نئولیبرالیسم حرام زاده و نئولیبرالیسم غیرحرام زاده؟!
"امروز50 هزار نفر از مردم فرانکفورت فریاد زدند که نه
کاپیتالیسم را میخواهند و نه فرزند ناپاکش نئولیبرالیسم را"! در ذیل
گزارشی با عنوان فوق در فیس بوک، یادداشتی به شرح زیر از سوی من نگاشته شد که نظر
به اهمیت موضوع آن رادر اینجا هم درج می کنم:
این یادداشت
کوتاه در
نقدتیتراین گزارش و ناظربر دو وجه است. وجه نخست درموردکاربرد واژگان نارسا و آغشته به رسوبات مذهب و مناسبات پدرسالارانه است برای بیان مفاهیم
موردنظرمان که باهم هم خوان نیستند و گاهی در ادبیات (شفاهی و کتبی) چپ ها و مخالفان آن گونه مناسبات جاری هستند، فرقی نمی کند
خلف، ناپاک حرام زاده .... همه و همه از جنس همان واژگان ماسیده و معطوف به همان
مناسباتی است که می خواهیم علیه اش مبارزه کنیم. در حقیقت درحوزه فرهنگ و سخن و
نوشتارکاربرداین کلمات و یا کلماتی مثل خداحافظ و صدها نمونه دیگر .... به معنی آنست
که دایما آن ها
را در حوزه فرهنگ و
ادبیات و محاورات خود بازتولید می کنیم. در
حالی که وجهی از تلاش برای کنده شدن از فرهنگ مسلط کهن مردسالارانه و یا آموزه
های نافذمذهبی در اعماق جامعه مربوط به پالایش و دقت در کاربردآن ها
است . البته مقابله ریشه ای تر نیازمندکارفرهنگی معطوف به بدیل است ولی حتی
الامکان باید با نفوذ و جان سختی آن ها در ادبباتمان و سخن و نوشتارهایمان ... مقابله
کنیم. اما نکته دوم، پیدایش و جایگاه نئولیبرالیسم است. دراین
مورد هم بطورکلی دو رویکردموجوداست برخی آن را مثل تیترفوق همان فرزند ناخلف
یا ناپاکی می دانند که بطورضمنی حاکی از آن است که
گویا سرمایه داری می تواند فرزندپاک و خلفی هم داشته باشد. دلیل وجودی
این فرزندناپاک هم بدان سبب است که عده ای و محافلی از
طبقه بورژوازی آن را تحمیل کرده اند.
براین اساس گویا سرمایه داری تعدیل یافته تر و انسانی تری هم می تواند وجودداشته باشد.از
قضا چامسکی هم همین
نظر را دارد. رویکرددوم آن است که پویش ذاتی سرمایه داری و قوانین حاکم برآن مثل
انباشت بی رحمانه سرمایه و سودخواری و رقابت بی امان و جهانی شدن .... به ناگزیر همین"فرزندناخلف" را
بوجود خواهد آورد. و
نئولیبرالیسم جز تجلی ماهیت و مشخصات بنیادی سرمایه داری و انباشت سرمایه،
در عصرجهانی شدن سرمایه- و با هژمونی سرمایه مالی و بانکی- نیست. اما شکل های التقاطی چون
سرمایه داری های تعدیل یافته مثل سوسیال دموکراسی و ... به دلیل فشارجامعه و جنبش
ها و طبقه کارگر و در مواجهه با بحران های بزرگ، یعنی تحت شرایطی که توازن قوای طبقاتی علیه اش بهم می خورد و
خطرانقلاب و یا سقوط و نابودی مطرح می شود.... به آن تن داده و با تحمیل جنبه هائی
حالت التقاطی پیداکرده است و به محض آن که فشار از روی سرمایه و طبقه سرمایه دار
برداشته شود، پوزبندها را پاره کرده و می تازد. مثل تعرض نئولیبرالیسم
علیه سرمایه داری رفاه از آواخر دهه 1970 به بعد. یعنی باید بین پویش و حرکت ذاتی سرمایه و فشارهای بیرونی و ناشی از مقاومت و
اعتراض جامعه که خصائصی عرضی و ثانوی را- عرضی و نه ذاتی- را به آن
تحمیل می کند تمایزقائل شد. بنظرم این برداشت با اصل مبارزه طبقاتی و نقش مقاومت و
جنبش های اجتماعی برای تعدیل مناسبات بیرحمانه و بازتوزیع مجددثروت، و نظریه مارکس در موردماهیت و خصائص
بنیادی سرمایه داری خوانائی بیتشری دارد. به هر حال سرمایه داری خالص و فی نفسه همین است
و آن چه که به آن از بیرون تحمیل
می شود می شود، وقتی سرمایه داری زورش نرسد، تن به تعدیلات و رفرم
هائی برای تأمین بقاء و کاهش
شدت بحران های ساختاری خود می دهد. اما وقتی مجددا جان گرفت و جنبش
عقب نشینی کرد، دوباره همان مسیر و منطق و پویش ذاتی اش را در پیش می گیرد.
No comments:
Post a Comment