Sunday, April 07, 2019

؟آیا باید در انتظار«سیل» سیاسی هم باشیم

آیا باید در انتظار«سیل» سیاسی هم باشیم؟!
این روزها که سرازیرشدن سیل های گسترده در بخش های وسیع از مناطق کشور موجب بروزفاجعه ای به معنی واقعی اعم از مرگ و مجروج شدن و آوارگی و از دست دادن وسیله کسب معاش جمعیتی عظیم شده است، و در شرایطی که فساد و رقابت درونی باندها و ناکفایتی رژیم در مقابله با آن خشم مردم ایران را برانگیخته است؛ عجیب نیست که در کنارسایراعتراضاتی چون اعتراضات مطالباتی کارگران و معلمان و ... و یا مالباختگان، شاهد اعتراضات گسترده «سیل باختگان» باشیم. سیل باختگانی که دامنه رفع و رجوع رنج و مصیبت اشان، حتی فراتر از ظرفیت های بودجه دولت خواهد بود. چنان که از هم اکنون گفته می شود که از توانائی های مالی دولت خارج است و باید به سراغ ته مانده صندوق ذخایرارزی رفت. بهرصورت سوای جنبه های اقتصادی و سیاسی که سیل اخیر با توجه به شرایط عمومی نارضایتی برخواهد انگیخت، اما بنظر می رسد که همزمان با «سیل» ناشی از اتمسفرسیاسی بین المللی هم مواجه هستیم که بی گمان بر کل بحران و برآیندآن بی تأثیرنخواهد بود:
چنان که چندین گزارش مهم حکایت از افزایش شدیدفشارها به حکومت اسلامی و البته به نحوغیرمستقیمی سخت ترشدن شرایط برمردم دارد که نه فقط توسط دولت آمریکا بلکه هم چنین به توسط دولت های اروپائی هم دلالت دارد که پیش درآمدتغییرمهمی در رویکردتاکنونی آن ها نسبت به دولت ایران است:
 الف- درخواست سه کشوراروپائی فرانسه و آلمان و انگلیس از دبیرکل سازمان ملل برای ارائه گزارشی پیرامون فعالیت های موشک های بالیستیک ایران که بزعم آن ها مغایرقطعنامه سازمان ملل است، به معنی ورودپرونده ایران به فازجدیدی خواهد بود ( در مذاکرات برجام اول نیز اروپائی ها پس از مذاکرات متعدد و چانه زنی هائی که به نتیجه نرسید، پرونده ایران را به سازمان ملل کشاندند که نهایتا در کنارآمریکا به خوردن جام زهر و برجام اول منجرشد). طبیعی است که این سیاست نیز نه فقط از حمایت جدی آمریکا برخورداراست بلکه برای آن اروپائی ها را زیرفشارهم قرارداده بود.

ب- درهمین رابطه گفته شده است که موضوع ایران در نشست گروه هفت هم مطرح می گردد. حتی از سوی آلمان مطرح شده که متقاعده شده، که لازم است توافق جدیدی با ایران انجام شود که اساسا نتواند غنی سازی بکند که این هم به معنای عبورآلمان ( و اروپا؟) از برجام اول و یا عدم تمرکزصرف بر روی آن است. آیا آن حسدعملا مرده ولی دفن نشده ای که بقول خامنه ای فقط ایران در آن مانده است و او تا کنون برخلاف ادعاهایش جرئت آتش زدنش را نیافته است، در شرف دفن شدن است؟. در حقیقت چنین رویکردی نزدیک ترشدن آن ها به مواضع دولت ترامپ است که تن دادن به حق غنی سازی را در مذاکرات قبلی سخت موردانتقادقرارداده بود و در عمل هم  راه را برای اروپائی ها جهت حفظ برجام و مقابله با فشارهای تحریمی آمریکا و معامله با دولت ایران بسته بود. نباید فراموش کنیم که دولت آمریکا و سفیرآن در آلمان بارها به اروپائی ها پیرامون گشودن آب باریکه «گذرگاه مالی» برای دادوستدبا ایران هشدارداده و شرکت های  آن ها را آشکارا تهدید به تحریم (ثانویه) کرده بود. این واقعیتی است که در جهان بحران زده کنونی دولت آمریکا بر پایه یکه تازی و قلدری درصدداست که با بهره گیری از موقعیت اقتصادی‌( ودلار) و قدرت نظامی خود و بکارگرفتن اهرم اعمال تحریم ها و دیگر فشارها، اروپا را ( و البته دیگران ر انیز) به صف کند. که تا حدزیادی هم موفق به این کارشده است. در منطق یک جانبه گری مهم نیست که مثلا سازمان ملل ( و کمیسرحقوق بشر) آن تحریم ها را مغایربا حقوق بشربداند.

ج- تصمیم محتمل و عنقریب دولت آمریکا در قراردادن سپاه پاسداران در لیست تروریسم. چنین اقدامی که بارها در گذشته هم مطرح شده و بدلیل پی آمدها و ریسک هائی که قراردادن ارتش رسمی یک کشور در لیست تروریستی به همراه دارد پیگیری نشده بود، اما ظاهرا اکنون در ادامه سیاست افزایش فشارحداکثری به حلقوم ایران به گونه ای که بقول مقامات آمریکائی هدفش قراردادن رژیم در برابر دوراهی، یا پذیرش درهم شکستن کامل اقتصاد وتبعاتش و یا تسلیم شدن است؛ گام تازه و حساسی است که اینک تیم حاکم بر کاخ سفید حول آن به قطعیت رسیده است. چنین اقدامی در حقیقت به معنای فراتررفتن لااقل بالقوه از فشارهای اقتصادی و دپیلماتیک هم هست. چرا که تروریستی اعلام کردن کلیت سپاه هم به معنی ایرادفشارهای مالی و بستن دست و پای آن چه با بانک ها و یا شرکت ها و فعالیت گسترده اقتصادی آن هم در داخل است و هم در ارتباطات آن با سایرکشورها. هرکس و هرکشوری که با یک نهادتروریستی (در لیست سیاه آمریکا) رابطه ای داشته باشد می تواند تحت انواع تحریم های آمریکا قراربگیرد و تیم ترامپ هم نشان داده که همه چیز تحت نظارت فشرده است و سرمنافع آمریکا با کسی شوخی ندارد!. اگر در نظر بگیریم که دولت آمریکا خود را در جنگ با تروریست ها می داند و حق خود که هرجا لازم باشد آن ها را موردحمله و دستگیری و پیگردقراربدهد، آن گاه به خطرات و پی آمدهای بالقوه مترتب بر این تصمیم گیری پی خواهیم برد. در آنسو هم رژیم ایران قراردارد که سپاه را ارتش و بازوی زاتی و اصلی و رسمی خود و حافظ عمده موجودیت خویش می داند. بهمین دلیل، صرفنظر از این که تا چه حد بتواند و یا بخواهد، به نوعی آن را اعلام جنگ با خود خواهدانگاشت. چنانکه فلاحت پیشه رئیس کمیسون امنیت مجلس بلافاصله تهدیدکرده است که با چنین تصمیمی نظامیان آمریکا هم در هرجائی که باشند در تیررس نیروهای ما خواهند بود. به گفته او مجلس آمادگی دارد که به سرعت نظامیان آمریکا را درلیست تروریستی قراردهد. البته ناگفته نماند که بروزضعف ها و گسیختگی ها ( مثلا مجعول بودن قطعات موشک های های ماهواره پرتاب کن...) و یا ریزش پی در پی اتوریته و اقتداررژیم و یا ناتوانی اش در آتش زدن برجام آن گونه که خامنه ای تهدید کرده بود و بسیاری از این موارد، محرک اصلی ارتقاء این نوع فشارها تا سرحد درهم شکستن و یا تسلیم شدن رژیم است.

د-با وجودآن که عمده کردن و تمرکززایدالوصف و روزافزون دولت ترامپ به حکومت اسلامی، در شرایطی که به عنوان مثال در همان زمان با پدیده ای چون طالبان مذاکره می کند و یا به عربستان راکتورهای هسته ای می فروشد، پیوند آن با اهداف چندگانه منطقه ای و جهانی است. از جمله برای ورودفعال و مجددبه خاورمیانه در پی تهاجمات و شکست ها و عقب نشینی های یک دروه بزرگ در عراق و افغانستان و سوریه و... است. تشکیل ناتوی عربی علیه ایران و ایجادقطب بلوک کشورهای اسرائیل و اعراب، و ایران و حامیانش در برابرهم و البته تلاش برای حذف صورت مسأله فلسطین و موسوم به معامله قرن و در راستای ایجاد باصطلاح خاورمیانه جدید از آن جمله است. هم چنین در مقیاس جهانی با هدف تسهیل و هموارکردن سیاست یک جانبه گرائی برای تأمین سرکردگی ( که می توان آن را مسامحتا «هژمونی» متکی به زور و قدری نامید) برجهان قرن بیست و یکم و از جمله بر اروپا و ناتو و البته دیگر رقبای خارجی و در داخل با انگیزه رقابت با رقبا و حربه انتخاباتی دانست. در حقیقت بدلیل نفوذاسرائیل کسب اجماع حول سیبل قراردادن ایران آسان ترین راه است. در این معنا هدف گرفتن ایران و دولت اسلامی بدلایل متعددی که خارج از حوصله این نوشته است در عین حال اسب تروائی برای پیشبردمطامع و سیاست های جهانی دولت حاکم بر آمریکا محسوب می شود که البته اروپائی ها نیز متوجه آن هستند و ماکرون و مرکل بارها گفته اند که ضرورت استقلال مالی اروپا و ایجادسازوکاری مستقل از نفوذدلار فراتر از موردایران است و حتی آن را گامی در این راستا ارزیابی می کردند. با این همه اروپائی ها بدلایل متعددی چون منافع عظیم و متقابل دادوستد ناشی از اقتصادجهانی شده و نیز پیرامون مسائل امنیت اروپا و جهان، و البته هم چنین بدلیل قرارگرفتن زیرفشارها و تهدیدهای آمریکا نسبت به هرگونه تخطی از تصمیم های آن کشور که با هدف تنگ ترکردن حلقه محاصره به دورژیم صورت می گیرد و هم چنین بدلیل ناامیدشدن اروپا از رفتارهای جمهوری اسلامی، اعم از ترورها و دفع الوقت کردن ها در گفتگوها و در تصویب قوانین پولشوئی و تداوم و تشدید سیاست های منطقه ای خود و نمایشات تحریک آمیزموشک های بالیستیک و بطورکلی با مشاهده جهت گیری خامنه ای و سپاه و تن سپردن دولت به آن... حتی همان آب باریکه سازوکارمالی مستقل برای مبادله  تجاری و موادغذائی و دارو را هم عملا به حالت تعلیق درآورده و آن را مشروط به پذیرش چندین خواست مهم کرده است. از این رو در پی یک دوره گفتگو و سردواندن رژیم (مثل دوره های قبل از برجام اول).... سیاست افزایش فشار را پیش گرفته اند که فشارهای اخیرحقوق بشری هم از سوی اروپا بی ارتباط با این رویکرد جدید نیست. هم چنانکه بازرسی های جدید آژانس هسته ای از تورقوزآباد که زیرفشارآمریکا واسرائیل و همراهی اروپا صورت گرفته است، گرچه هنوزگزارشش منتشرنشده و خطوط اصلی آن هم درزنکرده است، اما با صورت گرفتن بازرسی ها که نشان دهنده جدی گرفتن آن گزارشات است و با این سخن رئیس آژانس هسته ای که باید با دقت بسیار بر فعالیت های هسته ای ایران نظارت داشت، بنظر می رسد که آژانس و احتمالا اروپائی ها در این بازرسی ها به موارد و نگرانی های تازه ای دست یافته باشند که هنوز کم و کیفش برای ما روشن نیست. نقش نخودی (تشریفاتی) ظریف و استعفاء و بحرانی که حول آن بوجودآمد، بر اروپائی ها ثابت کرد که ول معطلند و ظریف و روحانی کاره ای نیستند (حتی در همان حدگذشته) و سیاست خارجی و نظامی (در منطقه که جای خود دارد) در تمامیت خود دست سپاه و خامنه ای است. ضمن آن که رژیم از درون و ساختارقدرت هم در فازانقباضی و فشرده کردن قدرت مرکزی و مداخلات آن در هرحوزه ای است که به معنی تضعیف هرچه بیشتراصلاح طلبان و دولت باصطلاح انتخابی، و افزایش قدرت اصول گرایان وافراطی ست. در جای دیگری به این موضوع پرداخته ام که سرریزشدن بحران در شرایط انقباضی برخلاف دوره قبلی به معنی بحران درمتابولیسم زیست و سوخت و سازتاکنونی رژیم و در حکم ایجادبحارن در خوداین مکانیسم انقباضی و استبدادی و به بیان دیگر بحران ساختاری در فرایندبازتولیدقدرت است که ورودبه آن خارج از حوصله این نوشته است. اما بطورکلی ارزیایی ریشه ای از وضعیت کنونی رژیم را می توان و باید در همین چهارچوب بحران در فرایندبازتولیدقدرت تبیین و تحلیل کرد.

خلاصه آن که همه این عوامل دست به دست هم داد و بر اروپائی ها هم معلوم کرد که ایران جائی نیست که آن ها بخواهند سرآن منافع خود با دولت آمریکا به صف آرائی به پردازند. و آن ها نمی توانند تخم مرغ های خود را در سبددولت روحانی بگذارند و در شرایط کنونی هم اگر بخواهند مذاکره کنند  طرف مذاکره اشان فی الواقع کسی جز سپاه و سردارسلیمانی ها ( هم چون جلیلی های دوره قبل ) نیست که هدفشان جز دفع الوقت کردن برای بدست آوردن فرجه زمان و بقاء نیست. و همین ارزیابی است که سه کشوربزرگ اروپا را ترغیب کرده است که راه دیگری را در همراهی با آمریکا برای فشاربه رژیم ایران جستجو کنند و چه بسا حتی بخواهند آن را وجه المصالحه ای در دادوستدبزرگتری با ترامپ هم قراربدهند. گرچه این هنوز به معنی همراهی کامل آن ها با اهداف دولت آمریکا نیست وهمواره هم سعی خواهند کرد که بهمراه افزایش فشار و تست واکنش رژیم به چانه زنی هم به پردازند تا راهی برای برجام دوم گشوده شود. بدیهی است که چنین سیاستی به معنی شکست سیاست چانه زنی تا کنونی اروپا در چهارچوب حفظ برجام اول است که بدلیل نافرجام ماندن، آن ها را به صرافت توسل به اهرم های فشارتازه انداخته است که چگونگی واکنش های رژیم سرنوشت آن را تعیین خواهدکرد.

سوای دفع الوقت کردن و انعطاف ناپذیری رژیم، دلیل عمده دیگرافزایش توقعات اروپا از رژیم، مشاهده ضعف و آشفتگی روزافزون و فرایندفروپاشی اقتداررژیم و متزلزل شدن موقعیتش در داخل کشور و ابعادبحران های سترگ و هولناکی است که با آن ها دست و پنجه نرم می کند. بطوری که هر روز می که می گذرد ضعف و شکنندگی رژیم نمایان تر می شود و بدیهی است که در جنگ ( ازجمله جنگ اقتصادی و جنگ دیپلماسی و....) هر طرف با مشاهده ضعف و شکاف در صفوف طرف مقابل، سطح مطالبات و خواست های خود را بالاتر می برد. ترامپ با شکست خوردن داعش (که البته وی آن را تماما به حساب خودواریزکرده است) رسما ایران را محورشر و تروریسم بین المللی عنوان کرده است که حتی خطرناک تر از داعش هم هست و بدنبال ایجادیک فشارجهانی بویژه کشاندن اروپا به زیرچترسیاست های خود است. بنظر می رسد که این فاکتورهم در رویکرداتحادیه اروپا و دولت های اروپائی که خود مواجه با بحران های داخلی و خشم و نارضایتی مردم  و عروج شبه فاشیسم هستند و نشان داده اند که توان مقابله قاطع با سیاست های ترامپ  و یا شکل دادن به اتحادیه اروپای مستقل و قادر به دفاع از خود را ندارند؛ در نزدیکی نسبی آن ها با سیاست های ترامپ در موردایران، بی تأثیرنبوده باشد.

ه- راه فرار؟!
واقعیت آن است که در آن سوی این تهاجم، خامنه ای و سپاه با زیاده خواهی های ناشی از توهم و احساس پیروزی در منطقه، به شکل احمقانه ای فرصت ها را سوزانده است. فرصت هائی چون حفظ وضع موجودتوان موشکی که عملا پذیرفته شده بود در مذاکره –بجای سیاست تؤسعه و تهدید به تؤسعه بیشتر، و یا سرعت عمل در تصویب پالرمو و یا توسل به تهدیددائمی اسرائیل و متحدان آمریکا در منطقه و ... و یا شروع مجدد به حربه ترور در اروپا برای امتیازگرفتن از اروپا و خاموش کردن صدای مخالفان و نظائرآن که معنائی جز پرتاب سنگ توسط کسی که خود در خانه ای شیشه ای نشسته است ندارد. علت ورودرژیم به چنین منطقه«کور» را باید عمدتا در دو عامل جستجوکرد: نخست پیروزی ها و موفقیت های بادآورده در منطقه که بیشتر از ناشی از ضعف رقبا و شکست ها یا مشکلات دولت آمریکا و بخشا ظهورداعش بوده است تا توان واقعی خودش. این عامل باعث نوعی کوربینی و ورودبه همان منطقه ای می شود که از آن به منطقه ای که دیدها کور می شوند نام می بردیم که معمولا هم قدرتمداران و مستبدین و آن ها که خیلی شیفته قدرت و یا موفقیت های موردی خود می شوند و دشمنانشان را ناتوان بیش از اندازه ناتوان می یابند، گرفتارآن می شوند که چه بسا ممکن است حتی به نابودی اشان هم منجرشود (نمونه صدام یکی از آن بود ). از سوی دیگر و مهمتر از آن عامل داخلی و اصلی بحران داخلی است. در واقع خطرنارضایتی های انباشته شده در داخل است که نگرانی اصلی رژیم را تشکیل می دهد و رژیم سعی می کند که با بستن هرچه بیشترفضای تنفس و فشرده کردن قدرت خود به آن پاسخ دهد. گرچه مقابله با بحران مثل مواردپیشین نیازمندنوعی عقب نشینی و سیاست انبساطی (ولوکنترل شده است) اما رژیم بدلیل همان نارضایتی انباشته داخلی و فشارهمزمان بین المللی نگران فروپاشی ناشی از چنان سیاستی است. اکنون حکومت اسلامی در دو راهی سرنوشت سازی قرارگرفته است که  یا باید تن به برجام دومی بدهد ( که دستورکارش با کاهش قدرت چانه زنی رژیم هم روزبروز مطول تر می شود) و یا زدن به سیم آخر و خروج از برجام و ... قرارگرفته است که هرکدام با ریسک ها و پی آمدهای خطیر و نامعلومی مواجه است. هم در وجه داخلی نگران آن است که هرعقب نشینی و سیاست انبساطی شیرازه وجودش را از هم به پاشد و هم در وجه خارجی موجب تشدیدفشارها و تأثیرپی آمدهای آن در توازن قوای داخلی. بطورکلی وضعیت رژیم به جمیع جهات شکننده ترشده و سیاست ونزوئلائی کردن ایران بخصوص با افزایش محاصره اقتصادی و تلاش قدرت ها برای آلترناتیوسازی می تواند بسترمناسبی پیداکند. اکنون هم مشخصا چه بسا با ابعادی به مراتب بیشتر از خشم «مال باختگان» با پدیده خشم برانگیخته شده «سیل باختگان» مواجه شود. ازیکسو عقب نشینی از «موفقیت های منطقه ای» برای رژیم دشواراست، موفقیت هائی که رژیم برای بقاء خود به حفظ آن ها نیازمنداست و از سوی دیگر در برابرمردمی انباشته از خشم و مطالبات قراردارد. بی تردید در این وضعیتی که رژیم از هرسو با محاصره  شعله های در حال سربرکشیدن کانون های بحران مواجه است تنها گدازکم خطرتربرای عبور، همانا کنارآمدن با اروپا ست که آن را هم بدلیل همان کوربینی ذکرشده در بالا دارد از دست می دهد (گرچه هنوز نمی توان گفت که چنین امکانی بالکل سوخته است).
در شرایط کنونی سیاست تعلیق در برخوردبا بحران بویژه در وجه بین المللی حاکم است که پرداختن به جوانب آن از گنجایش این نوشته خارج است. اما تنها باید افزود که سیاست تعلیق (یا اگر بخواهیم به شکل ذمخت تری بیان کنیم فلج شدگی) درشرایط پیشروی بحران ها بدترین رویکردی است که می توان اتخاذکرد. بطوری که  تداوم آن می تواند موجب لبریزشدن بحران و فروپاشی هر نظامی شود و از همین منظر هم  گرچه اکنون ما از آن چیزی نمی دانیم، اما خودسیستم هم از درون می تواند آبستن وقایعی باشد برای گشودن بن بست، که معلوم هم نیست سمت و سویش چه باشد. چرا که تعلیق و آچمزشدگی (که اساسا توسط خودرأس قدرت هم نمایندگی می شود) در شرایطی که مؤلفه های بحران بشدت در حال تغییر و تحول هستند، نمی تواند دیرپا باشد. ناپایداری و شکست سیاست تعلیق حتمی است، اما فعلا نمی توان به گمانه زنی واقعی و مدلل از چگونگی آن پرداخت و این خود نیازمندرصدکردن تحولات بحران و روندهای موجود در آن است. ظهوریک رضاشاه اسلامی یا رضاشاه غیراسلامی دو رویائی هستند که به درجاتی از هردوسو دنبال می شود که البته به عنوان پاسخی به و وضعیت و مطالبات جامعه آب نمائی بیش نیستند. به هرحال جامعه ایران هردو نظام سلطنتی و مذهبی ( آنهم از نوع سلطنت ولایت فقیه اش) و پی آمدهای آن رابه بهای گزافی تجربه کرده است. از همین رو خواهی نخواهی عبوراز هردوی آن ها دو شاخصه مهمی است که نشان می دهد به کدام سمت در حال حرکت هستیم. به جلو یا به عقب. آن ها دو شرط لازم و اولیه برای خروج از دامگه مهلکه ای است که چهاردهه بیش در خروج از یکی به دام آن دیگری افتادیم.

و-راه پیشروی؟
روشن است که اگر جنبشی سراسری چون جنبش اعتراضی الجزائر با مطالبات مشخص و سنجیده ای که گام به گام تعمیق شود وارده میدان نشود، بهمان نسبت نقش مداخله های مخرب قدرت ها و عوامل بیرون از متن جامعه بیشتر خواهد شد که بی تردید نه فقط ربطی به دموکراسی و عدالت جتماعی و رهائی نخواهند داشت که اگر بتوانند نقش فرادست پیداکنند، خطرفروپاشی و یا لیبیائی کردن کشور، همانگونه این روزها هم در جلوی چشممان جاری است را به همراه دارد. قدرتی که با طالبان مذاکره می کند و چشم برجنایت های عربستان می بندد و حتی آن را در مسیردست یابی به قدرت هسته ای رقیب یاری می کند... و سرزمین اشغال شده کشوری (جولان) را هم چون ارث پدری به اسرائیل می بخشد و به ریش همه جهان که او را در شورای امنیت سازمان ملل یکه و تنها می گذارد می خندد، هیچ گاه نمی تواند مورداعتمادمردم ایران و کارگران و زحمتکشان و همه ترقی خواهان در نیل به اهدافشان باشد. نقش آن ها علاوه بر منجمدکردن مطالبات کارگران و معلمان و زحمتکشان و زنان، و یا در آلترناتیوسازی های حبابین در خارج نه فقط راه حل نیستند که مخل آن بوده و جز به گل آلودکردن بیشتر آب و هزردادن انرژی ها نمی انجامند. در این شرایط حساس و خطیرو نفس گیرتاریخی که در برابرش قرارگرفته ایم بدون به میدان آمدن یک جنبش اصیل و مردمی و سراسری در صحنه، مثل همه مواردوقایع مهم و عطف تاریخی، امکان گذر از این گردنه هولناک وجود ندارد. در ایران کنونی شالوده ای نخستین چنین جنبش شکل گرفته اند و گرچه هنوز به قدرکافی نیرومند و سراسری نیستند، اما در بزنگاه های بحران این مهمترین سرمایه رهائی است. تنها بر چنین بستر و در متن دفاع همه جانبه و تقویت آن است که کنش گران گوناکون، آن ها که واقعا دردمردم و کشور را دارند می توانند به نقش آفرینی سازندهـ اگر که واقعا چیزی در چنته داشته باشند- به پردازند. باید فکرزین کردن جنبش و سوارموج ها شدن و حرکت بر فرازآن ها را مردودشمرد و به توانائی ها و ظرفیت های گشایش گرجنبش ها برای برون رفت از بن بست های تاریخا به جای مانده و دست و پاگیری که ما اکنون مشخصا در آن قرارگرفته ایم باورداشت. آخرین نمونه آن که هم اکنون هم جریان دارد جنبش گسترده مردم الجزائراست که بدون مداخلات و یا ادعاهائی این چنینی دارد راه بن بست رهائی از یک فضای استبدادی و نکبت را می گشاید و گام به گام تعمیق یافته و پیشروی می کند؛ بدون آن که به هیج ناجی نجات بخشی دل به بندد. تجربیات امروزه مردم ایران در قیاس با انقلاب بهمن بسیارفراتر رفته است و دیگر بعیداست باین آسانی ها گرفتاروسوسه جستجوی ناجی در ماه باشد.

در شرایط کنونی ما در برابریک رژیم استبدادمذهبی و استثمارگر و گندیده و غارتگر که مهرابطال بر پیشانی اش خورده است، بطورکلی با دوگفتمان، دو طیف و دو صف آرائی با سویه های متضادضداستبدادی، ضدسرمایه داری و مستقل از قدرت های بزرگ از یکسو، و صفی که دارای مختصاتی چون جهت گیری سرمایه دارانه ( آن هم از نوع نئولییرالش و در این عرصه انتقادش به سیستم آن است که چرا بقدرکافی نئولیبرال و مؤمن به بازار نیست)، شبه دموکرات ( دموکراسی شرمگین، حتی اگر با تاجی برسر!) و البته عمدتا دخیل بسته به قدرت های خارجی مواجهیم. گرچه این هردو طیف در درون خود با پراکندگی و با چالش خرده گفتمان ها هم مواجه هستند. اما این چالش ها عموما نه از نفس وجودتفاوت گرایش ها و یا خرده گفتمان ها، در هرصورت وجودشان گریزناپذیراست، بلکه از جایگاه و موقعیتی که هریک برای خودقائل هستند و شرط و شروط هائی که می گذارند سرچشمه می گیرد. تا آن جا که به جریان های ترقی خواه و جنبش های رهائی بر می گردد، آن ها باید بتوانند خرده گرایشات خود را در چهارچوب مبانی عام و مشترک گفتمان رهائی قراردهند و با تن سپردن به امواج حرکت دریا خود در متن آن به کنشگری و به سوخت و ساز به پردازند. در یک کلام اقدام براساس حمایت از مطالبات جنبش ها و اشتراکات خود و نیز گفتگوی سازنده و باز برای تعمیق آگاهی خود و جامعه از نیازهای حیاتی تقویت و نفش آفرینی این گفتمان است. با حرکت در چنین بستری افق های جدیدی برای کنشگری خلاق گشوده می شوند. عنوان این مقاله: آیا باید در انتظارسیل سیاسی باشیم؟! گرچه خواسته است در قیاسی با سیل و انباشته و سرریزرشدن آن خواسته است بگوید فضای سیاسی در نظام حاکم بدلیل انباشت مطالبات سیاسی و اجتماعی و امکان سرریزشدنش مشابهتی با آن دارد؛ اما روشن است که سوای تشابه ظاهری فوق در محتوا این دو به طورماهوی با هم متفاوتند و به هیچ صورتی نمی توان مشخصا جنش اعتراضی مردم ایران را با چنین سیل ویرانگری مقایسه کرد. جنبش ها علی العموم هم دارای وجه سلبی هستند که وجودآن برای شکل گیری یک جنبش گسترده و سراسری امری حیاتی است و هم البته بدرجاتی دارای مضامین ایجابی که لازم است هرچه شفاف تر و فراگیرتر و تعمیق یابنده باشد. جنبش های بزرگ و انقلاب ها در شرایط انباشت نارضایتی ها، بن بست ها و فراگیرشدن احساس بن بست امکان وقوع پیدامی کنند و براساس همان محتوائی که اشاره رشد در وهله اول با هدف درهم شکستن ساختارهای بازدارنده و خفه کننده قدرت پا می گیرند و بهمین دلیل هم رهاننده هستند. اما آن ها در عین حال متناسب با گفتمان های حامل خود واجدمطالبات اثباتی هم هستند که به هر میزان شفاف تربشوند بهمن اندازه هم برای گشودن راه پیشروی و آینده موفق تر عمل خواهند کرد و مانع مصادره خود توسط این یا آن مصادره کننده گان خواهند گشت. جنبش ها از خلال آزمون و گفتگو و نفش آفرینی بی شمارسوژه ها و گردش نظرات در حین حرکت به خود تعین داده و مطالبات خود را ارتقاء‌ می دهند. براین اساس ما از یکسو به شکل گیری یک همگرائی و یک جنبش گسترده و متکثر حتی با گفتمان های متفاوت و چه بسا حتی متضاد برای درهم شکستن ساختارهای قدرت به عنوان یک هدف مشترک گرچه از منظرهای مختلف هستیم. امری که بدون آن درهم شکستن سیطره قدرت از داخل (و در بسیاری موارد حتی از خارج ) ناممکن است. و از سوی دیگر نیازداریم برای گریز از تکرارتلخ تجربه انقلاب بهمن مردم، کارگران و زحمتکشان حول مطالبات پایه ای خویش و حول گفتمان ناظر برآن مطالبات گردآیند تا موج سواران حرفه ای و مستظهر به حمایت قدرت بزرگ نتوانند جنبش را، همانطور که خمینی مصادره کرد، مصادره کنند. گل همین جاست و هر کنشگرمردمی باید در همین جا برقصد!
۷آوریل ۲۰۱۹   تقی روزبه




چنان که چندین گزارش مهم حکایت از افزایش شدیدفشارها به حکومت اسلامی و البته به نحوغیرمستقیمی سخت ترشدن شرایط برمردم دارد که نه فقط توسط دولت آمریکا بلکه هم چنین به توسط دولت های اروپائی هم دلالت دارد که پیش درآمدتغییرمهمی در رویکردتاکنونی آن ها نسبت به دولت ایران است:

الف- درخواست سه کشوراروپائی فرانسه و آلمان و انگلیس از دبیرکل سازمان ملل برای ارائه گزارشی پیرامون فعالیت های موشک های بالیستیک ایران که بزعم آن ها مغایرقطعنامه سازمان ملل است، به معنی ورودپرونده ایران به فازجدیدی خواهد بود ( در مذاکرات برجام اول نیز اروپائی ها پس از مذاکرات متعدد و چانه زنی هائی که به نتیجه نرسید، پرونده ایران را به سازمان ملل کشاندند که نهایتا در کنارآمریکا به خوردن جام زهر و برجام اول منجرشد). طبیعی است که این سیاست نیز نه فقط از حمایت جدی آمریکا برخورداراست بلکه برای آن اروپائی ها را زیرفشارهم قرارداده بود.

ب- درهمین رابطه گفته شده است که موضوع ایران در نشست گروه هفت هم مطرح می گردد. حتی از سوی آلمان مطرح شده که متقاعده شده، که لازم است توافق جدیدی با ایران انجام شود که اساسا نتواند غنی سازی بکند که این هم به معنای عبورآلمان ( و اروپا؟) از برجام اول و یا عدم تمرکزصرف بر روی آن است. آیا آن حسدعملا مرده ولی دفن نشده ای که بقول خامنه ای فقط ایران در آن مانده است و او تا کنون برخلاف ادعاهایش جرئت آتش زدنش را نیافته است، در شرف دفن شدن است؟. در حقیقت چنین رویکردی نزدیک ترشدن آن ها به مواضع دولت ترامپ است که تن دادن به حق غنی سازی را در مذاکرات قبلی سخت موردانتقادقرارداده بود و در عمل هم  راه را برای اروپائی ها جهت حفظ برجام و مقابله با فشارهای تحریمی آمریکا و معامله با دولت ایران بسته بود. نباید فراموش کنیم که دولت آمریکا و سفیرآن در آلمان بارها به اروپائی ها پیرامون گشودن آب باریکه «گذرگاه مالی» برای دادوستدبا ایران هشدارداده و شرکت های  آن ها را آشکارا تهدید به تحریم (ثانویه) کرده بود. این واقعیتی است که در جهان بحران زده کنونی دولت آمریکا بر پایه یکه تازی و قلدری درصدداست که با بهره گیری از موقعیت اقتصادی‌( ودلار) و قدرت نظامی خود و بکارگرفتن اهرم اعمال تحریم ها و دیگر فشارها، اروپا را ( و البته دیگران ر انیز) به صف کند. که تا حدزیادی هم موفق به این کارشده است. در منطق یک جانبه گری مهم نیست که مثلا سازمان ملل ( و کمیسرحقوق بشر) آن تحریم ها را مغایربا حقوق بشربداند.

ج- تصمیم محتمل و عنقریب دولت آمریکا در قراردادن سپاه پاسداران در لیست تروریسم. چنین اقدامی که بارها در گذشته هم مطرح شده و بدلیل پی آمدها و ریسک هائی که قراردادن ارتش رسمی یک کشور در لیست تروریستی به همراه دارد پیگیری نشده بود، اما ظاهرا اکنون در ادامه سیاست افزایش فشارحداکثری به حلقوم ایران به گونه ای که بقول مقامات آمریکائی هدفش قراردادن رژیم در برابر دوراهی، یا پذیرش درهم شکستن کامل اقتصاد وتبعاتش و یا تسلیم شدن است؛ گام تازه و حساسی است که اینک تیم حاکم بر کاخ سفید حول آن به قطعیت رسیده است. چنین اقدامی در حقیقت به معنای فراتررفتن لااقل بالقوه از فشارهای اقتصادی و دپیلماتیک هم هست. چرا که تروریستی اعلام کردن کلیت سپاه هم به معنی ایرادفشارهای مالی و بستن دست و پای آن چه با بانک ها و یا شرکت ها و فعالیت گسترده اقتصادی آن هم در داخل است و هم در ارتباطات آن با سایرکشورها. هرکس و هرکشوری که با یک نهادتروریستی (در لیست سیاه آمریکا) رابطه ای داشته باشد می تواند تحت انواع تحریم های آمریکا قراربگیرد و تیم ترامپ هم نشان داده که همه چیز تحت نظارت فشرده است و سرمنافع آمریکا با کسی شوخی ندارد!. اگر در نظر بگیریم که دولت آمریکا خود را در جنگ با تروریست ها می داند و حق خود که هرجا لازم باشد آن ها را موردحمله و دستگیری و پیگردقراربدهد، آن گاه به خطرات و پی آمدهای بالقوه مترتب بر این تصمیم گیری پی خواهیم برد. در آنسو هم رژیم ایران قراردارد که سپاه را ارتش و بازوی زاتی و اصلی و رسمی خود و حافظ عمده موجودیت خویش می داند. بهمین دلیل، صرفنظر از این که تا چه حد بتواند و یا بخواهد، به نوعی آن را اعلام جنگ با خود خواهدانگاشت. چنانکه فلاحت پیشه رئیس کمیسون امنیت مجلس بلافاصله تهدیدکرده است که با چنین تصمیمی نظامیان آمریکا هم در هرجائی که باشند در تیررس نیروهای ما خواهند بود. به گفته او مجلس آمادگی دارد که به سرعت نظامیان آمریکا را درلیست تروریستی قراردهد. البته ناگفته نماند که بروزضعف ها و گسیختگی ها ( مثلا مجعول بودن قطعات موشک های های ماهواره پرتاب کن...) و یا ریزش پی در پی اتوریته و اقتداررژیم و یا ناتوانی اش در آتش زدن برجام آن گونه که خامنه ای تهدید کرده بود و بسیاری از این موارد، محرک اصلی ارتقاء این نوع فشارها تا سرحد درهم شکستن و یا تسلیم شدن رژیم است.

د-با وجودآن که عمده کردن و تمرکززایدالوصف و روزافزون دولت ترامپ به حکومت اسلامی، در شرایطی که به عنوان مثال در همان زمان با پدیده ای چون طالبان مذاکره می کند و یا به عربستان راکتورهای هسته ای می فروشد، پیوند آن با اهداف چندگانه منطقه ای و جهانی است. از جمله برای ورودفعال و مجددبه خاورمیانه در پی تهاجمات و شکست ها و عقب نشینی های یک دروه بزرگ در عراق و افغانستان و سوریه و... است. تشکیل ناتوی عربی علیه ایران و ایجادقطب بلوک کشورهای اسرائیل و اعراب، و ایران و حامیانش در برابرهم و البته تلاش برای حذف صورت مسأله فلسطین و موسوم به معامله قرن و در راستای ایجاد باصطلاح خاورمیانه جدید از آن جمله است. هم چنین در مقیاس جهانی با هدف تسهیل و هموارکردن سیاست یک جانبه گرائی برای تأمین سرکردگی ( که می توان آن را مسامحتا «هژمونی» متکی به زور و قدری نامید) برجهان قرن بیست و یکم و از جمله بر اروپا و ناتو و البته دیگر رقبای خارجی و در داخل با انگیزه رقابت با رقبا و حربه انتخاباتی دانست. در حقیقت بدلیل نفوذاسرائیل کسب اجماع حول سیبل قراردادن ایران آسان ترین راه است. در این معنا هدف گرفتن ایران و دولت اسلامی بدلایل متعددی که خارج از حوصله این نوشته است در عین حال اسب تروائی برای پیشبردمطامع و سیاست های جهانی دولت حاکم بر آمریکا محسوب می شود که البته اروپائی ها نیز متوجه آن هستند و ماکرون و مرکل بارها گفته اند که ضرورت استقلال مالی اروپا و ایجادسازوکاری مستقل از نفوذدلار فراتر از موردایران است و حتی آن را گامی در این راستا ارزیابی می کردند. با این همه اروپائی ها بدلایل متعددی چون منافع عظیم و متقابل دادوستد ناشی از اقتصادجهانی شده و نیز پیرامون مسائل امنیت اروپا و جهان، و البته هم چنین بدلیل قرارگرفتن زیرفشارها و تهدیدهای آمریکا نسبت به هرگونه تخطی از تصمیم های آن کشور که با هدف تنگ ترکردن حلقه محاصره به دورژیم صورت می گیرد و هم چنین بدلیل ناامیدشدن اروپا از رفتارهای جمهوری اسلامی، اعم از ترورها و دفع الوقت کردن ها در گفتگوها و در تصویب قوانین پولشوئی و تداوم و تشدید سیاست های منطقه ای خود و نمایشات تحریک آمیزموشک های بالیستیک و بطورکلی با مشاهده جهت گیری خامنه ای و سپاه و تن سپردن دولت به آن... حتی همان آب باریکه سازوکارمالی مستقل برای مبادله  تجاری و موادغذائی و دارو را هم عملا به حالت تعلیق درآورده و آن را مشروط به پذیرش چندین خواست مهم کرده است. از این رو در پی یک دوره گفتگو و سردواندن رژیم (مثل دوره های قبل از برجام اول).... سیاست افزایش فشار را پیش گرفته اند که فشارهای اخیرحقوق بشری هم از سوی اروپا بی ارتباط با این رویکرد جدید نیست. هم چنانکه بازرسی های جدید آژانس هسته ای از تورقوزآباد که زیرفشارآمریکا واسرائیل و همراهی اروپا صورت گرفته است، گرچه هنوزگزارشش منتشرنشده و خطوط اصلی آن هم درزنکرده است، اما با صورت گرفتن بازرسی ها که نشان دهنده جدی گرفتن آن گزارشات است و با این سخن رئیس آژانس هسته ای که باید با دقت بسیار بر فعالیت های هسته ای ایران نظارت داشت، بنظر می رسد که آژانس و احتمالا اروپائی ها در این بازرسی ها به موارد و نگرانی های تازه ای دست یافته باشند که هنوز کم و کیفش برای ما روشن نیست. نقش نخودی (تشریفاتی) ظریف و استعفاء و بحرانی که حول آن بوجودآمد، بر اروپائی ها ثابت کرد که ول معطلند و ظریف و روحانی کاره ای نیستند (حتی در همان حدگذشته) و سیاست خارجی و نظامی (در منطقه که جای خود دارد) در تمامیت خود دست سپاه و خامنه ای است. ضمن آن که رژیم از درون و ساختارقدرت هم در فازانقباضی و فشرده کردن قدرت مرکزی و مداخلات آن در هرحوزه ای است که به معنی تضعیف هرچه بیشتراصلاح طلبان و دولت باصطلاح انتخابی، و افزایش قدرت اصول گرایان وافراطی ست. در جای دیگری به این موضوع پرداخته ام که سرریزشدن بحران در شرایط انقباضی برخلاف دوره قبلی به معنی بحران درمتابولیسم زیست و سوخت و سازتاکنونی رژیم و در حکم ایجادبحارن در خوداین مکانیسم انقباضی و استبدادی و به بیان دیگر بحران ساختاری در فرایندبازتولیدقدرت است که ورودبه آن خارج از حوصله این نوشته است. اما بطورکلی ارزیایی ریشه ای از وضعیت کنونی رژیم را می توان و باید در همین چهارچوب بحران در فرایندبازتولیدقدرت تبیین و تحلیل کرد.

خلاصه آن که همه این عوامل دست به دست هم داد و بر اروپائی ها هم معلوم کرد که ایران جائی نیست که آن ها بخواهند سرآن منافع خود با دولت آمریکا به صف آرائی به پردازند. و آن ها نمی توانند تخم مرغ های خود را در سبددولت روحانی بگذارند و در شرایط کنونی هم اگر بخواهند مذاکره کنند  طرف مذاکره اشان فی الواقع کسی جز سپاه و سردارسلیمانی ها ( هم چون جلیلی های دوره قبل ) نیست که هدفشان جز دفع الوقت کردن برای بدست آوردن فرجه زمان و بقاء نیست. و همین ارزیابی است که سه کشوربزرگ اروپا را ترغیب کرده است که راه دیگری را در همراهی با آمریکا برای فشاربه رژیم ایران جستجو کنند و چه بسا حتی بخواهند آن را وجه المصالحه ای در دادوستدبزرگتری با ترامپ هم قراربدهند. گرچه این هنوز به معنی همراهی کامل آن ها با اهداف دولت آمریکا نیست وهمواره هم سعی خواهند کرد که بهمراه افزایش فشار و تست واکنش رژیم به چانه زنی هم به پردازند تا راهی برای برجام دوم گشوده شود. بدیهی است که چنین سیاستی به معنی شکست سیاست چانه زنی تا کنونی اروپا در چهارچوب حفظ برجام اول است که بدلیل نافرجام ماندن، آن ها را به صرافت توسل به اهرم های فشارتازه انداخته است که چگونگی واکنش های رژیم سرنوشت آن را تعیین خواهدکرد.

سوای دفع الوقت کردن و انعطاف ناپذیری رژیم، دلیل عمده دیگرافزایش توقعات اروپا از رژیم، مشاهده ضعف و آشفتگی روزافزون و فرایندفروپاشی اقتداررژیم و متزلزل شدن موقعیتش در داخل کشور و ابعادبحران های سترگ و هولناکی است که با آن ها دست و پنجه نرم می کند. بطوری که هر روز می که می گذرد ضعف و شکنندگی رژیم نمایان تر می شود و بدیهی است که در جنگ ( ازجمله جنگ اقتصادی و جنگ دیپلماسی و....) هر طرف با مشاهده ضعف و شکاف در صفوف طرف مقابل، سطح مطالبات و خواست های خود را بالاتر می برد. ترامپ با شکست خوردن داعش (که البته وی آن را تماما به حساب خودواریزکرده است) رسما ایران را محورشر و تروریسم بین المللی عنوان کرده است که حتی خطرناک تر از داعش هم هست و بدنبال ایجادیک فشارجهانی بویژه کشاندن اروپا به زیرچترسیاست های خود است. بنظر می رسد که این فاکتورهم در رویکرداتحادیه اروپا و دولت های اروپائی که خود مواجه با بحران های داخلی و خشم و نارضایتی مردم  و عروج شبه فاشیسم هستند و نشان داده اند که توان مقابله قاطع با سیاست های ترامپ  و یا شکل دادن به اتحادیه اروپای مستقل و قادر به دفاع از خود را ندارند؛ در نزدیکی نسبی آن ها با سیاست های ترامپ در موردایران، بی تأثیرنبوده باشد.

ه- راه فرار؟!
واقعیت آن است که در آن سوی این تهاجم، خامنه ای و سپاه با زیاده خواهی های ناشی از توهم و احساس پیروزی در منطقه، به شکل احمقانه ای فرصت ها را سوزانده است. فرصت هائی چون حفظ وضع موجودتوان موشکی که عملا پذیرفته شده بود در مذاکره –بجای سیاست تؤسعه و تهدید به تؤسعه بیشتر، و یا سرعت عمل در تصویب پالرمو و یا توسل به تهدیددائمی اسرائیل و متحدان آمریکا در منطقه و ... و یا شروع مجدد به حربه ترور در اروپا برای امتیازگرفتن از اروپا و خاموش کردن صدای مخالفان و نظائرآن که معنائی جز پرتاب سنگ توسط کسی که خود در خانه ای شیشه ای نشسته است ندارد. علت ورودرژیم به چنین منطقه«کور» را باید عمدتا در دو عامل جستجوکرد: نخست پیروزی ها و موفقیت های بادآورده در منطقه که بیشتر از ناشی از ضعف رقبا و شکست ها یا مشکلات دولت آمریکا و بخشا ظهورداعش بوده است تا توان واقعی خودش. این عامل باعث نوعی کوربینی و ورودبه همان منطقه ای می شود که از آن به منطقه ای که دیدها کور می شوند نام می بردیم که معمولا هم قدرتمداران و مستبدین و آن ها که خیلی شیفته قدرت و یا موفقیت های موردی خود می شوند و دشمنانشان را ناتوان بیش از اندازه ناتوان می یابند، گرفتارآن می شوند که چه بسا ممکن است حتی به نابودی اشان هم منجرشود (نمونه صدام یکی از آن بود ). از سوی دیگر و مهمتر از آن عامل داخلی و اصلی بحران داخلی است. در واقع خطرنارضایتی های انباشته شده در داخل است که نگرانی اصلی رژیم را تشکیل می دهد و رژیم سعی می کند که با بستن هرچه بیشترفضای تنفس و فشرده کردن قدرت خود به آن پاسخ دهد. گرچه مقابله با بحران مثل مواردپیشین نیازمندنوعی عقب نشینی و سیاست انبساطی (ولوکنترل شده است) اما رژیم بدلیل همان نارضایتی انباشته داخلی و فشارهمزمان بین المللی نگران فروپاشی ناشی از چنان سیاستی است. اکنون حکومت اسلامی در دو راهی سرنوشت سازی قرارگرفته است که  یا باید تن به برجام دومی بدهد ( که دستورکارش با کاهش قدرت چانه زنی رژیم هم روزبروز مطول تر می شود) و یا زدن به سیم آخر و خروج از برجام و ... قرارگرفته است که هرکدام با ریسک ها و پی آمدهای خطیر و نامعلومی مواجه است. هم در وجه داخلی نگران آن است که هرعقب نشینی و سیاست انبساطی شیرازه وجودش را از هم به پاشد و هم در وجه خارجی موجب تشدیدفشارها و تأثیرپی آمدهای آن در توازن قوای داخلی. بطورکلی وضعیت رژیم به جمیع جهات شکننده ترشده و سیاست ونزوئلائی کردن ایران بخصوص با افزایش محاصره اقتصادی و تلاش قدرت ها برای آلترناتیوسازی می تواند بسترمناسبی پیداکند. اکنون هم مشخصا چه بسا با ابعادی به مراتب بیشتر از خشم «مال باختگان» با پدیده خشم برانگیخته شده «سیل باختگان» مواجه شود. ازیکسو عقب نشینی از «موفقیت های منطقه ای» برای رژیم دشواراست، موفقیت هائی که رژیم برای بقاء خود به حفظ آن ها نیازمنداست و از سوی دیگر در برابرمردمی انباشته از خشم و مطالبات قراردارد. بی تردید در این وضعیتی که رژیم از هرسو با محاصره  شعله های در حال سربرکشیدن کانون های بحران مواجه است تنها گدازکم خطرتربرای عبور، همانا کنارآمدن با اروپا ست که آن را هم بدلیل همان کوربینی ذکرشده در بالا دارد از دست می دهد (گرچه هنوز نمی توان گفت که چنین امکانی بالکل سوخته است).

در شرایط کنونی سیاست تعلیق در برخوردبا بحران بویژه در وجه بین المللی حاکم است که پرداختن به جوانب آن از گنجایش این نوشته خارج است. اما تنها باید افزود که سیاست تعلیق (یا اگر بخواهیم به شکل ذمخت تری بیان کنیم فلج شدگی) درشرایط پیشروی بحران ها بدترین رویکردی است که می توان اتخاذکرد. بطوری که  تداوم آن می تواند موجب لبریزشدن بحران و فروپاشی هر نظامی شود و از همین منظر هم  گرچه اکنون ما از آن چیزی نمی دانیم، اما خودسیستم هم از درون می تواند آبستن وقایعی باشد برای گشودن بن بست، که معلوم هم نیست سمت و سویش چه باشد. چرا که تعلیق و آچمزشدگی (که اساسا توسط خودرأس قدرت هم نمایندگی می شود) در شرایطی که مؤلفه های بحران بشدت در حال تغییر و تحول هستند، نمی تواند دیرپا باشد. ناپایداری و شکست سیاست تعلیق حتمی است، اما فعلا نمی توان به گمانه زنی واقعی و مدلل از چگونگی آن پرداخت و این خود نیازمندرصدکردن تحولات بحران و روندهای موجود در آن است. ظهوریک رضاشاه اسلامی یا رضاشاه غیراسلامی دو رویائی هستند که به درجاتی از هردوسو دنبال می شود که البته به عنوان پاسخی به و وضعیت و مطالبات جامعه آب نمائی بیش نیستند. به هرحال جامعه ایران هردو نظام سلطنتی و مذهبی ( آنهم از نوع سلطنت ولایت فقیه اش) و پی آمدهای آن رابه بهای گزافی تجربه کرده است. از همین رو خواهی نخواهی عبوراز هردوی آن ها دو شاخصه مهمی است که نشان می دهد به کدام سمت در حال حرکت هستیم. به جلو یا به عقب. آن ها دو شرط لازم و اولیه برای خروج از دامگه مهلکه ای است که چهاردهه بیش در خروج از یکی به دام آن دیگری افتادیم.

و-راه پیشروی؟
روشن است که اگر جنبشی سراسری چون جنبش اعتراضی الجزائر با مطالبات مشخص و سنجیده ای که گام به گام تعمیق شود وارده میدان نشود، بهمان نسبت نقش مداخله های مخرب قدرت ها و عوامل بیرون از متن جامعه بیشتر خواهد شد که بی تردید نه فقط ربطی به دموکراسی و عدالت جتماعی و رهائی نخواهند داشت که اگر بتوانند نقش فرادست پیداکنند، خطرفروپاشی و یا لیبیائی کردن کشور، همانگونه این روزها هم در جلوی چشممان جاری است را به همراه دارد. قدرتی که با طالبان مذاکره می کند و چشم برجنایت های عربستان می بندد و حتی آن را در مسیردست یابی به قدرت هسته ای رقیب یاری می کند... و سرزمین اشغال شده کشوری (جولان) را هم چون ارث پدری به اسرائیل می بخشد و به ریش همه جهان که او را در شورای امنیت سازمان ملل یکه و تنها می گذارد می خندد، هیچ گاه نمی تواند مورداعتمادمردم ایران و کارگران و زحمتکشان و همه ترقی خواهان در نیل به اهدافشان باشد. نقش آن ها علاوه بر منجمدکردن مطالبات کارگران و معلمان و زحمتکشان و زنان، و یا در آلترناتیوسازی های حبابین در خارج نه فقط راه حل نیستند که مخل آن بوده و جز به گل آلودکردن بیشتر آب و هزردادن انرژی ها نمی انجامند. در این شرایط حساس و خطیرو نفس گیرتاریخی که در برابرش قرارگرفته ایم بدون به میدان آمدن یک جنبش اصیل و مردمی و سراسری در صحنه، مثل همه مواردوقایع مهم و عطف تاریخی، امکان گذر از این گردنه هولناک وجود ندارد. در ایران کنونی شالوده ای نخستین چنین جنبش شکل گرفته اند و گرچه هنوز به قدرکافی نیرومند و سراسری نیستند، اما در بزنگاه های بحران این مهمترین سرمایه رهائی است. تنها بر چنین بستر و در متن دفاع همه جانبه و تقویت آن است که کنش گران گوناکون، آن ها که واقعا دردمردم و کشور را دارند می توانند به نقش آفرینی سازندهـ اگر که واقعا چیزی در چنته داشته باشند- به پردازند. باید فکرزین کردن جنبش و سوارموج ها شدن و حرکت بر فرازآن ها را مردودشمرد و به توانائی ها و ظرفیت های گشایش گرجنبش ها برای برون رفت از بن بست های تاریخا به جای مانده و دست و پاگیری که ما اکنون مشخصا در آن قرارگرفته ایم باورداشت. آخرین نمونه آن که هم اکنون هم جریان دارد جنبش گسترده مردم الجزائراست که بدون مداخلات و یا ادعاهائی این چنینی دارد راه بن بست رهائی از یک فضای استبدادی و نکبت را می گشاید و گام به گام تعمیق یافته و پیشروی می کند؛ بدون آن که به هیج ناجی نجات بخشی دل به بندد. تجربیات امروزه مردم ایران در قیاس با انقلاب بهمن بسیارفراتر رفته است و دیگر بعیداست باین آسانی ها گرفتاروسوسه جستجوی ناجی در ماه باشد.

در شرایط کنونی ما در برابریک رژیم استبدادمذهبی و استثمارگر و گندیده و غارتگر که مهرابطال بر پیشانی اش خورده است، بطورکلی با دوگفتمان، دو طیف و دو صف آرائی با سویه های متضادضداستبدادی، ضدسرمایه داری و مستقل از قدرت های بزرگ از یکسو، و یک صفی که در حقیقت مخالف یک اسبتداد و حکم روائی مشخصی که دارای جهت گیری سرمایه دارانه هست ( آن هم از نوع نئولییرالش) و البته دخیل بسته به قدرت های خارجی مواجهیم. گرچه این هردو طیف در درون خود با پراکندگی و با چالش خرده گفتمان هم مواجه هستند. اما این چالش ها عموما نه از نفس وجودتفاوت گرایش ها و یا خرده گفتمان ها بلکه از جایگاه و موقعیتی که برای خودقائل هستند و شرط و شروط هائی که می گذارند سرچشمه می گیرد. تا آن جا که به جریان های ترقی خواه و جنبش های رهائی بر می گردد، آن ها باید بتوانند خرده گرایشات خود را در چهارچوب مبانی عام و مشترک گفتمان رهائی قراردهند و با تن سپردن به امواج حرکت دریا خود در متن آن به کنشگری و به سوخت و ساز به پردازند. در یک کلام اقدام براساس حمایت از مطالبات جنبش ها و اشتراکات خود و نیز گفتگوی سازنده و باز برای تعمیق آگاهی خود و جامعه از نیازهای حیاتی تقویت و نفش آفرینی این گفتمان است. با حرکت در چنین بستری افق های جدیدی برای کنشگری خلاق گشوده می شوند. عنوان این مقاله: آیا باید در انتظارسیل سیاسی باشیم؟! گرچه خواسته است در قیاسی با سیل و انباشته و سرریزرشدن آن خواسته است بگوید فضای سیاسی در نظام حاکم بدلیل انباشت مطالبات سیاسی و اجتماعی و امکان سرریزشدنش مشابهتی با آن دارد؛ اما روشن است که سوای تشابه ظاهری فوق در محتوا این دو به طورماهوی با هم متفاوتند و به هیچ صورتی نمی توان مشخصا جنش اعتراضی مردم ایران را با چنین سیل ویرانگری مقایسه کرد. جنبش ها علی العموم هم دارای وجه سلبی هستند که وجودآن برای شکل گیری یک جنبش گسترده و سراسری امری حیاتی است و هم البته بدرجاتی دارای مضامین ایجابی که لازم است هرچه شفاف تر و فراگیرتر و تعمیق یابنده باشد. جنبش های بزرگ و انقلاب ها در شرایط انباشت نارضایتی ها، بن بست ها و فراگیرشدن احساس بن بست امکان وقوع پیدامی کنند و براساس همان محتوائی که اشاره رشد در وهله اول با هدف درهم شکستن ساختارهای بازدارنده و خفه کننده قدرت پا می گیرند و بهمین دلیل هم رهاننده هستند. اما آن ها در عین حال متناسب با گفتمان های حامل خود واجدمطالبات اثباتی هم هستند که به هر میزان شفاف تربشوند بهمن اندازه هم برای گشودن راه پیشروی و آینده موفق تر عمل خواهند کرد و مانع مصادره خود توسط این یا آن مصادره کننده گان خواهند گشت. جنبش ها از خلال آزمون و گفتگو و نفش آفرینی بی شمارسوژه ها و گردش نظرات در حین حرکت به خود تعین داده و مطالبات خود را ارتقاء‌ می دهند. براین اساس ما از یکسو به شکل گیری یک همگرائی و یک جنبش گسترده و متکثر حتی با گفتمان های متفاوت و چه بسا حتی متضاد برای درهم شکستن ساختارهای قدرت به عنوان یک هدف مشترک گرچه از منظرهای مختلف هستیم. امری که بدون آن درهم شکستن سیطره قدرت از داخل (و در بسیاری موارد حتی از خارج ) ناممکن است. و از سوی دیگر نیازداریم برای گریز از تکرارتلخ تجربه انقلاب بهمن مردم، کارگران و زحمتکشان حول مطالبات پایه ای خویش و حول گفتمان ناظر برآن مطالبات گردآیند تا موج سواران حرفه ای و مستظهر به حمایت قدرت های بزرگ نتوانند جنبش را، همانطور که خمینی مصادره کرد، مصادره کنند. گل همین جاست و هر کنشگرمردمی باید در همین جا برقصد!
۷آوریل ۲۰۱۹   تقی روزبه

No comments:

Post a Comment