Thursday, November 09, 2006

نگاهی به معنا وپی آمدهای دو رویداد

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

این روزها بطورهمزمان شاهد دورویداد پرمعنا هستیم:درآمریکا،همانطورکه نظرسنجی های متعدد نشان می دادند،جمهوری خواهان درانتخابات مجلس نمایندگان شکست سختی را متحمل شدند ودرمجلس سنا نیزکه به میزان کمتری بازتاب دهنده افکارعمومی درآمریکاست، موقعیت قبلی خود را ازدست دادند. درنیکاراگوئه، نیزدانیل اورتگا که شانزده سال پیش دشمن شماره یک دولت آمریکا محسوب می شد وعملا نیزتوسط آن سرنگون شد، مجددا به ریاست جمهوری انتخاب گردید.
بدلایلی انتخابات اخیرآمریکا ازجمله انتخاباتی محسوب می شد که اهمیتی بیش ازحد معمول پیداکرده بود.بطوری که عملا می شد آن را نوعی رفراندوم نسبت به سیاست های بوش ونومحافظه کاران بشمارآورد.بنابراین شکست آن نیزحاوی معنائی بیش ازشکست های معمول یک حزب درآمریکاست.
قبل ازهرچیزاین شکست،شکست یک استراتژی معین ویک دکترین مبتنی برجنگ تهاجمی و پیشگیرانه ای بود که خود را درمعرض آزمون ایجاد نظم نوین درمنطقه خاورمیانه –خاورمیانه بزرگ-نهاده بود که درباتلاق تهاجم به عراق بگل نشست. مدتها بود که طبل شکست به صدا درآمده بود،اما کمترگوش شنوائی درکاخ سفیدمی یافت. تاآن که صدا چنان طنین افکن شد که حتا بوش و نومحافظه کاران هم با همه "ثقل سامعه"اشان مجبورشدند آنرا بشنوند. اعتراف بوش به داشتن شباهت آن با جنگ ویتنام در سال 1968 نقطه عطفی درپذیرش این شکست و ابعاد تأثیرات آن بشمارمی رود. شکستی که برکناری رامسفلد،عقاب نیرومند و سرسخت پنتاگون،ازاولین قربانیان آن درسطوح عالیه هیئت دولت بشمارمی رود.پیش ازآن ریچاردپرل وفوکویاما ازمهمترین نظریه پردازان نئومحافظه کاران، تبری و انزجارخود ازاین سیاست ها را اعلام کرده بودند.
نقاط عطف،زمان تبدیل تغییرات کمی به کیفی هستند. همین چندروز پیش بود، قبل ازبرگزاری انتخابات،که بوش به سختی دربرابراقدام اعتراضی وخواست صاحب منصبان و ژنرال های ارتش آمریکا ونیزسران حزب رقیب، ایستادگی کرده و بشدت با استعفای دونالدرامسفلد مخالفت کرده بود. او البته با وقوف به معنا وعواقب این عقب نشینی ترجیج داد که منتظربماند تا بلکه نتیجه انتخابات او را ازاین مخمصه، نجات بدهد.اما وقتی چنین نشد،استعفای بلافاصله رامسفلد،اولین تاوان پرهزینه این شکست شد.باید اضافه کنیم که علاوه برعراق،آزمایش هسته ای کره شمالی نیزکوبیدن میخی بود برهمین تابوت،که طنین صدای شکست یک استراتژی سیاسی بطوراعم و یک استراتژی امنیتی بطوراخص را که مبتنی برانحصارهسته ای یک باشگاه معین بود به سرکردگی دولت آمریکا، پژواک جهانی داده بود .
شکست جمهوری خواهان به بیش ازیک دهه تسلط انحصاری وتقریبا بی سابقه این حزب برکلیه دستگاه ها واهرم های مهم اقتداردرآمریکا، شامل ریاست جمهوری،مجلس نمایندگان وسنا و فرمانداری ها پایان داد.اقتداری که عملا وآشکارا موجب یکه تازی هیئت حاکمه درعرصه های گوناگون و سوء استفاده ازقدرت شده بود.حالا دمکرات با پیروزی های اخیرخود خیزبلندی را برای تسخیرریاست جمهوری دردوسال آینده برداشته اند.
این انتخابات درعین حال درمورد سرنوشت بحران هسته ای ایران که باتوجه به خصلت بین المللی اش خود بخشی ازچالش نومحافظه کاران را نیز تشکیل می دهد،بی تأثیرنخواهد بود.چرا که انتقاد به سیاست خارجی بوش شامل انتقاد به سیاست او درمورد ایران هم میشود. با این همه نباید درمیزان این اختلافات ولاجرم دامنه تأثیرات آن مبالغه کرد. آن چه که بایران مربوط می شود،این واقعیت دارد که هردو حزب دراینکه دولت جمهوری اسلامی نباید به غنی سازی اتمی و سلاح هسته ای دست یابد،هم نظرند.وبا توجه به پیوندهای تاریخی وهمیشگی حزب دمکرات و اسرائیل،بعیداست که این رویکرد بتواند دستخوش تغییرات عمده ای بشود. با این وصف این دوحزب-درچهارچوب اختلاف درشیوه ها ونه در اصل دفاع از منافع مشترک طبقه حاکمه درآمریکا- درنحوه برخورد با دولت ایران وشیوه مقابله باآن دارای اختلاف معینی هستند. نظرغالب درمیان حزب دمکرات آنست که شیوه گفتگو و فشار برایران بهترازشیوه های تهدید آمیز نظامی ویا تحریم های گسترده نتیجه بخش است. امانباید فراموش کرد که شیوه ها بخودی خود اصالت ندارند و نهایتا این هدف ها ونیزنتیجه آزمون این سیاست ها هستند،که نوع شیوه ها را تعیین میکنند. درشرایط کنونی با توجه به اقتدارواختیارات ریاست جمهوری درآمریکا، قدرت اجرائی هم چنان دردست جمهوری خواهان است.ازاینرو باید دید که ازخلال توازن قوای تازه چه بیرون خواهد تراوید.بوش اعلام داشته است که پیام آمریکائیان را درک کرده وتلاش خواهد کرد که درهمکاری با حزب دموکرات، وازطریق تغییراتی درسیاست های خود(قبل ازهرچیز درمورد عراق) به پیش برود. بنابراین دورازانتظارنخواهد بود که دردورجدید بیش ازپیش شاهد نزدیک شدن سیاست های آمریکا واروپا باشیم والبته بهمان میزان گسترش همکای بین آن ها را.تاجهان بیش ازاین شاهد خلاء هژمونی ناشی ازافول نسبی یک ابرقدرت نشود.
درهمین جا باید به یک نکته دیگر اشاره کنیم وآن این که زیربنای سیاست های اقتصادی هردو حزب، هم چنان برهمان سیاست های نئولیبرالیستی استوار است.وازاین نظربین آنها اختلاف عمده ای دیده نمی شود.بنابراین اشتباه است اگرکه شکست سیاست های هار و یک جانبه گرایانه جناح محافظه کاران را معادل شکست نئولیبرالیسم وعقب نشینی آن تلقی کنیم .هم چنان که آن را نباید به معنای مخالفت آنها دراصل مبارزه با "تروریسم" دانست.
با درنظرگرفتن همه این اشتراکات،البته این نیزواقعیت داردکه نارضایتی اصلی مردم آمریکا دراین دوره بیشترازبحران عراق وشکست سیاست های دولت بوش درآن جاسرچشمه می گرفت. وشعاراصلی دموکرات ها نیزعلیه همین سیاست ها و بهره داری ازاین بحران بود. بنابراین دموکرات ها برای حفظ اعتماد مردم آمریکا نسبت به خود جهت انتخابات آتی وتضمین ادامه پیشروی های خود ناگزیرند به مردم نشان دهند که درحد توان خود برای پایان دادن به بحران عراق ازهیچ گونه تلاشی فروگذاری نکرده اند. واین کارالبته مستلزم آنست که دولت آمریکا برای کنترل بحران عراق باایران وتاحدی سوریه بعنوان دوکشورهم مرزودارای نفوذ(بخصوص ازجانب ایران) وارد گفتگو و معاملاتی بشود.بدیهی است که رژیم ایران، حاضرنخواهد شد باین سادگی ها وبدون گره زدن همکاری خود با سایرچالش های فی مابین خود و دولت آمریکا و دریافت امتیازاتی درآن عرصه ها،حمایت فعال وبی دریغ خود را نثارفروکش بحران کند.
درمورد نیکاراگوئه
قبل ازهرچیز باید به تفاوت آشکاروکیفی دانیل اورتگای کنونی وپلاتفرمش با اورتگای سال های پایانی دهه 80 اشاره کنیم. درآن هنگام آن جنبش و شخص وی حامل پلاتفرمی رادیکال و انقلابی بود که درپی تغییرات ساختاری درنظام حاکم برآمده بود.آن جنبش درتوازن قوای آن زمان، با اعلام جنگ طولانی وفرسایشی ریگان علیه آن عملا ازنفس افتاد.بنابراین اولین نکته آنست که نباید پیروزی اخیر وی را پیروزی یک پلاتفرم رادیکال تلقی کرد. برعکس اورتکا با عملکرد خود درطی این 16 سال چه ازنظرچرخش براست درحوزه برنامه ای وپلاتفرم و چه تصفیه های درون سازمانی ازپیرایه های رادیکالیسم، نشان داده است که فقط به رفرم درچهارچوب نظام حاکم می اندیشد.او حتا درکشاکش رقابت های انتخاباتی، برای جلب اطمینان سرمایه داران و دولت آمریکا، تلاش وسیعی -ازجمله تعهد به حفظ نظام- را به عمل آورد. بنابراین مقایسه اونه باگذشته بلکه حتا با تحولات ونزوئلا ویا بولیوی نیزاشتباه است. بااین همه روی کارآمدن او ازچندین جهت دارای اهمیت است:
نخست آن که این بازگشت، بخاطر فعالیت ها و خدمات اجتماعیِ شایان توجه ساندینست ها درگذشته و زنده بودن خاطرات مربوط به آن دوران، بویژه درفضای چرخش به چپ امروزین درآمریکای لاتین ودرمنطقه ای که دولت آمریکا همواره آن را حیات خلوت خود تلقی می کرده است، ودربستر شکست یک استراتژی جهانی و چالش هائی که سیاست های نئولیبرالیسم بویژه دراین قاره باآن مواجه شده، دارای اهمیت نمادین است.
دوم آنکه انتخاب مجدد او بویژه پس ازتهدید مردم نیکاراگوئه توسط بوش به گرسنگی و قطع کمک ها، یک نوع دهن کجی مردم به چنین تهدیداتی بشمارمی رود. بخصوص ازسوی مردم ولایه هائی که در گذشته ای نه چندان دور،تحت فشارهای همه جانبه این ابرقدرت هم قاره ای وبرای رهائی ازویرانگری جنگ داخلی،نسبت به روی کارآوردن دولت راست وحامی آمریکا سربه تمکین نهاده بودند.
سوم آن که این رویکرد درعین حال نشان دهنده شکست برنامه های پیاده شده وموردنظردولت آمریکا ونهادهای مالی جهانی،توسط دولت عملا برگزیده و وابسته به آمریکا وعلیه این برنامه ها بشمارمی رود. وهمین مساله است که آزمون نیکاراگوئه را با آزمون روندهای کلی آمریکای لاتین پیوند می زند.گواین که همزمان بیان کننده دوگانکی و شکاف بین جنبش ورهبری حاکم برآن هم است. والبته چنین پدیده ای درعین حال مبین وجود یک پتانسیل فشارازپائین است که ممکن است به موازات تحولات عمومی آمریکای لاتین ودرپیوند متقابل با آن،بستری برای گسترش وعرض اندام مجددخویش فراهم کند.
چهارم،آنکه همزمان این تحول با شکست های دیگردولت آمریکا درسایرنقاط جهان می تواند،حامل پیام امید بخشی برای جنبش های ضدامپریالیستی وآزادیخواهانه جهان وازجمله درکشورما باشد. گواینکه شماری ازلیبرال ها واصلاح طلبان جامعه ما میخواهند ازجنبه صوریِ تحولات نیکاراگوئه، الگوی مطلوبی بسازند، برای نشان دادن باصطلاح موفقیت بازی دربساط نظام حاکم برجهان و دربرابر راه های حرکت ازپائین ورادیکال.
******
خلاصه کنیم: دورویداد فوق دربسترتحول گسترده تری صورت می گیرد که شاخص عمومی آن،افت پرشتاب هژمونی دولت آمریکا و تغییراتی درتوازن قطب های سرمایه داری است که به ضررقطب آمریکا صورت می گیرد. وجه دیگراین تحول، برآمد جنبش های ضدامپریالیستی و ضدجهانی سازی نئولیبرالی و علیه نظام سرمایه داری است که ازدل این شکست ها وناکامی ها آرام آرام سربرمی آورد.
آیا همانطور که کیسینجردریکی ازگفتگو های اخیرخود بیان داشته بود،این نشانه به میدان آمدن رقبای جدیدی است که خواهان تقسیم مجدد جهان بین خود هستند؟ آیا این نشانه های محو شدن امید به ایجاد جهان تک قطبی متکی برمحورامپریالیسم آمریکاست که درمستی حاصل ازفروپاشی بلوک شرق با سرود پایان تاریخ همراه گردید ودر باتلاق بحران عراق ازنفس افتاد؟ هرچه که باشد، این پدیده داردبه یکی ازمشخصه های وضعیت جهان امروز تبدیل می شود،اما تنها مشخصه آن نیست.
2006-11-09-18-08-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, November 01, 2006

انتقاد به سکوت دربرابرجنایت یاتعیین نرخ درمیان دعوا!
تقی روربه Taghi_roozbeh@yahoo.com


چندکلمه درمورد مقاله آقای فرج سرکوهی و واکنش هائی که برانگیخته است.
فرج سرکوهی،درمقاله ای که باعنوان "برخورد روشنفکران داخل کشوربا کشتار67..."درسایت گویا و اخبارروزدرج گردید،به انتقاد از واکنش روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار سال ۶۷... وبیان دلائل آن پرداخته است. بی شک پرداختن به این جنبه از فاجعه بزرگ کشتارزندانیان سیاسی 67 نیزدرجای خود دارای اهمیت است و انتقاد وی به سکوت ویااحیانا واکنش کم دامنه برخی ازروشنفکران درآن زمان بخودی خود مثبت است،بویژه وقتی که با انتقاد ازخود وابرازشرمساری هم همراه می گردد.اوبراین نظراست که واکنش روشنفکران داخل کشور درحد ابرازتأسف و همدردی بروزکرده است ونه بیش ازآن.نتوانسته به دوسطح دیگر،یعنی اعتراض سیاسی نسبت به پایمال شدن اولیه ترین حقوق هرانسان ازیکسو وبه عرصه خلاقیت هنری وهمبستگی با قربانیان ازسوی دیگرفرابروید. بزعم وی ورود به مرحله اخیرنیازمند نوعی همذات پنداری ودرونی شدن واقعه بود که بدلایل گوناگون وازجمله مربوط به شکست ایدئولوژی وسیاست چپ واپوزیسیون و تشابهات نظری و عملی آنها با رژیم،برخلاف دوره چریکی و یا کودتای 28 مرداد، نتوانست شکل بگیرد ولاجرم آن گونه که شایسته این فاجعه بزرگ است به عرصه خلاقیت هنری پا بگذارد. گواین که وی هنوزهم امکان ورود آن به عرصه ادبیات وهنر را منتفی نمی داند.
بااین همه نوشته فرج سرکوهی مناقشه برانگیزشده و انتقادهائی را بجا و نابجا برانگیخته است. بگمان من جداازطرح مثبت تم مقاله،مشکل ازآن جا برمی خیزد که اومی خواهد واردتبیین علل این سکوت بشود. درهمین رابطه پس ازطرح مختصر چند علت مقدم نظیراقتدارترس،بی تأثیربودن اعتراض،نحوه پخش خبروگریزازسیاست زدگی به تشریح مفصل علل عدم شکل گیری پدیده همذات پنداری وعدم شکل گیری روحیه اعتراض و همبستگی می پردازد. اما او فقط به طرح عدم شکل گیری همذات پنداری به نحوی که درارتباط مشخص با دلایل این سکوت باشد نمی پردازد، بلکه علاوه برآن درمیانه راه عملا-خواسته یاناخواسته- موضوع مقاله وتم مورد بحث را جابجا کرده به تصفیه حساب ایدئولوژیکی با "چپ سنتی" ونیزغیرچپ ودیدگاه های آن می پردازد ودرهمین رابطه است که گریزی هم به صحرای کربلا زده وهمکاری دوسازمان سنتی چپ ( حزب توده واکثریت) بارژیم جمهوری اسلامی را بعنوان بخشی ازمجموعه چپ سنتی وبعنوان یکی ازعوامل عدم شکل گیری این همذات پنداری مورد بررسی وانتقاد قرارمی دهد.همانطورکه اشاره کردم او البته فقط به نواختن بخش سازشکار"چپ سنتی" بسنده نمی کند،بلکه به نواختن کل چپِ بزعم وی سنتی، و خویشاوندی نظری وعملی این چپ با جمهوری اسلامی می پردازد.ودراین راه چندان پیش می رود که خواننده سرانجام نمی فهمد که بالأخره چپها وغیرچپهای مورد بحث مظهرمقاومت وقربانیِ سرکوب و استبداد هستند یا زمینه سازسرکوب و متهمین به مشارکت درآن؟! پیچاره چپ که گویاهمیشه خدا محکوم است که هم مرغ عزاباشدوهم مرغ عروسی!
بحث برسرآن نیست که همه آن چه که اودراین به صحرای کربلا زدن های خود می گوید نادرست است. مثلا آن چه که او درمورد حمایت دوسازمان سنتی(حزب توده وسازمان اکثریت) ازرژیم و عواقب فاجعه بارآن درتثبیت موقعیت استبداد و تشدید سرکوب وتضعیف موقعیت چپ و اپوزیسیون می گوید،حرف پرتی نیست .حتامتأسفانه آنچه که درمورد همکاری برخی ازافراد این جریانات بادستگاه های امنیتی رژیم بویژه درمورد حزب توده گفته می شود،اگرکه بهمه اعضاء این سازمان ها تسری داده نشود ومقاومت اکثریت بدنه دربرابرآن رهنمودهای فاجعه باررهبری را نادیده نگیرد،نیزواقعیت دارد.بنابراین واکنش هائی ازاین دست به مقاله فرج سرکوهی که بخواهداین "لغزش های" استراتژیک را ولاجرم ضرورت برخورد با ریشه ها و بنیاد های آن گونه رویکردها را بی اهمیت کند، خود نیزبه نوعی تعیین نرخ درمیان دعوا و درحکم فراافکنی متقابل است. و بنابراین ازاین زاویه تهاجم وخشم این دسته ازمنتقدین به نوشته فرج سرکوهی وارد نیست. و بدترازآن تهدیدضمنی او به دادگاهی کردن، حتاخارج ازاستانداردهای رایج اپوزیسیون است.درواکنشی دیگر شاهدیم "راه توده" که هنوزهم با جان سختی ازرژیم وهمان سیاست های گذشته حزب توده دفاع می کند، درپیک نت، چماق تهدید وافشاء را به حرکت درآورده است. ومعلوم نیست که واردکردن کسی که خود درگذشته ای نه چندان دوردرشورای مرکزی انصارحزب اله و اصحاب چماق جای داشته، به این معرکه چه محلی ازاعراب دارد.
بااین همه شیوه برخورد فرج سرکوهی با مسأله کشتارزندانیان سیاسی یک برخورد دوگانه و ابزارگونه است.او درحالی که تم اصلی نوشته خود رامحکوم کردن سکوت روشنفکران دربرابر قربانیان این فاجعه اعلام می کند وبه چرائی آن می پردازد، ناگهان بایک معلق زدن یقه خود قربانیان را می گیرد وعملا خود آن ها را( باورها واهداف آنها را)متهم قلمدادمی کند وبه محاکمه می کشد. اگرمنطق خود نویسنده را درنظربگریم،درنوشته اش می گوید انتظارهمذات پنداری و درونی شدن ابعاد این جنایت،برای بازتابانیدن درعرصه هنری یک امر دستوری نیست و انتظارفوری هم دراین مورد نمی توان داشت.وبهمین دلیل ظاهرا سکوت روشنفکران، صرفنظرازعدم شکل گیری همذات پنداری، مورد انتقاداوست والبته درست هم همین است.یعنی برای محکوم کردن جنایت و دفاع ازحق بیان عقیده وبیان وحیات شهروندان دستگیرویاقربانی شده لازم نیست که الزاماانسان با فرددستگیر ویاقربانی شده هم فکروهم ذات باشد. بااین همه این مسأله اصلی درنوشته وی بصورت حاشیه ای باقی مانده ومکث اصلی او روی دلایل عدم وقوع همذات پنداری است وبا تاخت برروی همین بسترلغزنده است که ازخود موضوع دورمی شود تاجائی که نوشته اوبیش ازآن که ادعانامه ای علیه جنایت 67 باشد،علیه طرفداران سوسیالیسم ،علیه کمونیسم و طرفداران مبارزه طبقاتی وبطورکلی قربانیان فاجعه تبدیل می شود.آن ها متهم باین جرم می شوند که گویا بدنبال آلترناتیوسوسیالیستی، بهشت کارگری وجامعه بی طبقه بوده ومخالف دمکراسی هستد!. ولابدباین دلایل خویشاوند جمهوری اسلامی! باخمرهای سرخ مقایسه می گردند.ورشکستگان به تقصیروحاملین کابوس های هولناک خوانده می شوند.کشتارشده گان شهریور67 میراث بران ناخواسته سازمان های درهم شکسته عنوان می گردند.وباین اعتبار می توان گفت که حتا افشاگری علیه حزب توده و اکثریت هم نه ازحبِ علی بل که ازبغض معاویه و به مثابه ابزاری برای پیشبرد مقصود مورداستفاده قرارمی گیرد.باین ترتیب او فاجعه تابستان 67 و انتقاد به سکوت روشنفکران را به میدان کارزارتصفیه حساب ایدئولوژیک وسیاسی باکسانی وجریاناتی قرارمی دهد که ازقضا خود سوژه این سرکوب هستند ودرزمره قربانیان آن فاجعه. درگرماگرم معرکه او حتا نه بطورضمنی،به تبلیغ و ترویج یک رویکرد معین ایدئولوژیک ونظریات یک گروه معین می پردازد.نگارنده این سطوردراینجا برای پرهیزازسقوط به دامچاله فوق قصد ورود ونقد این رویکرد راندارم. تمرکزم دراین نوشته روی شیوه پرداختن به موضوع است وخاطرنشان می کنم که همین میل مفرط به نرخ گذاری روی کالای خود درمیانه راه است که دفاع ازقربانیان فاجعه راعملا به عنوان ابزاری برای دفاع ازنظرات معین تنزل می دهد.البته بدیهی است که آقای فرج سرکوهی حق دارد ومی تواند نظرات خود را مستقلا وخیلی صریح در زیرتیترمتناسب بااین موضوع مطرح کرده و به نقد همه گرایشات ودسته بندی ها به پردازد.اما قراردادن تصفیه حساب ایدئولوژیکی وسیاسی باجریانات مخالف خود درزیرتیتر دفاع از قربانیان 67 و علیه کسانی که خود قربانی آن فاجعه بشمارمی روند نادرست است.
درنتیجه جابجائی موضوع و نقش دوگانه و متضادی که نویسنده بخود می گیرد، آقای فرج سرکوهی فراموش می کند که همین "نیروهای سنتی"،که درجای خود بسیارهم قابل نقدهستند،همواره علیه رژیم استبداد جنگیده اند وقربانی داده اند.بویژه بخش رزمنده وغیرسازش کارآن وهمه آنها هم بطوریکدست طرفدارحاکمیت تک حزبی ویا بورژوائی انگاشتن دمکراسی نبوده اند.علاوه براین که آن ها درفاجعه مورد بحث درصفوف نخستین قربانیان قرارداشته اند، اززمان وقوع فاجعه تا بامروزهم ،آنها،یعنی همان هائی که او ورشکستگان به تقصیرهمه جانبه می نامد،با تمام نیرو وتوان خود درصف نخست برای درشکستن سکوت سنگین پیرامون آن فاجعه بوده اند(به عنوان شاهدی براین مدعا می توان به کتابهای انتشاریافته دراین مورد و نیزبه تلاش ها وآکسیون های افشاگرانه درطی این سال هانگاه انداخت).همین طورنمی توان منکرشد که درطی این مدت، یکی ازوظایف تعطیل ناپذیرآنها دفاع ازحقوق زندانیان ودگراندیشان بوده است. چنان که به عنوان نمونه درمورد رهائی خود وی ازدهان گرک درزمان رفسنجانی، پس ازانتشارنامه اش درخارج ،نباید فراموش کند که نقش این"نیروهای سنتتی" برای درهم شکستن توطئه سکوت و ناکام ساختن آن نقشه اهریمنی دستگاه اطلاعاتی رژیم کم نبود. پس نقدا واقعیت این است که باهمه اشکالات وارده،همین نیروهای ورشکسته موردنظرایشان،پیگیرترین بخش صفوف دفاع ازدمکراسی وحقوق بشررا به عهده داشته اند.بهمین دلیل قلمِ نقد برای آنکه ازجاده انصاف دورنشود باید همواره این واقعیت ها را درنظرداشته باشد
خلاصه کنیم:دریک کلام نمی توان درموردمناقشه موردبحث هم بصورت وکیل مدافع قربانیان فاجعه ظاهرشد وهم درحکم قاضی برای متهم کردن قربانی وبه محاکمه کشیدن باورهای او. چنین کاری کانونی شدن فاجعه به مثابه یک یک تراژدی ملی راتحت الشعاع خود قرارمی دهد.مسأله کانونی دراینجا دفاع ازحقوق انسانی قربانیان است صرفنظراز باورهای داشته ونداشته اشان. بی آن که بخواهیم حق کسی را برای نقد و حسابرسی کردن از نیروهای سیاسی خدشه دارکنیم .درمورد مسأله مورد بحث-یعنی محکوم کردن آن فاجعه وسکوت برقرارشده حول آن- نکته کانونی آنست که بدانیم لازم نیست برای دفاع ازحقوق دیگران الزاما با آنان همذات شد. برعکس جاانداختن اصل دمکراتیکِ دفاع بی قید وشرط ازحق آزادی بیان واندیشه و.. است که راه را برای قرارگرفتن فاجعه تابستان 67 برتارک یک تحول دمکراتیک وازاین طریق ورود آن به عرصه خلاقیت های هنری وادبی می گشاید.
2006-11-01-85-08-10
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, October 25, 2006

آن چه که درپشت پرده بحران هسته ای جریان دارد
Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

بحران هسته ای ایران یک باردیگر،اوج تازه ای یافته است. ظاهرا قدرت های بزرگ برآن شده اند که گوی بحران را که چهارپنج ماه پیش به سوی شورای امنیت و گودال تحریم راندند ولی در کنارآن متوفف ساختند تا بعنوان شمشیری آویخته برسردِرمذاکرات وچانه زنی خود ازآن سود جویند،گامی بجلوتربرانند.ظاهرا فرمول مناسب مرحله جدید دارد شفاف ترمی شود:افزایش دوِزفشارها،آنگاه به گفتگونشستن برای کسب دست آوردهای بیشتر،وتکراراین تاکتیک برای جلوتررفتن.درهرحال دورگفتگوهای اخیربه مدت نزدیک چهارماه درپشت درهای بسته وبدورازاطلاع افکارعمومی جریان داشت.ودرشرایطی بصورت غیرمنتظره شکست آن اعلام شد،که پیش ازآن بکرات ازسوی مقامات هردوطرف، ازپیشرفت مذاکرات ودستاوردهای آن سخن به میان آورده می شد.بویژه شخص خاویرسولانا به عنوان نماینده اروپا درمذاکرات بارها برمثبت بودن مذاکرات وپیشرفت های آن اشاره کرده بود. هم چنین سرپرست تیم مذاکره کننده ایرانی –لاریجانی- نیزبارها ازدست آوردهای آن سخن به میان آورده بود.اواکنون نیزادعا می کند که اگرطرف دیگرموافقت نماید،حاضراست آن دست آوردها را اعلام کند وبه اروپا توصیه می نماید که دنبال آن دست آوردهارا بگیرد. وهمه این ها درشرایطی بود که دولت فرانسه و شخص شیراک نیز برسیاست گفتگو با دولت ایران برای یافتن راه حلی برای خروج ازبحران به عنوان شیوه ای راه گشا تأکید می کرد. اما ناگهان ورق ها بهم خورد و اروپا بدون هیچ توضیحی درمورد آن چه که درپشت درهای بسته گذشته بود، شکست مذاکرات را اعلام داشت. دوباره فضای تهدید وتحریم با شدت بیشتری برفراز این بحران حاکم شد.ازیکسودولت آمریکا به اعزام ناوهای جنگی وبرگزاری مانور نظامی مشترک انگلیس و فرانسه(که شرکتش دراین مانور حرکت تازه و معناداری تلقی می شود) درمنطقه خلیج فارس بهمراه تمرین بازرسی کشتی های حامل وسایل کشتارجنگی،مبادرت می ورزد. وازسوی مقابل هم باردیگراحمدی نژاد به شعارهای تحریک آمیزو ضداسرائیلی خود روی می آورد واعلام می دارد که حتا یک روزهم تعلیق نخواهیم کرد.اوهمزبان با جماعت مداحان اعلام می دارد یک "یاحسین" دیگرکافی است!.خلاصه بازارتهدید و رجزخوانی ازهردوسو بالاگرفته است.
سؤالی که دراینجا مطرح است این است که علیرغم پیشرفت هائی که هردوطرف بدان اذعان داشتند، چرا ورق برگشت ومذاکرات شکست خورده اعلام شد؟ این سؤال وسؤالات مشابه آن ازآنجا لازم وناگزیرند که ما را به یافتن ردپای اهداف پشت پرده سیاست پیچیده بحران هسته ای که ویژگی آن این است که هیچ کدام ازطرفین نمی خواهند دست خود را روکنند و آن چه هم برزبان می آورند، نه برای بیان نیات بلکه برای پنهان کردن آن است،کمک می کنند. درغیاب عدم ارائه اطلاعات موثق توسط دست اندرکاران این پرونده، آن چه که ازقرائن-ازجمله مفاد بسته پیشنهادی و پاسخ ایران به آن ومصاحبه های طرفین برمی آید- آنست که عملاباعقب نشینی اروپا ازتعلیق غنی سازی بعنوان پیش شرط مذاکره ازیکسو ونیزپذیرش تعلیق مشروط وموقت ازسوی رژیم ایران دریچه ای برای گفتگو وراهی بسوی کاهش بحران هسته ای و مهارآن گشوده می شود.ازجمله شروط ایران درپذیرش تعلیق موقت،بازگرداندن پرونده هسته ای ازشورای امنیت به آژانس و تضمین امنیت ایران ازسوی آمریکا بود.اروپائی ها،گرچه اگربحال خود رها می شدند بی میل به پیشبردمذاکرات مزبورتادست یابی به نتایج مشخص تری نبودند، وحتا خواهان شرکت آمریکا درمذاکرات بودند،اما درهرحال آن ها بدون جلب موافقت آمریکا قادربه پیشبردسیاست های مستقل خود نیستند. واکنش آمریکا هم دربرابردرخواستهای پیشنهادی ایران طبعا منفی بود.آنها سرراست مخالف تعلیق غنی سازی درازاء هرگونه پیش شرطی بودند.خواست آنها تعلیق غنی سازی بدون هیچ قید و شرطی است. چرا که پذیرش پیشنهاددولت ایران، به معنی عدول ازخط قرمزآنها درموردایران بود و مستلزم تغییرسیاست راهبردی اشان مبنی برتغییررژیم ایران. سیاستی که تلاش می شود ازقِبل تمرکزحول بحران هسته ای گام بگام به پیش برده شود.باین ترتیب وتو وکارشکنی دولت آمریکا یک باردیگر روند امکان حل بحران هسته ای ازطریق دیپلماسی وبشیوه مسالمت آمیز را بابن بست مواجه ساخت.ازاین رو آمریکا واروپا برآن شدند تا با افزایش فشاربه ایران حول پذیرش توقف غنی سازی بدون هرگونه پیش شرطی، پرونده ایران درشورای امنیت را مجددا فعال کنند.نگاهی به دو واکنش مهم آژانس درمحدوده زمانی مورد نظرنیزصحت این ارزیابی را مورد تأیید قرارمی دهد:
واکنش نخست،اطلاعیه اعتراضی آژانس بود به تلاش های دولت آمریکا درسوء استفاده ازآخرین گزارش آژانس درمورد وضعیت هسته ای ایران ومبالغه درمیزان خطرناک بودن فعالیت هسته ای آن.واکنش دوم حمایت البرادعی است ازسیاست گفتگوبرای حل بحران، بااستناد به گزارش مشخص سازمان سیا درمورد زمان احتمال دست یابی رژیم ایران به سلاح هسته ای.براساس این گزارش برای دست یابی رژیم ایران به سلاح هسته ای از 20010 تا20015 یعنی بین چهارتا 9 سال دیگر زمان لازم است(این ارزیابی مستقلاازسوی سازمان اطلاعاتی آلمان نیزمورد تأیید قرارگرفته است).اوبراساس همین گزارش سیا والبته بطریق اولی گزارشات سازمان تحت ریاست خود وبا فرض این که اگرهدف رژیم ایران دست یابی بسوی سلاح هسته ای باشد(که او می گوید گزارشات تاکنونی آژانس نمی تواند این فرض را تأیید کند) برآن است که هنوزفرصت مذاکره وجود دارد و نباید بحران را به مسیرتحریم و یا برخوردهای نظامی کشاند.بزعم او این گونه سیاست می تواند برانگیزه دست یابی به سلاح هسته ای و اشاعه آن کمک بیشتری کند تا محدودساختن آن.
این که چرا رؤسای بشدت دست چین شده این نهادتحت کنترل قدرت های اصلی امپریالیستی-آمریکا و اروپا- زبان به شکوه ازسیاست های آنها می گشایند،همانطورکه رئیس سابق این آژانس یعنی بلیکس درزمان بحران هسته ای عراق به عمل آورد، برمی گردد به استفاده عریان و ابزارگونه ازاین نهاد توسط قدرت های بزرگ برای اهداف سیاسی خود. جلب اعتماد کشورهای عضو به عملکردبیطرفانه آژانس واین که اطلاعات جمع آوری شده مورد سوء استفاده اهداف سیاسی قدرتمداران قرارنگیرد،بی شک یکی ازلوازم رونق کاراین این نهاد درانجام بازرسی ها ونظارت برای جلوگیری ازاشاعه سلاح های هسته ای بشمارمی رود. ودقیقا این گونه سوء استفاده های زمخت وآشکاراست که اعتبارباقی مانده آژانس را بشدت بزیرسؤال می برد. والبته باید اضافه کنیم که طرح این گونه انتقادها برای این گونه نهادهای ابزاری که موظفند وظایف مقررخویش رابانجام برسانند،نیزهدفی جز حفظ اعتبارخود ندارد.
دراینجا این سؤال مطرح است که چرا هم اروپا وهم آمریکا علیرغم وقوف به میزان توانائی رژیم ونیازآن به مدت زمان کمابیش طولانی برای دست یابی به سلاح هسته ای،برآنند که ازهمین حالاازطریق تهدید وفشارپیش بروند؟. واقعیت آنست که پیش فرض این سؤال که گویا فقط نگرانی از دست یابی به سلاح هسته ای موجب اعمال این فشارهاست، نادرست است. نمونه بازرسی های مداوم وطولانی عراق نشان داد، که اطلاع دقیق ازفقدان سلاح های هسته ای وکشتارجمعی ووقوف به کم وکیف توانائی دولت عراق،نه تنها ازخطرتهاجم نکاست بلکه برقاطعیت وعزم تهاجم به عراق حتا افزود.درموردایران نیزبازرسی های چندساله آژانس-همانطور که البرادعی اذعان می کند-ارزیابی کمابیش دقیقی ازوضعیت وتوانائی های رژیم فراهم ساخته است(ویکی ازمضامین دعوای دوجناح رژیم که موجب روشدن دست رژیم درمیان دشمنانش شده نیزهمین است).وازقضا درست برهمین اساس است که قدرتهای غربی بدون نگرانی مشخص وفوری ازدرجه توانائی هسته ای ایران،ولی تحت عنوان آن ودر پوشش آن،دنبال اهداف دیگرخودهستند(وتا حدی به مانند عراق). آنها برآنندتا بااستفاده ازفرصت زمانی موجود،به هدف های خود-که طبعا گفتگوابزارمناسبی برای آن بشمارنمی رود- درمورد ایران برسند. وبراساس چنین برخوردهائی است که روشن شده فراافکنی یکی ازمهم ترین مشخصات بحران هسته ای را تشکیل می دهد.اروپا ازاین طریق بدنبال شکست اصلاح طلبی و تداوم سیاست های تحریک آمیزرژیم ایران،خواهان تغییررفتارحکومت اسلامی وبه بیان دیگراستحاله آن است و دولت آمریکا نیزدرادامه این سیاست بدنبال تغییررژیم وکنترل کشورایران بعنوان یکی ازهدف های عمده سیاست خاورمیانه ای خود است. هردو قدرت وضعیت رژیم ایران را علیرغم ظواهروادعاهایش، چه بلحاظ اقتصادی ودامنه وابستگی هایش وچه بدلیل شکاف های درونی ساختارقدرت و چه ازنقطه نظرنارضایتی های عمومی مردم چندان رضایت بخش ندیده و آن را درطول زمان شکننده ارزیابی می کنند.
باین ترتیب یکی از نکات مهم پشت پرده بحران هسته ای ایران وازعوامل تشدید کننده آن،دقیقا همین آگاهی قدرت های بزرگ وبویژه دولت آمریکا برمیزان توانائی واقعی هسته ای ایران وبهره گیری ازفرصتی است که تا ساخت سلاح هسته ای وجود دارد،برای نیل به هدف های فراهسته ای خود.
سؤال دیگری که دراینجا مطرح است این است که شانس موفقیت این سیاست تاچه حداست؟
واقعیت آنست که درشرایط کنونی سیاست افزایش فشاروتهدید با دوچالش مهم مواجه است.
چالش نخست واکنش های متقابل رژیم ایران است.این واکنش ها می توانند متعددباشند وقبل ازهرچیزجلوگیری ازبازرسی و نظارت اژانس توسط جمهوری اسلامی و نهایتا خروج ازن پی تی وحتاتغییر رویکرد تاکنونی هسته ای رژیم.این چالش کشورهای اروپائی را بااین نگرانی روبرومی سازد که دامنه بحران به صورت تصاعدی و خارج ازکنترل آن ها اوج گرفته و رژیم جمهوری اسلامی را براه کره شمالی براند.که حاصلش آن خواهد شد که نظارت کنونی ازدستشان برود بدون آنکه بتوان سازوکارآلترناتیوو متناسب با ریتم بحران رابکارگرفت. بهمین دلیل سیاست افزایش تدریجی فشار و تحریم درمتن یک نبردفرسایسی،با خصلت شل کن سفت کن، بردن شمشیربربالای سرضمن گشوده نگهداشتن دِرمذاکره برای بازگشت به میزمذاکره را دنبال می کنند. چالش دوم مشکل دست یابی به اجماع جهانی و کارسازدرشورای امنیت ومیان قدرت های بزرگ وذی نفع دربحران هسته ای است. دراینجا نگاهی داریم به این بعدمهم ازبحران:
واقعیت آنست که دولت آمریکا بدلیل بحران شدیدی که ازِقبل ناکامی در دکترین یک جانبه گری وبحران سرگردگی باآن دست بگریبان است،درعمل ناچارشده که به درجاتی به جلب نظرقدرت های رقیب برای کسب اجماع جهانی درمورد ایران روی بیاورد.چنین وضعیتی قدرت چانه زنی رقبا را که دارای منافع و اهداف خود ویژه ای هستند بالابرده است.همین وضعیت را دربرخوردبا کره شمالی هم مواجه هستیم که عملا آمریکاناچارشد به یک تحریم محدود وتاحدی صوری و بی یال واشکم راضی شود. درمورد منطقه خاورمیانه که گلوگاه انرژی سوختی جهان محسوب می شود،هرکدام ازاین قدرت ها دارای منافع مهمی هستند و نمی خواهند که آمریکا بطور یک جانبه حاکم برآن جاباشد. وچون درواقعیت اقتدارآمریکا دچارخدشه شده حاضرنیستند که بآسانی بدان تن دهند.دراهمیت این منطقه همان بس که با اشتعال بحران شبه جزیره کره، آمریکا برآن شد تا با کنترل سریع بحران، نگذارد بحران هسته ای ایران را تحت الشعاع خود قراردهد.واقعیت آن است که بحران هسته ای ایران و منطقه خاورمیانه به کانون انباشت تضادهای جهانی تبدیل شده که دربطن آن نارضایتی ازشیوه وماهیت نظم حاکم برجهان بصورت ماده مذاب متراکم شده است. دراین کانون می توان هم رقابت قدرت های اصلی سرمایه داری را دید و هم قدرت های درحال عروج را وهم برآمد ومنازعه طلبی بنیاد گرائی و اسلامی سیاسی با آمریکا و متحدین اش را والبته متأسفانه به درجات کمتری نقش نیروهای مدافع صلح وآزادی وبرابری وخواهان جهانی دیگررا. خلاصه صف آرائی و فعال شدن انواع واقسام تضادهای جهانی را می توان دراین بازارمکاره مشاهده کرد. این تضادها درشرایطی که هژمونی قدرت فائقه وحاکم برجهان دچارسستی شده، مجالی برای فوران و سربیرون کردن نیروهای مخالف نظم کنونی را فراهم ساخته است. بطوری که دربرابرپروژه خاومیانه بزرگ شعارخاورمیانه اسلامی به عرض اندام کردن پرداخته است.
برای مشاهده عمق بحرانی که بویژه دولت آمریکا به عنوان سرکرده نظام سرمایه داری با آن مواجه شده نگاهی ولو گذرا به چندین رویداد پرمعنا و نمادین درهمین هفته های اخیرگویاست:
- بحران عراق وناکامی آمریکا دروصول به اهداف خود،مساله پنهانی نبود.اما اعتراف اخیربوش به شباهت آن با جنگ ویتنام آنهم باسال سرنوشت ساز1968،درحالی که سه سال ونیم پیش بوش بافرود خود به عرشه ناوهواپیمابرغول پیکر،پیروزی،خاتمه جنگ و پایان مأموریت الهی خود را اعلام کرده بود،بخوبی ازچرخش اوضاع خبرمی دهد.
-دریک رویدادمهم دیگر درانفجارهسته ای کره شمالی، قبل ازهرچیزاین صدای شکست یک استراتژی مدعی تأمین امنیت ودیکته کردن نظم معینی برجهان بود که پژواک جهانی یافت. هم چنان که سیاست تهدید جهان به مداخله نظامی، انگیزه دست یابی به سلاح هسته ای را برای تضمین بقاء خود درنزدکشورهای مختلف بالابرده ومی برد.
علاوه براین، کلا نظام سرمایه داری با اتخاذسیاست هائی که موجب اشاعه این سلاح می گردد،یکی ازخصوصیات بارِزو ضدمردمی یعنی خصلت انگلی، بربر منشانه و نابهنگامی خود را بیش ازپیش به نمایش می گذارد.تضاد موجودیت بشر-این ساکنین کره خاکی- وآزادی وصلح وپیشرفت با نظام حاکم برآن به اوج خود می رسد.آیا سرمایه داری گورخود وبشریت را باهم می کند؟! یاآن که فشاراصل امیدو حیات وزندگی وترقی وصلح وپیشرفت،بر بربریت فائق خواهد آمد؟ ویاشاید هم درمیانه این دو، سرمایه داری تحت فشارآلترنانیوبالقوه ونه هنوزبالغ شده خود وتحت تأثیرابعادخطراتی که حیات خود وی را هم تهدید می کند،همانگونه که بارها دربزنگاه های مشابه تاریخی انجام داده است، باعقب نشینی های هرچند کم دامنه،برای کاستن ازحدت تضاد به تعدیل سیاست های ویرانگر خودخواهد پرداخت؟ براستی کدامیک ازاین ها محتمل است؟ واقعیت آن است که توانائی های تولیدی وتکنیکی بشر بطورتؤامان قدرت سازندگی وتخریبی عظیم باواعطاکرده است، ودراین میان سامان دهی شیوه تولید ومناسبات اجتماعی به نحوی است که درنتیجه آن تضاد انسان با انسان ازیکسو و باطبیعت ومحیط زیست خودازسوی دیگرباوج خودرسیده است.درچنین بستری اگربتوان به چیزی امیدبست، آن چیزجز امید به بلوغ بشربرای رهائی خود اززنجیره مناسبات حاکم نخواهد بود. آیا می توان به چنین بلوغی باورداشت؟ یک ضرب المثل معروف می گوید شکست مادر پیروزی است. واگربپذیریم که اکنون یکی ازآن دوره هائی است که صدای شکستن استخوان های یک استراتژی جهانی بگوش می رسد، شاید آن گاه بتوان درانتظارزایمان این مادرماند.
اکنون حتا کشور متحد،دوست ومهمی چون ژاپن که تکیه اش برقدرت بازدارنده هسته ای آمریکا درطول ده ها سال زبان زدهمه است، درکارآئی سیاست بازدارندگی هسته ای دولت آمریکا به تردید افتاده وزمزمه دست یابی به سلاح هسته ای مستقل درآنجا نیز بالاگرفته است.درمیان سایرکشورهای دوست آمریکا ازجمله کشورهای عربی منطقه نیزوسوسه دست یابی به راکتورهای هسته ای بالاگرفته است. دریک کلام انفجارهسته ای کره شمالی،استراتژی امنیتی حاکم برجهان سرمایه داری را که پس ازجنگ دوم برستون امپریالیسم آمریکا استواربوده است،بشدت زیرسؤال برده است.خطرتبدیل شدن این سیاست به ضدخود،سیاستی که به نوبه خود حاکی اززیرسؤال رفتن نظم موجود ومبتنی برتوازن قوای معین است، به کابوسی برای نظام سرمایه داری تبدیل شده است. سلاح هسته ای تا مادامی که درانحصار قدرت های بزرگ امپریالیستی باشد هم کنترل آن وهم چگونگی کاربردآن را دراختیارخود دارد و هم درعین حال بصورت"رانت قدرت هسته ای"بطوریک جانبه درخدمت تأمین منافع آن ها قراردارد. اما وقتی خطراشاعه جدی شود وکنترل ناپذیرشود،بویژه اگراین کاررتوسط کشورهائی که دوست تلقی نمی شوند صورت بگیرد،آن گاه نه فقط خطرجنگ های ناخواسته را زیاد می کند،وتوازن وحشت تازه ای را برجهان تحت کنترل نطام سرمایه داری حاکم می نماید،بلکه برقدرت چانه زنی خرده قدرت ها دربرابر قدرت های فائقه می افزاید وبراتوریته نظم حاکم خدشه وارد می کند.
-اگرناکامی اسرائیل و آمریکا درتهاجم وحشیانه خود به لبنان وموقعیت متزلزل دولت بوش درخود آمریکا را که درآن دوسوم مردم آن دیارسیاست بوش درعراق را شکست خورده می دانند ونیزاعتراف به تجدید سازمان القاعده وظهورمجدد طالبان وتحولات آمریکای لاتین را هم درنظربگیریم آنگاه به دامنه شکست و ناکامی سیاست های خارجی دولت بوش بهترپی خواهیم برد. بی شک انتخابات میان دوره ای آمریکا می تواند بسته به نتیجه آن درشتاب بخشیدن و یاکندکردن این روندها موثرباشد،اما قادربه تغییرجهت آن نیست.
-اذعان به شکست درعراق و ناکامی های استراتژی جنگ پیشگیرانه هنوزبه معنای شکست قطعی این سیاست نیست.غیرازمورد دامن زدن به سیاست تنش زائی هسته ای درمورد ایران،ادعای انحصارجوزمین(فضا)توسط دولت آمریکا واخطار به مردم نیکاراگوئه که اگربه ساندینیست ها رأی بدهند، مورد تنبیه اقتصادی و سیاسی ایالات متحده قرارخواهند گرفت، تحریم چندین شرکت روسی حتا قبل ازآنکه سازمان ملل اقدام به تحریم نماید وارسال ناوهای هواپیمابر وحامل سلاح های هسته ای به منطقه واقدام به جنگ لبنان..... همگی مؤیدآنست که این سیاست هم چنان خط راهنمای کاخ سفید است.
فاکتهای فوق که سست شدن سرکردگی دولت آمریکا ازیکسو وتداوم سیاست های یک جانبه گری را به موازات هم نمایش می گذارد، بقدرکافی گویای تصویرحاکم برجهان است. این تصویرنشان می دهد که گرچه موقعیت ابرقدرتی آمریکا دچارتنگناها ودست اندازهای مهمی شده، اما پذیرش عواقب این ناکامی هاوشکست ها بامقاومت زیادی ازسوی خود نظام سرمایه داری مواجه است. نه فقط درخود آمریکا وتوسط جناح محافظه کار،بلکه حتا به توسط رقبای دمکرات. فراترازآن حتا اروپا آشکارانگران تضعیف بیش ازحد اقتدار دولت آمریکا است و نمی خواهد چنین پدیده ای اتفاق بیفتد. چرا که اداره جهان بدون یک آمریکای نیرومند برای اروپا ناممکن است.وهمین واقعیت پاسخ یک سؤال مهم دیگر را که چرا علیرغم تضعیف مواضع دولت آمریکا،اروپا بجای فاصله گرفتن بیشتر ازسیاست های آن احساس نزدیکی بیشتری به آن می کند ومثلا فرانسه حاضرمی شود درمنطقه خلیج فارس مانورهای مشترک با آمریکا برگزارکند، فراهم می سازد. ضمن آن که دوعامل دیگریعنی تعدیل سیاست آمریکا بسود اروپا و دادن برخی امتیازات باین متحد خود ونیزسیاست های تحریک آمیز وماجراجویانه جمهوری اسلامی ازعوامل دیگراین رویکرد اروپا به این سیاست محسوب می شوند.
سوی دیگربحران رژیم ایران است، که اکنون نحوه مقابله با بحران هسته ای منازعنات سختی را دردرون آن دامن زده است.
انتشارنامه خمینی ازسوی دفتررفسنجانی درپی دیدار خاتمی از آمریکا برای رساندن پیام این جناح به قدرت های غربی، نشان دهنده آن بود که این جناح نگران آنست که جناح حاکم، درزیرفشاروتهدیدات دولتهای غربی، جهتِ باصطلاح صلح آمیز انرژی هسته ای را به مسیر نظامی سوق دهد،همانگونه که درمقطع جنگ همین سودا را داشت.وازمنظر آنها همین مسأله می تواند دستاویزلازم برای تحریم وحتا مداخله نظامی وتشدیدفشارهای بین المللی را فراهم سازد. هدف پیام آن بود که مذاکرات شروع شده فی مابین دوطرف را ازطریق کاهش فشارآمریکا و ترغیب اروپا به مصالحه افزایش دهد.دراینجا برای روشن شدن ماهیت ومحدوده منازعات دوجناح حول بحران هسته ای لازم است نگاه کوتاهی به کلیت سیاست جناح رفسنجانی-خاتمی داشته باشیم:
می دانیم که یکی ازافتخارات خاتمی ودولت اوتقویت تکنولوژی هسته ای بود. او خود بارها بدان اشاره کرده واساسا دولت های اروپا و آمریکا درزمان ریاست جمهوری وی و با پوشش نسبتا امنی که سیاست خارجی او برای دولت جمهوری اسلامی درعرصه جهانی فراهم ساخته بود، به مدتی طولانی ازروند توسعه هسته ای ایران غافل ماندند. هردوجناح دردست یابی به انرژی هسته ای وسیاست خود کفائی درمورد غنی سازی اورانیوم موافق بودند وخاتمی تاآخرین روزهای ریاست جمهوریش بیشترین تلاش خود را برای موفقیت آن بکارگرفت.هم چنین می دانیم که سیاست تأمین خودکفائی درعرصه غنی سازی اورانیوم سال ها بصورت زیرزمینی وخارج ازنظارت سازمان انرژی هسته ای جریان داشت.آنها براین نظر بودند که اگرمی خواستند این پروژه را علیرغم حق قانونی اعضاء آژانس نسبت به آن بطورعلنی پیش ببرند،باتوجه به تننش غرب با نظام حاکم و باتوجه به نیات پنهانی آنها،قدرتهای غربی اجازه این کاررا به آنها نخواهند داد. تااین که دردوره دوم ریاست خاتمی،این پروژه قبل ازاتمام پروسه غنی سازی تامرزمطلوب افشاء شد. و ازآن پس درپی رویدادهای 11 سپتامبرو با کانونی شدن فشارها برایران و جدی شدن خطرحمله نظامی، دولت خاتمی، البته باتوافق کل سران نظام، تعلیق غنی سازی را بهمراه مذاکره برای اعتمادسازی پذیرفت.با این همه، تهدید ها هم چنان ادامه یافت و ره به سوی سراب مذاکره، انتهائی نداشت. افزایش فشارها،برروند دوقطبی شدن فضای امنیتی-نظامی درایران،کودتای انتخاباتی که منجربه حذف رقیب شد وبصورت ایراد فشارمضاعف برجنبش وسرکوب دمکراسی ادامه یافت وهمچنان ادامه دارد.درایران نیزهم چون نقاط دیگرسیاست نومحافظه کاران حاکم برکاخ سفید و حمایت متحد اروپائی اش ازاین سیاست، به بازتولید تاریک اندیشی بیشتر وتوحش وسرکوب وتقویت استبدادمنجرشده ومی شود. منازعات کنونی دردرون رژیم نیز بخشا بدلیل رسیدن آن به دوراهی سرنوشت سازانحراف ازمسیر باصطلاح صلح آمیزبه سوی هدف های نظامی ،روبه تشدید است.گرچه طی این مسیرتارسیدن به مقصد براساس تخمین های منابع اطلاعاتی غرب زمان طولانی را می طلبد،اما نفس انحراف به این سمت،بدون پی آمدهای سنگین نخواهد بود. وجدال حول چنین رویکردی دردرون حکومت یکی دیگرازواقعیت های مهم پشت پرده بحران هسته ای است.
2006-10-25-03-08-85

www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Wednesday, October 11, 2006

درمورد پی آمدهای انفجارهسته ای کره شمالی

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

آزمایش بمب هسته ای توسط کره شمالی،فقط منجربه وقوع زمین لرزه ای باشدت چهارریشترکه دستگاه های زلزله نگار کره جنوبی و ژاپن توانستند آن راضبط کنندنشد،بلکه درعین حال موجب زمین لرزه ای سیاسی باابعاد بین المللی نیزگردید.زمین لرزه ای که ارکان اقتدارنظم جهانی ودرجه کارآئی آن درپاسخ به نیازهای ساکنین کره خاکی و ماهیت متناقض و تبعیض آمیز حاکم برجهان را نیزبه تکان درآورد.اکنون این سؤال دربرابرهمه قراردارد که آیا رابطه ای بین تولیدات وفرآورده های نظام حاکم برجهان با نیازهای واقعی ساکنین آن وجود دارد؟ نه فقط درمقیاس کره شمالی وتوسط مردمی که توسط یک دیکتاتورمنزوی و مالیخولیازده گروگان گرفته شده اند،بلکه هم چنین درمقیاس جهانی.بی تردید،بین کاستن از گرسنگی و ضرورت تولید سلاح هسته ای هیچ رابطه منطقی نمی توان یافت ولی البته می توان بین حفظ قدرت ومسلح شدن به سلاح هسته ای چه دربرابرگرسنگان وچه تهدیدات قدرت های خارجی رابطه مشخصی را مشاهده کرد.درمقیاس جهانی نیزاین سؤال دربرابرهمه قراردارد که براستی چه رابطه ای بین پدیده میلیاردها انسان رانده شده به حاشیه فقر وحلبی آبادها،با صدها میلیارد دلاری که سالانه صرف حفظ ونونوارکردن تجهیزات نظامی و کشتاروتدارک کشتارشود،وجود دارد؟آیا کسانی که وجودشان برای نظم سرمایه داری حکم مازادجمعیتی رادارد که باید درمرگی خموش و بیرحمانه،درگرسنگی وبی آبی وبی بهداشتی،روزانه هزاران هزاردرخاک افتند،قربانی توحش نظامی نیستند که وجودمازادتولید-وکنترل وتصاحب آن بدست اندکی محدود- آن سوی سکه اش را تشکیل می دهد؟
اگرچه اقدام کره شمالی امری غافلگیرانه وانمودمی شود،اما وقوع این انفجاربهیچ وجه امرغیرمنتظره ای نبود.طی این مسیر توسط کره شمالی ازمدت ها قبل برای همه ناظران وبویژه خود سکانداران اصلی نظم حاکم برجهان قطعی بود و حتا می توان گفت به نحوی توسط خود رژیم کره شمالی ازقبل اعلام شده بود.پس آن چه که به عنوان خشم و غافلگیری ابرازمی شود، فقط وسیله ای است برای پوشاندن ناتوانی وضعف نظم حاکم دربرابرپی آمدهای عملکردخود و مهم ترازآن فراهم ساختن آتش تهیه برای فراافکنی ازبحران هائی که ماجرای کره شمالی تنها بخشی ازآن محسوب می شود.واین نشان می دهد که سردمداران نظام مسلط برجهان هرگزقادرنیستند که حتا نیم نگاهی به ریشه ها وعلل رویدادهای ناهنجارحاکم برجهان،وقبل ازهرچیز به نتایج عملکردخود،که موجب برانگیختن چرخه ترورو خشونت و میلیتاریسمِ تقابل جویانه می گردد،بیافکنند.
ورود کره شمالی به عنوان"مهمان ناخوانده"به جرگه باشگاه های هسته ای، درشرایطی که دولت آمریکا 5 سال است بطوررسمی آنرادرلیست سیاه خود گنجانده وجزو محورهای سه گانه شرخوانده،به خودی خود وخامت بحرانی را که گریبانگیر دکترین جنگ پیش گیرانه و یک جانبه گری بوش شده به نمایش می گذارد.درواقع کره شمالی با بهره گیری از گرفتاری آمریکا درباتلاق جنگ عراق با سهولت و شتاب بیشتری راه دست یابی به سلاح هسته ای را-ازجمله ازقِبل همان بازارسیاه هسته ای که توسط هم پیمانان هسته ای آمریکا شکل گرفته بود- پیمود.
شردیگر دولت عراق بود که اکنون دربحران عمیقی عوطه وربوده و مقامات آمریکا درخلوتِ خود برای رهائی ازاین جهنمِ خود برافراشته ،دراندیشه تقسیم آن به سه کشورجداگانه هستند. این که آیا این راه حل است یا خاموش کردن آتش با پرت کردن آن به نقطه دورتر، بماند.محور سوم شرایران بودکه با وقوف به تضعیف موقعیت دولت آمریکا و بحرانی که گریبانگیرآن شده، با شروع غنی سازی اورانیوم، راه پرپیچ و خم وآکنده ازبحران آفرینی را برگزید.
واکنش خشم آلود دولت آمریکا و دیگرقدرت ها دربرابراقدام کره شمالی،یک باردیگرسرشت دوگانه سیاست های دولت امریکا ومتحدینش را به نمایش گذاشت: چشم فروبستن به تلاش های مشابه اسرائیل دردست یابی به چنین سلاح هائی وفراترازآن یاری رساندن به آن کشور. ونیز نحوه برخورد با تلاش های مشابه دولت هند و پاکستان درمسلح کردن خود به سلاح هسته ای که درچهارچوب موازنه مورد نظرامپریالیسم درمنطقه قابل تحمل و مجازتلقی می شدند.اگراین برخورد ها را درکناربرخورد کاملا متفاوت آن ها با تلاش های مشابه کشورهائی که دوست آنها تلقی نمی شدند بگذاریم آن گاه بخوبی متوجه ابعاد این سیاست بک بام ودوهوامی شویم والبته متوجه این حقیقت که حیات امپریالیسم با میلیتاریسم و جنگ وتخریب گره تنگاتنگی خورده است. درحقیقت انباشت زرادخانه ها واعمال سیاست های دوگانه،نشان می دهد که آن ها هرگزمخالف اشاعه و دامن زدن به سلاح های کشتارجمعی نبوده ونیستد. بلکه فقط مخالف دست یابی دشمنان خود و کسانی که آنها را حکومت های نامطلوب می نامند به این سلاح هستند. و همین دوگانگی وریاکاری عظیم دربرخورد بااین مساله است که اعتبارجهانی مبارزه علیه این سلاح ضدبشری وتوحش آوررا توسط نهادهای وابسته باین نظم وازجمله پیمان بین المللی هسته ای بشدت زیرسؤ ل برده است.واین نشان می دهد که بعهده گرفتن نقش اداره جهان( بخوانید ژاندارمی) توسط قدرت هائی که خود صاحب بزرگترین زرادخانه های هسته ای هستند و حاضرنیستند که آن ها را حتا بطورتدریجی وگام بگام کاهش دهند،درکنار اعمال سیاست های تبعیض آمیزنسبت به اشاعه آن درسطح جهان، تاچه حد دربرابرخواست جهانی عاری ازسلاح های کشتارجمعی و صلح قراردارند. واین که تاچه اندازه می توان ادعاها واشک تمساح ریختن آن ها را جدی گرفت. و همین طور تاچه حد امید و دخیل بستن به این دولت ها ونهادهای تحت کنترل آنها برای برقراری نظم عادلانه و انسانی برجهان دل به سراب بستن است. دریک کلام انفجارهسته ای کره شمالی بعنوان یکی ازجلوه های انگلی نظام حاکم برجهان، یک باردیگرهمزادی نظم موجود و سلاح های کشتارجمعی را به نمایش می گذارد:چه درشکل مسلط وباصطلاح برسمیت شناخته شده اش وچه درقالبِ اشکال واکنشی وغیربرسمیت شناخته شده اش.هم چنین همزادی نظم مستقر با دیکتاتوری واستبداد را بروشنی می توان مشاهده کرد:چه دروجه مسلط یعنی نقش خود خوانده متولی گری و ژاندارمی جهان،وچه درقالب واکنش های واپس گرایانه ای که دربرابر این تهدیدات، امکان بروزمی یابند. تا آن جا که به برآمد ودمیدن سپیده جهان دیگر،جهان سوسیالیستی وجهان آزاد و برابربرمی گردد،تنها می توان بعنوان جنبش آلترناتیوها،ارائه آلترناتیوهای مستقل درهرحوزه ای-بجای تکیه برنهادهای موجود نظام مستقر،به مقابله قاطع با آن برخاست. بگذارقدرت های سرمایه،لایه های عقب مانده وپس مانده ازغافله خود را به عنوان کشور"کمونیستی"،خطاب کنند.اما تاریخ گواه است تاجائی که به این کشورمربوط می شود، حتا دردوران قبل ازفروپاشی بلوک شرق یعنی دوران سلطنت پدر، وچه اکنون که ولیعهد او سکان قدرت را بدست گرفته است، درنزدکمونیست ها،کوچکترین قرابتی بین ایندو یافت نمی شد. واگرزمانی توهمی هم وجود داشت ده ها سال پیش رهبرکبیرومدفون شده این خطه، با تدوین مکتب "چوچه"، برهرگونه توهم دراین باره پایان داده بود.
پی آمدهای انفجارهسته ای کره شمالی برای ایران
واقعیت آنست که بحران فوق می تواند تأثیری متناقض ودووجهی برروی ایران داشته باشد.
ازیک سو الگوی کره شمالی برای رژیم همواره الهام بخش بوده است ونحوه برخورد دوپهلویش با انفجارهسته ای کره شمالی نیزمؤید آنست. وازسوی دیگر موقعیت جامعه ایران وپیوندهایش با نظام جهانی، متفاوت از موقعیت جامعه بسته کره شمالی است.ایران بدلیل قرارداشتن درژئوپولتیک حیاتی خاورمیانه ازجایگاه استراتژیکی ویژه ای برخورداراست که دست یابی اش به سلاح هسته ای درمقایسه باکره شمالی به مراتب با مخالفت ها و حساسیت های بزرگ منطقه ای و جهانی همراه است.ازجانب دیگر اقدام کره شمالی باعث می شود که بوش و دستگاه حاکمه آمریکا مدعی شوند که ارزیابی هایشان درمورد کشورهای موسوم به محورشرارت قریب به صحت بوده واین واقعیت دارد که آن ها ازطریق تقویت تروریسم و یا باج خواهی هسته ای، امنیت جهانی را تهدید می کنند و بهمین دلیل برای آن که این واقعه درمورد ایران اتفاق نیفتد،لازم است که فشارهای وارد به آن مضاعف گردد. بدیهی است که چنین ادعا وتبلیغاتی می تواند موجب تقویت مواضع کسانی بشودکه مدعیند که اگردست روی دست بگذاریم نمونه کره شمالی درمورد ایران هم تکرار خواهد. آن ها هم چنین تلاش خواهند کرد که بااستفاده از این بحران، برمخالفت ها و تزلزل شرکا ورقباء خود برای دست یابی به اجماع جهانی فائق آیند و بیش ازپیش افکارعمومی جهان وداخل آمریکا را علیه رژیم جمهوری اسلامی وضرورت اعمال فشارهای اقتصادی و تحریم و حتادرصورت نیاز به مداخله نظامی بازدارنده بسیج کنند.
اما این،همه واقعیت نیست.بخش دیگرواقعیت آنست که یکی ازدلایل تردید دولت های غربی، بویژه اروپا، درانجام اقدام قاطع علیه رژیم ایران، نگرانی آن ها ازواکنش متقابل ایران برای اجراء تهدیدهای خود مبنی برخروج از ام- پی –تی وتوقف بازرسی ها،یعنی طی کردن همان مسیر کره شمالی درسال 2003 است. و بهمین دلیل درجستجوی دست یابی به فرمول هائی هستند که ضمن افزایش فشاربه رژیم ،حتی الامکان راه های بازگشت به میزمذاکره رامسدود نسازد.
بااین همه می توان انتظارداشت که تجربه منفی کره شمالی یک چیزرا به قدرت های بزرگ وبویژه "بازهای"دولت آمریکا، که همواره درصدد یافتن فرصت برای پیش برد سیاست های خود هستند، تفهیم کرده باشد و آن این که بی عملی ودست روی دست گذاشتن پاسخ مناسبی به بحرانِ دارای تایمینگ نیست وبهمین دلیل احتمالا ازسوی آن ها تأکیدات بیشتری برای اقدامات بازدارنده صورت خواهد گرفت. وهمین مسأله بردشواری رژیم تهران در دست یابی به سودای هسته ای اش می افزاید. براین پایه،انگشت سبابه دولت آمریکا، بیش ازگذشته برگزینه نظامی-که به ادعای خودشان همواره برروی میزقراردارد- نشانه خواهد رفت. وهمین مسأله به حرکت ناوگان عظیم دریائی"ایزنهاور" برای لنگرانداختن دراطراف خلیج فارس، معنای بیشتری ازیک مانور معمولی می دهد.
نبایدفراموش کرد،که بازخورد شکست ها و ناکامی ها برای ابرقدرتی نظامی چون آمریکا-بویژه اگرکه نیروی بازدارنده ای درصحنه نباشد- معلوم نیست که الزاما خود را درعقب نشینی وکاربرد عقلانیت متبلور سازد.برعکس این بازخورد می تواند درشکل فراافکنانه ودرفرود مشت آهنین هم نمود پیداکند.بهمین دلیل شرایط حساس کنونی هشیاری وحضورفعال تر نیروهای مدافع صلح وبویژه صدای سوم را می طلبد.
2006-10-11-19-07-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, October 04, 2006

انتشار زهرنامه ورابطه آن با اوج گیری جنگ قدرت!
تقی روزبهTaghi_roozbeh@yahoo.com

انتشار نامه خمینی توسط دفتررفسنجانی درمورد دلایل سرکشیدن جام زهر وپذیرش قطعنامه آتش بس سازمان ملل درسال 68 به مانند جرقه ای که برجان خرمن افتد، ازمنازعات سنگینی پرده برداشت که تلاش می شد دورازچشم مردم ایران وجهان جریان یابد.و درشرایط اعمال سانسورواختناق سنگین، به روی آب آمدن تکه ای ازبدنه عظیم این کوه یخ را باید مغتنم شمرد به جهت فراهم ساختن امکان مشاهده وارزیابی دقیق تراز نقاط تمرکزمجادلات ومیزان شدت وحدت تضادهای درونی رژیم. واقعیت آنست که جدال باندهای درونی رژیم،اعلام سیاست های متناقض وارسال سیگنال های متفاوت ازسوی جمهوری اسلامی به جهان خارج،نحوه تصمیم گیری و کاراکترعناصرتصمیم ساز در جمهوری اسلامی،آن چنان پیچیده وتودرتوهست که به عنوان مثال دولت آمریکا،دستگاه های عریض وطویل جاسوسی خود را کفاف گوی آن ندانسته و تأسیس بخش ویژه ایران دروزارتخارجه ودرکنارمرزهای ایران-دوبی-وتخصیص بودجه واستخدام جاسوسان جدید را دردستورکارخود قرارداده است.درچنین شرایطی است که انتشاراین نامه که خود برآمده ازاین کشمکش هاست،اهمیتی بیش ازاندازه طبیعی یافته و متقابلا بردامنه این منازعات می افزاید.چنان که سبب برانگیختن واکنش های تندی ازسوی جناح مقابل می شود: روزنامه کیهان و رسالت و شماری از مهره های اصلی حاکمیت از احمدی نژاد و سخنگویش گرفته تا همسراو وعناصری چون احمد توکلی، وارد میدان می شوند. ایراد اتهام سوء استفاده ازاسناد طبقه بندی شده ومحرمانه نظام،ضربه زدن به افتخارات پرشکوه دوران مقدس جنگ باهدف بهره برداری های سیاسی وشخصی، ازجمله انبوه اتهاماتی است که مثل ریگ بسوی رفسنجانی پرتاب می شود. جناح رقیب اززبان همسرسخنگوی دولت خواهان پس گرفته شدن مصونیت آهنین او ودورکردن اسناد محرمانه نظام از دسترس وی می گردد و احمد توکلی این اقدام رفسنجانی را غیرقابل بخشش می خواند. احمدی نژاد آن را چوب حراج زدن به مقدسات نظام وخوش خدمتی برای اجانب عنوان کرده است.
وبدینسان موش کورتاریخ که تاکنون کارجویدن بسیاری ازشاخ وبرگ "درخت تناور نظام" را به پایان برده اکنون به جویدن یکی دیگر ازارکان رکین نظام یا بهتراست بگوئیم بخشی از تنه نظام پرداخته است.
علت آن که انتشارنامه ای پس ازگذشت اینهمه سال اززمان صدورش،درحالی که کاملا سری هم محسوب نمی شد وقبلاهم جزو اسناد گردآمده خاطرات منتظری انتشاریافته بود و به ادعای رفسنجانی درسایت های متعددی هم منعکس شده بود،اکنون به عنوان سند طبقه بندی شده فوق محرمانه،تااین حد واندازه موجب برانگنختگی حریف و بروز التهاب سیاسی می گردد راباید اساسا درپیوندی که میان این نامه با دوعرصه مهم زیروجوددارد جستجو کرد:
الف- دررابط با جنگ قدرتی که جاری است.
ب-دررابطه با بحران هسته ای که رژیم را در وضعیت خطیری همانند شرایط آن زمان جنگ قرارداده است.
چنان که می دانیم درپی قبضه قوه مقننه ومجریه توسط دارودسته جدید وهارتری ازمحافظه کاران که یک سرش به نیروها وسازمان های نظامی-امنیتی وصل است و سردیگرش به بیت رهبری، درسودای تثبیت موقعیت خود خیزجدیدی را برای قبضه کامل مجلس خبرگان و تکرار پیروزی خود درشوراهای اسلامی برداشته است.اما این،همه تلاش این جریان نیست.سودای تثبیت قدرت بهرقیمت، به اقداماتی بیش ازتلاش های معمولی برای فرادستی درقدرت نیازدارد.این کارمستلزم خالی کردن زیرپای رقبا ازهرآن چیزی است که امکان بازگشت ان ها را محتمل می سازد. شدت منازعات درحدی است که رفسنجانی نگران ازتکرارسرنوشت تلخ انتخابات ریاست جمهوری، برای شرکت و عدم شرکت خود درخبرگان باردیگرمتوسل به "استخاره" وسیاست این پا وآن پاکردن شد. اودرمقابل درخواستهای جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه برای گنجاندن نامش درلیست کاندیداهای خبرگان، بجای دادن جواب سرراست، شرکت خویش را مشروط به فراهم شدن شرایط قابل قبولی کرد.گرچه همانطورکه قابل پیش بینی بود،اونهایتا درپی مذاکره با خامنه ای وگرفتن نظرمثبت او وامان نامه ای مبنی بررعایت نزاکت وشئونات ارکان نظام ازسوی همه طرف ها،موافقت خود را اعلام داشت.اما تا آنجا که تجربه نشان داده وخود اوبهترازهرکسی می داند، برقول وقرارهای حریفی چنین قدروحریص درتصاحب کامل قدرت،چندان نمی توان اطمینان کرد.ازاین رو بود که او ضمن موافقت خود،شروطی را هم درآن گنجاند. توقیف روزنامه شرق، که عملا به عنوان ارگان متعلق به این طیف نقش مهمی را دررساندن صدا وتقویت صفوف آن ها داشت و نقطه اتکائش هم قبل ازهرچیزبرحمایت رفسنجانی وحامیان وی قرارداشت،وبهمین دلیل توانسته بود سه سال هم دوام بیاورد،ضربه دیگری بودازسوی جناح حاکم درجهت خلع سلاح رقیب درآستانه انتخابات.ازسوی دیگر تفویض صوری اختیاراتی که ازسوی ولی فقیه با سروصدای زیادی به مجمع تشخیص مصلحت داده شد، وبی خاصیت درآمدن همه آن ها، نارضایتی و خشم رفسنجانی را برانگیخته است. واین البته تمام مسأله نیست. درعرصه برخوردبا بحران هسته ای نیزازمدت ها قبل منازعه سختی درمیان طرفین مشهودبود.رفسنجانی وجبهه حامیان وی خواهان چنان سیاستی هستند که به تحریم و رویاروئی نظامی منجرنشود.آن ها برآنند که سیاست دولت احمدی نژاد می تواند کشوررا درلبه پرتگاه جنگ و تلاشی قراردهد. وبرای مقابله باآن حتا پارا از"حریم مقررخود" فراترنهاده وبا ارسال سیگنال های موازی و متفاوت ازسیگنال های رسمی، به دولت های اروپا و آمریکا مخالفت خود را باسیاست های حاکم به گوش قدرت های غربی می رسانند. مسافرت پرسروصدا ومعنا دار محمد خاتمی به آمریکا وپیش ازآن به ژاپن و.. سخنرانی ها وگفتگوهای او درآمریکا، محکوم کردن جنایت هولوکاست، دفاع ازتلاش های معطوف به "صلح" درخاورمیانه، تأکید بروجود دوکشورفلسطین و اسرائیل، نادرست بودن خروج سریع آمریکا ازعراق، و... ازجلوه های بارزارسال چنین سیگنال هائی بشمارمی روند.اقدامی که اززبان همسرپرخاشگرسخن گوی دولت، بعنوان خیانت،چشمک زدن به آمریکا وپاداش 8 سال خدمت بی شائبه خاتمی به آن ها مورد حمله قرارگرفت.او هم چنین تلویحا ضرورت خلع لباسی خاتمی را مطرح ساخت!. کیهان و رسالت به تندترین وجهی او را متهم به سوءاستفاده ازامکانات بیت المال وهزینه کردن ازآن چه که به شخص او تعلق ندارد برای هدف های شخصی کردند.
باوربه مشابهت وضعیتی که در سال 68 کشور را به لبه پرتگاه کشانده بود باوضعیتی که اکنون نظام دربرابرش قرارگرفته، جبهه رفسنجانی را-که درچهارچوب منازعات درونی حاکمیت چاقویشان بی دسته شده و توصیه هایشن کوچکترین اعتنائی درطرف مقابل برنمی انگیزد- بصرافت افشا گری وهشداردهی علیه سیاست های حاکم انداخته است. تا شایدازطریق تحریک افکارعمومی درداخل و بهره گیری ازفشارهای خارج تعادل قوای تازه ای را بسود خود رقم بزند. بزعم آن ها،وضعیت کنونی تفاوت چندانی با وضعیت شکننده سال های پایانی جنگ ندارد.همانند آن زمان که مردم دیگر به فراخوان های رژیم برای حضوردرجبهه جنگ تره هم خورد نمی کردند و فرارازجبهه و صفوف نیروهای نظامی ابعاد گسترده ای پیداکرده بود، اکنون نیز مردم برای جنگی که ازِقبل بحران هسته ای دربگیرد،تره ای خورد نخواهند کرد. ازنظر اقتصادی هم، علیرغم افزایش درآمدهای نفتی،با واریزشدن آن به چاه ویل واردات 50 میلیارددلاری وخاصه خرجی های دولت احمدی نژاد،چیزی دربساط ذخیره های ارزی نمانده و باتوجه به روند روبگسترش ورشکستگی واحدهای تولید وابعاد وابستگی به واردات خارج ازکشوربرمیزان شکنندگی اقتصادی درشرایط تحریم بسی افزوده شده است.ازنظرسازوبرگ نظامی هم شکنندگی اقتداررژیم با ورودبه یک جنگ تازه آن هم درمواجه مستقیم با قدرت مهیبی چون دولت آمریکا، برکسی پوشیده نیست.اقتداری که اگردرتوانائی اش برای تثبیت موقعیت خود درپی اشغال،بدرستی تردیدهای فراوانی بوجود آورده است، اما درابعاد ویرانگرانه وتوان بی پایان تخریبی اش –همانطورکه اشغال جنگ عراق و یا اخیراتهاحم به لبنان نشان داد- کسی تردید ندارد.
باین ترتیب با مقایسه وضعیت بحرانی پایان جنگ سال 67 و اکنون، وازطریق مطرح کردن سیاست عقب نشینی ونوشیدن جام زهرتوسط خمینی ،به دفاع ازرویکرد سیاسی خود،یعنی سیاست احترازازقرارگرفتن درلبه پرتگاه جنگ وبطورمشخص کنارآمدن با پیشنهادات اروپا، بر می خیزند. علاوه براین، آن ها با انتشاراین نامه خواسته اند نشان بدهند که همان هائی که امام سیاست ماجراجویانه آن ها را درسردادن شعارهای توخالی وتداوم جنگ خطرناک دانسته بود، اکنون برسریرقدرت تکیه زده ونظام را دربرابرچالش های خطرناکی قرارداده اند.
اضافه برپیام های فوق که درانتشاراین نامه نهفته است، رفسنجانی و جبهه حامی او بابروی آنتن بردن این نامه،بطورتلویحی دست بافشاگری مهمی درمورد نیات خطرناک جناح حاکم زده اند:همان طورکه این نیروها درآن هنگام برای پیروزی قاطع درجنگ،امید به دستیابی سلاح اتمی و لیزری بسته بودند، اکنون که درمسند قدرت قراردارند و فاصله دست یابی به آن هم کمترازگذشته شده،خواب پیمودن راه کره شمالی و دست یابی به این سلاح را بعنوان حبل المتین نجات بخش دردستورکارخود قراردارند. بدیهی است نباید پنداشت که رفسنجانی ودارودسته او با استناد به عملکردواظهارات گذشته اشان، اصولا مخالف دست یابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای هستند. بااین وجودآنها،درشرایط کنونی اصراربرآن و بشیوه تحریک آمیز را، متضمن خطربرای بقاء نظام می دانند ومصلحت را درنوشیدن جام زهر.
علاوه برملاحظات فوق، نحوه انتشاراین سند هم حاوی نکته هائی است که نشان می دهد، اصل برای همه سران جناح های نظام ازجمله رفسنجانی و خاتمی،مخفی نگهداشتن اطلاعات واسناد ازمردم ونامحرم تلقی کردن آن ها است. آنچه هم گاهی گدارازسوی آن ها منتشرمی شود،تابع منافع جنگ قدرت بوده وقطره ای است ازدریا.ودرمورد این سند موردبحث هم همانطورکه اشاره شد،اهمیتش نه درسری بودن آن بلکه در ارتباطش با رویدادهای کنونی و پیام های نهفته درآن است. و ثانیا بعنوان یک نتیجه مثبتِ ناخواسته و خارج ازاراده منتشرکننده گان، این نامه می تواند به تقدس زدائی وزودن بقایای توهم درمیان هواداران هنوز متوهم رژیم، ومسببین اصلی تداوم این فاجعه بزرگ، ازهمه جناح ها،شتاب بخشد.
والبته این طنرتاریخ است که همه اینها بدست فردی صورت می گیردکه منافعش با منافع نظام گره خورده و خود تجسم مصلحت نظام است. آیا رفسنجانی براستی ازجایگاه اصلی خود بعنوان ناظربر مصلحت نظام فاصله گرفته ،یاآن که ازقضا دفاع ازمصلحت نظام اورا باین نقطه کشانده است؟ نگاهی به مجموعه عملکرد او البته گویای آن نیست که دغدغه مصلحت نظام دراو کاستی گرفته باشد. آن چه که اورا به اتخاذچنین مواضع افشاگرانه ای علیه جناح رقیب کشانده،همانا وضعیت مخاطره آمیزی است که سیاست های بحران آفرین این جناح دربرابرنظام قرارداده است. این تقابل نظام است با مصلحت نظام و تصادم نظام است باخودش. عجب با سماجتی این موش کورِتاریخ مشغول نقب زدن است!. 2006-10-05-13-07-1385
www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Tuesday, September 26, 2006

یک تمرین خوب!

کارزار لغواعدام کبرارحمانپوررا می گویم که دارای یک سازماندهی خوب و امیدوارکننده است که علیرغم همه مشکلات وفشارها و ناامیدی ها، امیدوارانه به پیش می رود. چراکه شرایط اولیه را برای تبدیل کردن خود به یک جنبش نیرومند،جنبشی حول یک خواست معین باخود دارد.ازجمله داشتن جسارت لازمی را که پاگرفتن این گونه جنبش ها درگروآن است. چنین تلاش هائی نشان می دهندکه علیرغم سیطره نکبت وتیرگی برشهر، نبض زندگی درزیرپوست آن جاری است.جلوه درخشانی ازدرهم تنیدگی یک نبردخاص ومعین که درعین حال بازتاب دهنده نبردی گسترده حول مطالبات کلان است:
1- یک خواست کاملا دمکراتیک ومترقیانه:لغو اعدام و خشونت(قبل ازهرچیز خشونت سازمان یافته و قانونی طبقه سیاسی حاکم).این جنبش مستقیما قهروقوانین ارتجاعی متکی برفقه و متعلق به عصرجاهلیت را به چالش گرفته است واین یعنی تمرکزحول بیرون کشیدن یکی ازچوب های زیربغل حاکمیت مطلقه ولایت فقیه .
2-درعین حال بفشرده ترین وجهی فریادی است علیه آپارتاید جنسی که درجامعه ما درآمیزه ای از فرهنگ مردسالارانه ومناسبات جاافتاده اجتماعی،چه ازبالادرقالب قهرقانونی وسازمان یافته دولتی وچه درپائین بصورت قهرو خشونت غیرقانونی، درهرکوی و کاشانه ای برزنان اعمال می گردد .
3-هسته اولیه این مقاومت را-مثل هرمقاومت اصیل دیگر-شماری از خانواده هائی که فرزندانشان درآستانه قربانی شدن این خشونت سازمان یافته دولتی قراردارند، تشکیل می دهد. حرکتی گلدانی نیست که چند نفربخواهند بیرون ازآن ها و به نیابت ازآنان صورت دهند.
4-خود فعالین زن و جنبش زنان نقش موتوراصلی را دارند.
5-به درجاتی حمایت بخشی ازجنبش های اجتماعی را نیزبهمراه خود دارند.
6-ازنظرتاکتیکی ترکیب متوازنی ازاقدامات مکمل را بهمراه دارد که مجموعا به شکوفائی وعرض اندام کردن یک جنبش معنا می دهند. یعنی هم مبادرت به آکسیون اعتراضی درداخل(حرکتی که جسارت خودرا می طلبد.وهمانطور که انتظار میرفت مورد حمله رژیم هم واقع شد) وهم توجه لازم به رسانه ها و فعال کردن نیروها و امکانات متعلق به جنبش درخارج ازکشوروتلاش برای جلب حمایت نهادهای مترقی ومدافع حقوق بشر( نمونه صدور فراخوان عفوبین المللی یکی ازآنهاست) ونیزدیگر نهادهای کارگری و مترقی را. دراستفاده مناسب از ابزارهای مدرن امروزی برای فراگیرکردن صدای جنبش ضداعدام، می توان به ایجاد وفعالیت سایتی که بازتاب دهنده سریع و به موقع این حرکات است وازجمله جمع آوری امضاء های حمایتی اشاره کرد. نکته بکردراین جمع آوری امضاء ها همراهی آن با اظهارنظر شماری ازامضاء کننده گان است که فضای ذهنی امضاء کنندگان را به نمایش می گذارد.درکل سازماندهی مناسب و بکارگیری این امکانات توانسته تا حدی تلاش رژیم را درخفه کردن صدای این جنبش نوپا ناکام کند.
7-وبالاخره نکته آخر صدور قطعنامه آکسیون درتهران است که توسط خانواده هائی که فرزندان آنها درخطر اعدام قرارگرفته اند انتشاریافت. یک قطعنامه خوب و امیدوارکننده.همانطور که ازمفاداین قطعنامه کوتاه و فشرده برمی آید، خانواده ها لازم دیده اند که بسهم خودازحمایت دانشجویان و چندتشکل کارگری(هم داخل و هم خارج) وصدها وبلاگ نویس و نشریات و سایت ها و رادیوها و هزاران شهروند ایرانی درداخل و خارج تشکرکنند. امیدوارکننده ازاین جهت که نشانه ای است ازبرآمد نیروهای اجتماعی واقعا دمکرات که می توانند پیگیرمطالبات واقعا دموکراتیک باشند.
البته این واقعیتی است که هنوز بخش کوچکی ازظرفیت های موجود بکارگرفته شده است. واگراین جنبش درجهت گسترش قاعده خود یعنی جلب مشارکت بیشترخانواده های قربانیان،مشارکت فعال ترجنبش زنان،حمایت گسترده ترسایرجنبش های اجتماعی ،پشتیبانی فعال ترنیروهای مقیم خارج و نیزنهادهای بین المللی بسط پیداکند،بی تردید می تواند ازنهالی کوچک به درختی تناورفراروید.
بااین همه تاهمین جا، یک تمرین خوبی بود.یک نبرد لازم جهت آمادگی برای نبردهای بزرگتر. هنوزدرآغازراهیم.تا لغو اعدام این قربانیان بطوراخص ولغومجازات اعدام بطوراعم هنوزراه درازوکارهای انجام نشده زیادی درپیش رو است. برای تلاش گران این کمپین موفقیت های بیشتری را آرزو می کنیم.
تقی روزبه 2006-09-26-04-1385

Sunday, September 24, 2006

واینک فرصتی دیگر!
Taghi_roozbeh@yahoo.com

گرچه کارگزاران دستگاه امنیتی رژیم،با 27 سال تجربه درصحنه آرائی وسناریوسازی خبره شده اند،اما گاهی لحظاتی فرا می رسند که درجورکردن قافیه کم می آورند وبد جوری دستشان رو می شود.نمونه ها کم نیستند.یک نمونه تیپیک آن، سال ها پیش بهنگام ریاست جمهوری رفسنجانی،درمورد فرج سرکوهی رخ داد.درآن زمان،درحالی که وی درسیاه چال های رژیم درزیربیشترین فشارهای جسمی و روحی قراردادشت،دستگاه حاکمیت بطوررسمی مدعی شده بود که او درخارج ازکشورو دراروپا بسرمی برد.درآن هنگام دوعامل موجب نجات وی ازلابلای دندان های گرگ شد. نخست شجاعت خود زندانی دراستفاده ازیک فرصت طلائی برای افشاء آن چه که درپشت دیوارهای زندان بروی می گذشت،باارسال یک نامه مکتوب به خارج اززندان ودوم برگزاری اعتراضات گسترده درخارج از کشوروازسوی بخصوص اپوزیسیون رادیکال برای برپائی کازاری گسترده درحمایت ازآزادی وی.باین ترتیب بود که سناریوی بلند بالای رژیم با شکست مفتضحانه ای روبروشد.
دوروزپیش،روزجمعه شاهد روشدن یک نمونه دیگری ازاین گونه سناریوسازی های دژخیمان رژیم بودیم. برکشیدن فریادی بااستفاده ازیک فرصت،باردیگر نوری خیره کننده افکند به روی صحنه. که ازبرکت آن برای لحظاتی،آن سوی چهره رژیم،چهره بی روتش اش،درملأعام به نمایش درآمد. آن هائی که ازنزدیک شاهد صحنه بودند،باوضوح تمام،یک باردیگر به تماشای دندان ها،پوزه و درجه درندگی جمهوری اسلامی نائل آمدند.دراین روزعلی اکبرموسوی خوئینی،نماینده سابق مجلس جمهوری اسلامی،دبیرکل سازمان دانش آموختگان،که صدروزپیش درتظاهرات زنان معترض به تبعیض جنسی،دستگیرشده بود وازآن موقع تا آن لحظه تحت انواع فشارها و شکنجه ها برای ابراز توبه وندامت قرارداشت؛ بصورت تحت الحفظ ،برای دقایقی به مراسم چهلم مرگ پدرش برده شد.او که درمحاصره وکنترل مأموران امنیتی رژیم قرارداشت،بااستفاده ازفرصت کوتاهی که از حضورنمایشی او درمراسم یاددبود پدرش باو دست داد،باچهره ای برافروخته،خطاب به خبرنگاران و مردم فریاد زد که به همه اعلام کنید که من تحت فشارم و هرروزحدود 5 باربازجوئی می شوم.وی که بگفته شاهدان عینی آثاری ازکبودی و شکنجه برسروگردن وچهره اش مشهود بود،ازشکنجه های روحی و جسمی خود و ازاین که شبها ناچاراست با دست بند و پا بند بخوابد سخن گفت.ازاومی خواهند یک توبه نامه بنویسد و ازخطاهای خود پوزش بطلبد.
مأموران امنیتی رژیم که ازواکنش غیرمنتظره او یکه خورده بودند،بلافاصله اورا بهمراه همسرش بزورسوارماشین کرده و پس از پیاده کردن همسرش درخانه ، بسرعت راهی اوین شدند تا هرچه رودتربا تشکیل جلسه فوق العاده ای به بررسی دلایل وقوع این افتضاح و چگونگی رفع ورجوع آن اقدام کنند.
واکنش های اولیه نشان ازغافلگیری و گیجی رژیم داشت
رئیس زندان اوین درپاسخ به سؤالی دراین خصوص به خبرگزاری ایسنا گفته است، درمورد ماجرای شکنجه و فشارهیچ خبری نمی توانم بدهم.( یعنی این که امکان تکذیب آسان ازرژیم گرفته شده).دادستان کل کشورهم گفته است،دادستانی درکاردادسرای انقلاب دخالت نمی کند و پرونده سیرطبیعی خود را طی می کند(اوهنوزمتوجه نشده که با افشاگری به عمل آمده،این پرونده دیگرازسیر"طبیعی" خود خارج شده است).سخن گوی قوه قضائیه اظهارداشته که برای بررسی صحت و سقم چگونگی ماجرا و رفتارباوی احتیاج به مطالعه بیشتری هست.(تأکید مجددی برهمان نتیجه گیری های فوق). اگردرنظربگیریم که دردولت کنونی هرسه قوه یکدست و هماهنگ شده،بخوبی به همدیگرپوشش وحمایت همه جانبه حقوقی وسیاسی می دهند،واگردرنظربگیریم که همان تیم قتل های زنجیره ای و یاران سعید اسلامی مجددا اهرم های اصلی دستگاه امنیتی را قبضه کرده اند،آنگاه بخوبی بردرجه غافلگیری رژیم و اهمیت آن پی خواهیم برد.
حالا بهتراست باهم سری به همان اجلاس فوق العاده دست اندرکاران امنیتی بزنیم و به گفتگوهایشان گوش بسپاریم وبه بینیم که درمیانشان چه گذشت.
اجازه بدهید که آن را بایک مقدمه کوتاه شروع کنیم: بدیهی است که اصل گزارش مستند این نشست ونشست های مشابه را تنهامی توان پس از"فتح باستیل ایران"- تسخیرزندن اوین-توسط ارگان های اقتدارتوده ای و آن زمان که مردم مشت برآسمان می کوبند، بدست آورد. ازاین رو تا فرارسیدن چنین لحظات فرخنده، به نگارنده حق بدهید که گزارش ماوقع این ماجرا را ازطریق لب خوانی گفتگوها ومرور رفتارشناخته شده رژیم دراین گونه سناریوسازی ها، دنبال کند.
واکنون گوشه ای ازآن گفتگوهای شنیدنی:
جلسه اول
:
سربازجو خطاب به بازجویان وتیم عملیات:بگید به بینم که اشکال کارکجا بود که این افتضاح بباراومد؟ چرانتونستید به موقع دهانشو به بندید و ازجمع بیرونش بکشید. چرا اصلا گذاشتید همسرو خانواده اش به او نزدیک بشند؟
تیم اجرا کننده:والله این پدرسوخته فلان فلان شده مارا خام کرده بود وگرنه مگه دیوانه بودیم که بااین خاطرجمعی به مسجد ببریمش؟اگرخاطرجمع نمی بودیم،یاباید ابتدا چسبی به لبانش می زدیم وسپس می بردیمش که تصدیق می فرمائید این جوری زیاد خوش آیند نبود.یا آن که ازخیراجرای این سناریوومزایای چشمگیرش درلحظات کنونی می گذشتیم.اما واقعش اینه که ما فکر می کردیم خمیر حسابی ور اومده ونانِ تنوری خوش مزه ای خواهیم داشت.خیال کردیم که طرف پروازرا فراموش کرده وعینهو گنجشکی اسیر سیطره نگاه های مارشده و خلاصه سوژه آماده اجرای جزء به جزء سناریوی ازقبل طراحی شده ماست. تصورمون این بود که مانند اون یکی که باپای خودش رفت به دفترخبرگزاری وسناریورا نقطه به نقطه تاآخرش اجراکرد،خمیر این یکی هم وراومده.ولی متأسفانه تیرمان به خطارفت ونان، فطیرازآب دراومد.
سربازجو:خوب مگرقرارنبود که تا صددرصد مطمئن نشدید دست به این جورریسک ها نزنید؟ حالا من به مقامات بالاچه گزارشی بدم؟ آخه اون ها به این شرط که اجرای سناریو بدون ریسک باشه وصددرصد موفق بشه،با عملیاتی کردن این سناریو موافقت کرده بودند.
تیم اجراکننده:ازبدشانسی ما پدرش چهل روز پیش فوت کرد،اگر که 30 روزپیش فوت کرده بود وتقدیر ده روزبیشتربه ما برای وراومدنِ بهترخمیرفرصت می داد،مطمئنا چنین واترگیتی بوجود نمی اومد. ازیک طرف اگرما اورا به مراسم پدرش نمی بردیم، شایعات گسترده شکنجه و فشاردرمورد او که ازطرف فامیل و خانواده اش و دشمنان نظام دامن زده می شد،ناخواسته مورد تأیید قرارمی گرفت وخودتان تصدیق می فرمائید که این زندانی هم چون،زندانیان دیگرآدم گمنام و بی صاحبی نیست ونگهداشتن حتا یک روزش برایمان بی دردسرنبوده. ازطرف دیگه مدتی بود که اووانمود می کرد که کاملا رام شده.ازاین رو ما بخیال خودمون با درنظرگرفتن همه جوانب احتیاط وبرای باجرادرآوردن تصمیم مقامات بالا، فکرکردیم که با انجام اینکار درلحظات کنونی می تونیم با یک تیردوهدف را بزنیم. ازیک طرف بانشان دادن او دربیرون که طرف دارد روپای خودش راه می ره و سرومروگنده درمراسم شرکت می کنه، قادرمی شدیم به بهترین وجهی به گسترش اعتراضات و شایعات دربیرون که دیگه داشت به مانعی برای تکمیل وپیش برد برنامه های یمان تبدیل می شد خاتمه بدیم وازسوی دیگه تتمه مقاومت های درونی سوژه رادرهم بشکنیم. وخلاصه اگر کاربخوبی پیش می رفت راه تواب کردن و گرفتن ندامت نامه را بخوبی هموارکرده بودیم.باین ترتیب اولا خود او را توسط خودش خراب می کردیم و بعنوان یک فعال معتبرسیاسی درمیان اپوزیسیون قانونی برای همیشه می سوزوندیمش وفرصت بهره برداری دشمنان نظام ازاین فرد عاصی را می گرفتیم. ثانیا به شکلی مدنی و دنیاپسند به تمامی تشکل های مدنی وشخصیت های مخالف سیاسی می فهموندیم که مدنی بی مدنی. واگردست ازپا خطاکنند،با چه هزینه سنگینی مواجه خواهند شد.و مهم ترازهمه زبان دراز دنیا وهمه تشکل های مدافع حقوق بشر را یک وجب کوتاه تر می کردیم.
سربازجو:خوب بسه دیگه.حالا با این افتضاحتون که همه این برنامه ها بهم خورد.
جلسه دوم:
دستورکارجلسه دوم چگونگی مقابله فوری بااین افتضاح و پی آمدهای آن بود.
حاصل جمع بندی گفتگوی نشست دوم که اززبان سر بازجو بیان شد چنین بود: اولا باید-مثل همان موارد قبلی- بشیوه خاص خودمان حادثه را مشمول مرورزمان کنیم. این کار را می تونیم بصورت واکنش های دوپهلوکه اتتظاروتعهد محکمی هم برایمان ایجاد نکند انجام دهیم. و درصورتی هم که کاربیخ پیداکرد،سریعا خودمان برای بررسی حادثه توسط دستگاه قضائی اعلام آمادگی بکنیم.فراموش نکنید که این جوروقت ها،ایفای نقش توسط خودمان همیشه ما را نجات داده است.ضمنا به همه روزنامه ها و خبرگزاری ها یک باردیگر هشداراکید بدید که که دراین مورد-مثل همه موارد دیگه- جزآن چه که ازسوی منابع رسمی برایشان ارسال می شود- به هیچ منبع دیگراعتنائی نکنند.
دوم آن که بنظرمون میاد،متأسفانه این پروژه را باید دیگه سوخته شده تلقی کرد وکل ماجرا را به ریل دیگه یعنی بهره گیری از چماقِ قانون وزندان وبازی برروی صحنه برای ازپای درآوردن حریف انداخت.
سوم آن که پس از27 سال ممارست همه باید یاد بگیرید که تا صددرصد مطمن نشده اید ازاین جور ریسک ها نکنید.چون که خدای نکرده،ممکن برامون گرون تمام می شه. شما برای افزایش اطمینان خاطرتون می تونید به دانشمندان جوان وگمنام اما زمان که این روزها،گرگر شاهد دست یابی آن ها به افتخاراتی چون کشف داروی ایدز،شبیه سازی گوسفند،اختراع و تولید انواع واقسام موشک ها و هواپیماهای شکاری و زیردریائی و ... هستیم، سفارش یک دستگاه دروغ سنج دقیق بکنید. ضمنا این فلان فلان شده را هم تا اطلاع ثانوی حسابی مشت مالش بدید تاروش زیادنشه واحساس پیروزی هم بهش دست نده. گزارش مناسبی هم ازاین ماجرا تهیه کنید تا بدم به مقامات بالا.
چهارم، مهمترازهمه ازاینکه بدونید، حالا مسأله اصلی امان اینه که اجازه ندیم دشمنان اسلام و نظام،با بهره گیری ازاین جوراشتباهاتِ ولوکوچک،آن را بزرگ کرده و درچهارگوشه عالم جاربزنند. نباید به اونها فرصت بدیم که بااستفاده ازاین جورخطاها، رنگ و لعابی به ادعایشان بزنند وبخوان رسیدگی به وضعیت زندانیان سیاسی و نقض حقوق بشر و این جورادعا هارادردستور کارافکارعمومی جهان و نهادهای بین المللی مدافع حقوق بشری که چه عرض کنم، بلکه حیوانی اشان قراربدند.
*********
و اینک پس ازبه قتل رساندن اکبرمحمدی و فیض مهدوی درزندان، و برملاشدن گوشه دیگری ازجنایت های رژیم درپشت دیوارهای زندان اوین،یک باردیگرفرصتی برای گشودن دهان این گرگ وحشی فراهم آمده است.فرصتی که شجاعت وجسارت خود زندانیان و قربانیان آن،عنصراصلی فراهم کننده آنست و پشتیبانی گسترده ازآن توسط نیروهای مدافع آزادی و دمکراسی شرط فعلیت بخشیدن به این فرصت. بدیهی است که این گونه فرصت ها، بنابه طبیعت خود همواره فراربوده و اگرمورد بهره برداری به موقع قرارنگیرند ببادخواهند رفت.
جان زندانیان سیاسی درخطراست.تمرکزحول بازدید فوری اززندانیان سیاسی توسط یک هیئت مستقل بین المللی مدافع حقوق بشر،همانطورکه حمایت ازخواست نبش قبِردوقربانی قبلی توسط خانوادهایشان،بخشی ازپروژه بازکردن آرواره این گرگ وحشی وبیرون کشیدن طعمه-وطعمه ها- ازخلال دندان های آن است.
واین آن چیزی است که جنبش رهائی زندانیان باید باتمام تلاش خود روی آن متمرکزشود.
2006-09-24-02-07-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
/

Thursday, September 21, 2006

یازده سپتامبر،معنا وپی آمدهای آن برای ما ایرانی ها!

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

پنج سال ازوقوع فاجعه یازده سپتامبرگذشت.یازده سپتامبرچه بود؟ بجز تصادم ویرانگر نظام حاکم برجهان با طفیل بنیادگرای خود؟.به غیرازتنازع نظام سرمایه داری با مخلوق پارازیتی خویش؟. درچنین روزی بود که ناگهان جهان دریافت، ماری را که زمانی سرویس های امنیتی دولت آمریکا برای مقابله با اردوگاه شرق درآستین خود پرورانده بودند،شروع به نیش زدن ولی نعمت خودکرده است.ومعلوم شد که هرچقدرکه سرمایه داری بتواند راه را بررویش آلترناتیو رهائی بخش به بندد واعلام پایان تاریخ کند، بهمان اندازه باید با شبه آلترناتیوهای ارتجاعی دست وپنجه نرم کند.وازآنسو،هرچه چقدر که حامیان "جهانی دیگر"بتوانند جهان را حول برابری وآزادی قطب بندی کنند،بهمان اندازه عرصه برای جولان شبه آلترناتیوهای ارتجاعی تنگ ترمی شود.
دولت آمریکا اکنون درپنجمین سال ناکامی خود درکوبیدن سراین ماربه سنگ،بر آن شده تا با ایجاد تشکیلات ویژه وبودجه اختصاصی(که یک قلم آن سربه200 میلیون دلار می زند) برای بدام انداختن بن لادن،درغارهای مرزافغانستان و پاکستان،تلاش های تازه ای را شروع کند.دولت بوش برای سرپوش گذاشتن به ناکامی های عظیم خود، آنهم درآستانه انتخابات داخلی، البته به چنین دوپینگی سخت احتیاج دارد. واگرچنین شود، شاید برای پناه بردن به ستونی دیگرفرصتی به چنگ آید، اما دیگرهیچ کس درجهان و درخود آمریکا نیست که تصورکند با این نوع دوپینگ ها، بتوان بحرانی چنین عظیم را که دامنگیرکلیت سیاست های مبارزه باتروریسم شده، لاپوشانی کرد. دستگیری بن لادن-اگرهم به واقعیت به پیوندد- بهمان اندازه درتسکین بحران اثرخواهد گذاشت که دستگیری صدام درعراق موج بحران را کاهش داد.
درسطور بالا از بحران دردکترین جنگ پیشگیرانه و رویکرد یک جانبه گری دولت آمریکا سخن به میان آمد. براساس این دکترین اکنون رسما پنج سال است که دولت آمریکا خود را درحال جنگ با تروریسم می داند و بوش درآخرین سخنرانی خود بهمین مناسبت، باردیگربه جنگ تا نابودی کامل آن مهرتأکیدنهاد.برهمین پایه برخی ازسیاست ورزان این جریان،مدعی اند که دولت آمریکا درگیرودار"جنگِ گرمِ سوم" است(جنگ جهانی اول و دوم وسپس دوره فترت جنگ سرد و حالا جنگ سوم).استراتژی موسوم به جنگ پیشگیرانه برای آن که نشان دهد تاچه اندازه میراث دارانگل وارگی وسرشت ویران گر نظام سرمایه داری است، حق کاربرد بمب های هسته ای تاکتیکی را هم برای خود محفوظ داشه است
اما همانقدرکه دشمن درجنگ های اول و دوم و هم چنین دردوره جنگ سرد،تعریف شده ومشخص درزمان ومکان بود،درجنگ سوم دشمن-تروریسم- مقوله ای کنگ و کشدارودرلامکان ولازمان قراردارد. بن لادن اسم شبی است برای دشمنی که هرلحظه به رنگ بت عیاری درمی آید. زمانی خود بن لادن تجسم عمده آن بود، وسپس به طالبان فراروئید تانوبت ارتباط حکومت صدام با آن فرارسد.گواین که بعد ازخرابی بصره اعلام شد که هیچ گونه ارتباطی بین آن دویافت نگردید.وباین ترتیب ادعای ارتباط بین این استراتژی تهاجمی و دشمنی بنام تروریسم پیش ازپیش زیرسؤال رفت. آن گاه نوبت ایران وسوریه وکره شمالی ولبنان و...رسید.درآخرین موضع گیری ها، بوش یک باردیگر و باصراحت بیشتری رژیم ایران و القاعده را بهم دوخت. نه این که تصورشود بی هویتی و لامکانی و لازمانی، صرفا از سرشت سیال"این دشمن"سرچشمه می گیرد. برعکس دراین ابهام آفرینی،فراافکنی های عامدانه استراتژها و دولت آمریکا، برای پوشش دادن به هدف های چند منظوره خود، هدف هائی که همه اشان ضرورتا با صراحتِ یکسانی بیان نمی شوند،نیزسهیم است. وبعنوان چوب زیربغل برای استوارنگهداشتن موقعیت متزلزل یگانه ابرقدرت موجود درجهان. نباید فراموش کنیم که ازدیرباز تولید انبوه انواع وسائل نظامی وکشتار، بخش مهمی ازتولید ونیروی محرکه اقتصاد غول آسای آمریکا را تشکیل می داده است.این کشور پس ازجنگ دوم جهانی تا به اکنون به ده ها جنگ مبادرت کرده است و تهدید و توسل به جنگ،همواره بخشی ازمکانیزم اقتدارجهانی آن را تشکیل می دهد. وقتی پای عنصرنظامی و جنگ درمیان آید،بسهولت"هژمونی طبیعی" ایالات متحده برمتحدین و رقبای خویش وبه جهان تحمیل می گردد. چرا که سخن نهائی ونقش تعیین گنندگی دراین عرصه به اواختصاص دارد.وباین ترتیب بود که عقربه دستگاه قرعه سنج،که وظیفه اش یافتن مصادیق "دشمن" درهرلحظه است،این بارابتدا گریبان افغانستان وسپس سه محوردیگر شر را گرفت:عراق و ایران و کره شمالی. نتیجه چه شد؟ آنچه که برعراق رفت اکنون کمترکسی است که ازآن بی خبرمانده باشد.کوس رسوائی آن درچهارگوشه جهان زده شده . حالا خودشان مانده اند که وضعیت آن جا را چگونه فرموله کنند: جنگ داخلی یا درآستانه جنگ داخلی؟ کدامیک؟. عراق واحد یا عراق تجزیه شده به چندین کشور؟ ماندن یا رهاکردن؟ حالا دیگرحتا جمهوری اسلامی به آمریکا چشمک می زند،آیا کمک می خواهی؟ واگر آری البته که مابا شروط خودمان حاضریم کمکت کنیم.درافعانستان،بافرونشستن گردوخاک ها،معلوم می شود که اولا سهم این کشوردرتولید موادمخدرجهان،رکورد تازه ای بجا گذاشته است. وثانیا بابازگشت دوباره طالبان به عرصه اجتماعی افغانستان وگسترش بی سابقه حضور نظامی و سیاسی آن،عملا حاکمیت دوگانه درآنجا برقرارشده و پس ازگذشت پنج سال از اشغال این کشور،اکنون تلاش قدرت های غربی وناتو معطوف به گسیل نیروهای نظامی بیشتربه آنجاست. ازبسط دمکراسی و دادن آن همه کمک های وعده داده شده هم خبری نیست. درمحوردیگر،دست یابی کره شمالی به سلاح هسته ای درست دربحبوحه بحرانی که تمرکزدولت آمریکا شش دانگ مشغول گشودن دروازه های خاورمیانه بزرگ بود، ضربه سنگین دیگری بود براین ناکامی گسترده. درمورد ایران چه؟ تهدید به تهاجم نظامی-که ازقضا درزمانی که پست ریاست جمهوری دردست اصلاح طلبان و خاتمی قرارداشت- اولا بافراهم آوردن دست آویزهای لازم، دست جناح حاکم را درحذف رقبای خود و یکدست سازی حاکمیت وتشکیل کابینه نظامی- امنیتی احمدی نژاد بازترکرد و ثانیا با حذف صدام حسین درعراق و طالبان درافغانستان ودرکنارمزرهای ایران به عنوان رقبای آن، عملا کفه موازنه را بسود نفوذ جمهوری اسلامی درکل منطقه سنگین ترکرد.باافزایش قیمت نفت موقعیت اقتصادی جمهوری اسلامی تقویت گردید.درتهاجم اخیراسرائیل به لبنان وحمایت فعال آمریکا ازاین تهاجم،نفوذ وموقعیت متحد رژیم،حزب اله، درلبنان، دوچندان شد.گشودن چنین تنفس گاهی به رژیم فقها و حاکمیتی که درزادگاه خود،نفس هایش به تنگی افتاده بود،جانی تازه بخشید.درآخرین حرکتی که به یک طنزتاریخی شباهت داشت، بوش با تصمیم خود درمورد ورودمحمد خاتمی به واشنگتن ادعا کرد که می خواهد سخنان مقامات دیگر ایران را بشنود!.
درسطح جهانی با افشاشدن گسترده شکنجه های وحشیانه نیروهای آمریکا درعراق و افغانستان و درزندان گوانتامو،برادعاها وحیثیت واعتبارآمریکا به عنوان"مدافع آزادی ودموکراسی و حقوق بشر"،وداعیه های هژمونی طلبانه اش-بعنوان رهبرجهان آزاد- لطمات جبران ناپذیری وارد شد. هم چنین درمواجهه با رقبیان خود چه اروپا و چه رقبای تازه نفسی چون روسیه و چین ازقدرت چانه زنی اش به مقدارمحسوسی کاسته گردید.باین ترتیب دکترین بوش که با دومشخصه جنگ پیشگیرانه واقدامات یک جانبه گرایانه مشخص می شد درهردو عرصه با ناکامی های بزرگی مواجه گردید. واگرزمانی دراوج احساس نیرومندی و پیروزی، ازتقسیم قاره کهن به اروپای پیروجوان وکنارگذاشتن اروپای پیرسخن می راند، با بلاموضوع شدن آن تقسیم بندی، حالا مجبوراست به همان اروپای پیربرای بیرون آمدن ازباتلاق بحران دخیل به بندد. وبعنوان مثال اکنون دولت فرانسه بخود جرئت می دهد تا بدرجاتی بیشترازگذشته، بسود منافع خود واروپا،درسیاست ها و قطعنامه ها و مصوبات مشترک جرح و تعدیل هائی را به عمل آورد.دراین میان موقعیت دولت بریتانیا،بدلیل تبعیت بی چون وچرایش ازدولت آمریکا ازهمه رقت انگیزتراست.کاربه آنجا کشیده که دردرون صفوف حزب کارگرعلیه دارودسته بلرآشوبی بپا شده وبازهم ازمضحکه های تاریخ است که رهبرحزب مارگارت تاچر-حزب محافظه کار- با انتقاد به وابستگی ودنباله روی بیش ازحد بلرازسیاست های بوش، درصدد برآمده تا با فاصله گرفتن معناداری ازآمریکا، شرایط را برای بدست گرفتن سکان قدرت توسط حزبش آماده کند. ناکامی بوش درآمریکای لاتین و شکل گیری محورتازه ای برعلیه سیاست های آن، و تضعیف شدید موقعیت بوش درخود آمریکا ودرافکارعمومی و نیز دردرون حزب محافظه کار، برکسی پوشیده نیست و پرداختن به آن ها بیرون ازحوصله این نوشته است.
پرداختن به معنا وپی آمدهای فاجعه یازده سپتامبربرای ما ایرانیان، بیش ازشهروندان دیگرنقاط جهان، حائزاهمیت است. چرا که انگار ماخود بخشی ازاین فاجعه بشمارمی رویم ومتأثرازپی آمدهای آن هستیم. ازاینرو نگاه ما به آن فقط ازبیرون نیست.بسیاربیش ازآن، هرروزوهرساعت درمعرض امواج مهیب و مخاطره آمیز آن قرارداشته وداریم.
تلاش های بی وقفه دولت آمریکا درمورد ایجاد یک اپوزیسیون دست ساخت،کارگزار وخالصا مطیع بخشی ازآن است:از تصویب بودجه وبودجه های اختصاصی برای آن وسواربرموج رفراندوم شدن و زین و یراق کردن سلطنت طلبانی که تصورمی کردند بزودی چمدان هایشان را درایران خواهند گشود، تا تشکیل نشست ها وکنگره ها در برلین وبروکسل و لندن و... . پشت گرمی اشان باین بود که با همراهی چند چهره سوی برگردانده ازآرمان های چپ و چندجمهوری خواه پشت کرده به جمهوری خواهی،نسخه ومستوره دست ساخت وشفابخش"همه باهم"را سکه رایج بازارسیاست خواهند کرد.واین درحالی بود که رضاپهلوی دربرلین درنزدیکی اجلاس،چگونگی پیشرفت آن را زیرنظرگرفته بود. کامبیزروستا-یک کنفدراسیون چی سابقاچپ- دراعتراف به دیدارش با رضاپهلوی مدعی شد که این ایشان بوده اند که ابتدا به سراغ من آمد ونه این که من بخدمت ایشان شرفیاب شده باشم!.جمشیدطاهری پور-عضوی ازجناح راست سازمان اکثریت-این اجلاس ها را نقطه عطف تاریخی نامید وحسین باقرزاده-کارگردان منشور81- به دیگران هشدارمی دادکه قطارآماده حرکت است واگربسرعت سوارنشوند،این قطاربدون آن ها به مقصد خود روانه خواهدشد.
شکست وناکامی پشت ناکامی. کاربه دعوت افشاری وعطری –عناصرتازه بدوران رسیده ای رسید که برای به چنگ آوردن سکان هدایت این قطارخیلی عجله داشتند.امید آنانی که تلاش می کردند تا بادعوت این دو به سخنرانی در ساختمان کنگره آمریکا و مشاوره با طبقه سیاسی حاکمه آمریکا،کلیدی برای گشودن این قفل بسته-یعنی تعبیه یک سرویا نهاد رهبری برای جنبش و یا بگوئیم برافراشتن چتری برفرازآن- ببادرفت.این کار حاصلی جزذوب شدن سریع بقایای نفوذ آن ها درمیان جنبش دانشجویان نداشت.دولت آمریکا که نه از سرنوشت احمد چلبی ها عبرت گرفته بود و نه ازتوالی بی مصرف کردن چهرهای اپوزیسیون ایرانیِ متمایل به خود، هم چنان بدنبال علم کردن اپوزیسیون دست نشانده بود. آخرین تیرترکش او دراین راستا براستی رسواکننده،عبرت آموز و نشان دهنده اوج استیصال بود: وقتی که زمامداران دولت آمریکا تصمیم گرفتند ترکیب مناسبی ازجریانات و عناصررنگارنگ موردنظرخویش را برای گفتگو و رایزنی به کاخ سفید دعوت کنند. دراین میان گنجی وحامیانش که آزمون سرنوشت کسانی را که پای دروادی این باتلاق نهاد بودند درپیش رو داشتند، قبل ازدادن پاسخ خود و دراوج تردید و سردرگمی به تدبیرو رایزنی نشستند. مسعود بهنود درمقاله ای فراخوان گشودن بحث حول این معضل را داد. اما جمشید طاهری پوروامثال او، که درنشست لندن با مشاهده یک سلطنت طلب درکنارخود سرشک شادی ازدیدگانش سرازیر شده بود، سرراست ترازاو ودیگران به گنجی فراخوان دادند که برو تردید نکن!. بااین همه، پاسخ نهائی پس ازیک تأخیرمعناداروگذراندن چالشی درونی درمیان صفوف حامیان گنجی، منفی بود. اوالبته بطوراصولی با چنین دیدارهائی مخالفتی نداشت. اما پاسخ مثبت را درشرایط کنونی و اوضاع واحوال موجود اپوزیسیون،موجب ضربه زدن باعتبارآن وکم دامنه کردن نتایج تلاش های معطوف به تعبیه یک سازمان رهبری برای هدایت وکنترل جنبش های اعتراضی می دانست.کاربجائی کشید که کسانی مثل محسن سازگارا و افشاری وعطری هم ازدادن پاسخ مثبت،البته ضمن مشروع دانستن اصل چنین روابطی،سرباززند. محسن سازگارا برای تبرئه کردن خود درنزد اذهانِ بقول وی اسیردائی جان ناپلئونی ایرانیان، درمقاله ای لب به شکِوه گشود.اوالبته مزدوری خود را رد کرد اما درادعانامه اش، گوشه هائی ازخدمات،تعامل وفعالیت بی شائبه و بی جیره و مواجب خود را با افتخاربه رشته سخن درآورد.
القصه، کاربجائی کشید که عباس فخرآور، که رسوائی او درزندان رژیم و همکاری اش با سرویس های جاسوسی آمریکا شهره عام وخاص است،شدچهره شاخص طرف دیالوگ ابرقدرت آمریکا با اپوزیسیون ایرانی! کوه موش زائیده بود.
اگرنگاه خود را ازنمودهای فاجعه یعنی ویرانی برج های دوقلو و آن کشتار وحشیانه انسانی، مظهر بیاد ماندنی 11 سپتامبر، بسوی محتوا به گردانیم،بنظرمیرسد گوهراین رویداد برای ما ایرانی هاخیلی آشناتروملموس ترمی گردد.اگر محتوای فاجعه را که همانا تصادم نظام حاکم باانگل بنیادگرای مافوق ارتجاعی آن است درنظربگیریم،ما ایرانی ها بسیاربهترازدیگران و با گوشت و پوست خود،باعمق فاجعه و محتوای آن آشنائیم. گوئی که نزدیک به سه دهه قبل آن را تجربه کرده و ازآن به بعد هرروز درحال تجربه اش هستیم. آری درجامعه ما چنین فاجعه ای بسیاربیش ازیازده سپتامبر صورت گرفت.چرا که 27سال قبل بنیادگرائی اسلامی که خود طفیل پرورده شده نظام سرمایه داری-استبدادی-سلطنتی حاکم برکشورما بود،توانست درکسوت آلترناتیو،تاکسب قدرت سیاسی صعودکند.تصادم نظام حاکم،درکنارتوده های میلیونی آکنده ازخشم ونارضائی، وبا زعمامت روحانیت ناراضی،توانست "برج وباروی" نظام سلطنت وابسته به امپریالیسم را منهدم کرده و سرنوشت مردم ایران را بدست گیرد. انگارتصویرحغرافیای اقتصادی و سیاسی جهان را کوچک کرده و آنرا درکشورما بصورت شهروحاشیه شهر،تولید و حاشیه تولید،مرکزانباشت نعمت و فقرگسترده، تاریک اندیشی و خلأ چشم اندازرهائی بخش،ودریک کلام گشودن سگ وبستن سنگ، پیاده کرده باشند. نیروی ضربتی انقلاب،انبوه فقرا و حاشیه نشینان شهرهای بزرگ، قربانیانی که از مناسبات اربابی کنده شده و قادربه جذب درنظام مناسبات سرمایه داری نشدند، وانبوهی که با زادوولد گسترده انبوه تر شدند.انباشت فقر و بیکاری درکنار استبداد بی امان سلطنتی، که موجودیت هیچ نیروومسلکی بجزروحانیت ومذهب را برنمی تافت،شرایط ایده آل را برای تصاحب قدرت توسط کاست روحانیت که بیش ازیک صدسال درحسرت به چنگ آوردن قدرت غصب شده لحظه شماری می کرد،فراهم کرد. وچنین بود شروع فاجعه 11 سپتامبرما..وازآن پس 11 سپتامبرهای متوالی، اعدام های سال 60، قتل عام های 67 و... واکنون بهمنی فرودآمده بنام دولت احمدی نژاد.
باین دلیل است که ما ایرانی ها تا این اندازه با روندهای حاکم برجهان احساس آشنائی می کنیم. انگار که جهان به یک عبارت آینه ماست وما آئیئه جهان. جهان درما جاری است و ما درجهان. تصادم نظام جهانی با طفیل بنیادگرای خود نه فقط درما جاری است بلکه فراترازآن ادغام شده درکالبدی واحد ودریک همزیستی طولانی، توأمان برما حکم می رانند وماهمه بردگان جدید وامت صغیر این "خدای سرمایه و تاریکی" واین هیولای بیدارشده ازخواب هستیم.
جهان چه درلحظاتی که منازعه نظم مستقرسرمایه با مخلوق انگلی وناسازگارش، باوج می رسد و چه بهنگامی که هم چون کشورما،این دو درسازگاری نسبی قرارمی گیرند،توأمان عرصه را برشهروندان وزحمتکشان تنگ می کنند.باین دلیل مبارزه ریشه ای با پارازیت هائی چون بنیادگرائی بدون مبارزه با نظم طبقاتی مستقربرجهان ناممکن است.
2006-09-19-28-06-1385
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Monday, September 11, 2006

برای ازکارانداختن حربه سرکوب
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
جان زندانیان سیاسی درخطراست. واگرهرآینه تردیدی درآن بود،مرگ ناباورانه اکبرمحمدی آن را به اثبات رساند وتکراراین جنایت درمورد ولی اله فیض مهدوی آن را مورد تأکید مجدد قرار داد.احمد باطبی نیزتاچندقدمی مرگ رفت وهنوزهم سرنوشت اودچارابهام است. دژخیمان برای سرپوش گذاشتن برجنایت خود ونگران ازشعله ورشدن جرقه های نارضایتی حتا ازبرگزاری آزاد مراسم ختم اکبرمحمدی توسط پدرومادرش،آنهم درروستائی گمنام،ممانعت و کارشکنی به عمل آوردند.اجرای حکم اعدام برخی اززندانیان اهوازونیزصدوراحکام تازه اعدام برای 16 نفر ازدستگیرشدگان حاکی ازافزایش اشتهای سرکوب برای ایجاد جو رعب ووحشت درسراسرایران است. دامنه سرکوب وفشار البته فقط محدود به زندانیان وافزایش اعدام ها نیست،بلکه همزمان گستره وسیعی ازجمع آوری دیس های ماهواره ای،کنترل کامل عرصه اینترنت،قبضه کامل حوزه نشرومسدودکردن کلیه مجاری اطلاع رسانی،فشاربه فعالین جنبش ها بویژه جنبش دانشجوئی و کارگری و فعالین ملی،برچیدن هرنوع تشکل و نهادی که مستقل ازدولت بوده ورنگ وبوئی ازمخالفت خوانی را درخوددارد،تغییرقانون کارونمایشی کردن کامل انتخابات... را دربرمی گیرد.دریک کلام ما با یک برنامه سرکوب تعمیم یافته و همه جانبه ای سروکارداریم که بطورهمزمان خود را درحوزه های گوناگون سیاسی وفرهنگی وملی و جنسی وطبقاتی...نشان داده وگام بگام گسترش می یابد.این پدیده نشان دهنده آن است که تضاد رژیم با مردم-باهمه اقشاروملیت ها ودروهله نخست با فعالین و پیشروان جنبش ها- یک تضاد همه جانبه است واین که غلبه براین تضاد-عمدتا ازطریق سرکوب همه جانبه- به بود ونبودرژیم تبدیل شده است.ویژگی دیگراین سرکوب،هدفمندی و برنامه ریزی شده گی آن است که به آن خصلتی فراترازسرکوب های موسمی می بخشد.حاکمیت براین گمان است که اگرجو ترور و وحشت،بهمراه انواع فشارهای فرسایشی را برجامعه وبرفعالین سیاسی-اجتماعی حاکم کند واگر خودانحصارهمه عرصه های اطلاع رسانی ومدیریت آن را بطورکامل بعهده بگیردو کلیه مجاری آگاه شدن را مسدودنماید می تواند ازروند"هوائی شدن"مردم جلوگیری کرده و بیرون جسته گان از"بطری ولایت"را مجددا افسون هیبت پنجه های خود نماید.وباین ترتیب مشروعیت بباد رفته را احیاء کرده وخطرفروپاشی را منتفی نماید.جناح حاکم بادرس آموزی ازفروپاشی بلوک شرق،باشعار"اصلاحات" آری اما به "دست خودمان" وباالهام ازالگوی چین*1، برآن شد که درگام نخست سرکوب را ازبالا وازطریق جمع کردن بساط باصطلاح حاکمیت دوگانه،با یکدست کردن نهادهای قدرت وتأمین اراده واحد شروع کند و آنگاه با اتکاء به آن،گام های بعدی را بردارد. چرا که خوب می دانست درتحلیل نهائی این فرایند بیداری بزرگ درمیان پائینی هاست که به رقابت درمیان بالائی هادامن می زند و به رقبای جناح حاکم فرصت عرض اندام می دهد.برداشتن گام نخست البته کارچندان ساده ای نبود و تدارک آن سال ها طول کشید.اما نهایتا بدلیل سرشت تسلیم طلبانه و رویکردخیانت آمیزاصلاح طلبان حکومتی نسبت به آرمان ها وادعاهای خود ازیکسو*2،وبهره گیری ازتهدیدهای خارجی ازسوی دیگر،بسرانجام رسید.وباین ترتیب بسترلازم برای ورود به عرصه اصلی سرکوب فراهم گردید.
سرکوب فعالین وپیشروان هربخش جنبش،برچیدن همه تشکل ها ونهادهای مستقل،بستن تمامی مجاری اطلاع رسانی وانحصارمدیریت در تمامی این عرصه ها توسط حاکمیت،هدف عمده سرکوب دراین مرحله را تشکیل می دهد.رژیم براین تصوراست که با موفقیت درچنین هدفی خواهد توانست، درمسیربالندگی وسازمان یافتگی جنبش های توده ای خلل عمده وارد ساخته وبا سترون کردن آن ها،جلوی رشد آگاهی و تشکل یابی و لاجرم خطرسقوط خود را خواهدگرفت.ناگفته نماندکه تفکیک مراحل سه گانه فوق به معنی تفکیک نسبی آن ها ونشان دادن مرکزثقل سرکوب درهرمرحله معین است.وگرنه دیوارچینی آن ها را ازیکدیگرجدا نمی سازد.علاوه براین ورود به هرگام جدید به معنی آن نیست که کشاکش مربوط به مراحل قبلی به پایان خود رسیده وامکان بازتولیدآن-البته دراشکال تازه- وجود ندارد*3. چراکه درتحلیل نهائی این توازن قوای درحال تغییر است،که وضعیت محتوم را رقم می زند.
شکاف بین دامنه سرکوب و مقاومت
روی دیگرسکه سرکوب همه جانبه،نگرانی رژیم ازمقاومت های موجود ویانهفته دراعماق جامعه است که هم اکنون جریان داشته ویاممکن است هرلحظه به جریان بیفتد.مقاومتی که رژیم را ناگزیر ساخته است تا بفکر تدوین پروژه های سرکوب درچنین ابعادی بیفتد.البته همزمانی سرکوب درحوزه های گوناگون،به نوبه خود بسترمناسبی را برای فرارفتن ازمقاومت های پراکنده بسوی مبارزه ومقاومت مشترک فراهم می سازد.بااین همه نمی توان منکرشکاف وعدم تناسب موجود بین دامنه سرکوب و دامنه مقاومت شد.اگرازجریاناتی که به امیددگرگونی دربالا ویا مداخله قدرت های بزرگ برای رهائی ازوضعیت کنونی دخیل بسته اند،ونیزفرقه های سیاسی که مسائل پیشاروی آنها وفعالیت اشان هیچ ربطی به مسائل ونیازهای واقعی جنبش ندارد بگذریم،بی شک پرکردن شکاف مزبور،مهم ترین دغدغه کنونی مدافعان واقعی دمکراسی را تشکیل می دهد. ازاین رو بررسی کاستی ها و گسست هائی که این مقاومت دربسترآن جریان دارد وتلاش برای مرتفع ساختن آن ها، مهم ترین وظیفه آنانی را که درآرزوی چربش کفه مقاومت به کفه سرکوب هستند، تشکیل می دهد. هدف اصلی نوشته حاضرنیزتمرکزحول همین مسأله است:
دروجه نخست آن چه که به صعوبت مسأله می افزاید،چندوجهی بودن معادله بحران ومانورهای بی پایان رژیم حول آن برای پراکندن ومنفعل ساختن صفوف جنبش دموکراتیک و ضداستبدادی است. واقعیت آن است که ما بابحران مرکبی روبروهستیم با جنبه های داخلی و بین المللی.بدیهی است که درچنین شرایطی بدون روشن کردن رابطه وجایگاه واقعی هرکدام ازمحورهای بحران نخواهیم توانست تصویرروشن و شفافی ازوظایف مشخص خود به عمل آوریم .
دراین جا این سؤال مطرح است که با کدامین ِخردسیاسی و قوانین نظامی تشدید همزمان جنگ دردو جبهه داخلی و بین المللی مورد تجویزقرار می گیرد، و رژیمی که تحت فشارهای روزافزون و سخت بین المللی قراردارد،همزمان با آن برطبل سرکوب های داخل هم می کوبد؟براستی درنزداو خطراصلی درکجا نهفته است؟ دردرون خانه یا بیرون خانه؟ چرارژیم درهمان حال که به سهم خود هیزم های تازه ای را برای برافروختن شعله های بحران هسته ای می چیند وتلاش می کند که همه نگاه ها را بسوی این بحران کانونی کند،درهمان حال مشت آهنین خود را درجهت دیگری بالابرده و به جان زندانیان سیاسی و جنبش دانشجوئی وروشنفکران و کارگران و زنان و ملیت ها و....می افتد؟ جنگیدن هم زمان دردوجبهه را چگونه باید تأویل کنیم؟
درپاسخ به این سؤال لازم است سه عامل را یک بار بطورجداگانه ودراستقلال نسبی اشان ویک بار درپیوندشان با یک دیگرمورد توجه قراردهیم:
نخست این واقعیت را،که رژیم بالفعل باپدیده مقاومت ومبارزه دلیرانه بخش معینی ازجامعه مواجه است. فی المثل درمورد زندانیان سیاسی با مقاومت ومبارزان جسوری روبرو است که علیرغم آن مواجهه شدن با آن همه بربریت،حاضرنیستند به"چه باید کرد ها ونباید کردهای" رژیم تمکین کنند. آن ها حتا درایام مرخصی های کوتاه مدتی که رژیم ناچارمی شود،هرازچندی به برخی ازآن ها بدهد، حاضرنیستند،زبان درکام بکشند.درمورد اکبرمحمدی و هم چنین احمد باطبی ودیگران چه کسی نمی داند که آنها چوب افشاگری ها و مصاحبه ها و بیانیه های خود را چه در درون زندان وچه حتا بهنگام مرخصی دربیرون اززندان خورده ومی خورند؟ وبدیهی است که اگرچنین مقاومتی دربرابررژیمی که مصمم است آنان را ازگوهرانسانی اشان تهی کندوجود نمی داشت،آنگاه موضوعی بنام جنبش زندانیان سیاسی هم بلاموضوع می شد. این مقاومت،صرفنظرازخود ویژگی وابعاد جسارت آمیزش،مختص زندانیان نیست. بلکه به درجاتی درسطح کارگران، جنبش دانشجوئی، روشنفکری،زنان وملیت هاو... نیزجریان دارد.
دوم این واقعیت را، که رژیم گرچه با یک"اکثریت ظاهرا خاموش"درمقیاس جامعه مواجه است اما خوب می داند که این اکثریت دل خوشی ازوی نداشته وهرگاه فرصتی بیابد،ازآمدن به میدان اعتراضات ابائی نخواهد داشت.پدیده ای که درصورت وقوع می تواند به جارو کردن کلیه استحکامات رژیم منجرگردد.بهمین دلیل یکی ازاهداف اصلی سرکوبِ مقاومتِ فعالین موجود،ازجمله زندانیان سیاسی،ارسال پیام تهدید آمیز به این اکثریت آکنده ازخشم فروخورده و نگهداشتن آن ها درفضای ترس وبیم است.
سومین واقعیت آنکه، رابطه معنا داری بین سرکوب داخل وبحران آفرینی درسطح بین المللی وجود دارد.باین معنا که رژیم صرفا ازطریق دامن زدن به بحران بین المللی و گرفتن آرایش جنگی و شبه جنگی،قادربه تأمین انسجام درونی وتحمیل سلطه خویش برمردمی که درمسیر بیداری بزرگ قرارگرفته اندو خواهان تغییرکلیت رژیم هستند،می باشد.واین درواقع بخش مهمی ازهمان پدیده فراافکنی اغواگرانه ای است که دربحران کنونی جریان دارد. رژیم اکنون براین باوراست که توانائی دولت های غربی بویژه دولت آمریکا ازطریق تهاجم سخت افزاری(جنگ گسترده واشغال وتحریم گسترده و کارساز) باچالش های جدی مواجه شده و ازاین بابت کارچندانی نمی توانندبکنند.آن ها براین باورند که ضربه ای که کمر مرا خرد نکند،برنیرومند شدن ام خواهد افزود.واین البته چیزی جزبازتاب این حقیقت شناخته نیست که منازعه طلبی خامنه ای وبوش-به مثابه نمادامپریالیسم وطفیل بنیادگرای آن- جزتقویت مواضع یکدیگر و تنگ کردن عرصه برمبارزات واقعا دمکراتیک حاصلی به بارنمی آورد.رژیم حالابایکدست کردن خود دربالادیگرنگران بروزانقلاب مخملین هم(یکی ازپروژه مورد نظرقدرت های بزرگ) نیست.آن ها اکنون بیش ازهرزمان دیگر از خطر شعله ورشدن مقاومت عمومی نگرانند.
البته جنگیدن همزمان دربرابردشمن و دشمنانی نیرومندترازخود،با هیچ قانون جنگی مطابقت نداشته و تخطی کننده آن هم باید روزی تاوان سنگین بی اعتنائی خودرا پس بدهد.ودرست بهمین دلیل، وقتی که آن ها روزی مجبوربه گزین شوند،درتحلیل نهائی این نبردداخلی است که جبهه اصلی را تشکیل خواهد داد و آنها به هنگام خود،برای تقویت موقعیت خویش دربرابرآن، با قدرت های غربی کنارخواهند آمد.
اکنون می توانیم باتوجه به این عوامل سه گانه،درپاسخ به سؤال مطرح شده دربالا،به بررسی شرایط وعللی بپردازیم که دروضعیت کنونی به رژیم امکان جنگیدن دردو جبهه همزمان را می دهد:
ازیکسو رژیم تهدیدات خارجی را با توجه به تنگناهائی که قدرت های بزرگ دچارش شده اند،آن چنان تهدیدی که منجربه سرنگونی اش بشودنمی بیندوازسوی دیگردرجبهه داخلی روی گسست های موجود درصفوف مقاومت یعنی بین فعالین سیاسی واکثریت ظاهرا خاموش، سرمایه گذاری کرده است.
درواقع این درست است که رژیم دردوجبهه همزمان می جنگد،امانباید فراموش کنیم که جنگ درعرصه داخلی رابه موازات بحران بین المللی،بدان دلیل می تواند ادامه دهد که این جنگ هنوز درسطح محدود وعمدتا درمیان فعالین متعلق به اقشار و لایه های گوناگون اجتماعی محصور مانده است.
گسست فوق همانطورکه وضعیت نامتقارن کنونی را توضیح می دهد،درهمان حال راه خروج ازآن را نیزنشان میدهد: تقویت و تحکیم پیوند فعالین وپیشروان با بدنه جنبش ها وبا پایگان اجتماعی خود، پیوند وهمبستگی خرده جنبش های موجود بایگدیگرحول اهداف کلان و مؤلفه های بنیادین دمکراسی. هدف فرارویاندن نبردهای موضعی-که علیرغم خودویژه گی های خود،درسرشت اصلی اشان ماهیتی یکسان دارند- به نبردهای کلان وسرنوشت سازاست. بیرون کشیدن مبارزات موضعی ازسیکل بسته ای که درآن گرفتارآمده اند و گره زدن نبردهای کوچک به نبردهای بزرگ. هدف راهبردی برقراری پیوند ناگسستنی بین نان و آزادی است واین که این مهم تنها می تواند بدست خود زحمتکشان و کارگران ممکن شود. ودراین میان قراردادن بحران هسته ای درجای واقعی خود ازطریق پیوند بین مبارزه برای صلح وعلیه جنگ با مطالبات اصلی مردم نظیر مسأله نان و آزادی-ازطریق نشان دادن رابطه تنگاتنگ ومتضاد آن دو بایکدیگر،ازدیگرملزومات تقویت صفوف جنبش مقاومت ضداستبدادی وضدبهره کشی است.واضح است که برای شتاب بخشیدن به چنین روندی تشکیل سکوها ونهادها ودفترهای هم آهنگ کننده-ازجمله اتاق های تهاتر- که درآن گفتگوهای متقابل حول مسائل جنبش وهم اهنگ سازی مبارزات صورت می گیرد،بین فعالین جنبش های گوناگون درهرسطحی، درهرشهر و منطقه، وبرقراری پیوندهای افقی مابین آنها، ضرورتی درنگ ناپذیراست.مهمترین خصلت این نهادها،خصلت توده ای بودن وبرقراری پیوندهای افقی درمیان بخش های مختلف جنبش است.
اما اگرراه برون شد ازبن بست کنونی با ترمیم گسست های موجود بین فعالین با بدنه جنبش ها و پیوند این جنبش ها بایک دیگر-باهدف توده ای کردن مقاومت- امکان پذیراست، آیا امیدی به برطرف ساختن این گسست ها درافق کنونی وجود دارد؟
گرچه پاسخ شسته ورفته ای باین سؤال نمی توان داد،اما نگاهی به تکوین روندهای موجود مقاومت،گواه براین است که افق چندان هم تیره نیست.چرا که اولا پیدایش جوانه های معطوف به گسترانیدن پایگاه اجتماعی مبارزه توسط فعالین هربخش اجتماعی(گسترش عمقی)به موازات رشد روحیه همبستگی درمیان جنبش های کارگری و دانشجوئی و زنان و روشنفکران و نیروهای مترقی و چپ (گسترش افقی) نشان ازدرک اهمیت ضرورت بی چون و چرای چنین پیوندی درمیان فعالین دارد.باین سمت گیری امیدوارکننده تنها می توان قطعیت و شتاب بیشتری داد.ثانیا هرچه که زمان بیشتری می گذرد،فرجام نامیمون رویکردهای دیگری نظیردخیل بستن به اصلاح طلبان حکومتی ویا به قدرت های بزرگ،بیشترروشن ترمی شود. وثالثا –مهمترازهمه- انباشت پتانسیل اعتراضی درمیان "اکثریت نه چندان خاموشی" که رژیم قادرنشده است،باطرح وعده ها و شعارهای عوامفریبانه ای نظیرعدالت و مبارزه با فساد ورنگین کردن سفره نان ویا اقتدارهسته ای و برخی شعارهای ناسیونالیستی،آن ها را بسوی خود جلب کند، افزایش پیدامی کند.
باین ترتیب ملاحظه می شودکه برای ازکارانداختن کامل حربه سرکوب،مثل همه مبارزات رهائی بخش راه آسانی وجود ندارد.مهم سمت گیری درست و شالوده ریزی ازهم اکنون،برای زمانی است که بابرقراری معادله اجتناب ناپذیر نتوانستن و نخواستن،شیرازه رژیم آماده فروپاشیدن می شود.مهم آنست که بتوانیم بین تاکتیک و استراتژی،جهت گیری عمومی و فعالیت جاری پیوند مشخص وملموسی برقرارکنیم. درچهارچوب چنین رویکردی راهی جزگسترش گام بگام صفوف مقاومت توده ای وخنثا کردن طرفندهای رژیم درسطح ملی وبین المللی درهرلحظه و زمان وجنگیدن درهرسنگر وهرقلمروی که رژیم درآن لانه کرده، وجود ندارد.برای تقویت صفوف مقاومت باید قبل ازهرچیز به گسست های حاکم برآن فائق آمد. درهمین راستا،کندکردن حربه سرکوب بعنوان یک وظیفه عاجل ازاهمیت تاکتیکی مهمی برخورداراست:
بهره گیری مؤثرترازفشارها وحمایت های مثبت نهادهای مترقی ومدافع حقوق بشردرافشاء جنایات رژیم وگسیل هیئت های بازرسی اززندانیان،اعتراض به نقض مداوم وخشن حقوق بشروهم چنین جلب حمایت جنبش های جهانی،تقویت صدای سوم درصفوف جنبش های صلح، پشتیبانی مالی و سیاسی فعال ترازاعتراضات داخلی ازجمله این وظایف تاکتیکی بازدارنده است که گرچه حاصل بخشی آن محدود می باشد اما هم نتیجه آن درکوتاه مدت محسوس است وهم تقویت کننده جهت گیری عمومی. نباید فراموش کنیم که دراین عرصه های تاکتیکی هنوزظرفیت های استفاده نشده فراوانی برای اعمال فشاربیشتربه رژیم وجود دارد که متأسفانه مورد بهره برداری قرارنگرفته است. ظرفیت هائی که به خود آمدن اپوزیسیون مدعی آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی دربهره برداری ازآن نقش مهمی دارد.هم چنین نباید فراموش کنیم درشرایطی که جنبش های نوپا ومستقل،درسخت ترین شرایط،درتلاشند تا برروی پای خویش قراربگیرند، ودرهمان حال باشدیدترین یورش های سازمان یافته و نقشه مند رژیم مواجهند، پشتیبانی همه جانبه ازآن ها ازاهمیت زیادی برخورداراست.وبالأخره کلام آخراینکه، هرگزنباید ازیاد ببریم که ماهم-ما نیروهای اپوزیسیون متعلق به چپ درخارج از کشور-به نوبه خود جزئی ازگسست های موجودهستیم ودرایجاد وماندگاری آن ها نیزنقش و سهم درخوری داشته و داریم.گسست هائی که رژیم بقاء و توانائی های خود را ازوجود آن ها،می گیرد.وبهمین دلیل غلبه براین گسست ها،درعین حال بخشی ازادای دین ما به جنبش را تشکیل می دهد.
2006-09-11-1385-06.20
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*1-پرداختن به این که آیا اصولاشباهتی بین شرایط ایران وچین وجود داردیانه واینکه آیا اصولا اصلاحات درنظام مبتنی برولایت فقیه چه معنا ودامنه ای می تواند داشته باشد،خارج ازحوصله این نوشته است.دراینجا منظورما تنها اقتباس درحوزه شیوه ها وشکل است.
*2- چنانکه این روزها، بانزدیک شدن انتخابات مجلس خبرگان وشوراهای اسلامی شهروروستا،با داغ شدن مجدد این مساله که منشأ مشروعیت ولی فقیه، ازرأی خبرگانِ منتخب "مردم" سرچشمه می گیرد یا ازانتصاب به اسلام و خدا، ، باردیگردامنه منازعه بین دوجناح را شدت بخشیده است.درکشاکش این نبرد،رفسنجانی که مدتی پیش درقم نزدیک بود کتک بخورد وعمامه اش را بباددهد،واکنون هم بخش مهمی ازاصلاح طلبان و محافظه کاران حول آن اوجمع شده اند، باردیگردرحال "استخاره" کردن برای شرکت کردن ویا نکردن درانتخابات مجلس خبرگان است.ازسوی دیگرهمسرسخنگوی دولت، محمد خاتمی را تجسم اسلام آمریکائی خوانده و خواهان خلع لباس او شده است.جناح حاکم مدعی است که اصلاح طلبان ازطریق شورا وخبرگان،خواب بازگشت به قدرت رامی بینند وبهمین دلیل یورش تبلیغاتی وسیعی را علیه آنها آغازکرده است.
*3-برجسته ترین فرازاین خیانت،برگزاری انتخابات کاملا نمایشی ریاست جمهوری توسط دولت خاتمی بود که ازپیش کاملا روشن شده بود که مفهومی جزانتصاب واجرای فرمان ولی فقیه ندارد.او برای انجام این خوش خدمتی به دستگاه ولایت وخیانت تاریخی به هدف های اعلام شده خود،ناچارشد حتا دربرابرعصیان و نافرمانی نیروهای حامی خود بایستد. گزافه نیست که اگرگفته شود انداختن حلقه داربه گردن اصلاح طلبان قبل ازهمه بدست خود محمدخاتمی صورت گرفت.

Wednesday, August 02, 2006



جنایتی دیگر و پیامی دیگر

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
شلیک تیربه شقیقه یک زندانی ویاکشتن وی درزیرضربات تازیانه، ویازدن ضربه برمغزوی با استفاده ازفنون کاراته،آن گونه که درمورد زهراکاظمی اتفاق افتاد، تنها راه به قتل رساندن یک زندانی توسط دژخیمان رژیم خودکامه نیست. این کاررا می توان بصورگوناگون و به شیوه های باصطلاح ایزگم کن هم انجام داد، تااتهام کمتری را متوجه قاتل کند.مثلا صحنه را جوری آراست تا یک تصادف رانندگی صرف تلقی گردد، ویا آن که عرصه را بریک بیمارزندانی چندان تنگ کرد که با نرسیدن یک داروی حیاتی، باوایست قلبی داد. والبته درهمان حال می توان سریعا به بند زندانیان برگرداند تا بقیه تشنجات مرگبارخود را دربرابردیگر زندانیان بپایان برد.وباین ترتیب است که رژیم یک باردیگر دست به جنایتی هولناک زد و عامدانه موجب مرگ یک زندانی بیمارو پرشور،اکبرمحمدی،که هفت سال پیش درجریان قیام دانشجوئی-مردمی 18 تیردستگیرشده بود،گردید.گزارشاتی که ازسوی زندانیان سیاسی و خانواده وی انتشاریافته است،به روشنی ازدست داشتن مستقیم رژیم دربه قتل رساندن این زندانی حکایت می کند. بستن دست وپای وی به تخت با غل وزنجیرومسدود ساختن دهان وی بانوار چسب، تنبیه و شکنجه برای شکستن اعتصاب خشکی که تاهنگام مرگ 9 روزازشروع آن می گذشت، برگرداندن وی به بند پس ازوقوع یک سکته قلبی بجای ارسال او به بیمارستان و به بخش اورژانس، آن هم پس ازهشدار پزشکان زندان درمورد وخامت حالش، قبل ازهرچیزنمایانگرقصد شوم و جنایتکارانه دژخیمان درمورداین زندانی اوین بود.اکنون تمامی تلاش دستگاه ولایت معطوف به آن است که یک مرگِ رواداشته شده وغیرطبیعی،خود خواسته وطبیعی انگاشته شود.سخن یکی از مسؤلان زندان به اکبر که برودربند بمیر! بقدرکافی توضیح دهنده حکمت انتقال وی ازبهداری به بند زندان،بجای انتقالش به بخش اورژانس است.دستگیری پدرومادرکهن سال این زندانی درفرودگاه مهرآباد،برای آن که مبادا حضورآن ها درمیان انبوه جمعیت استقبال کننده،موجب سرریزشدن خشم لبریزشده آن ها گردد، نشان می دهد که رژیم تاچه حد نگران بروز واکنش های های اعتراضی است. وازاین که مبادا همهمه های لانه کرده دراعماق وجود تک تک شهروندان سربازکرده و به فریادی رسا تبدیل شود:که توکشتی! توکشتی! قاتل توئی و باید مسئولیت اش را بپذیری و تاوانش را پس بدهی!
دفن سریع جنازه درروستائی درآمل بدون کسب اجازه ازخانواده جان باخته وبدون این که فرصت لازم برای بررسی علل واقعی مرگ به خانواده و بستگان وی و نهادهای مدافع حقوق بشرداده شود،همانگونه که عینا درمورد زهرا کاظمی صورت گرفت،گوشه دیگری از سناریوی این تراژدی تلخ را به نمایش می گذارد.تمام تلاش رژیم آنست که علل واقعی مرگ این زندانی پنهان بماند.بطوری که حتی نمایندگان مجلس فرمایشی رژیم نیز اجازه نیافتند،بهنگام وقوع فاجعه ازبند 209 بازدید کنند. غافل ازاین که مشاهدات زندانیان بند 209 اوین که ازنزدیک شاهد وقوع این فاجعه بوده اند،به تنهائی برای رسواکردن دست رژیم کافی است.هم چنان که بیانیه آن ها بطورسرراست رژیم را متهم به ارتکاب جنایت می کند.اما این فقط زندانیان نیستند که رژیم را متهم می کنند،بلکه وکیل زندانی بقتل رسیده نیزکه درجریان چگونگی وضعیت اوقرارداشته،برهمین باوراست که مسؤلین زندان مبادرت به حذف فیزیکی وی کرده اند.اوهم چنین درگفتگوئی فاش می سازد،که ازقبل هشدارهای لازم را به مقامات قضائی داده بود وتلاش های وی هم برای دیدار با موکل خود بی نتیجه مانده بود. وکلای دیگری نیزنگران سرنوشت زندانیان دیگری هستند.ازجمله وکیل احمد باطبی که اونیزدرحین گذراندن مرخصی دستگیرشده و دراعتراض به آن دراعتصاب غذابسرمی برد. درهرحال شواهد متعدد وافشاء کننده ای وجوددارند که پرده ازجنایات رژیم برمی دارند. وتلاش های مذبوحانه ای نظیر احاله گزارش کالبدشکافی به یک ماه بعد، بیش ازآنکه نجات دهنده رژیم ازاین مخصمه باشد،اتهام برانگیزهستند. وچنین است که همه انگشت ها به سوی متهم کردن رژیم و قاتل بودن وی نشانه می روند. اما اگرچنین است رفتارجنایت کارانه رژیم که مسئولیت نگهداری زندانیان را بعهده دارد ،رفتاری که پهلوبه پهلوی سبعیت ودرندگی می ساید را، چگونه باید تاویل و تفسیرکرد؟
پیام های نهفته دریک جنایت
وجود زندانی سیاسی درهرکشوری،بخودی خود نمایانگرسلطه استبداد وفقدان آزادی های سیاسی درآن کشور است.اما فراترازآن،مبادرت به جنایت درمورد زندانیان سیاسی تحت الحفظ رژیم، تنها یک چیز را ثابت می کند و آن این که رژیم بدون پراکندن ترس و رعب،حتا برای یک روزهم، قادربه حکومت کردن نیست ولابد ازمقاومت یک زندانی اسیرواین که هرگونه عقب نشینی درمقابل وی ممکن است به الگوئی برای مقاومت دیگران تبدیل شود،آن چنان احساس خطر کند که عواقب جنایت خود را پذیراشده وچنین آسان ازرعایت حتا ظاهری تشریفات مربوط به مسئولیت خود دربرابروظیفه مراقبت ازندانیان طفره می رود.
بنابراین اولین پیام نهفته درجنایت فوق،خطاب به مردم به ستوه آمده،به مردمی که مقاومت زندانیان سیاسی جلوه و بیانی ازمطالبات و خشم فروخورده آنان است، این است که مبادا به هوس پیشروی بیافتند وحواس خود راجمع کنند که با چه رژیم تبه کاروسرکوبگری سروکاردارند.رژیم همین سیاست پراکندن رعب و ترس را دربیرون اززندان ودربرافراشتن چوبه های اعدام درخوزستان ونقاط دیگرنیزپی می گیرد. واساسا یکی ازمأموریت های دولت جدید،خفه کردن همین بیداری بزرگ است.
دومین پیام نهفته درجنایت رژیم، برای درهم شکستن روحیه مقاومت تحسین برانگیززندانیان سیاسی چه درزندان و چه احیانا بهنگام مرخصی است.تاشیرفهم شوند که درصورت عبورازخطوط قرمزها و"چه باید کردها ونبایدکردهای"دستگاه های امنیتی،چه سرنوشتی درانتظارآنان است.هدف یک رژیم تمامیت گرای اسلامی اززندانی کردن، فقط حبس فیزیکی زندانی نیست بلکه علاوه برآن، درهم شکستن روان وشخصیت و باورهای زندانی هم است.رژیم بااین تصورکه باید درسی به زندانیان داد، به انجام این جنایت همت گماشت،تابخیال خود روح مقاومت را درمیان آن ها درهم بشکند.اما رژیم باید سودای درهم شکستن مقاومت زندانیان را با خود بگورببرد.بیانیه زندانیان 209 باپاسخ دندان شکن خود، دلیل قاطعی است براین مدعا.آنجا که می نویسند"کابین آزادی بسیارگرانبهاست. بااین حال ایستاده ایم و بهای آن را به نقد جان می پردازیم".
*****
پس باید بذرترس پاشید. اما توسل به حربه ترس با "دوز"بیشتر،نشان دهنده آنست که اولا "دوز"قبلی کارآئی خود را ازدست داده است. و ثانیا توسل به رعب افکنی ونشان دادن عضله،فی الواقع خود بازتاب دهنده افزون شدن ترس رژیم است ازخیزش هاو اعتراضات،و درنتیجه بیان شکنندگی بیشتر.و ثالثا استفاده ازمترسکِ رعب افکنی، تازمانی کارآئی دارد که مردم پی به مترسک بودن آن نبرده باشند.ولی نشانه هائی وجود دارد که مردم درمسیرراه پیمائی برای پایان دادن به شرایط بردگی خود،به ماهیت مترسکی اقتداروسیاست رعب افکنی رژیم پی می برند.خطر آگاه شدن به تعیین کننده گی نیروی خویش و ترس ازاشاعه مقاومت،رژیم را بیش ازپیش بسوی استفاده ازسیاست هراس افکنی می راندو همین امربنوبه خود بیش ازپیش، ماهیت مترسکیِ حربه ژیم را نمایان می کند.
این سؤال دربرابرمان قرار دارد که اگررژیم ازطریق جنایت خود، پیام های مشخصی را به جنبش های اعتراضی و به زندانیان و همه فعالین سیاسی مخالف استبداد فرستاده است،دربرابرآن، فعالین چه پیام های متقابلی را باهدف خنثی کردن و ناکام گذاشتن آن بایدبسویش روانه کنند؟
یکی ازعواملی که به رژیم اجازه می دهد تا با سهولت بیشتری مرتکب چنین جنایاتی بشود، کانونی شدن بحران هسته ای وجلب همه توجهات بین المللی حول آن است.نتیجه طبیعی چنین وضعیتی تحت الشعاع قرارگرفتن مبارزه برای دمکراسی ونادیده گرفته شدن نقض خشن و گسترده حقوق بشرتوسط آن است.در دوقطبی کردن بحران حول انرژی هسته ای، هم قدرت های امپریالیستی دخیلند وهم خود رژیم که درفرارازبحران موجودیت، به بحران آفرینی های مصنوعی پناه می برد. ایجاد چنین سیکل معیوبی به رژیم فرصت لازم برای گسترش سرکوب را فراهم می سازد.همان گونه که به نومحافظه کاران آمریکائی نیزفرصت لازم را برای گریزازبحران ناشی ازشکست دکترین یک جانبه گری رافراهم می کند. بنابراین مقابله با چنین سیکلی که موجب تقویت مواضع رژیم وافزایش خطرجنگ وتحریم اقتصادی است و تلاش برای قراردادن مبارزه برای دموکراسی وآزادی درکانون توجه جهانی یکی ازوظایف مهم اپوزیسیون ترقی خواه را تشکیل می دهد.
بااین وجود،ارتکاب جنایت و افزایش دامنه سرکوب به نوبه خود فرصت مناسبی را برای کانونی کردن مبارزه برای دمکراسی و آزادی ومبارزه برای سرنگونی رژیم فراهم می سازد.
واقعیت آن است که اکنون فرصتی بدست آمده که جنبش اعتراضی حول آزادی زندانیان سیاسی و گشودن پرونده جنایت های رژیم درسطح بین المللی، وارد فازتازه ای بشود. عناصراصلی واولیه این جنبش را زندانیان سیاسی و مبارزات جسورانه آن ها وخانواده های زندانیان سیاسی، جنبش دانشجوئی و روشنفکری، فعالین کارگری و زنان و ملیت های تحت ستم،اپوزیسیون ترقی خواه خارج از کشور،جنبش ها و نهادهای مترقی و مدافع حقوق بشردرسطح بین المللی وافکارعمومی جهان، تشکیل می دهند. بی شک اپوزیسیون ترقی خواه و رادیکال درخارج-بابهره گیری ازتجربیات و امکانات خود- با پشتیبانی فعال خود ازاین جنبش و ازطریق تقویت همبستگی آن ها می تواند سهم شایسته ای داشته باشد.مهم آنست که اولا دفاع اززندانیان سیاسی بدون قیدو شرط و صرفنظرازهرعقیده و مسلکی باشد. و ثانیا به عنوان ابزاری درخدمت اهداف گروهی و مسلکی بدان نگریسته نشود.

11.05.85- 2006-08-02

www.taghi-roozbeh.blogspot.com