Saturday, August 23, 2014

!برشی از شورش سیاهان آمریکا، با شعاردست ها بالاست، شلیک نکن

برشی از شورش سیاهان آمریکا، با شعاردست ها بالاست، شلیک نکن!
اکنون بیش از دوهفته است که شهرک فرگوسن با بیست هزارجمعیت که در حومه سنت لوئیس در ایالت میسوری قراردارد علیه تبعیض نژادی به پاخاسته است. از آن جا که انگشت برروی رنجی سراسری و جاری در کالبدایالات متحده نهاد، واکنش های گسترده ای را برانگیخت.


 گرچه تقارن آن با فرودبهمنی از رویدادهای مهم در چهارگوشه جهان، هم چون اعلام جنگ با داعش و بحران اکراین و غزه ... مانع از بازتاب درخور آن گشت. شورشی که از پانزده روز قبل به خاطرقتل مایکل براون 18 ساله، و علیه رفتار خشونت آمیز پلیس  با تظاهرکنندگان دامن گرفت و در کشاکش آن پلیس سراپامسلح،  یک سیاه پوست معترض دیگررا هم کشت. تاکتیک اصلی پلیس برای کنترل و خاموش کردن اعتراض و شورش توسل به خشونت و سرکوب بود. خواست ها و  تلاش های مکرر مقامات محلی و ایالتی و کاخ سفید برای آرام کردن مردم، نتوانست فوران خشم آن ها را فرونشاند. بنظرمی رسد که شورش کنندگان تاکنون نشانه های لازم  از سوی کسانی که باید صدایشان را می شنویدند دریافت نکرده اند. گو این که  درروزهای اخیر با ورود دادستان کل آمریکا به صحنه برای بررسی اوضاع و دادرسی و ابرازهمدردی او با سیاهان و این که خود بارها درگذشته طعم تلخ تبعیض و برخورددوگانه پلیس را چشیده است، سیستم حاکم سعی می کند که مردم و بویژه جوانان خشمگین را با دادن وعده و وعید دادخواهی آرام کنند. و براساس آخرین گزارش ها بنظرمی رسد از دامنه شورش های روزانه و شبانه کاسته شده باشد و اعتراضات دراشکال آرام تری جریان دارد.
 آیا این واقعه را بر زمینه تصویر پررنگ و جلائی که از جامعه آمریکا توسط مدیای تبلیغاتی و رسانه ها پیوسته برذهنیت جامعه و جهان حک می شود، باید هم چون رویدادی غیرمترقبه به شمارآورد؟ پاسخ هرچه باشد نمی توان انکارکرد که ما با  یک رویدادتأمل برانگیزی مواجهیم. با رخدادی هم چون اصابت خشم طوفان برسطح راکدآبی که آرامش آن را بهم می زند و امواج آن تا بالاترین هرم قدرت جامعه از یکسو و افکارعمومی بدنه جامعه از سوی دیگرامتداد می یابد. جنایتی که در یک شهر کوچک با اکثریت سیاه پوست نشین توسط پلیس رخ می دهد، درپی غلیان خشم عمومی  پژواکی گسترده و سراسری می یابد و موجب تشکیل ستادکنترل بحران شده  و سطح  مداخله نیز به سرعت  از نهادها و  مقامات محلی به  ایالتی و فراتر از آن  به سراسری و مرکزی چون کاخ سفید و دادستان کل و اف بی آی کشیده می شود. اعتراض های اولیه درپی برخوردخشونت آمیز پلیس با تظاهرکنندگان (شلیک گازآشک آور و برقراری مقررات منع رفت و آمد و دستگیری های گسترده و...) در شهری که اکثریت آن را سیاه پوستان تشکیل می دهند، نمی تواند مانع سرریزشدن خشم عمومی گردد و اعتراض مردم بویژه جوانان به سرعت رنگ شورش به خودمی گیرد و با بی اثرشدن اقدام ها و هشدارهای پی در پی پلیس محلی در اعاده نظم، نظمی که پلیس نیرومند و بیرحم بخشی از آن است، مقامات بالاتر واردعمل می شوند. اوباما باسیاست هم به نعل و هم به میخ زدن، از یکسو مردم را به حفظ آرامش دعوت می کند و ازسوی دیگر به مقامات و پلیس هم توصیه و بطورضمنی انتقاد می کند که بیش از حدی که لازم است از زوراستفاده نکنند.
یاین ترتیب  یک باردیگر پرده از دوگانگی عظیم بین رویه پرزرق و برق و فرامدرنیته جامعه آمریکا و درونمایه سرشار از تبعیض های آن به کنارمی رود و  اذهان بسیاری را بخود مشغول می کند. بیادداریم که چندسال پیش هم در سطح و مقیاس دیگری از تبعیض ها این جامعه با جنبش وال استریت غافلگیرشده بود.
جرقه شروع اعتراض ها: در لحظات اول مغز و 5 نقطه دیگربدن نوجوانی 18ساله مستقیما و از نزدیک هدف گلوله پلیس قرارمی گیرد و از قضا (تصادفا و طبق معمول !) مقتول یک افروآمریکائی یعنی  یک سپاه پوست افریقائی تبارآمریکاست. توجیه های اولیه پلیس برای ماستمالی کردن فاجعه و افکندن تقصیر به گردن سیاه پوست به قتل رسیده، و حتی انتشارفیلم سرقت سیگار از یک مغازه، و استفاده از خشونت برای مقابله با اعتراض ها، بیش از پیش بر انزجار و برانگیختگی عمومی از عملکردپلیس می افزاید و مقامات مافوق را، ولوبصورت ظاهری، ناچارمی سازد که از این اقدام همکاران خود برائت بجویند.
"دست ها بالا شلکیک نکن" به عنوان نماداصلی اعتراض، اساسا روی خشونت پلیس تمرکزکرده است. چنین نشانه ای شاید در شرایط عادی نمادتمکین و تسلیم به قدرت برترباشد، اما وقتی به نمادجنبش اعتراضی تبدیل می شود، به نمادمقاومت و یک دهن کجی و عریان کردن خشونت پلیس تبدیل می شود. این دیگر نمادتسلیم و تمکین نیست و به نمادمحکوم کردن خشونت وعلیه کارگزاران نظم مستقرتبدیل می شود. علیه یک جامعه انضباطی- کنترلی که در آن انواع ِگتوها و تبعیض ها و حوزه های استحفاظی با تورهای ناپیدا پاسداری می شوند.
برشی از این رویداد، چه حقایقی را دربرابرمان قرامی دهد؟:
نخستین نکته، آن دوگانگی عظیم بین ظاهر و باطن و  جامعه رسمی و واقعی را. عروج یک جنبش ضدتبعیض نژادی در قرن بیست و یکم در کشوری که حتی رئیس جمهورش سیاه پوست است،  قبل از هرچیزی نشان دهنده همین شکاف عظیم بین رنگ و جلای ظاهری و جان سختی لایه های ضخیم تبعیض در اعماق را به رخمان می کشد! همزمانی وجود یک رئیس جمهورسیاه پوست و تداوم تبعیض ها را باید اوج این دوگانگی در سیستمی بشمارآورد که قادراست بطورتوأمان این فرمالیسم و محتوای متضادبا آن را درخود هضم کند*1
بازتولیدتبعیض ها!
دومین نکته آن که: مسأله صرفا برسربقایای تبعیض و روبیدن آن نیست، بلکه پیچیده تراز آن است. معضل فراتر از آن رؤیاهائی است  که زمانی مارتین لوترکینگ فقید با زیبائی تمام در خطابه معروف  من رویائی دارم سرود و یک به یک آن ها را برشمرد. نکته آن است که این تبعیض ها امروزه چنان با مناسبات و نظام سرمایه داری درهم تنیده شده اند، که سرمایه داری این تبعضیات را همراه با سیکل بازتولیدخودادغام کرده و به اشکال پیچیده و چه بسانوینی بازآفرینی می کند. دشواری فقط برسر تبعیض های سرانه بیکاری و زندان و سرانه های دیگرسیاهان (یعنی توزیع نابرابرفقر و نکبت) نیست، که البته واقعیت دارند، بلکه علاوه برآن  دراین واقعیت است که سرمایه داری به همراه نفی شکل رسمی و حقوقی تبعیض ها (که خود زیرفشارجنبش ها صورت می گیرد)، اما محتوای این تبعیضات را تعمیم داده، ساختاری کرده  و به بخشی از سوخت و سازوجودی  و سرشتی خویش تبدیل کرده است.
از همین رو این گونه تبعیض ها، در کوچکترین خلل وفرج جامعه اعم از حوزه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی رسوخ کرده و عمل می کند. و ما با تبعیض مرکب در حوزه های گوناگونی مواجهیم که سرمایه داری آن ها را نهادی کرده است. تبعیض های سایرجوامع خارجی تبارآمریکائی، تبعیض جنسیتی و سیاست های نئولیبرالیستی اقتصادی و اجتماعی، و جهانی سازی نئولیبرالیستی که منشأ بازتولیدجوامع باصطلاح جهان سومی و حاشیه نشینی در بطن جوامع کشورهای غربی است چنان که شورش های انگلستان* و فرانسه به روشنی آن ها را برملا ساخت، همه و همه بیانگردرهم تنیدگی تبعیض های گوناگون با نظام سرمایه داری است. چنان که  بیکاری دائمی و یا موقتی که امکان کاریابی پایدار برای این جوامع حاشیه ای و تحت فشار را بیش از پیش دشوارترمی سازد. از همین رو مبارزه منفرد علیه تبعیض در این یا آن حوزه که دیگر کمتررنگ وبوی حقوقی دارد، علیرغم اهمتیش در بسیج کنندگی و دامن زدن به جنبش های اعتراضی، اما به تنهائی نمی توانند کارساز و رهائی بخش باشند و لازم است که فراتربروند. به عبارتی دیگر به موازات چنین دگرگونی هائی در ساختارسرمایه، کنشگران در برابر این نوع تبعیض ها ناگزیرند علاوه برمبارزه علیه تبعیض های مشخص در این یا آن حوزه، درعین حال با ریشه ها نیز به مبارزه به پردازند. پیوندمبارزه ضدتبعیض نژادی (و سایرتبعیض ها) با نظام سرمایه داری و برهمین اساس پیوندجنبش های گوناگون درهمبستگی و حمایت از هم  و تشکیل جبهه ای مشترک در برابرسرمایه داری اجتناب ناپذیراست. ناگفته نماند که در جنبش فرگوسن گرچه اکثریت سیاه پوست جامعه به حرکت درآمدند، اما کم نبودند سفیدپوستانی که در حمایت و همدردی با آن ها و بدلیل دردمشترک، همدوش با خواهران و برادران سیاه خود به میدان آمدند.
و نکته سوم، بفرمائید! این هم یک جنبش دیگر برای حمله به وضعیت و تغییر آن!. تاریخ همواره شاهدبه صحنه آمدن جنبش های اعتراضی و شورش محذوفان و استثمارشدگانی بوده است که در اساس و در تداوم و پیوستگی خود نیروی محرکه تغییرات و تحولات  بوده اند که در حمله به قدرت ها و طبقات حاکمه، توانسته اند به تناسب توانائی ها و ظرفیت های خود تغییرات مثبتی را در راستای برابری و آزادی رقم بزنند.  دست آوردهای جنبش ضدتبعیض نژادی آمریکا نیز رابطه مستقیمی با آن داشته و از جنبش لغوبردگی تا جنبش  دهه 1960 از مارتین لوترکینک و مالکوم ایکس و شورش هدهه 80- 90 تا جنبش اعتراضی فرگوسن که دستگاه حاکمه را به تب و تب انداخته، مدیون مداخله و دست بکارشدن آن ها بوده است. حالا پس از دوسال و نیم از جنبش وال استریت، آمریکا باردیگر در برابریک جنبش اعتراضی دیگر غافلگیرمی شود. گرچه نتیجه معمولا در یک حرکت ضربتی مشهود نمی شود، اما این جنبش ها درتداوم و پیوستگی خود می توانند ترک های بزرگی را در سیستم برای پیشروی های بعدی بوجود بیاورند و درمسیرزمان دگرگونی هائی برسیستم تحمیل کنند. بدیهی است تأثیرگذاری آن ها درگرو به هنگام شدن آن ها با تغییرات و پوست اندازی های سرمایه، شفاف کردن مطالبات و گسترش دامنه عمل خود در پیوند و همبستگی با سایرجنبش هاست.
ضدجنبش ها!
بجاست وقتی از ضرورت بهنگام شدن این جنبش ها، سخن می گوئیم به ضدجنبش ها،  یا جنبش های نابهنگامی که از موضع ارتجاعی علیه نظم کنونی برمی آشوبند، جنبش هائی که درگوهرخود نه بدیل بلکه هم چون پاره های تن و انگل های پیکره نظام و تغذیه کننده ازآن عمل می کنند، و از قضا امروزه با مصائب بی کران عروج بی مهارآن ها بویژه درمنطقه خود مواجهیم، نیزاشاره ای بکنیم. ضدجنبش هائی که درعین حال بدلیل سرشت مشترک و اشتراکاتی که با نظام حاکم دارند،  خدمات گران بهائی را به نظام سرمایه داری دچاربحران و از جمله فراهم ساختن مستمسک های لازم برای فراافکنی و مداخله و میلیتاریزه کردن منطقه و جهان انجام داده و بیشترین ضربه را به جنبش های مترقی و رهائی بخش  وارد می آورند. نباید فراموش کرد که یکی از مهم تری مشخصات جنبش های نوین، مبارزه با هرگونه سلطه انسان برانسان، تأکید برسوژه گی او و حق و امکان گزینش آزاد، ضدیت با اقتدارگرائی و هرگونه اتوریته گرائی  است. اما در جنبش های ارتجاعی درست عکس آن یعنی انقیاد و بندگی و توسل به رهبران و اتوریته های مطلق  و تحت عناوینی گنگی  چون نمایندگی خدا و  ولایت و خلیفگی خدا و انجام فرامین الهی و پیامبر، و اعمال خشونت برای تحکیم سلطه حرف اول را می گوید.  این ها نه بدیل که  تجسم بحران بدیل اند. از همین رو لازم است که بیش از پیش مرزهای عبورناپذیرجنبش های ارتجاعی و مترقی را  در زمانه ای که باردیگرفضای منطقه بشدت غبارآلودشده است، تدقیق وشفاف کنیم.
2014-08-24- 02-06-1393
 1-*   اوبامای" وال استریت و "اوبامای" مردم کوچه وخیابان

*2- انگلیس شورش به حاشیه رانده شدگان

No comments:

Post a Comment