Wednesday, October 19, 2016

انتخابات آمریکا و استریپتیزسیاسی

انتخابات آمریکا و استریپتیزسیاسی!
مقدمه: با وجودآن که یکی از مناقشات اصلی و کانونی انتخابات در آمریکا چه دردوره 8 ساله اوباما و چه دراوایل تبلیغات این دوره انتخاباتی از سوی سندرز و ترامپ و. روی امحاءطبقه متوسط  متمرکزبود که زمانی آمریکا به رشدآن می بالید و آن را زیربنای دموکراسی خود می خواند. با این وجود مبارزه انتخاباتی اخیر درسیرخود با توجه به ورودنامحرمی به حریم انحصاری و خصوصی دو حزب بی اعتبارشده تبدیل به شوهای با مضمون افشاء مناسبات جنسی شده که رسانه ها با بکارگیری تمامی مهارت صنعت تبلیغاتی خود تمام تلاششان را برای دوقطبی کردن جامعه حول این دوئل بکارگرفته اند
  (بگذریم که "بیگانه" دیگری بنام سندرز را توانسنتد به نحواحسن و به گونه ای دیگر از دورخارج کرده و عقیم سازند)، اما در موردرقیب دیگرشان ترامپ کار به آن آسانی نبود. اصل موضوع یعنی سرنوشت آن چه که "طبقه متوسط" نامیده می شود، و این که چه سیاست هائی موجب خانه خرابی آن شده و یا این که سرنوشت جنبش جوانان و نودونه درصدی هائی که آن چنان شورمندانه به ِگردسندرزجمع شده بودند چه شد، همه و همه تحت الشعاع این نوع فرافکنی ها قرارگرفته اند. چنین رویکردی گرچه با آوردن رسوبات گندیده طبقه سیاسی به سطح جامعه از یکسو ابعادگندیدگی آن را به نمایش می گذارد و این که تا چه حد در جوامع بورژوائی ارزش های رسمی و فرمال با آن چه که در واقعیت جریان دارد فاصله دارد؛ اما مهم تر از آن هدف اصلی برپاکردن  این گردوغبارغلیط و چشم کورکن است. هدفی که در پی فرافکنی علل و ریشه های بحران و سیاست های مسبب وضعیت کنونی و طفره رفتن از پاسخ به افکارعمومی و جامعه خشمناک از ِقبل سیاسیت های چهاردهه گذشته است. و این درحالی است که خانم کلینتون نماینده تیپیک و وفادار و حتی مواجب بگیروال استریت و سرمایه های مالی و بانکی است. او که در طرف راست اوباما هم قراردارد، ادامه دهنده راه و سیاست او،  یعنی نجات دادن و فربه کردن وال استریت بحران زده درجهانی برآشفته از یکه تازی سرمایه های بی مهاراست.
در موردبیلان اوباما همین بس که با ربودن جایزصلح نوبل برسرکارآمد و موقع رفتنش هم با سیاست راهبردحمله هسته ای پیشدستانه کاخ سفید را ترک می کند. و حالا آش اوضاع جهانی چنان شورشده و خطرشروع جنگ سرد و یا حتی گرم بین رقبا بالاگرفته، که 20 نماینده کنگره آمریکا خواهان پس گرفتن تصمیم حمله هسته ای پیشگیرانه او شده اند!* درمورد اوباما باید گفت که او بهترین خدمت را به بانکداران و سرمایه های مالی و وال استریت بحران زده هم چون نمادسرمایه مالی و جهان گسترکرده است. در پیش راندن خانم کلیننتون به جلوی صحنه و به عنوان ادامه دهنده راه تاکنونی و هم چون خادم مخلص وال استریت، با تمام وجود در تلاش است. در موردمبارزه با نژادپرستی هم بیلان رضایت بخشی ندارد و تبعیض و سرکوب سیاه پوستان ابعادتازه ای یافته است. حتی عملکرداو در ظهور و میدان دادن به کسی چون دونالدترامپ با شعارهای دروغین علیه وال استریت و نظام فاسد، و علیه سیاستمداران منفورقدیمی و و کهنه کار، و وعده اعاده عظمت آمریکا هم بی تأثیرنبوده است. حقا که اوباما در جهان و آمریکا بسیاری را با شعارهای دروغین و کاذب وبرخی اصلاحات کم خون خویش فریب داد!  
آن چه که موجب ظهورعناصرشبه فاشیستی چون ترامپ ها شده است از یکسو حذف کسانی چون سندرزها از صحنه های رقابتی و از سوی دیگر- و عامل ریشه ای تر، همانا آن چه که به به غلط زوال طبقه متوسط متوسط خوانده می شود می باشد. بر طبق آمارها، با وجودآن که در طی شش دهه گذشته تولیدناخالص آمریکا شش برابرشده است اما ثمرات آن اساسا به لایه های محدود و مرفهی رسیده است بطوری که با حساب تورم، دستمزدهای واقعی تقریبا همان است که 60 سال پیش بوده است! و وضعیت اقتصادی بسیاری از آمریکائی ها بدتر از و ضعیت یک ربع قرن گذشته شده است. متوسط درآمدشاغلان مردتمام وقت کمتر از 42 سال پیش است. خلاصه آن که با افزایش تولید و درآمدهای جامعه، توزیع آن به شکل معکوس و با دستمزدهای ناعادلانه همراه بوده است که مشخصا بیانگربیلان چهاردهه تاخت و تازنئولبیرالیسم و سیاست هائی است که هم چنان بر آمریکا  والبته سایرکشورها و نهادهای بین المللی سرمایه حاکم است. در حقیقت فرافکنی های فضای سیاسی آمریکا در خدمت پنهان ساختن این معضل اصلی است که منشا ظهورشبه فاشیست هائی چون ترامپ و لوپن و امثالهم محصول آنند. بیلان نئولیبرالیسم البته محدود به داخل آمریکا نیست بلکه انباشت و انفجاربحران های جهانی نیز ناشی ازهمان تاخت و تازسرمایه جهان گشاست که بشریت را در برابرفجایع و بحران های سترگ و بربریت گونه قرارداده است. 
تحلیل انتخابات آمریکا بویژه در بحبوحه بحران فراگیری که سرمایه داری اکنون دچارآن شده و آمریکا به عنوان دژاصلی سرمایه داری و ژاندارم و تأمین کننده امنیت عمومی آن در جهان نقش بسزائی در آن دارد؛ می تواند برش مهمی از ابعادبحران و پیچیدگی های آن را در برابرما قراردهد. از همین رو نقداین نوع فرافکنی ها و رازآمیزکردن فضای انتخاباتی و درنگ بر ریشه های آن از سوی نیروهای مترقی و مدافعان جهانی دیگر اهمیت زیادی دارد. نوشته زیر که بخشا از مطلبی قبلا نوشته شده برگزیده شده است پیرامون طبقه متوسط، هم چون جعبه سیاه و گمشده انتخابات آمریکا است.

انتخابات آمریکا و کانونی شدن جدال ها حول"طبقه متوسط"!
آیا واقعا در آمریکا آن گونه که وانمود و ادعا می شود جنگی بین طبقه متوسط و اشراف در جریان است؟!
انتخابات آمریکا با وجود آن که  همیشه  بین دو حزب اصلی صورت می گیرد و تا آن جا که به راستاها و جهت گیری های اصلی و استراتژیک در سیاست های داخلی و بین المللی برمی گردد، معمولا اختلاف مهمی با یکدیگرندارند و در چهارچوب وفاداری هر دو حزب به سیاست های بازارآزاد و تأمین منافع و نقش برتر آمریکا در جهان صورت می گیرد، اما همان اختلافات نه چندان مهم  بخصوص در نحوه برخورد با بحران  اقتصادی و بیکاری، حقوق زنان و دگرباشان جنسی، محیط زیست و در حوزه هائی از  سیاست  خارجی، بخصوص در مقاطع بحرانی اهمیت زیادی پیداکرده و به صف آرائی های متقابلی منجرمی گردد، نه فقط برای آمریکائیانی که از نظرحقوقی با داشتن حق رأی خود می توانند در پیروزی این یا آن حزب و این یا آن سیاست مؤثرباشند، بلکه هم چنین برای سایرمردم جهان نیز انتخابات آمریکا، همواره توجه برانگیزبوده است. چرا که با داشتن بزرگترین اقتصاد و عظیم ترین قدرت نظامی هر تغییری در سیاست های آن بر دیگران بی تأثیرنیست، البته بی آن که بتوانند در گزینش آن تأثیر یا مداخله ای داشته باشند. در واقع  تضاد بین عملکرداقتصادی، سیاسی و نظامی آمریکا به مثابه یک قدرت برتربین المللی با کارکردقواعد مربوط به محدوده دولت-ملت ها در انتخابات آمریکا، به دیگرمردم جهان اساسا نقش تماشاچی می دهد. واین البته یکی از تناقضات  دموکراسی درعصرجهانی  شدن سرمایه  است که در آن هنوز دموکراسی در محدوده و چهارچوب دولت-ملت ها و شهروندی محصور در آن تعریف می شود و حقوق شهروندی این دهکده جهانی  بویژه  توسط دولت-ملت های فرادست زیرپا گذاشته می شود. از این چالش عام دموکراسی که بگذریم، در همان محدوده دولت ملت-آمریکا نیزشاهدچالش های مهمی  پیرامون دموکراسی هستیم.

جنگ بین "طبقه متوسط" واشراف؟!
جدال ها پیرامون طبقه متوسط آمریکا به یکی ازمسائل مهم و کانونی مبارزات انتخاباتی تبدیل شده است. در این رابطه شماری از رسانه های وابسته به این یا آن جناح تمایل دارند که به تحریف ماهیت و بزرگ نمائی این اختلافات پرداخته و آن را با عبارات پرطمطراقی هم چون جنگ بین طبقه متوسط  و اشراف توصیف نمایند. در حالی که این اختلافات در میان دوجناح سیاسی  متعلق به "یک صدی ها" وسرمایه داران بزرگ جاری است و اساسا برای جلب آراء"طبقه متوسط" صورت می گیرد. نه این که معضلی بنام زوال طبقه متوسط وجود نداشته باشد، برعکس این معضل بطور واقعی وجود دارد و در انتخابات دو رقیب هم بازتابی پر رنگ دارد، اما  بازتابی وارونه و تحریف شده  که در اصل از کشاکش طبقاتی موجود در کل جامعه نشأت گرفته است، اما در عبور از منشور فراکسیون های متعلق به" یک درصدی" ها تغییرماهیت داده و به صف آرائی بین جنگ بین اشراف و طبقه متوسط تفسیر و تأویل پیداکرده است. در حقیقت فرایند دوقطبی شدن جامعه، بویژه در پی تهاجم نئولیبرالیستی چهاردهه اخیر منجر به زوال طبقه متوسط و فربهی که باز آفرینی آن معجزه سرمایه داری دانسته می شد، گشته و به رونددوقطبی شدن اکثریت بزرگ محرومین و استثمارشوندگان در برابر برخورداران مرفه و استثمارکنندگان، معنا و شفافیت بیشتری بخشیده است و باین ترتیب  بجای تکوین طبقه متوسط  که سرمایه داری به عنوان مهمترین  دست آورد اجتماعی خود به آن می بالید و در واقع در دوره دولت های رفاه پرورانده شده بود، با تهاجم نئولیبرالیستی لاغر و لاغرترگشته است. سالیان درازی بود که همه لیبرال ها و بخصوص آوازه گران نئولیبرالیستی چند دهه اخیر با دخیل بستن به معجزه رشدطبقه متوسط، آن را  به مثابه برهان قاطعی درب طلان نظریه مبارزه طبقاتی مارکس و مارکسیست ها مبنی بر رونداجتناب ناپذیر دوقطبی شدن جامعه سرمایه داری عنوان می کردند. ادعای رشد پایدار کمی و کیفی "طبقه متوسط" به عنوان مهم ترین دلیل عملی و تئوریک آن ها در تفوق جهان بینی لیبرالیسم برسوسیالیسم و رمزپیروزی اردوی سرمایه بر اردوی سوسیالیسم  قلمداد می شد. رشدطبقه متوسط به عنوان پایگاه اجتماعی سرمایه داری، عامل  تضمین کننده  تعادل جامعه و تداوم دموکراسی تلقی می شد. ناگفته نماند که "طبقه متوسط" به  لایه ها  واقشاروسیعی اطلاق  می شود که در حد فاصل طبقه فرودست  و فرادست یعنی صاحبان ثروت قرار دارند، اعم از کارگران متخصص و کارگران با درآمدهای بالا، مزدبگیران بخش های خدماتی اعم از کارمندان و معلمان و پرستاران و یا دانشجویان امیدوار به آینده ای با شغل های  درآمد زا، و صاحبان کسب  و کار کوچک و خرده بورژوازی، اتلاق می شده است. از مشخصات مهم این" طبقه" آن بوده است که عموما می توانسته  فراتر از تأمین هزینه زندگی متوسط و جاری خود، پس اندازی هم بیاندوزند. آن ها هم چنین با داشتن فرهنگ و آگاهی  و سبک زندگی خاص و علاقمندبه دموکراسی، از فرودستان  متمایزهستند. از دیگرمشخصات مهم آن گسترش دامنه کمی همراه با رشد تکنیک و صنعت و خدمات بوده است. در یک کلام فرض براین بوده است که سرمایه داری در مسیربالندگی خود موجب بازتولید و فربه شدن این طبقه، یعنی مهم ترین پایگاه اجتماعی و وفاداربه خود (به عنوان نقطه اتکاء  طبقه سرمایه دار) می گردد. پایگاهی اجتماعی که بزعم مدافعال لیبرال دموکراسی باطل کننده ادعای نظریه مارکسیستی و عامل پیروزی سرمایه داری است. با این همه پس از افتادن آب ها از آسیاب و فرودبحران گسترده اقتصادی و سیاسی  بر جامعه، وقتی حباب ها یکی پس ازدیگری ترکید (و برخی هنوز درراهند و در آینده خواهندترکید) معلوم شد که آن رفاه ادعائی و کاذب جز در آمد و قدرت خرید و مصرف کاذب نبوده و توهم داشتن مسکن توسط میلیون ها خانواده از ِقبل وام های دریافتی و یا  تحصیل و تخصص میلیون ها دانشجوئی که با وام دارکردن خود به امیدداشتن شغل پردرآمدی درآینده، واقعیت خارجی نداشته و هم چون رویائی بوده است که با گشودن چشم ها ناپدید شده اند!. آن ها و ازجمله دانشجویان احساس می کنند که جملگی پیش فروش شده اند. هم چنان که نقدا هرآمریکائی که متولد می شود، با تقسیم سرانه بدهی چندین تریلیونی دولت آمریکا، پیشاپیش با بدهی کلانی که خود نقشی در به بارآوردن آن نداشته، خود را  پیشفروش کرده است!

ه-فوکویاما و نگرانی شدید از زوال طبقه متوسط*
یکی از نظریه پردازانی که آژیر خطرآب رفتن طبقه متوسط  ولاجرم خطرزوال لیبرال دموکراسی و آینده نظام سرمایه داری را (علیرغم آن که درتناقض با آن وی آن را سیستمی بلاجایگزین و مورد اجماع همگانی می داند) بصدا درآورده است، فوکویاما، همان کسی است که زمانی نه چندان دور در پی فروپاشی اردوگاه بلوک شرق، با اعلام نظریه پایان تاریخ و پیروزی لیبرال دموکراسی شناخته می شود. او در آن هنگام از مدافعان پروپا قرص نومحافظه کاران و از اندیشه پردازان مهم آن بشمارمی رفت و تسلیح طالبان هم در زمان ریگان به پیشنهاد او صورت گرفت. با این همه در طی سال های گذشته او با دیدن نتایج  آن سیاست ها، با چرخش آشکاری، از خطرزوال طبقه متوسط سخن به میان آورد و به انتقادشدید از سیاست های نئولیبرالیستی و حرکت بی مهار و بی نظارت سرمایه و اولویت مطلق دادن به سود و به برابری فرصت ها بجای «برابری در توزیع ثروت»، پرداخت واعلام داشت که با روندهای کنونی بسیارنگرانم، که هم ثبات  لیبرال دموکراسی های موجود وهم جهان بینی"لیبرال دموکراسی" به خطرافتد!

طنزی جالب و تاریخی در این نظریه  و چرخش در آن وجود دارد: زمانی که او در گرمام گرم مستی زودرس ناشی از سقوط بلوک شرق و پیروزی لیبرال دموکراسی سر از پا نشناخت و با تعمیم نتیجه یک برهه معین از نبرددو قطب"سوسیالیسم" و سرمایه داری، آن را  به معنی پایان تاریخ و پیروزی نهائی لیبرال دموکراسی اعلام کرد و آن گونه که در یافته های امروزش می توان به روشنی مشاهده کرد، غافل از آن بود که هم زمان با فروپاشی بلوک شرق، مهارسرمایه داری در غرب نیز گسیخته شد و نطفه شکست یا انحراف لیبرال دموکراسی مورد نظر او هم درست در بحبوحه همین شکست و د راوج پیروزی بسته شد: چرا که یکی از دلایل اصلی و مهمی که سرمایه داری از نوع غربی اش حاضرشده بود به دولت رفاه و باصطلاح فربه شدن طبقه متوسط  تن بدهد، ترس از شکست در برابرالگوی رقیب خود و شورش شهروندانش بود. ولی از قضا سرکنجبین صفرافزود و با شکست اردوگاه رقیب، سرمایه داری بی مهارشده تاختن آغازکرد و با هجوم به زندگی کارگران و زحمتکشان و دست آوردهای آن ها، طبقه متوسط خود پرورده را نیز آماج حملات خود قرار داد. طلسم بالندگی پایدارطبقه متوسط  درهم شکست و از آسمان علیین به زمین سخت فرود آمد و شالوده دموکراسی ترک خورد. جالب است که فوکویاما در نظرات جدیدخود به نوعی از شکست جریان های سوسیال دموکراسی و چپ در اردوگاه غرب ابرازنارضایتی می کند. گرچه وی الگوهای قدیمی سوسیال دموکراسی  را کارگشا نمی داند، اما تلویحا با تأکید بر یافتن الگوهای جدید، ضرورت آن را برای کنترل سرمایه و  و توزیع عادلانه تر ثروت و دست آوردهای نظام در سطح جامعه لازم می داند و از این که آن ها فقط نصیب شماربسیاراندکی شوند ابرازنارضایتی و مخالفت می کند.
او می نویسد، سرمایه داری منسوخ نمی شود اما اشکال گوناگون پیدا می کند. و تأکید می کند که سیاست های دموکراتیک باید مقدم بر اقتصاد باشد و روندجهانی شدن باید با رعایت منافع همه شهروندان کنترل شود و در یک کلام همراه با تقویت طبقه متوسط باشد. با این همه فوکویاما در نظریه جدیدخود هم، برغم انتقادهای جدی به وضع موجود، دچارتناقض بنیادین است. او نمی تواند راه حلی ارائه دهد، چرا که از یکسو الگوهای قدیمی را شکست خورده می داند و از سوی دیگر خواهان  توزیع بخشی از ثروت اجتماعی تولید شده  درسطح جامعه برای رفاه عمومی و تقویت طبقه متوسط است. حلقه مفقوده در این میان آن اهرم و فاعل (سوژه) اجتماعی است که در غیابش وضعیت کنونی سربرآورده است، که در آن سوسیال دموکراسی شکست خورده و سوسیال دموکراسی های موجود هم مطابق آن چه که در تمامی تجربه های تا کنونی شاهدش هستیم در کنارجناح راست بورژوازی و متحدبا آن در برابرمردم ایستاده است و لاجرم مقادر نیست نقش آن اهرم را بازی کند. درغیاب چنین فاعل اجتماعی-در نظریه او- سخنان او بیشتر به گله کردن و دادن اندرز اخلاقی به بورژوازی می ماند. گام های واقعی تاریخ و بهبودی ها و اصلاحات صورت گرفته را، حتی همان کعبه آمال او-طبقه متوسط- را، فشارجننبش های متنوع طبقاتی و اجتماعی فرودستان و تبعیض شدگان  به سیستم و ترس سیستم از فروپاشی خود بوجود آورده است. و گرنه پویش درونی سرمایه داری همان سودبی مهار و تاختن در چهارگوشه عالم است؛ از این رو  با توسل به اهرمی قائم به خودسیستم نمی توان جلورفت.
ظاهرا او به سترون بودن نظریه خویش واقف است، وقتی در پایان می نویسد: تازمانی که اقشارمتوسط هنوز هم در توهم دهه های اخیر بسرمی برند که گویا منافع آن ها در گروی سیستم سرمایه داری آزاد و و دولت کوچک است، هیچ جنبشی برای تغییرات ساختاری در وضعیت موجود شکل نخواهد گرفت و می افزاید، جهان‌بینی و نظریه سیاسی اقتصادی که می‌تواند جایگزین شرایط فعلی باشد هم اکنون در دسترس و منتظرظهور است.

واقعیت آن است  که  باورها و نظریه خودوی توهم آمیزاست و نه فقط دچارتناقضات اساسی است، بلکه  کهنه هم شده است. ایمان او به چنان طبقه بالنده و نجات دهنده  پا در هواست و وجود خارجی ندارد. در اصل خودچنین باوری توهم است و نه آن گونه که وی مدعی است توهم این "طبقه"ناموجود به دولت کوچک. وجودپایدارطبقه متوسطی رها از رونددوقطبی شدن نظام سرمایه داری خود یک توهم است. جنبش 99 درصدی ها علیه یک درصد ها، گواهی بر این ادعا است. روشن است که زوال"طبقه متوسط" در معنای وسیع خود و نه البته بطورمطلق، درعین حال به معنی بحران و زوال نظریه لیبرال دموکراسی که طبقه متوسط"پایگاه اجتماعی"آن است، نیز هست. چرا که تفوق گفتمان و سلطه آن بدون وجودحمایت و اعتماد چنین پایگاه اجتماعی زیرسؤال می رود.

اگرنظام های موجود مصداق لیبرال دموکراسی نباشند، آنگاه در نقدیک جانبگی نظریه پایان تاریخ فوکویاما می توان گفت، بله درست است، تاریخ، هم برای آن نوع سوسیالیسم دولتی به پایان رسیده بود و هم  برای  لیبرال دموکراسی! و پایان یکی  سرآغازی بود برای پایان دیگری. تلاش فوکویاما برای یافتن جهان بینی و نظریه سیاسی-اقتصادی جایگزین برای آن نیز نمی تواند معنائی به غیر از سپری شدن دوران آن داشته باشد. آن "نظریات منتظرظهور" هرچه باشد دیگر لیبرال دموکراسی نخواهد بود.
با توجه به نکات برگفته در بالا، تبدیل شدن طبقه متوسط به چالش اصلی در منازعات انتخاباتی آمریکا را نباید تصادفی و گذرا تلقی کرد. چالشی که زمانی روزنامه واشنگتن پست در پی مناظره های انتخاباتی کاندیداها آن را بدرستی  با عنوان "کشمکش برای آراء طبقه متوسط" نامید. اوباما در دوره قبل هم با همین شعاربه میدان آمده بود: "عهد می بندم که هرروز برای مردم آمریکا بجنگم، برای طبقه متوسط و برای آن هائی که در تقلا برای واردشدن به طبقه متوسط هستند"!  اما وقتی عملکردآنها در کنارشعارها می گذاریم، هدف از  طرح این نوع شعارها و فراخوان های ادعای نجات طبقه متوسط، که در اصل برای جلبآراء آنها به سود طبقات فرادست و تداوم سیاست های نئولیبرالیستی حاکم بر دو حزب صورت می گیرد، آشکارترمی شود.
او باما هم چنین در کازارانتخاباتی دوردوم خود هم مدعی شد که این انتخابات به مثابه هستی یا نیستی طبقه متوسط است و آمریکائیان نباید به آن به چشم یک انتخابات معمولی نگاه کنند.و این که او بدلیل حمایت از طبقه متوسط و حفظ منافع آن است که خود را مجددا کاندیدریاست جمهوری کرده است. در تبلیغات خود رقابت ها را تبلورجنگ طبقه متوسط و اشراف می داند. و این در حالی است که جناح رقیب او هم بیکارننشسته است. جمهوری خواهان با وجودآن که مستقیم تر و عریان تر از سیاست های نئولیبرالیستی و بازارآزاد دفاع می کند، و  نه فقط مخالف افزایش مالیات ثروتمندان هستند بلکه برای ایجادرونق کسب و کار، خواهان کاهش مالیات آن ها و کمتر شدن مداخله  دولت در اقتصاد  و حذف یا کاهش خدمات دولتی هستند ( و از شعارهای ترامپ هم هست). با وجود این در تبلیغات خود اوباما را مسئول نابودی طبقه متوسط معرفی می کنند. آن ها  ضد حمله ها خود را  با فرافکنی و در لفافه دفاع از ارزش هائی  روبنائی ریشه دار درلایه های وسیعی از جامعه آمریکا ( نظیرمخالفت با سقط جنین، دفاع از حمل اسلحه، برابری فرصت ها، دولت کوچک و کم هزینه و رقابت وایجادمشاغل جدید و... و حمایت از حفاری های نفتی بی توجه به تخریب محیط زیست و....) و با بهره گیری از تداوم وگسترش بحران و عدم موفقیت( نسبی) اوباما در تحقق وعده های انتخاباتی اش، مدعی اند که با سیاست های اقتصادی اوباما طبقه متوسط به خاک سپرده شد.
            
چرخه بازتولید بورژوازی ورابطه اش با گزینه انتخاب بین بد و بدتر و مبارزات درون سیستم
هم چنان که در سطورپیشین اشاره شد،عملکرد و اولویت اول اوباما بیش از همه معطوف به نجات سرمایه داران و بانک ها و مؤسسات در حال ورشکسته شدن بود تا باصطلاح نجات طبقه متوسط. و همان گونه که تجربه گواه است در همه کشورهای پیشرفته سرمایه داری در دوره های مختلف، این جناح اصلی و راست بورژوازی است که عمدتا سیاست های خود را دیکته می کند. زمانی هم فرامی رسد که اقتصاد و جامعه دچاربحران های حاد و ساختاری شده و تورم و بیکاری و رکود در کنارمازادتولید و ظرفیت های معطل مانده تولیدی، موجب اختلال در فرایندانباشت سرمایه و افت نرخ سود و فروریزی اعتمادعمومی جامعه به نظام و امکان عروج حرکت های گسترده علیه نظام می شود. در چنین مواقعی معمولا فرصت هائی برای عرض اندام مدافعان رفرم جهت کنترل بحران و نجات نظام پیدامی شود. چنان که  در موردآمریکا شاهد هستیم فی الواقع چرخه بازتولیدسرمایه داری در حوزه های اقتصادی و تولید و اشتغال دچارلنگی و گیرپاژ شده، کسری بودجه بیداد می کند و اعتبار و هژمونی دولت آمریکا زیرسؤال می رود. درچنین شرایطی است که مدافعان اصلاح سرمایه داری که نگران موجودیت سیستم هستند،  به تکاپومی افتند تا بلکه با اجرای  سیاست های باصطلاح کینزی و افزایش قدرت خرید و تقاضا در جامعه، بر بحران مازاد تولید و نیزبحران انباشت سرمایه فائق آیند و هم چنین درحوزه سیاسی به ترمیم اعتمادخدشه دارشده عمومی نسبت به کارآئی سیستم غلبه کنند و سرمایه داری گرفتار در بحران را نجاب بخشند. هدف نه فقط روغن کاری چرخ های زنگ زده اقتصاد و رونق بخشیدن به آن است بلکه مهم تر از آن، ممانعت از شکل گیری و گسترش  آلترناتیو های ضدسیستمی و مستقل از سرمایه داران در شرایط گسترش نارضایتی و بی اعتمادی عمومی به نظام است. ایفای چنین نقشی در آمریکا را عموما حزب دموکرات به عهده می گیرد. در شرایط بحرانی امکان نفوذ و رخنه رفرمیسم در صفوف جنبش های اعتراضی در مقایسه با محافظه کاران بیشتراست. گرچه جمهوری خواهان نیز بیکار نمی نشینند و از طریق  شکل دادن و یا تقویت جنبش ارتجاعی مانند تی پارتی و یا اخیرا ظهورکسانی چون دونالد ترامپ و طرح شعارهای غلط اندازی چون فسادسییستم و اعاده عظمت آمریکا و غیره سعی می کنند که عرصه را در اختیارجناح رقیب نگذارند، گرچه بدلایلی که خارج از گنجایش این نوشته است، اکنون به موی دماغشان تبدیل شده است.
نارضایتی و خشم از سیستم در جامعه آمریکا انباشته شده است، ظهورجنبش هائی چون نودونه درصدی های جنبش اشغال وال استریت و یا عروج غیرمنتظره کسانی چون سندرز و یا حتی به شکل وارونه کسانی مثل ترامپ بیانگراین نارضایتی است. و البته بیانگرنادرستی ادعاهای پرطمطراق سالیان درازفربه شدن طبقه متوسط توسط آواره گران بورژوازی. تلاش های زیادی هم برای غبارآلودکردن و فرافکنی از مسائل اصلی جامعه برای پنهان ساختن تضادها و صف آرائی اصلی و تبدیل کردن شهروندان به سیاهی لشکر و جذب جنبش ها به سیستم و تبدیل کردن صورت مسأله به وضعیت باصطلاح اظطراری و معادله معیوب بد و بدتر صورت می گیرد. درچنین شرایط تنها حضوریک قطب مستقل و خارج از سازوکارهای سیستم است که می تواند از افتادن به دامچاله معادله گزین بین بد و بدتر و جذب سازوکارهای سیستم شدن، به مبارزه طبقاتی گسترده ای که جریان دارد جان و معنای تازه بدهد. بجای بازی در بساط سرمایه جهان گستر و دادن جوازتداوم به سیاست های کنونی، با مشی و شعارهای مستقل از سیستم که سندرز بعضا بر موج آن ها و جنبش سوارشد تا نهایتا آن ها را به درون سیستم واریزکند، خواست های خود را در برابرسیستم بگذارد. از مقابله با نفوذوال استریت در انتخابات تا شعارهای عدالت اجتماعی و زیست محیطی و تبعیض های نژادی و... 

No comments:

Post a Comment