توضیحی پیرامون ادعاهای یک مصاحبه کننده:
گفتگو با اشباح یا نقض بدیهی ترین موازین برخورددموکراتیک!
اخیرا در نگاهی که به برخی سایت ها داشتم تیترمقاله ای توجهم را جلب کرد که نویسنده اش می گفت چرا تصمیم گرفته است مصاحبه ای را که انجام داده درج نکند. البته اصل درج کردن یا نکردن یک مطلب فی نفسه امرتازه ای نیست و بودند و هستند کسانی که در همان قلمروهای کوچکی که در اختیاردارند به شکل های گوناگون و بفراخورحوزه اقتدارشان چنین می کنند. اما آن چه که برایم تازگی داشت، اعلام عدم درج یک مصاحبه بود بدون آن که اثری از خودآن مصاحبه وجودداشته باشد و یا کسی جز خوددوطرف یک مصاحبه از انجام آن مطلع باشند!. اساسا کل این ماجرا جز یک مضحکه و فیل هواکردن نیست.
بهرحال کنجکاو شدم که متن را بخوانم تا به بینم که این رویه و داستان تازه از چه قراراست و آن کدام «بخت برگشته ای» است که این چنین اسیرطوفان در یک قلمروخودی شده است؟! کنجکاویم بخصوص از آن جهت بیشتر تحریک شد که از قضا همین گفتگو کننده مدتی پیش با خودمن هم یک گفتگو انجام داده بود پیرامون سوسیالیسم و بدیل و چب و... گفته بود در اولین فرصت انتشارش خواهدداد. البته هیچگاه تصور نمی کردم که این واقعه اصلا ربطی به آن گفتگو داشته باشد، اما هرچه جلوتررفتم با مشاهده برخی کدها و ایماء و اشاره ها به تدریج و بقول معروف حس ششمم خبردارشد که احتمالا آن موجوددستخوش این «طوفان خشم» خوداین جانب باشم!. البته کل ماجرا و هضم آن برایم ابتدا بهت آور و ثقیل بود. علت ناباوری اولیه من هم بخاطرآن بود که هیچ گاه فکرنمی کردم از سوی کسی که نه او مرا می شناسد و نه من او را و هیچ گونه سابقه کدورت و مشکلی هم فی مابین ما وجودنداشته این چنین موردتعرض قراربگیرم. بنابراین نمی توانستم هیچ ارتباطی بین مصاحبه صورت گرفته که از نطرخودم ایرادمهمی هم نداشت با این واکنش برقرار کنم. این واقعیت داشت که با تعرضی هیستریک و غیرقابل فهمی مواجه شده بودم که بر طبق آن بجای انتشار متن گفتگو با خرواری از توهین و دروغ های شاخدار و ادعاهائی چون برخوردلومپنی و تهدیدآمیز و بکارگیری واژگانی که از آن بوی خون به مشام ایشان رسیده، و در یک کلام با ترورشخصیت مواجه شده بودم. بهرحال متوجه شدم که مسأله بهیچ وجه حالت طبیعی ندارد و با رویکردنامتعارف و غیرنرمالی مواجه شده ام که لااقل برای هضم آن توسط خودم نیاز به یک ارزیابی از ما وقع و چرائی آن دارم.
مقاله
عنوان «چرا این مصاحبه را نمی توانم منتشرکنم!» را بر پیشانی خود دارد. پرسیدنی
است کدام مصاحبه؟!، طرح مسأله و سخن گفتن از مصاحبه ای که بالکل سانسور و ذبح کامل
شده و قرارنیست اصلا انتشار یابد و اصلا کسی از وجودآن اطلاعی ندارد، طرخ آن اساسا
چه معنا و موضوعیتی دارد؟! بقول منطقیون سخن گفتن از چیزی که امرواقع نیست اساسا
عملی لغو و بیهوده است. گرچه از جهتی تنها به قاضی رفتن بخشی از فرهنگ
استبدادآسیائی ریشه مند در درونمان است که گاهی بدجوری لهیب می کشد و ما را
اسیرخود می کند. اما مسأله فراتر از آن است. پس پرسش این است که چرا و با کدام
عقلانیت متعارف می توان پیرامون امری ناموجود صحبت کرد؟ این گفتگو تنها برای ما
دونفر معنای وجودی داشت و مهم تر از آن چرا به این بهانه و بجای انتشارآن، مصاحبه
گر به سرهم بندی یک نمایش تمامن جعلی و سراسر دروغ دست زده است؟ چرا فقط به عدم انتشاربسنده نکرده و بجای
انتشارگفتگو طلبکارهم شده و با تعرض و پرخاشگری به تخریب شخصیت و هویتی شبح گون و
بی نام و نشان و همراه با برخی ایماء و اشارات ضمنی پرداخته است؟. چنین کنشی
علیرغم خصلت بیرونی اش بطورواقعی تنها دو نفرمخاطب داشته است: نخست و در درجه اول پاسخی
به میل عنان گسیخته درونی اثبات خود با تخریب دیگری، از سوی دیگر آن مخاطبی که
باید با ایماء و اشاره بفهمد که هدف نیزه پرتاب شده اوست و باید ضرب شصت او را بچشد؟!.
اگر کسی آن را بخواند و شناختی هم از ماوقع نداشته باشد با آن ادبیات معطوف به طرد
و حذف و ادعاهای مطرح شده لابد فکرخواهد کرد که در پیشینه روابط فی مابین آن ها
زخمی دیرینه و کینه ای مزمن وجودداشته است که اینک سربازکرده است! درحالی که ما
حتی همدیگر را ندیده ایم و نمی شناسیم و هیچ ارتباطی چه برسد که رابطه، مگر همین
دوبارتماسی که او از دور در طی این سال ها برای انجام دو مصاحبه داشته است. هم
چنان با این سؤال سمج دست بگریبانم که پس دلیل این همه عقده گشائی و رفتارناقض
قواعدبدیهی یک روابط دموکراتیک حداقل، انسانی که پیش کش، آن هم از سوی یک مدعی
فعال رسانه ای چه می تواند باشد؟. او چرا و چگونه به خودش اجازه داده که بجای
انتشارمتن گفتگو و یا لااقل عدم انتشارآن، متن نوشته خودش پیرامون ترورشخصیت فرد
مصاحبه شونده را انتشاردهد؟ گرچه در نگاه اول این باصطلاح یک « اقدام مسخره رسانه
ای» بنطر می رسد، اما ذهن آدم با این حرف ها قانع نمی شود و بهمین دلیل دنبال
دلایلی که توضیح دهنده این نوع خاص واکنش باشد می رود. برای یافتن سرنخی برای حل
این معمای بغرنج، نخست باید قاطعانه بگویم که کلیه ادعاهای مطرح شده او پیرامون
رفتارطرف مصاحبه که من باشم، جعلیات محض و سرتا پا دروغ و واهی است. همراه با
انواع اتهامات و تعابیر مبهوت کننده ای چون لحن آغشته به تهدید و خون و لمپنیسم و یاوه
های مشابه آن که گویا من در گفتگو آن ها را علیه او بکارگرفته ام. بدیهی است که نه
فقط این واژگان بلکه کل واکنش او در رابطه با این گفتگو با هیچ یک از موازین
شناخته شده رسانه ای کسی که بوئی از احترام به حق دموکراتیک دیگران برده باشد و هم
چنین با عقلانیت متعارف مراودات اجتماعی یک جامعه نرمال بخصوص فعالان سیاسی مدعی
جهانی بهتر قرابتی ندارد. او حتی زحمت ارسال یک امیل برای اطلاع دادن نظرش به طرف
مصاحبه شونده را بخود نداده است. او ترجیح داده است که بجای انتشارگفتگو، داستانی
سراپا مجعول سرهم بندی کند. با قاطعیت می گویم و مدعی ام که در آن گفتگو کمترین
توهینی به وی وجودنداشت و آن چندکلمه ای را که در موردجنبش جلیقه زردها به آن شاره
کرده از متن اصلی خارج ساخته و با تغییر و دستکاری خواسته که به عنوان نمونه مستند
و مشت نمونه خروار جابزند تا شاید توجیه کننده کل اتهامات و ادعاهای سراسر دروغش باشد.
در این مورد هم او ابتدا آن جنبش را تا حدزیادی فاشیستی اتلاق می کند و وقتی با
مخالفت من مواجه می شود بجای اقامه دلیل مرا به ماشین گوگل حواله می دهد!. پس حتی
همین یک فاکت گزینشی هم دستکاری شده و دم خروس از آن بیرون زده است. جدا از نظراو
نسبت به جلیقه زردها، مگر در یک گفتگو، مصاحبه کننده باید مواضع خود را به مصاحبه
شونده دیکته کند و گرنه کذا و کذا! و بجای اقامه دلیل مانند ناظم های قدیمی چوب
بدست او را به ربات های جستجوگرگوگل حواله دهد! و اگر هم طرف مصاحبه شونده
نظرایشان را نپذیرد، گفتگویش دچارچنان سانحه ای شود که نه از تاک ماند نشان و نه
از تاک نشان! آیا کسی دیده است که یک «فعال نرمال رسانه ای» مقاله خودش را با
محتوای داستانسرائی و ترورشخصیت طرف مصاحبه شونده بجای متن آن گفتگو تحویل خواننده
گانش بدهد؟. او هم چنین در لابلای یاوه های سراسر ساختگی اش، جائی مدعی شده که
شاید دلیل برآشفتگی و عصبانیت من گفتگوئی باشد که گویا او زمانی (؟) با یکی از
دوستان من انجام داده است! و این درحالی است که من برای اولین بار چنین چیزی را می
شنوم. چرا که نه از آن دوست مدنظر وی اطلاع دارم که کیست و نه از آن گفتگو چیزی
بگوشم خورده است و نه این که اصلا من به سایت او برای خواندن این گفتگوها مراجعه
می کنم.
باری این
از بدیهی ترین موازین برخورددموکراتیک و حق هرفردمصاحبه شونده است که متن گفتگویش
بدون هرگونه سانسور و دستکاری و کروشه بندی های آن چنانی انتشار پیداکند. ولی او
با افتخار می گوید (اعتراف می کند) که ۴۸ کروشه برای کنارزدن و به حاشیه راندن
مطالب بزعم وی نامربوط بکارگرفته و آن را به گفته خودش چنان سلاخی کرده که دیگر
چیزی از آن به عنوان یک گفتگوی سیاسی باقی نمانده است! (عین سرنوشت آن ماهی غول
پیکرپیرمرد و دریا که در پایان جز اسکلتی برایش نمانده بود). آیا انجام چنین
سانسوربیرحمانه و برخ کشیدن این سلاخی و بیان پرآب و تاب آن هم افتخاری دارد؟!.
چرا با یک
رفتارغیرطبیعی و نامتعارف مواجهیم؟: او خیلی راحت می توانست منتشرنکند و با یک امیل
پیام بدهد که دوست گرامی، پس از گوش کردن مجدد خوشم نیامد و از انتشارش معذورم. برای
من هم هیچ مسأله ای نبود. آنگاه معلوم می شد که طرف گفتگوکننده به هرحال خوشش
نیامده و پشیمان شده است والسلام و قضیه تمام می شد!. اما حالا، منتشرنکرده که
هیچ، با یک تریلی پر از اتهام و ادعاهای عجیب و غریب و طلبکارانه واردمیدان شده و آینه
گردان و بلندگو بدست که آهای مردم بدانید که من با کسی گفتگو کردم که باین دلایل بجای
آن این مقاله خودم را منتشر می کنم! خوب چنین رفتاری با کدامیک از معیارهای متعارف
انسانی جور می آید؟.
در
پاسخ به علل چنین واکنش، می توان به سه
عامل زیراشاره کرد:
-نویسنده
قبل از هرچیز از محتوای نظرمن و نقدمواضع خاص اش نسبت به سوسیالیسم و آلترناتیو و ادعای
ورشکستگی چپ و نظرمارکس و غیره که به صور
گوناگون در قالب پرسش هایش مطرح می شد و به شکل سربازخانه ای هم تکرار می کرد که
از کادر خارج نشوید و به این بهانه که گویا پاسخ های من خارج از چارچوب پرسش های
ایشان است، در مواردی آن را قطع می کرد، برآشفته شده است. بهر حال، روشن بود که در
همان گفتگو پاسخ های من که «جسارتا» با نقدسؤالات و مواضعی که او از آن ها دفاع می
کرد همراه بود به مذاق او خوش نیامده است و تا حدودی بنطر می رسید که از این نظر
خشمگین است. بخصوص که من پیشفرض های او را تا جائی که ظرفیت این گفتگو اجازه می
داد با دلیل و مثال های تاریخی و تجارب جنبش ها در جهان و ایران در اثبات وجودیک
جبنش نیرومندضدسرمایه داری نقد و نفی می کردم که از قضا تجربه جلیقه زردها هم در
همین رابطه مطرح شد که او حول آن برآشفته گشت... بنابراین خشم تولیدشده قبل از
هرچیز ناشی از محتوای نظرات من و نقدقاطع مواضع او در قالب سؤال های مکررش بود و
هیچ و مطلقا هیچ ربطی به واژگان خاص و
توهین و تهدید و از این دست جعلیات نداشت.
-عامل
دیگر آن بود که او وعده انتشارمصاحبه را داده بود که با تغییرنظرش در این مورد،
بخیال خودش برای آن که دلیل موجهی برای عدم انتشارارائه کند، مسیرلغزنده ای را
انتخاب کرده که از ناکجاآباداتهام ها و سرهم بندی داستان بی بی سروته سر در آورده
است. البته همانطور که اشاره کردم لازم نبود از این ناکجاآباد سردر آورد. چون خیلی
راحت می توانست بجای ترورشخصیت و ردیف کردن یاوه ها و ادعاهای پوچ و مطلقا کذب،
راحت بگوید که از انتشارآن معذوراست و مسأله خاتمه یافته تلقی می شد.
-در آسیب
شناسی های اجتماعی روشن شده است که گاهی متأسفانه اثبات خود با نفی یا تخریب دیگری
همراه می گردد. بدون این که وارددیالتیک منازعه این دو گرایش در آدم ها بشوم،
واقعیت آن است که او در خلال گفتگو، از موضع یک پرسشگر به یک جانبدار و مدعی
چرخیده بود و سؤالات پی در پی و تاحدی خشمگینانه اش بر همین اساس صورت می گرفت (که
البته شخصا با سؤالات چالش برانگیزش مشکلی نداشتم). گرچه پاسخ ها و نقدهای من از
نظرخودم متوجه یک گرایش معین بود و نه شخص او. با این همه از آن جا که مرزهای این
دو در این گفتگو بهم ریخته بود، طبعا او
این نقدها را متوجه خود هم می دید. چرا که عملا به عنوان یک طرف مناظره ظاهر شده
بود، و این می توانست بطوراجتناب ناپذیر و ناخواسته شخص او را نیز تحت فشارقرار
دهد. بهمین دلیل سراسر این گفتگوعملا به تقابل بین دوگرایش تبدیل شده بود. ولی از آن جا که وی سرانجام
نتیجه را رضایت بخش نیافته است، همین موجب فوران خشم و براشفتگی و تولیدانگیزه و
میلی خارج از کنترل نسبت به تخریب دیگری شده است که نهایتا خود را در قالب تنظیم
یک سناریوی ساختگی تحت عنوان «چرا این گفتگو را انتشارنمی دهم» بروز و
ظهورپیداکرده است. طبیعی است برای فوران چنین میلی انتشارمتن گفتگو بلاموضوع شود.
حتی مسکوت گذاشتن آن نیز پاسخ درخوری به آن میل طغیانی نیست و باید به قلمروتخریب
واردشود. اما برای آن نیاز به یک توجیه و داستان ساختگی براساس دوگانه سازی کاذب
خودحق پنداری از یکسو و اهریمن سازی آن
دیگری از سوی دیگر هست. و چنین است که متأسفانه از قلمرو ریل گفتگو به ریل کشاکش
های طغیان درونی نقل مکان می کند. عدم کنترل چنین میلی سر از ناکجاآبادتخریب آن
دیگری و سناریوسازی آن چنانی در می آورد... مبارزه برای مقابله با این گونه
رفتارهای سخیف و ضددموکراتیک و علیه عادی شدن آن ها از هرسو که باشد بخشی از وظایف ما اپوزیسیون
مدعی آزادی و عدالت اجتماعی و کرامت انسانی است.
********
پیشنهادی
که همه چیز را روشن می کند!
حالا که
او تنها به قاضی رفته و راضی برگشته، و آینه گردان و بلندگوبدست، لازم است برای
روشن شدن حقیقت و ادعاهای او و تفکیک دوغ و دوشاب از هم، برای راستی آزمائی هم شده
حالا کل فایل صوتی را بدون هرگونه سانسوری یا خود منتشر کند یا بفرستد تا من منتشر
کنم. پس راه اثباتش خیلی آسان است. هم چنین کل سؤالات را عینا و با تکررهایش برایم
بفرستد تا من جواب های خود را در مقابل ادهاعایش مکتوب کنم و همراه با مقاله و
نوشته هردو مشترکا به سایت ها بفرستم که در این میان هیچ حقی از کسی ضایع نشود.
قاعدتا
اگر ریگی به کفش نیست و اگر آن گونه که ادعا می کند آن گفتگو سراسر توهین است و
تهدید و یاوه های آن چنانی، و مطمئن است که راست می گوید، نباید با این پیشنهاد
مخالفتی داشته باشد. آیا بجای شیوه غیرمدنی و واپسگرایانه سانسور و ده ها کروشه
برای مسخ کردن متن یک گفتگو و سرانجام هم منتشرنکردن و این همه انگ زدن و با
عصبانیت در اتاق قدم زدن، عاقلانه تر نیست که آن را عینا بدون سانسورمنتشر کنیم؟!.
بهمین دلیل در انتظارانتشارکامل آن فایل صوتی توسط خودش یا ارسال آن به خودم هستم
تا حقیقت روشن شود.*۲
تقی روزبه ۱۷ اکتبر۲۰۲۰ (زمان
انتشار)
*- سایت
آزادی بیان. چرا نمی توانم این مصاحبه را متشرکنم
http://www.azadi-b.com/G/2020/10/post_590.html
یا در سایت عصرنو
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=50545
توضیحی کوتاه:
*۲- متاسفانه چندین امیل من برای دریافت صدا و همراه کردن
آن با این نوشته بی پاسخ ماند و البته از قبل هم تاحدزیادی قابل پیش بینی بود که
او با پذیرش این پیشنهاد یا باید از سناریوی جعلی اش دست بکشد و عذرخواهی کند و یا
اصلا وقعی به این پیشنهاد نه نهد که او بدلیل همان میل وافرتخریب گرانه اش این
دومی را انتخاب کرده است.
No comments:
Post a Comment