پیرامون امکان «اصلاح و انبساط » رژیم، و برخی نقاط آسیب پذیرانقلاب زن، زندگی، آزادی و مختصات بدیل!
نوشته حاضر مکثی است حول دو موضوع: امکان اصلاح و انبساط رژیم و نیز
فرعی کردن تبعیضات دیگر نسبت به تبعیض اصلی زن که اولی توسط آقای نیکفر مطرح شده
است و دومی هم توسط آقای جوادی. دو یادداشت زیر از سوی من پیرامون آنها به ویژه نکات مطرح شده توسط آقای
جوادی است:
۱- آقای نیکفر تحت عنوان جنبش و شرط ژرفائی آن ( که بخشی از یک سلسه مقاله های قابل تامل پیرامون هستند) درجائی از نوشته خود می نویسد، اینکه “اصلاح” به عنوان شگردی برای بقا پیش گرفته شود، امری ناممکن نیست. علایمی از آن دیده میشود... هنوز نمیتوان با قطعیت گفت، اما نشانههایی حاکی از آن است که از دو گزینهی انقباض و انبساط − یعنی متمرکز کردن قدرت برای دفاع از خود و ضربه زدن، یا به جای آن منبسط کردن خویش برای ادغام بخشی از اعتراضها در محیط زیر کنترل − بیشتر متمایل به گزینهی دوم شدهاند.
نکته دیگرپیرامون یادداشت آقای جوادی است. گرچه
نمیتوان انکارکرد که شعارزن، زندگی، آزادی تاکنون توانسته با ایجادهمبستگی و جلب و
همسوئی در مبارزه علیه حاکمیت مبتنی برنظام تبعیضها تأثیرمهم و حتی جهشگونه
درعروج وسعت جنبش داشته باشد. اما این بهمعنی فقدان وجود گفتمانهای متفاوت و حتی
در سطوحی متضاد در موردمحتوا و قرائت از همین شعار، چه در مورددرک از رهائی زن و
چه معنای زندگی و چه آزادی، در جامعه ای متکثر و دارای رویکردهای اجتماعی مختلف
نیست. بنابراین با فرض اینکه پذیرش این شعار از سوی جامعه، جنبش و طبقات و بخشهای
مختلف آن پذیرفته شده است، در مسیرپیشروی بهتدریج
و بطوراجتناب ناپذیر نسبتِ این گفتمان ها شفافتر خواهد شد. این که کسی ادعا کند
این شعارها ربطی به سوسیالیسم و عدالت اجتماعی و یا نان و معیشت و... ندارد در حقیقت دارد یک قرائت و یا بازخوانی خاصی از
آنرا با اتلاق آن بهکلیت این شعارها، مورددفاع قرار میدهد و خواسته و ناخواسته
کلیت آنرا مصادره به مطلوب میکند. پیوندآن با مطالبات پایه ای هربخش به اشکال
گوناگونی در جریان است. چنانکه معلمان وکارگران و در میان دانشجویان… نیز در ذیل
حمایت از آن، آن را با خواست های عدالت اجتماعی و برابری و غیره بازخوانی می
کنند. افزودن شعارمرد، میهن، آزادی نیزبازتابی از همین رویکردها در سوی دیگراست.
در حقیقت مفهوم زندگی که حاکمیت آنرا به تباهی کامل کشانده است و تصاحب آن
درونمایه جنبش را تشکیل میدهد یک مفهوم چندوجهی یا چندبعدی است مرکب از یالهای
اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی. بهیک تعبیرتضادکار و سرمایه با جهانی شدن
سرمایه و رخنه آن به تمامی حوزههای زندگی و کالاسازی آن، که سالهاست در شعارهای
معلمان و کارگران و دانشجویان و غیره هم بازتاب یافته و می یابد، در برگیرنده یک
مجموعهای از مطالبات است. میتوانیم برای مفهوم زندگی با ارجاع به ترانه «برای
...» توسط شروین حاجی پور که درآن مجموعه ای از خواست ها از محیط زیست تا فقر و
تا رقص و بوسیدن و مهاجران و کودکان و فقر و رابطه با حیوانات (پیروز) و محیط زیست
و.. در کنارهم قرارگرفتهاند و به ترانه جنبشاعتراضی تبدیل شدهاند و توسط
انقلابیون و مشارکت کنندگان در جنبش پیوسته بازخوانی می شوند را ملاک قراردهیم که بیانگروجودمجموعهای
از مطالبات در بسیاری از عرصههای مهم زندگی است. و اساسا شعار«زندگی» که درمرکزسه
شعارفوق قراردارد محصول انباشت بحرانهای همه جانبه توسط حاکمیت کنونی است. خلاصه
آنکه فرایندتفکیک گفتمانها بطوراجتناب ناپذیری درجریان است [ اساسا حول
محورناسیونالیسم و ملی بودن انقلاب و همه باهم زیرعناوینی چون ملت، ایران، همه
باهم و یا تک سوژگی از یکسو و حول دمکراسی و چندسوژگی و بهرسمیت شناختن تکثرتبعیضها
و هم پیوندی آنها پیرامون منافع و مطالبات مشترک ایرانی متکثر و واقعا دموکراتیک
از سوی دیگراست ( بهجای همه باهم هم پیوندی و همگرائی متفاوت ها و جامعه رنگین کمان). این البته به معنی آن نیست
که طیفهای مختلف اجتماعی در عینحال نتوانند و یا لازم نباشد که در
برابراستبدادحاکم با هدف عقب راندن و سرنگونی آن به نوعی همسوئیهای عملی و تشکیل صفوف
گسترده ضداستبدادی حول نفی رژیم حاکم و برخی هماهنگی ها مبادرت نکنند. بلکه بهمعنی
نفی همه باهم وخزیدن همه زیریک گفتمان واحد است که فاجعه انقلاب بهمن را رقم زد با
این انگاره موهوم که دیو چو بیرون رود فرشته در آید. در
شرایط وجودیک بسترضداستبدادی و رؤیاهای متفاوت بلکه متضاد، شرط طی کردن مسیرواقعا
دموکراتیک مستلزم صف آرائی حول مطالبات بنیادی و گفتمانهای دارای اهداف کلان و
متضاد از یکسو و انجام همسوئیها و همراهیهای معین عملی علیه استبدادمسلط از سوی
دیگراست. دیگر تمکین به خطای «بحث بعد از پیروزی» انقلاب بهمن نباید تکرارشود.
برعکس لازم است مبارزه ضدهژمونیک درون صفوف جنبش ضداستبدادحاکم نیز به موازات
مبارزه علیه استبدادمسلط حول اختلافات بنیادی فی مابین، بسیار زودتر از پیروزی
نهائی انقلاب سامان یابد. بدیهی است که چنین صورت بندی نمیتواند و نباید مخل
فرایند براندازی حاکمیت کنونی که تداومآن خطرعمده ای برای کلیت جامعه محسوب می
گردد بشود.
۲- آیا مهمترین خطری که انقلاب زن، زندگی،آزادی را تهدید میکند این
است که مسأله اصلی تبعیض علیه زنان، تحت
الشعاع اشکال دیگر تبعیض به ویژه تبعیض مرکز_ حاشیه قرار گیرد؟.
آقای جوادی مواضع*خود را به شکل نسبتا مبسوطی در ذیل یک مقاله مطرح
کردهاند، ولی خب، دارند از منظریک رویکردمعینی بهخیزش انقلابی موجود مینگرند و
آن را تعبیر و تفسیرمیکنند. عیبی ندارد اما فقط یک سوی واقعیت و حقیقت را برجسته
می کنند. ولی نگاهی بهشرایط موجودجامعه ایران نشان میدهد:
الف- ایران را نمیتوان با آمریکا مقایسه
کرد. وقتی از شرایط ایران صحبت می کنیم اولین گزاره مرتبط با آن انباشت بحران
ها و انباشت مطالبات بخشهای گوناگون است. و تقلیل آن بهخواست یک بخش، تبعیض
جنسی و جنسیتی، نادرست است و نمیتواند توضیح دهنده یک رستاخیزفراگیر، آنگونه که
مشاهده می کنیم باشد. بدون توجه به آن هم
خطرشکست انقلاب وجوددارد. گرچه سوای این قیاس، مبارزه علیه نژادپرستی در
آمریکا دیگر وجه حقوقی خود را از دست داده و در جهانی که سرمایه داری جهانی شده و همه
حوزه ها را تحت کنترل گرفته و همه تبعیضات را مفصل بندی کرده است، این نوع نگاه بهآن،
صرفا حقوقی-فرهنگی، برای مبارزه با آن کارسازنیست و اگرهم باشد محدود و سترون و
چالش برانگیز خواهد بود که ورود بهآن خارج از این بحث است.
ب- شعارزن، زندگی، آزادی بههمان اندازه
کلی یا مشخص است که شعاراستقلال آزادی جمهوری در انقلاب بهمن کلی یا مشخص بود و دیدیم
که چگونه توسط روحانیت و بخش پیشامدرن جامعه مصادره شد و به یک جمهوری مسخ شده و اسلامی
تقلیل یافت.
ج- یک متن، ماهوفی نفسه وجودخارجی ندارد
بلکه این متن توسط زندگان و شرایط زندگی آنها بسته به جایگاه اجتماعی آنها تعبیر
و تفسیر و بازخوانی میشود. ما در این جا، حتا اگر دیگرمطالبات پایه ای سایربخش ها
هم مطرح نشوند، سه شعارترکیبی داریم (یا یک شعار با سه عنصر)، و تقلیل آن به یک
شعا، فقط زن، زن بی معناست. شاید خارج از این بحث مشخص باشد ولی این شعارهای سه
گانه بهاین دلیل فراگیر و مقبول واقع میشوند که عنصرفراگیرزندگی و آزادی هم در
آن هست. خود زندگی هم در برابرانقلاب ضایع شده بهمن ۵۷ و برون داد ضدانقلابی و
ارتجاعی است که در سرشت اصلی خود ضدزندگی و تمدن بشری و بازگشت مشروعه و فضل اله
نوری و اتنقام از مشروطیت و مدرنیته بود و لاجرم موجب انباشت بحران ها و خطرفزاینده
ویرانی کشور و جامعه و تباه شدن آینده. بهمین دلیل بازپس گیری زندگی خمیرمایه اصلی این جنبش هست.
د- این موج اخیرخیزش یا انقلاب در ادامه
موج های قبلی ۹۶ و ۹۸ اتفاق افتاده که در آنها وجه معیشت و اقتصادی مطرح بودند و
دیدیم که در «آبان ها» چگونه در هم ادغام شدند. و معلوم هم نیست که حتما این موج بزرگ، نهائی هم باشد و گفتمان های دیگر
یا تکمیلی درکار نباشد.
چنانکه قبلا هم اشاره کردم درموردریشههای تبعیض زن و معنای زندگی و
معنای آزادی رویکردهای اجتماعی متفاوتی وجود دارند. امروزه بهویژه درایران این تبعیضها،
جنبه های اقتصادی و اجتماعی هم دارد و در ذات خودش چندوجهی است و زندگی هم بیانگرهمین
وجوه گوناگون آن است.
ه- درموردالگوی چین و ... و اعمال هژمونی
یک طبقه و یک بخش به بخشهای دیگر، آن نگاه مونیستی و تمامیت خواه به انقلاب و نیروهای
محرکه آن و قراردادن دیگران در زیر چتریک بخش ممتازترشده تحت عناوین گوناگون، و
فرعی و درجه دوم تلقی کردن که از قضا ازعوامل اساسی آن تمامیت خواهی و یا شکست آن
مدل ها بودند، که بعدترموردنقدقرارگرفته اند. برای کارگران و یا اقوام و ملیتهای
دیگر هم بههمان دلیلی که مساله ستم جنسی و کلا جنسیتی برای زنان و جامعه مهم است
برای دیگربخشها هم، مسأله اخص آن ها که دایما برایشان مبارزه میکنند میتواند حیاتی
و محرک حرکت باشد. آیا قابل قبول و عقلانی است که مسأله محیط زیست را درجه دو کنیم؟
و به مردم بگوئیم فعلا تا اطلاع ثانوی محکوم هستید که سم تنفس کنید؟ یا آب نداشته
باشید؟ و... .اساسا تقلیل زندگی در شرایطی که همه وجوه ان دستخوش عدم تعادل و
بحران عظیم هست و فیالمثل خط فقر سه برابردرآمدحداقل کارگران تولیدی و بخش مهمی
از همه اقشارمزد و حقوق بگیراست، بهیک وجه نادرست است و قادربه تبیین علل حرکت و
خیزش عمومی هم نیست. حتی تقلیل پدیده ژینا صرفا به یک وجه نیز نادرست است و قادر
به تبیین نقش ویژه وی در تلاقی تبعیضهای گوناگون و انفجارحاصل از آنها نیست.
در حقیقت، گرچه بی تردید وجه فمنیستی وجهی مهم و برجسته و رهائی بخش از
جنبش و خیزش کنونی انقلاب است، اما این به معنی آن نیست که انقلاب ایران تک موضوعی
است، بلکه چندموضوعی بوده و بهطورهمزمان علیه تبعیضهای گوناگون موجودی است که
بطورعینی وجوددارند و خود را در مبارزه علیه آنها نشان میدهند: که اساسی تریرین
آنها سکولاریسم رادیکال، فمنیسم، واقعیت وجودیک جامعه متکثر و چند ملیتی یا چند اتنیکی،
محیط زیست و البته همچنین برابری اجتماعی ( نفی ستم طبقاتی) است. اینها را
خودجامعه در خیزشهای خود که سالهاست ادامه دارد ابراز میکند و مسائلی نیستند که
کسی بخواهد بر واقعیت تحمیل کند یا آن ها را نادیده بگیرد. اگر دموکراسی یعنی نگاه
به خودمتن جمهورمردم ومطالبات آنان، همه اینها در این جنبش ملحوظ است و هرلحظه در
اعتراضات مردم، بهاشکال گوناگونی خود را نشان می دهد.
و- اساسا مقولات انتزاعی وقتی از واقعیت
زندگی و رشد و تغییر منفک می شوند، به مقولاتی کلیشه ای و بی جان تبدیل میشوند که
می خواهند به شکل خودمختار برجامعه و انسانها حکم برانند و انسان های واقعاموجود
و متعین و بسیارمتفاوت را یکدست کنند و حالآنکه آن مقولات و جهان قدیم از امکانات وبلوغ و دست آوردهای امروز
بشر، جان تازه میگیرند و بازخوانی می شوند و رادیکال ترمی شوند. محتوا و معنای
دموکرسی و جمهوریت و غیره ثابت و راکدنیست بلکه با درجه بلوغ بشر و بهمریختن
مناسبات کهنه، تعمیق یافته و معناهای تازهای پیدا می کنند. برهمین اساس جنبش زنان
و فمنیسم ترقی خواه، از سطح مقولات حقوقی به عرصههای گوناگون مناسبات اقتصادی و
اجتماعی و سیاسی با در نظرگرفتن رابطه درهم تنیده و متقاطع آنها علیه نظامهای
آمیخته با مردسالاری جهان امروز و تبعیضهای فراوان آن، گذر می کند و مناسبات درهمبافته
انواع تبعیضها را هدف میگیرد. واقعیت این است که روح فلسفی حاکم برعصر و بشرکنونی
بر پیوند و بهرسمیت شناختن حقوق متقابل متفاوتها، حول اشتراکات بدون حذف تفاوتها
استواراست. این لحظههای بیداری جدیدتاریخی است که شکل و محتوای دموکراسی با پیشترفت
امکانات بشرامروز و کنشگری هرفرد ارتباط برقرارمیکند و در ژرفا و شکل از آن ها متأثرمیشود.
و بهمین دلیل فلسفه وحدت گرا و یکسان سازعهد کهن گرچه دفعتا حذف و زایل نمیشود،
اما در مقابل روح جهان جدید ناگزیر به عقب نشینی و زوال میشود و ما با چنین فرایندی
سروکار داریم.
ز- واقعیت آن است که در پدیده ژینا به
مثابه نمادی از جنبش و جرقه برافزوزنده خیزش انقلابی، نمیتوان به شکل مکانیکی وجه
زنانگی و ُکردبودن وی را ازهم تفکیک کرد و با برتری دادن وجهی از آن، مثلا زنانگی،
ستم اتنیکی را نادیده گرفت. چرا که در واقعیت وجودی ازهم تفکیک ناپذیرند وبازتاب وجودی
هر دووجه نیز در این خیزش بازتاب روشنی دارد. مسأله آن نیست که گویا رژیم ژینا را
نه بدلیل عدم تکمین در برابرحجاب اجباری بلکه بهدلیل کردبودن به قتل رسانده است،
بلکه بهآن خاطراست که مستقل از این واقعه که حکم چاشنی انفجار را پیداکرد، مسألهای
تاریخا حل نشده بهنام نقض حقوق اولیه جوامع اتنیکی و سرکوب آنها توسط حکومتهای
مرکزی وجود داشته است و برقراری مناسبات دموکراتیک هم بانادیده گرفتن آن ممکن
نیست. نگرانی نویسنده یادداشت که درادامه این مطلب خواهد آمد، مبنی بر آن که «مهمترین خطری که انقلاب زن، زندگی،آزادی را
تهدید میکند این است که مسأله اصلی
تبعیض علیه زنان، تحت الشعاع اشکال دیگر تبعیض به ویژه تبعیض مرکز_
حاشیه قرار گیرد»، گرچه از جهتی، پیشبردهرکدام با نادیده گرفتن دیگری، میتواند
درست باشد و میتوان آن را یکی از آسیب های پیشاروی جنبش به شمارآورد، هم چنانکه
تحت الشعاع قرارگرفتن دیگرتبعیضها توسط آن را نیز می توان از دیگرآسیب های جنبش
به شمارآورد. تهدیدها و آسیبها در واقع متقابل هستند. نکته اصلی آن است که رفع
این تهدیدها و آسیب پذیریها نه با نادیده گرفتن یا مرکزیت بخشیدن به یک تبعیض معین بلکه مستلزم بهرسمیت شناختن متقابل موجودیت آنهاست. راه
مقابله واقعی با آنها پیشبردهمزمان مبارزه علیه همه این گونه تبعیضات هست. ضمن
آنکه پیشروی دموکراسی هم در گرومبارزه برای حل همه آنها و اجتناب از اصل و فرع کردن
آنهاست. و گرنه هم امیددستیابی بهدموکراسی
به باد خواهدرفت و هم حتی همان مسأله مهم، رفع تبعیض زنان هم به محاق خواهد رفت.
آنها، از جمله رفع ستم طبقاتی، حوزهها و سطوح متفاوت و درعین حال درهم تنیده ای از تبعیضهای گوناگون و موجودی هستند که مبارزه
علیه یکی نافی مبارزه علیه دیگری نیست. به این ترتیب میتوان با سوء استفاده ناشی
از تقابل و برابرهم قراردادن آنها مقابله کرد.
بطورخلاصه: ما با برافکندن و تغییریک نظام سروکار داریم که فراتر از
مسأله یک بخش از جامعه، مختصات اساسی نظام جایگزین را به شکل اجتناب ناپذیر مطرح میکند.
عناصربنیادی گفتمان نظام جایگزین هم تا آنجا که به نیروهای ترقیخواه و اکثریت
بزرگی از جامعه بر میگردد و با ارجاع بهخودجنبش و مطالبات مردم میتوان از نامبرد
و دفاع کرد، عبارت است از یک جمهوری اجتماعی و دموکراتیک رادیکال (به معنی
مشارکت فعال جامعه در سطوح گوناگون و نه صرفا حاکمیت نهادها و برگزیدگان)، سکولار،
فمنیست، چندملیتی ( جامعه متکثر و مرکب از اقوام و جوامع گوناگون، در اینجا
نام مهم نیست مهم همانا بهرسمیت شناختن وجودمتکثرجوامع ساکن کشورایران و مطالبات
اساسی آنهاست)، مبتنی بر آزادی و برابری ( رفع ستم و استثمارطبقاتی به ویژه
سیاست های ضدنئولیبرالیستی)، اکولوژیک و یک ایران مستقل و مبتنی بر صلح خواهی و
همبستگی متقابل کشورها و مردمان منطقه و جهان. به نظرم اینها از انتراع
استخراج نشده اند، بلکه تماما در مبارزات زنده و جاری و پیوسته مردم اعم از خیابان
و محل کار و معلمان و مدارس و دانشگاهها مطرح هستند. چنانکه در ترانه اعتراضی «برای...»
فراوان هم بازخوانی می شود. و بنابراین می توان آنها را عناصرمهم گفتمان جامعه بدیل اکثریت مردم در نظر گرفت.
۲۲.۱۱.۲۰۲۲ تقی روزبه
هدف اصلی
انقلاب زن، زندگی، آزادی چیست؟- آقای جوادی*
مهمترین
خطری که انقلاب زن، زندگی،آزادی را تهدید می کند این است که مساله اصلی تبعیض علیه زنان، تحت الشعاع
اشکال دیگر تبعیض به ویژه تبعیض مرکز_ حاشیه قرار گیرد. با یک مثال این نکته را شرح می دهم. جنبش جان سیاهان مهم است در
واکنش
به قتل جرج فلوید توسط یک پلیس سفید پوست پدید آمد. روشن است غیراز
تبعیض نژادی اشکال دیگر تبعیض هم در ایالات متحده وجود دارند. آیا جنبش جان
سیاهان مهم است که ضد تبعیض نژادی است، بایستی مدعی مبارزه علیه تمام اشکال تبعیض می شد؟ همین مساله
درباره جنبش زن، زندگی، آزادی قابل طرح است. جنبش زن، زندگی،آزادی همانطور که از نامش بر می
آید در وهله
اول جنبشی زنانه است و در واکنش به قتل مهسا امینی توسط گشت ارشاد و به جرم بدحجابی پا گرفت. آیا
در مساله حجاب، قومیت زنان اهمیت دارد؟ روشن است جمهوری اسلامی حجاب را بر همه زنان تحمیل کرده است.
حجاب اجباری آشکارترین سیاست تبعیض علیه زنان است. البته تبعیض علیه
زنان فقط به قانون حجاب اجباری محدود نمی شود و در قوانین مدنی و جزاین
موارد بسیاری از تبعیض علیه زنان را می توان پیدا کرد. مثلا تبعیض درارث، سرپرستی
فرزندان و طلاق. به نظرم تبعیض علیه زنان، شدیدترین و گسترده ترین نوع تبعیض در جامعه ایران است.
معنی این حرف این نیست که انواع دیگر تبعیض در ایران وجود ندارند و یا مهم نیستند. هر نوع تبعیضی
نشانه بی عدالتی است و باید در رفع آن اقدام کرد. برای رفع تبعیض علیه زنان از
راه مدنی در ایران دهه ها تلاش شد اما نتوانست حتی قانون حجاب اجباری را لغو
کند، زیرا سیاست تبعیض علیه زنان نه تنها سیاست ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بوده، بلکه یک سیاست امنیتی
نیز بوده است و
جمهوری اسلامی درست یا نادرست، بقایش را با این سیاست گره زد و در نهایت
این سیاست به پاشنه آشیل جمهوری اسلامی تبدیل شد. مائو کشف کرد که استثمارشده ترین افراد یک جامعه
بیشترین قابلیت را برای انقلاب دارند و مائو به جای طبقه کارگر که در آن زمان چندان رشد
نکرده و خیلی کوچک بود، دریافت که طبقه دهقانان از توان بالای انقلابی برخوردار است و بر خلاف نظر
مارکس، ایده
انقلاب دهقانی را به جای انقلاب کارگری طرح کرد. در جامعه ایران، زنان بیشتر از
هر گروهی مورد ستم و استثمار هستند، بنابراین بیشترین قابلیت را برای انقلاب دارا می باشند.
بنابراین همانطور که انقلاب ۱۹۴۹ چین را به درستی می توان انقلاب دهقانی نامید، انقلاب زن، زندگی،آزادی را به حق می
توان انقلاب زنانه نامید و گرچه مساله هم پیمانان در هر انقلابی مطرح
است، اما نه این موضوع و نه موضوع دیگر نباید محوریت زنان ومساله اصلی ستم بر زنان
را تحت الشعاع قرار داده و کم رنگ کند. مساله تبعیض مرکز_ حاشیه و یا انواع دیگر تبعیض می
توانند در کنار مساله تبعیض علیه زنان در این جنبش مطرح شوند اما تنها به عنوان مساله فرعی. عناوین دیگر
برای انقلاب زن، زندگی، آزادی تلاشی برای به انحراف کشاندن مساله ستم بر زنان
است و با زمینه و هدف اصلی این انقلاب که آزادی زنان است در تضاد است . به همین خاطر با نامیدن
انقلاب زن، زندگی، آزادی باعناوین انقلاب ژینا و انقلاب ملی مخالفم. روشن است
کسانی که عنوان
انقلاب ژینا را به کار می برند، می خواهند کرد بودن ژینا و به تبع
مساله تبعیض مضاعف را برجسته کنند و این موضوع نمونه ای از تلاشها برای انحراف این
انقلاب است. عنوان دیگرعنوان انقلاب ملی است که برعکس عنوان قبلی عمل می
کند. این عنوان به جای تاکید بر هویت قومی، بر هویت ملی تاکید می کند.
به نظرم عناوین انقلاب ژینا و انقلاب ملی در تقابل اند و این تقابل همان
تقابل مرکزگرایی و فدرالیسم هست که قبلا در یک یادداشت با همین عنوان مطرح کردم. برای پرهیز از این کشمکش بیهوده، پیشنهاد من این است که
بهترین عنوان برای انقلاب زن ، زندگی، آزادی همین عنوان است .
*-
جوادی، درج شده در زیرنویس مقاله جنبش و شرط ژرفائی آن به نوشته محمدرضانیکفر
No comments:
Post a Comment