Friday, April 11, 2008

درپاسخ به دوپرسش نشریه برابری پیرامون رابطه ایران آمریکا و روندبحران هسته ای
سؤال نخست
:
بنظرشمادرصورت عادی شدن روابط بین ایران و آمریکا چه اتفاقاتی درخاورمیانه رخ می دهد و اصولاجمهوری اسلامی چه نفشی را درمنطقه بازی خواهد کرد!
بفرض عادی شدن روابط،چنین رویدادی بی شک باتوجه به اهمیت ژؤاستراتژیک ایران و نیزنفوذ معین نظام حاکم برایران درصحنه سیاسی منطقه، بویژه درعراق،لبنان وفلسطین و... ونیزروندکانونی شدن مناقشات رژیم ایران و دولت اسرائیل، می تواند بسهم خود تأثیرات مهمی درصف آرائی ها وکنترل نسبی دامنه بحران بگذارد. اما درابعاد این تأثیرات نباید مبالغه کرد. چرا که اولا قدرت های امپریالیستی ودررأس آنها دولت آمریکا خود را ارباب جهان و منطقه می دانند ودارای منافع حیاتی وپایداری درآنجا هستند که دنبال کردن آنها تحت هرشراطی اولویت نخست آنان را تشکیل می دهد و همین سیاست هاست که مولد اصلی بحران هستند.بهمین دلیل تقلیل بحران و تنازعات منطقه به دوقطب ایران وآمریکا نادرست است.درحقیقت تضاد عمده بین امیال وهدف های امپریالیستی و منافع مردم منطقه است که جمهوری اسلامی بطوراخص و جنبش اسلام بنیادگرا بطوراعم باسوارشدن برامواج نارضایتی آن، وازجمله بهره گیری از سیاست های تجاوزطلبانه اسرائیل نسبت به فلسطینی ها و مردم منطقه است که می توانند بهره بهرداری کرده وعرض اندام کنند. بدیهی است که حتا باکنارکشیدن فرضی رژیم ازاین منازعات، صرفنظرازافت وخیزهای حتا مهم مقطعی اصل بحران هم چنان تداوم خواهد داشت.
اما ،همانطورکه درمتن پرسش نیز مشهوداست،سوال فوق بایک اگربزرگ همراه است.واین به معنی آنست که تحقق این سناریوبه نوبه خودنیازمند تحقق دوپیش شرط است:یکی تغییرکلی سیاست خارجی تاکنونی رژیم جمهوری اسلامی ودیگری تغییرسیاست های حاکم برکاخ سفید بخصوص سیاست های نئوکان ها دربرخورد با جمهوری اسلامی. بنابراین برای آنکه بتوان به سوال فوق درزمینه واقعی ونه تجریدی پاسخ داد لازم است آن را درپرتو درجه تحقق این پیش شرط هامورد بررسی قرارداد.
بنظرمیرسد درمقایسه با گذشته درهردوسوی این معادله علائمی ازپیدایش رویکردها و روندهای تازه مشهوداست.یعنی درسوی آمریکا که قطب تعیین کننده تربحران را تشکیل میدهد،شکست ها و ناکامی های سنگین نئوکان ها درمنطقه ازجمله درعراق،افغانستان و حتا تعمیق بحران درپاکستان، وچرخش افکارعمومی بویژه در آمریکا علیه این سیاست ها و بازتاب آن دررقابت های درونی طبقه سیاسی حاکم آنجا، یکی ازمولفه های مهم جدید است که درصورت تفوق آن دردرون آمریکا می تواند نقش مهمی را درجهت پیش برد سیاست های معطوف به عادی سازی و درگام نخست شروع دوره تازه ای از مذکرات مستقیم بین طرفین بحران بهمراه داشته باشد. البته تفوق این رویکردهنوزتضمین شده نیست ونیزشروع چنین مذاکراتی الزاما به معنای نتیجه بخش بودن آن نیست. ولی می توان تأکید کرد که درمیان دولتمردان طبقه سیاسی حاکم بر آمریکا این گرایش که برای بیرون آمدن ازبحران روبه تعمیق کنونی درعرصه های گوناگون، نیازبه گسترش همکاری وپیش برد سیاست تنش زدائی با جمهوری اسلامی درتمامی کانون های بحران هست، روزبروزتقویت می شود. میزگرد اخیر 5 وزیرخارجه قبلی آمریکا-ازهردوجناح- و درخواست فرمانده ارتش آمریکا درعراق ازجمهوری اسلامی برای فروکاستن ازدرگیری های اخیر بصره واجتناب از جنگ داخلی تازه فی مابین نیروهای دولتی و مقتداصدر، ازجمله نشانه های تازه ای ازوجود وتقویت چنین رویکردی است.
درسوی دیگراین معادله رژیم ایران قراردارد که ازیکسوبا قبضه کامل قدرت توسط جناح باصطلاح اصول گرا وتثبیت مواضع خود ،که خود شرط لازمی برای دست یافتن حاکمیت به اراده واحدی جهت شروع مذاکره ازموضع قدرت و انحصارا توسط عناصرموردوثوق خود وفارغ اردغدغه رخنه دشمن و باصطلاح افتادن به دام سیاست استحاله ویا انقلاب مخملین است.بستن کانال های مراوده سیاسی جناح های دیگربا قدرت های خارج توسط جناح حاکم درهمین رابطه است. نشانه دوم دیگربیان موافقت کلی واصولی خامنه ای درمورد مجاز بودن اصل مذاکره با آمریکا است(ولی نه هنوزبه معنای زمان شروع آن) .که البته مدت هاست که گام نخست و اولیه آن درمحدوده وحول مسائل عراق برداشته شده است. ارزیابی هردوطرف وبویژه طرف آمریکا ازاین مذاکرات مثبت است. چنانکه نظرمثبت مقامات آمریکائی و بخصوص مقامات نظامی را مبنی بر کاهش چشمگیر-تاحد دوسوم-ازدامنه عملیات تروریستی که هماناشبه نظامیان شیعه باشند،بارها خوانده وشنیده ایم.
درهرحال همانطورکه اشاره شد این ها فقط نشانه هائی ازمسیرتکوین رویکردجدید هستند وهنوزتافعلیت یافتن وقطعیت پیداکردن آن فاصله دارند.بطورکلی ما هنوز دریک فاز انتقالی که آکنده از انواع فشارها،بهمراه چانه زنی وتست کردن وگام برداشتن های محتاطانه ازهردوسوهستیم که بدنبال یافتن نقطه های شروع تازه وپیشروی های بعدی هستند.گواینکه اساسا چنین مسیری بنابه طبیعت مزمن بودن بحران با افت وخیزهای گوناگونی همراه است وهدف مشخص ازتلاش های موجود نیزهموارکردن راه مذاکره وتوافقات ضمنی برای کاستن از دامنه تنش درمناطق بحرانی است. بهمین دلیل نباید دچار خوش بینی زیاده ازحد درمورد ابعاد عادی شدن مناسبات شد. بگمان من بعیداست با توجه به تضادها و تفاوت منافع هردوطرف واصطلاک آنها با یکدیگر درچشم اندازنزدیک شاهد انطباق منافع آندوبرهمدیگروسازش آنها باهم باشیم.اما کاستن ازدامنه تنش ها و همکاری های مشخص درراستای منافع هرکدام چرا.
سوال دوم.درصورت بوقوع پیوستن این مساله پرونده اتمی ایران چه پروسه ای را طی می کند وواکنش جامعه جهانی مخصوصا چین وروسیه به این رویکرد چه خواهد بود.
نحوه برخورد با پرونده هسته ای ایران به نوبه خود تابعی است ازمتغیرنوع وکیفیت مناسبات عمومی رژیم ایران با دول غرب.به میزانی که این رابطه درمسیرکاهش تنش ها قراربگیرد،بهمان اندازه برخورد غرب با رژیم اسلامی با آسانگیری بیشتری همراه خواهد شد. با این همه درپرونده هسته ای ایران یک خط قرمزوجود دارد وآن مخالفت همه قدرتهای بزرگ شرقی و غربی وازجمله روسیه وچین و نیزقدرت های اروپائی و درخود آمریکا هردوجناح،با تسلیح رژیم ایران به سلاح هسته ای ونزدیک شدن به اقتدارهسته ای است.یعنی همان عاملی که جمهوری اسلامی بطور راهبردی بانزدیک شدن به آن والبته بطور ضمنی،روی آن به عنوان عامل اصلی بازدارندگی دربرابر تهاجم و نیزعامل چانه زنی وامتیازگیری حساب بازکرده است.البته جمهوری اسلامی تلاش می کند که درمنطقه خاکستری هسته ای-دست یابی به ملزومات دست یابی به اقتدارهسته ای تا به خودسلاح هسته ای بطوربالفعل –به قدم زدن دراین منطقه خاکستری بپردازد وازورود به منطقه خطرخیزومستقیم پرهیزکند.بدیهی است که دنبال کردن چنین سیاستی به معنی آن است که عرصه مناسبات رژیم با دولتهای بزرگ سرمایه داری هم چنان مین گذاری شده است وجمهوری اسلامی نیزتا بدست آوردن تضمین های لازم که هنوزهم نمی توان تعریف دقیقی ازمولفه های مشخص آن ارائه کرد،ازبازی با اهرم هسته ای دست نخواهد کشید.دررابطه با چنین تضمین هائی جمهوری اسلامی ازجمله به روند دوقطبی شدن جهان وپیوستن به قطب شرق(پیمان شانگهای)می اندیشد والبته این تنها تضمین نیست.
بیشترین احتمال درمورد پرونده هسته ای ایران اگرجریان های مخالف جنگ وکسانی که مخالف دامن زدن به جنگ سردبا رژیم هستند، درآمریکا قدرت بگیرندآن است که جمهوری اسلامی به همان قدم زدن درمنطقه خاکستری بسنده کند وبه دول غربی اطمینان ها وامکان نظارت های بیشتری رابدهد.ودرمقابل، غرب ودولت آمریکا نیز برای یک دوره به همزیستی کمترتنش زا با رژیم اسلامی تن بدهند. آنچه که درلحظه کنونی برای دولت آمریکا مهم است آن است که اولا باکاستن ازنتش های خود با رژیم ایران،دامنه بحران درمنطقه را کنترل کرده وچاشنی آن را بیرون بکشد و ثانیا با روی آوردن به جنگ کم شتاب درموردایران،به امیدشرایط مناسبی تری برای اعمال نفوذ بررژیم تهران باشد.
دوکشورروسیه وچین نیزضمن بهره برداری کامل ازتنش بین رژیم اسلامی با دولت های غربی،درعین حال خواهان کنترل دامنه بحران و کاسته شدن تنش ها هستند.چون ازیکسو حفظ منافع عظیم مناسبات بادول غربی که اهمیت اساسی تری برای آنها دارد، وهم حفظ وگسترش دامنه مناسبات خود با ایران که به نوبه خود دارای اهمیت زیادی است، مستلزم آن است که بحران فی مابین رژیم ایران و آمریکا کنترل شده وازحد معینی فراترنرود. چرا که آنتاگونیستی و دوقطبی شدن آن حفظ توازن وهمزیستی مناسبات با هردوقطب بحران را مورد تهدید قرارمی دهد. این مساله نه فقط بخاطرحفظ منافع مشخص وکلان اقتصادی وسیاسی باهردوطرف بحران است، بلکه هم چنین برای خنثی کردن تلاش شروع جنگ سردتازه بین قطب امپریالیستی به رهبری آمریکا با رقبا و قطب امپریالیستی تازه نفسی چون چین وروسیه نیزهست. می دانیم که بهانه اصلی درتوجیه چنین جنگ سردی مستمسک قراردادن خطرایران برای اروپا وجهان برای استقرارسپرموشکی دراروپای شرقی است.انها البته خواهان تسلط دولت آمریکا بررژیم ایران نیستند، اما درعین حال خواهان کنترل دامنه بحران وکاسته شدن ازدامنه تنش هاهستند.آنها به جمهوری اسلامی به مثابه متحد بالقوه درپیمان شانگهای حساب می کنند.
2008-04-8

Sunday, April 06, 2008


آزادی محمود صالحی فعال ومبارزکارگری به همه کارگران وهمه کوشندگان آزادی وبرابری اجتماعی مبارک باد!
اگردشمن کارگران وزحمتکشان پیشاپیش برای سال نوتهاجمات گسترده ای راتدارک دیده ونامش را سال "نوآوری وشکوفائی" نهاده که درمعنای بازیافت شده اش، چیزی جزشکوفائی درسرکوب ونوآوری درآن نیست،چرا کارگران ورزمندگان نتوانند آن راسال تشدید مبارزه علیه اسارت و بردگی سرمایه و برای رهائی ننامند؟. آزادی محمودصالحی نشان می دهد که اولا با تقویت همبستگی مبارزاتی که درآن مقاومت خود محمود صالحی نقشی برجسته والهام بخش داشت،رژیم را می توان حول این یاآن خواست مشخص به عقب راند وثانیا تنها باحفظ همبستگی ومقاومت بیشتر می توان این گونه دست آوردها را دربرابرتهاجمات بعدی رژیم حفظ کرد وآن رامقدمه دست آوردهای بعدی قرارداد.
باآرزوی سال پیشروی برای کارگران وزحمتکشان وسال آزادی منصور اسانلو و همه زندانیان سیاسی .پرتوان باد درخت برومندمقاومت توده ای
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Wednesday, March 19, 2008



سال نور را به همه عزیران تبریک گفته وبرایتان روزهای سبزوزیبا آرزومی کنم

Monday, March 17, 2008

"انتخابات"رسوا وپرازتقلب!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

نظام گندیده،انتخابات گندیده و"اصلاح طلبان"گندیده!
ازقدیم گفته اند که هرموجودی را انگلی است ویژه خود،وهمواره سنخیتی انکارناپذیر بین آندو وجود دارد.دراین نوع رابطه- رابطه مبتنی برطفیلیگری- مبنای هستی انگل ،به بقاء موجودی که انگل طفیل آن محسوب می شود گره خورده است .چرا که انگل ازخود، حیات و موجودیتی مستقل نداشته و زندگی ومنبع تغذیه اش ازقبل ِ موجودوابسته به آن می گذرد. وقتی موجودی،به مرحله گندیدگی کامل میرسد،همان گونه که جمهوری اسلامی رسیده است،بهمان نسبت طفیل ویا طفیل های آن نیزگندیده ترمی شوند. برای آنها خط قرمزی وجودندارد. محاسبه سودو زیان درمنطق تصمیم گیری آنها جائی ندارد.بعنوان مثال آنها حتی اگرازقبل و صددرصد بدانندکه جناح حاکم برای مهندسی یک انتخابات تقلبی همه گونه تدارکات لازم را فراهم ساخته است و حتی خود آن هاپیشاپیش آن را "کودتای پارلمانی دوم" بخوانند و انتخابات رسوابنامندش (همانطورکه تاج زاده سخنگوی ستاداصلاح طلبان مشارکتی چنین خواند)،ویا چون سخن گوی حزب اعتمادملی پس ازپایان شمارش درپیامش به مردم بگوید انتخاباتی که درآن نظارت نباشد شرکت درآن بی فایده است،بازهم بدلیل همان وابستگی جدانشدنی خود به نظام، باید درآن شرکت کنند وگرنه کاملا بی هویت شده و بدست خویش ناقوس مرگ خود را بصدا درآورده اند(همانطورکه عطریان فردرگفتگو با نشریه میزان می گوید،دراین انتخابات-که تکلیف 80 درصد آن روشن بود- مساله برای ما هویتی بود ونه کسب قدرت) .وقتی آنها می گویند ما "خود صاحب خانه هستیم واگرازدربیرونمان کنید ازپنجره واردمی شویم"، هم سرنوشتی خود با نظام و تغذیه ازبندناف مشترک را به زبان می آورند. ویاهنگامی که آنها وجود جامعه مدنی وسیاست ورزی خود را به تداوم حضورانگل وارخود درساخت قدرت گره میزنند، دارند همین واقعیت را خاطرنشان می سازند.
رژیم جمهوری اسلامی مدتهاست که مشغول پوست اندازی فاز دوره گندیدگی کامل است. ازمشخصات این گندیدگی کنارگذاشتن کامل لعاب جمهوری بسودگوهراصلی این نظام- حکومت اسلامی و ولایت مطلقه-،تبدیل شدن اسلام به دکان فریب ونیرنگ خالص که درآن مشغله کابینه دولتی اش کشیدن جاده اتوبان برای بردن زائران به چاهی است که قراراست امام زمان ازآنجا ظهورکند،* اقتصادش یک اقتصاد تماما دلالی ووارداتی که درتیول وانحصارخودی ها و معتمدان وسردارانش است،میلیتاریسم وتکیه برنیروهای نظامی به مثابه تنها تکیه گاه باقی مانده ومورد اطمینان درشرایطی که بقایای پایگاه اجتماعی اش درحال خشکیدن کامل است، ودرحیطه ساختارقدرت نیز بدنبال سراب یکدستی حکومت دویدن وباریک ترکردن هرچه بیشتر قاعده هرم حکومتی،وبالأخره نظامی که تنها باتشدید سرکوب و بحران آفرینی قادربه تداوم حیات خوداست.
برگزاری باصطلاح انتخابات مجلس هشتم اسلامی اوج به نمایش گذاشتن این گندیدگی بود. انتخاباتی که رسما وقانون ودرروزروشن وجلوی چشم همه دوسوم تکلیف کرسی هایش ازقبل روشن شده بود ودرمورد یک سوم بقیه هم که باصطلاح رقابتی محسوب می شدند،بابکارگیری انواع ترفند ها و مکانیسم های کنترل کننده،بسهولت قادراست دوسوم این سهمیه را ازآن خود کند وبقیه نواله،آن 15 درصد باقی مانده را، برای راضی نگهداشتن حریفان، آراستن ویترین مجلس وگرفتن پزدموکراتیک به جلوی رقبای خود بیاندازد.آنهم رقبائی این چنین ارزان فروش و بی آزار ازقماش حامیان رفسنجانی و عناصری میان تهی همچون کروبی ها و... . براستی ازاصلاح طلبان دیروزنظیرمشارکتی ها و مجاهدین انقلاب اسلامی وآنچه که امروز یاران خاتمی می نامندش...دیگرچه چیزی باقی مانده است جزمشتی انگل ودروغ گو وهیاهوگر؟درواقع یکی ازمظاهرهمین پوست اندازی تبدیل دوقطبی محافظه کارواصلاح طلب دیروز،به محافظه کارواعتدال طلب وباصطلاح میانه رو امروزاست که درآن جریاناتی چون حزب اعتدال ومیانه و کارگزاران و کروبی ها و ... به عنوان قطب تقلبی اصلاح طلبان دست بالا را پیداکرده اند.
پیروزی بروایت "اصلاح طلبان"
درهنگام قرائت وانتشارآراء درتهران و شهرستانها،روزنامه ها وسایت های متعلق به ائتلاف اصلاح طلبان سرشارازتیترهای حاکی ازپیروزی اصلاح طلبان بود که اکنون خفقان گرفته اند. مثلا روزنامه کارگزاران،با تیتردرشت اصلاح طلبان پیشتازانتخابات،وروزنامه اینترنتی نوروز،پیروزی 50 درصدی یاران خاتمی و...اعتراف خبرگزاری فارس به پیروزی اصلاح طلبان، وپیشتاری اصلاح طلبان درانتخابات تهران ونظایراین که ازتهران 14-15 نفرازاصلاح طلبان به مجلس میروند وامثال آنها بود.
بنابراین نباید تعجب کرد،اگر که درپی اعلام نخستین نتایج انتخاباتی توسط وزارت کشور، مبنی برپیروزی 71 درصدی اصول گرایان دردور اول، و پیروزی تقریبا مطلق آنها درتهران درحالی که ازلیست اعلام شده 30 نفراول تهران تنها نام یک نفر-مجیدانصاری- ازلیست جبهه اصلاح طلبان درانتهای لیست دیده میشود(انگارکه آنها دارند انتقام حدادعادل سرلیست خود درانتخابات مجلس ششم را که درانتهای لیست وبیرون آن قرارداشت می گیرند)، ودرحالی که جبهه یاران خاتمی تنها قادربه کسب 23 نماینده شده اند(آنهم نمایندگان جناح راستی که باید با قیداحتیاط آنها را اصلاح طلب نامید)، جبهه مشارکت اطلاعیه ای بدهد و پیروزی اصلاح طلبان درانتخابات را وازاینکه توانسته اند پروژه رژیم را بهم بزنند تبریک بگوید!(اطلاعیه جبهه مشارکت وسخنان ناصری به عنوان سخن گوی ائتلاف اصلاح طلبان).البته اگرکسی ازبیابان آمده باشد و بی خبرازسیررویدادها، وبیاینه جبهه مشارکت باتیتر"حضوروهمت مردم بازی طراحی شده آنها رابهم زد" را بخواند،حتما تصورمی کند که گویا واقعا شرکت گسترده ای توسط مردم درانتخابات صورت گرفته و رقیب قدرهم،باهمه ترفندها وتلاش های خود،عرصه راباین ها باخته است!.اماوقتی بدورازلفاظی ها وادعاهای سراسردروغ، بادقت بیشتری بیانیه خوانده شود، معلوم میشود که منظوراز این پیروزی تنها بدست آوردن یک سوم ازکرسی های رقابتی است (سوای دوسوم کرسی هائی که درآن ها اصولا رقابتی وجود نداشته وتکلیفش ازقبل روشن شده است).بطوری که بادرنظرگرفتن سهمیه دوسوم قبلی ودوسوم پیروزی درحوزه های رقابتیتوسط "اصول گرایان"،معلوم می شود که مجموعا بین 80 تا85 درصد کرسی های مجلس دراختیارجناح حاکم وحامیان وی است و تمامی این هیاهوها برسرقلمرووسهمیه مجازو حقارت آمیز15 درصداست .هدف وتبلیغات جناح حاکم و نوع بازی وبازیگرانی که سازمان داده است روشن است، اما درمورد اصلاح طلبان این سؤال مطرح است که آنها چه هدفی ازاین همه وارونه گوئی ها و خاک برچشم مردم پاشیدن ها ومجیزگوئی درباره انتخاباتی چنین رسوا وازقبل تعیین تکلیف شده دارند؟
بهم زدن بازی یا شرکت دربازی ونجات آن؟
قبل ازهرچیز آنها می خواهند شرکت درانتخاباتی چنین رسوا وسرشارازتقلب رسمی وغیررسمی را –برای بدنه و هواداران خود که بخش مهمی ازآنها مخالف شرکت بودند،توجیه کنند.وبهمین دلیل هم،بیش ازحد معینی برطبل تقلبی بودن انتخابات نمی کوبند.علاوه براین آنها،خودبخشی ازاین بازی بودندونه بهم زننده آن. آنهم بخش کمیک وکاملا صوری آن بودند که وظیفه گرم کردن تنورانتخابات والقاء این تصویربه اذهان عمومی رابعهده داشتند که گویا بایک انتخابات رقابتی سروکاردارند وشکستن جو وابعاد تحریم گسترده وبزک کردن تصویررژیم درانظارجهانی ازاهم این وظیفه بود. بنابراین برخلاف عبارات توخالی بهم ریختن بازی حریف،آنها درشرایطی که جناح حاکم سخت به نقش کمیک آنها نیازداشت،درنقش دلقکان ازخودبیخود و سر گرم کننده، بروی صحنه ظاهرشدند ونقش خود را باجدیت تمام به پیش بردند.وقتی خاتمی وجبهه مشارکت می گویند بازی آنها را بهم زدیم،هدفشان صرفا تلاش مذبوحانه ای است برای پوشاندن رسوائی خود دراین بازی مسخره. منظورآنست که نارضائی قابل پیش بینی بدنه مشارکت وحامیان خود را دهنه بزنند و ازریزش آوارگونه هوادارن خود ممانعت به عمل بیاورند.
بدترازآن،رسوائی وروسیاهی بجامانده درچهره پادوها و کارچاق کن هائی هم چون مسعودبهنودها،ابراهیم نبوی ها وعیسی سحرخیزها، فرخ نگهدارها،بابک امیرخسروی ها و ملیحه محمدی ها و…-این موجودات دوزیستی میان اپوزیسیون وپوزیسیون است، که باپشتیبانی رسانه های رادیوفرانسه و رادیو و تلویزیون صدای آمریکا وبعضا با کمال تأسف سایت های مدعی اپوزیسیون ، به آوازه گری برای شرکت درانتخاباتی چنین رسوا سرازپا نشناختند.
تخمین ارقام تقلب
دامنه احتمالی تقلب تاچه حداست؟
مداخله وتقلب درانتخابات درسه سطح هم درتعیین سهمیه دوسومی قطعیت یافته درمرحله گزینش کاندیدها،هم باصطلاح دربرگزاری ودرسطح میکرو(خرد)-مربوط به دستکاری گسترده آراء صندوق ها وآنچه که مربوط به رعایت و نحوه برگزاری تشریفات قانونی انتخابات مربوط می شود که عدول ازاین مقررات وسیعا صورت گرفت وداد وفریاد رقبارا هم درآورد و هم درسطح ماکرووکلان جایجائی کلی آراء که البته درمورد آن هنوز سکوت سنگین وپرمعنائی،ازجمله ازسوی رقباء انتخاباتی برقراراست.که این سکوت دیری نخواهد پائید.
کنترل کامل ورودی و خروجی صندوق ها،ممانعت از نظارت کاندیدهای رقیب برسرصندوق ها،نقش واگذارشده به بسیج وسپاه ومبلغان جناح حاکم درپای صندوق ها ونقش آنها درمیان شمارشگران،خلوت کردن اتاق جمع آوری آراء نهائی از خبرنگاران وناظرین کاندیدها،و....همه وهمه شرایط دستبرد باصطلاح تضمین شده را به آراء فراهم ساخت .درهرحال براساس شواهد وقرائن متعدد تقلب درهردوسطح بسیاروسیع بوده ودرکارنامه رژیم رکوردجدیدی را به جا گذاشته است. بی شک تا افشاگری ازدرون صورت نگیرد،کسی نخواهد توانست از چگونگی و ارقام دقیق وواقعی آن تصویردقیقی بدست آورد. اما این مانع تخمین ابعادکلی تقلب ازسوی ناظرین وتحلیل گران نمی شود.
دراین میان بویژه مساله اصلی وناگفته،همانا تقلب کلان و جابجائی کلی ارقام شرکت کنندگان درانتخابات است.پس ازصدورفرمان وپیام رهبرمنبی برحمایت ازلیست حامیان دولت وابرازاطمینان ازحضورگسترده مردم، ابتداوزیرکشورازپیش بینی وآرزوی شرکت بالای 60 درصد سخن به میان آورد.که عملا با تعیین شدن کف تقلب "پیش بینی" وی جنبه واقعیت بخود گرفت.باین ترتیب معلوم شد که تصمیم به افزودن یک رقم بزرگ حدود 12%به تعداد شرکت کنندگان مجلس هفتم برای زدن مشت محکمی به دهان استکبارجهانی وداخلی گرفته شده است(برای اثبات شرکت بیش از60 درصدی). بااین وجود رقم تخمینی تقلب کلان باید حدود دوبرابررقم فوق باشد. چرا که حتی رقم شرکت درحدواندازه مجلس هفتم هم امروزه برای رژیم امری سهل الوصول نبوده ونیست:میدانیم که چندین میلیون رأی دهنده بین 15 تا18 سال باتغییرقانون انتخابات ازدادن رأی محروم بودند(بخاطرخثنی کردن رأی اعتراضی آنها).ازسوی دیگردراین فاصله دوسه سه ساله نرخ تورم به طوررسمی به سه برابررسیده، قیمت وهزینه مسکن 300 درصد بالارفته، خط فقر به 600 هزارتومان رسیده ودرمقایسه با حقوق پایه و حداقل حقوق که برای امسال دوبست وبیست هزارتومان تعیین شده به نسبت تقریبا سه به 1 رسیده است(زندگی درزیرخط فقر داردبه امری فراگیرتبدیل می شود).بی شک چنین گستره ای از فقری درافزودن برنارضایتی عمومی ورویکرد از رژیم درمقایسه با دوسه پیش تأثیرات زیادی بجا نهاده است.همانطورکه گزارشگران بیطرف نیزدرگزارشات خود برخلوتی خیایان های جنوب شهر صحه گذاشتند. علاوه برآن، امتناع جریانات ونیروهائی چون تحکیم وحدت،ملی مذهبی ها ویا کمیته دفاع ازانتخابات آزاد شیرین عبادی و... درکنارآنها بخشی ازاپوزیسیونی که درگذشته معمولا شرکت می کرد، دامنه جبهه امتناع را گسترده ترساخته بود. بااحتساب عوامل فوق ودرنظرگرفتن گزارشات متعدد و متواتری که جملگی برخلوتی محسوس صندوق ها تأکید داشتند وبالاترازهمه فقدان رقابت انتخاباتی درمقایسه باموارد گذشته-بعنوان مثال درشهردرجه یک وبزرگ وپرتنشی هم چون اصفهان فقط کاندیداهای جناح حاکم امکان حضورداشتند- وخلاصه با درنظرگرفتن مجموع عوامل فوق، رقم نزدیک به شرکت کنندگان واقعی باحتمال زیاد حول 35-40 درصد بوده است. که البته دراین میان حدود 5 وحداکثر10 درصد آنها را می توان به عنوان پایگاه قابل تکیه و حامی رژیم بشمارآورد وشرکت بقیه هم درهرانتخاباتی معمولا صرفنظرازفضای حاکم سیاسی وبراساس عواملی چون رقابت ها ومنافع و انگیزه ای محلی ومنطقه وروستائی صورت می گیرد.
درچنین شرایطی جزجابجائی رقم کلی شرکت کنندگان درمقیاس 20 تا 25 درصد چگونه می توان به رقم ارقبل پیش بینی شده پورمحمدی رسید؟ واحتمالا همین موفقیت در تجربه تازه –درسطح کنونی –است که خامنه ای را وادارساخته است که ازعمق وجودش برزمین افتاده و پیشانی خشوع برخاک نهاده وازته دل سجده شکر به عمل آورد.چنین تقلبی گسترده البته اگرمثلا چنین تقلبی درانتخابات دوم خرداد صورت می گرفت-همان وسوسه ای که باوجود طراحی درآخرین لحظات کنسل شد- منجربه شورش گسترده ای می شد.
چرا که مردمی برانگیخته اگردرانتخاباتی شرکت کنند ونتیجه بیرون آمده ازآن مغایرت کلی با امیال وارزبابی جمعی آنها داشته باشد ،معمولا سربه شورش می زنند.ولی درشرایط کنونی دقیقا بخاطرعدم شرکت واقعی مردم وصورت گرفتن تقلب درغیاب آن،انتظارچنین اعتراضی دراین مورد نمی رود. درحقیقت مردم ازاین مرحله-دخیل بستن به رژیم وصندوق هایش- عبورکرده اند.بهمین دلیل تقلب ودستکاری گسترده صندوق ها دعوائی است مربوط به تقسیم قدرت در میان گرگان و بطورمستقیم درسرنوشت آنها بی تأثیراست.واین البته مبین جداشدن راه امام زاده "صندوق" ها، ازمسیرراه پیمائی مستقلانه مردم است. وازقضا همین جدائی است که برخی ازدوراندیشان وروشنفکران وعقلاء حاکمیت را نگران آینده ساخته است. نگاهی به کنش یک بخش دانشجوئی متوهم به نظام به خوبی بیان گراین نگرانی است:
دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه تهران وعلوم پزشکی قبل ازبرگزاری انتخابات ودرمرحله ردصلاحیت ها توسط ساطورنظارت استصوابی، تجمعی اعتراضی را درحسینیه ارشادنسبت به آن به عمل آوردند.درجریان تجمع، سخنران ضمن هشداردادن به رژیم گفت که ما آخرین کسانی ازنسل قانون هستیم که با شما چنین سخن می گوئیم.(شبیه همان سخنانی که بازرگان درسالهای محاکمه نهصت آزادی و دوره پس ازکودتای 28 مرداد درزمان شاه ابرازداشته بود). وهمین مسأله نشان می دهد که رژیم باید درپس احساس پیروزی و خاشعانه خود ،باید نگران سکوت سنگین وجداشدن کامل ریل ها ازیکدیگرباشد.
*********

درهرحال دوره دخیل بستن به صندوق های گندیده وقلابی وطواف حول آن ودوره عوام فریبی رژیم، سپری شده است . دوره جنبش های های اجتماعی و طبقاتی ورشدوشکوفاتی نافرمانی های مدنی-اجتماعی فرارسیده است.رژیم گرچه برای روئین تن کردن خود، دریچه های تنفس را بسته وآنچه راهم که مانده است یکی یکی می بندد، اما ناخواسته درهمان حال هوای کل اتاق را مسموم کرده وباین ترتیب کلیت خود را درمعرض آسیب قرارداده است.
دردوره انحطاط کامل هرروز که ازحیات رژیم می گذرد،بهمان اندازه دردی گسترده وسراسری دراندام جامعه می پیچد. پس بینی امان را محکم بگیریم وبرشتاب گام های مستقل خود بیافزائیم.


*-البته روشن است که اگرهرآینه امام زمان واقعی ناپرهیزی کرده وظهورکند،ظهورش همان ودستگیری واعدام شدنش به اتهام خروج علیه حکومت نیزهمان! بنابراین جلال وجبروتش تاآن زمان محفوظ است که ازخروج بی موقع علیه حکومت پرهیزکرده وهم چنان درهمان ته چاه بماند واجازه دهد که بنام او حکومت کنند وهدایا را نثار چاه پرنشدنی اش بکنند.
2008-03-17-27-12-86http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Friday, March 14, 2008

چند کلمه درباره خبرانتشاریافته درباره نظراسانلو نسبت به انتخابات نمایشی
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

براساس ادعای روزنامه نوروزارگان اینترنتی جبهه مشارکت،اسانلو رئیس سندیکای اتوبوس رانی تهران درتماسی تلفنی اززندان اوین اعلام کرده است "که رأی به یاران خاتمی تنها راه نجات کشوراست".مطابق این روایت او ازمردم خواسته است که درپاسخ به درخواست خاتمی برای بهم زدن بازی به ائتلاف حداکثری اصلاح طلبان رأی بدهند.
انتشاراین خبردردقیقه 90،آنهم درشرایطی که گزارش های متعدد ازمنابع گوناگون حاکی ازوجود فضای سرد وخالی ازجنبش وجوش انتخاباتی است ودرشرایطی که حتا نیروها وجریاناتی چون تحکیم وحدت و کمیته دفاع از انتخابات آزاد وتحکیم وحدت و ... ویا سازمانی مانند اکثریت نیز به جرگه تحریم کنندگان پیوسته وجریان ولرمی چون اتحاد جمهوری خواهان بدوشقه تقسیم شده و دوموضعگیری اعلام داشته اند، بی تردید ازجهات گوناگون سؤال برانگیزاست.بویژه درشرایطی که همکاران اسانلو درسندیکا نسبت به نظراواظهاربی اطلاعی می کنند و می گویند ماه هاست که ازحال وهوای وی-بجزاطلاعات اندکی که ازطریق همسرش دارند- بی خبرند.البته باید اضافه کنیم که خوشبختانه آنها درواکنشی سریع ومسؤلانه، آن را حداکثرنظرفردی وی دانسته با تأکید برنظرمتفاوت سندیکا ونیزگوشزدکردن نقش ضدکارگری وضدسندیکائی خانه کارگروعناصری چون محجوب که درصف اصلاح طلبان قراردارند، بسهم خود مانع سوء استفاده رژیم ازآن شدند. درهرحال نظراعلام شده ازسوی وی نه قبلا باسندیکا هم آهنگ شده و نه با مواضع سندیکاهم آهنگ است. آنچه که دراین میان سؤال برانگیزمی نماید، این است که اگراسانلو درشرایط طبیعی قرارداشته باشد، چراباید مواضع خویش را قبل ازتماس با نوروز با همکاران خویش درمیان نگذاشته باشد؟ ودیگرآنکه با وجود اینکه به گفته همکاران سندیکائی وی، ماه ها است که ازحال واحوال او بی خبرهستند؛ چگونه وی اجازه یافته است که با خارج آنهم با بخش ولایه ای از اصلاح طلبان که جناح حاکم بیش ازسایرجریانات دیگر نسبت به آن حساسیت دارد تماس بگیرد؟. پاسخ به این سؤال نشان دهنده وجود پروژه سازمان یافته ای است که هردوجناح رژیم به یکسان درطراحی ومشارکت درآن سهیم اند.البته نفع جناح حاکم که ریش وقیجی کنترل تمامی مراحل "انتخابات" را دردست دارد، وآنچه هم که ازصندوق ها بیرون می آید،نمی تواند خارج ازاراده وتمایلات وی باشد، و حتی اجازه نظارت و حضورتشریفاتی جناح رقیب را درپای صندوق ها و شماره آراء نمی دهد، روشن است. اومی تواند با یک تیردونشان بزند،هم باصطلاح باکشاندن کارگران به پای صندوق ها یخ تحریم گسترده را بشکند وهم مطابق معادله آشنادرجمهوری اسلامی مبنی بر"بنویس بنام اصلاح طلبان،بخوان بنام اصول گرایان" آرای ریخته شده را بحساب خود واریزکند. اما درمورد اصلاح طلبان،اولا آنها درعمل دارند پاداش اجازه حضورمحدود خوددرانتخابات را به حریف می پردازند.وثانیا آنها برپایه یک خودفریبی باوردارند که هرچه یخ تحریم شکسته شود،بسودبالارفتن وزن آنها درنتایج حاصل ازانتخابات خواهد بود. وثالثا باید به آن پیوند عاطفی وپاره تن نظام بودن این جریان اشاره کرد که علیرغم اخم وتخم رقیب،درهرشرایطی حفظ نظام برای آنها ازاهم واجبات است.
بااین توصیفات وبا درنظرگرفتن اینکه هیاهوهای خاتمی و اصلاح طلبان نیزخود بخشی ازبازی جناح حاکم وسناریوی تنظیم شده توسط وی بشمارمی رود،روشن می شود که برای "بهم زدن بازی" باید کل این بازی را بهم زد ونه آنطورکه ازقول اسانلو نقل می شود تنها بخشی ازبازی را.درحقیقت شرکت درانتخابات شرکت درهمان بازی حاکمیت است که قراراست بهم زده شود.
همه درمورد آنچه که درزندان های جمهوری اسلامی برسرزندانیان می گذرد،آشناهستیم. وهمین مساله باعث آن شده است که درگذشته برخی ازافراد سرشناس وباتجربه-بعنوان نمونه مهندس سحابی-با اطلاع ازفضای زندان وظرفیت های خود،پیشاپیش و قبل ازدستگیری طی سخنانی اعلام بدارند که هرگونه اظهارات پیش ازدستگیری آنها فاقد اعتباراست و ملاک نظرواقعی آنها،شرایط قبل از دستگیری وبازجوئی وزندان ومواضعی است که درشرایط آزاد اعلام می شود.البته ازاین واقعیت ها نمی توان فرمول واحدی برای همه موارد بیرون کشید.اما همین تجربه ها نشان میدهد که باید باقید احتیاط به انتشاراین گونه خبرها بویژه دردقیقه 90 برخوردکرد.
بااین همه صرفنظرازصحت وسقم این خبر،مساله مهم اصل درست یا نادرست بودن آن وآن شرایطی که درمتن آن اظهارمی شود نیست.بلکه این سوء استفاده رژیم اززندانیان اسیروتحت انواع فشارهای روانی وفیزیکی است که باید خنثی شود. ومهترازآن-بازهم صرفنظرازاینکه تاچه حد این مورد مشخص درست باشد یا نه- مهم گرفتن این درس است که درجنبش باید تلاش شود که نظرهرکس به عنوان نظر یک فرد درنظرگرفته شود،مگرآنکه به مثابه سخن گو ویا نماینده نظرجمع را منعکس کند و اجازه داده نشودکه بورژوازی وارتجاع برای کارگران و جنبش رهبران مطاع الامر وکاریزماتیک وخزعبلاتی مشابه آن بتراشد که درسربزنگاه ها با فشاربه آنها جنبش را خلع سلاح کند. برای کاستن ازآسیب های این چنینی باید علی العموم در جنبش ها اولا "رهبران" نقش سخن گویان تصمیمات جمع و بدنه راداشته باشند واجازه نیابند که بجا و به نیابت ازآن ها به تصمیم گیری-بویژه درموارداساسی وپایه ای- بپردازند و ثانیا تا آنجا که ممکن است درتکثیر وتعویض سخن گویان پای بفشارندوثالثا درصورت بروزانحراف واشاعه نظرخود بجای نظربدنه ومجامع عمومی موردبازخواست قرارگیرند.باید تلاش کرد که با جاری کردن یک دموکراسی فعال و مشارکتی مرکزثقل تصمیم گیری های اصلی ومهم به مجامع عمومی وبدنه جنبش منتقل شود. هم اکنون تجربه مشابهی ازسوء استفاده ازمقوله رهبری را درجنبش معلمان هم شاهدیم که اصلاح طلبان 9 نفرازشورای رهبری کانون صنفی معلمان را برای اسم نویسی درانتخابات به صحنه عمل کشاندند. گرچه آنها درمرحله تأیید صلاحیت ردشدند. اما فشاربه معلمان برای شرکت درانتخابات ازسوی آنها و اصلاح طلبان هم چنان ادامه دارد. درهرحال داشتن حق اظهارنظر وحق تغییرنظرازحقوق بدیهی هرانسان است. چنین نظری می تواند درست باشد و یا نادرست و انحرافی. آنچه که دراین میان مهم است وموجب آسیب پذیری می شود وجود چنان مناسبات و چنان سیستمی است که چنین افرادی، دارای چنان قدرت و منزلت و جایگاه ویژه ای باشند، که بهمراه تغییرنظرخود بتوانند یک جمع و یا یک جنبش را به دنبال خود بکشند و آنرا خلع سلاح کنند.
2008-03-14-24-12-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Thursday, March 13, 2008

مارش عظیم تحریم کنندگان ومعضل صندوق های خالی!

Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

کوس رسوائی نمایش انتخاباتی مجلس هشتم رژیم اسلامی چنان پرطنین است که نیازی به افشاگری ندارد. خود رژیم باگزینش پیشاپیش مهره های خود،آنهم بصورت"رسمی وقانونی وعلنی"، طبل این رسوائی را درچهارگوشه عالم بصدادرآورده است. بطوری که هرکس می تواند ازهم اکنون حول نتیجه ای که ازدرون صندوق های رأی بیرون خواهد آمد با خیال راحت به هرمیزان که دلش می خواهد شرط بندی کند،بی هیچ بیمی ازباخت.والبته درست بهمین دلیل بازارقماربازان حرفه ای هم سوت وکوراست! جالب است که این بار خود رژیم برای آن که خیالش را ازهرجهت آسوده کند، فتیله تنورانتخاباتی را پائین کشیده و باتدوین مقررات سفت وسخت توسط مجلس دست نشانده،برای کنترل تبلیغات خیابانی ومعابرعمومی برآن شده که ازملتهب کردن فضای"انتخاباتی"جلوگیری کند.هدف آن است که "آزمون انتخاباتی"صددرصد بی دردسربرگزارشود وازهرگونه دست اندازی احتمالی توسط باصطلاح رأی اعتراضی،بهره برداری رقبای داخلی برای سهم خواهی بیشتر وتعبیر خواب های مخملین ِتوطئه گران جهانی دوربماند.غرض آن است که "انتخابات"هم چون تعویض لباس بهنگام تغییرفصل،بی دردسرگردد.بی شک کم رمق نگهداشتن آتش تنور،برای جلوگیری ازسوء استفاده دشمنان ورقبا گرچه حاکمیت را ازدردسرهای نشان دادن پزدموکراتیک رهامی سازد وبحسب ظاهر روزنه هائی را برای جلوگیری ازرخنه دشمنان رنگارنگ می بندد،اما درعوض با گشودن روزنه های دیگروبزرگ تر، وبا سیبل کردن کل نظام آن را آسیب پذیرترمی کند. ازجانبی بنظرمی رسد هزینه هائی را می کاهد اما ازسوی دیگر پرداخت مالیات های سنگین تری را باو تحمیل می کند:دروجه مناسبات درونی زخم ها و تنش های مربوط به تقسیم قدرت را تشدید کرده وبانازک کردن قاعده هرم مشارکت طیف های حامی رژیم برناپایداری آن وشکنندگی نظام می افزاید؛ شکاف بین خود ومردم را وسعت بیشتری بخشیده وبادوقطبی کردن آن،صدای گام های مارش براندازی را پرطنین تر می کند؛ ودرسطح جهانی نیزبا نشان دادن بیش ازپیش ماهیت ضددموکراتیک خود،هم نفرت جهانی علیه خود را دامن میزند وهم قدرت مانور دشمنانش را برای افزایش فشارفراهم می سازد. درحقیقت رژیم به خیال روئین تن کردن خود دربرابر"باران فتنه" و ازطریق سراب یکدست کردن بیشتروبیشتر،چالش هایش را به عرصه های نوین تر،خطرناک تر،وبازگشت ناپذیرتری سوق می دهد ودرست بهمان اندازه پوک تروشکننده تر و بی آینده ترمی شود.درکوتاه مدت،اوالبته می تواند درمقابل پوسخند مردم ایران و استهزاءجهانیان صندوق های خالی را با آراء جعلی پرکند،وهمانطورکه با توهم بسته شدن پرونده هسته ای-که درواقعیت امر چیزی جزبستن یک مرحله و گشودن مرحله تازه ای از پرونده هسته ای نبود- جشن هسته ای برگزار می کند، درفردای پیروزی خیالی "انتخابات" هم می تواند جشن انتخاباتی برپاکند وهم چون دیکتاتورهای سرمست ازپیروزی"خود تضمین کرده"، به خویشتن تبریک بگوید.
نگاهی به سیرواژگونی حکومت های خود کامه نشان دهنده آن است که موش کورتاریخ فقط ازیک مسیرنقب نمی زند. یکی ازاین کوره راه ها،کوربین کردن چشمان حکومتی است که تنها قادراست نوک دماغش را به بیندونه دوقدم آنطرف تررا.اگرکسی چشم بند رابه نحوی به چشمانش به بندد که فقط قادربدیدن جلوی پای خود باشد وبدون افق،سرنوشتی جز تصادم مداوم بادیوارودیوارهای تازه ای که هردم دربرابرش برافراشته می شوند ندارد.آری می توان به خیال خود ازدام و مهلکه ای گریخت،اما هرفرارفتی ازاین گونه،برای نظام های استبدادی وبرای دیکتاتورها چیزی جزفرورفتن بیشتردردامی مهیب تروتنگ ترکردن حلقه طناب داربدورگردن خویش نیست.رانده شدن بسوی قربانی کردن هرچه بیشتر عوامل ومولفه های پایه ای بقاء یک حکومت بسود مولفه ها و منافع لحظه ای آن، جزتنگ ترشدن حلقه محاصره نیست. بعبارت دیگر وقتی یک حکومت مجبورمی گردد، برای تداوم حیات ننگین اش،شرایط پایدارتربقاء خود را بدست خویش نقض کند،حاصلی جز خود زنی و تنگ ترشدن حلقه محاصره ندارد.تجربه نشان می دهد که ورود به وادی این مهلکه،یکی ازحلقات مهم زنجیره ای است که سرنگونی نظام های ارتجاعی و مستبد را تشکیل می دهد.
نسخه اول ودوم سناریوی "انتخابات" !
درنسخه اول تن پوش انتخابات تنها به اندام جناح "اصول گرا" و مطلقا آنهائی که وفادار و"خودی ِخودی" بودند پرو شده بود.و درکنارآن سپاه پاسداران نیز،تمام قد واردصحنه شده وبه رقبا ومخالفین این جناح چنگ ودندان نشان می داد.آش چنان شورشد که فریاد" واحلقومای" رقبا درآمد ورژیم دچارتب بحران حکومتی شد:آنها که سرشان بی کلاه مانده بود،سریعا یک"رجل سیاسی" و دارای رانت معتبرسیاسی را کشف وروانه میدان کردند.چنین بودکه نوه ویادگارعزیز"امام خمینی" با پلاتفرمی حامل سه محور وارد صحنه شد:اعتراض به حضورعلنی سپاه درصحنه سیاسی و بعنوان نقض کننده آشکار وصیت نامه امام،رد صلاحیت های گسترده که منجربه سلاخی شدن بیرحمانه کاندیداهای رقبا توسط هیئت های اجرائی ونظارت شده بود،وبالأخره بی توجهی به سنت امام درتصمیم گیری ها و تمرکزتصمیم گیری دربیت رهبری بدون مشورت با یاران امام دفن شده. واکنش اولیه جناح رقیب به دوپینگ جناح رفسنجانی وشرکاء، بی اعتنائی بود وحتا فراترازآن،گیردادن به لپ سرخ وماشین بنزنوه امام!.وچنین بود که توسلی،این یاروفاداروهمیشه گوش بفرمان امام،درحین سخنرانی اعتراض آمیز در مجمع تشخیص مصلحت،ازشدت برافروختگی وغصه درجا دق کرد ومرد وشد شهیدزنده ای که رفسنجانی درنمازجمعه برایش اشک افشانی کرد،محتشمی درمراسم بزرگداشتش سخنان طوفانی برزبان راند وکروبی فرصت طلب و کرکری خوان عمامه اش را بدورسرش چرخاند؛ یعنی که تا سهممان را ندهید ساکت نخواهیم شد. باری سه رجل مغبون،رفسنجانی وخاتمی وکروبی نشستند وشورکردند وسپس به دیدار رهبر شتافتند.سایتی که به لپ سرخ و ماشین بنزنوه امام بندکرده بود بسته شد وسوراخ سوزن شورای نگهبان راهم کمی گشادکردند تا چنددوجین ازهمراهان این جریان بتواند باعبورازآن، شانس خود رابرای گذشتن از بقیه خوان ها بیازمایند.رفسنجانی به تشکرازمسئولیت پذیری ولطف شورای نگهبان پرداخت و سپاه هم بدون این که ازصحنه خارج شود، وبفهمی ونفهمی، ازپیش فنگ وپس فنگ کردن آشکاروتحریک آمیز دست برداشت.باردیگربرای همه ثابت شد که انداختن چندتکه خردوریزجلوی پای حضرات برای راضی کردنشان کافی است. وچنین بود که نسخه اندکی اصلاح شده سناریوی اول به عنوان متن نمایشنامه انتخاباتی بروی صحنه آمد:
برطبق این سناریو صحنه گردانی اصلی هم چنان دراختیارجناح اصلی یعنی اصول گرایان ووفاداران صددرصد امتحان داده باقی می ماند که درکسوت جبهه متحد اصول گرایان وائتلاف فراگیرمعرکه گیری کنند وادای انتخابات رقابتی وچند قطبی را دربیاورند. درکنارآن ها،حاشیه باریک دیگری مرکب ازجبهه اصول گرایان باصطلاح پراگماتیست هم چون رفسنجانی وحامیان آن و راست ترین بخش اصلاح طلبان حکومتی قراردارند که برای بهره بردن از سهمیه تعیین شده خود درتلاشند تابه خواست حضوریک اقلیت "موثروفعال"درساخت قدرت ادامه داده وباین ترتیب به حیات انگلی ونباتی خویش تداوم بخشند.وقتی که آنها ازاصطلاح اقلیت فعال ومؤثرسخن به میان می آورند،بلافاصله درمقابل این سؤال بی پاسخ قرارمی گیرند،که این چه اقلیت فعالی است که درمجلس هفتم باپیشه کردن سکوت مطلق،حتا صدای مخالفین درونی اصول گرایان پرطنین تر ازصدای آنها بود؟!
البته درحاشیه سناریوی فوق چندین نکته رقت انگیز وچندش آور دیگری وجوددارند که اشاره ای کوتاه به آنها خالی ازلطف نیست:
نخست آن بخش ازاصلاح طلبان موسوم به حکومتی (نظیرجبهه مشارکت ومجاهدین انقلاب اسلامی) هستند که جناح حاکم سهمیه ای برای آنان درنظرنگرفت. بااین وجود آنها هم چون دون کیشوت لباس رزم پوشیده وسواربراسب چوبین به میدان جنگ شتافتند و ستادانتخاباتی وسخن گو ترتیب دادند.آنها باوجود آنکه از"سیاست ورزی" مستقل محروم ماندند،اما بدلیل آنکه خود را صاحب خانه وجزئی ازنظام می دانند،ناچارگردیدند که درنقش واقعی وبرهنه شده خود،یعنی گرم کردن تنورانتخابات وتحریم شکنی ایفاء نقش کنند. تمامی هدف و تلاش آنها رخنه درصفوف گسترده تحریم کنندگان ازکارگران ومعلمان و دانشجویان و زنان و هنرمندان و... بوده وهست.وتنها امیدشان به میزان شکسته شدن یخ های تحریم است. آنها به عنوان زائده جناح راست اصلاح طلبان وبه سردمداری خاتمی که بیرون قرارگرفتن ازچرخه انتخاباتی نظام را فاجعه جبران ناپذیرمی داند و همانند تمامی بزنگاه های تاریخی هم چون برگزاری انتخابات نمایشی پایان ریاست جمهوری وسرکوب جنبش 18 تیر ولحظه کنونی، با خیانت به ادعاها و باورهای باصطلاح مردم سالاری دینی خوددرصحنه ظاهرشده،درآمده اند.
درکنارآنها ورقت آورترازآن ها،عناصری چون نهضت آزادی قراردارد که به بهانه مشارکت درفرایند دموکراسی! حضوردرآن را برخود واجب عینی می داند. وچندش آورترازاین ها،آن جنازه های مومیائی شده سیاسی،چون فرخ نگهدار وبابک امیر خسروی و ملیحه محمدی و... هستند که بایدک کشیدن ردای فاخر"اپوزیسیون یا پوزیسیون؟!"به مردم پیام می دهند که مبادا فرصت شرکت درانتخابات را ازدست بدهند!(والبته دراین میان آنتنی کردن این رویکرد توسط رسانه هائی چون رادیو فارسی فرانسه درکناربی اعتنائی به صف گسترده تحریم کنندگان نیزخالی ازتماشا نیست).فراخوان این حضرات درشرایطی است که حتی جریاناتی هم چون جبهه ملی وتحکیم وحدت ونیز ملی-مذهبی ها وعناصری چون سحابی وپیمان و... عدم شرکت خوددراین انتصابات را اعلام داشته اند!
بی شک آنچه که به صورت عشق بی ریا وخالصانه این جماعت به رژیم تماما گندیده نمایان می شود،دراصل نه ازروی حب وجذبه عطرمسحورکننده یار،بلکه نشأت گرفته ازبغض معاویه وترس ازآن سوی است: آنها راست وحسینی نگران پی آمدهای تحریم گسترده وموجهای برآمده ازآن ونگران یک برآمدتوده ای و نافرمانی مدنی-اجتماعی گسترده هستند.آنها درزمانی به فکرآشتی دادن مردم با رژیم، و صندوق با رای مردم برآمده و به جرگه تحریم شکنان پیوسته اند،که حاکمیت بی اعتنا به اندرزهای آنها وبا تکیه بر تنها ابزاربقاء خود یعنی سرکوب،هیچ گونه توهمی رابرای دخیل بستن به امامزاده صندوق ها باقی نگذاشته وسعید حجاریان ازپدیده بت واره شدن صندوق سخن به میان آورده است.
آری اکنون بیش ازهرزمانی راه خیابان، کارخانه،مدرسه،دانشگاه وخانه از"صندوق" جداشده وآهنگ گام های سنگین مارش مستقل راه پیمایان پرطنین ترشده است.بگذاررژیم درانزوا وتنهائی خود جشن پیروزی برپا دارد وآرمان باختگان و بریدگان ازمردم،به صندوق های ازقبل تعیین تکلیف شده دخیل به بندند!
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com2008-03-13-23-12-86

Saturday, March 08, 2008

8مارس روزجهانی زن را به همه زنان شادباش گفته وسال پربار تری را برای جنبش زنان آرزومی کنم.

جنبش زنان وچند چالش پیشاروی آن

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
زنان ایران علاوه برستم جنسی رواداشته شده درپهنای تاریخ، علی الخصوص آپارتاید جنسی وستم مضاعفی را درجمهوری اسلامی، ازهمان فردای پیروزی انقلاب بهمن تجربه می کنند.آنها سالی آکنده ازمبارزه وتهاجمات تازه به حقوق خویش را پشت سرگذاشتند. آنان هم چنین سال پرچالش وخطیری را درجهت تثبیت دست آوردهای خود و برداشتن گام های تازه برای فراتررفتن ازمحدودیت های کنونی درپیش رو دارند.آنها با انواع تضییقات سیاسی واقتصادی واجتماعی،وازجمله سهمیه بندی های تبعیض آمیز جنسی درحوزه های گوناگون آموزشی،معیشتی،محدود شدن بیشترحق تردد آزاد درخیابان ها ومعابرواماکن عمومی و تشدید سرکوب و فشاربه فعالین زنان را دربرابر خود دارند. قرارگرفتن جمهوری اسلامی درفاز جدیدی ازانحطاط خود،که تشدید سرکوب های اجتماعی و (سیاسی) واقتصادی تواما ازویژگی آن است،قبل ازهرچیز دردشمنی وعناداین نظام با زنان خود رانشان میدهد.آما چه باک!آگاهی به آزمون های نفس گیردوره انتقالی جنبش برای ایستادن برسرپای خود،تهی وپوشالی شدن بیش ازپیش نظام درفازجدیدانحطاطش،بداهت مطالبات انسانی زنان وحقانیت تردیدناپذیر آنها وبالاخره حمایت وهمبستگی سایرجنبش ها درکنارگسترش پایه اجتماعی ونافرمانی مدنی-اجتماعی، مؤلفه های امید به پیشروی وآینده روشن را نویدمی دهند.
جنبش زنان ضمن داشتن شرایط ومطالبات خودویژه و اخص ولاجرم مبارزه مستمر برای پیشبردآنها،اما درهمان حال ناگزیراست که آنها را باتوجه به مختصات عمومی اوضاع وازجمله درنظرگرفتن توازن نیرو و مرحله انتقالی جنبش وبا چالش ها ودشواری های عمومی متعلق به این مرحله به پیش برد .بدیهی است که عبور موفقیت آمیزازچنین گردنه ای نیازمند یک مبارزه چندوجهی ومکمل وداشتن درک روشنی ازمسیرکلی حرکت خویش است.
مهمترین چالش های پیشاروی جنبش زنان که غلبه برآنها می تواند این جنبش را یگ گام عظیم بجلوسوق دهد ازجمله عبارتند از:
یک جنبش گسترده و واقعی تنها میتواند با درنظرگرفتن محورهای زیر شکل گرفته و به حیات خویش ادمه دهد:
الف-قرار گرفتن مطالبات و خواست های فراگیرومشترک به مثابه مبنای نقطه عزیمت ازیکسو وتلاش برای تعمیق وفراتررفتن ازآنها دربطن مبارزه وتجربه زنده توده های زن ازدیگرسو
ب-درنطرگرفت خصلت پلورالیستی ورنگین کمانی آن که دربرگیرنده انواع و اقسام گرایشات گوناگون درچهارچوب مطالبات پایه ای و فراگیر است. درحقیقت هیچ گرایشی به تنهائی معادل جنبش نیست وجنبش اصالتا پدیده ای فراترازهمه آنهاست.
ج-وبرهمین مبنا اتحاد وهمکاری ومبارزه مشترک حول اشتراکات،درکنارطرح مباحث وگره گاهی های مسأله برانگیز ازاهمیت زیادی برخورداراست.نباید فراموش کرد،بهمان اندازه که تأکیدبراشتراکات برای تداوم یک جنبش مهم است،یکدست شدن و مسکوت گذاشتن اختلافات مضربوده و طرح آنها درحوزه های اصلی برای افزایش آگاهی وشفاف شدن صف بندی های درونی آن مهم است.
د-پیوند متقابل وروبگسترش با سایرجنبش های اجتماعی بویژه دانشجویان وکارگران وحاشیه تولیدکه جنبش زنان دارای حلقات تداخلی تنگاتکی با آنهاست ازیکسو،و پیوند باجنبش های مدافع جهانی دیگربویژه جنبش فمنیتسی آن،نیز واجد اهمیت است(بی شک دراین رابطه باید هوشیاربود که مراوده ودادوستد بادولت ها ونهادی رسمی بین المللی و... نمی تواند جایگزین آن شود)
ه-درنظرگرفتن رابطه جنبش زنان با جنبش های طبقاتی یک رابطه پیچیده وچندوجهی است که بدون درنظرگرفتن این پیچیدگی ها و پیوند ارگانیگی آنها،جنبش زنان دربهترین حالت فقط قادرخواهدبود که به بخشی ازمطالبات اولیه خویش برسد و رهائی وبرابری به رویائی دست نیافتنی تبدیل می شود.
درنگاه به چگونگی رابطه جنش زنان ونظام طبقاتی حاکم که این مبارزه دردرون آن جریان دارد، سه نکته قبل ازهرچیزمشهوداست:
ا-اشتراک حول آن دسته مطالباتی که بطورمشترک اکثریت بزرگ زنان را صرفنظرازتعلق طبقاتی اشان، درمقابل هرنظام مردسالار بطوراعم ونظام تبعیض جنسی یک دولت مذهبی وتاریک اندیش، بطوراخص قرارمی دهد. البته حتا دراین عرصه کمابیش محدود نیزصفوف زنان بطور یکدست نیست وآنها دراین عرصه نیز دربرابرزنانی که ازاین نظام وزنجیرهای بسته شده به زن حمایت ایدئوژیک-سیاسی-طبقاتی می کنند قرارمی گیرند.
2-مطالبات خودویژه زنان زحمتکش وکارگر(مطالباتی که اختصاص به زنان کارگر دارد وآنها اساسا نیروی محرکه آن را تشکیل می دهند.نظیرسطح پائین دستمزد نسبت به مردان کارگر وده ها مطالبه مشابه دیگر) که اکثریت بسیار بزرگ جمعیت زنان را تشکیل می دهد.اینان طبعا هم بلحاظ مطالبات اقتصادی و معیشتی متمایزازطبقات دارا و متوسط اند وهم بلحاظ مطالبات سیاسی متناظربا آن ونظام سیاسی که پاسخ گوی آن باشد، متمایزمی شوند
3-واقعیت دیگر وضعیت هم اکنون موجود زنان در نظام سرمایه دارای جهانی است. فاکتها وواقعیت های غیرقابل تردیدنشان دهنده آنست که این نظام درمقیاس جهانی نه فقط بهیچ وجه قادربه رفع مساله تبعیض جنسی دراشکال مختلف سیاسی واقتصادی واجتماعی نیست،بلکه دراشکال مختلف آن را بازتولید کرده وگسترش هم می دهد.تفاوت دستمزدها ومیزان استخدام وشاغل بودن، بردگی جنسی ،اشاعه فحشاء وتن فروشی و....صدها میلیون زنی که درجهان حاشیه محکوم به فقر مزمن هستند،و بازتولید فانتامانتالیسم و....جملگی ازمظاهرآن هستند.
درحقیقت نظام سرمایه داری برای بازتولید اجتماعی گسترده و انباشت سرمایه وافزایش نرخ سود خود،به نیروی کارارزان ومجانی وخانگی وموقت وارتش ذخیره بیکاری و تولید صدهامیلیون بیکار دایما روبگسترش،تکه تکه کردن نیروی کار وایجاد شکاف وتبعیض بین آنها، واستثمارمضاعف ازآنها نیازدارد.بدون تقسیم و تبدیل کردن انسان به طبقات مادون ومافوق،ودرگام بعدی دامن زدن به لایه بندی درمیان طبقه مادون و با نرخ استثمار متفاوت درمیان آنهاوسرشکن کردن فشار استثمار درمناسبات ودرخانه وبین مردو زن و...، وبدون اعمال ستم مضاعف بصورگوناگون دردرون طبقه مادون وبویژه ستم جنسی قادربه ادامه حیات نخواهدبود.دریک کلام حیات سرمایه درگروشقه شقه کردن انسان به پاره انسان ها وبرقراری سیستم مناسبات مبتنی برقهر و زور وسرکوب فی مابین انسان ها،بجای مناسبات انسانی وبرابر گره خورده است.
نظام سرمایه داری این تبعیض فراگیر درهمه سطوح جامعه انسانی را ازطریق دومکانیزم مستقیم(اعمال مقررات و قهر آشکار) و غیرمستقیم(درونی کردن باورها ونفوذخود درمیان مردم وبیش ازهمه درمیان خود جنس مذکروازجمله درمیان کارگران مذکر) پیش می برد. ازجمله دستگاه های اعمال قدرت، زندان وقانون وقضا و...هستند که حاکی از اعمال قهرمستقیم ومداومی است که برای حفظ نظام وتداوم بازتولید آن بکارگرفته می شود.مکانیزم دوم ازطریق نفوذ ایدئولوژی و جهانی بینی خود به درون طبقه تحت ستم صورت می گیرد. این نفوذ ودرونی کردن باورها وفرهنگ، نیزبه نوبه خود در دوشکل برجسته خود را نمایان می کند: ازیکسو به صورت باوروفرهنگ وعملکرد بخش مذکرطبقه نسبت به بخش مؤنت که مردان را دچاربرتری جنسی وسرشکن کردن رنج وفشار استثمار خود بردوش زنان می کند.گوئی که کاربی مزدزنان ویا انسان درجه دوم بودن وی امری طبیعی وازلی وابدی است! ودوم با دادن خصلت بت وارگی به این مناسبات تبعیض آمیز در سطح جامعه وازجمله درمیان مردان وزنان آن را امری طبیعی و بی ارتباط با اهداف استثماری ومناسبات موجود جا می اندازد.باین ترتیب با جداشدن مناسبات ازبسترهای واقعی خود،هم بطورمستقیم نظام سرمایه وتبعیض، خود را از آماج قرارگرفتن دربرابر بردگان دورمی کند و هم-بطورغیرمستقیم- با ایجاد تفرقه وشکاف در درون طبقه بردگان غیرآشکار وسرشکن کردن نکبت واستثمار دردرون آنها،سلطه خویش را نهادی کرده وازیک پارچه شدن آنها برای برافکندن زنجیرهای اسارت جلوگیری می کند.
بی شک مبارزه با چنین پدیده مرکبی نمی تواند یک مبارزه ساده وخطی باشد. بلکه تنها یک مبارزه ترکیبی وچندوجهی همزمان می تواند به مقابله کارآیند باآن برخیزد:
ازیکسو، مطالبات باید با سمت گیری بسوی ریشه های نظام طبقاتی و مناسبات مبتنی برقهروزورانسان برانسان همراه باشد و ازسوی دوم باید به موازات آن علیه رسوبات درونی وبویژه مردسالارانه آن درجنس مذکر،وازجمله کارگران مذکرهمراه باشدوبالأخره ازسوی سوم با بت واره شده گی این مناسبات در درون وازجمله خود زنان ودرسطح جامعه به مبارزه فرهنگی- سیاسی همه جانبه دست بزند.
متناسب با چنین وظایف درهم تنیده ومرکب،جنبش زنان به ناگزیرباید خود را ازیکسو بطورمستقل ودرصفوف متمایز سازمان بدهد، وازسوی دیگر ازطریق حلقات متداخل خود با سایرجنبش های اجتماعی وطبقاتی پیوندهای متقابل خود را تقویت کند.(چراکه بدون جلب حمایت وهمکاری با متحدین طبیعی خود قادرنخواهد شد که به سوی هدف های نهائی وتعمیق یابنده خویش حرکت کند).فقط درچنین صورتی است که کارگران زن خواهند توانست ضمن حفظ وتقویت همبستگی خود به مثابه بخش مهم و جدانشدنی ازطبقه کارگر وهمه مزدوحقوق بگیران و همه تهیدستان و استثمارشوندگان، برای بهبود شرایط کارخود ونفی نظام مزدوری تلاش کند و درهمان حال اجازه ندهد که فرهنگ ومناسبات مردسالارانه-بعنوان بخشی ازمناسبات طبقاتی ومناسبات مبتنی بر زوروقهرانسان با انسان، به حیات خویش ادامه هد.
درعین حال برمبنای ارزیابی فوق دونکته دیگر نیر روشن می شود:
نکته نخست آنکه مبارزه علیه نظام مردسالار،مستقیم وغیرمستقیم،بخشی ازمبارزه طبقاتی بوده وفعالین وپیشروان وکارگران وسوسیالیست ها بدون مبارزه مداوم علیه آن، به موازات مبارزه مستقیم علیه طبقات حاکم، قادر به استقرارسوسیالیسم ورهائی نخواهند شد.
دوم آنکه مطالبات زنان وماهیت ستمی که برآنها روامی شود فقط ازجنس روبنائی وحقوقی ویاحتا محدود به حیطه رفرم زیربنائی درنظام حاکم نیست. آنها درعین حال مطالبات زبربنائی و اساسی دارند که مبارزه برای آنها مستلزم فراتررفتن ازمبارزه عرصه های حقوق سیاسی ورفرم درچهارچوب نظام سرمایه داری است. ازهمین روتعمیق این مبارزه به ناگزیر باصف بندی ها وشکاف های طبقاتی دردرون خود زنان مواجه می شود.وهمین مساله است که همراهی و همکاری زنان دارا وطبقات متوسط با جنبش زنان را مشروط و محدود وشکننده می کند.چنین واقعیتی درعین حال توضیح دهنده وجود گرایشات مختلف دردرون جنبش فمنیستی می باشد وحاکی ازآن است که تعمیق مبارزه برای رهائی وبرابری واقعی ونه فقط صوری وحقوقی که ریاکارانه نابرابری های عظیم را هم چنان دست نخورده نگه میدارد وبه بازتولیدگسترده آن مبادرت می کند،باید دربسترتعمیق مبارزه بسوی تأکید برتمایزصفوف زنان کارگروتهیدست سمت گیری کند.بازتاب چنین روندی هم چنین خود را درتقویت وفشردگی صفوف سوسیال فمنیست ها و دارای افق سوسیالیستی درمیان جنبش زنان نشان میدهد. بی شک وجودچنین تمایزاتی اجتناب ناپذیر بوده ولازمه حرکت به جلواست. بااین وجود مهم آنست که چنین حرکتی بربسترتجربه وحرکت واقعی جنبش وبربسترنیازهای آن و منعکس کننده نیازه به پیشروی آن باشد و نه بصورت حرکت های فکری خالص وبی ارتباط با جنبش وغیرمفهوم برای آحادزنان ولاجرم ناتوان ازبسیج پایه توده ای.
نباید فراموش کنیم که تنها بانفوذ عمقی جنبش فمنیستی به درون جامعه وطبقه بزرگ زحمت وکار وازجمله زنان کارگروزحمتکش ولایه های متعلق به اعماق جامعه است که این جنبش می تواند شکست ناپذیرشده و پتانسیل لازم برای پیشروی خو د را فراهم کند. واین نیزبه نوبه خود مستلزم درنظرگرفتن مطالبات واقعی این اقشار توسط این جنبش وپیوند متقابل با این مطالبات است.
درشرایط کنونی بویژه، اهمیت پیوند هرچه بیشتر فعالین زن با بدنه توده ای برای نیرومندشدن جنبش، پیوند متقابل با سایرجنش های اجتماعی وطبقاتی، بویژه کارگران ودانشجویان وحاشیه تولید،مقابله با گرایش های معطوف به چانه زنی ونگاه به بالا برای دست یابی به حقوق زنان،خطری که سیطره یافتن آن می تواند موجب ازنفس افتادن وتکه تکه شدن جنبش شود،تقویت حضور وابتکارعمل سوسیال فمنیست ها دردرون جنبش زنان؛ برای به عقب راندن تهاجم رژیم وگشودن مسیرپیشروی ازاهمیت زیادی برخورداراست.
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/ 2008-03-08

Monday, March 03, 2008



جرقه ای ازاعماق!

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
با وجود آنکه رژیم شمشیر سرکوب را با سرعت بیشتری دور سرش به چرخش درآورده تا شاید هیبتش نفس ها را درسینه ها حبس کند،اما نه گسترش دامنه اعدام ها ونه بارگشت به اجرای احکام قصاص متعلق به عهد حجر،ونه زدن شلاق به کارگران و بگیروبندهای خیابانی وافکندن آفتابه بگردن باصطلاح اراذل واوباش، ونه گرفتن اعترافات و شوهای تلویزیونی ازدانشجویان درزیرفشارو شکنجه، ونه دستگیری فعالان جنبش زنان... نتوانسته است جرقه های مقاومت را خاموش کند.آنچه که بیش ازهرچیزموجب نگرانی رژیم شده ،ترس ازبهم پیوستن مبارزه فعالین با بدنه اجتماعی وبوجود آمدن یک مقاومت توده ای گسترده است.تاکتیک اصلی رژیم نیزسرکوب فعالین وپاشیدن بذررعب وترس درمیان توده های ناراضی است.
تعمقی کوتاه به همین سیاست،دونکته را به خوبی نشان می دهد:نخست آنکه رژیم دیگر قادرنیست بدون کاربردبیشترزوروسرکوب موقعیت تاکنونی خود را حفظ کندودیگرآنکه افروزش جرقه های مقاومت دراین یا آن نقطه وباین یا آن شکل نشان دهنده آنست که باوجود همه زهرچشم گرفتن ها و بگیروبندها نتوانسته است رعب وسکون را برجامعه حاکم کند وآن را ازجوشش درونی و سرریزشدن نفرت وعصیان انباشته شده بازدارد. سرکوب ومقاومت دوروی سکه اند، اما رژیم سرمایه و تاریکی، مثل همه نظام های ارتجاعی وسرکوبگر، بابکارگیری تمامی شگردها و امکانات تبلیغی خود تلاش می ورزد که خود را به عنوان تنها بازیگرصحنه نشان بدهد وروی دیگرسکه یعنی نقش آفرینی قطب مقاومت را پنهان نگهدارد. برطبق این روایت،توان مطلق ازآن رژیم است و ضعف مطلق ازآن جنبش. گوئی که بااشباح خیالی درنبرد است واین زندانها وشکنجه ها وتازیانه ها و دارها و....برای خاموش کردن شعله مقاومت برافراشته نشده است. اینکه درهرنظامی ،وجود انواع نهادهای سرکوب اعم ازارتش وزندان و... نشاندهنده اهمیت اعمال قهربرای حفظ نظام است، واقعیتی است انکارناپذیر.بااین وجودوقتی کاراین گونه نظام ها به آنجا برسد که برای بقاء خود ناگزیرگردند که توسل به نیروی قهر را درهرلحظه وموقعیتی برسرهرکوچه وبرزنی برای ایجاد رعب وبگیروبه بند به نمایش درآورند،داستان دیگری است. بی تردید،درجوامع استبدادی وفاقد ساختارهای دموکراتیک،بدلیل تمرکز قدرت وانحصارامکانات دردست حاکمیت ارتجاع، بخش بزرگی ازاین مقاومت ها دراشکال ناپیداوزیرزمینی وباصطلاح زیرپوست جاری می شود وآنچه هم که درسطح مرئی قابل مشاهده است ،عموما یا درقالب مطالبات صنفی بیان می شود و یا گاه گداردراثرتصادمات وشکاف ها ،تکه ویاتکه هائی ازموادمذاب (درشکل شورش ها وعصیان وبا شعارهای رادیکال تر) به بیرون پرتاب می شود.
مهم است بدانیم که مقاومتی درزیرپوست جامعه جریان دارد، که گاه گدار باپرتاب تکه هائی ازخودبه بیرون گوشه ای ازماهیت غلیانی خود را به نمایش می گذاردوثانیا قدرت ترمیم وادامه کاری نبردهای موضعی را علیرغم برتری رژیم درنبردهای موضعی تأمین می کند.ازهمین روشاهدیم وقتی که یک بخش ازجنبش بطورمستقیم زیرفشارسرکوب قرارمی گیرد ودچارافت می شود، مقاومت ازجائی دیگروازنقطه غافلگیرکننده دیگری سربرمی کشد..درنتیجه،هم شاهد تداوم حرکت هستیم و هم بخش سرکوب شده مجال ترمیم خود و نفس تازه کردن را پیدا می کند.مثلا وقتی اعتراض شرکت واحد را موقتاسرکوب وخاموش می سازند،کارگران هفت تپه شروع می کنند. وقتی کارگران راسرکوب می کنند،معلمان آغازمی کنند.وقتی معلمان رابرای مدتی ساکت نگه میدارند،دانشجویان به میدان می آیند.وقتی که این یا آن دانشگاه را خاموش می کنند،این یا آن دانشگاه دیگرشروع می کند و.. . چنین است که مشعل مبارزه خاموشی نمی گیرد ودشمن هنوزخود را ازعواقب یک نبرد رهانساخته درنبرد دیگری ازنبردهای بی پایان این جنگ گریلائی گرفتارمی شود وحسرت برگزاری جشن پیروزی بردلش می ماند.
نگاهی به یکی ازفرازهای اخیر این مقاومت ودرس های آن، همین واقعیت را نشان می دهد:
خیزش میدان صادقیه(آریا شهر):طرح "امنیت اجتماعی" که درآن جوانان،زنان و حاشیه تولید (بعنوان اراذل و اوباش ومبارزه با فساد) به عنوان آماج اصلی موردتعرض قرارمی گیرند،یکی ازپروژه های مهم سرکوب با ابعادی میلیونی است که باهدف سرکوب نافرمانی مدنی-اجتماعی فرارونده و بیرون کشیدن چاشنی انفجاری شورش ها واعتراضات جوانان وزنان وزحمتکشان حاشیه تولید وحلبی آبادها صورت می گیرد.رژیم که خود بخوبی با خطر سربازکردن خشم ونفرت متراکم مردم آشناست ومیداند که چگونه آنها می توانند به مثابه نیروی ضربتی انقلاب درخیزش های عمومی نقش آفرینی کرده و هرنظام ضدمردمی باهردرجه ازصلابت را به پائین کشند ،تلاش می کند که نافرمانی بالقوه وبالفعل موجود دراین بخش عظیم ازجمعیت فلاکت زده وتحت استثمار را خاموش سازد.گوشه ای ازاین ژرفای نافرمانی مدنی-اجتماعی رامی توان دراعتراف فرمانده نیروهای انتظامی مشاهده کرد:
او درمورد علت چهارفصل کردن مقابله با بدحجابی و توجیه دلایل اعمال خشونت،می گوید اگراین فشارها نبود در تابستان سپری شده شاهد بی حجابی کامل درخیابانها بودیم! واین یعنی اذعان به وجود یک نافرمانی پرشکوه، که معنای عملی اش چیزی جزشعار مرگ برجمهوری اسلامی نیست.
شورش درمقابل پاساژگلدیس صادقیه نیز بازتاب دهنده گوشه ای ازهمین پتانسیل موجود است. نقطه شروع حرکت با دستگیری دختر جوانی باتهام بدحجابی توسط گشت ارشاد آغازگشت.،فریادهای اعتراض آمیزاین دختر وضرب وشتمش توسط گشت ارشادونیروهای انتظامی بطورخودجوش موجب مداخله عابرین وجوانان شاهدو نزدیک صحنه عمل برای جلوگیری ازبازداشت وی واعمال خشونت گردید .صدها جوان معترض، ماشین پلیس را محاصره ومانع ازحرکت آن شدندو به زدوخورد با گاردضدشورش که برای خاموش کردن اعتراض به محل درگیری فراخوانده شده بودند پرداختند.
نیروهای انتظامی که یکی ازجوانان معترض را به داخل سطل اشغال انداخته بود با خشم بیشتر مردم مواجه گردید. مردم که خواهان آزادشدن دختر دستگیرشده ازچنگ پلیس وماشین گشت ارشاد بوند، به دلیل مخالفت افسربازداشت کننده اورا بیرون کشیده و مورد ضرب وشتم قراردادند.آنها زباله ها را آتش زدند. رژیم پاساژ وشورش کنندگان را محاصره کرده وناچارگردید تاازطریق خشونت و تیراندازی هوائی به خاموش کردن آن بپردازد. پتانسیل نهفته دراین جنبش وقدرت اشتعال آن را می توان دردادن دوشعارمرگ برنیروی انتظامی ومهمترازآن مرگ برحکومت اسلامی بخوبی مشاهده کرد.خوانده شدن سرود یاردبستانی هم دراین اعتراض خودجوش نشانه دیگری ازداشتن خصلت تیپیکی این اعتراض دارد.جالب است که دستگاه های اطلاعاتی وانتظامی رژیم،با غافلگیرشدن دربرابرپتانسیل عظیم وخود جوش اعتراض مردم وشعارهای داده شده و فیلم های مخابره شده وبرای توجیه ضعف خود، شورش فوق و حضوروعملکرد این زن را سازمان یافته و ازقبل طراحی شده دانسته است!غافل ازآنکه وقتی مردم به حرکت می آیند،درمیدان مبارزه خالق انواع تاکتیک های ابتکاری می شوند که تمامی محاسبات رژیم را بهم میزند.
خودجوش بودن حرکت،دادن شعارهای رادیکال ومنشأگرفتن اعتراض ازیک موضوع همواره تصادم آمیزو کمابیش فراگیریعنی برخورد با بدحجابی، به اعتراض فوق خصلت کماپیش تیپیک وبالقوه قابل تعمیم می دهد که باید آن را به مثابه پرتاب مواد گدازه ازاعماق به بیرون وقابل مطالعه و بررسی والهام بخش تاکتیک های خیابانی بشمارآورد.جنگ وگریزفوق یک تمرین خوبی بود برای نبردهای بزرگ و آتی.نباید فراموش کنیم که باشکست رفرم سیاسی واقتصادی برای قابل تحمل کردن زندگی برای زحمتکشان،وهمراه شدن این هردو با اعمال خشونت وبرخوردتحقیرآمیز(هم چون فروبردن یک جوان درسطل آشغال)وآکنده ازحماقت تاریخی یک دولت ایدئولوژیک -مذهبی،احتمال وقوع چنین خیزش های خیابانی دورازانتظارنیست.
درحقیقت مبارزه درمحل کاراعم ازکارخانه وغیرکارخانه و واداره ومدرسه و...بدلیل داشتن هزینه های سنگینی نظیرازدست دادن شغل وهست ونیست زندگی،درتوازن قوای کنونی،نمی تواند ازحدمعینی فراتربرود..درچنین شرایطی مطالبات سیاسی عموما درپشت مطالبات صنفی سنگرمی گیرند. ولی مطالبات دربیرون ازکارخانه وبیرون ازمحل کار بسرعت سیاسی شده و خود را درطرح شعارهای رادیکال نشان می دهد. بهمین دلیل خطاست اگر که سطح مبارزه درمحل کاررا به تنهائی شاخص سطح موجود مبارزه درجامعه و کارگران دربیرون ازمحل کار، بحساب بیاوریم. چنین تصوری می تواند ،فعالین سیاسی وعناصرپیشرووآگاه را درارزیابی ازظرفیت های مبارزاتی موجود دچارخطاکرده واز ابرازواکنش به موقع ومؤثر دربرابر رویدادهائی بازداشته واو راغافلگیرکند.ازهمین رو ترکیب مبارزات درمحل کار، با مبارزات خیابانی والبته با درنطرگرفتن تفاوت وقواعدهرکدام ازآنها،انطباق بیشتری با ظرفیت های واقعی وموجود مبارزاتی دارد. بهمین دلیل پیشبردمبارزه درمحل کار و حول مطالبات صنفی ،ضمن داشتن آمادگی برای مداخله وارتقاء نبردهای بیرون ازمحل کارودانشگاه ومدرسه واداره و... راه خروجی برای بیرون آمدن مبارزه از ازتنگناهای موجود درکارخانه ها ودرمحل کار بازمی کند. اساسا این دومبارزه مکمل همدیگرمحسوب شده وترکیبشان فضای مناسبی برای تغییرتوازن قوا و پیشروی و پیوستن دوشط خروشان مبارزه به یکدیگربرای گذربه نبردهای بزرگ را فراهم می سازد.
2008-03-03-13-12-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*- خبرزیر،نیزتأییدکننده خصلت بالقوه تیپیک شورش صادقیه است.همانطورکه این خبرمی گوید ماجرای صادقیه، سردمداران رژیم را به دلیل ترس ازشعله ورشدن این گونه اعتراضات به خصوص درآستانه انتخابات تاحدی محتاط ساخته است. بی شک رفتاررژیم بنابرمصداق "نیش عقرب نه ازره کین است،اقتضای طبعش این است"موقتی است.ولی همین رفتارهم نشان میدهد که تاچه حد تداوم وگسترش این نوع مقاومت ها می تواندبتدریج، باتضعیف روحیه رژیم وافزایش اعتماد به نفس جنبش مقاومت،معادلات صحنه مبارزه را عوض کرده و او را وادار به عقب نشینی کند.واگربپذیریم که تاکتیک های توده ای را کسی ازبیرون جنبش نمی آفریند،بلکه این خود جنبش هاهستند که درمیدان عمل جلوترازهرکس این تاکتیک ها را می آفرینند،پس خیره شدن به جوانه های رویش این نوع تاکتیک ها و بیرون کشیدن وجوه تعمیم پذیرآن توسط فعالین وعناصر آگاه ترجنبش ها،دارای اهمیت است. خبرمزبورچنین است:
" به نقل ازسلام دموکرات:اخیرا عابران پیاده در خیابان ها و میادین تهران شاهد تغییر در رفتار گشت های ارشاد با مردم می باشند.
در ماه های اخیر شاهد حضور نیرو های سرکوب گر خصوصا زنان پلیس برای برخورد با نوع پوشش افراد و به ویژه زنان در میادین شهر های بزرگ از جمله تهران بودیم که تا کنون به علت رفتارهای خشن و اهانت آمیز ایشان با مردم باعث ایجاد درگیری های بسیاری گشته اند. که آخرین نمونه ی ان را در میدان صادقیه (آریاشهر) شاهد بودیم.
در چند روز اخیر البته شیوه برخورد های گشت ارشاد تغییر کرده است البته عواملی چون نزدیکی به ایام انتخابات و ترس حاکمیت اسلامی از اوج گیری نارضایتی مردم و اعتراضات و مقاومت هایی که از طرف زنان رو به گسترش نهاده است و... همه و همه باعث شده که این پلیس ها در میادین بزرگ شهر مثل ونک، هفت تیر، انقلاب، تجریش، صادقیه ، میرداماد و... تنها به تذکر دادن اکتفا کنند و از تعداد بازداشت های خود به شدت بکاهند . البته اغلب تذکرات این نیرو های سرکوب گر با بی تفاوتی یا بعضا پرخاشگری مردم خصوصا زنان جوان مواجه می شود. ".

Monday, February 25, 2008

عرصه مبارزه نظری یا عرصه نبردگلادیاتورها!
نوشته آقای ناصراصغری* تحت عنوان شیوه های ناسالم را باب نکنید، روی نکته درستی انگشت نهاده وبدرستی برشیوه نادرست نوشته ای مکث کرده است که درجای خود گوی سبقت را دراتهام زنی و برخورد غیر سیاسی وغیرانسانی با مخالف خود و دردفاع ازگرایش موردنظر خود ربوده ویک نمونه برجسته ازترورشخصیت وازبدترین نمونه هائی است که تا این لحظه درادبیات سیاسی اپوزیسیون چپ ورادیکال بیاد دارم. برخورد این نوشته ازاول تاآخرغیرسیاسی بود وتمرکزاصلی خود رابطورکامل صرف خراب کردن ودرهم کوبیدن شخصیت وحیثیت سیاسی طرف مقابل خود-یداله اخسروشاهی-نموده بود. چرا باید بکسی که بیش ازسه دهه است که علیه ارتجاع واستبداد ونظام حاکم مبارزه می کند و برای پیشبرد اهداف خویش چه درست اش بدانیم وچه غلط ،داردمبارزه می کند، بجای برخورد سازنده ونقد نظراتش توهین رواکنیم؟ واصولا چرا باید نقاط قوت انسان ها را بصرف پیداکردن اختلاف نظرنادیده بیانگاریم ومیدان مبارزه نطری را بامیدان جنگ تن به تن یکسان انگاریم؟.
آدمیزاد هنگامی به چنین ورطه ای سقوط می کند که باورهای خود را حقیقت مطلق پندارد ورستگاری دوجهان را درپیوستن به آن.درچنین جهانی وارونه شده، مناسبات آدم ها به رقابت وحذف همدیگر و اعمال سلطه وقهربرهم نوع وبدوراز موازین برابرانسانی تنزل می کند.درچنین جهانی منافع تنگ فردی وگروهی وباندی وازجمله درجه موافق ومخالف بودن با نظرمن وباندمن،مبنای تقسیم جهان به دوست ودشمن محسوب می شود.گوئی که هرکس با من نباشد،مستقیما دراردوی دشمن من قراردارد. باین ترتیب وقتی صفوف دوست ودشمن به هم ریخت ومخالف فکری ونظری من دشمن من-آنهم دشمن مستقیم وخطرناک من-محسوب شد، آنگاه استفاده ازهر ابزار وشیوه ای برای رسیدن به هدف مجازتلقی می گردد. بابهم ریختن صفوف دوست و دشمن آدمیزاد با وجدان آسوده می تواند باهروسیله ای که دم دستش بودبرای ازپای درآوردن حریفش(ومخالف فکری خود) دست بکارشود.درچنین اقلیم بیمارگونه،قلم بجای آگاه گری ووسیله ای برای تقویت مناسبات انسانی وهمبستگی، حکم ابزاری برای پیروزی درتنازع بقاء درمعنای داروینی اش را پیدامی کند:نقشی به مانند پرتاب سنگ وکلوخ وچماق وتفنگ وسایرمهمات جنگی برای ازپای درآوردن حریف .نوشتن در حکم ادامه جنگ به شیوه دیگری می شود و نه وسیله ای برای طرح سؤال و جستجوی مشترک برای یافتن پاسخ، وارتقاء آگاهی واندیشیدن واقناع یکدیگر.درچنین وضعیتی دیگرفرقی نمی کند که این ایدئولوژی ازچه نوعی باشد ودرموردخویش چه تصوری داشته باشد.از مذهبی اش باشد ویاغیرمذهبی اش.نتیجه یکسان است: ابزاری است برای کسب قدرت وسرکردگی .تراژدی از نقطه ای اوج می گیرد که چنین فردِ ازدرون مسخ شده و اسیر جادوی ایدئولوژی وباورهای جهان وارونه، به فکرنجات بشریت ومبارزه سیاسی می افتد.دراین صورت اولین کارش تقسیم جهان به اردوی خودی وغیرخودی درمعنای بسیارتنگش است.که درآن مرکزعالم با کوبیدن میخ های چادرش،درهرنقطه ای که برافراشته شود، نشانه گذاری می گردد. بقیه جهان همه وهمه غیرخودی و دشمن بحساب می آیند.درست عکس جهان واقعی که درآن رنگین کمانی ازگرایشات، اکثریت بزرگ وشکننده زحمتکشان ومزدوحقوق بگیران را تشکیل می دهند. دراین جهان بت واره شده،انسان مستقل ازعقاید وباورهایش وفی نفسه ارزش ندارد.دراین جابه سه جلوه رایج این نگرش تمامیت گرایانه اشاره می کنم:
افتخارمی کند که کارگراست وبا چنین دوپینکی خشونت وتجاوز به حریم انسان ها را توجیه و شروع می کند.توگوئی که دراین جهان وارونه شده،کارگربودن فی نفسه ارزش است.غافل ازآن که کارگرازقضا بدلیل مبارزه علیه بردگی مزدوری ومبارزه اش علیه دوپاره شدن جامعه انسانی به برد گان واربابان برده،و مصمم بودنش به ایجاد جهانی تازه ومبتنی بر جامعه برابر انسانی و همبسته وآزاد ورها ازرقابت های سودجویانه وازمنافع وسلطه این یا آن بخش واین یا آن ایدئولوژی،وبدلیل آنکه منافع وهستی اجتماعی اش با جایگزینی انسان به جای طبقه گره خورده است،دارای ارزش ومنزلت تاریخی بی همتا است. اگرهدف متعالی سوسیالیسم انسان آزاد و جامعه همبسته است ،واگراین هدف باگسستن ازجهان ماقبل تاریخ،جهان نیمه وحشی و نیمه انسان ِجامعه طبقاتی و بدورریختن رقابت های تباه کننده و سرچشمه گرفته ازتنازع بقاء- انسان گرگ انسان- واعمال قدرت "انسان" بر"انسان" بدست می آید، پس آنگاه همه مدافعان و کوشندگان جهان جدید باید بتوانند گام بگام ارزش های متعلق به جهان نوین را درمناسبات فی مابین خود بازتولید کرده وازهم اکنون بکارگیرند.بی شک حرکت ازجهان وحوش ِطبقاتی به جهان همبستگی انسانی وبدون سلطه انسان برانسان، سهل وآسان نیست وبادشواری های زیادی همراه است. اما همگی باید بکوشیم که گام بگام درآن جهت برویم.
نکته دیگردراین وارونگی آن است که هرکس خود خوانده خویشتن را نماینده وقیم طبقه کارگرمی پندارد.تردیدی نیست که چنین کسی دچاربیماری همذات پنداری خود وپرولتاریا شده وادعاها وپندارهای خویشتن را معادل ادعا و پندارهای طبقه کارگری می انگارد وازمنظرنمایندگی تام الاختیارپرولتاریا به سخن گفتن می پردازد!.وبرپایه همین رابطه قیمومیت طلبانه وسیطره جویانه با طبقه،دست بکارشده وبه فعالیت می پردازد.نتیجه آن میشود که اوبیش از اندازه گلیم خویش وحق وحقوقش ازعالم و آدم طلبکارمی شود.وحال آنکه میدانیم قراربودکه کمونیست ها هیچ باند ومنافع ویژه ای را دربرابرمنافع مشترک وعمومی طبقه کارگر علم نکنند و تمامی توش و توان خود را برای مادیت یافتن اراده وخواست پرولتاریا وقراگرفتنش روی پای خود و به مثابه یک طبقه مستقل وخود آگاه وخودرهان بکارگیرند.کسی که درمیدان پیکارهای طبقاتی،حقانیت یافته ها وبافته ها وادهاهای خود را درمقیاس وسیع به اثبات نرسانده است،لااقل تا آن زمان نباید بخود اجازه بدهد که بنام پرولتاریا سخن بگوید.تاآن موقع او فقط می تواند بنام خود ودربهترین حالت به مثابه یک فرد دوستدارطبقه ویا بخشی ازطبقه کارگر سخن بگوید.والبته پرولتاریای بالغ و عاقل هیچ وقت احتیاج ندارد که زمام خویش را بدست دیگران بدهد.
نکته سوم درنگرش تمامیت خواهانه ورخنه آن به صفوف مدافعین سوسیالیست را باید دریکدست ویک نظرپنداشتن احاد طبقه کارگرانگاشت. وحال آکه طبقه کارگردرچهارچوب منافع عمومی خود دربرگیرنده بخش ها و گرایشات متنوعی است که باید ولو آنکه با آن مخالف باشیم،موجودیتشان را برسمیت بشناسیم. وازتوهمات مربوط به یک طبقه ،یک حزب، ویک سخنگودوری گزینیم وگرنه بنام دوستی با طبقه ومبارزه با دشمن طبقه کارگر،با خود طبقه کارگررودرروخواهیم شد.بدون پذیرش پلورالیسم وداشتن فرهنگی درخورآن، بجای تقویت اتحاد طبقاتی کارگران ویارشاطر به بارقاطر تبدیل خواهیم شد وبرتنوره تفرقه وتشتت وجدائی خواهیم دمید.
وقتی زوروقدرت ومنافع فردی وباندی وفرقه ای به میدان آید،منش انسانی واخلاق سیاسی معطوف به آزادی و برابری اجتماعی ازمیان می گریزد. کسی که اسیررقابت وجنگ تن به تن برای منافع تنگ وحقیر خود شد چگونه می تواند برای اتحاد طبقه کارگرِفرارونده بسوی جامعه انسانی همبسته وآزادمبارزه کند؟ باید با لاروبی فرهنگ رقابت و منحط بورژوائی دردرون خودمان- که هیچ کس ازپی آمدهای مخرب آن درامان نیست- به پالایش خود وصفوف ورفتار خود همت گذاریم .ودراین رابطه باید آنهائی را که حاضرنیستند خویشتن رابا استنانداردهای حداقل و انسانی مبارزه نظری-ایدئولوژیک انطباق دهند،تنها گذاشت تا درانزوای خود هم مضارشان کمترشود وهم بخود آیند.
2008-02-25-06-12-86
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com


*-درج شده درسایت آزادی بیان

Wednesday, February 20, 2008

بازگوئی خاطرات به شیوه ابراهیم یزدی*

Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

ابراهیم یزدی وماجرای اعدام هویدا
به مناسبت فرارسیدن سالگرد 22 بهمن 57 هرساله بازارارزیابی ها و خاطره گوئی ها درمورد این رویداد بزرگ گرم می شود. دراین رابطه گاهی هم روایات و اطلاعاتی ازسوی برخی بازیگران وشرکت کنندگان درآن مطرح میشود که تازگی دارد(بخصوص ازجنبه سندیت آن). یکی ازآن ها مربوط می شود به روایت آقای یزدی درمورد نحوه کشته شدن امیرعباس هویدا درراهروی دادگاه:
"به آقای خمینی گفتم که هویدا اسرار زیادی دارد. زمانی ما می گفتیم خاندان پهلوی فاسد بودند و روابط کثیفی داشتند، خب ما مخالف بودیم و می توانستیم هر حرفی را بزنیم. اما نخست وزیری که 14 سال مسئول بوده است می خواهد حرف بزند. باید بگذاریم حرفش را بزند.آقای خمینی پیشنهاد من را پذیرفت.وبه خلخالی گفت همان جور که فلانی می گوید عمل کنید".
دکتر یزدی در جواب سؤالی در مورد نحوه اعدام هویدا می گوید: "هنگامی که هویدا شروع کرد که بگوید در دوران 14 ساله زمامداری او به عنوان نخست وزیر شاه چه اتفاقاتی افتاده است و خاطراتش را بیان بکند، رئیس جلسه به دادگاه تنفسی کوتاه می دهد. موقعی که هویدا به راهروی دادگاه می آید یکی از آقایان روحانی که آن جا بوده و من مایل نیستم الان اسم او را ببرم در راهرو با هفت تیر کمری خودش او را می کشد. بدین ترتیب(جسد) آقای هویدا را می برند روی صندلی اش می نشانند و عکس بر می دارند و حکم اعدامش را برایش قرائت می کنند و بعد می برند. اصلا چنین چیزی نبود که اعدامش بکنند".
چنانکه ملاحظه می کنید، آقای یزدی پس ازگذشت 29 سال هنوزهم صلاح نمی داند تمامی حقیقت این جنایت را بطورکامل افشاء کند.
بی شک آقای ابراهیم یزدی بعنوان یکی ازمعتمدین نزدیک به خمینی درآن سالها که درعین حال عضوبرگزیده "شورای انقلاب" هم بودند وبعدا تصدی مهم وزارت خارجه اولین دولت پس از"انقلاب "را هم بعهده داشتند،قاعدتا باید دارای اطلاعات زیادی درمورد زدوبندهای پشت پرده خمینی وهمراهانش باقدرت های خارجی و باارتش و ساواک ونیزبخصوص از جنایتها ومحاکمات سرپائی پس ازپیروزی قیام وبدست گرفتن سکان ماشین دولتی توسط مرتجعین جدید داشته باشد.گواینکه ایشان وهم مسلکانشان بعنوان شریک سیاسی کاست روحانیت نمی توانند خود را ازمشارکت درآن جنایت ها مبری بدانند.بااین همه پس ازمغضوب شدن ایشان ونهضت آزادی وبیرون انداخته شدنشان ازدایره قدرت، بهترین خدمتی که ایشان ویاران او می توانستند انجام بدهند همانا افشاگری جنایتها وبند وبست های پشت پرده بود، تاحداقل مردم را درشناخت ماهیت جنایتکارانه این تشنه گان قدرت وثروت-که سعی وافری برای پنهان نگهداشتن آن وفریب مردم داشتند وازجمله ازطریق آراستن ویترین قدرت توسط همین نهضت آزادی، یاری دهند. انتظارفوق پیشکش! ولی معلوم نیست که پس ازگذشت 29 سال ازحاکمیت جنایت وخیانت، چرا ایشان هنوزهم تا این حد با امساک وبصورت قطره چکانی آن ها را بیان می کند؟ آیا نگران پرسش افکارعمومی درموردسهم ایشان وهم مسلکانش دراین جنایت ها هستند؟ آیاعلنی کردن اسراراین جنایت ها،رشته های پیوند موجود بانظام حاکم را پاره می کند؟آیا ازبیم جان خود،و خشم حاکمیت تااین حد رازداری می فرمایند؟ و....
صرفنظرازسؤالات فوق، آنچه که دراین گزارش توجه شنونده ویاخواننده را بخود جلب می کند، برخورد حسابگرانه وی دربیان این خاطره است،که براستی چندش آوراست ویاد آورهمان فرهنگ تمامیت گرای 29 سال پیش،که خود را درسکوت دربرابراین نوع جنایات واحیانا نوع معینی از اعتراض نسبت به این گونه اعدام ها به نمایش می گذاشت.اووقتی به نحوه اعدام هویدا درراهرو دادگاه وقبل ازپایان یافتن حتی محاکمه فرمایشی اشاره می کند،بجای آنکه از فرمایشی وسرپائی بودن محاکمات چند دقیقه ای،نبود مطلق حق دفاع متهم ازخود ومحکوم کردن چنین شیوه قرون وسطائی سخن بگوید، افسوس اومطلقاازاین جنبه است که کشتن وی به آن صورت سبب شد تا اطلاعات ارزنده ای که این نخست وزیر14 ساله شاه داشت،بااو بگوربرود! بااین حساب قاعدتا هویدا را باید خیلی هم خوش شانس بشمارآورد واوباید خیلی هم متشکرازترورکننده اش باشد،که توانست او را ازقیدحیات و فروافتادن به چنان جهنمی که برای تخلیه اطلاعات او دراتنظارش بود،نجات داد!.
نتیجه چنین برخورد ابزاری ومنفعت جویانه با حقوق اولیه هرفردانسانی، صرفنظرازعقاید وباورهایش وازجمله برگزاری دادگاه قانونی وعادلانه ومحاکمه شدن براساس موازین حقوق انسانی، همانطور که طی این سه دهه دیدیم،حاصلی جزپهن کردن فرش قرمزدرزیرپای جلادان تازه نفس برای ادامه جنایاتِ جلادان ازنفس افتاده وجزبگردش درآوردن داس اعدام ومحاکمات فرمایشی وسرپائی وقربانی کردن هرجنبده ای که جرئت کند مخالفت خود را ابراز کند، نداشت. بنظرمیرسد که هنوزهم پس ازگذشت 29 سال ِ سرشاراز خون وجنایت، یاد نگرفته ایم که آزادی قبل ازهرچیز یعنی آزادی اقلیت وآزادی مخالف وداشتن حق دفاع ازخود توسط این مخالف، وپای بندی به حقوق بشرهم قبل ازهرچیز یعنی رعایت حقوق انسانی دشمن خود. چرا که وقتی کسی هنوز دراکثریت باشد(ویا خودچنین به پندارد)،نیازی به محاکمه او(بعنوان مخالف اکثریت) نیست ،تابرایش روشن شود که آیا درنظامی که دربرپاکردنش سهیم است، حقوق انسانی اش تضییع خواهد شدیا نه؟.بله!این واقعیت دارد که چهره حقیقی هرنظام را می توان درآئینه برخورد با مخالفانش مشاهد کرد.
بی شک هویدا وبسیاری ازدولمتردان رژیم گذشته، هم جنایت های بسیارکرده بودند وهم دارای اسرارمهمی بودندکه باید درپیشگاه مردم ودردادگاه های مردمی، حساب پس می دادند.اما برخلاف گمانه زنی آقای یزدی،این نه فقط کارشکنی قدرت های حامی رژیم گذشته،بلکه بیش ازآنها خودجمهوری اسلامی بود که مایل به آگاه شدن مردم نسبت به جنایت های آنها واسرارپشت پرده نبود. همانطورکه مانع ازافشاء اسرارساواک شد (والبته آقای یزدی، با یکسان انگاشتن چهره صوری قدرت، با چهره باطنی وآنچه که درلایه های پنهان وواقعی آن می گذشت وبعلت نادیده گرفتن همین ماهیت دوگانه قدرت،درپندارخویش خمینی را با خود همسومی پنداشت.وحال آنکه خمینی بافراست کامل، همانطورکه بعنوان دکورازاو و بارزگان وسایرهمراهانشان بهره می گرفت،سرنخ اصلی قدرت پنهان و واقعی را نیزدردستان خود داشت وهم اوکارگردان اصلی آن عرصه نیز بود).البته دلیل آن نیزروشن است:قبل ازهمه باین سبب که این رژیم خواهان حفظ پایه ماشین سرکوب وتداوم استثماروتحمیق وبکارگیری آن درخدمت به منافع خود بود.قرارنبود که خودسیستم وماشین درهم شکسته شود.هدف تنهاتعویض راننده وبدست گرفتن فرمان ماشین بود.بهمین جهت هم نه فقط ماشین جهنمی راحفظ کردند،بلکه ضمائم تازه ای را هم به آن افزوند .والبته، لیبرالهای مذهبی هم نه فقط دراین هدف با آنها هموسووهم منافع بودند بلکه،الحق، درآن زمان، تاآنجا هم که توانستند کمک شایانی درانجام آن صورت دادند.آیا ابراهیم یزدی ونهضت آزادی،سرانجام به نقش دکوروتزئینی خود در این رژیم جهنمی،بهنگامی که برای استقرارخود وفریب افکارعمومی داخل وخارج به آنان نیازداشت، اعتراف خواهند کرد؟!
دومین نکته قابل تأمل دراین نوع خاطره گوئی آنست که ابراهیم یزدی هنوزهم حاضرنیست نام آن آخوند هفت تیرکش را که با هفت تیرخود هویدا را درراهرو دادگاه بقتل رساند افشاء کند. چنین رفتارمبتنی برمصلحت اندیشی های حقیرانه، بخوبی نشان می دهد تا چه حد سیاست ورزیدن بدون تکیه بر اخلاق وآرمان حقیقتا انسانی، می تواند آدمیزاده را فاسد می کند. بخصوص اگردرنظربگیریم که یزدی دراین رابطه فرضیه نفوذ خارجی ها را درازبین بردن زودرس هویدا نیزدخیل می داند،آن گاه معلوم می شود که این پنهان کردن روحانی مزبورتاچه حد ازهردوسو حسابگرانه است. درهرحال یا این روحانی هفت تیرکش و مستبد باید قاعدتا ازدوستان ویا متعلق به جریاناتی باشد که وی وهمراهانش هنوزهم باو وآن جریانات احساس همسوئی دارند وتضعیف اورا به ضررکفه منافع اردوی سیاسی خود می دانند و یا آنکه او هم چنان ازاصحابت قدرت کنونی است وبهردلیل سود رازنگهداری برزیان سیاسی اش می چربد. ولی آنچه که دراین میان قربانی شده وهم چنان می شودو هیچ دغدغه ازآن درمیان نیست همانا قربانی شدن دموکراسی وحقوق بشر وحق اطلاع یافتن مردم ازماهیت جنایت کارانه رژیم جدیدی است که جایگزین رژیم گذشته شده وازهمان لحظه جلوسش برقدرت، یعنی 29 سال پیش ،محاکمات سرپائی و فرمایشی چنددقیقه ای را درمدرسه رفاه وعلوی و... برپامی کند وحتی منتظرپایان این محاکمات چنددقیقه ای نمانده ودرهمان راهروی دادگاه، محکوم را به قتل می رساندوسپس با گرفتن عکس مقتول و نشاندنش برصندلی به مردم وبه دنیا اعلام می کند که پس ازمحاکه تیرباران شده است! آیا افشاء به موقع چنین جنایاتی نمی توانست،دربیرون آمدن هرچه زودترمردم ازآن "سرمستی توده ای" وهمذات پنداری خود حاکمیت جدید، وپائین کشیدن خمینی ازماه به زمین یاری کنده باشد؟
براستی که حکمت بزرگی دراین همه رازنگهداری آقای ابراهیم یزدی وهمه هم مسلکانش نهفته است!
2008-02-20-01-12-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

*-اصل خاطره را که بصورت فیلم کوتاهی است ومتن پیاده شده آن را میزان نیوزبه مناسبات فراررسیدن 22 بهمن انتشارداد
.

Sunday, February 17, 2008

پیرامون چالش های فعالین کارگری(بخش1)

Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

خوشبختانه درطی چندسال اخیرگام هائی ولوهنوزاولیه وناکافی برای کاستن ازپراکندگی جنبش کارگری وازجمله میان"فعالین کارگری" ورابطه این فعالین بامبارزات توده های کارگری برداشته شده است که خود را درقالب کمیته ها وتجمعات مشابه آن ودراتحادعمل فی مابین آنها وکوشش مشترک وهمسو برای آنچه که تلاش برای بسترسازی جهت تشکل یابی توده ای کارگران نامیده می شود،نشان داده است.بی تردید حرکت درجهت شکل گیری همبستگی آحاد وبخش های گوناگون وبسیارگسترده طبقه مزدوحقوق بگیردربرابرطبقه بورژوازی-علیرغم اشکالات وحتی انحرافاتی که درآن دیده می شود- و دفاع ازروندهمگرائی آنها باهم و باپایه اجتماعی که خود را متعلق به آن می دانند، بایدعلی القاعده مورداستقبال مدافعان جنبش کارگری قرارگرفته و قرارگیرد. فی الواقع دفاع از اصل هدف و تلاش برای اتحاد صفوف طبقه کارگر توسط هر"فعال کارگری" وبطریق اولی هر کوشنده سوسیالیستی که درد فرقه وسودای قدرت نداشته باشد،وظیفه ای است تعطیل نشدنی وبنابراین پیوستن به آن ومشارکت درآن اجتناب ناپذیربوده وطبعا باید بعنوان اولویت نخست،معناکننده وتوضیح دهنده هرنوع فعالیت دیگری باشد که این گونه فعالین به عمل می آورند.امری که هنوز متأسفانه چنین نیست.دراین هم تردیدی نیست که دست یابی به چنین هدف سترگی،آنهم تحت شرایط استبدادسیاسی حاکم وسیاست های فلاکت آفرین نئولیبرالیستی که مستقیما برتشدید استثماروپراکنده سازی وغیرمستقرکردن کارگران استواراست،به نحوی که بخش بسیاربزرگی از مزدوحقوق بگیران را بطورعلاج ناپذیری گرفتار روزمرگی وتأمین معاش بخورونمیرکرده است، کارآسانی نیست وانتظارمعجزه هم نمی توان داشت.بااین وجود آنچه که بیش ازهرعاملی دست آوردهای سال های اخیر وحرکت روبه جلو را مورد تهدید قرارداده ومی دهدهمانا روحیه فرقه گرائی ودعوا برسرتقسیم غنائم-غنائمی که هنوز بدست نیامده است!-می باشد که این گام ها را سترون ودچاردست انداز و مناقشات بی حاصل می کند.بطوری که اگراینگونه چالش ها ازهردوسو مهارنشوند واگردرمسیراصولی وسازنده خود قرارنگیرند،باپیداکردن خصلت مجادلات فرسایشی وخودارضاکننده،بجای راه گشائی خصلت پرتاب مهمات به یکدیگررا پیدامی کنند که حاصلی جزشقه شقه کردن بیشترفعالین و صفوف طبقه کارگر،که درنزد یک فعال سوسیالیست وکوشا برای عرض اندام کارگران به مثابه یک طبقه،بایدعلی القاعده بزرگترین تراژدی تلقی شود، نخواهد داشت.واگرفعالین ومدعیان پیشروطبقه کارگردراین لحظات حساس نتوانندبااحساس مسئولیت ونشان دادن بلوغ لازم،عزم موردنیازبرای عبورازاین نوع گردنه ها را ازخود نشان بدهند،متأسفانه باید گفت که طبقه کارگرممکن است یک فرصت مهم برای کوبیدن مهرمطالبات انسانی وبحق خود برتحولات آتی و درمتن طوفان های محتمل پیشا رو را ازدست بدهد.بی شک درگره خوردگی مجادلات کنونی،هم درک های مختلفی ازتشکل وسوسیالیسم وجهت گیری ها مطرح هستند وهم بخصوص نحوه برخوردغلط به اختلافات موجود که منجربه دوقطبی وآنتاگونیستی کردن شتابان ومصنوعی آنها شده و امکان یافتن راه حل های اصولی برای برون رفت ازبحران را مسدودمی کند.نباید فراموش کنیم که همواره برخورد بابحران وچگونگی راه حل آن خودبخشی ازهدف وبرگرفته ازآن بوده وفی الواقع هرنظری به مقدارزیادی حقانیت ودرستی خود را درنحوه برخورد با آن نشان می دهد.چرا که شیوه برخورد ازخودهدف جدانبوده و دارای گوهرمشترکی هستند.بطوری که شیوه و نحوه برخورد با بحران وموازین حاکم برآن،بسهم خود،راه را نشان داده و می گوید که چگونه باید جلورفت.دراین برخوردها معلوم می شود،که معنا و ادعای پای بندی به موازین دموکراتیک،مساله تلقی ازرویکردجنبشی وغیرایدئولوژیک،فرقه گرائی و اولویت عملی دادن به منافع عمومی طبقه وده ها مساله دیگریعنی چه وتاچه اندازه این گونه ادها هاواقعیت دارند وباید آن را جدی گرفت. بهمین خاطر تأکید می شود که همانا برخورددرست بابحران درحکم آینه شفافی است برای نمایاندن محتوای رویکردها. بدلیل آنکه بحران موجود یک بعدی نیست وبدلیل درهم تنیدگی نظرات باشیوه های نادرست برخورد به آن،دراین نوشته ها ناگزیریم تا جائی که برای گشودن راه بیرون رفت ازبحران مفید است به هردو جنبه بپردازیم.گواینکه مسائل نظری وعملی حل نشده و انباشته شده وسرریزشده متجاوزازچندین دهه را قطعا نمی توان بطورضربتی وباذهن هیچ "نابغه"ای جزخردجمعی،نقدمستمروسازنده،ومهمترازهمه حرکت وجستجودربستر تغییرجهان،حل کرد.بنابراین باچنین اسلوبی راه حل ضربتی وجود ندارد. وهرکس که ادعای داشتن آن را بکند، با فراافکنی دارد صورت مساله را عوض می کند و از"حقیقت مطلقی" سخن می گوید که درانحصار فرقه وی است.اما سوای آن،مساله اصلی یافتن نقطه شروع درست حرکت است. بنابراین اگربحران را می توان تنها درحین حرکت ودرمتن تلاش مشترک برای دگرگونی واقعیت ها حل کرد ونه درقلمروجدال فرقه ها، برای اینکارباید قبل ازهرچیزازریزش آوارگونه همه مسائل دریک نقطه مقابله کرد وهرکدام رابنا به اولویت ها ودرجه مبرم بودنشان درجای بایسته ومناسب خود قرارداد وسپس وقتی ریسمان صخیم مشکلات را رشته رشته کردیم والبته با درنظرگرفتن جامعیت بحران،قادرخواهیم شد یک به یک بسود توانمندترشدن جنبش حل کنیم.همه مسائل را دریک لحظه نمی توان حل کرد،اما می توان راهی را اتخاذ کرد که منجربه حل یک به یک آنها شود.دوتکه ویا چند تکه شدن زودرس،پویه ای تخریبی است که نه فقط به رشدناموزون ومعوج منجرخواهدگردید،واین خود به معنی لگد زدن به خویشتن است،بلکه فراترازآن دریک نقطه متوقف نمانده و منجربه ریزش ها وتکه تکه شدن های بعدی وفرقه قرقه شدن های بیشترمی شود که معنائی جز بازگشت به نقطه صفرفرقه گرائی وحذف صورت مساله یعنی جهت گیری معطوف به اتحادطبقاتی ندارد.درهمین جا باید اضافه کنم که به نظرنویسنده بی تردیداختلافات واقعی وجود دارند،اما اولا هنوزبقدرکافی ازهردوسو به مرحله بلوغ وشفافیت لازم نرسیده اند و ثانیا با برخوردهای نادرست وشیوه های غیراصولی دامنه اختلافات تاحدزیادی بطورمصنوعی دو قطبی شده است.نوع گفتمان ومجادله بدان سو سوق پیدامی کند که گوئی این جدال ها مستقیما دارد بین دوقطب پرولتاریا وبورژوازی صورت می گیرد! (برمبنای این ادعا که گویا هرکس وهرطرف نماینده مطلق حقیقت ونماینده مطلق پرولتاریاست) ونه بین گرایشاتی درجبنش کارگری ویا دوستداران جنبش کارگری درباره چگونگی سازمان یابی خود!.وهمین تصادم آمیزکردن دوقطب بحران،ازدوسو موجب تکوین ناقص ومعیوب هردوگرایش می گردد وراه شفاف شدن واقعی اختلافات و ضرورت همکاری ها و اولویت بخشیدن به منافع کلی طبقه کارگر برمنافع فرقه ای را تحت الشعاع خود قرارمی دهد. بی شک آنها که تن اشان دروسط معرکه نبرد هنوزگرم است ومعمولا درچنین احوالی گوش ها ناشنوامی گردند،این نوع موضع گیری ها را وسط گیری برای آشتی دادن تلقی کرده وبی ثمرخواهند یافت.امااگرشما اختلافات را واقعی بدانید،ودرعین حال خواهان اتخاذ شیوه ای اصولی وراه گشا برای بلوغ طبیعی ونه زودرس آنها باشید وبخواهید که دامنه تنش ها درراستای منافع عمومی جنبش کانالیزه شود،تا دشمنان مستقیم ورودرروی طبقه گارگر بیش ازدوستان ومدافعان ازآن متنفع نشوند،ودرعین حال برآن باشید که گفتگوومباحثه-والبته نه پرتاب مهمات جنگی-بایدبخشی ازعملکرد اجتماعی باشد و رابطه خود را با پیکارهای طبقاتی واقعی وهم اکنون جاری نشان بدهد وگرنه به منازعات اقلیم فرقه ها وپنهان شدن حقیقت در پشت منازعات فرقه ای تبدیل می شود،ونیزبپذیرید که انسان ها درمتن گفتگوها ونقدهای سالم است که قادر به گزینش آگاهانه خواهند شد وشایسته نیست که این فرصت را ازآنها دریغ کنیم،وبالآخره اگردرنظرداشته باشید که چپ پوپولیست وفرقه گرای ایران هنوزمرحله نقد عملکردخودوتجربه یکصدسال گذشته ودرک لازم از تحولات نوین رابه سرانجام نرسانده است،آنگاه واحتمالا،اهمیت برخورد اصولی وبردبارانه با این نوع تنش ها را تصدیق خواهید کرد.دراصل، هدف این نوشته فراترازبرخوردموردی بااین یا آن چالش واین یا آن گرایش بوده وفقط مربوط به معضل پیش آمده دریک کمیته هم نیست.شاید دامنه این چالش معین دیگرازمرحله بازبینی وچاره جوئی خردورزانه گذشته وعملا جدائی صورت گرفته باشد.اما محتوای این چالش ها به یک مورد اختصاص ندارد،واگرکه راه حل اساسی برای مقابله باآنها پیدانشود،حتی اگرجدائی هم صورت گیرد،بازهم دراشکال دیگربارتولید شده ودراین جا ویا آنجا سربازخواهند کرد.
دراین نوشته ها پس از مقدمه کوتاه درمورد معنای فعال کارگری تمرکزخود راحول چندین گره گاه موجوددرمباحثات میان فعالین کارگری معطوف خواهیم کرد که عبارتنداز:ماهیت تشکل های کارگری وازجمله اتحادیه ها و نظرمارکس دراین باره، معنای رویکر فرقه ای ورویکردجنبشی،معنا واشکال مبارزه طبقاتی وضدسرمایه داری بودن مبارزه طبقه کارگر وبالاخره انتقاد به شیوه برخوردها نسبت به اختلافات ومجادلات و... موجود.

فعال کارگری یا کارگرفعال؟
درحقیقت فعالین کارگری موجود باید اززاویه یک کارگرفعال وآگاه وبعنوان بخشی ازجنبش کارگری-بانگاه ازدرون - بامسائل کارگری وازجمله مسائل خودشان که بخشی ازمسائل کارگری محسوب می شود برخوردکنند ونه اززاویه یک فعال کارگری و ازبیرون. آنها به یک اعتبار نیروئی بیرون ازطبقه وجنبش کارگری نیستند وبرای نجات طبقه نازل نشده اند.ارزش هائی چون رسالت زدگی ونجات دهندگی را بگذاریم برای همان طبقات حاکمی که تولید کننده این ارزش هاهستند. آنها-فعالین کارگری ودرست تر کارگرانی فعال وآگاه، ازخود طبقه وجنبش هستند والبته مشکلاتی چون گسست ها ورقابت های درونی طبقه وغیره را-گیرم بصورت خوویژه و ازجمله درعرصه نظری- باخود نیزبهمراه دارند.باید ازهمین منظربه خودوبه مسائل کارگری وهم زنجیرانشان بنگرند. باین معنا وقتی یک فعال کارگری وخواهان اتحاد طبقاتی کارگران، ازسازمان یابی سخن می گوید،ازسازمان یابی خود نیزسخن می گویدوخودنیزبخشی ازاین سازمان یابی است و سازماندهی خود به مثابه بخشی ازجنبش کارگری نیز،بخشی ازسازماندهی جنبش طبقه کارگرمحسوب می شود.چرا که درجامعه تحت سلطه فراگیروهمه جانبه بورژوازی که همه چیزبه کالاتبدیل شده است وخلاء ماوراء طبقاتی وبین طبقاتی وجود ندارد،هرکس وسیله گذرانی جزفروش نیروی کار و جززنجیراسارت برای ازدست دادن نداشته باشد،عضواین طبقه بزرگ وفرارونده محسوب می شود.وطبقه کارگرالبته کاستی نیست که مرزهای ورودی وخروجی خود را با دیواره های نفوذناپذیری حراست کند.اواکثریت بزرگ ودایمابزرگ شونده تحت ستم طبقاتی جامعه سرمایه داری است وقدرت اجتماعی او دربازتابانیدن همین کثرت خردکننده اوست که وقتی به درصف مشترک به حرکت درمی آید،اندام های نظام حاکم را بلرزه درمی آورد.فارغ ازخودویژگی ها وفارغ ازمکان استقرار،هرکس که علیه نظام سرمایه وستم برمی آشوبد،چه خود بداند وچه نداند،بخشی ازاین طبقه بزرگ و جنبش بزرگ محسوب می شود.درکارخانه ومزرعه،دراداره وموسسات آموزشی ،درکارخانگی وکارگاه خانگی،درصف های طولانی جستجوی کار،ودرصف های بردگی جنسی وفروش اندام وکلیه و....برای گذران زندگی،و حتی درهیبت کودکان کار،این نونهالان دستخوش تاراج سرمایه وحشی و... . البته چنین درکی ازگستره طبقه بعضا با درک ها و اذهان خوگرفته به کاربردمقولات جدامانده ازبسترپویش خود وازبسط مبارزه طبقاتی درگستره زمان،جوردرنمی آید.درک محدودنگرانه ازطبقه ومبارزه طبقاتی که بازتاب دهنده محدوده آن درمراحل انتقالی و آغازین تکوین مناسبات سرمایه داری و برگرفته از جوامع انتقالی با مناسبات وشیوه تولید چندوجهی وطبقات گوناگون است،البته با درک های معطوف به محدوده های طبقه ومقولات تعمیم یافته سرمایه داری درفازجهانی سازی وجامعه جهانی دوقطبی شده حول کار وسرمایه،که درآن همه چیزدرمسیرتبدیل شدن به کالا قرارداردو با آن صدها میلیون نفری که محکوم به گرسنگی مزمن اند و سرمایه حتی قادربه استثمارمستقیم آنان نیست، نمی تواند خوانائی داشته باشد.
وقتی ازفعالین کارگری ومعضلات آن سخن می گوئیم بدون روشن کردن نسبت این مقوله با مقوله کارگری وطبقه کارگرنهایتا قادرنخواهیم شد ازعهده گشودن کلاف سردرگم معضل رابطه آن با طبقه کارگربرآئیم.نهادن خشت اول برسرجای خود همیشه ازاهمیت زیادی برخورداراست.فعال گارگری یا کارگرفعال؟ روشنفکران بیرون ازطبقه،باانجیلی دردست وپیام آور برای طبقه که آمده اند آنان را ازگمراهی نجات دهند،یا برقراری رابطه بین بخشی ازهم زنجیران با بخشی دیگر؟ ودریک کلام برخورد فرقه ای ویا کمونیستی با خود وباطبقه ای که متعلق به آنیم؟. ازبیرون وبرفراز ویا ازدرون و برای رفع گسست؟. هرکدام ازاین ها رویکردها والزامات و بسترمتفاوتی ازحرکت را درمقابلمان می گشایند.
مارکس ونگاه مارکسی درمورد اتحادیه ها وماهیت تشکل های کارگری:
مارکس براین نظربود که سرمایه یک رابطه اجتماعی متمرکزاست وباوجود آنکه اساسی ترین شرط هستی وسلطه بورژوازی یعنی انباشت ثروت وافزایش سرمایه به کاردستمزدی وابسته است،اما سوی دیگرمعادله یعنی کارگران،به دلیل رقابت درونی میان خود(که خود ازسودجوئی وماهیت رقابت آمیزسرمایه ناشی می شود)وباوجودی که ازنیروی اکثریت اجتماعی برخوردارند،قادرنیستند موازنه طبقاتی رابسود خود بهم بزنند.پاسخ مارکس برای حل این معادله چنین بود:"بقاء کاردستمزدی فقط به رقابت میان خود کارگران متکی است-مانیفست"وکارگران می توانند "ازطریق تشکل، اتحاد انقلابی خود را جایگزین انفراد خود کنند".
چنانکه ملاحظه می کنید،مارکس(وهمراه اوانگلس) دربرنامه کمونیستی، وقتی ازتشکل پرولتاریا سخن به میان می آورد،ازمبارزه علیه کلیت کاردستمزدی به مثابه ستون برپادارنده نظام سرمایه داری سخن می گوید ونه فقط ازبهبود شرایط دستمزدی.ووقتی هم ازتشکل کارگری برای حذف رقابت درونی کارگران صحبت می کند،آن را ظرف اتحاد انقلابی کارگران باهدف آماج قراردادن نظام دستمزدی می نامد.البته مارکس چنان که خواهیم دید،نسبت به هدف فرعی ویافوری تشکل کارگری- بهبود دستمزد ها- بی تفاوت نیست.اما باهمه اهمیت، آن را وظیفه فرعی این نوع تشکل ها بشمارمی آورد(اینکه این نوع تشکل ها درمسیرتکوین خود معمولا ازمطالبات فوری وروزمره شروع می کنند وپیش می روند تغییری دراین نگرش کمونیست ها نسبت به تشکل پرولتری نمی دهد.هم چنانکه تفاوت کارکردی این نوع تشکل ها دردوره های انقلابی وغیرانقلابی نیزتغییری ماهوی،درکارکرد فوق ایجادنمی کند. کمااینکه درنظرگرفتن میزان آمادگی وهزینه ای که کارگران آماده پرداختنش هستند یانه، نیزنمی تواند این اصل بنیادی کمونیستی رامنتفی نماید.این ها فقط برنحوه وچگونگی پیشبردآن اثرگذارند ونه اصل پیوند آن دو).اودرقسمت های دیگرمانیفست نیزبخوبی روشن کرده که وقتی ازسازمان یابی پرولتری برای سرنگونی انقلابی نظام سرمایه داری سخن می گوید،هدفش اولاسازمان یابی طبقه است(ونه مثلا پیشروان طبقه) وثانیا هدف،حذف نظام کارمزدی است که می تواند فقط بتوسط پرولتاریائی که بصورت طبقه متشکل شده باشد صورت گیرد.ودرهمین رابطه است که فرقه گرائی و سوسیالیست های انتقادی-تخیلی راسخت مورد انتقادقرارداده ومی گوید درنزدآنان جای عملکرداجتماعی را کشف وشهودخودشان می گیرد،وجای تشکل تدریجی پرولتاریا به صورت طبقه را یک سازمان اجتماعی من درآوردی. اوهم چنین سخت کسانی را که ظرفیت های نهفته درطبقه را برای ایفای نقش تاریخی خود دستکم می گیرند وآنرا عاجز وضعیف ونیازمندناجی می دانند مورد انتقاد قرارمی دهد.
درجائی دیگرازمانیفست درباره مبارزه کارگران می گوید:پرولتاریا ازمراحل مختلف رشدمی می گذرد:مبارزه او علیه بورژوازی باموجودیتش آغازمی شود(حتی آن مبارزه کوری که بجای هدف قراردادن مناسبات تولیدی، ماشین ها را هدف قرارمیداد و کارخانه ها را آتش می زد).درابتداکارگران منفرد،بعدکارگران یک کارخانه،سپس کارگران یک شاخه صنفی دریک منطقه، علیه سرمایه داری که مستقیما استثمارشان می کند مبارزه می کنند.
بنظرمیرسد،که بداهت مبارزه ضدسرمایه داری بصورت خود انگیخته،بین کارگروسرمایه دار،بهمان اندازه بدیهی تلقی می گردد که مبارزه یک انسان اسیرو برده شده برای رهائی ازقل وزنجیرهای بسته شده به دست وپایش. اوانسان-برده است وکنش معطوف به رهائی،صرفنظرازاشکال وشدت آن،هیچ لحظه ای او را آرام نمی گذارد.خودکنشی دراشکال بسیارمتعدد ازسطح کارخانه وعلیه سلسه مراتب کاروشتاب تسمه نقاله تا اعتصاب وکم کاری و.... تاانواع نافرمانی های مدنی-اجتماعی و تاتظاهرات وشورش ها وقیام های اجتماعی، همواره وجود دارند.
وقتی مبارزه ازمرحله مبارزه افراد دربرابرکارفرماهای منفرد به مبارزه طبقه دربرابرطبقه بورژوازی فرامیروید به معنای اخص خود به یک مبارزه سیاسی تبدیل می شود."هرمبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است-مانیفست". درهرحال صرفنطرازمیزان آگاهی وخودانگیختگی،همواره در جامعه سرمایه داری یک مبارزه طبقاتی ویک جنبش تاریخی جاری دربرابرچشمان ما جریان دارد که فرقه ها وحاملین رسالت تاریخی،اصلا قادربه دیدن وپذیرفتن آن نیستند.اهمیت بزرگ مارکس را بیش ازهرچیز باید در پرده برداری تاریخی از چهره وظرفیت های نهفته در این غول نیمه خفته-نیمه بیداردانست.
پس اگرمبارزه علیه نظام کار مزدی درهیچ لحظه ای- خود انگیخته یا آگاهانه – ازمتن هستی اجتماعی بردگان وبردگی نامرئی عصرسرمایه داری رخت برنمی بندد،آیامی توان به جداکردن ویا جداسازی های نهادینه شده توسط نظام سرمایه داری ،مهر تأیید زد و به ستایش ازآن پرداخت؟
بیراهه جداسازی مطالبات روزمره(اقتصادی) وسیاسی
هیچ چیزعجیب ترازانتساب دوگانگی وجدائی ساختاری دو حوزه مطالبات اقتصادی(دستمزد) وسیاسی،(ویاخود انگیختی وآگاهانه)،وفی المثل این تصورکه گویامبارزات دستمزدی وساعات کاردراتحادیه ها(وسازمان های توده ای)جاری می شوند و مبارزات سیاسی درسطح پیشگامان و درسامانه هائی هم چون حزب ویا درسایرتشکل های اختصاصی دیگر،به مارکس وانگلس نیست.(بی شک درنزدآنها مساله حزب طبقه کارگر ووظایف آن مطرح بوده اند ولی نه براساس جدائی این دوحوزه). چراکه چنین ادعائی به وضوح با هدف اعلام شده آنها وبا همه تلاش های تئوریک وعملی آنها که برای ایجاد یگانگی بین جامعه مدنی و جامعه سیاسی وتمامی مشتقات گوناگون آن صورت می گرفته،وبا اصل خودپروری کارگران درمتن پراتیک طبقاتی،درتناقض بوده و نشاندهنده عمق بیگانگی مدافعین این ادعا با اندیشه های پایه ای آنهاست.درحقیقت این گونه جدائی ساختاری که توسط نظام سرمایه داری انجام شده و نهادینه می شودومورد تبلیغ وترویج سیستماتیک قرارمی گیرد،بایافتن خصلت بت وارگی دراذهان حتی کارگران درونی شده وبه امری بدیهی ومسلم تبدیل می شود.وحال آنکه تصدیق وتأیید آنها چیزی جزانکار خود وخلاقیت وقدرت جداشده ازخودو بیگانه ومسلط شده برخودتوسط کارگران نیست.دربینش مارکسی تصدیق چنین دوگانگی در تشکل های پرولتاریا هم آنها را مسخ می کند وهم عملکرد واقعی حزب را.اما دربینش رایج پوپولیستی پذیرش چنین یگانگی درحکم بی معناشدن معنای حزب وتعرض به حریم آن تلقی می شود واو را دچاربحران هویت ورسالت تاریخی می کند!.
خوشبختانه هم مارکس وهم انگلس نه فقط درعرصه نظری-تئوریک مواضع خود را نسبت به این نوع شکاف ها ودوگانگی های نهادینه شده جامعه طبقاتی بیان کرده اند،بلکه درعرصه برخورد مشخص با اتحادیه ها نیزبه روشنی آن را بیان داشته اند.
چنانکه مارکس درسند موسوم به" گذشته وحال وآینده اتحادیه های کارگری" ارائه شده به بین الملل اول1866 مواضع کمونیست ها درمورد اتحادیه ها را درسه بند به وضوح فرموله کرده است:
دربندالف که به گذشته اتحادیه ها وروند پیدایش آنها تازمان حال اشاره دارد می گوید،اگربه اتحادیه های کارگری درجنگ وگریزمابین کاروسرمایه(برای افزایش دستمزدوکاهش ساعات کار) احتیاج است،وجودآنها به مثابه عاملین تشکل برای رفتن به فراسوی نظام کارمزدی وحکومت سرمایه پراهمیت تراست.نکته جالب دیگردراین بند آنست که اواین دونوع مبارزه را نه دربرابرهم قرارمی دهد ونه درطول هم.ورد پای هردوی آن را پابه پای هم ازهمان آغازمبارزات ابتدائی و خودبخودی کارگران مورد تأکید قرارمی دهد.
دربندب که به وضعیت حال اختصاص دارد،عملکرد اتحادیه ها را بدلیل توجه مفرط اشان به مبارزات محلی ومقطعی(روزمره) وغفلت اشان ازهدف مهمترمبارزه علیه نظام مزدوری و بردگی مزدی وفاصله گرفتنشان ازجنبش های اجتماعی وسیاسی مورد انتقاد قرارمی دهد.(دراین بند وکل قطعنامه هم چنین محدودیت اتحادیه ها درجذب بخش های گوناگون طبقه گارگررا مورد انتقاد قرارمی دهد).
ودربندج،یعنی آینده اتحادیه های کارگری تأکید می کند جداازاهداف اولیه اشان،اتحادیه های کارگری باید بیاموزند که به عنوان مراکزتشکیلاتی طبقه کارگردرجهت منافع وسیع تروآزادی و رهائی توده های میلیونی ستمدیده عمل کنند.آنها بایدبه هرجنبش اجتماعی وسیاسی که دراین جهت عمل کنند یاری رسانند وبه مثابه مدافعان ونمایندگان کل طبقه باشند وچنین هم عمل کنند.(نقل قول بااندکی تلخیص)
خلاصه آنکه دراین سند فشرده و ارائه شده به بین الملل اول،مارکس درانطباق با نگاه خود به وظیفه اتحادانقلابی تشکل پرولتاریا درمانیفست، دربرخورد با اتحادیه های کارگری بروشنی،هم به هدف فوری وروزمره اتحادیه ها اشاره کرده و آنرا لازم ومشروع می داند وهم هدف مهمتر آنها در مبارزه علیه نظام مزدوری را خاطرنشان می کند.
موضع گیری فوق خط عمومی است وگرنه هم مارکس وهم انگلس درشرایط گوناگون رونق یا رکودی که اتحادیه های با آن مواجه بوده اند،تأکیدات متفاوتی درمورد دفاع ویاانتقاد از آن ابرازداشته اند وگاهی لحن وشدت انتقادات آنها تاحد نفی اتحادیه ها وتبدیل شدن آن به لانه اشرافیت کارگری هم پیش رفته است. مثلا مارکس درسال 1871 درکنفرانس نخستین انترناسیونال اظهارداشت:نیم قرن ازعمراتحادیه های کارگری انگلستان می گذرد وازحضوراکثریت کارگران دراین اتحادیه ها،که اقلیت اشرافی آن را تشکیل داده اند،(خبری) نیست. فقیرترین کارگران درآن جائی ندارند.توده کارگران که تحول اقتصادی آن ها را ازدهات به شهرها رانده دراین اتحادیه ها حضورنداشته اند.ومستمندترین توده طبقه کارگرهرگزبه اتحادیه راه پیدانمی کنند.همین امردرمود کارگران شرق لندن صادق است:ازهرده نفریک نفرعضو اتحادیه کارگری است.روستائیان وکارگران روزمزدهرگزبه این اجتماعات وارد نمی شوند".
نظر انگلس نیزبهمین شکل بوده است.چنانکه اودربرخورد با تجربه 60 سال مبارزه اتحادیه های انگلستان-بنام اتحادیه های کارگری- می نویسد "که شواهد زیادی وجود دارد که طبقه کارگرانگلیس،به این آگاهی رسیده است،که مدت های مدیدی درراه غلطی گام برداشته است.وجنبش کنونی که صرفا وقف دستمزدبیشتروساعت کارکمترشده،طبقه کارگر را به دایره شومی انداخته است که هیچ راه فراری ازآن وجودندارد". درقسمت دیگری ازهمین مقاله می خوانیم که وقت آن نزدیک میشود که طبقه کارگردرک کند که مبارزه اتحادیه ها درشکل کنونیشان،برای دستمزدهای بیشترخودهدف نبوده بلکه وسیله ای برای هدف غائی خود،یعنی ازبین بردن سیستم مزدبطورکلی است.اوحتی درمقاله سیستم دستمزد، درفرازی درخشان می گوید مبارزه باین شکل نه فقط به سیستم کارمزدی لطمه نمی زند،بلکه حتی آن را تثبیت می کند.
همانطورکه ملاحظه می شود، نه مارکس ونه انگلس باوجود آنکه تجربه وعملکرد نردیک به دوقرن اتحادیه را که اکنون دربرابرما قراردارد،یعنی مبارزه برای بهبود نسبی دستمزد درکنار سازش طبقاتی را دربرابرخود نداشتند، متناسب باتجربه دوران خود بدقت نقاط ضعف وقوت آن را دنبال کرده و ومواضع خود را درمورد آن بیان می کردند.برهمین اساس آنها نگاه انتقادی به عملکرد اتحادیه ها داشتند و دوگانگی موجود درآن راکه این همه برای برخی ازما چپ ها طبیعی تلقی می شود و گاهی مثل نقل ونبات بکارمی گیریم،برنمی تافتند.
محدودیت های فوق که همواره مورد انتقاد مارکس وانگلس بوده اند،درطی این مدت آیا بیشترشده اند یاکمتر؟پاسخ البته روشن است.تجربه این مدت نشان می دهد که این محدودیت ها بیشترشده و سازش این گونه نهادها با سرمایه داران نه فقط وجه غالب را تشکیل می دهند بلکه بوروکراسی شکل گرفته در اتحادیه ها به یکی ازمهمترین مسائل بحث انگیزدرمیان کارگران آگاه وصاحب نظران چپ تبدیل شده است.براساس این تجربه معلوم می شود که میل ترکیبی چنین اتحادیه هائی درکنارآمدن باقدرت طبقاتی وآشتی طبقاتی تاچه حد نیرومندبوده است.مطابق این تجربه اتحادیه درمیان کارگران عملا همان نقشی را بازی کرده است که پارلمان درعرصه سیاسی برای بورژوازی بازی کرده وبامانور صرف حول دستمزدها،که آنهم درمجموع با مماشات بسیارهمراه بوده است، هدف دوم ومهمترمورد نظرمارکس را بفراموشی کامل سپرده است.البته آنها درزمان خودنسبت به جمع کردن هردووجه این مبارزه دراین نوع تشکل ها ناامیدنبودند وتنها انحرافات آن را مورد انتقاد قرارمی دادند.(والبته درنزدآنها نقش حزب وسازمان های مکمل طبقه نافی انتقاد آن ها ازیک جانبگی این نوع سازمان های کارگری نبوده است).
این بحث را باطرح چندین ملاحظه دردفاع غیرمشروط ازاتحادیه ها وپاسخ به آنها به پایان می بریم:
دربرابراین مساله که سندیکا با توجه به محدودیت ها وکارکردتاریخی اش نمی تواند ازمنظرکمونیستها الگوی مطلوبی برای مبارزات فرارونده جاری کارگران باشد،معمولا استدلال می شود که مگردر تجربه تاکنونی تشکل دیگری توانسته اند به مثابه آلترناتیو وجای گزین آن مطرح بشوند؟صرف نظرازاینکه ابتکارات وتلاش های کارگران برای ایجاد تشکل هائی با مشخصات دیگرهمواره وجود داشته وهم اکنون هم وجود دارند(که پرداختن به آن ازحوصله این مقاله خارج است)،اما پاسخ فوق نمی تواند دفاع مستدل وقانع کننده ای ازدرستی وحقانیت این نوع تشکل ها باشد.چراکه آنچه که وجود دارد الزاما دارای حقانیت تاریخی نیست.این عملکرد وتجربه درپیوند با هدف است که مهردرستی ونادرستی رامی زند.حرکت به جلوتاریخی ازدل نقد تجربیات گذشته ونفی آنها حاصل می شود.درتجربه سوسیالیسم قرن بیستم نیزهمین مشکل بت واره شدن وضعیت راداشتیم که عده پرشماری برتکیه برسوسیالیسم هم اکنون موجود،آن را بطوراستراتژیکی وبعنوان تنها الگوی موجود درتاریخ مورد دفاع قرارمی دادند(وبعضابامنطق ترجیح بدوبدترو نه برمبنای ضرورت مبارزه برای برپاکردن جهانی دیگردربرابرجهان کهن طبقاتی).والبته بافروپاشی آن توهم،میزان اصالت آن"سوسیالیسم" ومیزان انسجام این استدلال را بخوبی دریافتیم.ضمن آنکه برای کسانیکه نه درصددسهیم شدن درجهان طبقاتی حاکم،بلکه درصدد برپاکردن جهان دیگری هستند،استناد به پایداری ساختارهای متعلق به نظام موجودنمی تواند استدلال نیرومندی باشد.برای آنها،آن چه که موجودند باید جای خویش را به آنچه که باید آفریده شوند می دهد وجان سختی اشکال کهن نیزحقانیتی برای آنها فراهم نمی کند.
نکته دوم آن است که نقد اتحادیه ومحدودیت های آن،هرگزبه معنای نفی اهمیت وبی توجهی به مطالبات جاری وصنفی نیست ونباید باشد.ولی به این معناهست که مطالبات جاری لازم نیست حتما درقالب تشکل سندیکائی- وبطورکلی آن گونه نهادهائی باشد که پایه خود را بروجود ونهادینه کردن شکاف بین دوعرصه مبارزه بنامی نهند.اینهمانی مبارزات جاری واتحادیه ها،درواقع یکی ازاشکال بت واره شده جهان موجود تحت تسلط بورژوازی است.ازقضاتجربه نشان می دهد که اگرهمبستگی واهداف فرامزدی عمل نکند،خود تکیه یک جانبه به دستمزدمی تواند،این گونه تشکل ها را، به تشکل کارگران صاحب امتیاز وعامل تفرقه درصفوف طبقه، وبه نوعی فرقه گرائی تبدیل کند.
پس تقد اصلی به اتحادیه ها، درمورد نقش کارکردی آن است(ونه کم بهادادن به اهمیت مبارزات جاری) که درجدائی نهادینه شده مبارزات صنفی وسیاسی وساختاربوروکراتیک آن نهفته است.بهمین دلیل کارگران فعال وآگاه،هم دردرون آن به رادیکالیزه کردن مبارزه کارگران می پردازند وهم دربیرون ازآن .درآنجا که اکثریت بزرگی از طبقه را دربرمی گیرد،به جای الگوقراردادن آن و نشاندنش درجایگاه تشکل فراگیروتوده ای طبقه،به تبلیغ و ترویج تشکل های مطلوب ومنطبق با مبارزات جامع تروکامل تر کارگران می پردازند. بگذاردربدترین حالت فرضی،که واقعیت هم ندارد،خود توده کارگران به تشکل های تک مضمونی ومثله شده، دخیل به بندند و کارگران آگاه وکمونیست دراین توهم ویکجانبه گرائی آنها(بدون آنکه خود را ازتجربه آنها ونقداین تجربه جداکنند)سهیم نشوند.چراکه بنیاد این موضع گیری درنزدکمونیستها، باورآنها به مبارزه طبقاتی فرارونده بعنوان یک واقعیت تاریخی وجاری درمقابل چشمانمان وپاسخ گوئی تشکل های کارگری به این مبارزه است.وازهمین منظر آنها تحت هیچ شرایطی با نفود ایدئولوژی بورژوازی درمیان کارگران همراه نمی شوند.
نکته سوم آن که گفته می شود اتحادیه ها در دوره های انقلابی تبدیل به اتحادیه ها ویا سندیکا های سرخ می شوند وبهمین دلیل باید به حمایت قاطع وهمه جانبه ازآن برخاست.
درپاسخ باید گفت که اولا تبدیل شدن آنها به سندیکا های سرخ به عنوان قاعده قطعی نیست و بستگی به شرایط وبخصوص حاکمیت نفوذ اندیشه وگفتمان سوسیالیستی ورادیکالیزه شدن مبارزه طبقاتی دارد. وقوع چنین تحولی دراین نوع تشکل ها،نه بطورطبیعی وحاصل مبارزه خود،بلکه تحت تأثیرشرایط بیرون ازخودمی تواند صورت گیرد،که مستلزم پایان دادن به شکاف بین مبارزه برای دستمزد ومبارزه علیه سیستم مزدی(یعنی غلبه برسمومات جدائی)است.. وثالثاومهمترازآن،هیچ دوره انقلابی ازدوره تدارک وپرورش ماقبل خود جدانیست. وبدون وجود چنین تدارکی کارگران اکثرا دنبال رویدادهاو جریانات بورژوائی کشانده می شوند.بنابراین مهم آنست که بدانیم اتحادیه ویا سندیکا دردوران تدارک وپرورش کارگران چه نقشی را ایفا کرده ومی کند.
وبالآخره نکته چهارم آن است که نقدعمومی عملکرداتحادیه ها درمسیربلند خویش نباید به معنی مطلق کردن آن ویکسان کردن کارکرد و سودوزیان آن درهمه مراحل ودرهمه کشورها وتحت هرشرایطی باشد.گاهی ممکن است بطورمقطعی در این یا آن بخش کارگری ودراین یا آن کشور وتحت شرایط مشخصی مزایای سندیکا برمضارآن بچربد ودرخدمت فراروی مبارزه کارگران قرارگیرد وتوجه به همین ظرایف،ضرورت درنظرگرفتن ملاحظات ویژه ای را دراتخاذ تاکتیک کمونیست ها ویا فعالین کارگری دربرابرآنها مطرح می کند(فی المثل مشابه تلاش کارگران شرکت واحد درشرایط سخت استبدادی وبی حقوقی مطلق که درچنین شرایطی معمولادیوارچینی بین مطالبات صنفی-اقتصادی وسیاسی وجودندارد). بااین همه حتی درچنین صورتی(وباتوجه به اینکه آگاهی طبقاتی-تاریخی متفاوت ازسیاسی شدن به معنای اخص است) نیزخللی به راستا و مبنای برخورد عمومی فعالین آگاه و کمونیست،که مشخصه اصلی آن دفاع ازوظیفه مهمتر است،بدون آنکه منافع فوری کارگران رانادیده بگیرند،ودرانجام وظیفه مستمرنقدیک جانبه گی و محدودیت این نوع تشکل ها واردنمی کند.
خلاصه کنیم:
می توان برخوردانتقادی به تشکل های نوع اتحادیه ای را در محورهای زیرخلاصه کرد:
1-اینکه اتحادیه ها کارگران را اساسا بعنوان فروشنده نیروی کارومبارزه برای بهبوددستمزدسازمان میدهند و به هدف مهمترمبارزه علیه نظام کارمزدی بی توجه اند.
2- محدودیت های اتحادیه وفقدان ظرفیت لازم آن برای پذیرش بخش های مختلف کارگری ازجمله کارگران فقیرتروتهیدست ترو....(که نشاندهنده ظرفیت وتنگناهای این نوع تشکل ها برای قوام دادن به مبارزات بخش های مختلف طبقه است)
3-خصلت بوروکراتیزه شدن ومیل نیرومند سازش طبقاتی.این ویژگی ها سبب شده که اتخاذ تصمیمات به نوک هرم ورهبران منتقل شده ونقش تصمیم گیری درمجامع عمومی به حداقل برسد وبورژوازی نیزبا دامن زدن به چنین تمرکزی درخرید رهبران وچانه زنی با آنها درپشت درب های بسته دست بالارا داشته باشد.
تجربه نزدیک به دوقرن درمورداین نوع تشکل ها، معایب فوق را موردتأکید قرارداده اند.
4-وبالاخره باید به تحولات ساختاری سرمایه داری درنیمه دوم قرن بیستم واوائل قرن حاضراشاره کرد که حتی کارکردتاکنونی اتحادیه ها را که تنها توانسته اند اقلیتی ازتوده های مزدبگیر را بسوی خود وبدرون خود جذب کنند وعموما درحد حفظ قدرت خرید و یاافزایش دستمزدعمل کنند،موردسؤال قرارداده است. براساس تحولات ساختاری سرمایه درفازجهانی سازی،که درآن عدم تمرکزدرمراکزبزرگ تولیدی، وافزایش جمعیت کارکنان خدمات وگسترش عظیم نیروی کارباصطلاح منعطف وغیرمستقروموقت وپیمانی و...بهمراه یک ارتش عظیم جهانی بیکارونیمه بیکار، ازمشخصات آن است،اهمیت سازماندهی بیرون ازکارخانه ومحل کار،درخیابان ومحلات وخانه ها و مدارس ومراکز آموزشی وادارات وبیمارستان ها و...را درکنارنقش جنبش های اجتماعی-طبقاتی گوناگون،که دردوران اتحادیه گرائی مورد بی توجهی قرارمی گرفتند،برجسته تر کرده است.بدیهی است که ضرورت حضور وسازمان یابی پرولتاریا به عنوان طبقه ای جهانی و با چنین گستره ای جهانی، برای دفع تعرض عمومی وسراسری سرمایه داری حیاتی است. واین کارالبته نیازمند آنچنان تشکل هائی است که بتوانند درعین دفاع ازمنافع ویژه ودست آوردهای این یا آن بخش کارگری، دربرابرتعرض همه جانبه سرمایه جهانی ودامن زدن به رقابت میان نیروی کاردرمقیاس جدید، ازمنافع عمومی و مشترک همه مزدوحقوق بگیران وبیکاران وآنان که بکارموقت ونیمه وقت مشغولندوآنهائی که حتی باوجود کارازدریافت دستمزد(کارخانگی)محرومند به دفاع برخیزد وهمبستگی لازم را درمقیاس کشوری وجهانی فراهم آورد.مثلا دفاع ازاستاندارد زندگی ودستمزدکارگران اروپائی،درعین حال مستلزم حمایت آنها ازافزایش دستمزد کارگران چینی ویا هندی درمقیاس جهانی و کارگران موقت ونیمه بیکارو...درمقیاس داخلی است.بدیهی است که ابرازهمبستگی با چنین مقیاسی را نمی توان با تکیه صرف به تشکل هائی که تنها به حفظ ویاافزایش دستمزد خودمی اندیشند فراهم ساخت.وازقضا اهمیت واقعی بحث اتحادیه ها ومیزان کارآئی آنها درجهان امروز نیزدرضرورت یافتن اشکالی متناسب با آرایش امروزی نیروی کارو برای پوشش دادن به مبارزات ومطالبات مشترک در چنین گستره ای متنوع است.
باتوجه به محدودیت های برشمرده شده دراتحادیه وتاآنجا که این نوع تشکل ها برای حفظ قدرت خرید ویا افزایش دستمزدها مبارزه می کنند(ونه مماشات) ودارای استقلال رای دربرابرکارفرماودولت هستند(که البته هنوزبه معنای استقلال طبقاتی آنها نیستند)،(بگمان من)بدیهی است حمایت کمونیست ها ازآن می تواند مشروط باشد.آنها درعین حال که ازمبارزات واعتراضات آن حمایت می کنند،امادرهمان حال محدودیت هایش را نیز مورد انتقادقرارمی دهند ودرراستای راهبردهای عمومی خود یعنی تقویت روند انتقال تصمیم گیری ها به بدنه و مجامع عمومی،تقویت دموکراسی مستقیم،کاستن ازسلسله مراتب بورکراتیک واختیارات "رهبری" ومخالفت بامذاکره درپشت درهای بسته وتبلیغ وترویج برای امرمهمتر فرارفتن از کار مزدی و....ودفاع ازسایرجنبش های طبقاتی واجتماعی ،سعی میکنند تا آنجا که می توانندازیک جانبگی این نوع تشکل هابکاهند وآنرا بیش ازآنکه درخدمت بورژوازی باشد، درخدمت منافع مبارزه طبقاتی کارگران قراردهند.
اما رویکرد اصلی کمونیست ها قاعدتاباید تقویت و دامن زدن به تشکل های ترازنوینی برای جامعیت مبارزه کارگران باشد. بدیهی است که تشکلهای توده ای را توده کارگران می توانند بیافرینند،وتشکل توده ای امری نیست که دست سازکمونیستها باشد.بهمین دلیل آنها بجای آنکه بصورت مصنوعی ودست سازوبه نیابت ازتوده کارگران تشکل بیافرینند، می توانند اولا حول مشخصات اصلی ومهم تشکل های متناسب با مبارزات کارگران، یعنی تشکل هائی که ضمن توجه به مطالبات جاری و فوری آنها،دارای ظرفیت لازم برای فراروی بسوی مطالبات ناظر به نفی نظام مزدی باشند،متمرکز شوند وآنرا تبلیغ وترویج کنند.وثانیا به ابتکارهای توده ای برای شکل دادن به چنین تشکل هائی دامن بزنند وازآن حمایت کنند وتجربیات بدست آمده درنقاط دیگر را دراختیارآنها قراردهند.وبدانند که مسیردست یابی به آنها تنها دردل مبارزات جاری و هم اکنون موجود وبربسترتجربیات کارگران می گذرد.
توجه مشترک هم به عرصه مبارزه اقتصادی(دستمزد) وهم حوزه سیاسی،توجه به خودویژگی های قشرهای گوناگون طبقه بزرگ مزدوحقوق بگیر درتشکل یابی های آنها ونیزارتش عظیم بیکاری،ولاجرم درنظرگرفتن اشکال پلورالیستی تشکل ها،بهره گیری ازتجربیات جهانی جنبش های کارگری،رویکردجنبشی دربرخوردبا تشکل یابی ها،یعنی مقابله با ساختارهای هرمی وسلسه مراتبی وتأکید برسازماندهی افقی دربرابرسازماندهی عمودی ونقش مجامع عمومی ودموکراسی مستقیم، تأکید برماهیت ونقش سخنگوئی نمایندگان تاتصمیم گیری وایفاء نقش رهبری آنها،تأکید برفراخوانی و برچرخش نمایندگان ومقابله با سنت رهبران جاخوش کرده وگزارش دهی مداوم آنها وپیشبردهمه اینها بربسترمبارزات جاری وهم اکنون موجود ازاهمیت زیادی برخورداراست.
بگمان من کمونیست ها بیش ازآنکه خود را دراین یا آن تشکل زندانی کنند،درهمه تشکل های توده ای و درراستای موازین بالاحضورفعال دارند ومی دانندکه وقتی ازسازمان یابی کلیت یک طبقه متکثروپلورالیستی سخن می گویند،باید بدون قراردادن پیش شرط های بازدارنده ومضرومتفرق کننده،ازائتلاف وهمکاری همه تشکل ها حول مطالبات مشخص، دفاع کنند ومی دانند که همه کارگران را نمی توان با یک فرمان به صف کرد و هم چون سیب زمینی دریک کیسه گونی ریخت.بهمین دلیل است که ارتشکل ِ تشکل ها وازجنبش ِ جنبش ها سخن می گویند وتأکید دارندکه ازفروافتادن دردام چاله منازعات اساسنامه ای وتشکل سازی وتشکیلات سازی ازبالا وپلاتفرم های آنچنانی،بجای دادن خصلت فروم گونه وتکیه برگفتگوواقناع وتوافق وهمکاری واتحاد، باید پرهیزکرد. برای کمونیست ها –همانطورکه مارکس دربرنامه گوتا می گوید-یک گام عملی درپیشبرد جنبش به ده ها برنامه (تفرقه بر انگیز)برتری دارد.آنها ازجاری شدن گفتمان تمامیت گرا وتخطئه گرایانه ودشمن تراشی های مصنوعی درصفوف کارگران وفعالین بیزارند.آنها شأن وجودیشان و هنرشان درمقابله با تفرقه افکنی وکانالیزه کردن اختلافات ازطریق همکاری-انتقاد وپراتیک-اندیشه،برای پیوستن به شط بزرگی بنام پرولتاریا به مثابه یک طبقه متکثر وپلورالیستی است.آنها براستی ازاین همه آوازه گری که "حقیقت مطلق" نزدمن است،بشتابید تارستگارشویدبیزارند.پرسیدنی است که چه کسی به این خودبرگماردگان ومتولیان پرولتری چنین رسالتی را که ازسوی طبقه سخن بگویند ارزانی داشته است؟ اگراین رسالت زدگی ها ازجنس اشراقات والهامات آسمانی نیست پس ازجنس چیست؟ راه الهام شده ای وجود ندارد. اگر خود را بخشی ازطبقه بدانیم ودرداتحاد طبقه داشته باشیم وبدانیم که دیالتیک ارتقاء آگاهی به مثابه یک روند است ونقطه عزیمت همان نقطه پایان نیست، واگرقصد تغییرجهان وواقعیت های تلخ را داریم، واگر عزم غلبه بررقابت های درونی طبقه را داریم آنگاه روشن می شودباید مشترکا برای تغییرجهان اقدام کنیم ودرحین جستجو با مشارکت خودِکارگران پاسخ های لازم را پیداکنیم. درغیراینصورت فقط نقش وکلای تسخیری پرولتاریا را ایفاء می کنیم!.
برمبنای این رویکرد،بهمان اندازه که تأکید برجدائی مبارزات صنفی وسیاسی یک رویکرد نادرست وفرقه ای است،بهمان اندازه برخورد سیخکی ویک جانبه باسندیکاو باکارگرانی که خواهان آن هستند،ویا ایجاد تشکل های دست ساز،عدم تحمل پلورالیسم کارگری وامتناع ازسیاست همکاری-نقد،ایدئولوژیک ویا پرنسیپی کردن زودرس اختلافات و...همه همه ازمظاهرفرقه گرائی ونبردبرسرقدرت وکسب فرادستی توسط این یا آن فرقه واین یا آن گرایش است. ناتمام

بخش دوم این نوشته به " فرقه گرائی، معضلی بزرگ برای سازمان یابی طبقاتی" اختصاص دارد.

17.02.08 -28-11-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com