Friday, May 24, 2013

!یار درخانه و ما گردجهان می گردیم



نقدی به یک گفتار تلویزیونی(2)
خلاصه: دراین بخش اساسا به سه فراز بارز و رایج ازاستالینیسم درعین ادعای مخالفت با آن اشاره خواهم کرد. و درحاشیه آن اشاره ای هم دارم  به ماهیت برنامه نویسی های فرقه ای.

گرچه این نوشته ها از برخورد با کنش فردمشخصی شروع می کند، اما خوب می داند که چنین رویکردی فراترازموضع این یا آن فرداست. ازاین رو هدف اصلی فراتر رفتن از این یا آن فرد و به ریشه ها پرداختن است. لاجرم هیچ فردی دراین نوشته ها مکان ویژه ای را بخود اختصاص نمی دهد و اشاره به فرد مشخص فقط ازباب تسهیل طرح مشخص مسأله است:

ر-حسن حسام در گفتارخود*1 از پول پوتیسم و استالینیسم پنهان سخن می گوید، اما بجای آن که  ریشه های  آن را بکاود آن را به فرد و یا افراد معین تنزل می دهد و شخصی می کند و از حضوربالقوه و پوشیده آن که می تواند درباورها و منش هرکدام ازما وجود داشته باشد غلفت می ورزد:

اگراستالینیسم را فقط درحادترین شکل خود یعنی ترورها و جنایات های صورت گرفته دراوج قدرت و حاکمیت خلاصه نکنیم، و اندکی آن را به خراشیم و به ریشه ها وبروز آن دراشکال خفیف ترهم نگاه کنیم، آن گاه به خویشاوندی برخی انگاره های خویش با آن پی برده و روشن می شود که چه بسا در درون هریک از ما ناخواسته یک استالین کوچک کارگذاشته شده است که اگربه خود نیائیم و به نقد ریشه ها نپرداریم، به همان اندازه ای که  آب برای شناکردن پیداکنیم سازخود را با همان روح نفرین شده کوک خواهیم کرد.

استالین یک شبه بوجود نیامد، بلکه محصول یک سیستم بود و با تکیه براهرم های چه بسا آشنا برای ما استالین شد و برتارک سیستم نشست. از آن جائی که اشکال خفیف تر و پوششی ترآن درمناسبات و باورها و عملکردهای ما همواره می تواند وجود داشته باشد، مسأله مهم شناسائی بسترهای عینی و ذهنی آن است. متأسفانه این بسترهای عینی و ذهنی را درهمان گفتار مورد نقداین نوشته هم می توان مشاهده کرد که دراین جا به سه مورد برجسته آن اشاره می کنم:


الف- کیش تبعیت!

این که امروز کسی با افتخار از تبعیت خود از نظری که مخالف آن است سخن به گوید و به توجیه و مشروعیت بخشیدن به آن تحت عناوینی چون نظراکثریت و نهاد رهبری و امثال آن برآید و آن را اوج وفاداری به پرنسیپ های حزبی و انضباطی عنوان کند، دانسته و ندانسته درهمان محدوده کوچک قلمرو خود دارد همان تسمه نقاله ای را تعبیه می کند که درمقیاسی بزرگ تر، استالین و استالین ها درمتن آن استالین شدند و با تکیه به آن ها به سکان رهبری نائل آمدند. کیش تبعیت، سال ها  پیش از انشعاب خودمان درنشست کلن به عنوان جلوه ای از نفوذ فرهنگ ولایت مأب درسازمان ما مورد انتقاد (من) قرارگرفت ودرمباحثات و مطالب پیش ازانشعاب نیزبازتاب یافت. آیا هیچ فکرکرده ایم که رهبر، رهبرزائیده نمی شود بلکه رهبرمی شود و توسط باورها و ساختارها وضوابط حاکم برمناسباتمان و نیزعملکرد ابژه وار (وکنش پذیر) تک تک ما. آیا هیچ اندیشیده ایم که چطوراستالین توانست حزب میلیونی را با آن همه سابقه و رزمندگی و باورهای عمیق به سوسیالیسم و برابری به ابزار سلطه و سرکوب جامعه و طبقه کارگر و تصفیه خونین درون حزبی تبدیل نماید؟ در حقیقت تحول رابطه آزاد و همدلانه و برابرانه انسان ها به رابطه های عمودی و مبتنی برآموزه هائی چون تبعیت از بالا و رهبران و یا اکثریت و امثال آن، ازمهم ترین سازوکارهای اصلی نضج و پاگرفتن ماشین هیولائی سرکوب استالینی بشمارمی رود. بنابراین اعلام وفاداری به کیش تبعیت بویژه علیرغم داشتن نظرمخالف، هیچ افتخاری ندارد و تنها می تواند بیانگر اوج بیگانگی انسان با خود و با دیگران باشد، و هیچ نیست مگر بسترمناسبی برای خاموش کردن اخگرسوزان گوهر انسانی دروجودمان و خشکاندن مبنای عمل آزاد وهمدلانه، خفه کردن خلاقیت ها و شکوفائی انسان ها برای ساختن جهانی برابرانه و عاری از سلطه! وهیچ نیست مگربرپاکردن نوردبانی برای بالارفتن شیادانی که چه بسا ورودشان به صحنه هرگزبه ذهنمان هم خطورنمی کند. هیچ فرد وفاداربه حقیقت و حرمت انسانی و باورمندبه رشد آزادانه هرفردانسانی به مثابه شرط شکوفائی جامعه، آن چه که گوهرمناسبات کمونیستی خوانده می شود، نمی تواند به خودش اجازه دهد- فرقی هم نمی کند که از روی رضایت باشد یا اجبار- که از دیگری بخواهد به عمل و اقدامی برخلاف باورهایش دست بزند. پس به هوش باشیم از توسل به چنین گزاره های ضدارزش و تبدیل کردن آن ها به مقولات ارزشی تحت عناوینی چون"سانترالیسم دموکراتیک" و "حزب انقلابی و تک صدائی" و کلیشه هائی از این دست، که بستر بازتولید و ظهور و عروج احزاب استالینی واستالین ها و تداوم آن دراشکال خفیف تر و پوشیده تراست. 


2- رابطه استالینیسم و حزب عمودی!

وقتی با افتخار وبه شیوه ارزشی از حزب عمودی و نظام هرمی و سلسه مراتبی دفاع می کنیم، و نه هم چون واقعیت های نامطلوبی که باید برافکنده شوند، دانسته و ندانسته داریم از بنیان های فرهنگی و ساختاری جهان طبقاتی و مناسباتی که درآن زیسته ایم و درونی شده و به غرائزثانوی تبدیل گشته است، علیرغم ادعای برافکندن مناسبات نابرابرانه دفاع می کنیم. و بجای  نقد نظری و عملی رادیکال ازنظام طبقاتی، ازمنظر سیستم جهان هرمی- طبقاتی و جزئی ازآن به کنش گری می پردازیم. صندلی ویژه ای را برای عروج و جلوس رهبرانی کبیرکه هرلحظه می توانند از راه برسند تدارک می بینیم  که چه بسا در سخن و لفظ هم سخت ازآنان بیراز باشیم. واقعیت آن است که امروزه حتی  بورژوازی نیز با چنین صراحت و افتخاری از نظام عمودی و سلسه مراتب دفاع نمی کند که برخی چپ های ما! گوئی که می خواهند گوی سبقت را از بورژوازی یعنی مالکان جهان هرمی و سلسه مراتب بربایند. فاجعه آن جاست که خود را کمونیست بدانیم و به جای مبارزه علیه نظم طبقاتی موجود و مبارزه برای ساختن جهانی عاری از این نوع مناسبات، به رطه "رئال پلتیک"افتاده و به دفاع از نظام سلسه مراتب به پردازیم. روشن است که با داشتن چنین انگاره هائی، دیگر نباید از بازتولید سرمایه داری و قوام و دوام آن حتی پس از پیروزی ، شگفت زده شد.

 ازجنبش هائی که برسردرخود نوشته اند، خوش آمدید به جنبشی بدون رهبر و بامناسبات افقی بگذریم، امروزه حتی نظریه پردازانی چون مایکل لبویتز در تشریح نظرات خود پیرامون سوسیالیسم قرن بیست و یکم  آن را تقبیح کرده و درکتاب فراسوی سرمایه*2 در پی بحث کارگرجمعی و پی آمدهای سازمانی آن و ضرورت ایجاد تشکیلات و احزابی از نوع متفاوت که در آن کارگران به مثابه سوژه ها نقش آفرین باشند، چنین می نویسد:


"نقش ابزارسیاسی تسهیل مبارزات و خلاقیت ها است ونه سرکوب آن ها. ما باید باهرنوع نخبه گرائی و سلسه مراتب عمودی مبارزه کرده و آن را ازبین ببریم زیرا که این نخبه گرائی ابتکارات مردمی را درنطفه خفه می کند زیرا که مشارکت واقعی همگانی چیزی نیست که مطلوب و دلخواه بالادستی ها باشد. و دیگراین که درک شیوه ای که درآن ساختارسلسه مرابتی می تواند انرژی وشیره جان خلاقیت و شورمندی های افراد متعهد و پای بندبه مبارزه با حاکمیت سرمایه را به مکد برای رشد جنبش ضرورت دارد..... به جای آن که اطلاعات و دستورالعمل ها به طورعمودی از بالابه پائین حواله شود، تقسیم ایده وتجارب و هم جواری آن ها با هم به طور افقی بهتر است...درغیراین صورت چگونه می توان انرژی خلاق مردم را آزاد کرد و پراتیک انقلابی برای پرورش مردمی شایسته شکست دادن سرمایه را عملی ساخت؟ ما باید همواره آماده فراگیری دائمی ازپراتیک باشیم وهیچ تجربه ای از گذشته را به چیزی شیئی شده و مقدس تبدیل نکنیم. همانطورکه مارکس درپرتو دست آوردها و تجارب کمون پاریس نظرات خویش را تغییرداد ما نیزباید امروزه در قرن 21 بر تجارب قرن 20 اندیشه کنیم..."
 چنان که ملاحظه می کنید، گوهرنهفته در مناسبات عمودی چه خوشمان بیاد و چه نه، و چه آن را در زروق سوپرانقلابی و کلیشه های پرزرق و برق بسته بندی کنیم یانه، جزمکیدن شیره جان و خلاقیت و شورمبارزه ضدسرمایه داری و تقلیل مناسبات انسانی به روابط بین اشیاء نیست و با آن هرچه بتوان به وجود آورد، آن چیز مسلما سوسیالیسم نخواهد بود. هیچ چیزباندازه دوگانه های دیالتیک رهبری و انقیاد، آزادی و بردگی و سوژه گی و ابژه گی، با سوسیالیسم و رهائی بیگانه نیست. به قول مارکس بزرگان بدان دلیل بزرگند که ضعیفی در برابرآن ها زانو زده است (نقل به معنی).


3-سودای یگانگی تاکتیکی و رابطه آن با استالینیسم پوشیده!

بار اول نیست که ر.حسن از یک سازمان باصطلاح دو تاکتیکی اعلام برائت می کند و به دام فضاسازی ها و پرنسیب سازی های پیرامون آن می افتد و تلاش می ورزد که به سوء تفاهم ها و ناپرهیزی های کلامی خود در این باب پایان دهد وحتی کسانی را که باین اعلام برائت های او بی توجهند، تبه کارمی نامد. معنای چنین برائتی آن است که وی شیفته ایده یک سازمان و یک تاکتیک است که باهمه ادعاهای دموکراسی خواهانه و شعارهای"دوآتشه ضداستالیتی اش" در تضاد آشکار قرارداد. اما او ضمن لعن و نفرین استالینیسم، ظاهرا غافل از آن است که از قضا یکی دیگر ازشاخصه های مهم استالینیسم و آن مکانیسمی که چنین فردی را در رأس هرم حزبی به عنوان رهبر کبییرنشاند و میلیون ها نفر را به صلابه کشید و بسیاری ازاعضاء حزبی را هم چون ابزارهای مطیع فرامین خود به کارگرفت، همانا پرنسیپ کردن انگاره"یک سازمان، یک تاکتیک، و یک سازمان و یک صدا "بوده است که درآن جائی برای گرایش های دیگر، که از قضا بحران و نهایتا انشعاب سازمان ما هم برهمان پایه شکل گرفت، نمی ماند. فراموش نکرده ایم که باور به تشکیلات چند صدائی و فاصله گرفتن ازانگاره یک سازمان یک تاکتیک، یکی از مجادلات و مباحثات مهم دوره قبل از انشعاب بوده است و انکار آن نه فقط به شهادت اسناد منتشرشده برخلاف واقعیت شکل گیری این دو جریان است، بلکه برخلاف اسناد پایه ای و اساسنامه مصوب پس از انشعاب هم هست. مدتی پیش دررابطه با همین موضوع و در نقد و معنای ادعای یگانگی تاکتیک توسط یکی دیگراز رفقا مطلبی نگاشته*3 و گفتم که: اگر براساس نص صریح اساسنامه موجود، اقلیت حق تبلیغ و ترویج مواضع خود را ولو برخلاف نظراکثریت و یا کمیته مرکزی هم آهنگ کننده دارد، و درآن اطاعت اقلیت از اکثریت ملغی شده است، چگونه می توان ادعا کرد که اقلیت حق اتخاذ تاکتیک مخالف را ندارد! این یک پارداوکس کامل است! از جنبه منطقی اگر حق تبلیغ و ترویج پذیرفته شده باشد، ادعای منع اتخاذ تاکتیک بی معنا و درتضاد با آن است. اتخاذ تاکتیک های متفاوت در سازمان چندصدائی دوگانگی نیست بلکه بسیارطبیعی و در انطباق ذاتی با چندگرایشی بودن آن است. در اصل این دوگانگی از منطق دوگانه کسی ناشی می شود که مدعی است اقلیت حق اتخاذ تاکتیک مستقل را ندارد و برای یگانه شدن وتک صدائی( استالنیسم؟!) می کوشد با فراافکنی دوگانگی ذهنیت خویش، حق گرایش های دیگر در داشتن تاکتیک منطبق با باورهای خود را از آن ها سلب کند. بدیهی است که چنین گفتمانی تنها می تواند متعلق به یک سازمان تک صدائی و استالینیستی باشد. با هیچ منطق دموکراتیکی نمی توان حق عدم تبعیت و عمل براساس باورهرفرد به آن چه را که درچهارچوب اصول و مبانی مشترک درمبارزه ضدسرمایه داری و برای سوسیالیسم درست می داند، سلب کرد. تعریف یک تشکیلات براساس نفی چنین حقی همانا مولد استالینیسم ولو در اشکال پوشیده آن خواهد شد.


بنابراین هی طومارافتخارات وحدت طلبی و ضدانشعاب گری در گذشته را به رخ بکشیم (حتی اگر درست هم باشد) ولی نقدا مروج یگانگی تاکتیکی و یکدست سازی در تشکیلات باشیم، تنها داریم دوگانگی و تناقض بزرگی را در رفتار و ادعاهای خود به نمایش می گذاریم. نباید فراموش کرد که هیچگاه درتشکیلات ما (نه درپس اندیشه این یاآن فرد) شعاریگانگی تاکتیکی با چنین صراحتی مطرح نبوده است وطرح چنین شعاری توسط برخی رفقا پس از آن همه تجارب بی واسطه و باواسطه چپ و باصطلاح خرابی های بصره، بیانگریک سیرنزولی و بازگشت به قهقراست که  آناتومی آن خارج ازحوصله این نوشته است. گوئی که همه آن افتخاراتی  که درگذشته خود به رخ می کشیم، نه مبارزه علیه سیستم تک صدائی و ریشه ها، بلکه علیه فرادستی فردی مشخص و"منیت"یک نفربوده است که اکنون با رسیدن به مشروط امان همه آن ها را به یایگانی می سپاریم. ناگفته نماند که آن "تنوع و چندصدائی" که حق حیاتش درگرو مهرتأیید اکثریت و یا گرایش فرادست باشد تنها شکل دیگری از تک صدائی بودن است: گرایش ها آزادند،و لی لطفا آن طورکه من می پسندم! هرجا و هرزمان که من مصلحت دیدم! چندصدائی وجود دارد ولی برطبق مناسک و آدابی که من مقررمی کنم!. اقلیت های تحت الحمایه همواره وجود داشته اند و باین معنا می توان گفت که در تاریخ هیچ گاه تک صدائی وجود نداشته است وهمه تک صدایان هم به نوعی مدافع پلورالیسم بوده اند!. با چنین تعبیری از چندصدائی می توان گفت که حتی استالین هم مدافع آن بوده است!. و البته باین اعتبار رفقای جداشده ماهم انصافا  طرفدار پلورالیسم بوده اند!* 4.  ناتمام

*1-



هم چنین می توانید بخش نخست این نقد را  درلینک زیرمشاهده کنید:



*2-  برگردان  خانم فروغ اسد پور صفحه 344 فراسوی سرمایه

درمورد برنامه نویسی های فرقه ای:

درهمان صفحه و چند خطربالاتر از جملات نقل شده در بالا، عبارتی هم وجود دارد که برای فرقه ها و برنامه نویسان فرقه ای حاوی درس آموزنده ای است اگرکه گوشی برای شنیدن و مجالی برای اندیشیدن وجود داشته باشد: "هیچ چیز بیگانه تراز پراتیک (حزبی) نیست که خود را درموقعیتی والاتراز جنبش های اجتماعی دیده و تصورمی کند که توده های اعضاء از انضباطی درخور پیروی از تصمیمات کمیته های مرکزی خطاناپذیربرخوردارشوند. به عکس زمانی که ما برتأثیرات دگرگون ساز مبارزات مردمی تأکید می ورزیم، چنین می فهمیم که به جای مواجهه با جنبش های از پائین خود انگیخته از طریق برنامه های از قبل تهیه شده، مسأله اتفاقا یادگیری ازآن ها و انتشار و پخش این درک و فهم است".

 قاعدتا این عبارت نباید خوش آیند فرقه هائی باشد که خود را مرکزکائنات می انگارند و جنبش ها را اقماری درگردش به دورخود، و هنوزهم پس ازده ها سال تجربه ومشاهده فرجام و خاصیت برنامه های از قبل تهیه شده و از فرازسرجنبش ها، هم چنان اشتیاق دارند که اگر دوسه نفری هم شده چون مشق آخرشب، برنامه ای "تازه و سرهم بندی شده" را رونویسی کنند و با زدن مهرعده ای آن را در ویترین نمایشات خود بگذارند. به تجربه دیده ایم که این نوع برنامه ها، خود حجاب خویشند و تنها خاصیت اشان بلندترکردن دیوارهای فرقه گرائی و فاصله گرفتن از جنبش های واقعی است که مشارکت فعال درآن ها و آموختن ازآن ها از یک دوجین برنامه نویسی های فرقه ای سودمندتراست و منبع واقعی زایش تاکتیک ها و برنامه ها.   

*3- انتقاد فرقه ای و دفاع فرقه ای پشت و روی یک سکه اند!



*4- اما جدا ازاین نوع سفسطه ها، تراژدی بی پایان چنین رویکردی درآن است که درهیچ یاخته زنده اجتماعی نمی توان یگانگی تاکتیکی را متحقق ساخت. حتی جدائی و تجزیه های متواتر هم چاره سازنیست. چرا که اگرقرارباشد حیات و زندگی جریان داشته باشد، بلافاصله جهان وهم ناک "یگانگی تاکتیکی" ترک می خورد و چندتکه می شود. به عنوان آخرین نمونه، نگاهی به برخورد با مسأله "انتخابات"ریاست جمهوری اخیر درمیان رفقای جداشده، و دوگانگی مشهود و اعلام شده تاکتیک بطورهمزمان، خط بطلانی بریاوه یگانگی تاکتیکی کشیده و حاوی درس عبرت بزرگی است برای کسانی که هنوزهم بدنبال چنان سرابی روانند!. بگذریم از این که این نوع درک از تاکتیک، اساسا رنگ وبوی غلیظ فرقه ای داشته و از اساس چالش برانگیزاست.

   



No comments:

Post a Comment