رابطه
سازمان یابی
افقی
ودموکراسی
مستقیم
ومشارکتی
مارکس زمانی
گفته بود تباهی
وابتذال
تئوری وقتی
شروع می شود
که اصول جایگزین
واقعیت های اجتماعی(
جنبش مبارزه
طبقاتی)
وتحلیل مشخص گردد.درچنین
حالتی تئوری
بجای آن که
بازتاب انکشاف
واقعیت های
اجتماعی
باشد، بدلیل
قطع شدن رابطه
زنده
وارگانیکی آن با
واقعیت ها
وپراتیک
اجتماعی به
سدی
دربرابرآن
تبدیل می شود
ولاجرم به
امری آئینی
ومذهب گونه.
وضعیت تئوری
درنزد کسانی
که درآن "اصول"
تبدیل به نقطه
عزیمت تحلیل
مشخص
وجایگزین
واقعیت های
اجتماعی
میشود،مصداق
بارزی ازهمین
سخن است. گرچه
مثل همه این
گونه جریانات درجوامع
بشری، چپ فرقه
ای رویکرد
خویش را-
البته به شیوه
خود- با
ادعای
وفاداری به
مارکس واصول
توجیه می کند،
اما غافل ازآن
که وفاداری
به مارکس قبل
ازهرچیز
درتأسی به
شیوه علمی او معنا
می یابد ونه
داشتن نگاه
ایستا وتبدیل
کردن تجارب
وارزیابی های
او به کلیشه
های مقدس.
کلیشه شدن به
معنای منتزع
شدن مفاهیم،نظرات
وپراتیک یک
دوره
ازبسترزمانی
ومکانی خود وتبدیل
آنها به امری
فراتاریخی، مطلق
وصائب برای
همه زمانها
است.که دراین
صورت جزغلبه
اندیشه مردگان
برزندگان
وگذشته
برآینده
نخواهد بود.معنای
عملی آن
نیزچیزی
جزآئین پرستی
وفتیشیسم
مقولاتی که
گویا دارای
اعتبارجاودانی
هستند
نیست.والبته
چپی که اندیشه
ها ونظراتش
بازتاب دهنده
واقعیت های
متحول طبقاتی نباشد،نخواهد
توانست به
مثابه نیروی
پیشرو درصحنه
مبارزه
طبقاتی
ظاهرشود.برعکس
او از پندارها
والگوواره
هایی دفاع
خواهد کرد که
مربوط به
گذشته است
وربطی به
مبارزه طبقاتی
زنده وهم
اکنون جاری
ندارد.وحال
آنکه درروش
شناسی مارکس
مبناقراردادن
واقعیت های
اجتماعی
وجنبش های
طبقاتی-اجتماعی
و خیره
شدن به واقعیت
های زنده
ومتحول
مبارزه طبقاتی
ورصدکردن گرایش
های پیشروتاریخی
ومشارکت فعال
درتغییرجهان،شرط
لازم برای
پیشروی بسوی رهائی کارگران
وزحمتکشان ازتاروپود
نظام طبقاتی
وبطوراخص
جامعه سرمایه
داری است. درنزد
او جنبش
طبقاتی کارگران
ونه این یا آن
تئوری مهمترین
واقعیت جامعه
طبقاتی ونظام
سرمایه داری
را تشکیل می
دهد وجنبش
کمونیستی هم قبل
ازهرچیزدرپیوندبا
آن وبرخوردانتقادی
با آن معنا
پیدامی کند
ونه درایجاد
دسته جات وفرقه
های درخود و
مدعی نجات
بشریت.این
جنبش ها البته
باشدت وضعف
همراهند و گاه
بطور آشکار
عرض اندام می
کنند وگاه به
شیوه پوشیده و
غیرمستقیم،
اما بهرحال
صرفنظرازشدت
وضعفشان جاری
هستند ومشغول
زدن نقب به تاریخ
وئئوری
نیزتوضیح
دهنده ماهیت
وواقعیت وجودی
آن است. با این
همه چپ فرقه
ای وکلیشه
پرداز درست
بدلیل
چسبندگی اش به
کلیشه ها وگره
زدن هویتش با
آنها، با جنبش
های جدید و مبارزه
طبقاتی
دراشکال نوین
وپویای خود،احساس
بیگانگی می
کند. برای آنها
چون این جنبش
ها فاقد رهبری
وستاد فرماندهی
بوده ومغایر
با الگوهای
سازمانی
موردنظرشان
هستند،وبه راهبردها
ورهنمودهایش
بی اعتنایند،
موجوداتی
معیوب و ناقص
الخلقه وبی
آینده محسوب
می شوند.واین
درحالی است
که
ازقضا یکی
ازپیش زمینه
های عروج این
جنبش ها
دربیرون
ازحیطه این نوع
رویکردها
وجریانات ، پس
ازآشکارشدن سترونی
کامل مدعیان
این نوع
سازمان یابی
ها صورت گرفته
است!
یکی ازمتحول
ترین
وپویاترین
عرصه های
مبارزه
طبقاتی،به
نحوی که هم
برگرفته
ازدرس های
تجارب ناکام
گذشته باشد
وهم درانطباق
با آخرین دست
آوردهای بشر، چگونه
سازمان
یابی جنبش
هاست. بدون
وجود سنخیت
لازم بین نوع
سازمان یابی و
اهداف رهائی
بخش،امکان
تحقق آن هدف
ها وجود
ندارد.مبارزه
برای سوسیالیسم
بدست کارگران
به مثابه عاملین
وسوژه های
خودرهان
نیازدارد ونه
به سیاهی
لشکردنباله
رو و زائده
وار. وازاین
منظرچگونگی
سازمان یابی
روشن می کند
که بدنبال چه
هستیم:تجمعات
توده وار تحت
کنترل رهبران
وبه مثابه
سیاهی
لشکرویاهم چون
فاعلینی که درپراتیک
اجتماعی
وآزمون وخطای
آن،خویشتن را
هم چون
سوژه های
خودرهان می
آفرینند.ازهمین
رو سازمان
یابی درجوامع
طبقاتی وچگونگی
آن نمی تواند
امری فنی و فراطبقاتی
باشد.برعکس
درارتباط ودرانطباق
با نوع
مناسباتی که
ازآن دفاع می
کنیم با
رویکردهای
گوناگونی
مواجهیم.تا آنجاکه
به رویکرد
مورد
نظرما-مناسبات
سوسیالیستی
وبدورازسلطه
انسان
برانسان
مربوط می شود-
این نوع
سازمان یابی
باید
بتواند به
کارگران
وزحمتکشان به
مثابه
گورگنان نظام
سرمایه داری
تعین بخشد.
چگونه
ودرکدام نوع
سازمان یابی
کارگران وزحمتکشان
می توانند به
گورکنان نظام
سرمایه داری
تبدیل شوند؟ بی
اعتنائی به ظرفیت
های نهفته
درسازمان
یابی های افقی
دراین راستا، سبب آن می
شود که فرقه
های چپ بجای
ایفاء نقش
پیشرو درصفوف
جنبش ها،
درانتهای صف
تحولات قرار
بگیرند
ومنتظربمانند
تا مگربا فرود
پتک واقعیت ها،به
هوشیاری
تاریخی نائل
گردند.سخن
مارکس مبنی
براینکه تفسیرجهان
کافی نیست
باید آن را
تغییرداد،
ناظربر اهمیت
پراتیک
اجتماعی ونقش
جنبش های طبقاتی-
اجتماعی است
که تئوری باید
بتواند آن را
بازتاب
دهد.بااین همه
درنزد فرقه ها
این رویکرد درجهتی
وارونه
فهمیده می
شود:تغییرجهان
بر طبق "اصول"وباورهای
فرقه ها.
البته تأکید
بر اهمیت
مبارزه
طبقاتی
استثمارشوندگان
و جنبش های
طبقاتی-اجتماعی،
به معنای آن
نیست که آنچه
موجود است
مبارزه
طبقاتی ناب
وعلیه
مناسبات
بورژوائی
است.برعکس
مبارزه
طبقاتی
زحمتکشان
ازدل انبوهی
ازپیچ وخم های
مناسبات
تبعیض آمیز
جوامع طبقاتی،
وعلقه ها وتوهمات
آن سربرمی
آورد
وبا پالایش
خود ازآنها به
پیش می رود.ازهمین
رو برخورد
انتقادی با
واقعیت های
پیشارووتقویت
گرایشهای
رهائی بخش
درآن جزئی ازسرشت
مبارزه
طبقاتی است.
خلاصه آنکه
چگونه سازمان
یابی از پویاترین
عرصه های
مبارزه
طبقاتی است.ازهمین
روتقلیل آن به
یک امرفنی وشکل
واره وقیاس آن
با الگوهای
متداول جوامع
سرمایه داری
که
پاسدارسلطه
سرمایه است
ازاساس
نادرست می
باشد. این
تصورویا ادعا که
گویا درطی یکصدوپنجاه
سال گذشته هیچ
تغییرمعنا دارومشهودی
درآن صورت
نگرفته است
ربطی به
مبارزه
طبقاتی ویا
اندیشه های
مارکس وسایرکمونیست
ها ندارد.والبته
برای چپ فرقه
ای وکلیشه
پرداز، گوئی که قوانین
آهنین ولایتغیری
درسازماندهی برای
همه زمانها جود
دارد.البته
سنگرگرفتن درپشت
اشکال کلیشه
شده،درکنه
خود جزاقتباس
و الگوبرداری
ازنظام سلسه
مراتب جامعه
طبقاتی نیست واین
چپ با
اتخاذچنین
رویکردی بجای
مشارکت فعال
درتغییرجهان،فقط
خویشتن را خلع
سلاح
وبلاموضوع می
کند.آنچه که
او را به این
نقطه می رساند
جز پاسداری از
منافع فرقه ای
ودرک فرقه ای
ازمبارزه
طبقاتی نیست.
دراین جا برای
روشن شدن پویه
مبارزه طبقاتی
درامرسازمان
یابی وچگونه
سازمان یابی، نگاهی
به سه
نکته پایه ای دراندیشه
های مارکس
وکمونیست های
وفاداربه
مبارزه طبقاتی
خالی ازفایده
نیست. نکاتی
که لااقل
برحسب ادعا
مورد قبول این
چپها است ولاجرم
برای کائنات
ذهنی وبسته آنها
چالش برانگیزاست:
الف- اولین
فرایافت رابطه
فرد وجمع است .دراین
رویکرد مارکس
ضمن آنکه درک
فرد بنیاد وآنتاگونیستی
بین منافع فرد
وجمع در جامعه
را که زیربنای
اندیشه
لیبرالیسم را
تشکیل می دهد
مورد نقد همه
جانبه
قرارمیدهد
وآن را به
چالش می گیرد ،اما
فردیت
درجامعه بدیل مورد
نظراو نفی نمی
شود بلکه بجای
رابطه آنتاگونیستی
بین فردوجمع
جوامع طبقاتی
اوازرابطه
خلاق وآزاد
ودوجانبه
فردو جمع سخن
می گوید.رابطه
ای که سب رشد
وغنای فردیت
آزاد ازیکسو
واجتماعی شدن
بیشترازسوی
دیگر می گردد.عبارت
معروف وپرمعنای
مانیفست(والبته
نه فقط
مانیفست)
درباره جامعه
نوین و رابطه
فرد وجمع
هنوزهم پرطنین
است:جامعه ای
که درآن رشد
آزادانه
هرفرد،شرط
رشد آزادانه
همگان باشد.
به گمان من
تأمل براین
فرایافت بویژه
وقتی که با
تأمل برتجربه قرن
بیستم همراه
شود، برای درک
اهمیت رابطه
برابروآزاد
انسانها و گسستن
ازهرنوع
مناسبات و
سازماندهی
هائی که آن را
برنمی تابندومبتنی
برسلسه مراتب
هستند کافی
است.
ب- دومین
فرایافت، انقلاب
واهمیت اقدام
مستقیم توده
ای است.چپ
معمولا درمقام
سخن ازاقدام
مستقیم دفاع
می کند.اما آیا
می توان
آن را
دفاعی
پیگیربهمراه
الزامات وپی
آمدهایش
دانست؟ به
گمان من دفاع
پیگیرازدموکراسی
مستقیم
می تواند
بسیاری
ازکلیشه های
چپ فرقه ای را
به چالش بکشد:
اقدام
مستقیم توده
ای به معنای
آن است ک که
کارگران
وزحمتکشان درمقابل
چشمان همه دست
بکارمی شوند و
صفحه تاریخ را
ورق می زنند
وبه نقش
آفرینی
درابعاد کلان
می پردازند.
اما نقش
آفرینی مزبور
به معنای
خاموش بودن
موتورمبارزه
طبقاتی
دردوره های
پیشاانقلابی
نیست.حتی
دراین دوره ها
نیزما
بدرجات
گوناگونی با
مبارزه
طبقاتی مواجه
هستیم که باندازه
ای که وجود
دارند
تأثیرخود را
برتحولات
جامعه می گذارند(مثلا
درتشکیل مجامع
عمومی
کارخانه ها ودرسایرعرصه
های مختلف
اجتماعی).درهرسطحی
ازمبارزه
وقتی زحمتکشان
وارد صحنه می
شوند،شکلی
ازمبارزه
برای اعمال
دموکراسی
مستقیم را به
نمایش می
گذارند.
اشکالی که گام
های تاریخی را
ولودرسطح
میکرونامشهود
رقم می زنندو
هم چنین
بسترگام هائی
درسطح ماکرو
درمقاطع
انقلابی
را.علاوه براین
وقتی توده ها در
دوره های
انقلابی پا به
میدان می
گذارند وبه
نقش آفرینی
درابعاد کلان
می پردازند به
معنی آن نیست
که پس
ازانجام نقش
تاریخی خویش
به خانه های
خود برگردند
ونخبگان را
بجای خویش به
نشانند.گواینکه
تمامی تلاش
ضدانقلاب
برای تحقق آن
بکارگرفته می
شود. نباید
فراموش کنیم
که انقلاب عالی
ترین شکل
مبارزه
طبقاتی است که
باهدف
کنارزدن تمامی اشکال کهنه
ای که مانع مداخله
مستقیم
کارگران
درزندگی
اجتماعی
هستند شناخته
می شود.والبته
کمونیستها
نیزهمواره ازحامیان
پروپاقرص
دخالت مستقیم
واستمرارآن
دربرابرتهاجم
ضدانقلاب
برای بازپس
گیری آن دست
آوردها، درپی
فروکش دوره
های انقلابی بوده
اند.
ج-سومین
فرایافت
دموکراسی
مستقیم
ومشارکتی است.
گرچه عموما
دوره های
انقلابی تجلی
عالی ترین شکل
بروزدموکراسی
مستقیم محسوب
می شود اما
دموکراسی
مستقیم فقط
محدود به آن
نیست بلکه
مربوط به
اداره جامعه
توسط خود
کارگران وزحمتکشان
است که اوج
خود را درخودحکومتی
پیدامی کند.
کمونیستها
لااقل درمقام سخن
همواره
ازمدافعان
پیگیر تعمیق
دموکراسی
یعنی
فراتررفتن از
دموکراسی
صوری ودموکراسی
نمایندگی به
دموکراسی
مستقیم
ومشارکتی(درتمامی
حوزه های اجتماع)
بوده
اند.معنای این
سخن آن است که
تحقق
دموکراسی
مستقیم وبی
واسطه مولدین
ثروت وقدرت،
هدفی بوده است
که
کمونیست ها
همواره درچهارچوب
امکانات تاریخی،
برای آن
مبارزه کرده
اند.آنها
همواره مدافع
این نوع
دموکراسی
دربرابردموکراسی
صوری و
باواسطه
بورژوائی که
دموکراسی مستقیم
را امری خطرناک
می دانسته اند،
بوده اند.ازقضا
باندازه
ای که جنبش
های اجتماعی وبهراه
آنها کمونیستها
بر روی این
نوع دموکراسی
پافشاری کرده
اند،توانسته
اند وجوه
مردمی
واجتماعی
دموکراسی را به
بورژوازی
تحمیل کنند
وگرنه "دموکراسی"
بورژوائی
درماهیت خود
جزتبعیض
سازمان یافته
وحکومت اقلیت
مرفه وسرمایه
دار براکثریت
ندارواستثمارشده
نیست. درواقع دموکراسی
مستقیم
بهترین
بستروکانال
برای جاری شدن
مبارزه
طبقاتی خارج
ازسازوکارهای
کنترل
طبقات حاکمه
است وبهمین
دلیل هم ذاتا –مگربشیوه
کنترل شده
وقطره چکانی -خطرناک
محسوب می شود.
فرایند
دموکراسی
مستقیم-درتمامی
حوزه ها وسطوح
خردوکلان
اجتماعی- بستری
است که درآن
کارگران و توده
های زحمتکش
خویشتن را به مثابه
سوژه های خود
رهان می
آفرینند و
نقاط اشتراک
وهم چنین
تمایزات خود
را نه فقط با
دشمنانشان
پیرامون
تضادمنافعشان
بلکه هم چنین
درمیان خود هم
طبقه ای ها
باتنوعات
وتفاوت های بی
شمار درمی
یابند وبه تقویت
منافع و وجوه
مشترک وهم
چنین
غنابخشیدن به
تعینات فردی
وگروهی
وجنسیتی و...
خود می
پردازند.دراین
معنا تعین
طبقاتی داده
ای یکدست و
ازقبل موجودنیست
که همه باید
درقالب آن ذوب
و یکدست بشوند،بلکه
امری است
درحال شدن
ورنگین کمانی
که براساس
اشتراکات
وتمایزات
فردی وگروهی
ودربرگیرنده
منافع همه
آنها ساخته می
شود. گرچه با تقویت
خودآگاهی
کارگران
وزحمتکشان به هستی
اجتماعی خود،
درعین حال
زمینه های نفی آن نیزفراهم
می می شود(پرولتاریا
درعین حال
ازمنافع کل
بشریت ونوع
انسان دفاع می
کند وهدفش عبورازتقسیم
جامعه انسانی
به طبقات است).تردید
نکنیم که
اگرقراربود
مطالبات و
اراده استثمارشدگان
بطورمستقیم
وبی واسطه
جاری شود(ویا
آنها قادر به
اعمال
دموکراسی
مستقیم بودند)،
نظام طبقاتی
ودستگاه های
اتوریته طبقه
حاکم حتی یک
روزهم دوام
نمی
آورد.تداوم
استثماربدون
وجود ماشین
دولتی و انواع
واقسام
دستگاه های
قهرعریان وغیرعریان
وانحصار
وسائل فرهنگی وایدئولوژیکی
وسازماندهی
های
استواربرسلسه
مراتب
وازبالابه
پائین امکان
پذیرنیست. دشواری
چپ فرقه ای
آنست که قادربه
فهم رابطه بین
سازماندهی
عمودی وجامعه
طبقاتی، استثمارودموکراسی
صوری(وغیرمستقیم)
ونیزرابطه
تنگاتنک سوسیالیسم
ودموکراسی
مستقیم
ومشارکتی
نیست. وفراترازآن،
سازماندهی
عمودی و مبتنی
بر سلسه مراتب
را به بخشی
ازهویت وجودی
وارزشی خویش
تبدیل کرده
است! وحال آنکه
باردیگر باید
با صراحت
اعلام داشت که
تحقق
سوسیالیسم
بدون دموکراسی
مستقیم
ومشارکتی وبدست
خود کارگران
وزحمتکشان
وبدون آنکه
همچون سوژه ها
وفاعلین
وسازندگان
سوسیالیسم
درصحنه
ظاهرشوند قابل درک
نیست(بهتراست
یک باردیگر
سرود
انترناسیونال
را باعنایت به
همین مساله
مرورکنیم تا
معلوم شود چه
آتشی دردل آن
نهفته است).پیش
فرض مارکس
درپروژه
سوسیالیستی
اش، دموکراسی مستقیم
بوده است ولو
آنکه ظرفیت
های زمانه وی
مثل هرموردیگری،
تحقق پروژه او
را مشروط می
کرده است.اما
این که
بخواهیم این
عوامل
محدودکننده
را بخشی از
عناصرذاتی
این پروژه
بدانیم البته
جزالتقاط آن
با نظامی که درصدد
نفی آن است
نیست. تفاوت
کیفی وجود
دارد بین کسی
که برای
دموکراسی
هرچه مستقیم
ترمبارزه می
کند ودراین راستا
محدودیت هائی
به اوتحمیل می
شود واودایما
درستیزبا آن
محدودیت ها
قراردارد
باکسی که این
محدودیت را
تئوریزه کرده
وآن را به
هویت خود
تبدیل می کند.
این که درکجا
ایستاده ایم بسیارمهم
است.در مبارزه
طبقاتی
همواره دوطرف
اصلی وجود
دارد
وهمیشه مبارزه
ای تنگاتنگ
بین دوطرف(وازجمله
درحوزه
سازمان یابی)
جاری است:
ازیکسو برای
اعمال
دموکراسی
ازپائین ونقش
آفرینی مستقیم
ازجانب
کارگران
وازسوی دیگر
برای درهم
کوبیدن
خودکنشگری
آنها ویاد
آوری خط قرمزهای
نظام حاکم.
همانطورکه
اشاره شد وقتی
که کارگران
برای اعتراض
به صحنه می
آیند،که
فراوان می
آیند،درگوهرخودجزنمایشی
ازاعمال
دموکراسی
مستقیم
ومداخله
مستقیم نیست.واین
هم
بدیهی می
نماید که
کمونیستها
کفه اقدام
مستقیم را
تقویت کنند.آنها
نمی توانند با
بازی
دردوبساط تخم مرغ
های خود را دردوسبد
به چینند.
درهرمبارزه
واعتراضی همواره
بدرجاتی
زمنیه های
مناسبی برای
فراتررفتن و
تقویت اعمال
بیشتر
دموکراسی
مستقیم بوجود
می آید که به
نوبه خود
بستری است
برای پرورش
کارگران
درمکتب
مبارزه
ودرجهت اعمال دموکراسی
مستقیم
دراشکال عالی
تر .بااین
وجود بدلیل
سنگینی کفه
برخی کلیشه ها
ویا منافع
فرقه ای هستند
کسانی که
هنوزهم بین
سازمان یابی
افقی یعنی ظرف
مناسب برای
اعمال
دموکراسی
مستقیم وسازمان
یابی عمودی
یعنی ظرفی
مناسب برای
اخته کردن
دموکراسی سرگردانند.
نتیجه گیری:
اولاهرسه
این عرصه ها-رابطه
آزاد وهم بسته
فردوجمع،اقدام
مستقیم توده
ای ودموکراسی
مستقیم
ومشارکتی- هرکدام
به جهتی
با نوع
مناسبات
اجتماعی که
انسانها با هم
برقرارمی
کنند ولاجرم
نوع وچگونگی
سازمان یابی
آنها، وکم
وکیف اعمال
دموکراسی مرتبط
هستند.تنها
ازطریق تقویت
عیاردموکراسی
مستقیم وباندازه
ای که تاریخا جنبش
های
طبقاتی-اجتماعی
قادر به اعمال
شده اند توانسته
اند علیه نظم
موجود
برآشوبند وبا ایجاد
رخنه درسیستم
های حاکم
وازجمله گسستن
نظم هرمی وسلسه
مراتبی کنترل
کننده جامعه
ازبالابه
پائین راهی
بسوی
آزادی
ورهائی بگشایند.ثانیا
درمتن
آن به تحکیم
دست آوردهای
خودپرداخته و
به ابداع
وآفرینش
اشکالی
ازسازمان
یابی ها موفق شده اند
که ظرفیت
های بالقوه
نهفته تاریخی
برای تقویت
دموکراسی
مستقیم را
فعلیت
بخشند.تقویت
دموکراسی های
غیرمستقیم وتحمیل
آن به طبقات
حاکمه
نیزازدیگردست
آوردهای مداخله
مستقیم
واعمال
دموکراسی
مستقیم توده
ها بوده است.ناگفته
نماند که این
نوع جهش های
تاریخی نه فقط
بورواژی را
غافلگیرکرده
بلکه حتی کمونیست
ها را نیزبدرجاتی
غافلگیرکرده
است.
دموکراسی
مستقیم وکمون
ها وشوراها
درواقع
کمونها
وشوراها ازآن
نوع سازمان
یابی ها
بوده اند که
درچهارچوب
امکانات وظرفیت
های
تاریخی خود توانسته
اند یک گام
بزرگ از دموکراسی
محدود ونیم
بند زمانه خود(ونه
الزاما درمقیاس
روسیه )
فراتررفته ومجامع
مستقیم
خود را در
کارخانه ها
ویامحلات
بوجود آورند
وباطرح اصل
فراخوانی
وتمهیدات
دیگربرآن
بوده اند که
حتی الامکان
خودمختاری
نمایندگان را
نیزتحت کنترل خودبگیرند.این
کمونها ویا
شورا ها درست
باین دلیل
وباندازه ای
که حامل
دموکراسی مستقیم
بوده اند(وحتی
به اندازه ای
که توانسته
اند اراده
وخواست مجامع
خود را به
نمایندگانشان
تحمیل کنند
وآنها را تحت
کنترل خویش
بگیرند) یک
حرکت
نوتاریخی
وگشاینده
محسوب می شوند.گرچه
آنها
ازمحدودیت
های خود
نیزرنج برده
اند. درهمان
حال به اندازه
ای که خود را درتار وپودنظام
نمایندگی واتوریته
های جداشده
ازخود سازمان
داده اند
التقاطی بوده
اند وسرانجام
نیزبهمین
دلیل ازتک وتا
افتاده اند.بدیهی
است که امروزه
سازمان یابی
های ازنوع شوراها
ویا کمونها
ونظایرآن
تنها می تواند
با برداشتن
گامهای هرچه
بیشتری درجهت
اعمال
دموکراسی مستقیم،بااستفاده
ازظرفیت
نهفته در
جوامع کنونی، معنا
داشته باشند.خلاصه
آنکه سازمان
یابی افقی یکی از
ویژگی های مهم
جنبش های
اجتماعی-طبقاتی
نوین است که
بدون درک
اهمیت
وجایگاه
تاریخی آن،درک
ما ازمبارزه
طبقاتی
وازمقوله
دموکراسی
مستقیم
ومشارکتی
وجهان دیگری
که می تواند
برشالوده آن
ساخته شود
ناقص خواهد
بود. چراکه
نقش آفرینی
کارگران وهمه
استثمارشوندگان
به مثابه سوژه
های خودرهان وخودکنشگردرگرو
آن بوده و بدون
آن قابل
تصورنیست.معنای
دیگرآن این
است که
عصرسوژه گی
احزاب
ونخبگان ورهبران
وامثال
آنها-سوژگی
درمعنای
جایگزین
اراده
کارگران
وزحمتکشان
شدن- درچنین
فرایندی
بلاموضوع
گشته وباید
درارتباط با چنین
فرایندی به
بازتعریف
کارکرد این
گونه تجمعات
وتشکل ها پرداخت.آن
ها وجود
خواهند داشت
اما نه درنقش
رهبرویا "حزب
سوژه گی"
تاکنونی بلکه
درخدمت تقویت
مردم سوژه گی
وتوان
خودرهائی
آنها.
1 comment:
آقای محترم
اگر به دمکراسی معتقدید یه لطفی بکنید و نوشته های خود را بصورت ورد یا در هر فرمات دیگری، برای کسانی که درخواست نکرده اند نفرستید.
Post a Comment