Friday, June 12, 2015

!کشف تازه بی بی سی: مرعوب شدگی سرنگون طلبان

مرعوب شدگی مدافعان سرنگونی یا تلاش برای سترون سازی اپوزیسیون انقلابی، کدامیک؟!
از دیرباز انگ ها و برچسب های گوناگونی از جانب جریان ها و کسانی که قائل به اصلاح پذیری سیستم بوده اند به مدافعان سرنگونی سیستم و حاکمیت استبدادمطلقه، زده می شده است که با آن ها آشنائیم. خشونت طلبی یکی از آن هاست. اما آن چه که در این میان تارگی دارد و از آن بی خبربودیم، همانا مرعوب شدگی امان در برابرخیل باورمندان به اصلاح سیستم بوده است، که اکنون گویا گردانندگان بی بی سی به کشف آن نائل آمده اند. و درهمین رابطه میزگرداخیرپرگار* این چنین آذین بندی می شود:
عدم اقبال عمومی از براندازان یا سرنگونی طلبان باعث شده جریان های سیاسی معتقد به این سیاست به حاشیه رانده شوند و حتی مرعوب شوند و در گفتمان سیاسی کمتر کسی است که می خواهد با آن تداعی شود"!.
ما سرنگون طلبان مرعوب!
مطابق این کشف تازه معلوم شده که مدافعان سرنگونی چنان در اقلیت و انفعال و انزوا قرارگرفته اند که حتی جرئت دفاع قاطع و سرراست از مواضع خود را از دست داده اند. و همین ادعای خودپرداخته، گردانندگان برنامه را به فکرپرده برداری و عینا بهره برداری از آن انداخته است. با مسجل انگاشتن اقبال عمومی به نفی سرنگونی، و مرعوب شدگی نیروهای چپ و سرنگونی طلب، گرداننده میزگرد با زدن نعل وارونه و دادن آدرس غلط می پرسد اگر کسی نظامی را نخواهد آیا نباید بتواند بدون واهمه از براندازی آن سخن بگوید؟!. اما در واقعیت امرسخن گفتن از تحمل سرنگون طلبان در فضائی که کانون اصلی قدرت، حتی اصلاح طلبان خودی را هم که خواهان تغییرات اندک و جزئی برای بهبودکارائی سیستم هستند برنمی تابد، از باب تعارف محض بوده و آن را باید قسمت مضحک و غیرجدی این برنامه تلقی کرد. نباید فراموش کرد که گفتمان سازی یکی از مهم ترین وظایف این نوع رسانه ها است. تم اصلی این میزگرد هم، نه بحث آزاد بین طرفداران سرنگونی نظام و مدافعان حفظ سیستم واصلاح آن، و رعایت نقش بیطرفانه ولوظاهری توسط گرداننده، بلکه مشارکت فعال آن در به سامان رساندن چرائی این مرعوب شدگی و نهایتا دادن اندرزاخلافی جهت تحمل این "اقلیت مرعوب شده" بود. اگر حواشی و جزئیات را به کنار نهیم، پیام و گفتمانی را که این شبکه در پی انتقال و انتشارآن بوده است، می توان در  همان عبارت «اقبال عمومی به اصلاح نظام اسلامی و نفی براندازی و این که براندازان و سرنگونی طلبان در اقلیت بوده و حتی مرعوب هم هستند» خلاصه کرد. باین ترتیب نفی سرنگونی از سوی اکثریت بزرگی از مردم و فعالان داخل و خارج مسلم و مفروض انگاشته شده  و بهمراه آن گفتمان معطوف به تغییرنظام هم تخطئه شده است.
 اما آیا واقعا چنین است و ادعای فوق برگرفته از یک پژوهش بیطرفانه است یا آن که بخشی از ملزومات سیاست جدیدی است که قدرت های بزرگ و بطوراخص دولت انگلیس اکنون در تعامل با دولت ایران بدنبال آن هستند؟.
نگاهی به طرح و ساختارکلی این ادعا نشان دهنده آن است که پایه های این ادعا و دلایل ردیف شده معیوب و واهی هستند. چرا این ادعا معیوب بوده و حکم تعیین نرخ در میان معرکه را دارد؟. طبیعی است که شنونده چنین ادعائی در انتظارشنیدن دلایل متناسب با آن در یک رسانه کلان و پرمخاطب است، بخصوص که چنین ادعائی برای جباران مطلق العنان هم به منزله نزول یک نعمت آسمانی به شمار رود. اما دریغ از شنیدن یک استدلال منسجم و قابل تأمل از سوی گرداننده و شرکت کننده مدعی اقبال عمومی و مدافع این گفتمان. شرکت اکثریت مردم (60%) در انتخابات و اعتراض موسوم به رأی من کو را می توان از مهم ترین دلایل این ادعا شمرد. اما در اصل هردوی این ادعاها فاقداعتبار اند. چرا که اولا هم نفس "مشارکت داده شده" بخشی از جامعه در "انتخابات"این نوع حکومت ها و هم ادعای درصدشرکت کنندگان به روایت خودحاکمان مستبد که در آن قانون و چماق سروته یک کرباسند، و سانسور و اطلاع رسانی مجعول و کنترل شده اصل حاکم بر رسانه هاست، و در آن از شرایط اولیه و متعارفِ یک "انتخابات" سالم و دموکراتیک مطلقا خبری نیست؛ باندازه سرسوزنی نمی تواند دارای اعتبار و مشروعیت باشد. ثانیا ادعای رأی من کو نیز برشی ازیک نقطه و منجمدکردن لحظه ای از پویش یک فراینداست بجای در نظرگرفتن کل روندجنبش اعتراضی. و بنابراین مسخ آشکار و عامدانه تمامی آن تحولاتی است که واقعا رخ داده است. این ادعا عمدا فراموش می کند که بله! این درست است که اکثریتی ابتدا به کاندیدی رأی دادند و سپس با مصادره شدن آرایشان با شعاررأی من کو شروع به اعتراض کردند؛ اما اینجاهم نیایستادند، گامی فراتررفته و خواهان پس گرفتن رأی خود شدند: رأی مرا پس بده!. پس تا اینجا خود اعتباررأیشان را باطل ساختند، و سرانجام هم شعارمرگ براستبداد و اصل ولایت فقیه را سردادند که این اعتراضات  پس از 8 ماه با تشدیدسرکوب و بنا بدلالی از جمله سترونی گفتمان حاکم بر "رهبری" این جنبش که سودای بازگشت به دوران طلائی"امام خمینی" را داشت، سرکوب شدند و هنوز که هنوز است رژیم با بیادآوردن آن شعارها (و بقول خودشان فتنه) رعشه براندامش می افتد و تکرار آن خواب از چشمانش می رباید!. ابداع واژه ماندگارکهریزکی شدن، تنها نمایانگرگوشه ای از این سرکوب بی امان و گسترده بود. مراجعه به آرشیوخودبی بی سی پیرامون رخدادهای مزبور و حتی آرم های تبلیغاتی هم اکنون این شبکه هم می تواند نادرستی این ادعا را به اثبات برساند. بنابراین اگر براستی ریگی در کفش نیست چرا باید پیام آشکارسرنگونی و نفی سیستم را که در طی یکی از بزرگترین جنبش های اعتراضی کل حیات رژیم صورت گرفت و مردم ایران با استفاده از شکاف بالائی ها بدان مبادرت کردند را، جلوی چشم آنان، تحریف کنیم؟.
 گرداننده میزگرد در خلال بحث و مناظره وقتی متوجه تنگی قافیه می شود، با تغییرریل مدعی می گردد که اگر در شرایط سرکوب داخل ایران هم نتوان به نظرواقعی اکثریت مردم پی برد (که البته در تناقض آشکار با رویکرد و پیام اصلی او و شبکه اش بود)، می توان با ارجاع به فضای خارج از کشور آن را مشاهده کرد!. باین ترتیب با ادعای فرادستی گفتمان ضدسرنگونی در فضای سیاسی ایرانیان خارج از کشور می کوشد درستی ادعای خود را به اثبات رساند. گرچه حتی اگر هم چنین می بود باز نمی توان آن را عینا بیان گرفضای داخل کشور دانست، اما در این جا هم شاهد زدن نعل وارونه و اقامه یک ادعای واهی و بی اعتبار هستیم: اولا از کجا و براساس کدام آمار و پژوهش ادعا می شود که اکثریت ایرانیان خارج از کشور مخالف سرنگونی هستند و گویا گفتمان اصلاح طلبی بر فضای خارج کشور حاکم شده است؟. ثانیا آن چه که هسته اصلی این ادعا را تشکیل می دهد و واقعیت هم دارد چیزی جز صدای بلندیک گرایش در میان ایرانیان خارج از کشور یعنی اصلاح طلبان نیست که با بهره گیری وافر از رسانه های وابسته به این قدرت ها دوپینگ می شوند!. اما چه کسانی و برای چه هدفی تریبون های خود را در اختیاراصلاح طلبان و پرطنین کردن صدای آن ها قرارداده اند؟ اگر رداین پرسش را بگیریم به کنه این ادعاها بهتر واقف خواهیم شد. واقعیت آن است که در طی چندسال گذشته در پی تشدیدسرکوب در داخل کشور و افزایش اهمیت خارج از کشور به مثابه  پشت جبهه برای حضورسیاسی و با هدف کم طنین کردن صدای اپوزیسیون برانداز، شمارقابل توجهی از فعالان و سیاستمداران و روزنامه نگاران اصلاح طلب و یا وابسته به جنبش سبز روانه خارج کشور شدند و با ولع و اشتیاق از سوی محافل و آکادمی ها و رسانه های فارسی زبان کشورهای مختلف غربی و در پست های گوناگونی، با عناوینی چون روزنامه نگار و تحلیل گر پروهشگر و استاد و کارشناس و امثال آن بکارگرفته  شدند. باین ترتیب آن صدای بلند، چیزی جزصدای اکوداده شده کسانی که جذب این رسانه ها و محافل شدند نیست، که اکنون توسط گرداننده محترم میزگردبی بی سی به عنوان صدای فراگیرداخل و خارج کشور، به خوردمردم و فعالان داده می شود.
حال پرسش اصلی این است: در شرایطی که رژیم ولایت مطلقه واردبحران تعمیم یافته و چندوجهی یعنی بزرگترین بحران کل حیات خودشده است، در حالی که نزدیک به چهاردهه از حکومت شلاق و جماق و سرکوب گذشته است، و تمامی تلاش های اصلاح طلبانه و تحولات درون سیستمی با شکست مواجه شده و رهبران شناخته شده آن اکنون یا در زندان و حصر قرار دارند و یا ممنوع سخن و تصویر و مسافرت شده اند و در دوره روحانی هم بر طبق گرارش های مکرر (نه فقط  از سوی سرنگون طلبان) چیزی تغییرنکرده و حتی به دامنه سرکوب و اعدام و سانسور و حمله به سخنرانی ها و مجامع هنری و نظایرآن افزوده هم شده است؛ و مهم تر از همه، در شرایطی که  پارادایم جنبش اسلامی اعم از نوع شیعی- ولایتی و یا سنی-خلافتی واردفازانحطاط و گندیدگی کامل خود با دومشخصه بنیادی خشکیدن پایگاه اجتماعی و توسل به خشونت عریان گشته است: هستم، چون اشغال می کنم و خشونت می ورزم!- داعش، و یا در ایران با دهها و صدها اعدام رسمی و غیررسمی روزانه و گفتمان «بردن مردم به بهشت از طریق شلاق و بالاتر از شلاق» که با وقاحت تمام تریبون های رسمی را اشغال کرده است؛ و بألاخره زمانی که رژیم بدلیل انباشت بحران ها وعمق فساد و پوسیدگی، ناگزیر از خوردن جام زهر و غلط کردم شده است (البته در برابرقدرت های بزرگ و نه هنوز مردم)؛ ادعای عدم اقبال عمومی از تغییرنظام و براندازی، آن هم با چنین دلایل باسمه ای و میان تهی، چه هدفی را دنبال می کند؟! آیا این یک رویکردمنفرداست یا بخشی از یک سناریو و پازل بزرگتری که ناظربر سیاست ورزی قدرت ها در شرایط نوین سیاسی حاکم بر منطقه و بخش از سودای نظم جدیدجغرافیای سیاسی منطقه و جهان است؟ 
   
ملاحظات و نکات زیر پیرامون تناقضات ادعای فوق و هدف های آن است:
- این رویکرد را باید بخشی از مقتضیات تعامل جدید با حکومت اسلامی ایران دانست که قدرت های بزرگ غربی اکنون درپی آن هستند. از همین رو بدون قراردادن آن در این سناریوی اصلی و بزرگ قابل فهم نخواهد بود.
- مبنای ادعای فوق در وهله اول ارجاع به شرایطی است که حاکمان مطلق العنان خود دیکته کننده، مدعی و روایت گرآن هستند که این خود اعتبار آن را بزیرسؤال می برد. چرا که اگر قرار باشد روایت این نوع حکومت ها ملاک باشد، هم اکنون در سودان شاهدیم که برای پنجمین بار نام دیکتاتوری چون عمرالبشیر که بخاطرجنایات جنگی تحت پیگردهم هست، از صندوق انتخاباتی ریاست جمهوری بیرون کشیده می شود. ما با این نوع ریاست جمهوری های مادالعمر آشنائیم. قبلا در مصرمبارک شاهد بودیم و هم اکنون السیسی- پینوشه مصر- را داریم که پس از اقدام به کودتا، مدعی حمایت از سوی اکثریت بزرگ مردم مصر است. آیا واقعا در زیرچکمه نظامیان و ترمیدوری که ارتش مصر به راه انداخته است می توان چنین ادعائی را پذیرفت؟ آیا می توان گزینش امثال عمرالبشیر و السیسی و موگابه و  خامنه ای را  نظرواقعی مردم این کشورها تلقی کرد؟. چنین ادعائی در موردایران از جهاتی حتی مضحک تر از نقاط دیگرجهان است. چرا که اگر مثلا درمصر طبق قانون رسما ریاست مادام العمرغیرقانونی است، و بنابراین می توان بخاطرتخطی از قانون خودشان مچ آن ها را گرفت، اما در ایران تحت حکومت اسلامی، ولی فقیه به عنوان مرکزاصلی قدرت دارای حقوق مطلقه و مادام العمری است که تن پوش قانونی به تن کرده و ابزارهائی مانند نظارت شورای نگهبان و قلبیرکردن کاندیداها همه و همه بر طبق باصطلاح اصول قانونی بوده و در این موارد کشف تخطی از قانون توسط نظارت بین المللی هم نمی تواند نقشی داشته باشد. آیا در ایران، امثال رفسنجانی و خاتمی و روحانی مطابق خواست مردم برسرکارمی آیند یا نهایتا در چهارچوب چینش مهره ها توسط کانون اصلی قدرت و بده و بستان جناح ها مجوز شرکت پیدامی کنند؟. در ایران تا آنجا که به قدرت و سیاست رسمی برمی گردد، نقش مردم کاملا حاشیه ای بوده و در بهترین حالت اگرجمیع عوامل فراهم باشند و مصلحت نظام حکم کند، تنها می توانند در تقویت این یا آن جناح سیستم و گرم کردن تنورانتخابات و مشروعیت بخشیدن به نظام مؤثرباشند. البته نقش آن ها در تشدیدشکاف ها و بهم زدن نقشه ها و بهره گیری از فرصت ها را نمی توان منکرشد، اما این مسأله وقتی معنای واقعی پیدامی کند که به عنوان بخشی از نبردهای خزنده و فرارونده مردم علیه سیستم باشد و مانع مصادره آن توسط نظام و این یا آن جناح گردد و ربطی هم به اصلاح رژیم و دادن چراغ سبز به آن ها ندارد و چه بسا که خوداصلاح طلبان هم بارها از فراروی آن برائت بجویند. بنابراین چنین مشارکت های انتخاباتی تا آنجائی که مصادره شود (یعنی بواسط رژیم یا رفرماتورهای آن مهار شود) هم چون بومرنگی بسوی خودمردم کمانه می کند و تا اندازه ای که از آن سربازبزند و فراتر برود بسوی رژیم کمانه می کند. با در نظرگرفتن این دوگانگی ها و تناقضات و پیچیدگی اعتراض ها و حرکت های اجتماعی در شرایط سرکوب، واریزکردن یک جانبه آن بسودحکومت، آن گونه که گرداننده میزگرد و مدافعان اصلاح سیستم انجام می دهند، خود مصداقی از مصادره این گونه مشارکت های تناقض آمیزبخش هائی از جامعه در این گونه انتخابات است.
هم چنین باید اضافه کرد که داشتن نگاه ایستا به تکوین و رشد جنبش و تعین بخشیدن به آن براساس خواست های آغازین و نقاط عزیمت، و نه هم چون یک جریان در حال تحول و فراروی، از دیگرویژگی های این نوع رویکردهای تبلیغی- رسانه ای است. 
- آیا آن صدای بلنداصلاح طلبی که بی بی سی مدعی جولان آن در خارج کشور است، واقعیت عینی دارد یا یک پروپاکاندای تبلیغاتی است که  بازتاب رویکردبخشی از اپوزیسیون درونی حاکمیت است که در پی تشدیدسرکوب، که با هدف تربیون تبلیغاتی و گرفتن فضای خارج از کشور از دست سرنگون طلبان، به خارج از کشور آمده و چنان توسط بی بی سی و رسانه های مشابه آن، مورداستقبال قرارگرفتند و جذب و بکارگرفته شدند که ظاهرا برای خودگردانندگان بی بی سی هم امر مشتبه شده و هم چون صدای بلندجامعه ایران انگاشته می شود. تنها کافی است میزان مصاحبه ها و گفتگوها با طیف سبزها و اصلاح طلبان و روزنامه نگاران حامی آن ها را با مدافعان سرنگونی بویژه نیروهای چپ و انقلابی  در این رسانه ها در نظربگیرید تا معلوم شود که چرا صدای آنان بلندتراست و چگونه بی بی سی "رعبی" را که خود نقش مهمی در ایجادآن داشته به مردم و اپوزیسیون نسبت می دهد، و چگونه ما با یک گروه معدود و با مشی شکست خورده اما پر سروصدا مواجهیم.
*******
در جدال برای کسب قدرت، اگر قرار باشد گفتمانی منزوی گردد، باید ابتدا تصویردلبخواه و نامطلوبی از آن در اذهان عمومی بوجودآورد. بویژه مسخ گفتمان نیروهای ضدسیستم و سرنگون طلب، همواره یکی از شگردهای موفقیت حافظان وضعیت بشمار می رود که نگران افشاء و فروپاشی بنیادهای سست اشان هستند. ارائه تصویریک جانبه از مقوله سرنگونی  و زدن انگ خشونت و هرج و مرج هم چون نتیجه قهری آن، اقلیت بودن و قراردادن رفرم و انقلاب در برابرهم  و... از جمله آن هاست. و این در حالی است که در آن گفتمان سرنگونی تنها یکی از پیش شرط های لازم و مهم تغییرسیستم است و نه معادل همه آن، و نیز بیش از آن که یک شعار باشد بیان طرح مطالبات مردمی است که پاسخ ها به آن ها خارج از ظرفیت سیستم است، و نیز تعمیق جنبشی است که با مطالبات ملموس و برانگیزاننده شروع می شود و بسمت مطالبات عمیق تر فرا می رود. بنابراین نه اراده گرایانه و شعارهای احساسی بلکه جوشش آن چیزی است که از متن جامعه برمی خیزد.
بهر صورت، در مورد این گونه مسخ کردن ها و ادعاها و از جمله ادعای اقلیت بودن چه می توان گفت؟:
- صرفنظر از درستی و نادرستی ادعای در اقلیت و اکثریت بودن، اقلیت بودن فی نفسه دلیلی بر حقانیت اکثریت نیست. هرجریان نوپا و حامل نقد به وضعیت درابتدا غالبا در اقلیت قرار دارد. اساسا نقدرادیکال به سیستم و دفاع از نوع دیگری از زیستن و مناسبات انسانی را معمولا اقلیت هائی بردوش داشته اند که چه بسا بعدها خود به اکثریت تبدیل شده اند و این در حالی است که عموما وجه مسلط (اکثریت) که خود زمانی در اقلیت بوده است، میل به  محافظه کاری و حفظ وضعیت دارد. بنابراین برخ کشیدن اقلیت و این قبیل ادعاها، حتی درست هم باشد، در موردگفتمان ها نمی تواند وجاهت منطقی داشته باشد. 
 - سرنگونی از منظرنیروهای رادیکال و مدافع تغییرات ساختاری، تنها به عنوان بخشی از هویت و بخشی از روندتغییرسیستم محسوب می شود و نه معادل همه آن.
- هم چنین سرنگونی و تغییرسیستم الزاما معادل خشونت نیست. برعیارعنصرضدخشونت این گفتمان به موازات تحولات تاریخی و ارتقاء فرهنگ و آگاهی افزوده هم می شود. تا آنجا که به رویکردجنبش های عمومی و توده ای و تشکل های مردمی و مرتبط به آن ها برمی گردد، و نه الزاما اقدامات منفرد گروه ها و دسته جات کوچک و پراکنده، از آنجا که این جنبش ها به دفاع از زندگی موردتعرض قرارگرفته برمی خیزند،علی العموم مسالمت جوهستند و ابتدا به ساکن انگیزه و تمایلی برای توسل به خشونت ندارند و حتی وقتی تحت شرایطی خشونت به آن ها تحمیل شود، ماهیت دفاعی داشته و با هدف رفع خشونت و تجاوز صورت می گیرد. آن ها  عموما بدنبال بهبوددشرایط زندگی و دست یابی به مطالبات برحق خود و تغییرمناسبات و شرایط غیرقابل تحمل زیست خودهستند که  ماهیتا ربط مستقیمی به خشونت و جنگ ندارند و مسالمت آمیز بشمارمی روند. در مبارزه برای بهم زدن معادله مناسبات نابرابر، خشونت واکنش ذاتی و غالب صاحبات قدرت و سلطه برای حفظ موقعیت برتر به شمارمی رود. بنابراین در اصل منشأ واقعی و زاینده خشونت را باید در طبقه حاکمه و قدرتمدران و حاکمان و سلطه طلبانی جستجوکرد که خواهان تحمیل منافع و نظم موردنظرخود بر جامعه هستند و راه هرگونه تغییرمسالمت آمیزوضعیت را می بندند. نباید فراموش کنیم که خشونت حاکمانی که موقعیت خود را تثبیت کرده باشند فقط در خشونت غیرقانونی خلاصه نمی شود بلکه بیش از آن در خشونت قانونی و در تمامی ارکان و لایه های گوناگون همان نظم ادعائی آن ها لانه کرده است. بسته به آن که طبقه حاکمه و مدافعان نظم مسلط تا چه حد در برابرخواست به حق تغییرجامعه ایستادگی کنند و تا چه حد متوسل به خشونت شوند و یا تن به تغییرشرایط بدهند، عیارخشونت و گذارمسالمت آمیز تعین پیدا می کند. صاحبان قدرت همواره می کوشند که پشت جادوی"قانون" سنگرگرفته و با وارونه و رازآمیزکردن واقعیت ها و درازکردن انگشت اتهام به سوی مردم، جنبش ها و مدافعان آزادی و برابری را منشأ خشونت معرفی کنند.
 بی تردید با توجه به ارزش های انسان مدارمدافعان آزادی و برابری و صلح، هرچه این تغییرات مسالمت آمیزتر باشند و هرچه خشونت کمتر بکارگرفته شود، گزینش راههای غیرخشونت آمیزتغییرات برای جنبشی که خواهان تغییرات واقعی و عینی در مناسبات انسان ها باهم و با طبعیت است، مطلقا ترجیح دارد. اما هیچ گاه نباید فراموش کرد که در این معادله از جنبش ها و تغییرات واقعی مناسبات اجتماعی، داریم سخن می گوئیم و نه تسلیم شدن و درجا زدن در برابرنابرابری ها و اختناق. این که  بخواهیم سهم جنبش ها و دولت ها و حاکمان را در کاربردخشونت هم ارز کنیم و این مقاومت را منشأ تولیدخشونت بدانیم (همانطورکه آقای بیژن حکمت در این میزگرد ادعا کرد)، ادعای نادرستی است که نه فقط صورت مسأله یعنی خشونت قانونی و خشونت طرفی را که برقدرت سواراست و بر دستگاه های سرکوب و امنیتی و قانون و فرهنگ و اقتصاد و سیاست حکم می راند،خشونت جاری و روزمره و نهادی شده بر مردم و زحمتکشان و زنان و جوانان و کلیه آزاداندیشان را نادیده می گیرد، بلکه فراتر از آن، آگاهانه یا ناآگاهانه، خواهان عقیم کردن جنبش ها و بیرون کشیدن اخگرسوزان آن می شویم. چرا که هسته اصلی این استدلال چیزی جز کوک کردن آهنگ و ریتم حرکت و مطالبات جنبش اعتراضی با ظرفیت و ضریب تحمل جباران حاکم نیست. روشن است که در اینجا پای بر زمین لغزنده ای گذاشته ایم که در آن هیچ نقطه و حدیقفی برای حاکمان متصورنیست. هرجا که قدم بگذاری همان جا می تواند حدپایان تحمل آن ها باشد و تن دادن به چنین منطقی معنائی جز از توش و توان انداختن جنبش نخواهد بود. نا گفته نماند که چنین منطق سترونی هیچ ربطی به تاکتیک و ابتکارات معطوف به توازن قوا و جذر ومدهای طبیعی نبرد نیز ندارد. اگر براستی از تغییرسخن می گوئیم نمی توان اخگرسوزان مبارزه و مقاومت را حذف کرد و هیچ گاه نباید فراموش کرد که خشونت بخشی جداناپذیر از سلطه اجتماعی است.
-سرنگونی صرفنظر از شیوه و هدف، فقط اختصاص به نیروهای رادیکال ندارد بلکه نیروهای ارتجاعی هم بخاطر منافع خود، چه بسا خواهان سرنگونی حکومت هائی که نامطلوب می دانند باشند. بنابراین خط تمایز را نه در نفس خواست سرنگونی بلکه در اهداف آن، ماهیت نظام جایگزین و شیوه ها باید جستجوکرد. چنان که قدرت های بزرگ نیز در صورت اقتضاءمنافع خود، دو آتشه خواهان سرنگونی کسانی که حتی سابقا موردحمایت خودآن ها بوده اند امثال  صدام ها و قذافی ها، یا کسانی چون آلنده و دولت ساندینیست ها در نیکاراگوئه و ونزوئلا و نظایرآن بوده اند  که به شیوه دموکراتیک هم انتخاب شده بودند. آن ها حتی در صورت لزوم از درهم شکستن ارتش و ماشین نظامی خارج از کنترل خود، مثل درهم شکستن ارتش بعث عراق ابائی نداشته اند. حتی  توسل به "انقلاب" ها و شورش های هدایت شده نیز برای آن ها قلمروممنوعه ای نیست. در کشورخود تجربه سرنگونی مصدق با توسل به خشونت و کودتا با اقدام مشترک انگلیس و آمریکا را که رمزعملیاتی آن از طریق همین رسانه بی بی سی فارسی در قالب برنامه های جاری رله شد را نیز داریم. بنابراین آن چه که چپ و نیروهای رادیکال را از سایررویکردها متمایزمی کند نه صرفا خودسرنگونی، بلکه به عنوان حلقه ای در راستای براندازی سیستم سرمایه داری و شیوه آن است. این که سرنگونی چه هدف و چه نوع تغییرات و با چه ژرفائی را دنبال کند و با مشارکت فعال و آگاهانه و مستقلانه کارگران و تهیدستان و نیروهای مدافع دموکراسی و برابری صورت گیرد یا در جهت جابجائی مهره ها و حفظ سیستم و بهبودکارآئی آن و از بالا و تکیه بر اربابان قدرت و یا از پائین و بدست جنبش های مستقل مردمی ، بیانگردو نوع رویکردبالکل متضاد به امرسرنگونی است.
وقتی آقای حکمت مطرح می کند که توسل به شیوه خشونت تنها بوسیله حاکمیت تعیین نمی شود، بلکه اپوزیسیون هم در تحمیل آن به رژیم دخیل است، احتمالا موردهائی چون اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین در سال های اولیه انقلاب بهمن را در مدنظردارد. بی تردید همانطور که اشاره شد سرنگوئی از سوی نیروهای ارتجاعی هم مطرح است و آن تجربه هم بی تأثیر بر افزایش فضای سرکوب نبود، اما اولا در افزایش درجه سرکوب و خشونت مؤثر بود و نه در نفس وجودآن. چنان که خشونت اعم از نوع قانونی و غیرقانونی  از قبل هم وجود اشته است و بدون آن هم وجود می داشت. ثانیا چه کسی تضمین می کند که اگر اپوزیسیون دموکرات و مردمی تمام تلاش خود را برای پیشبردمطالبات خود بشیوه مسالمت آمیزبکار برد که باید هم بکارببرد، رژیم به خشونت متوسل نشود؟!.  بی گمان چنین تضمینی وجود ندارد و تجارب مکررمؤیدخلاف آن است. چنین پرسشی در باره رژیم اسلامی که با آن بخوبی آشنا هستیم، بیشتر به یک شوخی  شباهت دارد تا یک سخن جدی. همانطور که اشاره شد مغزسخن آقای حکمت آن است تا هرجا که لازم باشد تحمل رژیم سرریز نشود باید عقب نشینی کرد. این جا و این گزاره دقیقا همان نقطه است که مبارزه و جنبش اعتراضی  سترون گشته و آن می شود که  مدافعان چنین نظری در طی دوسه دهه گذشته انجام داده اند.
.
از آن جا که با مرورزمان، شکاف نظام ولایت مطلقه با جمهوری خواهی به اوج خود رسیده است تناقض این رویکرد هم به همان نسبت به اوج خود رسیده است.
 در جائی گرداننده میزگرد پاسخ آقای حکمت را در برابر این تناقض، یعنی باور به تغییرنظام از یکسو و عدم سرنگونی حاکمیت از سوی دیگر جویا می شود. آقای حکمت می کوشد که با استنادبه تجربه جنبش های جدید و مطالبه محوربودن آن ها، با تحمیل مطالبات بر حاکمیت و امتناع آن ها از سرنگونی، تناقضات دیرین مواضع خود را رفع و رجوع کند. اما نحوه عملکردجنبش های جدید هم نمی تواند کمکی برای برون رفت وی از دایره بسته تناقضات لاینحل به نماید، حتی توسل به این جنبش ها  بردامنه آن تناقضات هم می افزاید: اولا جنبش های جدید در کنارتحمیل مطالبات معین خود بر سیستم خواهان برپائی جهان دیگری هستند و باین اعتبارخواهان سرنگونی نظم حاکم و کنونی هستند (آن ها سرمایه داری و سران آن را مسبب نابسامانی های جهان و جنگ ها و ویرانی های محیط زیست می دانند و حول آن ها افشاگری و کمپین می کنند). نتیجه را نهایتا توازن قوا و درجه بلوغ و قوام یافتگی جنبش های اجتماعی-طبقاتی برای پربائی مجامع خودگردان و راهبردتولید براساس رفع نیاز و نه سوداندوزی،هم چون بدیل نظم کنونی تعیین خواهد کرد. ثانیا دیوارچینی بین مطالبات و سرنگونی وجود ندارد، و خودسرنگونی چه بسا زمانی به یکی و بخشی از مطالبات تبدیل شود و اساسا مطالبات در صورتی که پاسخ مثبت دریافت نکنند می توانند به مطالبه سرنگونی فرارویند. البته همانطور که اشاره شد سرنگونی و انقلاب الزاما به معنی کاربردقهر نیست بلکه بیش از آن با نفش آفرینی مستقیم  کارگران و زحمتکشان و همه مردم از یکسو و تغییرساختارها و مناسبات از سوی دیگر سروکاردارد. هم چنین تجربه آمریکای لاتین را نمی توان با آن چه که در ایران می گذرد یک سان تلقی کرد: در آنجا به  نوعی و تاحدی دولت های همساز (ولو نه کامل و نه برای همیشه) با جنبش ها و برآمده از آن ها وجود دارند که تضادماهوی دولت ها و جنبش های خودگران را به شکل حالت های انتقالی و خودویژه ای در آورده است که ورودتفصیلی به این مفوله خارج از حوصله این بحث است. همانطور که در کشورهای بلوک شرق هم دولت های قبلی با حمایت فعال قدرت های بزرگ غربی عملا سرنگون شدند (و یا تغییرماهیت دادند) و از این منظر شباهتی با شرایط ایران و رویکرد ایشان ندارد. در ایران ما شاهد جامعه ای هستیم بشدت قطبی و دوگانه شده و با دوفضا و ارزش های کاملا شقه شده و متفاوت که هیچ سنخیتی و قرابتی باهم ندارند. از همین رو شاهد واگرائی روزافزون هرچه بیشتر جامعه و حاکمیت هستیم. در ایران رژیم بدون حتی یک روز اعمال قدرت و خشونت نمی تواند دوام بیاورد! بنابراین توسل جستن حبل المتین جنبش های جدید و مقایسه نظام ولایت مطلقه فقیه با آن جوامع  چیزی جز قیاس مع الفارق نبوده و نمی تواند گره ای از تناقضات لاینحل آقای حکمت و هم اندیشانش بگشاید. این پرسش هم چنان باقی است که چگونه و برچه مبنائی ایشان و هم نظرانش برآن بوده و هستند که از دل نظام ولایت فقیه جمهوری لائیک را بیرون بکشند!. در همین میزگرد وقتی در جائی گرداننده از وی می پرسد اگر این جنبش ها نباشند چه؟ در پاسخ ایشان شاهد بیرون زدن پرخروس از زیرقبا می شویم: وی تأکید می کند بله تا وقتی چنین جنبش هائی نباشند (که بزعم وی هنوز هم وجود ندارند) باید به شکاف ها و تحولات درونی حاکمیت و فرصت های برآمده  از آن دل سپرد. پس ملاحظه می شود که توسل به حبل المتین جنبش ها نیز فعلا نسیه است! و البته هیچ آدم عاقلی نقد را فدای نسیه نمی کند!
دوگانه رفرم و انقلاب و سرنگونی و تغییر
در میزگرد بارها به کاذب بودن این دوگانه اشاره شد و معلوم نشد که واقعا هدف از طرح آن چه بود؟ چرا که ادعاهای گرداننده این میزگرد وآقای حکمت، خودمصداق بارزی ازاین دوگانگی بودند و بیانگرنوعی فراافکنی پیرامون آن. چرا که خودآن ها بیش از هرکس دیگری رفرم و انقلاب و یا سرنگونی و تغییر را در برابرهم قرارمی دادند. در اصل رویکردی که رابطه متقابل و پیوسته رفرم و انقلاب  را بطور یک جانبه گسیخته و بر رفرم می پای می فشرد و آن را درچارچوب سیستم حاکم پی می گیرد، مشغول تولیداین دوگانه کاذب است، هم چنان که از آنسو، کسی که به طوریک جانبه بر انقلاب و تغییرات رژف ساختاری بدون تحولات و رفرم هائی که در خدمت و راستای آن باشد تأکید کند، نیز بر طبل جدائی کاذب آن ها می کوبد.    

سرنگونی حکمرانان و قدرت های بیگانه از مردم، از پائین و تنها بدست خود استثمارشدگان و حکومت شوندگان ممکن است. گروه ها و نیروهای سرنگون طلب رادیکال نیز بخشی از جامعه و مردم هستند که از گفتمان تغییرنظام از طریق انقلاب دفاع می کنند. آن چه که انقلاب خوانده می شود، قبل از هر چیز ناظربر محتوای تحول و اقدام است و نه شکل آن. به معنای نفس مشارکت آگاهانه و فعالانه وسیع ترین توده های مردم در درهم شکستن و برافکندن ماشین قدرت از یکسو و اهداف ساختارشکنانه و معطوف به تغییررادیکال و همه جانبه مناسبات اجتماعی از سوی دیگراست. متأسفانه هنوز هم بشر به آن قله درخشان و پرشکوهی که هر زمان بخواهد از طریق مسالمت آمیز نظام را تغییر بدهد- البته نه فقط جابجائی مهره هائی از آن- نرسیده است. گو این که جنبش های رهائی بخش و مدافعان گفتمان آزادی و برابری اجتماعی، همواره پرشورترین  نیروی محرکه این راه پیمائی را تشکیل می دهند. 

No comments:

Post a Comment