Thursday, September 15, 2011

گفتمان "دموکراتیک" یا سوسیالیستی،کدامیک


گفتمان "دموکراتیک" یا سوسیالیستی،کدامیک؟!
دوگانگی مصنوعی
مقدمه:این نوشته شامل نکاتی درنقد مواضع رفقای جداشده درسند کنگره پانزده*1 است که درفواصل زمانی مختلف نگاشته شده است .هدف اصلی هم طرح برخی مفاهیم پایه ای چالش برانگیزی هستند که نه فقط درمیان این رفقا بلکه  درمیان طیف های گوناگون چپ وجود دارند وبه گمان من بخشی از موانع برآمد آن به مثابه یک چپ طبقاتی- اجتماعی نیرومند وفعال درمیان جنبش های اجتماعی ومبارزه ضدسرمایه داری ولاجرم گرفتار درتاروپودپراکندگی وحصارهای فرقه ای است. به مناسبت تأکید مجدد همان مواضع درکنگره شانزده*2 این رفقا،وازآنجا که  نقد های صورت گرفته برمواضع قبلی عینا درمورد سند سیاسی کنگره اخیرنیزصادق است،بی مناسبت ندیدم که سه نقد صورت گرفته  را  دریک جا باهدف تقویت صفوف چپ وعلیه فرقه گرائی ارائه دهم.
البته درنوشته تکمیلی  دیگر نگاهی هم خواهم داشت به برخی نکات  وپاسخ های مطرح شده توسط ر.شالگونی درگفتگوی با ر.ایزدی دردفاع ازسند کنگره اشان، بویژه درمورد ادعایش نسبت به دلایل  انشعاب صورت گرفته.
اما آنچه که مربوط می شود به گره گاه ها ومفاهیم اصلی عبارتند ازطرح بدیل گفتمان دمکراسی وتقویت نیروهای دموکراتیک به مثابه وظیفه مقدم چپ درنزداین رفقا بجای گفتمان سوسیالیستی. چنین رویکردی موجب تقابل مصنوعی بین ایندو وتأخروتقدم بین آنهامی شود که به معنی مسخ هم دموکراسی( وتقلیل آن در حددموکراسی صوری و رازآمیزبورژوائی) وهم سوسیالیسم-هم چون سوسیالیسم تجربه شده اردوگاه بلوک شرق می شود.یک سوسیالیسم رهائی بخش ووفاداربه بنیانهای خود بطریق اولی نمی تواند ازدموکراسی جداپذیرباشد.نوشته حاضرمدعی است که شکاف بین آنها ازمنظرسوسیالیست ها( ونه بورژوازی که مدعی چنین گسستی است ) یک دوگانگی مصنوعی است که صفوف چپ را آشفته می کند.سوسیالیسم بدون دموکراسی( واقعی وهمه جانبه) ناممکن است ودموکراسی نیز اگرقراراست فقط صوری ورازآمیزوفریب دهنده نباشد بدون اجتماعی شدن کامل وسائل تولید وبدون اجتماعی شدن اداره جامعه ومشارکت همه جانبه شهروندان درآن ناممکن است ودرحقیقت ایندو پشت ورو ویا دووجه مکمل یک واقعیت هستند. چالش دیگر گسست پیوند مبارزه ضداستبدادی بامبارزه طبقاتی وعلیه سرمایه داری وطرح سؤال مبارزه ضداستبدادی ازکدام سو است؟.درک ازوظایف چپ وتجدید آرایش آن،درک ازسازمان یابی واینکه آیا  سازمان یابی واشکال نوین آن یک امرفنی وفراطبقاتی ومخلوق ذهن این یا آن نخبه واین یا آن گروه وحزب است یا آفریده خلاق خود جنبش ها و بازتاب دهنده نوع مناسبات اجتماعی ومنطبق براهداف وگرایشهای طبقات گوناگون،واینکه سوسیالیستها برای کدام نوع مناسبات اجتماعی وسازمان یابی های منطبق با اهداف آن مبارزه می کنند؟.البته مسائل چالش برانگیزفقط به منحصربه نکات فوق نیستند بلکه مسائل خردوبعضامهم دیگری هم وجود دارند که خارج ازگنجایش این نوشته است،هم چنانکه قطعا مسائل ونکات مثبتی هم -مثلا تأکید بر گسترش مبارزات ضدسیستمی- دراین اسناد وجود دارند.تمرکزاین نوشته اساسا برروی مفاهیم بنیادی چالش برانگیزاست و از خوانندگان عزیز بخاطرطولانی شدن آن پوزش می طلبم.
آیا ازمنظرسوسیالیست ها شکافی بین سوسیالیسم ودموکراسی  وجود دارد یا آنکه ما بایک دوگانه سازی مصنوعی مواجهیم که اساسا متعلق به گفتمان  بورژوائی است؟ این سؤالی است که  درصدد یافتن پاسخ  به آن هستیم:

کدام گفتمان؟
چنین پرسشی ازیک نیروی مدعی چپ وسوسیالیست درواقع تعجب آوراست ومنطقا بلاموضوع. چرا که یک مدعی سوسیالیسم اگرکه برای تبلیغ وترویج  و سازمان یابی پایگاه اجتماعی آن مبارزه نکند، واگرکمونیزم به مثابه یک آلترناتیو واقعی برای نظام سرمایه داری و منبع الهام بخش  تاکتیک ها وبرنامه واستراتژی او نباشد،اصلا چرا او باید خود را کمونیست یا سوسیالیست بنامد؟بااین همه پدیده های دوگانه که محصول تصادم گفتمان ها  و نیروی های اجتماعی  متضاد هستند همواره وجود داشته اند وازمواجهه با آن تازمانی که جامعه به طبقات تقسیم شده و این کشمکش ها وجود دارند،وگفتمان سروری طبقاتی حاکم است، گریزی نیست.دراین میان سلاح نقد عملی ونظری علیه نظم حاکم، مهمترین ابزار ما برای مقابله با چنین آسیب هائی هستند که درکمین نشسته اند .
ازسوی دیگر،یکسال پیش مبنای انشعاب این رفقا،اساسا عدم تحمل چندصدائی تحت عنوان "نه سازمان"  بود.آنها با سودای دست یابی به یکدستی ویک پارچگی جداشدند وبرقامت نهیف فرقه گرائی لباس مبدل"اصول گرائی" پوشاندند.گرچه پلاتفرم "یک سازمان ویک صدا" که یک جا بقایای سکتاریسم وفرهنگ استبدادی وجان سخت لانه کرده دراندیشه وفرهنگ دیرینه جامعه ما ومیراث "سوسیالیسم" تجربه شده وفروپاشیده را باخود حمل می کرد،مهمترین دلیل این رفقا برای انشعاب وپراکندن بیشترصفوف چپ بشمارمی رفت؛اما دربسترزمان وتلاطمات یکسال اخیرمعلوم شد،این جداسری آبستن دگردیسی های برنامه ای –ایدئولوژیکی نیزهست. چنانکه نگاهی به سندسیاسی مصوب آخرین کنگره آنها حاکی ازآن است که درپس این انشعاب علاوه برناشکیبائی دربرابرچند صدائی، عوامل دیگری ازجنس سیاسی-ایدئولوژیکی نیز دخیل بوده اند که حالا دارند خود را نمایان می سازند.
 نگاهی به سند سیاسی کنگره اخیر آنها نشان دهنده چرخشی آشکاردررویکرد این رفقا ازگفتمان سوسیالیستی به  سوی  گفتمان "دموکراتیک" است.حتی اگرنخواهیم آن را با کلمه چرخش بیان کنیم،اما نمی توانیم منکرسنگین ترشدن وزنه "دموکراسی" نسبت به سوسیالیسم درمصوبات آنها باشیم. پراتیک هم اکنون موجود آنها نیزکمابیش تابعی است ازهمین رویکرد:ازگفتگوی رادیوئی با عناصری از چپ ها، "سبزهای اصلاح طلب"، تا گفتگو با سلطنت طلبان!آنها عملا نیز مشغول تقویت سنگر "دموکراسی" به عنوان وظیفه مقدم چپ هستند.
 نوشته حاضرنقدی است برهمین چرخش یا رویکرد وشماری تناقضات مهم موجود در آن:
پیش ازپرداختن به آنها لازم به ذکراست که البته درسند بعضا نقاط مثبت ودرستی هم وجود دارند.مثلا دربخش آغازین سند که به اوضاع جهانی مربوط می شود، صرفنظرازدرست وغلط بودن تحلیل مشخص واجزاء آن،درمجموع رویکرد ضدسرمایه داری دارد.چنانکه درنتیجه گیری ازتوصیف اوضاع جهان،درمورد پیکارهای طبقاتی ویا محیط زیست چنین می خوانیم:
"طبقه کارگروزحمتکشان هم سرنوشت با آن ناگزیرند پیکارهای طبقاتی را ازحوزه تولید وکار فراتر ببرند ودرهمه عرصه های زندگی نابرابری ها را به چالش بطلبند ودرهم شکستن چهارچوب های خودِ نظام سرمایه داری را دردستورپیکارهایشان قرار بدهند." ویا"باتوجه به نقش سرمایه داری درتکوین بحران جهانی محیط زیست، مقابله با این بحران درصورتی می تواند مؤثرباشد که با مبارزه علیه سرمایه داری همراه بشود". اما گویا این ها صرفا برای خالی نبودن عریضه ویا ثبت درتاریخ نگاشته شده است.چراکه وقتی ازسپهرجهان وارد بحث ایران و فضای مشخص آن می شود،این رویکرد ضد سرمایه داری به سرعت رنگ می بازد ومعلوم می شودکه ما باجزیره ای جدا وبی ارتباط با تحولات جهانی سروکارداریم که وادارمان می کند نقدا وتااطلاع ثانوی به یک "دموکرات" تبدیل شویم و مبارزه برای "دموکراسی" را وظیفه واولویت نخست خود بدانیم.هم چنانکه دربخش آغازین وظایف نیز از تعطیل ناپذیربودن پیکار طبقاتی معطوف به سوسیالیسم، تحت هیچ شرایطی سخن به میان می آید واصول راهنمائی برای هویت سوسیالیستی ارائه می شود؛اما تحقق پیش شرط هائی چون برابری سیاسی(همان برابری حقوقی و صوری سیاسی موجود درنظام سرمایه داری)، سرنگونی جمهوری اسلامی وتأسیس دموکراسی را شرط گسترش پیکارهای طبقاتی معطوف به سوسیالیسم می داند­(گوئی که نفس مبارزه برای سرنگونی یک دولتی باماهیت سرمایه داری ودرمناسبت سرمایه داری ربطی به پیکارهای طبقاتی معطوف به سوسیالیسم وازهم اکنون ندارد).سند با ورود به عرصه مشخص جنبش اعتراضی ایران در بند دوم، ضرورت مشارکت فعال در"جنبش ضداستبدادی وحمایت فعال ازگفتمان دموکراسی" را باصراحت بیشتری به عنوان وظیفه مقدم و اصلی خود تعریف می کند. بطوری که درهمه بندهای ُنه گانه "وظایف ما"می توان ردپای این گفتمان را بوضوح مشاهده کرد. تأکیدات مکررسند پیرامون این مسأله تردیدی درصحت ادعای فوق باقی نمی گذارد. چنان که حتی درهمان پایان بنداول وظایف که مربوط به هویت ووظایف سوسیالیستی است، به "تأسیس دموکراسی" پس ازسرنگونی جمهوری اسلامی-والبته نه فقط دراین بند- اشاره کرده است.هدف اعلام شده فتح سنگر"دموکراسی" است که گویا باید ازدل "مبارزه ضداستبدادی" بیرون کشیده شود تا راه ورود به سوسیالیسم درمراحل بعدی گشوده گردد. باین ترتیب راهبرد وخط راهنمای دیرپای سازمان راه کارگرکه درمبارزه برای سوسیالیسم ازهمین امروز(هم استراتژی وهم تاکتیک) خلاصه می شد وتأکید برپیوند جدائی ناپذیر دموکراسی وسوسیالیسم ازمشخصات آن بوده است،رنگ می بازد و به دوگانه ورطه دموکراسی وسوسیالیسم تبدیل می شود.سوسیالیسم با عقب نشینی به عرصه آرمانی واصول مجرد،فاقد جنبه کاربردی درتاکتیک واستراتژی می گردد وهمان داستان قدیمی تئوری مراحل انقلاب دوباره زنده می شود.دراینجا برای اجتناب ازتطویل کلام،تنها به شماری ازمهمترین فرازهای مربوط به این رویکرد اشاره می کنم.خواننده خود می تواند به متن سند برای مشاهده بقیه این گونه موارد مراجعه کند:
دربخش ارزیابی ازجنبش ضداستبدادی چنین می خوانیم:
"تقویت نیروهای دموکرات درمتن جنبش کنونی که حالا آشکارا امکانات محدودی دارند وعملاً به وسیله جریان های غیردموکراتیک به حاشیه رانده می شوند، اهمیت حیاتی دارد. نیروهایی که ازافق های پیشرو و انسانی دفاع می کنند، حتی اگرطرفدارسوسیالیسم نباشند، همراهان طبیعی ما درپیکارهای بزرگی هستند که در پیش روداریم. فراموش نباید کرد که هیچ انقلاب بزرگ فقط به وسیله یک طبقه انجام نمی گیرد و طبقه کارگر اگر نتواند اکثریت قاطع جامعه را با خود همراه  سازد، به "پیروزی در نبرد دموکراسی" که شرط حیاتی پیش روی به سوی سوسیالیسم است، دست نخواهد یافت." و یا درجای دیگر:"پیکارطبقاتی کارگران و زحمتکشان حتی برای دستیابی به دموکراسی پایدار ِصرفاً سیاسی اهمیت حیاتی دارد".
دربخش وظایف این رویکرد باصراحت بیشتری مطرح میشود:
[\"پنجمرصد کردن مطالبات دموکراتیک لایه های مختلف مردم و پیدا کردن فصل مشترک های موجود درمیان آنها، برای شکل دادن به یک جنبش مطالباتی توده ای که بتواند پایه محکم و قابل تکیه ای برای جنبش ضد دیکتاتوری فراهم بیاورد،یکی ازعاجل ترین ضرورت های مرحله سرنوشت ساز کنونی است. تنها ازاین طریق است که می توان پایه های اجتماعی جنبش رابه هم گره زد ویک جنبش توده ای دموکراتیک وواقعاً برخاسته ازاعماق جامعه ایرانی به وجود آورد. ششمتلاش برای شکل دادن به یک گفتمان دموکراتیک با قابلیتِ اشتعال وتوده گیری ِمتناسب با شرایط کنونی، یکی دیگر از ضرورت های عاجل برای مقابله با گفتمان های سیاسی ارتجاعی (خواه اصلاح طلب یا سرنگونی خواه است که درحال حاضر غلبه دارند یا بسیار نیرومندند. فراموش نباید کرد که جنبش ضد دیکتاتوری کنونی هنوز فاقد یک گفتمان توده ای دموکراتیک و انقلابی است".]
حتی درآنجا که سند به ضرورت آرایش جنبش سوسیالیستی وطرح وظایف چپ می پردازد،نخستین دلیل تجمع چپ را تقویت گفتمان "دموکراسی" می داند. وتنها درمرتبه واهمیت بعدی است که تمرکزروی مبارزات طبقه کارگرمورد توجه قرارمی گیرد. ودرادامه آن یعنی درمحورسوم همین بخش داشتن درک واحد ازمبارزه ضداستبدادی( ومبارزه برای گفتمان دموکراتیک باقابلیت اشتعال.... )شرط همکاری واتحاد هواداران سوسیالیست عنوان شده است! حالاخودتان نگاهی به این سه نکته بیاندازید:
["9- ضرورت مبارزه برای تجدید آرایش جنبش سوسیالیستی. بحران جهانی سرمایه داری، عریان شدن ورشکستگی خرافه های بورژوایی، و به ویژه، ضرورت مشارکت فعال چپ در جنبش ضد دیکتاتوری کنونی مردم ایران، توجه به اهمیت اتحاد هواداران سوسیالیسم را پررنگ تر از پیش ضروری می سازد. در این زمینه باید در محورهای زیر پیش برویم: یکتقویت جریان دموکراتیک در جنبش ضد دیکتاتوری کنونی، بدون گسترش نفوذ اجتماعی چپ امکان ناپذیر است، روندی که اگر متناسب با آهنگ شتابان حوادث کنونی نباشد، خنثی خواهد شد...دومتمرکز روی مبارزات طبقه کارگر نقطه همرایی اکثریت قاطع فعالان چپ است و در سال های اخیر در میان جریان های مختلف چپ پر رنگ تر شده است. پس این حوزه را باید جدی گرفت و تلاش کرد نوعی هم آهنگی و دوری از فرقه گرایی در این زمینه به وجود آید.    
سومچگونگی رابطه با جنبش ضد استبدادی کنونی یکی دیگر از حوزه هایی است که بدون برداشتی واحد یا دست کم مشابه نمی توان به اتحاد چپ فکر کرد. و ضرورت مبارزه فکری در این حوزه از اهمیت فوق العاده زیادی برخوردار است. زیرا با آن عده از چپ هایی که به نام سوسیالیسم و ضدیت با امپریالیسم با جنبش ضد استبدادی کنونی مردم ایران ضدیت می کنند (و در واقع دارند همان مواضع نورالدین کیانوری را در دوره انقلاب تکرار می کنند ، خواه خود آگاه باشند یا نه) نمی توان همکاری کرد. اما چپ هایی که در این مورد  درک واحدی دارند، لااقل می توانند در مورد تقویت جریان دموکراتیک انقلابی در جنبش کنونی به توافق برسند و طبعاً راه را برای همکاری های بیشتر بر سر مسائل سوسیالیستی باز کنند."]
 البته سند فراموش می کند که می توان هم درجبهه ضداستبدادی بود-همانطورکه دردوره مبارزات ضداستبدادی -سلطنتی آستانه انقلاب 57 شاهدش بودیم ویا ازقضا آنگونه که اکنون درصفوف جنبش ضداستبدادی-مذهبی مشاهده می کنیم- وهم سیاست کیانوری ها را داشت.درواقع کیانوری بودن الزاما به معنی قرارداشتن در کنارجناح حاکم که اکنون منفورعالم وآدم است نیست، بلکه می تواند درصف جنبش ودرکناراپوزیسیون قانونی حاکمیت نیزجاخوش کرده وبه وظیفه آشتی طبقاتی وذبح سوسیالیسم به پردازد.
تأکید متواتربرگفتمان "دمکراسی" را درسطورنقل شده ازسند کنگره ملاحظه کردید،اما دربرابرآن دریغ ازیک اشاره ناقابل به گفتمان سوسیالیستی!. البته وقتی گسترش پیکارهای طبقاتی معطوف به سوسیالیسم موکول به پس ازسرنگونی جمهوری اسلامی بشود،وفعلا مبارزه برای "دموکراسی" وظیفه نخست ماباشد،طرح گفتمان سوسیالیستی هم به عنوان وظیفه فرعی وعیرعمده، بناچارباید دراتاق انتظار برای فرارسیدن نوبت خود باشد.بهمین دلیل اولین اشکال اساسی سند را باید دررویکرد جدائی سوسیالیسم ودموکراسی ازیکدیگر وغیبت گفتمان سوسیالیستی دانست.
در نقد حاضر گفتمان دموکراتیک را درگیومه آورده ام تا روشن شودکه کجای کارمی لنگد. درواقع  خود این درک ازدموکراسی ورابطه اش با سوسیالیسم معیوب وگسیخته بوده و آبشخوراصلی چنین رویکردی است.ایراد سند این نیست که چرا بردموکراسی تأکید می کند، بلکه آن است که باجداکردن دموکراسی وسوسیالیسم ازیکدیگر ودادن هویت مستقل ازپروژه سوسیالیسم به دموکراسی هردورا مسخ می کند.درواقع دموکراسی بورژوائی یا اگردقیق تربگوئیم درک وتعریف بورژوائی ازدموکراسی جای درک سوسیالیستی ازدموکراسی را می گیرد و مفهوم دموکراسی به امری فراطبقاتی وقائم به ذات تبدیل می گردد.دراین رویکرد "دموکراسی" به یک واقعیت مستقل وخود بسنده باهمان معنای محدود وتنگی که گویا با منافع ومبارزه طبقاتی ربطی ندارد ومی تواند فصل مشترک توافق طبقات گوناگون جامعه باشد تقلیل پیدامی کند.والبته وقتی سنگ بنای این دوگانگی گذاشته شد،آنگاه برداشتن گام دوم دشوارنخواهد بود:براین اساس وظیفه چپ مشارکت درآن وحمایت فعال از این "دموکراسی" است.باین ترتیب آگاهانه یا ناآگاهانه،مدعیان سوسیالیسم تبدیل به جناح چپ بلوک بورژوائی و مبلغ آشتی طبقاتی می شوند که البته چیزی جزبازگشت به تجربه شکست خورده یکصدسال گذشته سوسیال دموکراسی وتجربه چپ رفرمیست وطنی ویا دربهترین حالت چپ های رادیکال-دموکرات نیست. رازاستحاله سوسیالیسم انقلابی ورادیکال درحوزه گفتمانی-نظری به سوسیالیسم بورژوائی دراین جداسازی وتقلیل دموکراسی سوسیالیستی به دموکراسی بورژوائی نهفته است که با پراتیک شدن آن درمبارزات اجتماعی این استحاله کامل شده است.
بی شک دراینجا مسأله نه برسر دست کم گرفتن اهمیت مبارزه هرچه گسترده ترعلیه استبداد(وبرای دموکراسی) بلکه چگونگی پیش بردآن است.مسأله برسربی توجهی به اهمیت سرنگونی به مثابه یک هدف تاکتیکی بسیارمهم  وپیشارو وضرورت گسترش دامنه هرچه وسیع ترنبرد برای آن نیست،بلکه مسأله موردمناقشه جدانبودن تاکتیک واستراتژی ازهم است واین که تحقق سرنگونی، آرایش استراتژیکی واهداف نیروهای سوسیالیستی را به "دموکراتیک" قبل ازسرنگونی و"سوسیالیستی" پس ازآن تقسیم نمی کند. پرسمان اصلی آن است که سرنگونی ازمنظرکدام رویکردی صورت می گیرد؟براین اساس به بهانه اهمیت سرنگونی نمی توان جهت گیری های چپ را تااطلاع ثانوی درمحاق قراردارد و خود را به یک "دموکرات"تقلیل داد. مبارزه برای سوسیالیسم ازهم اکنون نه فقط به معنی نادیده گرفتن اهداف فوق نیست بلکه چپ وجنبش سوسیالیستی درراستای مبارزه برای آنهاست که موجودیت خویش را تحکیم می بخشند.واضافه کنم که چنین رویکردی هیچ ربطی هم به این تصور که گویا الزاما تحقق سرنگونی معادل برقراری آلترناتیو سوسیالیستی است ندارد. برپاکردن جهان نو وسوسیالیسم تنها بدست کارگران وزحمتکشان می تواند برقرارشود وبدون آمادگی واراده آزاد وآگاهانه آنها وتغییرتوازن نیروی اجتماعی بسودآن، هیچ راه میان بری وجودندارد ووظیفه مدعیان سوسیالیست نیزتقویت این آمادگی ازهمین امروزاست.مهم آنست که گفتمان سوسیالیستی بادست آویزقراردادن این گونه بهانه ها، خود را درصف ضداستبدادی- ودقیقا ارتکاب همان خطای بزرگی که درانقلاب بهمن صورت گرفت- منحل وادغام نکند. بنابراین سرنگونی خط فاصل بین "دموکراسی" و"سوسیالیسم" نیست،مگرآنکه هردوی آنها مسخ شوند. پیکارهای طبقاتی، هم دراین سو وجود دارد و هم درآن سو.
برابری، هسته اصلی دموکراسی است
 گرچه تعاریف تقلیل یافته ومسخ شده ازدموکراسی فراوانند وعموما حاکم براذهان؛ اما ایده اصلی نهفته دردموکراسی، برابری واعمال اراده مستقیم شهروندان است که بیان گرحق حاکمیت برابربرای همه و درواقع حکومت همه برهمه است(که دراین معنا تحقق "خود حکومتی" ویابه بیان دیگرحکومت هیچ کس برهیچ کس است).درحالی که سرمایه داری مفهوم این برابری را درمعنای محدودوصوری ودرعمل حکومت طبقه واقلیتی براکثریت وبا حفظ همه نابرابری ها بکارمی گیرد؛سوسیالیسم رهائی بخش (درتمایزکیفی با آنچه که بنام سوسیالیسم دولتی ودرواقع نوعی سرمایه داری دولتی تحقق پیداکرد)با تعمیق آن به عرصه سیاسی با مشارکت مستقیم همه کارگران وزحمتکشان و افرادجامعه درسرنوشت خود،وبه عرصه برابری اقتصادی واجتماعی؛این دموکراسی(موجود درجوامع بورژوائی) وارد فازکیفیتا جدید وانسانی تری می شود.ودقیقا به دلیل قرارگرفتن انسان های برابروآزاد درمرکزتوجه آن ورساندن دموکراسی به اوج معنای خود درعین حال به نفی اشکال طبقاتی،ناقص ومسخ شده می پردازد. سوسیالیسم با ارتقاء مفهوم حاکمیت به خودحکومتی و گره زدن رهائی سیاسی با رهائی اقتصادی وضمن جذب همه دست آوردهای دموکراتیک پیش ازخود است که می تواند به عنوان آلترناتیو "دموکراسی" های موجود در نظام حاکم عرض اندام کند.چناکه معلوم است این دموکراسی با گذرازالگوهائی که متضمن تفویض قدرت مولدین واقعی به نمایندگان وحلقات میانجی،ولاجرم تولید قدرت جداشده ولاجرم بیگانه  وسرکوبگر برفراز ودربرابراستثمارشدگان هستند،متمایزمی گردد.پروژه بازگشت قدرت به منشأ اصلی خود وادغام "قدرت" ومولدین واقعی آن بایکدیگر،هدف این دموکراسی ترازنوین است. مبارزه برای دموکراسی مستقیم ومشارکتی بیان دیگری ازهمین رویکرداست. مسلما گذرازاشکال نمایندگی قدرت به اِعمال اشکال نوینی که متضمن مداخله مستقیم ومشارکتی وآزاد وآگاهانه هرچه بیشتر مولدین واقعی ثروت قدرت و توده های زحمتکش ونهایتا همه افراداجتماعی باشد، فرایند بغرنجی بوده و خلق الساعه صورت نمی گیرد. آفرینش اشکال نوین هم می تواند تنها درآزمون پراتیک اجتماعی وبدست سازندگان سوسیالیسم شکل بگیرد وحتی ممکن است بخشا بااستفاده ازاشکال انتقالی وترکیبی صورت گیرد،اما درهرحال انتقال مرکزثقل تصمیات به مجامع عمومی گوهروجانمایه آن را تشکیل می دهد. ازهمین رو هیچکدام ازاین دشواری های عبوربه فازدموکراسی سوسیالیستی نمی تواند توجیه گررها کردن این پروژه و روی آوردن به گفتمان "دموکراسی" توسط مدافعان گفتمان سوسیالیستی گردد. چرا که مبارزه برای دموکراسی دراین معنای گسترده ووسیع،خود بخشی ازهمان روند مبارزه برای سوسیالیسم و لازمه تحقق برابری اجتماعی که ازهمین امروزبرایش مبارزه می شود.چنین تمایزی بین دوگفتمان ودونوع پراتیک درواقع ازهمین امروزدرتمامی مناسبات و زوایای خردوکلان جامعه جاری است.اگرتاریخ طبقاتی،پیش تاریخ انسان، با جدائی قدرت وثروت اجتماعی ازمولدین واقعی ودر بهترین حالت انتقال قدرت به نمایندگان وحلقه های برگزیده شده  به عنوان تجسم اراده عمومی گره خورده است ونظام های طبقاتی بدون آن قادربه حفظ وتداوم سلطه خود نیستند؛ آری دربرابرآن هدف وآرمان کمونیزم با نفی این جدائی و حلقات میانجی درتمامی سطوح، و فرایند یگانگی ثروت های اجتماعی وقدرت های  جدا شده  با مولدین وصاحبان واقعی آنها، گره خورده است.دراین معناست که گره خوردگی و پیوند ذاتی سوسیالیسم با دموکراسی مشهودمی شود.سوسیالیسم بدون دمکراسی ودموکراسی بدون سوسیالیسم وجود ندارد؛مگرآنکه مفهوم هردوی آنها مسخ شده و تقلیل داده شوند. درچنین مواقعی معمولا رگبار اتهام غیرواقع بین بودن ازجانب مدافعان نظم موجود ازهرسوبه سمت کمونیست ها پرتاب می گردد و"واقعگرا" شدن به یک وسوسه واقعی تبدیل می گردد. پرسش اما این است که  واقع گرابودن به چه معناست؟ شکی نست که هیچ پدیده ای مطلق نبوده وسیاهِ سیاه ویا سفیدِ سفیدنیست. دراین میان رنگ خاکستری واقعیتی غیرقابل کتمان است. اما مسأله این است که خود واقعیت یکدست نیست ودربرگیرنده گرایش ها وانکشاف های گوناگون ومتضاد هست.بنابراین مساله نه نادیده گرفتن نفس واقعیت بلکه مشاهده آن درتمام وجوه خوداست..اگردرنظربگیریم که بزرگترین واقعیت،قبل ارهرچیز، خودجامعه تقسیم شده به طبقات و الزامات برآمده ازاین تقسیم است،آنگاه معلوم می شود که بخشی ازواقعیت ومعمولا بخش مسلط،متعلق به گفتمان سلطه طبقاتی است وفرایندهای متضاد آن نیزبخش دیگری از واقعیت را تشکیل می دهد. گیرم که وجه  مغلوب ولی درحال ستیز. ازین رو مشاهده واقعیت های اجتماعی الزاما به معنی پذیرفتن وتطهیرآن چه که وجود دارد(وغالبا وجه مسلط) نیست. درمتن تحولات اجتماعی اخگرسوزانی بنام انسان(وانسان عمیقا اجتماعی) وجود دارد که متناسب با توانائی های خود علیه قیدوبندهائی که بدست پایش پیچیده شده ومی شوند می آشوبد. بنابراین دیدن واقعیت ونقطه عزیمت قراردادن آن امری ضروری است؛اما مسأله این است که درکجای واقعیت ودرکنارکدام وجه آن ایستاده ایم واین البته با رویکرد کلی وفارغ از واقعیت های تقسیم شده به طبقات تفاوت ماهوی دارد.بی شک باروشن کردن موقعیت خود به جوانب مختلف واقعیت های اجتماعی، دیدن امکانات وتوانائی های واقعیت های مغلوب ولی ستیزنده نیزبه نوبه خود دارای اهمیت است.اما،آنچه ازما خواسته می شود واقعیت گرائی به معنی پذیرش  نظم وسلطه مستقر است.بی شک درجاتی ازدموکراسی ناقص و نیم بند در نظام های طبقاتی، چه بدلیل فشارازپائین به بورژوازی وچه بدلیل الزامات حفظ خود وتأمین رشدوتوسعه پایدار وجود دارد. بدون تمکین به درجه ای ازانعطاف پذیری و دموکراسی، بورژوازی اساسا قادربه ادامه حیات واعمال هژمونی خود نخواهد بود. مشاهده اشتراکات واقعی و انجام همسوئی ها و همراهی ها درمبارزه علیه استبداد حاکم بین طبقات وگفتمان های گوناگونی که درصفوف جنبش عمومی وجود دارند، بخشی از واقعیت خاکستری هستند؛اما معادل انگاشتن این حد از"دموکراسی"و اشتراکات(فصل مشترک دوایرجداگانه) وهمسوئی پیرامون برخی از جنبه های دموکراسی؛ با کلیت دموکراسی واتلاق گفتمان دموکراسی به آن،معنائی جزپذیرفتن روایت بورژوازی ازدموکراسی وتمکین به گفتمان آن ندارد.درچنین حالتی سنگر گرفتن درپشت "واقعیت دموکراسی" را نمی توان مستمسک چنان رویکردی قرارداد.گواینکه طبقات  حاکم  همواره سعی می کنند که منافع، گفتمان و ظرفیت های خود را ظرفیت نهائی ومظهرپایان تاریخ وانمودسازند؛وحال آنکه ازمنظرپرولتاریا وکمونیزم مبتنی بر خود حکومتی، همه آن ادعاها چیزی بیش از "پیش تاریخ" بشرنبوده و دموکراسی درمعنائی کیفیتا متفاوت، مداخله  فعال و آگاهانه جنبش اکثریت عظیم کارگران وزحمتکشان وهمه افراد جامعه درهمه حوزه های زندگی اجتماعی تعریف می گردد. تنها چنین دموکراسی ی تجسم خود فرمانی وخود حکومتی این اکثریت عظیم ودرخدمت کلیت جامعه بشری،ومبین پیوندناگسستنی رهائی سیاسی واقتصادی است. بنابراین تفاوت ماهوی وجود دارد بین  آنچه که دموکراسی محصورشده درگیومه می نامیم با دموکراسی بسط یافته وفراگیر.چنانکه وجود برابری حتی صرفا"سیاسی"درجهان نابرابروانسانهای عمیقا نابرابر ودر شرایطی که فضای سیاسی جامعه وجهان توسط انحصارات سیاسی ورسانه های کلان (وابسته به انحصارات اقتصادی) اشغال شده  وبوسیله آنهاهدایت می شود،توهمی بیش نیست. گرچه بورژوازی توانسته باشد با هزاران ترفند وازجمله درونی کردن پندارهای خود درباورها وفرهنگ های استثمارشوندگادن،آن را به عنوان دموکراسی واقعی ومعادل حق حاکمیت برابرهمه مردم جا زده باشد.علیرغم سیطره چنین گفتمانی، اما ازسوی دیگرشاهدیم که مبارزه علیه نظم موجود جریان دارد و ازقضا مبارزه برای دموکراسی واقعی وازپائین، برای درهم شکستن قدرت های فائقه وماشین های دولتی بخش لاینفکی ازآن است که بسترعینی گفتمان مغایر ومتضاد باگفتمان حاکم را بوجود می آورد. البته این نیز واقعیت دارد که مردم درعین حال برای رفرم ها وبهبود "دموکراسی" های موجود وقابل تحمل کردن زندگی ومهمتر ازآن بسترسازی برای تجدید قوا و آرایش خود برای خیزهای بعدی مبارزه می کنند.اما این گونه مبارزه نه منافی مبارزه تعمیق یابنده وساختارشکنانه آنهاست؛ امری  که درتند پیچ های تاریخی به روشنی نمایان می شود ونمونه ای ازآن را در خیزش سال گذشته کشورخود شاهدبودیم، ونه آنکه می تواند مستمسکی باشد برای نیروهای چپ ومدعی سوسیالیسم که هویت طبقاتی-اجتماعی خویش را وانهند وبه بازی درزمین طبقات دیگر بپردازند. ضمن آنکه به معنی بی اعتنائی چپ نسبت به اهمیت این سطح ازمبارزه-همان رنگ خاکستری- برای بهبودشرایط زندگی وبرای خواستهای بیواسطه وجاری نیست ونباید هم باشد.مبارزه برای رفرم ومبارزه برای انقلاب الزاما دربرابر همدیگرنیستند واساسا رفرم هائی که بااتکاء به مبارزات پائینی ها بدست آمده باشند، رفرم های راهگشائی هستندکه می توانند درخدمت انقلاب وتغییرات بزرگ اجتماعی باشند.این که سند درجائی برفتح سنگر دموکراسی و سپس گشودن راه پیشروی بسوی سوسیالیسم- گفته مانیفست دراین باره- اشاره ضمنی می کند،نمی تواند توجیه کننده بازی درزمین دیگران آنهم دردورانی باشد که سرمایه داری گندیده بیش ازپیش باولع پایان ناپذیری جهان را به تسخیرخود درمی آورد؛ ولاجرم سوسیالیسم به مثابه آلترناتیو تاریخی آن بیش ازهرزمانی ضرورت وحقانیت خود را نشان می دهد.توسل به چنین احتجاجاتی برای توجیه غلطیدن به صف "دموکراسی" نشان دهنده آن است که اولاتنظیم وتصویب کنندگان چنین سندی هنوزدردوره ماقبل کمون پاریس بسرمی برند که مارکس هنوزبه چگونگی شکل رهائی سیاسی  متناسب بارهائی اقتصادی پی نبرده بود؛چه تنها درپی تجربه کمون بود که مارکس-تاحدی که تجربه کمون نشان می داد- ازایده تصرف دستگاه دولت به اهمیت حیاتی درهم شکستن ماشین دولتی به مثابه شرط لازم برای عبوربه سوسیالیسم پی برد. بدیهی است که بین تصرف دستگاه دولت ودرهم شکستن ماشین دولتی تفاوتی عظیم وجود دارد،وثانیا به معنی نادیده گرفتن ضرورت بازخوانی تجارب بزرگ وآموزنده  یک ونیم قرنی است که پس ازمارکس دربرابرنسل های جدید قراردارد.
این سؤال نیز مطرح است وقتی که خود سند چه درسطح جهان وچه دروجه داخل کشور به زمینه های نضج مبارزه طبقاتی واحتمال خیزش های توده های زحمتکش بدلیل جراحی اقتصادی وحذف یارانه ها اشاره می کند،به چه دلیل اولویت خویش را برتبلیغ وترویج گفتمان "دموکراتیک" بجای  گفتمان سوسیالیسم قرارمی دهد؟
درانتهای این بخش یک باردیگرتأکیدکنم که انتقاد به بازی درزمین طبقات دیگر به معنی بی اعتنائی به دموکراسی وخرافه تعلق آن به بورژوازی نیست؛بلکه درست برخلاف آن به معنی انتقاد به تقلیل آن به دموکراسی بورژوائی(دموکراسی اخته شده) ولاجرم بی اهمیت شمردن مبارزه برای یک دموکراسی واقعی(هم برابری سیاسی وهم برابری اقتصادی) ازهمین امروز وبراساس مبارزه طبقاتی هم اکنون موجود وفرارفتن ازآن است. دراین معنا دموکراسی اولا ازپائین وبسیج آگاهانه توده های  کاروزحمت یعنی آن اکثریت عظیمی که استثمارمی شوند وبالقوه وبالفعل برابرنظم موجود قراردارند و برای برقراری "خود حکومتی" مبارزه می کنندسرچشمه می گیرد.و ثانیا پایان دادن به جدائی حوزه سیاست واقتصاد ازیکدیگر و تعمیق وتسری برابری(ودموکراسی) به حوزه ممنوع اقتصاد،  مشخصه  اصلی دیگر آن است.اگربخواهیم دموکراسی سوسیالیستی را دریک جمله کوتاه بیان کنیم،شاید بتوان آن را چنین نمایش داد: دموکراسی سوسیالیستی=سنگربندی وسازمان یابی کارگران وزحمتکشان برای خودحکومتی ومبارزه برای نفی جدائی قدرت وثروت ازمولدین واقعی آن.
نباید فراموش کنیم که "دموکراسی" بورژوائی با جدائی قدرت وثروت ازمولدین آن گره خورده و ازطریق توسل به حلقات میانجی(دراشکال ونهادهای گوناگون)درحوزه های گوناگون اقتصادی واجتماعی واداره جامعه است که فرادستی خود را تحمیل می کند.آنها دوستون اصلی سلطه بورژوازی و پایه های "دموکراسی" آن را  تشکیل می دهند. بهمین دلیل مبارزه برای دموکراسی سوسیالیستی درعین حال مبارزه علیه این بنیان های دموکراسی بورژوائی نیزهست وهیچ کمونیستی نمی تواند با پذیرش دموکراسی به تعریف وروایت بورژوازی خود را  خلع سلاح وبی هویت  کند. مبارزه برای تعمیق دموکراسی بدون مبارزه علیه این بنیان ها نمی تواند پیش برده شود. به بیان دیگردموکراسی رادیکال ومعطوف به سوسیالیسم صرفا گسترش کمی دموکراسی بورژوائی نیست(رفرم) که چپ بتواند آن را نردبان پیشروی خود کند(تجربه سوسیال دموکراسی)؛ بلکه درعین بهره گیری ودفاع ازدست آوردهای مثبت "دموکراسی" موجود وتثبیت آنها، به معنای قراردادن آن به روی پایه های واقعی خود نیزهست.ودقیقا بهمین دلیل زمین مبارزه برای دموکراسی، برای چپ اجتماعی ورادیکال اساسا بیرون ازپارلمان ها ودرمتن جامعه وهرآنجائی قراردارد که نبض مبارزه طبقاتی می زند. ناتمام

مبارزه علیه استبدادازمبارزه طبقاتی جدانیست
اکنون به دومین اشکال سند مزبورکه نتیجه گسست فوق ومبین درک فراطبقاتی  ازمبارزه ضداستبدادی است می پردازیم:
این درک از مبارزه ضداستبدادی واجد دوخصیصه است که واقعیت و محتوای موجود درآن  را مسخ می کند:
اولا گویا ربطی به مبارزه طبقاتی ندارد وصرفا دارای وجه "سیاسی" است که درمحدوده  مطالبات موسوم به "دموکراتیک" جریان دارد. وحال آنکه دولت درکارکرد عمومی خود برطبق اندیشه های پایه ای کمونیسم نه فقط  تجسم سیادت طبقاتی، تبلورمناسبات موجود درجامعه وجدائی دستگاه اداره جامعه ازخود جامعه است ولاجرم صیانت مناسبات تولیدی واجتماعی مسلط  را به عهده دارد،بلکه درعین حال(بویژه درکشورما) به عنوان بزرگترین کارفرمای بی رقیب هم محسوب می شودکه مستقیما برمیلیونها نفرنیروی کارتحت سرپرستی خود حکم می راند.
به یاد دارم که به هنگام معرکه اشغال سفارت آمریکا ودربحبوحه دامن زدن به یک موج عظیم توهم توده ای نسبت به مبارزه علیه استکبار(آمریکا)که دروجه داخلی چیزی جزنبردقدرت برای تصاحب انحصاری آن ازسوی خمینی برای شکل دادن به حکومت اسلامی مورد نظرش و نیزبستری برای تصفیه مخالفان خود نبود،سازمان راه کارگرشعارمبارزه ضدامپریالیستی ازکدام سو را مطرح ساخت.برطبق این رویکرد تأکید می شد که یک  مبارزه ضدامپریالیستی واقعی ومترقی نمی تواند جدا ازمبارزه طبقاتی علیه نظام سرمایه داری باشد. البته هدف فقط طرح یک رویکرداثباتی درباره رابطه مبارزه ضدامپریالیستی بامبارزه ضدسرمایه داری نبود،بلکه درعین حال می خواست مچ  رژیم را  درباصطلاح امپریالیزم ستیزی دروغین وازموضع  ارتجاعی  بازکند و بگوید مبارزه ارتجاع حاکم  با امپریالیسم نه فقط ربطی به مبارزه علیه سرمایه داری ومبارزه طبقاتی ندارد بلکه  برای خفه کردن آنهاست.بی شک تفکیک مبارزه ضدامپریالیستی واقعی(وازموضع استثمارشوندگان)ازمبارزه  ارتجاعی بنیادگرایان حاکم باآن ، باهمه کم وکاستی اش، درمقابله باشیوع گیج سری ومستی گسترده آن زمان که متأسفانه دامنگیر بسیاری ازنیروهای سیاسی مدعی چپ نیزشده بود، امری مثبت بود. ظاهرا امروزه گسترش مبارزه ضداستبدادی با منطقی مشابه ما را باسؤال "مبارزه ضداستبدادی ازکدام سو؟"مواجه کرده است که برای متحد وهم آهنگ ساختن صفوف چپ وجنبش رادیکال نیازمند پاسخ مناسب است. درواقع چنان رویکردی ازاین واقعیت نشأت می گرفت که سرمایه داری مناسبات اصلی حاکم برجهان و برکشورماست که با پایان دادن به مناسبات ماقبل سرمایه داری وادغام پس مانده های آن درخودودرهم تنیده شدنشان، هرگونه مبارزه حتی علیه بقایای آن نظامات تنهامی تواند درذیل مبارزه با سرمایه داری پیش برده شود.برطبق چنین رویکردی مبارزه ضداستبدادی  نیز نمی تواند ازمبارزه طبقاتی و ضدسرمایه داری جدا باشد و مساله برای سوسیالیست ها می تواند به این شکل صورت بندی شود.بی شک وجود دارند نیروهائی درجامعه، که درپی پالودن سرمایه داری ازآلودگی های ماقبل سرمایه داری هستند. برای آنها مبارزه ضد استبدادی مستقل وجدا از مبارزه علیه سرمایه داری وجود دارد، ولی برای مدافعان سوسیالیستی بخشی ازمبارزه علیه نظام سرمایه داری محسوب می شود. حال بااین مقدمه می توان پرسید چگونه است که وقتی سند ازامکان خیزش تهیدستان وعروج مبارزه طبقاتی ومطالباتی سخن می گوید ویا ادعامی کندکه مبارزه علیه محیط زیست جدا ازمبارزه علیه سرمایه داری نیست، درهمان حال مبارزه علیه استبداد دولتی دریک جامعه سرمایه داری را بدون درنظرگرفتن پیوند تنگاتنگ آن با طبقات و مبارزه طبقاتی ممکن می داند و مبلغ بدیل گفتمان "دموکراسی" می شود. واین درحالی است که درواقعیت امرمبارزه علیه کلیت یک نظام استبدادی درجامعه سرمایه داری  ونه مبارزه برای رفرم دراین یا آن حوزه، بدون پیوند با مبارزه طبقاتی ناممکن است.همانطورکه مشهوداست دراینجا سخن ازپیوند ورابطه دومقوله است وسؤال "مبارزه ضداستبدادی ازکدام سو" نیزناظربراین است که درک ها ورویکردهای متفاوت ویا حتی طبقاتی متضاد وجود دارند. بحث آن است که استراتژی ضدسرمایه داری چه رابطه ای با مبارزه ضداستبدادی پیدامی کند وچگونه این استراتژی می تواند بیان تاکتیکی بیابد. بدیهی است که درگیری برخی لایه های طبقه بورژوا با استبداد حاکم ازمنظرمنافع وخواستهای خود واقعیت دارد،اما این هرگزبه معنای وجود اشتراک منافع و یکسانی اهداف و  مبارزات کارگران وتهیدستان باآنها نیست. آنها حتی اگربقدرکافی برخواستها وانگیزه های حرکتی خود ناآگاه باشند،خواسته وناخواسته  برای هدف های کاملا متفاوت وحتی متضادی مبارزه می کنندو البته دراین راستا اشتراکات ویا همسوئی هائی دراین یا آن حوزه وحول برخی مسائل با دیگران نیزپیدامی کنند که براساس راهبرد  تمرکزبیشترین نیرودرلحظه مشخص علیه آماج اصلی، می توان ازاین همسوئی ها ویا شکاف های حاکمیت بهره گرفت. اما آنها به این بهانه آرایش خود پیرامون گفتمان سوسیالیستی را ازکف نمی دهند.
ثانیا دراین نگاه جنبش ضداستبدادی یک دست ویک پارچه دیده می شود. وحال آنکه اگراندگی ازظواهر فراتربرویم و به عمق آنچه جاری است نگاهی بیافکنیم،معلوم می شود آنچه که به عنوان یک جنبش ضداستبدادی جاری است، بیانگریک جنبش متکثربارویکردها و گرایش ها و گفتمان های متفاوتی است که درحال ستیزوتکوین یافتن هستند وازقضا انکارویا اثبات آن ها خودیکی ازمصادیق این مبارزه است. مبارزه کارگران وسایرلایه های مزدوحقوق بگیران وزنان و ملل تحت ستم  وجوانان و... با استبدادهمانی نیست که لایه هائی از بورژوازی وازجمله لیبرال ها درگیرآن هستند.اگروضع امروز را با  صف آرائی انقلاب بهمن مقایسه کنیم،معلوم می شود که اکنون اقشارگوناگون با مطالبات شکل یافته تری دربرابراستبدادصف آرائی کرده اندکه  نشان دهنده واقعیت "کثرت واشتراکات" به عنوان مهمترین خصیصه مبارزه ضداستبدادی کنونی است. دراین جا البته منظورما از کثرت، گفتمان های اصلی و متعلق به جنبش های اجتماعی و طبقاتی ومطالبات اصلی است و درنگ برروی خرده  گفتمان های متعلق به طیف بندی های درونی هرکدام ازآنها موضوع دیگری است.ندیدن تمایزگفتمان ها وزمینه ها و صف آرائی های بالقوه وبالفعل متناسب با آن ها  ویا ندیدن اشتراکات واقعا موجود بین آنها وکم کاری درتقویت چنین روندی می تواند به توانمندی و پیشروی جنبش ازهردوسو آسیب برساند.اگراولی می تواند موجب انحلال جنبش استثمارشوندگان درگفتمان حاکم گردد ودربهترین حالت درهمان گام های اولیه پیروزی ازنفس بیفتد، دومی می تواند با دامن زدن مصنوعی به شکاف ها وایجاد تشتت،صفوف جنبش ضداستبدادی دربرابراستبدادحاکم را ضعیف کند. گرچه پذیرش واقعیت واهمیت یک جنبش ضداستبدادی متکثرامری بدیهی می نماید ولی درواقع بدلیل نفوذ فرهنگ وباورهای طبقه حاکم درمورد اتحاد مبتنی بریکدست سازی،امری سهل وممتنع به شمارمی رود ومبناقرارگرفتن آن ازدوسوباچالش مواجه است.ازیک سو عموما گفتمان مسلط به انواع گوناگون درصدد تحقق صف واحد و وحدت کلمه است وباین ترتیب باهدف ادغام وکنترل جنبش پیوسته صفوف مردم و مخالفین خود را دچارتشتت وپراکندگی می کند.آن سوی دیگر سکه  نیز نادیده گرفتن تکثرواشتراکات هم اکنون موجوداست که خود را دررویکردسکتاریستی ی نشان می دهد که بجای عزیمت ازیک واقعیت متکثرولی فرارونده وتقویت گفتمان آزادی وبرابری درچنین فراشدی،ذهنیت مطلق خود را مبناقرارمی دهد وبانادیده گرفتن موازنه قوا عملا آب به آسیاب گفتمان مسلط می ریزد.درهرحال  آنچه که دراین جامورد تأکید است همانادرنظرگرفتن واقعیت جنبش ضداستبدادی مطالباتی متکثروواقعیت گفتمان های متفاوت موجود ومبارزه طبقاتی که دربسترآن جاری است.چراکه تنها با درنظرگرفتن این واقعیت عینی است که بجای برخورد عموم طبقاتی(فراطبقاتی) با مبارزه ضداستبدادی وهم اکنون جاری، وظیفه  پیوند وهمگرائی عناصروطیف های متنوع متعلق به اردوی گفتمان آزادی وبرابری وتقویت هم آهنگی درمیان آنها وبسیج پایگاه بالقوه وبالفعل اجتماعی متعلق به آن  دردستورکارمان قرارمی گیرد.هم چنانکه براین پایه می توان رابطه اصولی این گفتمان  با سایر گفتمان های موجود درصفوف جنبش ضداستبدادی را تنظیم کرد. چراکه درچنین بستری است که منطق رابطه این گفتمان با سایرگفتمان ها و کم وکیف همسوئی ها ویا میزان اختلافات واقعی درشرایط مشخص قابل فهم و اندازه گیری می گردد.ماوقتی "خود" نباشیم ودرراستای هویت اجتماعی-طبقاتی وبسیج نیرو حول گفتمانی که خود را مدافع آن می دانیم حضورفعال نداشته باشیم، هرگزقادربه تشخیص میزان اختلافات واشتراکات واقعی خود با جهان پیرامون وطبقات دیگر نخواهیم شد وهیچ انگاره وشاخص مجردی هم وجود ندارد که جایگزین آن گردد.تأکید برحضورومشارکت فعال درمبارزه ضداستبدادی-مطالباتی فرارونده وازمنظرگفتمان سوسیالیستی ازآن جهت هم حائزاهمیت است که چپ اجتماعی به عنوان بخشی فعال ازجنبش طبقاتی زحمتکشان،نقاد واثرپذیر واثرگذاربرآن "داده وامرحاصل"نیست بلکه خود باید درکشاکش این پراتیک اجتماعی بدورازفرقه گرائی های مرسوم، ساخته وپرداخته بشود. بدون نوسازی وبازیافت برچنین بستری هیچ دودی ازاین کنده برنخواهد خواست. انجام چنین امری قبل ازهرچیز مستلزم مشاهده زمینه ها وبسترهای عینی ودرحال فراهم شدن به سود گفتمان سوسیالیستی دربطن همین جنبش ضداستبدادی موجود است واینکه جنگل را ازپشت درختان نظاره نکردن وهیچ گاه خود را به اشتراکات  فرونکاستن. به عنوان مثال  تشدید بحران اقتصادی و حذف یارانه ها و آزادسازی قیمت ها،بستر مناسبی برای گره خوردن عرصه سیاسی واقتصادی،پیوند نان و آزادی وپیوند عمیق تر جنبش ضداستبدادی با زحمتکشان وتهیدستان وتقویت بارمبارزه طبقاتی آن فراهم می کند که طبعا خوش آیند لایه های دارا ومتنفع ازوضعیت ومدافع مناسبات حاکم نیست. تاکتیک برای چنین رویکردی نه هنرنمائی دربساط دیگران وسودای فتح قدرت ویا مشارکت درآن-همان قدرت جداشده ازمردم وماهیتا بیگانه وسرکوبکرکه چیزی جزمشارکت درمدیریت جامعه سرمایه داری نیست- بلکه درخدمت عملی کردن استراتژی مبارزات ضدسرمایه داری وتوانمندسازی مولدین واقعی ثروت وقدرت برای درهم شکستن هیولای ماشین دولتی وقدرت جداشده ازسرچشمه خوداست.  وبدیهی است که سمت گیری بسوی یک جامعه خود گردان ومبارزه برای آن،دربطن همین واقعیت های موجود وبااتکاء به زمینه های مناسبی که بحران نظام حاکم  وکنشگری متقابل، فراهم می سازد صورت می گیرد.ازجنبه دیگر،هرچه جنبش ضداستبدادی یکدست ترشود وازخصلت پلورالیستی آن کاسته گردد، زمینه مناسب تری برای کنترل آن توسط دشمنان دموکراسی وبرابری ورونق شعارهای پوپولیستی وعوام فریبانه  فراهم می شود.ازاین رو تقویت یک جنبش مطالباتی متکثرومبتنی براشتراکات برآمده ازدل صف آرائی مستقل، برای تعمیق فرایند دموکراسی وحتی تحمیل رفرم های واقعی به نظام موجود وهم چنین گسترش پایگاه اجتماعی جنبش  واجد اهمیت است. به این ها باید اهمیت متدیک این رویکرد را نیزافزود.رویکردی که مقدم برهرچیز با درنظرگرفتن گفتمان های موجود درصفوف جنبش  وتعیین جایگاه خود دراین رابطه به تعریف وبازتعریف وظایف عملی خود می پردازد. چرا که نهایتا هرجریان قبل ازهمه،با روشن کردن نسبت خود با یک جنبش واقعی وصف آرائی های موجوددرآن است که نشان خواهد درکجاایستاده است. دیگر این شاخص های صرف ایدئولوژیکی نیستند که مبنای قضاوت قرارمی گیرند. درتقابل با چنین رویکردی،  آن بخش ازلایه های بورژوازی که درصفوف جنبش ضداستبدادی حضوردارند وبهمین دلیل دارای نفوذ کلامی هستند، همواره تلاش می ورزند که سطح مطالبات مردم را درچهارچوب مطالبات وگفتمان اصلاح طلبانه خود محصورکنند و با منجمد کردن فرایند تعمیق مطالبات، به جنبش  جنبه عموم خلقی بدهند.آنها گفتمان خود را درچهارچوب لفاظی های دموکراسی نیم بند وکم رمق بیان می کنند وتلاش می ورزند که بین مطالبات خود وجنبش علامت تساوی بگذارند.ازهمین روست که درتقابل با آن باید واقعیت ضداستبدادی-مطالباتی ِفرارونده این جنبش را نقطه عزیمت هراستراتژی واقعی ومعطوف به گفتمان سوسیالیستی ومحل تلاقی اندیشه های سیاسی با واقعیت های درحال انکشاف به شمارآورد که جاپای مناسب برای پیشروی به جلو را فراهم می سازد. به گمان من تنها با چنین  رویکردی به جنبش ضداستبدادی است که می توان ازافتادن به دام چاله انحلال طلبی ویا سکتاریسم اجتناب کرد وازچشم انداز رویکرد سوسیالیستی درعرصه سیاسی-اجتماعی حضوری فعال ومستقل داشت ودرعین داشتن صف مستقل ومقابله با سیطره هژمونی بورژوازی برجنبش،ازظرفیت های موجود درلایه های سایرطبقات درجهت پیشروی بسوی اهداف رهائی بخش نیزغافل نماند. وگرنه با حلقه مفقوده ای بنام حلقه گسست استراتژی وتاکتیک وابهام در پیوند اهداف با وضعیت مواجه می شویم. گسستی که درآن استراتژی یک چیزمی گوید وتاکتیک چیزدیگری.دریکجا ودرمقام ادعا وشعار ازسوسیالیسم ویا مبارزه طبقاتی فراون سخن به میان می آوریم،اما وقتی نوبت عمل وتاکتیک فرا می رسد از"دموکراسی" درمعنای تقلیل یافته وبورژوائی آن سخن می گوئیم!.
چنین گسستی بیانگرنوعی دوگانگی وبحران هویت دراین بخش ازچپ است واصراربرآن سبب پوست اندازی وچرخش این گونه مدعیان بسوی راست واردوی سرمایه خواهد شد. فرایافت کلی درمقابله با چنین رویکردی را می توان درسؤال مبارزه ضداستبدادی ازکدام سو؟ وگزاره جدانبودن مبارزه ضداستبدادی ازمبارزه طبقاتی وپیوند تنگاتنک ایندو خلاصه کرد. افتادن به دام چاله این ثنویت و جدائی بین آنها آنچیزی است که  متأسفانه درسند کنگره رفقای جداشده دیده می شود.دراین سند ضمن آنکه درچندین جا به اهمیت مبارزه طبقاتی وزمینه های رشد یابنده آن درشرایط بحران اقتصادی وحذف یارانه ها اشاره شده است،اما گویا دربرخورد مشخص ویاتاکتیک نبض آن نه درمتن مبارزه گسترده هم اکنون جاری علیه یک دولت استبدادی بورژوائی ،بلکه دربیرون ازآن می زند وگویا مبارزه طبقاتی ربطی به مبارزه ضداستبدادی ندارد وگویا مبارزه ضداستبدادی امری است مشترک وفراطبقاتی وبا مضمون یکسان برای همه. وحال آنکه آنچه  مشترک است تنها همسوئی های محدود دربرخی ازجنبه های  دموکراسی است ونه کلیت دموکراسی وبرابری نهفته درآن.
 دریک کلام می توان ولازم است  درمتن همین جنبش ضداستبدادی به گردآوری نیروهای متعلق به گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی باهمه تنوع آن،تقویت وبسیج پایگاه اجتماعی این جنبش پیرامون شعار نان و آزادی،به شکل گیری یک صف واقعا مستقل همت گماشت.هدف این کمپ نه رقابت با اردوهای دیگربرای تصرف وتصاحب قدرت سیاسی توسط این یاآن میانجی به نام وبه نام مردم وطبقه  وامثال آن،بلکه درهم شکستن ماشین دولتی و توانمند سازی کارگران وزحمتکشان وهمه مدافعان جهانی دیگر برای خودحکومتی وتعیین سرنوشت خود است.امری که می تواند تنها بدست خود سازندگان سوسیالیسم وآگاهی وتوانائی وعزم آنها استوارباشد.  
به همین دلیل باید هرم مبارزه ضداستبدادی به روایت سند را معکوس کرد. عزیمت ازمیانگین و فصل مشترک گرفتن مطالبات طبقات گوناگون را کنارنهاد وهرم را برروی قاعده اش نهاد.درچنین صورتی می توانیم فرایافت بالا را درسه مؤلفه زیرخلاصه کنیم:
  اولا به سهم وتوان خود وبه عنوان وظیفه عمده در بسیج وسازمان یابی پایگاه گسترده اجتماعی متعلق به این گفتمان و تبلیغ وترویج آن همت گماشت وآن را به هیچ وظیفه دیگری فرونکاست،
وثانیا دررابطه با سایرنیروهای متعلق به این طیف که بالفعل وبالقوه وسیع وگسترده هستند،به دورازفرقه گرائی وسکتاریسم به اقدامات مشترک حول مطالبات جنبش وآنچه که حول آن اشتراک وجود دارد پرداخت.ضمن آنکه به موازات آن باگشودن باب دیالوگ پیرامون گره گاه های جنبش ویا اختلافات ، زمینه رشد آگاهی و تفاهم گسترده تررا دربین مدافعان گفتمان سوسیالیسم فراهم ساخت،
وثالثا به موازات آن دررابطه با نیروهای اجتماعی دیگربدرجاتی که درحوزه هائی از مبارزه ضداستبدادی ودموکراتیک اشتراک وهمراهی وجود دارد،مبارزات مشترک وهم سوئی را علیه استبدادحاکم به پیش برد.

ارزیابی ازعلت افت جنبش وضعف اصلی آن:

دربخش های قبلی درنقد  سند به جدائی سوسیالیسم ودمکراسی  ودرک فراطبقاتی ازمبارزه ضداستبدادی پرداختیم واین که چنین رویکردی موجب مسخ سوسیالیسم و دموکراسی وتعویق مبارزه برای سوسیالیسم ازامروزتااطلاع ثانوی می گردد. واینک دربخش سوم به مجموعه چندین اشکال دیگر بطورفشرده اشاره خواهم کرد.
درسند چنین می خوانیم:"تجربه همین یک سال گذشته نشان داد که نبودِ زیرساخت ارتباطی وسازمانی منسجم یکی ازبزرگ ترین ضعف های جنبش ضد دیکتاتوری است. اگرشبکه های ارتباطی خود جوش، علنی و نیمه علنی، وبدون تمرکز نتوانند با سازماندهی زیر زمینی ِپرتحرک، فشرده ودارای ستون فقرات مرکزی تکمیل شوند، جنبش نخواهد توانست ازحد اعتراضات پراکنده و رویارویی های خودانگیخته بی نقشه فراتربرود وحتی اگر دوام بیاورد مورد بهره برداری نیروها وجریان های سازمان یافته ای خواهد بود که به پایه اجتماعی حرکت پاسخگو نیستند... چهارمپرداختن به اهمیت سازمان و توجه به اشکال سازماندهی منعطفِ متناسب با مرحله کنونی جنبش ضد استبدادی یک ضرورت حیاتی است. مخالفت با سازماندهی فشرده ومنسجم و بسنده کردن به شبکه هسته ها وتجمع های افقی باز و پراکنده و بنابراین علنی، جز تبدیل کارگران به زائده تشکل ها و تجمع های بورژوایی معنای دیگری ندارد. دفاع کردن ازاین نوع نگرش های مربوط به سازماندهی، مخصوصاً در شرایط یک دیکتاتوری بی امان بسیارخطرناک تراست.
نقد واقعیت اجتماعی یا موضع گیری ایدئولوژیک؟
سیکل معیوب اول مرغ یا تخم مرغ ازدیربازمشخصه رویکردی بوده است  که رابطه بین پدیده ها را درحالت ایستا ،غیرتاریخی وپیوند یکسویه بین علت و معلول  بررسی می کند و نه درحرکت ودرپویش ناشی ازرابطه متقابل پدیده ها.برهمین سیاق معمولا یک قافیه تکراری و کلیشه شده درحوزه مبارزات اجتماعی  وجود دارد که استناد به آن مفتاح حل همه مشکلات بشمارمی آید. این  قافیه تکراری وهمه جا صادق که همه راه ها به آن ختم می شود، چیزی جز "فقدان سازماندهی فشرده و سراسری وزیرساختهای ارتباطی ودارای ستون فقرات مرکزی" وامثال آن نیستند که به عنوان" علت اصلی ناکامی ها اقامه می شوند. اگرمردم چنان وبهمان بودند و اگرهرآینه بگونه دیگری سازمان یافته بودند و واگرآگاه ودارای رهبری و... بودند جنبش سرنوشت دیگری پیدامی کرد. البته این گونه ادعاها فاقد عنصرتحلیل به معنی واقعی خود هستند وهمیشه وهمه جاهم صادق هستند.ربطی هم به توازن نیرو و عوامل واقعی دخیل دروضعیت ندارند وبی اعتنا به تحولات تاریخی وجامعه. تنها احکام کلی وفراتجربی هستند که باید نتیجه گیری های مورد نظر را رقم بزنند. استخراج  چنین احکامی ریشه  نه درمتن یک نقدوتحلیل مشخص وواقعیت های زنده بلکه درمقولات انتراعی وعام وهمه جاصادق دارد وبهمین دلیل جایگزین تحلیل مشخص ونتیجه گیری های برآمده ازآن می شود. حتی این واقعیت هم که  بسیاری ازناکامی ها ممکن است برغم وجود رهبری وسازماندهی صورت گرفته باشد نمی تواند خللی درانسجام این گونه احکام کلی  وارد کند. چرا که بهرحال هرضعف وکاستی را می توان به همان ضعف عمده وحلال همه مشکلات احاله داد.اما درواقعیت امرهرآموزه وتجربه ای که ازبسترزمانی ومکانی خود منتزع شود،بجای آنکه درخدمت بسط وتحکیم  تحلیل مشخص قرارگیرد جایگزین آن شود، به کلیشه  واحکام آیه واری تبدیل می شود برای پنهان نگهداشتن فقرتحلیل وگریزازپژوهش وارزیابی مشخص.در این نوع استدلال ها وراهگشائی ها که  درطی همین سه دهه اخیربه روشنی سترونی خود را درگشودن یگ گام واقعی به جلو بارها به نمایش گذاشته است، دلیل ناکامی وعدم پیشروی جنبش همواره به عاملی انتزاعی ودورازدسترسی مشروط می شود که خود پیش ازآنکه پاسخ معضل باشدبیان معضل و صورت مسأله است ولاجرم فاقد هرنوع راه گشائی واقعی.بنابراین درفرایند تحلیل مشخص تأکید براهرمی ناوجود وانتزاعی که قراراست تغییرجهان وشرایط زندگی به توسط آن صورت گیردهیچ نیست مگرطفره رفتن ازپاسخ واقعی به مسأله. درحقیقت وجود تشکل یا تشکل های مستقل وآگاه وسراسری کارگران وزحمتکشان ویا "یک سازمان سراسری منعطف وفشرده ومتمرکز" داده نیست و خود مشروط به پیش شرط ها  ومجموعه شرایط وعواملی است که دروضعیت مشخص وجود ندارد وباهیچ وردی هم بوجود نخواهدآمد.چنانکه بیش ازسی سال وردخوانی حاصلی نداشته است.تنها می توان درقلمروممکنات ردپای آن را دروضعیت عینی وبسترتحولات هم اکنون موجود یافت ونیافت وصحتش را محک زد .امری که غالبا مستلزم کنارزدن کلیشه ها وتصورات پیشینی والبته خیره شدن به وضعیت ودیدن جوانه های موجود ودرحال تکوین درآن است.باید دید که نبض وطپش جنبش درکدام واقعیت های اجتماعی میزند.واقعیت هائی که چه بسا درتجربیات پیشین وجودنداشتند. بنابراین  وظیفه تحلیل مشخص قبل ازهرچپز باید معطوف به آن باشد که با گرفتن کدام حلقه ها وجنبه هائی ازشرایط هم اکنون موجود ویا درحال بوجود آمدن می توان بسمت هدف های متعالی ترپیش رفت و در بلوغ وغناء جنبش وسازمان یابی آن تقش آفرینی کرد.چراکه تنها با توسل به واقعیت های موجودودرحال انکشاف و نه مقولات انتزاعی است که می توان جلورفت. درحقیقت  باجایگزین شدن مفاهیم انتزاعی وپیشینی به جای تحلیل مشخص، هم آن مفاهیم به امری مهمل وآگاهی کاذب تبدیل می شوند و هم واقعیت ها مسخ می گردند *. بنابراین نکته اصلی در تحلیل مشخص،همچون پیشروی به سمت نوک قله، یافتن چاپاهای هم اکنون موجود درجنبش برای پیشروی بسوی اهداف رهائی بخشی است که البته خوداین اهداف نیزبی ارتباط با قوس های بلندتری ازهمان واقعیت های متحول اجتماعی نیستند. چنین امری البته مستلزم خیره شدن به واقعیت های درحال انکشاف وتشخیص گرایش های عینی ،مترقی ونو درتمایزبا گرایش ها و روندهای کهنه وماند است. یعنی رهاکردن خویش ازبختک  کلیشه ها. با بیرون کشیدن نقد وتحلیل اززیرآوار کلیشه ها وبعضا تجارب کلیشه شده باید به نقد وتحلیل مشخص اعتبارمجددبخشید.چرا که تنها نقد واقعیت های اجتماعی است که راه پیشروی های واقعی را می گشاید.
نگاهی به عبارات نقل شده دربالانشان دهنده آنست که سند ازیکسو بجای یک تحلیل واقعی ازمعضلات چندوجهی جنبش آن را عملا به یک  ضعف فنی –تشکیلاتی وسپس یک نتیجه گیری مبهم ودلبخواهی تنزل می دهد(نه اینکه سازمان یابی یک امرفنی باشد،مناسبات اجتماعی انسان ها را هرگزنمی توان به امرفنی تقلیل داد، بلکه این  نگاه به آن  هم چون یک امرفنی است). وثانیا ازموضع بالا و ذهنیت جداشده ازواقعیت های جنبش به داوری آن پرداختن است، که لاجرم  بی اعتنا به  دست آوردها وراه گشائی ها وکورسوهائی است که برای یافتن گام های بعدی پیشروی دردل جنبش پرورده می شود.
درشرایطی که بقول خود سند این جنبش 9 ماه یعنی 270 روز دربدترین شرایط سرکوب پلیسی وسیطره یک رژیم به غایت هار ومجرب،به قولی نه ده روزکه دویست وهفتاد روزجهان ومنطقه را تکان داد، حتی اگر ازنظرصرفا فنی هم به مسأله نگاه کنیم پرسیدنی است به فرض(فرضی که وجود خارجی ندارد)تشکل های سفت وسخت مورد نظرشما سکان داراین جنبش بودند،دربرابررژیمی  این چنین  هاروخشن  ومارخورده و افعی شده، چقدردوام می آوردند؟آیا حتی به جای 9 ماه،9 روزهم دوام می آوردند یا آنکه رژیم وارگانهای رنگارنگ وآموخته اش می توانستند درطی فقط چند روز همه  آنها را تارومار کرده و جنبش را مأیوس وسرخورده نمایند؟(همانطورکه درطی سه دهه بکرات چنین کرده است).اصلا چرا نیروها وسازمان هائی که مدافع آن گونه سازمان یابی بودند ودرجیب خود چنین نسخه های شفابخشی را داشتند، پس از سی سال حاشیه نشینی وادعاهای پرطمقراق دست بکارنشدند و  نتوانستند درفرصتی استثنائی به مدت270 روزطوفانی وارد صحنه شوند و بقول سند کنگره وظیفه" سازماندهی منسجم و دارای ستون فقرات مرکزی" آن را بوجود بیاورند واکسیر"عنصر آگاه"را به عنصر"خود به خودی" بیافزایند؟ وچرا اکنون با فروکش نسبی جنبش ازچنین موضعی طلبکارانه ونخوت آمیز دقیقا به نقطه قوت جنبش حمله می شود ؟ آیا درجهان پرشتاب امروز 9 ماه اعتراض زمان وفرصت کمی  بود؟! این گونه رویکردها وحامیان آنها بجای آنکه گام های خود را با جنبش هم اکنون موجود(جنبشی که خود نیز ناسازه است ومتأثرازگرایش هاوگفتمان های متفاوت ودارای ضعف ونقصان) هماهنگ کنند، ازجنبش می خواهند که با گام ها ودرمحدوده پیش فرضهای آنها حرکت کند. ولی خوب است بدانیم که اگرقرارباشد مردم به میدان بیایند و ابتکارعمل بدست آنها باشد،وبه عنوان کنشگران اصلی صحنه ونه سیاهی لشکرتوده واروپیرواین یا آن جریان واین یا آن رهبرفرهمند، بخواهند رأسا بن بست وضعیت تباه کننده را درهم بشکنند وبه سیطره استبداددینی وسرمایه پایان بدهند، آنهم درجهان امروزین وباتکیه بر امکانات ارتباطی نوین،حتم بداریم که  همین گونه والبته آزموده تر،دراین راستا عمل خواهند کرد وخود را بهمین گونه سازمان خواهند داد. یعنی به اشکالی ازسازمان یابی روی خواهند آورد که بیانگربیشترین خلاقیت،کنشگری واقدام مستقیم آنهاباشد وهیچ وقعی هم به موعظه هائی که بدلیل تغییرزمانه وشرایط زندگی،عمرشان سپری شده ومعنائی جزسلطه مردگان برزندگان وگذشته برآینده  ندارد،نخواهند نهاد.تجارب تاریخی هم نشان داده اند که آنها دربحبوحه خیزش ها وقیام های خود چه بسا به خلق اشکال نوینی مبادرت کرده اند که پیش ازآن مطرح نبوده است.بی شک دراینجا غرض نه این یا آن شکل معین بلکه ماهیت سازماندهی مبتنی برمداخله ازپائین ودموکراسی هرچه بیشترومستقیم تر(برپایه آخرین دست آوردهای دردسترس)یعنی آن اخگرسوزانی است که می تواند اصیل ترین دستمایه خود پروری و خود رهانی و خود رهبری باشد. آنها درشرایطی که همه مدعیان سترونی وبن بست خود را آشکارساخته اند،با یورش به سدهای نظم وسلطه ای که دربرابرشان قدبرافراشته اند،بانک برمی دارندکه صاحب قدرت وثروت وملک وانسانیت ورهائی آنهایند.آنها هروقت مجال حرکت بیابند چنین می کنند وخواهان بازگشت قدرت وثروت وتمامی زندگی به منشأاصلی خودمی شوند.تنها دراینجا ودراین لحظه است، خواه خوش داشته باشیم یانه،باسوژه وسازمان یابی کیفیتا متفاوتی ازآنچه که با آن مأنوس امان کرده اند مواجه می شویم.اگرسخن ازسازمان یابی چنین سوژه ای درمیان باشد ونه "سوژه های بی بووبی خاصیتی" که درذهن خویش ساخته ایم یابرایمان ساخته اند، باید هرنوع سازمان یابی بتواندهمین سوژه واخگرسوزان را سازمان بدهد ودرخدمت غناء سوژگی آن باشد،و نه آنکه بخواهد دست وپایش را مجددا درپوست گردو به گذارد وسربفرمانشان کند.بااین وجود نخبه گرایان"محبوس درپیله های خودبافته" ومدعی آزادی ورهائی،با ابرازنگرانی از بالیدن این اخگرسوزان وبه تمسخرگرفتن اندیشه رهائی بادست خویش وتحقق خودحکومتی، آن را برنتابیده وبا انگ خودبخودیسم مورد تحقیرقرارمی دهند وحتی آن را لقمه پرچرب وچیل مناسبی برای بلعیدن دشمن وبورژوازی بشمارمی آورند. البته این گونه کسان خواسته وناخواسته با دفاع ازاصل تخطی ناپذیرهدایت و رهبری ازبالا وساختارهای متناسب با آن ،که گوئی مردم بدون سپردن زمام خود بدست آنان راه نجاتی ندارند، ولاجرم با دفاع  ازشالوده تقسیم جامعه به طبقات وامتیازات نابرابرو تقسیم کارتبعیض آمیزو تبعیت آور،درواقعیت امر-خواسته ویا ناخواسته-به دفاع ازکیان جامعه طبقاتی برمی خیزند. وگرنه امروزه کیست نداند که چیدمان های توده وار وتبعیت آفرین درساختارهای هرمی-عمودی و کنترل شده، همواره بستر مناسبی بوده است برای سلطه طبقاتی و عروج شارلاتان های رنگارنگی هم چون هیتلروموسولینی وخمینی و یاعروج دیکتاتورهائی هم چون استالین وامثال وی.با اتخاذ چنین مواضعی بطوراجتناب ناپذیر این سؤال کلیدی دربرابراین گونه مدعیان سربرمی آورد که آیا براستی میخواهیم تقدیس کننده واقعیت ها"وعقلانیت" جوامع طبقاتی و مبتنی برنظام کارمزدی والزامات ساختاری متعلق به آن باشیم یا علیه آن؟وچرا باید این سان ازنضج دموکراسی مستقیم ومشارکتی بهراسیم ؟چراباید مدعیان رهائی وآزادی، نظر ورویکرد بورژوازی را درموردتشکل ها ویا دموکراسی  به پذیرند وچرا باید براین استدلال پای به فشاریم که مسأله ما صرفا تکمیل دموکراسی بورژوائی است؟ گوئی که بورژوازی علیرغم پذیرش برخی انعطاف ها که بدلیل فشارازپائین  برای حفظ موقعیت به آن تن میدهد، اماکل شاکله دموکراسی را مسخ  وتهی ازمحتوا وتابع منافع خود نکرده ونمی کند ؟! وگوئی رازوارگی وازخودبیگانگی موجود دراین "دموکراسی" امرموهوم است و واقعیت ندارد و منطق آن برجدائی قدرت وثروت ازمولدین ثروت وبرسلطه بازاروسود بنانهاده نشده است؟ وگوئی که دموکراسی امری فراطبقاتی است؟!
درواقع سند مهمترین نقطه قوت جنبش را که موجب پیدایش بزرگترین وطولانی ترین جنبش سراسری وعمده سه دهه اخیر گردید نشانه گرفته است.وحال آن که وجود چنین  نقطه قوتی بدلیل نقش برجسته ای که سازمان یابی شبکه ای-افقی درتداوم وپایداری غیرقابل تصورجنبش  ودربسیج وتحرک ازپائین، آنهم درشرایطی که رژیم همه "سازمان ها"و"رهبران" را یا متلاشی وپراکنده کرده ویا به گوشه زندان و عزلت وانفعال وتبعید و... رانده بود، عموما مورد اذعان بسیاری از تحلیل گران وناظران ولو دارای نگرش های مخالف این نوع سازمان یابی بوده است.ازاین رو انکاریکی ازبارزترین خصائص ونقطه قوت بزرگترین جنبش سه دهه اخیر،بزعم خود سند،معنائی جزتخطئه یک جنبش بی نظیرتوده ای ندارد. ناگفته نماند حتی رژیم که تمامی دستگاه های امنیتی و آدمخوارخود را براساس اشکال سنتی وشناخته شده مرکزی و ارتباطات عمودی سازمان داده بود، دربرابراین نوع ازازتباطات و سازمان یابی شبکه ای-افقی گیج و غافلگیرشد و پس ازیک دورگیجی وسرگردانی دربرابر شبحی که همه جا وجود داشت وهیچ جا نبود،ناتوان ازشکارفعالین وهسته ها وسازمان دهندگان واقعی که قابل دسترس نبودند ناچارشد که برای خاموش کردن آن به کشتارکوروهراس افکنی وتجاوز وپرتاب ازپل وانواع جنایت های جنون آمیزدیگر بپردازد. بخش دیگری ازتاکتیک رژیم را حمله به رسانه ها واینترنت  و اس ام اس ها و نیز فعالین جناح رقیب خود تشکیل می داد. رژیم درتلاشی مذبوحانه ودراوج گیج سری حتی درحرکتی مضحک کوشیدکه این نوع سازمان یابی را حرام و غیراسلامی ومتعلق به جنگ نرم دشمن بداندکه البته بافتوای متقابل منتظری مبنی براینکه منافاتی با اسلام ندارد مواجه شد(به طنزشباهت دارد،اما گویا درنزداین بخش ازمذهبی ها،نوع سازماندهی ازامورات مباح انگاشته می شود،ولی ظاهرا درنزدبرخی ازچپ های "مؤمن وارتدکس"ما ازدسته محرمات!). آری این واقعیت دارد که نظم عمودی وسلسه مراتبی باذهنیت برخی چنان عجین شده وبه غریزه ثانوی آنها تبدیل شده که جهان بدون آن بی معنا وتهی می شود!اینکه بگوئیم جنبش بدلیل داشتن این گونه سازمان یابی  بطوراجتناب ناپذیرمحکوم به پراکندگی وبی نقشه گی وابزاردست دشمن شدن است بیش ازآنکه ازواقعیت سرچشمه بگیرد ازهمان نوع رسوبات پیشینی سرچشمه می گیرد که درهرحال الگوهای ذهنی وازقبل تعیین شده وآئینی شده را مرکزعالم می پندارد وجزآن را کفرگوئی. بهرصورت، بدون این نوع آرایش نه واقعیت یک جنبش 9ماهه خیابانی  وابتکارات وبداعت های آن با پژواکی تااین اندازه جهانی ممکن بودونه حتی بانظرخودسند درجای دیگر درمورد ابعادودست آوردهای جنبش ووجود شبکه های مستقل درمتن آن،هم خوانی دارد. چنانکه درجائی ازسند دررابطه با هدف های سرکوب توسط رژیم آمده است: " ثانیاً بالا بردن هرچه بیشتر هزینه شرکت درحرکت های اعتراضی برای درهم شکستن هسته ها وارتباطات مخالفان مستقل ازاصلاح طلبان که موتورهای دوام و رادیکالیزه شدن جنبش ضد دیکتاتوری بودند". همانطورکه ملاحظه می کنید دراینجا سند برشکل گیری ووجودهسته ها وارتباطات مستقل ازاصلاح طلبان  به مثابه موتورهای دوام ورادیکالیزه شدن جنبش تأکیددارد که با ادعای دیگرآنها درمورد این نوع سازمان یابی و فقدان زیرساخت های سازمانی ویاآویزان بودن جنبش به اصلاح طلبان،به عنوان مهمترین علل فروکش جنبش وخطرتبدیل شدن آن به زائده بورژوازی درتناقض است. سند هم چنین بدلیل تأکید یک جانبه بر نبود ارتباطات وزیرساختهای مستقل وفشرده،آشکارا نقش عوامل مهم دیگری هم چون گفتمان واقدامات بازدارنده اصلاح طلبان را که ازقضا بامشاهده عدم تبعیت وتمکین مردم درصحنه عمل به بایدونبایدهای آنها  وعبورازخط قرمزها وطرح مطالبات سیاسی ساختارشکن، فعال گردید نادیده می گیرد وبرتأثیروعملکرداین گفتمان والبته نارسائی های مربوط به رشد ناموزون جنبش نقشی قائل نیست.گوئی که ایجاد زیرساخت ها ربطی به جدال های درون جنبش وجوانب مختلف آن  وازجمله شفاف شدن مطالبات وگفتمان رادیکال  وخنثی کردن نفوذگفتمان اصلاح طلبی ندارد ومی توان یک شبه با تصحیح ذهنیت وکشف آن به عنوان ضعف اصلی بدان دست یافت.واین درحالی است که گفتمان اصلاح طلبی بامشاهده تعمیق جنبش نه فقط ازنظرسیاسی تاحدزیادی فلج ومنفعل گردید،بلکه درحوزه هایی به مقابله با جنبش وکنترل آن برخاست.وچنین است که سند بارویکردیک جانبه خود به استنتاجات نادرست وغلطی می رسد وبجای آنکه ازدلایل وقوع وتداوم نه ماهه این بزرگترین جنبش دربدترین شرایط سرکوب شروع کند ودرمتن آن به نقصانها وکاستی های آن برسد،ازنیمه خالی لیوان وبااستنادبه مقولات انتزاعی، شروع می کند.پیش فرض چنین متدی آنست که گوئی جنبش درهرنبردمشخص بی توجه به توازن نیرووشرایط حاکم برآن وبدون وجود پیش شرط های لازم،می تواند به پیروزی کامل برسد وبااین نگاه است که به کشف دلایل آن پرداخته میشود.درسطوربعدی بازهم به این نکته بازخواهیم گشت. اما این تصوروادعای سند که گویا سازمان یابی شبکه ای-افقی به معنی نفی هسته ها و شبکه های ارتباطی ونادیده گرفتن نقش فعالین وعناصرباتجربه و نبود هم آهنگی درصفوف جنبش است،ویاآنکه گویا کنشگران این گونه سازمان یابی الزاما درهرشرایطی محکوم به علنی کاری هستند ونظایرآن،نه ازملزومات ومختصات این نوع سازمانیابی و تعاریف آن محسوب می شود ونه درعمل چنین بود.ازهمین رو اساسا متأثرازپیشداوری درمورد این نوع سازمان یابی هاست تایک نقدواقعی به شیوه علمی.به عنوان مثال درجنبش اخیرباهمه نقایص وضعف ها ونومجرب بودنها، شاهد بکارگیری ابتکاراتی پیرامون پیوند فعالیت مخفی وعلنی درمقیاس توده ای بودیم که ازجهاتی تازگی داشت وبه موازات گسترش سرکوب وتجربه جنبش بسط  هم می یافت.چنانکه درگزارشات گوناگونی از صحنه های نبرد شاهد بودیم، گروه کثیری از تظاهرکنندگان چهره خود را به طرقی می پوشاندند ویا با مات کردن چهره ها در فیلم ها وعکس ها توسط همین هسته ها و فعالین وکنشگران جنبش تلاش می شد که امکان شناسائی وردگیری را بردشمن دشوارسازند و یا به نوبه خود به یافتن ردپا و شناسائی ومعرفی چهره های امنیتی وسرکوبگررژیم درخیابانها ویا اماکن فعالیت وزیست آنها پرداخته و به افشاگری وتهدیدمتقابل آنها مبادرت می کردند.شعارنویسی بردرودیوارها واسکناس ها وده ها نمونه دیگردرخیابانهای تحت کنترل رژیم همه نشان دهنده آن است که جدا ازکاستی ها وضعف ها، به درجاتی  تلفیق مخفی کاری با فعالیت علنی گسترده وجود داشت ونمی توان آن را نادیده گرفت.انتقاد به ضعف هادراین مورد نیزتازگی ندارد.چنانکه من  نیزبه نوبه خود درنوشته های آن زمان خود برخی ازاین نوع خطاها وعلنی کاری ناموجه را مورد انتقاد قرارداده ام. اما براین باورم که این گونه خطاها را نمی توان به حساب بیگانگی ذاتی این نوع سازمان یابی با ضرورت فعالیت مخفی گذاشت وباین بهانه آن را تخطئه کرد.درواقع خود سرکوب و رژیم پلیسی ضرورت رعایت این قبیل ضوابط را دربرابرهمه مبارزان قرارمی دهد وفعالان وکنشگران کم تجربه نیزکم وبیش ضرورت آن را درمی یابند.ازسوی دیگر اگرهماهنگی وارتباطات را صرفا درمحدوده همان اشکال ونظم  پیشینی وآئینی شده ساختارهای هرمی وازبالابه پائین بدانیم، بطوراجتناب ناپذیرسازمان یابی افقی را "خودبخودی" ومحکوم به شکست خواهیم دانست.وحال آنکه مسأله اصلی نه انکار اهمیت هسته ها وشبکه های متنوعی ازفعالین و ضرورت ارتقاء هماهنگی و یا بی توجهی به سطوح گوناگون فعالیت علنی و مخفی دراین گونه سازمان یابی ،بلکه در نوع دیگری ازسازمانیابی ونوع دیگری ازمناسبات انسانی است که درآن هرکس بسهم خود یک کنشگروسوژه محسوب می شود ونه کنش پذیروابژه ومنتظررسیدن دستوروفرمان ازبالا.مسأله برسرآنست که مقوله سازمان یابی منحصر به یک نوع معین ومبتنی بر هدایت وکنترل ازبالا وساختارهای عمودی و سلسه مراتبی نیست وگذاشتن علامت تساوی بین آنها نادرست است.برعکس متناسب با تحولات وپیشرفت ها وآگاهی های اجتماعی، سازماندهی که به مناسبات انسان با انسان مربوط می شود به عنوان امرمحسوس وعینی درقیاس با هرمقوله دیگربیشتردچارتحول می شود وبیش ازهرحوزه دیگری ازپراتیک اجتماعی وواقعیت های اجتماعی ودست آوردهای بشر تأثیرمی پذیرد. واین البته بالکل با بت واره شدن اشکال معینی ازآن، که ازقضا الگوبرداری ازمناسبات سلطه طبقاتی است، منافات دارد.ازجانب دیگراین نوع سازمان یابی مستلزم میدان دادن به ابتکارات ازپائین است و ازمصادیق عینی دمکراسی مستقیم ومشارکتی ازهمین امروز.ازهمین روپای بندی به آن درتمایز وتقابل کیفی با ساختارهای جوامع مبتنی براستثمارانسان ازانسان که درآن جدائی سوژه ازکنش آزاد وجدائی قدرت وثروت ازمولدین واقعی قانون حاکم برمناسبات انسانهاست،قراردارد. بی شک پذیرش این نوع سازمان یابی مستلزم باوربه برابری بین انسانها و به ظرفیت های نهفته درتوده های زحمت وکار وخلاقیت آنهاست.باوربه اینکه انسان موجودبالغی است که قادراست بااتکاء به نیروی جمعی خود بدون آقابالاسر ورهبراعم از ولی فقیه و خداو شاه وهررهبرفرهمندو ودم ودستگاه مبتنی برتقسیم انسانها به مهتروکهتر ، زندگی  خود را سازمان دهد وبه رشد وشکوفائی همه جانبه خود ادامه دهد. انسان موجودی است که قادربه ساختن خود وشرایط حاکم برخود و مشارکت فعال دراین فراینداست وبهمین دلیل سرمایه هیچ وقت  قادربه تحمل چنین سوژه نقش آفرینی نیست.بی شک درتجربه ای  که صورت گرفت نه این نوع سازمان یابی کامل بود ونه خالی ازالتقاط ها ونارسائی ها ولاجرم نه بی نیازازیک نقد جامع وهمه جانبه آن چه که صورت گرفت.حتی اگرکامل ترازاین هم بود به تنهائی نمی توانست حلال همه مشکلات باشد.نمی توان بدون فراهم کردن شروط کافی دیگر همچون رشد خودآگاهی و تقویت گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی وشفافیت دراهداف وتاکتیک ها واستراتژی وگسترش همبستگی، صرفا با طرح یک بعدازماجرا به تبیین رویدادها و تحولات صورت گرفته پراخت.اما باید تأکید ورزیدکه هیچ کدام ازآنها اهدائی ونازل کردنی نیستند بلکه درمتن جنبش ودرآمیزش با آن وتجربیات آن وخود را بخشی ارگانیک وجدانشدنی ازجنبش ضداستبدادی-مطالباتی دانستن بدست آمدنی است.علاوه براین مگرما بارها نگفته بودیم که عدد بزرگ ومیلیونی را نمی توان درسازماندهی های سفت و غیرمنعطف جای داد؟پس چرا حالا شیپوررا ازسرگشادش به صدا درمی آوریم؟ وچرا ناسازه ترکیب آن با سازماندهی سفت ومتمرکزرا- که گویا باین ترتیب ناقص الخلقه بودن جنبش را برطرف می سازد- سرمیدهیم؟غافل ازآن که هیچ سوزن بانی نمی تواند دولوکوموتیو دارای جهات متفاوت را بهم چفت کند. نه فقط به لحاظ امنیتی وسیبل شدن دربرابردشمن وقراردادن لقمه پرچرب وچیل درجلوی دهان گرگ، بلکه مهم ترازآن برای خشکاندن یک دریا ابتکار وخلاقیت،که نمونه بیادماندنی ثبت لحظه پرپرشدن ندا ورله آن به جهان وتبدیل آن به یک واقعه جهانی-تاریخی تنها یکی ازصدها وهزاران ابتکارآن است. چنان اتصالی به این می ماند که بخواهیم  پاهای یک آهوی  راهوار ودونده را درپوست گردو بگذاریم.یک باردیگربایدتأکید کرد که سخن اررابطه جدید وسازنده ومناسبات غیرهیرارشیک بین شرکت کنندگان درجنبش وبین واقعیت های جامعه طبقاتی چون عنصرآگاه وناآگاه وباتجربه وکمترباتجربه ونظایر آن درراستای مقابله با شکاف طبقاتی وممانعت ازبازتولید آن است  ونه انکارنقش عنصرآگاه ونه نادیده گرفتن تنوعات وابتکارات فردی.هدف ایجاد رابطه خلاق وهمبسته بین فردوجمع است. بنابراین دراین نوع سازمان یابی شبکه های ارتباطی وفعالین وپیشروان واقدامات هماهنگ وگسترش هماهنگی همه وهمه وجود دارند ولی نه ازنوع عمودی وسلسه مراتبی آن بلکه ازنوع افقی و درسنخیت با هدف راهبردی آزادی وبرابراجتماعی ودمکراسی مستقیم ومشارکتی. بشر محکوم نیست هربارکه به پامی خیزدرهمان قالب مناسبات بتواره شده جامعه طبقاتی-کیش مناسبات عمودی- عمل کند وبا کپیه برداری ازآن و نهادینه کردن امتیازات موجود بجای سوسیالیسم وجامعه ترازنوین به بازتولید آنها به پردازد. برعکس مناسباتی که ازهمین امروزبنانهاده می شود باید بتواند رنگ وبوئی ازآنچه که برای ساختن فردا پیشنهادمی شود درخود داشته باشدو ازهمین امروز بتوان ردپای آن را مشاهده کرد وازهم اکنون درخدمت پرورش ظرفیت های معطوف به  خودرهانی وخود حکومتی باشد وگرنه دره ای پرنشدنی بین آرمان وادعا با واقعیت وجود خواهدداشت.بی شک برنامه وطرح های ازقبل تهیه شده و رهائی بخشی وجودندارد ومدعیان آن را باید درزمره سوسیالیستهای تخیلی وفرقه گرا جای داد. تنهامی توان با جستجوی مشترک ومشارکت فعال دربسترویران کردن مناسبات کهن ضدانسانی وبهره گرفتن ازتجارب صورت گرفته، گام هایی واقعی درراستای بنانهادن جامعه نو ومبتنی بربرابری اجتماعی برداشت.دراین میان آنچه بیش ازهمه قطعیت دارد و بطورمشخص دربرابرماست"آگاهی منفی" است. یعنی آگاهی ازآنچه که نباید تکرارشود که  خودبه معنی رهائی ازاشکال مشخصی ازسلطه اندیشه های مسلط جامعه طبقاتی است. "آگاهی مثبت" برای ایجاد جهان نو اگر قراراست واقعا برنامه  سازندگان سوسیالیسم باشد،باید بامشارکت ومداخله خود کارگران وزحمتکشان وسازندگان تاریخ درهرعصروزمانه ای ساخته وپرداخته شود.بدیهی است آنهاخودخوب میدانندکه ازامکانات وتجربه ها و آگاهی ها وتخصص های موجود چگونه برای انجام این مهم سودجویند بدون آنکه خویشتن را محکوم به پذیرش تبعات ناشی ازتقسیم کارهای نهادی شده جهان ناانسانی- طبقاتی بنمایند. بی آنکه بخواهیم چالش های سمت گیری نوین براساس جستجو ومشارکت ازپائین وآزمون تمرین دموکراسی مستقیم را دستکم بگیریم، بااین وجود این نوع سازمان یابی که هنوزهم تکوین خود را به پایان نرسانده یکی ازمشخصات  پارادایم جدید مبارزه برای آزادی وبرابری اجتماعی درپی تجارب و تحولات جهانی-تاریخی قرن گذشته و ازمشخصات جنبش های جدید است که اولین ضرب آهنگ آن  درجنبش مه 1968 درآشکارشدن درون مایه سترون وپوسیده"سوسیالیسم دولتی وازبالا" دربلوک شرق وهم چنین تعمیق وتشدید بحران جهان سرمایه داری در بلوک غرب نواخته شد و درطی فرازهائی ازیک فرایند به پایان نرسیده،پاره ای ازمشخصات سیمای خود را به نمایش گذاشت و هم چنان درمتن ودر چالش با جهانی سازی و جهانی شدن شتابان،البته همراه با افت وخیز،به پیش می رود.بی شک با دوران گذارطولانی،دردناک وتوأم با افت وخیزی مواجهیم.بااین همه درمتن جهانی سازی شتابان توسط سرمایه داری وچالش های عظیمی که برمی انگیزاند ودرپی هرتکانه بزرگ بحران،شاهد جلوه بارزتری از وجوه گوناگون پارادایم جدید ورشدوشکوفائی فرایندهای متعلق به آن هستیم. بدیهی است که بدون بهره گیری ازدست آوردها وغنابخشیدن به آن ازطریق آزمون ومشارکت ونقد همه جانبه برای تغییرجهان، وبدون نیل به خود آگاهی تاریخی و ناظربه ژرفا وماهیت تحولات پیش رو نخواهیم توانست جلوتربرویم و مانع ازبازتولید وبازپروری نظام های طبقاتی ومبتنی برسروری بازار دردل جنبش های  ضد جامعه طبقاتی گردیم،حتی اگرهمچون انقلاب بزرگ اکتبردرنبردی مهم به پیروزی برسیم.
ازجنبش باید آموخت
واقعیت آن است که جنبش های بزرگ توده ای هم چون کمون پاریس و انقلاب 1905 و1917 روسیه وجنبش مه 68 ویاانقلاب بهمن و یا همین جنبش نه ماهه سال گذشته حامل بسی پیام ها ودرسهای بدیع درحوزه های گوناگون وازجمله چگونگی سازمان یابی است که امری زنده وخلاق وغیر پیشینی می باشد.چه بسا پاسخ مستقیم وغیرمستقیم برای شماری از معضلات فکری وعملی انباشته شده وبی پاسخ مانده  درطی چندین دهه  و ازجمله چگونگی سازمان یابی  ونظائرآن را بتوان از ِقبل خیره شدن به تحولات ودست آوردهای یک جنبش واقعا توده ای و عظیم  بدست آورد ویا دستکم زمینه های دست یابی به آن را مشاهده کرد. چه بساکتاب پراتیک اجتماعی سرشارازحقایق بکروراه گشائی باشد که درمتون به نگارش درآمده نتوان یافت وباین اعتبارهرجنبش بزرگ علی القاعده حاوی نکاتی بیش ازیافته های قبلی است. اینکه گفته می شود یک گام عملی جنبش واقعی بهترازیک دوجین "برنامه" است ناظربرهمین واقعیت است.مارکس ازکمون پاریس فراگرفت ولنین نیز ازشوراها وانقلاب  1905 و1917 بسی آموخت والهام گرفت.اما نخبه گرایان خودشیفته ما که گویا مادرزادی فیلسوف وهمه دان بدنیا آمده اند ودرواقعیت امراسیرباید ونباید افق های محدود فرقه های خود ساخته اند،تنها می توانند به جنبش بیاموزند و گوئی چیزی برای آموختن ازاین مخزن سرشار از تجربه وابتکارات وجود ندارد. ودرست بدلیل وجود این گونه انگاره های نادرست درمورد جایگاه ونقش خویشتن، ودرک های کلیشه ای ازتجربه های گذشته، شمارقابل توجهی ازفعالین ونیروهای سیاسی سوسیالیست و دارای تجربه نتوانستند به سهم خود ازفرصت تاریخی و بزرگ نه ماهه،درحالی که خود حاکمیت نیزبرای مدتی گیج ودرمانده شده بود،دربرقراری پیوند سازنده وکارسازبا جنبش سود جویند و نیرو وتجربه واعتبار چپ را درجهت تقویت جنبش و ترمیم نقصان وضعف های آن بکارگیرند. آنها عموما واکنشی عمل می کردند و یا منفعل بودندویا حتی درجهت دیگری شنا می کردند.چرا که شکاف بین ذهنیت متأثرازتصورات والگوهای پیشینی و واقعیت های موجود،آنها را تاحدزیادی غافلگیرومنفعل ساخته وامکان کنشگری فعال ودوجانبه را ازآنهاسلب کرده بود.اکنون نیزنشانه ای حاکی ازدرس گیری ازآزمون بزرگ سپری شده -برآمد 9ماهه جنبش-برای مواجهه مؤثرتر با موج ها و خیزش های آتی، دیده نمی شود.بی شک درچنین شرایطی نقد واقعی جنبش که مستلزم ارجاع به خود واقعیت آن وعملکردش بدوراز پیش داوری ها و الگوهای پیشینی است، واجداهمیت است.
همانطورکه اشاره شد درک عمیق تردلایل اُفت جنبش را نمی توان صرفا ازطریق استناد به نقایص سازمان یابی توضیح داد.علاوه برآن وعلاوه برعامل سرکوب بیرحمانه وخشن، عوامل مهم دیگری نیزدخیل بودند:درمقطعی بدلیل فرادستی نسبی گفتمان اصلاح طلبانه وبدلیل پنچرشدن این جریان درپی تعمیق جنبش ونیزفشار اصول گرایان برآنها، بدلیل بی اعتنائی به مطالبات معیشتی وتبعیض جنسیتی وملی و...(که موجب رشد ناموزون ویک جانبه وشکننده جنبش می گردد)، تکیه یک جانبه برشکل معینی ازمبارزه( خیابانی ومبتنی برمراسم رسمی) وبی توجهی به سایر اشکال مبارزاتی مکمل، فقدان رسانه ها وابزارهای کلان و اثرگذارمستقل، وتاحدی آشفتگی وغافلگیری فعالان جنبش های اجتماعی ویا سنتی چپ درتنظیم رابطه مؤثروکارآیند با جنبش،همگی دست بدست هم داده و درافت جنبش بی تأثیرنبودند.بی شک ترمیم گسست های فوق می تواند تأثیرمهمی درکیفیت وپایداری خیزش های بعدی بگذارد.اما همه اینها مستلزم آن است که قبل ازهرچیزخود جنبش را به مثابه موجودی زنده  وخلاق، ونوآور ودرس آموزبرسمیت بشناسیم ونخواهیم لباس ازقبل تهیه شده ای را بر قامت آن به پوشانیم .تنها باید بتوان آنچه را که مارکس  درباره  نقد نظریات فویرباخ ودرتزسوم آن فرموله کرده است وناظربرآن است که "معلم" خود نیازبه آموزش دارد را درخود به پرورانیم وبجای قراردادن ذهنیت خویش به مثابه نقطه عزیمت در کشف حقیقت، خود واقعیت ونقد آن را نقطه عزیمت قراردهیم. بدون برقراری چنین پیوندی بین ذهن وعین وبطور مشخص بین جنبش وفعالین چپ قادربه پیشروی نخواهیم بود.*3
اما علاوه برعوامل فوق، فاکتورمهم چگونگی امکان پیشروی جنبش درکشوری استبدادزده چون ایران را هم باید درنظرگرفت. چرا که تجربه ومنحنی ناظربربرآمد جنبش ها نشان می دهد که آنها قادرنیستند عموما دریک خط سیرصعودی ممتد تارسیدن به هدف خود پیشروی کنند.بلکه بصورت موج وارظاهرمی شوند وسپس بدلیل فضای سرکوب دچار فروکش نسبی ویاموقتی می شوند تاباتجدید قوا ویافتن فرصت بهتری درموج بعدی با ابعادی چه بسا نیرومندتر نمایان شوند. واین سیرنهایتا تابهم خوردن رادیکال توازن نیرو ورسیدن حاکمیت به آستانه فروپاشی کامل ادامه می یابد.بی شک تجارب بدست آمده وحوادث غیرقابل پیش بینی،درچگونگی بروز موج ها،زمان وشدت ودامنه ونظایرآن، تأثیرگذارند.اما تامادامی که شرایط عمومی یعنی ویژگی استبدادی وسرکوبگرانه ساختارقدرت و نیزچگونگی آرایش جنبش دچار تغییرات اساسی نشده باشد، باحتمال زیاد ما هم چنان با روند خیزش های موج وارمتناوب وچه بسا غافلگیرانه مواجه خواهیم شد.موج اخیر9ماهه البته ازموجهای قبلی بسی نیرومندتروطولانی تربودولی بهرحال،علیرغم افکندن لرزه برپیکرحاکمیت،هنوزفاقدتوانائی وظرفیت لازم برای درهم شکستن ساختارقدرت بود.
ضرورت تجدید آرایش جنبش سوسیالیستی
صرفنظرازعنوان جالب این بخش، درففسه های این غرفه همه جوردارو معجون شفابخش پیدامی شود. درواقع مجموعه ای ازتناقضات وآشفتگی ها وابهامات عنوان فوق را به یک تعارف بی خاصیت تبدیل کرده است:
اولویت بخشیدن به گفتمان "دموکراسی" وبارکردن وظیفه تقویت نیروهای دموکرات بردوش جنبش سوسیالیستی ومشروط کردن همکاری با دیگران به نظراین جریان درموردمبارزه ضداستبدادی*4عملا اتحاد هواداران سوسیالیسم را ازمضمون اصلی خود تهی ساخته است.علاوه برآن با تجزیه اتحاد هواداران سوسیالیسم به حوزه ها ووظایف گوناگون وجدا ازهم و موازی باهم باردیگرآن را بلامعناساخته وبه شیربی یال ودم واشکم تبدیل کرده است. باین ترتیب ما با رده ها وسطوح گوناگون ورنگارنگی ازفعالیت های  جداگانه مواجهیم که ترکیب آنها درذهن خواننده تصویر شیربی یال ودم را بوجود می  آورد:ازهمکاری حول "دموکراسی انقلابی" بابخشی ازچپ ها تا "ایجاد جبهه  کارگری یا همکاری های منعطف (به نحوی که "حزب بی حزبان" کنار گذاشته نشود) ، وتاتشکیل فروم های بحث، وتا تلاش برای اتحاد حزبی که مستلزم وحدت های بیشتر و عمیق تری در میان جریان های هم گراست ،همگی درزیرتجدید آرایش جنبش سوسیالیستی ردیف شده اند،بدون آنکه رابطه آنها ودلایل ومعنای وجودی هرکدام ازآنها واولویت بندی آنها روشن شده باشد.درواقع این اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیستی است که باواشدن قطعات آن بدین شکل  ذبح شده و تکه پاره می شود. گرچه همانطورکه اشاره شد رابطه قطعات پیاده شده مبهم وکنگ است اما دراساس چیزی جز بازگشت ازایده اتحاد هواداران سوسیالیستی متکثروچندگرایشی به مدل  قدیمی وتک گرایشی یعنی تشکیل حزب هم نظران با منظومه و زیرمجموعه ای ازتجمعات وتشکل های رنگارنگ نیست. برسرچگونگی تلاش برای شکل گیری یک جنبش سوسیالیستی مؤثر، ازدیربازجدالی وجود داشت بین دومدل: متمزکزکردن طرفداران یک گرایشی معین ومبتنی بر قرائت معینی ازسوسیالیسم باسودای تأمین هژمونی آن بردیگرگرایش های چپ  ونهایتا برطبقه،ومدل  تحقق یک تجمع یا جنبش کمونیستی بزرگ به عنوان بخشی فعال ازجنبش کارگری ازطریق تجمع حول چندین اشتراک پایه ای.همکاری پیرامون اشتراکات، ضمن برسمیت شناختن اختلافات وانجام دیالگوگ، وبطورکلی باسیمای یک چپ چندصدائی. بی شک طرفداران سوسیالیسم سنتی هم می توانستند به عنوان یکی ازصداها وگرایش ها درصورت پذیرش چندصدائی وهمکاری حول اشتراکات،ونه تحمیل رویکردهای خودبردیگران، بخشی ازهمین چپ سوسیالیستی متکثر باشند. اکنون اما به نظرمی رسد که درپی انشعاب، رویکرد نخست براین جریان غلبه پیداکرده است.آنها با ارزیابی ازعلل ناکامی تجربه صورت گرفته بازگشت به مدل نخست وسنتی را پیشه کرده اند. البته ازجریانی که بدلیل عدم تحمل چندصدائی وچندگرایشی، جدائی وپراکندگی بیشتر را برگزید،انتظاری بیش ازاین نمی رفت.
مثلت قدرت
-درمورد ساختارقدرت سیاسی وقدرت مسلط درآن، سند ازمثلث قدرتی صحبت  می کند که شامل احمدی نژاد و خامنه ای و سپاه (وبقول سند دستگاه رهبری، سپاه پاسداران، وانتظاریون)است. دراین رویکرد عملا نشانی ازطیف نیروهائی که به اصول گرایان سنتی شهره هستند ودرقالب روحانیت و تشکل های وابسته به آن درمیان طیف اصول گرایان، ونیروهای مؤتلفه ویا گروه چهاردهگانه پیروان خط امام ورهبری  وبخشی ازبازار  ...حضوردارند وازبدوانقلاب بهمن تا بامروزهم یک پای مهم وثابت قدرت بوده اند، وجود ندارد. گرچه دردوره اخیر بخشی ازاین نیروها ازدولت ودستگاه مجریه تصفیه شده اند،اما فرادستی آنها درنهادهائی چون مجلس شورای اسلامی، قوه قضائیه ومجلس خبرگان وتشخیص مصلحت نظام وصف آرائی آنها دربرابرقوه مجریه برکسی پوشیده نیست.بی شک خامنه ای علیرغم یکه تازی و اعمال قدرت مطلقه وحتی نزدیکی اش به احمدی نژاد، صرفنظرازجاه طلبی های خود،درعین حال نیازهای یک نظام درمعرض خطر گرفته به ولایت مطلقه ومشت آهنین را بارضایت نسبی وبه نیابت ازآنها اعمال می کند.ازهمین رواوبخشی ازقدرت وجایگاه خود را مدیون همین نیروهای اصول گرای سنتی و ملقب به محافظه کاراست. سفرهای اخیروی به قم ونقشی را که برای حوزه وروحانیت درنظرگرفته ونیزانتقادهای غیرمستقیم اش به احمدی نژاد(نظیرانتقاد به اسلام منهای روحانیت ویا مخالفت با دورزده شدن وزارت امور خارجه وامثال آن) همین واقعیت را نشان میدهد.درچنین شرایطی هنوز تصفیه آنها ازنهادهای قدرت لااقل به طور کامل  صورت نگرفته است وانجامش هم امرساده ای نخواهد بود ونمی تواند بدون تنش  و بحران های حاد عملی شود.
2011-09-16 25-06-1390  تقی روزبه
*1- لینک سند سیاسی کنگره 15
*2- لینک سند سیاسی کنگره 16
*3-مایکل لبوویتزپیرامون فروپاشی،ابتذال ویاریزش تئوری درکتاب فراسوی سرمایه صفحه 56 نقل قول جالبی ازمارکس دراین رابطه نقل می کند: ریزش تئوری زمانی شروع می شودکه "دیگرنه خود واقعیت،بلکه یک دستگاه تئوریک ترتیب داده شده ازنظرات استاد به نقطه عزیمت تحلیل واقعیت تبدیل می شود،واقعیت به درون تئوری بلعیده می شود وبه این معنا تناقضات بین تئوری وواقعیت بااعمال خشونت بردومی سرکوب می شود.کاراستاد برای درک تئوریک واقعیت،حالابه عکس خود بدل می شود،یعنی تئوری به نقطه عزیمت تحلیل واقعیت مشخص تبدیل می شود واین به معنای ابتدال وتلاشی یک نظریه است"
*4"سومچگونگی رابطه با جنبش ضد استبدادی کنونی یکی دیگر از حوزه هایی است که بدون برداشتی واحد یا دست کم مشابه نمی توان به اتحاد چپ فکر کرد ...وهمکاری حول تقویت جریان دموکراتیک انقلابی درجنبش کنونی" به نقل ازسند کنگره 15این جریان

No comments:

Post a Comment