توده های مردم تاریخ سازند یا موجوداتی پراکنده و محکوم به لولیدن در گنداب ها؟!
منطق دو گانه یا
دوگانگی منطق!
اخیرا ر. شهاب برهان در یک
گفتگوی رادیوئی* مدعی وجوددو منطق متفاوت در رفتارتوده های مردم و روشنفکران
انقلابی شد. در این کائنات، روشنفکران انقلابی تافته ای جدابافته و حامل ارزش های
والا هستند، سوژه های تاریخی و فراتر از مردمند، تاریخ سازند. اما روی مهم تراین سکه، تصویری است که او از مردم
هم چون سیاهی لشکردنباله رو، بسان مومی در دست حاکمان و اربابان قدرت ارائه می
دهد.
او مدعی است که توده های مردم هرگز و هیچ وقت انقلابی
نیستند (بجزموارداستثنائی)، آن ها در زندگی روزمره همواره رفرمیست هستند (در اینجا
بین رفرمیسم با رفرم و اصلاح خلط بحث شده و تفاوتی گذاشته نمی شود). طبیعی است که
اصلاح مداوم امورزندگی بخشی اجتناب ناپذیر از روال زندگی و لازمه ساختن و تداوم آن
است و به یکسان برای توده های مردم و روشنفکران ضرورت دارد، و ضرورتا هم مغایرتی
با دگرگونی های رژف و انقلابی در مناسبات قدرت و ساختارها و روابط طبقاتی ندارد؛
اما رفرمیسم، هم چون یک سیستم ایدئولوژیک، همواره مخالف تغییرات رژف و انقلابی
است. در ادامه می افزاید هر کس دو ریال حقوق بیشتربدهد مردم به دنبالش می دوند، آن
ها همواه بدنبال شارلاتان ها راه می افتند، همه جا و همیشه تاریخ چنین بوده است،
گرسنه از اخلاق و اصول چه می فهمد؟ نباید انتظارداشته باشیم که توده های مردم،
انقلابی، اخلاقی، وارسته، بی نیاز و آرمانگراباشند. داشتن چنین انتظاری از مردم
تنها نشان دهنده پرت بودن ما از منطق حاکم بر زندگی و حرکت آن هاست. تا مادامی که
متوجه نشویم و نفهمیم که در گنداب کرم بوجودمی آید، و این مناسبات اقتصادی و
اجتماعی و فرهنگی است که چنین مردم عقب مانده ای را می سازد، هیچ چیز نفهمیده ایم.
تنها با در نظرگرفتن واقعیت رفرمیستی مردم در زندگی روزمره خود است که چنین وضعیتی
قابل درک می شود و گرنه غافلگیر و سرخورده خواهیم شد. بزعم وی توضیح این پدیده با
تئوری توهم، نادرست است و پاسخ گو نیست. توهم هیچ چیزی را توضیح نمی دهد و تنها
دورزدن مسأله است. برهمین اساس او توضیح انقلاب بهمن 57 و یا دوم خرداد 76 و یا
اعتراض های سال 88 و یا مشخصا شادی خیابانی بخش هائی از مردم به خاطرتوافق هسته ای
را با توهم نادرست می داند و نسبت به پی
آمدهای این رویکرد، هشدارمی دهد. بهمین دلیل از روشنفکران انقلابی می خواهد که
انتظارهای خود را با همین واقعیت تاریخی و فراگیر تطابق بدهند و از تعمیم منطق
رفتاری خود به توده های مردمی که ذاتا رفرمیستی حرکت می کنند، اجتناب ورزند. در
پاسخ به این سؤال که پس تکلیف مردم بعنوان فاعلان تغییر چه خواهد شد می گوید: مردم
و چیزی فراتر از مردم! که او از آن ها به عنوان تشکل و آگاهی و رهبری نام می برد.
توسل به این نوع مقولات و مفاهیم منتزع از جامعه، نه فقط با
مثله کردن و جداسازی عناصرحیاتی زندگی و غنای واقعی جامعه و سپس مونتاژفانتزی وار
آن ها همراه است، هم چون جداکردن سر(مغز و اندیشه) از پیکرانسان و سخن گفتن در ذم
و مدح و نقش و وزن هرکدام از آن ها، که تنها در جهان فانتزی وجودخارجی دارند؛ بلکه
فراتر از آن طرح ادعاها و توسل به آن مقولات، کل بنای موتتاژشده ادعاهای او را بهم
می ریزد که در سطوربعدی بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
در اصل سخنان وی خطابه ای است پیرامون عجز و ناتوانی همه
جانبه مردم در برابرحاکمان و قدرت های مسلط. در این تصویر، در یک سو قدرت های همه
توان قراردارند و درسوی دیگر مردمان ناتوانی که در ضعف مطلق بسرمی برند، فردگرا و
اتم آزاد، رفرمیست، فاقدحافظه تاریخی که به دنبال یک ذره نان و یک تکه استخوان له
له می زنند و به هرکس و ناکسی که آن را به دهند دخیل می بندند و برای آن حاضرند پا
روی دوش دیگری نهاده و همدیگر را له و له ورده کنند، فاقدآگاهی و ارزش های اخلاقی
و اصول هستند. خلاصه آن که در این رویکرد تمامی ارزش هائی که مناسبات سرمایه داری
می آفریند تفوق مطلق دارند و کورسوئی هم از اخگرسوزان کمونالیته و انسان اجتماعی و
تعاون و همدردی دیده نمی شود، و در آن سو روشنفکران انقلابی و فداکار و ارزشمدار و
دارای اصول و اخلاق وجود دارند که همه آن فضائلی را که توده ها از آن محرومند یک
جا در خوددارند و تنها باید مواظب باشند که از رفتار و حرکت توده های مردم سرخورده
نشوند و بتوانند به وظیفه ذاتی خود که نجات توده ها از منجلابی است که در آن می
لولند عمل کنند. سه گانه آگاهی، تشکل و رهبری حبل المتین هائی فرامردمی هستند که
در اختیاراین نخبگان قراردارند.
مسأله برسرلغزش
کلام و سهل انگاری در انتخاب واژه ها نیست، که در آن صورت این نوشته هم جائی نداشت، بلکه خطابه ای است که ناتوانی مطلق
مردم، ترجیع بند و بیت گردان آن است و گوینده می کوشد که همین تقدیر را در ذهن
مخاطبانش حک کند.
قبل از ادامه این
نوشته لازم است مقدمتا به دونکته اشاره کنم: اول آن که هدف این نوشته نقدنظردرست
یا نادرست ر.برهان در باره ارزیابی از توافق هسته ای و پی آمدهای آن نیست و اصلا
ربطی به آن ندارد، همانطور که خطابه وی پیرامون عجز و ناتوانی مردم هم ربطی به
موضوع هسته ای نداشته و به صحرای کربلازدن است. دوم آن که هدف نقدنظری است که گرچه
ر. شهاب به شیوه خاص خود، یعنی یک جانبه، مبالغه آمیز و لفظ پردازانه که در
آن محتوا تاحدزیادی تابعی از متغیرشکل می
شود، از آن دفاع می کند؛ اما بهرحال سوای ابعادمبالغه آمیز و ذمخت آن، این رویکرد
از دیرباز حامیانی در میان چپ دارد و تبلیغ و ترویج هم می شود. مشخصا دوعرصه محل اصلی چالش است: یکی "مردم هیچ
اند و قدرت همه چیز"، و دیگری مقام و جایگاه نهادینه شده و ممتازی که برای
الیت ها و روشنفکران انقلابی قائل است. روشنفکرانی که در برابرمردم ذاتا رفرمیست،
منطق، فضایل و ارزش ها و اصول انقلابی ویژه خود را دارند. هم چنین توصیف او فقط
استیصال برآمده از یک وضعیت موقت و ویژه هم نیست بلکه توصیف مردم ایران و کل جهان
است. حتی از این هم فراتر توصیف کل تاریخ بشری است. گو این که نتایج برآمده از یک
وضعیت موقت و گذرای یک جامعه، اگر به شیوه علمی پای بند باشیم، نمی تواند قابل
تعمیم به برهه طولانی تری از آن جامعه به شود تا چه رسد که آن را بخواهیم به کل
جهان و تاریخ بشر تسری هم به دهیم. در غیراینصورت به درکی قدرگرایانه و
غیردیالتیکی از نحوه تکوین مناسبات و فرایندرشد و بلوغ بشر می رسیم.
اما واقعیت این خطابه چیست؟ قبل از هرچیز این خطابه آکنده
از تناقضات متعددی است که در آن هربخش و فرازی بخش و فرازدیگری را نفی می کند و
هیچ قسمتش با قسمت دیگر همخوان و همسازنیست. خطابه همزمان هم از عوامزدگی در رنج
است، چنان که رفتار و حرکت مردم را قابل فهم و عملا غیرقابل سرزنش و انتقاد می
داند و هم روشنفکرزده است تا جائی که برای آن ها منطق و ارزش ها و فضائل ویژه ای
قائل است. طبیعی است مردمی که نقشی در تاریخ و تغییرجهان نداشته باشند، مسئولیتی
هم در برابرآن نخواهند داشت و انتقادی هم برآن ها نمی توان روا داشت. آن ها همواره
چنین بوده اند و چنین هم خواهند بود. اما اگر نیک بنگریم، متوجه می شویم که این
نوع رویکرد و استنتاجات از بلندای برج عاج نخبه گرائی و منزلت آن برمی خیزد. چنان
که گوئی توده های مردم، حتی شایستگی نقد و انتقاد و سرزنش شدن در برابرپی آمدهای رفتارخود
را هم ندارند، آن ها را تنها باید درک کرد و آگاهشان ساخت و نجاتشان داد (این که چگونه
می توان بدون نقد و انتقاد، آگاه ساخت خودیک معماست). سوی دیگرمعادله روشنفکرانی
هستند که جایگاه و موقعیت ممتازخویش را مدیون توده هائی می باشند که این گونه در
وضعیت ضعف و ناتوانی قراردارند و مدام
یکدیگر را بازتولید می کنند.
از نظرشیوه و متدی که شهاب برهان به واقعیت های اجتماعی
نزدیک می شود، صرفا سویه و نیمه خالی لیوان را می بیند. ازهمین رو تا چشم کارمی
کند، برهوتی بی پایان و وحشتناک از ناتوانی محض در برابراربابان قدرت در برابرمان
قد علم می کند و نیز مشتی روشنفکرانقلابی که باید مواظب باشند که باد کلاهشان را
نبرد و سرخورده نشوند.
اما در واقعیت لیوان نه پراست و نه خالی، لیوان نیمه پر و
نیمه خالی است. مردم نه فقط در نکبت مناسبات تولیدی و سیاسی و فرهنگی حاکم می
لولند و به آن زنجیرشده اند و به حکم سلطه سرمایه داری دائما از هستی و غنای
انسانی خود تهی می شوند و شرایط زیست انسانی اشان از آن ها ربوده می شود، فرقی
هم نمی کند که از توده های بی سروپا باشند
یا از جماعت روشنفکران انقلابی و هرکدام به نوعی؛ بلکه آن ها همزمان و پیوسته علیه
چنین انقیادهائی مبارزه می کنند، می شورند، شکست می خورند، پیروزمی شوند، جهان را
تغییرمی دهند و کاروان تمدن بشری را لنگان لنگان به جلو می برند.
حالا با توجه به
نکات بالا بهتر است نگاهی به مواردمشخص تر بیافکنیم:
- جالب است که خطابه تخطئه مردم در حالی صورت می گیرد که
خودمصاحبه شونده در پاسخ به سؤالی پیرامون احساسش از توافق هسته ای، از احساس
خوشحالی اش به دلیل توقف سودای دست یابی رژیم به بمب هسته ای و نیز به دلیل کاهش
ولواندک فشار و سایش زنجیرهای اسارت و سست تر شدن بهانه های رژیم در سرکوب
انتظارات مردم، سخن می گوید؛ و حتی پیش تر نوشته بود که مردم حق شادمانی دارند،
اما وقتی که زمان خوشحالی مردم فرا می رسد، به گونه ای دیگر سخن می گوید. گوئی
که همه مردم به خیابان ها ریختتند و
زیرچتردولت و ظریف همچون ناجیان خود.
- گرچه به حسب تعارف، به عدم یکدست بودن مردم و واکنش آن ها
و ضرورت عدم تعمیم آن به همه بخش های مردم اشاره ای می کند، اما عملا از کلیت مردم
و احکام تعمیم یافته سخن می گوید. و حال آن که برطبق گزارش ها، اولا این نوع جشن
ها و پایکوبی ها، خوب یا بد، تنها به نقاط و بخش های معینی اختصاص داشته است.
ثانیا شرکت کنندگان الزاما همه به یکسان در حمایت از توافق بیرون نریخته بودند
بلکه بخش هائی به دنبال فرصتی مغتنم برای نفس کشیدن، رقصیدن، باهم بودن و نمایش
سبک زندگی موردعلاقه خود، سبکی در تقابل با سبک حاکمان بودند و با چنان انگیزه ای
دل به کوچه و خیابان سپرده بودند. حتی همه کسانی را که در حمایت از توافق بیرون
ریخته بودند نیز نمی توان الزاما طرفداررژیم تلقی کرد. چون که در اینجا همانطور که
ر.برهان هم احساس خوشحالی کرده است، نوعی همپوشانی و همسوئی خواست ها (رفع تحریم و
خطرجنگ. .. )، بستری با رؤیاهای متفاوت، وجود داشته است که طلب می کند همه را به
سبدرژیم نریزیم . چنان که در برخی تجمعات و مناطق، شعار"توافق بعدی ما حقوق
اجتماعی ما" داده شد، و یا در نقاطی آزادی زندانیان و سران سبز و شعارهائی که
خوش آیندحاکمان نیست مطرح گردید. حتی از قرائن و شواهد برمی آید که علیرغم اشتیاق
دولت به برگزاری جشن هسته ای با شکوه و مخالفت پشت پرده ولی فقیه با جشن رسمی
(لابد به دلیل آن که در حقیقت پیروزی درکارنبوده و جشن جام زهرخوران که افتخاری
ندارد!)، دولت در انتظارجشن های خودجوش گسترده و سراسری بوده است که با سواربرآن
ها باصطلاح پیروزی خود را جشن بگیرد، که تحقق نیافت. این ادعا هم که گویا اکثریت
بزرگی از مردم انرژی هسته ای را حق مسلم خود می دانند، تا حدزیادی گزافه گویانه
است و در واقع ادعا و روایت خودرژیم است، و گرنه بسیاری از مردم، کارگران و معلمان
و دانشجویان و... هرگاه فرصتی بدست آورده
اند و بارها، در کنایه به آن بر حقوق و مطالبات و آزادی به عنوان حق مسلم خود
تأکید کرده اند.
- گفته می شود ما باید با تئوری توهم برای توضیح رفتارمردم
در انقلاب بهمن و دوم خرداد و 88 و جشن و پایکوبی اخیرجوانان و... تصفیه حساب
کنیم. بدیهی است که جایگزین آن تئوری، برطبق این سخنان چیزی جز توضیح رفتارمردم با
رفرمسیم ذاتی اشان نخواهد بود. اما فعلا بهتراست بجای تأکید بر این واژه روی مفهوم
آن تمرکزکنیم و بجای توهم و عدم توهم، آگاهی کاذب و آگاهی واقعی را بگذاریم. از
دوحال خارج نیست یا مردم در این موارد نسبت به منافع خود و ماهیت طرف مقابل
دچارآگاهی و تصورکاذب می شوند که تنها در این صورت است که می توان با اتکاء به پی
آمدهای آن و نقدتجربه و ارائه آگاهی واقعی به مقابله با آن پرداخت و یا اساسا
رویکرد و تصورآن ها منطبق بر منافع واقعی اشان بوده است که در این صورت البته
دیگرکارچندانی نمی توان کرد. علاوه براین اگر مردم حتی عموما میل به رفرم ( و
البته نه به رفرمیسم هم چون یک ایدئولوژی و باورخدشه ناپذیر) داشته باشند، بازهم
معلوم نیست که بتوانند رفرمیست باقی به مانند و رفرمیست در معنای واقعی را در مورد
آن ها به توان بکارگرفت. چرا که آن ها اگر در عمل و زندگی واقعی شاهدتغییرات واقعی
نباشند، به اقتضادی نیازها و الزامات زندگی و واقع گرائی ناشی ازآن، هیچ گاه
بطوردائم و پیوسته به دنبال سراب نخواهند بود و در این صورت هم آنان، اولین کسانی
خواهند بود که علیه وضعیت برخواهند آشفت. و این درحالی است که از قضا روشنفکران
اکثرا و نه البته همه و همیشه، به دلیل ایدئولوژیک کردن قضیه و ساختن یک سیستم
نظری چه بسا برای مدت ها خود زندانی جوی بشوند که خود برساخته اند و از همین منظر
به جای نقش پیش رو، نقش پس رو داشته باشند. چنان که در تجربه خود و جهان، ازاین
گونه نابهنگامی ها و اشاعه آگاهی کاذب توسط روشنفکران، کم ندیده ایم. از همین رو
روشنفکران انقلابی فقط در برابررفتارمنفی و دنباله روانه مردم که ر.برهان نگران آن
است، غافلگیرنمی شوند بلکه چه بسا ممکن است در برابرآشوب ها و اعتراضات توده ها
نیز غافلگیرشوند. از قضا نمونه اعتراضات 88 نه آن گونه که ر.برهان ادعا می کند،
یکی از آن هاست. بطورکلی نمی توان بین
رفتارروشنفکران و توده های مردم، در عین وجود برخی تمایزات و خودویژگی ها،
دیوارچینی کشید و برای هرکدامشان منطق جداگانه ای تراشید. روشنفکران بخشی از جامعه
هستند که سخت تحت تأثیرتحولات آن قرار دارند و خود نیز متقابلا بر آن تأثیرمی
گذارد و اختلالات و نابهنگامی ها نیز در همین چهارچوب باید موردبررسی و نقد
قراربگیرند. بدون وجود چنین سوخت وسازی نه روشنفکرانقلابی وجودخارجی خواهد داشت و
نه جامعه خواهد توانست از توانائی های خود استفاده بهینه بکند.
بدیهی است که هر توهمی از آسمان نازل نمی شود بلکه با شرایط
مادی و درجه آگاهی مشروط می شود، اما بهرحال از دادن پاسخ به این سؤال که آیا رفتارمردم بازتاب منافع واقعی آنهاست (که به
ناگزیر در پراکسیس اجتماعی باید تأیید یا تکذیب شود) یا پندار و تصوری کاذب نسبت به منافع، گریزی نیست. بدیهی است که نوع
پاسخ به این سؤال هر یک الزام ها و پی آمدهای خود را دارد. اگربه فرض دنباله روی
بازتابی از منافع واقعی مردم و حاوی دست آوردهای جدید باشد، تا مادامی که وجود
داشته باشند و تا اطلاع ثانوی، به معنی آن است که
از مبارزه طبقاتی و رهائی بخش خبری نخواهد بود.
علاوه بر آن، تنها
در صورت وجودآگاهی کاذب است می توان از ضرورت واهمیت آگاهی سخن گفت. بنابراین وقتی
ر.برهان از اهمیت آگاهی برای برون رفت از
وضعیت سخن می گوید، خواه ناخواه وجود توهم یا آگاهی کاذب را می پذیرد و بر پایه
همین تضادمنافع و زدودن تصورکاذب نسبت به آن وظیفه آگاه گری را موردتأکید قرار می
دهد. و این البته در تناقض بنبادی با پیشفرض وادعای اولیه اش مبنی بر ردتئوری توهم
و آگاهی کاذب در توضیح رفتارمردم نسبت به حاکمیت قرارمی گیرد و شالوده کل ادعای وی
را به چالش می گیرد.
- برای من روشن
نیست که وقتی مردم بتوانند، حتی در موقعیت هائی انقلاب کنند و پیروز بشوند چرا
باید تاریخ را براساس ضعف مطلق آن ها به نگارش درآورد و آن را بیت گردان یک خطابه کرد. اما
مسأله فقط محدود به انقلاب و بقول ر.برهان دوره های استثنائی و کوتاه موقعیت های
انقلابی نیست. بلکه مبارزه طبقاتی در ذات
بهره کشی و مناسبات متضاد سرمایه داری، هم تصاحب ارزش اضافی و هم تصاحب مازادقدرت
همواره جریان دارد و جامعه یکدم از کشاکش بین آن ها بری نیست. در جهان واقعی که
آکنده از مبارزه طبقاتی برای بهره کشی و ضدبهره کشی و نبرد قدرت و
ضدقدرت است، حتی اگر به رفرم و اصلاح طلب بودن مردم هم قائل باشیم، حتی
رفرم و اصلاح بدون مبارزه و فشارواقعی مردم به سیستم و بدون کشاکش و جنگ طبقات
صورت نمی گیرد. هر رفرمی نهایتا منتجه توازن نیروی برآمده از کشمکش طبقات فرودست و
حاکم است. و بنابراین دریا آن چنان هم که ادعا می شود ساکن و آرام نیست. حتی اگر
ضدانقلاب دست برتر را داشته باشد جنبش و مبارزه علیه ضدسیستم از حرکت باز نمی
ایستند. جهان، به شمول ایران، آن گونه که برهان هم چون قاعده و روال عادی جوامع
بشری به تصویرمی کشد، آرام نیست. برعکس ما در یکی از پرتلاطم ترین دوره های تاریخ
بشری بسرمی بریم که در آن نظم کهن و مبتنی بردولت- ملت ها در گذربه فازجدیدجهانی
شدن سرمایه، دستخوش شکاف ها و تکانه های بزرگ و چه بسا فروپاشی در حلقات ضعفیف
است. نظم حاکم تاکنونی دستخوش شکاف ها و بحران های بزرگی شده است بدون آن که نظم جدید
و فراگیری بتواند جایگزین آن شود. در چنین شرایط بحرانی و انتقالی، مردم ایران و
جمهوری اسلامی هم از امواج این طوفان چه در سطح منطقه و چه در مقیاس جهان در امان
نیست. این که طوفان چه زاید، از مهم ترین پروبلماتیک های زمانه ماست!. ناتمام
از دقیقه 10تا دقیقه 24 :
No comments:
Post a Comment