منشورشش نفره، منشورهمبستگی یا تفرقه؟-بخش اول
در این
مقاله ضمن نقدمنشور۶ نفره، بخصوص برجسته کردن خطوط نانوشته آن که معمولا در نقدها
مغفول می ماند، اما از آن فراتر می رود و به بحران منشورها وچگونگی مواجهه با آنها
به گونهای که تأثیرمخربی برهمبستگی و شکوفائی جنبش در مبارزه علیه اختاپوس حکومت
اسلامی برجای ننهد نیز پرداخته شده است.
رضاپهلوی از سالها قبل لااقل بطورغریزی شده هم می دانست که اگر بخواهد شانه بهشانه با سایرگرایشها و جریانها، سیاست ورزی کند نخواهد توانست جایگاه ویژه و مدنظرخود را حفظ کند. از همین رو همواره سعی کرده است که با فاصله بر فرازدیگرجریانها بهایستد.
حتی شاهد بودیم
که دوسه ماه قبل در آخرین تلاش از این نوع دورزدنها و هژمونی طلبیها، با این
ادعا که خود مردم داخل کشور آلترناتیو هستند با حذف حلقههای واسط بین خود و مردم،
خویشتن را از مزاحمت و درگیرشدن با آنها برهاند. طرح پوپولیستی وکالت خواهی نیز
کوششی بود در همین راستا. علاوه برآن بسیج و سامان دهی حامیان پروپاقرص نظام سلطنت
در قالب حزب ایران نوین (عمدتا همان فرشگردیها) باهدف ایجاد یک تشکیلات و بازوی
نیرومندحمایتی جهت داشتن دست برتر در بازیهای سیاسی، نیز درهمان راستا بودهاست.
بهرجهت، این گونه تلاشها با سودای بالاکشیدن خود در قد و قامت بهاصطلاح یک «رهبر»
فراجناحی و فراحزبی و بدون رقیب صورت میگرفت که البته بهحسب ظاهر مغایر دیگر
ادعای وی مبنی برشعار اتحادهم اکنون و اتحاد همه باهم بود که سنتزاین دو رویکرد میشود،همه
باهم زیرچترمن! او و حامیانش نمیتوانستند و نمیتوانند بپذیرند که زمانه این جور رهبران
و کاریزماسازیها گذشته است و جامعه ایران نیر با خیزش انقلابی خود علیه این نوع
اقتدارگراییها و کاریزماسازیها و رهبران پدرسالار بپاخواسته است. وقتی او و
مشاورانش دیدند که آبی از این گونه تلاشها برای رهبری بلامنازع گرم نمیشود، و از
آنجا که به تنهائی نمی توانست ادعای نمایندگی جامعه و طیفهای متنوع آن در تماس و
«رایزنی» با دولتها و قدرتهای آمریکا و اروپا را را داشته باشد، امری که او مهم و
رهگشا در برافکندن حاکمان کنونی و برپاکردن یک آلترناتیو می دانست، از همین رو او
و مشاورانش این بار برآن شدند که برای کسب مشروعیت و مقبولیت لازم برای ادعای
نمایندگی قاطع ایرانیان چه در داخل ایران و چه درخارج و جلب نظرمساعد قدرتهای خارجی و حمایت فعالآنها،
رویکردتازه ای را در پیش گیرند که چیزی جز شروع همکاری نزدیک با شماری معدود از
چهرهها و شخصیت های منفرد و مطرح و عمدتا غیرسیاسی که از فعالین مدنی و دادخواهی
و سلبریتیها بودند نبود. تعداداین جمع برگزیده هم نهایتا با خودوی به شش نفررسید.
اما بنظر میرسد سیررویدادها نشان دهنده آن است که توسل بهچنین رهیافتی مبنی بر
ورود به کنشگری سیاسی درمعیت یک جمع کوچک سرشناس نیز برای او بدون چالش نباشد.
چنانکه چه بسا به شکل ناخواسته ناگزیرشده است که در جریان همین گزینشها و در
کنارچهرههای عمدتا غیرسیاسی بهیک استثناء یعنی حضور و همکاری با یک چهره و
سازمان سیاسی کُرد، گرچه مصالحه جوترینآن، تن بدهد که البته بازتاب خود را در تدوین
منشور نیز بجا گذاشته است و از جهتی خلاف آنچیزی بود که خودوی پیشتر در قالب سه
شرط همکاری با دیگران در گفتگوی با من وتو
مطرح کرده بود. طبعا دلیل آن هم اهمیت نقش احزاب کُردی و جریانات اتنیکی در خیزش
زن زندگی آزادی بود و احتمالا تمایلی که از سوی سایرشخصیت های گزین شده برای
همکاری (از جمله مسیح علینژاد و حامداسماعیلیون) ابراز میشد که حضوریک شخصیت و سازمان
کُردبرای موفقیت در ایجادهمبستگی و شکل دادن بهیک «هسته» رهبری نیرومند و «بنیان
گذار» را لازم می دیدند. پس تا اینجا مهمترین نکته پیرامون این منشور نهخودبندها
و نقش ونگارآن، بلکه معنا و مفادنانوشته و نهفته درآن ومندرج در لابلای تک تک
سطورآن، یعنی سودای بنیان گذاری یک «مرکزقدرت مشروعیت» بخش است. در قیاس تاریخی با
انقلاب بهمن میتوان آن را مترادف با تعیین بهاصطلاح شورای انقلاب توسط خمینی دانست
که مدعی بود من دولت تعیین میکنم. اما با این تفاوت که اگر بتوان آنرا یک واقعه
تراژیک دانست، واقعه کنونی را میتوان نسخه«کمیک» آن نامید. باین مسأله بازهم
برخواهیم گشت. پس تا اینجا می توان اهمیت و حساسیت برانگیزی این منشوررا بیش از
مفاد و بندهای آن در شکل دادن به چنین نهادی در لابلای سطوح و در نانوشتههای آن
یافت.
گرچه عالب
ترکیب برگزیده شدگان لااقل در مقام سخن و برحسب ظاهر غیرسلطنت طلب محسوب میشوند
(که این البته ترفندمناسبی برای تخدیرحافظهتاریخی نسبت به استبداد پیشاانقلاب
بهمن است و با تسامح شاید بتوان آنها را از نوع جمهوریخواهان شرمگین و دوزیستی
نامید که البته گاهی شخص رضاپهلوی هم دوست دارد که خود را به همان سنخ و حتی
ترجیحا جمهوریخواه نمایش دهد). نباید فراموش کرد که اساسا هموارکردن مسیربازگشت
سلطنت بدون توسل به چنین ترفندها و نیرنگهایی ناممکن است. بهرحال فرض براین بوده
است که در چنین ترکیبی از افراد و شخصیتهای عمدتا غیرسیاسی، مستقل وغیرتشکیلاتی،
ضمن کسب «مشروعیت و مقبولیت» از قِبل آنها، محوریت رضاپهلوی موردچالش قرارنخواهد
گرفت. واقعیت آناست که جامعه ایران و نیز فضای ایرانیان خارج کشور چنان سیاسی و
ملتهب هست، که دیدیم حامداسماعیلیون که اصرارداشت همواره دادخواه مدنی باقی
خواهدماند، چگونه بهسرعت برق رخت مدنی و دادخواهی برکند و ردای سیاسی برتن کرد.
وقتی
قرارشد که خروجی نشست دانشگاه جرج تاون به یک منشورهمکاری و همبستگی منتج شود،
طبعا نمی توانست تا حدمعینی متأثر از فضای ملتهب سیاسی و ویژگیهای یک جامعه متکثر
و پیچیده و بحران زده و انباشته از بشکه باروت مسائل و معضلات گوناگون نشود. در
چنین وضعیت ملتهب، هیچ صخره یکدست و منسجمی وجودندارد که بحران نتواند از روزنهای
آن سربر کشد. از اینرو خروجی این منشورهم با چنین ترکیبی و درچنین فضای ملتهبی نمیتوانست
کاملا مصون ازسایه و روشنگرایشهای یک جامعه متکثر و درحال انقلاب باشد. چنانکه
نحوه صورت بندی و مفاداین منشورهم نمی توانست با خواستهای حداکثری سلطنت طلبان،
بویژه با ادبیات و واژهگان سیاسی مأنوس و موردعلاقه آنها همراه باشد. بطوریکه بهجای
تمامیت ارضی و قدرت مرکزی و «ملت» ایران و تأکید بر پرچم شیروخورشید و تکریم زبان
فارسی به عنوان زبان معیار و شاخص و فراگیر، از یکپارچگی سرزمینی، واژه اتنیکی و
توزیع قدرت در سطوح گوناگونی استانی و مناطق و پاسداشتن همه زبان های مادری، عدم
اشاره به «ملت» و یا حتی استفاده از لوگوی بدون پرچم شیروخورشید ( همان شیرنرشمیشر
بدست) بر پیشانی منشور و با مشتی گرهکرده و یا پذیرش انحلال سپاه گرچه با ادغام
آن در ارتش استفاده شده است. بهاین ترتیب انتشارمنشوری برپایه میانگین مواضع این
جمع «مؤسس» که با خواستهای حداکثری سلطنت طلبان انطباق ندارد، بهنوعی موجب
برآشفتگی و «شورش» در صفوف حامیان سلطنت، و اکثرا از شمارهمانهائی که به او وکالت
دادهبودند گردیده است، که میتواند قدرت مانورتا کنونی رضاپهلوی برای ایجادموازنه
بین گرایشات درون صفوف خود را، هم مدافعان نظام مشروطه و هم غیرمشروطه و مطلقه را،
بهچالش بکشد. نباید فراموش کرد که سلطنت نیز چون ولایت، جناح چپ و راست و اصلاح
طلب و اصولگرا و حزبالهی و شاهاللهی خود را دارد. بطورکلی امرقدسی سلطنت و
«جادوی» فره ایزدی نهفته در آن مشارکت پذیرنیست و با آن تنها میتوان بیعت کرد وامضاء جمع کرد و از
این رو نمیتوان بدون رعایت فاصلههای لازم و سلسه مراتب، با دیگران شریک یا تقسیم
کرد و اگرچنین شود دیگرچیزی از جادو و قداست آن باقی نخواهد ماند. و این البته
بالقوه چاشنی انفجاری است که چه بسا درهمین جمع برگزیده شده هم کارگذاشته شده است.
پاسخ این سؤال را که رضاپهلوی رابطه خویش با این جمع را به مثابه شخصیتی بر فراز آن چگونه تعریف و
تنظیم خواهد کرد به آینده بسپاریم. علاوه برآن فعالیت سیاسی مستقیم در مرحله
انتقالی و پیشاتصرف قدرت، بویژه اگر همچون
دوره خمینی با سودای حاکمیت ولائی، سریع و برق آسا سپری نشود به ناگزیر
موجب برملاشدن ماهیت و اهداف و منویات استتارشده سوداگران قدرت گشته و تناقضات نهفته و نسبتشان
با مسائلی چون دمکراسی واقعی، استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی و دیگر خواستهای عمومی
جامعه را بروی صحنه میآورد. واقعیت آن است که در جامعهای متکثر و در حال انقلاب
که درآن گرایشات و گفتمانهای مختلف و چهبسا متعارض حضورداشته و نقشآفرینی میکنند،
نفس تنظیم متن یک منشور، یعنی تلاش برای مکتوب کردن باورها و خواست ها توسط
هرجریانی، خواهی نخواهی به معنی مرزبندی نه فقط با دیگرجریانها میشود بلکه چه
بسا موجب تشدیدشکافهای درونی یک جریان هم
بشود. نفس رویش منشورها در اساس به معنی همین تفکیکگفتمانهاست، گرچه گرایشاتی
سعی می کنند آن را در پشت ادعای خواست
عمومی و همگانی بپوشانند.
تا اینجا
به دو نکته اساسی و مهممرتبط با منشور۶ نفره اشاره کردهایم: نکته نخست تأسیس یک
جمع بنیانگذار و «خودبرگماشته» یا قائم بهخوداست که عملا برای خویش حق مشروعیت
بخشی برای مذاکره با قدرت های خارجی از یکسو و ایضا تأسیس نهادهای قدرت دوره
انتقال از نظام کنونی، منجمله تشکیل دولت انتقالی و حتی ارائه یک سری مسائل مربوط
به آینده برای خودقائل است. نکته دوم ایناست که منشور برخلاف ادعای همگرائی و
همبستگی سراسری، بهمصداق از قضاسرکنگبین صفرا فزود، گویا نه برای وصل کردن که
برای فصل کردن آمده است و ظاهرا نقشی جز
دامن زدن به واگرائیها ندارد. چنانکه از هماکنون نشانههای آن را از جهات
گوناگون، هم درون خودسلطنت طلبان و حتی درون خود همین جمع مؤسس شاهدیم [جایی که
حامداسماعیلیون در طی سخنانی در ماینزآلمان علیرغم امضاء خود در پای منشور میگوید
که بدون تکیه بر فشارافکارعمومی داخل و جهان خارج و تحمیل مطالبات به قدرتها از
این طریق، انتظارتحقق مطالباتی چون تعطیل سفارتخانهها و یا قراردادن سپاه در لیست
تروریستی واقع گرایانه نیست و نمیتوان به قدرت های خارجی امیدبست. در حالی که می
دانیم منشور بندهای نخست خود را به رایزنی با قدرتهای بزرگ و دخیل بستن بهفشارآنها
اختصاص داده است. البته ایشان باید این سخنان را در زمان تنظیم منشور و قبل از
امضاء خویش بیان میکردند].
با توجه
به نکات مطرح شده دربالا، منشورشش نفره
داری نکات چالش برانگیزمتعددی است که مهمترین آنها عبارتند از:
۱ - شالوده
آن برشخصیت محوری استواراست. واین البته با منشورهائی که از متن جنبش های اجتماعی
و مطالباتی بیرون می آیند تفاوت کیفی دارد. خودبرگماشتگی این افراد و جایگاه ویژهای
که رضاپهلوی در آن دارد از همین واقعیت سرچشمه می گیرد. البته بحث برسراین نیست که
تأثیرشخصیتها را نادیده بگیریم، اما بحث برسرخودبنیاد بودن آنها و حرکت از بالای
سرمردم و ابلاغ منشور برای امضاء و پیوستن است. برهمین اساس طبق مفادمنشور، این
جمع مؤسس مصمم بهپیشبردروندی هستند که منجر به تأسیسنهادهای گذار
(آلترناتیوحکومت کنونی) و گفتگو با قدرتهای خارجی بهنمایندگی از مردم ایران میشود.
گرچه برای مشروعیت بخشیدن بهخود ادعا میشود، همراهی و حمایت تعدادی از چهرههای
سیاسی و حقوقی و... داخل کشور را با خود
دارند، اما بازهم همچنان سخن از چندشخصیت است که میتوانند به این جمع اصلی اضافه
شوند. و این درحالی است که به عنوان مثال خمینی در تجربه انقلاب بهمن، مشروعیت
نمایندگی از جانب قاطبه مردم را، گرچه مبتنی بر توهم گسترده و «سندرم ماهگرفتگی»،
برای تشکیل نهادهای انتقالی و یا چانه زنی با قدرتها را با خود داشت. ولی در
اینجا حتی جای آن سندرم و «جن زدگی» و امکان مشروعیت بخشیدن بهنهادهای انتقالی
قدرت مفقوداست. در حقیقت در اینجا شاهد نوعی دوگانگی بین قدرت واقعی و برخاسته از
مردم و انقلاب و کف خیابان با قدرت نمایشی و مدعی بازنمائی و برآمده از «شاه
زادگی» و نیز شهرت شماری سلبریتی و شخصیت. البته به مدددوپینگ مدیاها و حمایت قدرتهای
غربی. معنای دیگر این نوع عملکرد همان مصادره جنبش است. بهلحاظ تاریخی هم نسخه
کمیک تراژدی مصادره انقلاب بهمن توسط خمینی. این که این حباب سیاسی تا کی و تا کجا
بتواند دوام بیاور را به آینده بسپاریم.
۲-
دخیل
بستن به قدرت های بزرگ و کسب مشروعیت و اقتدار از جانب آن ها، حتی بندهای نخست
منشور را بخوداختصاص داده است. چنین رویکردی در عمل بسی آسیب پذیراست. چرا که چشم
خود را به واقعیت و ماهیت دپیلماسی جهانی و ریسکهای نهفته در آن بسته است. دراین
رویکرد همواره این خطر وجوددارد که قدرتها، که اساسا بدنبال منافع خود هستند نه
فقط به بهاقتضای زیروبمهای دنیای سیاست از آنها به عنوان کارت بازی و اهرمی برای فشار به رژیم و گرفتن
امتیاز و یا حتی در صورتی که اوضاع بهسمت مسیربراندازی نظام پیش برود، بهعنوان
کارگزاران مطیع و جایگزین بهرهگیرند
(چنانکه در موردرسانه ایران اینترنشنال در معامله رژیم با عربستان دیده میشود)،
بلکه با انتشارآگاهی کاذب وامیدواهی بهجنبش و مردم موجب یأس و ناامیدی گردند. اگر
در نظربگیریم که در نزداین حضرات بویژه شخص رضاپهلوی قرارهست حتی هزینههای عمومی
اعتصابات سراسری توسط این قدرتها و مصادره ذخایرارزی رژیم ایران تأمین گردد، آنگاه
به میزان مسموم بودن و خطرپراکندن امیدهای واهی و یأس و ناامیدی توسط این جریان پیخواهیم
برد. چه بسا این حضرات در خلوت خود به غیرواقعی و یا نسیه بودن این توهمات هم آگاه
باشند اما آن را برای مطرح کردن خویش در بورس سیاست مفید بدانند. بگذریم از این که
حتی گوشهای از چنین ایدههای مسموم
واقعیت هم داشته باشد، چیزی جز حرکت در راستای تبدیل انقلاب زن زندگی آزادی به
یک انقلاب مخملی و دست آموز نخواهد بود.
بی تردید
بهره گیری از فشارهای بین المللی و سیاست منزوی سازی رژیم بخشی از تاکتیکهای
نبردهستند. اما اولویت بندی و تکیه گاه اصلی نه «رایزنی» و دخیل بستن بهاین قدرتها،
چنانکه مسیرعروج خمینی را هم همینقدرتها هموارکردند، بلکه تکیه بهنیروی
فشارواقعی انقلاب و نیز افکارعمومی داخل و خارج و نهادها و تشکل هایمردم نهاد و
ترقیخواه جهانی واعمال فشار به دولتها از اینطریق برای تحمیل خواستها، بجای رایزنی و دخیل بستن
به آنهاست. در این منشور مطلقا جای چنین رویکردی خالی است و به نحوعلاج ناپذیری نگاه
ببالا و به قدرتها در آن موج میزند. در واقع منشورچیزی جز
صورت بندی همان رفتارها و کنشگریهای تاکنونی آنها نیست.
۳- نمایش- دموکراسی و تضادآن با دموکراسی واقعی
نام و
عنوان منشور نه در تناسب بامحتوا و پیام منشور، بلکه چنان انتخاب و چیده شدهاست
که حروف اول آنها نام مهسا را متبادرکند، همچنان که لگوی انگشتان مشت شده نیزمیخواهد
چهره وی را القاء نماید. اما همانقدر که مهسا در نمایشواژگان حضور دارد بههمان
اندازه روح زن زندگی وآزای در محتوا غایب است و بههمین دلیل منشور بیش از آنکه
پیوندواقعی با جنبش مهسا و درونمایه آن داشته باشد، خصلت نمایشی پیداکردهاست.
در
منشور، دموکراسی به چندوعده در آینده یعنی تعیین شکل حکومتی توسط مجلس مؤسسان و
ارجاع به صندوق رأی و یا اساسا اعلام پیوستن و وفاداری بهمیثاقهای بین المللی
تقلیل یافته است. غافل از آنکه سوای غیردموکراتیک بودن واژه و مفهوم سلطنت، در
تجربه تاریخی و از جمله تجربه مشروطیت بهاینسو، کف دموکراسی در ایران عبور از
هردو نظام ولایتی و وراثتی است و صندوق هم در بهترین حالت میتواند نسبت وزن
دموکراسی وضددموکراسی را بازتاب دهد و خود فی نفسه معادل خروج دموکراسی از آن
نیست. ضمن آنکه نباید فراموش کنیم که چه بسا حتی نظام های فاشیستی و استبدادی و
اقتدارگرا برای یک بارهم شده جهت بالارفتن به اورنگ قدرت ممکن است به نردبان انتخابات
و صندوق رأی نیازداشته باشند و برایآن سوگند هم یادکنند. خمینی هم با زبان و
ادبیات خود چنین وعدههایی میداد. علاوه برآن دموکراسی بیش از آنکه به این یا آن
تشریفات و مناسک صرفا صوری تقلیل دادهشود، با محتوا و شیوه و یک فراینداز هماکنون
شناخته میشود. و درست به همین دلیل، دموکراسی واقعی و مستقیم از کف خیابان و
خیزشها و جنبش های مردمی و با درهم شکستن حلقهها و نهادهای کنترل کننده بر میخیزد
و بر فرمانهای آن استواراست. برای آنکه معلوم شود دموکرات هستید یا نه و به وعدههای
آینده پای میمانید یا نه، بگوئید که از هم اکنون چگونه و در چه فرایندی به آن دستمییابید؟.
آیا با «خودبرگماشتگی» و حرکت از بالا توسط عدهای به نام هیأت مؤسس و یا شورای
انقلاب و امثال آنها، و نیز دورزدن مردم و جریانهای سیاسی و یا حتی ایرانیان
خارج از کشور، آنهم در شرایطی که بهانهای بنام سرکوب وجود ندارد، میتوان در
خلوت معدودی خودبرگزیده به تدوین منشور و اصولی پرداخت که مدعی اتحاد و همبستگی
فراگیرهست؟ آیا صرفا با درج واژه دموکراسی در سرتیترخود و باور به صندوق رأی در
آینده، میتوان ادعای دموکرات بودن و وفاداری به دموکراسی را داشت؟ دموکراسی اگر به
معنی خودحکومتی مردم و حاکمیتآن ها با همه گرایشاتشان هست، پس تنها میتواند با
مشارکت زنده و فعال خود آنها ساخته و پرداخته شود و نه توسط نخبگان و «متخصصان و
کمیسیون ها»یی که قراراست واردمیدان شوند.
۴- انحلال سپاه در ارتش. گواین که رضاپهلوی تا کنون به کرات بر استفاده
از همین سپاه و بسیج در جابجایی قدرت برقراری امنیت و دفاع از کشور تأکید کرده
است، با اینهمه وقتی در این منشور از انحلال آن سخن گفته میشود خواهان ادغام آن،
باحذف آنها که جنایت کرده اند در بدنه ارتش میشود. اما سوای آن گویا ارتش، بهمعنای
ساختار و ردههای بالای آن، در جمهوری اسلامی یک نظام بیطرف و مردمی است که فقط
منتظراست تا این حضرات از راه برسند و گوش به فرمانشان باشند. یعنی تکرارهمان
الگوی زمان شاه. گرچه حتی بدلایل متعدد شرایط کنونی را نمیتوان با آن زمان مقایسه
کرد. بدیهی است وقتی انقلابی جریان داشته باشد، هدف آن نه دستبهدست شدن نهادهای
قدرت پیشین به قدرتجدید که برعکش دگرگون ساختن مناسبات و ساختارها و نهادهای قدیم
در تناسب با خواستها و مطابق اراده مردم انقلاب کرده است.
۵- میتوان گفت غایب بزرگ این منشور، در حقیقت همان «مسأله زن» است. مسأله زن مسأله این انقلاب هست. در نظام کنونی اعمال آپارتایدگسترده و کنترل بدن زن و سرکوب سیستماتیکآنها در حکم تضمین بازتولیداجتماعی نظام هست. از همین روست که رهائی جامعه از رهائی زنان میگذرد (تقریبا از جهتی و صرفا از جهتی مشابه نقش و اهمیت سیاه پوستان در انقلاب آفریقای جنوبی). آنها در انقلاب کنونی نقش موتور و نیروی محرکه تغییر را بردوش دارند که اکنون خوشبختانه موردپذیرش کارگران و معلمان و بخشی از مردان و جوانان هم قرارگرفته است. و این البته برای رویکردمردسالارانه ای که آشکارا در این منشور دست بالا را داشته و با شعارمرد میهن و شاه و پرچم با نشانههای نرینه چندان عجیب نیست. و حال آنکه علی القاعده انتظار میرفت پژواک جهانی نقش زنان ایران هم چون نیرو و موتورتغییر در این جنبش و انقلاب اجتماعی علیه هرگونه مناسبات اقتدارگرایانه و قدرت های پدرسالار و مردسالار و دیگرتبعیضهای نهادینه شده، فراتر از جنبههای نمادین آن بر منشورنویسان پوشیده نباشد. تصادفی نیست که در اینگونه رویکردها بجای صورت بندی انقلاب بهمثابه یک «انقلاب اجتماعی» نوین از ترم «انقلاب ملی» استفاده می شود.
۶- همچنین تصادفی نیست در این منشور مطالبات
کارگران و معلمان و لایههای محذوف و طردشده و بطورکلی قاطبه زحمتکشان در جامعهای
که از ِقبل ویرانه اقتصادی سیاسی رانتی و نئولیبرال زده ولایتفقیه و در معرض شوکهای
آزادسازی قیمتها، بیش از ۷۰٪ مردم ایران
زیرخط فقر قرارگرفتهاند، نادیده گرفته شده است. وقتی از اقتصاد صحبت میشود
با شفافیت سازی و پیوستن بهکنوانسیون
پولی و مالی و غیرانحصاری کردن اقتصاد ( به معنای خصوصی کردن آنها) و برپایی یک
جامعه سرمایهداری باصطلاح نرمال و «استاندارد» به کارگران و زحمتکشان تشفیخاطر داده میشود. و وقتی از عدالت هم صحبت
می شود، صرفا از وعده یک قوه قضایی مستقل و دادخواهی نام برده میشود. همه این وعدههای
«نرمال» سازی در حالی است که معلوم نیست بدون خیزش و قیام و کنشگری میدانی قاطبه
مردمی که زیرخط فقر قراردارند، با دخیل بستن به کدام قبله و کدامین نیرو میخواهند
از شررژیم گرگ باران دیده و در بحران زیستهای چون حکومت اسلامی رها شوند؟!. به مدد سپاه؟ ارتش؟ حمایت قدرتهای بزرگ؟.
تا آنجا که به خیزش انقلابی مردم ایران مربوط میشود، آنها نشان دادهاند که
مسآله محوری تضادحاکمیت با کلیت زندگی و لاجرم بازپس گیری آناست. بدیهی است که
زندگی در معرض تهدید را نمیتوان با این نوع نسخهپیچیها بازپس گرفت. واقعیت آن
است که ما با نوعی برخوردشترمرغی و
فراافکنانه مواجه هستیم که نه پرواز می کند و نه بار برمی دارد: از یکسو منشوری
منتشر می کنند و در آن باورها وراهبردهای خود را در ۱۷بند اعلام میکنند. از سوی
دیگر وقتی با انتقاد به بیگانگی و بی ارتباطی آن با وضعیت جامعه ایران و مطالبات مردم و دیگرگرایشهای موجود در جامعه مواجه میشوند،
ما را به صندوق رأی و مجلس مؤسسان احاله میدهند. گویی که در آن لحظه سعد یک پیشنویس
طلائی از آسمان نازل خواهد شد!. پرسشی که آنها از آن میگریزند این است که بسیارخوب!
وقتی صندوق و شرایط رأی آزاد فراهم شد همه حولش طواف خواهیم کرد، اما شما که معلق
در آسمان نیستید، با صراحت بفرمائید تا آن زمان بدون احاله دادن به صندوق رأی، اولا
برای چه چیزی و کدام برنامه مبارزه میکنید؟ مثلا برای نوع نظام سلطنتی یا جمهوری؟
ثانیا شما با تکیه به کدام مشروعیت به نمایندگی از مردم ایران با دولتهای خارجی
گفتگومیکنید؟. اگر هرآینه این دیدارها به صفت شخصی است، لطلفا آن را با صدای
بلنداعلام کنید تا هم آن دولتها بشنوند و هم مردم. نا تمام
تقی
روزبه ۲۰۲۳.۰۳.۱۶
No comments:
Post a Comment