Sunday, March 28, 2010


آیا تناقضی بین پذیرش آزادی بی قید وشرط اندیشه و بیان با اصل تجمع آزاد(و تحزب)وجود دارد؟
تم فوق یکی ازموضوعات چالش برانگیزدرمیان چپ ها است. پاسخ من به آن "نه" است؛ ولی دربرابرکسانی دیگری وجود دارند که جمع بین ایندو را نشدنی می دانند ولاجرم قائل به قید و شرطند. چنانکه مدتی پیش  ر.محمدرضا شالگونی نوشته بلند بالائی را درنقد موضع من به نگارش درآورد. البته چه نوشته من و چه نقد  ر.شالگونی به آن، موضوعات متعددی رادربرمی گیرند.اما دراینجا تنها بخش مربوط به این تم را برگزیده ام. نوشته ر.شالگونی درپاسخ به این مقاله رامی توانید  درلینک انتهای نوشته ملاحظه کنید*
.البته بدیهی است که این مساله دامنه وسیع تری ازآنچه که به آن پرداخته شده است دارد که پرداختن به همه وجوه آن ازحوصله ووسع من خارج است. لازم به ذکراست که  درمقاله های کوتاه  دیگری به جنبه های دیگری ازاین مساله وهم چنین به نقدپاسخ و نکات  مطرح شده در نوشته ر.شالگونی خواهم پرداخت.
****
آیا تناقض ذاتی و ماهوی بین آزادی بی قید وشرط اندیشه وبیان با اصل تحزب وتجمع وجود دارد وجمع اینها ناممکن است وباپذیرش یکی ازآنها باید ازخیردیگری گذشت؟ویا اگرتناقض ذاتی بین آنها وجود نداشته باشد،این رابطه را چگونه باید فرموله کرد؟
رابطه آزادی بی قیدوشرط اندیشه وبیان با حق تجمع وتحزب
بی شک بسته به آن که ازیک تجمع کمونیستی چه می فهمیم پاسخ های متفاوتی خواهیم داشت. امابنظرمن تضاد ذاتی بین آن ها وجود ندارد.چرا که هرکدام ازآنها آبشخور ومنشأ خاص خود را دارند  وبنابراین اصولی  که نافی همدیگرباشند و الزاما بطورذاتی وماهوی دربرابرهم قرارداشته باشند نیستند:اصل اول به یک اصل رهائی بخش و جهان شمول اشاره دارد که کل تاریخ پیشروی و مبارزه انسان ازجمله درمبارزه علیه قیودات اندیشه وبیان،تجسم بارزآن است.تمامی دوره های تاریخی ازکمون اولیه وبردگی و فئودالیسم و نظام بورژوائی(صرفنظرازافت وخیزها و با اجتناب ازدرک خطی وغایت گرا ازماتریالیسم تاریخی) بیانگرسیرحرکت بشرازجبروضرورت بسوی آزادی ونفی قیدوبندهای هرچه بیشتربوده است.این فرایند محصول تقدیر واراده ای فراانسانی ویا قانونی اسرارآمیزو ازپیش تعیین شده نیست بلکه محصول مبارزه خودانسان با عوامل وشرایط محدودکننده واسارت آوراست،هم با جبرطبیعت وهم باجبرسلطه طبقاتی واستثمارانسان توسط انسان وازجمله آن نوع "جمع گرائی" که ازانسان اطاعت محض وبرده واررامی طلبیدومی طلبد. نظام های مستقردرقالب  اصول واصول پرستی وموازین وفرهنگ وتابوها ومقدسات و خطوط قرمزو صدها قید وبند دیگرمشروط کننده، درقلمرواندیشه وبیان(والبته نه فقط دراین عرصه )،همواره سعی درخفه کردن انسان این پرومته ناآرام وبیقرار تاریخ داشته اند. بی شک سوسیالیسم اگرتأمین کننده آزادی ورهائی وازجمله قیود زدائی ازحوزه اندیشه وبیان به مثابه یکی از مهمترین تجلی گاه های این رهائی نباشد-که هست- هرگزحتا باندازه یک مثقال حقانیت وبرتری نسبت به بورژوازی نخواهد داشت.بستن قید وبند به آزادی اندیشه وبیان،صرفنظرازهرتوجهیی که درهرعصروزمان برایش پیداشود،که فراوان پیدامی شود،هیچ نیست مگربازتاب قیدوبندها وباید هاونبایدهای نظام های سلطه طبقاتی مستقرودرونی شدن آن ها درانسانهای پرورده شده درمتن این شرایط.تمامی روح رهائی بخش کمونیسم درنبردعلیه  علیه نظم جهان طبقاتی موجود وعلیه هرگونه طبقه بندی کردن انسان وبایدها ونبایدهائی است که هم وجودشان وبدترازآن پذیرفته شدنشان به مثابه بدیهیات واحکام عقل سلیم، به منزله زنجیرهای نامرئی است که با مشارکت خودمان به دست وپایمان، پیچیده شده است.
اما اصل دوم اصل تجمع برپایه اشتراکات و اهداف مشترک است.اصل اقدام جمعی ومشترک برای تغییرآگاهانه شرایط تاریخی حاکم برما.این اصل نه فقط دربنیاد خود معارض اصل قبلی نیست ودربرابرآن قرارندارد،بلکه خود نشأت گرفته ازاصل اول واز مصادیق ومشتقات آن است که علیرغم یکدست سازی های برده وارناشی ازجبرطبقاتی وتبدیل انسان به اشیاء وابزارتولید جانداروتحت کنترل شده صورت گرفته است. وبنابراین ذاتاو الزاما نمی تواند درجهت خلاف آن ومحدودکننده آن باشد. نباید تصورکرد که اصل آزادی وبی قید شرط گویا یک اصل بورژوائی است و هرچه ازآن به تراود الزاما خلاف  آگاهی سوسیالیستی است وبنابراین جائی برای آن درتجمع سوسیالیستی وجود ندارد.هیچ چیزغریب ترازاین سخن نیست که بگوئیم کمونیست ها گویا خود به آزادی مطلق اندیشه وبیان نیازندارند! برعکس یک کمونیست وبطریق اولی یک تجمع کمونیستی بیش ازهرتجمع دیگری به این اصل رهائی بخش برای درهم شکستن نظم موجود وانداختن طرحی نو نیازدارد وگرنه درمتن همین نظام های مستقرمستحیل شده ودرجا خواهد زد.درواقع بنابه تعریف هرچه علیه قیدو بندهای جامعه طبقاتی وعلیه رسوبات آن(هم درمصادیق عینی آن وهم درحوزه های اندیشه وباور)مبارزه شود،آگاهی کمونیستی  شفاف ترمی شود .پس:
الف-اصل آزادی بی قید وشرط یک اصل ذاتا رهائی بخش و سوسیالیستی است .اصلی است جهان شمول ونمی توان آن را برای بخشی ازجامعه پذیرفت وبرای بخشی نپذیرفت.هرچند که نظام های طبقاتی با محدودومشروط کردن آن درسطوح واشکال بی نهایت گوناگون، بدیهی بودن منطق آن را به عقل سلیم وغریزه ثانوی ما تبدیل کرده باشند.ب-البته مبارزه برای رهائی ازهرقیدوبند به معنی آن نیست که انسان دردنیای واقعی ودرعمل هم هرلحظه می تواند بطورمطلق رها وآزادباشد. بدیهی است که این یک فرایند تاریخی است ومابا واقعیتی درحال شدن مواجهیم.اما فضیلت ساختن ازمحدودیت ها و قید بندها و بدترازآن سنگرگرفتن درپشت آنها وتبدیل آنها به مهمات(برای دفاع ازوضع موجود)، وتعبیرشان به اصولی خدشه ناپذیرولاجرم به زنجیری پیچیده به دست وپای خود،نادرست بوده و کمونیست ها ضمن درنظرگرفتن این واقعیت های هرچند سرسخت ونیرومند،ولی میرنده ومتعلق به"پیش تاریخ" بشری؛اما جهت گیری اشان درراستای رهائی وعلیه هرگونه قیدوبندی است که آزادی اندیشه وبیان وکنش انسانی را به انقیاد می کشد.
وبنابراین به گمان من کموینست ها بیش ازهرکس برای مبارزه با نظم مستقروقیدوبندهای آن،وبرای گسستن ازبندناف "پیش تاریخ" بشر،همچون نیاز ریه به اکسیژن، به آزادی بی قیدوشرط بیان واندیشه نیازدارند وتنها درفرایند متحقق ساختن آن است که می توانند به کنشگری کمونیستی-نفی هرگونه طبقه وطبقه بندی انسانها- بپردازند.آنها هیچ وقت نمی توانند واردمعبدی بشوند که بربالای آن نوشته شده باشد: شرط ورود پذیرش اصل محدودیت اندیشه وبیان!
همانطورکه اشاره شد،آزادی بی قید وشرط اندیشه وبیان،فی نفسه و الزاما، موجب زایش نظرات مخالف جهت گیری سوسیالیستی برای یک تجمع نمی شود که آن را مغایراصل تحزب وتجمع بدانیم(وبفرض اگرچنین بود،مقابله با "تجمع وتحزب و.." هم،بطوراجنتناب ناپذیر، به اهداف رهائی بخش این پرومته بیقرار تاریخ تبدیل می گشت.همانگونه که مقابله باآن گونه ساختارها وتشکل هائی که ازانسان انقیادواطاعت می طلبند وازاوسلب حق گزینش واختیارمی کنند چنین اند. اما خوشبختانه (درواقعیت امر) چنین مطلقی نبوده و نیست. همانگونه که تشکل هائی قادرند اورامسلوب الاراده ومسلوب القدرت بکنند و اورابه شئ تبدیل سازند،او نیزمتقابلا قادراست این تشکل هارا درجهت رهائی و آزادی وشئ واره زدائی بکارگیرد. نباید فراموش کنیم که تشکل وساختارمند شدن، یک امرخنثی ومشترک  برای جامعه طبقاتی وبرای طرفداران جهانی خالی ازستم طبقاتی نیست.جامعه طرازنوین تشکل های طرازنوین وهم سنخ باخود واهداف خود را طلبد که بالکل باساختاروماهیت تشکل های پاسدارسلسله مراتب طبقاتی متفاوتند.درهرحال اگربفرض کاربرداصل آزادی بدون قید و شرط اندیشه وبیان دریک تجمع-صرفنظراز چگونگی فرایندمتحقق شدنش- موجب شود که عضوی باصطلاح جرئت کند که بااستفاده ازآن، آنچه را که درذهنش می گذرد برزبان بیاورد وبه فرض نظراتی مغایربا موازین پایه ای وموردقبول تاکنونی اش ارائه کند،نباید اصل آزادی را شوم ونامیمون پنداشت وعلت را باشرایط وعواملی که موجب آشکارشدن آن میشود درهم آمیخت وکاربرد اصل آزادی بی قیدوشرط اندیشه را مسبب آن دانست.فی الواقع وجود فضای مناسب برای ابرازبی قیدوشرط اندیشه ونظرتنها موجب ابرازکنش درشفاف ترین ودرعین حال سالم ترین وانسانی تریش شکل خودشده است.حال ازدوحال خارج نیست: یااندیشه های ابرازشده واجد چنان مختصاتی است که ازشمول اشتراکات پایه ای وهویت جمعی که عضو آن  بوده است خارج می شود ویا درچهارچوب آن ودرنقد آنها وازقضا غنابخشیدن به آن قراردارد.درهرصورت اگردامنه اختلافات چنان باشد که امکان اقناع وتفاهم وجود نداشته باشد واقدام مشترک برمنبای اهداف مشترک را ناممکن سازد،فی الواقع دیگرمبنای  بوجود آورنده وقوام بخش تجمع وتشکل برمبنای هویت واهداف مشترک منتفی شده است که درآن صورت قاعدتا باید به جدائی و طلاق باصطلاح متمدنانه اندیشید.بهمین دلیل حق جدائی هم بهمان اندازه حق تجمع ازمصادیق ولوازم آزادی بی قیدوشرط بشمارمی رود.امامهم است بدانیم که بروزاین گونه اختلافات پایه ای می تواند تنها فلسفه تجمع مشترک را منتفی سازد و نه نادرستی اصل اندیشه بدون قیدو شرط وکاربرد آن درتجمع را.یک تجمع کمونیستی براساس آزادی ورهائی ودرراستای اهداف کمونیستی قابل تعریف است وکارکردوپراتیک وضوابط حاکم برآن نمی تواند ناقض فلسفه وجودیش باشد وهرتجمعی که بامحدودیت ذاتی ونهادی شده اندیشه وبیان اعضایش همراه باشد(چیزی فراترازمحدودیت های عملی انسان که باید با آن همواره مبارزه شود ونه فضیلت سازی) نمی تواند یک تجمع کمونیستی وبرای رهائی باشد.چراکه چنین تجمعی اجتناب ناپذیرا براساس انقیادواطاعت وقانون سربازخانه ای وفرایندشئی سازی وانسان زدائی استوارخواهد بود وتجارب تاریخ نشان داده است  سیستم سلسه مراتبی وجداکردن قدرت ازتوده ها ونهادن آن درچنگ نهادها ورهبران باهمه تلاشی که پرای پوشیده نگهداشتن ماهیت این گونه مناسبات ازطریق تزیین آن با اهرم های باصطلاح نظارتی همراه شده است، فی الواقع عالی ترین ابزاری بوده است که بشربرای اعمال سلطه وانقیاد انسان برانسان آن را اختراع کرده است.مگرنه آنکه اقتدارمستقیم توده ای و خودحکومتی همواره شعارهای بنیادی کمونیست ها را تشکیل می داده است؟ با این وجود گوئی درتجربه وعمل صورت گرفته هنرآنها چیزی جز کپیه برداری از ماشین های دست ساخت بورژوازی وافزودن ضمائمی برآنها ومهیب ترساختنشان و چیزی جزنردعشق باختن به سیستم سلسه مراتبی نبوده است.وحاشا! که تاریخ درسهای بزرگی برای آموختن دارد!  
پس ما با دواصل موازی و ذاتا متناقض مواجه نیستیم.فی الواقع حق تجمع وتحزب ومبتنی بر اشتراکات پایه ای تنها محدوده جمع آمدن افرادهم هویت وهم راستا را تعیین و محدودمی کند ونه محدوده اصل آزادی بی قید وشرط اندیشه وبیان درآن تجمع را.دراصل وبطورقاعده یک تجمع کمونیستی که بادفاع ازرهائی کیفیتا عمیق تری ازدیگرتجمعات وگرایشات مدعی آن مشخص می شود،برای آنکه بتواند نقش سازنده ای درجامعه و درجهت اهداف خود داشته باشد باید درعمل ودرلحظه لحظه آن تجسم ممکن آن باشد وگرنه مصداق خفته را خفته کی کند بیدار شامل حالش خواهد شد وشاید بدترازآن کسانی باید بیایند و بیدارشان کنند!. تصورکنید چگونه می توان دربرنامه خود دفاع ازپرنسیپ آزادی بی قیدوشرط ووظیفه تبلیغ وترویج آن را گنجاند و پذیرشش رابعنوان بخشی ازبرنامه معیارعضوگیری قرارداد،ولی درهمان حال گفت درمورد جمع خودمان آن را قبول نداریم واجرائش نمی کنیم!. گرچه همانطورکه اشاره کردم این به معنی حصول مطلق-ونه نسبی آن- درهرلحظه تاریخی نیست. مابازای عینی این اصل درهرلحظه تاریخی درمواجهه با محدودیت های تاریخی ولی میرا قراردارد واین بارسنگین ازمنزل گاه های متعدد ومهمی هم چون عصر رنسانس وخردانتقادی و.. گذشته است و ازمنزلگاه هائی دیگری هم خواهدگذشت ،اما از این نارسائی ها نباید فضیلت وپرنسیپ ساخت. ماهمواره باخود وشرایط نیمه بردگی ونیمه انسانی حاکم برخود درحال ستیزهستیم وسرنوشتمان را همین نبردها تعیین می کند!

*-

No comments: