انتخابات
فرانسه وچپ
گروگان گرفته
شده!
تحولات
فرانسه همیشه
اهمیتی
فراترازمرزهای
خود بویژه دراروپا
داشته است.حتی
انتخابات فرانسه
هم ازاین
امرمستثنی
نبوده وبرگزاری
انتخابات ریاست
جمهوری
درشرایطی که سرمایه
داری دستخوش بحرانهای
حادو ساختاری است وسیاست
های
نئولیبرالیستی
بورژوازی
آماج اعتراض ونفرت
وسیع ترین
توده های
کارگروزحمتکش
واکثریت
بزرگی
ازشهروندان
قراردارد،
توجه بیشتری
را بسوی خود
جلب کرده
است(نباید
فراموش کرد که
ائتلاف آلمان
وفرانسه
بطورمستقیم موتورپیش
برنده
ودیکته
کننده این
سیاست بردهها
کشوراروپائی
است).
با رشد
آراء
شبه فاشیست
ها
درکازارهای
انتخاباتی
فرانسه درطی
یک دهه اخیر(بربسترمسائلی
چون بحران
گذارازدولت-ملتها
بسوی اتحادیه
های بزرگ
منطقه ای
وقاره ای،بحران
مهاجرت ورکود
اقتصادی و
بیکاری)،معرکه
انتخابات بیش
ازپیش داغ شده
وباشرکت 80 درصدی
وگاهی بالاترازآن
همراه شده
است.درعین حال
براساس
نظرسنجی ها،
فرانسه
ازمعدودکشورهای
بزرگ سرمایه
داری است که
درآن
اکثریت
بسیار قاطع
مردم آن با
ریاضت
اقتصادی و
سیاست
آزادسازی سرمایه
ازقیدوبندها،
مخالف هستند.
درچهارچوب
تشدید وخامت
بحران منطقه
یورو، اقتصاد
فرانسه هم بیش
ازپیش بحرانی
شده وخطرتنزل
رتبه اعتباری
آن دربازارسرمایه
وجود دارد. علاوه
برناکامی
سازکوزی در
وعده های
اقتصادی اش،
برخی عوامل
دیگر نظیر دنباله
روی ونزدیکی
بیش ازحد وی نسبت
به
آمریکا که
بجای سنت
استقلال نسبی
مواضع اروپا
دربرابرآن(مثل
جنگ عراق)، فرانسه
عملا نقش سنتی
انگلیس
درنزدیکی به
آمریکا وحتی
کاسه داغ
ترازآش را
بازی کرده است.
درسالهای
اخیرنزدیکی
بیش ازحددولت
فرانسه به
راست آلمان ومرکل
وهمراهی با آن
نیزمزید
برعلت شده
است. او
باافزایش
تمرکزقدرت
دردستان خود،موج
سواری های
چندش آورش
برروی برخی
شعارهای
رقبایش وحساسیتی
که بدلیل عدم
پای بندی به پاره ای
هنجارهای جا
افتاده نهاد
ریاست جمهوری
درافکارعمومی
فرانسویان
بوجود آورده
است، همه وهمه
دست بدست هم
داده
وانتخابات
فرانسه را به
چالش بزرگی
برای او وحزبش
ونیزبخش مهمی
ازطبقه حاکم وازجمله
سرمایه مالی
وبانک های
حامی او تبدیل
کرده
است.همسوئی همراه
با رقابت
سارکوزی با
شعارهای شبه
فاشیستها
نظیرمسأله
مهاجرت،که
زمانی لوپن او
را به دزدی
شعارهای حزب
خود متهم کرده
بود،برکسی
پوشیده نیست.
مجموعه این
مسائل دست
بدست هم داده
وصف آرائی داغ
انتخاباتی را
بوجود آورده
است.نتیجه دوراول
انتخابات
تقریبا با آنچه
که دراکثر
نظرسنجی های متعدد
پیش بینی می
شد مطابقت
داشت.
دردوراول
"سوسیالیستها"
با اندک اختلافی
پیش افتادند و
درمیان سایرطیف
ها،آراء راست
افراطی وتاحدی
جبهه چپ با
کاندیداتوری (ژان لوک ملانشون)
قابل توجه
بود. گرچه ملانشون
آنطورکه درپاریس
رأی آورد به
عنوان
نفرسوم، نتوانست
درسطح سراسری
بدست آورد وجبهه
چپ با کمی
بیشتر از 11%
درجایگاه
چهارم پس
ازراست
افراطی
وکاندیدیش
مارین لوپن
قرارگرفت.
مبارزات
درون سیستمی
یا علیه
سیستم؟
گرچه چپ
های فرانسه
دراین دوره
باتوجه به
بحران گسترده
سرمایه داری
وچالش هائی که
راستها ونظام
سرمایه داری
با آن مواجه
شده اند
وباتوجه به برآمدفضای
ضدسرمایه
دارای
درمقیاس
جهانی
ورویکرد
جوانان به
مبارزه
ضدسرمایه
داری،با
شعارهای
بالنسبه
رادیکال تری
درمقایسه با
گذشته وارد
صحنه رقابت
انتخاباتی
شده اند،اما واقعیت
آن است که این
مبارزات علیرغم
داشتن برخی
رنگ وبوهای
ضدسرمایه داری
وضدسیستمی
ودادن
شعارهائی چون
جمهوری ششم،
هم چنان درون
سیستمی
بوده ودرچهارچوب
سازوکارها
وزمین بازی نظام
سرمایه داری
صورت می
گیرد.سرمایه
داری برای
تأمین نرخ سودبیشترو
درکشاکش
بحران
ومبارزه
طبقاتی و تثبیت
موقعیت خود،
دایما درتلاش
برای بازتولید
خود قراردارد
واین کار را
اساسا ازطریق استثمار،مسلط
کردن گفتمان
خود بر
کارگران
وزحمتکشان
وروشنفکران،
وقالب گیری
درساختارهای
سلسه مراتبی و
تحت کنترل خود
به عمل می
آورد. درهمین
رابطه
ازمکانیزم
رقابت های
انتخاباتی واحیانا
دست بدست شدن
قدرت سیاسی
درمحدوده
بازیگران وفاداربه
اساس نظام
سرمایه داری،
هم چون موج
شکنی برای
کنترل امواج نارضایتی
عمومی وروانه
ساختن مبازات ضدسرمایه
به شن
زارها نهایت
بهره را می
گیرد. تناوب و
چرخش قدرت (صوری
بین راست و
سوسیال
دمکراسی)دراین
سیستم تنها
برای کنترل
منازعات
طبقاتی و نجات
نظام صورت می
گیرد .این
تجربه نه فقط
درفرانسه
درطی دهه ها
به اثبات رسیده
است ویک تجربه
تاریخی ومسلم
است، بلکه
درسایرنقاط
جهان چون
انگلیس
وآلمان
وایتالیا
واسپانیا
ویونان و....هم محک
خورده است(درآمریکا
این گردش قدرت
بین نخبگان
سیاسی طبقه
حاکم
بامشخصات ورنگ
وبوی دیگری که
معرف مدل نوع
آمریکائی
دوحزبی
لیبرال ومحافظه
کار است پیش
برده می شود).واقعیت
آن است که نقش
سوسیال دموکراتها
بویژه
درطی چند دهه
اخیرِتعرض
نئولیبرالیسم،جز خدمت بی
ریا وتمام
عیاربه
سرمایه داری
برای گذرازبحران
وبویژه کنترل
امواج
نارضایتی
عمومی نبوده
است. این نقش
را دریونان که
احراب سوسیال
دموکرات برای
مدت طولانی
درقدرت
بودند،بویژه
درسالهای
اخیر
ودرمواجهه با
بحران، درنقش
ارتجاعی کامل
وضدانقلابی
آنها وشورش
مردم یونان
علیه آنها
شاهدبودیم.دراسپانیا
ودرآلمان
شرودر
ودرانگلیس
بلر و....همه
جاشاهد آن
بودیم که آنها
خود تبدیل به
پیش برندگان قهار
سیاستهای
نئولیبرالی
شدند. اگریک
مبارز
ضدسرمایه
داری نخواهد
باسرمایه
داری
کناربیاید و
به رفرم های
جزئی
وناپایداروعموما
نمایشی
ومقطعی آن دل
خوش کند،ونخواهد
چشم خود را
برعملکرد
واقعی وتجربه
شده سوسیال
دموکراتها به
بندد،
هرگزنمی
تواند باین
گونه جریانات
برای ایجاد
تحول
وتغییردرسیستم
حاکم دخیل به بندد
واسب خود را
به گاری آن ها
به بندد.
مدل
فرانسوی صف
آرائی
انتخاباتی البته
ویژگی های خود
راهم دارد،
اما خارج
ازکارکرد
عمومی آزمون
کلی سوسیال دموکراسی
اروپا نیست.تجارب
گذشته خود
فرانسه
وازجمله نخست
وزیری ژوسبن
ویا پیش ازآن
نیزهمین
واقعیت را
تأیید می کند.
دراین گونه صف
آرائی های
انتخاباتی
وغیرانتخاباتی
معمولا دوحزب
اصلی راست وشبه
چپ وجود دارند
که ضمن داشتن
برخی
اختلافات
درشیوه ها
وحداکثردرشتاب
پیشبردسیاستهای
مشترک،درحفظ
نظام ونجات آن
ازبحران اتفاق
نظردارند.درکنارآنها
طیف رنگارنگی
ازسازمانها واحزاب
کوچکتردرهردوسو
وجود دارند که
معمولا
دراتئلاف
وهمسوئی وبده
وبستان
باجریانات
نزدیک به خود
برای بدست
آوردن سهمی
ازقدرت تلاش
می کنند.
درواقع
راست به مثابه
نماینده
تیپیک
وتماعیارطبقه
سرمایه داری،
سیاست های خود
را به جامعه
دیکته می کند
وتا آنجا که
می تواند خود
مجری مستقیم
آن است. ووقتی
هم که
راست با بحران
وامواج
نارضایتی (که
درنظام
سرمایه داری
اجنتاب
ناپذیراست)
مواجه می شود
و قادربه
ماندن
نیست،ازطریق مکانیزم
های انتخاباتی
جای خود را به
فراکسیون
دیگری ازکمپ
بورژوازی با
چهره بزک شده
می سپارد.وآنها
نیز همان
سیاست های
جناح راست را
که دراصل توسط
طبقه سرمایه
دار دیکته شده
است به پیش می
برند.بااین
تفاوت که
بازدن ماسک
سوسیال
دموکراسی و
شبه چپ برچهره
خویش، وباخیانت
به وعده
ووعیدهای
داده شده،صفوف
طبقه
کارگری وسایرلایه
های معترض و
جنبش چپ را
متشتت
وغیرمؤثرمی کنند.وباین
ترتیب است که
سرمایه داری
جوییارهای
مبارزه
طبقاتی درحال
گسترش را
بطورسیستماتیک
به شوره
زارها
کانالیزه می
کند.
چپ
وگرداب تباه
کننده!
وقتی این
سؤال مطرح
میشودکه رمز و
رازماندگاری
سرمایه داری
چیست وچه گونه
علیرغم این
همه بحران
ونارضایتی
سلطه خود را حفظ
وبازتولید می
کند؟ بسیاری
ازین نوع چپ
های رفرمیست، فیلسوفانه
شانه
بالاانداخته
وازسرلاقیدی
وبی مسئولیتی
آن را به فقدان
آلترناتیو
وعدم آمادگی
طبقه
کارگرنسبت
داده وبه
توجیه معقول
جلوه دادن
گزین بد
دربرابربدتروبازی
دربساط
بورژوازی می
پردازند.غافل
ازآن که
آلترناتیو
ازآسمان
وبصورت یک
پارچه نازل
نمی شود و اگرراست
می گویند،قاچ
زین را به
چسبند و خود
به مثابه بخشی
ازآن
آلترناتیو
درپراتیک
عملی ونظری،
مشی مستقل
پیشه کرده
وازمشارکت
درچرخه بارتولید
نظام خود داری
ورزند .تنها
باین ترتیب
است که سرمایه
داری می تواند
در اوج بحران
ها و نارضایتی
ها که مورد
سؤال وحمله
عمومی قرار می
گیرد، مجددا
خود(باچهره
بزک شده
ویاغیربزک
شده)
آلترناتیوخویشتن
شود. دراین فرایند
بازتولید(ازجمله
انتخابات)،
"چپ"و
متأسفانه
بخشهای وسیعی
ازچپ که خود
را رادیکال
وضدسرمایه
داری می
نامند، با الصاق
خود به چرخه
بازتولید
سیستم موجود به
بخشی ازمصالح آن
تبدیل می شوند.
امری که
درفرانسه
امروز می گذرد
مصداق کاملی ازهمین
وضع است.
توجیه این
سیاست به
عنوان
جذب پایگاه
توده ای،عذربدترازگناه
بوده و هیچ
تغییری دراین
واقعیت بوجود
نمی آورد. چرا
که آنها دراصل
برای
بورژوازی
ورفرمیسم
پایگاه توده
ای بوجود می
آورند وازقضا چنین
پایگاهی هرچه
قدر گسترده تر
باشد وجه رفرمیستی
این گونه
احزاب
وسازمانها
بیشترمی شود. حتی
یک مورچه
درحمل دانه
بسوی لانه خود
اگردرمسیری
با دشواری وموانع
مواجه
شود،تلاش می
کند درحرکت
های بعدی
مسیرخود را
عوض کند،.با
این همه، چه
حکمتی دارد که
طی دهها سال
وبیش ازآن، سوسیال
دموکراتها
وطیف های
دیگری
ازچپنها که این
راه را آزموده
اند وعواقب آن
را با گوشت
وپوست خویش
لمس کرده اند،
اما هم چنان اصراربه
بازی درزمین
بورژوازی
دارند،
و"انتخابات"
آزمون
وپراتیک اصلی
آنها را تشکیل
می دهد.
واقعیت آن
است که داشتن
برخی ادعاهای
سرمایه داری
کافی
نیست.اگراین
ادعاها نتواند
درعمل
وپراتیک
اجتماعی
تبدیل به مشی
و استراتژی
ضدسیستمی و تاکتیک
های منبعث
ازآن
شود،دارندگان
چنین ادعاهائی
درچرخه
بازتولید
سیستم سرمایه
داری عمل می کنند.ازهمین
رواست که چپ
وهرمدعی ضدسرمایه
داری باید
دایما ازخود
به پرسد که چه
نقشی
دربازتولیدسیستم
حاکم دارد
وچگونه می توان
ازآن فاصله
گرفت.
وقتی آقای ملانشون-به
نمایندگی
ازجبهه چپ-
بلافاصله پس
ازبرگزاری انتخابات
دوراول
درمیان
هواداران خود
درپاریس می
گوید" من
از شما تقاضا
می کنم ششم
مه، بدون
اینکه در مقابل
(رای خود) چیزی بخواهید،
برای فراهم
ساختن زمینه
شکست سارکوزی
درنگ نکنید ،
گویی برای
پیروزی
خود من در
انتخابات
شرکت می کنید"،
نه فقط
بروشنی گروگان بودن
جبهه چپ توسط
اردوی
رفرمیسم را به
نمایش می
گذارد، بلکه
نشان میدهدکه
او واحزاب
حامی اش چنان
دراین بازی فی
الواقع باخت
باخت، ممارست
پیداکرده اند وباصطلاح
درس خود را
حفظ اند که
نیازی به تصمیم
گیری ازطریق
گشودن بحث
بابدنه برای
تصمیم گیری
حول موقعیت
کنونی نمی
بیند. گوئی که
میلیونها رأی
دهنده به شخص
وی رأی داده
اند ونه به مطالبات
وخواستهای
خود که اکنون
باید ازآنها
بگذرند!
درهرحال جمع
کردن ناراضی
ترین بخش
جامعه وطبقه
کارگر وروشنفکران
و ریختن
سخاوتمندانه
آن درسبد
حزب سیوسیالیست دربرابرسازکوزی(که
آئینه تما
نمای این نوع
صف آرائی های
انتخاباتی
است)،بخوبی
آچمزشدگی این
چپ وپیوندش با
سیستم حاکم
برجامعه
ومشارکت حتی
فعال درچرخه
بازتولید
بورژوازی
ووضعیت
موجود را به
نمایش می
گذارد.مطابق
این چرخه:
دروجه عمده، این چپ
سوسیال
دموکرات
ووفاداربه نطام
است که معمولا
بیشترین آراء
مردم ناراضی را
درسبدخود جمع
کرده وآن را
درخدمت طبقه
بورژوازی و
نجات نظام
ازبحران قرارمی
دهد(این چپ
معمولا
درمواقعی که
درقدرت نیست
وجامعه
بحرانی
است،شانس
صعود دارد
ووقتی هم
درقدرت است،موقعیت
خود را ازدست
داده وبرای
مدتها به محاق
می رود). سپس
نوبت حلقه های
بعدی وکوچکتر
وازجمله چپ
مدعی مبارزه ضدسرمایه
داری
فرامیرسد که
نقش خود را درتکمیل
این چرخه
بازتولید
ایفاء کنند. آنها
نیزعلی القاعده
وبه سهم خود،
آراء ناراضی
ترین
ورادیکال
ترین بخشهای
جامعه را جمع
کرده واحیانا
درطی
دادوستدی تحویل
احزاب سوسیال
دموکرات(وشبه
چپ ها) بدهند. جالب
است که این
بار دادوستد
مزبور ظاهرا
بدون هرگونه
چشم داشت وقید
وبندی صورت می گیرد
واین درحالی
است که حتی
رقیب راست
افراطی
نیزحاضرنشده
است آراء خود
را این چنین
سخاوتمندانه
به ثمن بخس
بفروشد.
بهرحال این
نوع زنجیرشدگی
به سیستم،نتیجه
اجتناب
ناپذیراستراتژی
معطوف به
سیستم وازجمله
مشارکت
درقدرت ،گیرم
به صورت
غیرمستقیم،نشانه
استیصال،دنباله
روی ونداشتن افق
است.واین سؤال
را دربرابر
همه قرارمی
دهد که چرا آراء
چهارمیلیون
ازناراضی
ترین وآگاه
ترین بخش
جامعه، طبقه
کارگر وزحمتکشان
وروشنفکران،
بجای تقویت
مواضع سوسیال
دموکراسی
وترمیم چرخه
بازتولید
موقعیت بورژوازی
دستخوش بحران،
درخدمت تقویت
مبارزات
ضدسیستمی
وضدسرمایه
داری
قرارنگیرد؟.لااقل
جبهه چپ می
توانست صراحتا
اعلام کند که
اولا
بهیچ وجه قصد
مشارکت
درقدرت سیاسی
را(نه فقط ازسرتاکتیک
وبازی های
سیاسی) ندارد.ثانیا
مطالبات مشخص
وقاطعی را
دربرابرسوسیال
دموکراتها
قرارمی داد
وحمایت خویش
را مشروط به
پذیرش وبرآورده
کردن آنها می
کرد.تنها دراین
صورت بود که
همه می
دیدندکه این
جبهه مصمم به
پیش برداهداف
مستقل
خودبوده
وحاضربه
معامله برسر مطالبات
کارگران
وزحمتکشان
نیست وسوسیال
دموکراتها
نیز باخیال
آسوده نمی توانستند
به سازش با
جناح راست
وسیاستهای
آن،که همواره محمتل
ترین شق است،
مبادرت ورزند.
دربرابراگر با
قلم گرفتن همه
پارامترهای
دخیل
درآفرینش لحظه
ونادیده
گرفتن گزینش
های خارج
ازبساط بورژوازی،یعنی
آن جریان
مبارزه
طبقاتی که
فارغ ازبساطی
که بورژوازی
برای مسخ
وکنترل کردن
آن چیده است، بخواهیم
با دراماتیزه
کردن وضعیت
صرفا گزینه
سازکوزی یا
اولاند را
دربرابرخود
قراردهیم،بناگزیرهمیشه
درهمان جاده
ای خواهیم
راند که
بورژوازی
برایمان
ساخته است.دراین
صورت
دیگرداشتن
افق
واستراتژی
معطوف به
سوسیالیسم
نیزبی معنا
خواهد بود.
چپ با
کدام
استراتژی؟
تاموقعی
که چپ بجای عمل
و استراتژی واقعامستقل
به بازی دربساط
بورژوازی سرگرم
است،چه
خودآگاه باشد
وچه نه ،کاری
جزرساندن
سوخت به معرکه
انتخاباتی(وغیرانتخاباتی)
بورژوازی، بازتولید
آن و بردن
کارگران حامی
خود به سوی
سراب،انجام
نمی دهد. چپ
برای خروج
ازاین گرداب تباه
کننده چه می
تواند بکند؟.
قبل
ازهرچیزبه
عنوان پیش شرط
هرگونه
استراتژی
مستقل او باید
درس های لازم
ازتجربیات
سترون وشکست
خورده گذشته
مبنی
برمشارکت(مستقیم
وغیرمستقیم) درماشین
قدرت به
امیدتحول جدی
دروضعیت، بجای
درهم شکستن آن
را،بگیرد. چپ
قبل ازهرچیز
باید با شهامت
کامل دندان
طمع مشارکت
درقدرت را
بکشد.هیچ چیز
بیش ازاین سخن
مبتذل وبدیهی
انگاشته
جامعه
طبقاتی
واحزاب
متعلق به آن که
گویا وظیفه
حزب مبارزه برای کسب
قدرت است، بیانگرمسخ
شدگی چپ وحل
شدگی آن درسیستم
نیست.چپ
تاجامعه
طبقاتی
دائراست
کارکردی جزمبارزه
علیه قدرت وضدقدرت
بودن
ندارد.نباید
فراموش کردکه مقوله
قدرت اساسا
درجداشدگی
ازصاحبان
ومولدین
واقعی آن،چه
بشکل مصادره
ویا
تفویض
باصطلاح
ازنوع
رضایتمندانه
اش به دیگران،
معنامی دهد
وگرنه با وحدت
سوژه وقدرت
وبازگشت قدرت
به منشأ اصلی
خود، مقوله
قدرت
طبقاتی،بیگانه
شده
ووسرکوبگر(ازجمله
دولت)
بلاموضوع می
شود. آنچه که دموکراسی
صوری،نمایندگی
و"دمکراسی غیرمستقیم"نامیده
می شود،
درماهیت خود
ودرتجارب
تاریخی مکرر،
معنائی جزتقویض
قدرت به
بورژوازی
وسلطه گران
نداشته
وندارد.قدرت
وقتی
واگذارشد،علیرغم
همه شرط
وشروط های
حقوقی
اغواکننده و
صوری،
غیرقابل
کنترل
وسرکوبگرمی
شود. برعکس
تحقق قدرت
اجتماعی،وحدت
جامعه وقدرت
بیگانه
شده،چیزی
جزخود حکومتی
کارگران
وزحمتکشان وزائل
شدن "قدرت"نیست.
چپ وظیفه ای
مهمترازبارورساختن
نظری و عملی
خودحکومتی به
مثابه تنها
آلترناتیوسرمایه
داری ندارد.
تنها درپی
دست شستن
ازتصرف ماشین
دولتی وحرکت
درمسیردرهم
شکستن آن
است،که راه
برای
استراتژی
رهائی بخش
گشوده می شود:
الف- دو محوراصلی
این استراتژی
عبارت است ازراهبرد
دموکراسی
مستقیم،مشارکتی
وفراگیر(هم
دموکراسی
سیاسی وهم اقتصادی)
ودرتاکتیک و مبارزه
عملی،
تمرکزعمده
برمبارزات ضدسیستمی
وخارج
ازسازوکارهای
نظام حاکم
درتمایم سطوح
خردوکلان(برای
خروج ازچرخه
بازتولید
سرمایه داری) .براین
اساس تقویت اقدام
مستقیم و دامن
زدن به آن
برای کنترل
زندگی وبیرون
کشیدن آن
ازچنگ سلطه
بورژوازی،
درکارخه ها
ومحله ها وخیابان
ها ومدرسه ها
ودانشگاهها و
وتمامی مؤسسات
آموزشی و
خدماتی،ازطریق
تشکیل مجامع توده
ای، وظیفه
اصلی این چپ
را تشکیل می
دهد.دموکراسی
مستقیم
ومشارکتی
پادزهرقدرت
وباطل
السحرافسون
بورژوازی است.درهم
شکننده مرزهای
تصنعی وساخته
وپرداخته شده
شده بورژوازی
بین حوزه
های سیاسی
واجتماعی
واقتصادی است.
ب-بی تردید
مبارزه برای
اصلاح واقعی
دراین رویکرد
وجود دارد،اما
درخدمت این
استراتژی است
ونه برعکس،
وبنابراین چپ
باید بشیوه
خود یعنی با
اتکاء بر
فشارازبیرون
ونه ازطریق
مشارکت اخته
کننده درچرخه
سیستم، آنرا
انجام بدهد.شرکت
درکارزار
انتخاباتی
وپارلمان ها-درصورتی
که توسط خودجنبش
ضروری تشخیص
داده شود،
تنها به عنوان
یک تاکتیک
فرعی باهدف
افشاء
بورژوازی، تقویت
گفتمان ضد سیستمی
و برای تحمیل
مطالبات معین
می تواند صورت
گیرد.وبهمین
دلیل تا آنجا
مجاز،امکان
پذیرومفیداست
که برنیروی
واقعی
فشاربیرون به سیستم
متکی باشد.
خلاصه:
آنچه که
بخش وسیعی
ازمدعیان چپ
را آچمزومجاب
به شرکت
درچرخه
بازتولید سیستم
می کند، همانا
افسون رئال
پلتیک است که با
منطق گزین بین
بدوبدتر،
گزینه هائی که
بورژوازی
درمقابلش
قرارداده،
آذین بندی شده
است.منطقی که
درقالب یک
عبارت متداول
درمورد فرانسوی
ها چنین بیان
می شود:" فرانسوی
ها دور اول با
قلبشان رأی
میدهند و
دردوردوم با
عقلشان"!. بدبختانه
بپدایش راست
افراطی براین
افسون شدگی
افزوده و سبب
می شودکه حتی چپ
ها ازترس مرگ
خودکشی کرده وآراء
خود را-بدون
هیچ ناراحتی
وجدان- حتی به
کیسه شیراک ها
وامثال او بریزند! درحالی
که اگرچپ گریبان
خود را ازاین
افسون شدگی
برهاند،بستروافق
های دیگری برای
حرکت
پدیدارمی شود.
اجازه
دهید یک لحظه
درنزد خود
بدترین
سناریو را به
تصویربکشیم: فرض
کنید که راستهای
افراطی به جای
شیراک
وسازکوزی ها
قدرت ر ادردست
بگیرند.آنگاه
چه می شود؟ اگربورژوازی
با چهره واقعی
تروکمتر
روتوش شده
مانند ماری
لوپن
سکاندارهدایت
ماشین دولتی
شود،تازه آغازبحران
مضاعف در نطام
است.چراکه
مبارزه
طبقاتی را
بشدت تشدید کرده
وصف آرائی های
سنتی
بورژوازی را
بهم ریخته وفرصت
می دهد که
جنبش کارگری و
چپ دررادیکال
ترین وجه خویش
به صحنه
درآید. درجهان
امروز یعنی
عصرجهانی شدن
وعصرارتباطات
واطلاعات،
نقش آفرینی
دولت –ملتهای
دوران هیتلری
که بخواهد
جهان را به توپره
بکشد تمام شده
است وحضورشان
به مثابه
سکاندار،جزاختلال
در انباشت
سرمایه(برخلاف
فاشیسم
هیتلری)
نخواهد بود .علاوه
براین لوپن ها
وامثال او چه
خواهندکردکه
جناحهای
دیگربورژوازی
آن را انجام
نمی دهند ویا
نخواهند داد.برعکس آنها نیزازبرگ
مهاجرت
وفشاربه آنها
برای اهدافشان
سودخواهند
جست منتها
سنجیده
تروموفق
ترازامثال
لوپن ها.برخی
سیاست های
دیگرچون خروج
ازحوزه یورو
نه فقط ممکن
نیست،بلکه بحران
را درفرانسه سراسری
می
کند.بنابراین
این راست
اگرهم به قدرت
برسد
واگراصراربراهداف
خود داشته
باشد،کاری
جزکندن
گورخود
نخواهد داشت.
مهم آنست
که رقابت ها
وصف آرائی های
درون کمپ
بورژوازی
نتواند
استراتژی
مستقل چپ را
تحت الشعاع خود
قراربدهد.بگذارما
نیروی خود را-هرمقدارکه
باشد- برای
اهداف
ومسیرمستقل
خود
بکارگیریم
وبذرهای خود را
نه در خاک شوره
زارآنها بلکه
درزمین متعلق
به خودمان
ودرخدمت مبارزه
طبقاتی
ییافشانیم. اگرروزی
کارگران
وزحمتکشان
وهمه
شهروندان
ناراضی
ازسیستم
وازجمله چپ ها
تصمیم
بگیرند،حرکت
مستقل خود را
انجام دهند
وبه آنها
وسایر مدافعان
سیستم رأی
ندهند،
درواقع بساط
آنها بهم ریخته
وابتکارعمل
ازدست شان
خارج شده وبه
اردوی مقابل
منتقل می شود.اما
این رویدادهم
دریک
روزفرخنده
اتفاق نخواهد
افتاد بلکه
راه آن ازهم
اکنون توسط
رادیکال ترین
نیروهای ضدسرمایه
داری هموارمی
شود. چپ
اگربخواهد نیروی
واقعاضدسیستم
را بسیج کند،آن
را تنها می
تواندحول
استراتژی
وتاکتیک
مستقل خود
وپیرامون خواسته
ها ومطالبات
واقعی جنبش
انجام دهد.وبراساس
همین نیروی
مستقل
ومطالبات
مستقل است که
می تواند به
نیروهای دیگرنیزفشاروارد
کند بدون آنکه
نیازی به
مشارکت
دربازی آنها وگرفتن سهمی
ازقدرت داشته
باشد.
No comments:
Post a Comment