بررسی اهمیت سندشنیداری مربوط به فاجعه 67 برای جنبش دادخواهی، از خلال نقدسه رویکرد به آن!
موضوع
بحث: سندی شنیداری توسط منتظری جانشین وقت خمینی، و به عنوان دومین فرد در ساختارهرم
قدرت، گرچه با تأخیری غیرموجه و غیرقابل جبران، در اعتراض به جنایت گسترده قتل عام
زندانیان سیاسی مرداد و شهریورماه 67 که رژیم منکرآن بوده و در این مدت همه توش و
توان خود را برای بفراموشی سپردنش بکارگرفته است، منتشر می شود و بازتاب گسترده ای
هم پیدا می کند. تا آنجا به جنبش دادخواهی مربوط می شود، طبیعی ترین و اولیه ترین واکنش نسبت به این واقعه مهم
قاعدتا می باید این می بود که چگونه جنبش دادخواهی، خانواده های قتل عام شدگان و
کنشگران اجتماعی و گروه های چپ و همه آزادیخواهان از فرصتی که به بدلیل شکاف
بالائی ها برای بسیج افکارعمومی و تقویت جنبش دادخواهی بوجودآمده است، بهره جویند (
آیا افشاءسندی دست اول پیرامون بزرگترین جنایت تاریخی حکومت اسلامی می تواند مهم
نباشد؟!).
و این در حالی است که
جنایت پیشه گان حتی خودشخص منتظری را که در تولید و اشاعه نظریه و گفتمان مافوق
ارتجاعی ولایت فقیه و بر پاکردن نظام جهنمی حکومت اسلامی با آنان سهیم بود، خلع ید
و محصور و خانه نشین کردند. در چنین شرایطی تمرکز بر این ادعا که سند فاقدارزش
است، مرده بدنیا آمده و محرک اعتراض وی انگیزه های فردی و نجات آخرتش بوده و...
است، به چه چیزی دلالت دارد؟ بجز به قضاوت
نشستن از پشت یک سری مقولات و مفاهیم کلی و تهی از معنا که هیچ ربطی به جهان واقعی
و تحولات آن ندارد؟ چنین رویکردی (الاعمال بالنیات!) درعین حال هیچ قرابتی با یک
نقد و رویکرد اجتماعی-تاریخی ندارد. چه بسا برخوردگزینشی و گفتن یک بخش از یک حقیقت
بهم پیوسته و مربوط به یک رخداد، که درجای خود بی ربط هم نباشد، کل حقیقت یک واقعه
مهم را مخدوش ساخته و به محاق برد و حامل پیامی نادرست و یک جانبه باشد. هدف اصلی
نوشته از خلال این نقد آن است که نشان دهد، اولا چرا انتشاراین سند علیرغم تأخیر
هنوز هم می تواند حامل یک فرصت بالقوه مهم باشد و ثانیا طرح این سؤال که چگونه می
توان و باید از این فرصت برای تقویت جنبش
دادخواهی و جنبش ضداستبدادی و رهائی سودجست.
انتشارانتقادات تندی که وی
در این دیدار خطاب به هئیت مرگ نسبت به اعدام های گسترده به عنوان بزرگترین جنایت
تاریخی جمهوری اسلامی مطرح کرده است، آن هم در آستانه سالگردکشتارمرداد و
شهریورماه سال67، خشم گسترده ای را در صفوف رژیم و بطورمشخص آوازه گران ولی فقیه،
از جمله خطبای نمازجمعه مشهد و تهران برانگیخته است. به موازات این تهاجم
تبلیغاتی، مقامات قضائی احمدمنتظری را نیز به اتهام افشای اسرارنظام و همنوائی با
رسانه ها و دشمنان و گروه های"معاند و محارب" احضار و تهدید به تشکیل
پرونده و محاکمه کرده اند. گوئی یک
باردیگر پرونده جنایتی را که طی چندین دهه سعی در پرده پوشی و بفراموشی سپردنش
داشتند و یا از کنارش بی سروصدا رد می شدند، به روی صحنه آورده و سرکردگان نظام،
جماران و دیگربخش های حاکمیت را مجبورساخته است که در دفاع از این جنایت سخن بگویند و آنچه را که در مافی
الضمیرخود داشتند بیرون بریزند و ماهیت پلیدخود را به نمایش به گذارند. خطبه
خوانان ولی فقیه و قاضیان شرع بروی صحنه
آمده و با توسل به انواع ادله و توجیهات شرعی و قضائی آن را موجه و شرعی و قانونی
بخوانند. هدف مقدم آن است که هم صفوف خود را در برابرپی آمدهای این افشاگری تحکیم
بخشند و هم جامعه و مخالفان خود را بویژه با برخ کشیدن"امنیت گورستانی"
باصطلاح ساکت و منفعل نمایند. با این همه رژیم هنوز بطورکامل از گیجی ناشی از
غافلگیری در نیامده و در حال صیقل دادن رفتارش در پی این افشاگری است. بنظر می رسد
اتنتشاراین سندشنیداری، که بهرحال صحت و کوبندگی آن خدشه بردارنیست و نمی توان مثل
کتاب خاطرات مدعی شد که تنظیم کنندگانش در آن دست برده اند؛ ادامه سیاست تاکنونی بی
اعتنائی و انکار را با چالش تازه ای مواجه ساخته و عملا رژیم را به سمت سیاست
پذیرش ضمنی و دوفاکتوی ارتکاب به جنایت و توجیه حقوقی و شرعی آن سوق می دهد. مثل
بسیاری از رخدادها و افشاگری های تاریخی، همانطور که "آفتی" بنام موسی
در کاخ فرعون پرورش یافت و بیرون زد، در اینجا هم "آفت" از خودبنیان و
تنه درخت بیرون زده و قدرت انکارسرراست را از جنایتکاران سلب نموده است.
قبل از ورودبه به اصل مطلب و اهمیت و پی آمدهای
مترتب بر این سند، به عنوان مقدمه ای بر آن، مناسب دیدم که ابتدا نگاهی به برخی
بازتاب های آن در میان صفوف چپ داشته باشم:
دمیدن به شیپور از دهانه
گشاد!
در باب ارزیابی از این واقعه و سند
و نیز تبیین عملکردمنتظری، در میان صفوف چپ رویکردهای متفاوت و بعضا آشفتگی هائی
وجود دارد که از یک سو بدلیل بی اهمیت تلقی کردن آن، می تواند هوشیاری چپ و جنبش
دادخواهی نسبت به فرصت ها و بهره برداری حداکثری از این شکاف را تضعیف کند و از
سوی دیگر با ستایش از منتظری هم چون یک قدیس، جلوه ای ناب از "انسانیت"
و کسی که گویا قدرت را سه طلاقه کرده است، با گل آلودکردن آب، به دنباله روی از
منازعات درونی حاکمیت دامن بزند. نا گفته نماند وقتی که از اهمیت یک سند سخن می
گوئیم، بیشتر داریم در موردظرفیت ها و زمینه های بالقوه ای که در آن مستتراست سخن
می گوئیم. فعلیت یافتن این ظرفیت ها، به میزان زیادی مشروط به نحوه برخوردجنبش و
کنشگران سیاسی-اجتماعی است که تا چه اندازه بتوانند از آن بهره بگیرند و به ظرفیت های نهفته در آن فعلیت بخشند. بنابراین
اهمیت یک سند قائم به ذات و دفعی نبوده و الزاما به معنی فعلیت یافتن خودبخودی آن
نیست. از این رو روشن کردن جایگاه و اهمیت این سند در مبارزه جنبش دادخواهی، جائی
که کنشگران آزادی خواه و برابری طلب نیز در آن جا ایستاده اند، حائز اهمیت است.
سخن گفتن در باب اهمیت سند، به نحوی که نقش طرف اصلی -جنبش دادخواهی و کنشگران را
در فعلیت بخشیدن به آن- مسکوت بگذارد فی الواقع یک رویکرد انفعالی و از موضع
نماشاچی به صحنه نگاه گردن است. چرا؟ همانطور که اشاره شد اهمیت یک رخداد و پدیده
قائم به ذات نبوده و قبل از همه ناظربه ظرفیت ها و استعدادهای بالقوه آن است و
لاجرم یک فرصت است؛ و بهمین دلیل در اهمیت دادن و معنابخشیدن ما نیز به عنوان
کنشگر سهیم هستیم. نشستن و هم چون ناظری از بیرون قضاوت کردن برای کسانی که فرض
براین است که خودبخشی از جنبش دادخواهی یا مدافع آنند، محلی از اعراب ندارد. بطورکلی چه در زمانی که این واکنش منتظری در
نیمه راه رها شد و به محاق افتاد، و چه اکنون که باعلنی شدنش ولو با تأخیر از محاق
در آمده است، اولا هیچ کدامشان بدون فشاراجتماعی مستقیم یا غیرمستقیم، نمی توانسته
اند وقوع یابند؛ و ثانیا بدون نقش افرینی جنبش و کنش گران اجتماعی، بخودی خود نمی تواند اهمیت بالقوه اش را به منصه ظهوربرساند.
در قیاس هم چون میله و چوبدستی است که دونده چابک و در این جا از قضا کنشگراصلی،
باید آن را گرفته (بهتراست بگوئیم قاپیده) و به مقصد برساند. رویکرد این نوشته
پیرامون اهمیت این سندگفتاری و نیزنقدمواجه برخی رویکردهای به گمان من منفعلانه با
آن، نیز در دفاع از یک موضع کنشگرانه و تن نسپردن به ابژه هائی بنام "قربانی
شدگان "صورت می گیرد:
درنگاه کلی نسبت به اهمیت سند شاهددو رویکردعمده
هستیم: برخی آن را مهم ارزیابی می کنند و برخی بی اهمیت. در این سطح از قضاوت،
دفاع از اهمیت سند در برابرادعای بی اهمیت
بودن آن قرار می گیرد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اما علاوه برآن در تبیین واقعه
و نتیجه گیری هاست که رویکردسومی که ضمن تصدیق اهمیت سند برای جنبش دادخواهی درعین
حال با رویکردهای یک جانبه نسبت به آن مرزبندی می کند.اما قبل از پرداختن به آن
بهتراست نگاهی به سه گرایش موردنظرداشته باشیم. گرچه دو گرایش نخست ظاهرا متضاد
بنظر می رسند، اما وقتی با دقت ببیشتری به تبیین آن ها نسبت به واقعه، به نوع
احتجاجات و مفاهیم و مقولات بکارگرفته اشان نگاهی می افکنیم، معلوم می شود که در
بنیادهای اصلی اشتراک نظر دارند:
رویکردی* نه فقط این سند را بدلیل
انتشارنیافتن به موقع و بدلیل چندین دهه خاک خوردن در بایگانی، فاقداهمیت و ارزش
افشاگرانه می داند؛ بلکه در رویکردمنتظری حتی باندازه سرسوزنی وجدان انسانی و
اجتماعی هم نمی یابد و انگیزه او را فردی
و نجات آخرتش می داند و به خانواده های"قربانیان" هشدارمی دهد که مبادا
دچارخطای باصره شوند و معنای چشم پوشیدن از مقام را به معنای دفاع از
"قربانیان" بیانگارند.
مسلم است که اگر این سند به موقع انتشارمی یافت
برای افشای جنایت درحین ارتکاب مؤثرتر می بود و از این زاویه قابل انتقاداست، اما
از آن نمی توان نتیجه گرفت که عدم انتشاربه موقع آن الزاما به معنی عدم اهمیت آن
در لحظه کنونی است. چرا که فاکتورهای دیگری چون چالش های شرایط حال حاضر و اهمیت و
حساسیت خودمسأله که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت، نیز دخیلند. اگر پرونده ای
هنوز باز و در دستورکارجنبش باشد بدیهی است که هر فاکتی که بتواند ارتکاب به این
جنایت را مدلل کند، برای محکوم کردن جنایت و جنایتکاران در افکارعمومی و محاکم
جهانی و البته بیش از همه تقویت جنبش دادخواهی نمی تواند بی اهمیت باشد. اما در
قطب مقابل آن شاهد رویکرددیگری* هستیم که
منتظری را «نشانه و آیت الانسان» نامیده و حساسیت اش به انسان و انسانیت را ستوده
است، و طبعا انتشاراین سند را نیز فاکت مهمی برای صحت قضاوت خود می داند.
مابه الاشتراک این رویکردها،
تماشاچی بودن، جداکردن واقعه از بسترعینی تحولات اجتماعی و تحلیل و تبیین غیرتاریخی
از واقعه و شخص منتظری و درک نادرست و آشفته از مقوله و ماهیت قدرت، و توسل به
واژگان و مفاهیمی تجریدی، قائم به ذات و تهی از معنای واقعی و مشخص است.
این پرسش مطرح است که آیا برای
نشان دادن اهمیت یک سندتاریخی و یا نشان دادن بی اهمیتی آن، ناگزیریم که یا
افشاکننده را قدیس به پنداریم و برای از دست دادنش ماتم بگیریم، یا در آنسو کنش های تاریخی و مقام لحظه های مهم
را از متن رویدادها و روندهائی اجتماعی و سیاسی که در درون آن معنا می یابند
بگسلیم و به کنش هائی فردی، در خود و بی ارتباط با تحولات تاریخی و اجتماعی کاهش
دهیم؛ و نهایتا هم رخدادها را با استناد به عقاید و تصورات و یا توضیح و تبیین
عاملان تاریخی از خود و فعل خود، فاقداهمیت اجتماعی و سیاسی بدانیم. بنظر می رسد
دوگانه فوق پشت وروی یک رویکردواحد باشند و برای تحلیل حقیقت واقعه باید از دوگانه
فوق عبورکنیم. بدیهی است که با چنین رویکردی دیگر درک اجتماعی-تاریخی از سیرتحولات
جامعه بشری بی معنا شده و آن را باید به گونه ای دیگر و براساس نیات و باورهای
افراد و شخصیت ها نگاشت (اصالت ایده و شخصیت). چنین رویکردی، خواسته و ناخواسته، رابطه
متقابل ذهن و پراتیک اجتماعی، شعورافراد و مبارزات اجتماعی را مخدوش ساخته و به
چالش می کشد. بکارگیری مفاهیم و واژگانی گنک و کلی چون انسانیت، گذشتن از قدرت، و
یا توضیح تحولات و اتفاقات مهم و تاریخی
با استناد به تصورات و ذهنیت مذهبی (و یا غیرمذهبی) عاملان تاریخی، بدون ارجاع آن
ها به مابه ازاء اجتماعی خود، تحولات تاریخی را پوچ و بی معنا می سازد و موجب
استنتاجات نادرست و هدف گیری غلط می شود. در واقع خودآگاهی تاریخی نسبت به فعل و عملکردخویش، گرچه امری است
پیچیده و بدور از رابطه خطی؛ اما به معنی گسستن و نادیده گرفتن رابطه بین آن ها
نیست. از قضا هرتبیین واقعی و علمی باید بتواند حتی الامکان این رابطه را با همه
پپچیدگی هایش توضیح بدهد و از توسل به مقولات و مفاهیم انتزاعی و تهمی از معنا
برای متافیزیکی و رازآمیز کردن واقعه حذر کند.
و چنین است که در توضیح و تبیین این
پدیده توسط هر دو رویکرد، ماوقع، بسترتاریخی-اجتماعی خود را از دست می دهد و منجر
به ارزش گذاری های انتزاعی و مقولاتی چون نیت خیر و شر، انسان و ناانسان، فردیت بی
ارتباط با جمع، واقعه ای بی ارتباط با جامعه و...
تبدیل می گردد. طرح ادعاها و عباراتی
چون او در یک قدمی دست یابی به قدرت- قدرتی که با اختیارات نیمه خدائی که می توانست خیلی چیز ها را عوض کند، حساسیت
انسانی اش را حفظ کرد و خود را از سقوط به منجلاب جاه و مقام کنارکشید و... ، یا در سوی مقابل بی ارزش تلقی
کردن یک واقعه مهم اجتماعی بدلیل نیات و باورها وانگیزه های فردی عامل، هیچ
نشانی از وجدان انسانی ومسئولیت اجتماعی در آن نیافتن، این که انگیزه او نجات
آخرتش بود و.... بیش از آن که توضیحی
بسنده از حقیقت لحظه و این رخداد باشد، بیانگرآشتفتگی در توضیح و تبیین تاریخی و
نادیده گرفتن جدال جریانات اجتماعی دخیل در یک واقعه است. گیرم که انگیزه او صرفا
نجات آخرتش بوده باشد؛ مگر معنای تاریخی عملکرداو را تصورات و انگیز های شخص وی
تشکیل می دهد؟!. صاحب چنان عقایدی نشسته بر قایقی در دریائی است که بدون
این دریا و امواج آن قایقی وجودنخواهد داشت. در هرحال قایق در خلأحرکت نمی کند
بلکه سوار برآب آب و موج های موجود در آن
است. آیا کسی می تواند از نظرتاریخی مذاهب و کتاب های مقدس را صرفا با ارجاع به
گفته ها و ادعاهای خودآنان موردتفسیر و قضاوت قرار دهد؟ در این نوع تبیین ها گوئی که لحظه هائی وجود
دارند که روح تاریخ از حرکت باز می ایستد و قایق از ملأوجودی خود یعنی بسترعینی آب
و زیروبم امواج دریا آزاد است و می توان با خلق فضاهای سوررآلیستی، نبردگرایش ها و
جریانات گوناگون اجتماعی را به نبرد تن به
افراد و انگیزه ها و عقایدآن ها
تقلیل داد و از این منظر به قضاوت در معنا و اهمیت وقایع پرداخت (البته
اگرتحولات تاریخی-اجتماعی را فردبنیاد ندانیم). نباید از یادبرد که متافیزیک بیان
وارونه جهان فیریک است و درک آن نیز بدون ارجاع به جهان فیزیک نیافتنی است. در
فضای سوررألیستی در حالی که یک طرف برای قدرت و تثبیت آن می جنگد، طرف دیگر فرشته
ای است که گویا قدرت را سه طلاقه کرده است. در حالی که همه این منازعات صرفنظر از
نوع و شدت و توازن قوا، خود بخشی از نبردقدرت بین گرایشات موجود در ساختارنظامی
است که از بدو تولدش با آن عجین بوده است و از قضا واقعه حذف منتظری یکی از
بزرگترین فرازهای این جنگ قدرت است. نبرد نه در خلاء که در جهان واقعی بین گرایش
ها و از قضا گرفتن سهم شیر از قدرت صورت می گیرد. چرا که در جامعه هرمی-طبقاتی
قدرت به مثابه شرط وجود و بقاءسرمایه و کسب و حفظ منافع درهمه یاخته های چنین
نظامی ساری و جاری است. در حقیقت تضعیف قدرت منتظری، تصفیه و حتی اعدام حلقه های
نزدیک به او از سال ها قبل آغازشده بود و عکس العمل وی به فاجعه 67 تنها به آن
شتاب داد و به نقطه غلیان و سرنوشت سازی رساند و گرنه اصل فرایندخلع یداو
از مدت ها قبل رقم خورده بود. هم چنین در پاسخ به ادعای دیگری باید افزود، گیرم که
در جهان سوررآلیستی موردنطر، او قدرت را بدست گرفته بود، اما مگر قدرت حقوقی و
نگاشته شده بر روی کاغذ الزاما به معنای قدرت حقیقی است، که او با توسل به آن
بتواند "بسیاری چیزها" راعوض
بکند. بدون وجود یک پایگاه اجتماعی فعال و سازمان یافته در جامعه و نیز
داشتن پایگاه و حلقاتی مهم در ساختارقدرت، برخورداری صوری از حقوق حتی نیمه خدائی
دردی را دوا نمی کند و شخص منتظری هم به خوبی از روندحذفش از قدرت و لاجرم حد و
اندازه قدرت واقعی خود آگاه بود و از قضا
برای تقویت موقعیت خویش می کوشید. میزان عاملیت و ساختارها و پایگاه
اجتماعی هم چون شرط وجودی یکدیگر بهم گره
خورده اند. خمینی سالهای متمادی در نجف مگس می پراند، بدون یک جنبش متوهم به او و
بدون شکل دادن تدریجی ساختارها نظریه ولایت فقیه در رده یاوه های تاریخی دسته بندی
می شد. بنابراین این تصور که اگر منتظری مثلا به طورتاکتیکی افشاء نمی کرد می
توانست قدرتش را حفظ کند و او بزرگوارانه و با علوطبع از آن گذشت، یک تصورنادرست از مقوله قدرت و سیررویدادهای آن
زمان است. در حقیقت حذف منتظری بخشی از مناسک انتقال قدرت به دوره پساخمینی بود و دیر یا زود اتفاق می افتاد و حتی در صورت
دستیابی به قدرت صوری، به مصداق آن که گربه عاریتی موش نمی گیرد، کارمهمی از دستش
بر نمی آمد. چرا که غروب اقتدار و گرایشی که منتظری نماینده و بازتاب آن بود از
مدت ها پیش از سال 67 آغازشده بود و خروش منتظری نسبت به اعدام ها، بسان آوای مرگ
قوی سیاه بود. هم چنین در این رویکرد، نه فقط هیچ رابطه ای بین کشاکش فردی با کشاکش بین گرایش های درونی ساخت قدرت وجودندارد(باز
هم تصویرنادقیق و نادرست از ارتباط پیچیده شبکه های قدرت )، و کنش های منتظری
هم اساسا به عنوان یک تک فرد موردارزیابی
و داوری قرار می گیرد، بلکه هیچ رابطه و پیوندی
بین منازعات درون حاکمیت و جامعه هم وجودندارد. در حالی که پویائی و مبارزه
جامعه علیه حاکمان و قدرت مستقر بویژه در شرایطی که حضورمستقل امکان پذیرنیست،
بطوراحتناب ناپذیر و به انحاء گوناگون در صفوف حاکمان، گرچه به نحوی کژتاب و منکسر
بازتاب پیدا می کند و علیرغم تلاش های رژیم برای یکدست کردن خود، دائما بازتولید
می شود. همه این ها می طلبد که این واژه های ماسیده و بیروح را باید صیقل داد و
گرنه بکارتحلیل و تبین حقایق جامعه و نه البته به عنوان مهماتی برای پرتاب، نمی
آیند.
رابطه پیچیده دولت و جامعه
مطالبات و مبارزات جامعه گرچه
امکان بیان واقعی و شفاف در میان صفوف حاکمان بویژه در جوامع استبدادی را پیدا نمی کنند، اما می توانند با عبور از دولت
و منشورمنافع جناح ها که نه در خلأ بلکه ناگزیرند در ملائی بنام جامعه حضورداشته
باشند، به شکل محدود، کنترل شده بازتاب پیداکنند؛ که بیانگروجودارتباط پیچیده
جوامع بشری با دولت ها و جناح های قدرت است. چنین رابطه ای بین جامعه و دولت،
صرفنظر از شدت و ضعفش در همه جای جهان وجود دارد. دولت ها نه فقط در وجه نخست
کارکردخود در خدمت طبقه بورژوازی و ثروتمندان قرار دارند، بلکه به موازات آن و در
وجه دوم کارکردخود ناگزیرند که به خدمات اجتماعی و نیازهای عمومی جامعه هم-صرفنظر
از درجه و میران آن در این یا آن دولت-
پاسخ بدهند و گرنه بقاء و فلسفه وجودی خود را به خطرخواهند انداخت و حتی نخواهند
توانست وظیفه اصلی و نخست خود را هم انجام بدهند (ظاهرشدن دولت هم چون نیروئی بر
فرازطبقات و جامعه بیانگرهمین کارکرددوگانه دولت است ). از ِقبل آن است که دولت ها
همواره زیرفشارسنگین و مداوم جوامع برای انجام وظایف و مطالبات خود قرار دارند و
کشاکشی بین بورژوزای و اکثریت زحمتکشان جامعه برقراراست. و در این رابطه نه فقط
بین دولت و جامعه بلکه تحت تأثیرآن در
درون دولت هم ( علاوه بر جدال باندها و بخش های گوناگون حول منافع اخص خود) کشمکشی
بین تخصیص سهم سرمایه اجتماعی و بازتوزیع ثروت با تأمین روندبازتولید و انباشت
سرمایه که به معنی حفظ کیان سیستم و سرکوب جنبش های اجتماعی طبقات فرودست و تحت
اسثتماراست، میان جناح های مختلف طبقه حاکمه جریان دارد (مثلا در آمریکا هم اکنون
جدال سختی بین بخش های مختلف بورژوازی حول سهم این دو عرصه در جریان است). جدال
بین این دو وجه از کارکرددولت اجتناب ناپذیراست و همواره وجود دارد و منشأ اصلی آن
تقابل نیازهای جامعه و زحمتکشان و طبقه
ثروتمندان است، اما درون قدرت و دولت هم کمانه می کند. البته توجه به چنین کشاکشی
مغایرتی با مبارزه مستقل و قاطع و انقلابی جامعه علیه کلیت سیستم ندارد و چه بسا
بتواند مکمل آن هم باشد. هرچه جامعه حضوری نیرومندتر و مستقل تر داشته باشد، امکان
تحمیل مطالبات رادیکال تر به دولت و طبقه حاکمه برای گشودن مسیردگرگونی های
ساختاری وانقلابی هموارتر می شود. در همین رابطه حکومت اسلامی ایران هم مثل همه
حکومت ها هیچ گاه بری از این کشمکش ها و فشارها نبوده است و مشخصا تا جائی که به
بحث مشخص ما و به جنبش دادخواهی برمی گردد، آقای منتظری از سال ها پیش محل مراجعه
و ِشکوه و شکایت بخش هائی از جامعه و از جمله بخشی از خانواده زندانیان و لاجرم
تحت فشارجامعه و خانواده ای زندانیان برای کندکردن تیغ سرکوب و بهبودشرایط
زندانیان و آزادی و غیره بوده است و حتی
گاهی اقدامات و فشارهای او در
بهبودشرایط زندانیان نیز بی تأثیرنبوده است.
به تصویرکشیدن این مبارزه در قالب
واژگانی چون "قاتلان و قربانیان" که در آن یکی کنش گرتمام عیاراست و
دیگری کنش پذیرتمام عیار، تصویری منفعل و مات از نبردجنبش ضداستبدادی -رهائی و
جنبش دادخواهی با استثمارگران و جنایتکارانی است که بربام قدرت نشسته اند. با در نظرگرفتن این فعل و انفعالات
پیچیده بین جامعه و حاکمیت و تأثیرآن بر جدال های درونی حاکمیت، قراردادن منتظری
در چهارچوب منازعات درونی حاکمان و حمایت نسبی او از حقوق زندانیان در چهارچوب
منافع گرایش ها و منازعات درونی نظام، توضیح قانع کننده تر و دقیق تری از واقعه و
اهمیت آن ارائه می دهد تا آن که رفتار او را صرفا با انگیزه ها و باورهای فردی و
یا پای بندی به ارزش های والای انسانی تحلیل کنیم. در این رویکرد با وجود تفاوت و
حتی تصاد بین منافع و مطالبات بیرون و درون سیستم، اما دیوارچینی بین آن ها و نیز بین علائق و
عملکردفردی و اجتماعی وجودندارد. او را باید درهمان جایگاه واقعی اش به عنوان بخشی
از نظام که در جدال با بخشی دیگر قرارداشته است و در شرف حذف از ساختارقدرت و از
قضا در تلاش برای تقویت موقعیت و قدرت خود قرارداد. نوشته زیر همان زمان که برخی
از رفقا وی را "آیت انسان" نامیدند، برای روشن کردن جایگاه منتظری و
نقدآن گرایش نگاشته شد*.
خلاصه آن که با در نظرگرفتن نکات
فوق معلوم می شود که این دو رویکرد با وجودتقابل ظاهری و نتیجه گیری متفاوت، اما
در عمق و محتوا باهم خویشاوندی داشته و با مقولات و مفاهیم مشترکی به ارزیابی از منتظری و ارزش گذاری از سخنان وی
پرداخته اند. گیرم که یکی از جنبه مثبت به وی نگریسته و دیگری از جنبه منفی .اما
هردو در تقلیل درونمایه این رویداد به
انگیزه ها و سجایای فردی و دورزدن عوامل اجتماعی اشتراک نظردارند.
******
البته رویکردهای نادرست فقط اختصاص
به صفوف چپ نداشته و بیرون از آن هم از
جمله در میان ملی- مذهبی های حامی اصلاح طلبان و نیز در خارج از کشور با شدت
دوچندان وجود داشته است که با بهره گیری وسیع از رسانه های کلان، به ارزیابی های
سخت یک جانبه و آمیخته با توهم و البته همراه با بهره برداری های سیاسی پرداخته
اند. بدون آن که بروی مبارک بیاورند که
انتشارچنین سندی از نظام جنایت پیشه ای که حتی آقای منتظری امیدبه اصلاح آن را از
دست داده بود، قبل از هرچیز پتک کوبنده ای است بر فرق تمامی مشاطه گران رژیم و
کسانی که با تقسیم آن به بخش خوش خیم و بدخیم و دل بستن به اصلاح سیستم، خاک به
چشم حقیقت پاشیده اند. اگر بقول مارکس شرم را یک احساس انقلابی بدانیم، باید گفت
دریغ از یک جوشرم! چنانچه به عنوان مثال
آقای رضاعلیجانی- که در قیاس با بسیاری از اصلاح طلبان و در چهارچوب آن مواضع
انتقادی هم دارد- در گفتگو با رادیودویچه بله و نیز درخلال یادداشت های خود، نه
ففط انتقاد از بایگانی شدن فایل صوتی و عدم افشای آن به موقع و قبل از وقوع فاجعه
را نشانه پرت بودن منتقدین از ساختارقدرت می داند، بلکه آن را نشانه آگاهی و فراست
منتظری از زیرو بم ساختارقدرت و از این واقعیت که چانه زنی و لابی گری در پشت صحنه روش مؤثرتری از افشاء آن بوده است، می
داند!. او حتی جلوترمی رود و مدعی می شود که افشا،آن- یعنی گرفتن مچ مجرم در
حین یا قبل از قوع جنایت- چه بسا می
توانست سبب افزایش دامنه جنایت هم بشود!.
باین ترتیب در نزدایشان چانه زنی و لابی گری درون سیستمی و التماس و سخن
گفتن در خلوت و بدور از افکارعمومی، در مقابله با جنایتی کاملا تدارک و سازمان
یافته، اهرمی کارآتر و دارای بردبیشتر است تا بسیج افکارعمومی و نهادهای حقوق
بشرداخل و خارج و دامن زدن به مقاومت جامعه مدنی. ظاهرا جامعه مدنی چیزخوبی است
اما بشرط آن که ما تشخیص دهیم کی و کجا باید زین شود و کی و در کجا باید بی خبر نگهداشته
شود. جالب است وی زمانی (قریب سه دهه بعد) از این نوع چانه زنی های پشت پرده دفاع
می کند که بی خاصیت بودن آن لااقل برای کسانی که زنده اند و آن فاجعه را پشت
سرگذاشته اند روشن شده است. گواین که اگر به این سندشنیداری دقیق بشویم، بی نیتجه
بودنش همان زمان هم، برای شخص منتظری روشن بوده است اما نهایتا پیوندهای عمیق و
دیرینه اش با خمنیی و با نظامی که خود هم در برساختنش نقش مهمی داشته است و البته
چه بسا هزینه های سنگین و غیرقابل محاسبه آن، او را محتاط کرده است. با چنان
رویکردی است که رضاعلیجانی مدعی می شود منتظری با ایرادچنین سخنانی، هم به قهرمان
اخلاقی تبدیل شد و هم به قهرمان سیاست و تاریخ!. این که با ایرادسخنان در خفا و پخش
نشده، که بدلیل بیرونی نشدن فاقد جنبه افشاگرانه هم بود و مهم تر از آن بهمان دلیل
پنهان ماندن خصلت بازدارندگی خود را از دست داد؛ چگونه می توان به قهرمان سیاست و
تاریخ تبدیل شد خود یک معماست! حتی شاید به توان گفت که این سخنان در پشت درب های
بسته و خطاب به جنایتکاران، در شرایطی که فوبیای خطرفروپاشی ناشی از بیماری و مرگ
عنقریب خمینی، پی آمدهای ناکامی درجنگ و خلأ قدرت ناشی از بی جانشینی و دیگر چالش
های سترگ آن زمان، کل نظام را در خودفروبرده بود، این رویکرد بدلیل سترونی ناشی از
لابیگیری درون سیستمی خود چه بسا بر دامنه ترس و خشم رژیم افزوده هم باشد بدون آن
که بتواند هم ارز آن نیروی بازدارنده یعنی حساسیت جامعه و خانواده های زندانیان و
کنشگران اجتماعی را نسبت به فاجعه ای که در جریان است برانگیخته باشد که مصداق سنگ
را بستن و سگ را بازکردن است. البته کسی نمی تواند ادعا کند که افشاء سند حتما جلوی
کشتار را می گرفت، اما حداقل، موجب افزایش هزینه های جنایت می شد. بگذریم از این
که اگر قرار باشد پس از گذشت 28 سال از آن سخنان ابرازشده در خفا، اگر کسی در این
میان سزاوارتحسین باشد قاعدتا فردی یا کسانی باید باشند که آن را از خفا در آورده
و علنی کرده اند و هنوز هم زنده اند که تاوان آن را پس بدهند (این که خود این افشاگری
هم بخشی از جنگ قدرت باشد منتفی نیست).
چرا که زندگان بیش از مردگان محکومند که فشارها را احساس کنند! به هرحال با هرنیتی
که صورت گرفته باشد، فقط و فقط این کار می توانست آن کنش نیمه تمام و کم رمق را،
ولو پس از گذشتن این همه سال، به یک اخگرسوزان و تأثیرگذار و چالش برانگیز تبدیل
کند. اقدامی که امام جمعه مشهد آن را اعلام جنگ آشکار با بنیادنظام خواند و خامنه
ای گفته است، افرادخبیثی می خواهند چهره نورانی امام را خدشه دارسازند و برای
جنایتکاراتی که هزاران نفر از مردم عادی را به قتل رسانده اند ایجادمظلومیت کنند! انتشاراین
سند نظام را از فرق سر تا نوک پا و به شمول همه کارگزاران حال و گذشته، در مخمصه
قرارداده و برافروخته است و پتکی است برفرق کلیت نظام از هر گرایشی وجناحی. از
خمینی مدفون شده تا نوه های جماران نشین اش که می کوشیدند تصویری جعلی و دلپذیر و
باصطلاح نسل جدیدپسند از امام جنایت کارشان به جامعه حقنه کنند، و تا بیت رهبری و
سران قوا، و از رفسنجانی و خاتمی و موسوی و همه کارگزاران ریز و درشت دیگر.
از یک تبیین همه جانبه و بیش از همه
متعهد به تقویت جنبش دادخواهی، انتظار می رود که هم اهمیت این سند و دلایل بازتاب
گسترده و برانگیختگی رژیم و پی آمدها و فرصت های ناشی از آن را به نمایاند و هم البته
بتواند توضیح مستدل و به شیوه علمی از جوانب دیگراین واقعه از جمله بستر و محتوای کشاکش ارائه بدهد. به عنوان مثال بیانیه ای که مادران
پارک لاله پیرامون انتشاراین فایل صوتی انتشاردادند در مجموع حامل رویکردی موزون و
مستدل بود*
بخش دوم این نوشته اختصاص دارد به غبارروبی از
صورت مسأله و اهمیت و ضرورت بهره گیری از آن.
زیرنویس ها:ارزش نوارصوتی در چیست؟- شهاب برهان
آیا یک کمونیست می تواند در
مرگ یک "فقیه عالیقدر" آهی بکشد؟- محمدرضا شالگونی
متأسفانه
این رویکرد در گفتاررادئوئی اخیروی نیز هم چنان و با اشدتی دو چندان ادامه دارد که
در آن آقای منتظری، هم چون اسوه اخلاق و
انسانیت موردستایش قرارمی گیرد. ر.شالگونی بالاخره پس از این همه صحبت و سخن، نمی
گوید چظور و به کدام دلیل کسی که هم چنان برولایت فقیه و صغیربودن انسان پای می
فشارد و در عمل به شکل دادن به نظام جهنمی
جمهوری اسلامی نقش مهمی داشته است، و حاضرنشده است حتی سخنانش به جنایتکاران را
علنی کند تاشاید با فشارعمومی بتوان اندکی از دامنه جنایت کاست، اسوه اخلاق و
انسانیت است. مگر ما در میان طبقات حاکم فئودالی و بورژوازی کسانی را که از موضع پدرانه
به رعیت وکارگران و مردم می نگریسته اند و حتی اشک هم می افشانده اند، کم داشته و
داریم؟ این که شالگونی می گوید وقتی خود را جای منتظری می گذارد کم می آورد، آیا
دلیل می شود که جهان را و انسانیت را با
قد و قواره"پدران دلسوز" مترکنیم؟!
دونوشته زیرکه در همان موقع
پیرامون جایگاه منتظری و در پاسخ به ادعای
آیت الانسان نگاشته شد:
جایگاه منتظری و بازتاب آن در
میان اپوزیسیون -تقی روزبه
آیت اله منتظری هم نظریه
پردازولایت فقیه و هم قربانی آن!- تقی روزبه
می خواهیم بدانیم-مادران پارک
لاله
No comments:
Post a Comment