Monday, June 29, 2020

جنبش ضدتبعیضی که عملا سرنگونی تندیس های «مرده» را با سرنوشت تندیس های «زنده» گره زده است

جنبش ضدتبعیضی که عملا سرنگونی تندیس های «مرده» را با سرنوشت تندیس های «زنده» گره زده است!
گشودن قلمروهای تازه!
اولین نکته بکری که این جنبش از آن پرده برداری کرده، این است که برافراشتگی تندیس های تاریخی و مرتبط به نژادپرستی فقط متعلق به گذشته نیستند، بلکه آن ها در زیرپوست جامعه کنونی نفس می کشند و مهم تر از آن با تندیس های زنده یعنی همقطاران امروزی خود در سطوح بالای قدرت حمایت می شوند!
از این رو با توجه به دامنه گسترده و تاثیرات و پی آمدهای محتمل این جنبش و بویژه عروج آن در بزنگاه انباشت بحران های سرمایه داری، درنگی بر تیپولوژی (گونه شناسی) و سرشت و صورت بندی آن برای درک معنای این رویدادها اهمیت دارد.
جنبش ها عموما اهرم های واقعی پیش روی و ایجادتغییر و شیفت پارادایم های نوین بوده اند. هرجنبش واقعی به اندازه ای که فراگیر و نیرومند باشد، به همان اندازه قادراست مناسبات اجتماعی و قدرت را دگرگون کند. گرچه جنبش سیاه پوستان آمریکا از پیشینه تاریخی و مبارزاتی گسترده ای برخورداراست، اما بنظر می رسد جنبش اخیر به لحاظ ابعادداخلی و جهانی و شرایطی خاصی که درآن به وقوع می پیوندد و با وجودخودویژگی هایش و از جمله مطالبات اخص اش، از محدوده آن ها فراتر می رود. بطوری که می توان آن را گامی فراتر از ادامه مبارزات گذشته جنبش سیاه پوستان بشمارآورد. و از این منظر جنبشی برای تغییرزندگی و مناسبات اجتماعی در مقیاس کلان اعم از سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، و از ترازجنبش ها و انقلابات نوینی محسوب می شود که با جنبش مه ۶۸ فرانسه شروع شدند و اینک شاهدبرآمدی نوین از آن هستیم. مثل هررخداد و رویدادبزرگی که در فراسوی قلمروتاریخ صورت می گیرد، دارای افزوده های تازه و غافلگیرکننده است. آشکاراست که تکانه ها و تموجات این جنبش فراتر از مطالبات صرف حقوقی و در محدوده یک اقلیت جریان دارد. گوئی که تبعیض های اخصی که بر آن ها اعمال می شوند، با بحران و مسائل و معضلات کلانی که جامعه آمریکا با آن دست بگریبان است گره خورده اند و رهائی آن ها با توجه به نهادینه و سیستماتیک شدن این تبعیض ها، با رهائی عمومی و تغییرات بزرگ در سطح جامعه آمریکا پیوند خورده است و این چیزی جز بازتاب ساختاری شدن و ادغام انواع تبعیض ها در سیستم و بازتولیدمکررآن ها نیست. و برهمین اساس هم قادر است که بسیج ها و حرکت های بزرگ و سراسری را شکل بدهد تا حدی که کل طبقه حاکمه آمریکا را غافلگیرکرده است. این گونه جنبش های جامعه محور و ضدسیستم با قلمروزدائی و عبور از خطوط و مرزگذاری های نوشته و نانوشته و اشغال فضا مکان ها، قلمروهائی را زایل کرده و قلمروهای جدیدی را می گشایند که البته کم کیف آن هنوز روشن نیست؛ اما در ادامه این مطلب به چندنمونه از این دستاوردها اشاره خواهد شد. ولی ابتدائن و قبل از هرچیز داشتن درکی اجمالی از معنا و مفهوم این رخداد و تحولاتی که در جریان است اهمیت دارد. جنبش و یا انقلاب مه ۶۸ گرچه با انقلابات کلاسیک معطوف به تصرف قدرت متمایز بود و بیشتر به تغییرمولکولی مناسبات قدرت در زندگی واقعی معطوف بود، و با وجودآن که که همه نهادها و عوامل راست و چپ (سنتی) برای متوقف و خاموش کردن آن دست به دست هم دادند؛ با این همه کمترکسی تاثیرات مهم و ملموس آن در جامعه فرانسه و تاحدی اروپا و جهان را انکار می کند. در این میان کتاب جامعه نمایشی گی دوبور و نظریه انتقادی مطرح شده در آن پیرامون جامعه نمایشی تاثیرآشکاری در این جنبش داشت، بطوری که شمارقابل توجهی از دیوارنوشته های معروف جنبش ۶۸ الهام گرفته از آن بودند. در اصل از مهمترین ویژگی های جنبش های جدید امتناع از بازنمائی و نمایندگی شدن خود توسط نهادهای سنتی هم چون رهبری و نمایندگی و حزب و پارلمان و یا برساخت هائی مثل اکثریت و اقلیت و کلا مناسبات انقیادآمیزهستند. دموکراسی مستقیم بیش از هرچیز با گوهراین جنبش ها خوانائی دارد و در واقع آن را از درون پارلمان ها و محدوده های رمزنگاری شده سیستم به عرصه جامعه و میادین و... می کشاند. نمایش اما به گفته دوبور، بازنمائی واقعیت های وارونه شده است که وظیفه دارند واقعیت های زیسته را زیرنظارت و کنترل سنگین خود قراردهند. نمایش، اتوپرتره مناسبات قدرت است. نمایش فقط بازنمائی جامعه شقاق یافته و بیگانه شده نیست بلکه با ایجادنوعی وحدت کاذب و تمامیت گرایانه، با ادغام آن در دال مرکزی و هژمونیک هیچ گونه متفاوت و دگربودن به معنی واقعی و غیرصوری را بر نمی تابد و برسمیت نمی شناسد. به گفته دوبور نمایش تا حدودی انباشت سرمایه است که به تصویرتبدیل می شود. نمایش مجموعه ای از تصاویرنیست بلکه رابطه اجتماعی است که توسط تصویرهمگانی شده است. آن چه را که سرمایه داری در عرصه تولید، یعنی مصادره فعالیت مولدانجام می دهد، در حوزه تصویر و نمایش هم چون امری طبیعی بازسازی می کند؛ تا یکدستی جامعه انشقاق یافته و مبتنی برستیزرا برای تسهیل حکمرانی برسازد. از همین رو نمایش فقط بازنمائی جامعه شقاق یافته و بیگانه شده نیست بلکه تحکیم آن نیز هست. کتاب جامعه نمایش نقدی است به جدائی جهان واقعی از جهان بازنمائی شده هم چون امری طبیعی. برهمین اساس یکی از دیوارنوشته های مهم جنبش مه ۶۸ چنین بود: ما خواهان واژگونی جهان واژگونه هستیم!

از دست آوردهای جنبش مه فرانسه، پس از فروکش آن، شکوفائی و نضج اندیشه های فلسفی نو در فرانسه بود که جملگی از آن تاثیرپذیرفته و به نوبه خود در بسط مفهوم و معنای آن کوشیدند. در این میان اندیشه های فلسفی و سیاسی دلوز و گتاری در تدوین فلسفه «کثرت و تفاوت» از اهمیت ویژه ای برخوردارند. در این رویکرد کثیر و متفاوت بودن امری شمارش ناپذیراست، برعکسِ وحدت و یگانگی که شمارش پذیراست. جامعه و زندگی آکنده از کثرت است و تقلیل ناپذیر به امرواحد. سوژه تنها می تواند از هگذرکسراز امرکثیرظهورکند. سوژه همواره از n-1، بنا به ضرب المثل معروف خودمان، همرنگ جماعت نشدن، برمی خیزد. از سر برنتافتن به دیکتاتوری عدد، الگوریتم ها و شمارش ناپذیربودن (میکروفن جنبش اشغال وال استریت وقتی دست بدست می شد، دامنه اش از واگوئی سخن و شعاراولیه سخنران آغازکننده فراتر می رفت و سخن یا تاکیدویژه هرکس به آن افزوده می شد). کنش مشترک میان ناهمسانان در خطوط متقارب و تلاقی گاهشان و بربسترتفاوت ها و کثرت های بی پایان صورت می گرفت (چیزی شبیه به این در جنبش جلیقه زردها هم مشهودبود. آن ها نیز به شدت از بازنمائی و نمایندگی شدن امنتاع می کردند ). از آن جا که سوژه کسراز اکثریت و امتناع از همنوائی با آن نشأت می گیرد، از همین رو «اقلیت ها» چیزی بیش از کمیت و بالقوه حامل پتانسیل های انقلابی و کنشگری خلاق و چه بسا گشایش افق های تازه تری هستند. در اصل در ورای برساخت هائی تحت عنوان اکثریت و اقلیت که مبتنی برمناسبات قدرت و دیکتاتوری ارقام است، اکثریت ها فی الواقع از اقلیت ها تشکیل یافته اند و تنها تحت سلطه یک دال مرکزی چه بسا حول موهوماتی، برساخته و سرهم بندی شده اند که سرمایه هم چون سامانه اعمال قدرت آن ها را بخدمت می گیرد. «اکثریت از اقلیت ها تشکیل شده، موج هیپریدی است که از هویت واحد می گریزد» و جوامع نوینی که این جنبش ها پیشتازآن هستند، بدنبال بنای جامعه نوینی بیرون از سیطره این سامانه ها و وحدت های کاذب هستند.

و چنین است که ژیل دلوز به عنوان فیلسوفی برآمده و ملهم از نفس گرم جنبش مه ۶۸ در بازخوانی خود از تاریخ فلسفه «شدن» در برابرفلسفه «بودن» تصویردرخشانی اارائه کرده است؛ از دو گرایش فلسفی عمده پیرامون کثرت و وحدت که از زمان هراکلیتوس و افلاطون تا هگل و تا اکنون در برابرهم صف آرائی کرده اند. در جهان بینی افلاطون که با پاسداری از سلسه مراتب و منزلت نخبگان، نفوذفائقه ای بر اندیشه و تاریخ فلسفه داشته است، جهان واقعی و محسوس جز وانموده ها و روگرفتی از جهان برتر ُمثُل وایده ها نبودند و روندمحتوم هم جز ادغام کثرت ها درنسخه اصیل نبود. فلسفه هگل که در آن جهان چیزی جز خودآشکارگی روح نیست، نه بر تفاوت ها، که ستیز و بیگانگی محسوب می شوند، که برادغام و جذب هرگونه « دیگری و غیریت» در خود و ایجاد وحدت استواراست. عنصر و مفهوم کلیدی در فلسفه «شدن»، متفاوت بودن و لاجرم فرایند تحقق امرکثیر و غیرقابل شمارش در برابرامرواحداست، که همراه است با میلی وافر برای به اثبات رساندن هستی شناسی تفاوت محور و انجام کنشگری و تعامل برپایه تاییدناهمسانی ها بجای مناسباتی مبتنی برستیز و حذف . فلسفه «بودن» برپایه هویت استواراست اما در فلسفه «شدن» هویت صیرورتی است که مستمرا درحال شدن است. نزاع بین هستی شناسی تفاوت ستیز که توجیه کننده جهان عمودی و مبتنی بر سلسه مراتب و تبعیض های سیستماتیک است، با هستی شناسی تفاوت محور که واجد قدرت بودن و عمل کردن (اگزیستانسیال) و مناسبات باز و افقی است هم چنان جریان دارد. اگر فلسفه و هستی شناسی «بودن»، هویت مبتنی بر وحدت را ابژه اثبات و تحققق خود می کند، فلسفه تفاوت محور ناهمسانی را ابژه اثبات خود می داند. چنین است که جنبش های جدید از همگون سازی گریزانند و از جهان رنگین کمان و متفاوت بودن دفاع می کنند. در برابرآن رویکردی قراردارد که با اتمیزه کردن و همگون سازی توأمان و البته بشیوه خاص خود قلمروزدائی و قلمروزائی از بالا با هدف تلفیق و ادغام و مفصل بندی قلمروهای گشوده شده از پائین در خود برای حفظ و تداوم امتیازات و موقعیت های فرادست دست اندرکاراست.

اگر به شیوه دلوز بخواهیم سخن بگوئیم جنبش سیاهان نیز تنها از رهگذرکسراز امرکثیر در قامت سوژه علیه برساخته های سیستم به نقش آفرینی پرداخته است. رخنه در قلمروبه انقیاد در آمده و عبور از رمزگان و قلمروهای نهادینه شده سیستم، و تلاش برای گشودن قلمروهای جدید. بداعت این جنبش نه در حرکت صرف یک اقلیت تحت تبعیض که مونتاژآن با دیگر خطوط گریزموجود در جامعه آمریکاست. اگر سیستم، تبعیض نژادی را ساختاری و در خودادغام و بازمفصل بندی کرده است، در آن سومسیرپیوندجنبش ضدنژاپرستی را با دیگرجنبش های تبعیض و معضلات کلان و سراسری هموارساخته است. این آن چیزی است که در برابرما جریان دارد
جنبش سرنگونی تندیس ها!
اگر به کنشگری و قیام سیاه پوستان آمریکا دقت کنیم، که رنگین کمان بودن و درگیرکردن سفیدپوستان با این معضلی مشترک از مشخصات آن است؛ در همان نگاه اول معلوم می شود که این جنبش با سرنگونی و پائین کشیدن تندیس های تاریخی که نمادهای سلطه و نژادپرستی محسوب می شده اند، و نشان دادن حضورآن ها در مناسبات تبعیض آمیز و نهادی شده و هم اکنون موجود؛ آشکارا جهان وانموده ها و نمایشی را آماج مستقیم خود قرارداده است. معلوم شد که پیوندوثیقی بین تندیس های مرده و تاریخی با تندیس های زنده و در راس همه آن ها تندیس ساکن کاخ سفید وجود دارد: در آمریکا پایگاه های نظامی وجود دارند که به نام ژنرال های ارتش جنوب مدافع برده داری نام گذاری شده اند، همانطور که بعضا در آرم و پرچم بعضی ایالات و بسیاری اماکن و مناطق نشانه های آن وجوددارند؛ با اوج گیری جنبش اعتراضی وقتی وزیردفاع و وزیرارتش خواهان نام های جدیدی برای این پایگاه ها شدند، ترامپ توئیت کرد « که این پادگان ها بخشی از میراث بزرگ آمریکا هستند. ایالات متحده قهرمانان خود را در این مکان های مقدس آموزش داده و در دوجنگ جهانی پیروز شده است. از این رو دولت من هرگزاجازه نمی دهد که این تأسیسات نظامی پرشکوه تغییرنام یابند»!. همانگونه که انجیل و کلیسا و ارتش را هم چون زرادخانه پشتیبان این «میراث درخشان» بکارگرفته است. دیدیم که انجیل بدست و همراه با فرماندهان ارتش در پی پراکندن تجمع مقابل کاخ سفید به ضرب پلیس و گاردحفاظت از امن گاه خود بیرون آمده و به سوی کلیسای جامع نزدیک کاخ سفید به حرکت درآمد! با این همه حتی خودمتصدیان کلیسا هم نتوانستند این اندازه استفاده ابزاری قدرت از کلیسا و انجیل را تحمل کنند!

از همین رو فازجدیدجنبش ضدنژادپرستی، که سیاه پوستان موتوراصلی آن هستند، جنبشی است چندبعدی در عرصه های اقتصادی و سیاسی و تاریخی و فرهنگی و هنری که پائین کشیدن مجسمه های معرف نژادپرستی یا مبارزه ای که مدتی پیش در مورد وجهه یک جانبه کارگردانان جوایزاسکار جریان یافت. این از آن روست که معلوم شده است مناسبات اجتماعی تبعیض و خشونت نهادینه شده را صرفا با بسنده کردن به انتقادهای کلی و تغییرات صوری و حقوقی و بدون دست بردن به ریشه ها و ساختارهای برپادارنده آن زایل و پژمرده ساخت. تنها به مدد یک مبارزه چندوجهی و ترکیبی و همزمان باهم حول آن مناسبات تبعیض آمیز و ساختارهای برپادارنده آن، و با کلیشه های نفوذکرده در اذهان و مصادیق عینی و مشخص آن در حوزه های مختلف است که می توان گام های واقعی در راستای روبیدن آن ها برداست. در واقع ملا و قلمرواصلی پیشروی این جنبش ها در متن جامعه و تقویت توان خودگردانی آن از یکسو و تحمیل مطالبات فرارونده به سیستم از سوی دیگراست. گرچه مبارزه علیه دولت های حافظ سیستم و مناسبات نهادینه شده بخشی لایتجزا از این مبارزه را تشکیل می دهد، اما این مبارزه در جنبش های جدید معطوف به تصرف و جابجائی قدرت نیست، گرچه در این گونه تغییر و تحولات بیطرف هم نیستند، اما نوک پیکان پراکسیس آن ها را تشکیل قدرت موازی در جامعه و تقویت آن در برابرسنگرقدرت دولتی و طبقه حامی تشکیل می دهد. آن ها در هیأت «ضدقدرت» به صحنه می آیند تا با سودای برافراشتن قدرتی تازه برفرازجامعه، که بطورسرشتی حافظ سیستم بوده و سرکوب گراست. تغییر توأمان در مناسبات و فرهنگ و سبک زندگی جامعه، از جمله خشونت نهادینه شده و فشارروزافزون بقدرت برای عقب راندن آن، از جمله خشونت پلیس و حتی شعارانحلال آن را، شاید بتوان از جهتی انقلاب مولکولی نامید که البته با ضرب شدن در عددبزرگ رفتاراجتماعی افراد جامعه، انرژی وسیعی را آزاد می کند. از آن جهت ملکولی که تجربه نشان داده است تغییرواقعی و نه صوری مناسبات قدرت و خشونت و رسوبات نهادینه شده را به گونه ای ضربتی و با شعارهای انتزاعی و کلی نمی توان روبید و جابجائی های سنتی قدرت هم نشان داده است که دست نخورده باقی می مانند و حتی با ابعادبیشتری بازتولید می شوند. از همین رو با وقوف به این واقعیت که شیطان در جزئیات پنهان می شود، هدفش تغییرواقعی شرایط زندگی و بیرون کشیدن قلمروهای اشغال شده از مناسبات به انقیادکشیده شده است. آن ها بجای تاکید یک جانبه برمطالبات عام و انتزاعی که می تواند بستربازتولیدهمان جهان وانموده و نمایشی باشد، نقطه عزیمت به سوی اهداف کلان را با قلروزدائی و دست اوردهای واقعی و از هم اکنون شروع می کنند. تغییر و دموکراسی از هم اکنون و از همین جا!

پیکربندی تفاوت های بیولوژیکی در قالب نژاد!
یکی از عرصه هائی که این جنبش به چالش گرفته است، خودکلیشه نژاداست. این سخن در موردباوربه اصالت نژادها نیز صادق است که کسی با نژادخاصی بدنیا نمی آید بلکه در جامعه و مناسبات قدرت و الزاما ت آن است که پیکرهای بیولوژیک افراد و از جمله تفاوت های رنگ پوست، تبدیل به پیکرهای اجتماعی رمزگذاری شده می شوند. نژاد بربنیادستیزبا تفاوت ها ساخته و پرداخته می شود و گرنه رنگ پوست نیز همانند بی شمار تفاوت های طبیعی چیز دیگری نیست.

دست آوردها:
- جنبشی که از خود فراتر می رود!
تا همین جا هم جنبش ضدنژاپرستی توانسته است با دامن زدن به جنبشی گسترده و تجمعاتی بزرگ که حتی در برخی شهرهای مهم میادین و مناطقی را هم به کنترل خود در آورده است و با شعارهای نمادین شده ای چون نمی توانم نفس بکشم! ( که در همبستگی با خود، تظاهرات گسترده ای را در شماری از کشورها و شهرهای مهم اروپا، همراه با سکوتی ۸دقیقه و چهل و پنج ثانیه ای برانگیخته است)؛ جان و زندگی سیاهان مهم است!؛ نژادپرستی موقوف؛ سکوت یعنی شرکت در خشونت پلیس ( و نباید فراموش کرد که این خشونت پلیس هم فقط به آمریکا محدود نمی شود و در دیگرکشورها هم بدرجاتی نسبت به اقلیت های گوناگون روا می شود)؛ خواست انحلال پلیس و سرنگونی تندیس ها، و شعارجهان ما رنگین کمان است؛ ذهنیت عمومی را نسبت به ابعاد این خشونت ها حساس می کند و موجی از اعتراضات ضد نژادپرستی را برمی انگیزاند. آن هم در شرایطی که جناح هائی از سرمایه داری بحران زده در مقیاس جهانی به این نوع گرایشات و تبعیض های نژادپرستانه و ضدخارجی دامن می زنند و آن را از سطح اعتراض صرف به معضل یک اقلیت به معضل عمومی جامعه و بیداری سفیدپوستان تبدیل می کند. تا جائی که جرج بایدن کاندیدریاست جمهوری دموکرات ها را ناچارساخته که وعده تغییرمقررات و بازنویسی وظایف پلیس ولو با هدف تعدیل شعارانحلال پلیس را می دهد و اوباما از پیدایش یک جنبش و یک گفتمان صریح علیه نژادپرستی سخن به میان آورد. نانسی پلوسی از جمع آوری ۱۱ مجسمه نفرت آفرین از کاخ کنگره دم می زند. چنین اقداماتی در سطح ایالات و شهرها و شهرداری ها و دیگرنهادها در مناطق مختلف به اشکال گوناگون ولو با انگیزه دست پیش گرفتن برای جلوگیری از سرنگونی آن ها توسط جوانان معترض و خشمگین، که نیروی محرکه اصلی اعتراضات را تشکیل می دهند و لاجرم برای جلوگیری از رادیکالیزه شدن آن ها، جریان دارد. نهضت سرنگونی و یا جمع آوری تندیس ها و تغییر اسامی و علائم مرتبط با نژادپرستی، حتی از مرزهای آمریکا گذشته و شماری از شهرهای اروپا را نیز درگیرکرده است. تا جائی که به عنوان نمونه شهرداری لندن را ناگزیرساخت که چه بسا برای جلوگیری از سرنگونی های بیشتر دستورجمع آوری آن ها را بدهد. چنان که شاهدیم سرنگونی تندیس ها و تصاویر، و یا به زبان دوبور در کتاب جامعه نمایش، چیرگی تصاویر هم چون اتوپرتره مناسبات قدرت، عملا به معنی جریان یافتن نوعی انقلاب و شخم زدن به مناسبات قدرت است که در مقابل چشمانمان جریان دارد و آن گونه که شاهدیم موجب صف آرائی های گسترده ای چه در موافقت و چه در مخالفت در سطح جامعه و دولت ها و صفوف طبقه حاکمه شده است. گرچه همانطور که اشاره شد بخشی از طبقه حاکمه و اصحاب قدرت، در همراهی و همسوئی با آن، از یکسو برای کنترل دامنه حرکت و از سوی دیگر بهره گیری برای عروج به قدرت در تکاپوهستند که البته نمی توان نسبت به خطرات این گونه تاکتیک ها برای تضعیف و از نفس انداختن جنبش ها چشم بست. به تجربه دیده ایم این نوع همراهی های سطحی و غالبا موقت با هدف کنترل جنبش و عبور از طوفان صورت می گیرد. بویژه اکنون که با انباشت بحران ها و شکاف های درونی بورژوازی و معضل پاندمی کرونا و عروج و فعالیت جریانات شبه فاشیستی چون ترامپ ها و نزدیک شدن زمان انتخابات آمریکا مواجهیم، جناح دیگر سعی دارد که با سوارموج شدن بتواند سکان قدرت را از چنگ حریف برباید. بهمین دلیل حفظ هوشیاری در برابرآن ها و راهبردحفظ فشار به طبقه حاکمه صرفنظر از این یا آن جناح و این یا آن حزب، شرط مهمی برای تداوم و تعمیق جنبش است.


-تغییر در معنای نژادپرستی
دیکشنری ِوبستر بفکر تغییرمعنای نژادپرستی است.
ویراستاران این دیکشنری بدنباال انتقاد و پیشنهادیک دختردانشجوی سیاه پوست نسبت به معنا و بدآموزی تعریف نژادپرستی در این دیکشنری، در صددتغییر و تصحیح معنای آن برآمده اند. بطورکلی آن گونه که انتقاد می شود، تعاریف این دیکشنری بیش از آن که نژادپرستی را به مناسبات نابرابراجتماعی و ذهنیت ایجادشده در جامعه ارجاع دهد، با مفروش انگاری آن، نحوه برخورد با آن را عامل اصلی وتعیین کننده نابراری و صفات و ظرفیت های انسانی تعریف می کند... تاکید بر ستم یا ظلم سیستماتیک پیشنهادی است که بجای آن ارائه شده است. پیشنهاد کرد که تعریف "ظلم سیستماتیک" در مقابل واژه "نژادپرستی" این دیکشنری گنجانده شود.

-در گرارش دیگر می خوانیم که بزرگترین شرکت لوازم آرایشی و بهداشتی جهان، شرکت لورئال*، تصمیم گرفته از این پس واژگانی همچون «سفید»، «سفیدکننده»، «بی‌رنگ» و «روشن» و نیز واژگان دیگری را که به این مفاهیم اشاره دارند، روی محصولاتش برای پوست درج نکند. همین نوع تصمیم را یک شرکت بزرگ انگلیس و هلندی، یونیلیور، نیز گرفته است که جملگی زیرفشارجنبش و کاربران صورت گرفته است...

- تقاضای حذف واژه "نژاد" از قانون اساسی آلمان*
حزب سبزهای آلمان خواستار حذف واژه "نژاد" از قانون اساسی شده است. صدراعظم، وزیر کشور و وزیر دادگستری این کشور برای بحث و تبادل نظر در باره پیشنهاد "سبزها" اعلام آمادگی کردند....
براساس این پیشنهاد در بند سوم اصل سوم قانون اساسی آلمان که آمده است: «هیچ کس نباید به دلیل جنسیت، نسب، نژاد، زبان، تبار و زادگاه، عقیده، دیدگاه مذهبی یا سیاسی خود مورد تبعیض قرار گیرد یا از مزیتی بهره‌مند گردد. هیچ کس نباید به خاطر معلولیتش مورد تبعیض واقع شود.»، واژه نژادحذف می شود. پیشنهادسبزها اضافه کردن این بند اصل سوم قانون اساسی را نیز در برمی گیرد:
«دولت تضمین می‌کند که جلوی تعرض به کرامت افراد، به دلیل وابستگی آنها به گروهی خاص را بگیرد و برای حذف تبعیض‌های موجود اقدام کند.»
این هم ناگفته نماند که عموما سیستم های حاکم وقتی با جنبش های مهم مواجه می شوند، احراب و بخش های باصطلاح دوراندیش ترسیستم همواره سعی در جذب آن ها در خود دارند، تا با کمترین تکان از بحران ها و موج های بزرگ عبورکنند بدون آن که چیزخیلی زیادی در عمل تغییرپیداکرده باشد. در آمریکا همین حزب دموکرات با کاندیدکردن اوباما سعی کرد و توانست برای مدتی جنبش ضدنژادپرستی را کنترل کند.

-سوای محکوم کردن نژادپرستی توسط دبیرکل سازمان ملل وبرخی نهادهای مهم جهانی و حقوق بشری، کشورهای افریقائی هم در سازمان ملل خواستارتشکیل یک کمیسیون تحقیق برای بررسی نژادپرستی نهفته در ساختارسیاسی و اجمتاعی ایالات متحده و دیگرکشورهای جهان شده اند. در پاسخ به این درخواست یک دیپلمات بلندپایه آمریکائی آن را مسخره خوانده است!


No comments:

Post a Comment