Saturday, February 23, 2019

«هویت ایرانی» به مثابه برابرنهاد«هویت دینی» به چه معناست؟


نگاهی به ببانیه اخیررضاپهلوی:
«هویت ایرانی» به مثابه برابرنهاد«هویت دینی» به چه معناست؟
مقدمه: این که انقلاب نیمه تمام مانده مشروطیت برای به پایان بردن نظام مطلقه پادشاهی، بدنبال آب گرفتارسراب شد و با تراژدی عروج یک مدعی واپسگراترتاریخی همراه گشت، بی تردید یک طنزتلخ تاریخی است که ریشه ها و علل خود را دارد که هم چنان لازم است مردم ایران و فعالان و صاحب نظران حول دلایل ورودبه این فاجعه و چگونگی رهائی از آن بدون آن که بدام فاجعه جدیدی بیفتند، تأمل و گفتگو نمایند. اما در همین راستا هدف این نوشته درنگ بر نقش «گفتمان ها» در وقوع چنان رخدادهای نابهنگام و تراژیک از یکسو و تا حدی نحوه شکل گیری این گفتمان ها از سوی دیگر است و در همین رابطه تلاش شده است که با بازخوانی تجربه انقلاب بهمن، تقابل و کنتراستی بین برخی تحولات و بازیگران آن دوره با برخی تحولات و بازیگران امروزی برقرارکند. اگرچه تمرکزاصلی بر بیانیه اخیرسلطنت طلبان* است، اما در اصل هدف نوشته فراتر از این یا آن بازیگرمشخص است.

پیام رضاپهلوی به مناسبت چهلمین سالگردانقلاب بهمن در عین حال پرده برداری از گفتمانی بود با ادبیات و رنگ و بوی تازه و ناسیونالیستی که لازم است در پرتوتجربه انقلاب بهمن و تحولات امروزین جهان موردنقد و واکاوی قرارگیرند. هر انقلابی قبل از هر چیز برآمدی است فراگیرعلیه وضعیت موجود و مشخصا در هم شکستن ساختارها و مناسبات قدرتی که مانع رشد و شکوفائی جامعه است و بهمین دلیل در مرتبه نخست با وجه منفی خود علیه سیستم حاکم شناسائی می شود. بویژه در کشورهای استبدادزده که مشخصه اصلی اشان صلب و غیرمنعطف بودن انباشت قدرت و فقدان آزادی و امکان بحث و گفتگو و بطریق اولی کنشگری مستقل است، وجه منفی انقلاب ها برجسته تر هم می شود. البته مشخصه منفیت به معنای فقدان وجوه اثباتی و ایجابی در آن نیست و اساسا بدون شکل گرفتن چشم اندازی کما بیش مقبول و فراگیر (مستقل از آن که تا چه حدواقعی وعلمی یا آعشته به ناکجاآباد و وهمناک باشد) امکان در هم شکستن کامل سیستم به صرف تکیه بر وجه منفی وجود ندارد. اما نکته مهم آن است که در جوامع بسته و دوقطبی شده حول استبداد و ضداستبداد، عموما این گونه تصورها نسبت به نظام جایگزین گنگ و وهمناک است و بسته به شرایط داخلی و نقش عوامل جهانی و این که کدام گفتمان و رویکرداجتماعی دست بالا را داشته باشد، سرنوشت انقلاب رقم می خورد. شرایطی که منجر به انقلاب بهمن شد، بسیار وهمناک و تب آلود بود که موجب خطای باصره و توهم گسترده ای در انگاره های عمومی شد. هرچه فاصله بین وجه منفی و وجه ایجابی کمتر باشد و فرایندانقلاب به شکل موزون تر و با ریتم و شتابی مناسب حرکت کند، بهمان اندازه یک انقلاب با خطای باصره و ریسک کمتری مواجه خواهد شد. اگر بفرض انقلاب ایران در مراحل تکوین پرتب و تاب و شتابناک خود اندکی با شیب آهسته تر به پیش می رفت، به همان اندازه دست خمینی و روحانیت قبل از تصرف قدرت بیشتر رو می شد و مانع از چیرگی بلامنازع گفتمان «هویت دینی و حکومت اسلامی» بردیگر سویه های موجود در انقلاب می گشت. بطورکلی انقلاب ها بسته به میزان بلوغ و پختگی اشان می توانند به موازات وجه منفی، یعنی آن نیروی محرکه ای که از عدم تحمل ناپذیرشدن وضعیت حاکم بری می خیزد، دارای جنبه های ایجابی هم (سنتز) باشند. اما مهم است بدانیم که وقوع یک انقلاب سراسری در جوامعی با نیروها و گرایش های مختلف بدون اجماعی که عمدتا حول وجه سلبی و در ضدیت با قدرت مستقر و درهم شکستن مناسبات و ساختارهای قدرت مسلط شکل می گیرد ممکن نیست. انقلاب بهمن ۵۷ در وجه سلبی و منفیت خود عمدتا یک انقلاب ضداستبدادی- سلطنتی بود ( این که چگونه انقلاب بهمن از درون و تناقضاتش شکست خورد و خودحجاب خویشتن شد موضوع دیگری است که باید جداگانه به آن پرداخت).
در این بحث تمرکز بطورعمده بر وجه منفی ضدسلطنتی انقلاب بهمن است که وقوع آن برای میراث داران نظام موروثی و مشخصا فرزندشاه سابق به مثابه نمادآن در طی دوره پساانقلاب به معنی دست و پنجه نرم کردن با نوعی بحران هویت و تلاش برای یافتن مکان سیاسی مشخص و تعریف شده ای برای خود بود. اگر ادعاکنیم که چندین دهه سپری شده صرف جدال با چنین بحرانی و یافتن جایگاهی مشخص و تعریف شده برای نمادنظام موروثی شده است سخنی به گزاف نگفته ایم: از سوگندخوردن به ولیعهدی تا پس گرفتن آن با این ادعا که آن را به «انتخاب مردم» واگذار می کند، وعده ای نسیه و سرخرمن با هدف تخطئه آن چه که به نقد مردم ایران در فقدان آزادی انتخاب با یک انقلاب ضدسلطنتی به سرانجامش رساندند، از کناره نشینی تا هم آهنگ کنندگی و تا رهبری و تا تلاش های مکرر و ناکام برای شکل دادن به تشکیلاتی در خور برای آن و تا امروز که به عنوان یک مدعی تمام عیار به میدان آمده است. چنین رجعتی نیازمندنشستن گردوغبارفراموشی بر«حافظه تاریخی» مردم بویژه نسل های جوان و آشکارشدن فساد و ناکارآمدی حکومت اسلامی بود. اکنون بیلان خروجی فاجعه باراستبدادحکومت اسلامی درعرصه های گوناگون چنان انزجار و دافعه گسترده ای بوجودآورده است که نمای استبدادمطلقه دوره شاه با همه مصائب و بحران هایش، هم چون تماشای نمائی دوردست که از « دوردل می برد و از نزدیک زهره » و یا بنا به مصداق «از طلاگشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید!»، رنگ ببازد. البته عارضه حرکت در منطقه کور- در نقاط کورتاریخی- نشانه خوبی نیست و ملتی که تاریخ و تجارب گذشته خود را فراموش کند، چه بسا با تکرارخطاها تاوان سنگینی را پس بدهد. بروزچنین عارضه ای در شرایطی که هنوز چشم اندازی روشن و الهام بخش و فراگیر از آینده و میسرپیشروی شکل نگرفته باشد، می تواند موجب احیاءتوهم «ناکجاآبادی» در گذشته شود، عارضه ای که انقلاب بهمن هم دچارآن شد. گرچه مقایسه گذشته و حال بخودی خودپدیده ای غیرطبیعی و منفی نیست و حتی می تواند فرصتی باشد برای نقد و بررسی تطبیقی گذشته و حال برای گشودن راهی برای پیشروی مطمئن به سوی آینده. اما آن چه که می تواند در این میان غیرطبیعی باشد این است که یک جامعه بجای بهره گرفتن از داشته های دیروز و امروزش برای پیشروی به جلو اسیرحسرت و وسوسه گذشته و سراب گون آن شود (حرکت با دنده عقب!)!. در حالی که در واقعیت امر هیچ گذشته ای را نمی توان به روزکرد مگر آن که فاجعه ای جدید آفرید. در اصل فاجعه«انقلاب اسلامی» که باید بین آن و کلیت انقلاب و مطالبات جامعه ( به مثابه بستری با رؤیاهای متفاوت و بل متضاد) تمایز قائل شد، خود نتیجه اهتمام به احیاء و به روزکردن «سراب» گذشته بود.

بنظر می رسد رضاپهلوی (و یا بیانیه نویس او) تلاش وافری بکارگرفته است تا نشان دهد که موفق به کشف اکسیرهویت گم کرده خود شده و چهلمین سالگردانقلاب بهمن را فرصت مغتنمی شمرده است برای پرده برداری از آن. و عجیب هم نیست که دست یابی به چنان اکسیرحیات بخشی تا آن حد او را از خود بیخودنموده است که عنان از کف نهاده و بانک «یافتم یافتم» سردهد!. براستی در این کشف و شهودبشارت آمیز و رو به کهن بوم چه چیز تازه و بکری یافت می شود؟ یا که همان کالای کهنه و آشنائی است که با رنگ و لعاب تازه ای بسته بندی شده و روانه بازارسیاست گشته است؟. نگاهی به کل بیانیه نشانگرآن است که بیش از آن که خوداین کالا تازگی داشته باشد نوع بسته بندی و بخصوص شرایط تازه ای که این کالا در آن عرضه می شود تازگی دارد. می دانیم که در طی یکی دوسال اخیر تغییرات مهمی در اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی داخل کشور بویژه شکاف بین حاکمیت و جامعه، و نیز وضعیت بین المللی صورت گرفته یا درحال صورت گرفتن است که فرصتی برای ظهوروبروزاین گونه هویت یابی ها و دوپینگ های سیاسی فراهم ساخته است. محتوای بیانیه ملقمه و برساخته ای است وام گرفته از برخی واژگان با بارمعنائی و احساسی معطوف به «دوران طلائی گذشته». البته این نوع واژگان ( بفرض صحت همه آن ها ) تا وقتی که مربوط به تشریح و توضیح واقعیت های تاریخی باشند به خودی خود بی آزارند، اما وقتی به عنوان قطعات مونتاژیک «گفتمان» برای امروز احضار شوند و با غازه ای غلیظ بر چهره بروی صحنه آیند، که از فرط غلظت تهی و شعار می شوند، آنگاه این پرسش مطرح می گردد که تنظیم کنندگان بیانیه به دنبال چه چیزی هستند که برای دوپینگ سیاسی خود به بازتولیدناکجاآباد گذشته متوسل شده اند؟.

زمانی شاه سابق در اوج اقتدارخود اعلام داشت: «کورش آسوده بخواب که ما بیداریم!» اما چنان که افتاد و دیدیم آن «بیداری»، نبود مگر بیداری نهادهای امنیتی و سرکوب و بکارگیری مشت آهنین برای کنترل و ساکت کردن جامعه ای که نسبت به نابالغ انگاشته شدن خود و پای افزاری که به پاهایش بسته بودند معترض بود. خشمگین از دستگاهی که در آن اطاعت بندگان از خدایگانی که مقدرات زندگی و سرنوشتش به دست او بود. بهرصورت نادیده گرفتن مطالباتی که به سرعت انباشته می شدند، هم چون انباشت آب رودخانه ای خروشان در ورای یک سدبدون روزن، سرانجامی جز سرریزشدن و انفجارنداشت که چنان هم شد. بی شک اگر گذشتگان بخواهند هم چون زامبی ها و مردگان متحرک واردعرصه زیست عمومی بشوند و بر زندگان حکم برانند، همان گونه که اسلام توسط اسلام خواهان از گور بیرون کشیده شد و ورودش به عرصه عمومی آغازفاجعه گشت که هنوزهم نتوانسته ایم از شرش خلاص شویم؛ حتم بدانیم که تداوم چنین چرخه ای حکایت گرجامعه پریشان احوالی خواهد بود که هنوز هم درس های لازم از فاجعه را فرانگرفته است و در توهم خروج از یک فاجعه به استقبال فاجعه ای دیگر و از یک ناجی به گل نشسته به یک ناجی پیشتر به گل نشسته می رود. آیا حرکت در دورباطل تقدیری است که بر پیشانی امان حک شده و رهائی از آن ناممکن است؟. اگر از منظربیانیه نویسان به جهان بنگریم چنین است. رویکردآن ها فقط ابرازحسرت به گذشته (نوستالژی) و سوگ از دست دادن آن نیست، بلکه بازگشت به آن را به ایدئولوژی، راهبرد و منشورسیاسی خود برای رهائی جامعه تبدیل کرده است. فاناتیسم ارجاع به گذشته با همه تفاوت های شکلی و طعم و بویش که خود را در مقام برابرنهادنظام حاکم نشانده است، آن بندناف مشترکی است که نظام کنونی و نظام مدنظرآن ها را بهم مرتبط می سازد. گوئی که پیوند و پیمان دیرینه و ناگسستنی شیخ و شاه- به مثابه نماددونهادکهن- به گونه ای است که وقتی یکی از آن ها آماج مردم قرار می گیرد و از اوج به حضیض می افتد، محکوم به بازتولید شدن توسط آن دیگری است. تلاش برای بازگشت به عرصه عمومی از طریق برساختن هویتی چون « من ایرانیم و نشانم ایرانی و....» ، نیست مگر یک دوپینگ سیاسی که سوخت و فرصت ظهوروعروجش را مدیون دو عامل داخلی و خارجی است: در وجه داخلی شکست هویت دینی و حکومت اسلامی که  «هویت ایرانی و حکومت ایرانی» هم چون برابرنهادی در برابرآن قرار داده می شود و در وجه خارجی ظهوریک پوپولیسم راست شبه فاشیستی و اقتدارگرا که از آن تغذیه می کند. بخصوص از حمایت بیدریغ محافظه کارترین و راست ترین جناح های سرمایه داری درآمریکا. چنان که می دانیم در آمریکا هم چون دژاصلی سرمایه داری بحران زده عروج ترامپ به عنوان نماینده راست ترین و محافظه کارترین جناح های سرمایه دارای‌ مترادف بوده است با عروج شعارهائی چون عظمت را به آمریکا باز می گردانیم و دیوارکشی و خارجی ستیزی و استفاده ابزاری از احساسات و ارزش ها و سنت های بجامانده در برخی مناطق آمریکا و نیز نارضایتی های برانگیخته شده اقتصادی و رویکردهای ضدمحیط زیست.
یک باردیگر درونمایه اصلی اکسیر«یافتم یافتم» را مرورکنیم: «دوستان! دوستان! من ایرانی هستم! با گفتمانی ایرانی برای حکومتی ایرانی!. اهل راستی و دشمن تاریکی، با درفش کاویانی، نشانمان ایرانی و....»!. ادعا می شود که با این واژه گان «جادوئی» هویت گمگشته و به یغمارفته امان را دوباره به چنگ آورده ایم!. گوئی بازیافت هویت به تاراج رفته هم چون یک حس شهودی و آگاهی غریزی یا ماقبل تجربی، از جنس فره ایزدی در زیرپوست بیانیه نویسان به خلجان در آمده است. انصاف داشته باشیم! آیا می توان دیگران را از لذت چنین مکاشفه بزرگی با خبرنکرد؟!. البته از حق هم نبایدگذشت که برای بازیافت این هویت گم شده راهی صعب و طولانی پیموده شده است: از اعلام آمادگی برای خلبانی در خدمت نیروی هوائی حکومت اسلامی (فرقه تبه کار) در دوره جنگ ایران و عراق [ زیادهم سخت نگیریم! هرچه که باشد در آن زمان افرادمتنفذی چون داریوش همایون این نظریه را پرداخته بودند که برای حفظ کیان کشور حتی حاضرند در کنارحکومت اسلامی قرارگیرند و طبعا فضای گفتمانی رضاپهلوی هم متاثر از همان روزها بود] و تا نوسان بین گرایش های موجود در صفوف سلطنت طلبان از مشروطه تا مطلقه و تا رسیدن به مرحله زیست دوگانه هم سلطنت و هم جمهوری، با این پشتوانه تاریخی که گویا ژنی از جمهوری خواهی در دودمان پهلوی هم وجودداشته است. مگر نه این که زمانی پدربزرگش بنا به مصلحت زمانه در مسیرعروج به قدرت و یافتن سکوئی برای پرش به آن مدتی ادعای جمهوری خواهی کرد؟. بهرحال هرچه که بود اعلام آمادگی برای ایفاءنقش در هردو سناریو در شرایطی صورت گرفت که گمان می رفت قاطبه مردم ایران بهر دلیل بازگشت سلطنت را که خود قبلا سرنگونش کرده بودند برنتابند. بدین طریق به «جمهوری خواهان» هم اطمینان خاطر داده می شد که جدال بین آن ها و نظام موروثی بلاموضوع است و بهتراست زیاد پاپی آن نشوند و او حاضراست نقش «پدرانه ای» برای هر دو طیف بازی کند و حتی مدعی شد که گویا شماربیشتری از کارکنان دفترش را این نوع «جمهوری خواهان » تشکیل می دهند. بهرحال این دوره هم با بالا و پائین شدن اوضاع سیاسی و رقابت ها  سپری شد و این گونه حباب های سیاسی هم یکی پس از دیگری تخلیه شدند. سرانجام زمان تعین بخشیدن به هویت سیاسی در شرایط تازه فرا می رسد:
ترکیبی از «ناسیونالیسم ایرانی» با تمثالی از هاله نور برگردچهره و با طعم فره ایزدی. اکنون هاله نور چنان پر رنگ شده است که تقریبا کل قاب را در برگرفته است. از نشستن میان دوصندلی و رهبری دو سناریوی پیش گفته خبری نیست و به همان میزان بر عیارگفتمان سلطنت و نظام موروثی به عنوان نظام بدیل افزوده شده است. در چنین جایگاهی دیگر معارض و شریک و رقیب تحمل نمی شود. احیاءنوستالژی گذشته و تحمیل آن بر واقعیت ها از واقع بینی، پیشی گرفته است. حالا دیگر هویت ایرانی و حکومت ایرانی و نظام موروثی هم چون نمادآن در این کهن بوم  درخشش بیشتری پیداکرده است. در حقیقت حضورنافذ و اعمال رهبری با تکیه صرف به نماد و حضوری نمادین پایش می لنگید و شکاف بین آن ها باید پر می شد. صلابت رهبری در دوره گذار بویژه برای ساختن آینده از آن گونه که مدنظراست تعیین کننده است. البته چنین صلابتی نیازمندرهبربلامنازع و تشکیلات و حامیانی سرسپرده و «گفتمانی منسجم» است. در غیاب آن ها بود که جماعتی از غیب، از خیل جوانان نوسلطنت طب و جویای نام ( با ادعای نمایندگی از نسل جوان) از گردراه رسیدند و ظاهرا موفق به کاری شدند که دیگران به هر دلیل نتوانسته بودند. آن ها گرچه خود زمانی حامی و مدافع نظام کنونی بودند و اینک اما ظاهرا سرخورده و خشمگین از آن، شیفته و دلتنگ خاطره ها و اسطوره های کهن و مجذوب برساختی از معجون باستانگرائی و مولودگرائی، برآن شدند که با پرکردن شکاف بین نماد و محتوا-رهبری نمادین و واقعی- به خلأ آلترناتیو پاسخ دهند و بقول خودشان با گذاشتن تاجی برسردموکراسی (ظاهرا دموکراسی تاجدار بر وزن دموکراسی عمامه دار و چون برابرنهادآن)، به نهادپادشاهی و به گفتمان «هویت ایرانی و حکومت ایرانی» در برابر«هویت دینی و حکومت دینی» معنا و جان تازه ای بخشند. حالا دیگر او شخصیتی بیطرف بر فرازدیگرگرایش ها-لااقل برای دوره گذار- نیست، بلکه اینک خود به عنوان یک مدعی در برابرآن ها ظاهرشده است. اکنون او پا بر دوش کسانی می گذارد که می پندارند بدون تکیه برفره ایزدی و طواف حول شکوه و عظمت دیرین، ایران ایرانستان می شود. برای آن ها «دموکراسی» بدون تاجی برسر زیبنده سرزمین کاوه ها نیست. اکنون دیگر می توان راحت تر و بدون لکنت زبان و ابهام گوئی پیرامون عملکردشاه سابق بویژه در سال های آخردهه ای که منحر به انقلاب بهمن شد سخن گفت. در داوری های تا کنونی کلا دو رویکرد وجود داشته است: رویکردی وقوع انقلاب و سقوط نظام سلطنتی را بیشتر به دلیل رفتارسیاسی شاه در نگشودن به موقع فضای بازسیاسی می دانست و دیگری علت آن را تردیدها و عدم توسل به مشت آهنین. حالا دیگر این دومی است که دست بالا را پیداکرده است.

با همه این ها، این پرسش هم چنان بجای خودباقی است که آیا این گفتمان دارای آن ظرفیت و انسجام و مابازاء اجتماعی لازم و با ثبات برای بسیج عمومی هست یا آن که دچارهمان سرنوشتی خواهدشد که دیگرتلاش های حباب گونه خارج از کشور در طی این سال ها و در مواقعی که رژیم دستخوش بحران می شدند؟.
با توجه به شرایط نامتعین و متناقض حاکم بر جهان از یکسو و اثرگذاری های مهم آن برتحولات و روندهای داخل کشور از سوی دیگر، بسادگی نمی توان برای این نوع سؤالات پاسخ روشن و قاطعی یافت. یک فاکتورمهم در پاسخ باین سؤال را درجه بلوغ و آگاهی و آمادگی جامعه برای گذار از این گردنه بزرگ و خطیر تشکیل می دهد و این که تا چه اندازه از آزمون های گذشته بویژه انقلاب بهمن تجربه اندوخته باشد و تا چه میزان از آن ها در انقلاب نوین خود بهره بگیرد. با این همه می توان گفت که با در نظرگرفتن کم و کیف اعتراضات و کنشگری های موجود و برجسته شدن نسبی مطالباتی که مطرح می شوند، وجودجامعه ای متکثر، نقش شبکه های اجتماعی در درهم شکستن اتوریته تبلیغاتی رژیم و آگاهی های در دسترس و افزایش امکان سازمان یابی های خارج از کنترل حاکمیت، بعید بنظر می رسد که جامعه امروزایران باردیگر تن به عروج رهبران بی بدیل و دارای نفوذفراگیر و جادوی یک گفتمان غیرقابل انتقاد بدهد، حتی با عروج چنین عناصری بعیداست که آن ها بتوانند ثبات ونفوذکلام و جایگاه قاطعی پیداکنند. پاسخ های مشخص تر را البته بدلیل متغیربودن اوضاع و احوال داخلی و جهانی و وجودجریان ها و بازیگران متضاد، باید به ارزیابی مشخص تر از فرایندسیرتحولات و رویدادها موکول کرد. از همین رو بهتراست به جای پیشگوئی و الگوبرداری از مدل انقلاب بهمن و البته با درس گیری از آن، به آرایش گفتمان ها که در حال شکل گیری هستند و شتاب بیشتری هم پیداخواهندکرد و در اینجا مشخصا به ماهیت و محتوا و درجه انسجام گفتمان موردبحث این نوشته و پی آمدهای آن در صورتی که قادر به گسترش پایگاه اجتماعی خود گردد پرداخت. نقدا یکی از درس های مهمی که از انقلاب بهمن آموخته ایم این است که بیرون رفتن «دیو» الزاما به معنای ورود«فرشته» نخواهد بود و بهمین دلیل نمی توان با چشمان بسته و رؤیاهای. ناکجاآبادی به استقبال آینده رفت. طبعا چنان تجربه ای شاخک های جامعه را حساس تر کرده است.

گفتمان ناکجاآبادی!در وهله نخست گفتمان ایرانی و حکومت ایرانی عکس العملی است در برابرناکجاآبادگفمان دینی و حکومت دینی و به همان اندازه ناکجاآبادی!. بهمان میزان کلی وانتزاعی وتهی از عینیت و معنای مشخص که اگر بفرض به همذات پنداری جامعه با آن منجر شود، محتوا و معنای واقعی اش را آن کسی تعیین خواهد که سواربرموج شده است. همانطور که خودسردمداران حکومت اسلامی محتوای اسلام و یا حکومت عدلی را که خمینی از آن دم می زد، قدم به قدم و پا به پای تحکیم قدرت معنا کردند. هدف از تولید و ارائه این گونه شعارهای کلی و نوستالژیک را علی العموم به صف کردن سیاهی لشکری دنباله رو و مطیع یک رهبرکاریزما و فرهمند تشکیل می دهد. بیانیه پراست از این گونه استعاره ها، بشارت ها و واژگان توخالی و دهان پرکنی چون نور، دشمن تاریکی، عشق و مهر به ایران و کین به ایران ستیزان، اصالت، رستاخیز، موعودگرائی و نظایرآن. اگر در نظربگیریم که این قبیل شعارهای «احساس برانگیز» و توخالی از همان گونه شعارهای مبتذل و میان تهی است که در انقلاب بهمن بخش وسیعی از مردم را به زیرجادوی تمثال مقدس خمینی و به پشت بام ها و خیابان ها کشاند تا تصویراو را در ماه مشاهده کنند، سخن گزافی نگفته ایم. از همین رو چنین شعارهائی اگر بفرض توسط جامعه جدی گرفته شوند حاصلی جز پائین آمدن مجددیک رهبرکاریزما از ماه با هاله ای از نور برگردچهره و نهادن پا بر دوش امت حاضر در صحنه نخواهد داشت.
بیانیه چنان از سروری ایران دوران تجارت در پیچ و خم راه های ابریشم و احیاءعصرطلائی و کهن سخن می گوید که خمینی و حواریون او از مدینه فاضله اسلام ناب محمدی سخن می گفتند. پس تا جائی که به انگیزه خودآن ها برمی گردد تشکیل سیاهی لشکری از جوانان سرخورده و خشمگین از نظام کنونی برای بازگرداندن نظام گذشته و سودای بازیابی قدرت و منزلت و ثروت از دست رفته انگیزه اصلی را تشکیل می دهد. گرچه باید افزود بدلیل تمرکزاین گفتمان به نمادها تا محتوا، حتی می تواند پیشاپیش توسط آن رژیمی که در مصادره کردن تبحر دارد و یا باندی از آن، اگر که برای بقائشان مفید تشخیص بدهند، مصادره شود. چنان که زمانی احمدی نژاد با طرح مکتب ایرانی بجای مکتب اسلامی و زانوزدن در برابرتندیس کورش و نام گذاری روزی بنام آن و...، قصدمصادره کردن «هویت ایرانی» و ایجادمعجونی از ترکیب اسلام و ناسیونالیسم را داشت. براین اساس الزاما مرزگذرناپذیری بین «حکومت ایرانی» و «حکومت اسلامی» وجود ندارد.

نسخه برداری از نظام حاکم!
این نوع گفتمان متبنی برمفاهم انتزاعی و کلی که بجای واژگان دینی با واژگان غیردینی آذین بندی می شود، فی الواقع نوعی کپیه برداری از نظامی است که مدعی مبارزه علیه آن است و لاجرم علیرغم تغییرنمادها در اصل حافظ همان مناسبات قدرتی خواهد بود که موجوداست. چنین گفتمانی اگر بتواند پایش را بر روی زمین بگذارد بیش از هرچیز دستمایه یک استبدادمطلقه، ولو با طعمی تازه و از نوع باستانی اش، خواهدشد. اگر مقابله با یک سیستم معطوف به ریشه ها نباشد و صرفا منازعه حول جابجائی قدرت و تعویض حکمران باشد، الگوهای رفتاری اش با رژیمی که با آن مبارزه می کند قرابت پیدا می کند. همانطور که به عنوان مثال سازمان مجاهدین در ضدیت با حکومت اسلامی، با همه خشم و نفرتی که نثارآن می کرد، نسخه دومی از آن را در خود بازتولید کرد که در آن مسعودرجوی  المثنای خمینی بوده است.

ج- توصیف خود به عنوان برابرنهادحکومت اسلامی به چه معناست؟
بیانیه نویسان به عنوان بخشی از اپوزیسیون خود را با کل جامعه معادل گرفته اند و با چنین معادل گرفتنی است که خود و گفتمانشان را آنتی تز یا برابرنهاد«حکومت اسلامی» می کنند. این نوع صورت بندی های دستکاری شده از دیالتیک در تناسب با قامت و مقاصدخویش، هیچ ربطی به دیالتیکی ندارد که در تاریخ فلسفه و نیز در ادبیات چپ مطرح شده است که در آن کشاکش و ستیزبورژوازی و طبقه حاکم و طبقه کارگرکه  اکثریت عظیم تحت استثمارجامعه را تشکیل می دهند به عنوان نهادو برابرنهاد تعریف شده اند و سنتز ( یا هم نهاد) آن هم در حکم تغییرکیفی جامعه موجود با مناسباتی ماهیتا نوین در همه حوزه ای اقتصادی و اجتماعی است. این که یک نیرو جریان سیاسی و یک گفتمان از گفتمان های موجود در صفوف جامعه بخواهد به گونه ای خودخوانده، خود و گفتمان خود را هم ارزجامعه قراردهد و به انکارسایرگفتمان ها و نیرو ها و جریان های موجود در جامعه به پردازد، سوای درک مخدوش و آشفته اش از رابطه نهاد وبرنها و هم نهاد، تنها رویکردتمامیت خواهانه خود را به نمایش می گذارد. این همان رویکردی است که هم حکومت اسلامی با تمامیت خواهی خود و هم سازمان مجاهدین به عنوان «تنها سازمان بدیل» هرکدام به نوبه خود تجسم برجسته آن هستند و هیچ قرابتی هم با دموکراسی و یک جامعه متکثر و وجودطبقات و منافع و گفتمان های متعدد درون جامعه ندارد.

نگاه نخبه گرا!
جالب است بیانیه ای که به مناسبات انقلاب بهمن ۵۷ یعنی به مناسبت رخدادی صادر می شود که بطورطبیعی با حضورگسترده و تقریبا سراسری مردم با گرایش های مختلف معنا می یابد و قاعدتا باید مخاطب جامعه باشد، اما شاهدیم که مخاطب اصلی آن را نخبگان و فرهیختگان تشکیل می دهند!. بگذریم از این که مراد از این نخبگان هم لابد آن لایه اندک و کوچکی هستند که دل در گروبازگشت نظام گذشته دارند و طبعا نمی توانند شامل حال جمهوری خواهان باشند و بویژه در مورد چپ ها تحت عنوان «ارتجاع سرخ» از هم اکنون با کشیدن خط و نشان برای آن ها، چه بسا در لیست سیاه قرارگرفته باشند. با این همه چنین خطابی نشان از جایگاه رفیع«نخبگان وفرهیختگان» دل سپرده در نظام هرمی آن ها دارد.

مصادره جنبش!
یکی از دلایل برآمد با سویه تمامیت خواهانه توسط این جریان، از توهمشان نسبت به خیزش دیماه سرچشمه می گیرد. آن ها با شنیدن برخی شعارها در برخی تظاهرات که به شکل کنایه آمیزی له نظام گذشته داده شد، و از میان لایه هائی از نسل در حال گذار که با گزینش بین بد و بدتر کنشگری می کرده است، از جمله آنانی که «خیانت روحانی به وعده هایش» آن ها را سرخورده و خشمگین کرد، نه فقط آن شعارهای کنایه آمیز و آن جمعیت را به سود خود مصادره کرده اند، بلکه کل خیزش ها را به حساب حمایت از خود واریز نموده اند و حال آن که می دانیم در همان خیزش ها شعارهائی چون نان مسکن آزادی و البته شعارهای رادیکال و مهم مطالباتی با رنگ و بوی ضدسرمایه داری هم داده شد که اصلا ربطی به سوداها و ماهیت طبقاتی این ها نداشت و بسیاری هم بخاطر همین شعارها دستگیر و به انواع محرومیت ها و نیز زندان طولانی محکوم شدند. از سوی دیگرمی دانیم که خیزش دیماه تداوم خود را با موج های گسترده ای از اعتراض ها و جنبش های مطالباتی-سیاسی مشخص بازتکثیرکرده است که عموما با شعارها و سویه های رادیکال و ضدسرمایه داری در میان کارگران و معلمان و دانشجویان و ... دنبال شده است و از قضا شاهدیم که رژیم اسلامی نیز مثل سلف خویش-رژیم سابق- چپ ها و رادیکال ها و فعالین اعتراضات را آماج اصلی تهاجم خود قرارداده است و هم چون ساواک آن دوره، وزارت اطلاعات این رژیم هم به دستگیری فعالان کارگری و چپ ها و بعضا به شوهای تلویزیونی روی آورده است. البته غرض این نوشته انکاروجودگرایشی به نظام گذشته در میان جوانان و بخش های از جامعه نیست. اما این که کل جنبش را به مصادره خویش در آوریم، زنگ خطری است از خطربازتولید وضع موجود در صفوف مدعیان مبارزه علیه آن و دامن زدن به توهمی که می تواند به کل جنبش ضداستبدادی-مذهبی و مطالباتی مردم و سرنگون کردن آن آسیب برساند.
  
تقابل گفتمانی با یک جامعه متکثر و دارای اتنیک های گوناگون!
جامعه متنوع و کثیرالوجوه ایران را با هرعبارتی که توصیف کنیم، چه به عنوان کشوری کثیرالمله و یا ملتی کثیرالوجوه و مرکب از جوامع گوناگون، یا جامعه ای شامل اتنیک ها و اقلیت های گوناگون و بطورکی وجودجوامع گوناگون قومی-ملی، مذهبی و غیرمذهبی و زبانی و فرهنگی، در یک کلام جامعه ای پلورال و بشدت رنگین کمان که سالیان درازاست در سرزمینی بنام ایران ( صرفنظر از آن که خوداین جغرافیای زیستی در طول زمان دستخوش تغییرات زیادی شده است) بطورمشترک زندگی و همزیستی کرده اند. طبیعی است که با چنین وضعی اگر گفتمانی بخواهد قرائتی تنگ و یک جانبه و بشدت یکدست و یک رنگ از این رنگین کمان ارائه دهد، و باین طریق خواسته و ناخواسته دنبال سروری و قیادت یک بخش از جمعیت بر بخش های دیگر باشد، کاری جز تحریک روحیه  ناسیونالیستی از یکسو و دامن زدن به شکاف ها و گسل های موجود در یک جامعه سرشار از انواع گرایش های گوناگون و هویت خواهانه انجام نمی دهد.
آن هم در کشوری که سرکوب و رویکرد یک حکومت مرکزی تمامیت خواه و با قرائت تنگ و خاصی از یک مذهب در طی چندین دهه، موجب فعال شدن این گونه گسل ها شده است. البته این رویکرد را نیز باید مصداق دیگری دانست از آن نوع صورت بندی تضادهای جامعه که بر طبق آن یک جریان و گرایشی بطورخودخوانده خویشتن را معادل کل جامعه و برابرنهادحاکمیت تعریف می کند.

تحریف تاریخ!
برای گرایش هائی که با رویکردی تمامیت خواهانه برآمد می کنند تحریف تاریخ و قرائتی معیوب از آن بخشی جدانشدنی از هویت سازی های جعلی را تشکیل می دهد. چنان که بیانیه وقتی از تاریخ معاصرما صحبت می کند، آن را صرفا به «جدال و جنگ سیاسی مکاتب مارکسیستی و مذهبی و جهان سومی و ائتلاف و اختلاط های آن ها» فرومی کاهد. در این گونه روایت تاریخی، از قضا طرف اصلی (تز) که با عملکردخود سهم اصلی را نه فقط در وقوع انقلاب که هم چنین در فعال شدن رسوبات کهن و تحمیل فرادستی روحانیت به انقلاب داشت، غایب است!. حتی اگر کسی که از تاریخ گذشته هیچ اطلاعی هم نداشته باشد با دقت به چنین روایتی، با کمال تعجب متوجه خواهد شد که در این روایت هیچ سخنی و مطلقا هیچ سخنی پیرامون دستگاه حاکمیت آن زمان و شخص شاه که قدرت مطلقه را در دستان خود متمرکزکرده بود و سبب سازیک جنبش گسترده ضداستبدادی شد، در میان نیست!. یا در این روایت هیچ سخنی از کودتای ۲۸ مرداد که از قضا نقش مهمی در ایجادبسترمناسب برای برآمداسلام سیاسی داشت، و با همکاری سیا و سازمان جاسوسی انگلیس و در بار و روحانیت صورت گرفت نیست. هم چنان که از همکاری طولانی روحانیون و یاران و پیروان خمینی از بهشتی و باهنر و گلزاده غفوری و مطهری و حدادعادل و...  به عنوان مشاوران وزارت فرهنگ وآموزش زمان شاه و مؤلف کتاب های دینی مدارس آن زمان و نیز تأسیس انواع مدارس دینی از دبستان تا دبیرستان و تا مؤسسات و مدارس آموزش طلاب و همکاری با امثال مطهری ها و نصرها و حدادعادل ها در آکادمی فلسفی بانوفرح چیزی گفته نمی شود. و همه این ها در حالی است که لبه تیز سرکوب متوجه چپ ها بود و زندان ها مملو از طیف های گوناگون چپ و روشنفکران ترقی خواه و اعدام و شکنجه هم حدی نمی شناخت. در این نوع تاریخ نویسی هم چنین اشاره ای به بندوبست و مذاکرات بین آمریکا و ارتش و حامیان شاه و نمایندگان خمینی برای انتقال قدرت به او و یاران او که خواهان حکومت اسلامی بودند نیست. آن چه که آن ها را با هراختلافی بهم نزدیک می کرد ضدیتشان با چپ و احساس خطرمشترکی بود که از جانب آن منافعشان را تهدید می کرد. در وقایع تاریخی آن روزها آمده است که در شبی که منتظری در خانه مطهری برای عزیمت به پاریس و دیداربا خمینی آماده پرواز می شد، سپهبدمقدم و پرویزثابتی مقام معروف امنیتی آن دوره، با عجله واردشدند و از منتظری که مهم ترین شاگرد و حامی مورداعتمادخمینی محسوب می شد خواستند که در دیدارش با او پیام آن ها را در موردنقش چپ ها در پشت اعتراضات و خطری را که از سوی آن ها متوجه اشان هست به اطلاع خمینی برساند. بی شک این گونه پیام رسانی ها که بعضا در آن ها مبالغه هم می شد، بخشی از فرایندچانه زنی ها و سازش هائی بود که در پشت پرده برای انتقال قدرت به روحانیت- که از قضا در آن زمان با ملی مذهبی ها و نیزبخش هائی از لیبرال ها در ائتلاف بودند- جریان داشت. آن چه که برای آن ها مهم بود این بود که مبادا چپ ها بتوانند در انتقال قدرت به دوره پس از شاه نقش و حضوری فعال داشته باشند. آن ها برای اینکار بخوبی از حساسیت دیرینه روحانیون به چپ ها بهره برداری می کردند. در واقع برخلاف ادعاها و تحریف های عامدانه و معیوب این جریان علیه چپ ها، روحانیت از دیرباز و از همان زمان قبل از کودتای ۲۸ مرداد با چپ در گیربود و با دربارحول خطرملی گراها و چپ ها آن زمان آشکار و پنهان ائتلاف داشتند. هم چنان که روحانیون مراوداتی با سفارت آمریکا وسیا و انگلیس داشتند و حتی پول به حسابشان ( از جمله به کاشانی) واریز می شد. جایزه ای که بعدها شاه به ناصرمکارم داد و بخاطرنگارش کتاب فیلسوف نماها، تنها یک نمونه کوچک از این نوع همکاری ها است. خودمرتضی مطهری همواره علیه چپ ها می نوشت و سخنرانی می کرد. سروش با توصیه او و امثال او و بهشتی ها علیه چپ ها جزوه می نوشت و مقبولیتش در نزدخمینی هم مدیون آن ها بود.
همانطور که اشاره شد در این بیانیه به عنوان چهلمین سالگردانقلاب بهمن صادر شده است از یکه تازی و استبدادمطلقه شاه کوچک ترین اثری نیست تا لااقل حتی خوانندگان خوش باوربیانیه هم بتوانند بپذیرند وقتی آن ها این چنین از بازگشت گذشته دفاع می کنند لااقل در سخن منظورشان آن استبدادمطلقه نیست. حالا که این روزها بحث ها و روایت های آن دوره داغ است،‌ بخصوص برای آگاهی نسل های جدید، درنگ بر سخن مسؤل سفارت اسرائیل در آن دوره که رابطه ویژه ای با شاه و ساواک داشت و آموزش و خدمات ارزنده ای به آن ها ارائه می کرد، و در آرشیوبی بی سی هم موجوداست، شنیدنی است. او نقل می کند که چگونه سپهبدربیعی فرمانده نیروی هوائی از او می خواهد که شمه ای از وضعیت حساس و خطیری را که در خیابان ها جریان داشت به سمع شاه برساند. سفیر از او می پرسد پس آن صندلی های چیده شده در کنارشاه که برای تیمسارهاست، به خاطرچیست؟. پاسخ سپهبد شنیدنی است وقتی که سفیر را شیرفهم می کند که در نزدشاه کسی جرئت بیان حرفی بجز «بله قربان! اطاعت می کنم!» را ندارد! یا چنان که اردشیر زاهدی آخرین سفیرشاه در آمریکا، کسی که به شاه نزدیک بود نقل می کند، وقتی برای انتقال آخرین گفتگوهائی که با رئیس جمهوری و سایرمقامات آمریکائی ها داشت و حامل مواضع و پیام آن ها به شاه بود و شاه هم سخت در انتظارشنیدن آن ها، وقتی داشت با عجله به دیدارشاه می شتافت، چگونه «شهبانوفرح» خواهان صحبت با او پیش از دیداربا شاه می شود و با همه عجله ای که اردشیرزاهدی برای دیداربا شاه داشت، فرح به هرنحوی شده خود را به او رسانده و از وی می خواهد که در گزارشش به شاه وضعیت روحی او را در نظربگیرد، چون که وی نگران خودکشی شاه است!. در مملکتی که مقدرات همه اموردر دست چنین پادشاه پریشان احوالی متمرکزبود، هیچ کس جرأت نمی کرد حتی در مقابل یک جسدسیاسی و یک جامعه در حال غلیان کوچکترین نظر و انتقادی بزبان آورد! و در اوج قدرت هم، در قامت ژاندارم آمریکا در منطقه که با پول نفت می توانست سلاح هائی را که هنوز ارتش آمریکا تحویل نگرفته بود بخرد، او حتی تحمل احزاب نمایشی و دست ساخت خودش را هم نداشت. با چنین وضعیتی آیا می توان در موردتاریخ انقلاب بهمن سخن گفت و بیانیه داد و از این گونه وقایع عبرت آموز درسی نیاموخت و کوچکترین اشاره ای هم به آن ها نکرد؟! بین انکار و قصابی تاریخ و ساختن آن روایت از تاریخ- اگر که بتوان آبی برای شناکردن یافت- فاصله زیادی وجود ندارد!

عیاراستقلال خواهی!
گرچه امروزه در بورس سیاست، ظاهرا استقلال ارج و منزلت خود را از دست داده است و کسی مثل ترامپ بدون پرده پوشی، دولت های دست نشانده را نوکران حلقه به گوشی می خواند که اگر دوهفته ولشان بکند سرنگون خواهند شد!. همین واقعیت به درجاتی، هم در موردشاه سابق وهم پهلوی اول صدق می کرد، چنان که وقتی با دولت آن زمان آلمان برخلاف میل آن ها مراوده برقرارکرد، روانه تبعیدگاه شد. همین ماجرا در موردپهلوی دوم هم وقتی که متوجه شد به دلیل نارضایتی و خشم گسترده جامعه علیه او، آن گونه که باید موردحمایت بیدریغ آن ها نیست تکرارشد و او ناگزیر به ترک ایران شد ( چنین خروجی قبل از ۲۸ مرداد هم به به شکل دیگری، بدلیل فشارهای داخلی صورت گرفت ). با این وجود بازهم شاهدیم که تکیه به قدرت های بزرگ و دخیل بستن به حمایت و کمک های همه جانبه آن ها برای عروج به قدرت، اعم از مالی و سیاسی و امنیتی و...، آن هم از سوی ارتجاعی ترین دولت آمریکا در طی سال های اخیر، برای این نوع جریان ها حرف اول را می زند. ناگفته نماند که در کشاکش بین رژیم و دولت آمریکا که با تحریم های همه جانبه ای که تروخشک را با هم می سوزاند و به شیوه آتش زدن جنگل جهت شکارخرس صورت می گیرد، عملا و اساسا مردم ایران هم موردمجازات قرارمی گیرند و این نوع باصطلاح اپوزیسیون نیز حامی و مشوق آن است. بدیهی است که دنبال کردن چنین «استقلالی» با ادعای مزورانه دفاع از مردم یک پارادوکس کامل است و با اشک تمساح نمی توان آن را پوشاند.

گفتمان ها چه کارکردی دارند؟
سخن پایانی: قاعدتا تاریخ از گذشته رو به آینده خوانده می شود. وارونه خوانی تاریخ منجر به فاجعه ای شد که جامعه ایران گرفتارآن شد و تا هم اکنون هم قادر به رهائی از آن نشده است. این که باردیگر جریانی بخواهد رهائی و رستگاری را در ناکجاآبادگذشته و سرهم بندی کردن گفتمانی باستانگرا جستجوکند، ما را به آن جا می رساند که در اقتباسی مضحک از نظام موجود، صرفا به فکرتعویض نمادها باشیم: بجای مدینه فاضله و تمدن اسلامی، تمدن ایران باستان، بجای هویت و گفتمان دینی، هویت و گفتمان ایرانی، بجای حکومت دینی حکومت ایرانی و بجای حکومت اقلیتی اقتدارگرا از نوع ولایت آسمانی، حکومتی از نوع ولایت موروثی.  

اگر آن گونه که فوکو نشان داده است بپذیریم که گفتمان ها کلمات و واژگانی خنثی و بی خاصیت نیستند، بلکه برای آن ابداع می شوند که به مناسبات قدرت و نظام های اجتماعی-طبقاتی شکل بدهند و از طریق مقولات و مفاهیم و گفتارهای نهادینه شده ( و از جمله بشکل ایدئولوژی)  چه بسا بر اذهان و جهت گیری های یک یا چندین نسل و یا یک دوره تاریخی تاثیرگذار باشند، آن گاه به اهمیت گفتمان های بدیل، ضدهژمونیک و ضدقدرت برای مقابله مؤثر با این گونه گفتمان ها بویژه آن نوع گفتمان هائی که از نهادینه کردن سراب گذشته برای فرافکنی و سرکوب مطالبات و خواست های واقعی جامعه و دادن شکل تازه ای به همان به مناسبات بهره کشانه سودجویند، واقف می شویم.
در تجربه انقلاب بهمن و فرایندی که منجر به آن شد، واژه ای که از قفسه تاریخ بیرون کشیده شد و هم چون یک مقوله و واژه جادويی ساخته و پرداخته شد و توانست نقش کانونی در پیکربندی عناصرگفتمانی متعلق به نیروهای واپسگرا پیداکند، «اسلام» بود که بنا به دلائلی خارج از گنجایش این نوشته، علیرغم ماهیت ناسازه  و ناکجاآبادی خویش توانست در فرایندقطبی شدن جامعه حول استبدادحاکم توجه بخش بزرگی از جامعه را بسوی خود جلب کند و با ایجادنوعی همذات انگاری کاذب بین مطالبات واقعی جامعه (چون آزادی و دموکراسی و پیشرفت و استقلال و عدالت اجتماعی و...)  این واژه «جادوئی»، هم چون «چتری» برفرازجنبش ضداستبدادی عمل کند. بطوری که هرکس ( از آن اکثریت متوهم و شوریده) از ظن خود شد یارآن و شد آن چه که نمی بایست می شد!.

فرایندانبساط و انقباض قدرت در انقلاب!
انقلابات که اساسا با حضور و اعمال قدرت و نقش آفرینی مستقیم مردم برای درهم شکستن ساختارهای قدرت مترادف هست، معمولا پس از پیروزی و نیل به مقصوداولیه بلافاصله  توسط نیروها و گفتمان های فرادست با فرایندقبض مواجه می شود. آن ها وظیفه مردم را تمام یافته تلقی کرده و با مصادره کردن آن تلاش مجدانه ای را برای نهادینه کرن قدرت انبساط یافته شروع می کنند. ویژگی اصلی این گونه گفتمان ها انباشت و سلسه مراتبی کردن مجددقدرت از طریق ساختارها و نهادهای سیستم و جداکردن قدرت از بدنه جامعه هم چون یک قدرت مسلط و بیگانه و سرکوبگر برفرازآن و با هدف حفظ و تحکیم مناسبات مبتنی بر سلطه و بهره کشی است. این کار بویژه در دوره های انقلابی که سرکوب مستقیم دشواراست، عموما از طریق برساختن هویت های کاذب و انتزاعی، موهوم و ناکجاآبادی و فراافکنانه برای به محاق بردن مطالبات بنیادی و خلع ید از هویت های واقعی و پیشرو و متنوع جامعه ( و افرادجامعه) صورت می گیرد.
پارادایم واپسگرایانه اسلام سیاسی از نوع ولایت مآبش که چهل سال پیش با قراردادن استبدادفقیه هم چون برابرنهاداستبدادشاهی به قدرت رسید و اکنون با انحطاط کامل خود به مرحله فروپاشی نزدیک شده است؛ بازهم شاهدعروج این نوع گفتمان سازی های موهوم و ناکجاآبادی هستیم. تلاش آن است که این بار بجای جادوی «هویت دینی» جادوی «هویت ایرانی» را هم چون اسب تروائی برای بازگرداندن همان نظام سرنگون شده بکارگیرند. زمانی واژه مبهم و ناکجاآبادی «اسلام» و ارجاعش به مدینه فاضله و انواع وعده هایش طوماری بازنشده بود که بتدریج و به موازات تثبیت قدرت باز و از مفادآن پرده برداری می شد که  در مرکزآن روحانیت ( با انبانی از احکام فقه و شریعت موریانه خورده ) و رکن ولایت مطلقه فقیه به عنوان جانشین امام غائب و برابرنهادنظام استبدادی سلطنت قرارداشت. آیا بازگشت یک نظام تجربه شده می تواند، ولو برای نسل های جدید، یک طومارهنوز بازنشده باشد؟ پاسخ این سؤال را در جه فراموشی یا بیداری حافظه تاریخی مردمان یک کشور خواهد داد!
اما مسأله اصلی در این بحث نه خودمذهب و واژه تاریخا موجوداسلام، بلکه بیرون کشیدن آن از قفسه تاریخ و برساختن گفتمانی بود از نوعی مناسبات قدرت و نظامی که خمینی و روحانیت حامی اش، در انتقام از انقلاب نیمه تمام مشروطه و احیاء مشروعه بدنبال آن بودند. در موردبرساختی از «هویت ایرانی» هم مسأله مهم نه خودواژه تاریخا موجود«ایران» به عنوان خانه و زیست بوم مشترک ساکنان رنگین کمان آن که از دیرباز در آن زندگی کرده اند، واژه و مفهومی که بخودی خود نمی تواند دارای بارمنفی باشد، بلکه ساخته و پرداخته کردن گفتمانی است که از آن هم چون اسب تروا برای  سودای بازگرداندن قدرت از کف رفته و احیاء مجددنظامی که توسط یک انقلاب درهم شکسته شد، بهره گرفته می شود.
از همین رو برساخته ای با برچسب «هویت ایرانی و حکومت ایرانی» و گفتمانی باستانی-ناسیونالیستی نه فقط هیچ ربطی به واژه و مفهوم ایران هم چون سرزمین و خانه مشترک مردمان ساکن آن ندارد، بلکه مصادره و تبدیل آن به چماقی علیه برقراری آن گونه مناسبات دموکراتیکی است که این مردم برای آن مبارزه می کنند، و سودا و هدف اصلی از موعودگرائی و رستاخیزمدنظرشان هم جز بازگردان نظام گذشته نیست. اما همانطور که تجارب تاریخی به ما آموخته اند و فیگورسیاسی سلطنت طلبان هم، اعم از بسط روحیه تمامیت خواهی و یا دخیل بستنشان به ارتجاعی ترین جناح های بورژوازی جهانی مؤیدآن است، چنین رجعتی حتی اگر شدنی هم باشد بدون توسل به مشت آهنین بخصوص توسط جریانی که در یک انقلاب ضدسلطنتی سرنگون شده باشد، ناممکن خواهد بود. اما فراتر از آن حتی هوس ظاهرشدن بر روی صحنه با ادعای تنها بدیل رژیم و دل بستن به یک الاکلنگ سیاسی و یک شوخی تاریخی، چنان که در رفتارآن ها مشاهده می کنیم و ردپای آن در همین بیانیه هم دیده می شود، بیش از آن که با یک چهره بزک شده همراه باشد برعکس با نشان دادن مشت و درونمایه تمامیت خواهانه و ضددموکراتیک همراه است!.
تقی روزبه   ۲۲.۰۲.۲۰۱۹
منابع:
*-بیانیه رضاپهلوی به مناسبت  چهل سالگی انقلاب

*- رضاپهلوی و ابتذال گفتمانی!

*- گفتگوی منتشرنشده از «آیت اله منتظری»:
*-شوخی تاریخ!

*-انتشاراسنادکودتای ۲۸ مرداد: فرصتی تازه برای زنده کردن و زنده نگهداشتن حافظه تاریخی
*- به بهانه انتشاراسنادکودتای ۲۸ مرداد و سه نکته ناقابل:

*-منشوری که به بازارنیامده و رشکست شد


No comments: