Tuesday, January 08, 2019

پیرامون نظرات و پژوهش چندین اقتصاددان معروف در باره ریشه های اقتصادی جنبش جلیقه زردها

 یک مقدمه کوتاه به همراه گزارشی از پژوهش و نظریات چند اقتصاددان معروف در باره ریشه های اقتصادی جنبش جلیقه زردها*
پدیده خیزش جلیقه زردها،‌ به لحاظ قشربندی های طبقاتی-اجتماعی و ریشه ها و علل آن از جنبه های گوناگون اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و نیز ویژگی ها و تأثیراتش برفضای سیاسی فرانسه و چه بسا نقاط دیگراروپا و جهان هم چنان موضوعی داغ و موردبحث رسانه ها و صاحب نظران و  فعالین است. از جمله آن ها پژوهشی است که توسط چندین اقتصاددان برجسته و سرشناس جهان از جمله توماس پیکتی صورت گرفته که عمدتا به شکاف های طبقاتی و ریشه های اقتصادی این نارضایتی می پردازند. توماس پیکتی هشدار می دهد در صورت تداوم این شکاف روزی همانند یک کوه آتش فشان شاهدطغیان جامعه خواهیم بود. طغیانی که همه چیز را بر سر راه خود خراب می کند و می سوزاند.

 فشرده ای از نظرات این اقتصاددانان را رادیوفرانسه منتشرکرده است که نوشته حاضر شامل همین گزارش به همراه مقدمه ای (از سوی من) حول این جنبش است: 
۱-آن ها در وهله اول بازندگان جهانی شدن سرمایه داری هستند که دوقطبی سازی طبقاتی و ازجمله ذوب آن چه که طبقه متوسط می خواندند، و رشدناموزون و تبعیض آمیز از خصایص جداناپذیرآن محسوب می شوند. بنابراین آن ها قبل از هرچیز شورشی هستند علیه سرمایه جهانی و بویژه علیه آن چه که تحت عنوان نئولیبرالیسم مهاجم در چندین دهه اخیر جهان را شخم زده است...

۲- صورت بندی این جنبش تحت عنوان پوپولیسم وعناوینی مشابه که بیشتر توسط مدافعان همین نئولیبرالیسم تبلیغ می شود بیش از هرچیز هدفش مات کردن همین ماهیت طبقاتی و ضدسیستمی آن اعتراضات و پنهان ساختن علت و ریشه اصلی آن است.

۳- البته این واقعیتی است که سرمایه داری در مواجهه با بحران های بزرگی چون شکاف های طبقاتی عظیم، بحران زیست محیطی و دموکراسی هم چون سه ابربحران درهم تنیده شده دچارشکاف های مهم درونی شده و عجیب هم نیست که بخش هائی از آن سعی کنند که سوارموج نارضایتی ها بشوند و آن را کنترل کرده و به سمت و سوی اهداف خویش سوق دهند.

۴-اما این چنین تلاش هائی نمی تواند به معنی پیوستن این جنبش به آن ها و ابزاردست شدن آن تلقی شود. برعکس نیروهای پیشرو و آگاه می توانند با تعمیق گفتمان و گسترش صفوف آن و زدودن هرگونه توهم به این یا آن جناح سرمایه داری، در گشودن و تقویت یک جبهه سوم و مستقل از هردو جناح سرمایه داری -همانگونه که گزارش هم نشان می دهد- در عین رقابت دارای اهداف و اشتراکات مهمی هستند و همدیگر را بازتولید می کنند، علیه هردوجناحش چه نوع ترامپی اش و چه نوع مکرونی اش است به کنش گری به پردازند. شکل گیری یک چنین قطب مستقل و تاثیرگذاری در مقیاس جهان و بویژه درکشورهای پیشرفته برای سمت و سودادن به روندهای پیش رو و گشودن افق های تازه ای برای رهائی از بن بستی که سرمایه داری فراهم آورده است اهمیت بنیادی دارد. چپ هم در مقیاس جهانی می تواند برهمین بستر-گشودن جهبه سوم- قادر به نوزائی و بازتولیدخود گردد. خزیدن به زیربال و پراین یا آن جناح از سرمایه داری تحت توجیهاتی چون تبرئه کردن نئولیبرالیسم و یا همسونشان دادن جبهه ترامپسم با جنبش های ضدسرمایه داری ... تنها می تواند منجر به تباهی آن شود. گشودن جبهه سوم علیه هردوجناح سرمایه داری به غایت منحط مسیر خط راهنمای حرکت چپ را تشکیل می دهد.

۵- جنبش جلیقه زردها قفط شورشی علیه وجه اقتصادی نئولیبرالیسم و تشدیدشکاف طبقاتی نیست، بلکه هم چنین جنبشی است علیه قدرت حاکم. اکنون مکرون و دولت فرانسه پنهان نمی کنند که چه با عقب نشینی تاکتیکی در برخی خواست ها و چه بویژه با «طرح گفتگوی ملی» قصدتجزیه و پراکنده کردن این جنبش را دنبال می کنند که بقول آن ها قصدسرنگونی دولت مکرون و به زیرسؤال بردن نظم و قواعد سیستم را دارد.

 متن گزارش:
از حدود ۴۰ سال پیش ما شاهدسرعت گرفتن بی سابقه شکاف طبقاتی در جهان هستیم. شکاف میان طبقات بسیار مرفه و مرفه با طبقات مردمی و متوسط در همه کشورهای جهان عمیق تر می شود. از سال ١۹۸۰ میلادی درآمد و ثروت یک درصد مردم بسیار مرفه جهان آنقدر رشد کرده است که اکنون دو برابر بیشتر از درآمد ۵۰ درصد جمعیت جهان است که در طبقات مردمی و متوسط طبقه بندی شده اند. هر چند طی این مدت در حدود ۲۰۰ میلیون نفر از فقر مطلق رهایی یافته اند، ولی نظام حاکم بر سرمایه داری جهانی طی این مدت آنقدر به اختلاف طبقاتی دامن زده است که در برخی از کشورهای پیشرفته صنعتی غرب ما شاهد پیدایش و گسترش جنبش های پوپولیستی هستیم. بسیاری بر این باورند که جنبش جلیقه زردها در فرانسه که از حدود یکماه پیش آغاز شده است و سیاست های اقتصادی امانوئل ماکرون، رئیس جمهوری و دولت این کشور را به چالش می کشد، یکی از نتایج واقعی افزایش نابرابری اقتصادی در این کشور است. بسیاری این پرسش را مطرح می کنند که نابرابری اقتصادی در فرانسه و اروپا از بسیاری از کشورهای جهان از جمله آمریکا کمتر است، چرا این جنبش که بر پایه مبارزه با نابرابری اقتصادی پا گرفته است، در فرانسه بروز کرده است؟

این مجله اقتصادی به موضوع نابرابری اقتصادی اختصاص دارد. این مجله بر نتایج آخرین تحقیقات گروهی از اقتصاددانان جهان به رهبری توما پیکتی، لوکا شانسل اقتصاددانان فرانسوی، امانوئل سائز اقتصاد دان فرانسوی-آمریکایی، گابریل زوکمن اقتصاد دان آمریکایی و فاکوندو آلواردو تکیه می کند. این تحقیقات نشان‌ می دهند که فاصله طبقاتی در سراسر جهان میان قشرهای مرفه و فقیر در سال‌های اخیر به شدت افزایش یافته است. نتیجه گروه تحقیقاتی به رهبری توما پیکتی، اقتصاددان فرانسوی نشان می‌دهد که ثروتمندان جهان که یک درصد جمعیت کره زمین را تشکیل می‌دهند، موفق شده‌اند از سال ۱۹۸۰ تاکنون ثروت خود را دوبرابر کنند.

لوکا شانسل اقتصاددان فرانسوی در باره نحوه اندازی گیری نابرابری افتصادی می گوید:
یک روش بسیار ساده برای تعریف "نابرابری اقتصادی" اندازه گیری درآمد و ثروت متمرکز شده نزدیک درصد و ١۰ درصد از جمعیت بسیار مرفه یک جامعه و مقایسه آن با ۵۰ درصد مردم جامعه که پائین ترین درآمد را دارند و همچنین مقایسه با صاحبان درآمدهای کل ۹۰ درصد دیگر جامعه است.  گزارش های گذشته فقط بر یک درصد صاحبان درآمدها و ثروت بالای جامعه متمرکز شده بود و تحولات درآمدی در درون ۹۹ درصد دیگر جامعه به نحو بهینه ای اندازه گیری نمی شد. در حالی که در تازه ترین "گزارش در باره نابرابری جهانی" ما شاهد نوآوری های جدید بوده و در این گزارش تحولات درآمدی در تمام جامعه بررسی شده و تحولات درآمدی طبقات مردمی، متوسط و طبقه مرفه و بسیار مرفه مورد ارزیابی قرار گرفته است. به عنوان مثال، این روش تازه، راکد و ثابت ماندن سطح درآمدی طبقه مردمی و دارای در آمدهای پائین که ۵۰ در صد جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند، طی نزدیک به ۴۰ سال پیش نشان داده است.
" تحقیقات گروهی این اقتصاددانان که مبنایش از جمله ارزیابی اطلاعات موجود در ارتباط با مدارک مالیاتی در کشورهای مختلف بوده، همچنین نشان می‌دهد که در این فرایند چیزی به قشرهای متوسط نرسیده و آنان سودی نبرده‌اند.نتیجه گروه تحقیقاتی توما پیکتی همچنین نشان می‌دهد که کم‌ترین فاصله طبقاتی در اروپا دیده می‌شود. در این کشورها در سال گذشته میلادی ده درصد شهروندان مرفه جامعه ۳۷ درصد درآمد ملی را به خود اختصاص داده بودند. آمار مربوط به اروپا در حالی است که ده درصد شهروندان مرفه جامعه در آمریکا ۴۷ درصد درآمد ملی را در دست دارند. این فاصله طبقاتی در خاورمیانه به شدت بالاست و به ۶۱ درصد درآمد ملی می‌رسد. لوکا شانسل در این باره می گوید: سهم یک درصد از جمعیت بسیار مرفه آمریکا طی ۳۸ سال گذشته از ١۰ درصد به ۲۰ درصد کل درآمد ملی این کشور افزایش یافته است. در اروپا، سهم یک درصد از جمعیت بسیار مرفه از ١۰ درصد در سال ١۹۸۰ به ١۲درصد در حال حاضر افزایش یافته است. می توان گفت که نابرابری اقتصادی در اروپا وجود دارد، ولی گسترش آن در اروپا بسیار کمتر از آمریکا بوده است.".

توما پیکتی اعتقاد دارد که با وجودی که در نخستین نگاه نابرابری اقتصادی در اروپا نسبت به آمریکا بسیار کمتر به نظر می رسد، ولی این موضوع به معنی کمتر بودن نابرابری اقتصادی در اروپا نیست:
" با توجه به اینکه در این دوره، میزان رشد اقتصادی در اروپا کند و پائین بوده است و همان میزان رشد را طبقات مرفه و بسیار مرفه جامعه در اختیار گرفته اند، طبقات مردمی و متوسط از این رشد بهره ای نبرده اند و قدرت خرید آنان راکد مانده است. مردم این موضوع را به روشنی می فهمند و مشاهده می کنند. در نتیجه، إحساس بدبینی نسبت به فرآیند جهانی شدن و در برابر اتحادیه اروپا در طبقه مردمی و بخش مهمی از طبقه متوسط در اروپا به شدت افزایش یافته است. این موضوع فقط منحصر به فرانسه نیست، بلکه نارضایتی ها را در سایر نقاط اروپا، از جمله در سوئد و آلمان نیز مشاهده می کنیم. این موضوع بسیار نگران کننده است. اگر گمان کنیم که سیستم کنونی خوب عمل می کند و همه چیز به خوبی پیش می رود و مردم هم راضی هستند، اشتباه بزرگی مرتکب می شویم. ما باید در برنامه های خود به نحوی بازنگری کنیم که روند نابرابری اقتصادی، اجتماعی و مالیاتی در ساختار اتحادیه اروپا کاهش یابد. اگر چنین اقدامی انجام ندهیم، مشکلاتی واقعی بروزخواهد کرد.

" توما پیکتی اعتقاد دارد که سیاست اقتصادی و مالیاتی دونالد ترامپ و امانوئل ماکرون بسیار شبیه هستند. در هرد دو مورد این واقعیت قابل مشاهده است که هر دو با نادیده گرفتن طبقات مردمی و متوسط تلاش کرده اند تا به طبقات بسیار مرفه و مرفه جامعه قدرت خرید بیشتری بدهند: بررسی واقعی دو رفورم مالیاتی که تقریباً همزمان توسط دونالد ترامپ در آمریکا و امانوئل ماکرون در فرانسه اجرا شده، به ما نشان می دهد که ترامپ در آمریکا مالیات بر سود شرکت ها را از ۳۵ در صد به ۲۰ درصد کاهش داده است. مالیات بر سود ویژه مالکان سهام را بیش از حقوق های سطح بالا کاهش داده و در همان حال، مالیات بر ارث را تقریباً حذف کرده است. در فرانسه، مالیات بر سود شرکت ها از ۳۳ در صد به ۲۵ درصد کاهش یافته است. سقف مالیات سود سهام به ۳۰ درصد کاهش یافته، در حالی که سقف مالیات بر درآمد حقوق بگیرانِ تا حدود ۵۵ در صد بالا رفته است. افزون بر آن، آقای ماکرون مالیات بر ثروت را حذف کرده است، در حالی که میزان مالیات بر املاک کوچک و متوسط که بیشتر به طبقه متوسط تعلق دارد، هیچگاه تا این اندازه بالا نبوده است.

در باره این سه رویکرد که مورد بررسی و مشاهده قرار گرفته، من اعتقاد دارم که سیاست اعمال شده اشتباه بوده است. رویکرد دولت فرانسه از نقطه نظر "دامپینگ" مالیاتی به مالیات دهنگان متحرک و بسیار ثروتمند کمک کرده که کمتر مالیات بدهند. در چنین شرایطی، مالیات دهندگان غیر متحرک که نمی توانند از طریق قانونی راهی برای کاهش قانونی مالیات های خود بیایند، و در همان حال، شاهد راکد شدن و کاهش درآمدهای خود هستند، نهایتاً چاره ای به غیر از نافرمانی و شورش در برابر خود ندارند. نمی توانیم به آنان بگوئیم که شما چاره ای ندارید و باید مالیات های خود را پرداخت کنید، در حالی که در مورد مالیات گرفتن از ثروتمندان به آنان بگوئیم که نمی توانیم کاری انجام دهیم."


اما نباید فراموش کرد که شکاف درآمدی میان طبقات اجتماعی حد و مرزی دارد و در صورت تداوم این شکاف روزی همانند یک کوه آتش فشان شاهدطغیان جامعه خواهیم بود. طغیانی که همه چیز را بر سر راه خود خراب می کند و می سوزاند. آیا جنبش جلیقه زردها در فرانسه می تواند آغازگر مبارزه گسترده اجتماعی علیه شکاف عمیق طبقاتی باشد که بر جوامع غربی و دیگر کشورهای جهان سنگینی می کند. برای پاسخ دادن به این پرسش باید قدری انتظار کشید.

No comments:

Post a Comment