انتقاد فرقه ای و دفاع
فرقه ای پشت و روی یک سکه اند!
تعیین نرخ
در وسط دعوا: اقلیت حق اتخاذ تاکتیک مخالف اکثریت را ندارد!
مقدمه: ر.مجید
دارابیگی با انتشارمطلبی*1 باعنوان
تریبونال و منطق فرقه ای اعلام کرده است که دیگر بیش از این سکوت را جایزنمی داند.
البته برخواننده معلوم نیست که چه حکمتی در سکوت ایشان وجود داشته است و چرا مثلا
درهمان زمان نشست فرانکفورت و داغ
بودن تنورمجادلات، به موقع و بطورطبیعی و
خیلی راحت نظرخود را مطرح نساخته است تا زیرفشار تأخیر، این چنین پرخاشگرانه فوران
کند.
ظاهرا به گفته خودش موضع گیری ضدامپریالیستی و یک جانبه مربوط به کنفدراسیون سبب شده است که کاسه صبرش لبریزشود، بگذریم. این نوشته
که دربرگیرنده شب های شعر در زمان شاه تا تز لنینی (اتحاد با شیطان علیه بورژوازی خودی) و تز مائو (اتحاد با بورژوازی ملی علیه امپریالیسم
تجاوزگر)*2 و تز صدای سوم به مثابه سنتز دو رویکرد لنین ومائو و انواع موضوعات
دیگری نیزمی شود، با ادعاها و احکام تشکیلاتی
عجیب و غریبی همراه شده است که درنوع خود تازگی دارد! نوشته در کلیات خود چند اشکال اساسی و بارز
دارد که عبارتند از:
نخست آن که هیچ ارتباطی بین نقد و مواضع او با
صدای سومی که درچند خط پایانی به آن اشاره شده وجود ندارد. برعکس حتی از نظرایشان کمک گرفتن از دولت ها و به طریق اولی توسل بی قید و شرط به سازوکارهای حقوقی برای
دادخواهی توسط دادگاه های تحت کنترل دولت های بزرگ به
نوعی مجاز شمرده شده است (درحالی که امروزه حتی اپوزیسیون های بورژوائی هم
در توجیه دریافتی های خود از دولت ها و نهادهای وابسته به آن درمانده اند و از بیان حقیقت می گریزند و با برملا شدن آن اعتبارخویش را ازدست می دهند. حتی دولت
آمریکا مجبورشد بودجه رسمی و اختصاص داده شده خود را قطع کند و به اشکال پیچیده
تری روی بیاورد). البته درسایر بخش های نوشته احکام ناسخ و منسوخ و متناقض کم نیستند. دوم
آن که در این نوشته قضاوت های بی پایه و غیرمستند نسبت به دیگران به وفوریافت می
شود. مثلا مخالفین تریبونال را مدافعان شرمگین جمهوری اسلامی می نامد و بدتر از آن
مدعی است همانطورکه کشورهای سوسیالیستی سابق و یا کوبا معتقد بودند که" اتهام کشتن زندانیان سیاسی، به جمهوری اسلامی اتهاماتی است
بی شرمانه و ساخته و پرداخته ی قدرت های امپریالیستی! دقیقن نظیر همین اتهامی (است) که سوسیالیست های
وطنی، به کارزار دادخواهی و برگزاری تریبونال نسبت می دهند". این ادعا درمورد
مخالفین تریبونال آشکارا نادرست و غیرمنصفانه است. برعکس اگر کسی سخنی از آشتی ملی
به میان آورده باشد این پیام اخوان عنصرکلیدی هئیت دادستانی و همکاران وی هستند که
مدام از آن دم زده اند. درمورد خود من هم ادعاهای نادرست و تحریف شده ای مطرح شده است.
ازجمله این که در مورد نشست فرانکفورت گویا من از مخالفین ایران تریبونال دفاع کرده ام و حال آن که هرکس نوشته
مرا خوانده باشد به سهولت در می یابد که با صراحت از هردو رویکرد مطرح شده انتقاد کرده ام و حتی نوشته سوم من که طاق ایشان
را بی طاق کرده و موجب اعلام جرم تشکیلاتی شده است، از قضا اساسا در انتقاد به
کسانی است که به آسانی و خودسرانه مخالفین
خود را و ازجمله ایران ترینونال را غیرمردمی نامیده اند. یعنی انتقاد به شیوه ای
که ایشان هم عینا با مخالفین خود بکارگرفته اند!. در نتیجه ایشان براساس یک سنت
ناپسند و جان سخنی که هنوزهم در روح و روان بخش هائی از چپ به حیات خود ادامه می دهد برای آن که به خیال
خود حریف را کاملا ناک اوت و از میدان بدرکرده باشد، لارم می بیند که با دستکاری و
مخدوش کردن شخصیت و هویت مخالف خود، او را خراب هم بکند تا شاید بتواند کسری استدلال
را جبران نماید. استفاده ازچنین شیوه هائی درنوشته اخیر رفیق کم نیست. سوم آنکه او
در برخورد با جنبش دادخواهی و تریبونال اصل تکثر را که خود در مقام کلی گوئی که
البته مالیاتی ندارد می پذیرد، اما وقتی به مصادیق می رسد بالکل آن را کنارمی نهد.
در حالی که پای بندی به دموکراسی و پلورالیسم ایجاب می کند که ما در برخورد با
پدیده های اجتماعی، صرفنظر از این که چه نظری داشته باشیم موافق یا مخالف،
وجودگرایشات گوناگون را تخطئه نکنیم و بنام کلیت خانواده ها و دادخواهی سخن نگوئیم و از تمامیت
گرائی مرسوم در این گونه برخوردهای فرقه ای و مناقشه برانگیز پرهیزکنیم. این یکی از نکات کلیدی است که من در نوشته های خود پیرامون این منازعات پای فشرده ام،
که درنوشته ایشان نشانی از احترام به
پلورالیسم در جنبش دادخواهی دیده نمی شود. چنین تخطئه ای از هردو سو صورت می گیرد و منشأ بخش مهمی از
منازعات بیهوده و فرقه گرایانه است، البته ر.مجید در نقطه ای ایستاده است که همه
عیب و عیوب را در طرف مقابل می بیند و حاضرنیست حتی نوک سوزنی به خود بزند و حقیقت
را آنطور که هست پذیراشود و اگرکسی هم به دور از یک سونگری فرقه ای به آن اشاره
کند، به عنوان کسی که به "حریف " باج می دهد و به دروازه خودی توپ می
زند باید مورد خشم وعتاب قرارگیرد!. چهارم آن که ایشان متأسفانه در کسوت یک
تمامیت خواه تشکیلاتی در پشت حقوق "اکثریت" و مواضع
آن سنگرگرفته و به روی صحنه آمده است و به
انکارحقوق بدیهی اعضاء پرداخته است که نقد
آن ها هدف اصلی این نوشته است.
همانطورکه اشاره کردم دراین نوشته از صدا و
رویکردسوم بطور عام دفاع می شود، اما
معلوم نیست که چرا وقتی پای برخورد مشخص به
میدان می آید، یک دفعه قافیه شعر بهم می ریزد و هیچ کاربردی از صدای سوم در
برخوردهای ایشان با تریبونال و جنبش دادخواهی وجود ندارد. ایشان می گوید جنبش دادخواهی ربطی به صدای سوم
ندارد.چون هنوز جنگ گرمی به وقوع نه پیوسته است. ظاهراجنگ گرم مقدمه و مراحل
تکوین ندارد و تا رسیدن به نقطه اشتعال هیچ موضعی وتلاشی بازدارنده نباید صورت داد. ارجاع
آن به دادگاه های موجود جهانی امری است خیلی طبیعی و مشروع، هم چون مراجعه به پلیس
و دادگاه های محلی حول مسائل پناهندگی و شغلی و درسی و نظایرآن. در برخورد با تریبونال هم این
فراافکنی را شاهدیم. چرا که اگر کسی بخواهد داستان نیمه تمامی را ادامه بدهد قاعدتا
باید آن را ازهمان نقطه ناتمام مانده
شروع کند تا برای مخاطبان نکته تازه و جالبی داشته باشد. اما وی آنها را دورمیزند و مسکوت می گذارد. از این رو اگر
رفیق می خواست واقعا بحث تریبونال را به
نحو اصولی پی بگیرد و نه از باب پرخاش گری
و خالی کردن دق دلی و آب را گل آلودکردن و برشکاف چپ ها و تشتت آن افزودن، قاعدتا
می بایست دنباله آن را از نقطه نیمه تمام
مانده یعنی از صدور کیفرخواست اولیه پی می
گرفت که شامل پیگیری و تشکیل کمیسیون ویژه
توسط سازمان کشورهای اسلامی و دولت ها و جمهوری اسلامی و شورای حقوق بشرسازمان
ملل و... و نیز حذف متن فارسی این کیفرخواست از سایت ایران تریبونال می بود. اگر داستان
از نقطه نیمه تمام مانده شروع می شد معلوم می شد که لب نظرایشان و نسبت آن با صدای سومی که در گوشه و
کنارنوشته اش به آن اشاره کرده است چیست،
و اگرآن احکام هرآینه ولو بخشا در تضاد با صدای سوم قرار داشت، آنگاه برای جبران
یا مقابله با آن چه اقداماتی باید انجام گیرد و چگونه لازم است در طی همین مدتی که قضات درحال تدوین متن نهائی
هستند لااقل صدای اعتراضی خود را به گوش آن ها برسانند.
از این بحث ها که بگذریم، می رسیم به
موضوع اصلی که سبب نگارش این مطلب، یعنی پرداختن به آن نکاتی شد که ر.مجید
در میان دعوا پیرامون حق و حقوق اقلیت و نظرمخالف در سازمان مطرح ساخته است. او در
این نرخ گذاری تنها به قاضی رفته و با
پوشاندن لباس تشکیلاتی و اساسنامه ای و مواضع اکثریت به رویکرد خود، مرا بدلیل انتشار نظراتم آن هم
برای بار سوم (وچه جرئتی!) مورد شماتت تشکیلاتی قرار داده است! باز جای شکرش باقی است
که ایشان تنها سه مطلب مرا در این مورد دیده اند و گرنه اگر همه را دیده بودند،
احتمالا با خشم فزون تری باید
انتظاراخطارتشکیلاتی و بالاتراز آن را هم می داشتم! .علاوه بر این نرخ گذاری که موضوع این نوشته است، نقد فرهنگ تمامیت خوهانه ای که در گفتمان "میان
دوصندلی نشستن" در میان صفوف چپ رایج است و او هم در نوشته
قبلی و هم اخیر خود از آن بهره وافرگرفته است و تنها مختص به وی هم نیست و موضوعی فراتراست، جدا گانه مطلبی که
ربطی هم به ایشان ندارد نوشته ام که بدلیل
اولویت موضوعات دیگر مدتی است که در
آرشیوم خاک می خورد و البته در اولین فرصت پس از ادیت نهائی انتشارخواهم داد.
فرازهای
مهم نرخ گذاری در وسط معرکه
الف- ایشان
دربخشی ازنوشته خود پس از طرح تحولات مربوط به نقد دولت ایدئولوژیک و دفاع از
آزادی های بی قید وشرط سیاسی و پلورالیسم
در سازمان می نویسد: [در درون تشکیلات هم بر آزادی بیان و پخش و انتشار نظر فردی و براندازی سیستم قیم مآبی ولی فقیه گونه ی
تشکیلاتی پافشاری نموده ایم و «پولیت بوروهای خودگزیده» را به چالش کشیده
ایم و با رشد مرحله ای این گرایش
فکری، نه یک بار، که چندین
بار، و هر بار، به نحوی
بارزتر، در برابربقایای جان سخت و سمج گرایش قیم
مآبی ایستاده ایم و سرانجام پس از جدائی
بخش قیم مآب در سال هشتاد و هشت خورشیدی، اطاعت کورکورانه ی اقلیت از اکثریت
را هم از اساس نامه سازمانی خود برداشتیم.
اما حذف اطاعت اقلیت از اکثریت
سازمانی، یا حذف اجبار اقلیت به هم راهی با اکثریت، در تأئید دوگانه گی تاکتیکی، که رفقای جداشده، به ما نسبت می دهند، نبوده
و نیست. از این روی، در
اساس نامه تأکید نموده ایم که اقلیت تشکیلاتی،
حق اتخاذ تاکتیک مخالف با تاکتیک اکثریت سازمانی را ندارد].
درمورد این ادعا و تابوسازی تاکتیک مخالف چه
می توان گفت؟:
نخست آن که اگر براستی سیستم ولایت فقیه
گونه برافکنده شده است و اگر طبق اساسنامه اطاعت اقلیت از اکثریت حذف شده است، و اگر براساس همین اساسنامه اقلیت حق تبلیغ و
ترویج مواضع خود را ولوبرخلاف نظراکثریت و یا ک.م دارد، پس چگونه می توان با چرخشی صدوهشتاد درجه ای گفت که اقلیت حق
اتخاذ تاکتیک مخالف را ندارد! اگر اقلیت حق دارد نظرات و مواضع خود را تبلیغ و
ترویج کند، مگراتخاد تاکتیک بخشی از این مواضع نیست؟!. پس از جنبه منطقی اگرحق
تبلیغ و ترویج پذیرفته شده باشد، ادعای منع اتخاذ تاکتیک بی معنا و درتضاد با آن
است. اتخاذ تاکتیک های متفاوت در سازمان چندصدائی
دوگانگی نیست بلکه بسیارطبیعی و در انطباق
ذاتی با چندگرایشی بودن آن است. در اصل
این دوگانگی از منطق دوگانه کسی ناشی می شود که مدعی است اقلیت حق اتخاذ تاکتیک
ندارد و برای یگانه شدن می کوشد با فراافکنی دوگانگی ذهنیت خویش، حق ابراز نظرطرف مخالف
را سلب و یا مشروط کند. پس کجارفت پذیرش اصول پلورالیستی و آن ادعای آزادی اندیشه
وبیان بی قید وشرط درهمین نوشته ایشان ؟!.
دوم و بدتراز آن، جدا از تناقض و دوگانگی نهفته در این رویکرد که اگر مقابله
نشود برطبق دینامیسم درونی اش مثل همه
تجارب و موارد تاریخی بسوی یک دستی و تک صدائی حرکت خواهد کرد، استناد آن به
اساسنامه است! استنادی که از اساس واهی و غیرواقعی است.
من تردید دارم که صاحب چنین ادعائی حتی یک بارهم با دقت اساسنامه کوتاه را به ویژه بهنگام نگارش این مطلب خوانده باشد و گرنه چطور ممکن است در روز روشن
چنین حکم ناوجودی را ساخت و به
اساسنامه منتسب کرد!. وقتی کسی می خواهد ادعای مشخص وحقوقی را مطرح کند و آن را
مبنای قضاوت خود و خوانندگانش قراربدهد، التزام به برخورد مسؤلانه می طلبد که با
وفاداری به حقیقت و دستکم بدلیل احترام به
خوانندگانش، بدور از تفاسیرمن درآوردی و یا مراجعه صرف به ذهن و خاطرات خود، با
ارائه مستند مورد ادعا دست به قلم ببرد.
بهرحال، بهتراست قبل ازهرچیز به خود اساسنامه در
باب حقوق
اعضاء فراکسیونها و گرایشات نظری و سیاسی رجوع کنیم. ناگفته نماند که در این مورد، هم نظراکثریت دراساسنامه آمده و هم نظراقلیت. یعنی
درباره همین موضوع بطور پایه ای در سازمان ما دو نظرمتفاوت وجود دارد. گرچه از نظراقلیت، مواضع سازمان صرفا معادل مواضع اکثریت
نیست، اما برای اجتناب از بحث های اضافی و غیرلازم، استناد به نظراکثریت هم کافی
است بخصوص که ایشان درپشت آن سنگرگرفته اند:
نظراکثریت:
موضع و نظررسمی سازمان درمورد هرمسئله، در کنگره ها و دیگرابزارهای تصمیم گیری
سازمانی، پس از بحث و تبادل آزادانه اندیشه ها، با رأی اکثریت تعیین می شود. اقلیت
سازمانی می تواند پس از تصمیم گیری کماکان به تبلیغ و ترویج نظرات خود بپردازد و
ملزم به اجرای نظراکثریت نیست*3
چنانکه ملاحظه می
شود، حتی از نظراکثریت هم هیچ حدود و ثغوری وهیچ منعی برای طرح مواضع اقلیت والبته
هرعضوی برای تبلیغ و ترویج مواضع اخص خود
( که مغایر مبانی مشترک نباشد و هنگام
مباحثات کنگره ها بدون هرگونه قید و شرطی)
وبطریق اولی سلب حق اتخاذ تاکتیک توسط اقلیت وجود ندارد. و این البته برای سازمانی
که در کشاکش بین تک صدائی و چندصدائی دچارانشعاب شده است عجیب نیست.
ثالثا، علاوه برتناقض منطقی و مغایرت با
اساسنامه و مهم تر ازهردوی آن ها، باید
پرسید مگر تبلورمعنای ولایت فقیه گونه بودن و نابرابری و استبداد و فوق سانترالیسم
و استالینیسم و هرنامی که دوست دارید برآن بگذارید، آن هم درعریان ترین و ذمخت ترین جلوه خود، جز این است که کسی بگوید اقلیت یک سازمان حق اتخاذ تاکتیک مخالف با نظراکثریت را ندارد! چنین سخنی را حتی
مدافعان دو آتشه آن نیز بخود اجازه نمی دهند که این چنین صریح برزبان آورند. حتی رفقای جداشده هم به این صراحت و با چنین ذمختی آن را مطرح نساخته
اند. بدیهی است که چنین گفتمانی متعلق به
یک سازمان تک صدائی و از نوع استالینیستی آن است و طرح آن توسط ر.مجید تعجب آور و
در تناقض با سایرنظرها و باورهای او است.
چقدر آسیب پذیریم!
ماهمه چه خود آگاه باشیم و چه نباشیم، علیرغم
نظرات کلی و ضدسیستمی خود، دایما در جریان زندگی وکار و سایر فعالیت های روزمره درحوزه های گوناگون اجتماعی اعم از اقتصادی و
فرهنگی و ایدئولوژیکی و در یک کلام درهمه حوزه های زیست خود به نحوی از انحاء درحال
بازتولید سیستم موجود در اشل های ولو کوچک هستیم. هیچ سیستمی بدون این بازتولید
روزمره قادر به بقاء خود نیست. ما کمونیست های نیزعلیرغم ادعاهای خود مشمول همین
واقعیت تلخ هستیم، مگر باندازه ای که درهرحوزه ای برعلیه آن مناسبات وارد
مبارزه شویم و با ایجاد مناسباتی ازنوع
دیگربه مقابله با آن ها برخیزیم. این اصل رهائی
در اشل مناسبات فی مابین اعضاء یک سازمان هم به مثابه یک کمونالیته و الگوئی
متأثر از جهانی که برایش مبارزه می کند
نیزجاری است وگرنه درهمان حد و اندازه خود دارد همان الگوها وهنجارها و مناسبات حاکم برجوامع طبقاتی
و سلسه مراتبی و انقیاد را بازتولید می کند. محتوای سخن کسی که رسما اعلام می کند اقلیت
حق اتخاذ تاکتیک مخالف اکثریت را ندارد، براستی ماهیتا چه فرقی با صدورفرامین توسط
حکومت هائی که هرروز و هرلحظه درتلاش برای کنترل جامعه و آزادی مردم هستند دارد؟
بجز آنکه اولی در قلمروکوچک خود و آبی که برای شناکردن دارد، بدان مبادرت می ورزد
و آن دیگری درقلمروی به وسعت یک کشور؟. باید از چنین کسی پرسید برای کدام اهداف رهائی بخشی مبارزه می کند و ماهیتا سخن وی
چه تفاوت ماهوی با سخنان وعملکرد نظام های حتی استبدادی وتمامیت گرا و مسلط برجامعه و کنترل شهروندان و اقلیت ها
دارد؟ در واقع همه آن ادعاهای کلی دال بروفاداری
به آزادی اندیشه و بیان و نفی مناسبات ولایت
فقیه گونه و سازمان تک صدائی و استالینیستی و نظایرآن همه و همه تعارفات کلی هستند که وقتی پای آزمون مشخص و
مصادیق به میان می آید رنگ می بازند. براستی دراین صورت دیگر از آن ادعاهای رهائی
بخش به عنوان کمونیست و چپ چه چیزی باقی
می ماند؟ و اگر دری به تخته بخورد و زبانم لال روزی چنین چپی به چیدن میوه ممنوعه قدرت به پردازد که
"خدا" آن روز را نیارد!"، بی تردید همه این ها یک جا بازتولید خواهند
شد و بنام چپ و طبقه وسوسیالیسم ... . جز پنیه کردن ارزشهای انسانی و جز ناامیدی و
بی آیندگی و سوزاندن فرصت های تاریخی چه چیزی ببارخواهند آورد؟ در واقع
همه این نارسائی ها، ریشه در تنزل مبارزه ضد
سیستم، سیستم مبتنی برولایت فقیه گونه به یک فرد یا جریان معین و "ولی فقیه" مشخص و در کنه خود سودای جابجائی قدرت و تسخیرجایگاه آن توسط نیروی معارض آن
با حفظ پایه های همان سیستم بجا مانده دارد. نتیجه آن هم می شود این که با
تغییر و جابجائی این یا آن فرد و این یا آن "ولی فقیه"، گوئی به مشروط
امان رسیده ایم و روز ازنو روزی از نو، شروع به بازآفرینی همان وضعیت نفی شده می کنیم. اگربه ریشه های سلطه و نظام ولی فقیه
پرور برخورد کنیم، آن گاه دیگر با جابجائی
یک یا چند نفرمسأله را حل شده تلقی نخواهیم کرد و به این تصورباطل درنمی غلطیم که
گویا هرچه شراست درآن سو قرار دارد وهرچه خیراست دراین سو. نه! در همه ما به گونه ای یک ولی فقیه کوچولو کارگذاشته شده
است که به محض یافتن فضا و فرصت مناسب
شروع به رشد و تکثیرمی کند. تنها با مبارزه مستمر و معطوف به سیستم و ریشه ها و
مناسبات حاکم در زندگی روزمره امان است که می توانیم از بازتولید همان هیولائی که علیه
اش می جنگیم در درون خود و مناسبات خودمان ممانعت کنیم. در غیراینصورت با بی
تفاوتی و بی خیالی نگران کننده ای- همانطورکه متأسفانه وجود دارد- از کناراین گونه
سخنان صریح ومغایربا رهائی و پرنسیب های
انسانی رد می شویم. غافل از آن که تنها ماهیت و چگونگی واکنش امروز و هم اکنون امان است
که یا شرایط بازتولید وتداوم آن را می آفرینیم
و تقویت می کنیم و یا آن را تضعیف کرده و
نهایتا می خشکانیم. هیچ چیز و از جمله هیچ
هیولائی یک باره و یک روزه ساخته نمی شود، بلکه در متن پراتیک روزمره و
اکنون ما ساخته و پرداخته می شود. البته درهمین جا من برای آن که از جاده انصاف دورنشده باشم،
اضافه کنم که بیان چنین سخنانی با چنین ذمختی توسط این رفیق برای خود من هم
غیرمنتظره بود و تا جائی که می دانم نه با سایرمواضع شناخته شده و تاکنونی وی تناسبی دارد و نه بخصوص با منش و
رفتارعملی اش. اما این دوگانگی هیچ از اهمیت و ضرورت نقد چنین رویکردهائی در میان صفوف چپ برای مقابله با تولید فضاهائی که می تواند
درهموارکردن عروج گفتمان های متمایل به تک
صدائی، مؤثرباشد کم نمی کند.
******
ایکاش تاخت
و تاز ایشان در نقطه ای متوقف می شد و جلوترنمی رفت. اما متأسفانه با فراتررفتن از
کلیات و وارد مصادیق ریزشدن، جائی برای تأویل و تفسیرخوش بینانه و انشاء اله
گربه است باقی نگذاشته است. جائی برای خوش خیالی هائی چون منظور از منع اتخاذ
تاکتیک مخالف، نفس اتخاذ تاکتیک و ترویج و تبلیغ مواضع تاکتیکی نیست بلکه ناظربرعدم کارشکنی عملی در پراتیک اکثریت و
نظایرآن است و یا این که گویا به شکل نادرست و غیردقیق فرموله شده است و....
. حال به بینیم که خود نوشته چه می گوید: [پشتیبانی ما از برگزاری
تریبونال و حضور ما در لندن و لاهه جنبه ی فردی ندارد که هر کس تنها
به اراده ی خود، بدان پیوسته باشد، یا به اراده ی خود به مخالفان بپیوندد].
تا آنجا که به سنت تشکیلاتی ما حتی به دوره پیش از انشعاب برمی گردد، این
گونه فعالیت ها داوطلبانه بوده است و ک.م حداکثربه توصیه بسنده می کرده است. این
که از کی این اراده از آن ها سلب شده است برای من روشن نیست. این جور
اجبارها و برخوردهای آمرانه و از بالا بیشتر به منش و شیوه های فرقه هائی چون
مجاهدین و نظایرآن ها شبیه است تا یک سازمان دارای مناسبات و منش واقعا دموکراتیک.
موضع مخالف و موافق داشتن حق هرعضوی است که هیچ کس نمی تواند آن را سلب کند. بدیهی
است که چنین ادعائی بازتاب و بیان مشخص ترهمان ادعای عدم حق اتخاذ تاکتیک مخالف
اکثریت توسط اقلیت است.
درفرازدیگری از نوشته، این رویکرد اوج بیشتری گرفته و به
نقطه دراماتیک نزدیک تر می شود: نقطه ای که محدودیت و ممنوعیت حتی شامل کمیت
و دفعات هم می شود:
[کمیته مرکزی سازمان ما در تائید کارزار دادخواهی و برگزاری
تریبونال اعلامیه پشتیبانی دادند و ما با آگاهی بر همه ی جوانب قضیه،
امکانات تبلیغاتی خود را در خدمت کارزار دادخواهی گذاشتیم، از این زاویه،
تکرار سه باره ی*4 اعلام موضع از جانب رفیق روزبه، برهم زدن
قواعد بازی تشکیلاتی، بی توجهی به اساس نامه سازمانی و گزینش تاکتیک
مغایر با موضع اکثریت سازمانی است.].
چنان که مشاهده می کنید همه چیز فیکس و دوقبضه شده است و قید محدودیت به حوزه کمی نوشته نیز تسری پیداکرده است. "خدا" بداد کسی برسد که بخواهد برای بارچهارم مطلبی در مخالفت با نظراکثریت بنویسد!.
چنان که مشاهده می کنید همه چیز فیکس و دوقبضه شده است و قید محدودیت به حوزه کمی نوشته نیز تسری پیداکرده است. "خدا" بداد کسی برسد که بخواهد برای بارچهارم مطلبی در مخالفت با نظراکثریت بنویسد!.
درانتهای این فراز از نوشته آمده است:
[و با
تأکید می توان گفت که ایشان (یعنی من) بی هوده تلاش نموده تا برای
سومین بار، دامن خود را از آلوده گی به اتهامات و برچسب های ناچسب، هیات اجرائیه و
دیگران بر کارزار دادخواهی و تریبونال برهانند، زیرا بدون اعلام سه
باره هم، ایشان از همه ی انتقادات و اتهاماتی که بر اکثریت سازمانی وارد است مبرا
خواهند بود!]. درمورد این عبارت و ادعا که گویا انگیزه من در نقد و طرح
انتقادها برای باج دادن به حریف ایشان و جلب رضایت جداشدگانی است که مقابله
و رقابت با آن ها تمامی فکر وذهن نویسنده را به خود مشغول کرده است، چه می توان
گفت؟! البته این عبارت دیگر از جنس مباحث مربوط به حق آزادی بیان و اندیشه و
حقوق اساسنامه ای و نظایرآن نیست بلکه از جنس هدف گرفتن منش و شخصیت مخالف
خود است و برای بی ارج و سکه یک پول سیاه کردن انگیزه ها و استدلال ها و
مواضع آن. جالب است که نویسنده با چنین رویکردهای فرقه ای عنوان
مقاله خود را هم تریبونال و منطق فرقه ای گذاشته است که هیچ سنخیتی با
موضع گیری از منظر فرافرقه ای ندارد. من تمایلی ندارم که اسمی براین نوع رویکرد
های عمیقا فرقه ای و فراافکنانه به نهم. اما اگرقرارباشد مست گیرند هرآن چه هست
گیرند، چنان که به صراحت درنوشته ر.مجید آمده است: [حذف اطاعت اقلیت از اکثریت
سازمانی، یا حذف اجبار اقلیت به هم راهی با اکثریت، در تائید دوگانه گی تاکتیکی،
که رفقای جداشده، به ما نسبت می دهند، نبوده و نیست. از این روی، در اساس نامه
تاکید نموده ایم که اقلیت تشکیلاتی، حق اتخاذ تاکتیک مخالف با تاکتیک اکثریت
سازمانی را ندارد]، اگر خط و نشان کشیدن برای نظر مخالف، تلاشی برای باج دهی و
برائت از ادعای رفقای انشعابی و حتی سبقت گرفتن از آن ها در مورد دوگانگی
تاکتیکی نباشد پس برای چیست و چه نامی دارد؟ متأسفانه صف آرائی های
فرقه ای، رفیقمان را به جائی رانده است که حتی حق وحقوق اولیه هرعضو و یا
اقلیت را نیز با صراحتی مثال زدنی انکارکرده است که البته در این دور و زمانه برای
هیچ کس افتخاری محسوب نمی شود. پس تا همین جا اگرانصافی وجود داشته باشد، نقدا
صفربر یک به ضررایشان است!. پرونده مبارزه من علیه این نوع مناسبات انقیاد آمیز از
آن زمان که بر پلشتی و انقیاد نهفته در آن پی برده ام و بقول ایشان برماهیت
ولایت فقیه گونه آن ها آگاه شده ام بسیار قطور است و به کتابی حجیم و صدها صفحه
وبیشتر می رسد که اکثرا هم منتشر شده است و با این حساب بعید است آنگونه هم که شما
تصورکرده اید ارزان فروش باشم. همین نوشته هم نشان می دهد که مبارزه علیه این گونه
سخنان و مناسبات انقیادآمیز در هرشکل و شمایلی ادامه
دارد. بقول معروف شب درازاست و قلندر بیدار! پس باید همه امان- و مطقا همه امان-
قاچ زین را به چسبیم که باد کلاهمان را نبرد. و دعا کنیم که "خداوند" ما
را از این گونه بلیات و تابوسازی ها و آفات سلطه و ارزان فروشی ها مصون نگهدارد!
*1- لینک
مقاله ر.مجید: http://www.rahekaregar.com/maghalat/2013/01/20/tutalmm.htm
*2- این
که از برخوردهای مشخص لنین با شرایط مشخص
روسیه و بهره گیری وی از شکاف های درونی بورژوازی جهانی علیه بورژوازی خودی
بخواهیم کلیشه سازی کرده و نتیجه عام
تئوریک برای همه زمان ها و مکان ها بگیریم و بگوئیم که براساس نظریه لنینی برای سرنگونی بورژوازی خودی ائتلاف با شیطان هم
مجازاست، و همین طور از برخورد با تجربه مشخص و متفاوت چین هم بخواهیم یک فرمول عام فرازمانی و مکانی، در اتحاد با بورژوازی خودی علیه امپریالیسم استخراج کنیم و آن ها را به عنوان دو تزمتضاد و جهان شمول در برابرهم قراردهیم چندان سنجیده و علمی به
نظرنمی رسد و می تواند گمراه کننده باشد. ولو آنکه دیگران-پیروان دوآتشه- چنین تعمیم های نادرستی
صورت داده باشند. تجارب مشخص وقتی
از بسترتاریخی و شرایط مشخص خود خارج گردید تبدیل به کلیشه ها و آیه های مقدس و تهی
می شوند. این نوع جداسازی ها بسیار رایج است و ریشه دار و زیان باراست، اما برخورد علمی و اصولی
باید از آن حذرکند.
*3- لینک
اساسنامه:
نظراقلیت سازمان درمورد بند4:
"سازمان ما کلیتی است دربرگیرنده همه اعضاء با گرایش های گوناگون اعم
ازاکثریت و اقلیت ( یا اقلیت ها). بجز مواضع مشترک و عمومی سازمان، مواضعی که بنام
اکثریت و یا اقلیت اتخاذ می شوند تنها بازتاب دهنده مواضع سیاسی- عملی اکثریت یا
اقلیت سازمانی است. بدیهی است تازمانی که اشتراکات پایه ای و جهت گیری های
مشترک وجود دارد، تمایز در مواضع گرایشها بخودی خود نمی توانند منفی باشند و نمی
توانند ونباید موجب تضعیف و لطمه زدن به مبارزات مشترک آنها در برابر دشمن طبقاتی
مشترک و تضعیف مناسبات رفیقانه اعضاء سازمان گردد."
به گمان من دیوارچینی بخصوص
درعصر ارتباطات و گسترش بی سابقه رسانه ها بین عمل و نظر وجود ندارد رابطه بین آن
ها بسی گسترده تر، تنگاتنگ تر و غیرقابل کنترل ترشده است. اساسا نفس تبلیغ و ترویج خود بخش مهمی از
عمل است. چنین گسستی نه به لحاظ نظری قابل توجیه است و نه به لحاظ عملی
ممکن. با هیچ منطقی نمی توان کسی را از حق عمل کردن به چیزی که درست می داند
بازداشت. این آن روی سکه عدم اجبار یک فرد و یک عضو به اجرای نظری است که
قبول ندارد. مسأله اصلی نه انکارچنین حقوق بدیهی بلکه فهم این نکته است که چنین
اقدامات چندگانه تاچه در مغایرت با اشتراکات و مبانی پایه ای و تقویت صفوف (و
نه الزاما یک صف معین) اکثریت استثمارشوندگان است و گرنه چند گانگی در گرایش و نظر
و عمل بخشی از هویت وجودی سازمان های چندگرایشی و صفوف متکثر آن ها در برابردشمن
مشترک است و از آن هم، چه برسمیت شناخته شود یا نشود، گریزی نیست. علاوه براین
تنظیم مناسبات رفیقانه و عدم کارشکنی دربرابر دشمن متشرک همانطورکه در ذیل
نظراقلیت آمده است بخش مکملی از مناسبات آزاد و همبسته را تشکیل می دهد. بنابراین
باید هوشیاربود که به دام مدافعان یک سازمان ویک صدا، و یک سازمان و یک تاکتیک،
و تابوسازی های مربوط به آن نیفتاد. بگذریم ازاین که در
تجربه مشخص تریبونال و موارد مشابه آن اساسا چنین مشکلی وجود خارجی نداشته و طرح
آن ها بلاموضع است. هم چنان که اتخاذ تاکتیک مخالف اکثریت توسط اقلیت و
تبلیغ و ترویج آن هم در سازمان ما از دیرباز متداول بوده است ( مثل قطعنامه های متفاوت، مثل
اسناد سیاسی که شامل تاکتیک های مشخص نیز می شده اند و
....).
*4- درمورد موضع گیری ر.مجید
نکته دیگری نیز جلب توجه می کند: ازیکسو در حالی که حقوق بدیهی و رسمی اعضاء
سازمان و گرایش ها را بزیرسؤال می برد و در پشت اکثریت و مواضع آن سنگرمی گیرد،
درعین حال به موازات آن خود به سهولت مواضع شناخته شده سازمان نظیر صدای سوم را
نفی و کمک گرفتن از دولت ها را توجیه و مجاز می داند.
درمورد نوشته سوم هم باید
اضافه کنم که اولا درپاسخ به انتقادهای مشخص نوشته شده است و قصد تکرار موضع
آنگونه که وی مدعی است در کارنبوده است. ثانیا از قضا مخاطب این نوشته و نوشته
بعدی برخلاف ادعاها و برخوردهای تند ایشان، اساسا رفقای طیف مخالف تریبونال بوده
است و در پاسخ به انتقادهای وارد شده به نوشته های من و ایجاددیالوگ بین
نظرات مخالف. و همین واقعیت نشان دهنده آن است که باید
علت پرخاش را درجای دیگری جستجوکرد. این جای دیگر به گمان من باید همان رویکرد
ایشان باشد به صدای سوم و موضع گیری نسبت به کشمکش قدرت های امپریالیستی و
جمهوری اسلامی. دراین رابطه همانطورکه نوشته اخیرایشان هم نشان می دهد
ر.مجید با استراتژی صدای سوم لااقل آن گونه که من می فهمم و از آن دفاع می
کنم زاویه دارد. نگاه ایشان به گمان من خم کردن میله به سمت قدرت های بزرگ لااقل
تا مقطع آغاز جنگ گرم است. این زاویه برخورد در تجربه جنگ اسرائیل و حماس هم در
چندسال پیش وجود داشت. درآ ن زمان مواضع برخی رفقائی که بعدا جداشدند متمایل به خم
کردن میله به سود حمایت از حماس و عدول از راهبرد صدای سوم بود. اما ما هردو
درعین حال که علیه مواضع آن ها بودیم و مطلب هم نگاشتیم که دربولتن مباحثات
انتشاریافته توسط آن ها منتشرهم شده است، اما درعین حال باهم دیگر نیز زاویه
داشتیم. البته وجود چنین اختلافاتی عجیب نیست. با آن می توان بدور از پرخاش و
فراافکنی برخورد کرد. می توان مواضع خود را بصورت اثباتی طرح کرد و پشت دیگران
سنگرنگرفت و به حقوق اعضاء و اقلیت ها و سایرگرایشها دست اندازی نکرد. و برتضادهای
درونی چپ به شیوه فرقه ای دامن نزد ( آنهم بهنگامی که دعوای حول تریبونال
اندکی فروکش کرده و به چپ مجال می دهد که به سایرموضوعات گوناگون و مهمی هم که
هرروز آوارمی شوند اندکی بیاندیشد) و درعین دفاع اصولی از مواضع خود در
یافتن حلقات مشترک و اقدامات مشترک کوشید.
No comments:
Post a Comment