Sunday, January 08, 2023

جامعه نمایشی و بازنشسته کردن چپ

 جامعه نمایشی و بازنشسته کردن چپ!

در یادداشتی که آقای محس کردی ذیل مقاله من تحت عنوان نسبت جامعه واقعی و جامعه نمایشی نوشته است* گرچه به لحاظ فقرمحتوا نیازی به‌پاسخ دادن نیست، اما در شرایطی که شاهدمعرکه گیری موسمی این نوع گرایش‌های راست برای علم کردن باصطلاح یک بدیل در خارج و زین کردن جنبش داخل هستیم، بحث حول ماهیت این نوع تلاش ها و پی‌آمدهای آن خالی از فایده نیست: 

چپ را نمی توان بازنشسته کرد!

۱- انکار و نادیده گرفتن نقش چپ در جغرافیای سیاسی کنونی از سوی گرایش های راست امرتازه ای نیست. ولی چپ را تا وقتی راست وجود دارد نمی‌توان بازنشسته کرد. برعکس با بحران های فزاینده سرمایه داری جهانی شده و بن بست‌هایی که جهان با آن مواجهه است و از قضا در ایران با قرارگرفتن محوریت زندگی در کانون انقلاب ایران بر نقش راهگشای چپ بازهم افزوده می شود. البته چپ ها - آن بخش از چپ های درس گرفته از تجربیات بزرگ گذشته- در معنای رایج کلمه سیاستمدار نیستند آن‌ها قبل از آن‌که بدنبال تصرف قدرت سیاسی و دولتی باشند، کنشگران اجتماعی هستند که هدف بینادی‌اشان تقویت عاملیت و خود گردانی جامعه هست. بنابراین از این منظرهیچ جریان راستی نمی‌تواند به خودی خود رقیب باشد. ولی از منظری دیگر، آن‌ها منتقدان نظام های طبقاتی و پادقدرت هستند، نه از جرگه شیفتگان قدرت که از مخالفان انباشت قدرت، هم‌چنان که انباشت سرمایه. از نظرآن‌ها این‌دو جفت یکدیگر بوده و قدرت شیئ واره شده، به مثابه ابژه ای جداشده از جامعه و مشرف برآن فاقداصالت‌بوده و موجب سلطه و استثمار است. درحالی که قدرت بخش لاینفکی از بدن جامعه و زندگی‌است و نقش چپ نیز در تقویت همین روندتعریف می‌شود و از قضا انقلاب‌ها به معنی به‌هم پیوستن این‌ دواست گرچه پس از هر انقلابی تلاش زیادی برای جداسازی و نهادینه کردن قدرت بکارگرفته می شود. هم‌چنین اگر چپ را در این یا آن گروه و برند و این یا آن سازمان خلاصه نکنیم و بیشتر به اهداف پایه ای آن‌ها و خطوط اصلی گفتمانی‌اشان عنایت کنیم آن‌گاه  خواهیم دید که چپ در معنای وسیع خود هم‌چنان در مقیاس جهانی و نیز کشوری نقش آفرین است. کافی است که به نقش جنبش معلمان و مبارزات و بیانیه‌های آن‌ها و یا به جنبش کارگری وهفت تپه‌ و شرکت واحد و نفتی ها و دانشجویان و روشنفکران و جنبش مدنی- انقلابی مردمان کرد و کلا به تحولات مناطق اتنیکی و مطالباتشان بنگریم. هم‌چنین به جنبشی که با محتوای برابری خواهانه و ضدتبعیض و تصاحب زندگی مصادره شده بپا خواسته است نظرافکنیم، بازهم صدای پای چپ را خواهیم شنید. چرا که برپائی یک زندگی آزاد و رها از قیمومیت نه فقط قیمومیت ولایت مطلقه، بلکه از قیمومیت اشکال دیگرحکومت‌مداری  از هرنوع ایدئولوژی و البته از مناسبات سرمایه داری، دست یابی به آن بدون برابری و آزادی و پیوندناگسستنی این دو ناممکن است. بنابراین اگر بخواهیم مسامحتا از هویت چپ سخن بگوئیم می‌توان هویت وجودی چپ را در باور به پیوندناگسستنی آزادی و برابری و مبارزه بی وقفه برای آن پیداکرد. اینجا درست آن نقطه ای است که چپ در کلیت خود فارغ از هر تعینی که به ‌خودبگیرد در آن‌جا ایستاده است و با نحله‌های دیگر نه از جنبه نفی آن‌ها، بلکه به‌لحاظ ایجابی متمایز می شود. از آن روعجیب نیست که دشمنان آزادی و برابری چپ را برنتابند. البته آن‌‌ها تا کسب قدرت سیاسی و تثبیت موقعتی خود، عموما جرئت مخالفت آشکار و مستقیم با این دوبنیان برپادارنده انقلاب را ندارند، از همین رو به‌ناگزیر با چراغ خاموش حرکت کرده و با بالن هواکردن و دیگراقدامات نمایشی و دوپینگ‌های پرسروصدا سیاست ورزی می کنند.

ناگفته نماند که ایشان به‌جای شخم زدن زمین سخت و پاسخ دادن به پرسش‌ها و انتقادهای من نسبت به اهداف وعملکرداین جماعت و از جمله نسبت به‌عَلم کردن یک جامعه نمایشی در برابرجامعه واقعی، به شکل مضحکی خواهان بازنشسسته شدن من و به‌تلویح چپ شده است.

۲- جنبش «بی سر» و نگاه از بالا!

برای این نوع نخبگان جنبش همیشه ابزارعروج محسوب می‌شود و بدنه ای بدون سر. این نگاه وجه مشترک همه اقتدارگرایان چه از نوع ولایتی- مذهبی و چه سلطنتی و نیز سایر اشکال استبدادی است.

اما واقعیت آن است جنبشی که توانسته است این چنین در زیرسرکوب هار و برهنه حکومت اسلامی  واردچهارمین ماه مقاومت پرشکوه و تحسین برانگیزخود بشود وعلیرغم قطع و یا اختلال‌های دایم اینترنت و کشتار و بگیرو ببند ادامه پیداکند و چنان پژواک داخلی و جهانی داشته باشد، که هیچ کدام از «اپوزیسیون» های پرمدعا طی سال‌های طولانی حتی برای یکروزهم شده نتوانسته‌اند صورت دهند، ممکن نیست. آن‌گونه که آن‌ها از سرنخوت تصور می‌کنند بدون سر و نقشه و بدون حدی از سازماندهی و عقلانیت عمومی و داشتن «رهبران» میدانی و انواع شبکه ها و ارتباطات در محلات و کارخانه‌ها و مدارس و دانشگاه‌ها و شهرها و استان‌های گوناگون بتوانند به‌حیات خویش ادامه دهند. برای آن‌ها این که نسل امروز دارای چنین عقلانیت و توانی باشد غیرقابل تصوراست. آن‌‌‌ها غافلند از بلوغ نسل‌های امروز و جهانی که «امتیاز آگاهی» در آن از انحصاربرخورداران خارج شده است و در شرایطی که حتی در میان کارگران و نیمه بیکاران و رانندگان و... فراوانند فارغ التحصیلان دانشگاهی و آگاه. گذشت آن دورانی که حتی در میان چپ‌ها نیز این باور رسوخ داشت که آگاهی از بیرون به جنبش سوسیالیستی تزریق می شود. جنبشی که جامعه شناسانی چون آصف بیات نیروی اصلی و پیش برنده آن را با حضور و نقش طبقه متوسط فرودست در انقلاب، کسانی که به‌لحاظ شیوه زیست و زندگی و فقر و فلاکت  مثل کارگران و طبقات تهیدست زندگی می کنند، توصیف می‌کند. بزعم وی ترکیب آگاهی طبقه متوسط فرهنگی با انگیزه‌ها و وضعیت معیشت تنگدستانه کارگران و تهیدستان و گره خوردگی و نقش‌آفرینی آن‌ها معنابخش انقلاب کنونی است. بهرصورت، انقلاب کنونی چیزی نیست که «سر» نداشته باشد. امروزه نه فقط در بیرون که ده‌ها و صدها فعال دانشجوئی و کارگری و معلم و...  دستگیرشده و شاخص به‌عنوان بخشی ازسرمایه اجتماعی و ذخایررهبری جمعی این جنبش در زندان‌ ها هستند که از قضا برخی ازهمان چهاردیواری زندان هم، به شکل فشرده مواضع خود و نظرات شجاعانه‌اشان را به بیرون انتقال می‌دهند. بنابراین هیچ جنبشی چنین گسترده و تداوم یافته و دارای توان فراخوان در زیرسرکوب برهنه، نمی‌تواند بدون داشتن و تولید و بازتولید سطحی از آگاهی و سازمان‌یابی و فعال و کنشگر، گرچه در تفاوت و تمایزکیفی با اشکال سنتی و شناخته شده هرمی و سلسله مراتبی و جنبش رهبرمدار و سیاهی لشکرپندار، نمی‌تواند به چنین سطحی از کنشگری و تداوم برسد. مشکل نه فقدان رهبری و سازمان یابی که نگاه نخوت آمیز و نخبه‌گرای از بالا به پائین این حضرات و «صغیر انگاری» است که البته حاصل آن جز بیگانگی با جنبش و سودای زین کردن آن نیست. و این درست آن چیزی است که حاکمیت ولائی سرآمدآن است و مردم ایران در گوشه گوشه ایران در نبردبا آن هستند. پس بهتراست قدری متواضع باشیم و بجای جستجوی جنگل از پشت درختان به خوددرختان جلوی چشمانمان بنگریم و اگر واقعا دردمشترکی با‌‌ آن‌ها درمیان است به‌جای سودای زین کردن به دفاع از بالیدن و خودگردانی آن برخیزیم.

۳- جامعه واقعی و نمایشی

 آن تجمعات و اقدامات نمادین و فیل هواکردن‌های موسمی و موج سواری به هنگامی که دریاطوفانی می‌شود را جامعه نمایشی خوانده ام. نه بدلیل استفاده بد از شبکه های مجازی بلکه بدلیل آن‌که خود را جایگزین جامعه واقعی انگاشت، همان «سر» برای بدنه لایشعر، و سودای هدایت و رهبری ‌جنبش از خارج، یا همان چلبی سازی ها را در سر دارند. انتشارچنان تؤئیتی، با تکرار چندواژه توخالی و عام و بدیهی و بدون معنای مشخص، هم به لحاظ فرم و هم‌محتوا و بی ریشه بودن به معنی دقیق کلمه یک نمایش موسمی محسوب می‌شود. چه کسی به این جماعت وظیفه و مشروعیت  رهبری برای کلیت جنبش را داده است؟. آن‌ها اگر می توانند بجای فرافکنی و دادن فراخوان عام،  باشفافیت کامل، و نه‌حرکت با چراغ خاموش، نیروهایشان را حول برنامه و باورهای خود جمع کنند. چه کسی گفته است که حمایت افکارعمومی و نهادهای جامعه مدنی جهان و حتی دولت‌ها از جنبش نیازمندرهبران شاخص و شکل دادن به‌بدیل و دولت انتقالی و امثال آن در خارج کشوراست؟. آن‌گونه که مسیح علی‌نژاد سیگنال آن‌را از مکرون دریافت کرده است؟. مگرحمایت‌های کمابیش گسترده تاکنونی به وساطت چنان «رهبران و بدیل» صورت گرفته است؟ علاقه این دولت‌ها برای تشکیل چنان «بدیل هائی»‌قابل فهم است. بدیهی است که ‌آن‌ها بدشان نمی آید که حمایت های خود را از کانال افرادشاخص، تست شده و سرسپرده به‌خود پیش‌ببرند تا بهتر بتوانند سیاست های مدنظرخود را در فضای ژئوپلتیک ایران و منطقه دیکته کنند. اما در واقعیت، حمایت از جنبشی با مطالبات رهائی و پرجاذبه، قبل از هرچیز به وساطت حمایت افکارعمومی جهان و جامعه مدنی و نهادهای پیشرو و گزارش‌های حقوق بشری به این دولت‌ها تحمیل می‌شود. وگرنه جمهوری اسلامی در طی این چندین دهه توسط همین دولت‌ها تغذیه شده است. چنان‌که به‌عنوان مثال حالا معلوم شده است همین پهبادهای انتحاری رژیم ایران در اوکراین، عمده قطعاتشان از آمریکا تأمین شده است و یا ابزارهای سرکوب خیابانی نیروهای ضدشورش توسط یک کمپانی اروپائی. اما مسأله مهم‌تر در بحث جامعه نمایشی آن است که یک انقلاب چنان پدیده ای است که‌ آن‌را نمی توان بازنمائی کرد. مگر آن‌که از همان ابتدا تلاش کرد که اخگرسوزانش را بیرون کشید، آنگاه هست که می‌شود آن را زین کرد. همانطور که خمینی درهمین نوفل لوشاتو با حمایت همین دولت‌ها آن‌را صورت داد. آقای محسن کردی، جامعه نمایشی را که من به‌عنوان ویژٰگی این نوع فراخوان های فصلی برای بازنمائی جنبش درخارج در عین تلاش برای پاک کردن حافظه تاریخی مردم نسبت به تجربه‌های مشابه شان در گذشته نام برده ام، به معنی انکاروجود این جریانات و نقش‌آن ها از سوی من فهمیده است و حال آن‌که برعکس، مساله نه انکار که نقش نمایشی آن‌ها با هدف زین کردن جنبش موضوع بحث است. کل نوشته من معطوف به پی‌آمدهای منفی جایگزین کردن یک  جامعه دست‌پخت و نمایشی و وارونه شده بجای جامعه واقعی، زنده و خودکنشگراست که به‌معنی تلاش برای پژمرده‌کردن پویش معطوف به خودعاملیتی ‌جامعه است. بنابراین من منکرنقش آن‌ها نبوده‌ام و حتی به خطر از دست دادن سرمایه‌های اجتماعی این سلبریتی ها و بیگانه شدن با منبع زایای اعتبارخود با مشارکت در این گونه قمارهای سیاسی اشاره کرده ام. مشخصا به‌اعبتارسیاسی آقای حامداسماعیلیون که مدیون یک جنبش دادخواهانه- مدنی و استقلال سیاسی از این نوع جریان‌های عاریتی اشاره کرده ام که با ورود به‌این نوع دادوستدها می‌تواند لطمه بخورد. خودایشان هم بارها به نقش جنبش داخل کشور به‌عنوان منبع زایای مشروعیت و این که برپائی این‌گونه بساط رهبری در خارج فاقدمشروعیت داخلی خواهد بود و این که جایگاه خود را به عنوان یک کنشگرجامعه و جنبش مدنی می داند نه یک سیاستمدار اشاره  کرده است. که البته رویکرداخیروی در تناقض با آن باورها و ادعاها قراردارد. از دوحال خارج نیست یا ایشان به اهداف چنین حرکتی بقدرکافی آگاه نیستند و یا آگاهند و علیرغم آن وارداین نوع دادوستدها شده اند که هر دو آسیب زننده هستند.

بنابراین فهم جامعه نمایشی به‌عنوان بازتاب معیوب و وارنه جامعه واقعی و ادعای نمایندگی آن و نقدآن را نمی توان به معنی انکاروجوداین جریان‌ها فهمید. برعکس هم در همان نوشته وهم در نوشته‌ها و گفتگوهای دیگر هیچ‌گاه منکرحضور جریان های راست و یا دیگرنیروهای بینابینی نبوده ام. نوشته و گفته‌ام که شعارزن زندگی آزادی به مثابه متنی است که گرچه از سوی جریان های رادیکال و کردهای چپ به میان کشیده شده است، اما با فراگیرشدن و مورد پذیرش قرارگرفتن آن در سطح کلان در جامعه ایران، در جامعه ای با طبقات و رویکردها و رؤیاهای متفاوت و متکثر بطوراجتناب ناپذیر در ورای آن شعارفراگیر، تفاسیر و رویکردهای متفاوت و حتی بدرجاتی متضاد در جریان است. بنابراین روح بحثم برخلاف تصور و ادعای ایشان نه انکار و یا دستکم گرفتن گفتمان های جریان‌های راست کیش و یا نادیده گرفتن حق طبیعی حضورآن‌ها در حوزه سیاست، که پی‌گرفتن درس‌های انقلاب بهمن و چه نبایدکردهای آن بوده است، برای اجتناب از سقوط در دام‌چاله دیگر و به آمیدآب گرفتارسراب شدن،  و برای نیل به آزادی و دموکراسی و برابری و عدالت اجتماعی. مطالبات کلانی که از هم اکنون و در هرگام پیشروی  تحقق‌شان مستلزم آرایش جامعه و گرایش‌های عمده - ونه البته خرده گرایش‌ها و خرده گفتمان‌ها- حول جهت گیری‌ها و گفتمان‌های اصلی خوداست. بجای حرکت با چراغ خاموش و سوارشدن بر روی امواج جنبش و یا مسکوت گذاشتن اهداف وهویت‌های خود، با شفاف سازی‌‌آن‌ها بهتر می‌توان به نهادی کردن دموکراسی و آزادی در جامعه ای با سنت کهن تاریخی و با پس زمینه طولانی استبدادآسیائی و سلسه  نظام‌های سیاسی دینی و موروثی و یا هرشکل استبدادی دیگر، همت گماشت.

۴- درس بزرگ انقلاب بهمن: گریز از جادوی «یده واحده»

بهتر آن بود  به پرسشی که در مقاله آمده است پیرامون درس بزرگ  انقلاب بهمن عنایت می شد: این پرسش که چه تفاوتی بین شعار و رویکرد «یده واحده» خمینی و «مشت واحد» و همه باهم شما و هم فکران شما هست؟ از ناکجاآباد درون مشت واحد و همه باهم همانطور که نوشته ام هرچیزی که بیرون بیاید آن چیز قطعا دموکراسی وعدالت اجتماعی نخواهد بود. آیا یادتان هست که آن موقع چگونه حامیان خمینی و حزب الهی ها قبل از ا نقلاب پشت نقاب مخالفت با اختلاف افکنی جولان می دادند و مانع گفتگو می شدند و می گفتند بحث بعد از پیروزی؟. یا با دیدن «فالورهای» میلیونی در ماه نفس‌ها را درسینه ها حبس می کردند؟

مدتی پیش علی کریمی بازیکن پیشین تیم ملی فوتبال ایران با انتشار یک توئیت نوشت: «اگر نتوانیم آزادی و عدالت را با هم داشته باشیم و مجبور باشیم یکی را انتخاب کنیم، آزادی را انتخاب می‌کنیم که بتوانیم به بی عدالتی اعتراض کنیم» از همان موقع معلوم شد که این بارکج به کجا می رود.           

من در فیسبوک خود در پاسخ به‌این توئیت نوشتم : همانطور که برای آزادی نداشته مبارزه می کنیم،‌ می توانیم برای عدالت نداشته هم مبارزه کنیم. ما جهانی می خواهیم که این هردو را باهم داشته باشد!.

البته دستاویزقراردادن  این نوع کلیشه‌ها و دوگانه سازی ها جدیدنیست و پیش از او بارها برای ذبح عدالت اجتماعی  بکارگرفته شده است. بنابراین روشن است کسی که ازهم اکنون حاضر است عدالت اجتماعی را چنین آسان قربانی «آزادی» کند، غافل از آن است که همزمان آزادی را نیز قربانی کرده است، چرا که نه آزادی بدون عدالت آزادی است و نه عدالت بدون آزادی عدالت. وانگهی این رویکرد چه ربطی به مطالبات جامعه ایران و اکثریت بزرگ زیرخط فقر‌آن دارد. وی و امثال او با این رویکرد چگونه قادرخواهند بود نماینده درد وغم و خواست تهیدستان و استثمارشوندگان جامعه باشند؟. این که موضعی مخالف حاکمیت گرفته است دمش گرم، اما چه ربطی به بازنمائی راستین مطالبات جامعه دارد؟ آیا چنین تلاش‌هایی معنائی جز سودای زین کردن جنبش انقلابی دارد؟

آن‌چه که ایشان اندرباب معادله معیوب آزادی و عدالت  به تازگی کشف کرده اند بیانگر این است که پیشاپیش تکلیف خود را با عدالت اجتماعی درجامعه ای با ٪۷۰ زیرخط فقرروشن کرده است و پیشاپیش پاسخ خود را به  این شعارجنبش « فقرفسادگرونی، می ریم تا سرنگونی» داده است. بسیارخوب! آیا چنین بینشی نیاید نقد شود؟ گیرم که حتی میلیونها نفردنباله رو داشته باشد و چهره ایشان را در ماه رؤیت کنند؟. مگر ما در انقلاب بهمن به شکل دیگری با چنین پدیده هائی مواجه نبودیم که ما را وادار ساخت با «مستی توده ای» گلاویزشویم. گرچه اکنون این نوع سرمایه های اجتماعی با تجربه و پختگی جامعه امروز ایران بادآورده است.  بهرحال، کسی که نخواهد از گزاره ابطال شده دیو چوبیرون رود فرشته درآید نقلاب بهمن درس بگیرد، گریزی از تکرار آن نخواهد داشت. خطاها اگر انتقاد نشود و برطرف نگردد تکرارمی شوند. آرایش «همه باهم» با فاکتورگیری از مطالبات پایه ای نتیجه ای جز تکرارخطای تاریخی ندارد. آن ها که هم‌چنان بی اعتنا به درس‌های بزرگ تاریخ شیفته این نوع رویکردها هستند عموما با اهداف و برنامه های نهفته در ورای آن گرچه فعلا مسکوت گذاشت می شوند موافق هستند. بنابراین اصل شفافیت و مسئولیت پذیری ایجاب می کند که این گونه ابهام سازی های عامدانه از هرسو که باشند شفاف گردند.

۵- مدل متفاوت انقلاب کنونی،  و ماتریس دو گفتمان متضاد

ولی نکته نهائی و اصلی این نوشته آن است که سرشت خیزش انقلاب کنونی به اعتباردرونمایه خود ضد مدل «انقلاب» بهمن و «همه باهم» است. مبارزه  برای بازپس گیری زندگی از چنگ  حاکمیت خودکامه و زندگی خوار و مسلط بر سرنوشت مردم، با به‌میان آمدن نسل های تازه با رویکرد و درک کاملا متفاوتی از همبستگی و مبارزه مشترک رقم خورده است: برمدارهمبستگی و همسوئی متفاوت‌ها و درک دیگری از اصل فلسفی رابطه کثرت و وحدت. اگر در گذشته این وحدت و برساخت های آن توسط نیروی هژمون اجتماعی بر جامعه تحمیل می‌شدند و کثرت را در خود منحل می‌کردند، ‌اکنون این کثرت‌ها هستند که با حفظ هویت ها و خودویژگی‌ها و آمال و خواست‌های بنیادی خویش در مبارزه علیه تبعیض ها و انکارخویش، په به میدان می گذارند. آن‌ها بجای تن دادن به انحلال خود در یک وحدت موهوم و بازنمايی شده، در عین حفظ تکثر، خواست های مشترکشان را به اشتراک می گذارند. از همین رو غنابخشیدن به‌آگاهی منفی و چه نبایدکردهای مدل انقلاب بهمن که خروجی اش به فاجعه انجامید، اینک یک ضرورت و یک وظیفه مبرم است. بویژه که هنوزهم کم نیستند کسانی که هم‌چنان می خواهند دقیقا همان مدل و شعار خمینی یعنی «یده واحده» را در مقابله با استبدادولایت مطلقه دنبال کنند.

الان در ایران در خطوط کلان، صرفنظر از محتوای اجتماعی و اشکال آن، در برابر گفتمان درحال فروپاشی هویت اسلامی، ماتریس دو گفتمان اصلی و جایگزین وجوددارد: گفتمان «هویت ایرانی» در برابر «هویت اسلامی» که مبتنی است برسنت و باستان گرائی و آرمانشهرایرانِ یکدست و یک قدرت مرکزی متمرکز که پاسدارآن است. چنان که پیداست دراین رویکرد ساکنین و شهروندان، تابع برساخت های تاریخی و یکدست سازحول مرز و بوم و افسانه بافی‌های حول و حوش آن بشمار‌می روند. گفتمان دیگر، گفتمانی است شهروندمحور در «ایرانی با هویت متکثر» و پلورالیستی، رنگین کمان که با همه تنوعاتش به زیست دموکراتیک و مشترک در خانه مشترک تعین و معنا می بخشد و نه برعکس. این‌ها البته آرزوهای من نیستند بلکه بیش ازآن، واقعیت‌هایی هستند که بدرجاتی در انقلاب کنونی جاری هستند و سرشت انقلاب را رقم می‌زنند. آیا کسی می‌تواند نقش کردستان و کرمانشاه و سیستان و بلوچستان و آذربایجان و... را در انقلاب کنونی نادیده بگیرد؟ در حقیقت مردم ایران با انقلاب خود علیه انواع تبعیض های موجود یعنی تبعیض جنسیتی، قومی/ملی،عقیدتی و البته علیه ستم‌ اقتصادی و فقر و فلاکت فراگیر بپا خواسته و در این رنج و رزم مشترک بهم پیوسته اند. وجه اشتراک آن‌ها این است که جملگی در برابرمناسبات قدرت متمرکز، اقتدارگرا، پدرسالار، فقر آفرین و تحمیل تک هویتی به جامعه قراردارند. این تجربه نوینی است که مدل و الگوئی دیگر از رابطه کثرت و وحدت و همبستگی را ارائه می دهد. چنین مدلی هم اکنون در متن انقلاب و شکل گیری و روی پای خودایستادن یک مردمان یک جامعه جریان دارد که جامعه نمایشی نه می‌خواهد و نه می‌تواند آن را بازنمائی کند. تلاشی که سودای استقراریک استبداد و قدرت متمرکزدیگر ولو با روایتی متمایز از حکومت اسلامی را در خود نهفته دارد. گواین‌که جامعه نوینی که علیه این نوع یکدست سازی‌ها قیام کرده است، دیگر مسحور و مفتون کلام این نوع گفتمان ها و برساخت های آن نمی‌شود. در این راستا باید بتوانیم با تکان دادن گردوخاک بجامانده از استبداددیرین آسیائی خود را آماده زیست مشترک و دموکراتیک در یک جامعه رنگین کمان بکنیم!

تقی روزبه  ۲۰۲۳.۰۱.۰۷

*- نسبت جامعه واقعی و جامعه نمایشی

به‌مناسبت پیام مشترک چندچهره سیاسی و هنری و ورزشی درخارج کشو

http://iranglobal.info/node/185366

 

 

 

 

No comments:

Post a Comment