کنکاشی پیرامون جنبش جلیقه
زردها، ماهیت و پی آمدها
خیزش موسوم به جلیقه زردها در فرانسه علیرغم تبلیغات منفی و
استفاده از سرکوب و خشونت* و دستگیری های گسترده و بکارگیری ترفندهای گوناگون برای
ایجادتشتت در صفوف اعتراض کنندگان، آرام نگرفت و حتی در نهمین هفته خود با گسترش
تعدادشرکت کنندگان نسبت به هفته قبل همراه گشت. از سوی دیگر براساس نظرسنجی ها نظرمساعدمردم
فرانسه به مکرون و دولت و نیز احزاب، بیش از هرزمانی به پائین ترین سطح خود یعنی
به ۱۲٪و ۹٪ رسیده است.
حمایت اکثریت مردم از مطالبات جلیقه زردها، بیانگرآن است که
خیزش اعتراضی فرانسه دارای عقبه نیرومنداجتماعی بوده و برگرفته از نارضاتی گسترده
و انباشته شده جامعه است و ار همین رو تا همین حالا هم تأثیرات مهمی بر فضای سیاسی
فرانسه برجای گذشته است که بیانگرآن است که این جامعه حاضر نیست به مناسبات
تاکنونی بین حاکمان و جامعه و دولت تن بدهد تا جائی که مکرون در نامه مباحثه بزرگ
ملی خود با عنوان «بیایید راه حل ها را جایگزین خشم کنیم» از ضرورت یافتن نوعی
قراردادجدیداجتماعی بین مردم و حاکمان سخن گفته است*. با این همه او و دولت و
احزاب و رسانه ها و کلا طبقه حاکم بدون این که آمادگی تغییرسیاست های اصلی خود را
داشته باشند، چنان که مکرون بارها تأکیدکرده است قانون مالیات بردرآمدهای بزرگ را
لغونخواهدکرد، ناباورانه به این واقعیت که جامعه فرانسه دیگر حاضرنیست به مناسبات تا
کنونی بین خود و نخبگان سیاسی تمکین نماید، پی برده اند. از سوی دیگر نامه مکرون و
پیشنهادگشایش گفتگوهای بزرگ به معنی شنیدن صدای مردم و تن دادن به آن نیست بلکه هدف
او و دولتش از گفتگو و تفاهم ملی و آن چه که درک مطالبات مردم می نامد، جز بیرون
کشیدن چاشنی اعتراضات و مدیریت و کانالیزه کردن نارضایتی ها به سمت و سوی سیاست ها
راهبردهای موردنظرخویش نیست: گوش می کنیم، اما سیاست های خود را پیش می بریم! آن
ها سخت در برابررفتارها و نوع کنشگری جنبش که به شکل مشهودی خارج از نرم های
متعارف و جاافتاده سیاسی و همراه با بی اعتمادی کامل به سازوکارهای سیستم است سخت
غافلگیر و سرگردان مانده اند. هم چنان که بررسی ویژگی ها و خصایص این جنبش در میان
صاحت نظران و جامعه شناسان و پژوهش گران و رسانه ها نیز برای شناخت و تعریف ماهیت
و اهداف و جهت گیری این جنبش و گرایش های درونی آن چالش برانگیزبوده و بحث ها و
مقالات و پژوهش های وسیعی را برانگیخته است. نوشته حاضر که با نگاهی انتقادی به سه
نمونه از این نظریه پردازی همراه است با هدف کنکاشی پیرامون این جنبش و خودویژگی
های آن نگاشته شده است. بی تردید جنبه های دیگری هم مطرح هستند که خارج از گنجایش این
نوشته بوده و چه بسا در مقالات دیگر دنبال شود.
جنبش جلیقه زردها و تقابل دورویکرد نسبت به سیستم حاکم و بدیل: «قدرت و ضدقدرت»
یا «قدرت و حکمرانی بدوخوب؟!
آیا جنبش جلیقه زردها یک جنبش پوپولیستی است؟
این یکی از ارزیابی های رایج پیرامون این جنبش است. با تأکیدبراین نکته که
برخی آن را پوپولیسم راست می نامند و برخی هم مثل ژیژک چپ. چنان که وی جنبش جلیقه
زردها را در چهارچوب سنت خاص و چپ فرانسوی یک نمونه مثال زدنی از جنبش های
پوپولیستی می داند که اعتراضاتی بزرگ و عمومی علیه نخبگان سیاسی راه می اندازند و
بزعم وی انفجارخشم مردم است با همه تناقضاتش: مالیات کمتر و درعینحال
پول بیشتر برای آموزش و خدمات درمانی، بنزین ارزانتر و درعینحال نبرد برای محیطزیست که می دانیم جرقه
اعتراضات اخیر از آن برخاست. و این درحالی است که خودوی می پذیرد که مالیات جدیدبنزین صرفا بهانه و زمینهای برای اعتراضات بود و نه «موضوع واقعی» آن.
آیا در شرایطی که مکرون و دولت وی بارسنگین هزینه های زیست
محیطی را به دوش زحمتکشان انداخته است تا سرمایه داران و اقشارمرفه، که افزایش
قیمت سوخت تاثیرمستقیمی بر معیشت آن ها می گذاشت، و آیا برافروخته شدن جرقه نخستین
از آن امری غیرطبیعی و فی نفسه پوپولیستی است؟ در حالی که خودوی هم می پذیرد که
این اعتراض های اولیه به سرعت به خواست ها و اعتراضات فراگیری چون افرایش مالیات
از ثروتمندان و سیاست های مالیاتی و مطالباتی سیاسی چون استعفای ماکرون و آماج
قراردادن سیاست نئولیبرالیستی او ... فرا روئید. مشکل این است که او همین مطالبات
را هم پوپولیستی می داند. او به جای درنگ بر فرایندتعمیق مطالبات جنبش علیه سیاست
های فلاکت زای زمامداران حاکم که مسبب بحران های کنونی و از جمله زیست محیطی هستند
و راهی هم جز سرشکن کردن بحران بر دوش مردم و تلکه کردن بیشتر آن ها برای خروج از
بحران بلدنیستند، در هم پوشانی با مکرون جنبش جلیقه زردها را متهم به نادیده گرفتن
لزوم تغییرسبک زندگی و قطع تولید به سوخت فسیلی و امثال آن می کند. و برهمان اساس
می گوید که «پاسخ ما به این اعتراضات باید یک آری مشروط باشد، مشروط از این جهت که
واضح است پوپولیسم چپ هیچ بدیلی برای نظام موجود ندارد. بیایید تصورکنیم که چه اتفاقی خواهد افتاد اگر معترضان به نحوی از انحاء بالاخره پیروز شوند و قدرت را در دست گیرند و در درون مختصات نظام فعلی مشغول به کار شوند. آنوقت، احتمالاً چیزی شبیه به یک فاجعه اقتصادی روی خواهد داد ...». چنان که مشاهده می
شود او با انتساب تصورات ذهنی خود که هیچ قرابتی با مطالبات جنبش ندارد و طرح یک سؤال
بی مورد واتنساب یک فاجعه موهوم به آن که اساسا با ماهیت ضدقدرت جنبش تناسبی ندارد
و عمدتا از بینش و دستگاه فکری خودش در باره بدیل سرچشمه می گیرد، از آن برای
تصفیه حساب و تخطئه جنبشی که بقول وی ضدنخبه گراست سود می جوید. اگرچه او به
عنوان فیلسوفی با گرایش های چپ گاهی در
برخی حوزه ها ژست «رادیکالی» بخود می گیرد و البته نکته سنجی های خود را دارد، اما
مواضعش عموما با هم ناساز و چه بسا در کنه خود راست و آمیخته با شیفتگی به اقتدارگرائی
هستند. نگاهی به عبارت زیر بخوبی این نوع دوگانگی ها آمیخته به لفاظی را در نزداو
عیان می سازد:
«شعار
قدیمی مه 68 یعنی «واقعبین باش و محال را بخواه!» همچنان موضوعیت دارد – بهشرط
اینکه حواسمان باشد چه تغییرظریفی باید در آن بدهیم. اول اینکه در این شعار با
«طلب امر محال» مواجهیم، بدین معنی که باید نظام موجود را زیر رگبارمطالباتی
بگیریم که توان پاسخگویی به آن را نداشته باشد. بعد از این کار یک قدم مهم دیگرهم باید برداشت: اینکه بهجای طلب امرمحال از نظام
مستقر، تغییر«محال» خود نظام را هم طلب کنیم. با اینکه چنین تغییری «محال» به نظر
میرسد (زیرا در مختصات نظام فعلی به آن فکر هم نمیشود کرد)، ولی با توجه به
معضلات اجتماعی و زیستمحیطی این امر بهوضوح ضرورت دارد و تنها راهحل واقعگرایانه
به نظر میرسد».
اینکه ماهیت این راه حل واقع بینانه چیست قبلا در مقاله «اسلاوی
ژیژک در حسرت یک ترامپ چپ»* موردبحث قرارگرفته و در سطورزیرین هم به آن اشاره
خواهم کرد. اما پیش از آن لازم است تأکیدکنم که از قضا به یک تعبیر، جنبش جلیقه
زردها بدنبال تحقق همین امرمحال در هر دو وجه خوداست، اما نه به گونه ای که ژیژک
بدنبال آن است یعنی برساخت«آلترناتیوی» از درون نظام، بلکه وادارکردن آن از بیرون به
پیشبردمطالبات اساسی جامعه و جنبش های آن، بجای دلبستن به امکان دست یابی به آن ها
از درون ساختارهای قدرت، و در اصل تحمیل
دولت اجتماعی ترازنوینی که نه بیانگرسازش و آشتی و فرادستی بورژوازی که بیانگراولویت
نیازهای جامعه بر منافع بورژوازی مهاجم باشند. او می گوید «که در فوران این مطالبات و بیان نارضایتیها
روشن است که معترضان واقعا نمیدانند چه میخواهند، هیچ تصوری از جامعه
مطلوبشان ندارند، صرفا معجونی
از مطالبات مختلف طرح کردهاند که برآوردنش درون نظام فعلی غیرممکن است و با اینحال
مخاطبشان همین نظام فعلی است. این
ویژگی بسیار مهم است: مطالباتشان بیانگر منافعشان است که ریشه در نظام موجود دارد».
بنظرژیژک مخاطب قراردادن نظام به موازات طرح مطالباتی که
برآوردنش در درون نظام فعلی غیرممکن باشد یک ناسازه است. اما اولا باید دید منظور
از مخاطب قرارنظام چیست؟ آیا به معنای خواست مشارکت در قدرت است یا آن گونه که فی
المثل شاهدیم خواست استعفاء مکرون، که او و دولت فرانسه بدان سبب رسما جلیقه زردها
را متهم ساخته ان که قصدسرنگونی نظام را
دارند. البته طرح خواست های «محال» و مخاطب قراردادن دولت بیش از آن که در واقعیت عینی
یک پارادوکس باشند در منظومه نظری ژیژک یک تناقض تمام عیار بشمار می روند:
برای او خروج از
این پارادوکس، نخست مستلزم تعدیل و معقول کردن خواست ها ( یعنی در چهارچوب
قراردادن آن ها) و نهایتا، که آن را نیز در شرایط کنونی محال می داند، دولتی است
که خود آن را «سوسیال دموکراسی ابژکتیو» می نامد که نوشته دیگری به آن پرداخته
است*. اومی گوید بهتراست واقع بین باشیم و به نوعی دولت سوسیال دموکراسی ـ که
کسانی مثل سندرزها و کوربین ها تجلی آن هستند- دل بندیم.
در نقداین نظر باید به دو نکته مهم توجه داشت: بدیل
موردنظراو و آن دستگاه مفاهیمی که وی که از منظرآن ها به جهان می نگرد. که جهان
هرمی و مبتنی بر دو گانه های نخبه و عوام از ملزومات آن بشمار رفته و برهمان مبنا
وی جنبش جلیقه زردها را یک جنبش پوپولیستی و ضدنخبه گرا می نامد ( منظور نه
وجودچنین گرایشی در درون آن بلکه نفس مطالبات و ذات این جنبش).
نکته اول: در نزداو فکِرجدید یعنی فضای مشترک جدیدی که چپ باید مهیا کند
دقیقاً همان بزرگترین دستاورد سیاسی
ـ اقتصادی اروپا است: دولت رفاه سوسیالـدموکراتیک. باید بین «سوسیال دموکراسی ابژکتیو» در تقابل با «سوسیال
دموکراسی سوبژکتیو» تقاوت قائل شد: سوسیال دموکراسی بهمنزلهی نمایش مجلل احزاب
سیاسی و «سوسیال دموکراسی» بهسان «فرمول سیستمی که با دولت مدرن در حکم دولت
مالیاتها، دولت زیرساختها، دولت حاکمیت
قانون و نه کماهمیتتر از سایرین بهسان دولت اجتماعی و دولت درمانگر» شناخته میشود. پیمان
نوپای میان سندرز، کوربین و واروفاکیس اولین گام در این راه است.
اما در اصل وجود«دولت اجتماعی» در معنای واقعی خود، مشروط
به آن است که تولید اساسا از ریل «تولید برای سود و انباشت سرمایه» به ریل «تولید
برای رفع نیازهای جامعه» [ و نیز زوال و پژمرده شدن دولت به عنوان قدرت نهادینه
شده و مشرف برجامعه] جهت گیری کند و گرنه هرچیزی بجز آن، به امری پوچ و «گفتمان
فریب» تبدیل می شود که آن را باید بخشی از مکانیزم های درون سیستم برای حفظ تعادل
خود بشمار آورد. البته مبارزه برای این نوع دولت های اجتماعی به معنای آن نیست که
نمی توان از شکاف های درونی بخش های مختلف
سرمایه برای تضعیف سیستم و به عقب راندن
تهاجم آن بهره نجست: در حقیقت در شرایط بحرانی و شکاف هائی که اکنون سرمایه داری جهانی
با آن دست وپنجه نرم می کند، به شرط وجودفشارمؤثر از پائین و بیرون به سیستم و نقش آفرینی یک جنبش ضدسرمایه
داری، می تواند فرصت های مهمی
برای به
عقب راندن سرمایه داری و تحمیل
مطالبات به آن فراهم آورد که این خود به معنای هموارکردن
راه پیشروی است. اما باید
هوشیاربود که مشابه آن چه که تا کنون تجربه شده و منجر به خروج سرمایه از بحران و
تعرض مجددآن شده، این فشارجنبش با ابرازاعتماد و تکیه به سازوکارهای سیستم موجب
تغذیه و تقویت پیکربیمار نشود. کاری که بورژوازی مجرب با بهره گرفتن از تکنولوژی
قدرت وکانالیزه کردن آن ها بسودخود، مهارت کاملی کسب کرده است. امید بستن به سازوکارهای درونی سیستم، به معنی مستهلک شدن پتانسیل اعتراضی جنبش است
و خروجی آن نیز جز مات شدن جنبش ها و بازتولیدمجددسرمایه داری بحران زده و تثبیت موقعیت آن نخواهد بود. به محض دلبستن و فراگیرشدن امیدواهی به پیشروی از طریق سازوکارهای سیستم، فرایندبازگشت سرمایه داری بحران زده و تحت
فشارقرارگرفته به سرشت واقعی خود –سودخواری و استثمارحداکثری- احتناب ناپذیرخواهد
بود.
البته اعمال فشارجنبش های ترقی خواه و مردمی به سیستم می تواند برخی تعینات و اصلاحات ولوموقت را در جهتی
مغایربا پویش های درون ماندگارسرمایه به آن تحمیل کند. چنین تغییراتی از دیرباز همواره بخشی از مبارزه کارگران و
زحمتکشان و کلا جامعه تحت فشار با طبقه مسلط و دولت را تشکیل می داده است و بهمین
دلیل نمی توان آن را نادیده گرفت. اما آن ها چه به لحاظ عمق و چه ثبات و استمرارشان،
اکیدا مشروط به حفظ فاصله و تداوم فشار از
بیرون به سیستم هستند که خود تابعی است از میزان
همذات و یا ناهم ذات پنداری آن ها با سیستم و خودآگاهی و خودسازمان یابی آن
ها. به بیان دیگر در شرایطی که سرمایه جهانی شده و انحصارات جهان گسترنقش اول را در اداره آن به عهده دارند، و با در نظرداشت این واقعیت
که دولت ها بیش از هر
زمانی اساسا به کارگزارآن ها تبدیل شده اند، حتی امکان شکل گیری آن نوع دولت
های موسوم به سوسیال دموکرات و رفاه تجربه شده و
بقول ژیژک کهن، در گروفراتررفتن
سطح مطالبات جنبش از چهارچوب رفرم های درون سیستمی است. جنبش ها با توجه به تجارب تاکنونی و نیز عمق بحران ها و چشم
اندازخطرناکی که رشدسرطانی و بی مهارسرمایه برای بشریت به ارمغان آورده است،
ناگزیرند که نقاط بالاتری را هدف بگیرند (همان امرمحال را) و در همین راستا ظرفیت
های تازه ای از خود به نمایش بگذارند. وقتی چنین مطالباتی بطورعینی وجود داشته باشند و نظام سرمایه داری هم قادر به پاسخ گوئی آن ها نباشد؛ می توان پتانسیلی را
تصورکرد که تحت شرایط معینی با فشار از
بیرون توسط
جامعه خشمگین و تحت سیطره، بتواند مطالبات اجتماعی و رفاهی عمیقی را به دولت ها
تحمیل کند. در چنین شرایطی دولت های اجتماعی ترازنوین (به عنوان حلقات واسط و
گذاربه جهانی بهتر) می توانند شکل بگیرند و بتوانند تاحدی کارکردماشین دولت هم چون کارگزارسرمایه را مختل کرده و آن
را تحت الشعاع قراردهند. چنین روندی اگر نخواهد هم چون تجربه های قرن گذشته در
چهارچوب سرمایه داری مستهلک شود، باید بتواند با
مطالبات و آرایشی رادیکال تر از گذشته واردمیدان شود و در چشم اندازخود به نوعی
دولت گذار به «نه دولت» را به عنوان برنهاددولت به معنای نهادحاکم برجامعه و تأمین
شرایط تولید و بازتولیدسرمایه و چرخه انباشت در یک نظام طبقاتی را در مقابل خود
بگذارد.چنین چشم اندازی به معنای آغازفرایندفراتررفتن از تجربه «سوسیال دموکراسی
کهن» و سترون شده و به چالش گرفتن سیطره تقریبا مطلق سرمایه داری بر جامعه و دولت
است. سوسیال دموکراسی
مدنظراسلاوی ژیژک را بفرض آن که سرمایه داری خود از بالا به آن تن بدهد، تنها می توان به عنوان تضادهای درونی سیستم و حتی به نوعی بهره
گیری از تکنولوژی قدرت برای تعدیل و کنترل بحران صورت بندی کرد که سرمایه داری تاریخا از آن به
عنوان محلل بهره گرفته است.
نکته دوم:
نخبگان و پارادایم حاکمیت ناپذیری!
دوگانه عوام و خواص و بر همان اساس پوپولیسم (مردم گرائی،
عوام گرائی و...) و نخبه گرائی و در تقابل قراردادن آن دو واصالت هرکدام از آن ها،
به عنوان دوگانه و برساختی در چهارچوب جامعه هرمی-طبقاتی و به عنوان تبلوری از
مناسبات قدرت، قدمت دیرینه داشته است که با نگاه ابزاری و سیاهی لشکرانگاری مردم و
اصولا خطرناک تلقی کردن کنشگری مستقیم آن ها، از ویژگی های آن است. اصل چنین
مناسباتی حتی در جوامع هرمی «دموکراتیک با سیستم نمایندگی» و در عصرسرمایه جهانی
شده همچنان دست نخورده مانده و در بهترین حالت تحت عنوان انتخاب حکمران «خوب» حتی
توسط اقلیت جامعه به حیات خود ادامه می دهد. جوامع با حکمرانان مستبد که جای خود
دارند. اما از سوی دیگر تاریخ رشد و شکوفائی بشر در عین حال تاریخ مبارزه علیه این
نوع مناسبات سلسه مراتبی و متکی برنخبه گرائی بوده است. و این درحالی است که
مناسبات و قالب های کهن برای بشرامروز در عصرانقلاب اطلاعاتی و ارتباطی نوین و
تغییراتی بزرگی که عملا در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی در تناسب با با درجه بلوغ
و رشدآگاهی بشرصورت گرفته و یا درحال صورت گرفتن است، مناسبات کهن هم چون پوسته و
لباسی تنگ براین اندام رشد یافته هستند که آن را زیرفشارسنگین خود قرارداده است.
با این همه می دانیم که مناسبات کهن و گفتمان های مربوط به آن جان سختند و از
پشتوانه های نیرومنداقتصادی و سیاسی و فرهنگی صاحبان قدرت برخوردارند. محتوای
کمابیش رشدیافته و بالقوه جوامع امروزی نیازمندکنارزدن پوسته های کهن و برقراری
سطح نوینی از مناسبات قدرت در حوزه های گوناگون زندگی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی
است. برهمین اساس جهان امروز دستخوش جدال سنگینی بین مناسبات کهن و مناسباست
نواست. گذر از اداره جامعه با تکیه بر دوگانه کاذب و کهنه شده نخبه گان برخوردار و
مردمان عادی محروم از ثروت ها و دست آوردهای نوین، و گذر از پارادایم انتخاب گزینش
از میان حکمرانان (اعم از خوب و بد) برخود، درونمایه چالش های امروز را تشکیل می
دهد که به معنی آن است که جهان نیازمندبرقراری رابطه و سنتزنوینی از مناسبات قدرت
است. البته به چالش گرفتن چنین دوگانه ای به معنی بی اهمیت تلقی کردن عنصرآگاهی و
یا برخوردغیرنقادانه به تصورات و باورها و یا مطالبات و خواست های خودمان نیست.
برعکس گفتگو و نقد و تکثر بخش مهمی از فرایندخودآگاهی و خودآفرینی پارادایم نوین و حربه ای کارآیند در مبارزه علیه پارادایم کهن
است. جنبش های نوین و پیشروئی که رشد و بلوغ بشر و اعتراض او به سیستم را بازتاب
می دهند نه برای جابجائی این یا آن حکمران با حکمران دیگر، بلکه در راستای
پارادایم حاکمیت ناپذیری او صورت می گیرد. اتلاق پوپولیسم به عنوان ویٰژگی اصلی و
مسلط بر اعتراضات جلیقه زردها توسط ژیژک در حقیقت ریشه در همین دوگانه های کاذب و
نخبگرایانه جهان هرمی و البته شیفتگی او به شیوه های حکمرانی اقتدارگرایانه دارد
که حسرت تاچرها و ترامپ های چپ از مصادیق بارزآن است. چنین رویکردی نتیجه نادیده
گرفتن تغییرات ساختاری و بزرگی است که دست آوردهای بشر در حوزه های اقتصادی و سیاسی
و اجتماعی و لاجرم تغییرمفاهیمی چون طبقه و قدرت و جابجائی سوژه ها و میانجی ها
بوجودآورده است. بنابراین تاکیدبر جنبش ها و نقش آفرینی جامعه به معنی آن نیست که
هر آنچه که جامعه و یا این جنش ها مطرح بکنند الزاما ترقی خواهانه و قابل دفاع اند
و نباید نقاط ضعف و نقاط آسیب آن ها را پیوسته رصدنکرد و موردنقدو گفتگو قرارنداد.
پارادایم جدید تنها به این معناست که با بلوغ و پیشرفت بشر دیگر آن مناسبات
اجتماعی کهن، چه در عرصه اقتصادی و چه سیاسی و چه اجتماعی پاسخ گونیستند و باید
تغییرات رادیکالی در آن ها صورت گیرد که دامنه آن را نهایتا خودتوان این جنبش ها و
روندهای آن تعیین خواهدکرد. هم چنین به معنای آن نیست که ما صرفا با یک روند، آن
هم یکدست و قاطع و خالی از تناقض ها و
ابهامات و افت و خیزها مواجهیم. همانطور که اشاره شد نقد و گفتگو و غنابخشیدن به
خودآگاهی و شفاف کردن اهداف و افق ها و چالشگری با گرایش های رقیب از شروط لازم
برای بالیدن روندهای پیشرواست. از همین رو باید بین روندهای پیشرو و خودبنیاد و در
حال شدن با روندهائی که به اشکال گوناگون و از جمله در کسوت اپوزیسیون معطوف به
قدرت که خواهان ابقاء و حفظ همان مناسبات کهن هستند و سعی دارند-هم چون پوپولیست
های راست گرا نارضایتی عمومی را به نوردبان عروج خودتبدیل کنند- تفکیک و تمایز
قائل شد. اگر تحت عنوان پوپولیسم (مردم گرائی) خودجامعه و روندهای اصیل و
خودبنیادآن را هدف بگیریم، آن گاه از مبارزه طبقاتی به عنوان نیروی پیشران و
لکوموتیو تاریخ چه باقی می ماند؟ در حقیقت رابطه ظرف و مظروف یعنی رابطه جامعه و
نخبگان به شکل رادیکالی کهنه شده و مستعددگرگون شدن است و این دومی دیگر نمی تواند
لااقل به سهولت گذشته بنام آن و برفرازآن سخن بگوید.
بحران آلترناتیو و آسیب پذیری ها:
روشن است که سنتزجدال بین قدرت و ضدقدرت نمی تواند به شیوه
قدیم به شکل بازتولیدقدرت جدید و جایگزین، حل و فصل گردد. تجربه ها از قرن بیستم
تا کنون بیانگرناکامی حل و فصل تضادها به شیوه کهن است. اگر چنان نمی بود هنوز
داشتیم از تضادو جدال قدرت ها-قدرت خوش خیم و بدخیم- سخن می گفتیم و نه از تضادی
ترازنوین بنام قدرت و ضدقدرت در مقیاس جامعه. بدیهی است چنین تضادی به فهم ما از
«بدیل» معنای بالکل جدیدی می دهد که با مفاهیم کهن و در حال منسوخ شدن بیگانه و در
ستیزاست. با این همه نباید مبالغه کرد: ما هنوزهم با نوعی بحران آلترناتیو که
اساسا از تصادم امرکهن و جدید و آشفتگی های منتج از آن مواجهیم. رویکردژیژک به
نوبه خود نمونه بارزی از آن است. بطورکلی جهان امروزه با انواع بحران ها و شکاف
های بزرگ از جمله در گفتمان ها و صف آرائی ها مواجه هست. نه فقط سرمایه داری
دستخوش بحران های عدیده و قطب بندی ها و شکاف های بزرگ است که جملگی با همه
امکانات گسترده اشان برای رسوخ گفتمان های خود در تلاشند و این تلاش ها در صفوف
جامعه و جنبش ها و کارگران و زحمتکشان دایما بازتاب پیداکرده و موجب تشتت صفوف آن
ها می شود، بلکه علاوه برآن بدلایل مختلف جنبش ها و روندهای پیشروهنوزهم نتوانسته
اند در حدی که نیازهست از آوارهای شکست ها و ناکامی های گذشته و نیروی ماند و جان
سخت گذشته و گفتمان های کهنه بطورکامل رها شوند. از همین رو بدلیل تهاجم سرمایه
داری و نیروی ماندگذشته و گیجی ها و آشفتگی های دوران گذار، هنوز هم این جنبش ها
از فقدان یک گفتمان مستقل، شفاف و فراگیر و نافذ در رنج هستند و با نوعی بحران
آلترناتیو مواجه هستند. بدیهی است که در چنین شرایطی نقاط ابهام و آسیب پذیر کم
نباشند که طبعا موجب بهره برداری طبقه حاکم می شود. چنان که در آمریکا نارضایتی
علیه وال استریت بخشا توسط ترامپ و حامیانش مصادره شد و در کشورهای اروپائی هم به
نوعی دیگر جریان های راست سعی دارند که سوارموج نارضایتی ها بشوند. در جنبش جلیقه
زردها نیز البته این گونه گرایش های مخر و ابهام آفرین در کنارگرایش ضدقدرت و
ضدسرمایه داری که بنظر می رسد نیروی محرکه اصلی این جنبش را تشکیل می دهد
وجوددارند که تنها با هوشیاری و نقدو گفتگو و افزایش خودآگاهی و تقویت گرایش
ضدسرمایه داری و چپ در معنای واقعی خود می توان به رفع یا کاهش و مهار آن ها
مبادرت ورزید. بی تردید در عصرجهانی شدن سرمایه هرجنبشی برای آن که بتواند به
رخدادبی بدیل و تاثیرگذار در مقیاس جهانی تبدیل شود باید حامل روندهای عام در عین
خاص بودگی اش باشد که بدان سبب هرپاسخ خاص دلالت عام هم داشته باشد تا بتواند به
عنوان یک الگو و شیفت پارادایم بردفراکشوری پیداکند. بنظر می رسد که جنبش جلیقه
زرها با وجودداشتن برخی ویژگی های بکر و تاثیرگذار و گامی در آن راستا ، اما تا
رسیدن به چنان الگوئی راه درازی در پیش داشته و با چالش های مهمی مواجه است.
اسلاوی ژیژک:
جلیقه زردها
اسلاوی ژیژک در حسرت یک ترامپ چپ
جنبش های
اجتماعی-طبقاتی، شیفت پارادایم دولت های اجتماعی ترازنوین، و ابداع سیاست بدیل!
*- دهمین تحقیق سالانۀ مرکز تحقیقات سیاسی
وابسته به مدرسۀ عالی علوم سیاسی پاریس و مرکز ملی پژوهشهای علمی فرانسه، که
یکروز پیش از نهمین شنبۀ تظاهرات جلیقه زردها انتشار یافت، نشان میدهد که مردم
این کشور نسبت به نهادها و رهبران سیاسی کشور بکلی بی اعتماد شدهاند. بر پایۀ این
پژوهش، میزان اعتماد به أحزاب تنها ٩ درصد است و نسبت به رهبران سیاسی از ١٢ درصد
تجاوز نمیکند.
*- بنا به نوشتۀ روزنامه فیگارو امانوئل ماکرون در پی برگزاری پردۀ نهمِ
اعتراضات دهها هزار تن از "جلیقه زردها" در روز شنبه ١٢ ژانویه، در
نامهای از مردم فرانسه دعوت کرده است تا در این گفتگوی بزرگ ملی شرکت کنند و خطاب
به آنها نوشته است: «بیایید راه حلها را جایگزین خشم کنیم».
او
در این نامه پیش از مطرح نمودن محورهای اصلی مطالبات شهروندان فرانسوی، نوشته است:
«طبیعی است که ما بر سر تمامی مسائل، اتفاقنظر نداشته باشیم؛ دموکراسی هم بر همین
اصل استوار است. اما بیایید حداقل نشان دهیم که که ما ملتی هستیم که از گفتگو،
تبادل نظر و مباحثه نمیهراسیم؛ تا شاید در ورای اولویتهای خود دریابیم که می
توانیم به توافق نظر برسیم».
امانوئل
ماکرون در این نامه ٣٠ مشکل بنیادین کشور را حول محور ٤ مطالبۀ اصلی برای شهروندان
فرانسوی ارائه نموده است که عبارتند از: مسائل مربوط به نظام مالیاتی، تغییرات
زیست محیطی، ساختار دولت و نهادهای همگانی و تقویت دوبارۀ دموکراسی و حقوق
شهروندی. فیگارو می نویسد که رئیس جمهوری فرانسه در
نامۀ خود ابراز امیدواری کرده است که شهروندان زیادی در این نظرخواهی و گفتگوی ملی
حضور یابند تا برای آیندۀ فرانسه مشارکتی مفید ایجاد شود. وی با اشاره به اینکه
طرح گفتگوی ملی از روز سهشنبه ١۵ ژانویه آغاز می شود و تا ١۵ ماه مارس ادامه
خواهد داشت، در این نامه نوشته است که «این گفتگو و نظرخواهی عمومی به منزلۀ یک
انتخابات یا همه پرسی (رفراندوم) نیست، بلکه نظرات و پیشنهادات شما امکان ایجاد یک
قرارداد تازه را برای ملت و نیز برای سازماندهی اقدامات دولت و مجلس ملی فراهم میسازد». به نقل ار رادیو فرانسه
*- به گزارش روزنامه لوموند استفاده پلیس فرانسه در رویارویی با
"جلیقه زردها" از تفنگ موسوم به "فلش بال" که مجهز به گلولههای
کائوچویی است، موجب آسیب رساندن شدید به دهها تن گشته است. فک برخی از مصدومین از
جا کنده شده، صورت برخی دیگر پاره پاره گشته و از شکل افتاده و چشمان برخی دیگر از
حدقه درآمده است
.لوموند از قول "اتین نوئل" که وکیل برخی از قربانیان
شلیک "فلش بال" به دست پلیس است، نوشته که خشونت پلیس در حال عادی و رایجشدن
است. به گفته وی، افراد پلیس رفتهرفته و تقریباً به طور منظم به کسانی شلیک می
کنند که به دور از هرگونه خشونت تنها برای تماشای تظاهرات می آیند.
آنتونیونگری و حلقه مفقوده تحلیل؟
نگری در سومین اظهارنظر*خود پیرامون تبیین و تفسیرجنبش
جلیقه زردها، بدرستی بر خصلت آن با توجه به نمایندگی ناپذیریش به عنوان یک ضدقدرت
تاکید می کند. بررسی او عموما در چهارچوب مواضع و نظریاتش پیرامون مالتیتود صورت
می گیرد. با این وجود بنظر می رسد که تحلیل های او صرفنظر از تمامی نقاط قوتش، از
دونارسائی رنج می برد: نخست آن که به نظر می رسد گرچه نگاهی به نقاظ ضعف و آسیب
پذیرآن ها دارد، اما در مجموع نگاه و لاجرم انتظاراو از یک جنبش مشخص بسیاربیشتر
از ظرفیت واقعی آن است. واقعیت آن است که برآمدجلیقه زردها را باید در چهارچوب
رنجیزه ای از سلسله خیزش ها و جنبش های ضدسیستم بشمارآورد که فرانسه و جهان کنونی
مستعدآنند. البته این به معنای نادیده گرفتن اهمیت و دامنه تاثیرگذاری همین موج
مهم بر جامعه فرانسه و نیز بر قدرت نیست. دومین و البته نارسائی اصلی آن است که
بنظر می رسد بین این گونه جنبش های ضدقدرت و یافتن یک حلقه میانجی و مشخص برای
پیشبردآن در دستگاه مفهومی نگری نوعی خلا و گسست وجود دارد. پرسش این است که این
جنبش های ضدقدرت چگونه می توانند در وجه سلبی خود بدون آن که نهادینه بشوند، بستر
سازگشته و تبدیل به یک میانجی انتقال به جهانی شوند که دولت ها و قدرت های حاکم و
مشرف بر جامعه را وادار و محکوم به تضعیف و زوال کند؟. در نگاه نگری گرچه او در
جستجوی حلقات میانجی هست، اما نهایتا چنین حلقه ای مفقوداست و کل موضوع بدون مفصل
بندی می ماند.
اما اگر جهان به نوعی در «وضعیت
شورش» علیه نظم مسلط بسر می برد و نوعی معادله شکاف در بالا در اردوی سرمایه داران
و نارضایتی انباشته شده در پائین وجود دارد و همین معادله جهان را آبستن تحولات
مهمی ساخته است که در آن آکتورها و گرایشات گوناگونی به نقش آفرینی مشغولند ( جناح
های گوناگون سرمایه جهانی و جنبش های ضدسیستم و نیز گرایش های بینابینی)؛
و اگر مبارزه و فشار به سیستم به
دلیل بی اعتبارشدن آن و نهادهای وابسته به آن، به بیرون از سیستم و نهادهای آن
منتقل شده است ( و یا دقیق تر، در حال انتقال یافتن است)، آن گونه که نگری هم
موردتایید قرارمی دهد، به شکل شورش و خیزش و تظاهرات و اشغال فضا مکان ها-جاده ها
و خیابان ها- صورت می گیرد، اگر خواست جنبش به نقل از زبان خودشان عدالت و برابری
اجتماعی است و در همین راستا دولت را زیرفشارسنگین تغییرسیاست های کلان همچون
اخذمالیات از ثروتمندان بجای اخاذی از کارگران و زحمتکشان قرار می دهند، و مطالبات
مشخصی را هم در همان راستا به دولت تحمیل می کنند؛ معنای چنین رویکردی –حتی اگر
خودهم ندانند- نسبت به دولت و سیاست های طبقه حاکم چیست؟ به جز وادارکردن دولت به
ترک سیاست های نئولیبرالیستی که آن را منشأ فلاکت و فقرخود می دانند، و حرکت به
سوی نوع خاصی از «دولت اجتماعی و خدماتی»؟.
از همین رو هدف مهم و اصلی این جنبش را می توان در تحمیل
نوعی «دولت اجتماعی ترازنوین» متکی بر فشاراز بیرون صورت بندی کرد [ با ویژگی عدم
مشارکت در دولت و اعمال فشار از بیرون به آن، یا اگر بتوان گفت «دولت اجتماعی» نوع
منفی-منفی نسبت به حضوردر قدرت- که در تمایزبا نوع مثبت- نسبت به حضوردر قدرت-
قراردارد که سال های طولانی آزموده شد و با از دست رفتن دست آوردهایش امروزه سترون
و بی خاصیت شده است]. دولت اجتماعی ترازنوین یا دولت اجتماعی از نوع منفی، امکان
پذیری خود را با اتکاءبه فشارسیستماتیک و نیرومند از بیرون به سیستم، در شرایطی
که سایراهرم های فشار و از جمله پارلمان و دموکراسی نمایندگی بی اعتبار و سترون
شده اند صورت می دهد. تحقق چنین هدفی مستلزم مبارزه علیه ساختارهای موجودقدرت و
مناسبات سرمایه داری و فراتررفتن از آن است. اگر دولت های اجتماعی کهن و مثبت به
توهم «دولت اکثریت» باورداشته اند، در رویکردجدید دولت همواره دولت اقلیت است،
بدون آن که بتواند ماسک بر چهره ادعای نمایندگی اکثریت را داشته باشد. اکنون مدت
هاست که نهاددولت حتی به شکل رسمی هم نماینده اقلیتی از جامعه هستند که باصطلاح
نان سکوت اکثریت و سخن گفتن بنام آنان را می خورند. دولت اجتماعی از نوع منفی اش،
همان دولت اقلیت اما بدون ماسک برچهره است. تا زمانی که جنبش ها هنوز قادرنشده اند
نهاددولت را کاملا زایل بسازند و جایگزینی برای آن داشته باشند، آن را تحت
فشارسنگین قرار می دهند تا وادار شود و ناخواسته تن به یک «دولت گذار و در حال
تضعیف شدن» بدهد. چنین کنشی اگر بتواند از آسیب هائی که تهدیدش می کند و از جمله
وسوسه مشارکت در قدرت و همذات انگاری با آن گذرکند، روندی که در حال گسترش است،
خود به معنی کنشگری و ابداع سیاست از نوع دیگری خواهد بود. این که خوداین جنبش های
موجود تا چه اندازه به این هدف کلی آگاهی دارند، موضوعی باز است؛ اما صرفنظر از کم
و کیف آن و افت و خیزهای که در طی این مسیر وجوددارد، این واقعیتی است که آگاهی
جنبش ها در جریان پراتیک اجتماعی خود به چنین پارادایمی که خود در حال ایجاد آن
هستند در حال افزایش است.
در تجربه جنبش اخیرفرانسه در همان محدوده ای که صورت گرفته
است، اولا جنبش بیرون از نهادهای سیستم ایستاده و به اعمال فشاربه دولت و تحمیل
مطالبات می پردازد و ثانیا، در عین حال به فاصله و انزجارخود از سیستم می افزاید.
و ثالثا دامنه خواست های خود را وسعت می بخشد. چنین روندی اگر تداوم یاید و به یک
مشی و کنش مستمر و آگاهانه تری گسترش یابد، در واقع به معنای حرکت به سمت
ایجاددولت اجتماعی از نوع منفی اش با اتکاء به فشاراز بیرون به سیستم است. درنگ بر
نوع مطالبات و نحوه عمل و نوع سازمان یابی جز این را نشان نمی دهد. بدون آن که
بخواهیم واردارزیابی مشخص از درجه تحقق آن در لحظه مشخص بشویم، داریم از یک روند و
گرایش عمومی که چه بسا با گسست ها و افت و خیزهائی همراه باشد صحبت می کنیم. اگر
اکثریت بزرگی از جامعه در بیرون از سیستم و سازوکارهای آن به عنوان نیروئی با
مطالبات مشخص و نیز اهدافی کلی و چشم اندازی کمابیش روشن از آن واردمیدان شوند، می
توانند موازنه درونی دولت ها را به سودخود و خدمات اجتماعی و علیه سرمایه داری بهم
بزنند. البته برای سرمایه داری این یک دولت بحران است و مصیبت زا و همواره علیه آن
خواهد جنگید، ولی برای جنبش شروعی برای فرایند«نه دولت» یا دولت رو به تضعیف. اگر
در نظر بگیریم که منشأاصلی بن بست ها و درجازدن ها و حتی عقب رفتن ها در حوزه های
شکاف های طبقاتی و غیره، ریشه در موازنه موجود بین توان جامعه و قدرت از یکسو و در
درون قدرت به شکل تسلط یا نفوذبی چون سرمایه داران از سوی دیگر دارد، و این که چنین
روندی چگونه زندگی بشر و تمدن او را موردتهدید قرارداده است؛ آن گاه به اهمیت و
نیز ضرورت به میدان آمدن و بالیدن پارادایم جدیدی که بتواند این موازنه رامعکوس
نماید پی خواهیم برد. گرچه ناگفته نماند که هدف این نوشته بیش از بیان آرزوها و
آرمانشهر، تلاش برای توضیح رویدادها و معنا و محتوای نهفته در آن هاست. اما واقعیت
دیگر آن است که جنبش های نوین با داشتن همه مطالبات و ویژگی ها بکرخود، اگر
نتوانند آن ها را در یک خواست کلی و جامع که ناظربرتغییر و بهبودشرایط زیست و
زندگی اشان باشد مفصل بندی بکنند، به صرف آرمان و یا حتی با مختصات و رویکردهای
صرفا منفی نخواهند توانست پاسخ های بسنده و مؤثری به بحران ها بدهند و به آن
اندازه تاثیرگذار باشند که دولت ها را وادار به تغییرات معنادار در سیاست های خود
بنمایند. سطح انتظار از تغییر را البته خودشرایط زندگی و ابعادبحران و چشم اندازی
که برآن متصوراست تعیین می کند و کسی نمی تواند از بیرون آن را دیکته کند. توصیف
مختصات جنبش اعم از شیوه سازماندهی، نحوه مبارزه، نوع مطالبات و… گرچه لازم و حتی
جالب هستند، اما اگر نتوانند به تصویر و کلیتی کمابیش روشن فرابرویند، بقول مولوی
هم چون توصیف اندام های فیلی خواهد بود در تاریکی که نخواهد توانست به کلیت موجودی
به نام فیل معنا بخشد. به نظر می رسد تا آن جا که به تحولات در بالا برمی گردد،
تحمیل دولت اجتماعی ترازنوین متکی بر فشاراز بیرون و توسط جنبش های ساختارشکن و
پادقدرت در این برهه تاریخی حساس در وجه سلبی اش می تواند برای شکل دادن به یک
میانجی بین قدرت و پادقدرت- معنا بخشد.
در اصل قدرت و پادقدرت را نمی توان در آن واحد یک جا جمع
کرد. آن ها اگر باهم سازش نکنند قادر به همزیستی نیستند و اگر«ضدقدرت در قدرت»
حضوراثباتی پیداکند به معنی تن دادن به مرگ و استحاله خویش است. تنها با ایستادن
در بیرون از سیستم و اعمال فشارحداکثری به آن از سوی جنبش های پادقدرت می توان به
این حضور معنای سلبی داد و قدرت را محکوم
به زوال و تضعیف شدن کرد. که این همان شکل دادن و معنابخشیدن به یک فرایندضدقدرت
در درون قدرت است که ترجمان عملی و مفصل بندی شده آن دلالت بر «دولت های
گذارترازنوین اجتماعی» منفی است و تحت فشارجنبش های ضدقدرت محکوم به تضعیف و زوال.
جلیقه زردها، یک ضدقدرت؟
گزارشی از پژوهش و نظریات چند اقتصاددان معروف در باره ریشه های اقتصادی جنبش جلیقه
زردها+مقدمه
*
پدیده خیزش جلیقه زردها، به لحاظ قشربندی های
طبقاتی-اجتماعی و ریشه ها و علل آن از جنبه های گوناگون اقتصادی و سیاسی و اجتماعی
و نیز ویژگی ها و تأثیراتش برفضای سیاسی فرانسه و چه بسا نقاط دیگراروپا و جهان هم
چنان موضوعی داغ و موردبحث رسانه ها و صاحب نظران و فعالین است. از جمله آن ها پژوهشی است که توسط
چندین اقتصاددان برجسته و سرشناس جهان از جمله توماس پیکتی صورت گرفته که عمدتا به
شکاف های طبقاتی و ریشه های اقتصادی این نارضایتی می پردازند. توماس پیکتی هشدار
می دهد در صورت تداوم این شکاف
روزی همانند یک کوه آتش فشان شاهدطغیان جامعه خواهیم بود. طغیانی که همه چیز را بر
سر راه خود خراب می کند و می سوزاند.
فشرده ای از نظرات
این اقتصاددانان را رادیوفرانسه منتشرکرده است که نوشته حاضر شامل همین گزارش به
همراه مقدمه ای (از سوی من) حول این جنبش است:
۱-آن ها
در وهله اول بازندگان جهانی شدن سرمایه داری هستند که
دوقطبی سازی طبقاتی و ازجمله ذوب آن چه که طبقه متوسط می خواندند، و رشدناموزون و
تبعیض آمیز از خصایص جداناپذیرآن محسوب می شوند. بنابراین آن ها قبل از هرچیز
شورشی هستند علیه سرمایه جهانی و بویژه علیه آن چه که تحت عنوان نئولیبرالیسم
مهاجم در چندین دهه اخیر جهان را شخم زده است...
۲-
صورت بندی این جنبش تحت عنوان پوپولیسم وعناوینی مشابه که بیشتر توسط مدافعان همین
نئولیبرالیسم تبلیغ می شود بیش از هرچیز هدفش مات کردن همین ماهیت طبقاتی و
ضدسیستمی آن اعتراضات و پنهان ساختن علت و ریشه اصلی آن است.
۳-
البته این واقعیتی است که سرمایه داری در مواجهه با بحران های بزرگی چون شکاف های
طبقاتی عظیم، بحران زیست محیطی و دموکراسی هم چون سه ابربحران درهم تنیده شده دچارشکاف های مهم درونی شده و عجیب هم نیست که بخش هائی از آن سعی کنند
که سوارموج نارضایتی ها بشوند و آن
را کنترل
کرده و به سمت و سوی اهداف خویش
سوق دهند.
۴-اما
این چنین تلاش هائی نمی تواند به معنی پیوستن این جنبش به آن ها و ابزاردست شدن آن
تلقی شود. برعکس نیروهای پیشرو و آگاه می توانند با تعمیق گفتمان و گسترش صفوف آن
و زدودن هرگونه توهم به این یا آن جناح سرمایه داری، در گشودن و تقویت یک جبهه سوم
و مستقل از هردو جناح سرمایه داری –همانگونه که گزارش هم نشان می دهد- در عین
رقابت دارای اهداف و اشتراکات مهمی هستند و همدیگر را بازتولید می کنند، علیه
هردوجناحش چه نوع ترامپی اش و چه نوع مکرونی اش است به کنش گری به پردازند. شکل گیری
یک چنین قطب مستقل و تاثیرگذاری در مقیاس جهان و بویژه درکشورهای پیشرفته برای سمت
و سودادن به روندهای پیش رو و گشودن افق های تازه ای برای رهائی از بن بستی که
سرمایه داری فراهم آورده است اهمیت بنیادی دارد. چپ هم در مقیاس جهانی می تواند
برهمین بستر-گشودن جهبه سوم- قادر به نوزائی و بازتولیدخود گردد. خزیدن به زیربال
و پراین یا آن جناح از سرمایه داری تحت توجیهاتی چون تبرئه کردن نئولیبرالیسم و یا
همسونشان دادن جبهه ترامپسم با جنبش های ضدسرمایه داری ... تنها می تواند منجر به
تباهی آن شود. گشودن جبهه سوم علیه هردوجناح سرمایه داری به غایت منحط مسیر خط
راهنمای حرکت چپ را تشکیل می دهد.
۵-
جنبش جلیقه زردها قفط شورشی علیه وجه
اقتصادی نئولیبرالیسم و تشدیدشکاف طبقاتی نیست،
بلکه هم چنین جنبشی است علیه قدرت حاکم. اکنون مکرون و دولت فرانسه پنهان نمی کنند
که چه با عقب نشینی تاکتیکی در برخی خواست ها و چه بویژه با «طرح گفتگوی ملی»
قصدتجزیه و پراکنده کردن این جنبش را دنبال می کنند که بقول آن ها قصدسرنگونی دولت
مکرون و به زیرسؤال بردن نظم و قواعد سیستم
را دارد.
متن گزارش:
از
حدود ۴۰ سال پیش ما شاهدسرعت گرفتن بی سابقه شکاف طبقاتی در جهان هستیم. شکاف میان
طبقات بسیار مرفه و مرفه با طبقات مردمی و متوسط در همه کشورهای جهان عمیق تر می
شود. از سال ١۹۸۰ میلادی درآمد و ثروت یک درصد مردم بسیار مرفه جهان آنقدر رشد
کرده است که اکنون دو برابر بیشتر از درآمد ۵۰ درصد جمعیت جهان است که در طبقات
مردمی و متوسط طبقه بندی شده اند. هر چند طی این مدت در حدود ۲۰۰ میلیون نفر از
فقر مطلق رهایی یافته اند، ولی نظام حاکم بر سرمایه داری جهانی طی این مدت آنقدر
به اختلاف طبقاتی دامن زده است که در برخی از کشورهای پیشرفته صنعتی غرب ما شاهد
پیدایش و گسترش جنبش های پوپولیستی هستیم. بسیاری بر این باورند که جنبش جلیقه
زردها در فرانسه که از حدود یکماه پیش آغاز شده است و سیاست های اقتصادی امانوئل
ماکرون، رئیس جمهوری و دولت این کشور را به چالش می کشد، یکی از نتایج واقعی
افزایش نابرابری اقتصادی در این کشور است. بسیاری این پرسش را مطرح می کنند که
نابرابری اقتصادی در فرانسه و اروپا از بسیاری از کشورهای جهان از جمله آمریکا
کمتر است، چرا این جنبش که بر پایه مبارزه با نابرابری اقتصادی پا گرفته است، در
فرانسه بروز کرده است؟
این
مجله اقتصادی به موضوع نابرابری اقتصادی اختصاص دارد. این مجله بر نتایج آخرین
تحقیقات گروهی از اقتصاددانان جهان به رهبری توما پیکتی، لوکا شانسل اقتصاددانان
فرانسوی، امانوئل سائز اقتصاد دان فرانسوی-آمریکایی، گابریل زوکمن اقتصاد دان
آمریکایی و فاکوندو آلواردو تکیه می کند. این تحقیقات نشان می دهند که فاصله
طبقاتی در سراسر جهان میان قشرهای مرفه و فقیر در سالهای اخیر به شدت افزایش
یافته است. نتیجه گروه تحقیقاتی به
رهبری توما پیکتی، اقتصاددان فرانسوی نشان میدهد که ثروتمندان جهان که یک درصد
جمعیت کره زمین را تشکیل میدهند، موفق شدهاند از سال ۱۹۸۰ تاکنون ثروت خود را
دوبرابر کنند.
لوکا
شانسل اقتصاددان فرانسوی در باره نحوه اندازی گیری نابرابری افتصادی می گوید:
یک
روش بسیار ساده برای تعریف "نابرابری اقتصادی" اندازه گیری درآمد و ثروت
متمرکز شده نزدیک درصد و ١۰ درصد از جمعیت بسیار مرفه یک جامعه و مقایسه آن با ۵۰ درصد
مردم جامعه که پائین ترین درآمد را دارند و همچنین مقایسه با صاحبان درآمدهای کل
۹۰ درصد دیگر جامعه است. گزارش
های گذشته فقط بر یک درصد صاحبان درآمدها و ثروت بالای جامعه متمرکز شده بود و
تحولات درآمدی در درون ۹۹ درصد دیگر جامعه به نحو بهینه ای اندازه گیری نمی شد. در
حالی که در تازه ترین "گزارش در باره نابرابری جهانی" ما شاهد نوآوری
های جدید بوده و در این گزارش تحولات درآمدی در تمام جامعه بررسی شده و تحولات
درآمدی طبقات مردمی، متوسط و طبقه مرفه و بسیار مرفه مورد ارزیابی قرار گرفته است.
به عنوان مثال، این روش تازه، راکد و ثابت ماندن سطح درآمدی طبقه مردمی و دارای در
آمدهای پائین که ۵۰ در صد جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند، طی نزدیک به ۴۰ سال پیش
نشان داده است.
" تحقیقات گروهی این اقتصاددانان که مبنایش از
جمله ارزیابی اطلاعات موجود در ارتباط با مدارک مالیاتی در کشورهای مختلف بوده،
همچنین نشان میدهد که در این فرایند چیزی به قشرهای متوسط نرسیده و آنان سودی
نبردهاند.نتیجه گروه تحقیقاتی توما پیکتی همچنین نشان میدهد که کمترین فاصله
طبقاتی در اروپا دیده میشود. در این کشورها در سال گذشته میلادی ده درصد شهروندان
مرفه جامعه ۳۷ درصد درآمد ملی را به خود اختصاص داده بودند. آمار مربوط به اروپا
در حالی است که ده درصد شهروندان مرفه جامعه در آمریکا ۴۷ درصد درآمد ملی را در
دست دارند. این فاصله طبقاتی در خاورمیانه به شدت بالاست و به ۶۱ درصد درآمد ملی
میرسد. لوکا شانسل در این باره می گوید: سهم یک درصد از
جمعیت بسیار مرفه آمریکا طی ۳۸ سال گذشته از ١۰ درصد به ۲۰ درصد کل درآمد ملی این
کشور افزایش یافته است. در
اروپا، سهم یک درصد از جمعیت بسیار مرفه از ١۰ درصد در سال ١۹۸۰ به ١۲درصد در حال حاضر افزایش یافته است. می توان گفت که نابرابری اقتصادی در اروپا
وجود دارد، ولی گسترش آن در اروپا بسیار کمتر از آمریکا بوده است.".
توما
پیکتی اعتقاد دارد که با وجودی که در نخستین نگاه نابرابری اقتصادی در اروپا نسبت
به آمریکا بسیار کمتر به نظر می رسد، ولی این موضوع به معنی کمتر بودن نابرابری
اقتصادی در اروپا نیست:
"
با توجه به اینکه در این دوره، میزان رشد اقتصادی در اروپا کند و پائین بوده است و
همان میزان رشد را طبقات مرفه و بسیار مرفه جامعه در اختیار گرفته اند، طبقات
مردمی و متوسط از این رشد بهره ای نبرده اند و قدرت خرید آنان راکد مانده است. مردم این موضوع را به روشنی می فهمند و
مشاهده می کنند. در نتیجه، إحساس بدبینی نسبت به فرآیند جهانی شدن و در برابر
اتحادیه اروپا در طبقه مردمی و بخش مهمی از طبقه متوسط در اروپا به شدت افزایش
یافته است. این موضوع فقط منحصر به فرانسه نیست، بلکه نارضایتی ها را در سایر نقاط
اروپا، از جمله در سوئد و آلمان نیز مشاهده می کنیم. این موضوع بسیار نگران کننده
است. اگر گمان کنیم که سیستم کنونی خوب عمل می کند
و همه چیز به خوبی پیش می رود و مردم هم راضی هستند، اشتباه بزرگی مرتکب می شویم. ما باید در برنامه های خود به نحوی بازنگری کنیم
که روند نابرابری اقتصادی، اجتماعی و مالیاتی در ساختار اتحادیه اروپا کاهش یابد.
اگر چنین اقدامی انجام ندهیم، مشکلاتی واقعی بروزخواهد کرد.
" توما پیکتی اعتقاد دارد که سیاست اقتصادی و
مالیاتی دونالد ترامپ و امانوئل ماکرون بسیار شبیه هستند. در هرد دو مورد این
واقعیت قابل مشاهده است که هر دو با نادیده گرفتن طبقات مردمی و متوسط تلاش کرده
اند تا به طبقات بسیار مرفه و مرفه جامعه قدرت خرید بیشتری بدهند: بررسی واقعی دو رفورم مالیاتی که تقریباً
همزمان توسط دونالد ترامپ در آمریکا و امانوئل ماکرون در فرانسه اجرا شده، به ما
نشان می دهد که ترامپ در آمریکا مالیات بر سود شرکت ها را از ۳۵ در صد به ۲۰ درصد
کاهش داده است. مالیات بر سود ویژه مالکان سهام را بیش از حقوق های سطح بالا کاهش
داده و در همان حال، مالیات بر ارث را تقریباً حذف کرده است. در فرانسه، مالیات بر سود شرکت ها از ۳۳ در
صد به ۲۵ درصد کاهش یافته است. سقف مالیات سود سهام به ۳۰ درصد کاهش یافته، در
حالی که سقف مالیات بر درآمد حقوق بگیرانِ تا حدود ۵۵ در صد بالا رفته است. افزون
بر آن، آقای ماکرون مالیات بر ثروت را حذف کرده است، در حالی که میزان مالیات بر
املاک کوچک و متوسط که بیشتر به طبقه متوسط تعلق دارد، هیچگاه تا این اندازه بالا
نبوده است.
در باره این سه رویکرد که مورد بررسی و مشاهده
قرار گرفته، من اعتقاد دارم که سیاست اعمال شده اشتباه بوده است. رویکرد دولت فرانسه از نقطه نظر
"دامپینگ" مالیاتی به مالیات دهنگان متحرک و بسیار ثروتمند کمک کرده که
کمتر مالیات بدهند. در چنین شرایطی، مالیات
دهندگان غیر متحرک که نمی توانند از طریق قانونی راهی برای کاهش قانونی مالیات های
خود بیایند، و در همان حال، شاهد راکد شدن و کاهش درآمدهای خود هستند، نهایتاً
چاره ای به غیر از نافرمانی و شورش در برابر خود ندارند. نمی توانیم به آنان
بگوئیم که شما چاره ای ندارید و باید مالیات های خود را پرداخت کنید، در حالی که
در مورد مالیات گرفتن از ثروتمندان به آنان بگوئیم که نمی توانیم کاری انجام
دهیم."
اما
نباید فراموش کرد که شکاف درآمدی میان طبقات اجتماعی حد و مرزی دارد و در صورت
تداوم این شکاف روزی همانند یک کوه آتش فشان شاهدطغیان جامعه خواهیم بود. طغیانی
که همه چیز را بر سر راه خود خراب می کند و می سوزاند. آیا جنبش جلیقه زردها در فرانسه می تواند آغازگر مبارزه
گسترده اجتماعی علیه شکاف عمیق طبقاتی باشد که بر جوامع غربی و دیگر کشورهای جهان
سنگینی می کند. برای پاسخ دادن به این پرسش باید قدری انتظار کشید.
منبع رادیو فرانسه:
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2019/01/blog-post_8.html
تاریخ تنظیم در یک مقاله ۱۶. ۰۱.
۲۰۱۹ تقی روزبه
No comments:
Post a Comment