مبنای بازسازی چپ و نقطه شروع
الف- چپ را باید در
وجه اصلی خود به مثابه یک جنبش و بخشی از طیف جنبش طبقاتی-اجتماعی علیه مناسبات
سرمایه داری و حامل گفتمان برآمده ازآن درنظرگرفت و نه بمثابه یک مکتب و جریان
نظری و ایدئولوژیک. همانطورکه مارکس هم تأکید می کرد (نقل به مفهوم)، نقطه عزیمت، جنبش
و مبارزه طبقاتی هم اکنون موجود و تقویت گرایش های پیشرو در آن است و نه باور به مشتی
"اصول" پیشینی.
تئوری انقلابی باید توضیح دهنده این پویش و صورت بندی آن
باشد و نه قالب بندی آن. براستی چه کسی آموزگار است و چه کسی آموزش می بیند؟ در فلسفه پراکسیس، یعنی تغییر تؤامان جهان و خود، پیوند عین و ذهن،
آموزگار و آموزش بیننده درهم ادغام می شوند و کسی که آموزش می بیند درعین حال
آموزش دهنده می شود. جنبش های اجتماعی- طبقاتی بزرگترین اهرم های تغییرجهان هستند.
با مراجعه به آن معلمی که مارکس و همه مبارزان اندیشمند از آن بسی آموخته اند- جنبش
های اجتماعی-طبقاتی- و از اخگرهای سوزان و نوینی که آنها علیرغم بارسنگین رسوبات
گذشته و سنت ها و چه بسا بصورت
التقاطی با خود حمل می کنند، می توان از مدار
نیروی ماند گذشته، جبرایدئولوژی و جادوی"اصول مقدس"، و در اصل سلطه فرهنگ و گفتمان و ساختارهای نظام
حاکم و مناسبات اجتماعی آن، و سیطره گذشته و حال ( وجهی که بیان کننده روندهای ماند و مناسبات نظام
مسلط است ) بر روندهای پیشرو دروضعیت و آینده ای که همواره فربه تر از گذشته و حال
هست، بیرون کشید. وقتی یافته ها و آموزه ها از بسترزمانی ومکانی خود جدا می شوند
به کلیشه های فرازمانی و مکانی و بازدارنده تبدیل می شوند. بخش مهمی از سرگشتگی ها
و بحران چپ از یکسو ناشی از تغییراساسی اوضاع و احوال حاکم برجهان و شرایط زیستی
اوست و از سوی دیگر جان سختی کلیشه هائی
که در بندمان می کشد و وادارمان می سازد که از منظرگذشته به حال و آینده بنگریم و
برآن پایه به مسائل و معضلات اکنون پاسخ بدهیم.
پاسخ های کهنه به مسائل جدید و روندهای تازه منشأ این نوع سرگشتگی هاست. در واقع
این فرقه ها و سکت ها هستند که خود را قبل از هر چیز با گذشته و ایدئولوژی های
برخاسته از آن و بیگانه با جنبش ها و مبارزه طبقاتی واقعا موجود معرفی می کنند.
ب- نه تنها نباید
گستره مبارزه طبقاتی را صرفا به جنبش
کمونیستی و جریان های چپ تقلیل داد بلکه آن ها را نیز نباید به گروه ها و سازمانها
و عناصرشناخته شده موجود (چه در داخل و چه در خارج کشور ) و عملکرد و بیلان آن ها
تقلیل داد. در واقع دامنه جنبش چپ، بسی وسیع تراز جریانات و عناصر شناخته شده ای
هستند که باشکال گوناگون در انبوهی از شبکه ها و محافل و تشکل ها و در عرصه های
گوناگون اجتماعی (اعم از اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و..) و بدرجاتی متفاوت درگیرودارمبارزه
علیه مناسبات سرمایه داری بوده و به سهم خود به مبارزه چندجانبه طبقاتی علیه نظم
سرمایه داری و سلطه طبقاتی معنا می بخشند. عناصر و جریانات شناخته شده فقط بخشی از
آن و باصطلاح نوک مرئی کوه یخ به شمارمی روند. از قضا انکشافات و تک جوش های تازه
درعرصه های گوناگون از جمله اشکال سازمان یابی های نوین معمولا از همانجاها جوانه می زنند و سپس در فرایند
رشد خود توجه بیشتری را به خود جلب می کنند. چپ را باید در تکثر و در بدنه گسترده
اش و درسازمان یابی آن دید و تقلیل آن به
چند جریان شناخته شده و مشهود راه بجائی نبرده و نخواهد برد.
ج- تجدید سازماندهی"چپ"
به معنی واقعی، می تواند اساسا در زهدان جنبش های جدید و در راستای
پارادایمی که این جنبش های ضدسرمایه داری به درجاتی حامل آنند، صورت گیرد ونه در خلأ
و گردآمدن فرقه هائی که اگردربهترین به انشعابات و تخریب های جدید نیانجامد، نتجه
ای جز افزودن فرقه ای برفرقه های موجود ندارد.
چرا
جنبش های جدید نقطه عزیمت بسترزایش و عروج چپ درانطباق با زمانه و دگرگونی و
تحولات ژرف پایانه قرن بیستم و اوائل قرن
بیست و یکم هستند؟: به این خاطر که این جنبش ها از آسمان نازل نمی شوند بلکه
نتیجه بن بست ها و انباشت تضادهای حل نشده یک دوره تاریخی و حامل
عصاره دست آوردهای مادی و معنوی بشر ( ازجمله آگاهی ها و تجارب مثبت و منفی)
هستند. بطورمشخص جنبش های جدید برآمده از روندجهانی سازی مبتنی برسلطه سرمایه و
درضدیت با آن، وبطور اخص بحران های مداوم و ساختاری سرمایه داری از دهه 60
به این سو (و از جمله واکنش به تعرض نئولیبرالیستی انباشت سرمایه) ، دست آوردهای
انقلاب سوم صنعتی و انفورماتیک درعرصه های گوناگون اجتماعی وارتباطی، و
بالأخره تجربه شکست خورده سوسیالیسم دولتی بلوک شرق می باشند. به همین دلیل در
گوهرو درونمایه خود دارای مشخصات و ویژگی های تازه وبکری هستند که منبع الهام بخشی برای گشودن افق های نو و اشکال
جدیدی ازمبارزه علیه سرمایه داری می باشند.
مختصات اساسی پارادایمی که این جنبش
ها حامل آن هستند چیست؟:
1-
برپایه پیوند ناگسستنی آزادی و برابری اجتماعی و یا رهائی سیاسی و اقتصادی استوار
هستند. درواقع جدائی آنها از یکدیگرو قراردادن آنها درتقابل با هم، همانگونه که
تجربه-هم بلوک شرق و هم بلوک غرب- نشان داده است هردو را مسخ و بی معنامی کند.
چنانکه چه سرمایه داری نوع غربی و هم اکنون موجود و چه آن نوعی که دربلوک شرق به
نام سوسیالیسم دولتی ( سوسیالیسمی که حرب پیشاهنگ و دولت مالک ابزارتولید موتورپیش
برنده آن بود) تجربه گردید هرکدام به نحوخود ویژه ای، بر تقابل و جدائی این دو عرصه
استواربوده اند. چه بحران فروپاشی بلوک شرق و چه بحران "دموکراسی" و چه بحران اقتصادی
و سیاست های حاکم برآن، درغرب حاکی ازهمین
تقابل و مسخ شدگی هردوی آن است. نان بدون آزادی و دمکراسی، هم معنای آزادی و هم
عدالت اجتماعی را تهی و بی معنا می کند.
نتیجه اشاعه تنازع بقاء و رقابت و جنگ و
دامن زدن به تب مصرف و تخریب غیرقابل بازگشت محیط زیست می گردد.
2-برقراری
دموکراسی مستقیم و مشارکتی مردم، پایه ای ترین بسترحرکتی این جنبش هاست (هم به
مثابه هم تاکتیک-مبارزه برای آن درهرزمان و هرحوزه زیست اجتماعی- وهم استراتژی- به مثابه دورنما برای تحقق آن در
مقیاس کلان و بنای جهانی نوین). در مرکزپارادیم جدید و اندیشه دموکراسی مستقیم و
فراگیر، باوربه نقش آفرینی کارگران و زحمتکشان و همه استثمارشوندگان و طردشدگان، و
یا بعبارتی دیگر مردم سوژگی قرار دارد که مبین سپری شدن مرحله تاریخی حزب سوژه گی،
رهبرسوژه گی و هرنوع میانجی های نخبه گرایانه ای است که مستمرا جایگزین نقش
آفرینی خود طبقه بزرگ مزد و حقوق بگیر و همه استثمارشدگان و طردشدگان گشته و آنها
را به سیاهی لشکرِفرمان بر تبدیل می کند. امروزه بحران دمکراسی نیابتی و نمایشی
پارلمان های بورژوائی، با بارزشدن هرچه بیشتر دوگانگی بین خواست بی شماران با آن چه که در این نوع پارلمان ها
دنبال می گردد و جز دهن کجی به آن ها نیست، بوساطت اشغال فضای خیابان ها و سایرفضاهای بیرون از پارلمان ها به اوج تازه
ای رسیده است. بحث و گفتگو پیرامون نحوه تحقق و دست یابی به خواست های مشخص جنبش
ها و درمرکزآن دموکراسی واقعی، مستقیم، مشارکتی
و فراگیر را به یکی از مسأله برانگیزترین موضوعات زمانه ما تبدیل کرده است.
دراین راستا وظیفه اصلی تمامی گروه ها و
عناصرآگاه تر نمی تواند جز تقویت و بارور ساختن عمل و اندیشه مردم سوژگی و
خودمدیریتی و کنشگری خلاق باشد. از جنبه مناسبات درونی، مردم سوژه گی مبتنی بر
رابطه آزاد و همبسته بین عناصرتشکیل دهنده خود است به گونه ای که شکوفائی آزاد
هرکس شرط شکوفائی دیگران باشد. چپ باید خود را درهمین رابطه و بخشی از این فرایند
تعریف کند و نه در نقش نخبگان و ناجیان و موتور کوچکی که قرار است موتور بزر گ را
به حرکت درآورد و بجای تقویت ظرفیت خودرهانی، رهاننده کارگران و زحمتکشان گردد.
3-
اگردموکراسی نمایندگی از پایه های اصلی جهان هرمی و همزاد با آن است، دموکراسی
مستقیم متناظر با جهان افقی بوده و بدون سازمان یابی افقی و بدون مقابله با سلطه و
نظام سلسه مراتبی قابل تصورنیست. بهمین دلیل عصرسازمان های سلسله مراتبی و آن ها
که مشتاق انباشت قدرت و دانش و تمرکز و تصمیم گیری و برنامه نویسی از فرازسر کارگران و زحمتکشان وهمه استثمارشوندگان هستند و به آن ها هم چون
ابژه های سیاه لشکر و نه هم چون سوژه هائی که قادر به خودرهانی هستند می نگرند،
بسرآمده است. تجربه های مکررنشان داده اند که ایجاد این گونه سازوکارها ابزار
نامناسبی برای رهائی وآزادی (آزادی ازسرمایه و ماشین های دولتی) ابزار نامناسبی
هستند. و جنبش های جدید نیز اساسا در بیرون از قلمرونفوذ و هژمونی آن ها پابه عرصه وجود نهاده و می نهند.
تا آن جا که به جنبش های رهائی بخش زمانه
ما مربوط می شود، رابطه سنتی این نوع
احزاب و جنبش ها، به شکل رادیکالی دگرگون شده است، گواین که واقعیت دارد که هنوزهم
کلیشه ها و باورهای سنتی دربرابر دگرگونی های صورت گرفته و یا درحال شدن، جان سخنی
می کنند.
4-یکی
دیگر از مهمترین مشخصات این جنبش ها ظرفیت رویکرد جهانی آنهاست. و این باتوجه به تبدیل شدن جهان به دهکده جهانی و
کمرنگ شدن مرزدهای دولت- ملتها و مرزهای رسمی، هم فرایند شتابان جهانی شدن سرمایه و
هم فرایند گسترش مطالبات مشترک و جهان شمول شدن حقوق و ارزش های انسانی، عجیب نیست. توجه به مسائل مشخص و خود ویژه و بسیج شدن حول
آنها اهمیت خود را ازدست نمی دهد، اما محتوای جهان شمول و عام این مطالبات بیش از
پیش برجسته ترشده و ضرورت اشتراک گذاری آنها با یکدیگر دراین دهکده جهانی در برابر
سرمایه که جهانی تصمیم می گیرد و عمل می کند، بیشتر و بیشتر درک می گردد. بدون
بسیج وهمبستگی طبقه جهانی امکان بهم زدن
توازن کنونی اردوی کار و زحمت و عقب راندن و پیروزی قاطع بربورژوازی ناممکن است.
لاجرم افق اقدامات خود را به چهارچوب دولت- ملتها محدود نمی کنند و تاکتیک و
استراتژی آنها درعین حال معطوف به
پهنه جهانی و تأمین همبستگی جهانی و شکل گیری یک طبفه بزرگ جهانی زحمت و کار درعین
رنگین کمان است. از همین رو:
5-پلورالیسم،
رنگین کمان بودن، در تناسب با هویت های انضمامی و خودویژگی ها یکی دیگر از مشخصات بارز
جنبش های ضدسرمایه داری جدید است که بدن توجه به آن هیچ جنبش فراگیر و گسترده امکان بروز و بالیدن ندارد.
6-برای
این جنبش ها هدف، تسخیر و تصرف ماشین هیولائی دولت و قدرت سیاسی، این ابزارهای
بورژوائی سلطه نیست. وجود دولت به عنوان تبلور قدرت جداشده از کالبد جامعه و مسلط
برآن، جزابزار قهر سلطه طبقاتی و تأمین سیطره طبقات برخوردار درجامعه تقسیم شده به
فرادست و فرودست و به حکومت کننده و حکومت
شونده نیست. و لاجرم نفس وجودش بیانگر مناسبات مبتنی براستثمار و سلطه طبقاتی و تضمین
کننده چرخه استحصال ارزش اضافی و انباشت سرمایه است. بدون دولت، نطام هرمی- طبقاتی
قادر به تداوم حیات خود نیست. در برابرآن،
بدیل جنبش های خود رهان و کمونیستی از دیرباز جز ایجاد جوامع و کمونالیته های خود بنیاد وخود گردان، در
راستای ایجاد و تحمیل الزامات جامعه مبتنی بر تولید برای مصرف و رفع نیاز، بجای
نظام تولید برای سود، نیست. بی تردید مبارزه برای تأمین پیش شرط های تحقق چنین
جامعه ای و چنین بدیلی که رو به سوی آینده دارد از هم اکنون مطرح بوده و برای آن
نمی توان به گذشته نگریست و به طرح های پیشینی و یا با الگوهای نسخه برداری شده از
جهان هرمی دخیل بست، مگر به مدد تجربه و بکارگیری خردجمعی و پرسش گری و درمتن مبارزه برای تغییرتؤامان خود وجهان.
7-از نظرشیوه مبارزاتی
و تاکتیک اصلی مبنای حرکت آنها احتراز از مشارکت در ماشین دولتی و قدرت سیاسی و
براساس مبارازت ضدسیستمی و خارج از ساز و کارهای نظام حاکم ، اشغال فضا- مکانهای
تحت کنترل بو رژوازی در درتمامی حوزه های گوناگون اجتماعی اعم از خیابان و کارخانه
و محله و مدرسه و.. درکنار فشار از بیرون به سیستم برای تحمیل مطالبات معین تا
تأمین همه پیش شرط های لازم برای تحقق بدیل کلان. سخنگویان و رابطین وتسهیل
کنندگان و... همه وهمه درخدمت نقش آفرینی هرچه بیشترآنها به مثابه کنشگران آزاد و
فعال وخودسازمانده قراردارند. نمایندگی به معنی تفویض حق تصمیم گیری (و نه الزاما
به عنوان مراکزتسهیل کننده ارتباطات و بستر شکل گیری خردجمعی)، که حاصلی جز خود
بیکانگی و مسلط کردن نیرو وقدرت بیگانه شده
و فراهم آوردن مکانیزم ها و ابزار کنترل بورژوازی برخود و امکان بازتولید آن را ندارد، امری است
که جنبش های جدید تا آنجا که می توانند و تا آنجا که درتوان آنهاست، درجهت امحاء
آن می کوشند. تجربه طولانی نشان داده است
که مشارکت جنبش ها درقدرت بجز فراهم ساختن بازتولید بورژوزای بحران از یکسو
و متشتت و منفعل کردن جنبیش از سوی دیگر دربرابرتعرضات نوین بورژوازی حاصلی نداشته
است.
بی تردید همه اینها بصورت یک فرایند گذار است و
تحققِ ضربتی آنها ناشدنی است، اما جهت گیری عمومی دراین سمت و سواست و وظیفه
نیروها و گروه ائی که باور دارند سوسیالیسم جز به دستان خود کارگران و زحمتکشان
ساخته نمی شود، ومدافعان جهانی دیگر و سیاستی دیگر تقویت همین روند است. عدول چپ
از مبارزه برای بدیل سرمایه داری و به آوازه گری پیرامون عقلانیت مطعوف به رئال پلتیک، از این
"چپ" آنهم در بهترین حالت خود
یک منتقد درون سیستمی ( که بجای نقد نظری
و عملی کلیت سیستم به اصلاح آن دلبسته) و در بدترین حالت هم با مشارکت در قدرت و بدست گرفتن سکان ماشین
دولتی، تبدیل شدن به ناجی سیستم برای عبور
از بحران ها و فراهم ساختن امکان بازتولید بورژوازی گرفتاردر بحران، و سرکوبگر
تبدیل شده است. منشأ اصلی بحران هویت و
سترونی این "چپ" را باید اساسا در بیگانگی کامل آن با جنبش رهائی و مبارزه ضدسیستم جستجوکرد.
8- بسوی یک طبفه گسترده و فراگیر، متکثر و جهانی:.
هسته اصلی طبفه در برگیرنده بیشمارانی است
که از ِقبل کار عملی یا فکری خود گذران کرده و تحت اسثتمار سرمایه قراردارند، اعم
از آن که به شیوه مستقیم و تحت عنوان کارمزدی استثمار شوند یا غیرمستقیم و بدون
مزد به و حتی بصورت ارتش بیکارانی که صف شان طویل و طویل ترمی گردد و همگی به عنوان
نیروی بازتولید سرمایه داری و بعنوان الزامات این بازتولید مورد استثمارقرارمی
گیرند. آن ها بالفعل و یا بالقوه به مثابه سوژه های دارای ظرفیت خود رهان دارای
اشتراکات وتمایزاتی هستند که برپایه اشتراکات و آگاهی و توانائی خود به کنش
مشترک می پردازند، بی آن که تمایزات آن ها مورد انکارقرارگیرد. در دوران جدید
به مقتضای تحولاتی که در مناسبات تولیدی و جهانی سازی و ساختارهای نظام سرمایه
داری صورت گرفته ومی گیرد، و باتوجه به سلطه تقریبا فراگیر و رسوخ یافته مناسبات
سرمایه داری به تمامی نسوج و بافت های جامعه بشری ( نه فقط درکارخانه ها وکارگاه
ها، بلکه به تعبیری تبدیل جامعه به کارگاههای بزرگ تحت کنترل واستثمار سرمایه )، ماشاهد
تغییرات عظیمی نه فقط در گستره کمی نیروی کار و در ترکیب پلورالیستی و متکثرآن،
بلکه هم چنین درهم تنیده شدن بیش از پیش کارفکری و کارمادی (صنعتی) و افزایش نقش
ارزش افزائی کارگران فکری، گسترش کمیت جمعیت مازاد و بیکاران دائمی که سرمایه داری
به دلیل تأمین چرخه بازتولید خود، قادر به جذبشان نیست (ولاجرم افزایش وزن جوانان
بیکار و مبارزات برون سیستمی آنها) و نیز اهمیت بخشهای بازتولیدی و مغفول
مانده در کل جامعه و تولید و ارزش افزائی آن ( از جمله کارخانگی و یا
دانشگاه ها و مدارس به مثابه محل پرور ش نیروی کارآزموده ...) هستیم. باین
ترتیب یک طبقه جهانی متکثر و رنگین کمان از کارگرصنعتی تا کارگرفکری و بیکاران و
طردشدگان و بخش های بازتولیدی ...اعم ازدستمزدی و غیردستمزدی و تحت اسثتمارمستقیم
یا غیرمستقیم، و لاجرم ضدسرمایه داری بوجود آمده است که به قطب بندی جامعه
در معنای تقابل اکثریت بسیارعظیم در برابراقلیت کوچک و با به مسامحتا به تعبیری
همان نود و نه درصدی ها معنا بخشیده است.
9-درک
چند بعدی از مبارزات طبقاتی، جایگزین درک تک بعدی گذشته از آن شده است. چنان که
مبارزه ریشه ای برای حفظ محیط زیست و تعامل دوجانبه بشر با طبیعیت، مبارزه
برای صلح (علیه جنگ و جنگ های مداومی که به مشغله دائمی سرمایه داری تبدیل شده است،
تجارت اسلحه، میلتاریسم، تسلیحات هسته ای ...)، مبارزه ریشه ای برای برقراری
برابری جنسیتی و گرایش های جنسی و یا مقابله با بحران جهانی مهاجرت و انواع تبعیض
های ملی و نژادی و بازتولید مداوم آن ها.... و یا درهم شکستن شنودفراگیر و نظام
طبفه بندی محرمانه و اطلاعاتی دور از دسترسی شهروندان، درکنارمبارزه علیه نظام
کارمزدی و علیه سودمحوری و تصرف همه عرصه های زندگی و تبدیل آن ها به کالا و برای سودبری،
و همزمان علیه جدائی قدرت از جامعه و از سوژه ها، علیه قدرت بیگانه شده و سرکوبگر
در تمامی سطوح، همه و همه وجوهی از انکشاف مبارزه طبقاتی پیچیده و چندوجهی را
تشکیل می دهند. نباید فراموش کنیم که با تسلط
تقریبا مطلق فرماسیون سرمایه داری بر جهان و جوامع امروزین، پیوند تنگاتنگی بین
انواع شکاف های اجتماعی اعم از تبعیض طبقاتی و جنسیت و ملی-قومی و نابودی محیط
زیست و مهاجرت و انواع تبعیضات کهنه و
جدید در برابرسرمایه داری بوجود آمده است
که مبارزه علیه این تبعیضات اگربخواهد از رفرم جزئی و یا نا پایدار در این یا آن
مورد فراتربرود و به ریشه ها به پردازد، بدون مبارزه با سلطه سرمایه و از جمله
با وجوه درونی و از آن خودشدگی فرهنگ و ارزشهای بورژوائی و متعلق به جهان هرمی در
صفوف اسثثمارشدگان و سلب قدرت شدگان و در یک کلام یک مبارزه طبقاتی چندوجهی ناممکن
است.
*****
از
کدام نقطه می توان شروع کرد؟:
بی
تردید نقطه آغاز را نمی توان به پذیرش پیشفرض ها و برنامه های اخص این یا آن پارادایم و این یا آن یا آن جریان مشروط
کرد. چنین شیوه ای درواقع راه حل نیست و به عنوان نقطه شروع به نیازهای لحظه کنونی
برای همگرائی چپ و شکل دادن به فرایندی که چپ در بسترآن ضمن مشارکت هرچه مؤثرتر و
وسیع تردر تغییرجهان درعین حال بتواند به
بازسازی خود در انطباق با نیازهای زمانه و
نقد سازنده تجربه های گذشته به پردازد، پاسخ نمی دهد و عملا هم نتیجه ای جز
تداوم پراکندگی موجود نخواهد داشت. بنابراین از نقطه دیگری باید شروع کرد.
اگرفی الواقع یک پارادایم و یا هربرنامه و پیشنهادی واقعا بازتاب دهنده
واقعیت های عینی و نیازهای برآمده از آن باشد، و نه بافته ها و ادعاهای صرفا ذهنی این
یا آن فرد و این یا آن جریان، آنگاه به طورطبیعی و اجتناب ناپذیر در پراتیک و
درمتن مشارکت در فرایند تغییرجهان، با استقبال اذهان عمومی مواجه شده و جایگاه شایسته خود را پیدا خواهد کرد و نیازی نیست که آن را به بت واره های ایدئولوژیک و یا فرامین
دهگانه موسی به پیش شرط های وفاق تبدیل
کنیم. مبنای حرکت می تواند هم گرائی و همکاری درمبارزه طبقاتی هم اکنون موجود و مطالبات
واقعی و عینی و فراگیر و بسیج کننده زحمتکشان از یکسو و گفتگو(دیالوگ) پیرامون
معصلات و نکات مسأله برانگیز جنبش و ترویج گفتمان سوسیالیستی از دیگر سوباشد.
ازهمین روبرای نقطه شروع می توان از دوریل مکمل برای پیشروی استفاده کرد:
نخست،
هم گرائی یا اتحادعمل حول مطالبات مشخص و واقعا موجود و حتی الامکان فراگیر جنبش های مطالباتی و طبقاتی
که بقدرکافی روشن و مورد اجماع هستند. این می تواند نقطه عزیمت مشترک برای گرایش
های گوناگون باشد. نباید فراموش کرد که با تقویت جنبش های مطالباتی راه پیشروی برای گام های بعدی و ارتقاء سطح
همکاری ها گشوده تر می شود. دوم به موازات آن برقراری دیالوگ و گفتگو در اشکال
گوناگون، بدون آن که اتحاد عمل ها به آن مشروط شود و بدون آن که هرجریانی بخواهد
نظرخویش را بردیگران تحمیل کند،در این صورت ، دیالوگ به ابزارمهمی برای ارتقاء خود
آگاهی و پیشروی و تفاهم وهم آهنگی بیشتر تبدیل می گردد. چپ اگر به این بلوغ
نائل شود که هر جریانی نخواهد تمامی باورها و پیش فرض های خود را شرط همکاری و
اقدام مشترک با دیگران قراردهد، بدون آن که مواضع و گرایش اخص خود را هم وانهد، در
واقع گام بزرگی برای جلوتررفتن و عبور از فرقه گرائی و نهادن خشت اول
برداشته است. در هرحال پلورالیسم وتعدد گرایش ها یک واقعیت غیرقابل انکاراست و نمی
توان با دورزدن آن به چیزی بیش از وضع موجود رسید. اگر واقعا به منافع ومطالبات
عمومی و فراگیرجنبش که شامل مطالبات مشترک است و از جمله مطالبات خودمان بیاندیشیم
و آن را اولویت نخست خود بدانیم، آنگاه
متقاعد خواهیم شد که در راستای مبارزات ضدسرمایه داری ومبارزه علیه
حکومت سلامی برپایه اشتراکات ممکن و موجودمان به همکاری و همگرائی فعال به پردازیم
و باین ترتیب بردامنه تأثیرگذاری و نقش آفرینی چپ بیافزائیم. بی تردید،
همانطورکه اشاره شد مقوله چپ فراتر از این یا آن جریان بوده و درصورت درجازدن
این یا آن جریان جنبش چپ درمجموعه خود نه فقط در جانخواهد زد بلکه از آن ها عبورهم
خواهد کرد. منتها اگرتجربیات این بخش از چپ به شیوه مثبتی با جنبش چپ (جدید)
گره بخورد نه فقط خود این چپ ها(ی سنتی) قادربه ترمیم گسست ها وضعف های دیرینه خود
خواهند شد، بلکه با انتقال وجوه مثبت تجارب خویش بخش های دیگر جنبش چپ را تقویت
خواهند کرد.
درست تر آن است که چپ ها، بجای ادعای هژمونی و
رهبری ( نداشته وموهوم) و یا تلاش برای دست یابی به آن و تحمیل آن برجنبش طبقه
کارگر، خود درهرحدی و هرتعدادی که هستند به عنوان بخشی از جنبش ضدسرمایه داری هم و غم و نیرو و امکانات جمعی خود را هم چون یک
شبکه و تشکلی حول مبارزه علیه نظام سرمایه داری بسیج کرده و به کنش گری به پردازند
( بجای داعیه رهبری و ارائه برنامه و سازماندهی دیگران و یا طبقه کارگر و... و یا
نفوذ دراین یا آن شبکه برای تبدیل کردن آن به زیرنفوذخود ) وهمزمان با در نظرگرفتن واقعیت پلورالیستی صفوف
چپ برپایه اشتراکات هم اکنون موجود، با سایر شبکه ها و جریانات و یا جنبش های
اجتماعی دیگر به تعامل فعال و متقابل به
پردازند و برنامه ها و پلات فرم های منعطف
خود را درهمین چهارچوب تنطیم کنند و از جاه طلبی هائی چون ارائه برنامه برای جامعه بدون مشارکت کارگران و بشیوه
های مرسوم فرقه ای بپزهیزند. بی شک در
این صورت آن ها بهترخواهند توانست از مزیت های نسبی و نقاط قوت خود برای ایجاد
همگرائی در صفوف پراکنده جنبش و چپ بهره برده و تأثیرگذارباشیم و خود نیز تأثیرات مثبت به پذیریم. بجای
تمرکزروی حداکثرها و اعمال هژمونی فرقه ای و دامن زدن به ناکامی ها، بهتراست به همکاری
و اتحاد عمل و مبارزه مشترک حول مطالبات مشترکمان به پردازیم و با
مشارکت فعال درجنبش های اجتماعی فراگیرتر و تقویت وجهه ضدسرمایه داری آن ها مسیربالندگی،
تولید و اشاعه گفتمان چپ و نقش آفرینی آن را فراهم سازیم.
*-نوشته حاضر نسخه اصلاح شده و تغییریافته از مطلبی که پیشترها تحت عنوان دیگری در نشریه آرش و سایت های دیگرانتشاریافته است. بدلیل بحث ها و تلاش هائی که درجهت ایجاد تشکل های بزرگ چپ صورت می گیرد، انتشار بازبینی شده آن را بی فایده ندانستم.
No comments:
Post a Comment