تقویت جنبش های اجتماعی یا کنترل آن ها؟ کدامیک؟
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
درجستجوی سربرای جنبش
امروزه درپی فعال ترشدن جنبش دانشجوئی، کارگری وزنان و جنبش ملیت های تحت ستم کمترکسی است که به انکار آن ها به پردازد. چنان که حتا رضاپهلوی هم به لاف زنی پرداخته و درپیام خود ازنقش تعیین کننده کارگران وضرورت پیونددانشجویان و کارگران سخن به میان می آورد!. حتا نومحافظه کاران آمریکا نیزپی به اهمیت این جنبش ها برده ودرشرایطی که بیش ازپیش ازاعمال قهرمستقیم ناتوان می شوند،بهمان میزان درسودای سوارشدن براین جنبش هاویافتن سازوکارهائی برای بخدمت گرفتن آن هستند.آن ها البته جنبش را نه باهمان وضعیتی که دارد و بامطالبات واقعی اش-مثلا مخالفت با خصوصی سازی و استثمار-می خواهند،بلکه درجستجوی جنبشی سترون و باصطلاح هدایت شده هستند.ازاین رو بانحاء مختلف مشغول انداختن پوست خربزه به زیرپای این یاآن نخبه وجیه المله ودارای اعتبار بعنوان اسب تروا برای گشودن قلعه جنبش بروی خود هستند. زمانی یکی ازاین پوست خربزه ها را به زیرپای عباس امیرانتظام انداختند.اما اودرآن زمان هوشیارانه اعلام کرد که جنبش نیازی به رهبری ندارد واگرروزی هم هم لازم داشته باشد خود جنبش بوجودش خواهد آورد. هم چنین آن دسته ازفعالین سیاسی که تادیروزمبارزه خود و نخبه گان را معادل و شاخص اصلی مبارزه مردم با رژیم بشمارمی آوردند،اکنون با مشاهده وضعیت جدید خود را بامسأله تازه ای بنام ضرورت وچگونگی کنترل این جنبش ها مواجه می بینند.درنزد آن ها جنبش بی سر امری نامتعارف، خطرناک و موجودی ناقص الخلقه محسوب می شود.بهمین دلیل شاهد تلاش های مضاعف آنان درراستای کسب فرادستی برجنبش و کنترل و جهت دادن به آن از سوی این گونه نخبه گان غافلگیرشده هستیم.دراین مورد،یک باور فراگیرو جاافتاده،درمیان همه نحله های گوناگون اعم ازلیبرال-چپ ها و لییرال- دمکرات ها ویا لیبرال های تمام عیار،چه آن هائی که مستقل بوده و به حرکت های درون زا باوردارند وچه آن هائی که بادخیل بستن به کرامات قدرت ها بزرگ به محرک های برون زا باوردارند، وجود دارد که یه یاری آنان می شتابد. وجود پس زمینه های عینی درجامعه وانطباق گفتمان مبتنی برضرورت رهبری با عقل "سلیم و مشهود"،بدان بردنیرومندی می بخشد. جملگی نحله های رنگارنگ متعلق به این گفتمان، خلا بزرگ کنونی را فقدان سربرای این جنبش می دانند.متأسفانه درهمراهی بااین گفتمان وبدون آن که الزاما به آن ملحق شده باشند،حتی ازسوی برخی نیروهای مدعی چپ-صرفنظرازرنگ وبوی متفاوت آن ها-اشتراک نظر دیده می شود.که نشان ازبیگانگی آن ها با مضمون رهائی بخش جنبش اصیل سوسیالیستی وعدم پالایش خود ازآثارالگو و تجربه شکست خورده یک صدسال گذشته دارد. بی شک وقتی تئوری مبتنی بر"بداهت رهبری" جاافتاد،آنگاه نوبت تلاش برای یافتن وساختن و تراشیدن این رهبری بعنوان مضمون اصلی فعالیت همه این جریانات فرامی رسد. فعالیتی که بنابه ماهیت خود دربرابر وظیفه توانمندکردن جنبش ها قرارمی گیرد.نمی توان انکارکرد که درمیان معتقدان به تئوری رهبری، نحله ها وگرایشات گوناگونی وجود دارندکه نحوه فرموله کردن آن ها ازاین مقوله با یکدیگر بسی متقاوت است.ودراین میان البته تئوری ولایت فقیه درقالب صغیرانگاشتن مردم ونیازفطری آن ها به متولی گری واندیشه چوپان و رمه جایگاه خاص خود را دارد.اما نباید فراموش کرد که همه این تئوری ها باین زمختی فرموله نمی شوند بلکه دراشکال ومقولات مدرن ترو تلطیف شده تری بیان می گردند که درآن به جنبش به مثابه ابزاراجرائی برای اراده نخبگان نگریسته می شود که هم چون پیکری نیازمندسراست. وقتی شالوده این گفتمان پی ریزی شد دیگرچندان مهم نیست که ابزارمزبوررا یک نهاد ملی بنامیم،یا حزب ویا آن را حول چندشخصیت مقبول سازماندهی کنیم .اما صرفنطرازاین تمایزات، آبشخورواحدی همه این گونه نگرش ها و این گونه تلاش هاا-ازبرلین وبروکسل و لندن وواشنگتن گرفته تا تلاش های درون مرزی وظاهرا درون زای کسانی چون گنجی ها را-به یک دیگرمرتبط می سازد.این آبشخور مشترک همانا باور به این پیشفرض است که گویا توده های رنج و زحمت قادر به رهائی خود،ایجا خود حکومتی وبرپائی حاکمیت مستقیم خود نیستند،مگربه وساطت طبقه نخبگان وگماشتن آن ها به مثابه سربرپیکرخود.ازانگاره کهنِ شکاف بین بدنه و سردراین بینش میراث داری می شود وچنان که مشهوداست درآن نخبه،که موقعیت خود ویژه اش را مدیون تقسیم کاراجتماعی مبتنی برتقسیم وشکاف طبقاتی است، توانائی و موقعیت خویش را نه درجهت تقویت آگاهی توده رنج و کار برنیروی مغفول نگهداشته خود وغلبه برشکاف تاریخی سروپیکر،امت و امام و یا رهبری ورهبری شونده ولاجرم تضعیف مستمرموقعیت تعریف شده خود درنظام طبقاتی، بلکه درجهت نهادی کردن این شکاف وبه عنوان تعبیه مغزبرای این پیکره فاقد شعوربکارمی گیرد.این بینش وظیفه روشنفکران و آگاهان جامعه را نه تقویت فرهنگ خود رهائی و خود گردانی جنبش ها بلکه تسلط براین جنبش ها و جهت دادن به آن تعریف می کند.بدیهی است که آن ها دست خالی نبوده ودر پیش برد هدف خود ازسرقفلی و رانت مؤثری برخوردارند که همانا موقعیت و اعتباراجتماعی اشان به مثابه روشنفکرازیک جانب وپشتیبانی همه جانبه ازسوی بهره مندان شکاف های طبقاتی درسطح ملی و بین المللی ازجانب دیگر است.
ازاین روبرنیروهای چپ و مدافعان دمکراسی فراگیر و مشارکتی لازم است که دربرابر چنین گفتمانی، نه درسطح معلول ها و مقابله سطحی با مظاهرآن، بلکه درتمایزریشه ای وپایه ای بااصول جا افتاده این گفتمان وارد میدان شوند. چرا که مبارزه برای سوسیالیسم وایجاد بسترلازم برای متحقق کردن اصل خودرهائی و خود حکومتی، که درآن آزادی فرد شرط آزادی جامعه محسوب می شود، جزبا متمایزساختن کیفی این گفتمان با گفتمان های رایج و مغایربا اندیشه های حقیقتا رهائی بخش ناممکن است.
حتا یک لحظه هم نباید فراموش کرد که هدف اصلی این نخبگان نه تقویت مطالبات و تشکل های مستقل و خود بنیاد و ظرفیت های انقلابی نهفته دراین جنبش ها بلکه دقیقا کنترل این جنبش ها وفروکاستن آن ها به مطالبات معین است،تامبادا ازمحدوده های مقرروموردنظرآنان هاعبورکند.این کنترل دراشکال گوناگونی صورت می گیرد که دراین جا به برخی از وجوه آن اشاره می کنم. درانکارپیوستگی مطالبات ونادیده گرفتن برخی ازمهم ترین مطالبات واقعا موجود مردم زحمتکش و مزدوحقوق بگیر.مثلا درجامعه مشخص خودمان آشکارا دوخواست بنیادی مبارزه علیه استبداد و علیه تبعیض طبقاتی، مبارزه برای نان و آزادی وجود دارد که بطورتوامان جاری شده وبطورتنگاتنگ باهم گره خورده است.دردنیای واقعی هیج کس نمی تواند بطور خود سرانه آن ها را ازهم تفکیک کرده و برای هرکدام موجودیت مستقل بیاید.ازاین رو مبازه ضداستبدادی ازمبارزه طبقاتی و مبارزه برای عدالت و علیه شکاف های طبقاتی جدانیست. جنبش ها دربستر مطالبات خود ویژه اشان با غول استبداد دست وپنجه نرم می کنند وشط خروشان مبارزه سراسری علیه استبداد بادامن گرفتن این گونه مبارزات و پیوستن آنها به یکدیگر راه می افتد.اما عموما نخبه گان ما باانتزاع این دوواقعیت به هم پیوسته وجداکردن آن ها ازیکدگیروتلاش برای تحمیل انتزاع ذهنی خود برواقعیت ها،که البته درکنه خویش چیزی جز بیان آمال ومنافع طبقات معینی درجامعه مانیست، اولا مبارزه برای نان و برابری اجتماعی را ازمبارزه سیاسی ومبارزه برای دمکراسی جدا می کنند وثانیا آن را به آینده های دوردست و نسیه حواله می دهند.وباین ترتیب جنبش را به دنبال نخود سیاه می فرستند وازطریق سترون کردن آن به تسخیرخود درمی آورند.عنصردیگراین گفتمان برای سوارشدن براسب سرکش جنبش، مخالفت پیگیرآن ها با انقلاب و مبارزات انقلابی به بهانه مقابله با خشونت است.تلاشی که حکایت ازترس مشهود آنان ازبحرکت درآمدن مردم دارد. اقدام دیگرآن ها برای کنترل جنبش تلاش آن هاست در نمادسازی برای جنبش ازطریق علم کردن عناصرو شخصیت هائی که گویا معادل و سخنگوی جنبش هستند.آن ها خود خوانده برای جنبش نماد می آفرینند و ازطریق این همذات سازی تلاش دارند تا با نمادهای مصنوع خود که بهیج وجه نماد های برخاسته ازاعماق نیستند،جنبش را اسیرتاروپود مصنوعات خود بکنند. وقتی شخصیت ها ارجنبش تفکیک و معادل آن شدند، آنگاه امکان خریدن ویالیزاندن آن ها نباید کارچندان شاقی باشد.
بی گمان هدف این نوشته نفی وبی ارج کردن تلاش های هیچ کس باهرگرایشی برای مبارزه جهت رهائی زندانیان سیاسی ویا مبارزه برای دمکراسی وحقوق بشر نیست. برعکس با استقبال و ارج نهادن برهرقلم و قدمی که دراین راه برداشته شود،هدف خود را نقد وافشاء اهداف و گفتمان های ضدرهائی بخشی می داند که رسما و آشکارا مبارزه برای آزادی زندانیان را ابزاری برای تعبیه دستگاه "شعور"برای پیکره فاقد "شعور" جنبش عنوان می کند.یعنی علیه آن گفتمانی که شالوده اش برتقسیم جامعه به صغیروکبیرو نخبه و توده ورهبرورهبری شونده ومثله کردن مطالبات جنبش است. چنین گفتمانی درجهت توانمند ترکردن هرچه بیشتر جنبش و مبارزه ریشه ای علیه استبداد و فلاکت نیست بلکه درجهت مثله کردن و تضعیف آن است. این گفتمان ازحرکت بالنده و خود انگیخته توده های مردم که بی اعتنا به هشدارهای انان پیش می رود،نگران شده ودرصدد یافتن جوالی برای درکیسه کردن جنبش است.هم چنین این نوشته بهیچ وجه منکراهمیت بزرگ عناصرآگاه و تلاش ها ومبارزات ارزنده فعالین و پیشروان جنبش ونقش آن ها در روشنائی بخشیدن وبه حرکت درآوردن ارابه جنبش نیست. برعکس برآن است که این عناصر تازمانی که به گسست های موجودخود با جنبش های اجتماعی نائل نگردند و تبدیل به عناصر آگاه جنبش های اجتماعی وکوشندگان وسخنگویان طبیعی آن نشوند، نخواهند توانست درجهت توانمندترکردن این جنبش وتقویت پتانسیل خودرهانی و خود گردانی آن قرارگیرند.ازاین رو تقویت جنبش های مستقل وخود بنیاد،مستلزم تبلیغ و ترویج گفتمانی است متمایزازگفتمان های متعلق به نظام های طبقاتی و آن چه که این روزها عده ای معرکه گردان تلاش می کنند روایت گر آن باشند.مسأله باین شکل که جنبش سرندارد،به تلاشی جزایجاد ابزاری برای کنترل جنبش نمی انجامد. همانگونه که طرح این سؤال که چه کنیم که جنبش برناتوانی های خود غلبه کرده و خود بتواند به تحقق مطالبات و اهداف عالیه خویش نائل گردد، راه وسم دیگری ازفعالیت را درپیش پای ما می گذارد.
06.07.08-85.04.17
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
درجستجوی سربرای جنبش
امروزه درپی فعال ترشدن جنبش دانشجوئی، کارگری وزنان و جنبش ملیت های تحت ستم کمترکسی است که به انکار آن ها به پردازد. چنان که حتا رضاپهلوی هم به لاف زنی پرداخته و درپیام خود ازنقش تعیین کننده کارگران وضرورت پیونددانشجویان و کارگران سخن به میان می آورد!. حتا نومحافظه کاران آمریکا نیزپی به اهمیت این جنبش ها برده ودرشرایطی که بیش ازپیش ازاعمال قهرمستقیم ناتوان می شوند،بهمان میزان درسودای سوارشدن براین جنبش هاویافتن سازوکارهائی برای بخدمت گرفتن آن هستند.آن ها البته جنبش را نه باهمان وضعیتی که دارد و بامطالبات واقعی اش-مثلا مخالفت با خصوصی سازی و استثمار-می خواهند،بلکه درجستجوی جنبشی سترون و باصطلاح هدایت شده هستند.ازاین رو بانحاء مختلف مشغول انداختن پوست خربزه به زیرپای این یاآن نخبه وجیه المله ودارای اعتبار بعنوان اسب تروا برای گشودن قلعه جنبش بروی خود هستند. زمانی یکی ازاین پوست خربزه ها را به زیرپای عباس امیرانتظام انداختند.اما اودرآن زمان هوشیارانه اعلام کرد که جنبش نیازی به رهبری ندارد واگرروزی هم هم لازم داشته باشد خود جنبش بوجودش خواهد آورد. هم چنین آن دسته ازفعالین سیاسی که تادیروزمبارزه خود و نخبه گان را معادل و شاخص اصلی مبارزه مردم با رژیم بشمارمی آوردند،اکنون با مشاهده وضعیت جدید خود را بامسأله تازه ای بنام ضرورت وچگونگی کنترل این جنبش ها مواجه می بینند.درنزد آن ها جنبش بی سر امری نامتعارف، خطرناک و موجودی ناقص الخلقه محسوب می شود.بهمین دلیل شاهد تلاش های مضاعف آنان درراستای کسب فرادستی برجنبش و کنترل و جهت دادن به آن از سوی این گونه نخبه گان غافلگیرشده هستیم.دراین مورد،یک باور فراگیرو جاافتاده،درمیان همه نحله های گوناگون اعم ازلیبرال-چپ ها و لییرال- دمکرات ها ویا لیبرال های تمام عیار،چه آن هائی که مستقل بوده و به حرکت های درون زا باوردارند وچه آن هائی که بادخیل بستن به کرامات قدرت ها بزرگ به محرک های برون زا باوردارند، وجود دارد که یه یاری آنان می شتابد. وجود پس زمینه های عینی درجامعه وانطباق گفتمان مبتنی برضرورت رهبری با عقل "سلیم و مشهود"،بدان بردنیرومندی می بخشد. جملگی نحله های رنگارنگ متعلق به این گفتمان، خلا بزرگ کنونی را فقدان سربرای این جنبش می دانند.متأسفانه درهمراهی بااین گفتمان وبدون آن که الزاما به آن ملحق شده باشند،حتی ازسوی برخی نیروهای مدعی چپ-صرفنظرازرنگ وبوی متفاوت آن ها-اشتراک نظر دیده می شود.که نشان ازبیگانگی آن ها با مضمون رهائی بخش جنبش اصیل سوسیالیستی وعدم پالایش خود ازآثارالگو و تجربه شکست خورده یک صدسال گذشته دارد. بی شک وقتی تئوری مبتنی بر"بداهت رهبری" جاافتاد،آنگاه نوبت تلاش برای یافتن وساختن و تراشیدن این رهبری بعنوان مضمون اصلی فعالیت همه این جریانات فرامی رسد. فعالیتی که بنابه ماهیت خود دربرابر وظیفه توانمندکردن جنبش ها قرارمی گیرد.نمی توان انکارکرد که درمیان معتقدان به تئوری رهبری، نحله ها وگرایشات گوناگونی وجود دارندکه نحوه فرموله کردن آن ها ازاین مقوله با یکدیگر بسی متقاوت است.ودراین میان البته تئوری ولایت فقیه درقالب صغیرانگاشتن مردم ونیازفطری آن ها به متولی گری واندیشه چوپان و رمه جایگاه خاص خود را دارد.اما نباید فراموش کرد که همه این تئوری ها باین زمختی فرموله نمی شوند بلکه دراشکال ومقولات مدرن ترو تلطیف شده تری بیان می گردند که درآن به جنبش به مثابه ابزاراجرائی برای اراده نخبگان نگریسته می شود که هم چون پیکری نیازمندسراست. وقتی شالوده این گفتمان پی ریزی شد دیگرچندان مهم نیست که ابزارمزبوررا یک نهاد ملی بنامیم،یا حزب ویا آن را حول چندشخصیت مقبول سازماندهی کنیم .اما صرفنطرازاین تمایزات، آبشخورواحدی همه این گونه نگرش ها و این گونه تلاش هاا-ازبرلین وبروکسل و لندن وواشنگتن گرفته تا تلاش های درون مرزی وظاهرا درون زای کسانی چون گنجی ها را-به یک دیگرمرتبط می سازد.این آبشخور مشترک همانا باور به این پیشفرض است که گویا توده های رنج و زحمت قادر به رهائی خود،ایجا خود حکومتی وبرپائی حاکمیت مستقیم خود نیستند،مگربه وساطت طبقه نخبگان وگماشتن آن ها به مثابه سربرپیکرخود.ازانگاره کهنِ شکاف بین بدنه و سردراین بینش میراث داری می شود وچنان که مشهوداست درآن نخبه،که موقعیت خود ویژه اش را مدیون تقسیم کاراجتماعی مبتنی برتقسیم وشکاف طبقاتی است، توانائی و موقعیت خویش را نه درجهت تقویت آگاهی توده رنج و کار برنیروی مغفول نگهداشته خود وغلبه برشکاف تاریخی سروپیکر،امت و امام و یا رهبری ورهبری شونده ولاجرم تضعیف مستمرموقعیت تعریف شده خود درنظام طبقاتی، بلکه درجهت نهادی کردن این شکاف وبه عنوان تعبیه مغزبرای این پیکره فاقد شعوربکارمی گیرد.این بینش وظیفه روشنفکران و آگاهان جامعه را نه تقویت فرهنگ خود رهائی و خود گردانی جنبش ها بلکه تسلط براین جنبش ها و جهت دادن به آن تعریف می کند.بدیهی است که آن ها دست خالی نبوده ودر پیش برد هدف خود ازسرقفلی و رانت مؤثری برخوردارند که همانا موقعیت و اعتباراجتماعی اشان به مثابه روشنفکرازیک جانب وپشتیبانی همه جانبه ازسوی بهره مندان شکاف های طبقاتی درسطح ملی و بین المللی ازجانب دیگر است.
ازاین روبرنیروهای چپ و مدافعان دمکراسی فراگیر و مشارکتی لازم است که دربرابر چنین گفتمانی، نه درسطح معلول ها و مقابله سطحی با مظاهرآن، بلکه درتمایزریشه ای وپایه ای بااصول جا افتاده این گفتمان وارد میدان شوند. چرا که مبارزه برای سوسیالیسم وایجاد بسترلازم برای متحقق کردن اصل خودرهائی و خود حکومتی، که درآن آزادی فرد شرط آزادی جامعه محسوب می شود، جزبا متمایزساختن کیفی این گفتمان با گفتمان های رایج و مغایربا اندیشه های حقیقتا رهائی بخش ناممکن است.
حتا یک لحظه هم نباید فراموش کرد که هدف اصلی این نخبگان نه تقویت مطالبات و تشکل های مستقل و خود بنیاد و ظرفیت های انقلابی نهفته دراین جنبش ها بلکه دقیقا کنترل این جنبش ها وفروکاستن آن ها به مطالبات معین است،تامبادا ازمحدوده های مقرروموردنظرآنان هاعبورکند.این کنترل دراشکال گوناگونی صورت می گیرد که دراین جا به برخی از وجوه آن اشاره می کنم. درانکارپیوستگی مطالبات ونادیده گرفتن برخی ازمهم ترین مطالبات واقعا موجود مردم زحمتکش و مزدوحقوق بگیر.مثلا درجامعه مشخص خودمان آشکارا دوخواست بنیادی مبارزه علیه استبداد و علیه تبعیض طبقاتی، مبارزه برای نان و آزادی وجود دارد که بطورتوامان جاری شده وبطورتنگاتنگ باهم گره خورده است.دردنیای واقعی هیج کس نمی تواند بطور خود سرانه آن ها را ازهم تفکیک کرده و برای هرکدام موجودیت مستقل بیاید.ازاین رو مبازه ضداستبدادی ازمبارزه طبقاتی و مبارزه برای عدالت و علیه شکاف های طبقاتی جدانیست. جنبش ها دربستر مطالبات خود ویژه اشان با غول استبداد دست وپنجه نرم می کنند وشط خروشان مبارزه سراسری علیه استبداد بادامن گرفتن این گونه مبارزات و پیوستن آنها به یکدیگر راه می افتد.اما عموما نخبه گان ما باانتزاع این دوواقعیت به هم پیوسته وجداکردن آن ها ازیکدگیروتلاش برای تحمیل انتزاع ذهنی خود برواقعیت ها،که البته درکنه خویش چیزی جز بیان آمال ومنافع طبقات معینی درجامعه مانیست، اولا مبارزه برای نان و برابری اجتماعی را ازمبارزه سیاسی ومبارزه برای دمکراسی جدا می کنند وثانیا آن را به آینده های دوردست و نسیه حواله می دهند.وباین ترتیب جنبش را به دنبال نخود سیاه می فرستند وازطریق سترون کردن آن به تسخیرخود درمی آورند.عنصردیگراین گفتمان برای سوارشدن براسب سرکش جنبش، مخالفت پیگیرآن ها با انقلاب و مبارزات انقلابی به بهانه مقابله با خشونت است.تلاشی که حکایت ازترس مشهود آنان ازبحرکت درآمدن مردم دارد. اقدام دیگرآن ها برای کنترل جنبش تلاش آن هاست در نمادسازی برای جنبش ازطریق علم کردن عناصرو شخصیت هائی که گویا معادل و سخنگوی جنبش هستند.آن ها خود خوانده برای جنبش نماد می آفرینند و ازطریق این همذات سازی تلاش دارند تا با نمادهای مصنوع خود که بهیج وجه نماد های برخاسته ازاعماق نیستند،جنبش را اسیرتاروپود مصنوعات خود بکنند. وقتی شخصیت ها ارجنبش تفکیک و معادل آن شدند، آنگاه امکان خریدن ویالیزاندن آن ها نباید کارچندان شاقی باشد.
بی گمان هدف این نوشته نفی وبی ارج کردن تلاش های هیچ کس باهرگرایشی برای مبارزه جهت رهائی زندانیان سیاسی ویا مبارزه برای دمکراسی وحقوق بشر نیست. برعکس با استقبال و ارج نهادن برهرقلم و قدمی که دراین راه برداشته شود،هدف خود را نقد وافشاء اهداف و گفتمان های ضدرهائی بخشی می داند که رسما و آشکارا مبارزه برای آزادی زندانیان را ابزاری برای تعبیه دستگاه "شعور"برای پیکره فاقد "شعور" جنبش عنوان می کند.یعنی علیه آن گفتمانی که شالوده اش برتقسیم جامعه به صغیروکبیرو نخبه و توده ورهبرورهبری شونده ومثله کردن مطالبات جنبش است. چنین گفتمانی درجهت توانمند ترکردن هرچه بیشتر جنبش و مبارزه ریشه ای علیه استبداد و فلاکت نیست بلکه درجهت مثله کردن و تضعیف آن است. این گفتمان ازحرکت بالنده و خود انگیخته توده های مردم که بی اعتنا به هشدارهای انان پیش می رود،نگران شده ودرصدد یافتن جوالی برای درکیسه کردن جنبش است.هم چنین این نوشته بهیچ وجه منکراهمیت بزرگ عناصرآگاه و تلاش ها ومبارزات ارزنده فعالین و پیشروان جنبش ونقش آن ها در روشنائی بخشیدن وبه حرکت درآوردن ارابه جنبش نیست. برعکس برآن است که این عناصر تازمانی که به گسست های موجودخود با جنبش های اجتماعی نائل نگردند و تبدیل به عناصر آگاه جنبش های اجتماعی وکوشندگان وسخنگویان طبیعی آن نشوند، نخواهند توانست درجهت توانمندترکردن این جنبش وتقویت پتانسیل خودرهانی و خود گردانی آن قرارگیرند.ازاین رو تقویت جنبش های مستقل وخود بنیاد،مستلزم تبلیغ و ترویج گفتمانی است متمایزازگفتمان های متعلق به نظام های طبقاتی و آن چه که این روزها عده ای معرکه گردان تلاش می کنند روایت گر آن باشند.مسأله باین شکل که جنبش سرندارد،به تلاشی جزایجاد ابزاری برای کنترل جنبش نمی انجامد. همانگونه که طرح این سؤال که چه کنیم که جنبش برناتوانی های خود غلبه کرده و خود بتواند به تحقق مطالبات و اهداف عالیه خویش نائل گردد، راه وسم دیگری ازفعالیت را درپیش پای ما می گذارد.
06.07.08-85.04.17
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
No comments:
Post a Comment