Sunday, July 04, 2021

کابوی بازگشت مجددترامپ و بحران جهانی انتقال

کابوس بازگشت مجدد ترامپ به صحنه انتخابات آمریکا!

بحران جهانی انتقال و خطوط عمده عبوراز بحران!

ترامپ پس از مدتها اظهارنظرتلویحی و دوپهلو نسبت به حضورش در انتخابات ریاست جمهوری در آخرین پاسخی که به رسانه محبوبش فاکس نیوزداد با صراحت بیشتری مکنونات درونش را به زبان آورد: بله تصمیم نهایی را گرفته ام!. مسأله این نیست که من می خواهم یا نمی خواهم در رقابت های انتخاباتی شرکت کنم. کشور به آن نیاز دارد. باید مراقب این کشور باشیم. باین ترتیب او در «اوج رسالت زدگی» احتیاج کشور به او دیگر پنهان نمی کند که آماده گام نهادن مجدد به میدانی آکنده از چالش و جنگ قدرت شده است و حتی از حالا میتینگ های «انتخاباتی» خود را نیز شروع کرده است.

ترامپ که همچنان مدعی است بایدن با تقلب بر سرکارآمده است و دایما هم سیاست های او را مورداستهزاء و حمله شدیدقرار داده و خواهان آزمایش های پزشکی از ناتوانی ذهنی وی شده است، اطمینان می دهد که در گام نخست حزبش در انتخابات میان دوره ای ۲۰۲۲ کنترل هردو مجلس کنگره و سنا را بدست خواهد گرفت و سپس نوبت گام بعدی یعنی تسخیرکاخ ریاست جمهوری فراخواهد رسید. او باور دارد که همه اینها اکنون در تیررس وی قرار دارند.

عوامل تیزکننده اشتهای ترامپ به قدرت!

بیش از هرچیز چندین عامل مهم زیر اشتهای سیرنشدنی او به قدرت را، آنهم در نیمه دوم دهه ۷۰ -۸۰ سالگی برانگیخته است تا برآن شود که رسالت نیمه تمام مانده و شبه فاشیستی اش را که خود آن را «اعاده عظمت و نجات آمریکا» و تأمین مرزهای امن برای آن می خواند به پایان برد:

۱- تداوم حمایت قاطع حزب جمهوری خواه از او. در حقیقت علیرغم شکستش هیچگاه کسی نفوذی همانند وی در این حزب نداشته است درحدی می توان آن را «حزب ترامپ» نامید.

۲- شکاف گسترده و تقسیم جامعه آمریکا به دوبخش با دو رویکرد و تداوم حمایت توده ای فعال از وی علیرغم شکستی که نه خودپذیرفته است و نه حامیانش ( طبق نظرسنجی اخیر پیرامون عملکرد بایدن مجموعا ۵۰ درصد آمریکائیان از عملکرد وی ابرازرضایت کرده بودند. و در این میان  در موردکرونا گرچه بیش از ۵۰ درصد بود اما همزمان درموردسیاست های مهاجرتی وی بیش از ۵۰ درصد ابرازنارضایتی کرده بودند). درحقیقت افزایش حدودده میلیونی آراء ترامپ در انتخابات گذشته نسبت به زمان برگزیدنش او را بیش از پیش تشویق کرده است که انتقام شکست خود را بگیرد و نبوغ و شایستگی خود را به عنوان یکی از بزرگترین رؤسای جمهورتاریخ آمریکا به اثبات رساند و این البته درحالی است که طبق آخرین پژوهشی که اخیرا توسط مجموعه ای از مورخان آمریکائی در رتبه بندی رؤسای جمهوری آمریکا بر مبنای شاخص های متعدد صورت گرفته است، او را در زمره معدود رؤسای جمهورآمریکا خوانده که دارای بدترین بیلان هستند. و حال آنکه همین ها به عنوان مثال اوباما و ریگان را جزو ده نفر اول بهترین ها رده بندی کرده اند.

۳- تداوم روندبحران جهان سرمایه داری و افول هژمونی آمریکا و رقابت شدید قطب ها و قدرت های نوظهورجهانی، بویژه چین، و نیز بحران هائی چون مهاجرت و .... که به عنوان نمونه هم اکنون میلیون ها نفر درحول حوش مرزطولانی آمریکا-مکزیک مترصد پناهنده شده هستند و یک میلیون نفر از آن ها در همین مدت بدلیل ورودغیرقانونی دستگیرشده اند. و این با توجه به حربه بیگانه هراسی و دیوارکشی ترامپ طعمه خوبی برای اوست. ترامپ و حامیان توده وارش که او خوب بلداست چگونه بیرون از بوروکراسی با آن ها رابطه مستقیم  برقرارکند و آن ها را بسیج نماید، اساسا از تداوم بحران تغذیه می کند. و تا زمانی که بحران ادامه داشته باشد و نتواند پاسخ های بسنده و ترقیخواهانه در تناسب با چالش بزرگ جهان کنونی و در راستای تعمیق دموکراسی و رفاه عمومی دریافت کند و اگر پس از مدتی مردم تغییربطورملموسی تغییر را در زندگی خود احساس نکنند، بحران می تواند به مسیرهای موردنظر امثال ترامپ ها-صرفنظر از آمدن یا نیامدن شحص وی- کمانه کرده و راه را برای رشد فاشیسم و عوام فریبان بازکند.

۴- گرچه بایدن (و حزب دموکرات) باتشکیل یک بلوک گسترده هژمونیک علیه شبه فاشیسم و با وعده تحقق مطالبات سرکوب شده و از جمله وعده مواجهه قوی با پاندومی کرونا که بیلان ترامپ بویژه در این عرصه باخته و افتضاح بود، توانست او را شکست بدهد. اما معمولا این نوع بلوک بندی ها با تغییر ریل از موقعیت اپوزیسیون به پوزیسیون، وچه بسا با جابجائی مسائل عاجل با با مسائل بنیادی تر، دچارشکاف می شوند و پس از مدتی اگر نتوانسته باشند دست آوردهای خوبی داشته باشند تجزیه و واگرائی هژمونیک شروع شده و شکننده می شوند. با مروزمان، موانع و کارشکنی ها، فعال می شوند و همگرائی صفوف هژمونیک را موردتهدید قرار می دهند. همه چیز در نهایت ربط پیدامی کند به درجه موفقیت بایدن در تحقق و پیشروی محسوس به سوی وعده هایش.

بایدن و «سندروم قدرت»!

در این رابطه بخصوص دو عنصرمهم تهدیدکننده عبارتند از:

نخست وفادارماندن بایدن به وعده های داده شده. سندروم قدرت که آفتی شناخته شده است معمولا پس از موفقیت اولیه و رسیدن به قدرت و سپری شدن روزهاو ماه های اول بتدریج بسراغ دولتمدارانی که خرشان از پل گذشته است می آید. آن ها عموما زیرفشارطبقات فرادست بتدریج وعده هایشان را کنار می گذارند و همان راهی را می روند که نهایتا موجب بحران های جاری شده است و حتی گاهی همان سیاست های جناح های راست را کپیه کرده و پبیش می برند.

دوم خطر از دست دادن موقعیت برتر و نسبی  در کنگره و بویژه در سنا بطوری که بفرض اگر بایدن کم و بیش به همان برنامه های وعده داده شده هم وفادار بماند و تسلیم فشارغول ها و منافع سیری ناپذیر طبقات فرادست نشود باتوجه به شکاف های ساختارقدرت و شکنندگی توازن نیرو، ممکن است با سدمحکمی موانع قانونی مواجه شود که لاجرم در پیشبردبرنامه های معطوف به بهبودساختارها و زیربناها (و ایجاداشتغال) و اعمال گونه ای از رویکرد و سایست های دولت های رفاه (مثل افزایش مالیات ثروتمندان و تقویت خدمات اجتماعی و سطح دستمزدها و ترمیم زیرساخت های اقتصادی و البته تقویت دموکراسی و تأمین حقوق جوامع اقلیت های گوناگون و تحت تبعیض .... با آن بودجه های چندین تریلیونی که منابع آن هم اساسا بر همان مالیات برگرفته از ثروتمندان استواراست) وقفه و یا ناکامی ایجاد کند. تا اینجا بایدن چون سلف خویش اوباما عمدتا در موردمسائل فوری و قابل تصمیم گیری در کوتاه مدت (مثل بازگشت به پیمان زیست محیطی پاریس و مواردمشابهی که بایدن با صدورفرمان های متعددی آن را تغییرداد ) در داخل و خارج با توسل به اختیارات ریاست جمهوری عمل کرده است. اما  برنامه های میان مدت و درازمدت وی باید عموما به تصویب مجلسین برسد که نیازمند آراء لازم است. بهمین دلیل پیشبرد آن ها باید با چالش ها و تنش های بزرگی در ساختارقدرت دست و پنجه نرم کند. چنان که بیادداریم حتی اوباما در شرایطی کم تنش تر از اکنون، نتوانست برنامه های خود را آنگونه که وعده داده بود به پیش برد و در مواردی هم تن به سازش و رقیق کردن و سترون شدن آن ها داد. با این همه او در ازاء وانهادن وعده انتخاباتی اش به مردم و رأی دهندگان مبنی بر «تغییر‌ شرایط و ما می توانیم»، ب حرکت در سمت دیگر توانست با کنترل نسبی بحران ۲۰۰۸ و ایجادبهبود در رشداقتصادی و اشتغال و البته همه در خدمت رونق وال استریت و غول های بزرگ اقتصادی و طبقات مرفه و محموعا در تقویت نئولیبرالیسم بحران زده توانست خود را باصطلاح روی آب نگهدارد. اما چنان که دیدیم هم او، نهایتا قدرت را تحویل ترامپ داد که این به معنای آن بود که خروجی بیلانش نه حتی موجب تقویت جناح لیبرال تر و موافق جهانی سازی نئولیبرالیسم که برعکس تقویت جناح راست و اقتدارگرای سرمایه داری و گرایش های شبه فاشیستی گشت. در حالی که اکنون بایدن با بحرانی تعمیق یافته تر و چالش هائی به مراتب بزرگتر مواجه است. در واقع در شرایط بحران و شکاف  دوران دوساله اول در آمریکا را باید دوره طلائی رؤسای جمهور نسبت به انجام نسبی وعده هایشان، ‌بفرض وفادارماندنشان به آن ها، دانست که اساسا همان وعده های کوتاه مدت و قابل تصمیم گیری در محدوده اختیارات ریاست جمهوری هستند مگر آنکه احزاب حاکم بتوانند در انتخابات میان دوره ای موقعیت خود را  تحکیم بخشند.

۵- با توجه به سندروم قدرت و آفت شناخته شده آن، تنها راه جلوگیری از پشت کردن به وعده ها و تثبیت و رادیکالیزه کردن آن ها، چه در سمت و سوی رفع شکاف های عظیم طبقاتی و عدالت اجتماعی و برابری، و چه بحران دموکراسی و ضرورت تعمیق آزادی و دموکراسی و چه مواجهه با بحران زیست محیطی، به عنوان یک بحران بزرگ سه وجهی و مطالبات معطوف به آن ها، وجودیک بلوک هژمونیک گسترده پادقدرت بیرون از ساختارقدرت در برابردولت و طبقات حامی آن است که اهمیت بنیادی دارد. هدف چنین بلوکی نه فقط پیشبردخودگردانی و بیرون کشیدن فضامکان های گوناگون اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و گفتمانی از چنگ بورژوازی و قدرت در حوزه های گوناگون است بلکه به موازات آن حفظ فشارمستمر و سیستماتیک از پائین و بیرون به دولت و سیستم، بویژه علیه جناح راست و مرکزی قدرت و اعمال فشاردرونی توسط گرایش های کمابیش «چپ» موجود در حزب دموکرات و حول و حوش آن نیز هست. امروزه با آگاهی درخورزمانه و انقلاب چهارم دیجیتالی-ارتباطی  و دیگر تحولات بزرگ و شگرفی که جامعه و تمدن بشری درگیرآن هاست و در شرایطی که این تحولات همزمان با بحران ها و شکاف های عظیم و فزاینده ای همراه است، شکل گیری یک بلوک هژمونیک به عنوان پادقدرت اهمیت پایه ای دارد. پادقدرت البته نه به معنی تشکیل «قدرت موازی» با شکل و شمایلی دیگر از همان نوع و لاجرم بازتولیدوضع موجود است و نه البته به معنی «نه قدرت»‌ به عنوان امری موهوم و متافیزیکی بلکه به معنی مبارزه و کنشگری علیه جدائی سوژه و ابژه و علیه تبدیل شدن کارگران و زحمتکشان و شهروندان به ابژه قدرت و ثروت و مقاومت در برابرمناسبات قدرت مبتنی برسلطه و استثماراست. برعکس مبارزه پیگیرعلیه این جدائی و تقویت دموکراسی مستقیم و اتونوم و خودگردان، و بدون نیاز به وساطت و بازنمائی توسط نهادهای بورژوائی است. از این رو تولید و تداوم شکاف و جدائی بین سوژه و ابژه و بین تولیدکننده و آن چه که تولید می کند بخشی جدانشدنی از هستی شناسی جهان طبقاتی-هرمی و کنش های معطوف به آن بشمار می رود. بنابراین یک بلوک هژمونیک پادقدرت در راستای فرایندهمگرائی و پیوندهرچه بیشتر بین سوژه و ابژه (هم قدرت و هم تولیدات جداشده از او) و تولید سوبژکتیوته های جدیدی است، آنگونه که مارکس آن را تولید انسان توسط انسان به جای تولید کالا توسط کالا ( نیروی کارکالاشده و تولیدکالا توسط این نیروی کالاشده) خوانده است. کنشگری در این راستا آن چیزی است که شاخص نمای چپ رهائی، در خلاف کنش معطوف به قدرت و درون سیستمی، است.

بحران انتقال به دوره پسانئولیبرالیسم!

جهان امروزه با بحران سترگ انتقال از مناسبات و نهادهای پوسیده و سترون شده پساجنگ به وضعیت نوین، نیازمندهمبستگی و گفتمان و منشوری نوین در خورشرایط کنونی است. شکل دادن به یک وضعیت انتقالی برای عبور از بحران، با امید به بالا و دخیل بستن به قدرت های مستقر و یا درحال ظهور ناممکن است. نتیجه امید و دخیل بستن به حل این بحران ها از بالا به قدرت ها چه در شق خوشبینانه اش در خدمت نوسازی نظام سرمایه داری و مشخصا نئولیبرالیسم و بسط دامنه کنترل آن برای خروج سرمایه از بحران و بدون حل ریشه های آن است ( که بحران تندرستی و تبعات پاندومی دوساله اخیر یکی از آن ها بود)، و چه در شق بدتر چه بسا محتمل تر موجب کمانه کردن بحران ها به سمت برانگیختگی موج های شبه فاشیستی (همچون ظهورترامپ ها و...) و انواع پارازیت های جهانی تغذیه کننده از بحران سرمایه داری گردد.

مسأله برانگیرترین مشکل و چالش زمانه ما در اساسی ترین مؤلفه هایش کنترل و مهار و نهایتا حل سه ابربحران در حال خارج شدن از کنترل و ضرورت برون رفت و چگونگی آن است. بازگرداندن هیولای قدرت های رهیده و بی کنترل و بی مهار شده اعم از اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و زیست با طبیعت ( سه شکاف طبقاتی نجومی و فزاینده و بحران سترونی دموکراسی و نیز زیست محیطی) به درون بطری و شکل دادن به یک دوره انتقالی نوین رهائی برگرفته از تجربه بزرگ و شکست خورده قرن بیستم و گشودن حرکتی رو به جلو توسط جنبش ضدسرمایه داری و آزادی و برابری و نیز دستاوردهای نوین، از طریق انتقال به دولت های منفی خدمات اجتماعی در تمایزکیفی با آن ها گره خورده است. وجود این گونه «دولت های انتقالی» تا مادامی که نهاددولت هنوز وجوددارد اجتناب ناپذیراست. چرا که، تازمانی که اشکال واقعا بدیل و جایگزین خودمدیریتی هنوز به قدرکافی شکوفا نشده باشد، نمی توان به شکل ضربتی و بدون بازتولیدمجددآن ها از شرشان رهاشد، مگر از طریق گشودن فرایندی معطوف به زوال و پژمردگی از هم اکنون ( آن گونه که نظریه پردازان کلاسیک کمونیسم ) برآن باوربودند. اما نه آن گونه که آن ها متصوربودند بلکه در نقدآن آن تصورها و تجربه های شکست خورده مرتبط با آن، نه با توسل به خوددولت و تصرف قدرت از سنخ بازنمائی و مبتنی بر جدائی سوژه و ابژه و توسل به ابزاری ذاتا بیگانه با هدف، بلکه با مبارزه علیه آن ها در بیرون از ساختارقدرت و از طریق پادقدرت، یعنی نه در همراهی بلکه در مبارزه با دولت گرائی و قدرت های منتزع و مشرف برجامعه می توان به دولت های انتقالی نوین و زوال یابنده معنی داد. پس خروجی منجر به چنین دولتی، دولتی واقعا در راستای زوال بسودخودفرمانی جامعه، نه آن چنان که هیولاشد، نه در طراحی و حمایت از یک دولت جایگزین بلکه در مبارزه علیه «دولت» همچون قدرت جدا از جامعه و خادم بورژوازی و تحمیل وظایف معطوف به پژمرده سازی آن به عنوان ماشین دولت در برابرتقویت خودگردانی جامعه قابل تحقق است. این آزمونی است که درپی فرجام تجربه سوسیالیسم دولتی و سوسیال دموکراسی و هرکدام به نوعی و با ویژگی های خاص خود، در برابرما گشوده شده است. اگر دولت را نمی توان به طورضربتی از بین برد، اما می توان و باید آن را به جاده زوال و پژمردگی دولت/تقویت جامعه سوق داد. نه با مشابه سازی که از طریق مبارزه علیه آن.

چهارمفهوم کلیدی:

«پادقدرت» کنش معطوف به همگرائی و پیوند سوژه و ابژه و بدون وساطت سرمایه است، در برابر نیروی کار و ابژه مولدسرمایه و قدرت و ثروتی که در نظام طبقاتی، جداشدگی و بیگانگی آن ها به نحوی ساختارمند تولید و بازتولید می شوند. سرمایه در همان نقطه صفرتولید با کنترل کارگر ممکن هست و جز این هم نمی تواند باشد و اساسا استثمار و کنترل و اعمال قدرت همزادیکدیگرند، دو همزادی که در سطوح و وجوه گوناگون کل جامعه و در قالب مناسبات قدرت مبتنی برسلطه، اعم از خرد و کلان، پا به پای هم حضوردارند. حضور و نقش آفرینی جنبش های جدید و پیوندآن ها بایکدیگر حول امورمشترک زندگی، که ذاتا اجتماعی است و همچون اهرم های پیشروی، طبیعی ترین بازتاب و بیان «ضدقدرت» و بسترپیوندسوژه ها و ابژه های جداشده است. «دولت های منفی» به عنوان پارادایم جدید و پیشروئی از پوست اندازی دولت های خدمات اجتماعی و رفاه و همچون سنتزتجربه های شکست خورده پیشین. معنا دادن به «وضعیت انتقالی» از طریق کنش های معطوف به زوال دولت. وضعیت انتقالی بدون مبارزه و فشارسنگین علیه سیستم نمی تواند وجودداشته باشد. و بالأخره «بحران انتقال» همچون کلیدواژه جهان کنونیِ دستخوش بحران و ابرچالش های سرنوشت ساز. چنین دولت هائی یا اگر دوست داشته باشید «نه دولت ها» نه محصول اثباتی و ناشی از طراحی از بالا و به عنوان  نقشه راه تعیین شده از قبل و توسط این یا آن نظریه پرداز که محصول روندمبارزه ای است که به درجاتی ولو همراه با گسسست ها و وقفه ها یا پیشروی ها و عقب نشینی ها و نیز سایه روشن های آن، در مبارزه علیه دولت و دولت گرائی، و علیه نظام نئولیبرالیسم هم چون سرمایه داری هم اکنون موجود و پارازیت های آن، و در راستای تقویت خودگردانی و مداخله گری جامعه در جریان است. بحران انتقال به آن معناست که از یکسو بالائی ها نمی توانند و قادر به حل آن نیستند و از سوی دیگر جنبش ها و پائینی ها و طبقه کارگر و جامعه جهانی هنوز بشکل بالفعل و در تناسب با ریتم بحران  قادرنیستند مسیرقاطع عبور از نظم کنونی را هموارکنند.

تقی روزبه  ۲۰۱۲.۰۷.۰۵

دنیای اقتصاد

تصمیم جنجالی ترامپ درباره انتخابات ۲۰۲۴ آمریکا

No comments: