Monday, May 07, 2007


پاسخی به یک انتقاد ازمقاله "هم بستگی طبقاتی مهمترين پيام روزجهانی کارگر"
تقی روزبه
Taghi_roozbeh@yahoo.com


دریاداشتی توسط آقای نیکوخراسانی- که شخصا افتخارآشنائی با ایشان را ندارم- برپانوشته من درسایت روشنگری درج گردید که حاوی انتقاداتی به آن نوشته بود. برای آنکه هم بانتقادات ایشان پاسخی بدهم وهم درعین حال به شفاف شدن اصل مطلب کمکی کرده باشم،لازم دیدم که ملاحظات خود را ولوبطور فشرده درمورد انتقادات به عمل آورده بنویسم .چرا که براین تصورم با فعال شدن جنبش های اجتماعی –طبقاتی وبخش های گوناگون مزدوحقوق بگیران،هم چون معلمان وپرستاران و..زنان و دانشجویان و... درکنارکارگران صنعتی ویا بیکاران...واهمیت بی بدیل مقوله اتحاد طبقاتی،تلاش برای شفاف کردن هرچه بیشترمفهوم طبقه ومبارزه طبقاتی برای تقویت صفوف جنبش های اجتماعی وطبقاتی ازاهمیت زیادی برخورداراست. درزیر انتقاد ایشان به مقاله مزبور و پاسخ به آن را ملاحظه می کنید:
نام: نیکو خراسانی
ای-میل: nikokhorasani@yahoo.se
23:51
آقای تقی روزبه بسیار جای تاسف است که فردی ادعای مارکسیست بودن داشته باشد و درکی بغایت اشتباه از مفاهیم پایه ای داشته و تلاش داشته باشد این درک غلط را ترویج هم بنماید. واژه های سیاسی مارکسیستی دارای مفاهیمی مشخص و علمی هستند که هر کسی بنا به میل و علاقه خود و به قصد دمکراتیزه کردن آن نمی تواند در این مفاهیم علمی تجدید نظر کرده یا در واقع آن را تحریف نماید. پرولتاریا(porltariat) به طبقه کارگر مزد بگیر فاقد وسایل تولیدی می گویند که مجبور است نیروی کار خود را به صاحبان وسایل تولید یعنی سرمایه داران به فروشند. این نیروی کار فروخته شده علاوه بر ارزش خود ارزش اضافی نیز تولید می کند که توسط کارفرما به شکل سود تصاحب میشود. ویژگی کار پرولتاریا در واقع همین تولید ارزش اضافی است . حال ممکن است بفرمائید در تعریف غیر تمامیت خواه و دمکراتیک شما از طبقه کارگر چطور فاحشه ها تولید ارزش اضافه میکنند؟ طبق تعریف دمکراتیک شما تمامی لومپن پرولتاریا از جمله توزیع کنندگان مواد مخدر و چاقو کشان حرفه ای و اعضاء باندهای مافیائی و روسپیان و دزدان که در ازای ارائه خدمات مزد دریافت می کنند جزء طبقه کارگرند . واقعا که مرحبا ! از این همه درایت علمی و تاجی که به سر طبقه کارگر زده اید . طبقه کارگر تا دوستانی مثل شما و منصور حکمت متوفی دارد احتیاجی به دشمن ندارد. علامت تساوی گذاشتن بین طبقه کارگر که تولید کننده تمام نعمات مادی است، خلاق است و بالنده و انقلابی و سازنده سوسیالیسم با لومپن پرولتاریا که انگل و پارازیت و آلت دست و نیروی ذخیره و بلقوه سرمایه داران و ارتجاع می باشند، به چه معناست؟ و اما مسئله دیگر ماهیت طبقاتی داشتن دولت در جامعه سوسیالیستی است،که ظاهرا شما منکر آن هستید.

بادرود و تشکراز نوشته آقای نیکو خراسانی درباره مطلب این جانب. واما نکاتی درباره ملاحظات ایشان:
الف-انگلس که خود بهمراه مارکس ازتدوین کنندگان مانیفست کمونیست بود درتوضیح برچاپ انگلیسی مانیفست درسال 1888 درذیل معنای پرولتارچنین می نویسد:
"منظورازبورژوازی،طبفه سرمایه داران معاصراست که مالک وسائل تولید اجتماعی اند وازکاردستمزدی بهره برداری می کنند.منظورازپرولتاریا، طبقه کارگران مزدبگیرمعاصراست که چون ازخودشان وسائل تولیدی ندارند،پس ناچارند نیروی کارشان را بفروشند تابتوانند زندگی کنند.
چنانکه درتوضیح انگلس وتعریف فوق ملاحظه می کنید درنزدانگلس کسانی که ناچارند نیروی کارخود را بفروشند تا بتوانند زندگی کنند پرولتاریا محسوب می شوند.چنانکه مشهوداست دراین تعریف بهیچوجه کارمولد (وکارگرصنعتی)،به عنوان تعریف انحصاری طبقه کارگرنیامده است. برعکس درتعریف انگلس مفاهیم مزدبگیر ومعنای زندگی کردن ازطریق فروش نیروی کار آشکارا مفهوم عام تری ازآنچه که نویسنده درتعریف محدود کارگروطبقه به سوسیالیسم و بنیان گذاران آن نسبت می دهد،وجود دارد. تأکید اصلی درتعریف کارگر،صرفنظرازاشکال خود ویژه ای که بخودمی گیرد استثمارازطریق کاردستمزدی وفروش نیروی کاربرای گذران زندگی است.
ب-طبقه دارای مفهوم ومعانی پیچیده ای است که درآثارمارکس و بسیاری ازمارکسیست ها بحث ها و تفاسیرگوناگونی نسبت به آن ارائه شده است.وبه آن آسانی وبداهتی که یادداشت نویس مدعی است نیست. درآثارمارکس ازکارگرمولد وغیرمولد وازطبقات اصلی وفرعی سخن آمده،وازمصرف مولد وغیرمولد.همانطور که ازبورژوازی مولد و غیرمولد و طبقه اصلی بورژوازی و طبقات فرعی آن سخن به میان آمده است.مثلا بانک داران و بازرگانان و رباخوران و ... بسیاری لایه ها وجود دارند که ازطریق سرمایه غیرمولد و بطور غیرمستقیم سهمی ازارزش افزوده کارگرمولد را بخود تخصیص میدهند و سرمایه های کلانی هم بدست می آورند(ولو آنکه آن را سرمایه غیرصنعتی و غیرمولد بنامیم). واین البته مانع از آن نمی شود که به آنها سرمایه دارنگوئیم وازنقش آنها درنظام سرمایه داری غافل شویم.نقشی که ازقضا با گسترش خصلت انگلی سرمایه داری هرچه بیشترخصلت تعیین کنندگی پیداکرده و روبه افزوده شدن هم هست. همانطورکه درمیان صفوف پرولتاریا نیزکارگرانی هستند که مستقیما تولید مادی ندارنداما ازطریق ارائه خدمات و فروش نیروی کارشان زندگی می کنند وکمیت ونقش اینان هم روبگسترش بوده وهست.درآثارمارکس ازکارگرغیرمولد بارها سخن به میان آمده است*بعنوان مثال اواز کسی که ترانه های خود را برای گذران زندگی خود می فروشد به عنوان کارگر(غیرمولد)یادکرده است(وهمین جا هم باید اشاره کنم که این اصطلاع غیرمولد به معنای غیرارزشی بودن این گونه فعالیت ها و بطورکلی کارهای خدماتی نیست بلکه صرفا برای درک تمایزات وتأکید برویژگی های نیروهای تولیدی و به مثابه ابزار تحلیلی طبقه درجامعه سرمایه داری مورد استفاده قرارگرفته است).چه کسی است که مثلا امروز ازاهمیت صنعت حمل و نقل،و مثلا از خدمات کارگران شرکت واحد بی خبرباشد؟. ویا ازاهمیت آموزش معلمان درنسل جوان وبازتولید نیروهای تولیدی ویا ازنقش مادران وزنان خانه داردررابطه بابازتولید نیروی کار و...
نکته مهم آنست که فرماسیون سرمایه داری علاوه برداشتن وجه اقتصادمولد، دارای وجوه گسترده دیگری ازاقتصاد و نیزبخش های سیاسی و فرهنگی هست که نقش بسیارمهمی درتأمین شرایط وجودی و بقاء کلیت نظام وبازتولید نیروهای مولده به معنای اخص آن برعهده دارد. و ازهمین لحاظ دارندگان ویاکارگزاران این بخش ها، ازطریق اختصاص سهمی ازارزش افزوده تولیدکنندگان مستقیم بخود،بخشی ازطبقه بورژوازی راتشکیل میدهند.همانطورکه درمیان مزدوحقوق بگیران وطبقه کارگرهم بخش ها و لایه هائی وجود دارند که با ارائه خدماتی ازطریق فروش نیروی کاردارای اشتراک منافع بنیادی با کارگران درمعنای اخص و پرولتری هستند.ازاین رو تقلیل وانحصار معنای طبقه به محدوده تنگ وناقص تولیدکنندگان مستقیم مادی ربطی به مارکس وانگلس ندارد و البته آن ها خودبکرات نسبت به تحلیل های خطی و بی ارتباط با تحولات جهان عینی درنسبت دادن چنین نظراتی به آن ها هشدارداده بودند.
ج-نکته دیگرآن که طبقه مقوله ای بسیارپویا بوده ودرشرایط متحول ومتغیرساختاری در نظام سرمایه داری دارای خود ویژگی ها و ترکیب های متفاوتی ازعناصرتشکیل دهنده آن است. اگردرزمان مارکس کارگران صنعتی اکثریت پرولتاریا را تشکیل میدادند-وبطورطبیعی تمرکزمارکس برروی آنها واهمیت بی بدیل آن ها بود- امروز به موازات رشد بخش های خدماتی، با کمیت گسترده وهم چنان روبگسترش کارگران خدماتی وبرهمین اساس تغییر اهمیت بخش های مختلف طبقه همراه می گردد. اگرچنین پویائی دررابطه با ساختارو تحولات طبقه درنظرگرفته نشود نه فقط ازمارکسیسم به مثابه علم چیزی باقی نمی ماند، حتا ازادعای جنبش پرولتری به مثابه جنبش اکثریت عظیم جامعه-که همه حقانیت نظام سوسیالیسم بر شالوده چنین واقعیتی استواراست- چه میماند؟ خوشبختانه نه خود مارکس چنین محدودیتی را درتعاریف خود گنجانده است و نه خود را بی نیاز ازتحیل مشخص درشرایط مشخص و درانطباق با تحولات تاریخی دانسته است.گرچه همواره خیل عظیمی وجود داشته و دارند که خواسته اند بریافته ها و اندیشه های وی رنگ وبوی ایدئولوژیک ومذهب گونه وجاودانگی بدهند.
د- نوشته این دوست محترم نشان میدهد که علیرغم ادعای داشتن برخورد علمی با مفهوم طبقه اما درعمل با آن بصورت ارزشی ولاجرم غیرعلمی برخورد می کند. ایشان بجای آنکه علیه نظام سرمایه داری برآشوبند که با کالائی کردن همه چیزدرجهان،حتا سکس واسثتمارجنسی ، آن را دقیقا به یک کالای پرمنفعت برای سرمایه اندوزی تبدیل کرده است ازسخن این جانب که استثمارجنسی زنان تن فروش را،به مثابه نوعی ازکارمزدوری وفروشندگان نیروی کار برای گذران زندگی ولاجرم به عنوان پدیده ادغام شده درمناسبات سرمایه داری درآورده است برمی آشوبد که گویا توهین به پرولتاریا شده است!چرا که دامنه خلوص پرولتاریای مورد نظرایشان را بهم میریزد.من نمی دانم که اگرایشان میدانست که ازقضا خود بنیان گذاران سوسیالیسم هم چنین تصوری ازاین لایه اجتماعی داشتند،آیاایمانش به بادمیرفت یا نه!؟. درهرحال خوشبختانه چنین تصوری درمورد این لایه ازهمان زمان درنزد بنیان گذاران سوسیالیسم علمی وشخص مارکس وجود داشته است.درمورد لمپن پرولتاریا نیزمسأله اصلی موردتأکید،برجایگاه آنان به مثابه نیروئی است که هنوز جذب مناسبات کالائی سرمایه دارانه نشده اند وبهمین دلیل درمسیرتحول خود می توانند هم بخشا به صفوف پرولتاریا جذب شوند و هم به مثابه چماقی علیه آنها توسط سرمایه بکارگرفته شوند. اما درشرایط حاکمیت بدون چون وچرای سرمایه داری وروند کالائی شدن همه مناسبات اجتماعی، توجه به اهمیت این نوع لایه های گسترده،که رژیم سرمایه داری ضمن خلع یدازآن ها ازنظام کهن،قادرنیست آن ها رادرسیستم خود به مثابه کارگرشاغل جذبشان کند( فراترازنیروی کارذخیره، به صورت اضافه جمعیت نسبی وکلان)، دارای اهمیت زیادی هستند.این ها ازقضا دربرپاکردن انقلاب بهمن نقش مهمی داشتند و بعدازاین هم خواهند داشت.که وجودونقششان درانقلاب و به عنوان متحدین کارگران شاغل، مستلزم فاصله گرفتن هرچه بیشتر ازدرک مبتنی برخلوص طبقه و ارزشی کردن آن است. متورم شدن صفوف ارتش ذخیره کار وپدیده اضافه جمعیت نسبی که پدیده جهانی هم هست و سرمایه داری حتا قادرنیست امتیاز بردگی کار را به آنان تفویض کند، نارسائی درک سنتی وخلوص گرایانه ازطبقه رابیش ازپیش به چالش می طلبد. بخصوص درجامعه ای که مقوله بیکاران ابعاد عظیمی را تشکیل میدهد،دفاع ازچنین خلوص عقب مانده ای-شمول کارگران تنها به کسانی که بطورمستقیم ارزش اضافی مادی تولید می کنندو نیزاطلاق سرمایه داربه کسانی که بطورمستقیم ارزش اضافی را به خود تخصیص می دهند- درعمل به نوعی دفاع ازاشرافیت طبقه کارگر که تنها دربرگیرنده بخش معینی ازمزدوحقوق بگیران است منجرمی شود.ایده ای که با تکیه برآن حتا نمی توان تحولات سرمایه داری درقرن گذشته را تبیین کرد.
صرفنظرازمحدودیت نگرش ایشان که بهیچوجه نه با نظرخود بنیان گذاران سوسیالیسم ونه با تحولات تاریخ جامعه سرمایه داری انطباق دارد،ضعف مهم دیگردراین نگرش،نگاه ارزشی داشتن به پرولتاریا و طبقه کارگراست. واین نگاه همان نکته اصلی درنقد یادداشت ایشان است. نگاهی که واقعیت وجودی طبقه را با مفاهیم ارزشی وپیشداوری های خود مخلوط می کند.دراین نگاه ،انگارنه انگارکه کارگربودن،فی نفسه ودرماهیت خود، نه ارزش که ضدارزش بوده و چیزی جزبردگی نوین انسانی نیست .و بهمین دلیل داعیه اصلی سوسیالیسم هم چیزی جزمبارزه علیه این بردگی نوین وارزش گذاری های بورژوائی نیست.اگرایشان ازاین منظربه مسأله می نگریستند هرگزتا این حد ازقلمدادکردن زنان تن فروشی، بدلیل کالاشدن سکس و گذران زندگی ازاین طریق، بعنوان بخشی ازطبقه بزرگ مزدو حقوق بگیرانی که ازلایه های گوناگونی تشکیل می شود، تا این حد برآشفته نمی شدند. ودرضمن طرح آن را نه به معنای تأیید پدیده ضدانسانی تن فروشی والوده شدن خلوص طبقه، بلکه به معنای اعلام جنگ با این نوع بردگی جنسی به حساب می آوردند.
ه-درپایان آقای خراسانی دریک خط اضافه کرده اند که گویا من-تقی روزبه- منکرماهیت طبقاتی دولت درجامعه سوسیالیستی شده ام.دراین رابطه هم اشاره کوتاهی لازم است.
اساسا ترکیب مقوله دولت وجامعه سوسیالیستی که بنابه تعریف دولت اکثریت اسثمارشده ومتبنی برخودحکومتی است،درذات خود یک مقوله متضاد و پارادوکسیکال بشمارمی رود. چراکه دولت درنزد مارکس ومارکسیست ها محصول منازعه طبقاتی است ودرعین حال ابزاربقاء آن.جامعه سوسیالیستی با برافکندن نظام طبقاتی،به مقوله دولت به مثابه نیروی حاکم برجامعه وبیگانه با سوسیالیسم وبااصل خودحکومتی، بطورکامل پایان می دهد.بنابراین مبارزه سوسیالیستی درعین حال مبارزه برای پژمرده کردن دولت و میراندن کامل آن هم هست.بدیهی است که این کاریک شبه نمی تواند صورت پذیرد اما حهت گیری بدان سمت، روندی است جاری درهرلحظه. فضیلت ساختن ازوجود شری به نام دولت دردوره های ناگزیر انتقالی که ضرورتامی بایست درجهت پژمردگی وتضعیف مداوم باشد ونه درراستای تقویت آن، ربطی به سوسیالیسم ندارد وتیرخلاصی است بدان. پدیده ای که نقض آن توسط تجربه مدعی سوسیالیسم درقرن گذشته یکی ازبارزترین جلوه های انحرافی آن تلقی می شود.بنابراین سوسیالیسم حاکمیت یک طبقه برطبقه دیگرنیست بلکه حذف جامعه طبقاتی و نظام کارمزدی وتمرکزقدرت درسازمانی بنام دولت وبرفرازسرمردم،که خودحکومتی تنها آلترناتیومتصورآن است. بنابراین ازوجود دولت متعلق به اکثریت استثمارشونده در دوره های انتقالی و با سمت گیری به حذف دولت وضرورت نفی خود، نباید فضیلتی درجهت بی محتوا کردن سوسیالیسم ساخت. نباید فراموش کرد که نفی یک پدیده را هرگزنمی توان با تقویت متضاد آن آشتی داد ودرعین حال دم ازسوسیالیسم زد. اصل خودرهائی و آزادکردن ظرفیت های طبقه کارگر دراین راستا اصلی است که ازهمین امروز-حتا دردل نظام سرمایه داری-باید برای آن مبارزه کرد.دردولت های انتقالی به اندازه ای که قدرت به کارگران ومردم واگذارمی شود، وبهمان اندازه که نظام مزدبگیری حذف می شود، دولت پژمرده و پژمرده ترمی شود.
******
ایشان درقسمتی دیگرازنامه خویش می نویسند که طبقه کارگر با داشتن دوستانی مثل من ومنصور حکمت احتیاجی به دشمن ندارد!
این بخش ازیادداشت و قضاوت آن نشان میدهد که اولا تا چه حد نویسیده یادداشت به دریافت های شخصی خویش ازسوسیالیسم که بگمان من هیچ ربطی هم به مارکس و انگلس ندارد،خصلت ایدئولوژیک،ابطال ناپذیرو مطلق میدهد و ثانیا- صرفنظرازاین که کدام نظر درست و نادرست باشد- ایجاد ترادف وتشابه بین نظرات من با نظرات کسی که نمی توان هیچ قرابتی بین آنها یافت ،نشان میدهد که متأسفانه ایشان-بازهم صرفنظرازاین که خود چه نظری داشته باشند- ازکنه آن چه که من گفته ام هیچ دریافتی نداشته اند.واین را می توان از یکسان پنداشتن وهمسان کردن دودرک متفاوت از"سوسیالیسم" دریافت. درکی ازمعنای سوسیالیسم که مبتنی برخودرهانی ودمکراسی مستقیم کارگران و مبارزه با کیش رهبری و نفی سلطه سازمانی برطبقه ودولت است،با نظری که برانگاره های متضادی چون حزب پیشتازوتصرف قدرت بدست آن وکیش رهبری و...استواراست. روشن است که باهیچ نخی نمی توان آن ها را به یکدیگر دوخت. برعکس اگرانصافا دراین میان بتوان قرابتی یافت، همانا قرابتی است که می توان میان درک هائی که علیرغم تفاوتشان از آبشخور مشترکی تغذیه می کنند، پیداکرد:درکی ناب گرایانه ومحدود نگرویکدست ازطبقه.لایه بسیارمحدودو کم شماری ازطبقه که قراراست به نمایندگی ازطبقه کارگرحاکمیت خود را برجامعه وبنام سوسیالیسم حاکم گرداند.والبته درگام های بعدی با تبعات اجتناب ناپذیرش نظیرتنزل این "طبقه تقلیل یافته"،به حاکمیت حزب و سازمان و نهایتا رهبرانی که قراراست، این روح هگلی(دولت مقتدربه مثابه روح ملت) وتمامیت خواهانه ازمفهوم طبقه را نمایندگی کنند. دربرابردرکی از طبقه درمعنای گسترده وپلورالیستی اش که دربرگیرنده همه مزدوحقوق بگیرانی است که برای ادامه زندگی خود نیروی کارشان را بفروش می رسانند وبرآنند تا به برای نخستین باربه اصل خودحکومتی توسط اکثریت عظیم جنبش پرولتری درجامعه سرمایه داری جامعه عمل به پوشانند.تحقق چنین هدفی البته نمی تواند ازدرک طبقه به معنای وسیع و گسترده ومتکثراز پرولترهای زحمتکشی که به تعریف انگلس چون ازخودشان وسائل تولیدی ندارند،پس ناچارند نیروی کارشان را بفروشند تابتوانند زندگی کنند، جداناپذیراست.والبته بدیهی است، تعریفی که خود دربسترتحولات ساختاری سرمایه داری محکوم به تغییروتدقیق مداوم است.
درحالی که درک نخست-خواسته و ناخواسته- می تواند شالوده یک استبداد نوین به اسم سوسیالیسم را بهمراه داشته باشد،درک دوم تلاش دارد که ازدایره تجربه شکست خورده و ناکام والبته درعین حال گران بهای جنبش سوسیالیستی عبورکند.درحالی که اولی تنها برجایگزینی بخشی ازطبقه وسازماندهی آن بجای کل طبقه پای می فشارد وباین اعتبارازضرورت مبرم اتحاد طبقاتی فاصله می گیرد،دومی بر وظیفه اتحاد طبقاتی صفوف پلورالیستی طبقه گسترده مزدوحقوق بگیران را دربرابرخود قرارمی دهد.
2007-05-07
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
*-درمورد طبقه ووجود درک های گوناگون درباره آن درمیان مارکسیست ها،می توانیدبه کتاب مارکس و طبقات چاپ نشربیدار،وازجمله مقاله " طیقات درتئوری مارکس"مراجعه کنید
.

No comments: