Monday, December 22, 2014

!روایت دیگری از ادعای مرگ جنبش دانشجوئی

!روایت دیگری از ادعای مرگ جنبش دانشجوئی:دانشگاه مرد؛ زنده باد"دانش" گاه


اگرعلی افشاری در میزگردبی بی سی دچارتناقض در تبیین واقعیت هاست*1، اما ایده مرگ جنبش دانشجوئی را فواد شمس در مقاله ای تحت عنوان دانشگاه مرد، زنده باد "دانش" گاه*2 به کمال خود رسانده است. وی که با آنالیزواژگان و شناسه ها به مسأله جنبش دانشجوئی و مقابله با آن پرداخته است، دانشگاه را اصالتا محل دانش دانسته و نه مکانی برای کنش اجتماعی، و از همین منظر از اساس منکرپدیده ای بنام جنبش های دانشجوئی درطی یک قرن اخیر شده است.
البته اگر شناسه ها فی نفسه اصالت داشتند و برساخته واقعیت های اجتماعی و پیچیدگی آن ها نبودند، اگر این واقعیت های اجتماعی نمی بودند که به این شناسه ها معنا می دهند و اگر مفاهیم و فلسفه مقوله ای درخود و منفک از واقعیت های اجتماعی می بودند و نیازی به بازگشت آنها به واقعیت ها نبود، و اگر پیچیدگی ها و چندبعدی بودن واقعیت های اجتماعی به همان بساطت و تصورتک بعدی ایشان در موردواقعیت های اجتماعی می بود، بله! آنگاه شاید آقای فوأدشمس می توانستند به جای مبنا قراردادن واقعیت های اجتماعی زنده و چندوجهی، با وارونه کردن رابطه واقعیت ها و واژگان هم چون نشانه ها و شناسه های آنها، حقیقت جنبش دانشجوئی را از خلال واژه دانشگاه بیرون بکشند.
اما تناقض و دوگانگی بین واقعیت های جنبش دانشجوئی و ادعای ایشان مبنی بر مکانی برای دانش اندوزی صرف چنان بارز و گسترده است که برای توجیه آن لازم می افتد که جنبش دانشجوئی را ساخته و پرداخته ذوق و شوق یک مشت عناصرسیاست بازمعرفی کند. گوئی که جنبش دانشجوئی دست پخت تؤطئه آنهاست و اصالتی ندارد. صرفنظر از بازی با واژگان، اما در واقعیت عینی، از آنجا که وجودجنبش دانشجوئی را به این سادگی ها نمی توان منکرشد، پس باید آن را مسخ کرد: از اقامه دلایل بی مایه ای چون تبدیل شدن مراسم 16 آذر به مناسک بی خاصیت که بزعم وی گویا برهان مجاب کننده ای در اثبات فقدان این جنبش است بگذریم، که البته با استنادبه مراسم رسمی و دولتی سالهای اخیری که حاکمیت اجازه کوچکترین حرکتی به جنبش دانشجوئی را نمی دهد و دانشگاه ها را به پادگان تبدیل کرده است صورت می گیرد؛ می رسیم به ادعای دیگرشان که انکارجنبش مستقل و غیروابسته دانشجوئی و افسانه خواندن آن است. وقتی اصالت جنبش مستقل دانشجوئی انکارشد راه برای عملیاتی کردن مهندسی معکوس جنبش دانشجوئی و اوراق کردن آن گشوده می شود: تجزیه این جنبش به عناصرو مولفه های منفرد سیاسی و اجتماعی  چون مسائل زنان و سیاسی و یا کارگری و...  و برهمین اساس پیوستن آن به عرصه های متناظرخود در متن جامعه و برهمین پایه بطورمشخص تبدیل شدن آن به شاخه های گوناگون احزاب در محیط های دانشجوئی. او درهمین راستا وظیفه اصلی جنبش دانشجوئی را تقویت جامعه مدنی می داند. باین ترتیب مهندسی معکوس به نتیجه موردنظرمی رسد و او  با بیرون کشیدن چاشنی و اخگرسوزان جنبش دانشجوئی آن را در جایگاه"طبیعی و شایسته خود" خود یعنی محلی برای دانش اندوزی خالص (که البته خود این ادعا، در جهان تماما کالائی شده یک افسانه واقعی است) قرارداده است. اما در واقعیت امر و بیرون از دیالتیک واژه شناسه ایشان، به اینجا که می رسیم تمامی تناقض ها و آن چه که قراربود محوشوند به یک باره سرباز می کنند: اولا به چه دلیل با اوراق کردن جنبش دانشجوئی به شاخه احزاب، دانشگاها به محل منازعات سیاسی تبدیل نخواهند شد و خصلت آکادمیک آن ها تحت الشعاع منازعات سیاسی قرارنخواهند گرفت؟. اگرقرار باشد دانشگاه ها به زائده و ابزارآن ها تبدیل شود، و  رقابت ببن احزاب هم باشد بدیهی است که بازتاب آن در دانشگاه ها نیز بالا خواهد بود و این به معنی آن است که تزپایه ای ایشان در تضاد با مفروضات خود قراردارد. ثانیا به چه دلیل دانشگاه ها که خود بخشی از جامعه مدنی و حامل معضلات و تضادهای آن هستند، فاقداصالت و مبارزه درون ماندگار هستند و چرا باید حتما به زائده نیروهائی بیرون از خود تبدیل شوند. ثالثا مهم تر از آن، لااقل تا آنجا که به شرایط ایران برمی گردد و هدف اصلی ایشان نیز ظاهرا وجود یک دانشگاه آرام با توجه به نیازهای دولت اعتدال است، مشکل اصلی هم چنان بر جای خود باقی است: انداختن زنگوله به گردن گربه وحشی!. اصل مسأله دور زده شده و مسکوت مانده است: در شرایط استبدادبی امان که جامعه مدنی تحت شدیدترین فشارها قراردارد و از جمله احزاب واقعی و مستقل اساسا اجازه فعالیت ندارند و رژیم با تمام وجود از شکل گیری آن ها و حضورفعالشان در متن جامعه مدنی ممانعت می کند، تا چه برسد به این که اجازه دهد آن ها شاخه های خود را در دانشگاه ها هم بزنند. خامنه ای و اعوان و انصارش دائما خط و نشان می کشند که تبدیل دانشگاه ها به محل یارگیری احزاب (منظور احزاب رقیب و بطریق اولی احزاب مخالف است) خط قرمزشان می باشد. در شرایط مشخص ایران حتی اگر برطبق راهبردهای ایشان هم عمل گردد، قدرمسلم آن است که دانشگاه ها به محل شدیدترین منازعات و غلیان های سیاسی تبدیل خواهد شد! بنظرمی رسد که ایشان در فضای تئوریک و انتراعی خاصی، یعنی خارج از اتمسفر و شرایط حاکم بر جامعه و جنبش دانشجوئی سیرو سلوک دارند. با چنین وضعیتی آیا بهترنیست که ایشان در مهندسی معکوس جنبش دانشجوئی تجدید نظرکنند و راه های دیگری برای غیرسیاسی کردن دانشگاه ها به جویند؟. و قبل از انکار جنبش دانشجوئی و اصالت آن ، آیا در ست تر آن نیست که ابتدا معضل شکل گیری جامعه مدنی را حل کنند و سپس سراغ دانشگاه ها بروند؟
اگر از این تناقضات بگذریم می رسیم به اصل مطلب: ایشان نمی گوید در کهشکان مفروضشان، برپایه کدام دلیل و شواهدقابل تکیه، دانشکاه ها فاقداتمسفرسیاسی و جنبشی هستند؟. مگر دانشگاه تافته جدا بافته ای از جامعه است و مگر خود بخشی از جامعه و تبلورمهم ترین تضادهای انباشته شده در آن نیست؟ چرا در این جا باید خلأ حاکم باشد و بر اساس کدام ماده از ده فرمان باید چنین باشد؟ اگر در این جامعه به جای"تولیدعلم" رونداسلامی کردن علوم جاری است و از قضا تحت عنوان شعاردانشگاه محل تولیدعلم و نه محل فعالیت سیاسی، یعنی در شرایطی که نقدا حتی خودعلم به زنجیرانقیاد و ایدئوژی گرفتارآمده است، و اگر فضای پلیسی بیدادمی کند و نفس کشیدن دشوار و دشوارترمی شود و حق انتخاب وجود ندارد و هزاران معضلی که خودآقای فؤادشمش بهتر از من و امثال من به آنها وقوف دارد، چرا جنبش دانشجوئی برای بهبودمحل زیست و زندگی و تنفس خود، حتی برای بیرون کشیدن علم از انقیادمذهب نباید مبارزه کند؟ آیا ایشان نمی دانند که جنبش را کسی نمی آفریند و جنبش اصالتا برخاسته از انباشت مطالبات پاسخ نگرفته است، و عناوین و اسامی جز نشانه هائی برای توضیح و تبیین آن نبوده و خود فی نفسه اصالتی ندارند، و از همین رو با آنالیزصرف واژ گان و نشانه ها نمی توان به انکاراصالت واقعیت های اجتماعی پرداخت و یا آن ها را در چهارچوب تنگ این واژگان زندانی کرد؟. مگر ایشان نمی دانند که واقعیت های زنده و فرارونده همواره فربه تر از واژگان کلیشه شده هستند؟ مگر دانشگاه ها هم چون سیارکی خالی از آتمسفر،سرگردان در گستره بی پایان فضا هستند و نه بخشی از منظومه جامعه که لاجرم خالی از تضادهای آن باشند؟:                                                                                                       


بر این اساس اولا دانشگاه برخلاف آنالیزواژه شناسانه ایشان و در چهارچوب نظم موجود، قبل از هرچیز محلی برای کارآموزی و پرورش نیروی کارتحصیل کرده و زبده برای به گردش در آوردن چرخ های سیستم حاکم است و مشخصا دولت روحانی به صراحت از برنامه تجاری سازی و بازارمحوری دانشگاه ها که مصوب کل نظام است سخن می گوید. اگر نظام موجود دچارسخت ترین بحران ها و حتی فاقدتوان جذب همین نیروهای پرورش یافته است، چرا دانشجو نباید علیه تهدید بیکاری و یا فراتر از آن تبدیل کردن خود به کالای تجاری، و علیه انواع فشارهائی که بر او وارد می شود به مبارزه برخیزد؟. در اصل مبارزه برای کالائی کردن انسان و جامعه در تمامی سطوح و زوایا و خلل و ُفرج جامعه در جریان است و دانشگاه ها نیز خالی از این مبارزه نیستند. جنبش دانشجوئی قبل از هر چیز اصالت خود را این تضادبنیادی و پی آمدهای تباه کننده آن می گیرد و بهمین دلیل (تا آنجا که در توان دارد) هیچ گاه تن به اوراق کردن خود و تبدیل شدن خود به زائده احزاب و نوردبانی برای عروج به  قدرت و حتی تبدیل علم به کالا و تنزل کیفی آن نخواهد داد!. نقدقدرت و مقابله با پویش سیری ناپذیرآن برای کنترل زندگی، خود بخشی از زندگی است. بنابراین این گونه تقلیل گرائی ها و معادله سازی های واهی چون: دانشگاه = دانش + گاه = محل تولیدعلم= جنبش دانشجوئی، ربطی به پویش و واقعیت های چندوجهی جنبش های اجتماعی و بطورمشخص جنبش دانشجوئی ندارد و متأسفانه دانسته و ندانسته تلاشی است برای سترون سازی جنبش دانشجوئی و ایجادوقفه در پویش زندگی و  ریختن آب به آسیاب کنترل کنندگان زندگی، آنهم در نظامی که بیشترین تلاش خود را بری تحمیل سبطره اش بر دانشگاه ها و تبدیل آن ها به ابزارتحکیم قدرت و بسط کنترل خود بر جامعه بکارمی گیرد (کنترل جامعه ای که دانشگاههایش تحت کنترل باشند، آسان ترخواهد بود). فعلا تا اطلاع ثانوی آقای فوادشمس حتی برای تحقق ایده آل خود یعنی تبدیل دانشگاه به محل تولیدعلم، ناگزیراست که همراه با جنبش دانشجوئی علیه دستگاهی که حتی علم  را هم به زنجیرکشیده است به چالش برخیزد!

جنبش دانشجوئی در ِاغماء؟! ورکودجنبش دانشجوئی از منظرمیزگردبی بی سی*


No comments:

Post a Comment