بازهم
درپاسخ به یک
سؤال
مقدمه:برخی
دوستان
درزیرنویس*پاسخ
به دوسؤال خواسته
اندکه منظورم
را ازکاربرد"
دولت ایدئولوژیک
ضدامپریالیستی"
درمورد
جمهوری
اسلامی توضیح
دهم.
واژه
ترکیبی دولت"ایدئولوژیک-ضدامیریالیستی"
همانطورکه
درمتن نوشته
مشاهده می
شوداولا درگیومه
آمده است تا
تفاوت آن را از مبارزه
ضدامپریالیستی
واقعی
متمایزکند،
یعنی
آن نوع
مبارزه ای که
درآن مبارزه
ضدامپریالیستی
نمی تواند
ازمبارزه
طبقاتی
وضدسرمایه
داری جداباشد.
دراین
تعبیرمی توان
به جای گیومه
مبارزه "باصطلاح
ضدامپریالیستی"
را قرار داد
ومن درنوشته
های دیگری از
آن
نیزاستفاده
کرده ام.ثانیا
درهمین نوشته
برای ممانعت
ازهرگونه
شبهه وبدفهمی
تأکید برموضوع
ارتجاعی نیز
به آن اضافه
شده است. این که
درپلمیک ها
بخواهیم واژه
ارتجاعی را
ویا گیومه را
نادیده بگیریم
ودریچه تداعی
معانی آزاد
اندیشه را بازبگذاریم،آنگاه
ممکن است که
این
تعبیربتواند
کسی را به
یادمواضع حزب
توده وامثالهم
بباندازد.اما
این دیگرربطی
به این نوشته
ندارد ومحصول
تداعی اندیشه
آزاد است. چراکه
بدیهی است بین
"مبارزه
ضدامپریالیستی"
ازموضع
ارتجاعی
واسلام
ایدئوژیک-سیاسی
بامبارزه
ازموضع مترقی
وضدسرمایه
داری تفاوت
ماهوی وجود
دارد.
اما
مشکل فقط آن
نیست بلکه
برخی دوستان
ازمنظرتئوری
ودستگاه
تحلیلی"سگ
زنجیری
امپریالیستی"
که درکشورما
قدمت بیش از30
ساله دارد به
مسأله می
نگرندکه به
گمان من به
مثابه یک
دستگاه تحلیلی
قادرنبوده
است رویدادها
وتحولات سی
چهل ساله اخیررا
تبیین
کند.واقعیت های
پیچیده جوامع
بشری نشان
میدهندکه
درمقابله با
امپریالیسم،
می توان
ازمواضع
ارتجاعی هم عمل
کرد وحتی به جنگ
با آن
پرداخت. بنیادگرائی
اسلامی ازنوع
بن لادنیسم
وانفجارتاریخی
دوقولوهای
معروف
آمریکا،
نمونه ای
ازاین
رویکرداست که واکنش
ارتجاعی ویا
ناکجا آبادی
بازگشت به
گذشته در
جوامع عقب
مانده وسنتی
را که مورد
تهاجم و سرکوب
سیستماتیک
قدرتهای
امپریالیستی
وسرمایه داری
قرارگرفته
اند را بازتاب
مید دهد.دولت
آمریکا به
مثابه سرکرده
جهان سرمایه
داری پس
ازفروپاشی
بلوک شرق بیش
ازدودهه است
که رسما استراتژی
خود را برپایه
جنگ با
بنیادگرائی
قرارداده
است. بنابر
تئوری باید
بتواند این
واقعیت های
مشهود وغیرقابل
کتمان را که
موجب جنگها
وکشتارها
وتخاصم های
بیشماری شده
است توضیح
دهد.ازهمین
روچسبیدن به
یک مفهوم ثابت
وصلب ومنتزع
ازواقعیت ها خودمشکل
زاست وازقضا در
تجربه رویدادهای
انقلاب بهمن57
در جامعه
خودمان هم این
نظریه نه
درپیوند
تنگاتنک با
مبارزه طبقاتی
وضدسرمایه
داری بلکه ازمنظرنوعی
ناسیونالیسم
وموضع ملی
گرایانه مطرح گشت.اگر
مبارزه
"ضدامپریالیستی"
ازمنظرفئودالیسم بانظام
سرمایه داری واقعیت
داشته باشدمعلوم
می شودکه
مبارزه
باامپریالیسم
ازمواضع ارتجاعی
وبقایای
فرهنگی
یامناسباتی
بازمانده
ازدوره
پیشیین هم
درجوامع سنتی واقعیتی
غیرقابل
انکاراست.چنانکه
نمی توان منکر
تضادها
ودرگیری های
واقعی جمهوری
اسلامی
باقدرتهای
امپریالیستی
علیرغم دفاع
قاطعش
ازمناسبات
سرمایه داری بود.نمونه
هائی ازاین
جدال وکشمکش حمایت جمهوری
اسلامی
ازجریاناتی
چون حماس وحزب
اله لبنان
ویاضدیت آن
با اسرائیل
ازاین منظر
وازسوی دیگر
پیوند
تنگاتنکش با
کمپ
"ضدامپریالیستی"
کشورهای برخی
ازکشورهای
آمریکای
لاتین ...
واکنون
خطرمحاصره اقتصادی
ویا درگیری
نظامی گویای
واقعیت این
کشمکش هاست که
البته نمی
توان آنها را
باتوسل به
مفاهیم خشک
وانتراعی
وعیرواقعی
منکرشد.برعکس
بجای
انکارآنها
باید کوشید
ماهیت
ارتجاعی این
تضادها وکم وکیف
آن را
تشریح کرد وبه
صفوف مبارزات
واقعی
ضدامپریالیستی
وضدسرمایه داری
ازنوع مبارزات
ارتجاعی
شفافیت بخشید.
بفرض حتی اگر
بنیادگرائی
را یک فاشیسم
تیپیک هم بدانیم "که
به گمان ضمن
داشتن برخی
ازویژه گی
چنین نیست"،
بازهم با
تئوری سگ
زنجیری نمی
توان این نوع
کشمکش ها را
توضیح
داد.چراکه
جهان واقعی
پیچیده
ترازآن است که
بایکی دونوع
مفهوم تحلیلی
خشک ومنتزع
ازواقعیت ها به
تبیین آن
پرداخت. مثلا ادعای
سرسپردگی
دولت ایران
وتدوین
استراتژی
ابرقدرت
امپریالیستی
آمریکا حول مبارزه
با آن را
چگونه می توان
با هم جمع
کرد؟
مسآله
مهم اکنون؟
اما
ازاین ها که
بگذریم مسأله
مهم ما بجای
حاشیه رفتن ها،
شکل گیری یک
چپ اجتماعی
طبقاتی
رزمنده
وگسترده است
که برای آن
لازم است چپ ها
ازفرقه گرائی
وازجمله
تبیین فلسفه
وجودی خود
پیرامون یک
ایدئولوژی
وتئوری
وتنظیم رابطه
خود باسایرگرایش
های طیف
چپ برآن اساس فاصله
بگیرد وهم وغم
خود را بجای
به باددادن
تنمه رمق وانرژی
خود
برسرمجادلات
بی پایان وبی
خاصیت(واسکولاستیکی)
که هیچ ربط
مشخص
ومعناداری با
جنبش های
واقعی
طبقاتی-اجتماعی
موجود واولویت
های آن ندارند
اتلاف
نکند.لازم است
باخیره شدن به
این جنبش
های
طبقاتی-اجتماعی
ودفاع فعال
ازمطالبات آن ها
ونیزشفاف
کردن وارتقاء
آنها وهم چنین
مباحثه
وگفتگوپیرامون
پروبلماتیک
ها و برون
دادهای این
جنبش ها
وهمکاری
بربسترآنها
متمزکزشد تا
این طیف
پراکنده ولاوجود
بتواند وجود
فعال
وتأثثرگذاری
پیداکند . این
نکته بویژه
درشرایط
خطیری که
جامعه وجهان
ومنطقه ومردم
ایران درآن
قرارگرفته
اند دارای اهمیت
بیشتری است. براین
اساس ازهیچ کس
وهیچ جریانی
خواسته نمی
شود که مواضع
اخص خود را کناربگذارد
وحول آن بحث
نکند،بلکه آن
است که آنها
را به
محورتنظیم
مناسبات خود
بادیگرجریانات
چپ تبدیل نکند
ومانع ازشکل
گیری وقوام یک
چپ
اجتماعی-طبقاتی
وسیع پیرامون
اشتراکات ممکن
وبرخاسته
ازنیازها
ومطالبات
جنبش های اجتماعی
ودرعین حال
متکثرنگردد.
هدف نوشته من
هم ایجاد
تمرکزحول
چنین ضرورتی است.البته
بربسترپراتیک
وهمکاری های
مشترک می توان
به مبارزه
نظری وتئوریک
مؤثرتروکارآیندتری
حول مسائل
واقعی وبیرون
آمده ازمتن
مبارزه
طبقاتی ونه ازنیازهای
کاذب ودرونی
این یا آن
فرقه پرداخت.
No comments:
Post a Comment