Thursday, May 13, 2010


اعدام وپیام های متقابل!
تصویری که جمهوری اسلامی ازمخالفین استبدادو بطوراخص ازاپوزیسیون مترقی دارد،آنست که آنها  پراکنده هستند و هیچ "غلطی" نمی توانند انجام دهند والبته مردم هم بزعم آنها که عوام الناس وخس وخاشاکی بیش نیستند،به طریق اولی بدون رهبری ورهبران هیچ"غلطی" نمی توانند بکنند.وبراساس همین محاسبه است که دست خود را درارتکاب جنایت های تازه  بازمی بیند.بااین وجود یکی ازرایج ترین اشتباه محاسبه های مستبدین همین دستکم گرفتن مقاومت موجود دراعماق است. برانگیختگی و اعتراضاتی که پس ازاعدام جنایتکارانه اخیر صورت گرفت،تاهمین جاهم باید بیش از تصوررژیم بوده باشد.ا
گرپیام نهفته درجنایت رژیم ایجاد رعب وفرونشاندن شوروحرکت بود،متقابلا پیام نهفته درواکنش های اعتراضی گسترده به رژیم جنایت بیشه آن بود که بداند ازاین پس پاسخ جنایاتش را نه با سکوت وریختن نفرت وحبس انزجارخود در درون،بلکه با اعتراضات توفنده  دریافت خواهد کرد. وقتی انزجار و خشم، مابازاء عینی  پیدامی کند،چنان طنین سهمگینی می یابد که می تواند دیریازود اراده سرسخت ترین مستبدین تاریخ را نیزدرهم بشکند.آیا براستی زمان سرریزرشدن خشم ونفرت انباشته شده  به کانال های اعتراضی مداوم وسراسری ازنوع اعتصاب، به موازات مبارزات خیابانی-که با دشوای روزافزونی مواجه شده- فرارسیده است؟ جواب هرچه باشد،می دانیم که با توجه به ماهیت رژیم وسمت گیری تحولات، دیریازود چنین لحظاتی فراخواهند رسید و درفرارسیدن وگشودن آن، مبارزات امروزما نیز بی اثرنیستند .بی شک تنها با گشودن چنین جبهه هائی درهرجا که مقدوراست می توان هزینه های ارتکاب جنایات را برای تبه کاران حاکم بالابرد که آنان را وادارساخت که درارتکاب هرجنایتی-که البته باسرشت آنها درآمیخته است-  سودوزیان خود را به چرتکه بیاندازند. تک جوش های یک مقاومت سراسری وهمگانی به عنوان موج دوم جنبش وتوفنده ترازموج نخست، البته مشهوداست ولی هنوزتا تبدیل شدن آن  به طوفانی بنیان کن فاصله داریم. نمونه این تک جوش ها دربرابرجنایات رژیم را می توان حول اعتراض به اعدام های جنایتکارانه اخیر رژیم، هم درداخل هم چون ،اعتراضات مادران وخانواده ها، اعتراضات دانشجوئی،محکوم کردن آن  ازسوی سندیکای شرکت واحد و کانون نویسندگان و فعالین ومدافعان حقوق بشرو .... و مهم ترازهمه اعتصاب عمومی کردستان که اولین نمونه موفقیت آمیزوقابل تحسین  ازاین نوع مبارزه درجنبش ضداستبدادیِ سال های اخیربشمارمی رود، مشاهده کرد.بی شک توسل به  این نوع مبارزه  درکنارمبارزات خیابانی وبه عنوان  گشودن جبهه مهمی درنبردضداستبدادی، سرمشق وتمرین خوبی برای گشودن ریل های  جدیدی ازمبارزه است که میتواند ازفشارسنگین دشمن برجنبش خیابانی بکاهد و با تعمیق مطالبات وپایگان توده ای آن، جنبش ضداستبدادی مطالبه محوررا شکل بدهد. درواقع بیانیه های اول ماه مه امسال توسط تشکل های کارگری که درآن ضمن طرح خواست لغواعدام وآزادی زندانیان سیاسی،خواهان آزادی فوری فرزادکمانگراین معلم مبارزه شده بودند،گام تازه ای بودکه تنها می توانست ومی تواند با گام های بعدی تکمیل شود. ایکاش شاهد محکوم کردن دسته جمعی این جنایت لااقل توسط همان تشکل های کارگری ویامعلمین و زنان ....بودیم.ایکاش شاهد تلاش کنش های مشترک این جنبش ها، درهم آهنگی با هم  دربرابراین جنایت ها بودیم.چرا که این نوع تکانه ها  بهترین فرصت ها را برای شکل گیری شالوده های اصلی یک جنبش مطالباتی،متکثرورهائی بخش فراهم می کند. با درک مقام لحظه و اهمیت تداوم جنبش و اینکه مخاطبان سیاست رعب وهراس افکنی رژیم، همه جنبش ها هستندمی توان دررویاندن این نهال نیرومند وگسترش دامنه مقاومت سهم شایسته ای داشت.درخارج از کشورآکسیونهای بی شمار وگوناگون محلی و منطقه ای و سراسری وازجمله جلوی سفارت خانه ها ی رژیم برگزارگردید  ویا درتدارک برای  برگزارشدن است. هم چنانکه نهادها و تشکل های گوناگون جهانی وکشوری نظیرسازمان معلمان جهانی،احزاب چپ فرانسوی وسایرکشورها، تشکل های کارگری مثل ث ج ت و...  ویا نهادهای حقوق بشری گوناگون و...این جنایت را محکوم کردند. جمهوری اسلامی براین تصوربودکه با فلج کردن وبهم ریختن شیرازه اصلاح طلبان که خود ناشی ازسرکوب ومهمترازآن ترس ازپتانسیل ساختارشکنانه جنبش بود،خواهد توانست این جنبش را زمین گیرکند وخویشتن را ازمهلکه برهاند. غافل ازآنکه،تراکم نفرت وخشم وهم چنین  تجربه و آگاهی نهفته در جنبش فراترازآن است که درپشت این گونه سدهای برافراشته شده درجا بزند و به هرزبرود.برعکس جنبشی با چنین پتانسیل وآگاهی- هم چون رودی خروشان وپیش رونده وعلیرغم فرازونشیب ها- خواهد توانست راه عبوری برای خود بگشاید وبه حرکت بالنده اش ادامه دهد. این واقعیت دارد که مدتی است  تضاد  بین محتوا وپتانسیل جنبش با شکل بروزآن وبه بیان دیگر بین محتوا وبیان گفتمانی-مطالباتی وضعف سازمان یابی، سبب  درجازدن جنبش شده است. البته ما دریک مرحله حساس و انتقالی جنبش قرارداریم که درآن،مطالبات و مسیرها و بسترها وسازوکارهای جدیدی برای پیشروی جنبش وتضمین تداوم آن ضرورت یافته اند. را ه ها و ساختارهای جدید با دشواری و کندی و تحت شرایط سخت سرکوب صورت می گیرند. اما مهم است بدانیم که بروز تکانه های بزرگ -نظیرجنایت اخیر- خود آفریننده فرصت ها وبسترهای مناسبی هستند برای شکل گیری این سازوکارها وازجمله شکل گیری شفاف تر صف آرائی ها و گفتمان های های رادیکال وساختارشکنانه.بدیهی است که درمراحل انتقالی درنظرگرفتن طبیعت  خودجوش وتوان  خودسازمان یابی جنبش ودریک کلام خود آگاهی به آنچه که درکشاکش با آن ودرحال عبورازآن هستیم،وبه خصوص شناخت نقاط آسیب پذیرواجتناب ازافتادن به دامچاله آن ها، در عبورموفقیت آمیزازاین مرحله حساس  دارای اهمیت زیادی است.آنچه که دراین لحظات ودراین نوشته کوتاه می توان روی آن تأکید کرد عبارتنداز:
 اولین نکته آنکه بی شک یکی از مهمترین آفت های این مرحله انتقالی جنبش،می تواند همانا فرقه گرائی و خود محوربینی این گروه ویاآن گروه باشد که سودای موج سواری ویکه تازی ازمهمترین تجلیات آن است. اقداماتی هم چون رقابت دردادن فراخوان های فردی ویا گروهی وواریزکردن اعتراضات به حساب خود ازدیگرتجلیات  این آفت است.تنها همکاری همه نیروهای آزادیخواه وبرابری طلب، حول اشتراکات خود و درنظرگرفتن موازین دموکراتیک همکاری وهمگامی، آنهم بربستراقدامات توده ای و نقش آفرینی روزافزون آنهاست که می تواند راه پیشروی را بگشاید.ازهمین رو  لازم است هوشیارباشیم که هیچ کس وگروهی مجددا فیلش یاد هندوستان نکند و خود را متولی ورهبر جنبش تصورنه نماید.تمامی درسهای بیش ازسه دهه تجربه گرانبها ازاین نوع تکروی ها دربرابرما قراردارد.وگرنه جنبش همان گونه که ازاصلاح طلبان عبورکردبی گمان ازهرکس دیگری  هم که بخواهد بردوش آن ها سوارشود، عبورخواهد کرد. اکنون زمان آنست که نیروهای سیاسی و اپوزیسیون مدعی رهائی اجتماعی  ازفرقه گرائی ها و رقابت ها و منازعات قدرت طلبانه که درگذشته نتایج شوم ومنفی اش را بارها تجربه کرده ایم،درسهای لازم را فراگرفته باشد.والبته مهمترازآن این ایستادگی نیروهای آگاه وبیش ازآن خود جنبش است  که این درسها را یادآوری خواهد کرد.
دومین نکته آن است  که هیچ جریانی ویا حتی همراهی واتحادعمل همه گروه ها به تنهائی و بدون مشارکت واقعی وازپائین خودتوده ها نمی تواند مدعی گام نهادن درراه رهائی واقعی باشد. یک جنبش خود انگیخته وفراگروهی را مطابق  پیش فرض و تصورات هیچ فرقه ای نمی توان قالب گیری کرد وهیچ جریانی نمی تواند خود را سخن گو و زبان گویای آن تصورنماید.درواقع  ما با یک جنبش فراگیر،متکثروبسیارمتنوع وخودجوشی سروکارداریم که بدون درنظرگرفتن ابعاد وعظمت آن،قادرنخواهیم شدنقش مثبتی را که درجهت غنای خود آگاهی و خود سازمان یابی  واحساس بی نیازی به هیچ قیمی است،ایفاء کنیم. بدون شکل گیری چنین نیروی خودرهان وخود آگاه وتوانا به خود حکومتی قادر به رهائی واقعی نخواهیم شد.وظیفه هرگروه وسازمانی که به رهائی باورداردجزتقویت وتخمیراین آتش نهفته دربدنه جنبش نیست.
واما سومین نکته آنکه ،تنها با تحکیم همبستگی همه جانبه  حول مطالبات و منافع مشترک می توان این مبارزه سخت ودشواررا به انجام رساند.اگرسخن ازاعتصاب به مثابه یکی ازاشکال اصلی  مبارزه  به میان می آید لابدآگاهیم که درجامعه فقرزده،آکنده ازسرکوب وتهدیدهمان آب باریکه های موحود معیشت وبدون وسیع تری شبکه های صندوق های همیاری،شعاری توخالی بیش  نخواهد بود.بهمین دلیل سازمان دادن اینگونه شبکه ها ازلوازم اصلی تداوم این گونه مبارزات است.
نقدی کوتاه بریک جمع بندی عجولانه!
اینکه کسانی بخواهند با وقوع اعتصاب دریک نقطه سریعا بفکر تحقق رهبری رادیکال وانقلابی برجنبش آزادیخواهانه وتوده های مردم باشند*، و دربیانیه خود حول اعتصاب عمومی،آن را به عنوان درس یا نکته نخست  مورد توجه قراردهند،متأسفانه نواختن دوباره شیپورازسرگشادش می باشد که دارد درسی غلط وسکتاریستی را دیکته می کند. بی شک این واقعیت دارد که  رشد گفتمان سوم یعنی  گفتمان آزادی وبرابری وگفتمان مطالبات ساختارشکنانه روندی است مشهود والبته درحال شدن. اما تقلیل این روند اصلی به تحقق وآرزوی دست یافتن به رهبری یا هژمونی نیروی های رادیکال برجنبش آزادیخواهانه(که درعمل-اگربتواند- چیزی جزتحمیل سودای هژمونی  این یا آن نیروی مدعی رادیکالیسم برجنبش نخواهد بود) بدترین درسی است که می توان ازمنظرفرقه گرائی ازتجربه اعتصاب عمومی درکردستان ویا ازتفسیروتأویل روندهای حاکم برجنبش گرفت.این دربهترین حالت فرضی جزتحمیل اقتدار این "رادیکال های" باهم متحدشده برحنبش نیست. که البته دربدترین حالت وازقضامحمتل ترین حالت جزایجاد نبردقدرت حول دست یابی به این اقتدارتوسط این یا آن گروه مدعی رادیکالیسم و برتری نخواهدبود.اگرمی گوئیم باید خشت اول را ازهم اکنون درست نهاد،یعنی آنکه کارگران وزحمتکشان  برای صعود وفرادستی این یا آن گروه  "رادیکال تر وانقلابی تر"،مبارزه نمی کنند. آن ها برای نیازها وخواست های بنیادی وانسانی خویش ازجمله  خودحکومتی وبدورازقیم مأبی این یا آن گروه مبارزه می کنند.هدف مردم ازمبارزه تعویض رهبری جنبش ازفلان جریان و یا فلان شخص به بهمان جریان ویابهمان شخص نیست که ما بخود اجازه بدهیم که آن را با تعویض رهبران اصلاح طلب با رهبران رادیکال تبیین کنیم. برعکس هدف آن است که مردم برای خود وبدست خود  برسرنوشت خویش مسلط شوند.اگرقراربرقیم مأبی وتعویض قیم ها وبه بیان محترمانه ترهژمونی آنها یعنی اقتدارپذیرفته شده نیروهای "رادیکال"تر باشد،برایشان چندان فرقی ندارد که این قیم ها ازچه نوعی باشند؛ از سیاه، خاکستری ویا سرخ . درقرن بیستم همه انواع رنگارنگ  این گونه قیم مأبی ها آزموده شده اند وسرانجام تلخش را همه دیده اند. آری "خود رهبری وخود حکومتی" توسط  طبقه بزرگ مزدوحقوق بگیر ویا بیکاران و استثمارشوندگان بی مزد، ... ومقابله با هرگونه قیم سالاری روح طپنده مبارزه ضداستبدادی مردم برای آزادی و رهائی را تشکیل میدهد.
***
بی شک سرکوب وبیش ازآن هراس افکنی ازقبل آن، تنها حربه باقی مانده رژیم است که بدون آن،حتی یک روزهم  قادربه ادامه حیات ننگینش نخواهد بود.ازسوی دیگررژیم درصورتی که واکنش ها توفنده باشند وبخصوص اگر ازتداوم ودامنه گسترش یابنده برخوردارباشند، درجهانی که دهکده اش می نامیم،دربرابرش آسیب پذیرخواهد بود. درچنین شرایطی خود انگیزه ها و مناسبت ها وموقعیت هائی  که ازدل مقاومت ها و اعتراضات سربرمی آورند-نظیرجنایتهای اخیر- و سازماندهی این فضاها در عرصه های داخلی و بین المللی،نقش مهمی را در درهم شکستن اراده دشمن وغلبه برهراس افکنی آن خواهد داشت. درواقع پادزهراین هراس افکنی وازکارانداختن آن جزتشدید خود مقاومت نیست.   
*-دراینجا -اعلامیه ک.م کومله درج شده در سایت حزب کمونیست ایران-حتی ازرهبری طبقه کارگرسخنی نیست. صرفا ازرهبری رادیکال وانقلابی که به میزان و تعداد مدعیان رادیکال  و انقلابی  مدعی دارد ولاجرم رابطه آنها را عملا عنصر زوروقدرت بیشترتعیین خواهد کرد، سخن به میان آمده است. گرچه ازتجربه ادعای رهبری طبقه کارگرنیزتصویرخوش آیندی وجودندارد. چنانکه درتجربه ای که بنام رهبری طبقه کارگردرقرن بیستم وبلوک مدعی سوسیالیسم صورت گرفت، عملا رهبری طبقه با رهبری حزب و سپس بارهبران حزب یکسان انگاشته شد.درمعنای رهبری طبقه هم-صرف نظرازآن که درعمل واقعیت داشت یا نه- باز مرادازآن چیزی جزرهبری بخشی ازطبقه  ولایه ای ازلایه های آن –عمدتا کارگران مولد وصنعتی –نبود که اگربفرض واقعیت پیدامی کرد معنائی جزتحمیل رهبری این بخش برسایرلایه های آن نبود.این مساله بخصوص درجائی که درشمول طبقه کارگرتشتت وآشفتگی درمیان  نیروهای "رادیکال وانقلابی" وجود دارد،بازهم برآشفتگی مزبور  وضرورت نقد بیشتر حول کاربردمقوله رهبری و هژمونی را طلب می کند.

No comments:

Post a Comment