مطرح شدن خطرانقلاب سیاسی و اجتماعی در خبرگزاری جمهوری اسلامی!
در رسانه های ایران و از جمله رسانه های دولتی اخیرا باب بحث حول سیررویدادها و تحولات و حتی احتمال وقوع رخدادهای غیرمترقبه ای چون انقلاب اجتماعی و یا انقلاب سیاسی گشوده شده که تازگی داشته و حاکی از انباشت بحران ها و نارضایتی ها و فقدان چشم اندازی برای حل آن ها در چهارچوب سیستم است است. و همین شرایط موجب پرسش بزرگ چه می توان کرد در ذهن جامعه شده است که باین صورت گوشه هائی از آن ها در برخی رسانه های رژیم بازتاب یافته و تلاشی است برای باصطلاح بهداشتی کردن جامعه و تأثیر گذاری سیستم بر ذهنیت مردم. و البته مطابق معمول اگر برخوردسخت افزاری به عهده جناح تندرو و مسلط بر ساختارقدرت است، اما در بهداشتی کردن ذهنیت جامعه و در حوزه نرم افزاری نقش اصلاح طلبان و عناصری چون عبدی ها و تاج زاده ها که خطر را دریافته اند برجسته تراست.
در
همین رابطه خبرگزاری ایرنا* که پیشترهم حول موضوع خطرسیاسی شدن اعتصاب های صنفی و از جمله اعتصاب سراسری
کامیونداران مطلبی نگاشته است، اما اینک مستقیما حول احتمال وقوع انقلاب اجتماعی ( و سیاسی)- به نقل از
فوکویاما که که گویا آن را در
سمیناری مطرح ساخته است- با عباس عبدی گفتگوکرده است.
عبدی که خودسخت نگران از دست رفتن کنترل نظام بر اوضاع است، می گوید نهادهای اصلی
و مهم جامعه ( یعنی نهادهای کنترل کننده جامعه) مثل دین، خانواده، آموزش
و پرورش، رسانه، دولت و اقتصاد و... کارکرداصلی خود را از دست داده اند و بنابراین
جامعه با بن بست و بحرانی مواجه است که با
تداوم سیاست های تاکنونی نمی تواند ادامه پیداکند. او البته مخاطب اصلی
اش و
امیدش- اگر که امیدی باقی مانده باشد- به
سردمداران و عقلاء نظام است که تا کار از کار نگذشته به خود بیایند و با
انجام یک سلسه اقدامات سنجیده از این گردنه خطرناک عبورنمایند. مشکل اصلی اما آن است که جناح مسلط اساسا نگاهش به
رویدادها امنیتی است و گوشش به این حرف ها بدهکارنیست. و این در حالی است که
دوگانگی و شکاف بین جامعه واقعی و ارزش های آن با جامعه رسمی و ارزش های مدنظرنظام،
هرروز به شکل مضحکه آمیزی فوران می کند و جناح مسلط فاقدانعطاف لازم است. بطوری که
هرروز شاهداین گونه دو گانگی ها بین رفتارمتفاوت جامعه و رفتارحاکمیت درسطح جامعه
و تریبون های رسمی رژیم هستیم. البته این دوگانگی و شکاف از خیلی وقت پیش برای همه
و خودرژیم آشکار بود و سعی می کرد به نحوکج و دارمریر و شل کن و سفت کن با آن کنار
بیاید و البته چاره ای هم جز این نداشت، اما وقتی چنین شکافی به مرحله تازه ای از
اعتراضات و عرض اندام خیابانی می کشد، دیگر تبدیل به خطر برای نظام می شود. وضعیت
به نحوی دگرگون می شود که حتی هنرمندانی که در طی این سال ها به نوعی با رژیم
کنارآمده بودند و سیاست «آسه برو، آسه بیا » را پیش گرفته بودند، با مشاهده فضای
عمومی و انتظارات مخاطبان خود، دیگر حاضرنیستند به سادگی گذشته به سازرژیم به
رقصند و مثلا در دعوت به افطاری روحانی شرکت کنند (بگذریم از امثال محموددولت
آبادی ها که هنوز هم زندانی بافته های گذشته اش بوده و تغییراوضاع را در نیافته
است).
عباس
عبدی که از ترس گسترش خیزش دیماه به عجله در گفتگوی بی بی سی ظاهرشد و علیه
تظاهرکنندگان و خاموش کردن شعله
های آتش، با توسل به حربه سوریه ای شدن ایران سنگ
تمام گذاشت، در گفتگو با خبرگزاری ایسنا از اصلاح طلبان می خواهد که براندازان را خیلی جدی نگیرند! او این
پرسش را مطرح می کند که حالا شعاردادید «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!» خوب! بعدش چی؟ گرچه ایشان بعدش را
خوب می داند و اگر هم نمی دانست می توانست با مراجعه دوباره به پیمایش های گوناگونی که خود و
دوستانش صورت داده اند پاسخ خود را پیداکند. اما از قضا او می داند و از ترس آن
است که سعی می کند با تظاهربه آرامش خاطر به صفوف اصلاح طلبان «دلواپس و آشفته حال» روحیه بدهد و آن ها را به
دفاع قاطع تر از نظام تشویق کند تا به
نحوی فعالانه تر سیاست ورزی کنند و
نظام را از تیررس خطرمخالفان برانداز
در امان نگهدارند. با این همه به شکل تلگرافی به چندفقره پاسخ در برابرپرسش «خوب!
بعدش چی می شه» اشاره می کنم:
نخست
آن که مردم معترض با خارج کردن خود از سیطره نفوذهردوجناح، خود را به لحاظ ذهنی
برای مرحله تازه ای از مبارزه آماده می کنند. اگر پیمایش های شما را جدی بگیریم می پذیرید که حداقل ۷۵٪ مردم از وضعیت
ناراضی و خشمگینند. دوم آن که با خالی کردن زیرپای اصلاح طلبان، و شکستن طلسم اغواگری آن ها برای ایجادتشتت در صفوف مردم، طلسم رژیم هم برای کشاندن مردم به جادوی صندوق تحت کنترل
جنتی -گماشته حضرت آقا- در هم می شکند. و سوم آن که از این طریق به لحاظ عملی
مسیرشکل گیری قطبی مردمی و مستقل اکثریت بزرگ مخالف سیستم، و یک
جنبش ضداستبدادی و اجتماعی و مطالبه محور، که
ممانعت از شکل گیری آن رازبقای تاکنونی رژیم بوده است هموار می شود و رژیم به ناگزیر به حالت تدافعی می افتد. با
بهم خوردن توازن قوا رژیم دیگر به شیوه تاکنونی قادر به حکمرانی نخواهد بود. چهارم آن که با از دست رفتن هرگونه پایگاه حمایتی قابل توجه در میان مردم و با قرارگرفتن
اشان در اقلیت محض یعنی بنا به
نتایج پیمایش خودشان در بهترین حالت ۲۵٪ حامی در برابر ۷۵٪ مخالفین قرار می گیرند که دیگر حاضرنیستند منفعل و تماشاچی باشند،
بلکه تبدیل به کنشگر و
معترض فعالی شده اند که قادرند رژیم را بایکوت کنند و
در بی شمار نبردهای موضعی و سراسری، با موج
های اعتراضی کوچک و بلند، هرروز در هرگوشه و کنارکشور، نفس رژیم را ببرند و صدای
اعتراض خویش را به گوش جامعه و جهانیان برسانند. در برابرچنین برآمدی.، ترس از فروپاشی شاکله نظام و آخر و عاقبت خود، جناح
های رژیم را که قادرنیستند از منافع ویژه خود بگذرند، بیش از جنگ های زرگری و
نیمه زرگری گذشته، به جان هم بیاندازد. هم چنین پدیده شکل گیری دوقطبی شدن جامعه، غرش آسمان بدون رعد و برق نیست، بلکه همانطور که بسیاری
تجربه ها نشان داده است، موجب گسیخته شدن شیرازه رژیم و
شکاف در میان ارگان های اصلی سرکوب و قهررژیم، یعنی صفوف ارتش و سپاه و امنیتی ها و بسیجی ها که نهاداصلی کنترل جامعه توسط سیستم محسوب می شوند، می
گردد. سخنان
نماینده دانشجوی وابسته به یکی از تشکل های وابسته به رژیم در دانشگاه ها که جرئت
کرده بود مستقیما بخودخامنه ای انتقاد کند و او را مسئول وضعیت نابسامان بداند، که
به سزای آن هم بازداشت شد وبرایش پرونده درست کردند، نمونه کوچکی از پی آمدهای این
گونه تکانه ها در این گونه ها نهادهاست. و بالأخره، پنجم آن که وقتی شکل
گیری این آرایش نوین ذهنی و میدانی در کناررشدمبارزات روزمره معیشتی و
غیرمعیشتی که حلقه های آن ها دارند به هم گره می خورند و شالوده نبردهای سراسری را شکل می دهند، قرارگیرند می توانند به نیروی قاطع تغییر تبدیل شوند که کل ارکان رژیم را به لرزه
اندازند و چه بسا
در مسیرشکوفائی خود ساختارهای قدرت را فلج
کرده و درهم بشکنند.
بسیارخوب! این نتایج به دور از جنبه شعاری و خیالبافانه، آن واقعیت
های عینی است که پیمایش های آقای عبدی و دوستانش نیز آن ها را تأیید می کنند. اگر عباس عبدی نمی داند که یک رژیم با از دست دادن پایگاه حمایتی خود در
جامعه و منزوی شدنش از یکسو و فعال شدن
آن ها در قطب مخالف چه معنائی دارد و چه می تواند بر سررژیم بیاورد، بهتراست که یک باردیگر تاریخ و یا درس نامه های جامعه شناسی
را که خوانده است مرورکند تا بداند که درهم شکستن یک به یک اتوریته ها- یعنی همان
که او آن را از دست دادن کارکردنهادها می نامدـ در نظام های مستبد چه معنا و نتایجی دارد، و بداند که چگونه مردم در این گونه اعتراضات میدانی به دردهای مشترک
خود وقوف پیدا می کنند و به این خودآگاهی می رسند که
منشااصلی قدرت خودشان هستند، که وقتی که خود به شکل
همبسته به میدان بیایند قدرت های استبدادی بهمان اندازه پوشالی و
شکننده می شوند. آیا نمونه های شاه
و مبارک و تونس و لیبی و ... شکی در
شکنندگی آن ها باقی می گذارد؟. و نیز بداند که با از کارافتادن
آخرین تیرترکش یعنی نهادپلیس و سرکوب آیا ملجأ
و پناهی جز توسل به «نهاد» امام زمان غایب و استعجال در ظهورش برای حفظ
و نجات رژیم باقی خواهد ماند؟!. اکنون آن چه که ما امروز شاهدش هستیم صدای شکستن یک به یک
استخوان های اتوریته رژیم و یا به عبارت دیگر فراینداز کارافتادن نهادهای کنترل
رژیم بر جامعه است.
در دنیای بهم پیوسته امروز که هم چون ظروف مرتبطه عمل می کند،
قلمروهای انحصاری دولت های بسته و سرکوبگر بالکل از دست رفته است و وقتی قدرت فریب
تیرش به سنگ می خورد و جامعه از نارضایتی انباشته می شود، این قواعد حاکم بر ظروف
مرتبطه است که تعیین تکلیف می کند و نه قواعدخودخوانده مستبدین که دورانشان سپری
شده است. مهم ترین قواعداین ظروف مرتبطه در جهان امروز را می توان در دو کلمه
خلاصه کرد: شبکه های اجتماعی ( اعم از حقیقی و مجازی) و گفتمانی که مرز و دیوار
نمی شناسد و کنترل هردو آن ها از چنگ حکومت ها (بویژه حکومت های مستبد) خارج شده
است. گرچه رژیم تلاش مذبوحانه ای را برای کنترل شبکه های مجازی در پیش گرفته که بیشتر
به جنگ با غول آسیاب بادی می ماند!
جامعه شناسانی از نوع عباس عبدی در ارزیابی های
خود از تحولات جامعه عموما مرتکب دو خطای بزرگ هستند: اول آن که فروپاشی و
تغییرارزش های سنتی جامعه به ارزش های نوین در حوزه های گوناگون دین و خانواده و
سبک زندگی و اقتداردولت و... را معادل
فروپاشی جامعه می انگارند. در حالی که تفاوت مهمی بین تغییرارزش ها و فروپاشی
جامعه وجود دارد. دوم آن که خطرفروپاشی دولت و سیستم به دلیل از کارافتادن نهادهای کنترل کننده را
به معنی فروپاشی جامعه و کشور می داند که این دو هم الزاما هم پوشانی ندارند. او
با توسل به آن ها به هراس افکنی پرداخته و از قضا با دفاع از سیستم که عامل اصلی
ناهنجاری های و تنش هاست، خود به آن چه که از آن بیم می دهد دامن می زند. بی تردید
خطرها و آسیب های جدی وجود دارند اما تنها با نگاه به جلو و تغییروضعیت است که می
توان به مقابله مؤثر با آن ها پرداخت و نه با دفاع از وضعیت و عواملی که خود مسبب
آن ها هستند. او در عین حال که از بن بست صحبت می کند، اما به اراده موهومی در
نظام که وجودخارجی ندارد دخیل می بندد. عاملیت سیستم با از کارافتادن نهادهای
کنترل کننده به زیرسؤال رفته است، اما او نمی تواند به عاملیتی بیرون از سیستم
بیاندیشد.
تفاوت جمهوری اسلامی با حکومت استبدادی پیشین در
ایران و یا در کشورهای منطقه، بهره گیری از نوعی تکنولوژی قدرت با القاء مشارکت
کاذب به جامعه بود که از بدو به قدرت رسیدن نظام اسلامی در شکل غشاء جمهوری برگرد
هسته اصلی ولایت مطلقه، و به وساطت منازعات جناحی و به ویژه به توسط اصلاح طلبان
در بیست سال اخیر صورت می گرفته است که اکنون به دلیل محسوس و آشکارشدن بیلان منفی
خروجی اش در آستانه چهل سالگی و آگاه شدن اکثریت جامعه به این حقه بازی تکنولوژی
قدرت، کارآئی گذشته خود را اگر نگوئیم که بطورکامل از دست داده لااقل دارد به سرعت
از دست می دهد. بطوری که می توان گفت سیکل چرخه بازتولیدقدرت در سیستم با بحران
جدی و لاعلاج مواجه گشته است.
اکنون ما در دوره انتقالی بسیارحساس و خطیری قرارداریم که در آن نوع گفتمان ها و جهت گیری های آتی رقم می خورند و البته
موج سواران و بازیگران قهار
هم برای آن که جای رژیم را با کم ترین جابجائی و تکان اجتماعی به مددقدرت های بزرگ بگیرند کم
نیستند و به شدت از طریق رسانه ها و کمپین های مداوم و جهت مند و... مشغول نقش آفرینی و پرکردن خلأنهادهای فرسوده شده رژیم هستند. البته
وضعیت و آرایش چپ یعنی مدعیان دفاع از یک انقلاب اجتماعی واقعی در این میان از همه آشفته تر و کم سوتر است. ظاهرا برای آن ها روزمرگی و مشغول شدن
با مسائل خرد وریز و یا فرقه ای بیش از
درگیرشدن با مسائل واقعی و گرهی جنبش جاذبه دارد. و این درحالی است که دوره افشاگری ها اساسا سپری شده و جامعه واردفاز و
کیفیت دیگری از کنشگری شده است. به عنوان یک مثال می توان به بحث ورودپارادایم اسلامی سیاسی به قوس نزولی و زوال یابنده خود که اکنون مدت هاست مطرح می شود که ضرورت گشایش بحث و دیالوگ حول آن ها در رسانه
های چپ
و در سطح جامعه و پی
آمدهایش به دلیل همین میل
وافربه روزمرگی و گریز از مسائل بنیادی توجهی برنیانگیخته است. در حالی که تحلیل همه جانبه این پارادایم و جمع بندی چهل سال بیلان آن، آن هم در آستانه چهلمین سالگردنظام
اسلامی ضرورتی بی چون و چراست. چنین دیالوگ و جمع
بندی در حقیقت بیانگرنقدجامعه
از خود و هم چنین نقدچپ از خود و از خطاهای بزرگش در برخورد با فاجعه اسلام سیاسی
است. بدیهی است بدون چنین نقدی خروج سازنده و معطوف به رهائی از این باتلاق و از بحران پیچیده و مرکب کنونی ناممکن است اگر چه می توان بدون آن هم
از فاجعه ای به فاجعه دیگر عبورکرد. برای کسانی که شاهدورودبه
فاجعه انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ با امیدهای بزرگ به چنین باتلاقی بوده اند، و نیزناظرتباهی چندین نسل و نابودی سرمایه ها و
توانائی های یک کشور، برایشان درس بزرگ انقلاب بهمن نشان دهنده بطلان این
تصورعمومی بود: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید». غرض آن که بیرون کردن تؤامان «دیو و در آمدن فرشته» چالش
بزرگ و اکنون جامعه و کنشگران است. در حال حاضر چه بسا داریم یک باردیگر به لحظه های مهم و عطف تاریخی نزدیک می شویم که شکل گیری ذهنیت ها و گفتمان های تازه معطوف به دوره
ای جدید با شرایطی بالکل متفاوت از گذشته، احتمالا مهم ترین چیزی است که جامعه
اکنون در حال پروردن آن ها است. بی تردید تجربه های تلخ و آموزنده برگرفته از
حاکمیت چهل سال اسلام سیاسی و مطالبات اندوخته و انباشته و بی پاسخ مانده و نیز
تجربه پیش از انقلاب و البته داشتن تصویرواقعی از بحران های منطقه و بحران های بین
المللی برخاسته از مناسبات قدرت ها و مناسبات سرمایه داری حاکم بر جهان، همه و همه
می توانند قطعات مهمی از پازل گفتمان جدید و معطوف به رهائی باشند. پرسش اما این
است که سهم چپ ( چه در داخل و چه
در خارج ) و میزان مشارکتش در شکل گیری این گفتمان و برگزاری کمپین های مختلف
تا چه اندازه است؟
تقی روزبه 2018-06-03
ایسنا: شما چه چیزی برای گفتن دارید؟
ایرنا: باید به مطالبات اجتماعی پاسخ دهیم
مهم ترین مساله تاکتیک و استراتژی در لحظ کنونی
No comments:
Post a Comment