سال جدید میلادی به همه کارگران وزحمتکشان جهان وهمه رزمندگان آزادی وبرابری اجتماعی وبه همه انسانهای آزادو شریف مبارک باد!بادسته گلی به پیشوازسالی باگرسنگی کمتر،باجنگ وانسان کشی کمتر،با آزادی وعدالت بیشتروفتح سنگرهای تازه بدست زحمتکشان جهان برویم!پیروزباشید!
Tuesday, December 30, 2008
واین هم یک نمونه زنده ازتبدیل شدن "مبارزه ایدئولوژیک به موضوع خودش"!*
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه
یکی ازویژگی های سرمقاله نویس سلام دموکرات غنای خود افشاگری های نهفته درآن است. وقتی میخواهد خویشتن را ازآفت فرقه گرائی مبرانشان دهد،لباس مندرس فرقه گرائی درتنش فریاد می زند! چونکه او باید نشان بدهد که مثلا چرا فرمان انشعاب درفلان کمیته وضدانقلاب نامیدن بهمان کانون و... فرقه گرائی نیست وعین انقلابی گری است!. ووقتی با یک فراربه جلو سعی می کند که نشان دهد چگونه مبارزه ایدئولوژیک درنزد "حریف" خود، به موضوع خودش تبدیل می شود،با ردیف کردن وانتساب ادعاهای شناخته شده و خود خوانده ای نظیررویزیونیستم واپورتونیسم و...به سایر"رقبای" خود،فی الواقع داردیک قطعه درخشان ازمبارزه ایدئولوژیک مختص فرقه ها وبی ارتباط با پراتیک طبقاتی را به نمایش می گذارد.مبارزه ای که مهمات وفحش های سیاسی بکارگرفته شده درآن سالیان سال است بین فرقه ها رد وبدل می شود وجزدامن زدن به پراکندگی درمیان مدعیان وفعالین کارگری وتقویت موقعیت بورژوازی ورژیم حامی اش نتیجه ای برجای نگذاشته است.وقتی ازاوسؤال می شود خوب! دلیلت چیست؟ واگرقراربراین شیوه برخورد باشد هرکس دیگری هم می تواند با همین درجه از اعتبار،عین این ادعاها وبدترازآن ها را درمورد خودت ویاهرکس دیگر بکارگیرد! درپاسخ تنها دلیلی که می تواند اقامه کند این است: هرجا که من بایستم مرکزعالم ازآن جامی گذرد و یمین ویسارعالم نیز برهمین اساس تعیین می شود!
البته گفتگو باشیفتگان تک صدائی وکسانی که حتا ازدرج پاسخ کسانی هم که مورد "لطفشان" قرارمی گیرد، بیمناکند وازآن امتناع می ورزند،هم کسالت آوراست وهم جزاتلاف وقت و انرژی حاصلی ندارد واین نوشته هم قصد آن ندارد ونمی خواهد وقت وانرژی خود و دیگران را بیش ازآنچه که لازم است صرف آن نماید. هدف هم بیش ازهرچیزشناخت گوشه ای ازرویکردهای فرقه گرائی ومقابله با آن به مثابه یکی ازمهمترین آفت های درونی وبازدارنده جنبش کارگری است.هدف هم –برخلاف شیوه رایج درمیان فرقه ها- نه حذف کسی ویاجریان، بلکه برعکس پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگر است. بهرحال درچندسطرمی گویم وردمی شوم:
اولا اتلاق فرقه گرائی درنوشته های من-که تا این حد موجب خشم نویسنده شده- نه به عنوان فحش سیاسی بلکه به عنوان توصیف وضعیت عمومی وموجود نیروهای چپ وفعالین کارگری بکاررفته است که درشرایط تفرقه وپراکندگی وبی اثری بسرمی برندومضمون کارشان هم بیشتر خنثی ویا خالی کردن زیرپای همدیگر وداشتن ادعای انحصاری حقیقت و نمایندگی طبقه کارگر است.این بیماری علیرغم شدت وضعف و سایه وروشن ها دراین یا آن جریان، خصلت نمای این جریانات است ومخاطب عام آن نیز همه عناصر و جریانات چپ و فعالین کارگری است وفارغ از این یا آن گروه.وبنابراین نمی تواند ازنوع تصفیه حساب های فرقه ای وخالی کردن زیرپای رقیب-که عموما خود را مستثناازاین بیماری می انگارد- باشد. بنابه ضرب المثل معروف که می گوید: وقتی چوب را برداری گربه ... می گریزد،الحق سرمقاله نویس ما هم با واکنش های شبه هیستریک خود نشان می دهد که حتابیش ازدیگران وچندگام جلوترازآنها ازهمین تبار والبته ازنوع تازه بدوران رسیده آن است.
ثانیااین شیوه برخورد شما روشی شناخته شده وباصطلاح نخ نماشده است.شیوه ای که می گوید برای برخورد باصطلاح پیروزمندانه با حریف نخست باید سخنان وحرف های اورا 180 درجه مسخ کنی ووقتی آنها را به آسیاب های بادی تبدیل کردی به جنگ آنها بروی!وگرنه اگرحقیقتا قصد برخورد وپلمیک با آنچه که من گفته ام درمیان بود،نیازی به این همه آسمان وریسمان بافتن وجعل واقعیات نبود.درهمین چندمقاله ای که خشم شمارا درآورده،ونامنتظر، من بصراحت عصاره وفشرده نظر خود را درسه ماده روشن ودارای قابلیت اجرا بشرح زیرفرموله کرده ام که البته برای شما صرف ندارد که به آنها نزدیک شوید:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگر.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.
تمرکزروی همین سه ماده باطل السحر فرقه گرائی وفرقه گرایان وادعاهای سرمقاله نویس است:
1-بانفی محوراول ماهیت تمامیت گرای مدعیان کارگری ودموکراسی و بطریق اولی سوسیالیسم برملا میشود.یعنی همان ماهیتی که بصورت بیماری خطرناک همذات پنداری با پرولتاریانمایان می شود وماع ازشکل گیری صفوف متحد پرولتاریامی شود.شعاریک حزب،یک صدا،یک سازمان ویک طبقه یک دست ویک رنگ دیری است است آزمون نادرستی و واپسگرایانه خود را پس داده است. وبراین پایه خراب کردن خرده حساب های خود با رقبا بدوش پرولتاریا نیزامری ناپسند و مذموم تلقی می شود.
2-بانفی محوردوم نه فقط گوهرسکت-فرقه ای دربرابرپرولتاریا عریان می شود،بلکه با مرزبندی با سرمایه داران ودولت حامی آن سفسطه هائی ازنوع فقدان مرزبندی بادستگاه ها و تشکل های رژیم ویا بورژوازی ساخته مثل خانه کارگر وشوراهای اسلامی ویا ازآن ِ امپریالیستها، بی رنگ وبومی شود.والبته بهمان اندازه دست آنها را هم که نه دردپرولتاریابلکه دردبازکردن دکاهای چندنبش به نام او را دارندنیربرملامی سازد. تمامی احتجاجات نویسنده سرمقاله نویس دراین خلاصه می شود که برای اتحادعمل وهمکاری فعالین کارگری وبخش های مختلف طبقه کارگر،شاخص های عینی هم چون مبارزه مشترک آنها حول مطالبات مشترک کارگران ونیزمبارزه علیه سرمایه داران ودولت حامی آنان کافی نیست. برای اوباورهائی که عدول ازآنها درحکم "رویزیونیستم واپورتونیسم و سندیکالیسم و انواع ایسم ها وارتدادهای دیگر..."می شود نیزضروری هستند. براستی چه چیزی روشن ترازاین ادعاها می تواند بیانگرفرقه گرائی باشد.این را هرکارگری با گوشت وپوست خودحس می کند.
3- بند سوم نیزنشان دهنده آن است که اولا برخلاف ادعای سرمقاله نویس نه فقط من مبارزه نظری را وجهی ازمبارزه طبقاتی می دانم وخواهان جاری شدن آن هستم –واین را دراکثرنوشته هایم می توان مشاهده کرد واساسا خود این نوشته ها برهمین اساس صورت می گیرند- ونه فقط برخلاف فراربجلوی سرمقاله نویس آن را موضوع خود نمی دانم بلکه ضرورت آن را بااستنادبه عینیت وپراتیک مبارزه طبقاتی ودرپیوند زنده با آنها مطرح می کنم؛درخدمت تحکیم صفوف طبقاتی پرولتاریاودرمرزبندی کیفی با آنچه که فرقه گرائی ازمبارز نظری می فهمد وبه عنوان دستاویزی برای ایجادتفرقه وتکه تکه کردن پرولتاریا وگل آلودکردن آب، به سودای صید ماهی موردطمع خویش.بنابراین ادعای چیری باسم سازش نظری ویا توصیه به مسکوت گذاشتن اختلاف نظرات ازنوع همان ساختن آسیاب های بادی است برای نشان دادن میزان "جنگ آوری" ودرجه رشادت!.ازقضا برعکس ادعای نویسنده، وجود اختلافات درمیان کارگران وفعالین کارگری است که درنزد فرقه ها،بدلیل تعمیم نابخردانه ودلبخواه، بجای تبدیل شدن به مواد مبارزه ایدئولوژیک وسازنده وگشاینده، تبدیل به دیوارجدائی ها وتفرقه ها، به مرزبین انقلاب وضدانقلاب،رویزیونیسم ومرتدشدگی واپورتونیسم وضدکارگربودن ویا نبودن وصدها ادعا و اتهام دیگر میشود که خود مصادیق روشنی هستند از جداشدن مبارزه نظری ازمتن مبارزه زنده طبقاتی و به هدفی مستقل وبی ربط با نیازهای مبارزه طبقاتی و البته بسیار مرتبط بانیازهای تفرقه افکنانه فرقه گرایان.
ونکته پایانی آنکه باوردارم که خشم سرمقاله نویس "سلام دموکرات"ازچندمقاله اخیرمن که فاقدهرگونه توهین واتهام به کسی وجریانی بوده،ازآنجاست که درسربزنگاه توانست دستی را که برای شقه کردن بیشتر صفوف هم اکنون بقدرکافی پراکنده فعالین وکارگران درازشده بود،به موقع زیرپروژکتور قرار دهد و باین ترتیب حربه افسون فرقه گرایان راولوبه میزان اندک کند کند.حال بگذارسرمقاله نویس ِتنها به قاضی رفته و راضی برگشته ما با تاکتیک فراربه جلوی خود و باتیتر"هنگامی که مبارزه ایدئولوژیک عنوان خودش می شود"درعالم خویش براین تصورباشد که گویا دارداعتبارمرا-اعتباری که مطمئن باشد نه کسی مدعی آن است ونه هیچ مدعی ای برای دفاع ازآن دربرابرخود خواهد یافت- خدشه دارمی کند وبه آن چوب حراج میزند.او لابدنمی داند که من اعتبارخود را درشکوفاشدن هرچه بیشتر صفوف رزمنده و فرارونده پرولتاریا وباطل شدن هرچه بیشتر سحرفرقه گرایان وتفرقه افکنان جستجومی کنم ونه لاغیر!
باشد که بخود آئیم و ازسنگ اندازی وتقرفه افکنی درصفوف کارگران وزحمتکشان ودربرابربورژوازی که خودباندازه کافی به این کارمشغول است دست برداریم.بی شک همانطورکه ازبندسوم می توان بروشنی دریافت،مبارزه نظری-سیاسی وجهی ضروری ازمبارزه طبقاتی محسوب می شود ودرخدمت تحقق هدف بزرگمان: اتحاد صفوف طبقاتی پرولتاریا،هدفی که مشخصه اصلی هرمدعی کمونیستی است.واین البته هیچ قرابتی با درک فرقه گرایان ازمبارزه نظری که چیزی جزابزارتفرقه وتأمین سلطه فرقه خویش برطبقه نیست، ندارد.اساسا فرقه گرائی را باید ازآفات درونی وخودویژه فرایند تبدیل پرولتاریا به یک طبقه خود رهان و فرارونده بشمارآورد. باندازه ای که پرولتاریا بتواند علیه آن مبارزه کند،بهمان اندازه قادراست است به خود به مثابه یک طبقه فرارونده معنای وجودی بخشد.
2008-12-13—11-10-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*-چندی است که سایت سلام دموکرات شماری از سرمقاله های خویش را اختصاص به دفاع ازفرقه گرائی و انشعاب وتفرقه افکنی درمیان جنبش کارگری وفعالین کارگری قرارداده است ودرهمین رابطه "نقد" چندین مطلب نوشته شده توسط من علیه فرقه گرائی را مضمون برخورد خود قرارداده است. لازم بیادآوری است که سایت مزبورحاضربه درج پاسخ من به ادعاهای خویش نشده وشیفتگی خود به آهنگ های تک صدائی را،که البته یکی ازمشخصات فرقه ها راتشکیل می دهد، به نمایش گذاشته است. آخرین سرمقاله سلام دموکرات را می توانید درآدرس زیرمشاهده کنید:
www.salam-democrat.com/spip.php?article19789
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه
یکی ازویژگی های سرمقاله نویس سلام دموکرات غنای خود افشاگری های نهفته درآن است. وقتی میخواهد خویشتن را ازآفت فرقه گرائی مبرانشان دهد،لباس مندرس فرقه گرائی درتنش فریاد می زند! چونکه او باید نشان بدهد که مثلا چرا فرمان انشعاب درفلان کمیته وضدانقلاب نامیدن بهمان کانون و... فرقه گرائی نیست وعین انقلابی گری است!. ووقتی با یک فراربه جلو سعی می کند که نشان دهد چگونه مبارزه ایدئولوژیک درنزد "حریف" خود، به موضوع خودش تبدیل می شود،با ردیف کردن وانتساب ادعاهای شناخته شده و خود خوانده ای نظیررویزیونیستم واپورتونیسم و...به سایر"رقبای" خود،فی الواقع داردیک قطعه درخشان ازمبارزه ایدئولوژیک مختص فرقه ها وبی ارتباط با پراتیک طبقاتی را به نمایش می گذارد.مبارزه ای که مهمات وفحش های سیاسی بکارگرفته شده درآن سالیان سال است بین فرقه ها رد وبدل می شود وجزدامن زدن به پراکندگی درمیان مدعیان وفعالین کارگری وتقویت موقعیت بورژوازی ورژیم حامی اش نتیجه ای برجای نگذاشته است.وقتی ازاوسؤال می شود خوب! دلیلت چیست؟ واگرقراربراین شیوه برخورد باشد هرکس دیگری هم می تواند با همین درجه از اعتبار،عین این ادعاها وبدترازآن ها را درمورد خودت ویاهرکس دیگر بکارگیرد! درپاسخ تنها دلیلی که می تواند اقامه کند این است: هرجا که من بایستم مرکزعالم ازآن جامی گذرد و یمین ویسارعالم نیز برهمین اساس تعیین می شود!
البته گفتگو باشیفتگان تک صدائی وکسانی که حتا ازدرج پاسخ کسانی هم که مورد "لطفشان" قرارمی گیرد، بیمناکند وازآن امتناع می ورزند،هم کسالت آوراست وهم جزاتلاف وقت و انرژی حاصلی ندارد واین نوشته هم قصد آن ندارد ونمی خواهد وقت وانرژی خود و دیگران را بیش ازآنچه که لازم است صرف آن نماید. هدف هم بیش ازهرچیزشناخت گوشه ای ازرویکردهای فرقه گرائی ومقابله با آن به مثابه یکی ازمهمترین آفت های درونی وبازدارنده جنبش کارگری است.هدف هم –برخلاف شیوه رایج درمیان فرقه ها- نه حذف کسی ویاجریان، بلکه برعکس پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگر است. بهرحال درچندسطرمی گویم وردمی شوم:
اولا اتلاق فرقه گرائی درنوشته های من-که تا این حد موجب خشم نویسنده شده- نه به عنوان فحش سیاسی بلکه به عنوان توصیف وضعیت عمومی وموجود نیروهای چپ وفعالین کارگری بکاررفته است که درشرایط تفرقه وپراکندگی وبی اثری بسرمی برندومضمون کارشان هم بیشتر خنثی ویا خالی کردن زیرپای همدیگر وداشتن ادعای انحصاری حقیقت و نمایندگی طبقه کارگر است.این بیماری علیرغم شدت وضعف و سایه وروشن ها دراین یا آن جریان، خصلت نمای این جریانات است ومخاطب عام آن نیز همه عناصر و جریانات چپ و فعالین کارگری است وفارغ از این یا آن گروه.وبنابراین نمی تواند ازنوع تصفیه حساب های فرقه ای وخالی کردن زیرپای رقیب-که عموما خود را مستثناازاین بیماری می انگارد- باشد. بنابه ضرب المثل معروف که می گوید: وقتی چوب را برداری گربه ... می گریزد،الحق سرمقاله نویس ما هم با واکنش های شبه هیستریک خود نشان می دهد که حتابیش ازدیگران وچندگام جلوترازآنها ازهمین تبار والبته ازنوع تازه بدوران رسیده آن است.
ثانیااین شیوه برخورد شما روشی شناخته شده وباصطلاح نخ نماشده است.شیوه ای که می گوید برای برخورد باصطلاح پیروزمندانه با حریف نخست باید سخنان وحرف های اورا 180 درجه مسخ کنی ووقتی آنها را به آسیاب های بادی تبدیل کردی به جنگ آنها بروی!وگرنه اگرحقیقتا قصد برخورد وپلمیک با آنچه که من گفته ام درمیان بود،نیازی به این همه آسمان وریسمان بافتن وجعل واقعیات نبود.درهمین چندمقاله ای که خشم شمارا درآورده،ونامنتظر، من بصراحت عصاره وفشرده نظر خود را درسه ماده روشن ودارای قابلیت اجرا بشرح زیرفرموله کرده ام که البته برای شما صرف ندارد که به آنها نزدیک شوید:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگر.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.
تمرکزروی همین سه ماده باطل السحر فرقه گرائی وفرقه گرایان وادعاهای سرمقاله نویس است:
1-بانفی محوراول ماهیت تمامیت گرای مدعیان کارگری ودموکراسی و بطریق اولی سوسیالیسم برملا میشود.یعنی همان ماهیتی که بصورت بیماری خطرناک همذات پنداری با پرولتاریانمایان می شود وماع ازشکل گیری صفوف متحد پرولتاریامی شود.شعاریک حزب،یک صدا،یک سازمان ویک طبقه یک دست ویک رنگ دیری است است آزمون نادرستی و واپسگرایانه خود را پس داده است. وبراین پایه خراب کردن خرده حساب های خود با رقبا بدوش پرولتاریا نیزامری ناپسند و مذموم تلقی می شود.
2-بانفی محوردوم نه فقط گوهرسکت-فرقه ای دربرابرپرولتاریا عریان می شود،بلکه با مرزبندی با سرمایه داران ودولت حامی آن سفسطه هائی ازنوع فقدان مرزبندی بادستگاه ها و تشکل های رژیم ویا بورژوازی ساخته مثل خانه کارگر وشوراهای اسلامی ویا ازآن ِ امپریالیستها، بی رنگ وبومی شود.والبته بهمان اندازه دست آنها را هم که نه دردپرولتاریابلکه دردبازکردن دکاهای چندنبش به نام او را دارندنیربرملامی سازد. تمامی احتجاجات نویسنده سرمقاله نویس دراین خلاصه می شود که برای اتحادعمل وهمکاری فعالین کارگری وبخش های مختلف طبقه کارگر،شاخص های عینی هم چون مبارزه مشترک آنها حول مطالبات مشترک کارگران ونیزمبارزه علیه سرمایه داران ودولت حامی آنان کافی نیست. برای اوباورهائی که عدول ازآنها درحکم "رویزیونیستم واپورتونیسم و سندیکالیسم و انواع ایسم ها وارتدادهای دیگر..."می شود نیزضروری هستند. براستی چه چیزی روشن ترازاین ادعاها می تواند بیانگرفرقه گرائی باشد.این را هرکارگری با گوشت وپوست خودحس می کند.
3- بند سوم نیزنشان دهنده آن است که اولا برخلاف ادعای سرمقاله نویس نه فقط من مبارزه نظری را وجهی ازمبارزه طبقاتی می دانم وخواهان جاری شدن آن هستم –واین را دراکثرنوشته هایم می توان مشاهده کرد واساسا خود این نوشته ها برهمین اساس صورت می گیرند- ونه فقط برخلاف فراربجلوی سرمقاله نویس آن را موضوع خود نمی دانم بلکه ضرورت آن را بااستنادبه عینیت وپراتیک مبارزه طبقاتی ودرپیوند زنده با آنها مطرح می کنم؛درخدمت تحکیم صفوف طبقاتی پرولتاریاودرمرزبندی کیفی با آنچه که فرقه گرائی ازمبارز نظری می فهمد وبه عنوان دستاویزی برای ایجادتفرقه وتکه تکه کردن پرولتاریا وگل آلودکردن آب، به سودای صید ماهی موردطمع خویش.بنابراین ادعای چیری باسم سازش نظری ویا توصیه به مسکوت گذاشتن اختلاف نظرات ازنوع همان ساختن آسیاب های بادی است برای نشان دادن میزان "جنگ آوری" ودرجه رشادت!.ازقضا برعکس ادعای نویسنده، وجود اختلافات درمیان کارگران وفعالین کارگری است که درنزد فرقه ها،بدلیل تعمیم نابخردانه ودلبخواه، بجای تبدیل شدن به مواد مبارزه ایدئولوژیک وسازنده وگشاینده، تبدیل به دیوارجدائی ها وتفرقه ها، به مرزبین انقلاب وضدانقلاب،رویزیونیسم ومرتدشدگی واپورتونیسم وضدکارگربودن ویا نبودن وصدها ادعا و اتهام دیگر میشود که خود مصادیق روشنی هستند از جداشدن مبارزه نظری ازمتن مبارزه زنده طبقاتی و به هدفی مستقل وبی ربط با نیازهای مبارزه طبقاتی و البته بسیار مرتبط بانیازهای تفرقه افکنانه فرقه گرایان.
ونکته پایانی آنکه باوردارم که خشم سرمقاله نویس "سلام دموکرات"ازچندمقاله اخیرمن که فاقدهرگونه توهین واتهام به کسی وجریانی بوده،ازآنجاست که درسربزنگاه توانست دستی را که برای شقه کردن بیشتر صفوف هم اکنون بقدرکافی پراکنده فعالین وکارگران درازشده بود،به موقع زیرپروژکتور قرار دهد و باین ترتیب حربه افسون فرقه گرایان راولوبه میزان اندک کند کند.حال بگذارسرمقاله نویس ِتنها به قاضی رفته و راضی برگشته ما با تاکتیک فراربه جلوی خود و باتیتر"هنگامی که مبارزه ایدئولوژیک عنوان خودش می شود"درعالم خویش براین تصورباشد که گویا دارداعتبارمرا-اعتباری که مطمئن باشد نه کسی مدعی آن است ونه هیچ مدعی ای برای دفاع ازآن دربرابرخود خواهد یافت- خدشه دارمی کند وبه آن چوب حراج میزند.او لابدنمی داند که من اعتبارخود را درشکوفاشدن هرچه بیشتر صفوف رزمنده و فرارونده پرولتاریا وباطل شدن هرچه بیشتر سحرفرقه گرایان وتفرقه افکنان جستجومی کنم ونه لاغیر!
باشد که بخود آئیم و ازسنگ اندازی وتقرفه افکنی درصفوف کارگران وزحمتکشان ودربرابربورژوازی که خودباندازه کافی به این کارمشغول است دست برداریم.بی شک همانطورکه ازبندسوم می توان بروشنی دریافت،مبارزه نظری-سیاسی وجهی ضروری ازمبارزه طبقاتی محسوب می شود ودرخدمت تحقق هدف بزرگمان: اتحاد صفوف طبقاتی پرولتاریا،هدفی که مشخصه اصلی هرمدعی کمونیستی است.واین البته هیچ قرابتی با درک فرقه گرایان ازمبارزه نظری که چیزی جزابزارتفرقه وتأمین سلطه فرقه خویش برطبقه نیست، ندارد.اساسا فرقه گرائی را باید ازآفات درونی وخودویژه فرایند تبدیل پرولتاریا به یک طبقه خود رهان و فرارونده بشمارآورد. باندازه ای که پرولتاریا بتواند علیه آن مبارزه کند،بهمان اندازه قادراست است به خود به مثابه یک طبقه فرارونده معنای وجودی بخشد.
2008-12-13—11-10-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*-چندی است که سایت سلام دموکرات شماری از سرمقاله های خویش را اختصاص به دفاع ازفرقه گرائی و انشعاب وتفرقه افکنی درمیان جنبش کارگری وفعالین کارگری قرارداده است ودرهمین رابطه "نقد" چندین مطلب نوشته شده توسط من علیه فرقه گرائی را مضمون برخورد خود قرارداده است. لازم بیادآوری است که سایت مزبورحاضربه درج پاسخ من به ادعاهای خویش نشده وشیفتگی خود به آهنگ های تک صدائی را،که البته یکی ازمشخصات فرقه ها راتشکیل می دهد، به نمایش گذاشته است. آخرین سرمقاله سلام دموکرات را می توانید درآدرس زیرمشاهده کنید:
www.salam-democrat.com/spip.php?article19789
Thursday, December 18, 2008
قیام مردم یونان، پی آمدها واهمیت آن
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
قیام مردم یونان راباید به عنوان به پایان رسیدن آستانه تحمل آنها دربرابر سیاست های فلاکت آفرین سرمایه داری جهانی دریکی ازحلقات ضعیف اتحادیه اروپا بشمارآورد که بهمین اعتباردارای پژواک معینی درسایرکشورهای اروپا وجهان است.وهمین مساله براهمیت درنگ برروی آن می افزاید.اکنون 11روزی است که این انقلاب یونان را تکان می دهد ومعلوم هم نیست که تاکی ادامه خواهد یافت.دراین جا نگاهی داریم به چگونگی این قیام و برخی پی آمدهای آن:
یونان غرق در ناآرامی وتظاهرات
اگرچه یونان ازجمله کشورهای مهم ودرجه اول اروپا محسوب نمی شود وهمین مساله امکان مناسبی را برای امپریالیسم خبری فراهم آورد تا باسهولت بیشتری نه فقط ازدادن پوشش خبری متناسب با اهمیت این رویداد سرباززند بلکه آنچه را هم که بازمی تاباند،یک جانبه وفاقد جنبه های پراهمیت آن باشد.درواقع یونان به عنوان حلقه ضعیف اتحادیه اروپا دربرابربحران کنونی حدود یازده روزی است که بطورمستمر دچارشورش وتظاهرات پرتب وتاب گردیده است.براساس گزارشات انتشاریافته تنها درروزدوشنبه گذشته پلیس آتش نشانی برای خاموش کردن 200 نقطه پایتخت وارد عمل شد. 130مرکزتجاری هدف حملات شورشیان قرارگرفت ودرمجموع صدها نفردستگیروبیش ازصدتن مجروح گردیدند.اعتراضها از شهر آتن به هشت شهرمهم دیگرکشیده شدوعملاخصلت سراسری یافته است.حضورخشمگین مردم وجوانان درخیابان ها ومراکزحساس شهر،پرتاب سنگ وبمب های دستی که خبرگزاری ها ازآن به باران سنگ وبمب یادمی کنند،زدوخورد با پلیس،تخریب مراکزمالی وتجاری بویژه بانکها وفروشگاه ها ومغازه های بزرگ ومنفجرساختن ماشین های پلیس و....وواردشدن صدها میلیون یورو خسارت، بیان گویائی است ازظهورشبحی که انفجاراجتماعی نامیده می شود!خبرگزاری ها گزارش داده اند پلیس که تاکنون 4600 کپسول گازاشک آورمصرف کرده،باکمبودمحموله های گازمواجه شده ودولت ناچاراز واردکردن محموله های کپسول گاز گردیده است!بوی گازوپوکه های آن درنقاط بسیاری ازشهرآتن ودیگرشهرها پراکنده شده وهمه جا احساس می شود.نقطه سرریزشدن خشم جوانان،تیراندازی عمدی وجنایتکارانه پلیس خشن یونان بسوی یک نوجوان 15 ساله-الکساندرگریکوروپولوس-بود که موجب مرگ وی شد.جنایت فوق درحکم جرقه ای بود که سبب زبانه کشیدن حریقی گردید که مهارش ناممکن گردید.حریقی که دراذهان یونانیان تداعی کننده شورشی شد که به سال 1985 و در رویدادی مشابه، با تیراندازی پلیس وکشته شدن جوان 15 ساله بوقوع پیوست. بله! یونان،بویژه دانشجویان ودانش آموزان ونیروهای چپ آن دارای سنت درخشانی ازمبارزه علیه استبداد،امپریالیسم و نظام سرمایه داری هستند،ازمبارزه علیه اشغال نازی ها، تاحکومت سرهنگان،واز شورش 1985 و1991 تا انبوهی ازاعتراضات گوناگون وازجمله اعتراضاتی که بهنگام ورود مقامات درجه اول آمریکا ویا تشکیل اجلاس نهادها واتحادیه های متعلق به سرمایه داران وبالأخره تاقیام گسترده کنونی علیه سیاست های نئولیبرالی سرمایه داری.
قرائن وشواهد گوناگون تردیدی باقی نمی گذاردکه ما با شورشی گسترده،آنهم درمقطع ورود نظام سرمایه داری به یکی ازبزرگترین بحران های چنددهه اخیرخود،مواجه شده ایم.کارامانلیس نخست وزیرحزب حاکم و راست گرای"دموکراسی نو"که سخت سرگرم پیش برد سیاست های نئولیبرالیستی نظیرخصوصی سازی شتابان مؤسسات دولتی،ازجمله درحوزه آموزش وپرورش،افزایش مالیات، کاستن ازحقوق بازنشستگی وتغییرات منفی درقوانین وکاستن ازبیمه های اجتماعی بسود سرمایه داران وبطورکلی ایجاد دولت باصطلاح لاغرو آزاد ازوظایف وهزینه های اجتماعی بود،دربرابرانفجار سراسری جوانان،دانش آموزان،دانشجویان،گروه های چپ رادیکال وآنارشیستها وکلیه توده های زحمتکش که دقیقا سیاست های نئولیبرالیستی حاکم بر دولت رامسبب فلاکت وبیکاری وگرانی می دانند،غافلگیرشد وعملا فلج گردید.واین درحالی است که دولت وحزب حاکم بدلیل رسوائی های حاصل ازفساد مالی دراوج بحران ودرضعیف ترین وضعیت خود قراردارد وتنها با یک رأی اضافی دارای اکثریت بسیارشکننده درمجلس این کشور است.واپوزیسیون قانونی –ازجمله "سوسیالیست ها"-با وقوف به انزوای روزافزون دولت ونارضایتی عمومی مردم خواهان برگزاری انتخابات زودترازموعد مقرر هستند که بامقاومت حزب حاکم مواجه است.به گفته گردانندگان حزب اپوزیسیون،اوضاع ماننداین است که "حکومت ودولت سقوط کرده باشد".
ازهمان لحظه شروع قیام،تمامی امکانات وتلاش های دولت برای خاموش کردن وکنترل آن بکارگرفته شد.ولی علیرغم آن حرکات اعتراضی ادامه یافته است.هم چنانکه نخست وزیرشخصا در تلویزیون ظاهرشد وگفت که وضعیت کنونی را تحمل نخواهدکرد و با متهم کردن شورشیان به دشمنان دموکراسی،عزم خود را مبنی برپایان دادن به این شورش خطرناک اعلام داشت.اودرهمین رابطه خواهان برخورد قاطع تر وزارت کشور وپلیس با تظاهرکنندگان گردیده است.اما علیرغم دستورات وی و بگیروبندهای به عمل آمده،پس ازگذشت بیش از ده روز، پلیس خشن یونان موفق به خاموش کردن ناآرامی ها واعاده "نظم"نگردیده است.گرچه پلیس هم چنان به تلاش ها و سرکوب خود ادامه می دهد ونگران شروع موج های تازه ای است،اما ناگفته نماند که بدلیل ترس ازگسترش خشم جوانان ومردم، ناچارگردیده که با احتیاط بیشتر عمل می کند و قادرنشده توقعات سران نظام را به نحواحسن برآورده سازد.استعفای بی درنگ وزیرکشورومعاون وی وعذرخواهی او ونیزابراز"پشیمانی عمیق" پلیس ازتیراندازی به سوی نوجوان به قتل رسیده،ودستگیری دومأمورتیراندازودادن وعده عدم تکراراین گونه اقدامات درآینده، ووعده نخست وزیربرای مبارزه علیه فساد وفقرنتوانسته است درآرام کردن جوانان و کاهش التهاب موجود در جامعه نقشی بازی کند.
بیش ازصدهامدرسه ونیزدانشگاه های متعدد تحت کنترل دانش آموزان ودانشجویان ونیروهای چپ رادیکال قرارگرفته وازآن جا به سازماندهی اعتراضات وازجمله مسدود کردن جاده های ورود به شهر وکنترل عبورومروراقدام کردنده اند.دراین میان بویژه دانشگاه معروف پلی تکنیک آتن که درانقلاب سال 1974 علیه سرهنگان ونیزناآرامی های 1859 نقش مؤثری داشته-بطوری که درحمله تانک های حکومت نظامیان به این دانشگاه 40 دانشجوی پلی تکنیک کشته شدند-بعنوان ستاد ومرکزاصلی شورش عمل می کند.
درکنارشورش های مزبوروبه موازات آن روزچهارشنبه اعتصاب سراسری 24 ساعته-وازجمله برای افزایش دستمزدبه دوبرابر- به دعوت دواتحادیه نیرومند(باداشتن 2.5میلیون کارگرتحت پوشش خود)عملاکشوررابه حالت تعطیل درآورد.پروازها،ادارات،کارخانه های تولید برق وبیمارستانها (مگردرحد وظایف اورژانسی)،وسایل حمل ونقل درخیابانها -هم خصوصی وهم عمومی-بطورکلی متوقف شدو کارگران اعتصابی درمیادین اصلی تجمع کردند.البته تصمیم به برگزاری اعتصاب توسط اتحادیه ها به پیش ازشروع شورش های اخیر برمی گشت،اما این مهم است که آنها علیرغم وقوع این ناآرامیها وتداوم آنها و بوجود آمدن فضای فوق العاده درکشور وعلیرغم درخواست دولت برای لغو وعدم برگزاری این اعتصاب،وقعی به درخواست دولت نگذاشتند.وفراترازآن، عملا با مطالبات جوانان ودانشجویان وشورش های آنان همراه گشته وباین ترتیب یک همبستگی عمومی ودارای اهمیت بزرگ، بین جنبش پرجوش وخروش جوانان وبیکاران وکارگران شاغل ومردم یونان برقرارگردید.دانشجویان وجوانان نیزبه نوبه خوددرحمایت ازاین اعتصاب تظاهرات متقابل به عمل آوردند.
پاسخ منفی ازجانب کلیه نیروهای سیاسی اپوزیسیون به درخواست کارامانلیس جهت نشان دادن نمایش"اتحاد ملی" درمحکوم کردن عاملان ناآرامی های اخیر،نشانه دیگری ازهمبستگی فوق وانزوای شدید دولت است.هم چنانکه تبدیل شدن روزدفن دانش آموزجان باخته به عزای ملی وبسته شدن همه مدارس وتظاهرات گسترده و شمع بدست درکنارسایراشکال اعتراضی نشانه دیگری از واقعیت فوق است.
وچنین است که یونان شدیدترین بحران پس از1974 را تجربه کرده وبازتاب آن ازمرزهای یونان عبورکرده و خبرگزاری ها،ازگسترش دامنه ناآرامیها واز شروع تظاهرات حمایتی درپاره ای پاره ای ازشهرهای کشورهائی چون اسپانیا،فرانسه،ایتالیا،دانمارک،آلمان وروسیه ...گزارش داده اند.ودرهمین رابطه درطی تظاهراتی که درپاریس و درمقابل سفارت آتن صورت گرفت،رئیس اتحاد ملی دانشجویان فرانسه اعلام کرد:"درفرانسه وسایرکشورهای اروپائی نیز،جوانان با مشکلات این چنینی مواجهند. دولت باید این حرف مارا بشنود وبرای آن پاسخی کننده ادامه دهد".
آیا یونان داردانقلاب مه 1968 خود رامی گذراند؟ آیا یونان دستخوش آشوب های مشابه شورش حاشیه نشین های پاریس ودیگرشهرهای بزرگ فرانسه شده است؟
بی شک برای ارزیابی جامع تر ودقیق تر ماهیت رویدادهای یونان،باید هم گزارش های دقیق تری داشت وهم نظرات آگاهان برشرایط آنجا راخواند وشنید و هم سمت وسوی تحولات آتی را رصدکرد.
با این همه شاید بتوان گفت،هم آری وهم نه! انفجاراجتماعی یونان ضمن داشتن تشابهاتی با آنها(به لحاظ نقش جوانان ودانشجویان وشرکت فعال حذف شدگان وحاشیه نشینان،ونیزبکارگرفتن اشکال مبارزاتی مشابه وبرخی مطالبات)،اما بدلیل وسعت فراگیری اعتراضات ومشارکت گسترده تر مردمی، وهم چنین به دلیل تقارن آن با بحران بزرگ نظام سرمایه داری ودرواکنش به آن،ازنظردامنه مشارکت نیروهای اجتماعی وداشتن جنبه فراملی،دارای پیام ها ومشخصات دیگری هم است که آن را به یک جنبش گسترده توده ای وفراگیر،یعنی جنبشی ازجنبش های گوناگون ورنگارنگ نزدیک ترکرده است تابه شورش یک یاچندلایه اجتماعی معین.اکنون 20 درصدمردم بونان رسما زیرخط فقری قراردارند که هرلحظه باتوجه به دامنه بحران اقتصادی وسرشکن کردن هزینه های آن بردوش زحمتکشان،به سرعت بروسعت آن افزوده می شود ودراین حالی است که باشتاب بحران وسیاست کنونی مقابله با بحران انتظارمیرود که بزودی 5 درصد دیگربرمیزان بیکاری افزوده شود.بحران فزاینده بیکاری ،اصلاحات آموزشی و...بیش ازقرقشری آینده جوانان وآینده آنان را زیرضرب گرفته است وباین ترتیب قشر جوانان ونسل تازه نیروی کار اولین قربانی بزرگ سیاست های اقتصادی موجود ونیزقربانی موج بزرگ بحران،محسوب می شود وخشم فوق العاده جوانان نیزدرهمین رابطه قابل درک است.به عنوان مثال بنابر یکی ازاین گزارشات ؛یکی از این جوانانی که خود را آنارشیست می خواند و از ترس بازداشت توسط نیروهای انتظامی صورت خود را در برابر دوربین پوشانده است با ارائه طرحی بلند پروازانه گفت: «استعمار حاصل از سرمایه داری لجام گسیخته جوانان یونانی را به شورش واداشته است، دیگر کسی به آینده فکر نمی کند و زمان تخریب ساختار های قدیمی و نوسازی و تغییر دنیا فرا رسیده است.».
سرمایه داران ودولت حامی آنان درتلاش است که هزینه های سنگین بحران خود ساخته را،بدوش مزدوحقوق بگیران وبویژه نسل جوان وآینده سازبارکند. ودقیقا دربرابرآن یونانی ها به اين معترضند كه دولت به بانك ها ۳۵ ميليارد دلار كمك مالی اعطا كرده است، درحالی كه از هر ۵ شهروند یونانی يك نفر زير خط فقر زندگی می كند.
البته عقب ماندگی اقتصادی وسیاسی یونان(که درتمامی شاخص های اصلی، ازعقب مانده ترین ها دراروپای غربی است)وخشونت پلیس آن ازیکسوو سنت های درخشان و رزمنده دانشجویان ونیروهای چپ ورادیکال وانبوه جوانان وحاشیه نشینان ازسوی دیگر،درتبدیل یونان به حلقه ضعیف بحران دراتحادیه اروپا و انفجارآن نقش دارند.چرا بحران یونان اهمیت فراملی دارد؟باین دلیل ساده که آنچه مردم یونان علیه آن بپاخاسته اند، همان مشکلاتی است که در سایرکشورهای اروپائی و جهان سرمایه داری هم وجود داشته وبیدادمی کند.وازآنجا که یونان بدلایل متعدد تبدیل به حلقه ضعیف اتحادیه اروپا دربرابربحران کنونی شده است،ازهمین روتوجه به آن ازاهمیت برخورداراست.بیهوده نیست که سرمقاله نویس روزنامه لیبراسیون ارزیابی خود ازتحولات یونان را با این جمله که "یونان اروپا را نگران می کند" آغاز کرده و در ادامه یادآور می شود "که مسائل و مشکلاتی که موجب بروز نا آرامی ها و آشوب های چند روز اخیر یونان شده است اینجا و آنجا در دیگر کشورهای اروپائی نیز بچشم می خورد". مفسر لیبراسیون این پرسش را مطرح میکند "که انفجار در جامعۀ یونان سر آغاز انفجارهائی در دیگر کشور های قارۀ اروپا نخواهد بود؟ نویسنده پس ازابراز نگرانی از سرایت این انفجاراجتماعی به دیگر نقاط اروپا به بررسی اوضاع در فرانسه پرداخته و می نویسد شرایط دشوار ومتزلزلی که بخش چشمگیری از مردم و به ویژه جوانان بیست تا سی ساله در آن زندگی میکنند، از دست رفتن مداوم برخی دستاوردهای اجتماعی همزمان با افزایش بی سابقۀ درآمد طبقات مرفه، درتنگنا قرارگرفتن و کاهش قدرت خرید مردم یک سال پس از پیروزی نیکلا سارکوزی در انتخابات ریاست جمهوری- آنهم باتوجه به این که یکی از شعارهای عمدۀ انتخاباتی او بالا بردن قدرت خرید مردم بود- با بحران مالی و اقتصادی جهان بیشتر نمایان شده است". در پایان سرمقالۀ لیبراسیون می خوانیم "در این شرایط در کاخ ریاست جمهوری فرانسه (الیزه) کوچکترین نشانه های حاکی از بروز یک شورش زیر ذره بین قراردارد و این امر کاری خردمندانه است چرا که جامعۀ فرانسه نیز- که این روزنامه از آن به عنوان جامعه ای تقسیم شده، مضطرب، دلزده و بی تفاوت یاد میکند- مختصات جامعۀ یونان را دارد."
ازاینرو درنگ بر آنچه که دریونان می گذرد وتجارب آن برای جنبش های ضدسرمایه داری که ازشکاف بین ابعاد بحران و واکنش های متناسب با آن دررنج است، وبرای کاستن از دامنه این شکاف دارای اهمیت است.
نگاهی به جنبش مردم یونان مختصات مهمی را به نمایش می گذارد:
الف -همبستگی بوجود آمده بین جوانان ودانشجویان پرشوروجنبش کارگری. برخلاف نمونه مه 68 فرانسه ویا شورش جوانان پاریس،جنبش مردم یونان خصلت فراگیرتری داشته و درواکنش به پیش بردسیاست های اقتصادی دریک مقطع بحرانی حاد است که البته خود این سیاست ها کپیه سیاست های اعمال شده درسایرکشورهای بزرگ سرمایه داری است.مقابله جوانان ودانشجویان با همین سیاست هاست که به حرکت آنان بعد سراسری داده است.
ب-نوک پیکان جنبش ضدسرمایه داری؛دانشجویان، جوانان،دانش آموزان ونوجوانان ونیروهای چپ رادیکال هستند که تحت سیاست های نئولیبرالی دولت وبیکارسازی های روزافزون آن،جائی برای آینده خودنمی بینند ودرست بهمین دلیل درمقایسه بانیروهای شاغل، خصلت انقلابی تری را به نمایش می گذارند. آنها بخش جداناپذیر وقاطعی ازنیروی مبارزه ضدسرمایه داری هستند.
ج-مبارزه اصلی وتوفنده دربیرون ازسیستم و مکانیزم های کنترل کننده دموکراسی بورژوازی وحتا بیرون ازتشکل های رسمی وجایگیرشده درنظام وهمزیست با آن قراردارد. واین مساله یک باردیگرنشان میدهد که تاچه حد دموکراسی بورژوائی ونهادهای توده ای تعریف شده درچهارچوپ آن دستخوش تصلب شرائین شده وناتوان ازبازتابانیدن ضربان مبارزه طبقاتی است. نه فقط قادربه انعکاس عمق نارضایتی های مردم نیست،برعکس عملا با سیاست اشتی ملی وطبقاتی،درکنارسیاست های خانه خراب کن حاکمیت قرارگرفته است.بیهوده نیست که کارامانلیس قیام جوانان را تهدیدی برای دموکراسی می نامد.ورقبای باصطلاح سوسیالیستی آنها با دعوت جوانان به برقراری آرامش،تنها بفکرتجدید انتخابات برای کسب قدرت سیاسی است.
د-خصلت جنبشی وخود آنگیختگی این جنبش،اساسا خود را درجاری شدن بیرون ازنهادها وخارج ازظرف های موجود ورسمی و درتمایزبا رهبری های سنتی وسلسه مراتبی وبوروکراتیزه شده نشان می دهد.
مساله اصلی چیست؟
گفتیم که بحران یونان علیرغم خودویژگی های محلی،دراساس محصول بحران سرمایه داری وخصلت انگلی آن ازیکسو وماهیت ضدمردمی سیاست های معطوف به مهار بحران وچگونگی فائق آمد برآن ازسوی دیگر است.
درواقع سیاست سرشکن کردن هزینه های بحران رژف کنونی بردوش مردم وجوانان و زحمتکشان وبرای نجات سرمایه داری وتأمین سود لازم برای سرمایه داران، خود مزید برعلت اصلی فقروفلاکت شده وزمینه سازشکل گیری اعتراضات گسترده است.این سیاست درسطح جهانی تاکنون با تزریق حداقل 4 تریلیون دلاربه نظام حاکم وبه کیسه پرنشدنی صاحبان تراستها وشرکت های فراملی، بویژه مؤسسات مالی وبورس بازهمراه است.علاوه براین برای تضمین نرخ سود رضایت بخش وکاهش هزینه ها،اخراج کارگران،کاهش دستمزد وافزایش شدت کارشاغلین به عنوان راه های غلبه بربحران دردستوردولت ها ونهادهای بین المللی قرارگرفته است(چنانکه به عنوان نمونه در همین روزها کمپانی سونی تصمیم به اخراج 8000 نفرازنیروی کار وسیتروئن فرانسه 4000 نفر و...گرفته اند).نمونه همین سیاست ها برای مقابله بابحران توسط دولت یونان ودراقتصادضعیف ترآن باشدت بیشتری پیش برده می شود.بهمین دلیل شعاراعتراض کارگران واعتراض کنندگان مبنی براین که حتی یک یوروهم به سرمایه داران نخواهیم داد،دارای اهمیت است.همانطورکه مخالفت قاطع دانشجویان ودانش آموزان با هرگونه خصوصی سازی مؤسسات اقتصادی وآموزشی واجد اهمیت است.
قیام مردم یونان ازجنبه دیگری نیزقابل تأمل است: میدانیم که انقلاب فنی و تکنولوژیک چنددهه اخیربا افزایش قدرت بارآوری تولید،درچهارچوب همین نظام موجود،شرایط مادی امکان کاهش رادیکال ساعت کارکارگران وایجاد فضای فراغت برای رشدوشکوفائی آنها ازیکسووایجاد فرصت های شغلی تازه برای کارگران بیکار وکاستن ازفشارنیروی کارذخیره بردستمزد هاازسوی دیگررا فراهم کرده است.ودرواقع نئولیبرالیسم به یک تعبیرتعرضی بود برای بباددادن و مصادره این فرصت وازطریق تحمیل کاراضافی وتصاحب ارزش اضافی حاصل ازآن.چنانکه می دانیم طبقه کارگردربهره گیری ازاین فرصت تامرز 35 ساعت کاردرهفته پیشروی کرده بود.البته درانجام موفقیت آمیزاین تهاجم توسط دشمنان طبقه کارگر،جهانی سازی بورژوائی وبهره گیری ازتشتت وتفرقه کارگران درمقیاس جهانی وازجمله بهره گیری ازکارارزان وفشارعظیم نیروی کار ذخیره به نیروی کارشاغل وسودجستن ازبازارهای تازه وبطورکلی سرشکن کردن عوارض منفی این روند برصفوف کارگران جهان،نقش مهمی داشت .
تازمانیکه نظام سرمایه داری دچاربحران ژرف کنونی نشده بود،گرچه مقاومت وجنگ گریلائی دراین یا آن کشورودراین یا آن رشته همواره وجودداشت و دارد،اما بدلیل پراکندگی زیاد اردوی کاروهم آهنگی نسبی اردوی سرمایه، تفوق وتعرض ازآن سرمایه داری بوده است. اکنون اما با ورود نظام سرمایه داری به فازنوینی ازبحران وبهم ریختن توازنش،وبویژه با در پیش گرفتن سیاست سرشکن کردن باربحران بردوش مردم وکارگران، فرصت بالقوه مناسب تاریخی برای پیشروی جنبش وعقب راندن بورژوازی ازسنگرمواضع تسخیرکرده فراهم شده است.ودرهمین رابطه است که قیام مردم یونان به عنوان یکی ازبرآمدهای جنبش ضدسرمایه دارای، دریکی از حلقات ضعیف زنجیره این مجموعه دارای اهمیت است.باین دلیل ازفرصت بالقوه مهم سخن به میان می آوریم که برای فعلیت یافتن آن و کسب دست آوردهای مهم واثرگذار دربهم ریختن صفوف سرمایه،ووادارکردن آن به عقب نشینی های مهم،جنبش ضدسرمایه داری هنوز باید بتواند برضعف ها ونقاط آسیب پذیرخود غلبه کند. پرداختن به این ضعف ها و گسست ها خارج ازحوصله این نوشته است،اما غلبه یافتن به آنها شرط فعلیت بخشیدن به این فرصت هاست. دراین جا تنها می توان به دومورد مهم ازاین نقاط آسیب پذیر درمقیاس کشوری وفراکشوری اشاره کرد:
نخست آنکه درشرایطی که سرمایه بیش ازهرزمانی جهانی شده ودشمن به شکل جهانی سیاست گذاری و عمل می کند،جنبش ها اگربخواهند فقط محلی عمل کنند، قادرنخواهند شد با دشمنی دروسعت بین المللی وبا امکانات واقدامات وتحرکات جهانی مقابله مؤثر نمایند.ازاین رو تحقق همبستگی وهماهنگی جنبش های مناطق مختلف ازاهمیت بزرگ واستراتژیکی برای جنبش ضدسرمایه داری برخورداراست.این یک نیازروزوحیاتی است که بدون آن پرولتاریانخواهد توانست ازشرایط بوجود آمده بهره گیرد.
ونقطه آسیب پذیردیگرآنکه درشرایطی که یکی از فراکسیون های بورژوازی، بشدت منزوی ومنفور شده است،فرصت مهمی برای نقش آفرینی سایرفراکسیون های اپوزیسیون قدرت حاکم فراهم میشود تا بتوانند با دست بدست کردن قدرت به فریب افکارعمومی مبادرت ورزند.چنانکه دریونان نیز آنها نه فقط بدنبال گرفتن امتیازازرقیب خود ودرسودای بدست آوردن پست اکثریت درمجلس وتسخیرقدرت هستند،بلکه درهمان حال درتلاشی مکمل و درکسوت اپوزیسیون برآنند تاکنترل جنبش مردمی را نیز بدست گیرند.چنان که هم اکنون نیزخواست استعفای دولت وبرگزاری انتخابات زودرس به یکی ازمطالبات عموم مردم ونیز احزاب اپوزیسیون ازجمله حزب "سوسیالیست" که خوددراجرای سیاست های 30 سال گذشته عملکردی کیفامتفاوت ازحزب حاکم نداشته وپیگیر همان نوع سیاست هابوده ، تبدیل شده است. بی شک وجودچنین نیروها واحزابی درصفوف اپوزیسیون،هوشیاری دراتخاذ سیاست ها وتاکتیک های مناسبی را می طلبد که بدون آنها،همانگونه که تجارب تاریخی نشان داده اند، بورژوازی درربودن فرصت ها ازچنگ جنبش بسیارموفق عمل کرده است.
***
بطورخلاصه قیام مردم یونان را باید واکنشی به بحران سرمایه داری درحلقه ضعیف بورژوازی جهانی به شمارآورد که درشرایط شکاف موجود بین ابعادبحران و کمیت وکیفیت مقابله با آن دارای اهمیت است.به میزانی که این جنبش بتواند مطالبات خودرا دربرابرنظام سرمایه داری شفاف وفراگیرکند، وبه اندازه ای که بتواند صفوف گسترده خویش را درمقیاس کشوری و جهانی دربرابرتعرضات وتجاوزات سرمایه داری هم آهنگ نماید وبه اقدامات فراملی مبادرت ورزد،به دستاوردهای بیشتری نائل خواهدشد.
2008-12-18-28-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
Friday, December 12, 2008
قرقه گرائی پرخاشگری می کند!
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه
مقدمه:اخیرا سایت سلام دموکرات وسرمقاله نویس آن درواکنشی به مطلب من تحت عنوان پیرامون مباحثات مربوط به کنترل کارگری*1،ستون ویژه خود را با عنوان "باز هم میانجیگری تقی روزبه به نفع رفرمیسم"*2 اختصاص داده است.والبته به شیوه مرسوم مبارزه نطری درمیان فرقه ها،یعنی نه پلمیک ونقد برای روشن ترکردن ماهیت رویدادها،بلکه برای ناک اوت کردن حریف،مارک زدن های رایج وادعاهای بدون استدلال. والبته پرداختن به آن هدف این نوشته نیست وداشتن چنین انتظاری هم درشرایط موجود زیاده ازحد خوش بینانه است.مسأله اصلی این نوشته چیزدیگری است: ازآنجا که به گمان من نویسنده سرمقاله تنها به قاضی رفته بود، مطلب حاضررا درپاسخ به آن نگاشته و برای درج در سایت مزبورارسال کردم.اما مسئول سایت ازدرج آن امتناع کرد ومعلوم شد که گویا ایشان هم اززمره عاشقان آهنگهای تک صدائی اند وازنغمه های چندصدائی اصلا خوشش نمی آید!.درجواب نهائی گفتند که هرگاه نوشته ای بنویسم که با کیفیت وسطح سرمقاله آنها برابری کنددرج خواهد شد.همین و بس!(یعنی یک شرط برآورده نشدنی، نه فقط باین دلیل که به ارسطونیازداشت ومن نبودم،بلکه هم چنین باین دلیل که قاضی ودادستان یکی بودوارسطوهم نمی توانست ازاین خان بگذردتاچه رسد به من!). بهرحال جواب مضحک ودرنوع خود بکری بود.ازخودشیفتگی موجود دراین پاسخ هم بگذریم،اما این سؤال مطرح میشود،خوب اگرکسی نتوانست درقدوقواره موردنظرشما پاسخی بنویسد، چه باید بکند؟! لابد باید به این جرم ازداشتن حق دفاع ازخود دربرابر اتهامات وادعاهای شما محروم گردد.ویعنی شما هم براین باورید که "به هرکس به اندازه قدرت وتوانش وازهرکس باندازه ای که می توان"؟!
همانطورکه ملاحظه می کنید،رفتارما درخانه کوچک خودمان ودرهرقلمروی که هستیم،انگار"برسلطه وخود سلطان انگاری وبازتولید آن" استواربوده والگوی فشرده ای است ازهمان جامعه تبعیض آلودی که درآن قرارگرفته وداریم علیه اش مبارزه می کنیم: یک کپی ازنسخه اصل.وجالب آنکه همواره نالان ومبهوتیم که چرا ازدست این "کپی ها" علیه ُنسخ اصلی کاری ساخته نیست؟!. غافل ازاینکه با کپی نسخه موجود وبا کاربرد منطق ومفاهیم ومهمات نظام حاکم، چگونه می توان به جنگ آن رفت؟!.واقعا عجیب نیست؟! دریک ستون سایت مدعی دموکراسی، کسی را –حالابه حق یا ناحق-موردنقد ویا انواع اتهامات قراردمی دهند،وازدرج پاسخ فردموردنقد(=اهانت؟)قرارگرفته هم خودداری می کنند.آیا بهترازاین می توانیم پس مانده های روح استبدادشرقی دروجودمان را ازطریق جان جهان نما به معرض نمایش بگذاریم؟
بهرحال این شما واین هم آن مقاله درج نشده وباامید به فاصله گرفتن هرچه بیشتر ازرسوبات فرقه گرائی وضرورت عاجل غبارروبی خانه!
2008-12-12
*****
چندکلمه درپاسخ به سرمقاله نویس سلام دموکرات وباامید به آنکه این پاسخ کوتاه رادرهمان ستون درج کنیدتاکسانی که ادعاهای شمارامی خوانندبتوانند پاسخ به آن رانیز همراه آن بخوانند وخود شخصا به قضاوت به نشینند
1- من نویسنده مقاله رانمی شناسم وهیچ تمایلی هم به آن ندارم.چرا که مخاطب نوشته های من هیچ فرد وهیچ فرقه مشخصی نیست .من خطاب به فعالین کارگری وجنبش کارگری وچپ هاو آنها که درد تبدیل شدن پرولتاریا به یک طبقه فرارونده ورزمنده رادارند وخط راهنما و راهبردشان آزادی کارگران بدست خود وباهدف تحقق "خود حکومتی" آن است می نویسم. ودراین رهگذرچندان هم غیرمنتظره بنظرنمی رسد آنان که درسودای منافع فرقه خودهستد آن را به خود بگیرند و برآشوبند وپرخاش گری پیشه سازند. تیتربازهم میانجیگری ...نشان میدهد که خشم نویسنده تازگی ندارد ودرد اوعمیق ترازواکنش به یک مقاله است.
2-واقعیت آن است که اگراصل برتعمق واستدلال باشد دیگر به نشان دادن عضله ومارک زدن هائی نظیر رویزیونیسم،اپورتونیسم،رفرمیسم،شیاد وفریبکار...و مشابه آنها که بارفتارهای لومپن پرولتاریاگونه بیشتر سنخیت دارد تا شرکت دردیالوگ های رفیقانه وسازنده دریک بحث نظری وسیاسی ،نیازی نخواهد بود.فی الواقع این شیوه دیری است که منسوخ شده ونخ نما گردیده است و توسل جویندگان به آن بیش ازآنکه باصطلاح به حریف خود ضربه بزنند وبخیال خود ویرا ناک اوت کنند،عرض خود می برند.نحوه برخوردنویسنده ویا هرجریانی که نویسنده خود را سخن گوی آن میداند،ازقضافقط نشاندهنده یک مصداق عینی ونمونه روشنی است از وجود و عملکردتیپیک وتمام عیار آنچه که من به عنوان فرقه گرائی ومنافع فرقه ای ازآنها یادکرده ام. مهمترین ویژگی فرقه دراین است که اساسا -خودخوانده ومکاشفه گرانه- منافع وامیال خودرامعادل منافع عمومی طبقه کارگرمیداندواز سنگرسست همذات پنداری باپرولتاریا، به شلیک می پردازد.مهمات اصلی او مارک زدن به دیگران ازمنظر جهانی است که اودرگمان خویش آن را به انحصارخود درآورده و خود را مالک آن تصورمی کند.باین ترتیب بجای بحث حول مضمون وارائه دلیل واستدلال فقط قادراست با فراافکنی وزدن مارک وفحش دادن به دیگران موجودیت خویش را اثبات کند.درواقع اثبات وجود باین شیوه جزوخصوصیات لاینفک این فرقه گرائی است.وباین ترتیب دراین فرافکنی نه فقط خود را به عنوان انسان اندیشنده ونقاد ازحیزانتقاع می اندازد،واین جای تأسف دارد،بلکه برای مخاطبین خود نیزاین حقوق بدیهی را قائل نمی شود که با شنیدن استدلال ها ودلایل طرفهای موضوع مورد مناقشه مستقلا قادربه حق گزنیش وقضاوت باشد.او ففط عمل واکره یک تعصب بارث برده و منافع بسیارکوجک وحقیر است ورگ های تعصبش می تواند فقط دراین رابطه متورم شود.
3-ولی نگاهی به درون مایه سرمقاله وتکه پرانی های آن به مواضع اینجانب نظیر سندیکا ومحدودکردن مبارزه کارگران به رفرم ونه انقلاب، ویاباوربه توضیح جهان ونه تغیرانقلابی آن ونظائراین ادعاها که کاملا وارونه وبدون اشراف و با تحریف صورت می گیرد،نشاندهنده درجه پیشداوری وقدرت انکسارمنشوری است که نویسنده مقابل چشمان خود قرارداده است.
4-قصدمن دراینجا بهیچ وجه نقد مضمون مواضع این نوشته ودرجه پای بندی مدافعان آن به موازین وپایه های کمونیسم نیست. چرا که میدانم تاچه حدرسوبات فرقه گرائی درمیان ما چپها عمیق است و بدون نقدونفی فرقه گرائی درنظروعمل قادربه درک نظری وانجام پراتیک کمونیستی نخواهیم شد. بعنوان مثال سر مقاله جابجاتصرف قدرت سیاسی را،نشاندهنده درجه انقلابیگری مورد نظرخویش ومرزبین رفرمیسم وانقلاب عنوان کرده وآن را به معنای سوسیالیسم واستقراردیکتاتوری پرولتارمی داند!.غافل ازآنکه با این نگرش خوددربهترین حالت دردوره ماقبل ازانقلاب کمون پاریس به سربرمی بردکه مارکس بعدها وپس ازنگارش مانیفست با مشاهده آن تجربه بزرگ از فرمول تصرف قدرت سیاسی درج شده درمانیفست برگذشت وبه ضرورت نه تصرف قدرت سیاسی ولاجرم دست بدست شدن ماشین دولتی واصلاح آن بلکه به ضرورت درهم شکستن ماشین دولتی بورژوائی نائل گردید و دریکی ازمقدمه های چاپ مانیفست هم این دستاوردمهم را که باید درکنارسایردست آوردهای مانیفست درنظرگرفت،مورد اشاره قرارداد. تصرف قدرت دولتی البته با درهم شکستن آن تفاوت ماهوی دارد که خود می تواندمضمون اصلی دیالوگ هائی باشد که تنها با دورشدن ازفرقه گرائی به آن نزدیک شد.وخدا را چه دیدی!شایدهم آنگاه برخلاف تصورنویسنده معلوم شود مرزانقلاب ورفرمیسم را نه تصرف دولت وقدرت سیاسی بلکه مساله درهم شکستن ویاعدم درهم شکستن آن تشکیل می دهد!
5-همانطورکه اشاره کردم بحث من دراین نوشته ها ودرشرایطی که فعالین وجریانات چپ پراکنده هستند وجنبش کارگری نیزضعیف وپراکنده است وهرجریانی به یافته های خود به مثابه وحی منزل می نگرد، اثبات حقانیت این یا آن جریان نیست و نمی تواند پیش شرط گام برداشتن به جلوباشد.چرا که اثبات حقانیت و درستی این نظریا آن نظر واین یا آن جریان دراین نقطه ممکن نیست.بلکه دعوت همه این نیروها به همکاری واقدام مشترک بربسترمطالبات وخواستهای مشخص وفراگیرکارگران وزحمتکشان ازیکسو وگشودن باب دیالوگ حول اختلافات درپیوند باپراتیک طبقاتی ازسوی دیگراست.من این سلوک را موجب ذوب شدن تدریجی یخ فرقه گرائی ازیکسو و درجهت وفاداری به جنبش پرولتری ووظیفه همیشگی کمونیست ها مبنی برتقویت صفوف پراکنده طبقه ودردفاع ازمنافع عمومی آن ازسوی دیگر می دانم.واین درست آن چیزی است که نویسنده وحامیانش را خوش نیامده وآن را میانجیگری بین رفرمیسم وانقلاب می نامد!.
البته همانطورکه درنوشته من هم آمده، درسپهرفرقه و توهم خود شاقول انگاری، مرکزعالم درست ازجائی که او ایستاده است عبورمی کند وبرخوردسرمقاله نویس هم مصداقی روشن ازهمین رویکرداست.
2008-12-08-18-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2008/12/taghiroozbehblogspot_04.html
http://www.salam-democrat.com/spip.php?article19335
Monday, December 08, 2008
انصراف پرمعنای ولی فقیه وعلل آن!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
شاید گزافه نباشد اگریکی ازمهمترین نکات بیادماندهی 16 آذر امسال را همین انصراف تحمیل شده به ولی فقیه از حضورقبلا اعلام شده اش دردانشگاه بدانیم!
خبرلغواین مراسم کوتاه وبدون هرگونه توضیحی به افکارعمومی بود:فقط به روزنامه نگاران وفیلم برداران وگزارشگران اطلاع داده شد که "آقا" تشریف نمی آورند ولازم نیست بخود زحمت بدهند.همین! ازآنجا که هیچ توضیح رسمی داده نشد وبعیداست یک توضیح قابل قبولی هم بشود سرهم بندی کرد،بناچاربا استعانت ازرویدادها و حواشی آن ناگزیریم ازطریق لب خوانی وبهره گیری ازبرهان خلف، صحنه هائی قریب به آنچه را که درپشت این ماجرا اتفاق افتاده است بازسازی کنیم.این درست است که خداوند ماشهروندان "ممالک محروسه" را ازخیلی چیزها محروم ساخته است،اما هرچه که باشد نتوانسته استعدادلب خوانی رویدادهای مکتوم نگهداشته شده درشرایط استبدادی را ازتک تک امان دریغ کند!:
الف-میدانیم که چندسالی است سپری کردن روزدانشجو ومقابله با بزرگداشت آن توسط دانشجویان،به معضلی بزرگ برای رژیم تبدیل شده است.روزی که علیرغم همه قدر قدرتی یک رژیم تمامیت خواه ومستبد،بدلیل آنکه درخت تناورچندین ده ساله روزدانشجو ازسوی مردم وجنبش دانشجوئی نگهبانی و آبیاری میشود،حاکمیت کنونی هم باهمه تلاش های خود برای تبدیل دانشگاه به پادگان قادربه خشکاندن آن نشده است.وبهمین دلیل هرساله با نزدیک شدن این روز،نشست های متعددومهمی ازسوی سران نظام ومقامات امنیتی برای چگونگی مقابله با آن برگزارمیشود.
آنچه که ویژگی 16 آذرامسال وقصداصلی رژیم را تشکیل میداد،همانا مصادره کامل روز 16 آذربود.درسالهای گذشته این مصادره که توسط دولتمردان درجه دوم نظام هم چون خاتمی وسپس تلاش های چند باره احمدی نژاد صورت گرفته بود،با شکست ورسوائی بزرگ همراه شده بود.ازهمین روبنابودکه این باربااعلام حالت فوق العاده وحضورولی فقیه این رسوائی باصطلاح جبران شودواجازه داده نشود که تابلوی ورود ممنوع دانشجویان دربرابر مقامات حکومتی برفضاهای دانشگاهی به جلوه گری بپردازد.مقدمات مصادره کامل روزدانشجو با حضورعالی ترین مقام نظام فی الواقع درسال گذشته درنشست سران رژیم پس ازآن فراربزرگ احمدی نژاد ازدانشگاه تهران صورت گرفت. نشست مزبورتوسط سران نظام وباحضورشخص خامنه ای و پس ازدیدار وگفتگوبا عده ای دانشجوی دستچین شده و دربیت رهبری صورت گرفت.وحاصل آن اجماع سران حول این نکات بود: اولا وضع موجود بهیچ وجه قابل قبول نیست وبایستی بهرقیمت شده آن تابلو به پائین کشیده شود.وثانیا معلوم شده که مصادره این روزبوسیله مقامات درجه دوم ولوعالی رتبه دیگر ناممکن شده است وثالثا اگرراهی وشانسی باقی مانده باشد این راه چیزی جزحضورشخص ولی فقیه که مستلزم حضورنیرومند و انجام اقدامات فوق العاده برای کنترل دانشگاه است، نشدنی است.
گرچه درآن نشست تصمیم نهائی برای حضوررهبرنظام به طوررسمی اتخاذنشد،اما تأکید اصلی هم چنان حول تشدید اقدامات معطوف به پادگانی کردن دانشگاه ،وفراهم کردن شرایطی مطلوب برای این حضوربود. تصمیم نهائی موکول به بررسی آخرین گزارش مقامات امنیتی از نتایج اقدامات به عمل آمده، وتست نهائی وضعیت حاکم برفضای دانشجوئی وروحیه حاکم برآنها شد.
ب-گزارش اولیه دربرگیرنده اقدامات گوناگون برای سرکوب جنبش دانشجوئی و ازجمله سرکوب گسترده دانشجویان چپ ونتایج حاصل ازآن بود که تحرکشان درسال گذشته دست اندرکاران رژیم را سخت غافلگیرساخته بود. گزارش مزبور که بیانگر حاکم بودن فضای انفعال برجنبش دانشجوئی بویژه درتهران وشهرهای بزرگ بود،درمجموع مقامات رژیم را به امکان مصادره این روز با حضور خامنه ای، بلندمرتبه ترین مهره نظام،امیدوارساخت وبنابراین تمایل عمومی هم چنان برتداوم تدارک عملی درهمین راستا وهموارترکردن بسترهای آن بود.
ج-اما برخلاف گزارش فوق، تست صورت گرفته مأیوس کننده ازآب درآمد. دانشگاه شیرازبرای این تست انتخاب شده بودواین کارتوسط معتمدخامنه ای یعنی لاریجانی که درپست جدید درمقام ریاست مجلس قرارگرفته بود،صورت گرفت.دراین تست معلوم شد که درزیرپوست دانشگاه ها علیرغم ظاهرآرام وبقول خودشان انفعالی،گوئی جوش وخروشی درجریان است.گزارش لاریجانی وفیلم این دیدارکه با شعارهای مرگ بردیکتاتوری وآن سخن رانی غرا وخودجوش دانشجوئی که درپشت میکروفون سه بارفریادبرآوردمتنفرم! متنفرم! ازاحمدی نژادمتنفرم! وتبدیل شدن صحنه مراسم به محاکمه رژیم ولاریجانی،جائی برای خوش خیالی باقی نمی گذاشت.بااین وجود گزارش مزبور بدلیل سوختگی مهره های درجه دوم ازیکسوو اهمیت وضرورت پائین کشیدن تابلوی ورود ممنوع دانشجویان دربرابر مقامات عالی رتبه رژیم ازسوی دیگر، ودرکنارآن گزارش امیدوارکننده مقامات امنیتی که درمغایرت با نتیجه تست فوق قرارداشت،گرچه رژیم را اندکی دچارتردیدساخت، امانتوانست بروسوسه حضوردردانشگاه غلبه کند.بنابراین قراربراین شد که بدون انصراف از سودای حضور بهمرسانیدن دردانشگاه،ضمن تداوم اقدامات سرکوب گرانه برای رسیدن به نقطه مطلوب،اما تصمیم نهائی را موکول به هفته های آخرو دقیقه 90 نمایند.
د-گرچه گزارش های مقامات امنیتی وانتظامی هم چنان ازامن وامان بودن محیط های دانشگاهی خبرمیداد،وتدارک دهندگان نیزمحل حضوررهبرنظام خود را دردانشگاهی که به گمان آنها درامن وامان بیشتری بود،انتخاب کرده بودند ولیست 5000نفره مدعوین دست چین شده نیزپیشاپیش تنظیم شده بود.اما چهارعامل موجب رخنه بیشتر تردید به جان رژیم گردید:ازیکسواخبارنگران کننده ای دال برشروع تحرکات آماده باش و تمرینی دانشجویان که به نوعی درحکم به پیشواز این روزرفتن بود،ازجمله دردانشگاه امیرکبیروعلامه طباطبائی ودیگرمحیط های دانشجوئی درتهران ونیزدر شهرستانها،مشهودبود ویابگوش میرسید.دوم آنکه تجربه سال گذشته مقامات امنیتی خوش بینانه وبرخلاف واقعیت ازآب درآمده بودکه موجب سرشکستگی و فرار احمدی نژاد ازمحیط های دانشجوئی گردید.وسوم آنکه مقامات امنیتی-بخصوص با تجربه سال گذشته- قادربه تضمین برگزاری صددرصد آبرومندانه وبدون هرگونه دردسر در ورود وحزوج پرشکوه خامنه ای نبودند والبته فرارازدرب پشتی هم برای رهبری موجب وهن نظام وسرشکستگی عظیمی می شد که هیچ کس حتا درذهن خودهم مایل به اندیشیدن درباره آن نبود.وچهارم آنکه حتا اگرحضوربی دردسردریک دانشگاه را باحفظ حالت فوق العاده بتوان صددرصد تضمین کرد،اما تحت الشعاع قرارگرفتن آن توسط اعتراضات سایردانشگاها ومراکز دانشجوئی راقطعانمی توان تضمین کرد.بخصوص که نفس این حضورمی تواند درحکم پاشیدن نفت به شعله های اعتراض نسبت به مصادره روزدانشجوئی ورودروقرارگرفتن کامل رهبری نظام با جنبش دانشجوئی باشد .
ازهمین رودردقیقه 90 برپایه ملاحظات فوق وسوسه حضورنمایشی مقهورهیبت روزدانشجو گشت وُروند اول نبرد درسال جدید دانشجوئی یک به صفربسود جنبش دانشجوئی پایان یافت. خامنه ای وسایرمهره های نظام ازترس تکراررسوائی سال گذشته واین باردرمورد بالاترین مقام نظام،خفت یک عقب نشینی آشکار را بسود خفت بزرگترتکراررسوائی سال گذشته به جان خریدند.
****
وبه این ترتیب این جنبش دانشجوئی بود که باخروش مرگ براستبداد،گرتیروفتنه بباردجنبش ادامه دارد وشکستن درب آهنی دانشگاه تهران وگیت های کنترل کننده وتازه نصب شده درمقابل آن ودرهم ریختن صفوف نیروهای انتظامی به صف ایستاده درمقابل درب های ورودی، درتهران وشهرستانها،به آبیاری جانانه این درخت تناورخودپرورده پرداخت.اکنون دیگرسؤال این نیست که دانشجویان می توانند یک باردیگر برتؤطئه مصادره روزدانشجوفائق آیند و این رؤیا را به کابوس تبدیل کنندیانه. سؤال آن است که جنبش دانشجوئی که بامبارزه علیه استبداد وبرای آزادی،وعلیه امپریالیسم و برای برابری شناخته میشود،چگونه خواهد توانست ازاهداف وپیام های روزدانشجودرمقابل تعرض ها وتجاوزهای مستمر وروزانه رژیم استبداد وفلاکت به دفاع برخیزدوجنبش روزدانشجورا به جنبش روزانه ومتحد نیرومند سایرجنبش های اجتماعی تبدیل کند؟
2008-12-08-18-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
شاید گزافه نباشد اگریکی ازمهمترین نکات بیادماندهی 16 آذر امسال را همین انصراف تحمیل شده به ولی فقیه از حضورقبلا اعلام شده اش دردانشگاه بدانیم!
خبرلغواین مراسم کوتاه وبدون هرگونه توضیحی به افکارعمومی بود:فقط به روزنامه نگاران وفیلم برداران وگزارشگران اطلاع داده شد که "آقا" تشریف نمی آورند ولازم نیست بخود زحمت بدهند.همین! ازآنجا که هیچ توضیح رسمی داده نشد وبعیداست یک توضیح قابل قبولی هم بشود سرهم بندی کرد،بناچاربا استعانت ازرویدادها و حواشی آن ناگزیریم ازطریق لب خوانی وبهره گیری ازبرهان خلف، صحنه هائی قریب به آنچه را که درپشت این ماجرا اتفاق افتاده است بازسازی کنیم.این درست است که خداوند ماشهروندان "ممالک محروسه" را ازخیلی چیزها محروم ساخته است،اما هرچه که باشد نتوانسته استعدادلب خوانی رویدادهای مکتوم نگهداشته شده درشرایط استبدادی را ازتک تک امان دریغ کند!:
الف-میدانیم که چندسالی است سپری کردن روزدانشجو ومقابله با بزرگداشت آن توسط دانشجویان،به معضلی بزرگ برای رژیم تبدیل شده است.روزی که علیرغم همه قدر قدرتی یک رژیم تمامیت خواه ومستبد،بدلیل آنکه درخت تناورچندین ده ساله روزدانشجو ازسوی مردم وجنبش دانشجوئی نگهبانی و آبیاری میشود،حاکمیت کنونی هم باهمه تلاش های خود برای تبدیل دانشگاه به پادگان قادربه خشکاندن آن نشده است.وبهمین دلیل هرساله با نزدیک شدن این روز،نشست های متعددومهمی ازسوی سران نظام ومقامات امنیتی برای چگونگی مقابله با آن برگزارمیشود.
آنچه که ویژگی 16 آذرامسال وقصداصلی رژیم را تشکیل میداد،همانا مصادره کامل روز 16 آذربود.درسالهای گذشته این مصادره که توسط دولتمردان درجه دوم نظام هم چون خاتمی وسپس تلاش های چند باره احمدی نژاد صورت گرفته بود،با شکست ورسوائی بزرگ همراه شده بود.ازهمین روبنابودکه این باربااعلام حالت فوق العاده وحضورولی فقیه این رسوائی باصطلاح جبران شودواجازه داده نشود که تابلوی ورود ممنوع دانشجویان دربرابر مقامات حکومتی برفضاهای دانشگاهی به جلوه گری بپردازد.مقدمات مصادره کامل روزدانشجو با حضورعالی ترین مقام نظام فی الواقع درسال گذشته درنشست سران رژیم پس ازآن فراربزرگ احمدی نژاد ازدانشگاه تهران صورت گرفت. نشست مزبورتوسط سران نظام وباحضورشخص خامنه ای و پس ازدیدار وگفتگوبا عده ای دانشجوی دستچین شده و دربیت رهبری صورت گرفت.وحاصل آن اجماع سران حول این نکات بود: اولا وضع موجود بهیچ وجه قابل قبول نیست وبایستی بهرقیمت شده آن تابلو به پائین کشیده شود.وثانیا معلوم شده که مصادره این روزبوسیله مقامات درجه دوم ولوعالی رتبه دیگر ناممکن شده است وثالثا اگرراهی وشانسی باقی مانده باشد این راه چیزی جزحضورشخص ولی فقیه که مستلزم حضورنیرومند و انجام اقدامات فوق العاده برای کنترل دانشگاه است، نشدنی است.
گرچه درآن نشست تصمیم نهائی برای حضوررهبرنظام به طوررسمی اتخاذنشد،اما تأکید اصلی هم چنان حول تشدید اقدامات معطوف به پادگانی کردن دانشگاه ،وفراهم کردن شرایطی مطلوب برای این حضوربود. تصمیم نهائی موکول به بررسی آخرین گزارش مقامات امنیتی از نتایج اقدامات به عمل آمده، وتست نهائی وضعیت حاکم برفضای دانشجوئی وروحیه حاکم برآنها شد.
ب-گزارش اولیه دربرگیرنده اقدامات گوناگون برای سرکوب جنبش دانشجوئی و ازجمله سرکوب گسترده دانشجویان چپ ونتایج حاصل ازآن بود که تحرکشان درسال گذشته دست اندرکاران رژیم را سخت غافلگیرساخته بود. گزارش مزبور که بیانگر حاکم بودن فضای انفعال برجنبش دانشجوئی بویژه درتهران وشهرهای بزرگ بود،درمجموع مقامات رژیم را به امکان مصادره این روز با حضور خامنه ای، بلندمرتبه ترین مهره نظام،امیدوارساخت وبنابراین تمایل عمومی هم چنان برتداوم تدارک عملی درهمین راستا وهموارترکردن بسترهای آن بود.
ج-اما برخلاف گزارش فوق، تست صورت گرفته مأیوس کننده ازآب درآمد. دانشگاه شیرازبرای این تست انتخاب شده بودواین کارتوسط معتمدخامنه ای یعنی لاریجانی که درپست جدید درمقام ریاست مجلس قرارگرفته بود،صورت گرفت.دراین تست معلوم شد که درزیرپوست دانشگاه ها علیرغم ظاهرآرام وبقول خودشان انفعالی،گوئی جوش وخروشی درجریان است.گزارش لاریجانی وفیلم این دیدارکه با شعارهای مرگ بردیکتاتوری وآن سخن رانی غرا وخودجوش دانشجوئی که درپشت میکروفون سه بارفریادبرآوردمتنفرم! متنفرم! ازاحمدی نژادمتنفرم! وتبدیل شدن صحنه مراسم به محاکمه رژیم ولاریجانی،جائی برای خوش خیالی باقی نمی گذاشت.بااین وجود گزارش مزبور بدلیل سوختگی مهره های درجه دوم ازیکسوو اهمیت وضرورت پائین کشیدن تابلوی ورود ممنوع دانشجویان دربرابر مقامات عالی رتبه رژیم ازسوی دیگر، ودرکنارآن گزارش امیدوارکننده مقامات امنیتی که درمغایرت با نتیجه تست فوق قرارداشت،گرچه رژیم را اندکی دچارتردیدساخت، امانتوانست بروسوسه حضوردردانشگاه غلبه کند.بنابراین قراربراین شد که بدون انصراف از سودای حضور بهمرسانیدن دردانشگاه،ضمن تداوم اقدامات سرکوب گرانه برای رسیدن به نقطه مطلوب،اما تصمیم نهائی را موکول به هفته های آخرو دقیقه 90 نمایند.
د-گرچه گزارش های مقامات امنیتی وانتظامی هم چنان ازامن وامان بودن محیط های دانشگاهی خبرمیداد،وتدارک دهندگان نیزمحل حضوررهبرنظام خود را دردانشگاهی که به گمان آنها درامن وامان بیشتری بود،انتخاب کرده بودند ولیست 5000نفره مدعوین دست چین شده نیزپیشاپیش تنظیم شده بود.اما چهارعامل موجب رخنه بیشتر تردید به جان رژیم گردید:ازیکسواخبارنگران کننده ای دال برشروع تحرکات آماده باش و تمرینی دانشجویان که به نوعی درحکم به پیشواز این روزرفتن بود،ازجمله دردانشگاه امیرکبیروعلامه طباطبائی ودیگرمحیط های دانشجوئی درتهران ونیزدر شهرستانها،مشهودبود ویابگوش میرسید.دوم آنکه تجربه سال گذشته مقامات امنیتی خوش بینانه وبرخلاف واقعیت ازآب درآمده بودکه موجب سرشکستگی و فرار احمدی نژاد ازمحیط های دانشجوئی گردید.وسوم آنکه مقامات امنیتی-بخصوص با تجربه سال گذشته- قادربه تضمین برگزاری صددرصد آبرومندانه وبدون هرگونه دردسر در ورود وحزوج پرشکوه خامنه ای نبودند والبته فرارازدرب پشتی هم برای رهبری موجب وهن نظام وسرشکستگی عظیمی می شد که هیچ کس حتا درذهن خودهم مایل به اندیشیدن درباره آن نبود.وچهارم آنکه حتا اگرحضوربی دردسردریک دانشگاه را باحفظ حالت فوق العاده بتوان صددرصد تضمین کرد،اما تحت الشعاع قرارگرفتن آن توسط اعتراضات سایردانشگاها ومراکز دانشجوئی راقطعانمی توان تضمین کرد.بخصوص که نفس این حضورمی تواند درحکم پاشیدن نفت به شعله های اعتراض نسبت به مصادره روزدانشجوئی ورودروقرارگرفتن کامل رهبری نظام با جنبش دانشجوئی باشد .
ازهمین رودردقیقه 90 برپایه ملاحظات فوق وسوسه حضورنمایشی مقهورهیبت روزدانشجو گشت وُروند اول نبرد درسال جدید دانشجوئی یک به صفربسود جنبش دانشجوئی پایان یافت. خامنه ای وسایرمهره های نظام ازترس تکراررسوائی سال گذشته واین باردرمورد بالاترین مقام نظام،خفت یک عقب نشینی آشکار را بسود خفت بزرگترتکراررسوائی سال گذشته به جان خریدند.
****
وبه این ترتیب این جنبش دانشجوئی بود که باخروش مرگ براستبداد،گرتیروفتنه بباردجنبش ادامه دارد وشکستن درب آهنی دانشگاه تهران وگیت های کنترل کننده وتازه نصب شده درمقابل آن ودرهم ریختن صفوف نیروهای انتظامی به صف ایستاده درمقابل درب های ورودی، درتهران وشهرستانها،به آبیاری جانانه این درخت تناورخودپرورده پرداخت.اکنون دیگرسؤال این نیست که دانشجویان می توانند یک باردیگر برتؤطئه مصادره روزدانشجوفائق آیند و این رؤیا را به کابوس تبدیل کنندیانه. سؤال آن است که جنبش دانشجوئی که بامبارزه علیه استبداد وبرای آزادی،وعلیه امپریالیسم و برای برابری شناخته میشود،چگونه خواهد توانست ازاهداف وپیام های روزدانشجودرمقابل تعرض ها وتجاوزهای مستمر وروزانه رژیم استبداد وفلاکت به دفاع برخیزدوجنبش روزدانشجورا به جنبش روزانه ومتحد نیرومند سایرجنبش های اجتماعی تبدیل کند؟
2008-12-08-18-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
Friday, December 05, 2008
به مناسبت 16 آذر،روزدانشجو
مروری کوتاه بروضعیت جنبش دانشجوئی
تقی روزبه
تصویرفوق درکناراین خبرکه وزیرعلوم رژیم اعلام کرده است که رهبرنظام شخصا به مناسبت روز دانشجووبرای خاموش کردن "فتنه ضدانقلاب" دردانشگاه علم وصنعت شرکت خواهدکرد،بخوبی نگرانی رژیم جمهوری اسلامی را ازجنبش دانشجوئی ازیکسو وتلاش برای تبدیل دانشگاه ها واماکن دانشجوئی به پادگان ازسوی دیگر به نمایش می گذارد وازاین بابت نیازی به توضیح اضافی نیست.
اما شاید مروری کوتاه بروضعیت دانش جنبش دانشجوئی ازمنظرمشاهده نقاط قوت وضعف آن خالی ازفایده نباشد:
الف-تصمیم به حضورولی فقیه دروهله نخست باهدف جبران ویا کاستن ازحقارت وسرشکستگی با پژواکی جهانی است که فرارچندباره رئیس دولت برگمارده اش درسالهای گذشته ازدانشگاه تهران وامیرکبیر دریادها حک کرده است.آنها درپی یک سال سرکوب مستمر با استفاده ازبلندمرتبه ترین مقام نظام به سودای قدرت نمائی افتاده اند، اما عافل ازآن که دارند اوج استیصال وضعف خود را به نمایش می گذارند. آنها بابسیج وآماده باش فوق العاده و قرق کردن شهرو محل سخنرانی وانتخاب دانشگاهی که بتواند کمترین تنش را داشته باشد و باگرد آوردن مزدوران و دانشجویان بسیج ازدانشگاه های مختلف برای حضوردرپای منبرخامنه ای،درکنارمزدوران لباس شخصی وتدارک برای پخش گسترده مراسم"باشکوه خود"ازبوق های رسانه ای اشان،به تلاش گسترده و مذبوحانه ای دست زده اند تا بلکه بتوانندحضورسنگین وخشمگین جنبش دانشجوئی ومراسم های مستقل آن را که مزدورانش هیچ حضورکمرنگ وحتی حداقلی درآن ندارند، ازدیده ها پنهان سازند .
البته تلاش برای کسب اعتبارازمحیط های دانشجوئی فقط توسط جناح حاکم صورت نمی گیرد.بلکه عناصری که به هوس کاندیدشدن برای ریاست جمهوری افتاده اند،هم چون خاتمی،کروبی ونوری و... به کمک حامیانشان تلاش دارند که ازطریق حضوردردانشگاه ورسانه ای کردن آن،شانس وآبروئی برای خود دست وپانمایند.والبته تکیه گاه آنها برای انجام چنین تحرکاتی، برخی ازگروهای دانشجوئی دلبسته به اصلاح طلبان وآنهائی است که هنوزدل درگروتغییرازبالادارند.این باردر بازگشتی به قهقرا برآنند باترفند "مشارکت انتقادی" درنمایش انتخاباتی یک باردیگرشانس خود را برای ایفاء نقش تسمه نقاله شدن برای نیل به سکوی قدرت توسط جناح های منتقد جناح حاکم بیازمایند. نقش سرراست آنها، چیزی جزباصطلاح شکستن یخ تحریم توده ای نیست.
ب-سالی که گذشت سالی بودکه رژیم تمامی تلاش خود را برای تبدیل دانشگاه به پادگان بکارگرفت. فعال کردن نهادهای انضباطی وسرکوب وبسیج وبکارگیری انواع تنبیهات ومحروم کردن ها وزندانی ساختن دانشجویان معترض وتوقیف نشریات ومنحل کردن تشکل ها ،نصب دوربین وتأسیس گیت برای کنترل ورود وخروج وتلاش برای اجرای طرح هائی چون بومی گزینی وبکارگیری سهمیه جنسی ونیزجدائی جنسی دردرون دانشگاه ها وکنترل خوابگاه ها و ...دهها وصدها اقدام مشابه بود.اساسا رژیم با وقوف به فقدان پایگاه توده ای دردانشگاه و انزوای نزدیک به مطلق خود چاره ای جزانقلاب ضدفرهنگی دوم نداشته وندارد.اما این انقلاب ضدفرهنگی این باربشیوه خزنده واعلام نشده مدتهاست که درحال عملی شدن است ودرحوزه های گوناگون.هم درمورد تشدید کنترل بر دانشجویان وهم تصفیه اساتید مستقل وآنهائی که گوش بفرمان نیستند،و هم تلاش برای تغییرمفاددرسی وتحقق سودای یک دانش غیرسکولار! ونیزسودای یونیفورم واحد.
ج-اما درسال گذشته درکنارروند پادگانیزه کردن دانشگاه هم چنین شاهد تداوم مقاومت دراشکال متنوع بوده ایم وهستیم.جنبش دانشجوئی بالقوه یک جنبش میلیونی است که نفس های خاموش نشدنی خود را ازمتن تبعیض وشکاف های طبقاتی ومقابله بااستبداد وازآگاهی جهانی شده امروزمی گیرد.وبلحاظ پایگاه اجتماعی هم خود ازنسل جوان وسوم ورویگردان ازجمهوری اسلامی است که اکثرا طعم تلخ تبعیض واختناق را نیز چشیده اند. بااین وجود درشرایط کنونی این جنبش تنها بخش کوچکی ازظرفیت های نهفته درخود را، بدلیل آنکه هنوزنتوانسته بربحران بلوغ خود وچالش های ناشی ازآن فائق آید، به نمایش گذاشته است.
د-یکی ازنمودهای بالندگی جنبش دانشجوئی درسالهای اخیر،برآمدمجددگرایشات چپ بوده است.درکمال ناباوری رژیم ولییرالها ودرمستی "توهم پایان تاریخ"،دیدیم ودیدند که ازخاکسترجنبش سرکوب شده باردیگرچپ زخم خورده ومجروح سالیان گذشته،سربلندکرد.گواینکه رژیم این بارنیزسرکوب فیریکی وهم چنین سرکوب باصطلاح فرهنگی-سیاسی(نظیرتلاش برای خراب وبی اعتبار کردن سنت درخشان ورزمنده چپ در4 دهه اخیرتوسط چاپ وانتشارروایت های دست کاری شده) بکارگرفته است. بااین وجود عروج مجدد چپ درجامعه ما امرتصادفی ویا فقط نشأت گرفته ازسنت درخشان و رزمنده خود نیست.بلکه ازعوامل بنیادی تری چون تشدید بی سابقه شکاف های طبقاتی وبرای عدالت وبرابری اجتماعی(که تولدوبالندگی چپ همزادطبیعی آن بشمارمی رود)ونیزدفاع ازآزادی های بی حدوحصروازمبارزه قاطع وبی امان علیه استبداد منشأمی گیرد.هم چنین این خیزش درمتن شرایط بین المللی صورت می گیرد که بحران جهانی اقتصاد سرمایه داری ودرهم ریختن توهم پایان تاریخ وبی اعتباری این نظام،آن چنان پردامنه است که دلقکی مانند احمدی نژاد راکه افتخارش آن بوده که آهنگ خصوصی سازی دردوره او 13 برابربیشترازشتاب آن ازدولت پیشین بوده، وتمام جوهرمنازعاتش بارقبای خود درآنست که نمی گذارند با فراغ بال بیشتری برنامه شوک تراپی اقتصادی وآزادسازی قیمتها را که موجب انطباق بیشتری با نظام سرمایه داری خواهد شد پیاده کند،به صرافت آن افکنده که شیادانه فریاد دزدبگیردزدبگیر برآرد وازمرگ نظام سرمایه داری سخن به میان می آورد!
بااین وجود باید اذعان کردکه طیف چپ جنبش دانشجوئی هم نتوانسته بحران بلوغ را پشت سرگذاشته وازچپ رادیکال،تا چپ کارگری وتاجریان آزادی وبرابری وتا دانشجویان سوسیالیست هنوزنتوانسته برچالش های بحران فائق آید. سه وجه تجسم این بحران بلوغ رامی توان بشرح زیرمشاهده کرد:
الف- هنوزنتوانسته است مناسبات اصولی ودرست درمیان جریان های متعلق به طیف چپ برقرارکند.پذیرش واقعیت پلورالیستی وتکثر نه فقط درجنبش عمومی دانشجوئی بلکه هم چنین درخود طیف چپ ضرورتی اجتناب ناپذیراست.وباین ترتیب هیچ جریانی باهرچثه ای که داشته باشدنمی تواند خود را معادل کل چپ دانشجوئی بداند. تنها بابرابرحقوقی دیگران وبرسمیت شناختن گوناگوئی گرایشات و نظرات وبا همکاری حول خطوط مشترک ضمن داشتن دیالوگ سازنده حول اختلافات وپرهیزازهژمونی طلبی های کودکانه وتشتت آفرین است که می توان بدورازمنافع رسته ای خود،به مناع عمومی جنبش دانشجوئی بطوراعم ومنافع عمومی جنبش چپ بطوراخص اندیشید و صفوف پراکنده چپ را متحدوهمسو ساخت.
ب-بدون پیوند عمیق فعالین چپ با بدنه گسترده دانشجوئی ودرراستای به میدان کشیدن وتقویت نقش آفرینی آنها وبدون تحمیل سرکردگی وهژمونی خود برجنبش وبدون تکیه بر مطالبات فراگیروپایه ای آنها،یک جنبش گسترده ،متکثرودرعین حال فعال وهمگرامعنای واقعی نخواهد داشت.
ج-وبالاخره چالش هم چنان موجود ضرورت تقویت وتحکیم پیوند متقابل وازموضع منافع مشترک وبرابربا سایرجنبش های اجتماعی وطبقاتی بویژه جنبش کارگران وکلیه مزدوحقوق بگیران و جنبش زنان است. بدون آنکه هیچ جنبشی زائده جنبش دیگری گردد وبخواهد منافع واهداف خود را قربانی محوریت جنبش دیگری نماید.جنبش کارگران ومزدوحقوق بگیران بی شک اهمیت تعیین کننده دارد وخواهد داشت،اما معنای آن هرگزبه بی توجهی به پایه های قوام دهنده وخودویژه واصیل هیچ جنبشی نیست.منافع مشترک وپیوند وهمبستگی متقابل درچهارچوب تنوعات وجنبشی مرکب از ازجنبش ها مبنای اصلی این رابطه متقابل را تشکیل می دهد.
*****
سال بالقوه پرچالش وطوفانی درپیش روداریم.بحران اقتصادجهانی پی آمدهای آن برکشورو برکارگران وزحمتکشان،برنامه اجرای شوک تراپی اقتصادی درداخل که موجب افزوده شدن شتابان و میلیونی تعداد بیکاران وجمعیت زیرخط فقرمطلق وانواع پی آمدهای ناگواراین جراحی ضدانسانی خواهد شد.نگرانی رژیم ازبرآمد خشم مردم واعتراضات جنبش های اجتماعی گوناگونی اورا برآن واداشته تا به صف آرائی شبه جنگی،اما این باردربرابرمردم، به پردازد و استراتژی و مأموریت اصلی سپاه وبسیج را درمقابله با این خطربالقوه تعریف کند وباقدامات متعدد بازدارندگی وپراکندن رعب ووحشت مبادرت نماید.تشدید اختناق وسرکوب درکنارتشدید تضادها وشکاف های درونی حاکمیت وافزایش شکنندگی آن،همه همه بیش ازهرزمانی ضرورت به میدان آمدن یک جنبش دانشجوئی فعال وسراسری واثرگذار وبلوغ یافته را درکنار وبه عنوان متحدسایرجنبش های اجتماعی به نیازی مبرم تبدیل کرده است.
2008-12-05-15-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
Thursday, December 04, 2008
پیرامون مباحثات مربوط به کنترل کارگری
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه
اکنون مدتی است که مباحثاتی درمیان فعالان کارگری داخل کشورحول مساله کنترل تولید بصورت موافق ومخالف درگرفته است.بی شک نفس مباحثه حول این موضوع ویا سایرموضوعات مشابه و مساله برانگیز امرمثبتی بوده ومی تواند درروشن کردن مسیرحرکت وبرداشتن گام های مشخص و روبه جلو کمک کننده باشد،بشرط آن که خود مباحثات حالت بحث های تجریدی باهدف دفاع از اصول مقدس ومدلل کردن یافته های تردید ناپذیروازپیش را پیدانکند.چرا که چنین شیوه ای درمغایرت با تحلیل مشخص ازشرایط مشخص واسلوب علمی قراردارد. ومی دانیم که ازمهمترین مشخصات شیوه علمی دربرخورد بامسائل همانا درنظرگرفتن ابطال پذیری پیش فرض ها درپرتو پراتیک اجتماعی است.وبرای آنکه چنین باشد موضوعات مطرح شده باید اولا بتوانند با مسائل واقعی وعینی جنبش کارگری گره بخورند وثانیا ضمن گرامی داشت اصل گفتگو ودیالوگ،با احتراز ازپرنسیبپی کردن نظرات بویژه درفازگفتگوو مرحله کشف(نسبی) حقیقت توسط خردجمعی،اصل دیگریعنی اتحادعمل واقدام مشترک نیروها وگرایشات پراکنده ومتعلق به جنبش کارگری تحت الشعاع آن قرارنگیرد (بادرنظرگرفتن رابطه متقابل و ارگانیکی تفسیرجهان وتغییرآن).وگرنه دانسته ونادانسته به جای ره یافتی برای مبارزه و تقویت صفوف فعالان کارگری سبب تشدید واگرائی وتبدیل مقولات ومفهوم ها به مهمات جنگی خواهیم شد.نگاهی به مطالب ومقالات منتشرشده دراین رابطه وازهردوسو متأسفانه حکایت ازوجودبرخی آشفتگی ها در نحوه طرح وبرخورد با این مساله(کنترل تولید) وآمیخته شدن تصفیه حساب های فرقه ای با آنرا به نمایش می گذارد.لحن ونحوه بیان وادعا ها واتهام ها بصورتی است که گوئی هرکدام حقیقت مطلق را درمخزن سینه خویش داریم ورقیب امان هم چیزی جزنفوذی دشمن وبورژوازی درمیان طبقه نیست.درهرحال دراین قطب بندی ها شاهدیم که ازیکسو گرایشی بحث وبررسی حول آن را اساسا درشرایط حاضر فاقد موضوعیت دانسته وبا جواب قاطع ازپیش آماده شده "نه" با آن مواجه میشود.ازسویی گرایش دیگر با تأکید یک جانبه ودستوری به یافته های خود(نه مثابه مقوله ای درحال دیالوگ وبررسی توسط جنبش کارگری وتسهیل کردن راه حصول به خردجمعی) آن را امری مسجل تلقی کرده و بدترازآن عملا آنرا دربرابردیگراشکال مبارزه کارگران قرارمی دهدو باین ترتیب یک دوقطبی کاذب بوجود می آوریم که بجای تکوین مبارزه طبقاتی وتقویت فرایند آن، موجب انشقاق بیشترآن می شویم..بی شک این نوع دست یابی به تاکتیک ها وسیاست ها توسط هردوقطب مناقشه نمی تواندجزجلوه ای ارعملکرد فرقه ای ودست یابی به حقیقت ازطریق بیراهه کشف وشهود باشد.گوئی دیوارچین وعبورناکردنی بین اشکال مبارزه وسطوح گوناگون مطالبات کارگران وجود دارد.واین تأسف وقتی زیاد تر میشودکه ازقضا هردوگرایش خود را متعلق به طیف رادیکال وضدسرمایه داری می دانند وبدیهی است تامادامیکه خود چنین ادعائی دارند،دلیلی نداردکه نیرویمان را بجای تمرکزحول مسائل مشخص ونقد جوانب آن، صرف بحث های تجریدی جهت اثبات نادرستی آن ادعا نمائیم.به گمان من طرح درست مساله و قراردادنش درجایگاه طبیعی خود یعنی درمتن مبارزه طبقاتی واقعا موجود می تواند به بسیاری ازمناقشات برخاسته ازطرح نادرست مساله پایان دهد.
صورت مساله واقعی چیست؟
مقدمتا باید اشاره کنم که برای مبارزه طبقاتی نمی توان حکم صادر کرد که درچهارچوب قواعد وباید نبایدهای ازپیش تعیین شده جاری بشوند وازخط قرمزهای مورد نظرما عبورنکنند.اگر چنین بود،تاریخ منجمد میشد ومبارزه طبقاتی هم بی معنامی گشت.همانطورکه آلبرت مایکل*1 درمورد جنبش پس گرفتن کارخانه های تعطیل شده ویادرشرف تعطیل آرژانتین ازقول یک سازمان دهنده جنبش می گوید:"این مصادره هاپراتیک مربوط به یک ایدئولوژی یا پی آمدهای یک برنامه انقلابی نبوده اند،بلکه اعمال دفاع ازخودازروی نیازمبرم بوده اند".
فی الواقع اگرما صورت مساله را آنطورکه هست بدون رتوش ودستکاری دربرابرخودمان قراردهیم،خیلی وقت ها ناچارنمیشویم که خویشتن را درموقعیتی قراردهیم که به کارگران امرونهی کنیم ویادرمؤدبانه ترین حالت پندبدهیم که چنین و چنان کنند که مبادا ازخط قرمزهای ما عبورنمایند.
صورت مساله به سادگی چنین است:
اگرکارخانه هائی درحال ورشکستگی باشند،ویابهردلیل کارفرما-چه خصوصی وچه دولتی حاضر به ادامه کاربدون جراحی نیروی کارنباشند وآنرامشروط به اخراج کارگران وتعدیل باصطلاح نیروی کارو یاتبدیل کارگران رسمی به کارگران موقتی وغیررسمی بکنند ،اگرماه ها وگاه نزدیک به یکسال با دستمزدهای معوقه مواجه باشیم،واگربازارکاروارتش ذخیره کارچنان بحرانی باشد که امکان یافتن کاردرجای دیگری نباشد،واگرکارگران،خانواده ها و فرزندان آنان به مرز گرسنگی کشیدن رسیده باشند و شعارما گرسنه ایم گرسنه آن ها درفضاطنین افکن شده باشد، واگردردل وضعیت کنونی، نوری وروزنه ای برای حل مشکل یافت نشود و اگردیگرآهی دربساط نمانده باشد وهیچ بانک و مؤسسه ای هم به کارگران وام ندهد،اگربیمه بیکاری هم بدادشان نرسد و... براستی کارگران چه باید بکنند؟
اگراستفاده ازتمامی اشکال واهرم های مبارزات تاکنونی چه اعتراضات قانونی وچه فراقانونی هم چون بستن جاده،تظاهرات جلوی محل تعطیل شده کار وسایراقدامات وحتا اشغال محوطه کارخانه نتوانسته باشد به شکم های گرسنه وشأن انسانی جریحه دارشده او،اندک التیامی به بخشد،براستی آنگاه چه باید کرد؟ سقوط به ورطه تباهی همان مرگ خموش وهمزاد آن است.آیا آنها باید روبه قبله درازبکشند؟ اگرکارگران هول ودغدغه گذران امروز به فردا را داشته باشند و اگراندکی به معنای تلخ مواجه شدن نان آورخانواده دربرابر انتظاروتوقعات فرزندان وخانواده گرسنه ونیمه گرسنه بیاندیشیم و پیغام وپسغام طلبکاران را،کارگران چه باید بکنند؟
اگرقبول داریم،که حتما داریم،روبه قبله درازکشیدن،تن دادن به انحطاط وقاچاق وخودزنی ویا خودفروشی ... باشرافت وآزادگی کارگران وهرانسان آزاده ای درمغایرت قراردارد واصلا راه نیستند، چه بایدکرد؟ آیا درچنین وضعیتی وبرای کسانی که دربرابرگردابی چنین حائل قرارگرفته اند وماندن دروضعیت موجود برایشان ناممکن شده ووصل کردن امروزبه فردا برایشان درحکم کابوس است، جزاندیشیدن به راه جدید وشرافتمندانه برای تداوم زندگی شق دیگری باقی می ماند؟ دراینجا هیچ گسست ویا جهش آوانتوریستی و مرموزی وجود ندارد. مساله مهم آنست که یک مطالبه حداقل یعنی داشتن حق کارودریافت دستمزد وادامه حیات بطورمستقیم واجتناب ناپذیر با جستجو برای راه های جدید وگزینش های جدید گره می خورد. همانطورکه با ضرورت تشکل یابی وهمبستگی گره می خورد.
اگر بفرض شرایط بحران انقلابی وسرنگون کردن سریع نطام فراهم بود،بی شک خود کارگران با شم تیزشان بهترازهرکس به آن پی می بردندو دست بکارمی شدند همانطورکه درانقلاب بهمن کردند.ولی اگرچنین نباشد چی؟کارگران باید روبه قبله درازبکشند وبه موعظه ها وخطابه ها وخطوط قرمزامثال ما گوش بدهند؟
البته پاسخ اگربخواهد ازمنشورما فرقه ها بگذرد وایدئولوژیک شده و با منافع ونگرش های اخص امان درهم بیامیزد،صورت مساله بطورکامل مسخ شده و آغشته به تصفیه حساب با رقیب وموقعیت ومواضع او، وتصفیه حساب با جایگاه ومقام حزب ویا سایر تشکل های طبقه کارگر، وبه وجود ویاعدم وجود شرایط انقلابی و غیرانقلابی،ویا احیانا تصفیه حساب با سایر تشکل های کارگری که نادرستش می دانیم(مثلا سندیکا) و پذیرش تشکل هائی که قبولش داریم(مثلا تشکل شورائی وآنهم سراسری)، به تعاریف بی پایان درمورد مفهوم کنترل کارگری و.. وده ها شرط وشروط دیگر مشروطش می کنیم که عملا درحکم پاک کردن صورت مساله است. بهترآن نیست که ابتدا به خودمساله وراه های برون رفت ازآن پرداخته شود.وگزیده شدن نام را به مراحل بعدی واگذارکرد.مهم این است که این اقدام درجهت تقویت مبارزه طبقاتی باشد ونه درجهت ادغام با سیستم وبنابراین درتمایزباانواع اقدامات ظاهرامشابه باهدف کورپراتیزاسیون باشد. ولی بدورازاقلیم فرقه ها وفرقه گرائی باید دید که آیا درتجربه زنده توسط یک جنبش خودجوش وواقعی هم سیررویدادها بهمین شکل پیش میرود؟
درهمان تجربه آرژانتین هزاران کارگرمتعلق به کارخانه هاویامؤسسات خدماتی ورشکسته ویا درشرف تعطیل مجبورشدند برای حفظ و تداوم شغل خود وادامه حیات، کارخانه های مزبور راتصرف وآن ها را راه اندازی کرده وتحت اداره خود درآورند. والبته آنان وقتی درجریان حرکت و آزمون عملی خود سنگ اندازی تشکل های موجود(درآنجا سندیکاها )رامشاهده کردند، ناگزیرشدند آنها را دوربزنند وتشکل های تازه ومورد اعتمادخویش را(ازجمله درگزارش مایکل آلبرت کمیته کارخانه را) بوجود بیاورند. اما درنگ روی این تجربه وحیطه عملکردآن یک مساله است،وتعمیم آن به یک تاکتیک سراسری و به سایرکارگران آرژانتین مساله دیگری است.چنانکه درهمان تجربه آرژانتین میلیونها کارگردیگر که بهردلیل درشرایط متفاوت (وازجمله دورماندن نسبی ازکابوس بیکاری) قرارداشتند، بدون توسل جستن به تصرف کارخانه ها،درهمان چهارچوب وضع موجود خود به مبارزات خود برای بهبودشرایط ادامه دادند. درواقع تنها 190 کارخانه درحال ورشکستگی ویا درشرف تعطیل به این کارمبادرت کردند. وحلاصه آنکه شرایط تعمیم این تاکتیک به سایرمؤسسات وکارگران،درطی این سالها، فراهم نبودوفراهم نشد.
اما آنچه که درمیان فعالان کارگری ما امراتخاذ تاکتیک های عملی وروشن ونه جروبحث های بی حاصل را ناممکن می کند،همانازندانی کردن خود درخط قرمزهای خودخوانده ای است که گوئی دربخشی ازچپ های حالت تابووشبه مذهبی را پیداکرده اند.چنانکه شماری ازآن ها بطورتیپیک درمقاله"جنبش کارگری وایده اشغال کارخانه ها"*2 درنقد نظریک جریان دیگر گردآمده اند. مشروط ساختن هرگونه حرکت خارج ازسیستم و ازروال موجودو شناخته شده تاکنونی ،ساختارشکنانه محسوب شده وتوسل به آن مشروط به احراز شرایط اعتلای انقلابی میشود.درستی ونادرستی ویا صدوروعدم صدورمجوزبه هرنوع اقدام وتاکتیک مبارزاتی تابعی میشوداز تقسیم بندی فوق.هم چنین به تقسیم وتمایزبین مبارزه خودبخودی عامه کارگران ومبارزه انقلابی عناصرپیشرو،به تشکیل هسته های مخفی وسراسری وتأمین نقش رهبری آنها برتوده کارگران ونظایرآن.سرانجام نوشته مزبو ما را به چه باید کرد لنین حواله می دهد که متعلق به 100 سال پیش است وتحت شرایط معین ودرپاسخ به مسائل معینی نگاشته شده که حتا بعدها خود لنین هم نسبت به خم کردن یک جانبه میله درآن اذعان کرده وبااکراه نسبت به چاب مجدد آن،تأکیدکرده است که آن راباید تحت شرایط تاریخی حاکم برزمان نگارش آن درک کرد ولاغیر! بگذریم ازآزمون وآموخته های 100 سال پس ازآن تجربه که بیرون ازحوصله این نوشته است.
براساس این یافته ها کارگران تازمان فراهم شدن شرایط انقلابی موردنظر تنها مجازند "با اعلام رسای خواسته های خود و اعمال فشاربردولت سرمایه دار و کارفرمایان برای تحقق آنها، مبارزه کنند"!.
گرچه این مقاله، شرایط ناهمگون ومتفاوت دراین یا آن کشورواین یا آن بخش کارگری واین یا آن واحد کارگری را ازنظردورنمی دارد ولی آن را تاسرحد فقط تأثیردرشکل مبارزه ونهایتا تاحداشغال کارخانه باهدف اعمال فشاربه کارفرما مجازمی داند، وپس ازآن را ورود به منطقه ممنوعه خطوط قرمز.درهرحال تامادامیکه تابلوی شرایط انقلابی بالانرفته باشد،ویادیگرشروط برشمرده شده تأمین نشده باشد،کارگران نباید ناپرهیزی کرده وبه خودگردانی وخود مدیریتی وامثال آن بیاندیشند.چرا که دراین صورت انبوهی ازمعضلات و سؤالات بنیان کن برسرکارگران دست ازپاخطاکرده آوارخواهد شد،که قادربه پاسخ گوئی به آنهانیستند.مثلا مسأله تولید کالائی چه میشود؟مساله بازاریابی و فروش چه میشود؟تکلیف قانون ارزش چه میشود؟ دراین صورت پس نظام و دولت چه کاره اند؟و... خلاصه همان داستان همیشگی همه یاهیچ! اگرتوانستی کل سیستم را داغان کن، وگرنه به قواعد مبازه درچهارچوب سیستم تمکین کن!
البته دراینجا درک نادرست ازکنترل تولید واداره کارخانه،درکی که آن را به مفهوم سوسیالیستی وحذف قانون ارزش درنظام سرمایه داری می داند،نیزنقش بازی می کند.ولی آیا پس گرفتن کارخانه و اعمال خود مدیریتی کارگران و تشکیل یک تعاونی،که حتااززمان مارکس هم مطرح بوده است،باهدف ایجاد کارواشتغال، آنهم برای بخشی ازکارگران ونه همه کارگران،مستلزم ازکارافتادن قانون ارزش وتعرض همه جانبه به آن است ویامبارزه ای است علیه سرمایه داری ولی هنوزدرچهارچوب آن. کنترل تولید حتا دربهترین حالت ودرشرایطی که به مثابه یک تاکتیک سراسری بکارگرفته شود(ونه چون بحث مشخص ما به مثابه یک تاکتیک پیشنهادی برای بخشی ازکارگرانی که درمقابل شرایط عینی هم چون کارخانه های ورشکسته و اخراج وسیع کارگران)، کنترل تولید نظام موجود است وازهمین رواصل سرمایه وارزش وکارمزددروی را هنوزنمی تواند زیرسؤال ببرد مگرآنکه جنبش به مرحله تعمیق یافته تر درهم شکستن ماشین دولتی وتحقق مالکیت اجتماعی،حذف نظام مزدوری وخودحکومتی برسد.گوئی که در تمکین به وضعیت موجود قانون ارزش عمل نمی کندو ویا اگرمی کند قابل قبول تر است! گوئی که این مبارزه طبقاتی است که باید خود را با ادراکات ذهنی ما انطباق دهدو نه ادراکات وپیش داوری های ما با وضعیت عینی وزنده مبارزه طبقاتی. گوئی که بلوغ شرایط عینی محصول نهائی وخروجی مبارزات طبقاتی نیست وبرعکس این شرایط عینی است که مولد مبارزه طبقاتی است وبرای آن تعیین تکلیف می کند.درهرحال بنظرمیرسد که با وجودچنین نظراتی درمیان چپ ها که به پرولتاریا حذرمی دهند که مباداازباید ونبایدهای بورژوازی فراتربروند دیگرنیازی به هشدارخود دولت وبورژوازی برای دست ازپانکردن کارگران وتعرض به حریم مقدس مالکیت کارخانه ها نباشد! اما آنچه که دراین میان مغفول می ماند همانا صورت مساله اصلی یعنی واقعیت بیکاری وگرسنگی که دیگر حتا کابوس صرف هم نیست،وتلاش برای گریزازآن است.اما اگرمبارزات وتجربه های تاکنونی راهی برای رفع این کابوس درشرف واقعیت یافتن،نشان نمی دهد،جز آزمودن راه جدیدی برای حفظ شغل که اکنون دیگر داردمعنائی مترادف ادامه حیات پیدامی کند وبرای حفظ حداقل شئون انسانی باقی مانده است. بنظرمیرسد لازم باشد که نسل ما داستان ماهی سیاه کوچولوی صمدبهرنگی را دوباره بخواند،تا به جای ترساندن ازماهی خواران درکمین نشسته وسط راه، به تقویت عزم حرکت وگلاویزشدن با چالش های راه همت گمارد.
ازلحظه ای که چشمان خود را به این دنیا گشوده ایم جهان را درکل ودرتمامی اجزاء خود با نظمی مبتی برآقا بالاسرو رئیس ومرئوسی تجربه کرده ایم.کارگران نیزهمواره نظام تولید را با وجود سرمایه دار وکارفرمای آن وزندگی درزیرسایه اوگذرانده اند. بدیهی بودن این نظم سلسه مراتبی را به غریزه ثانوی ما تبدیل کرده اند. بطوری که حتا درمدل های جایگزین هم غالبا سایه آن را درکنارخودمی یابیم.بااین وجود،دیگرلازم نیست ما کمونیست ها این غریزه تمکین به زندگی درسایه یک رئیس ویا سرمایه دار را که گوئی بدون آنها گردش چرخ جهان ازکارمی افتد را به خودمان ویا به دیگرکارگران خاطرنشان کنیم.برعکس ما باید علیه آن چیزی که به غریزه ثانوی ما تبدیل شده اند،علیه این بردگی مزدوری مبارزه کنیم، ودرهرلحظه ممکن وهرذره ممکن.
نباید فراموش کنیم که اساسا قدرت،قدرت غیرجمعی و بیگانه شده با کارگران وزحمتکشان، برخلاف آنچه که خود وانمودمی کند،در کنه خود، یک مقوله صلب ویکدست نیست وفقط درسطح کلان ومؤلفه های شناخته شده آن به حیات خود دامه نمی دهد.بلکه ریشه درتمامی یاخته ها وسلولهای پایه وخرد جامعه از محل تولید وکار تاخانواد ومدرسه واداره ودانشگاه ومحله و.. ودروجودتک تک ما ودرکردارواندیشه های ما دارد وازآنها تغذیه می کند.هم چنین ازآنجا که قدرت دراصل خود متعلق به توده ها است و جداشده ازآنها وبیگانه شده با آنها،بهمین دلیل دربرابر حرکت آگاهانه آنها سخت آسیب پذیراست هم درسطح میکرو هم نهایتا درسطح ماکرو.گرچه مقابله با قدرت درسطح کلان دشواری ها وملزومات ویژه خود را دارد،اما مبارزه درسطح ذره ای ومیکرو-که خود دارای سطوح ومرتبت های گوناگون می باشد- چنین نیست.ازاین روتوده های زحمتکش وتحت استثمارباسهولت بیشتری می توانند درمقیاس هزاران ومیلیونها، خودانگیخته وابتکاری، درابعاد میکرودرساختارهای زیرین قدرت ، به اقدام ومداخله پرداخته وهمواره رخنه ای درنظم مستقر برای پیشروی به جلو بوجود بیاورند.هرجا ودرهرسطحی که توده هاوطبقات زحمتکش به تکاپودرآیند می توانند،قدرت بیگانه شده باخودوبه صورت سلطه درآمده راآماج خود قراردارندو فضاهای مثبت خرد را بوجود آورند. آن ها می توانند به اندازه آگاهی به اهداف وقدرت جمعی خویش ذره آلترناتیوهای خویش درحوزه های گوناگون را دربرابربورژوازی وسلطه آن برپاکنند.حرکت های بزرگ وانقلاب نه فقط دربرابرچنین اقداماتی نیستند بلکه می توانند خودبه مثابه محصول عالی ونهائی این فرایند،یعنی درهم شکستن قدرت کلان جداشده ازمردم ونشاندن قدرت جمعی وخود حکومتی به جای آن باشند.باین ترتیب روشن می شودکه مبارزه درسطح میکروالزاما وعینا تابع ومشروط به همان قواعد مبارزه کلان وازجمله قانون تعرض تغییرموازانه قوا درمقیاس سراسری وشرایط نوین انقلابی نیست.ودرهمین رابطه باید اضافه کرد که یکی دیگر ازویژگی های به چالش طلبیدن قدرت سلطه دراشکال ذره ای وشبکه ای،محدودنکردن خود به قاعده بازی درچهارچوب قواعد حاکم و باید ونبایدهای نظم سیستم مستقراست.یعنی نوعی مبارزه مستقیم وبیرون ازقواعد سیستم وایجاد فضاهای ذره ای تازه برای پیشرفت به جلو.گرچه دراین رویکرد،مفاهیم رفرم وانقلاب هم چنان معتبرند،اما نه درمعنای گسست آن. دیوارچینی بین آنها کشیده نشده است ودرتمایزکامل با درک انفعالی ازاین گونه دوره بندی ها قراردارد،دوره های طولانی انتظار که دشمن مسلط است ودوره های کوتاهی که گوئی زمان تعرض به دشمن فرارسیده است.
گرچه مقاله مزبوریک دوجین برهان برای نادرستی ومضرات اقدام کارگران برای کنترل کارخانه های ورشکسته ردیف می کند وحتا تجربیات کارگران دیگرکشورها را دراین مورد را تخطئه می کند، اما جمع بندی وگزارش مایکل آلبرت(وهم چنین چندین گزارش دیگرتوسط دیگران) پس از5 سال تصرف کارخانه ها، این تجربه را گامی مثبت درجهت رشدمبارزه طبقاتی کارگران ارزیابی می کند:براساس این گزارش کارگران تبدیل به کارفرمانشده اند،بلکه توانسته اند با اقدام جمعی وهمبستگی شغل خود را وباین ترتیب کابوس بیکاری را پشت سربگذارند.وبه دستاوردهائی هم چون ایجاد دستمزدبرابر،تصمیم گیری جمعی،افشاء حساب های کارفرمایان وافشاء بندوبست دولت وسرمایه داران،خود آموزی وآموزش،تقسیم وتعدیل کارسخت،رشد تخصص یابی ودریک کلام تمامی وظایف مرکب وپیچیده اداره یک کارخانه و تقویت همبستگی خود نائل آیند.آنها دراین مدت نه فقط شغل های خود را حفظ کرده اند،بلکه درمواردی کارگران جدیدی راهم استخدام کرده اند.آنها هم چنین توانسته اند بخشی ازدرآمد خود را برای کمک به محلات فقیرنشین تخصیص دهند و باین ترتیب همبستگی خود با محلات زحمتکش نشین را تقویت کنند.آنها توانسته اند با اتکاء به تلاش وهمبستگی برمشکلاتی مهمی چون بازارفروش وخرید موادخام وفقدان نقدینگی لازم که درشروع به کارحادبودند رفته رفته فائق آیند. البته مشکلات کم نبوده اند ونیستند.همواره با کارشکنی وتعرض دولت ومشکلات حقوقی وشکایت مالکین ودادگاه های مواجه بوده اند وهستند. دربعضی موارد نیروهای سرکوب 7 بارآنها را ارکارخانه بیرون انداخته اند،برخی مواقع آنها ماهها با زندگی درچادرجلوی کارخانه ها به مبارزه خویش ادامه داده اند. گارگران باقی مانده، علیرغم عدم مشارکت وترک گاهی بیش ازنصف کارگران یک کارخانه، به مبارزه خود ادامه داده اند.آنها هم چنین با کارشکنی تشکل های سازشکاردرگیربوده اند.آنها چه قبل ازتسخیرکارخانه ها، وچه پس ازآن به اهمیت وضرورت جلب اعتماد ویاری مردم،جنبش های اجتماعی و وکارگران دیگرکارخانه ها واقف بوده وازتلاش پرثمر برای آن غفلت نکرده اند. وهمین مساله یکی ازدلایل مهم موفقیت آنها محسوب میشود.هم چنین آنها با درایت ازامکانات قانونی وشکاف های حاکمیت ودستگاه های حقوقی وازحمایت حقوق دانان و... بهره گرفته اند.هم چنین کنترل کارخانه توسط کارگران بدلیل حذف هزینه های سنگین ناشی از مدیریت کارفرما و متخصصان پرخرج وی، نقش مهمی درکاهش هزینه ها داشته است.
بطورخلاصه کارگران توانسته اند خود گردانی ومناسبات مبتنی برتعاون را ازطریق مبارزه با فردگرائی وشرکت درفرایند تصمیم گیری های دموکراتیک وجمعی بیاموزند.آنها برای داشتن حق کاروحق زندگی مبارزه کرده اند. و می توانند با اعتماد به نفس بدست آمده مدعی شوند که توانسته اند لااقل برای چندین سال کابوس شوم بیکاری را ازخود دورکنند.همانطورکه گزارش مایکل آلبرت نشان میدهد،عملکردآنها نه نشانه ای از بورژواشدن آنها را به همراه دارد ونه البته مدعی برقراری مناسبات سوسیالیستی ونقض قوانین بازار هستند. و دراین مورد که تاچه زمانی می توانند به حیات خود ادامه دهند نیز نمی توان چیزی گفت.بااین وجود کسی نمی گوید که این گونه مواردمی توانند بخودی خوداشکال پایدارتلقی شوند.آنها درزیرانواع فشارهای متعلق به یک وصله ناهم خوان با سیستم قراردارند و برای حفظ خودناگزیرند دایما مبارزه کنند وافق هائی را ترسیم کنند.ومی توان گفت که دردرازمدت یا درصورت فراهم شدن شرایط مناسب امکان فراتررفتن پیدا کنند،ویا درصورت تقویت عوامل نامساعد ممکن است ناگزیربه عقب نشینی گردند ومحکوم به انطباق هرچه بیشتر خود با سیستم مسلط بشوند. اما هیجکدام ازاین دوچشم اندازنمی تواند موجب نادیده انگاشتن اهمیت مبارزه آنها برای تامین وحفظ شغلشان شود.نبابد فراموش کنیم که دراین جهان هیچ تضمین مطلقی برای پایداری دست آوردها وجود ندارد. این نوع مبارزات محدود وباصطلاح تعرضات ذره ای که جای خود دارد، دیده ایم که حتا مبارزه دراشل کلان وبرای پروژه سوسیالیستی هم تضمینی برای ماندگاری خود نداشت.
آیا ما میتوانیم ازنمونه آرژانتین نسخه برداری کنیم؟
هرگز! نه فقط نمی توان موافق الگوبرداری از آرژانتین والبته هیچ جای دیگر بود بلکه دادن هرنسخه ازپیش آماده شده ای به کارگران نیز نادرست است. واساس نقد من هم به برخی از طرفداران کنترل تولیددرمیان فعالان کشور، نسخه پردازی های آمرانه وسیاه وسفید کردن عالم برمبنای این گونه نسخه نویسی هاست. هدف این نوشته هم چیزی نیست مگر:
الف-بررسی ودرنظرگرفتن وضعیت مشخص کارگران درمعرض بیکاری وشرایط حاکم برآنها.ابعادکمیت وکیفیت آنها و باتوجه به تشدید بحران اقتصادی وگسترش شتابان دامنه بیکاری .
ب-یافتن راه کارهای مشخص برای مقابله با معضل بیکاری وپیش شرط های آن،ازدرون بحث ودیالوگ جنبش وازمیان کارگران وفعالین برای مقابله با خطربیکاری وتقویت پیکارهای طبقاتی.با تکیه برتجربیات کارگران کشور ونیزتجربیات کارگران سایرکشورهای جهان.
ج-بی شک دامنه بیکاران فقط منحصربه این بخش باصطلاح اورژانسی نیست بلکه این نوع چاره جوئی ها و تحلیل های مشخص می تواند درگام های بعدی درمورد بیکارشدگان وشرایط حاکم برآنها و...گسترش یابد.
د-اجتناب ازبرخوردهای گروهی وسکتاریستی وبدورازمنافع فرقه ای با این مسأله که می تواند موجب دورزده شدن صورت مسأله و تشدید شکاف بین فعالین و بدنه کارگری بشود.
*****
برای انکه طرح اختلافات ومبادلات نظری که یکی ازمهمترین نیازهای این مرحله جنبش است، مثمرثمرباشد وبتواند درخدمت اتحاد طبقاتی مزدوحقوق بگیران قراربگیرد،یک باردیگرسه نکته ای را که برای برون شد ازوضعیت پراکنده وبحرانی موجود درمقاله "فرقه گرائی هم چنان خط ونشان می کشد"آورده ام مورد تأکید قرارمی دهم:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگری.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
2008-12-04-87-08-14
*1-http://www.negah1.com/kargari/khorasani1.htm
*2- http://jafk.blogfa.com/post-38.aspx
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه
اکنون مدتی است که مباحثاتی درمیان فعالان کارگری داخل کشورحول مساله کنترل تولید بصورت موافق ومخالف درگرفته است.بی شک نفس مباحثه حول این موضوع ویا سایرموضوعات مشابه و مساله برانگیز امرمثبتی بوده ومی تواند درروشن کردن مسیرحرکت وبرداشتن گام های مشخص و روبه جلو کمک کننده باشد،بشرط آن که خود مباحثات حالت بحث های تجریدی باهدف دفاع از اصول مقدس ومدلل کردن یافته های تردید ناپذیروازپیش را پیدانکند.چرا که چنین شیوه ای درمغایرت با تحلیل مشخص ازشرایط مشخص واسلوب علمی قراردارد. ومی دانیم که ازمهمترین مشخصات شیوه علمی دربرخورد بامسائل همانا درنظرگرفتن ابطال پذیری پیش فرض ها درپرتو پراتیک اجتماعی است.وبرای آنکه چنین باشد موضوعات مطرح شده باید اولا بتوانند با مسائل واقعی وعینی جنبش کارگری گره بخورند وثانیا ضمن گرامی داشت اصل گفتگو ودیالوگ،با احتراز ازپرنسیبپی کردن نظرات بویژه درفازگفتگوو مرحله کشف(نسبی) حقیقت توسط خردجمعی،اصل دیگریعنی اتحادعمل واقدام مشترک نیروها وگرایشات پراکنده ومتعلق به جنبش کارگری تحت الشعاع آن قرارنگیرد (بادرنظرگرفتن رابطه متقابل و ارگانیکی تفسیرجهان وتغییرآن).وگرنه دانسته ونادانسته به جای ره یافتی برای مبارزه و تقویت صفوف فعالان کارگری سبب تشدید واگرائی وتبدیل مقولات ومفهوم ها به مهمات جنگی خواهیم شد.نگاهی به مطالب ومقالات منتشرشده دراین رابطه وازهردوسو متأسفانه حکایت ازوجودبرخی آشفتگی ها در نحوه طرح وبرخورد با این مساله(کنترل تولید) وآمیخته شدن تصفیه حساب های فرقه ای با آنرا به نمایش می گذارد.لحن ونحوه بیان وادعا ها واتهام ها بصورتی است که گوئی هرکدام حقیقت مطلق را درمخزن سینه خویش داریم ورقیب امان هم چیزی جزنفوذی دشمن وبورژوازی درمیان طبقه نیست.درهرحال دراین قطب بندی ها شاهدیم که ازیکسو گرایشی بحث وبررسی حول آن را اساسا درشرایط حاضر فاقد موضوعیت دانسته وبا جواب قاطع ازپیش آماده شده "نه" با آن مواجه میشود.ازسویی گرایش دیگر با تأکید یک جانبه ودستوری به یافته های خود(نه مثابه مقوله ای درحال دیالوگ وبررسی توسط جنبش کارگری وتسهیل کردن راه حصول به خردجمعی) آن را امری مسجل تلقی کرده و بدترازآن عملا آنرا دربرابردیگراشکال مبارزه کارگران قرارمی دهدو باین ترتیب یک دوقطبی کاذب بوجود می آوریم که بجای تکوین مبارزه طبقاتی وتقویت فرایند آن، موجب انشقاق بیشترآن می شویم..بی شک این نوع دست یابی به تاکتیک ها وسیاست ها توسط هردوقطب مناقشه نمی تواندجزجلوه ای ارعملکرد فرقه ای ودست یابی به حقیقت ازطریق بیراهه کشف وشهود باشد.گوئی دیوارچین وعبورناکردنی بین اشکال مبارزه وسطوح گوناگون مطالبات کارگران وجود دارد.واین تأسف وقتی زیاد تر میشودکه ازقضا هردوگرایش خود را متعلق به طیف رادیکال وضدسرمایه داری می دانند وبدیهی است تامادامیکه خود چنین ادعائی دارند،دلیلی نداردکه نیرویمان را بجای تمرکزحول مسائل مشخص ونقد جوانب آن، صرف بحث های تجریدی جهت اثبات نادرستی آن ادعا نمائیم.به گمان من طرح درست مساله و قراردادنش درجایگاه طبیعی خود یعنی درمتن مبارزه طبقاتی واقعا موجود می تواند به بسیاری ازمناقشات برخاسته ازطرح نادرست مساله پایان دهد.
صورت مساله واقعی چیست؟
مقدمتا باید اشاره کنم که برای مبارزه طبقاتی نمی توان حکم صادر کرد که درچهارچوب قواعد وباید نبایدهای ازپیش تعیین شده جاری بشوند وازخط قرمزهای مورد نظرما عبورنکنند.اگر چنین بود،تاریخ منجمد میشد ومبارزه طبقاتی هم بی معنامی گشت.همانطورکه آلبرت مایکل*1 درمورد جنبش پس گرفتن کارخانه های تعطیل شده ویادرشرف تعطیل آرژانتین ازقول یک سازمان دهنده جنبش می گوید:"این مصادره هاپراتیک مربوط به یک ایدئولوژی یا پی آمدهای یک برنامه انقلابی نبوده اند،بلکه اعمال دفاع ازخودازروی نیازمبرم بوده اند".
فی الواقع اگرما صورت مساله را آنطورکه هست بدون رتوش ودستکاری دربرابرخودمان قراردهیم،خیلی وقت ها ناچارنمیشویم که خویشتن را درموقعیتی قراردهیم که به کارگران امرونهی کنیم ویادرمؤدبانه ترین حالت پندبدهیم که چنین و چنان کنند که مبادا ازخط قرمزهای ما عبورنمایند.
صورت مساله به سادگی چنین است:
اگرکارخانه هائی درحال ورشکستگی باشند،ویابهردلیل کارفرما-چه خصوصی وچه دولتی حاضر به ادامه کاربدون جراحی نیروی کارنباشند وآنرامشروط به اخراج کارگران وتعدیل باصطلاح نیروی کارو یاتبدیل کارگران رسمی به کارگران موقتی وغیررسمی بکنند ،اگرماه ها وگاه نزدیک به یکسال با دستمزدهای معوقه مواجه باشیم،واگربازارکاروارتش ذخیره کارچنان بحرانی باشد که امکان یافتن کاردرجای دیگری نباشد،واگرکارگران،خانواده ها و فرزندان آنان به مرز گرسنگی کشیدن رسیده باشند و شعارما گرسنه ایم گرسنه آن ها درفضاطنین افکن شده باشد، واگردردل وضعیت کنونی، نوری وروزنه ای برای حل مشکل یافت نشود و اگردیگرآهی دربساط نمانده باشد وهیچ بانک و مؤسسه ای هم به کارگران وام ندهد،اگربیمه بیکاری هم بدادشان نرسد و... براستی کارگران چه باید بکنند؟
اگراستفاده ازتمامی اشکال واهرم های مبارزات تاکنونی چه اعتراضات قانونی وچه فراقانونی هم چون بستن جاده،تظاهرات جلوی محل تعطیل شده کار وسایراقدامات وحتا اشغال محوطه کارخانه نتوانسته باشد به شکم های گرسنه وشأن انسانی جریحه دارشده او،اندک التیامی به بخشد،براستی آنگاه چه باید کرد؟ سقوط به ورطه تباهی همان مرگ خموش وهمزاد آن است.آیا آنها باید روبه قبله درازبکشند؟ اگرکارگران هول ودغدغه گذران امروز به فردا را داشته باشند و اگراندکی به معنای تلخ مواجه شدن نان آورخانواده دربرابر انتظاروتوقعات فرزندان وخانواده گرسنه ونیمه گرسنه بیاندیشیم و پیغام وپسغام طلبکاران را،کارگران چه باید بکنند؟
اگرقبول داریم،که حتما داریم،روبه قبله درازکشیدن،تن دادن به انحطاط وقاچاق وخودزنی ویا خودفروشی ... باشرافت وآزادگی کارگران وهرانسان آزاده ای درمغایرت قراردارد واصلا راه نیستند، چه بایدکرد؟ آیا درچنین وضعیتی وبرای کسانی که دربرابرگردابی چنین حائل قرارگرفته اند وماندن دروضعیت موجود برایشان ناممکن شده ووصل کردن امروزبه فردا برایشان درحکم کابوس است، جزاندیشیدن به راه جدید وشرافتمندانه برای تداوم زندگی شق دیگری باقی می ماند؟ دراینجا هیچ گسست ویا جهش آوانتوریستی و مرموزی وجود ندارد. مساله مهم آنست که یک مطالبه حداقل یعنی داشتن حق کارودریافت دستمزد وادامه حیات بطورمستقیم واجتناب ناپذیر با جستجو برای راه های جدید وگزینش های جدید گره می خورد. همانطورکه با ضرورت تشکل یابی وهمبستگی گره می خورد.
اگر بفرض شرایط بحران انقلابی وسرنگون کردن سریع نطام فراهم بود،بی شک خود کارگران با شم تیزشان بهترازهرکس به آن پی می بردندو دست بکارمی شدند همانطورکه درانقلاب بهمن کردند.ولی اگرچنین نباشد چی؟کارگران باید روبه قبله درازبکشند وبه موعظه ها وخطابه ها وخطوط قرمزامثال ما گوش بدهند؟
البته پاسخ اگربخواهد ازمنشورما فرقه ها بگذرد وایدئولوژیک شده و با منافع ونگرش های اخص امان درهم بیامیزد،صورت مساله بطورکامل مسخ شده و آغشته به تصفیه حساب با رقیب وموقعیت ومواضع او، وتصفیه حساب با جایگاه ومقام حزب ویا سایر تشکل های طبقه کارگر، وبه وجود ویاعدم وجود شرایط انقلابی و غیرانقلابی،ویا احیانا تصفیه حساب با سایر تشکل های کارگری که نادرستش می دانیم(مثلا سندیکا) و پذیرش تشکل هائی که قبولش داریم(مثلا تشکل شورائی وآنهم سراسری)، به تعاریف بی پایان درمورد مفهوم کنترل کارگری و.. وده ها شرط وشروط دیگر مشروطش می کنیم که عملا درحکم پاک کردن صورت مساله است. بهترآن نیست که ابتدا به خودمساله وراه های برون رفت ازآن پرداخته شود.وگزیده شدن نام را به مراحل بعدی واگذارکرد.مهم این است که این اقدام درجهت تقویت مبارزه طبقاتی باشد ونه درجهت ادغام با سیستم وبنابراین درتمایزباانواع اقدامات ظاهرامشابه باهدف کورپراتیزاسیون باشد. ولی بدورازاقلیم فرقه ها وفرقه گرائی باید دید که آیا درتجربه زنده توسط یک جنبش خودجوش وواقعی هم سیررویدادها بهمین شکل پیش میرود؟
درهمان تجربه آرژانتین هزاران کارگرمتعلق به کارخانه هاویامؤسسات خدماتی ورشکسته ویا درشرف تعطیل مجبورشدند برای حفظ و تداوم شغل خود وادامه حیات، کارخانه های مزبور راتصرف وآن ها را راه اندازی کرده وتحت اداره خود درآورند. والبته آنان وقتی درجریان حرکت و آزمون عملی خود سنگ اندازی تشکل های موجود(درآنجا سندیکاها )رامشاهده کردند، ناگزیرشدند آنها را دوربزنند وتشکل های تازه ومورد اعتمادخویش را(ازجمله درگزارش مایکل آلبرت کمیته کارخانه را) بوجود بیاورند. اما درنگ روی این تجربه وحیطه عملکردآن یک مساله است،وتعمیم آن به یک تاکتیک سراسری و به سایرکارگران آرژانتین مساله دیگری است.چنانکه درهمان تجربه آرژانتین میلیونها کارگردیگر که بهردلیل درشرایط متفاوت (وازجمله دورماندن نسبی ازکابوس بیکاری) قرارداشتند، بدون توسل جستن به تصرف کارخانه ها،درهمان چهارچوب وضع موجود خود به مبارزات خود برای بهبودشرایط ادامه دادند. درواقع تنها 190 کارخانه درحال ورشکستگی ویا درشرف تعطیل به این کارمبادرت کردند. وحلاصه آنکه شرایط تعمیم این تاکتیک به سایرمؤسسات وکارگران،درطی این سالها، فراهم نبودوفراهم نشد.
اما آنچه که درمیان فعالان کارگری ما امراتخاذ تاکتیک های عملی وروشن ونه جروبحث های بی حاصل را ناممکن می کند،همانازندانی کردن خود درخط قرمزهای خودخوانده ای است که گوئی دربخشی ازچپ های حالت تابووشبه مذهبی را پیداکرده اند.چنانکه شماری ازآن ها بطورتیپیک درمقاله"جنبش کارگری وایده اشغال کارخانه ها"*2 درنقد نظریک جریان دیگر گردآمده اند. مشروط ساختن هرگونه حرکت خارج ازسیستم و ازروال موجودو شناخته شده تاکنونی ،ساختارشکنانه محسوب شده وتوسل به آن مشروط به احراز شرایط اعتلای انقلابی میشود.درستی ونادرستی ویا صدوروعدم صدورمجوزبه هرنوع اقدام وتاکتیک مبارزاتی تابعی میشوداز تقسیم بندی فوق.هم چنین به تقسیم وتمایزبین مبارزه خودبخودی عامه کارگران ومبارزه انقلابی عناصرپیشرو،به تشکیل هسته های مخفی وسراسری وتأمین نقش رهبری آنها برتوده کارگران ونظایرآن.سرانجام نوشته مزبو ما را به چه باید کرد لنین حواله می دهد که متعلق به 100 سال پیش است وتحت شرایط معین ودرپاسخ به مسائل معینی نگاشته شده که حتا بعدها خود لنین هم نسبت به خم کردن یک جانبه میله درآن اذعان کرده وبااکراه نسبت به چاب مجدد آن،تأکیدکرده است که آن راباید تحت شرایط تاریخی حاکم برزمان نگارش آن درک کرد ولاغیر! بگذریم ازآزمون وآموخته های 100 سال پس ازآن تجربه که بیرون ازحوصله این نوشته است.
براساس این یافته ها کارگران تازمان فراهم شدن شرایط انقلابی موردنظر تنها مجازند "با اعلام رسای خواسته های خود و اعمال فشاربردولت سرمایه دار و کارفرمایان برای تحقق آنها، مبارزه کنند"!.
گرچه این مقاله، شرایط ناهمگون ومتفاوت دراین یا آن کشورواین یا آن بخش کارگری واین یا آن واحد کارگری را ازنظردورنمی دارد ولی آن را تاسرحد فقط تأثیردرشکل مبارزه ونهایتا تاحداشغال کارخانه باهدف اعمال فشاربه کارفرما مجازمی داند، وپس ازآن را ورود به منطقه ممنوعه خطوط قرمز.درهرحال تامادامیکه تابلوی شرایط انقلابی بالانرفته باشد،ویادیگرشروط برشمرده شده تأمین نشده باشد،کارگران نباید ناپرهیزی کرده وبه خودگردانی وخود مدیریتی وامثال آن بیاندیشند.چرا که دراین صورت انبوهی ازمعضلات و سؤالات بنیان کن برسرکارگران دست ازپاخطاکرده آوارخواهد شد،که قادربه پاسخ گوئی به آنهانیستند.مثلا مسأله تولید کالائی چه میشود؟مساله بازاریابی و فروش چه میشود؟تکلیف قانون ارزش چه میشود؟ دراین صورت پس نظام و دولت چه کاره اند؟و... خلاصه همان داستان همیشگی همه یاهیچ! اگرتوانستی کل سیستم را داغان کن، وگرنه به قواعد مبازه درچهارچوب سیستم تمکین کن!
البته دراینجا درک نادرست ازکنترل تولید واداره کارخانه،درکی که آن را به مفهوم سوسیالیستی وحذف قانون ارزش درنظام سرمایه داری می داند،نیزنقش بازی می کند.ولی آیا پس گرفتن کارخانه و اعمال خود مدیریتی کارگران و تشکیل یک تعاونی،که حتااززمان مارکس هم مطرح بوده است،باهدف ایجاد کارواشتغال، آنهم برای بخشی ازکارگران ونه همه کارگران،مستلزم ازکارافتادن قانون ارزش وتعرض همه جانبه به آن است ویامبارزه ای است علیه سرمایه داری ولی هنوزدرچهارچوب آن. کنترل تولید حتا دربهترین حالت ودرشرایطی که به مثابه یک تاکتیک سراسری بکارگرفته شود(ونه چون بحث مشخص ما به مثابه یک تاکتیک پیشنهادی برای بخشی ازکارگرانی که درمقابل شرایط عینی هم چون کارخانه های ورشکسته و اخراج وسیع کارگران)، کنترل تولید نظام موجود است وازهمین رواصل سرمایه وارزش وکارمزددروی را هنوزنمی تواند زیرسؤال ببرد مگرآنکه جنبش به مرحله تعمیق یافته تر درهم شکستن ماشین دولتی وتحقق مالکیت اجتماعی،حذف نظام مزدوری وخودحکومتی برسد.گوئی که در تمکین به وضعیت موجود قانون ارزش عمل نمی کندو ویا اگرمی کند قابل قبول تر است! گوئی که این مبارزه طبقاتی است که باید خود را با ادراکات ذهنی ما انطباق دهدو نه ادراکات وپیش داوری های ما با وضعیت عینی وزنده مبارزه طبقاتی. گوئی که بلوغ شرایط عینی محصول نهائی وخروجی مبارزات طبقاتی نیست وبرعکس این شرایط عینی است که مولد مبارزه طبقاتی است وبرای آن تعیین تکلیف می کند.درهرحال بنظرمیرسد که با وجودچنین نظراتی درمیان چپ ها که به پرولتاریا حذرمی دهند که مباداازباید ونبایدهای بورژوازی فراتربروند دیگرنیازی به هشدارخود دولت وبورژوازی برای دست ازپانکردن کارگران وتعرض به حریم مقدس مالکیت کارخانه ها نباشد! اما آنچه که دراین میان مغفول می ماند همانا صورت مساله اصلی یعنی واقعیت بیکاری وگرسنگی که دیگر حتا کابوس صرف هم نیست،وتلاش برای گریزازآن است.اما اگرمبارزات وتجربه های تاکنونی راهی برای رفع این کابوس درشرف واقعیت یافتن،نشان نمی دهد،جز آزمودن راه جدیدی برای حفظ شغل که اکنون دیگر داردمعنائی مترادف ادامه حیات پیدامی کند وبرای حفظ حداقل شئون انسانی باقی مانده است. بنظرمیرسد لازم باشد که نسل ما داستان ماهی سیاه کوچولوی صمدبهرنگی را دوباره بخواند،تا به جای ترساندن ازماهی خواران درکمین نشسته وسط راه، به تقویت عزم حرکت وگلاویزشدن با چالش های راه همت گمارد.
ازلحظه ای که چشمان خود را به این دنیا گشوده ایم جهان را درکل ودرتمامی اجزاء خود با نظمی مبتی برآقا بالاسرو رئیس ومرئوسی تجربه کرده ایم.کارگران نیزهمواره نظام تولید را با وجود سرمایه دار وکارفرمای آن وزندگی درزیرسایه اوگذرانده اند. بدیهی بودن این نظم سلسه مراتبی را به غریزه ثانوی ما تبدیل کرده اند. بطوری که حتا درمدل های جایگزین هم غالبا سایه آن را درکنارخودمی یابیم.بااین وجود،دیگرلازم نیست ما کمونیست ها این غریزه تمکین به زندگی درسایه یک رئیس ویا سرمایه دار را که گوئی بدون آنها گردش چرخ جهان ازکارمی افتد را به خودمان ویا به دیگرکارگران خاطرنشان کنیم.برعکس ما باید علیه آن چیزی که به غریزه ثانوی ما تبدیل شده اند،علیه این بردگی مزدوری مبارزه کنیم، ودرهرلحظه ممکن وهرذره ممکن.
نباید فراموش کنیم که اساسا قدرت،قدرت غیرجمعی و بیگانه شده با کارگران وزحمتکشان، برخلاف آنچه که خود وانمودمی کند،در کنه خود، یک مقوله صلب ویکدست نیست وفقط درسطح کلان ومؤلفه های شناخته شده آن به حیات خود دامه نمی دهد.بلکه ریشه درتمامی یاخته ها وسلولهای پایه وخرد جامعه از محل تولید وکار تاخانواد ومدرسه واداره ودانشگاه ومحله و.. ودروجودتک تک ما ودرکردارواندیشه های ما دارد وازآنها تغذیه می کند.هم چنین ازآنجا که قدرت دراصل خود متعلق به توده ها است و جداشده ازآنها وبیگانه شده با آنها،بهمین دلیل دربرابر حرکت آگاهانه آنها سخت آسیب پذیراست هم درسطح میکرو هم نهایتا درسطح ماکرو.گرچه مقابله با قدرت درسطح کلان دشواری ها وملزومات ویژه خود را دارد،اما مبارزه درسطح ذره ای ومیکرو-که خود دارای سطوح ومرتبت های گوناگون می باشد- چنین نیست.ازاین روتوده های زحمتکش وتحت استثمارباسهولت بیشتری می توانند درمقیاس هزاران ومیلیونها، خودانگیخته وابتکاری، درابعاد میکرودرساختارهای زیرین قدرت ، به اقدام ومداخله پرداخته وهمواره رخنه ای درنظم مستقر برای پیشروی به جلو بوجود بیاورند.هرجا ودرهرسطحی که توده هاوطبقات زحمتکش به تکاپودرآیند می توانند،قدرت بیگانه شده باخودوبه صورت سلطه درآمده راآماج خود قراردارندو فضاهای مثبت خرد را بوجود آورند. آن ها می توانند به اندازه آگاهی به اهداف وقدرت جمعی خویش ذره آلترناتیوهای خویش درحوزه های گوناگون را دربرابربورژوازی وسلطه آن برپاکنند.حرکت های بزرگ وانقلاب نه فقط دربرابرچنین اقداماتی نیستند بلکه می توانند خودبه مثابه محصول عالی ونهائی این فرایند،یعنی درهم شکستن قدرت کلان جداشده ازمردم ونشاندن قدرت جمعی وخود حکومتی به جای آن باشند.باین ترتیب روشن می شودکه مبارزه درسطح میکروالزاما وعینا تابع ومشروط به همان قواعد مبارزه کلان وازجمله قانون تعرض تغییرموازانه قوا درمقیاس سراسری وشرایط نوین انقلابی نیست.ودرهمین رابطه باید اضافه کرد که یکی دیگر ازویژگی های به چالش طلبیدن قدرت سلطه دراشکال ذره ای وشبکه ای،محدودنکردن خود به قاعده بازی درچهارچوب قواعد حاکم و باید ونبایدهای نظم سیستم مستقراست.یعنی نوعی مبارزه مستقیم وبیرون ازقواعد سیستم وایجاد فضاهای ذره ای تازه برای پیشرفت به جلو.گرچه دراین رویکرد،مفاهیم رفرم وانقلاب هم چنان معتبرند،اما نه درمعنای گسست آن. دیوارچینی بین آنها کشیده نشده است ودرتمایزکامل با درک انفعالی ازاین گونه دوره بندی ها قراردارد،دوره های طولانی انتظار که دشمن مسلط است ودوره های کوتاهی که گوئی زمان تعرض به دشمن فرارسیده است.
گرچه مقاله مزبوریک دوجین برهان برای نادرستی ومضرات اقدام کارگران برای کنترل کارخانه های ورشکسته ردیف می کند وحتا تجربیات کارگران دیگرکشورها را دراین مورد را تخطئه می کند، اما جمع بندی وگزارش مایکل آلبرت(وهم چنین چندین گزارش دیگرتوسط دیگران) پس از5 سال تصرف کارخانه ها، این تجربه را گامی مثبت درجهت رشدمبارزه طبقاتی کارگران ارزیابی می کند:براساس این گزارش کارگران تبدیل به کارفرمانشده اند،بلکه توانسته اند با اقدام جمعی وهمبستگی شغل خود را وباین ترتیب کابوس بیکاری را پشت سربگذارند.وبه دستاوردهائی هم چون ایجاد دستمزدبرابر،تصمیم گیری جمعی،افشاء حساب های کارفرمایان وافشاء بندوبست دولت وسرمایه داران،خود آموزی وآموزش،تقسیم وتعدیل کارسخت،رشد تخصص یابی ودریک کلام تمامی وظایف مرکب وپیچیده اداره یک کارخانه و تقویت همبستگی خود نائل آیند.آنها دراین مدت نه فقط شغل های خود را حفظ کرده اند،بلکه درمواردی کارگران جدیدی راهم استخدام کرده اند.آنها هم چنین توانسته اند بخشی ازدرآمد خود را برای کمک به محلات فقیرنشین تخصیص دهند و باین ترتیب همبستگی خود با محلات زحمتکش نشین را تقویت کنند.آنها توانسته اند با اتکاء به تلاش وهمبستگی برمشکلاتی مهمی چون بازارفروش وخرید موادخام وفقدان نقدینگی لازم که درشروع به کارحادبودند رفته رفته فائق آیند. البته مشکلات کم نبوده اند ونیستند.همواره با کارشکنی وتعرض دولت ومشکلات حقوقی وشکایت مالکین ودادگاه های مواجه بوده اند وهستند. دربعضی موارد نیروهای سرکوب 7 بارآنها را ارکارخانه بیرون انداخته اند،برخی مواقع آنها ماهها با زندگی درچادرجلوی کارخانه ها به مبارزه خویش ادامه داده اند. گارگران باقی مانده، علیرغم عدم مشارکت وترک گاهی بیش ازنصف کارگران یک کارخانه، به مبارزه خود ادامه داده اند.آنها هم چنین با کارشکنی تشکل های سازشکاردرگیربوده اند.آنها چه قبل ازتسخیرکارخانه ها، وچه پس ازآن به اهمیت وضرورت جلب اعتماد ویاری مردم،جنبش های اجتماعی و وکارگران دیگرکارخانه ها واقف بوده وازتلاش پرثمر برای آن غفلت نکرده اند. وهمین مساله یکی ازدلایل مهم موفقیت آنها محسوب میشود.هم چنین آنها با درایت ازامکانات قانونی وشکاف های حاکمیت ودستگاه های حقوقی وازحمایت حقوق دانان و... بهره گرفته اند.هم چنین کنترل کارخانه توسط کارگران بدلیل حذف هزینه های سنگین ناشی از مدیریت کارفرما و متخصصان پرخرج وی، نقش مهمی درکاهش هزینه ها داشته است.
بطورخلاصه کارگران توانسته اند خود گردانی ومناسبات مبتنی برتعاون را ازطریق مبارزه با فردگرائی وشرکت درفرایند تصمیم گیری های دموکراتیک وجمعی بیاموزند.آنها برای داشتن حق کاروحق زندگی مبارزه کرده اند. و می توانند با اعتماد به نفس بدست آمده مدعی شوند که توانسته اند لااقل برای چندین سال کابوس شوم بیکاری را ازخود دورکنند.همانطورکه گزارش مایکل آلبرت نشان میدهد،عملکردآنها نه نشانه ای از بورژواشدن آنها را به همراه دارد ونه البته مدعی برقراری مناسبات سوسیالیستی ونقض قوانین بازار هستند. و دراین مورد که تاچه زمانی می توانند به حیات خود ادامه دهند نیز نمی توان چیزی گفت.بااین وجود کسی نمی گوید که این گونه مواردمی توانند بخودی خوداشکال پایدارتلقی شوند.آنها درزیرانواع فشارهای متعلق به یک وصله ناهم خوان با سیستم قراردارند و برای حفظ خودناگزیرند دایما مبارزه کنند وافق هائی را ترسیم کنند.ومی توان گفت که دردرازمدت یا درصورت فراهم شدن شرایط مناسب امکان فراتررفتن پیدا کنند،ویا درصورت تقویت عوامل نامساعد ممکن است ناگزیربه عقب نشینی گردند ومحکوم به انطباق هرچه بیشتر خود با سیستم مسلط بشوند. اما هیجکدام ازاین دوچشم اندازنمی تواند موجب نادیده انگاشتن اهمیت مبارزه آنها برای تامین وحفظ شغلشان شود.نبابد فراموش کنیم که دراین جهان هیچ تضمین مطلقی برای پایداری دست آوردها وجود ندارد. این نوع مبارزات محدود وباصطلاح تعرضات ذره ای که جای خود دارد، دیده ایم که حتا مبارزه دراشل کلان وبرای پروژه سوسیالیستی هم تضمینی برای ماندگاری خود نداشت.
آیا ما میتوانیم ازنمونه آرژانتین نسخه برداری کنیم؟
هرگز! نه فقط نمی توان موافق الگوبرداری از آرژانتین والبته هیچ جای دیگر بود بلکه دادن هرنسخه ازپیش آماده شده ای به کارگران نیز نادرست است. واساس نقد من هم به برخی از طرفداران کنترل تولیددرمیان فعالان کشور، نسخه پردازی های آمرانه وسیاه وسفید کردن عالم برمبنای این گونه نسخه نویسی هاست. هدف این نوشته هم چیزی نیست مگر:
الف-بررسی ودرنظرگرفتن وضعیت مشخص کارگران درمعرض بیکاری وشرایط حاکم برآنها.ابعادکمیت وکیفیت آنها و باتوجه به تشدید بحران اقتصادی وگسترش شتابان دامنه بیکاری .
ب-یافتن راه کارهای مشخص برای مقابله با معضل بیکاری وپیش شرط های آن،ازدرون بحث ودیالوگ جنبش وازمیان کارگران وفعالین برای مقابله با خطربیکاری وتقویت پیکارهای طبقاتی.با تکیه برتجربیات کارگران کشور ونیزتجربیات کارگران سایرکشورهای جهان.
ج-بی شک دامنه بیکاران فقط منحصربه این بخش باصطلاح اورژانسی نیست بلکه این نوع چاره جوئی ها و تحلیل های مشخص می تواند درگام های بعدی درمورد بیکارشدگان وشرایط حاکم برآنها و...گسترش یابد.
د-اجتناب ازبرخوردهای گروهی وسکتاریستی وبدورازمنافع فرقه ای با این مسأله که می تواند موجب دورزده شدن صورت مسأله و تشدید شکاف بین فعالین و بدنه کارگری بشود.
*****
برای انکه طرح اختلافات ومبادلات نظری که یکی ازمهمترین نیازهای این مرحله جنبش است، مثمرثمرباشد وبتواند درخدمت اتحاد طبقاتی مزدوحقوق بگیران قراربگیرد،یک باردیگرسه نکته ای را که برای برون شد ازوضعیت پراکنده وبحرانی موجود درمقاله "فرقه گرائی هم چنان خط ونشان می کشد"آورده ام مورد تأکید قرارمی دهم:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگری.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
2008-12-04-87-08-14
*1-http://www.negah1.com/kargari/khorasani1.htm
*2- http://jafk.blogfa.com/post-38.aspx
Wednesday, November 12, 2008
درحاشیه هدیه 230 میلیون یوروئی خامنه ای به قم
میزان مبسوط الید بودن ولی فقیه!
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه
یکی ازدعاها وخواست های مؤمنین بهنگام رازونیاز،داشتن حکمران مبسوط الیداست(چیزی هم چون درخواست طناب داربرای گردن خود).به زبان امروزی می توان آنرا میزان اقتداروتوانمندی حاکمان تعریف کرد.قانون اساسی جمهوری اسلامی نیزبرهمین اساس تا آنجاکه جا داشته وازکله خبرگان دست چین شده خمینی می توانسته به تراود،لباس فراخ ومناسب قانونی برای مبسوط الید بودن ولی فقیه فراهم ساخته است.گرچه امروزه مثلا کسانی چون منتظری با مشاهده هیولائی که خود درگشودن دربطری آن سهیم بوده اند می گویند منظورمان ازولایت مطلقه واختیارات نیمه خدائی اش،آن نبود که اکنون برسرنوشتمان چنگ انداخته و ازباب نمونه سال هاست که خود وی را زندانی خانه اش ساخته است.
تاریخ همواره به ما می گوید نردبان قدرت جاده دوطرفه نیست.وقتی کسی ازنردبان قدرت بالارفت،آنرا درهم می شکند وباین ترتیب قدرت قانون تبدیل می شود به قانون قدرت!*1 قدرت ازدوش ما بالامی رود و سپس آن را تبدیل به پاانداز ثابت خود می کند واگربخواهیم اندکی فشارآنرا جابجا وتعدیل کنیم ، لگدمحکمی برسرمان کوبیده می شود که مبادا چنین هوسی رابه خود راه دهیم. برای آنکه معنای مبسوط الید بودن را قدری بهترلمس کنیم بهتراست به این خبرتوجه کنیم:
محمود احمدی نژاد درسفربه قم حامل یک خبروهدیه فوق تصور برای اهالی آنجا وقبل ازهمه برای آیات عظام بود:هدیه 230 میلیون یوروئی رهبری به آنها!. آری 230 میلیون یورو!پولی که بنا به ادعای احمدی نژاد قرارشده صرف یک پروژه باصطلاح ملی یعنی حل مشکل آب رسانی این شهر بشود(نقل به معنا)*2.
من بادیدن این رقم نجومی وغیرقابل تصورابتدا آن را چند بارخواندم وپیش خود گفتم مبادا دارم اشتباهی می خوانم و مثلا صد را هزار وهزار را میلیون می بینم!. ولی هرچه دقت کردم دیدم نه خیر! چشمان ازحدقه درآمده ام اشتباه نمی کند. گفتم شاید غلط تایپی است،گشتی درلابلای اخبارزدم دیدم غلطی هم درکارنیست و تصحیحی هم حول آن صورت نگرفته است واحمدی نژاد هم که امتیازابلاغ این رشوه تاریخی برای ترمیم رابطه نه چندان حسنه خود با روحانیت نصیبش شده، بیهوده از طرحی درابعاد ملی سخن به میان نیاورده است. البته تااین زمان پیش خود فکرمی کردم به قدرکافی به معنای مبسوط الید بودن واقف هستم.اما ازشما چه پنهان پس ازمشاهده این رقم فهمیدم که چقدرخوشبین بوده ام.البته این گونه ازکیسه خلیفه بخشیدن ها را بکرات ازسوی سلاطین وحاکمان تاریخ خودمان وازهمین بیت رهبری ویا دیگرکشورهای مشابه خودمان،ازملک فهدها تا سلاطین مطلق العنان این یا آن کشوراستبدادزده بارها شنیده وخوانده وبدان عادت کرده بودیم، ولی هیچ وقت رقمی تااین اندازه درشت ونجومی را که دولت های بسیاری وازجمله خود دولت جمهوری اسلامی برای رفع ورجوع کمبودهای خود درجستجو وآرزوی دست یابی به آن هستند و برای گرفتن وام هائی حتا یک دهم ویا یک صدم آن کاسه گدائی به سراغ این یا آن صندوق و بانک جهانی درازمی کنند،ندیده بودم. پیش خود فکرکردم اگرخامنه ای روی گنج قارون هم خوابیده باشد،قادربه حاتم بخشی هائی دراین حدواندازه نخواهد بود. پس لابد ولی فقیه زاهد وبی آلایش ما روی گنجی که باید به مراتب عظیم ترازگنج قارون باشد خیمه زده است که می تواند یک قلم هدیه صدها ملیونی، آنهم به یوروی ناقابل،تقدیم دوستداران خود بکند. بگذریم ازاین که دهشی باچنین وسعت نصیب هیچ دلداده ای مگرشهرام القراء اسلام و روحانیت منزل گزیده درآن وجلب رضایت وی نمی توانست بشود.هرگززلزله زدگان،سیل دیدگان و گرسنگان وجنگ زدگان و بیماران و...همانطورکه تاکنون هم چنین بوده است،حتا درشرایطی که عزای ملی اعلام میشود، یکصدم این مبلغ واین نوع حاتم بخشی ها ازسوی بیت رهبری را تجربه نکرده اند.
دراینجا مسأله مورد توجه ما،نشان دادن ابعاد استثنائی و نجومی این هدیه وحجم گنجینه خارج ازحساب وکتابی است که دراختیاروتحت کنترل بیت رهبری است.درکش وقوس ابهت این رقم ودرپی سرمنشأ این چشمه جوشان الهی بودم که گوشه هائی ازحکمت حمایت بی قید وشرط خامنه ای ازاحمدی نژاد برایم روشن تر شد:
میدانیم که احمدی نژاد را با وعده آوردن پول نفت برسرسفره مردم وارد کارزارانتخاباتی کردند و به مسند ریاست قوه مجریه نشاندند.ازقضا درآمدهای نفتی هم طی همین سه سال جهش آسا افزایش پیدا کردوبه حدود 230 میلیاردلاررسید.البته کسی-غیراز عناصروهسته اصلی قدرت- ازاینکه چه برسراین مبالغ نجومی وبادآورده آمده وچه کسانی وچه گونه خزانه را خالی وباصطلاح ملاخورکرده اند،چیزی نمی داند.تنها برهمگان معلوم است که صندوق ذخایرارزی خالی است وکفگیربه ته دیگ خورده است.درهرحال به لحاظ رعایت صوری ضوابط وقواعد مملکت داری لازم آمده که پاسخی هرچند آبکی توسط نهادهای قانونی و"پاسخ گو"به سؤال "چه شده و به کجا برده شده"داده شود.آش آنقدرشورگشته که مجلس دست پخت نظام وشورای نگهبان که قانونا مسئولیت نظارت و پاسخ گوئی به چگونگی مصرف این ذخایرعظیم را به عهده دارد،بااعتراض به نحوه مصرف یک جانبه وبدون حساب وکتاب ذخایرموجود،به فکر تحقیق وتفحص ازحساب ذخایرازری ونیزمسافرت های استانی احمدی نژاد و وعده و وعیدهای بی دروپیکراو افتاده است(تحقیق وتفحصی که البته نتیجه اش ازقبل روشن است).
بیچاره احمدی نژاد!اوچگونه وباچه جرئتی می تواند میزان واقعی مبالغی را که زیرمیزی به بیت رهبری حواله کرده است فاش کند! گرچه درشتی ارقام حواله شده نحوه پنهان کردن را مشکل کرده است، امابعیداست راه دیگری بجز همان شیوه متداول،یعنی استتارکردن اسامی وارقام درپشت عناوین و تبصره های سری وغیرقابل توضیح، وجود داشته باشد.
واما دومین نکته:
بارها خوانده ایم ویا این سؤال را شنیده ایم که براستی دلیل واقعی وقانع کننده حمایت بی سابقه خامنه ای ازاحمدی نژاد که بنظرمیرسد دربسیاری موارد بامنافع عمومی(ونه الزاما باندی) نظام وجایگاه رهبری به مثابه شاقول نظام هم خوانائی ندارد، چیست؟.آخرین نمونه ازاین گونه حمایت ها را دردفاع آشکار اوازادامه ریاست جمهوری احمدی نژاد برای دوره دوم، ونیز تهدید انتقادکنندگان دولت ازعواقب خشم خدا واعلام این مکاشفه پیامبرانه که خداوند نیز ازانتقاد به دولت خوشش نمی آید وهشداربه رقبا که مواظب سخنان خودعلیه دولت باشند،شاهدبودیم.آنهم درشرایطی که تمامی وعده و برنامه دولت شکست خورده وجزافزایش نارضایتی درمیان مردم ونیزدردرون حاکمیت وازجمله روحانیت ودیگرجناحهای سیاسی ویا تشدید تنش ها وفشارهای جهانی درکنارحدت یافتن تضادهای باندهای درونی و تضعیف انسجام حاکمیت، حاصلی نداشته است.
بادیدن رقم نجومی فوق که لابد تنها بخش کوچکی ازمال ومنال رهبری و ازذخایرانبارشده وتحت کنترل اووبیت او را به نمایش می گذارد،شستم خبردارشد وتوانستم برای سؤال بالا دلیل کمابیش قانع کننده ای بیابم:براستی چه کسی بهترازاحمدی نژاد که سایرباندهای رقیب،مجلس ویا حتابانک مرکزی را جزونامحرمان نسبت به میزان وچگونگی مصرف ذخایرارزی اعلام داشته می تواند این گونه گشاده دستانه دست رهبر مادام العمر را درتصرف ذخایرارزی بازبگذارد؟ درزمان شاه نیزالبته با بالاکشیدن خارج ازحساب وکتاب بخشی ازدرآمدهای نفتی توسط دربار مواجه بودیم و اساسا قراردادن شرکت نفت دربیرون ازکابینه ونصب مدیریت آن با نظرمستقیم شاه،ازجمله تمهیدات لازم برای این منظور بود.ولی چنانکه مشهوداست ابعاد رشوه دادن ها و حاتم بخشی ها درنظام سلطنت ولی فقیه ،گوی سبقت را ازهمگنان خویش برده است.
بی شک درج چنین رقمی درمطبوعات ازدیدهیج کارگزار جاخوش کرده درنهادخبرگان یا تشخیص مصلحت ویا مجلس شورای اسلامی ویاهرکجای دیگر مخفی نمانده است.اما چه کسی جرئت طرح این پرسش را دارد که ولی فقیه بدون آنکه پاسخ گوئی کسی باشد، این ارقام کلان را ازکجا آورده است که این چنین می تواند به دادن رشوه های عظیم وباصطلاح ایمان برباد ده مبادرت کند؟ آن مجلس پرطمقراق و مطلقا ول معطل ِ خبرگان با آن یدو بیضاء وآن رئیس و ومعاونانش وکمیسیون ها و بودجه هایش که جملگی به عنوان نظارت برعملکرد رهبری سرپانگهداشته شده اند، فقط برای سرکارگذاشتن ملت ساخته وپرداخته شده است.گفتیم که اختصاص آن رشوه عظیم به شهرقم بی حکمت نیست وباآن نه فقط می توان نقبی به دل روحانیت عظیم الشأن زد،بلکه ازِقبل آن می توان نهادهائی هم چون مجلس خبرگان وناظربرعملکرد رهبری رارام تروبی آزارترکرد، وبا خیالی آسوده تر به چابیدن خزانه نفتی وغیرنفتی ادامه داد ومادام العمربودن ولایت خود را بیمه کرد و اژدهای دست آموزی هم چون احمدی نژاد را چهارسال دیگر به حراست ازاین گنج بادآورده برگماشت.
دعاکنیم که خداوند هم چنان برمبسوط الید بودن رهبربیفزاید!
2008-11-13-23-08-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*1-نمونه برجسته ای ازاین پدیده را می توان این روزها درتصویب اجازه شرکت سرداران و فرماندهان نظامی بعنوان کاندید درانتخابات ریاست جمهوری ملاحظه کرد.تصویب چنین قانونی برخلاف قوانین تاکنونی جمهوری اسلامی وحکم صریح خمینی صورت گرفته است و فراموش نمی کنیم که مدتی پیش،نوه خمینی نسبت به خط ونشان کشیدن سپاه درامورسیاسی وعدول ازوصیت امام به مقامات حاکمیت هشدارکرد.درواقع فرماندهان سپاه که تادیروز"قانون"را ازطریق استعفاهای صوری خود دورمی زدند،امروز به مدد گسترش نفوذمستقیم خود درساخت قدرت،بسهولت قانون را متناسب بااندام خود تغییر می دهند، بدون آنکه آب ازآب تکان بخورد!
*2-این خبرراکه درروزنامه ها وسایت های گوناگوی آمده است می توانید ازجمله درآدرس زیرمشاهد کنید:
mizannews.com/default.asp?nid=1062
Wednesday, November 05, 2008
بی تردید انتخاب باراک اوباما ،برای مردم آن دیار و هم چنین کل مردم جهان حادثه کوچک و کم اهمیتی نبوده است.وبیهوده نیست که درجریان وکشاکش انتخاباتی اخیر،مردم سایرکشورها،حساسیت خاصی روی آن داشته اند.گوئی که بدلیل نقش ودامنه مداخله های گسترده آمریکا درجهان،آن ها نیزمتقابلا برای خود حق وحقوقی درگزینش دولت آمریکا-گواینکه درساختارکنونی جهان جنبه حقوقی ندارد- قائلند.درمورد اوباما تخمینا(براساس نظرسنجی های میدانی) 80 درصدمردم جهان خواهان پیروزی وی بودند واین آرزوواحساس خود را باشکال گوناگون ابراز داشته اند.ازآفریقا گرفته تا آسیا واروپا و آمریکای لاتین جملگی چنین بوده است. برکسی پوشیده نیست که پدیده و برآمد اوباما با شعار "نیازبه تغییر"درسیاست ها ورویکردهای آمریکا پیوند تنگاتنگی داشته است.شعاری برآمده ازشکست سیاست های حاکم برکاخ سفید-که توسط بوش با سماجت دنبال می شده- ودرمخالفت باآن ها.این شکست ها و بحران حاصل ازآن فقط منحصر به یک حوزه وعرصه معینی نیست،بلکه فراگیربودن آن، هم دروجه سیاسی وهم اقتصادی ،هم درعرصه داخلی وهم درسطح بین المللی ازمشخصات بارز آن است. ازجمله لزوم کنترل بازاربی مهارمالی وتعیین باصطلاح خطوط نظم جهانی جدید در تناسب با توازن قوای جدید ویا کنارگذاشتن سیاست های موسوم به یک جانبه گرائی وجنگ افروزانه ونیز سیاست های معطوف به سالم سازی مربوط به محیط زیست ازجمله آنها است.یعنی تغییر سیاست هائی که بوش را تبدیل به یکی ازمنفورترین رؤسای جمهور تاریخ آمریکا کرد ودوران او را معرف افول شتابان هژمونی جهانی این تک ابرقدرت.فی الواقع بوش تجسم رؤیای جهان تک قطبی وبرقراری سلطه بلامنازع امپریالیسم آمریکا وبه عبارتی آرمانشهر"پایان تاریخ" بود. آرمانشهربه معنی پیروزی تمام عیارنئولیبرالیسم وجهانی تهی ازهماورد ورقیب معارض وهم سطح که درآن دولت آمریکا درنقش یگانه ارباب جهان وتنها یکه تاز،دست بکارساختن بزرگترین امپراطوری تاکنونی جهان بود.اما رؤیای جهان تک ابرقدرتی وفرمانروا برجهان اکنون مدتهاست که به پایان خود رسیده است، گواینکه،تحت تأثیرسنگینی شکست،پللک ها هنوزجرئت گشوده شدن بخودنمی داد وتمایل به تداوم رؤیای کاذب هم چنان ادامه داشت. تابوتی بود که ازمدتها پیش بردوش تشییع کنندگان قرارگرفته بود ولی زمان دفنش را برگزاری تشریفات انتخاباتی تعیین می کردو چنین نیزشد.
همه سران بزرگ جهان این رویداد بزرگ را به او وملت آمریکا تبریک گفته ومی گویند ودرخلال این خوش آمدگوئی فراموش نمی کنند که اعتماد وتمایل به همکاری با او را برای مقابله با چالش هائی که جهان ونظام سرمایه داری را تهدید می کند،خاطرنشان سازند. پیام سرکوزی و ویا گوردن براون و یا خوش آمدگوئی وال استریت به این پیروزی ازطریق افزایش چهاردرصدی ارزش سهام، نشانه هائی ازامید جهان سرمایه داری ودخیل بستنش باو برای خروج و یادست کم کنترل دامنه بحران به بشمارمی رود.
مابه چه کسی تبریک به گوئیم؟!
ازسوی دیگرشاهدیم که انبوه مردم عادی و جوانان وهواداران پرشوراوباما نیز درآمریکا و خارج ازآمریکا ضمن پای کوبی ودست افشانی، این پیروزی را بخود وبه او تبریک گفته و می گویند.ولی دراین میان پرسیدنی است که اگرقراراست تبریکی گفته شود،آن را باید به چه کسی گفت؟علاوه براین،باقطعیت نیانگاشتن پیروزی،آیا درست ترآن نیست که تبریک وهشدارولاجرم هوشیاری را باهم ترکیب کرد؟:
ازیکسو شایسته است بخاطرانتخاب یک آفریقائی تبارودارای رنگ ورخسارتیره به ریاست جمهوری مهمترین و پرقدرت ترین کشورجهان که درآن سفید پوستان دراکثریت قراردارند،تبریک گفت.ازاین زاویه،بی شک نفس این گزینش علیرغم هرنیت وملاحظه ای که درپشت آن نهفته باشد، دست آوردی برای بشریت وبرای همه آزادیخواهان وبرابری خواهان محسوب می شود.برداشتن هرگامی درجهت حذف شکاف های نژادی وجنسی وقومی وبطریق اولی طبقاتی ازدیرباز ازآرزوهای خاموش نشدنی همه آزادیخواهان و بشردوستان بوده است. بنابراین ازاین منظر به مردم آمریکا بدلیل نشان دادن چنین بلوغی و برای به حاشیه راندن علائق نژادی ومداخله دادن رنگ ورخسار وتباردرگزینش خود،باید درود وتبریک گفت.
اما وجه مکمل ودوم این تبریک را باید،به خصوص، نثارجوانان وزنان وحاشیه نشین ها ونسل پرشوری کرد که توانستند با حضور ونقش خود این واقعه را رقم بزنند.درحقیقت شکل گیری یک جنبش ازپائین بارنگین کمانی ازتبارهای گوناگون و حول مطالبات وشعارهای مشخص وفراگیرخود، بزرگترین دست آورد این رویداد بشمارمی رود.
ضرورت تفکیک موج وموج سوار!
تداوم جنبش ایجاد شده مستلزم تفکیک اوبامای وال استریت ازاوبامای جوانان ومردم زحمتکشی است که درچهره او مبارزه علیه تبعیض وبرابری را جستجومی کنند.تلاقی این دو دروجود شخصی واحد البته تصادفی نیست. بلکه ناشی ازهمزمانی بحران ژرفی است که ازیک سو دامن گیر سرمایه داری و نظم موجود شده وتغییرمورد نظرخویش برای خروج ازبحران را دروجود "اوباما" وسیاست های معطوف به رفع این بحران جستجومی کند وازسوی دیگر درجوش وخروش ناشی از نیازوضرورت آن گونه تغییری است که نسل جدید و زحمتکشان حامل آن بوده و بدنبال تحقق آن هستند.آیا اوباما می تواند همزمان این دو مأموریت متضاد را با هم به پیش ببرد؟ میدانیم که بورژوازی برای خروج ازبحران های دشواربسی کارآزموده بوده و خوب میداند که چگونه سواربرموج شودو چگونه با مصادره شعارها وچهره های مردم پسند، هم بحران را ازسربگذراند وهم مردم به تنگ وبه حرکت در آمده را سرجایشان به نشاند. ازهمین رو درچنین برهه هائی تمایزبین موج و موج سواران ازاهمیت مبرمی برخورداراست. چراکه دریکسان پنداشتن و درادغام وامتزاج آنهاست که معمولا موج ها مهاروسرانجام مستهلک می شوند. وهمانطورکه اشاره شداین کاری است که بورژوازی درآن سخت کارآمد وخبره است.آری موج جوانان،زنان،رنگین پوستان و خارجی تبارها،طرفداران محیط زیست وبالأخره حامیان عدالت وبرابری وآزادی وطرفداران کنترل بازار،وهمه مردم عادی وزحمتکش آمریکا اگرکه خواهان دست یابی به مطالبات و خواستهای خود هستند،ناگزیزند که بستروحضورمستقل خویش راحفظ کرده وهم چنان آن را فعال نگهدارند تابتوانند به صورت نیروی فشارمستقل، لااقل ازتسلیم شدن آسان اوبامای موردنظر خود،دربرابراوبامای وال استریت ممانعت به عمل آورند.نباید فراموش کنیم که اگراوباما وطبقه حاکم حامی او قبل ازانتخابات برای دست یافتن به کاخ سفید به حضورفعال وپرشور جوانان وتوده های تهیدست نیازداشت،پس ازگرفتن رأی آنها،وقرارگرفتن اوباما درپشت فرمان ماشین غول پیکر دستگاه دولت ودیوان سالاری مستقر، این وال استریت خواهد بود که دست بالا را خواهد داشت.درچنین وضعیتی تنها تداوم حرکت خود جوش ومستقل جنبش ازبیرون وازپائین است که می تواند موتورپیش برنده تغییرودگرگونی ولودرحد رفرم هائی درخدمت به مردم باشد و نه بسود سرمایه داران.
همه سران بزرگ جهان این رویداد بزرگ را به او وملت آمریکا تبریک گفته ومی گویند ودرخلال این خوش آمدگوئی فراموش نمی کنند که اعتماد وتمایل به همکاری با او را برای مقابله با چالش هائی که جهان ونظام سرمایه داری را تهدید می کند،خاطرنشان سازند. پیام سرکوزی و ویا گوردن براون و یا خوش آمدگوئی وال استریت به این پیروزی ازطریق افزایش چهاردرصدی ارزش سهام، نشانه هائی ازامید جهان سرمایه داری ودخیل بستنش باو برای خروج و یادست کم کنترل دامنه بحران به بشمارمی رود.
مابه چه کسی تبریک به گوئیم؟!
ازسوی دیگرشاهدیم که انبوه مردم عادی و جوانان وهواداران پرشوراوباما نیز درآمریکا و خارج ازآمریکا ضمن پای کوبی ودست افشانی، این پیروزی را بخود وبه او تبریک گفته و می گویند.ولی دراین میان پرسیدنی است که اگرقراراست تبریکی گفته شود،آن را باید به چه کسی گفت؟علاوه براین،باقطعیت نیانگاشتن پیروزی،آیا درست ترآن نیست که تبریک وهشدارولاجرم هوشیاری را باهم ترکیب کرد؟:
ازیکسو شایسته است بخاطرانتخاب یک آفریقائی تبارودارای رنگ ورخسارتیره به ریاست جمهوری مهمترین و پرقدرت ترین کشورجهان که درآن سفید پوستان دراکثریت قراردارند،تبریک گفت.ازاین زاویه،بی شک نفس این گزینش علیرغم هرنیت وملاحظه ای که درپشت آن نهفته باشد، دست آوردی برای بشریت وبرای همه آزادیخواهان وبرابری خواهان محسوب می شود.برداشتن هرگامی درجهت حذف شکاف های نژادی وجنسی وقومی وبطریق اولی طبقاتی ازدیرباز ازآرزوهای خاموش نشدنی همه آزادیخواهان و بشردوستان بوده است. بنابراین ازاین منظر به مردم آمریکا بدلیل نشان دادن چنین بلوغی و برای به حاشیه راندن علائق نژادی ومداخله دادن رنگ ورخسار وتباردرگزینش خود،باید درود وتبریک گفت.
اما وجه مکمل ودوم این تبریک را باید،به خصوص، نثارجوانان وزنان وحاشیه نشین ها ونسل پرشوری کرد که توانستند با حضور ونقش خود این واقعه را رقم بزنند.درحقیقت شکل گیری یک جنبش ازپائین بارنگین کمانی ازتبارهای گوناگون و حول مطالبات وشعارهای مشخص وفراگیرخود، بزرگترین دست آورد این رویداد بشمارمی رود.
ضرورت تفکیک موج وموج سوار!
تداوم جنبش ایجاد شده مستلزم تفکیک اوبامای وال استریت ازاوبامای جوانان ومردم زحمتکشی است که درچهره او مبارزه علیه تبعیض وبرابری را جستجومی کنند.تلاقی این دو دروجود شخصی واحد البته تصادفی نیست. بلکه ناشی ازهمزمانی بحران ژرفی است که ازیک سو دامن گیر سرمایه داری و نظم موجود شده وتغییرمورد نظرخویش برای خروج ازبحران را دروجود "اوباما" وسیاست های معطوف به رفع این بحران جستجومی کند وازسوی دیگر درجوش وخروش ناشی از نیازوضرورت آن گونه تغییری است که نسل جدید و زحمتکشان حامل آن بوده و بدنبال تحقق آن هستند.آیا اوباما می تواند همزمان این دو مأموریت متضاد را با هم به پیش ببرد؟ میدانیم که بورژوازی برای خروج ازبحران های دشواربسی کارآزموده بوده و خوب میداند که چگونه سواربرموج شودو چگونه با مصادره شعارها وچهره های مردم پسند، هم بحران را ازسربگذراند وهم مردم به تنگ وبه حرکت در آمده را سرجایشان به نشاند. ازهمین رو درچنین برهه هائی تمایزبین موج و موج سواران ازاهمیت مبرمی برخورداراست. چراکه دریکسان پنداشتن و درادغام وامتزاج آنهاست که معمولا موج ها مهاروسرانجام مستهلک می شوند. وهمانطورکه اشاره شداین کاری است که بورژوازی درآن سخت کارآمد وخبره است.آری موج جوانان،زنان،رنگین پوستان و خارجی تبارها،طرفداران محیط زیست وبالأخره حامیان عدالت وبرابری وآزادی وطرفداران کنترل بازار،وهمه مردم عادی وزحمتکش آمریکا اگرکه خواهان دست یابی به مطالبات و خواستهای خود هستند،ناگزیزند که بستروحضورمستقل خویش راحفظ کرده وهم چنان آن را فعال نگهدارند تابتوانند به صورت نیروی فشارمستقل، لااقل ازتسلیم شدن آسان اوبامای موردنظر خود،دربرابراوبامای وال استریت ممانعت به عمل آورند.نباید فراموش کنیم که اگراوباما وطبقه حاکم حامی او قبل ازانتخابات برای دست یافتن به کاخ سفید به حضورفعال وپرشور جوانان وتوده های تهیدست نیازداشت،پس ازگرفتن رأی آنها،وقرارگرفتن اوباما درپشت فرمان ماشین غول پیکر دستگاه دولت ودیوان سالاری مستقر، این وال استریت خواهد بود که دست بالا را خواهد داشت.درچنین وضعیتی تنها تداوم حرکت خود جوش ومستقل جنبش ازبیرون وازپائین است که می تواند موتورپیش برنده تغییرودگرگونی ولودرحد رفرم هائی درخدمت به مردم باشد و نه بسود سرمایه داران.
2008-11-05-15-08-87
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
دوکلمه درپاسخ به نوشته "نقد و بررسی،یا کشیدن خط و نشان"
آن طورکه آقای احسان می گوید*نظرات او فقط نظریک فردازکمیته پیگیری است وظاهرا من مبالغه کرده ام. ایکاش چنین باشدکه
موجب مسرت خواهد بود.البته این نوشته با شعبده بازخواندن من،مدعی شده است که گویا من نظراو را نه به عنوان نظریک فرد ،بلکه نظرکمیته پیگیری عنوان کرده ام و نیز به نادرست ازاتمام حجت کمیته پیگیری به "شورای همکاری" سخن به میان آورده ام .اما ادعای فوق درحالی صورت می گیرد که من درنوشته خود بصراحت منبع ادعا وقضاوت خود را براساس دونوشته همزمان درسایت سلام دمکرات یعنی سرمقاله و یادداشت آن ذکر کرده ام و برخلاف ادعای تعجب آورایشان،بهیچوجه مدعی هم نشده بودم که گویااین دونکته ازنوشته ایشان استخراج شده است.علت چنین رویکرد فرافکنانه و بدوراز منطق بدیهی واولیه هرمباحثه ودیالوگ رفیقانه ای (که البته با پرتاب مهمات تفاوت ماهوی دارد) برای من روشن نیست و علاقه ای هم به دانستن آن ندارم. چرا که مطمئنم هرخواننده بی طرفی با خواندن مطالب مربوطه،خود به سهولت قادرخواهد بود حقیقت را دریابد.بهرحال ازعلت وحکمت نادیده انگاری فوق که بگذریم،این پرسش هم چنان مطرح است که آیا براستی من خبر را جعل کرده ام؟ مروری به بخشی ازمتن ستون یادداشت با عنوان مجمع عمومی "کمیته پیگیری" و"شورای همکاری که ظاهرا ایشان(نویسنده مطلب)ازوجود ومفاد آن مطلقا بی خبرند می تواند بدون حتا نیازبه یک کلمه اضافی،خود پاسخ روشنی به این سؤال بدهد:
"«با در نظر گرفتن موارد فوق و با رجوع به تمایلات بسیار قوی موجود در "کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" به خط مشی رفرمیستی و همکاری تنگاتنگ با "کانون مدافعان ..." در فعالیت های کارگری، از طرف سخنرانان، پیشنهاد خروج از "شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری" مورد بررسی قرار گرفت. در این ارتباط اکثریت قریب به اتفاق شرکت کنندگان در مجمع عمومی معتقد بودند که اگر "کمیته هماهنگی ..." در مدت زمان تعیین شده ای به اصلاح نظرات و روش کاری خود اقدام نورزد، "کمیته پیگیری..." می بایست از چنین ائتلافی خارج گردد. اما بر خلاف نظر برخی از پیشنهاد دهندگان، تنها با اکثریت یک رأی، "خروج فوری" مورد تأیید قرار نگرفت. و مجمع خواستار تعیین ضرب العجلی برای "کمیته هماهنگی ..." برای اصلاح روش کاری و تصریح نظرات شان گشت. در رأی گیری دوم، با اکثریت 80 درصد اعضا، به شورای نمایندگان دوره ی دوازدهم این اختیار داده شد تا در صورت رویت عدم تمایل "کمیته هماهنگی..." به اصلاح خود، خروج "کمیته پیگیری..." از "شورای همکاری..." را عملی و اعلام نماید. همچنین به اعضای "کمیته پیگیری ..." توصیه شد تا در جهت اطلاع رسانی و شفاف سازی نسبت به معضلات موجود در "شورای همکاری..." ، در سطح عمومی جنبش، اقدام به طرح مشخص مشکلات و تخلفات "کمیته هماهنگی..." در پیشبرد سیاست "اتحاد عمل" کنند."». به نقل ازیادداشت سلام دموکراتیک با عنوان "مجمع عمومی "کمیته پیگیری" و"شورای همکاری."
همانطورکه ملاحظه می کنید،دراصل گزارش نقل شده فوق کلمه اتمام حجت وتصمیم به جدائی و ... متاسفانه به صراحت مطرح شده است.پس دروجود اتمام حجت ابهامی وجود ندارد.مگرآنکه آن که اصل گزارش را خلاف واقع ونادرست بیانگاریم.که دراین صورت این سؤال مطرح میشود که خب! اگراین گزارشات نادرست بوده است چرا درطی این مدت خودوی ویا کمیته پیگیری آنراتکذیب نکرده اند؟ البته درنوشته آقای احسان ادعاشده که من بدون اطلاع ازکم وکیف قضیه باصطلاح وارد گود شده و خواسته ام خودی وفضلی نشان بدهم.واین درحالی است که من درهمان مقاله صراحتا گفته ام که اصلا قصد وارد شدن به چندوچون انتقادات طرفین را نداشته و حتا تلویحا گفته ام که چه بسادرست باشد،ولی ازمنظردیگری واززاویه تلاش برای همبستگی طبقاتی به مساله نگاه کرده ام وگفته آن را نباید چنان عمده کنیم که اشتراکات واقعی را منتفی کند.علاوه برآن من درمورد افراد صحبت نکرده ام (که دربحث مربوط به فرقه گرائی وریشه های آن اهمیت ثانوی دارد)بلکه درمورد مبنای همکاری حول مطالبات عینی طبقاتی و مبارزه علیه بورژوازی ودولت حامی آن به مثابه یک شاخصه عینی صحبت کرده ام وسوم آنکه با مبارزه نظری وسیاسی حول اختلافات به شرط مشروط نکردن اصل همکاری به حل وفصل اختلافات نیزموافق بوده ام وبنابراین بااصل مبارزه نظری وسیاسی ونقد برخلاف ادعای نویسنده،بهیچ وجه مخالف نبوده ام وآنرا وجهی ازوجوه مبارزه طبقاتی میدانم.آنچه که با آن مخالف بوده ام همانا اتمام حجت وخط ونشان کشیدن و تبدیل اختلافات به جدائی ها ودشمنی ها،یعنی آنچیزی است که نبض فرقه گرائی درآنجامی زند. که خوشبختانه آقای احسان اساسا منکروجودآن شده است. وچهارم من همانطورکه مفصلا تأکیدکرده ام درمقام درتقابل قراردادن بخش های گوناگون طبقه و یا نیروها و محافل متعلق به طبقه نبوده ونیستم.چرا که همواره مساله عمده را تقویت همگرائی و همسوئی بخش ها وتکه های پراکنده متعلق به طبقه کارگر و یا بهتراست بگوئیم کلیه مزدوحقوق بگیران و بیکاران بعنوان بستراصلی وجریان سازمی دانم که البته درراستای وظیفه اصلی کمونیست ها برای تقویت پرولتاریا به مثابه یک طبقه قراردارد . وازقضا با نکته ای که شما درمورد وجود گرایشات گوناگون دردرون کمیته پیگیری مطرح ساخته اید موافق بوده و آن را ازنقاط قوت آن می دانم.همچنانکه تلاش های این سایت را نیز علیرغم داشتن اختلاف نظر با برخی مواضع گردانندگان آن مثبت وسازنده می دانم.
*-این نوشته را که درپاسخ به نوشته من تحت عنوان"فرقه گرائی هم چنان خط ونشان می کشد" می توانید درستون یادداشت هاسایت سلام دموکرات در آدرس زیرملاحظه کنید:
www.salam-democrat.com/spip.php?article18224
"«با در نظر گرفتن موارد فوق و با رجوع به تمایلات بسیار قوی موجود در "کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" به خط مشی رفرمیستی و همکاری تنگاتنگ با "کانون مدافعان ..." در فعالیت های کارگری، از طرف سخنرانان، پیشنهاد خروج از "شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری" مورد بررسی قرار گرفت. در این ارتباط اکثریت قریب به اتفاق شرکت کنندگان در مجمع عمومی معتقد بودند که اگر "کمیته هماهنگی ..." در مدت زمان تعیین شده ای به اصلاح نظرات و روش کاری خود اقدام نورزد، "کمیته پیگیری..." می بایست از چنین ائتلافی خارج گردد. اما بر خلاف نظر برخی از پیشنهاد دهندگان، تنها با اکثریت یک رأی، "خروج فوری" مورد تأیید قرار نگرفت. و مجمع خواستار تعیین ضرب العجلی برای "کمیته هماهنگی ..." برای اصلاح روش کاری و تصریح نظرات شان گشت. در رأی گیری دوم، با اکثریت 80 درصد اعضا، به شورای نمایندگان دوره ی دوازدهم این اختیار داده شد تا در صورت رویت عدم تمایل "کمیته هماهنگی..." به اصلاح خود، خروج "کمیته پیگیری..." از "شورای همکاری..." را عملی و اعلام نماید. همچنین به اعضای "کمیته پیگیری ..." توصیه شد تا در جهت اطلاع رسانی و شفاف سازی نسبت به معضلات موجود در "شورای همکاری..." ، در سطح عمومی جنبش، اقدام به طرح مشخص مشکلات و تخلفات "کمیته هماهنگی..." در پیشبرد سیاست "اتحاد عمل" کنند."». به نقل ازیادداشت سلام دموکراتیک با عنوان "مجمع عمومی "کمیته پیگیری" و"شورای همکاری."
همانطورکه ملاحظه می کنید،دراصل گزارش نقل شده فوق کلمه اتمام حجت وتصمیم به جدائی و ... متاسفانه به صراحت مطرح شده است.پس دروجود اتمام حجت ابهامی وجود ندارد.مگرآنکه آن که اصل گزارش را خلاف واقع ونادرست بیانگاریم.که دراین صورت این سؤال مطرح میشود که خب! اگراین گزارشات نادرست بوده است چرا درطی این مدت خودوی ویا کمیته پیگیری آنراتکذیب نکرده اند؟ البته درنوشته آقای احسان ادعاشده که من بدون اطلاع ازکم وکیف قضیه باصطلاح وارد گود شده و خواسته ام خودی وفضلی نشان بدهم.واین درحالی است که من درهمان مقاله صراحتا گفته ام که اصلا قصد وارد شدن به چندوچون انتقادات طرفین را نداشته و حتا تلویحا گفته ام که چه بسادرست باشد،ولی ازمنظردیگری واززاویه تلاش برای همبستگی طبقاتی به مساله نگاه کرده ام وگفته آن را نباید چنان عمده کنیم که اشتراکات واقعی را منتفی کند.علاوه برآن من درمورد افراد صحبت نکرده ام (که دربحث مربوط به فرقه گرائی وریشه های آن اهمیت ثانوی دارد)بلکه درمورد مبنای همکاری حول مطالبات عینی طبقاتی و مبارزه علیه بورژوازی ودولت حامی آن به مثابه یک شاخصه عینی صحبت کرده ام وسوم آنکه با مبارزه نظری وسیاسی حول اختلافات به شرط مشروط نکردن اصل همکاری به حل وفصل اختلافات نیزموافق بوده ام وبنابراین بااصل مبارزه نظری وسیاسی ونقد برخلاف ادعای نویسنده،بهیچ وجه مخالف نبوده ام وآنرا وجهی ازوجوه مبارزه طبقاتی میدانم.آنچه که با آن مخالف بوده ام همانا اتمام حجت وخط ونشان کشیدن و تبدیل اختلافات به جدائی ها ودشمنی ها،یعنی آنچیزی است که نبض فرقه گرائی درآنجامی زند. که خوشبختانه آقای احسان اساسا منکروجودآن شده است. وچهارم من همانطورکه مفصلا تأکیدکرده ام درمقام درتقابل قراردادن بخش های گوناگون طبقه و یا نیروها و محافل متعلق به طبقه نبوده ونیستم.چرا که همواره مساله عمده را تقویت همگرائی و همسوئی بخش ها وتکه های پراکنده متعلق به طبقه کارگر و یا بهتراست بگوئیم کلیه مزدوحقوق بگیران و بیکاران بعنوان بستراصلی وجریان سازمی دانم که البته درراستای وظیفه اصلی کمونیست ها برای تقویت پرولتاریا به مثابه یک طبقه قراردارد . وازقضا با نکته ای که شما درمورد وجود گرایشات گوناگون دردرون کمیته پیگیری مطرح ساخته اید موافق بوده و آن را ازنقاط قوت آن می دانم.همچنانکه تلاش های این سایت را نیز علیرغم داشتن اختلاف نظر با برخی مواضع گردانندگان آن مثبت وسازنده می دانم.
*-این نوشته را که درپاسخ به نوشته من تحت عنوان"فرقه گرائی هم چنان خط ونشان می کشد" می توانید درستون یادداشت هاسایت سلام دموکرات در آدرس زیرملاحظه کنید:
www.salam-democrat.com/spip.php?article18224
Sunday, October 26, 2008
فرقه گرائی هم چنان خط ونشان می کشد!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
متأسفانه تب نوبه فرقه گرائی ازاندام نحیف فعالین کارگری رخت برنمی بندد ودرپی یک آرامش موقت،که پس ازهرحمله بوجود می آید،دوباره باشدت بیشتری عودمی کند واین باربخش دیگری از بدن مریض را مورد تعرض قرارمی دهد.گوئی که تا تبدیل همه فعالین به اتم آزاد ومنفرد وسرگردان درفضای لایتناهی وتا راندن همه آنها تا مرزبی اثری مطلق درمبارزه طبقاتی دست ازسرشان برنخواهد داشت.باردیگرتقسیم بندی خودخوانده به قلمروهای سیاه و سفید و"انقلابی" و"رفرمیسم"، مبنای صدورحکم تازه برای جدائی وانشعاب وبالمأل تکمیل فرایند اتمیزه شدن –بجای فرایند گردآمدن وتقویت صفوف همبستگی طبقاتی- قرارمی گیرد وباین ترتیب دست آوردهای اندک و ناپایدار سالیان اخیرفعالین کارگری یک به یک درمعرض تاراج این بیماری مزمن وجان سخت قرارمی گیرد.هیچ چیزمضحک ترازتهاجم فرقه گرائی تحت پوشش مقابله با فرقه گرائی نیست! هرکس وهرچندنفری خود را ضدفرقه دیگری اعلام می کند واساسا هویت یابی درضدیت بافرقه های رقیب تعریف می شود.اما غافل ازاین واقعیت که نحوه اعلام موجودیت و چگونگی مبارزه بافرقه گرائی خود عین فرقه گرائی و تجلی عریان آن است.چرا که نه باهدف وجهت تبدیل صفوف پرولتاریای پراکنده به یک طبقه ازطریق مبارزه مشترک برای مطالبات فراگیر وهم اکنون موجود و تقویت روند همگرائی وپیشروی براین بستر، بلکه درجهت تکه پاره کردن هرچه بیشترآن ودعوت دیگران به تجمع حول یافته های خود است. گوئی که حریم پرولتاریا منطقه قرق شده توسط این یا آن فرقه است که هیچ "تازه واردی" حق ورودبه آن را ندارد.هویت یابی برمنبای دست یابی به سراب خلوص ویکدستی وبربسترحذف وتصفیه و تقسیم شدن متوالی صورت می گیرد ونه برمنبای متصل کردن بخش های پراکنده وهمسوئی حول اشتراکات پایه ای، ضمن درنظرگرفتن اختلافات ومبارزه نظری-سیاسی حول آنها. هدف فصل کردن است ونه وصل کردن. نه فقط رنگی ازدرد پراکندگی پرولتاریا برچهره اشان دیده نمی شود،بلکه خود ازعوامل مولدآن بشمارمی آیند. گوئی که حامل ژن منفی تجزیه بی انتها ومخمرآن هستند. بهمین دلیل است که فرقه های جداشده وظاهرایکدست گشته نیزهنوزدمی نیاسوده دچارسرنوشت مشابهی میشوند. بهمین دلیل فرقه گرائی راباید ازآفت های مهم ودرونی مبارزه طبقاتی پرولتاریا برای تبدیل شدن به یک طبقه فرارونده دانست که بخصوص ایجاد رابطه متقابل وسازنده بین فعالین کاری وبدنه کارگری را هدف قرارداده است .آری فرقه گرائی ازآن نوع ویروس های مسری است که به هزاررنگ و رخسار درمی آید. متأسفانه این بیماری از بیماری های ویژه چپ وفعالین کارگری است و هیچ جریانی هم ازابتلاء به آن مصون نمی باشد.وراهی هم جز شناخت درون مایه اصلی آن ومبارزه هوشیارانه ودایمی علیه آن ودرهمه اشکالش وتوسط همه فعالین نیست. بنابراین چاره ای جزشناخت و افشاء آن درپایه ترین واساسی ترین وجوه هستی شناسانه اش نیست،تا نتواند این چنین آسان سمومات خویش را درجلوه های گوناگون وفریبنده وارد اندام پرولتاریا کند. ازهمین روتأکید برفراگیربودن این بیماری بویژه در رفتاروعملکرد نیروهای چپ وفعالین نزدیک به آن وتلاش برای شفاف کردن مختصات اصلی وریشه ای آن صرفنظر ازمصادیقش، مورد توجه این نوشته است. بهمین دلیل مخاطبین این نوشته را نیزنه انتقاد ویادفاع از این یا آن جریان خاص دربرابراین یاآن جریان خاص دیگر، بلکه جلب توجه کل فعالین ونیروهای چپ و درمیان کارگران نسبت به خطراین ویروس جان سخت تشکیل می دهد. هدف شفاف ترکردن شاخص ها ومعیارهائی است که ما را درکشف وشناسائی این ویروس هزارچهره یاری رساند:اگربپذیریم که تفرقه وپراکندگی بزرگ ترین مشکل پرولتاریا و نقظه ضعف اصلی آن دربرابرتبدیل شدن به یک طبقه ودست یابی به کنش های سراسری و برآمده ازمنافع مشترک وواقعی است،واگرباورداریم که ایجاد تفرقه وتشتت در صفوف آن قوی ترین ضامن تداوم سلطه بورژوازی بر مزدوحقوق بگیران است،آنگاه باید تصدیق کنیم که فرقه گرائی به مثابه بیماری وآفت درونی همبستگی کارگران وبه مثابه یکی ازمظاهربارزتفرقه وتفرقه افکنی؛ باعتبارعملکردش خواسته وناخواسته متحد بورژوازی دردرون طبقه وبه مثابه بخش درونی شده ای از مناسبات آن درمیان استثمارشدگان است.دراین صورت به اهمیت مبارزه برای ریشه کردن ویروس این بیماری که دروجودهمه امان پرسه می زند وبه بازآفرینی خود مشغول است بیشترپی خواهیم برد.واین کارنیزجزبا شناخت ماهیت و درون مایه اصلی آن ومبارزه دایمی با آن درهرشکل وشمایلش ونیزمستثنانکردن خودمان ممکن نیست. قبل ازادامه آن،خوبست دراینجا نگاهی به آخرین فرازازتهاجم این ویروس بیافکنیم:
برمبنای گزارشات انتشاریافته*1 بحران این باردامنگیر"شورای همکاری تشکلهاوفعالین کارگری" شده است."کمیته پیگیری اتحاد تشکل های آزاد کارگری درایران"،ظاهرا دراعتراض به همکاری"کمیته هم آهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" با "کانون مدافعان حقوق کارگر" اتمام حجت کرده است که اگربه چنین سیاستی ادامه دهد ازشورای همکاری ... جداخواهد شد. چرا که بزعم وی کانون نماینده رفرمیسم و سوسیال لیبرالیسم تلقی می شود ودارای منشورارتجاعی است وکمیته هم آهنگی هم با چرخش به راست و تمایل به همکاری با آنها باید تکلیف خود را درانتخاب بین کمیته پیگیری وکانون روشن سازد.والبته درکناراین مساله ،به بی توجهی کمیته هم آهنگی نسبت به دیگر پیشنهادات این کمیته نظیر آکسیون هفت تپه وموارد دیگرنیزاشاره کرده است. البته این نوشته بهیچ وجه درمقام قضاوت حول صحت وسقم این ادعاها نیست.همه میدانیم که ازاین نوع اشکالات فراون داریم که می توان وباید به طرح وتلاش برای حل آنها همت گذاشت. اما مساله برسرفراافکنی وظیفه اساسی مقابله با تفرفه وتفرقه افکنی درصفوف طبقه کارگر،به بهانه این نوع دشواری های عموما موجوداست.
همانطورکه مشاهده می کنید این باربیماری دامن شورای هماهنگی تشکل ها یعنی همان نهادی را می گیرد که قراربوده به عنوان نوشدارومرهمی برای بیماری تفرقه وپراکندگی وتقویت هماهنگی بین جریانات گوناگون باشد(والبته درطی دوسال حیات خود نتوانست نقش درخوری درانجام این وظیفه داشته باشد.)
درتب نوبه قبلی دیدیم که دروراء آنتاگونیستی کردن مناقشات حول دوقطب مبارزات جاری و مبارزه برای لغو کارمزدی وایدئولوژیک کردن کل این مناقشه، طرفین منازعه جدائی را بر مبارزه مشترک برای تقویت همگرائی درصفوف طبقه ترجیح دادند.دعوا بنام پرولتاریا وبنام وی صورت گرفت،بدون آنکه کوچکترین دخالتی درآن داشته باشد. وحاصلی هم جزتفرقه وپراکندگی بیشتروایجاد فضای سوء اعتماد وبدبینی درمیان فعالین نداشت.همه این ها به بهای نادیده گرفته شدن منافع عمومی طبقه بود.منطق همکاری ومبارزه مشترک بربسترمطالبات جاری و فراروی ازآن و درکنارش انجام مبارزه نظری وسیاسی زنده علیه آنچه که انحراف و نادرست می دانیم ، جای خود را به فرایند تقسیم وبازتقسیم داد.غافل ازآنکه مدینه فاضله ای بنام خلوص ویکدستی وجود ندارد و این شتردیریا زود درمقابل درب خانه آنها نیز زانوخواهد زد. *2
ریشه این بیماری هزارچهره وموذی را باید درچه چیزجستجوکرد؟
اینکه هرفردویا چندنفری درعالم تخیلات خود را نماینده پرولتاریا ومعادل آن بشمارمی آورند و سپس این پندارخود را واقعی می انگارند.برهمین اساس هرفرقه وهرجریانی شروع به ردیف کردن و لیست کردن بیماری وانحرافات موجود درسیمای لیست حریف خود می کند.بدیهی است که مطابق معمول محورعالم ازمرکزگرایشی که خودوی آن را نمایندگی می کند میگذرد.همانطورکه مشهوداست مبنای این گونه پراتیک و داوری ازهمان نخستین گام برپایه تفرقه وپیش فرض داشتن خود به عنوان مظهرحقیقت مطلق ونماینده راستین ودرعین حال قطعی پرولتاریا، وتلقی حریف به مثابه تجسم شر ونفوذی دشمن طبقه کارگر بناگذاشته شده است. این همان دورباطلی است که با ادعای حمل انحصاری حقیقت ونمایندگی خدادادی طبقه؛ نتیجه ای جزدامن زدن به تفرقه وتولید بی پایان معارضه های متقابل ندارد که رفته رفته تبدیل به مضمون اصلی مبارزه وهویت وجودی فرقه ها می گردد.شعاریا بزیرپرچم من و یا جنگ تاآخرین نفس وآخرین نفرشعاراین نوع نگرش است. آری بیماری هم ذات پنداری با پرولتاریا وادعای نمایندگی تام الاختیار آن(آنهم ازنوع تسخیری!)، وبااستناد به همین ادعای غیرپرولتری خواندن دیگران ...درون مایه اصلی این رویکرد بیمارگونه وتفرقه افکن را تشکیل می دهد*1.دراینجامنظورمن برخلاف تصوررایج، بیگانه وناتنی وغیراصیل وغیرپرولتری انگاشتن این نیروها نیست.هرکس که توسط نظام سرمایه داری مورداستثماروبهره کشی قرارمی گیرد وازطریق نیروی کارفکری ویدی خویش گذران می کند،ویا خود را مدافع پرولتاریا می داندو برای مطالبات آن با بورژوازی ودولت حامی آن درگیرمی شود،بخشی ازصفوف گسترده پرولتاریا محسوب می شود. دراینجا واژه بخشی کلیدی است وجایگزین توهم خودمعادل دانستن با طبقه پرولتاریا وداشتن ادعای نمایندگی تاریخی وازنوع روح مطلق هگلی است.آری-اگرباسرمایه واستثمارمخالفیم وبا آن مبارزه می کنیم- می توانیم خودرابخشی ازاین صفوف بزرگ ولی پراکنده بشمارآوریم والبته ازهمین منظربه انجام وظایف کمونیستی خود،یعنی زدودن پراکندگی وتفرقه وبرآمد پرولتاریا به مثابه یک "طبقه برای خود" به پردازیم.یعنی یک نگاه ازدرون ونه ازبیرون به پرولتاریا.تنها دراین صورت است که بجای تعریف هویت وسازماندهی خود به مثابه فرقه ای دربرابردیگرفرقه ها،به تعریف خود به مثابه بخشی ازصفوف جنبش بزرگ مزدوحقوق بگیران خواهیم پرداخت.تنها درچنین صورتی است که تک تک تلاش هایمان به مثابه یک فعال وفاداربه آرمان پرولتاریا وازجمله به خودمان وبه منافع عمومی امان، روانه شط بزرگ فرایند تبدیل شدن پرولتاریا به یک طبقه برای خود می شود.آری نبض فرقه وفرقه گرائی دقیقا درتقابل بااین پراتیک می زند.این که هرکس درعالم مکاشفات و یافته های خویش، خویشتن رامظهراندیشه های انقلابی وتنها نماینده پرولتاریا تصورکند ورقبای دیگرش را براحتی آب خوردن ازتباررفرمیسم وسوسیال لیبرالیسم ویاهرایسم دیگری،وسپس این داوری خودرامبنای برخوردبا دیگران قرار دهد،منشأ اصلی تفرقه وپراکندگی صفوف فعالین است. توهمی که می پندارد ده فرمان نجات بخش موسی را دراختیار خود دارد وعصای سحرآمیز خود را بهرجا بزند،راه رهائی وعبور"امت" گشوده می شود.اگر حامل چنین پنداری یک لحظه می توانست پایش را برزمین بگذاردمی دید که دراین هم ذات پنداری او تنها نیست. بلکه دیگران بسیاری هم هستند که هم چون وی داعیه نمایندگی انحصاری و داشتن اکسیرحیات را دارند واگراوحق داشته باشد،بهمان اندازه باید به دیگران هم حق بدهد.آنگاه معلوم خواهد شد که با چه سیکل معیوبی سروکاردارد.همانطورکه ملاحظه می شود،دراین میان آنچه مغفول می ماند همانا صورت مساله اصلی یعنی برون رفت ازوضعیت پراکندگی وتفرقه های درونی پرولتار یعنی مهمترین عامل تداوم اقتداروفرادستی بورژوازی وبدترازآن ریختن آب به آسیاب این تفرقه وپراکندگی، وبطریق اولی مغفول ماندن مهمترین وظیفه کمونیستی درتفرقه زدائی است.بی تردید دراینجا به مهمترین شاخصه فرقه گرائی می رسیم:یعنی نحوه برخورد با صفوف پراکنده پرولتاریا ومدافعین وفعالان متعلق به این صفوف.این شاخص عینی وبیرون ازکائنات ذهنی وکشف ومکاشفه فرقه هاست. پذیرش این امربظاهرسهل ودرباطن ممتنع،مستلزم پذیرش وجودگرایشات گوناگون درصفوف پرولتاریا و درنظرگرفتن پرولتاریا به مثابه یک طبقه گسترده ومتکثر است. والبته پیش بردمبارزه نظری-سیاسی علیه نظرات نادرست به مثابه بخشی ازمسائل طبقه و برشالوده آن ممکن است.وگرنه اصراربرپراتیک فرقه ای، دربهترین صورت جزبه تلاش برای تصاحب انحصاری قدرت به نام پرولتاریا وبدون آن می انجامد، ودربدترین ومحتمل ترین حالت هم، چیزی جز آشفته کردن بیشترصفوف پرولتاریا و خدمت به تداوم مستقیم سلطه بورژوازی نخواهد بود.
ازضدیت بافرقه گرائی زیادصحبت می شود اما دقیقا درپوشش این ضدیت است که بیشترین خدمت به آن صورت می گیرد.بنابراین اگردرون مایه واقعی آن روشن نشود، واگرجنبشی برای روبیدن این بیماری درصفوف فعالین کارگری و چپ صورت نگیرد، قادرنخواهیم شد قدم ازقدم برداریم. دراین حالت باخنثی کردن خودمان توسط خودمان نیازچندانی به دخالت دشمن مستقیم هم نیست! بنابراین حتما باید این ویروس هزارچهره و پنهان شده درغشاء حفاظتی گوناگون را درمعرض آفتاب سوزان منافع حقیقی وعمومی پرولتاریا قراردهیم و بخشکانیم. وبرای اینکارباید بیش ازپیش بر خصلت ودرون مایه اصلی فرقه گرائی متمرکزبشویم تا بتوانیم گریبان خود را ازچنگش رهاکنیم:
مارکس وانگلس درمانیفست برچند ویژگی اساسی تأکید دارندکه بانقل به معنا به برداشت خود ازآنها اشاره می کنم :
خط راهنمای کمونیست ها دفاع ازمنافع عمومی طبقه کارگر واولویت آن برهرمنفعت دیگری است(وازجمله اجتناب از قراردادن منفعت اخص این یا آن بخش طبقه دربرابرمنافع این یا آن بخش دیگر ویا فی الواقع دربرابرمنافع عمومی).وبرهمین اساس آنها خود را به مثابه حزب ودسته ای دربرابرسایردسته ها ودیگراحزاب پرولتری ومدعیان آن سازمان نمی دهند(انگیزه وهدف آنها ولاجرم مبنای سازماندهی آنها اساسا بر بنیاد دیگری استوار است) آنها درهردسته وحزبی هم که باشند فارغ ازمنافع اخص آن حزب ودسته همین وظیفه را پیگیری می کنند.(یعنی نفس قرارداشتن درهرحزب وسازمان ودسته وگرایشی نمی تواند و نباید این وظیفه بنیادی را تحت الشعاع خود قراردهدواین مستلزم آنچنان بلوغی است که علیرغم داشتن یک گرایش اخص حزبی وسازمانی،آن را-اگرکه تناقضی بین آن ومنافع عمومی بوجود بیاید- دربرابرمنافع عمومی قرارنمی دهند.این یعنی دوری گزیدن ازبیماری هم ذات پنداری خود وفرقه خود با پرولتاریا ومنافع آن وقراردادن گرایش اخص خود برمداربزرگ منافع ومطالبات مشترک طبقه.منافعی که براساس مانیفست چیزی جزکمک به سازمان یابی پرولتاریا به مثابه یک طبقه وغلبه برتفرقه درصفوف آن نیست).
کمونیست ها بخشی ازجنبش های کارگری(یعنی همان مبارزه عینی وجاری) هستند ونه تافته ای جدا ازآنها. بنابراین باید خود را به مثابه بخشی ازجنبش پرولتری ودرپیوند تنگاتنگ با آنها سازمان دهند.
نظرات آن ها بیان نظری وتئوریک مبارزات وجنبش های طبقاتی بوده و بعنوان وجهی ازوجوه مبارزه طبقاتی است و نه کشف و مکاشفه بیرون ازاین مبارزه طبقاتی وبدون حضورومداخله کارگران. میدانیم که درنزد آنها تفسیرجهان وتغییرآن ویا واقعیت وتغییرواقعیت دوفرایند جدا ازهم نبودند.
وظیفه اصلی کمونیستها به مثابه بخشی ازجنبش پرولتری همانا کمک به سازمان دهی(ویا سازمان یابی پرولتاریا )برای تأمین حاکمیت برسرنوشت خود به مثابه یک طبقه است(طبقه فراررونده با هدف حذف طبقه وجامعه طبقاتی).اصل راهبردی درکل فرایند رهائی ودرلحظه به لحظه آن همانا آزادی پرولتاریا بدست خود ومبارره برای خودحکومتی است.ازاین روهیچ عنصروحلقه میانجیگرانه وباصطلاح نجات بخشی نمی تواند دستاویزی برای عدول وگسست ازاین فرایند رهائی باشد.
فرایند طبقه "برای خود" یک مبارزه دائمی است که ازمتن مبارزات جاری وهم اکنون موجود به مثابه نقطه عزیمت شروع می شود ودر عبورازآن،به فراسوی سرمایه روان است.هیچ وردی و شعار ورهنمود نجات بخشی توسط این یا آن فرقه،نمی تواند جایگزین این فرایند عینی مبارزه وتکوین آن برای تبدیل شدن به "طبقه برای خود" قراربگیرد.(ازهمین رو درتقابل قراردادن اشکال موجود وبالفعل مبارزه دربرابراشکال بالقوه وآتی را بایدازدیگرتجلیات فرقه گرائی بشمارآورد.همانطورکه قراردادن مبارزات جاری دربرابرمبارزه علیه نظام کارمزدی رانیزباید جلوه دیگری ازآن بشمارآورد. مبارزه به مثابه یک فرایند ارتقاء یابنده،هم رفرم و هم فراروی ازآن ودرراستای خود حکومتی و لغونظام مزدوری را دربرمی گیرد )
بگمان من همین چند فقره برای تمایزفرقه گرائی ازرویکرد غیرفرقه ای کافی است. بنابراین علم کردن دارودسته خود دربرابردارودسته دیگری،دامن زدن به رقابت وتجزیه وتفرقه درصفوف طبقه بجای تقویت آن ازطریق پیوند حلقات مشترک بخش های گوناگون بایکدیگرو تقویت هم گرائی ومقاومت دربرابرتعرض وتجاوزهای بی وقفه بورژوازی ودولت حامی اش،ازمهمترین شاخصه ها برای تمایزعملکرد فرقه ای ازغیرفرقه ای بشمارمی روند.
خواهید پرسید پس تکلیف "انحرافات" چه می شود؟ اولانباید فراموش کرد که درفضای پراکندگی ورقابت آنچه را یک فرقه علیه فرقه یا فرقه های دیگرردیف می کند،بهمان اندازه وبلکه بیشترازآن ازسوی سایرفرقه ها علیه او ردیف می شود.ازاینرو روشن کردن حقیقت ودرنتیجه مبارزه مؤثرعلیه انحرافات برمداراین سیکل معیوب ناممکن است.ثانیا،بدیهی است که هرکس مجازاست و می تواند همواره لیستی از انحرافات گرایش های دیگرلیست کند.اما باید بدانیم که اعتبارآن دربیرون ازقلمرو خودش،بهمان اندازه اعتبارلیست های دیگری است که دیگران درمورد او تهیه می کنند.ازهمین رو تکلیف نهائی ومیزان صحت و سقم آن درسیکل بزرگ تریعنی بربسترمبارزه طبقاتی با مقیاس کلان وبا محک خوردن درآن روشن خواهد شد.دراینجا مسأله هرگزبرسرنفی مبارزه نظری-سیاسی با گرایشاتی که آن را "منحرف" می دانیم نیست،بلکه برسرآنست که مبنای اصلی صف بندی وتنظیم مناسبات طیف بندی های درونی جبهه کار را نمی توان برپایه این گونه لیست ها وقضاوت های فردی-فرقه ای قراردادو نحوه وشدت برخورد با چنین انحرافات نیز تابعی است ازمنافع متغیرعینی تبدیل شدن پرولتاریا به یک "طبقه برای خود". امری که تنها برشالوده همکاری حول مبارزات هم اکنون جاری وحول مطالبات فراگیربه مثابه بستری برای فرارفت ازآن ممکن است وازقضا برهمین بسترحقانیت ومیزان درستی ونادرستی این یا آن گرایش نیز محک خواهد خورد.
بنابراین سه حلقه کلیدی برای برون شدن ازوضعیت عبارتند:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگری.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.
سؤالی که درپایان این نوشته مطرح میشود آنست که مخاطب فراخوان علیه فرقه گرائی آیا میتواند خود فرقه ها باشند؟ آیا ازآنها جزعملکرد فرقه ای وپیشبردمنافع فرقه ای انتظاری می توان داشت؟
بی شک فرقه گرایان را اگربحال خود بگذاریم،جزپیشبردمنافع اخص اشان به چیزدیگری نمی اندیشند.تجربه های تاکنونی نیزمیزان جان سختی فرقه گرائی را نشان داده است.اما عوامل متضاد دیگری نیزعمل می کنند.شکست ها وتجربیات منفی همواره درحال نواختن تازیانه های انتقادی وهشیارکننده هستند وهمواره منتقدینی ازخیل فرقه گرایان را وارد این میدان می کنند.نسل های جدیدی ظاهرمی شوند که درمقایسه بانسل پیشین کمتربه آن آغشته هستند وبه عنوان نیروی فشار علیه آن عمل می کنند.ومهمترازآن خود روند انکشاف مبارزه طبقاتی وضرورت های عینی آن است که ضرورت همکاری ودست بدست هم دادن را ودرغیراینصورت خطر منزوی شدن را گوشزد می کند. معهذا این واقعیت دارد که آنها عموما درنقش چرخ پنجم عمل می کنند و برای حرکت روبه جلو به نیروی آنها نمی توان تکیه کرد. تنها می توان به فشارروزافزون جنبش طبقه کارگر وسایرجنبش های اجتماعی –طبقاتی،که عرض اندام فرقه ها اساسا درغیاب ویا ضعف حضورآنان صورت می گیرد،امید بست؛هم چنین به عناصر وگرایشهائی که دارای آن درجه ازصداقت هستند که به نقد عملکرد فرقه ای خودبه پردازند، وبالأخره به دامن زدن مبارزه نظری-سیاسی هرچه وسع ترعلیه فرقه گرائی ازسوی آنانی که به تجربه، تأثیرات مخرب فرقه گرائی به شکوفائی مبارزه طبقاتی را باگوشت وپوست خود لمس کرده اند،به آنهائی که به رودخانه می اندیشند ونه به جویبارهای حقیروکوچک.
2008-10-26 --05-08-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
*1-می توانید این گزارشات را درسایت سلام دموکرات درمقاله محمد احسان با عنوان"شورای همکاری گامی به سوی جنبش کارگری یا لیبرالیسم" وبه نقل ازبولتن شماره 7 کمیته پیگیری ونیز درستون یادداشت این سایت به عنوان مجمع عمومی "کمیته پیگیری" و"شورای همکاری" درلینک های زیر مشاهده کنید.
www.salam-democrat.com/spip.php?article17828 و www.salam-democrat.com/spip.php?article17857
*2-پرنسیپ سازی ازهراختلافی یکی ازمظاهرمهم فرقه گرائی است. درواقع این پرنسیپ سازی ها چیزی جز توجیه تراشی ویافتن مبنای نظری وایدئولوژیکی برای موجودیت فرقه و منافع فرقه ای نیست.اما هرپرنسیپ سازی مصنوعی معمولا به معنای زیرپاگذاشتن یک پرنسیپ واقعی است.ودراین مورد مشخص این پرنسیپ کمونیستی مبارزه برای همبستگی صفوف پرولتاریا و مقابله با تفرقه است که قربانی میشود. مبارزه طبقاتی به مثابه یک فرایند عینی ،جاری و درحال شدن مستلزم اجتناب ازتقابل قراردادن خواستهای بالفعل وموجود باخواستهای بالقوه بنیادی و معطوف به کلیت نظام سرمایه داری می شود.مهم آنست که بدانیم بدون آگاهی و مشارکت وتجربه خود کارگران نمی شودمبارزه را به جلوتازاند. نباید فراموش کنیم همانطورکه تأکید یک جانبه برمطالبات جاری وافق مبارزه را ندیدن منجربه سقوط درورطه رفرمیسم می شود،بهمان اندازه نادیده گرفتن فرایند عینی تکوین مبارزه طبقاتی می تواند فعالین را حتا دربرابرخود کارگران قراردهد که خود نقض غرض است. نمونه آن درمورد برخورد با تشکل یابی کارگران است. این تشکل یابی همانطورکه تجربه هم نشان میدهد،الزاما نمی تواند برمبنای فرامین ویا تمایلات این یا آن نظر صورت گیرد. مثلا کسی که بهردلیل مدافع تشکل های شورائی ومخالف سندیکائی است،اگراصل پلورالیستی بودن تشکل ها را نادیده بگیرد وبه ورطه سفید وسیاه کردن مرزانقلابی ورفرمیسم حول شورا وغیرشورا بیفتد، درشرایطی که طبقه کارگر بدنبال تشکل های مستقل ازنوع سندیکائی باشد، دربرابرکارگران و اصل تشکل یابی آنان قرارمی گیرد. وحال آنکه می دانیم مبارزه حتا اگربرای رفرم صورت گیرد تامادامی که کارگران را دربرابربورژوازی ودولت حامی اش قرارمی دهد،می تواند موجب رشد وارتقاء آگاهی وسطح مبارزه طبقاتی بشود ولاجرم بستری برای فراتررفتن به سوی مطالبات انقلابی وعلیه سیستم. ودرست باین دلیل است که باید ازایدئولوژیک کردن مطالبات یعنی بیرون کشیدن آنها ازمتن فرایند مبارزه وجنبه مطلق دادن به آنها اجتناب کرد وگرنه خود موجب علم کردن فرقه دربرابرکارگران می شود.
برمبنای گزارشات انتشاریافته*1 بحران این باردامنگیر"شورای همکاری تشکلهاوفعالین کارگری" شده است."کمیته پیگیری اتحاد تشکل های آزاد کارگری درایران"،ظاهرا دراعتراض به همکاری"کمیته هم آهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" با "کانون مدافعان حقوق کارگر" اتمام حجت کرده است که اگربه چنین سیاستی ادامه دهد ازشورای همکاری ... جداخواهد شد. چرا که بزعم وی کانون نماینده رفرمیسم و سوسیال لیبرالیسم تلقی می شود ودارای منشورارتجاعی است وکمیته هم آهنگی هم با چرخش به راست و تمایل به همکاری با آنها باید تکلیف خود را درانتخاب بین کمیته پیگیری وکانون روشن سازد.والبته درکناراین مساله ،به بی توجهی کمیته هم آهنگی نسبت به دیگر پیشنهادات این کمیته نظیر آکسیون هفت تپه وموارد دیگرنیزاشاره کرده است. البته این نوشته بهیچ وجه درمقام قضاوت حول صحت وسقم این ادعاها نیست.همه میدانیم که ازاین نوع اشکالات فراون داریم که می توان وباید به طرح وتلاش برای حل آنها همت گذاشت. اما مساله برسرفراافکنی وظیفه اساسی مقابله با تفرفه وتفرقه افکنی درصفوف طبقه کارگر،به بهانه این نوع دشواری های عموما موجوداست.
همانطورکه مشاهده می کنید این باربیماری دامن شورای هماهنگی تشکل ها یعنی همان نهادی را می گیرد که قراربوده به عنوان نوشدارومرهمی برای بیماری تفرقه وپراکندگی وتقویت هماهنگی بین جریانات گوناگون باشد(والبته درطی دوسال حیات خود نتوانست نقش درخوری درانجام این وظیفه داشته باشد.)
درتب نوبه قبلی دیدیم که دروراء آنتاگونیستی کردن مناقشات حول دوقطب مبارزات جاری و مبارزه برای لغو کارمزدی وایدئولوژیک کردن کل این مناقشه، طرفین منازعه جدائی را بر مبارزه مشترک برای تقویت همگرائی درصفوف طبقه ترجیح دادند.دعوا بنام پرولتاریا وبنام وی صورت گرفت،بدون آنکه کوچکترین دخالتی درآن داشته باشد. وحاصلی هم جزتفرقه وپراکندگی بیشتروایجاد فضای سوء اعتماد وبدبینی درمیان فعالین نداشت.همه این ها به بهای نادیده گرفته شدن منافع عمومی طبقه بود.منطق همکاری ومبارزه مشترک بربسترمطالبات جاری و فراروی ازآن و درکنارش انجام مبارزه نظری وسیاسی زنده علیه آنچه که انحراف و نادرست می دانیم ، جای خود را به فرایند تقسیم وبازتقسیم داد.غافل ازآنکه مدینه فاضله ای بنام خلوص ویکدستی وجود ندارد و این شتردیریا زود درمقابل درب خانه آنها نیز زانوخواهد زد. *2
ریشه این بیماری هزارچهره وموذی را باید درچه چیزجستجوکرد؟
اینکه هرفردویا چندنفری درعالم تخیلات خود را نماینده پرولتاریا ومعادل آن بشمارمی آورند و سپس این پندارخود را واقعی می انگارند.برهمین اساس هرفرقه وهرجریانی شروع به ردیف کردن و لیست کردن بیماری وانحرافات موجود درسیمای لیست حریف خود می کند.بدیهی است که مطابق معمول محورعالم ازمرکزگرایشی که خودوی آن را نمایندگی می کند میگذرد.همانطورکه مشهوداست مبنای این گونه پراتیک و داوری ازهمان نخستین گام برپایه تفرقه وپیش فرض داشتن خود به عنوان مظهرحقیقت مطلق ونماینده راستین ودرعین حال قطعی پرولتاریا، وتلقی حریف به مثابه تجسم شر ونفوذی دشمن طبقه کارگر بناگذاشته شده است. این همان دورباطلی است که با ادعای حمل انحصاری حقیقت ونمایندگی خدادادی طبقه؛ نتیجه ای جزدامن زدن به تفرقه وتولید بی پایان معارضه های متقابل ندارد که رفته رفته تبدیل به مضمون اصلی مبارزه وهویت وجودی فرقه ها می گردد.شعاریا بزیرپرچم من و یا جنگ تاآخرین نفس وآخرین نفرشعاراین نوع نگرش است. آری بیماری هم ذات پنداری با پرولتاریا وادعای نمایندگی تام الاختیار آن(آنهم ازنوع تسخیری!)، وبااستناد به همین ادعای غیرپرولتری خواندن دیگران ...درون مایه اصلی این رویکرد بیمارگونه وتفرقه افکن را تشکیل می دهد*1.دراینجامنظورمن برخلاف تصوررایج، بیگانه وناتنی وغیراصیل وغیرپرولتری انگاشتن این نیروها نیست.هرکس که توسط نظام سرمایه داری مورداستثماروبهره کشی قرارمی گیرد وازطریق نیروی کارفکری ویدی خویش گذران می کند،ویا خود را مدافع پرولتاریا می داندو برای مطالبات آن با بورژوازی ودولت حامی آن درگیرمی شود،بخشی ازصفوف گسترده پرولتاریا محسوب می شود. دراینجا واژه بخشی کلیدی است وجایگزین توهم خودمعادل دانستن با طبقه پرولتاریا وداشتن ادعای نمایندگی تاریخی وازنوع روح مطلق هگلی است.آری-اگرباسرمایه واستثمارمخالفیم وبا آن مبارزه می کنیم- می توانیم خودرابخشی ازاین صفوف بزرگ ولی پراکنده بشمارآوریم والبته ازهمین منظربه انجام وظایف کمونیستی خود،یعنی زدودن پراکندگی وتفرقه وبرآمد پرولتاریا به مثابه یک "طبقه برای خود" به پردازیم.یعنی یک نگاه ازدرون ونه ازبیرون به پرولتاریا.تنها دراین صورت است که بجای تعریف هویت وسازماندهی خود به مثابه فرقه ای دربرابردیگرفرقه ها،به تعریف خود به مثابه بخشی ازصفوف جنبش بزرگ مزدوحقوق بگیران خواهیم پرداخت.تنها درچنین صورتی است که تک تک تلاش هایمان به مثابه یک فعال وفاداربه آرمان پرولتاریا وازجمله به خودمان وبه منافع عمومی امان، روانه شط بزرگ فرایند تبدیل شدن پرولتاریا به یک طبقه برای خود می شود.آری نبض فرقه وفرقه گرائی دقیقا درتقابل بااین پراتیک می زند.این که هرکس درعالم مکاشفات و یافته های خویش، خویشتن رامظهراندیشه های انقلابی وتنها نماینده پرولتاریا تصورکند ورقبای دیگرش را براحتی آب خوردن ازتباررفرمیسم وسوسیال لیبرالیسم ویاهرایسم دیگری،وسپس این داوری خودرامبنای برخوردبا دیگران قرار دهد،منشأ اصلی تفرقه وپراکندگی صفوف فعالین است. توهمی که می پندارد ده فرمان نجات بخش موسی را دراختیار خود دارد وعصای سحرآمیز خود را بهرجا بزند،راه رهائی وعبور"امت" گشوده می شود.اگر حامل چنین پنداری یک لحظه می توانست پایش را برزمین بگذاردمی دید که دراین هم ذات پنداری او تنها نیست. بلکه دیگران بسیاری هم هستند که هم چون وی داعیه نمایندگی انحصاری و داشتن اکسیرحیات را دارند واگراوحق داشته باشد،بهمان اندازه باید به دیگران هم حق بدهد.آنگاه معلوم خواهد شد که با چه سیکل معیوبی سروکاردارد.همانطورکه ملاحظه می شود،دراین میان آنچه مغفول می ماند همانا صورت مساله اصلی یعنی برون رفت ازوضعیت پراکندگی وتفرقه های درونی پرولتار یعنی مهمترین عامل تداوم اقتداروفرادستی بورژوازی وبدترازآن ریختن آب به آسیاب این تفرقه وپراکندگی، وبطریق اولی مغفول ماندن مهمترین وظیفه کمونیستی درتفرقه زدائی است.بی تردید دراینجا به مهمترین شاخصه فرقه گرائی می رسیم:یعنی نحوه برخورد با صفوف پراکنده پرولتاریا ومدافعین وفعالان متعلق به این صفوف.این شاخص عینی وبیرون ازکائنات ذهنی وکشف ومکاشفه فرقه هاست. پذیرش این امربظاهرسهل ودرباطن ممتنع،مستلزم پذیرش وجودگرایشات گوناگون درصفوف پرولتاریا و درنظرگرفتن پرولتاریا به مثابه یک طبقه گسترده ومتکثر است. والبته پیش بردمبارزه نظری-سیاسی علیه نظرات نادرست به مثابه بخشی ازمسائل طبقه و برشالوده آن ممکن است.وگرنه اصراربرپراتیک فرقه ای، دربهترین صورت جزبه تلاش برای تصاحب انحصاری قدرت به نام پرولتاریا وبدون آن می انجامد، ودربدترین ومحتمل ترین حالت هم، چیزی جز آشفته کردن بیشترصفوف پرولتاریا و خدمت به تداوم مستقیم سلطه بورژوازی نخواهد بود.
ازضدیت بافرقه گرائی زیادصحبت می شود اما دقیقا درپوشش این ضدیت است که بیشترین خدمت به آن صورت می گیرد.بنابراین اگردرون مایه واقعی آن روشن نشود، واگرجنبشی برای روبیدن این بیماری درصفوف فعالین کارگری و چپ صورت نگیرد، قادرنخواهیم شد قدم ازقدم برداریم. دراین حالت باخنثی کردن خودمان توسط خودمان نیازچندانی به دخالت دشمن مستقیم هم نیست! بنابراین حتما باید این ویروس هزارچهره و پنهان شده درغشاء حفاظتی گوناگون را درمعرض آفتاب سوزان منافع حقیقی وعمومی پرولتاریا قراردهیم و بخشکانیم. وبرای اینکارباید بیش ازپیش بر خصلت ودرون مایه اصلی فرقه گرائی متمرکزبشویم تا بتوانیم گریبان خود را ازچنگش رهاکنیم:
مارکس وانگلس درمانیفست برچند ویژگی اساسی تأکید دارندکه بانقل به معنا به برداشت خود ازآنها اشاره می کنم :
خط راهنمای کمونیست ها دفاع ازمنافع عمومی طبقه کارگر واولویت آن برهرمنفعت دیگری است(وازجمله اجتناب از قراردادن منفعت اخص این یا آن بخش طبقه دربرابرمنافع این یا آن بخش دیگر ویا فی الواقع دربرابرمنافع عمومی).وبرهمین اساس آنها خود را به مثابه حزب ودسته ای دربرابرسایردسته ها ودیگراحزاب پرولتری ومدعیان آن سازمان نمی دهند(انگیزه وهدف آنها ولاجرم مبنای سازماندهی آنها اساسا بر بنیاد دیگری استوار است) آنها درهردسته وحزبی هم که باشند فارغ ازمنافع اخص آن حزب ودسته همین وظیفه را پیگیری می کنند.(یعنی نفس قرارداشتن درهرحزب وسازمان ودسته وگرایشی نمی تواند و نباید این وظیفه بنیادی را تحت الشعاع خود قراردهدواین مستلزم آنچنان بلوغی است که علیرغم داشتن یک گرایش اخص حزبی وسازمانی،آن را-اگرکه تناقضی بین آن ومنافع عمومی بوجود بیاید- دربرابرمنافع عمومی قرارنمی دهند.این یعنی دوری گزیدن ازبیماری هم ذات پنداری خود وفرقه خود با پرولتاریا ومنافع آن وقراردادن گرایش اخص خود برمداربزرگ منافع ومطالبات مشترک طبقه.منافعی که براساس مانیفست چیزی جزکمک به سازمان یابی پرولتاریا به مثابه یک طبقه وغلبه برتفرقه درصفوف آن نیست).
کمونیست ها بخشی ازجنبش های کارگری(یعنی همان مبارزه عینی وجاری) هستند ونه تافته ای جدا ازآنها. بنابراین باید خود را به مثابه بخشی ازجنبش پرولتری ودرپیوند تنگاتنگ با آنها سازمان دهند.
نظرات آن ها بیان نظری وتئوریک مبارزات وجنبش های طبقاتی بوده و بعنوان وجهی ازوجوه مبارزه طبقاتی است و نه کشف و مکاشفه بیرون ازاین مبارزه طبقاتی وبدون حضورومداخله کارگران. میدانیم که درنزد آنها تفسیرجهان وتغییرآن ویا واقعیت وتغییرواقعیت دوفرایند جدا ازهم نبودند.
وظیفه اصلی کمونیستها به مثابه بخشی ازجنبش پرولتری همانا کمک به سازمان دهی(ویا سازمان یابی پرولتاریا )برای تأمین حاکمیت برسرنوشت خود به مثابه یک طبقه است(طبقه فراررونده با هدف حذف طبقه وجامعه طبقاتی).اصل راهبردی درکل فرایند رهائی ودرلحظه به لحظه آن همانا آزادی پرولتاریا بدست خود ومبارره برای خودحکومتی است.ازاین روهیچ عنصروحلقه میانجیگرانه وباصطلاح نجات بخشی نمی تواند دستاویزی برای عدول وگسست ازاین فرایند رهائی باشد.
فرایند طبقه "برای خود" یک مبارزه دائمی است که ازمتن مبارزات جاری وهم اکنون موجود به مثابه نقطه عزیمت شروع می شود ودر عبورازآن،به فراسوی سرمایه روان است.هیچ وردی و شعار ورهنمود نجات بخشی توسط این یا آن فرقه،نمی تواند جایگزین این فرایند عینی مبارزه وتکوین آن برای تبدیل شدن به "طبقه برای خود" قراربگیرد.(ازهمین رو درتقابل قراردادن اشکال موجود وبالفعل مبارزه دربرابراشکال بالقوه وآتی را بایدازدیگرتجلیات فرقه گرائی بشمارآورد.همانطورکه قراردادن مبارزات جاری دربرابرمبارزه علیه نظام کارمزدی رانیزباید جلوه دیگری ازآن بشمارآورد. مبارزه به مثابه یک فرایند ارتقاء یابنده،هم رفرم و هم فراروی ازآن ودرراستای خود حکومتی و لغونظام مزدوری را دربرمی گیرد )
بگمان من همین چند فقره برای تمایزفرقه گرائی ازرویکرد غیرفرقه ای کافی است. بنابراین علم کردن دارودسته خود دربرابردارودسته دیگری،دامن زدن به رقابت وتجزیه وتفرقه درصفوف طبقه بجای تقویت آن ازطریق پیوند حلقات مشترک بخش های گوناگون بایکدیگرو تقویت هم گرائی ومقاومت دربرابرتعرض وتجاوزهای بی وقفه بورژوازی ودولت حامی اش،ازمهمترین شاخصه ها برای تمایزعملکرد فرقه ای ازغیرفرقه ای بشمارمی روند.
خواهید پرسید پس تکلیف "انحرافات" چه می شود؟ اولانباید فراموش کرد که درفضای پراکندگی ورقابت آنچه را یک فرقه علیه فرقه یا فرقه های دیگرردیف می کند،بهمان اندازه وبلکه بیشترازآن ازسوی سایرفرقه ها علیه او ردیف می شود.ازاینرو روشن کردن حقیقت ودرنتیجه مبارزه مؤثرعلیه انحرافات برمداراین سیکل معیوب ناممکن است.ثانیا،بدیهی است که هرکس مجازاست و می تواند همواره لیستی از انحرافات گرایش های دیگرلیست کند.اما باید بدانیم که اعتبارآن دربیرون ازقلمرو خودش،بهمان اندازه اعتبارلیست های دیگری است که دیگران درمورد او تهیه می کنند.ازهمین رو تکلیف نهائی ومیزان صحت و سقم آن درسیکل بزرگ تریعنی بربسترمبارزه طبقاتی با مقیاس کلان وبا محک خوردن درآن روشن خواهد شد.دراینجا مسأله هرگزبرسرنفی مبارزه نظری-سیاسی با گرایشاتی که آن را "منحرف" می دانیم نیست،بلکه برسرآنست که مبنای اصلی صف بندی وتنظیم مناسبات طیف بندی های درونی جبهه کار را نمی توان برپایه این گونه لیست ها وقضاوت های فردی-فرقه ای قراردادو نحوه وشدت برخورد با چنین انحرافات نیز تابعی است ازمنافع متغیرعینی تبدیل شدن پرولتاریا به یک "طبقه برای خود". امری که تنها برشالوده همکاری حول مبارزات هم اکنون جاری وحول مطالبات فراگیربه مثابه بستری برای فرارفت ازآن ممکن است وازقضا برهمین بسترحقانیت ومیزان درستی ونادرستی این یا آن گرایش نیز محک خواهد خورد.
بنابراین سه حلقه کلیدی برای برون شدن ازوضعیت عبارتند:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگری.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.
سؤالی که درپایان این نوشته مطرح میشود آنست که مخاطب فراخوان علیه فرقه گرائی آیا میتواند خود فرقه ها باشند؟ آیا ازآنها جزعملکرد فرقه ای وپیشبردمنافع فرقه ای انتظاری می توان داشت؟
بی شک فرقه گرایان را اگربحال خود بگذاریم،جزپیشبردمنافع اخص اشان به چیزدیگری نمی اندیشند.تجربه های تاکنونی نیزمیزان جان سختی فرقه گرائی را نشان داده است.اما عوامل متضاد دیگری نیزعمل می کنند.شکست ها وتجربیات منفی همواره درحال نواختن تازیانه های انتقادی وهشیارکننده هستند وهمواره منتقدینی ازخیل فرقه گرایان را وارد این میدان می کنند.نسل های جدیدی ظاهرمی شوند که درمقایسه بانسل پیشین کمتربه آن آغشته هستند وبه عنوان نیروی فشار علیه آن عمل می کنند.ومهمترازآن خود روند انکشاف مبارزه طبقاتی وضرورت های عینی آن است که ضرورت همکاری ودست بدست هم دادن را ودرغیراینصورت خطر منزوی شدن را گوشزد می کند. معهذا این واقعیت دارد که آنها عموما درنقش چرخ پنجم عمل می کنند و برای حرکت روبه جلو به نیروی آنها نمی توان تکیه کرد. تنها می توان به فشارروزافزون جنبش طبقه کارگر وسایرجنبش های اجتماعی –طبقاتی،که عرض اندام فرقه ها اساسا درغیاب ویا ضعف حضورآنان صورت می گیرد،امید بست؛هم چنین به عناصر وگرایشهائی که دارای آن درجه ازصداقت هستند که به نقد عملکرد فرقه ای خودبه پردازند، وبالأخره به دامن زدن مبارزه نظری-سیاسی هرچه وسع ترعلیه فرقه گرائی ازسوی آنانی که به تجربه، تأثیرات مخرب فرقه گرائی به شکوفائی مبارزه طبقاتی را باگوشت وپوست خود لمس کرده اند،به آنهائی که به رودخانه می اندیشند ونه به جویبارهای حقیروکوچک.
2008-10-26 --05-08-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
*1-می توانید این گزارشات را درسایت سلام دموکرات درمقاله محمد احسان با عنوان"شورای همکاری گامی به سوی جنبش کارگری یا لیبرالیسم" وبه نقل ازبولتن شماره 7 کمیته پیگیری ونیز درستون یادداشت این سایت به عنوان مجمع عمومی "کمیته پیگیری" و"شورای همکاری" درلینک های زیر مشاهده کنید.
www.salam-democrat.com/spip.php?article17828 و www.salam-democrat.com/spip.php?article17857
*2-پرنسیپ سازی ازهراختلافی یکی ازمظاهرمهم فرقه گرائی است. درواقع این پرنسیپ سازی ها چیزی جز توجیه تراشی ویافتن مبنای نظری وایدئولوژیکی برای موجودیت فرقه و منافع فرقه ای نیست.اما هرپرنسیپ سازی مصنوعی معمولا به معنای زیرپاگذاشتن یک پرنسیپ واقعی است.ودراین مورد مشخص این پرنسیپ کمونیستی مبارزه برای همبستگی صفوف پرولتاریا و مقابله با تفرقه است که قربانی میشود. مبارزه طبقاتی به مثابه یک فرایند عینی ،جاری و درحال شدن مستلزم اجتناب ازتقابل قراردادن خواستهای بالفعل وموجود باخواستهای بالقوه بنیادی و معطوف به کلیت نظام سرمایه داری می شود.مهم آنست که بدانیم بدون آگاهی و مشارکت وتجربه خود کارگران نمی شودمبارزه را به جلوتازاند. نباید فراموش کنیم همانطورکه تأکید یک جانبه برمطالبات جاری وافق مبارزه را ندیدن منجربه سقوط درورطه رفرمیسم می شود،بهمان اندازه نادیده گرفتن فرایند عینی تکوین مبارزه طبقاتی می تواند فعالین را حتا دربرابرخود کارگران قراردهد که خود نقض غرض است. نمونه آن درمورد برخورد با تشکل یابی کارگران است. این تشکل یابی همانطورکه تجربه هم نشان میدهد،الزاما نمی تواند برمبنای فرامین ویا تمایلات این یا آن نظر صورت گیرد. مثلا کسی که بهردلیل مدافع تشکل های شورائی ومخالف سندیکائی است،اگراصل پلورالیستی بودن تشکل ها را نادیده بگیرد وبه ورطه سفید وسیاه کردن مرزانقلابی ورفرمیسم حول شورا وغیرشورا بیفتد، درشرایطی که طبقه کارگر بدنبال تشکل های مستقل ازنوع سندیکائی باشد، دربرابرکارگران و اصل تشکل یابی آنان قرارمی گیرد. وحال آنکه می دانیم مبارزه حتا اگربرای رفرم صورت گیرد تامادامی که کارگران را دربرابربورژوازی ودولت حامی اش قرارمی دهد،می تواند موجب رشد وارتقاء آگاهی وسطح مبارزه طبقاتی بشود ولاجرم بستری برای فراتررفتن به سوی مطالبات انقلابی وعلیه سیستم. ودرست باین دلیل است که باید ازایدئولوژیک کردن مطالبات یعنی بیرون کشیدن آنها ازمتن فرایند مبارزه وجنبه مطلق دادن به آنها اجتناب کرد وگرنه خود موجب علم کردن فرقه دربرابرکارگران می شود.