Monday, March 20, 2006

نه این صدا،صدای دمکراسی است ونه این زمین ،زمین بازی برای یک دمکرات




Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
چند کلمه درباره متن دفاعیه آقای علی افشاری ازحضور وسخنرانی خود درساختمان کنگره آمریکا ودر مراسمی بنام"افق های دمکراسی وحقوق بشردرایران".
انتقادبه نفس حضورکسی که خود را فعال و مدافع جنبش دانشجوئی می داند،آن هم دربحبوحه تلاش های دولت آمریکا برای سوارشدن برموج جنبش های اجتماعی وشکل دادن به یک اپوزیسیون دست آموز و مطلوب البته ازجهات گوناگونی درخورانتقاد بوده وهست.اما نوشته حاضربیش ازآن، درنگی است برمحتوای نظرات و پیام های ایشان.
تصویرجهان درنزد آقای افشاری
اگرتصویرسازی ایشان ملاک نگاهمان به جهان باشد،جهانی خواهیم داشت بسیارساده و معصوم و درقالب یک مفهوم گنک وکشداربنام "جامعه جهانی"،باسیمائی یک دست. والبته دراین میان پرداختن به تلاش های ابرقدرت آمریکا،با تئوری"قرن جدید آمریکائی"وباسودای تشکیل امپراطوری جهانی وقبل ازهمه البته درکنارچاه های نفت و درمنطقه حساس خاورمیانه،محلی ازاعراب نخواهد داشت.چرا که به گفته ایشان آمریکا هم همچون هرکشوردیگری به دنبال منافع مشروع وملی خویش است. انگارنه انگارکه این منافع "ملی" اکنون معادل قلمرو جهان واعمال سلطه بروجب به وجب آن تعریف شده و دیرزمانی است منازعات سنگین و گاه بس خونینی برای تحمیل اربابی آن و دررقابت با سایرمدعیان ریزودرشت دیگر،برای برقراری نظم نوین آمریکائی بر جهان درذره ذره فراخنای گیتی و ازجمله دراطراف مرزهای کشورمان جاری است. شکاف های طبقاتی و گرسنگی و بیکاری وبیماری حاکم برجهان همه محصول نفرین خدایان آسمانی است و ربطی به خدایان حاکم برزمین ندارد.عمق فاجعه دراین بینش،آن جا به اوج خود می رسد که ایشان موفق به کشف"ظرفیت های دمکراتیک نهفته دردکترین جدید سیاست خارجی آمریکا" می شوند که گویا درانطباق با منافع ملی ما قرارداشته وازآن می توان برای تحقق دمکراسی سود جست!. این کشف را که با"عبورازتئوری های منجمد دوران جنگ سرد" بدست آمده است، باید بایشان تبریک گفت. البته به شرطی که دستاورد شخص خودشان باشد و نقش کسانی چون آقایان اکبرعطری ومحسن سازگارا و... درآن را که اولی اکنون چندی است درآکادمی های فکرسازآمریکائی ها مشغول کارآموزی است و دومی مدتی است مشغول مشاوره دادن به دولت آمریکا، نادیده بگیریم.
درجستجوی تریبون و فرصت؟!
براستی کدام فرصت و کدام تریبون؟! برای چی و برای کی؟ ودراین میان کدامیک واقعیت دارد؟:تریبون شدن یا تریبون بدست آوردن؟. باداشتن چنین تصویری ازنقش آمریکا و ترویج چنین گفتمانی براستی وی می پندارد که تریبونی برای دفاع ازحق حاکمیت مردم وبرای از دفاع منافع ملی و دموکراسی بدست آورده است،یا قبل ازآن که او تریبونی بدست آورده باشد،این صحنه گردانان سمینارهستند که دروجود او تریبون مناسبی برای رله کردن سیاست های دولتشان اززبان یک ایرانی وجیه المله و"دارای سابقه و نفوذ درمیان لایه های ازجمعیت دانشجوئی" یافته اند؟.افشاری ادعا می کند که ازاین تریبون برای افشاء سیاست های رژیم اسلامی و شکنجه و ضرورت تفکیک حساب مردم ازحساب جمهوری اسلامی ازسوی قدرت های جهانی استفاده کرده است.اما اگرموضوع استفاده ازتریبون را تا به این درجه تنزل دهیم،مگررسانه های متعلق به همین قدرت ها،خودشان شب و روزبه همین کارمشغول نیستند؟.آن ها درمورد تجاوز به عراق مگرچیزی بجزاین گونه ادعاها برزبان راندندو یا می رانند؟.سخنان اخیروزیرخارجه انگلیس مگرحاوی پیامی غیرازاین بود که به مردم ایران اطمینان دهد که ازاین پس دیگردرکنارآن ها قرار دارند و نه درکنار رژیم؟ سرکوب های رژیم اسلامی-بخصوص درنزد نماینده گنگره آمریکا-اکنون شهره خاص و عام است وبرای رساندن این پیام ها نیازی به چنین تریبونی نبود.اما همانطور که اشاره شد این واقعیت دارد که آن ها باتوجه سوابق منفی عملکرد خود نیاز به کسانی ازمیان ایرانیان وجیه المله دارند که به درستی ادعاهای آنان درمورد ایران و مردم آن صحه گذاشته و آن را رله کنند.اگر آقای افشاری می خواست ازساختمان کنگره آمریکا به مثابه تریبونی برای منافع مردم ایران و دمکراسی استفاده کند،لازم بود قبل ازهرچیز علاوه برمحکوم کردن جمهوری اسلامی،سیاست دولت آمریکا دربرپائی حمام خون درعراق را نیزافشاء می کرد و درپی آن هرگونه سیاست مداخله اعم ازنظامی و غیرنظامی را درهرگوشه عالم محکوم می ساخت ونقش دول غربی را درتقویت جنبش های بنیاد گرائی و گستراندن انگیزه دست یابی به سلاح های هسته ای به بادانتقاد می گرفت و ازمردم آمریکا و جهان می خواست که به دولت هایشان اجازه ندهند،بفکرتکرارآن فجایع دردیگر کشورها بیفتند.والبته دراین صورت ایشان مجبورمی شد که پیه عدم دست یابی به چنین تریبونی را به تن خود به مالد و طبعا چنین ترینونی هم دیگر دراختیار وی قرار نمی گرفت.اما تریبون شدن چطور؟آن ها اکنون با تمامی امکانات واهرم های خود بویژه درشرایطی که لشکرکشی مستقیم دچارمشکلات جدی شده است،به موازات چانه زنی واعلام آمادگی برای معامله،درتلاشند که برموج جنبش های مردمی،یعنی آن عامل تعیین کننده ای سوارشوند که اکنون همه به اهمیت وامکان نقش آفرینی آن درتغییر اوضاع اذعان دارند.اما تسخیرجنبش و کسب هژمونی آن،با توجه به آگاهی و تجربه مردم ما ارعملکرد آن ها وبویژه درمیان لایه های اثرگذاری چون روشنفکران و دانشجویان،با دشواری هائی مواجه است.و آن ها برای حل این دشواری ها درجستجوی"اسب ترواهای ساده و معصوم" و کسانی که از"فرط سادگی"گاه سخنانشان به بلاهت پهلومی زند،هستند تا باگشودن درب قلعه راه ورودآن ها به درون جنبش مردم و بدرون اندیشه های مردم را بازکنند.والبته برای چنین تابوشکنی چه کسانی بهترازهمراهان دیروزاین جنبش می توان سراغ گرفت.ودرهمین رابطه اکنون مدت هاست که دولت آمریکا برای سفت کردن چاپای خود درمیان اپوزیسیون و سازمان دادن"انقلاب مخملین"،درتکاپوست .و برای اینکار پول ها وامکانات رسانه ای و ارتباطی خویش را بکارگرفته است. رصد کردن آقای علی افشاری هم -اعم ازاین که خود ایشان متوجه شده باشند و یا نه- طی یک پروژه برنامه ریزی شده ای است که اززمان رفراندوم شروع شده و با جذب مهره هائی چون عطری و سازگارا و... پیش رفته است.
دندان قروچه
متأسفانه دفاعیه ایشان فقط درباب کشف تئوری های پسا جنگ سرد نیست. بلکه درهمان حال لازم دیده است که برای توجیه وضعیت جدید خود،دندان قروچه هائی به مخالفان سرمایه داری و مدافعان دمکراسی و جنبش دانشجوئی نشان دهد. دراین جا به دونمونه آن اشاره می کنم:
الف- درجائی ازدفاعیه خود منتقدین را به انفعال و عافیت طلبی متهم می کند.ایشان چنان شیفته هنجارشکنی خود است که انگارگذر"تصادفی" به ساختمان کنگره آمریکا و ایفای نقش اسب تروا برای سیستمی که درآن کنگره مزبور برخلاف ادعا و تصوراو بیش ازخود دولت آمریکا خواهان تشدید فشارهای اقتصادی و سیاسی و فراسیاسی-اقتصادی برمردم ایران است، تنها نشانه فعال بودن تلقی می شود. او می نویسد:
"دراين ميان نگاه ارتودوکسی و مکانيکی اززاويه چپ با اولويت دادن چالش با سرمايه داری در مقابل مبارزه برای ايجاد دموکراسی در داخل، نه تنها نمی تواند تأمين کننده منافع توده های مردم و برقراری عدالت باشد بلکه منجر به تقويت موضع سنت گرايان و حاکميت اقتدارگرا می شود".
اصلاح طلبی وقتی شکست خورد که مردم متوجه شدند اصلاح طلب یعنی آن فردمرفهی که درد مردم و زحمتکشان را ندارد. و درنتیجه حمایت خود راپس گرفتند. رازماندگاری جمهوری اسلامی نیزایجاد شکاف و بازی با شکاف بین دمکراسی وعدالت است. چنان که می بینید فعلا باید به دمکراسی مجرد و مورد پسند غرب چسبید وعرصه اقصاد و نان و عدالت اجتماعی را هم به دست فاشیست ها وشیادانی چون احمدی نژادها سپرد. تنها کسی می تواند این سخن را بگوید که نه از شکست اصلاح طلبی که خود زمانی بدان دخیل بسته بود، درسی گرفته باشد و نه ازدلایل برآمد مجدد اصول گرایان و دولت احمدی نژاد چیزی آموخته باشد.علاوه براین،چنین کسی لازم است حتما بی اعتنا به رنج ها و آلام مردم ونقش آن ها بعنوان عامل تحقق بخش دمکراسی باشد.او برای توجیه استدلال خود ازحمایت کشورهائی چون کوبا وونزوئلا ازجمهوری اسلامی نام می برد.بی شک آن ها خطا می کنند و باید سخت مورد انتقاد وفشارایرانیان ضداستبداد و ضد امپریالیست قرارگیرند.آن ها دراین مورد نیاز به انتقادهای سخت و آموزش ازما ایرانیان دارند.اما خطای هیچ کس نمی تواند توجیه کننده خطای ما باشد.ودراین میان غالبا فراموش می شود وقتی که یک دمکرات بجای انجام وظیفه خود،یعنی تقویت صدای مستقل و دمکراتیک و تقویت جنبشی با ویژگی ضداستبدادی و ضدامپریالیستی(که فقط سوسیالیست ها و مدافعان ضدسرمایه داری را هم شامل نمی شود) به قدرت های خارجی دخیل می بندد،درواقع آب به آسیاب همان منطق مشترکی می ریزد که ظاهرا مورد انتقادش هست: دشمن دشمن من،دوست من است.بله هردو برمنطق واحدی عمل می کنند.با این تفاوت که یکی سجده بردرگاه قدرت برتررا نشانه عقلانیت می داند و دیگری ایستادگی دربرابرآن را.اما درنهایت هردو فقط ازمنظرمنافع تنگ بومی و"ملی"خود وبطوریک طرفه و نه ازمنظرمنافع درمعنای جامع وانترناسیونالیستی اش،به منازعه می نگرند.
پس نابجا نگفته ایم،اگرادعا کنیم که ایشان همان شیوه عمل با دستگاه قدرت را که درزمان اصلاح طلبی بکارگرفت و به کرامات آنان درتحقق دمکراسی دل بست،اکنون نیز بکارمی گیرد. صحنه همان صحنه است، فقط بازیگران عوض شده اند.
ب- واما دندان قروچه دوم وی،با تعریف جدید ازجایگاه و ماهیت جنبش دانشجوئی همراه است. تلاشی که برای تهی کردن جنبش دانشجوئی ازگوهرترقی خواهانه و رزمنده و برای به ابتذال کشیدنش صورت میگیرد.هردانشجوئی می داندکه افتخار جنبش دانشجوئی ایران همواره بردوپایه ضداستبدادی و ضدامپریالیستی استوار بوده وهست.والبته بر بیگانگی آقای افشاری با این دومشخصه عمده نباید چندان خرده گرفت.چرا که فعالیت عمده ایشان متعلق به دوره ای است که درپی یک سرکوب سنگین، دفترتحکیم وحدت بعنوان دستگاه دانشجوئی وابسته به حاکمیت جایگزین جنبش دانشجوئی شد.تشکلی که درگذراز تحولات خود، با دخیل بستن به اصلاح طلبان تبدیل به تسمه نقاله سیاست ها و اهداف آنان شد.بی شک جنبش دانشجوئی وازجمله دفترتحکیم وحدت دراین نقطه متوقف نشده و به تحول خود درراستای دورشدن هرچه بیشترازحاکمیت ادامه داده ومی دهد.اما ایشان،اینک که با رحل اقامت افکندن درخارج کشور از مدارجاذبه و تحولات دانشجوئی فاصله گرفته است، درجستجوی یک"جنبش دانشجوئی"متعلق به دوران پس ازجنگ سرداست که با الزامات جهان پس ازجنگ سرد و یکه تازی های جهان تک قطبی و کشف ظرفیت های دمکراتیک سیاست یک جانبه گری ابرقدرت آمریکا و همسوئی منافع ملی آن با دمکراسی درایران انطباق داشته باشد. درواقع او با دندان قروچه دوم خود نارضائی خود را ازسمت گیری جنبش دانشجوئی نوین که آرام آرام ازدل ویرانه های گذشته برمی خیزد و ازپیشینه خود وازجمله ازآقای افشاری عبورمی کند،ابراز می دارد. مشخصه اصلی این جنبش نوین جزبازگشت جنبش دانشجوئی به اصل خود،یعنی درهماهنگ شدن نبض آن با نبض جنبش های اجتماعی،تقویت پیوند آن ها بایکدیگر،تعمیق آگاهی وسازمانیابی و بازتابانیدن مطالبات آن ها ازیکسو وپیوند با مبارزات جهانی علیه نظم مستقربرجهان ازدیگرسو، نیست.
مختصات دمکراسی و گفتمان مورد نظر آقای افشاری
آقای افشاری دوست دارد که یافته ها واندیشه ها وهم چنین اقدامات خود را گفتمان جدید و تابو شکن درفضای سیاسی بشمار آورد.که در آینده اهمیتش و حقانیت اش روشن تر خواهد شد.چنان که سخنان اخیرخود را درکنگره آمریکا درحکم گشودن گفتمان وباب جدیدی درفضای سیاسی ایران می داند. بنابراین لازم است که اندکی بیشتر این گفتمان را بکاویم:
نگاهی به عملکرد ایشان و جریانی که درآن نقش داشته است نشان می دهد که او ازوقتی که خود را به مثابه یک فعال سیاسی دانشجوئی شناخت،درفازنخست تلاش کرد که ازِقبل اصلاح طلبان وایجاد تغییر تدریجی در ساختارهای انتصابی قدرت درایران به فتح دمکراسی نائل شود.گرچه باشکست اصلاح طلبی این توهم به مروررنگ باخت،اما فاصله گرفتن ازگذشته متأسفانه به دون نقد پایه ای بنیادهای آن صورت گرفت.دررویکرد جدید فقط صورت مساله و جای بازیگران عوض شد وبه جای رجعت به عامل تاریخی تعییر- ترکیب روشنائی ومردم اعماق-دل به مداخله خارجی و یورش آمریکا به افغانستان و عراق داده می شود.تب شدید این دوره هم به تدریج درپی آشکارشدن نتایج فاجعه بارآشغال عراق و افغانستان فرونشست.اما ظاهرا تردید فقط درحددشکل ناهنجار لشکرکشی و فقدان دمکراسی در کوله بار سربازان بروزکرد.گویا اهداف متجاوزین مقدس و پاک بود،اما شیوه هایشان غلط . دمکراسی وارداتی دراشکال باصطلاح مسالمت آمیزو ازنوع باصطلاح نرم افزاری چیزبدی نیست وباید هم چنان درانتظارش بود.تلاش برای موج آفرینی حول پروژه رفراندوم که نگاهش به قدرت های خارجی،شعارهمه باهم وتولید"گفتمان مشترک"ولاجرم تهی ساختن جنبش ضداسبتداد-دمکراتیک از محتوای خود بود را، باید درهمین راستا بشمارآورد.وحالا دخیل بستن به شورای امنیت و قدرت آمریکا برای دست یافتن به دمکراسی را نیزباید جلوه تازه ای ازهمان رویکرد دانست.
یک مرورکلی نشان می دهد که خط پیوسته وعنصرثابت درهمه این تحولات و جابجائی ها،نگاه به بالا و به قدرت ها به مثابه ابزار اصلی دست یابی به دمکراسی است.مردم و جنبش های اجتماعی به عنوان عاملین وفاعلین اصلی این دمکراسی غایب بزرگ دراین بینش است. دربهترین حالت یک طبقه متوسط موهوم و خیالی وجود دارد که درصورت لزوم می توان دانشجویان و کارگران باصطلاح یقه سفید راهم درون آن ریخت واین طبقه راسکانداراصلی دمکراسی نامید(می توان پرسید آیا بعنوان مثال یقه کارگران شرکت واحد هم سفیداست؟بعیداست با دویست سیصدهزارتومان حقوق ماهیانه وکارسخت رانندگی بتوان یقه ها را سفید نگهداشت.باین ترتیب با عروج جنبش زحمتکشان مدافع دمکراسی دیگرازاین تئوری چه باقی می ماند؟).والبته وقتی"طبقه متوسط بی جربزه و بی رمق ما"وظیفه سکانداری ازدمکراسی را بعهده می گیرد،چون زورخودش به تنهائی برای کسب و حفاظت ازآن کفایت نمی کند،نیازمند مداخله و حمایت اربابان قدرتمند خارجی می گردد.وچون این فرایافت، بافرهنگ وآگاهی مردم ما وسنت درخشان خیل روشنفکرانش خوانائی ندارد، پس قبل ازهرچیز باید قبح آنرا شکست و تابوشکنی کرد.
گفتمان دمکراسی و عدالت اجتماعی
اماچه آقای افشاری خوش بدارد و چه نه،درجامعه و نیز درسطح جهان گفتمان دیگری هم درمبارزه علیه استبداد و همه حامیان رنگارنگ اصلاح طلب و غیراصلاح طلب آن وجود دارد.که برخلاف ادعای ایشان نه فقط درکناررژیم نیست که درجنگ همه جانبه با آن است. این گفتمان برآنست:
که اولا استبداد جدا ازمحتوا و برنامه های اقتصادی و اجتماعی وجود خارجی ندارد. بدون ترکیب مطالبات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی نمی توان بیک جنبش اجتماعی پرتوان دست یافت و با آن پیوند برقرارکرد. بدون جنبش های اجتماعی خود بنیاد و خود محور وهمبستگی آن ها با سایرجنبش ها و نیروهای مترقی جهان والبته نه دخیل بستن به دولت های سرکوب کننده این جنبش ها،نمی توان به آزادی و دمکراسی نائل آمد.مشاهده می کنید که دراین گفتمان یک جامعه جهانی یک پارچه وبا سیمای واحد و معصوم و جود خارجی ندارد.بی شک درجهان نیروهای مدافع دمکراسی و آزادی وجود دارند و فراوان هم وجود دارند وآن ها بی شک تکیه گاه مهمی برای تقویت جنبش دموکراسی بشمارمی روند.اما نه درقامت دولت ها و قدرت هائی که ازدیربازخودحامی ونگهدارنده نظام های استبدادی بوده و درانطباق با الزامات دوران جدید،حداکثر درجستجوی دولت های دست نشانده و کارگزارطرازنوینی هستند.
و ثانیا بنیاد گرائی و تداوم حکومت های استبدادی و مرتجعی چون جمهوری اسلامی درعین حال هم محصول نظام حاکم برجهان بوده وهم درستیز با آن قراردارند. بنابراین تعجبی ندارد که بوش ها و بنیادگراهامکمل و تقویت کننده مواضع یکدیگرباشند. ودرست بهمین دلیل دخیل بستن به آن ها برخلاف تصوردخیل بستگان، به تداوم حیات واپسگرایان یاری می رساند. اگر نیروها وجنبش های اجتماعی مدرن بجای پاسخ دادن به معضلات بنیادی نظام مستقر برجهان،درکنار حاکمین قراربگیرند، بی شک این واپسگرائی و بنیادگرائی خواهد بود که ازموضع غیرتاریخی و ماوراء ارتجاعی به پاسخ گوئی خواهد پرداخت. بگذار آقای افشاری این گفتمان را گفتمان انفعال بنامد و نسبت بدان دندان قوروچه کند. اما حتی اکنون خود قدرت های امپریالیستی متوجه شده اند که نبض مبارزه درکجا می زند و برای سوارشدن برموج آن باید سراغ چه کسانی رفت. خیزش های جنبش کارگری و دانشجوئی نوین وجوانه های درحال رویش آن نشان می دهد که شفق ازکدام سو برسینه آسمان نقش می بندد.
آقای افشاری درجائی ادعا کرده که نظرات شخصی خود را بیان کرده است.و مگرکسی حق ندارد نظرات خود را بیان کند؟.گرچه این ادعا با دیگرادعاها واقدامات ایشان خوانائی ندارد،اما بی شک نمی توان درحق بیان و ابرازعقیده ایشان ذره ای تردید رواداشت.اما خود ایشان بهترازهرکس می داند که سرمایه گذاری قدرت ها ولابی ها برروی وی صرفا بخاطر شخص شخیصشان نیست، بلکه بدان سبب است که گمان می برند که ایشان دارای نفوذکلامی درمیان بخشی از جنبش دانشجوئی و روشنفکران بوده وهستند.و درست برای استفاده بی دغدغه ازاین حق،ایشان بایددرانطباق با ادعایشان تبدیل به یک شخص عادی بشود،تاجائی که تنها با جایگاه و منزلت فردی خود موردتوجه قرارگیرد ودیگرداشتن نفوذ وارتباطات ونمایندگی عملی بخشی ازجنبش دانشجوئی، نتواند قدرت های بزرگ را به وسوسه نفوذ درجنبش دانشجوئی بکشاند.
و کلام آخر
بی شک ما ایرانی ها بیش ازهرکسی ازظلم وجوراستبداد مذهبی حاکم برکشورمان دررنجیم و بدیهی است که نخستین وظیفه واولویت امان سرنگونی این رژیم بوده وبرای آن خون ها و زندانی ها و کشته ها داده ایم واگر برای رهائی خود و دست یابی به دموکراسی لازم باشد، بازهم باید بدهیم.اما تجربه بیش ازدودهه مبارزه علیه این رژیم به ما آموخته است که اولا این دولت موجودی نیست که فقط پایش به آسمان وصل باشد.بلکه مثل هردولتی پایش برروی زمین و حول دفاع ازمنافع طبقات معینی قرارداشته ودرهمان حال ازحمایت دولت ها و قدرت های خارجی درعرصه بین المللی سود جسته و می جوید.رژیم فقط آن نوک کوه یخی نیست که عده ای نشانش می دهند.ازاین رو جابجائی این کوه یخ بدون لاروبی پایه های آن ناممکن است. و ثانیا ما ایرانی ها بعنوان بخشی ازمجموعه جهان مجازنیستیم که با تعمیم اولویت های داخلی به عرصه جهانی با دولت های امپریالیستی-یعنی اربابان حاکم برجهان- هم زبان شده و جمهوری اسلامی را بعنوان شراصلی برجهان ومسبب همه تیره گی های حاکم برجهان بشمار آوریم.بی تردید جمهوری اسلامی وعملکرد آن بخشی از همه این تیرگی ها است،که علیه آن باید جنگید و سخت هم جنگید.اما آن چه امپریالیست ها می خواهند آنست که با فراافکنی مشکلاتی که خودمسبب اصلی آن بشمارمی روند،دامن خود را تطهیر کرده و باپاشیدن خاک برچشمان میلیون ها و میلیاردها انسان گرسنه و بیکارو رنج کش این عالم،اهداف جهان خوارانه خود را تحت عنوان مبارزه علیه بنیاد گرائی به پبش ببرند.همراهی با این فراافکنی درحکم پاشیدن خاک به چشم حقیقت بوده ودرعمل هم به منزله خاموش کردن آتش با بنزین است.نگاه به جهان و جغرافیای سیاسی آن ازمنظراولویت داخلی ماایرانیان برای مبارزه علیه رژیم، یک نگاه ناسیونالیستی و بومی به جهان است که اجازه نمی دهد یک استراتژی واقعا دمکراتیک ودرعین حال انترناسیونالیستی را ازطریق ترکیب متوازن و درست و اصولی عوامل داخلی و بین المللی برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه وتغییرات واقعا دمکراتیک بکار بگیریم.آقای علی افشاری چه خود بداند و چه نداند، گوهرپیامشان این است که مردم ایران برای نجات خود ازمخمصه کنونی به یک ناجی خارجی نیازدارند.واین هم بدیهی است که ناجیان،کارگزاران وپاروزن های خودرادرکشتی فتح شده-اگربفرض کشتی سالمی بجا مانده باشد-بکارخواهند گمارد.تراژدی ما ممکن است حتی بدترازاین باشد.چرا که با چنین رویکردی دانسته و ندانسته یاتوان ناخدائی جمهوری اسلامی را تقویت خواهیم کرد و یا اگرزوراین طرف چربید دیگرکشتی درکارنخواهد بود. پس آقای افشاری چه آگاه باشد وچه نه، وچه بهمان اندازه ای که نشان می دهند ساده اندیش باشند و یا نه،باید بداند که حاصل رویکردایشان، ودرهمان حدی که می توانداثر گذار باشد، جز اخلال درسرنگونی رژیم و تضعیف صفوف دمکراسی و لاجرم تضعیف قطب بندی جامعه حول شکل گیری یک دمکراسی اجتماعی-دموکراسی که درآن مردم نقش آفرین اصلی باشند- حاصلی نخواهد داشت.جامعه ما برای خروج ازبحران یعنی پایان دادن به حاکمیت رژیم اسلامی و بهمان اندازه ممانعت ازدست اندازی قدرت های بزرگ برسرنوشت کشورمان، نیازمند بالیدن صدای سوم است.صدای واقعا دمکراتیک،صدائی که نه فقط امرسرنگونی را دردستورکارمقدم خود دارد،بلکه حاضرنیست که به این بهانه درکنارامپریالیست ها قرارگیرد.بی تردید صدای سوم برای درهم شکستن حاکمیت مذهبی ازتمامی امکانات بین المللی بهره خواهد گرفت.اما فقط آن گونه که درخدمت تقویت دمکراسی و حاکمیت مردم باشد و نه هموارکردن رخنه دشمنان مردم برای تسخیرسنگر دموکراسی.با تمام نیروی خود برای بالیدن گفتمان سوم بکوشیم.
2006-03-19-28-12-84

Wednesday, December 29, 2004

آن‌چه نسیه‌است وآن‌چه نقداست
Taghi_roozbeh@yahoo.comتقی روزبه

با وجود آن که بیش ازصدها نوشته ازسوی هواداران و ازجمله فراخوان دهندگان اولیه رفراندوم تاکنون انتشاریافته است،دراکثرقریب باتفاق آن ها به همه چیز پرداخته شده است الابه آن انتقاد های اصلی مطرح شده.بسیاری ازمنظرتصورات و باورهای شخصی خویش به پاسخ گوئی پرداخته اند، بدون آن که ربطی به انتقادهای اصلی وارده شده به سند فراخوان و نصوص مطرح شده درآن داشته باشد. یعنی نسبت به آن سندی که برپیشانی دات کام 60000000 میلیون نصب شده است وخیل‌همراهان امضای خود را پای آن نهاده و می نهند.دراین میان توضیحات ناسخ ومنسوخ فراخوان دهندگان نیزدردی را دوانکرده و هم چنان هیچ دمکراتی را ازتوضیح دلایل گذاشتن امضای خود درپای این سند معاف نمی کند. چرا که بزعم منتقدین،اگرچنین سندی جدی گرفته شود و بعنوان کارپایه مبنا قرارگیرد واگربعنوان سنگ بنای یک اتحاد همه باهم میان مدعیان دمکراسی و مرتجعین عمل کند،واگرپای سازمان ملل بعنوان اسب تروای قدرت های بین المللی برای بدست گرفتن مقدرات کشورمان باز شود،حتی بفرض اگرهیولائی برزمین افکنده شود،هیولای بی شاخ ودم دیگری سربرخواهد آورد. پس انتقادها جدی بوده ولاجرم پاسخ های جدی و بدورازهرگونه فراافکنی را می طلبد. تمسک به هیچ طرفندی نظیرتخطئه این سند ازسوی اصلاح طلبان رژیم ودلایل نخ نمای مشابه آن، نمی تواند پاسخی به انتقادهای اصلی منتقدین که اساسا در رابطه با سترون وتوهم زا بودن این نوع مبارزه ضد استبدادی است، بشماررود.
واما آن انتقادهای عمده کدامین هستند؟
نخست آن که سند فراخوان، فقط فراخوان رفراندوم نبوده است. بلکه علاوه برآن دربردارنده چماق "تمامیت ارضی" درکنارعدم اشاره به موجودیت‌ونقش ملیت های گوناگون ایرانی(با جمعیتی حدود 50%کل کشور) ونیزدخیل بستن به سازمان ملل بهمراه مسکوت نهادن نقش تعیین کننده جنبش‌های مردمی و نقش نظارتی ارگان های برآمده ازآن است. دراین جا عمدا اشاره ای به کاستی ها نمی کنم تا امضاء کننده گان برای گریزاز پاسخ به انتقادات اصلی در پشت توجیهاتی چون حواله دادن تکمیل آن ها به آینده ویا آن که این سند فراخوان صرف برای همه پرسی است و این گونه ایرادهاربطی به فراخوان ندارند، سنگرنگیرند. تأکید اصلی دراینجا قبل ازهرچیز به تصریح شده های فراخوان مربوط می شودکه ازدید هیچ امضاء کننده ای نمی تواند مکتوم بماند. البته تصریحات فوق بطور تصادفی درمتن فراخوان گنجانده نشده اند وقرارگرفتن آن‌ها درپاکت رفراندوم،نشاندهنده اولویت اهداف دیگری نسبت به شعار نسیه رفراندوم‌است.دراین‌جا این سؤال بدون پاسخ دربرابرفراخوان دهندگان قراردارد که اگربراستی هدف فراخوان فقط رفراندوم بوده است چرا جهت گیری های فوق درمتن آن گنجانده شده است وچرا فراخوان دهندگان پیشاپیش بسمت سراپرده خاصی غش کرده و به جهت گیری های یک سویه ای که درانطباق با برنامه ها وگرایش های معینی است پرداخته اند؟ درست همانند داستان شتر مرغ، بهنگام طرح کجی ها و کاستی ها می گویندغرض فقط رفراندوم بوده و نه چیز دیگرولی بهنگام گرفتن امضاء سندی را دربرابر خلق اله می‌گذارند که بسی فراتراز رفراندوم صرف است. شکافتن این دوگانگی ریاکارانه وبه جلوی صحنه آوردن کالای قاچاق ضمیمه شده به پاکت رفراندوم نخستین گام برای قراردادن خشت اول دمکراسی درجای شایسته خود است.
اکنون برصادرکنندگان و نیزامضاء کنندگان سنداست که بگویندغرضشان ازتاکیدیک جانبه برتمامیت ارضی درکنارمسکوت گذاشتن تبعیض ملی وحق تعیین سرنوشت توسط 50% جمعیت کشورچه بوده است؟آن ها هم چنین باید توضیح دهند که چرا درسند فراخوان خود نقش جنبش توده ای و نقش نظارتی آن ها را بررفراندوم مورد نظرشان مسکوت گذاشته اندوبا چه دستاویزی با نادیده انگاشتن نقش سازمان ملل درشکل گیری فاجعه عراق،خواهان تکرار آن سناریوی سیاه درایران شده اند.
دوم آن که این فراخوان فقط یک فراخوان برای اشاعه بقول خودشان گفتمان همه پرسی نبود. بلکه علاوه برآن درصدد ایجاد یک اتحاد حول همه باهم براساس درکی مسخ شده از"دمکراسی"یعنی یک دموکراسی تقلیل یافته نیز استواربود که مطابق آن،هم دلی حول یک فرمول شکلی یعنی مراجعه به رأی مردم برای تصویب قانون اساسی جدید،مبنای "دموکرات" بودن تلقی می گردد. بی تردید این لباس بسیار گل و گشادی است که بهیچ وجه برازنده اندام دمکراسی نیست. بلکه لباسی است مبدل و بسیار فراخ که حتی ضددمکراتیک ترین نیروها هم، بهنگامی که درموضع قدرت نیستند، بعنوان نردبانی برای بالاتررفتن ازآن سود می جویند. امروزه "دموکراسی" یک بارمصرف و منحصربه فرم هرگز مورد مخالفت مرتجعین تشنه قدرت و جاخوش کرده درصف اپوزیسیون نیست. مردم ایران فراموش نکرده اند که حتی شخص خمینی هم ازاولین کسانی بود که مدافع این شعار بود.وهم اکنون نیز اعقاب وی خواهان اجرا شدن آن درکشورهمسایه عراق هستند. نباید فراموش کرد آن"دموکرات های جمهوری خواهی" که با این شعار دامن ازدست می دهند، اکثرا همان هائی هستند که بیش ازبیست سال دربرابر جمهوری اسلامی نیز دامن ازکف بدادند. بدون آن که بخود زحمت بدهند که حتی پس ازخرابی بصره یک انتقاد کم وبیش پیگیر ازسیاست دیرینه "اتحادو وانتقاد" بااستبداد حاکم بعمل آورند.
بی گمان اکنون پس ازگذشتن چند هفته ازصدور فراخوان رفراندوم دیگر کسی نمی تواند وجود اهداف ضمیمه درپاکت رفراندوم را انکار کند. حتی آقای زرفشان* درمقاله اخیر خود باین مسأله صراحت بیشتری بخشیده و صراحتا خواهان اتحاد همه نیروها حول یک هدف "مقطعی" شده است. اما این هدف مقطعی چه خود ایشان بدانند و چه ندانند نمی تواند چندان هم مقطعی بماند. و اگرهمین خشت اول اندکی خراشیده و تراشیده شود معلوم می شود که بنا به سرشت خویش و هدف های اعلام شده بانیان آن ناگزیراست دستکم تاراستای تشکیل یک جبهه صداستبدادی پیش برود.یعنی که هدف فوق هم تاکتیک است و هم استراتژی. بدیهی است که اگر با چنین جبهه و اتحادی هرکاری بتوان کرد، اما دمکراسی نمی توان برپا کرد. چنین اتحادی با این اصل بدیهی که دمکراسی را تنها با مدافعان دمکراسی و برپایه تشکل های مردمی وحول مطالبات دمکراتیک می توان به ثمررساند درتضاد آشکار است.
بندو بست های پشت پرده
بند وبست های مربوط به معماری رفراندوم خود گویای وجود اهداف ضمیه شده به همه پرسی‌است.هم اکنون درمحافلی که سرنخ های اصلی هدایت این پروژه را بدست دارند، سخن از دست بدست شدن پیش نویس تنظیم شده قانون اساسی و تشکیل شورای رهبری و یا تشکیل جبهه حمایت ازرفراندوم وسخن از باصطلاح عملیاتی کردن آن است.درچنین شرایطی اشتباه است اگر امضاء کنندگان این حرکت و یاحتی برخی صادرکننده گان اولیه آن، با ساده اندیشی فقط چشمان خود را به روی صحنه بدوزند واز فعل و انفعالات جاری درپشت صحنه غافل بمانند.آن ها که از روز نخست درپشت صحنه برای جهت دادن باین حرکت درتکاپو بوده اند،هم اکنون نیز با اجتناب از حضور درصحنه علنی وقرارگرفتن درزیر نور پروژکتورها مشغول چانه زنی،تقسیم غنائم وسازماندهی این حرکت درراستای مورد نظرخود هستند. و درهمین گیر و داردولت های بزرگ اروپا وآمریکا نیزبه نوبه خود درتلاشی نه چندان پنهان برآنند تا به آرایش صحنه پرداخته و اپوزیسیون دست آموز و رسانه ها و تلویزیون متعلق به آن را شکل بدهند. بقول برخی از سرسپردگان این حرکت بازی بزرگی شروع شده است که اگردر آن شرکت نکنید بازنده خواهیدشد.
اما با فرونشستن تدریجی گرد وخاک وحواله دادن رفراندوم به آینده ای هرچه دوردست تر،معلوم می شود که برندگان اصلی این بالماسکه، کسانی جز سلطنت طلبان باصطلاح مشروطه خواه، جمهوری خواهان شرمگین و استحاله طلبان به بن رسیده ای که درجستجوی مفری برای خروج از بن بستی که درآن گرفتار آمده بودند نیست. والبته آن چه که این مجموعه را از گذشته متمایز می کند و به آن ابعاد تازه ای می بخشد،همانا تلاش آنان برای استفاده ازتشکیلات علنی جنبش دانشجوئی به مثابه اسب تروائی جهت کسب فرادستی برجنبش عمومی صداستبدادی است. و تا زمانی که تحکیم وحدت نتوانسته است برمحدودیت های ناشی ازنگرش تقلیل گرایانه خود نسبت به دموکراسی وبرگسست موجود بین جنبش دانشجوئی و سایر جنبش های اجتماعی فائق آید، بی گمان هم چنان آسیب پذیربوده ودامنه تغییرات درمحدوده یارگیری های جدید باحفظ همان رویکردهای پیشین خواهد ماند. ودرچنین حالتی تا وقتی که دستگاه دانشجوئی تحکیم وحدت به نقد پیگیرازعملکرد گذشته خود نائل نگردد، بعید است که بتواند با اقداماتی نظیر ارسال یک نماینده وحتی پاره ای از کادرهای خود به خارج از کشورسکان حرکت را ازچنگ موج سواران حرفه ای و برخوردار ازرانت حمایت قدرت های خارجی برهاند. آن‌ها همان قدردراین عرصه موفق خواهند شد که درخارج کردن جنبش دوم خرداد ازچنگ خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی موفق شدند. جنبش دانشجوئی نمی تواند همان سیاست گذشته یعنی بازی دربساط دیگران را و نقش تسمه نقاله برای صعود دشمنان دمکراسی را،گیریم که درهیئت مؤتلفین جدید بجای مؤتلفین قدیمی،ادامه دهد و درعین حال ادعای دموکراسی خواهی داشته باشد.
سومین انتقاد مربوط می شود به نفس شعاررفراندوم بعنوان یک شعارمرکزی و بن بست‌شکن برای شرایط کنونی. چنین شعاری با سیرحرکت مردم و ماهیت شناخته شده رژیم اسلامی ناهم خوان‌است. و ظاهرا این ناهم خوانی اکنون چنان بدیهی بنطرمی رسد که حتی خود فراخوان دهنده گان ناچارشده اند که به آن اعتراف کرده و بگویند تصور این که با وجود رژیم مطلقه بتوان همه‌پرسی راه انداخت کودکانه و ابلهانه است.و خودعملا تحقق آن را به پیش شرط هائی مشروط می کنندکه متعلق به دوران حاکمیت دوگانه ویا حتی به دوره پس از سرنگونی حکومت اسلامی است. با چنین اعترافی درواقع رفراندوم ازجبروت اصلی خودبعنوان شعارمحوری و بن بست شکن دورشده و جای خود را بآن چه که "می توان و باید" اکنون بدست آوردمی دهد: قبل ازهرچیز دست مایه ای برای شکل دادن به یک ائتلاف وسیع مبتنی برهمه باهم. بی شک این منظور اصلی پیچیده شده درزرورق رفراندوم، نقدترین دست آورد این فراخوان است. آن هم قبل ازهرچیزبرای کنترل سمت و سوی حرکت جنبش و بیرون کشیدن چاشنی فرارونده آن.
برای آن که نقد به رفراندوم بعنوان نقدی مشخص و مبتنی بر شاخص های عینی باشد، لازم است که اولا رفراندوم به مثابه یک شعارمرکزی و بن بست گشا برای وضعیت کنونی مورد نقد قرار گیرد واین نقد ازسایر وجوه مترتب برآن تفکیک شود. و دیگر آن که روشن شود شاخص ها و معیارهای عینی نقد کدامین هستند وبرچه مستنداتی تکیه دارند.
نخستین شاخصه‌ها برای نقد رفراندوم اردل تجربه 8 سال پروژه شکست خورده اصلاح طلبی واز دل یک تجربه درمقیاس توده ای استخراج می شود. دراین عرصه ما با دودست آوردمهم مواجهیم: نخست آن که هیچ مبارزه ضد استبدادی-دمکراتیک نمی تواند بدون اتکاء برجنبش توده ای و سازماندهی این جنبش درسنگرهای مستقل خود دست آوردهای قابل اتکائی داشته باشد و بتواند نهایتا به پیروزی برسد، و دلیل شکست اصلاح طلبان هم دقیقا طفره رفتن آن‌ها از این ضرورت تخطی ناپذیر بود.دومین درس بزرگ آن بود که نشان داده شد مبارزه قانونی و متکی برتمکین رژیم جمهوری اسلامی سترون بوده و فاقد کارآئی است. 8 سال مبارزه درچارچوب "قانون" نشان داد که ساختار سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی کاست حکومتی چنان درهم طنیده و صلب است که جز از طریق مبارزات فراقانونی و نافرمانی های اجتماعی و اقتصادی وسیاسی و فرارویاندن آن به یک جنبش عمیقا تحول طلب و البته نه الزاما خشونت آمیز ناممکن است. بنابراین هرگونه حرکت و پیشروی اگر بخواهد گشایش دهنده ومبین یک گسست کامل از تجربه شکست خورده اصلاح طلبی باشد، ضرورتا باید متکی بردست آوردهای فوق باشد.یعنی هم بطورمستقیم درخدمت شکل دهی و تقویت سازمان های توده ای و سنگربندی های اجتماعی قرارگیرد، و هم آن که برمبارزات وسازه های فراقانونی و مستقل استوار باشد. واقعیت های فوق چنان بدیهی می نمودند که نمی توانست حتی ازدید خود سیاست ورزان اصلاح طلب پنهان بماند.آن ها درگیرودار چالش خود با جناح حاکم بخوبی نسبت به آهمیت آن ها واقف بودند. وحتی تازمانی که تصورمی کردند مبارزات مردم رامی توانند درچهارچوب رژیم نگهدارند تحت عنوان فشاراز پائین و چانه زنی دربالا مشغول بهره گیری ازآن بودند. اما وقتی معلوم شد که انباشت مطالبات اجتماعی و سیاسی مردم ازچهارچوب ظرفیت های رژیم کنونی فراترمی رود، آن ها دربرابر مردم قرارگرفته و عطای اصلاح حکومت را به لقای آن بخشیدند.
دومین دسته از شاخصه‌های عینی برای نقد فراخوان دست آوردهای بیش ازصدسال جنبش ضداستبدادی از مشروطیت بدین سواست:
تجربه یک صدسال گذشته نشان داده است که هرمبارزه علیه استبداد معادل مبارزه برای دمکراسی نیست و می توان ازموضع واپسگرایانه و ضددمکراتیک هم با استبداد به مبارزه برخاست. ظاهرا همین حقیقت بدیهی و بکرات اثبات شده، هنوزهم نتوانسته است دراندیشه بسیاری از مدعیان دمکراسی ما جایگاه شایسته ای داشته باشد.لااقل بیش از صدسال است که مبارزه ضداستبدادی درسرزمین ما گرفتارچرخه معیوبی است که مطابق آن اردوی ضداستبداد زاینده و بازتولیده کننده استبدادنوین بوده است. فاحعه ظهورهیولای جمهوری‌اسلامی ازدل انقلاب بهمن بارزترین نمونه آن‌است.دوم خرداد هم به تعبیری ودرمقیاسی کوچکترمی‌تواند بعنوان آخرین‌نمونه محسوب شود. ودرهمین رابطه شاهدیم که جنبش های ضداستبدادی غالبا نه درمواجهه با دشمن رودر رو بلکه از درون و باصطلاح ازسوی نیروهای جا خوش کرده دراردوی ضد‌استبداد و ازطریق نقش آفرینی آن‌ها متحمل شکست شده اند. براستی آن کدامین ژن پایه وانتقال دهنده (DNA) درفرهنگ سیاسی است که این چنین ما را آسیب پذیر ساخته و درست درلحظاتی که جامعه آبستن تحولات بزرگ و مستعد یک برآمدعمومی برای گذرازاستبدادمی شود،ما را گرفتارچنبره سیکل معیوب عبورازاستبدادی باستبداد دیگر می نماید؟ بنظرمی رسد ژن مزبور را باید در اندیشه "همه باهم" وبرهمین پایه شکل دادن نوع معینی ازصف آرائی در اردوی ضداستبداد جستجو کرد.این ژن البته دراشکال بسیارمتنوعی ظهور پیدامی کند،اما درهرحال گوهرآن همان "همه باهم"است. بینشی که جنبش ضداستبدادی را ازمحتوای دمکراتیک خود تهی کرده و موجب تسهیل فرادستی اندیشه های غیر دمکراتیک برجنبش‌های ضداستبدادی می گردد. این اندیشه نه فقط ازمیراث بجا مانده ازاستبداد آسیائی تغذیه می کند،بلکه بیش ازآن ازاستیصال مردم بجان آن آمده ازسرکوب استبداد حاکم بهره می گیرد.رازتوانائی درنگرش فوق درهم شدن و تبدیل شدن به یک "مشت" ویا "ید واحده" است. بی تردید دمکراسی اولین قربانی چنین رویکردی بوده و پوپولیسم فاتح اصلی آن است.چرا که با فصل مشترک گرفتن مطالبات دمکراتیک و غیردمکراتیک و تقلیل مطالبات تا سرحد اشتراکات نیروهای متضاد و تجمع اتم وارمردم به دور یک خواست ملی وفراطبقاتی عملا این مطالبات شفاف دموکراسی و تشکل ها و سامانه‌های مستقل دمکراسی‌است که ذبح می‌شود و راه را برای عروج نیروها و طبقات ضد دمکراتیک درجنبش ضداستبدادی هموارمی‌کند.و معمولا هم تسلیم شدن به این گونه صف آرائی ها با دستاویزهائی چون الزامات شرایط مقطعی وضرورت گزینش بین بد و بدترتوجیه می شود.
مهم ترین سرفصل دست آوردهای جنبش ضد اسبتدادی یک صدسال اخیرکدام ها هستند؟
بی گمان نفی حکومت‌های موروثی و مذهبی و درهمین رابطه دفاع از اندیشه جمهوری، پلورالیسم، ودفاع از آزادی های بی قید وشرط سیاسی،و مخالفت با هرگونه مداخله قدرت های خارجی و بالأخره ضرورت بی چون وچرای سنگربندی جنبش های اجتماعی-سیاسی حول مطالبات وتشکل های مستقل ازمهم ترین دست آوردهای یک صدسال مبارزه ضداستبدادی و دمکراتیک می‌باشند. والبته این سرفصل ها نه همه دست آوردها را شامل می شود ونه خود بی نیازازتعمیق‌است.برعکس آن‌ها می‌توانند درراستای دو راهبرد پایه‌ای دمکراسی یعنی خودرهانی وخود حکومتی تعمیق یابند. اما درهرحال بعنوان اشتراکات عام به مثابه کف دمکراسی ودربرگیرنده شروط لازم و حداقل برای جلوتررفتن و بعنوان نقطه عزیمت یک جنبش ضداستبدادی با سمت گیری دمواکراتیک تلقی شده وعدول ازآن ها درحکم آشفته کردن مرز صف‌دمکراتیک ازصف غیردمکراتیک است .
******
با درنظرگرفتن شاخص‌های عینی و برآمده ازتجربیات 8 سال گذشته و نیز دست آوردهای جنبش مشروطیت،معلوم می‌شود که طرح رفراندوم به مثابه یک شعار مرکزی و ملی برای برون رفت از بن بست کنونی، نه بادست آوردهای 8 سال گذشته وازجمله ضرورت اتکاء به جنبش های توده ای واهمیت سازماندهی آن خوانائی دارد و نه با ماهیت شناخته شده رژیم درمقابله بامطالبات مردم.وعلاوه برآن به هیچ وجه درادامه طبیعی دستاوردهای جنبش مشروطیت نیزقرارندارد. برعکس با گسست ازآن‌تجربیات وبا بی‌اعتنائی به آن ها،وازطریق تجزیه وتقلیل موازین دمکراسی به عناصرمنفرد ازهم وقراردادن این عناصر منفرد وبی بو و بی خاصیت بعنوان مبنای صف آرائی دمکراسی دربرابراستبداد، آن راازدرون تهی می کند.
مبارزه ازدل زندان اوین علیه استبداد حاکم البته پرشکوه‌است و هیچ انسانی نمی‌تواند آن‌را تحسین نکند.اما اگر این نوع مبارزات پرشوردرخدمت تحکیم صف دمکراسی قرارنگیرد، دفاع از دمکراسی درست درلحظاتی که خشت اول کج نهاده می شود وبویژه وقتی که گل‌های زده شده به دروازه دمکراسی توسط شماری ازچهره‌های مبارز و نافذ اردوی دموکراسی صورت می گیرد،اهمیتی دوچندان می یابد.
26.12.04-6.10.83
*وی درمقاله خود که درسایت های مختلف انتشار یافت می گوید" اما آن چه ک ظاهرا برخی صاحب نظران اجتماعی نمی توانند درک کنند،این است که تبدیل خواسته‌هائی مثل همه پرسی بیک شعارملی و اتحاد حول این شعار و اثبات آماری عدم مشروعیت یک حکومت،هم چنین اثبات وجود یک تمامل وسیع ملی-مردمی برای تغییر، فی نفسه و درهمین حد می‌تواند بعنوان گامی برای متحد ساختن نیروهای مختلف سیاسی برای یک هدف مقطعی عمل کند.که مرحله نخستین و ضروری هرگونه تحولی را تشکیل می دهد"

Wednesday, September 01, 2004

گردهمائی پاریس
گامی بسوی یک منشور و تجمع جنبشی یا بسوی تولد یک فرقه تازه؟ کدامیک؟
t.roozbeh@freenet.de تقی روزبه

هئیت تدارک کننده گردهمائی پاریس درفراخوان شماره یک خود ازکلیه کسانی که برمخالفت بنیادی با نظام استبداد مذهبی حاکم درایران،استقرارجمهوری مبتنی بررأی آزادمردم، وبرجدائی کامل دین ازحکومت وارکان قدرت پای می فشارند، و دربرابر نظام های موروثی یا مسلکی قرارداشته نسبت به استقلال ایران پای بندند، برای شرکت در گردهمائی پاریس دعوت به عمل اورده است. بی تردید تأکید برموازین عام وپرشمول فوق جهت مشارکت درنشست پاریس، مبین آنست که هئیت تدارک کننده تلاش دارد که گردهمائی پاریس بازتاب دهنده تنها یک صدا و یک گرایش از جمهوری خواهان نباشد. و بهمین دلیل طیف گسترده و متنوعی ازجمهوری خواهان لائیک و دمکرات را درفراخوان خود مورد مخاطب قرارداده است.
درسند طرح ساختار سازماندهی نیزشاهدیم که عنوان "جنبش" برای این حرکت پیشنهاد شده و جنبش جمهوری خواهان را حرکتی فراگیر و کثرت گرا عنوان کرده است.
هم چنین درمقاله ای به قلم مهران پاینده و ناصرمهاجر(مندرج درسایت "صدای ما") که خود ازدست اندرکاران تهیه سند سیاسی بشمار می روند،آن ها ضمن مرزبندی این حرکت با وحدت های حزبی و جبهه ای و اتحاد عمل، می گویند "ما یک جنبشیم. وسند سیاسی ما باید بازتاب دهنده ویژگی های جنبشی ماباشد.آن هم جنبشی که بربنیادهای دمکراسی،لائیسیته، پلورالیسم و جمهوری شکل گرفته و هدف بی واسطه اش برچیدن بساط جمهوری اسلامی باشد".
آن ها بدرستی مطرح ساخته اند که "اختلافات ازآن جا شروع شده که ارحداقل فراتررفته ایم و اصول و باورهای فردی،یاگروهی و فرقه ای را پیش کشیده ایم.هرچه دربراین پاشنه چرخیده "سند سیاسی"به برنامه حزبی نزدیک شده و هرجا که براصول عام استوارمانده توانسته ایم به منشور جنبشی نزدیک شویم.
نویسندگان فوق در فرازدیگری ازنوشته خود برنکته مهم دیگری نیز اشاره کرده اند که توجه به آن بعنوان خط راهنما درنحوه فرایند شکل گیری و چگونگی تجمع جمهوری خواهان دارای اهمیت زیادی است. آن جا که می گویند"وظیفه ما ایجاد جنبش نیست.این جنبش هرچند پراکنده و چند پاره هم واره درجامعه ما جریان داشته و هم اینک نیز هزاران تن منفرد، نیمه متشکل ومتشکل در صدها بنیاد،انجمن، کانون و سازمان دراین سو و آن سوی جهان برای اشاعه آرمان های آن می کوشند. کاری* که دربرابرما بوده وهنوزهست،هماهنگ کردن این تکاپوها و مبارزات و تبیین اصول و مبناهای مشترک طیف گسترده جمهوری خواهانی است که "ازافق ها و خاستگاه های گوناگون به باور جمهوری رسیده اند".
نویسندگان مقاله" منطق سند سیاسی" مدعیند، "که با چنین نگرشی به تدوین سند سیاسی نشسته اند. سندی که تلاش می کند منعکس کننده اصول آزادی خواهانه و عدالت جویانه تک تک کوشندگان و یاران طیف گسترده جمهوری خواهان باشد و همزیستی وهمیاری گرایشات گوناگون این طیف را ممکن سازد".
******
اما آیا براستی چنین است و مضمون دوسند ارائه شده درانطباق با دوهدف راهبردی فوق یعنی تکیه بر اشتراکات عام طیف بزرگ جمهوری خواهان لائیک و دمکرات و دامن زدن به مبارزات مشترک آن ها ازیکسو و ایجاد هماهنگی از طریق برپاکردن چتری هماهنگ کننده برفراز صدها انجمن و گروه و هزاران فرد و …از دیگر سو قراردارد و یا آن که بقول نویسنده گان دربرهمان پاشنه قدیم چرخیده است؟.
به گمان من نگاهی به هردوسند نشانگر آنست که متأسفانه بدلیل جان سختی نگرش های فرقه ای درمیان ما کوشندگان سیاسی،رویکرد معطوف به حرکت جنبشی فقط درسطح کلی و ادعا باقی مانده است و این اگرچه درجای خود گامی مثبت ورو به جلو محسوب می شود،اما بهیچ وجه کافی نیست. متأسفانه تدوین کنندگان سند نتوانسته اند درتدوین منشورخود به الزامات یک منشور جنبشی و در رأس آن دو راهبرد فوق وفاداربه مانند. درنتیجه شاهد آنیم که تدوین کنندگان سند سیاسی علیرغم ادعایشان مبنی برتلاش برای تدوین اشتراکات عام و شفاف ساختن آن ها، عملا وچه بسا ناخواسته در جهت حاکمیت یک گرایش- واین اصلا مهم نیست که کدام گرایش باشد- و درراستای تعیین تکلیف باسایرگرایشات حرکت کرده اند. بهمین دلیل اگرقرارباشد کاربراساس همین پیش نویس ارائه شده پیش برود، دستورکار این گردهمائی عملا تبدیل می شود به مراسم غسل تعمید برای تولد فرقه ای جدید و تأمین فرادستی یکی ازگرایشات برسایرگرایش ها. همین رویکرد درسند "ساختارسازماندهی" نیزمشهود است و تدوین کنندگان این سند بجای طرح ساختاری متناسب با "گام های مشترک ما" و یافتن چترمشترک هم کاری برفرازبی شمار نیروها و افراد هم اکنون موجود جنبش جمهوری خواهی، برنهادینه کردن زودرس و درواقع به نهادی کردن یک گرایش معین که تنها بخش محدودی از نیروی این طیف گسترده بشمار می رود پرداخته اند. و این یعنی فاصله گرفتن از دو راهبرد مطرح شده در سطور فوق به مثابه قطب نمای حرکت. بی شک درصورت اصراربرچنین رویکردی طرح مفاهیمی چون "جنبش فراگیرو تکثرگرا" به یک تعارف صرف و واژگان تهی ازمضمون تبدیل خواهد شد. دراین صورت چنین تشکلی به همان اندازه "فراگیر وتکثر گرا" خواهد بود که سازمان ها وتلاش های تاکنونی "فراگیر و تکثرگرا" بوده اند.
بگمان من برای آن که حرکت آغازشده دولت مستعجلی نباشد و بتواند براستی دارای پتانسیل و خصلت جنبشی باشد و به سرنوشت تلاش های نافرجام مشابهی که درطی این دودهه-بویژه تلاش های مشابه تجربه همایش برلین و منشور 81 دچارنشود- لازم است که خشت اول درست نهاده شود. برای این منظورلازم است که ازطرح کلی ومبهم "جنبشی بودن" فراتررفته و با ژرفش بیشترآن به طرح مؤلفه ها و شاخصه های آن بپردازیم. نوشته حاضرنیز تلاشی است درهمین راستا:
حرکت برای دست یابی به یک تجمع و یک منشور جنبشی موضوعیت خود را قبل ازهرچیز از این واقعیت می گیرد که درشرایط کنونی، پراکندگی به معنای وسیع کلمه،یکی از مهم ترین دلایل ضعف "جنبش" ضداستبدادی و دموکراتیک مردم ایران وایرانیان خارج ازکشوررا تشکیل می دهد شکاف بین انباشت مطالبات و فقدان یک جنبش سراسری و هماهنگ شده و هدفمند برای تحقق این مطالبات مهم ترین خلأ کنونی را تشکیل می دهد. بی تردید دریک نگرش کلان، "جنبش" و "برنامه" مکمل یکدیگر بوده ودر تقابل قراردادن این دو بی معنا و سترون کننده است. بنابراین شعار" جنبش همه چیز" بهمان اندازه نادرست است که شعار "برنامه همه چیز". این دومکمل یک دیگر بوده و درترکیب باهم می توانند یک جنبش متشکل، پویا و آگاه و هدفمند را به وجود آورند. با این همه درشرایطی که ما با یک "جنبش" ضداستبدادی و دمکراتیک پراکنده و تجزیه شده به بیشمار فرقه ها و گروه های جدا ازهم و بیشمار عناصر منفرد ازیکسو، و وفوربرنامه ها و پلاتفرم های گوناگون از سوی دیگر مواجه هستیم، درهنگامی که گسست این جنبش ها و خرده جنبش ها ازیکدیگر و گسست سازمان ها و گروه های سیاسی با آن ها و بدنه اجتماعی ونیز گسست داخل و خارج و.. بیداد می کند وباندازه تعداد فرقه ها و مدعیان رنگارنگ با برنامه و پلاتفرم مواجهیم، یافتن نقاط اشتراک برمتن نیازهای بالفعل جنبش، برای خروج ازاین عزلت جوئی ودر حاشیه قرارگرفتکی،کلام اول را تشکیل می دهد وضرورتی است بی چون و چرا برای سازماندهی کارزارهای فراگیرو نقش آفرین دربرابراستبدادبی مهاروشکل گیری یک قطب ترقی خواه دربرابرآلترناتیوهای غیردموکراتیک.ازهمین رو گرفتن این حلقه به عنوان نقطه عزیمت از اهمیت کلیدی برای پیش روی برخوردار است. تنها درچنین صورتی است که میدان عمل و فضای تنفسی مناسب برای مطرح شدن برنامه ها فراهم می گردد و آن ها می توانند مورد داوری قرار گیرند. بهمین دلیل گزینه دیگری جز این برای خروج مدافعان دمکراسی از وادی "زندگی نباتی و پرسه زنی درحاشیه سیاست" وجود ندارد. باین دلیل تأکید بر منشور و تجمع جنبشی بیش از آن که تکرار یک شعار کلیشه ای ونشأت گرفته ازباور ویا سرسپردگی به یک الگوی معین باشد، ضرورت خود را قبل ازهرچیز از واقعیت های هم اکنون موجود جامعه ما و جمع بندی تلاش های نافرجام گذشته می گیرد.
با گفتن "ما جنبشیم"، جنبشی ایجاد نمی شود. همان گونه که با حلواحلوا گفتن دهانمان شیرین نمی شود. بنابراین باید برای خودمان به درستی روشن کنیم که منظورمان ازبکاربردن این واژه چیست. بی تردید معنای یک تجمع جنبشی قبل از هرچیز به آن معناست که به پذیریم چنین تجمعی جز با مشارکت،حضور و مداخله این نیروها سامان نمی پذیرد. و ازاین اصل بدیهی است که راهبرد تلاش برای پیوند صدها و هزاران نیروی متشکل و نیمه متشکل و منفرد هم اکنون موجود متعلق به طیف گسترده جمهوری خواهان لائیک-باهمه تنوع و رنگارنگیشان- اعم از قومی،جنسی،پناهندگی،گروهی و سازمانی، ادبی هنری، تک یا چند مضمونی به میان می آید. بدیهی است که با چنین رویکردی حرکت جنبشی نه یک عمل گلخانه ای چون رویاندن گل درگلدان بلکه درحکم پاشیدن بذردریک مزرعه بزرگ خواهد بود. و این البته درگوهرخود یک حرکت نو و بالکل متفاوتی است با آن چه طی سالیان متوالی متداول بوده است. مصداق چنین راهبردی- تلاش برای پیوند بین نهال های ریشه دوانده موجود بجای غرس نهال جدیدونوپا - در خارج کشورحتی با وضوح و ضرورت بیشتری مطرح بوده و ایجاد چنین چتری بین صدها تشکل و سازمان و نهاد و هزاران فعال فردی و ازاین طریق بسیج صدها هزارایرانی تبعیدی بعنوان یک پروژه ممکن و ضروری دربرابرما قرار دارد. پروژه ای که باداشتن پتانسیل لازم قادربه تأمین پیوند گسترده با جنبش داخل کشورنیزخواهد بود.
درشرایطی که هنوز سنت و عادت فرقه ای و نگرش گلخانه ای دروجود تک تک ما نیرومند است و با جان سختی در برابرپروژه جنبشی مقاومت می کند، و هرلحظه بیم آن می رود که تک جوش ها و تکاپوهای معطوف به آن هم نهایتا مقهوراین گونه بینش ها گردد وحتی شعارحرکت جنبشی درخدمت بازتولید فرقه جدیدی بکارگرفته شود، تنها با شفاف کردن و جای گیرنمودن هرچه بیشتر منطق حرکت جنبشی و مختصات آن می توان ازبباد رفتن فرصت های بدست آمده ومحوشدن امیدهای برانگیخته شده ممانعت به عمل آورد. دراین رابطه توجه به چهار مشخصه عمده زیر بعنوان خصلت نمای یک منشوروتجمع جنبشی از اهمیت زیادی برخورداست:
نخستین مشخصه پلاتفرم حداقل برای تأمین گستردگی حداکثراست. عموما رابطه معکوسی بین دامنه حرکت و دامنه تدقیق پلاتفرم وجود دارد. به میزانی که یک پلاتفرم جهت گیری برنامه ای –حزبی پیداکند بهمان میزان نیز ازدامنه جنبشی آن کاسته می شود. برهمین اساس است که دریک پروژه با هدف و ماهیت جنبشی،تلاش ها بیش از آن که مصروف به تولید منشورو مقابله منشورها بایکدیگر شود، مصروف دامن زدن به همکاری ها می گردد. درچنین نگرشی، یافتن پلاتفرم حداقل و مبتنی براشتراکات عمومی و به رسمیت شناختن پلورالیسم و تنوع گرایشات دواصل جدائی ناپذیر تلقی می شوند. بدیهی است بادرنظرگرفتن این پیش فرض ها، تلاش برای نهادی کردن یک گرایش وتأمین فرادستی آن برگرایشات دیگردرحکم مخدوش ساختن اصول اولیه حاکم برچنین تجمعی خواهدبود.
دومین مشخصه منطق حرکت جنبشی ناظربه چگونگی فرایند متحقق ساختن "خود"یعنی سازمان یابی وچگونگی موجودیت یافتن است. خط راهنما و راهبرد اصلی دراین مورد، مشارکت حتی الامکان فراگیر و گسترده توسط نیروهای هم اکنون موجود این طیف برای یافتن و تعبیه چترهماهنگ کننده است. بدیهی است بدون حضور چنین نیروهائی، سخن گفتن ازیک جنبش فراگیرسخن لغوی خواهدبود و بهمان اندازه که چنین شیوه ای برای شکل دادن به خود از نگرش جنبشی جدائی ناپذیراست،بهمان میزان تصدی گری این وظیفه توسط این یا آن گروه ، با بینش جنبشی بیگانه است. بهمین دلیل فاصله گرفتن از بینش قدیمی "راه اندازی موتورکوچک و بحرکت درآوردن موتوربزرگ توسط آن"، شرط لازم و صرفنظرنکردنی برای عبوراز تلاش های مرسوم فرقه ای –سکتاریستی به تلاش های مشارکت جویانه و جنبشی است. برای یک حرکت جنبشی هیچ چیزمضرتر از آن گونه تلاش های فرقه ای نیست که عده ای اندک ازیک طیف بسیار وسیع بصورت خود خوانده و به نیابت از آن، بخواهند ابتدا خود را حول یک سری موازین سیاسی و سازمانی متشکل کرده وسپس دیگران را دعوت به پذیرفتن قراردادهای فی مابین خود و پیوستن به آن بکنند. که اگر چنین کنیم بی گمان باردیگر دچار همان تصلب شرائینی خواهیم شد که تاکنون دچارش بوده ایم. از این رومطلقا و مطلقا درمعیت وحضور نیروهای هم اکنون موجود این طیف و تلاش ودرمتن تدارک برای فراهم ساختن چنین حضوری است که می توان از دست یابی به اصول مشترک ویافتن چترهماهنگ کننده سخن به میان آورد. ویهمن دلیل یافته های تجمعات اولیه محافل متعلق به این طیف تنها می تواند جبنه پیشنهادی داشته باشد. ما باید همواره این آموزه بزرگ حرکت جنبشی را درمدنظر داشته باشیم.
سومین خصلت مهم حرکت جنبشی بسنده کردن به ساختارهای حداقل است. حرکت جنبشی و گسترده بنا به طبیعت خود قادر نیست درقالب ساختارهای تودرتو وپیچیده خود را زندانی کند.ازاین رو اصراربرساختارگرائی بیش ازحد لازم، می تواند به حصاری برای جدائی ازجنبش تبدیل شود.
چهارمین مشخصه حرکت جنبشی برسازماندهی دیالوگ برای تعمیق اشتراکات و شفاف سازی اختلافات استواراست بدون جاری ساختن چنین دیالوگ هائی، نمی توان سخنی از تقویت آگاهی های دمکراتیک حول صدها معضل پیش روی جنبش و تقویت توان انتخاب مردم، به میان آورد.
************
برپایه موازین چهارگانه فوق است که منطق حرکت جنبشی می تواند پاگرفته و بر آسیب پذیری های خود غلبه نماید. ازجمله:
-ازخطرتکرار تجربه های نافرجام گذشته بپرهیزد که مطابق آن نخبگان ابتدا به تعبیه ظرف همت می گماشتند و سپس بسراغ مظروف می رفتند. دربینش نوین ظرف و مظروف درپیوند با یکدیگربوده و درمعیت ومشارکت خود این نیروها و عناصرمتشکله آن است که منشور و تجمع جنبشی می تواند شکل گیرد و نه درغیابشان وبه نیابت ازسوی آنان.
-حرکت جنبشی با چنین مضمونی نه فقط دربرابر تلاش های معطوف به فعالیت حزبی-برنامه ای و اخص نیست، بلکه با آفریدن میدان عمل، بستر مناسبی برای تقویت پلورالیسم بربستر جنبش وامکان پیوند این گونه برنامه ها با حنبش ها وبا نیروهای اجتماعی فراهم می سازد. آن چه ما به آن نیازداریم دست یابی به بلوغ تفکیک این دو سطح از فعالیت و قرار دادن هریک درجای خود است ونه درتقابل قراردادن آن ها. بنابراین بحث برسرنفی ضرورت حرکت اخص حزبی- برنامه ای نیست، بلکه غرض آنست که بنام حرکت عمومی، فراگیر و جنبشی حرکت اخص حزبی-برنامه ای صورت نگیرد.چرا که تداخل و آشفتگی بین این دو سبب آسیب پذیری هردومی شود. ازاین روشفاف سازی و نشاندن هریک ازسطوح فوق درجایگاه طبیعی خود دارای اهمیت است.
-درعین حال حرکت جنبشی برخلاف آن چه که بعضا گفته می شود به معنای فعالیت پوپولیستی ویا همه با هم نیست. برعکس با تقویت هویت و تمایزصف جنبش ضداستبدادی ودمکراتیک ازسایرصفوف غیر ویا ضددمکراتیک ازیکسو و با به رسمیت شناختن پلورالیسم، شفاف سازی و گشودن باب دیالوگ بعنوان یکی ازعناصر حیاتی روند تکوین خود وروند تقویت آگاهی دمکراتیک ازسوی دیگر، تاحد لازم وممکن با ایده "همه باهم" به مقابله برمی خیزد.علاوه براین بینش جنبشی با باوربه ضرورت پیوند جنبش های مطالباتی و جنبش عمومی سیاسی بایکدیگر و ضرورت بارورشدن آن به "جنبش جنبش ها" ازتکیه صرف به شعارهای سلبی و ضداستبدادی پرهیزمی کند. اضافه براین ها، اصل پذیرش پلورالیسم درساختاراین تجمع جنبشی به همراه حق بی چون و چرای آزادی تبلیغ، تضمین دیگری است برای امکان تعمیق مطالبات اجتماعی توسط نیروهای رادیکال، که به نوبه خود هیچ قرابتی با منطق "همه باهم" ندارد.
- چنین تلاشی اگر به باربه نشیند، نه فقط با فراتررفتن از تلاش های مرسوم گلخانه ای( نشاء تک درخت) قادراست با برافراشتن چتری برفرازتک تک درختان، جنگلی از مقاومت دربرابر طوفان استبداد بی مهار تاریک اندیشی برپاکند،بلکه درهمان حال درهرگام خود می تواند درخدمت تقویت و باروری زمینه های خود رهانی و خودحکومتی، احترام به پلورالیزم و تمرین دمکراسی قرار گیرد.
*********
مهم آنست که خشت اول را کج نگذازیم
بی شک حرکت بسمت یک منشور و تجمع واقعا جنبشی یک فرایند تدریجی است که یک شبه حاصل نخواهد آمد. و تلاش مدافعان این گرایش درپاریس هم تنها تلاش هایی نیستند که دراین راستا صورت می گیرد. با این وجود، نشست مزبورمی تواند گام مهمی دراین جهت باشد اگر که بتواند علیرغم همه کاستی ها و تناقضات خود،کفه را به سود حرکت جنبشی تقویت کند. برای این منظورلازم است نشست مزبورقبل ازهرچیز به تعریف روشنی ازمعنای "ما" درراه پیمائی سه ساله اش نائل شود وبتواند روشن کند که منظورش از"ما" و یافتن "گام های مشترک" و این راه پیمائی سه ساله چیست؟،آیا هدفش دست یابی به هویت و اصول مشترک طیف بزرگ جمهوری خواهان لائیک و دمکرات بوده است یا هویت سیاسی - تشکیلاتی دادن به یک گرایش معین و یک بخش معین ازاین طیف؟. بدون روشن کردن این جهت گیری، والبته برداشن گام های معین درراستای هدف یک تجمع بزرگ جنبشی، نشست مزبور نیز هم چون تلاش های مشابه دیگر می تواند پس از چند صباحی ازنفس بیفتد و به سرنوشت آن ها دچارشود.
براین اساس بزرگترین چالشی که دربرابر گردهمائی پاریس قرار دارد آنست که چگونه خواهد توانست رابطه خود را به عنوان بخش کوچکی از طیف بسیار بزرگ جمهوری خواهان لائیک و دمکراتیک –لااقل درهمان محدوده خارج کشور- تنظیم کند. بطوری که تلاش آن برای نهادینه کردن خود بعنوان بخشی ازاین طیف، نه فقط موجب انجماد واختلالی در شکل یابی عمومی این طیف نشود، بلکه بعنوان نیروی محرکی درخدمت تقویت آن قرارگیرد.
ایفای چنین نقشی البته امرساده ای نبوده و مستلزم تحقق دو شرط است:
نخست آن که در آزمون جدال گرایشات فی مابین کنونی خود بجای رانده شدن به سمت تعیین تکلیف آن ها با یکدیگر ورأی و رأی کشی حول آن ها، تلاش کند اشتراکات حول اصول،ارزش ها و مبادی مشترک را مبنای حرکت خود قراردهد.
دوم آن که با پرهیزاز نهادینه کردن بیش ازحد لازم و اولیه، حصاری بلندبین خود و طیف گسترده بیرون ازخود نکشد. و شکل یابی خود را تاحدی و فقط تاحدی جلوببرد که موجب بروز شکاف و اختلال دررابطه فی مابین او وسایر نیروهای متعلق به این طیف نگردد. شرکت کنندگان درنشست پاریس هرگزنباید فراموش کنند که تنها بخش کوچکی از طیف بزرگ جمهوری خواهان دمکرات و لائیک را تشکیل می دهند و همواره لازم است که ازاین منظر به مخاطبین بیرون ازخود بنگرند. براین اساس-اگرکه آن ها خود را تنها بخشی ازیک طیف بزرگ می دانند و هم چنان برسازماندهی وسیع و جنبشی این طیف می اندیشند- باید بدانند که قراردادها و تصمیم های آنان، چه سیاسی و چه ساختاری،صرفنظر ازدرستی و یا نادرستی اشان، تنها می تواند برای جمع محدودخودشان دارای اعتبارباشد. و این مستلزم آنست که از منظر پلاتفرم وساختارخود به جهان بیرون ازخود ننگرند و خود را میزبان و دیگران را میهمان نه پندارند ودرسودای الحاق دیگران به خود نه باشند. رابطه و دیالوگی برمبنای برابرحقوقی،فارغ ازمناسبات درونی خود بادیگران برقرار کنند و معنای"همراه و یا عضو" بودن را دراسنادی که فقط به تصویب جمعی ازافراداین طیف رسیده است،مشمول برخورد با دیگران قرارندهند.
امید آن که شرکت کنندگان درگردهمائی پاریس ازآزمونی که دربرابرشان قرار گرفته است موفق و سربلند بیرون بیایند.
1.9.2.04-11.6.83

* گرچه تلاش هرجریان و گروهی برای تدقیق وتدوین موازین اصولی و نیز تلاش برای تقویت هماهنگی و ارائه پیشنهادات خود به طیف سوم کاری است اصولی، مفید و قابل دفاع. اما باید توجه کنیم که این گونه تلاش ها تنها می توانند خصلت پیشنهادی داشته باشند و نه بیش از آن. و تا مادامی که با حضور ودرمعیت خود این نیروها صورت نگیرد، نمی توان آنرا منشور طیف سوم تلقی کرد. وهمین طور باید اضافه کرد که هماهنگی یک حرکت جنبشی نیز چیزی نیست که بتوان ازبیرون اعمال کرد و این وظیفه را به گروهی سپرد. درواقع مسأله مهم و اکنون ما قبل ازهرچیز تلاش برای شکل گیری چنین تجمع هرچه گسترده تری است که تلاش های معطوف به منشور و هماهنگ سازی اساسا ازدرون آن خواهد جوشید و نه ازطریق پل زدن برفراز سر آن ها. بدیهی است که چنین شیوه ای حتی اگرصرفا بخاطر پاس نگهداشتن ارزش های گرانقدری چون دمکراسی، پلورالیسم ودرراستای خود رهانی و خود حکومتی می بود،بازهم ارزش پای بندی به آن را داشت. اما علاوه برآن این شیوه تنها راه موجود برای جنبشی شدن است. بدون حضور مثلاده ها و صدهاتشکل و نیروی متعلق به زنان، قومیت ها،گردانندگان ده ها سایت و نشریه، صدها تشکل دمکراتیک و محافل ادبی و هنری و انجمن ها و تشکل های پناهندگی و... چگونه خواهیم توانست حرکت گسترده و جنبشی بودجود آوریم و به هزاران وده ها هزارایرانی ضد نظام حاکم در همین خارج از کشور نقب بزنیم و یا آن که این همه فعالیت متنوع را هماهنگ کرده و کارزار گسترده ای را علیه استبداد وبرای دمکراسی سازمان دهیم؟

Friday, August 13, 2004


دراهمیت اعتراضات معلمان و ضرورت حمایت همه جانبه ازآن
معلم نان ندارد،مسکن ندارد، معلم قرض دارد*من چهره ام گرفته،من قایقم نشسته به خشکی،مقصود من از حرفم، معلوم برشماست،یک دست بی صداست!
***************
جنبش معلمان دربرابرهردوجناح1-
چندروز پیش شورای عمومی معلمان درنامه ای به خاتمی و ضمن یادآوری وظایف او بعنوان رئیس جمهوری درحمایت ازآزادی، حقوق و حرمت اشخاص، خواهان بکارگیری همه مساعی خود برای آزادی معلمان دستگیرشده گردید. گرچه این نامه نیزهم چون دیگر نامه های دادخواهانه مشابه، با دیوار سکوت و بی اعتنائی مواجه گردید، اماسیاست های سرکوب گرانه و ضد معلمی دولت خاتمی ودرهمین راستا داشتن هم کاری تنگاتنگ با جناح دیگر برکسی پوشیده نیست. چنان که صدور دستور بازداشت آقایان محمود بهشتی وعلی اصغر ذاتی از گردانندگان کانون صنفی معلمان توسط دادستان و به دنبال شکایت وزارت اطلاعات صورت گرفت. ازاین روعجیب نیست وقتی وزیر ارشاد بعنوان متولی رسمی آموزش و پرورش که به حسب ظاهرهم شده قاعدتا باید ازحقوق پرسنل تحت امرخود حمایت کند، دربرابر پرسش خبرنگاران با کمال وقاحت می گوید قوه قضائیه خیال ما را راحت کرده است که این بازداشت ها ربطی به فعالیت صنفی آن ها ندارد(یعنی همان طورکه وزارت اطلاعات و مقامات قضائی ادعادارند،اقدام علیه امنیت کشوراست). و سپس اضافه می کند که به دستگاه قضائی باید اجازه داد که تا موضوع آن ها را به درستی مورد رسیدگی قراردهد! و این درحالیست که دراحضاریه محمود بهشتی، دبیرکل کانون صنفی معلمان، کلیه فعالیت های صنفی و مدنی وی تحت عنوان ورودغیرقانونی به مدارس، ترک خدمت درساعات اداری،شرکت در تحصن و تجمع، وتحریک معلمان و به عنوان"تخلفات اداری" بشمار آمده است.باین ترتیب علیرغم اوج گیری ستیزهای درون حکومتی یک باردیگر،اتحاد و همکاری گسست ناپذیر هردوجناح درمقابله با جبنش های اعتراضی و سرکوب نهادهای مدنی و مستقل ازحاکمیت به صورت برجسته ای به نمایش در آمده است. و اساسا باید گفت که سیر تحولات درون حکومتی بسوی اعمال هرچه بیشترحاکمیت یک دست و سرکوبگرانه، هدفی جزدردستورقراردادن سرکوب همه جانبه ترجنبش های سیاسی-اجتماعی نداشته و تمرکز دستگاه های سرکوب برروی جنبش معلمان و دانش جویان نشان ازهمین جهت گیری دارد.2- فازجدیدورود به "مرحله برای خود"،مستلزم عبور وفراترازرفتن از مبارزات درخود، پراکنده و خود بخودی به مبارزات هماهنگ و سازمان یافته است. دراین مرحله رفته رفته اقشارو لایه های گوناگون اجتماعی با وقوف به منافع مشترک احاد خود وکشف وجوه تمایزو تغایرمنافع خود با منافع طبقات حاکمه، به هویت اجتماعی و بالقوه خود، فعلیت وعینیت می بخشند. بی تردید، قشر اجتماعی گسترده معلمان با مجموعه درخشانی ازاعتراضات و اقدامات خود نشان داده است که درمسیر چنین فرایندی قراردارد. فرایندی که تبلور خود را در طرح مطالبات مشترک،مبارزات هماهنگ شده و دراین روزها با دفاع پرشورازخواست آزادی بی قید و شرط نمایندگان دستگیرشده وتوقف موج احضارها و بازداشت های غیر قانونی سایر فعالان کانون های صنفی، به نمایش گذاشته است. چرا که ظهورو بروز چنین روحیه ای درشرایط وقوف به منافع صنفی- طبقاتی امری اجتناب ناپذیربوده و دستگیری نمایندگان و سخنگویان تجاوز به کل پیکره تلقی می شود، که نمی توان به سادگی از آن گذشت. چنان که درپی دستگیری محمود بهشتی و اصغرذاتی، معلمان دریک واکنش بدیع با به نمایش گذاشتن همبستگی خود، حاضر نشدند بابی تفاوتی از کنارآن بگذرند وبه وعده و وعیدهای دروغین رژیم دل خوش کنند. ازهمین رو آنان در بیانیه خود به شیوائی تمام آورده اند:"حرفشان تکراری و ملال آور، ووعده هایشان توخالی وتوجیه تبعیض و ستم تااین حد آشکار،عادتی است ترک ناپذیر...". براین اساس بود که جنبش معلمان پس ازیک سری اقدامات اولیه و موردی چون رایزنی ها، تجمع دربرابر مجلس و یا قوه قضائیه و بی نتیجه ماندن این گونه تلاش ها، برآن شد که برای آزادی همکاران وسخنگویان خود دست به اعتراضات منظم تبلیغی و آکسیونی بزند. آن ها دربیانیه خود اعلام داشتند،"که این دستگیری ها بدلیل تلاش و فعالیت صنفی- مدنی و تحت الشعاع قراردادن نشست شورای هماهنگی معلمان درمردادماه و خاموش کردن ندای حق طلبانه آنان طراحی شده است...". و ضمن درخواست آزادی سریع و بدون قید و شرط همکاران خود،خواهان رفع اتهامات وارده به آنان و خانواده بزرگ فرهنگیان گردیدند و با دادن هشدار به دولت و قوه قضائیه، خاطرنشان ساختند که عدم تعجیل درآزادی هرچه سریع ترآنان موجب تبعاتی خواهد شد که مسئولیت آن برعهده کسانی است که ما را درتنگنا گذاشته و زبانمان را بریده اند و دهانمان را دوخته اند. آن ها با وقوف به این که نیل به مطالبات بدون مبارزه سازمان یافته و پیگیردست یافتنی نیست، به صرف صدور بیانیه و هشداراکتفانکرده و ودرراستای پیگیری آن ها تجمع و تحصن روزهای یک شبنه هرهفته درساعت 10 الی 12 در مقابل وزارت آموزش و پروش تهران و سایر مراکزاستان ها و شهرستان ها را دردستورکارخود قرار دادند.آن ها درهمان حال تهدید کردند که اگر اقدامات فوق به نتیجه نرسد، با بازگشائی مدارس درکلاس های درس حاضر نخواهند شد.3- جایگاه معلمان درجنبش مزد و حقوق بگیران واهمیت استراتژیک آنمعلمان با گستردگی نزدیک به یک میلیون نفر و بااحتساب خانواده های خود یک نیروی کمی گسترده و سنگین وزنی را بوجود می آورند. اما مهم ترارابعادکمی، نقش کیفی آن هاست. آن ها بدلیل داشتن آگاهی مناسب، بدلیل نیازوافر جامعه و دولت به خدمات صرفنظر نکردنی و جایگزین ناپذیرآن ها و مهم ترازهمه، بدلیل داشتن تشکل و سازماندهی نسبی، دارای قدرت چانه زنی مناسبی هستند. علاوه براین، معلمان بعنوان حقوق بگیران و زحمتکشان فکری و خدماتی، بیش ازهرقشری بطور بیواسطه ازبیدادگری ناشی ازسلطه حکومت مذهبی و آفت های تلفیق مذهب و آموزش- درجامعه ای که دولت،خود کارفرمای اصلی محسوب می شود- دررنجند. داشتن پیوند طبیعی با میلیون ها دانش آموز(جوانان) و خانواده های آنان، براستحکام موقعیت آنان می افزاید. علاوه براین ها، شیوع پدیده دوشغلی درمیان این قشر زحمتکش،هم سرنوشتی این بخش ازحقوق بگیران با کارگران و دیگر لایه های زحمتکشی را بیش از پیش تقویت کرده و به آنان در قطب کاروزحمت اهمیت ویژه ای بخشیده است. وجود صدها هزار زن آموزگار، بعنوان حلقه اتصال دهنده، امکان پیوند این جنبش با جنبش زنان را تنگاتنک می کند. خلاصه آن که مجموعه مشخصات فوق باین قشردرمیان زحمتکشان وکلیه مزد و حقوق بگیران، جایگاه ویژه ای بخشیده است که براستی دارای اهمیت استراتژیک است. ناگفته نماند که دراینجا فقط سخن از توانائی ها و ظرفیت های بالقوه و نهفته استراتژیک درمیان نیست. بلکه فراتر از آن،همان گونه که مشهود است، آن ها توانسته اند گوشه هایی از توانائی های خود را با صحنه مبارزات اجتماعی و سیاسی جاری پیوند زده و به مبارزه فعال، گسترده و رویارو با بزرگترین کارفرمای کشور ونیزقدرت سیاسی حاکم مبادرت ورزند. و درست بهمین دلیل، خواهی نخواهی بعنوان قشرمرجع وبا نفوذ دارای نقش ارزنده و شایسته ای دراستراتژی رهائی بخش علیه استبداد و ستم طبقاتی بوده و حامل جذبه سرمشق شدن و الهام گرفتن هستند.4-اگر بپذیریم که پراکندگی بین اعتراضات گردان های گوناگون زحمتکشان مهم ترین خلأ کنونی را تشکیل می دهد، واگر قبول کنیم که بستراعتراضات و دفاع از مطالبات زحمتکشان بهترین زمینه عینی را برای پیوند و تقویت همبستگی زحمتکشان از یکسو، و ترمیم گسست اپوزیسیون با جنبش های اجتماعی ازسوی دیگر را فراهم می سازد، آن گاه به اهمیت حمایت همه جانبه ازجنبش اعتراضی هم اکنون موجود معلمان بهتر پی خواهیم برد. و البته بهمان اندازه به فقدان حمایت درخور، تاسف خواهیم خورد. براستی پرسیدنی است که پس از گذشت نزدیک به 30 روز از یورش ارتجاع و بقول خود معلمان، تهاجم حاکمیت قبیله ای و انتصابی به نمایندگان آن ها، مدعیان دفاع از حقوق کارگران و زحمتکشان و هم چنین مدافعان دمکراسی و جامعه مدنی و روشنفکران و دانش جویان چه کرده اند؟. بی تردید نگاهی به این بیلان نزار، همه امان را شرمگین می سازد. آیا فعالین سایر جنبش ها ولایه های اجتماعی درمیان ده ها و گاه صدها اعتراض روزمره ودرزیرفشارها وضربات متوالی رژیم، توان درک اهمیت لحظه ونقش کلیدی مبارزه معلمان وبهره گیری ازفرصت های طلائی برای برافراشتن پرچم مقاومت دربرابر تهاجم استبداد را ازدست داده اند؟ آیا فی المثل جنبش دانش جوئی که درجستجوی گفتمان جدیداست هنوز به این بلوغ نرسیده که یک عنضر اصلی و پایه ای گفتمان جدید دفاع ازجنبش های اجتماعی و پیوند با آن ها است؟ آیا وقتی معلمان دریک فرازدرخشان مبارزاتی،اعتراض به دستگیری نمایندگانشان را دردستور کارخود می گذارند، جنبش دانش جوئی، روشنفکری، زنان، پرستاران، روزنامه نگاران و...که خود به درجاتی درگیر دشواری های مشابه هستند، به مخیله اشان خطور نمی کند که در حمایت از آنان بیانیه ای صادرکرده وفراترازآن با شرکت در تحصن روزهای یک شنبه همبستگی خود را به نمایش بگذارند؟. آیا همه ما منتظریم که تا رژیم تاریک اندیش و خودکامه حلقوم تک تک امان را فشرده ونهایتا جشن پیروزی خود را درگورستان بجا مانده برپاکند؟ و البته دراین میان انتقاد به زبان الکن و زنگ داراپوزیسیون مدافع آزادی و عدالت بیش از دیگران وارداست. چرا که آنان ازیک سو زبان ادعایشان درحمایت از آزادی و عدالت اجتماعی بلندتراز دیگران است و ازسوی دیگرفاقد دغدغه پرداختن هزینه های مبارزین داخل کشورهستند. بااین وجود آن ها از فعالیت های منفرد و فرقه ای فعالین ازیکسو و بی عملی صدها هزارایرانی ازسوی دیگر، بشدت دررنجند. درچنین وضعی آنان نیز برای برون شد از سرگشتگی وغلبه برپراکندگی و بی عملی نیازمند ترمیم گسست خویش با جنبش های اجتماعی هم اکنون موجودند.5- گرچه تاریک اندیشان خود کامه،بدلیل همبستگی معلمان و بیم ازگسترش اعتراضات آنان ناچارگردیدند، محمودبهشتی را پس از گذشت یک ماه از زمان بازداشتش بقید وثیقه 50 میلیون تومانی آزاد کنند. اما نباید فراموش کرد که اولا شمشیر داموکلوس دادگاه و محکومیت را برفراز سر وی و تشکل های معلمان آویخته اند و این با آزادی بی قید و شرط درخواست شده توسط بیانیه معلمان فاصله دارد وثانیا هنوز اصغرذاتی نماینده دیگر را هم چنان دربازداشت خود نگهداشته اند و به فشارهای خود نسبت به سایر فعالین صنفی این جنبش ادامه می دهند و ثالثا همان گونه که در سطور پیشین هم اشاره شد، سردمداران نظام درفاز جدید، تشدید سرکوب جنبش های اجتماعی و در رأس آن جنبش معلمان و دانش جویان را در دستور کارخود قرار داده اند. بدیهی است درچنین شرایطی همان طور که بیت نقل شده از بیانیه معلمان تأکید می کند" یک دست بی صداست"، تنها ازطریق تقویت همبستگی بعنوان ضرورت بی چون و چرای شرایط کنونی و نیزبا ادامه مبارزه و مقاومت می توان رژیم را به عقب نشینی و نهایتا سرنگونی واداشت.12.8.2004-21.5.83· به نقل از پلاکارد تجمع معلمان· به نقل از بیانیه مورخه 11.4.83 کانون صنفی معلمان که درآن ازجمله خواستاررفع توقیف از نشریه قلم و استعفای وزیرآموزش و پرورش و معاون وی شده است.