کنفرانس پاریس، و مانیفست"کنش برای
توقف جنایات اقلیمی"
نتیجه: توافقی که نه سیخ به سوزد
و نه کباب!
به هرکس سهمی داده شد تا همه را
راضی کنند، به همه فرصت و قدرت مانور داده شد تا هیچ کس تعهد لازم و مشخص و زمان
بندی شده را به عهده نگیرد. سهم طبیعت از این توافق، یک تعهد کلی حول گرمایش زمین
زیردو درجه و الزام به کاهش گازهای گلخانه ای بود. سهم کشورهائی چون چین و هند و
استرالیا و یا کشورهای دارای منابع کلان سوخت فسیلی و کمپانی ها آن بود که از یک تعهدمشخص و زمان بندی شده برای کاهش سوخت
فسیلی معاف شدند.
سهم کشورهای پیشرفته صنعتی،
توصیه ای خطاب به آن ها بود که تلاش کنند
حتی الامکان در اسرع وقت از انتشارگازهای گلخانه ای خود بکاهند. سهم کشورهای فقیر
تر و کم تر تؤسعه یافته هم که بیشترین آسیب را از بحران تغییرات اقلیمی و حذف سوخت
های ارزان متحمل می شوند، وعده کشورهای ثروتمند مبنی بر ایجاد صندوقی زیرنظر
سازمان ملل ( برای پرداخت 100 میلیاردلار
کمک سالانه از 2020) برای جبران فشارها و توان انتقال به سوخت پاکیزه بود.
تلاش شد که نگرانی کشورهای جزیره ای و ساحلی هم که از اولین قربانیان بالاآمدن آب
دریاها بشمار می روند، و بیش از همه اصرار بر پذیرش افزایش گرمایش تا سرحد یک و
نیم درجه داشتند، با قول نگهداشتن گرما در زیر دو درجه بر طرف شود. تنها باین
ترتیب بود که دست اندرکاران کنفرانسی که اوباما مدعی است آمریکا رهبری آن را به
عهده داشته است، علیرغم بلوک بندی های سه گانه درونی و داشتن منافع متفاوت هرکدام،
توانستند به یک توافق عمومی بین تقرییا 200 کشور برسند. البته این توافق، به بهای
بسنده کردن به تصمیم کلی معطوف به کاهش گازهای گلخانه ای از یکسو و عدم پافشاری بر
روی تعهدات و اقدامات مشخص و متقابل، واگذارکردن آن ها به نشست های بعدی و از جمله
به نشست 5 سال دیگر بدست آمد. طبق نظرکارشناسانی که سند را بطوردقیق مطالعه کرده
اند،متن بیانیه جوری تنظیم شده است که قابل تفسیر باشد و بتواند از سدمخالفت های
درونی- و از جمله جناح مخالف در آمریکا و شماری دیگر از کشورهای پراهمیت- بگذرد،
بخشی اختیاری است و بخشی الزامی بدون آن که حوزه های هر کدام از آن ها روشن شده
باشد. یک تریلیون دلار سوبسیدسالانه توسط
دولت ها به شرکت های تولید و استخراج و نیز به مصرف کنندگان سوخت های فسیلی
داده می شود، که اشاره مشخصی به آن و حل این معضل نشده است. یکی از کارشناسان در
گفتگوئی با یکی از رسانه ها ابزاز داشته است که در این سند حتی از بردن نام نفت و
گاز و ذغال سنگ هم اجتناب شده است. هدف کلی بدون هدف گذاری های ملی رها شده است.
در خودمتن هم آمده که خطرتغییرات اقلیمی بسیار بیشتز از آن چیزی است که پذیرفته
شده است.
به این ترتیب آن ها با توافق روی
اهداف کلی و شناورکردن تعهدات و اقدامات
مشخص و زمان بندی شده و استفاده از فرمول های قابل تفسیر، گرچه به قولی از فاجعه
شکست جلوگیری کرده اند، اما به قیمت مبهم ماندن مواد آن. سران دولت های بزرگ به
مقتضای نیازهای خود این توافق را با لفاظی هائی چون یک گام تاریخی و نقطه عطف بزرگ ستودند،اما
بیشتر برای رهائی از فشارسنگین افکارعمومی و خشم جنبش های اعتراضی نسبت به بی عملی
دولت ها و کاستن از دامنه بی اعتمادی به قابلیت های خود در حل معضلات و بحرانی که
مستقیما از عملکرد آن ها ناشی شده است. بهمین دلیل با افتادن آب ها از آسیاب
انتظار می رود که نقصان ها و اشکالات اساسی آن رفته رفته خود را نمایان سازد. اما
از آن جا که سران دولت ها خود به چالش های موجود و حل نشده این توافق در صحنه عمل
و نه بر روی کاغذ، وقوف دارند و می دانند که با کارشکنی ها و مقاومت زیادی از جانب
شرکت های بزرگ و فراملیتی در حوزه های سوختی و کشاورزی و
دام و تجارت و مالی و صننعتی و لابی گری آن ها مواجه خواهند شد، بلافاصله
در ادامه لفاظی هائی اولیه خود که بیشتر
مصرف تبلیغاتی دارد، برای کاستن از حجم انتظارات عمومی تأکیدکردند که این توافق
تنها گام کوچکی در جهت حل بحران است و همه
مشکلات را حل نمی کند. چنان که اوباما در پی حصول توافق طی سخنانی ابراز داشت که
اگر همه اهداف اعلامیه هم محقق شود، فقط بخشی از مسیرکاهش کربن در اتمسفر طی شده
است. این تنها یک گام نخست برای توقف تغییرات اقلیمی است. صرفنظر از کارشناسانی که
بر کلی بودن تصمیم ها و طفره رفتن از تعهدات مشخص اشاره کرده اند، واکنش های اولیه
فعالان محیط زیست، از جمله در فرانسه که پس از پایان نشست اجازه راه پیمائی به آن
ها داده شد، ابرازناخرسندی به نیم بندبودن تصمیمات و طفره رفتن از تعهدات لازم، بوده
است. هر قضاوتی نسبت به این کنفرانس داشته باشیم، اما آن چه که محرز است، بزعم
فعالان محیط زیست پاسخی درخور و بسنده در تناسب با ابعادبحران نبوده است. و همین
واقعیت سبب شده که برخی از فعالان محیط زیست به گویند که کارجنبش علیه تغییرات
اقلیمی تازه شروع شده است. بسیاری از آن ها پیشاپیش اعلام داشته بودند که گردهم
آمدگان کنفرانس پاریس خود بخشی از مشکل اند و نه راه حل! بهمین دلیل پس از
فرونشستن گردوخاک لفاظی ها و "دستاوردبزرگ و تاریخی" احتمالا زمان به
میدان آمدن جنبش های محیط زیست در مقیاسی جدید تر و فراگیرتری فراهم شده است. نه
فقط برای آن که همین توافقات نیم بند روی کاغذ نماند بلکه با طرح مطالبات رادیکال
تر و مشخص تری که حل بحران می طلبد.
فراخوانی که در آستانه برگزاری
نشست پاریس توسط تنی چند از نظریه پردازان سرشناس چپ چون مایکل هارت، میشل لووی، نوآم چامسکی، نائومی کالین، جان هالوی و ... انتشاریافت، ناظر
برهمین ضرورت است. نگاهی به روئوس این فراخوان خالی از فایده نیست:
مانیفست کنش برای توقف جنایات اقلیمی*
- تأکیدبر حق زندگی نسل های کنونی، و بویژه آیندگان که
با تهدیدهای بزرگ تغییرات اقلیمی مواجه است.
- در خط مقدم این تهدیدها و عواقب مخرب برآمده از آن بومیان و جوامع
روستایی و مردمان فقیر شمال و جنوب جهان قرار دارند.
- نباید
توهمی نسبت به دولت ها و شرکت های فراملتی که تنها 90 شرکت مسؤل دوسوم گازهای
گلخانه ای هستند، داشت. علیرغم هشداردانشمندان، آن ها در اساس هم چنان در برابر
تغییرات اقلیمی بی اعتنا بوده و مشغول کارشکنی هستند. سرمایه داران، شرکت های
چندملیتی تجاری مالی و سوختی و حکومت ها و کشاورزی صنعتی مبتنی برسوخت های فسیلی
قصد و تمایلی برای چشم پوشیدن از از 80%
منابع سوخت فسیلی استخراج نشده در اعماق زمین ندارند.
-وضعیت
کنونی بطورمستقیم برآمده از چنددهه سوگندوفاداری به ساختار و ابدئولوژی بازآزاد، آزادسازی
مبادلات اقتصادی و سرمایه گذاری ها... (از جمله در حوزه های سوخت فسیلی) و کاهش
ظرفیت دولت ها در مواجه با تهدیدها و آلایندگی طبیعت بوده است.
-ما در یک
بزنگاه و نقطه عطفی تاریخی قرار داریم.
تغییرات آب و هوائی مشابه جنایاتی
از قبیل بردهداری، توتالیتاریسم، استعمار و نظام آپارتاید است. ما میدانیم این به معنای یک تغییرجهت تاریخی بزرگ است.
ما منتظر نمی مانیم تا دولت ها این اتفاق را میسر کنند. برده داری و آپارتاید نیز با خواست دولت ها ازمیان نرفت.
-تهدیدهای
بزرگ در عین حال آفریننده فرصت های بزرگی هستند:
وضعیت کنونی مخاطره آمیز است. با این حال فرصتی بی همتا برای تقویت دموکراسی، از ریشه برکندن
قدرت سیاسی
شرکت ها و تغییراساسی شیوه تولید و مصرف را نیز در
اختیارمان می گذارد. پایان بخشیدن به عصر سوخت های فسیلی، یکی از گام های اساسی به سوی جامعه عادلانه و پایداری است که سخت به آن نیازمندیم. ما این فرصت تاریخی را چه در پاریس و یا
هرجای دیگر، چه امروز و یا فردا هدر نخواهیم داد.
- ما می
توانیم!. برای توقف جنایات اقلیمی ما به ظرفیت هایمان متکی هستیم. همانطور که در گذشته زنان و مردان با مقاومت خود موفق
شدند بر جنایاتی
از قبیل برده داری، توتالیتاریسم،
استعمار و نظام آپارتاید چیره شوند و
برای برابری و همبستگی مبارزه کنند، ما نیز اکنون به دنبال پر و بال دادن به این قیام و خیزش
هستیم.
ما می کوشیم تا همه چیز را تغییر دهیم و راهی به آینده های قابل زیست تر به گشاییم. و کنش فعلی ما بسیار قویتر از آن چیزی
است که فکر می کنیم.
-دو پایه اصلی کنشگری
الف- دور
تا دور جهان، گروه ها و جمعیت هایی از ما در حال مبارزه با عوامل اصلی جنایات
اقلیمی و آب و هوایی هستند. ما با
محافظت از نواحی خود، کاهش نشرگازهای گلخانه ای، ایجادانعطاف پذیری بیشتر، دستیابی به
خودکفایی و استقلال غذایی از طریق مزارع
کوچک اکولوژیکی و اقداماتی از این دست مبارزه می کنیم.
ب- بسیج عمومی علیه دولت ها و حول مطالبات وخواست های مشخصی
و انضمامی با هدف پیشروی به جلو : در آستانه نشست تغییرات آب و هوایی سازمان ملل در پاریس، ما نیز عزم خود برای باقی گذاشتن سوخت های فسیلی در زمین را اعلام می کنیم. این تنها راه پیشروی ماست.
به طور مشخص، دولت ها باید حمایت مالی خود از صنایع وابسته و
مبتنی بر سوخت های فسیلی را خاتمه دهند
و قید استخراج 80% درصد از ذخایر باقیمانده از سوخت های فسیلی در زمین را بزنند(محورهای فوق از متن
فراخوان استخراج و دسته بندی شده اند).
******
پیرامون دوبازوی
راهبردی معطوف به بدیل، و هم چنین فرصت مهمی که برای سوسیالیسم، رهائی، تغییرشیوه
زندگی و تولید و مصرف فراهم آمده است، نکات زیر که عمدتا از مقاله «جهان در لبه
پرتگاه بحران زیست محیطی، و نگاهی به ریشه ها!» برگرفته شده، با تفصیل بیشتری به
آن ها می پردازد:
بهم
پیوستگی دو وجه اجتماعی و اکولوژیک مبارزه
طبقاتی!
اگر زمانی
مناسبات انسان با انسان و مناسبات انسان با طبیعت به خاطرآن که این روابط و
تأثیرات متقابل آن ها بر یکدیگر هنوز محسوس و ملموس نبودند، و تئوری های
اقتصادسیاسی معطوف به نقدنظام سرمایه داری عملا یک جانبه مطرح می شدند، اما اکنون
وجودپیوندهای این دو چنان تنگاتنگ و ملموس شده است که آشکارا بر خوردغارتگرانه با
طبیعت و مناسبات تولیدی- اجتماعی مبتنی بر استثمار و سود و جنون مصرف پشت و روی یک
سکه را تشکیل می دهند. به همین دلیل مفهوم مبارزه طبقاتی هم، انکشاف یافته و مبارزه علیه مناسبات سرمایه داری و قدرت، با
مبارزه علیه ویرانی محیط زیست سخت بهم گره خورده اند و بخشی از یک کلیت واحد و یک
مبارزه طبقاتی فراگیر با خصلت اجتماعی و زیست بوم را تشکیل می دهند که بطورموازی و
در پیوندباهم پیشبرده می شوند. دیگر آن ها را نمی توان به طورمکانیکی از هم جداکرد
و یکی را اولویت بخشید و دیگری را فرعی ساخت. چرا که در هر دوی آن ها این سرمایه
است که حرف اول را می زند. و باز هم به همین دلیل بدون تنظیم آن چنان مناسباتی که
بنیادآن نه بر سودخواری و غارت طبیعت، بلکه بر تعامل متقابل و دو جانبه بین انسان
و طبیعت استوار باشد و بر پایه تولید برای تأمین نیازهای انسان، در هم آهنگی با
طبیعت و توان بازیافت آن مبتنی باشد، برون رفت از بحران ناممکن است. نگرش تک بعدی
به مبارزه طبقاتی هیچ گاه قادر نخواهد بود رابطه بین این دو را به نحومناسبی تنظیم
کند. اگر مبارزه علیه سرمایه بطورهم زمان شامل هردوحوزه است، کارگران و زحمتکشان و
نیروها وجریان های چپ و مدافع رهائی در مبارزه و طرح مطالبات خود علیه نظم طبقاتی
ناگزیرند که مبارزه علیه استثمار و علیه ویرانی طبیعت را درهم آمیزند.
معنای دیگر
چنین رویکردی آن است که اولا هیچگاه در جوامع بشری، تضادانسان با انسان (شکاف
طبقاتی) و انسان با طبیعت (تهاجم سرمایه به طبیعت)، بطورهم زمان تا این درجه فعال
و انفجاری نبوده است. و ثانیا به معنی آن است که گره خوردگی این دوعرصه با یکدیگر
به مبارزه طبقاتی ابعاد و گستره تازه ای می دهد و بیانگرآن است که با افزایش پی
آمدهای مناسبات سرمایه داری، شرایط و فرصت های تازه ای برای به چالش طلبیدن سرمایه
و به عقب راندن و نهایتا امحاء آن در حال بوجودآمدن است. با این تفاوت که اگر
بتوان جامعه را برای مدتی با سرکوب و وعده و رفرم فریفت و ساکت و آرام کرد، اما
طبیعت را مشکل بتوان رام کرد و درعین حال از پی آمدهایش مصون ماند. با چنان زبانی
نمی توان با طبیعت سخن گفت. طبیعت وقتی که عصیان کند، تر و خشک را با هم می سوزاند
و چه بسا برگشت ناپذیر باشد، و به همین دلیل اخطارهای آن به خصوص در شرایطی که پی
آمدها و تهدیدات اقلیمی مرز و جغرافیا نمی شناسد، چنان که جنگل های آمازون ریه
زمین محسوب می شود و گازهای گلخانه ای آثارمخرب خود را بر همه جا می گستراند، گرچه
نه یکسان برای همه و برای جوامع فقیر و تؤسعه نیافته و کشورهای جزیره ای که بیش از
دیگران در معرض تهدیدقرار دارند، و از آن جا که "زمین خانه مشترک همه است"
و حالا حالاها بدیلی برای آن در افق دیده نمی شود، لاجرم بی اعتنائی به اخطارهای
آن بدون تاوان سنگین نیست. از
همین رو می توان گفت که پیوند آن دو، به گفتمان رهائی نه فقط معنای تازه ای می دهد
بلکه هم چنین به آن توش و توان تازه ای می بخشد. وقتی رهائی انسان از سیطره سرمایه با
رهائی طبیعت از سلطه سرمایه گره می خورد، پیونداین دو در برابرسرمایه روح تازه ای به کالبدمبارزات ضدسیستمی می دمد!.. دست نامرئی بازارآزادآدام اسمیت نه فقط با مقاومت جوامع
انسانی بلکه با عصیان طبیعت موردتهاجم نیز مواجه شده است.
دو
راهبردمعطوف به بدیل
الف- رفرم های تحمیل شده به
سیستم باید معطوف به ریشه ها و رادیکالیزه کردن مطالبات باشد. ابعادبحران چنان
پردامنه است که دلخوش کردن به تغییرات اندک، قادر به رفع چشم اندازفاجعه که به ویژه
نسل های آتی را هدف می گیرد نیست. کارچرخانان سرمایه وقتی هم تن به تغییراتی
بدهند، هیچ گاه از مسخ کردن و کم نفس کردن
آن ها غفلت نمی ورزند.
ب-
برپاکردن شبکه های خودبنیاد
سوای هم
پوشانی های مقطعی در این یا آن مورد، زودودن هرنوع همذات پنداری بین منافع درازمدت
و بنیادی جنبش ها با قدرت ها و سلطه یک اقلیت ممتازاقتصادی و سیاسی و گفتمان آن ها
بر مقدرات جهان، مستلزم برپاکردن شبکه هائی از خرده بدیل های رو به گسترش از
مناسبات نوین اجتماعی و زیست محیطی در دل نظم حاکم است. اگر زندگی مبتنی بر تعاون
و همبستگی و برقراری تعامل دو جانبه و متوازن با طبیعت، بر پایه جدائی ولو نسبی و
نه هنوزکامل تولید و مصرف از چرخه جهنمی بازار و سود ممکن باشد که هست، باید از هم
اکنون و در دل همین نظم کنونی، بویژه زمانی که بحران اوج می گیرد، شالوده ها و
پایه های اولیه اش بتواند جوانه زده و تجربه شود. گسترش چنین جوامع خودگردان وخودبنیادی
در تولید و مصرف و داشتن تعامل متوازن با طبیعت،با وقوع بحران های اجتناب
ناپذیرسرمایه داری و مبارزه مشترک جوامع بشری علیه سیستم حاکم می توانند حقانیت و
توان خویش را هم چون هسته های جوامع بدیل به منصه ظهوربرسانند. بطورکلی، روندشکل
گیری و گسترش حضوراین نوع مجامع خودبنیاد با افزایش گندیدگی نظم حاکم و تهدیدها
علیه بشریت و کره زمین، اجتناب ناپذیراست. اگر مبارزه برای تشکیل کمون ها و مجامع
خودبنیاد و خودگردان از درازنای تاریخ همواره وجودداشته و بخشی از مبارزه علیه ستم
طبقاتی و قدرت های حاکم را تشکیل می داده است، چرا اکنون با توجه به گندیدگی و
ابعادبحرن و بن بست سیستم حاکم از یکسو و
دست آوردهای بشرامروزی نتواند هم چون هسته های بدیل گسترش یاید؟!
یک تناقض بزرگ و
ضرورت برون رفت از آن!
مبارزه
در چهارچوب سیستم به تنهائی کارسازنیست. چرا که هرکس از ما و مطلقا هرکس اعم از کارگران
و معلمان و روشنفکران و انقلابیون و سازمان های مدعی سوسیالیسم و ... به نحوی، همه
و همه در عین حال که با سیستم مسأله داریم و از آن خشمگین هستیم و علیه اش مبارزه
هم می کنیم، اما در همان حال به انواع و اشکال گوناگون و در حوزه های متعددی مشغول
بازتولیدآن هستیم. ادعای داشتن داغ ترین و رادیکال ترین شعارها نیز تغییری در این
حقیقت تلخ بوجود نمی آورد. رازماندگاری سرمایه و سیستم حاکم وابسته کردن و به
کارگرفتن همه افرادجامعه در تاروپودمناسبات خود یعنی آن نوع از شیوه زندگی و زیست است که چه بطورمستقیم و چه
غیرمستقیم، از طریق کار و شغلی که در انقیادسرمایه است (اعم از یدی و فکری و با
دستمزد وبی دستمزدی.) و هم چنین مصرف و یا کنش های سیاسی معطوف به مشروعیت بخشی و
بازتولیدسیاسی سیستم، منشأ اصلی فربه شدن سرمایه و قوام نظام های سلطه طبقاتی هستند.
اعتراضات ما در چنین وضعیتی درون سیستمی بوده و مثل کسی است که علیه جاذبه زمین
شعار بدهد در حالی که بر اساس همان قانون جاذبه
در جای خود ایستاده و در اصل تابعی است از آن. اعتراض و مبارزه علیه سیستمی که در
عین حال مشغول بازتولیدآن هستیم- و تکرار
می کنم که همه و همه به نحوی از طریق کار، مصرف و بطور کلی شیوه زندگی امان مشغول
انجام آن هستیم، یک
تناقض (پارادوکس) کامل است. بدیهی است که چنین رویکردی صرفا واکنشی بوده و در
چهارچوب سیستم قرار دارد. هر سیستم طبقاتی-اجتماعی، بدون مشارکت عمومی در
فرایندبازتولیدآن قادر به ادامه حیات خویش نبوده و در هم خواهد شکست. از این منظر
مبارزات برون سیستمی، تفاوت کیفی با مبارزات درون سیستمی داشته و شامل سمت گیری به
شیوه و نوع دیگری از زندگی و مناسبات اجتماعی است. در حالی که اعتراضات درون
سیستمی رایج حتی اگر به شکل انقلاب و شورش و سرنگون کردن شکل معینی از یک سیستم هم
بیانجامد، مجددا به بازتولیدهمان سیستم در شکل نوین دیگری منجر می شود. هیچ سیستمی
تا زمانی که بدیلی، نه فقط درحوزه ذهنی و گفتمانی، بلکه هم چنین در حوزه
اقتصادسیاسی نداشته باشد، جای خود را به سیستم دیگری نمی دهد. مردم هم تا بدیلی
و چشم انداز روشنی پیش روی خودنداشته
باشند قادر به عبور از یک سیستم مسلط نخواهند بود، حتی اگر غلیان خشم و نفرتشان به
ویرانی شکل معینی از یک سیستم بیانجامد. در غیاب آزمون دیگری از مناسبات و شیوه
زندگی، سیستم موجود مثل گربه مرتضی علی حتی وقتی به هواهم پرتاب شود، مجدا روی پاهای
خود فرودخواهد آمد. در بهترین حالت مبارزات درون سیستمی، تنها می تواند ریخت و
ظاهریک سیستم را عوض کند و آن را تحمل پذیرتر نماید، و گرنه سیستم سرنگون شده
مجددا بازتولید شده و سر برخواهدآورد. سترونی مبارزات گذشته و تجربه های قرن بیستم
نیز ریشه در همین تناقض داشته است. بنابراین بدون سمت گیری به سوی شیوه دیگری از
زندگی و زیست، و تشکیل و تقویت جوامع خودبنیادی که بتواند لااقل بطورنسبی بندناف
خود را از افسون و انقیادکار و بازار و مصرف سرمایه دارانه و فربه کردن مستمر آن و
قدرت های بیگانه شده رها سازد، حرکت به فراسوی نظام حاکم ممکن نخواهد بود. البته
همواره تلاش هائی برای رهائی از سیطره تاروپودمناسبات حاکم و ایجادمناسباتی از نوع
دیگر بر اساس برابری و همبستگی و تولیدمبتنی بر رفع نیازها صورت گرفته است، اما
این کوشش ها به دلیل عدم بلوغ شرایط عینی و ذهنی برای تؤسعه و تکثیرخود، یا در
انزوا مانده اند و یا تحت فشارهای سیستم مسلط پژمرده شده اند. اما امروزه به دلیل
ابعادبحران های ساختاری و درجه گندیدگی نظم مستقر و تهدیدات بزرگی که تداوم سرمایه
داری و قانون بازارآزاد متوجه زندگی بشر و طبیعت کرده است، هم چنین به برکت گسترش
و سایل ارتباطات کنش جمعی و اشاعه آگاهی در ابعادتوده ای، بسترها و زمینه های عینی
و مناسبی برای جوانه زدن و بالندگی آن ها فراهم آمده است. و این البته به معنی
برآمدپارادایمی جدید و طلوع عصری است که همه مدافعان برابری و آزادی و البته همه
زحمتکشان و بشریت را تشویق و ترغیب می کند که به دوران خوش نشینی در نظام سرمایه
داری پایان دهند. سوژه های این پارادایم اساسا خودجنبش ها و خودآگاهی و خودمداخله
گری بی شماران است. روشن است که چنین انتقالی بصورت یک روند است و نه ضربتی. از
همین منظر است که ترکیب دو عرصه بسیج گسترده و توده ای حول مطالبات سوزان و فراگیر
برای فشاربه سیستم و تحمیل آن ها از یکسو و تغییر مناسبات اجتماعی و شیوه زندگی از
طریق شکل دادن به مجامع خودگردان، در بیرون از بنیادهای سیستم از سوی دیگر، مبنای
پیشروی را تشکیل مدهند. بدیهی است پیوندمتناسب این دو سطح از مبارزه آسان و بدون
چالش نخواهد بود.اما همانطور که آمد، شرایط نوینی برای تؤسعه آن ها هم چون خرده
بدیل های جوامع طبقاتی حاکم فراهم شده است، که درک این فرصت ها برای شکل دادن به خرده
بدیل هائی که بتواند با پیوستن به همدیگر شبکه های هرچه گسترده تری را فراهم کنند
و در همان حال آن را با بسیج عمومی حول مطالبات مشخص و فراگیر علیه سرمایه و سیستم
پیوند بزند، دارای اهمیت زیادی است. مهم آن است که به پذیریم بدون پیدایش جوانه ها
و یاخته های جامعه بدیل و خودگردان در دل
همین نظم مستقر و گندیده، امکان رفتن به فراسوی نظم حاکم وجود ندارد. این تصور که ابتدا
نظم موجود را سرنگون می کنیم بعد جامعه بدیلی را که در ذهن خود پرورانده ایم جایش
می گذاریم، تجربه ای شکست خورده است، همانطور که این تصور که گویا نظم کنونی می
تواند با اصلاح خود قادر به رفع بحران ها و تناقضات بینادین باشد به طریق اولی
شکست خورده است. اساسا نزدیک شدن کره زمین و ساکنانش به پرتگاه بازگشت ناپذیربحران
زیست محیطی، آژیربن بست نظم حاکم را به صدا در آورده است. بدون فرارفتن از تناقض و
دوگانگی فوق و تلاش برای شکل دادن به یاخته های جوامع بدیل و همراه آن بسیج عمومی
برای تحمیل مطالبات مشخص به سیستم حاکم، راهی برای خروج از این بن بست وجود ندارد.
تجربه نوین در ترکیب این دو است.
*- مانیفست کنش برای توقف جنایات اقلیمی
*- جهان
در لبه پرتگاه بحران زیست محیطی، و نگاهی به ریشه ها!
No comments:
Post a Comment