Thursday, September 30, 2010

 
کدام گفتمان؟:
 "دموکراتیک" یا سوسیالیستی

نگاهی به سند کنگره 15 راه کارگر(هئیت اجرائی)*بخش اول
چنین پرسشی ازیک نیروی مدعی چپ وسوسیالیست درواقع تعجب آوراست ومنطقا بلاموضوع. چرا که یک مدعی سوسیالیسم اگرکه برای تبلیغ وترویج  و سازمان یابی پایگاه اجتماعی آن مبارزه نکند، واگرکمونیزم به مثابه یک آلترناتیو واقعی برای نظام سرمایه داری و منبع الهام بخش  تاکتیک ها وبرنامه واستراتژی او نباشد،اصلا چرا او باید خود را کمونیست یا سوسیالیست بنامد؟بااین همه پدیده های دوگانه که محصول تصادم گفتمان ها  و نیروی های اجتماعی  متضاد هستند همواره وجود داشته اند وازمواجهه با آن تازمانی که جامعه به طبقات تقسیم شده و این کشمکش ها وجود دارند،وگفتمان سروری طبقاتی حاکم است، گریزی نیست.دراین میان سلاح نقد عملی ونظری علیه نظم حاکم، مهمترین ابزار ما برای مقابله با چنین آسیب هائی هستند که درکمین نشسته اند .
ازسوی دیگر،یکسال پیش مبنای انشعاب این رفقا،اساسا عدم تحمل چندصدائی تحت عنوان "نه سازمان"  بود.آنها با سودای دست یابی به یکدستی ویک پارچگی جداشدند وبرقامت نهیف فرقه گرائی لباس مبدل"اصول گرائی" پوشاندند.گرچه پلاتفرم "یک سازمان ویک صدا" که یک جا بقایای سکتاریسم وفرهنگ استبدادی وجان سخت لانه کرده دراندیشه وفرهنگ دیرینه جامعه ما ومیراث "سوسیالیسم" تجربه شده وفروپاشیده را باخود حمل می کرد،مهمترین دلیل این رفقا برای انشعاب وپراکندن بیشترصفوف چپ بشمارمی رفت؛اما دربسترزمان وتلاطمات یکسال اخیرمعلوم شد،این جداسری آبستن دگردیسی های برنامه ای –ایدئولوژیکی نیزهست. چنانکه نگاهی به سندسیاسی مصوب آخرین کنگره آنها حاکی ازآن است که درپس این انشعاب علاوه برناشکیبائی دربرابرچند صدائی، عوامل دیگری ازجنس سیاسی-ایدئولوژیکی نیز دخیل بوده اند که حالا دارند خود را نمایان می سازند.
 نگاهی به سند سیاسی کنگره اخیر آنها نشان دهنده چرخشی آشکاردررویکرد این رفقا ازگفتمان سوسیالیستی به  سوی  گفتمان "دموکراتیک" است.حتی اگرنخواهیم آن را با کلمه چرخش بیان کنیم،اما نمی توانیم منکرسنگین ترشدن وزنه "دموکراسی" نسبت به سوسیالیسم درمصوبات آنها باشیم. پراتیک هم اکنون موجود آنها نیزکمابیش تابعی است ازهمین رویکرد:ازگفتگوی رادیوئی با عناصری از چپ ها، "سبزهای اصلاح طلب"، تا گفتگو با سلطنت طلبان!آنها عملا نیز مشغول تقویت سنگر "دموکراسی" به عنوان وظیفه مقدم چپ هستند.
 نوشته حاضرنقدی است برهمین چرخش یا رویکرد وشماری تناقضات مهم موجود در آن:
پیش ازپرداختن به آنها لازم به ذکراست که البته درسند بعضا نقاط مثبت ودرستی هم وجود دارند.مثلا دربخش آغازین سند که به اوضاع جهانی مربوط می شود، صرفنظرازدرست وغلط بودن تحلیل مشخص واجزاء آن،درمجموع رویکرد ضدسرمایه داری دارد.چنانکه درنتیجه گیری ازتوصیف اوضاع جهان،درمورد پیکارهای طبقاتی ویا محیط زیست چنین می خوانیم:
"طبقه کارگروزحمتکشان هم سرنوشت با آن ناگزیرند پیکارهای طبقاتی را ازحوزه تولید وکار فراتر ببرند ودرهمه عرصه های زندگی نابرابری ها را به چالش بطلبند ودرهم شکستن چهارچوب های خودِ نظام سرمایه داری را دردستورپیکارهایشان قرار بدهند." ویا"باتوجه به نقش سرمایه داری درتکوین بحران جهانی محیط زیست، مقابله با این بحران درصورتی می تواند مؤثرباشد که با مبارزه علیه سرمایه داری همراه بشود". اما گویا این ها صرفا برای خالی نبودن عریضه ویا ثبت درتاریخ نگاشته شده است.چراکه وقتی ازسپهرجهان وارد بحث ایران و فضای مشخص آن می شود،این رویکرد ضد سرمایه داری به سرعت رنگ می بازد ومعلوم می شودکه ما باجزیره ای جدا وبی ارتباط با تحولات جهانی سروکارداریم که وادارمان می کند نقدا وتااطلاع ثانوی به یک "دموکرات" تبدیل شویم و مبارزه برای "دموکراسی" را وظیفه واولویت نخست خود بدانیم.هم چنانکه دربخش آغازین وظایف نیز از تعطیل ناپذیربودن پیکار طبقاتی معطوف به سوسیالیسم، تحت هیچ شرایطی سخن به میان می آید واصول راهنمائی برای هویت سوسیالیستی ارائه می شود؛اما تحقق پیش شرط هائی چون برابری سیاسی(همان برابری حقوقی و صوری سیاسی موجود درنظام سرمایه داری)، سرنگونی جمهوری اسلامی وتأسیس دموکراسی را شرط گسترش پیکارهای طبقاتی معطوف به سوسیالیسم می داند­(گوئی که نفس مبارزه برای سرنگونی یک دولتی باماهیت سرمایه داری ودرمناسبت سرمایه داری ربطی به پیکارهای طبقاتی معطوف به سوسیالیسم وازهم اکنون ندارد).سند با ورود به عرصه مشخص جنبش اعتراضی ایران در بند دوم، ضرورت مشارکت فعال در"جنبش ضداستبدادی وحمایت فعال ازگفتمان دموکراسی" را باصراحت بیشتری به عنوان وظیفه مقدم و اصلی خود تعریف می کند. بطوری که درهمه بندهای ُنه گانه "وظایف ما"می توان ردپای این گفتمان را بوضوح مشاهده کرد. تأکیدات مکررسند پیرامون این مسأله تردیدی درصحت ادعای فوق باقی نمی گذارد. چنان که حتی درهمان پایان بنداول وظایف که مربوط به هویت ووظایف سوسیالیستی است، به "تأسیس دموکراسی" پس ازسرنگونی جمهوری اسلامی-والبته نه فقط دراین بند- اشاره کرده است.هدف اعلام شده فتح سنگر"دموکراسی" است که گویا باید ازدل "مبارزه ضداستبدادی" بیرون کشیده شود تا راه ورود به سوسیالیسم درمراحل بعدی گشوده گردد. باین ترتیب راهبرد وخط راهنمای دیرپای سازمان راه کارگرکه درمبارزه برای سوسیالیسم ازهمین امروز(هم استراتژی وهم تاکتیک) خلاصه می شد وتأکید برپیوند جدائی ناپذیر دموکراسی وسوسیالیسم ازمشخصات آن بوده است،رنگ می بازد و به دوگانه ورطه دموکراسی وسوسیالیسم تبدیل می شود.سوسیالیسم با عقب نشینی به عرصه آرمانی واصول مجرد،فاقد جنبه کاربردی درتاکتیک واستراتژی می گردد وهمان داستان قدیمی تئوری مراحل انقلاب دوباره زنده می شود.دراینجا برای اجتناب ازتطویل کلام،تنها به شماری ازمهمترین فرازهای مربوط به این رویکرد اشاره می کنم.خواننده خود می تواند به متن سند برای مشاهده بقیه این گونه موارد مراجعه کند:
دربخش ارزیابی ازجنبش ضداستبدادی چنین می خوانیم:
"تقویت نیروهای دموکرات درمتن جنبش کنونی که حالا آشکارا امکانات محدودی دارند وعملاً به وسیله جریان های غیردموکراتیک به حاشیه رانده می شوند، اهمیت حیاتی دارد. نیروهایی که ازافق های پیشرو و انسانی دفاع می کنند، حتی اگرطرفدارسوسیالیسم نباشند، همراهان طبیعی ما درپیکارهای بزرگی هستند که در پیش روداریم. فراموش نباید کرد که هیچ انقلاب بزرگ فقط به وسیله یک طبقه انجام نمی گیرد و طبقه کارگر اگر نتواند اکثریت قاطع جامعه را با خود همراه  سازد، به "پیروزی در نبرد دموکراسی" که شرط حیاتی پیش روی به سوی سوسیالیسم است، دست نخواهد یافت." و یا درجای دیگر:"پیکارطبقاتی کارگران و زحمتکشان حتی برای دستیابی به دموکراسی پایدار ِصرفاً سیاسی اهمیت حیاتی دارد".
دربخش وظایف این رویکرد باصراحت بیشتری مطرح میشود:
[\"پنجمرصد کردن مطالبات دموکراتیک لایه های مختلف مردم و پیدا کردن فصل مشترک های موجود درمیان آنها، برای شکل دادن به یک جنبش مطالباتی توده ای که بتواند پایه محکم و قابل تکیه ای برای جنبش ضد دیکتاتوری فراهم بیاورد،یکی ازعاجل ترین ضرورت های مرحله سرنوشت ساز کنونی است. تنها ازاین طریق است که می توان پایه های اجتماعی جنبش رابه هم گره زد ویک جنبش توده ای دموکراتیک وواقعاً برخاسته ازاعماق جامعه ایرانی به وجود آورد. ششمتلاش برای شکل دادن به یک گفتمان دموکراتیک با قابلیتِ اشتعال وتوده گیری ِمتناسب با شرایط کنونی، یکی دیگر از ضرورت های عاجل برای مقابله با گفتمان های سیاسی ارتجاعی (خواه اصلاح طلب یا سرنگونی خواه است که درحال حاضر غلبه دارند یا بسیار نیرومندند. فراموش نباید کرد که جنبش ضد دیکتاتوری کنونی هنوز فاقد یک گفتمان توده ای دموکراتیک و انقلابی است".]
حتی درآنجا که سند به ضرورت آرایش جنبش سوسیالیستی وطرح وظایف چپ می پردازد،نخستین دلیل تجمع چپ را تقویت گفتمان "دموکراسی" می داند. وتنها درمرتبه واهمیت بعدی است که تمرکزروی مبارزات طبقه کارگرمورد توجه قرارمی گیرد. ودرادامه آن یعنی درمحورسوم همین بخش داشتن درک واحد ازمبارزه ضداستبدادی( ومبارزه برای گفتمان دموکراتیک باقابلیت اشتعال.... )شرط همکاری واتحاد هواداران سوسیالیست عنوان شده است! حالاخودتان نگاهی به این سه نکته بیاندازید:
["9- ضرورت مبارزه برای تجدید آرایش جنبش سوسیالیستی. بحران جهانی سرمایه داری، عریان شدن ورشکستگی خرافه های بورژوایی، و به ویژه، ضرورت مشارکت فعال چپ در جنبش ضد دیکتاتوری کنونی مردم ایران، توجه به اهمیت اتحاد هواداران سوسیالیسم را پررنگ تر از پیش ضروری می سازد. در این زمینه باید در محورهای زیر پیش برویم: یکتقویت جریان دموکراتیک در جنبش ضد دیکتاتوری کنونی، بدون گسترش نفوذ اجتماعی چپ امکان ناپذیر است، روندی که اگر متناسب با آهنگ شتابان حوادث کنونی نباشد، خنثی خواهد شد...دومتمرکز روی مبارزات طبقه کارگر نقطه همرایی اکثریت قاطع فعالان چپ است و در سال های اخیر در میان جریان های مختلف چپ پر رنگ تر شده است. پس این حوزه را باید جدی گرفت و تلاش کرد نوعی هم آهنگی و دوری از فرقه گرایی در این زمینه به وجود آید.    
سومچگونگی رابطه با جنبش ضد استبدادی کنونی یکی دیگر از حوزه هایی است که بدون برداشتی واحد یا دست کم مشابه نمی توان به اتحاد چپ فکر کرد. و ضرورت مبارزه فکری در این حوزه از اهمیت فوق العاده زیادی برخوردار است. زیرا با آن عده از چپ هایی که به نام سوسیالیسم و ضدیت با امپریالیسم با جنبش ضد استبدادی کنونی مردم ایران ضدیت می کنند (و در واقع دارند همان مواضع نورالدین کیانوری را در دوره انقلاب تکرار می کنند ، خواه خود آگاه باشند یا نه) نمی توان همکاری کرد. اما چپ هایی که در این مورد  درک واحدی دارند، لااقل می توانند در مورد تقویت جریان دموکراتیک انقلابی در جنبش کنونی به توافق برسند و طبعاً راه را برای همکاری های بیشتر بر سر مسائل سوسیالیستی باز کنند."]
 البته سند فراموش می کند که می توان هم درجبهه ضداستبدادی بود-همانطورکه دردوره مبارزات ضداستبدادی -سلطنتی آستانه انقلاب 57 شاهدش بودیم ویا ازقضا آنگونه که اکنون درصفوف جنبش ضداستبدادی-مذهبی مشاهده می کنیم- وهم سیاست کیانوری ها را داشت.درواقع کیانوری بودن الزاما به معنی قرارداشتن در کنارجناح حاکم که اکنون منفورعالم وآدم است نیست، بلکه می تواند درصف جنبش ودرکناراپوزیسیون قانونی حاکمیت نیزجاخوش کرده وبه وظیفه آشتی طبقاتی وذبح سوسیالیسم به پردازد.
تأکید متواتربرگفتمان "دمکراسی" را درسطورنقل شده ازسند کنگره ملاحظه کردید،اما دربرابرآن دریغ ازیک اشاره ناقابل به گفتمان سوسیالیستی!. البته وقتی گسترش پیکارهای طبقاتی معطوف به سوسیالیسم موکول به پس ازسرنگونی جمهوری اسلامی بشود،وفعلا مبارزه برای "دموکراسی" وظیفه نخست ماباشد،طرح گفتمان سوسیالیستی هم به عنوان وظیفه فرعی وعیرعمده، بناچارباید دراتاق انتظار برای فرارسیدن نوبت خود باشد.بهمین دلیل اولین اشکال اساسی سند را باید دررویکرد جدائی سوسیالیسم ودموکراسی ازیکدیگر وغیبت گفتمان سوسیالیستی دانست.
در نقد حاضر گفتمان دموکراتیک را درگیومه آورده ام تا روشن شودکه کجای کارمی لنگد. درواقع  خود این درک ازدموکراسی ورابطه اش با سوسیالیسم معیوب وگسیخته بوده و آبشخوراصلی چنین رویکردی است.ایراد سند این نیست که چرا بردموکراسی تأکید می کند، بلکه آن است که باجداکردن دموکراسی وسوسیالیسم ازیکدیگر ودادن هویت مستقل ازپروژه سوسیالیسم به دموکراسی هردورا مسخ می کند.درواقع دموکراسی بورژوائی یا اگردقیق تربگوئیم درک وتعریف بورژوائی ازدموکراسی جای درک سوسیالیستی ازدموکراسی را می گیرد و مفهوم دموکراسی به امری فراطبقاتی وقائم به ذات تبدیل می گردد.دراین رویکرد "دموکراسی" به یک واقعیت مستقل وخود بسنده باهمان معنای محدود وتنگی که گویا با منافع ومبارزه طبقاتی ربطی ندارد ومی تواند فصل مشترک توافق طبقات گوناگون جامعه باشد تقلیل پیدامی کند.والبته وقتی سنگ بنای این دوگانگی گذاشته شد،آنگاه برداشتن گام دوم دشوارنخواهد بود:براین اساس وظیفه چپ مشارکت درآن وحمایت فعال از این "دموکراسی" است.باین ترتیب آگاهانه یا ناآگاهانه،مدعیان سوسیالیسم تبدیل به جناح چپ بلوک بورژوائی و مبلغ آشتی طبقاتی می شوند که البته چیزی جزبازگشت به تجربه شکست خورده یکصدسال گذشته سوسیال دموکراسی وتجربه چپ رفرمیست وطنی ویا دربهترین حالت چپ های رادیکال-دموکرات نیست. رازاستحاله سوسیالیسم انقلابی ورادیکال درحوزه گفتمانی-نظری به سوسیالیسم بورژوائی دراین جداسازی وتقلیل دموکراسی سوسیالیستی به دموکراسی بورژوائی نهفته است که با پراتیک شدن آن درمبارزات اجتماعی این استحاله کامل شده است.
بی شک دراینجا مسأله نه برسر دست کم گرفتن اهمیت مبارزه هرچه گسترده ترعلیه استبداد(وبرای دموکراسی) بلکه چگونگی پیش بردآن است.مسأله برسربی توجهی به اهمیت سرنگونی به مثابه یک هدف تاکتیکی بسیارمهم  وپیشارو وضرورت گسترش دامنه هرچه وسیع ترنبرد برای آن نیست،بلکه مسأله موردمناقشه جدانبودن تاکتیک واستراتژی ازهم است واین که تحقق سرنگونی، آرایش استراتژیکی واهداف نیروهای سوسیالیستی را به "دموکراتیک" قبل ازسرنگونی و"سوسیالیستی" پس ازآن تقسیم نمی کند. پرسمان اصلی آن است که سرنگونی ازمنظرکدام رویکردی صورت می گیرد؟براین اساس به بهانه اهمیت سرنگونی نمی توان جهت گیری های چپ را تااطلاع ثانوی درمحاق قراردارد و خود را به یک "دموکرات"تقلیل داد. مبارزه برای سوسیالیسم ازهم اکنون نه فقط به معنی نادیده گرفتن اهداف فوق نیست بلکه چپ وجنبش سوسیالیستی درراستای مبارزه برای آنهاست که موجودیت خویش را تحکیم می بخشند.واضافه کنم که چنین رویکردی هیچ ربطی هم به این تصور که گویا الزاما تحقق سرنگونی معادل برقراری آلترناتیو سوسیالیستی است ندارد. برپاکردن جهان نو وسوسیالیسم تنها بدست کارگران وزحمتکشان می تواند برقرارشود وبدون آمادگی واراده آزاد وآگاهانه آنها وتغییرتوازن نیروی اجتماعی بسودآن، هیچ راه میان بری وجودندارد ووظیفه مدعیان سوسیالیست نیزتقویت این آمادگی ازهمین امروزاست.مهم آنست که گفتمان سوسیالیستی بادست آویزقراردادن این گونه بهانه ها، خود را درصف ضداستبدادی- ودقیقا ارتکاب همان خطای بزرگی که درانقلاب بهمن صورت گرفت- منحل وادغام نکند. بنابراین سرنگونی خط فاصل بین "دموکراسی" و"سوسیالیسم" نیست،مگرآنکه هردوی آنها مسخ شوند. پیکارهای طبقاتی، هم دراین سو وجود دارد و هم درآن سو.
برابری، هسته اصلی دموکراسی است
 گرچه تعاریف تقلیل یافته ومسخ شده ازدموکراسی فراوانند وعموما حاکم براذهان؛ اما ایده اصلی نهفته دردموکراسی، برابری واعمال اراده مستقیم شهروندان است که بیان گرحق حاکمیت برابربرای همه و درواقع حکومت همه برهمه است(که دراین معنا تحقق "خود حکومتی" ویابه بیان دیگرحکومت هیچ کس برهیچ کس است).درحالی که سرمایه داری مفهوم این برابری را درمعنای محدودوصوری ودرعمل حکومت طبقه واقلیتی براکثریت وبا حفظ همه نابرابری ها بکارمی گیرد؛سوسیالیسم رهائی بخش (درتمایزکیفی با آنچه که بنام سوسیالیسم دولتی ودرواقع نوعی سرمایه داری دولتی تحقق پیداکرد)با تعمیق آن به عرصه سیاسی با مشارکت مستقیم همه کارگران وزحمتکشان و افرادجامعه درسرنوشت خود،وبه عرصه برابری اقتصادی واجتماعی؛این دموکراسی(موجود درجوامع بورژوائی) وارد فازکیفیتا جدید وانسانی تری می شود.ودقیقا به دلیل قرارگرفتن انسان های برابروآزاد درمرکزتوجه آن ورساندن دموکراسی به اوج معنای خود درعین حال به نفی اشکال طبقاتی،ناقص ومسخ شده می پردازد. سوسیالیسم با ارتقاء مفهوم حاکمیت به خودحکومتی و گره زدن رهائی سیاسی با رهائی اقتصادی وضمن جذب همه دست آوردهای دموکراتیک پیش ازخود است که می تواند به عنوان آلترناتیو "دموکراسی" های موجود در نظام حاکم عرض اندام کند.چناکه معلوم است این دموکراسی با گذرازالگوهائی که متضمن تفویض قدرت مولدین واقعی به نمایندگان وحلقات میانجی،ولاجرم تولید قدرت جداشده ولاجرم بیگانه  وسرکوبگر برفراز ودربرابراستثمارشدگان هستند،متمایزمی گردد.پروژه بازگشت قدرت به منشأ اصلی خود وادغام "قدرت" ومولدین واقعی آن بایکدیگر،هدف این دموکراسی ترازنوین است. مبارزه برای دموکراسی مستقیم ومشارکتی بیان دیگری ازهمین رویکرداست. مسلما گذرازاشکال نمایندگی قدرت به اِعمال اشکال نوینی که متضمن مداخله مستقیم ومشارکتی وآزاد وآگاهانه هرچه بیشتر مولدین واقعی ثروت قدرت و توده های زحمتکش ونهایتا همه افراداجتماعی باشد، فرایند بغرنجی بوده و خلق الساعه صورت نمی گیرد. آفرینش اشکال نوین هم می تواند تنها درآزمون پراتیک اجتماعی وبدست سازندگان سوسیالیسم شکل بگیرد وحتی ممکن است بخشا بااستفاده ازاشکال انتقالی وترکیبی صورت گیرد،اما درهرحال انتقال مرکزثقل تصمیات به مجامع عمومی گوهروجانمایه آن را تشکیل می دهد. ازهمین رو هیچکدام ازاین دشواری های عبوربه فازدموکراسی سوسیالیستی نمی تواند توجیه گررها کردن این پروژه و روی آوردن به گفتمان "دموکراسی" توسط مدافعان گفتمان سوسیالیستی گردد. چرا که مبارزه برای دموکراسی دراین معنای گسترده ووسیع،خود بخشی ازهمان روند مبارزه برای سوسیالیسم و لازمه تحقق برابری اجتماعی که ازهمین امروزبرایش مبارزه می شود.چنین تمایزی بین دوگفتمان ودونوع پراتیک درواقع ازهمین امروزدرتمامی مناسبات و زوایای خردوکلان جامعه جاری است.اگرتاریخ طبقاتی،پیش تاریخ انسان، با جدائی قدرت وثروت اجتماعی ازمولدین واقعی ودر بهترین حالت انتقال قدرت به نمایندگان وحلقه های برگزیده شده  به عنوان تجسم اراده عمومی گره خورده است ونظام های طبقاتی بدون آن قادربه حفظ وتداوم سلطه خود نیستند؛ آری دربرابرآن هدف وآرمان کمونیزم با نفی این جدائی و حلقات میانجی درتمامی سطوح، و فرایند یگانگی ثروت های اجتماعی وقدرت های  جدا شده  با مولدین وصاحبان واقعی آنها، گره خورده است.دراین معناست که گره خوردگی و پیوند ذاتی سوسیالیسم با دموکراسی مشهودمی شود.سوسیالیسم بدون دمکراسی ودموکراسی بدون سوسیالیسم وجود ندارد؛مگرآنکه مفهوم هردوی آنها مسخ شده و تقلیل داده شوند. درچنین مواقعی معمولا رگبار اتهام غیرواقع بین بودن ازجانب مدافعان نظم موجود ازهرسوبه سمت کمونیست ها پرتاب می گردد و"واقعگرا" شدن به یک وسوسه واقعی تبدیل می گردد. پرسش اما این است که  واقع گرابودن به چه معناست؟ شکی نست که هیچ پدیده ای مطلق نبوده وسیاهِ سیاه ویا سفیدِ سفیدنیست. دراین میان رنگ خاکستری واقعیتی غیرقابل کتمان است. اما مسأله این است که خود واقعیت یکدست نیست ودربرگیرنده گرایش ها وانکشاف های گوناگون ومتضاد هست.بنابراین مساله نه نادیده گرفتن نفس واقعیت بلکه مشاهده آن درتمام وجوه خوداست..اگردرنظربگیریم که بزرگترین واقعیت،قبل ارهرچیز، خودجامعه تقسیم شده به طبقات و الزامات برآمده ازاین تقسیم است،آنگاه معلوم می شود که بخشی ازواقعیت ومعمولا بخش مسلط،متعلق به گفتمان سلطه طبقاتی است وفرایندهای متضاد آن نیزبخش دیگری از واقعیت را تشکیل می دهد. گیرم که وجه  مغلوب ولی درحال ستیز. ازین رو مشاهده واقعیت های اجتماعی الزاما به معنی پذیرفتن وتطهیرآن چه که وجود دارد(وغالبا وجه مسلط) نیست. درمتن تحولات اجتماعی اخگرسوزانی بنام انسان(وانسان عمیقا اجتماعی) وجود دارد که متناسب با توانائی های خود علیه قیدوبندهائی که بدست پایش پیچیده شده ومی شوند می آشوبد. بنابراین دیدن واقعیت ونقطه عزیمت قراردادن آن امری ضروری است؛اما مسأله این است که درکجای واقعیت ودرکنارکدام وجه آن ایستاده ایم واین البته با رویکرد کلی وفارغ از واقعیت های تقسیم شده به طبقات تفاوت ماهوی دارد.بی شک باروشن کردن موقعیت خود به جوانب مختلف واقعیت های اجتماعی، دیدن امکانات وتوانائی های واقعیت های مغلوب ولی ستیزنده نیزبه نوبه خود دارای اهمیت است.اما،آنچه ازما خواسته می شود واقعیت گرائی به معنی پذیرش  نظم وسلطه مستقر است.بی شک درجاتی ازدموکراسی ناقص و نیم بند در نظام های طبقاتی، چه بدلیل فشارازپائین به بورژوازی وچه بدلیل الزامات حفظ خود وتأمین رشدوتوسعه پایدار وجود دارد. بدون تمکین به درجه ای ازانعطاف پذیری و دموکراسی، بورژوازی اساسا قادربه ادامه حیات واعمال هژمونی خود نخواهد بود. مشاهده اشتراکات واقعی و انجام همسوئی ها و همراهی ها درمبارزه علیه استبداد حاکم بین طبقات وگفتمان های گوناگونی که درصفوف جنبش عمومی وجود دارند، بخشی از واقعیت خاکستری هستند؛اما معادل انگاشتن این حد از"دموکراسی"و اشتراکات(فصل مشترک دوایرجداگانه) وهمسوئی پیرامون برخی از جنبه های دموکراسی؛ با کلیت دموکراسی واتلاق گفتمان دموکراسی به آن،معنائی جزپذیرفتن روایت بورژوازی ازدموکراسی وتمکین به گفتمان آن ندارد.درچنین حالتی سنگر گرفتن درپشت "واقعیت دموکراسی" را نمی توان مستمسک چنان رویکردی قرارداد.گواینکه طبقات  حاکم  همواره سعی می کنند که منافع، گفتمان و ظرفیت های خود را ظرفیت نهائی ومظهرپایان تاریخ وانمودسازند؛وحال آنکه ازمنظرپرولتاریا وکمونیزم مبتنی بر خود حکومتی، همه آن ادعاها چیزی بیش از "پیش تاریخ" بشرنبوده و دموکراسی درمعنائی کیفیتا متفاوت، مداخله  فعال و آگاهانه جنبش اکثریت عظیم کارگران وزحمتکشان وهمه افراد جامعه درهمه حوزه های زندگی اجتماعی تعریف می گردد. تنها چنین دموکراسی ی تجسم خود فرمانی وخود حکومتی این اکثریت عظیم ودرخدمت کلیت جامعه بشری،ومبین پیوندناگسستنی رهائی سیاسی واقتصادی است. بنابراین تفاوت ماهوی وجود دارد بین  آنچه که دموکراسی محصورشده درگیومه می نامیم با دموکراسی بسط یافته وفراگیر.چنانکه وجود برابری حتی صرفا"سیاسی"درجهان نابرابروانسانهای عمیقا نابرابر ودر شرایطی که فضای سیاسی جامعه وجهان توسط انحصارات سیاسی ورسانه های کلان (وابسته به انحصارات اقتصادی) اشغال شده  وبوسیله آنهاهدایت می شود،توهمی بیش نیست. گرچه بورژوازی توانسته باشد با هزاران ترفند وازجمله درونی کردن پندارهای خود درباورها وفرهنگ های استثمارشوندگادن،آن را به عنوان دموکراسی واقعی ومعادل حق حاکمیت برابرهمه مردم جا زده باشد.علیرغم سیطره چنین گفتمانی، اما ازسوی دیگرشاهدیم که مبارزه علیه نظم موجود جریان دارد و ازقضا مبارزه برای دموکراسی واقعی وازپائین، برای درهم شکستن قدرت های فائقه وماشین های دولتی بخش لاینفکی ازآن است که بسترعینی گفتمان مغایر ومتضاد باگفتمان حاکم را بوجود می آورد. البته این نیز واقعیت دارد که مردم درعین حال برای رفرم ها وبهبود "دموکراسی" های موجود وقابل تحمل کردن زندگی ومهمتر ازآن بسترسازی برای تجدید قوا و آرایش خود برای خیزهای بعدی مبارزه می کنند.اما این گونه مبارزه نه منافی مبارزه تعمیق یابنده وساختارشکنانه آنهاست؛ امری  که درتند پیچ های تاریخی به روشنی نمایان می شود ونمونه ای ازآن را در خیزش سال گذشته کشورخود شاهدبودیم، ونه آنکه می تواند مستمسکی باشد برای نیروهای چپ ومدعی سوسیالیسم که هویت طبقاتی-اجتماعی خویش را وانهند وبه بازی درزمین طبقات دیگر بپردازند. ضمن آنکه به معنی بی اعتنائی چپ نسبت به اهمیت این سطح ازمبارزه-همان رنگ خاکستری- برای بهبودشرایط زندگی وبرای خواستهای بیواسطه وجاری نیست ونباید هم باشد.مبارزه برای رفرم ومبارزه برای انقلاب الزاما دربرابر همدیگرنیستند واساسا رفرم هائی که بااتکاء به مبارزات پائینی ها بدست آمده باشند، رفرم های راهگشائی هستندکه می توانند درخدمت انقلاب وتغییرات بزرگ اجتماعی باشند.این که سند درجائی برفتح سنگر دموکراسی و سپس گشودن راه پیشروی بسوی سوسیالیسم- گفته مانیفست دراین باره- اشاره ضمنی می کند،نمی تواند توجیه کننده بازی درزمین دیگران آنهم دردورانی باشد که سرمایه داری گندیده بیش ازپیش باولع پایان ناپذیری جهان را به تسخیرخود درمی آورد؛ ولاجرم سوسیالیسم به مثابه آلترناتیو تاریخی آن بیش ازهرزمانی ضرورت وحقانیت خود را نشان می دهد.توسل به چنین احتجاجاتی برای توجیه غلطیدن به صف "دموکراسی" نشان دهنده آن است که اولاتنظیم وتصویب کنندگان چنین سندی هنوزدردوره ماقبل کمون پاریس بسرمی برند که مارکس هنوزبه چگونگی شکل رهائی سیاسی  متناسب بارهائی اقتصادی پی نبرده بود؛چه تنها درپی تجربه کمون بود که مارکس-تاحدی که تجربه کمون نشان می داد- ازایده تصرف دستگاه دولت به اهمیت حیاتی درهم شکستن ماشین دولتی به مثابه شرط لازم برای عبوربه سوسیالیسم پی برد. بدیهی است که بین تصرف دستگاه دولت ودرهم شکستن ماشین دولتی تفاوتی عظیم وجود دارد،وثانیا به معنی نادیده گرفتن ضرورت بازخوانی تجارب بزرگ وآموزنده  یک ونیم قرنی است که پس ازمارکس دربرابرنسل های جدید قراردارد.
این سؤال نیز مطرح است وقتی که خود سند چه درسطح جهان وچه دروجه داخل کشور به زمینه های نضج مبارزه طبقاتی واحتمال خیزش های توده های زحمتکش بدلیل جراحی اقتصادی وحذف یارانه ها اشاره می کند،به چه دلیل اولویت خویش را برتبلیغ وترویج گفتمان "دموکراتیک" بجای  گفتمان سوسیالیسم قرارمی دهد؟
درانتهای این بخش یک باردیگرتأکیدکنم که انتقاد به بازی درزمین طبقات دیگر به معنی بی اعتنائی به دموکراسی وخرافه تعلق آن به بورژوازی نیست؛بلکه درست برخلاف آن به معنی انتقاد به تقلیل آن به دموکراسی بورژوائی(دموکراسی اخته شده) ولاجرم بی اهمیت شمردن مبارزه برای یک دموکراسی واقعی(هم برابری سیاسی وهم برابری اقتصادی) ازهمین امروز وبراساس مبارزه طبقاتی هم اکنون موجود وفرارفتن ازآن است. دراین معنا دموکراسی اولا ازپائین وبسیج آگاهانه توده های  کاروزحمت یعنی آن اکثریت عظیمی که استثمارمی شوند وبالقوه وبالفعل برابرنظم موجود قراردارند و برای برقراری "خود حکومتی" مبارزه می کنندسرچشمه می گیرد.و ثانیا پایان دادن به جدائی حوزه سیاست واقتصاد ازیکدیگر و تعمیق وتسری برابری(ودموکراسی) به حوزه ممنوع اقتصاد،  مشخصه  اصلی دیگر آن است.اگربخواهیم دموکراسی سوسیالیستی را دریک جمله کوتاه بیان کنیم،شاید بتوان آن را چنین نمایش داد: دموکراسی سوسیالیستی=سنگربندی وسازمان یابی کارگران وزحمتکشان برای خودحکومتی ومبارزه برای نفی جدائی قدرت وثروت ازمولدین واقعی آن.
نباید فراموش کنیم که "دموکراسی" بورژوائی با جدائی قدرت وثروت ازمولدین آن گره خورده و ازطریق توسل به حلقات میانجی(دراشکال ونهادهای گوناگون)درحوزه های گوناگون اقتصادی واجتماعی واداره جامعه است که فرادستی خود را تحمیل می کند.آنها دوستون اصلی سلطه بورژوازی و پایه های "دموکراسی" آن را  تشکیل می دهند. بهمین دلیل مبارزه برای دموکراسی سوسیالیستی درعین حال مبارزه علیه این بنیان های دموکراسی بورژوائی نیزهست وهیچ کمونیستی نمی تواند با پذیرش دموکراسی به تعریف وروایت بورژوازی خود را  خلع سلاح وبی هویت  کند. مبارزه برای تعمیق دموکراسی بدون مبارزه علیه این بنیان ها نمی تواند پیش برده شود. به بیان دیگردموکراسی رادیکال ومعطوف به سوسیالیسم صرفا گسترش کمی دموکراسی بورژوائی نیست(رفرم) که چپ بتواند آن را نردبان پیشروی خود کند(تجربه سوسیال دموکراسی)؛ بلکه درعین بهره گیری ودفاع ازدست آوردهای مثبت "دموکراسی" موجود وتثبیت آنها، به معنای قراردادن آن به روی پایه های واقعی خود نیزهست.ودقیقا بهمین دلیل زمین مبارزه برای دموکراسی، برای چپ اجتماعی ورادیکال اساسا بیرون ازپارلمان ها ودرمتن جامعه وهرآنجائی قراردارد که نبض مبارزه طبقاتی می زند. ناتمام

2010-10-03 –11-07-89  تقی روزبه
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

2 comments:

  1. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  2. ba salam, maqale nesbatan xobi bod, motodologi naq drost entexab va dark shode ast, am hanoz ta be omqe mozo bardaxtan faseleh va molahezat siasi va shayad taloqate tashkilati ra mitavan moshahede kard. in amr be naqde payei asib miresanad va az arzesh va jaygahe an mikahad.
    h p

    ReplyDelete