Tuesday, July 02, 2013

کدام پارادایم؟ پرسش و پاسخ پیرامون بدیل سرمایه داری



 پرسش های نشریه نگاه(بخش دوم)*
بخش اول این گفتگو شامل شش سؤال بود و اینک بخش دوم شامل پنچ سؤال مهم است که بویژه سه سؤال آخرمربوط می شود به جنبش کارگری و کمونیستی، گره گاه ها، چه باید کردها و ارزیابی از تحولات جهانی و پتانسیل اجتماعی کارگران و کمونیست ها برای گذربه جهان بدیل.

7- تحریم ­های فزاینده­ اقتصادی تا چه اندازه بر وضعیت اقتصادی جمهوری اسلامی تأثیر گذاشته است، تا کجا می­تواند تداوم بیابد، و در تحلیل نهایی چه نتایجی به بار خواهد آورد؟ احتمال جنگ چطور، در چه شرایطی احتمال جنگ به واقعیت تبدیل خواهد گشت و چه عواقبی در ایران، منطقه و جهان بر جای خواهد گذاشت؟


تحریم های اقتصادی بویژه درحوزه نفتی به مثابه اصلی ترین منبع درآمد یک رژیم متکی به رانت نفتی را آماج خود قرار داده و در حکم چنگ انداختن به گلوی رژیم است و به معنای  یک جنگ واقعی و ازنوع سردش درحوزه اقتصادی و حتی از جهاتی خطرناک تراز جنگ نظامی بوده  و هموارکننده راه و تضمین موفقیت آن است. این سیاست نه فقط رژیم بلکه مردم کشوری را که حاکمیت اش با اقتصاد دولتی و دستگاه های عریض و طویلش هست و نیست جامعه و ممرگذران مردم را درچنگ خود گرفته، هدف گرفته است. همانطورکه دربخش دیگری گفته شد، اختلاف در تولید و صدورنفت درحکم اختلال در فرایند بازتولید اقتداررژیم است. با این همه معلوم نیست که این فشار به واژ گونی و یا حتی به هدف تسلیم رژیم منجربشود. چون ایران کشوری است پهناور با مرزهای بازخاکی و آبی غیرقابل کنترل ( هم مرزی با 15 کشور)  ومناسب برای سازماندادهی یک اقتصادزیرزمینی و قاچاق از ترانزیت هروئین به جهان تاخرید طلا و بازار سیاه نفت، کشوری با سرمایه ها و ثروت و دانش و متخصصین و امکانات وسیع. و نفت هم کالائی است کم یاب و ذی قیمت و با تقاضای بالا. جمهوری اسلامی درتلاش بی وقفه ای برای دورزدن موانع و استفاده از بازارسیاه و غیررسمی و با قیمتهای ارزان تر ومبادله کالا به کالا است. از همین رو بدون حربه نظامی بعید است حکومتی چون جمهوری اسلامی را بتوان سرنگون کرد مگرآن که با خیزش های مستقیم مردمی مواجه شود. در شرایط کنونی هم دولت آمریکا بنظرنمی رسد با توجه به تجربه جنگ عراق و افغانستان و بحران های منطقه ای و پی آمدهی غیرقابل محاسبه، آمادگی شروع جنگ جدید و بدتراز آن ها را داشته باشد. گرچه نمی توان انکارکرد که طرفین خود را برای همان احتمال ضعیف هم درحالت آماده باش نیمه جنگی نگه می دارند. دراین میان آن چه بهرحال خطرجنگ را همواره مطرح می کند همانا عبور رژیم ازخط قرمزدست یابی به سلاح هسته ای است ( هم چون کره شمالی که درمورد رژیم ایران قابل تحمل نیست) که دراین صورت اگرمذاکرات هسته ای به سرانجامی نرسد، خطر بمباران تأسیسات هسته ای وجود دارد و شاهدیم که هم اکنون آمریکا، اسرائیل را برای چنین هدفی هم  تجهیز می کند و هم مهم تراز آن از نظرسیاسی دارد به نحوی دستش را برای حمله به هنگام ضرورت باز می گذارد. اما حمله به تأسیسات هسته ای تنها درآن نقطه متوقف نمی ماند بلکه دربردارنده خطر واکنش هائی زنجیره ای است که این حمله از دوسومی تواند برانگیزاند و پای یک جنگ تخریبی و ویرانگیر و یا حتی سناریوی سیاه سوریه ای شدن را و- به همراه دامن زدن به وسوسه ساختن سلاح هسته ای را درصورتی که تأسیسات هسته ای از تخریب کامل مصون بماند- بطوراجتناب ناپذیر پیش می کشد. اما این نکته را نباید نادیده گرفت که حتی جنگ هم تضمین کننده اهداف غرب نیست. بطورکلی جنگ یک حربه دو جانبه است و درشرایطی که هنوز رژیم بقدرکافی مستهلک و منزوی نشده باشد می تواند به "برکت" تبدیل شود و درشرایطی که رژیم کاملا فرسوده شده باشد، ممکن است به واژگونی بیانجامد. بنابراین حاوی ریسک های بزرگی برای هردو طرف است که هیچ کس نمی تواند تصورروشنی از چگونگی و ابعادپی آمدهای آن داشته باشد وهمین ابعاد ریسک است که علیرغم آن که آن را روی میز به عنوان یک گزینه قرارداده اند، کسی تمایل نداشته باشد دستش را بسوی آن  درازکند. چنان که  رژیم هم به نوبه خود  علیرغم آن که سعی می کند به آستانه توانمندی کامل نزدیک شود، سعی می کند که بحران هسته ای به مرحله آژیرقرمزنرسد و درصدد چانه زنی ونوعی  معامله با قدرت های  بزرگ است و طرف دیگرهم سعی کند هم چنان با توسل به حربه چماق و هویچ به "دیپلماسی" شانس بدهد.

8- چین و روسیه، که هر دو مناسبات ویژه­ای هم در زمینه­ اقتصادی و هم سیاسی با رژیم جمهوری اسلامی دارند تا چه اندازه با آلترناتیوهای آمریکا و متحدین اروپایی آن در قبال جمهوری اسلامی موافق یا مخالف هستند؟ و در تحلیل نهایی آیا می­توانند سدی در مقابل آن­ها باشند و به سیاست دیگری شکل دهند؟

آمریکا از موقعیت و رانت انحصاری ابرقدرتی خود حداکثربهره برداری را برای مهارچین و روسیه و  قدرت های باصطلاح نوظهور و امتیازگیری های اقتصادی و سیاسی به عمل می آورد. چین و آمریکا درعین حال دارای مبادلات عظیم اقتصادی (نیم تریلیونی) و سرمایه گذاری کلان هستند. درچنین شرایطی مراوده اقتصادی بهمراه سیاست مهار چین به عنوان ابرقدرت بالقوه جانشین، سیاست راهبردی آمریکا باهدف حفظ موقعیت برترکنونی را تشکیل می دهد. با این همه کفه پیوندهای متقابل اقتصادی و سیاسی آنها درمقایسه با کفه منافع چین و روسیه با جمهوری اسلامی قابل مقایسه نیستند. و بهمین دلیل درتوازن نیروی کنونی و در نهایت آنها در مقابل فشارهای آمریکا و متحدین آن نسبت رژیم ایران،  تاحدود زیادی  والبته نه بطور مطلق با سیاست بلوک غرب، همراهی می کنند. اما درعین حال نباید منافع استراتژیک و درازمدت آن ها مبنی برحضور در مناطق حساسی چون خاورمیانه و ایران را بخصوص در حوزه های نفتی  و استراتژیک برای چین و روسیه را که همواره  بوسیله غرب ُقرق بوده است، نادیده گرفت. به موازت تحکیم و تقویت موقعیت محور کشورهای موسوم به بریکس، مقاومت آن ها درمقابل فشارها و امتیازگیری های یک جانبه آمریکا درمجموع بیشتر خواهد شد. درعین حال نباید این نکته راهم نادیده گرفت که هیچ عضو باشگاه هسته ای بعیداست با افزایش اعضاء این باشگاه که به معنی خطرخارج شدن سلاح هسته ای ورانت های حاصل از آن از انحصارخودشان است موافق باشد و یکی از دلایل عقب نشینی نسبی آن ها در برابرآمریکا به سیاست های هسته ای و ماجراجویانه جمهوری اسلامی مربوط می شود. درمجموع آن ها ضمن  معامله و چانه زنی با غرب دراین راستا، مجموعا در چهارچوب ایران غیرهسته ای با آن ها همکاری می کنند و درسایرعرصه ها نقش باز دارندگی و تعدیل کنندگی را دربرابر سیاست های غرب دربرابررژیم ایران بازی کنند. ازهمین رو رژیم ایران نمی تواند روی موضوع هسته ای روی آن ها حساب بازکند، مگر اندکی تعدیل کردن فشارهای بلوک غرب.

9- به نظر شما، در شرایط حاضر و در برابر هر یک از آلترناتیوهای بورژوایی، طبقه ­ کارگر چه باید بکند؟ برای مثال، کدام سیاست­ در قبال: ادامه­ تحریم ­های اقتصادی، جنگ احتمالی، تغییرات درونی جمهوری اسلامی، یا شکل­ گیری آلترناتیو مورد حمایت آمریکا و متحدین اروپایی آن مانند شورا یا دولت ملی و... کارساز است و می­تواند به بسیج نیروی طبقه­ کارگر بیانجامد و سدی در راه تحقق آن­ها ایجاد کند؟

همانطورکه قبلاهم اشاره شد، طبقه کارگر به معنای مشخص سیاسی خود برروی صحنه هنوز فعلیت ندارد و باید در فرایند پراتیک دشواری این مهم تحقق پیداکند. از همین رو تاچنین رویکردهای عینیت نداشته باشد، سیاست هائی که تنها با حضورفعال و مداخله و خردجمعی آن ها می تواند شکل بگیرد، کسی نمی تواند ازجانب آن سخن بگوید. و بنابراین آن چه که دیگران از جانب آن می گویند فاقد اعتباراست مگرآن که ازجانب خود و بنام استنباط های فردی اتلاق شوند. عموما آن چه هم جریان های گوناگون  به عنوان برنامه ارائه می دهند، چیزی فراتر از نطراین یا آن فرد و این یا آن گروه و فرقه نیست که اعتبارش درهمان حد خود است و نمی توان آن را برنامه و مواضع طبقه دانست. با چنین پیشفرضی می توانم بگویم در درجه اول طبقه کارگرلازم است به منافع کلان و نبردهای بزرگ و اجتناب ناپذیری بیاندیشد که درافق کنونی برفضای کشورسایه انداخته است. به لحاظ استراتژیک اولا استبدادجمهوری اسلامی و قلب تپنده آن یعنی ولایت فقیه را به عنوان هدف مقدم و مدافع مستقیم نظام ومناسبات کنونی سرمایه داری و مسئول اصلی فقر و فلاکت و نابسامانی ها آماج حمله خود قراردهد و اجازه ندهد خرده اختلافات موجود درآن، قلب نظام را از تیررس حمله خارج کند. ثانیا برای نیل به این هد در صفوف متمایزو مستقل خود و پیرامون گفتمان مستقل خود که همانا مبارزه علیه نظام سرمایه داری و استثمارو نفی کلیت سیستم است، خود را آرایش بدهد. درتاکتیک سعی کند که همه نیروهائی را که با استبداد کنونی مبارزه می کنند به موازات خود بسیج نماید بدون آنکه صف مستقل خود را نادیده بگیرد. پایه اصلی این استراتزی همانطورکه قبلا اشاره شد، پیوند دو ریل آزادی و برابری وعدالت اجتماعی است که دراین راستا طرح شعارها و مطالبات مشخص و فراگیربسیج کننده اعم از مطالباتی و هم مطالبات سیاسی (مثل جدائی دین از دولت و آزادی های بی قید وشرط سیاسی و یا طرح مطالبات معیشتی فراگیر هم چون  تورم و دستمزد متناسب با آن  و با خط فقر وتشکل های مستقل و...)، مخالفت با غنی سازی وسیاست هسته ای رژیم (و هم چنین  خلع سلاح هسته ای  درمنطقه و جهان) و سیاست های جنگ افروزانه هردو طرف و سیاست تحریم  و گرسنگی دادن که دودش به چشم مردم می رود تا رژیم و بالأخره تقویت پیوندهای جنبش کارگری با سایرجنبش های اجتماعی داخلی از یکسو و با جنبش های جهانی و پیوندهای انترناسیونالیستی ازسوی دیگر رئوس سیاست های پیشنهادی را دربرمی گیرد. درخاتمه این قسمت و تکمله آن لازم است دو نکته مهم را به اختصارمورد اشاره  قراردهم: اولا، درمخالفت باتحریم های مشخص کنونی که دودش به چشم کارگران و مردم می رود، نباید به نفی هرگونه فشارجهانی برای سرنگونی رژیم های اسبتدادی برسیم. برعکس فشارهای جهانی بخشی از سازوکارهای حکومت های استبدادی درعرصه جهانی هستند هم چنان که بقاء این حکومت ها دراین زمانه نیز بخشا درگرو همین مناسبات جهانی است. مهم نه نفی این فشارها بلکه  نوع و اهداف و چگونگی اعمال  آن هاست. به گمان من نیروهای چپ و مترقی دراین زمینه ها مدافع فشارهای معین و مفیدی هستند که هم برای منافع جنبش مردم دیگرکشورها و بالیدن آزادی و دمکراسی یاری رساند وهم مخالف مطامع و اهدف قدرت های بزرگ باشد. بهمین دلیل آنها علاوه براقدامات مستقل تا جائی که می توانند،  به اعمال فشاربه قدرت ها و نهادهای جهانی برای تحمیل مطالبات و خواست های معینی درحوزه های معین، با تکیه برفشار افکارعمومی مترقی جهان،جنبش ها و نهادهای مردمی و مترقی  نیز مبادرت می ورزند که می تواند این حوزه های مشخص برای هرحکومت و چگونگی مناسبات آن با جهان تعریف و تدقیق شود. خلاصه آن که نباید ازاهمیت فشارهای معین و هدفمند به جمهوری اسلامی  با تکیه به افکارعمومی و جنبش ها  و نهادی مترقی جهانی  چشم پوشید( فشارهائی هم چون نفروختن تکنیک جاسوسی وانواع خدمات اقتصادی وسیاسی که درجنبش اعتراضی 88 شاهدش بودیم و این نوع عرصه ها بوفور وجود دارند ) . ثانیا وقتی ازتقدم و آماج قراردادن جمهوری اسلامی به عنوان مانع مقدم سخن می گوئیم، نباید آن اقدام و امرصرفا باصطلاح دموکراتیک نامید- امری که ازعناصراصلی گفتمان های بورژوائی است- بلکه باید مبارزه علیه استبداد مذهبی را جدا ازمبارزه علیه مناسبات سرمایه داری و پیکارطبقاتی ندانست و به عنوان حلقه ای واقعا مقدم دراستراتژی مبارزه برای سوسیالیسم و جهانی دیگر. مبارزه بااستبداد ازمنظرسوسیالیسم و پیکارطبقاتی برای جهانی دیگربخش مهمی از گفتمان آزادی و برابری است.

10- انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی چطور؟ اصلا آیا طبقه­ کارگر، با توجه به تمامی مولفه­ های موجود، پتانسیل این اقدام اجتماعی را دارد؟ و این اقدام اجتماعی از مشروعیت و مقبولیت ذهنی در جامعه برخوردار هست؟ این سئوال از این جهت اهمیت می­یابد، که انبوهی از مباحث سیاسی و تئوریک - نه فقط در ایران، که در سطح جهان­- بر نقش تنزل یافته­ طبقه­ کارگر در قیاس با نقش برجسته­ طبقه­ «متوسط» در تحولات اجتماعی تاکید می­کنند. و هم­پای آن، انقلاب به عنوان یک راه­ حل «خشونت آمیز» و عامل کشتار و خانه­ خرابی و بدتر شدن وضعیت اجتماعی - برای مثال: انقلاب 57­- مذمت و بر تغییرات «مسالمت آمیز» و مبارزه­ «بدون خشونت» تاکید می­شود.

قبل ازهرچیز لازم است اشاره کنم که درمورد نقش تنزل یافته طبقه باید گفت که این تنزل عمدتا از نگاه تنگ ومحدود نگرش های سنتی به مفهوم تنگ طبقه و نادیده گرفتن شمول صفوف طبقه با توجه به تحولات ساختاری سرمایه داری و نادیده گرفتن معضلات و مسائل جدیدی است  که از دل این تحولات بر می خیزند، تا از واقعیت های یک طبقه درحال زوال و درحال تضعیف. بانگاه سنتی و گذشته طبقه کارگرعملا اقلیتی بیش نبوده است، و حال آن که  در واقعیت به سمت  شعار99% پیش می رفته ایم که مبین نابهنگامی نگرش های گذشته بوده است. فرایند دوقطبی شدن وضعیت درعین حال نشان دهنده ذوب شدن آن چه طبقه متوسط می نامندش شده است، چنان جدی که اوباما شعارانتخاباتی اش دردور دوم را روی نجات این "طبقه" گذاشت بود!. و فوکویاما تضعیف این طبقه را خطری جدی برای نابودی لیبرال دمکراسی عنوان کرده است. بهرحال چون شکست بینش و تجربه گذشته با رویش هم آهنگ  افق ها و  بدیل های تازه همراه نبوده به ناگزیر موجب خلاء گشته است.

خشونت نیز بخش جدانشدنی و ذاتی هر انقلابی نیست، بلکه  عمدتا این طبقات حاکم هستند که دستگاه های سرکوب قبلا آماده شده خود را بکارمی گیرند و کارگران و جنبش ها را وادار به دفاع از خود می کنند و بدیهی است که دفاع ازخود در برابرتجاوز و تعرض به حقوق بدیهی و انسانی حق هرانسان و هرجامعه تحت سلطه است. از جانب دیگر بی تردید کیش خشونت یک ارزش ضدبشری است و کیش مبارزه مسالمت آمیز نیز یک ارزش بشری که به گمان من پرولتاریا بیش ازهمه باید حامی آن باشد و تآ آن جا که می تواند از آن دفاع  کند و بکار گیرد. چرا که آگاهی و حقیقت و دمکراسی  در شرایط جنگی معمولا ِکزمی کند وپژمرده می شود (به همراه کودکان و زنان و بسیاری از ارزش مورد دفاع سوسیالیسم....) و برعکس درشرایط عدم خشونت و مسالمت شکوفا و ُبرا می شود. و هرموقع که استفاده از خشونت هم به او تحمیل شود با هدف دفع خشونت (و بصورت حداقلی)، جنبه دفاعی دارد. علاوه براین به موازات افزایش خشونت و جنگ افروزی ها و تقویت زرادخانه های جنگی توسط بورژوازی و تظاهردروغین اش به دفاع از مسالمت و صلح، زمینه های بسط بلوغ انسانی و زیست  مسالمت آمیز و توان و قدرت چانه زنی آن نیزتقویت می شود و چنین فرایندی بالقوه سترمناسبی است برای نیرومند ترشدن صدای زندگی و صدای صلح و مبارزه مسالمت آمیز درقیاس با گذشته، و عاملی برای تبدیل کردن خشونت به ضدارزش و فشاربه تولید و انباشت زرادخانه های نظام سرمایه داری  و گذار دمکراتیک تحولات، بااین وجود این ها هنوز حکم  زمینه را دارد و تا فعلیت یافتن  کنترل رفتارهای عمومی فاصله دارد، و تنها گواهی  گرایش به تقویت این عنصر در قیاس با گذشته در مناسبات بشراست و نه الزاما تعیین کنندگی آن درهرشرایط مشخص.  

درمورد انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین باید گفت که جامعه بشری درحال پوست اندازی و گذر ازیک دوره سرنوشت ساز است. تجربه گذشته برای رهائی شکست و ناکامی انجامید و سرمایه داری مدتهاست که تهاجم تازه ای را به زندگی بشریت و کارگران شروع کرده است. معضل اساسا در نابهنگامی نگاه و رویکردی بود که نمی توانست تحولات عمیق و در شرف وقوع جوامع بشری و پوست اندازی جدید سرمایه در فازجهانی شدن وانقلاب جدید فراصنعتی( انفورماتیک) و پی آمدهای ژرف آن را درهمه حوزه ها به بیند. وگرنه شاهدیم که سرمایه داری متعرض خود دسخوش شدیدترین بحران ها بوده و هست. هنوزهم نقد دوران "سوسیالیسم دولتی" و درک مشخصه های دوره "پسا سوسیالیسم دولتی" درمقیاس جهانی به فرجام خود نرسیده است و ما در یک دوره انتقالی پیچیده و بغرنجی هستیم. این که چگونه می توان به جلورفت و مختصات مشخص گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی چیست، بدیهی است که این مهم ترین سؤالی است که در برابربشریت و جنبش طبقه کارگر درمقیاس بین المللی قرار دارد و این که برخلاف دوره های قبلی امکان ارائه پاسخ به این نوع سؤالات از ذهن نابعه و ابرفردی انقلابی به تراود و فرموله شود وجود ندارد. گرچه  نفس تلاش هائی که برای پاسخ دادن به آن صورت می گیرد ضروی و مفیداست و می تواند نهایتا در تدقیق وجمع بندی برای گامی بزرگ به جلو می باشد، ولی نباید فراموش که منبع الهام اصلی خود جنبش ها و انقلابات هستند که در واقع هم حامل اساسی ترین انتقادها به وضعیت هستند  و هم حامل نطفه های پاسخ های درخوربه آن چه که باید ساخته و پرداخته شوند. بهرحال  با پیچیده شدن جهان و عرصه های کنش گری نباید هم چون قرن گذشته و قرن های پیش ازآن، انتظار ظهوریک ایسم و ایدئولوژی منسجم و ناب را داشت. امروزه آن چه باید ساخته شود آنهم بطورنسبی جز با مشارکت جنبش ها و طبقه کارگر و تلاش متقابل نظریه پردازان درپیوند با آن بدست نخواهد آمد. و دریک جمله کوتاه می توان گفت درروندهای جدید وزن دیالتیک منفی و نقد آن چه که با بهره گیری از سازوکارهای جهان هرمی کنونی برپا شده و می شود برجسته تراست  تا وجه اثباتی و آنچه که باید جایگزین شود و این دومی اساسا ازدل اولی رخ نشان می دهد. البته سنگینی کفه نفی به معنی بی توجهی به کفه اثباتی نیست، اما به معنی نفی کشف و شهود و نسخه ها و فرمول های طلائی ازپیش آماده نجات بخش و رازورزی های ایدئولوژیک نیست. از همین رو پاسخ بسنده ای به این نوع سؤل ها نمی توان داد. آن چه به عنوان وجه اثباتی می توان بدست آورد حاصل  پراتیک مشترک برای تغییرجهان، جستجوی مشترک برای پاسخ های مشترک است. چرا که در اصلی پایه ای، حرکت به جلو و ساختن جامعه و مناسبات سوسیالیستی بدون مشارکت و مداخله فعال و آگاهانه کارگران به مثابه سوژه های درحال شدن  و خود آفرین ناممکن است. به گمان من ما درحال تجربه تحولاتی شگرف و تکوین یک پارادایم جدید در فازتازه جهانی شدن هستیم که در حد آگاهی و توان محدود خود کوشیده ام شماری از مختصات آن را درچندین مطلب مورد بحث قرار بدهم که طرح آن ها خارج از حوصله این بحث است*. بر طبق این پارادایم که متکی برپیوند ناگسستنی آزادی و برابری و نقش آفرینی کارگران وهمه استثمارشدگان به عنوان سوژه های دارای ظرفیت خودرهان و بربستریک دمکراسی مستقیم و مشارکتی است، فاعل تحولات رهائی بخش نوین، جنبش طبقه کارگر درمعنا و گستره وسیع و فرارونده اش، علیرغم تمایزات و رنگارنگی هاست. باین ترتیب با شروع و تکوین دوره مردم سوژگی دوران نقش آفرینی حلقات میانجی نظیراحزاب و یا رهبران و... به مثابه سوژه های تاریخی سپری شده است و نقش اصلی همه پیشروان و آگاهان، در تقویت چنین روندی باهدف فعلیت بخشیدن به آن  است و نه جایگزین کردن خود به جای طبقه.  ثقل تحولات و سوژه بودن از نخبگان طبقه و  احزاب به سمت بی شماران و توده های طبقه چرخیده بدون آن که به نقش مثبت آن ها درتقویت آگاهی و جمع بندی تجارب برآمده ازپراتیک در پارادایم جدید و درانطباق با درونمایه و اخگرسوزان آن- فرایند خود سوژگی- و تقویت و تحکیم آن کم بها داده شود.  

11- یک بار دیگر، در پایان این گفت­گو، به طبقه­ کارگر و موقعیت آن در مبارزه­ طبقاتی بازمی­گردیم. به طور مشخص، طبقه­ کارگر و به ویژه گرایش کمونیستی آن چه باید بکند؟ کدام گره ­گاه­ها، کدام مطالبات، کدام اشکال مبارزاتی و... را می­باید مد نظر قرار دهد و پراتیک کند، تا راه انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی هموار شود؟ 

به گمان من اولین کار بازگشت به جنبش های طبقاتی اجتماعی و خیره شدن به آن ها برای الهام گرفتن از آن چه که باید بکنیم هست، بجای آویخته شدن به تجارب کلیشه شده گذشته، یعنی بازگشت به همان منبعی که هم چون یاخته های آزمایشگاه اجتماعی پدیده ای بشدت متحول، الهام بخش گام های روبه جلوست. به همان منبعی که مارکس هم درزمان خود بسی ازآن ها آموخت و جنبش های طبقاتی را اساس پیشروی و الهام خود قرارداد. یعنی واقعا تبدیل شدن به بخشی از جنش کارگری درمعنای متکثر ورنگارنگش و بدون سودای اعمال رهبری آن. ثانیا اجتناب از فرقه گرائی و رقابت های فرقه ای و فعالیت های با ماهیت فرقه ای و دامن زدن به اقدامات مشترک. بطورکلی هرکس و هرجریان باید بتواند بنا به هویت وباورهای خود و به عنوان بخشی از جنبش وسیع ضدسرمایه داری درهرنقطه از جهان که قرار دارد به کنش گری براساس آن باورهای خود به پردازد و به موازات آن پیرامون  اشتراکات خود با دیگرجریانات و عناصر وابسته به این جنبش به دور از فرقه گرائی و هژمونی طلبی به اقدام های مشترک و هرچه گسترده ترمبادرت کند، و به سهم خود تبلور وحدت درکثرت طبقه کارگر و جنبش استثمارشدگان باشد. بجای آن که موقعیت و هویت خود را از موضع رهبری دیگران و برنامه نویسی برای دیگران و نجات کارگران و نظایرآن بجوید. ثالثا به موازت شرکت فعال در جنبش های اجتماعی نوین و پراتیک تغییرجهان، به گفتگو و دیالوگ درمورد پروبلماتیک های جنبش و مشارکت در ایجاد گفتمان انقلابی معطوف به سوسیالیسم درانطباق با تحولات نوین جهانی و یافتن پاسخ های درخور به سؤالات پیشارو برآید. تحمیل خرده گفتمان خود با مشارکت برای بلوغ  گفتمان یک پراتیک و جنش گسترده دوچپز کاملا جداگانه و متفاوتی است. به گمان من پیوند تنگاتنگ بین دوریل آزادی و برابری و تقویت پیوندهای انترنالیستی و همبستگی واقعی درمقیاس جهانی، قوام و تقویت سازمان یابی های افقی و اشکال شبکه ای که لازمه دموکراسی مستقیم و مشارکتی و ایجاد یک جهان افقی بجای یک جهان هرمی و سلسه مراتبی است، اساس کار را تشکیل می دهد. اشکال مبارزاتی نیز از پیوند مبارزات محل  کار و خیابان و کنش گری و مبارزه دربیرون از سیستم و سازوکارهای اخص آن، و باهدف اشغال فضا و مکان های تحت کنترل سرمایه داری و پرکردن این فضاها با مناسبات وارزش های متعالی و ازنوعی متفاوت ( ایجاد خرده آلترناتیوها دراین فضاها) درکنارفشار به سیستم حاکم برای تحمیل مطالبات وسیاست های مشخص به آن، در راستای درهم پاشیدن نظام سرمایه داری و ایجاد بدیل جهانی دیگراست. مدل گذشته یعنی تصرف قدرت سیاسی و تغییر از بالا توسط  یک دولت خودی، تجربه شکست خورده ای است که به بازتولیدمجدد نظام های طبقاتی و استثمارکننده منجرمی شود. سوسیالیسم فقط اشتراک درثروت نیست بلکه اشتراک درقدرت هم هست. جداکردن این دو و شکل گیری یک هیولای مهارناپذیرقدرت بیگانه شده وسرکوبگر، تجربه ای است که درگذشته صورت گرفت و نتیجه اس مسخ هردو هم برابری و هم آزادی، و لاجرم مسخ سوسیالیسم شد. تنوع مبارزات اعم از اعتصاب و تظاهرات و شورش های خیابانی و تلاش برای  برای پیوند با سایرجنبش های مشابه  در راستای ایجاد جنبش جهانی مرکب از جنبشِ جنبش ها و فروم های گفتگو هم آهنگ کننده از مهم ترین ویژگی های اشکال مبارزاتی و سازمان یابی بشمارمی روند. 





نشریه نگاه دفتر 27:






لینگ گفتگوبا تقی روزبه:









*- جنبش ها و پارادایم جدید:

No comments: