ادعای انفعالی بودن تاکتیک تحریم و چندگزاره غلط!
تعلیق کنش و پایان سیاست!
آیا در شرایطی که همه سران
رژیم از همه گرایش ها دائما از مردم می خواهند که از صندوق ها قهرنکنند و ُکردسته
جمعی قهرنمی کنیم راه انداخته اند، و خامنه ای مدام تکرار می کند مشارکت گسترده
مردم نظام را بیمه می کند و به آن عزت می بخشد، در جهانی که هردیکتاتوری ناگزیراست
برای حفظ قدرت تظاهر به داشتن پشتوانه رأی مردمی و حمایت اکثریت داشته باشد و گرنه
استمراراستبداد با چالش های بیشتری مواجه می شود، آقای فرج سرکوهی چگونه ادعا می
کند*، تحریم که از قضا در اتمفسرکنونی می تواند آشکارا معنای نافرمانی مدنی
پیداکند، تاکتیکی منفعل است.
1-نقطه عزیمت اتخاذیک تاکتیک
نه می تواند نظراکثریت باشد و نه مقبولیت آن در نزداکثریت الزاما شاخصی برای درستی
یا نادرستی و یا درجه فعال بودن و یا غیرفعال بودن یک تاکتیک. تاکتیک قبل از همه
عصاره یک رویکردراهبردی است در شرایط و امکانات معین و بنابراین قبل از هرچیز
درستی و نادرستی آن منوط است به میزان وفاداریش به آن رویکرد و این که تا چه
اندازه آن را متبلور کند. گرچه هرتاکتیک وفادار به راهبرد برای تبدیل شدن به نظر و
کنش هرچه بیشترجمعیت جامعه می کوشد. اما وقتی در جامعه رویکردهای متفاوتی وجود
داشته باشد، شاخص فعال و یا منفعل بودن تاکتیک بستگی به بردآن، هم چون کنش مشترک،
در میان آن بخش از جمعیت دارد که مدافع چنان رویکردی هستند. هر تاکتیک تا زمان
فراگیرشدن و جلب نظرقاطع اکثریت، هنوز تاکتیک اقلیت است و چه بسا بتواند با
استمرار و اثبات حقانیت خود نظراکثریت را هم جلب کند. خلاصه آن که وقتی رویکردها
یکسان نیست، تاکتیک ها نیز نمی توانند برای همه جمعیت یکسان باشند و معنای فعال و
غیرفعال بودن تا لحظه ای که رویکردعمومی مشترک بدست آید، مشروط به همین واقعیت
پلورالیستی است. بنابراین برای مخالفان نظام، تحریم یک تاکتیک فعال است و لزومی هم
ندارد که آن ها خود را به سطح رویکرددیگر و از قضا تاکتیک انفعالی آن ها (بله تن
دادن به انتخابات باصطلاح سلبی از میان مهره های چیده شده توسط قدرت فرادست، تاکتیکی
است عمیقا انفعالی) تقلیل بدهند. این کاری است که اصلاح طلبان و رژیم و شبه
اپوزیسیون می کند. علاوه براین وی پیشاپیش رژیم را که حتی خودش هم دشوار بتواند چنین
ادعائی را بکند، صاحب اکثریت آراء می داند! و حال آن که اگر بفرض چنین چیزی محرز
بود و رژیم از آن مطمئن، دیگر لازم نبود شاهداین گونه رفتارهای غیرمتعارف و مضحک
باشیم. به عنوان مثال حتی سخنگوی شورای نگهبان که در آستانه استعفاست، بی خبر از
صحنه ردصلاحیت ها که شخص جنتی به تنهائی همه چیز را می برد و می دوزد، شکوه اش در
آمده است. اگر واقعا رژیم حمایت اکثریت قاطع را داشت ( نه فقط مشارکت و رأی ثابت
آن بخش از جمعیت در شهرهای کوچک و مناطق پراکنده کشور را که بدلیل نقش انگیزه های
محلی بود و نبود جناح و سیاستی در آن تأثیر ندارد و به انتخابات معنای خاصی نمی
دهد. از قضا مساله و چالش اصلی همانا حضور یا عدم حضور همان 20 یا 25% است که به
انتخابات و تحریم معنای خاصی می دهد)، دیگر نیازی نداشت این همه عواقب مهندسی و
حذف فله ای و گسترده را بجان بخرد تا نشان دهد که دارای پشتوانه اکثریت است. همه
این تلاش ها برای آن است که چنین تضمینی وجود ندارد و باید آن را از طریق این نوع
مداخلات رسواکننده در تغییرنتیجه تضمین کند. آیا رژیمی که واقعا پشتوانه اکثریت را
داشته باشد، می تواند این حدبحران زده، سراسیمه و نگران از هر ریسمان سفید وسیاه
باشد؟ بازهم باید پرسید در چنین شرایطی که همه جناح ها و شبه اپوزیسیون و رسانه
های فارسی زبان وابسته به قدرت های بزرگ، با بمباران تبلیغاتی خود بجان مردم
افتاده، یک ریز آن ها را تشویق به شرکت در "انتخابات" می کنند، شرکت
نکردن بخصوص توسط آن «25% طلائی» به عنوان
یک نافرمانی مدنی، چرا تاکتیکی انفعالی است؟. سال 92 رژیم آشکارا نگران تحریم
گسترده انتخابات در شرایطی که نیاز به مذاکره و بستن پرونده بحران هسته ای داشت و
برای این کار لازم بود که به قدرت های بزرگ نشان دهد که رأی مردم را دارد و از
موضع قدرت مذاکره و چانه زنی کند، به جناح رفسنجانی و روحانی میدان مانور داد.
اکنون اما دو باره به سال 88 برگشته، اما بجای تقلب به حذف گسترده و 99% رقبا روی
آورده است. بنابراین شبح تحریم همواره در برابر رژیم وجود دارد و پرسه می زند و
همواره هم طرحی نو برای درهم شکستن آن در آستین خود دارد. اکنون هم دقیقا چنین است
و اتاق های فکر و سردمداران دارند یکسر از خطرقهرمردم و تلاش برای کشاندن مردم به
صحنه صحبت می کنند.
همانطور که اشاره شد مشخصا در موردفعال و
غیرفعال بودن تاکتیک تحریم و میزان بردآن، قبل از همه باید به بردآن در میان
خودکنشگران ضدرژیم ارجاع کرد و نه الزاما توسط مردمی که هنوز به کنش در چهارچوب
رژیم ادامه می دهند و چه بسا نخواهند باین زودی ها از باورهای خود دست بردارند.
مگر آن که بخواهیم آن گونه که آقای فرج سرکوهی توصیه می کند، کنش معطوف به کلیت
سیستم را تا اطلاع ثانوی تعلیق کنیم و
برویم دنبال کارهای سرگرم کننده دیگر. اگر تحریم درمیان مخالفان نظام و تحریم
کنندگان زمینه دارد، که دارد و اساسا آن
ها کاری جز این نمی کنند و از قضا خودفرج سرکوهی نهایتا باعدم شرکتش همین کار را
می کند، پس برای آن ها ذاتا و به لحاظ محتوائی یک تاکتیک فعال است، گو این که می
توان و باید این محتوا را با انواع کمپین ها و ابتکارات و اقدامات مکمل به منصه
ظهور رساند. ضعف مدافعان کمپین تحریم در این حوزه است. صدای آن ها بسیار ضعیف تر است
از آن چه که واقعا وجود دارد. ما اگر با افتخار و ابتکار صدایمان را-
"نه" به نمایش انتخاباتی رژیم را، به عنوان 25% مخالف نظام در جامعه
بلند کنیم، آنگاه معلوم می شود، چه جریان نیرومند و تأثیرگذاری هستیم!.
2- آقای فرج سرکوهی حتی به گزینش بین بد و بدترمردم
صحه می گذارد، بدون آن که نتایج گزینش این سیکل معیوب را که منجر به وخامت اوضاع و
انواع ممنوعیت ها حتی برای شخصیت های ترازاول آن ها و نیز تشدیدسرکوب جامعه
شده است را به مردم یادآوری کند. پس وظیفه نقدرفتارجامعه
توسط روشنفکرآزادیخواهی چون او در کجای کار قرار دارد؟. نقدنقش مردم در ایجادوضعیت
حاکم برخود در کنارجنایت های حاکمیت، بخشی از کنش معطوف به رهائی است.
3- آقای فرج سرکوهی مدعی حذف صورت
مسأله"انتخابات" و دورزدن آن چیزی است که هیچ کس، نه فقط حاکمیت، بلکه مردم و جهان و حتی
خودوی نمی تواند آن را نادیده بگیرد (بیانیه می دهد مصاحبه می کند....). آیا می
توانیم شتردیدی ندیدی، راه خود را کج کرده و سرخود را به کاردیگری گرم کنیم؟
بگذریم که منطق نهفته در این رویکرد تمی تواند صرفا اختصاص به حوزه سیاسی و
انتخابات داشته باشد، چرا که توسط همین رژیم و با همین نوع رویکردها در سایرحوزه
ها زیست و زندگی، اعم از اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی مواجهیم. رژیم و قدرت مشرف بر
زندگی همه جاحضور دارد و مداخله می کند، و همه جا باید با کنش رهائی مردم با آن مقابله
شود. سیاست فقط عرصه سرزیرشدن آن ها به این حوزه است و نه جائی بیرون از آن.
کنش خود او نشان می دهد که این
کارشدنی نیست. یا باید آن را با کنش تحریم به چالش کشید و یا باید مثل شبه
اپوزیسیون زواردررفته با آن در می آمیخت و در مضحکه ای با نتیجه از قبل تعیین شده،
تحت عنوان رأی سلبی به یارگیری از میان مهره های چیده شده پرداخت. البته تحریم نیز خود می تواند از منظرهای مختلفی صورت
گیرد که وارد نمی آن نمی شوم. نوشته ایشان گرچه مدعی است "انتخابات"
مسأله اپوزیسیون نیست، اما نقدا به مصاف تحریم
کنندگان رفته، به دفاع از مشارکت اکثریتی که به بد و بدتر باوردارند
پرداخته و برای مخالفان و اپوزیسیون دموکرات و مدافع عدالت اجتماعی، بی اعتنائی و
دورزدن به آن را تجویز می کند. اما این سؤال مطرح است که آیا برای شما آن 20% 30% 40% ... درصدی که آمارهای رسمی
معمولا از رقم عدم شرکت کنندگان می دهند، به عنوان بخشی از جامعه، موضوعیت دارد که
صدایشان توسط اپوزیسیون نظام پژواک بلندتری پیداکند یا نه؟. و چرا نباید در شرایطی
که مخالف کلیت رژیم هستیم، در کنارتحریم کنندگان داخل کشور، مهم نیست کمیت آن ها
چقدر باشد، قرارنگیریم؟. شاید ما همان "دو درصدی" باشیم که به تأسیس جمهوری اسلامی رأی منفی
دادیم، اما به همان دو درصدبودن خودمان افتخارمی کنیم!.
4- تصورآقای فرج سرکوهی از مقوله قدرت نیز نادرست و
غیرواقعی است. قدرت را یک پدیده صلب و یک بار برای همیشه می ببیند. و حال آن که
قدرت مثل هرحوزه دیگرجامعه و بسی بیشتر از آن ها درمعرض انواع فرسایش قرار دارد
(چه توسط فشارمردم به نظام و کشاکش دائمی که جاری است و چه از طریق تشدیدتضادهای
درونی رژیم و یا فشارهای جهانی و.....). قدرت برخلاف آن گونه که خود می نماید،
دایما نیاز به ترمیم و تزریق خون جامعه به خود دارد و هم چون بدن بیماری که دچارکم
خونی شده است، بدلیل خشکیدن پایگاه توده ایش، نیاز به تزریق مشروعیت دارد، و گرنه مثل چرم ساغری می خشکد و یا چون
درختی خشکیده در برابرکوچکترین تندباد سقوط می کند. و البته این سوخت رسانی همان
کاری است که اصلاح طلبان و شبه اپوزیسیون
برای قدرتی که خود بدلیل شدت انزوا و منفوریت فاقدقدرت بسیج است، انجام می دهند.
قدرت یک بار برای همیشه تأسیس نمی شود بلکه دایما فرسوده شده و نیاز به بازتولید و
بازترمیم بویژه در جهان کنونی و در موقعیت های بحرانی دارد. در همین سال 88 دیدیم
که مردم با آگاهی به تقلب گسترده ای که صورت گرفت؛ 8 ماه خیابان ها را با شعارمرگ
بر ولایت فقیه و استبداد قرق کرده و نزدیک بود کاررژیم را بسازند که شبح اش همواره
بر فرارانتخابات رژیم پرواز است. چرا
واکنش نسبت به تقلب آن زمان، این بار بدلیل حذف گسترده و 99% توسط تیغ گیوتین و انجام یک مهندسی خشن و
محسوس نتواند صورت گیرد؟ البته اصلاح طلبان با درس گیری از آن خود بیش از همه از
آن فاصله گرفته اند. و بهمین دلیل آن ها فاقدابزارفشارهستند و جناح حاکم بیش از
پیش به یکه تازی ادامه می دهد. و درست به همین دلیل پایان سیاست در بالا، درعین
حال آغازسیاست در پائین و بیرون از سیستم است. آقای سرکوهی که صحنه های پشت زندان
و شکنجه را دیده است، قاعدتا باید خوب بداند که شرکت هرچه بیشتر مردم در این گونه
نمایشات مضحک، تا چه حد می تواند در ایجاداعتماد به نفس شکنجه گران و
سایرکارگزاران نظام و تشدیدفشار به زندانیان و
جامعه را تقویت کند؟ تزریق خون به اندام بیمار بلافاصله خود را در
رفتارحاکمان نشان می دهد، اما رأی دهندگان با خیره شدن به تغییرات بسیارجزئی و
گذرا، غافلند که از کجا می خورند!
5- امروزه در سطح جهان نظام انتخابات پارلمانی، عملا تبدیل
به ابزار مهمی برای بازسازی فرسایش قدرت سیاسی توسط بورژوازی شده است. این مساله
به گونه ای و به شکل مهندسی شده، توسط دولت های مستبدی چون جمهوری اسلامی و امثال
آن نیز بکارگرفته می شوند و برایشان بی اهمیت نیست. جمهوری اسلامی در قیاس با
انعطاف ناپذیری سیاسی زمان شاه، بقاء خود را
مدیون این گونه مانورها می داند و بدون چنین نمایشاتی قادر به حفظ توازن
خود نبوده و نیست. از این رو تحرکات قدرت سیاسی، بویژه از سوی قدرتی که کنترل
جامعه برایش اهمیت تعیین کننده دارد، نمی تواند بازخوردی در جامعه نداشته باشد.
چنان که هم اکنون در خلال همین نمایشنامه انتخاباتی، شاهدکانونی شدن صف آرائی های
جامعه حول ولایت و استبدادمطلقه از یکسو و بی قانونی عمومی و عریان شدن این این
تضاد هستیم. اعلام رسمی نظارت ناپذیربودن رهبر از تریبون های رسمی که بیانگررجعت
جامعه به دوران بی قانونی قبل از مشروطیت
است، نشان دهنده کانونی شدن ولایت مطلقه و بی قانونی در برابربی حقی عمومی است. در
واقع نظارت ناپذیری قدرت و رهبرآن، شعاراصلی جناح اصلی در انتخابات کذا و درونمایه
نظارت استصوابی و سایررویدادهاست. گو این که جناح های دیگر هم در اصل ضرورت ولایت
هم چون خیمه نظام هم داستانند، اما بناگزیر برای حفظ نظام و خروج از بحران ها و
حفظ منافع خویش، نیازمندتعدیل و مشروط و کنترل کردن این فرانگشتاین خودساخته
هستند. بنابراین از این جنبه ارتباطی و نوع هم پوشانی گذرا و محددودی بین تضادهای
درونی رژیم و تضادعمده جامعه وجود دارد. در شرایطی که تضاد کانونی شده جامعه اقتدارمطلقه و بی حقی
عمومی است، دیگر نمی توان دیوارچینی بین حوزه های سیاسی درونی رژیم و حوزه های
سیاسی جامعه کشید. در واقع رژیم مطلقه برروی آتش فشانی نشسته است که گدازه هائی از آن در درون خودش نیز
زبانه می کشد. زمان شاه انکسار بحران جامعه جائی در ساختارسیاسی آن نداشت، اما در
جمهوی اسلامی چنین نیست. در چنین شرایطی چگونه می توان مدعی شد که توجه به
نمایشنامه انتخاباتی رژیم ربطی به اپوزیسیون ندارد. مگر ماجراهای 88 و غافگیری
رژیم در آن زمان را فراموش کرده ایم؟. از جانب دیگر مهندسی اصلی رژیم از یکسو
ناظربر ممانعت از قطب بندی جامعه حول بی حقی عمومی علیه کلیت سیستم ( و علیه بی
عدالتی های اقتصادی و اجتماعی ) و کشاندن آن به صحنه منازعات درونی خوداست، و از
سوی دیگر همزمان به سرکوب و فشار به باندها و جناح های رقیب و خوش خدمت خود، می
پرداز تا یکدستی و انسجام درونی خود را از دست ندهد و به سرنوشت فروپاشی کشورهای بلوک شرق دچارنشود.
اما این مهندسی بی تاوان هم نیست و به بهای هرچه نازک ترشدن پایگاه اجتماعی رژیم و
نحیف شدن آن می انجامد. پس معلوم می شود، که این گونه کشاکش های برخاسته از تقابل
جامعه و قدرت نمی تواند، حتی برای اپوزیسیون نظام که مخالف کلیت نظام است، و از
زاویه و جنبه دیگری، یعنی کشاندن صف آرائی ها به بیرون از ساختارقدرت و به جایگاه
اصلی خود، خالی از اهمیت باشد. معنای اهمیت داشتن به معنی وردبه بازی آن ها نیست،
بلکه از قضا برای خنثی کردن خرابکاری حاکمیت و برای ممانعت از قطب بندی جامعه صورت
می گیرد.
سخن آخر و نتیجه گیری،
الف- اولا چرا ما- یعنی مخالفان نظام- نباید
بهمراه بخش هائی از مردم که به رژیم رأی نمی دهند، گیرم بیست سی چهل درصد، صدای
بلندآنان به نمایش انتخاباتی رژیم باشیم؟ صدای همان هائی که اخیرا در نامه ای از
روحانی خواستند که از برگزاری انتخابات مهندسی شده خودداری کند. صدای همان فراخوان
هشدارگونه ای که مدتی پیش کانون صنفی معلمان نسبت به شرکت در انتخابات داد. آن ها،
که مثل همه این نوع مواردتشکل های مدنی، زیرفشاررژیم، بویژه اصلاح طلبان و حامیان
دولت برای مشارکت قرار دارند، با یادآوری تبعات تجربه سال 85 معلمان، یاران خود را
با زبانی بهداشتی که لازمه این گونه کنش گری در داخل است، به عدم شرکت فرامی
خوانند. همان پیامی که شماری از زندانیان غیراصلاح طلب زندان نیز خواهان آن هستند.
همان فریادی که فعالان چپ و روشنفکران و تشکل های کارگری در داخل کشور مدافع آنند،
و صدایشان نمی تواند پژواک شایسته ای در سطح جامعه و حتی رسانه های بزرگ خارج از کشور داشته باشد. چرا
نباید با مشاهده فعال شدن تحریم شکنان با یا بی جیره و مواجب رژیم، از اصلاح طلبان
و شبه اپوزیسیون زواردررفته و از طریق تریبون های داخل تا رسانه های خارج از کشور،
و بمباران تبلیغاتی مردم از یمین و یسار، از داخل و خارج جهت شرکت در
"انتخابات"، ما مخالفان نظام و ما مدافعان تحریم سیستم و کسانی که به
کلیت حاکمیت "نه" می گویند، برای خنثی کردن نقش این تحریم شکنان کوشا
نباشیم و برویم سرکارخودمان؟
پس معلوم می شود کنش معطوف به
تحریم انتخابات درمیان جامعه مدنی هم وجود دارد. هدف اصلاح طلبان با آن که زیاد از
جامعه مدنی دم می زنند، اما کنترل و خاموش
کردن آن است. بویژه با توجه به خشم و ناباوری از ابعادگسترده حذف گرایش های دیگر،
رژیم بخصوص جناح اصلاح طلبان و اعتدالی ها و شبه اپوزیسیون، نگران خلوتی صندوق ها
هستند. نگرانی از کجا سرچشمه می گیرد؟. مردم که ربات نیستند، بالأخره وقتی پس از
چندین و چند تجربه می بینند که بجای گشایش و بهبود، این حلقه طناب است که به گردنشان
فشاربیشتری وارد می کند، خطراین که از صندوق ها قهرکنند بیشتر می شود. ازهمین روست
که این چنین دسته جمعی ُکر کمپین ما تحت هیچ شرایطی از صندوق ها قهر نخواهیم کرد
براه انداخته اند!
پایان سیاست یا پایان یک
سیاست؟
ب- چرا نباید جمع بندی و نتایج سیاست مشارکت جویانه
بخش هائی از مردم در طی این دوسه دهه اخیر را که پخش پوستری با چهره مات شده
محمدخاتمی به همراه فراخوانی از او برای قهرنکردن، که خودچهره مات شده او آئینه تمام
نمائی از بیلان ورشکسته همین رویکرد است، با مردم و شرکت کنندگان در میان نگذاریم؟
بیلانی که نتیجه تنگ ترشدن دوسرحلقه طنابی
است که مهندسی انتخابات را شکل می دهد: ممانعت از قطب بندی جامعه علیه اسبتدادمطلقه
و حذف و سرکوب رقبای درونی برای ایجادیک دستی درساختارقدرت، که حاصل نهائی اش جز سفت
ترشدن حلقه و تشدیدخفقان و سرکوب و فلاکت عمومی نبوده و سرجمع بیلان نهائی اش جلوی
همه امان قرار دارد. چرا ما ما نمی توانیم به اندازه توان وزن و سهم خودمان، اردوی
تحریم کنندگان را گیرم همان اقلیت جامعه را
تقویت نکنیم و با به نمایش گذاشتن انزوای رژیم صفوف آن را تضعیف کنیم؟ مگر
جز این است که مقابله با مهندسی رژیم و تقویت و شکل دادن به قطب مخالف حاکمیت به
عنوان اپوزیسیون واقعی سیستم حاکم، ایجاب می کند که دستکم به سهم خود صفوف همسویان خود در داخل
یعنی کسانی را که تن به شرکت در این نوع
نمایشات مهوع نمی دهند را تقویت کنیم و
صدای بلندآن ها باشیم؟ مگر جز این است که بدون تکوین چنین قطبی و البته نه فقط در فصول
انتخاباتی بلکه همواره، چگونه می توانیم به عنوان مخالفین قاطع استبدادمطلقه و
نظام جهنمی کنونی موجودیت داشته باشیم؟ فراتر از آن، مگر نه این است که آرایش و
سازمان یابی بخش آگاه تر و قاطع تر و کم ترمتزلزل جامعه ولو در اقلیت، نقش مثبت و
تعیین کننده ای در فرایندحرکت رو به جلوی جامعه و در عبور از تضادعمده و کانونی
جامعه، به عنوان بخشی از آمادگی برای شرایطی که بحران ها بطوراجتناب ناپذیر لبریز
می شوند و امیدها و توهم شرکت کنندگان فرومی ریزند دارد؟. ما البته دنبال مخاطب
نیستیم و مردم هم به منبر و منبری احتیاج ندارند، اما چرا دنبال همگرائی با
کنشگران همسو با رویکردخود و صدای بلنداین کنشگران نباشیم؟
این که ما تاکتیک و کنش معطوف
به رویکردضدسیستمی خود را تا اطلاع ثانوی، تعلیق کنیم جز تعلیق کنش و پایان سیاست
معطوف به کلیت سیستم نیست. اما این درست همان چیزی است که برای پایان دادن به
سیاست سترون مشارکت جویانه و درون سیستمی باید به آن قوت داد. همه چیز در جامعه به
شکل گیری یک نیروی فشارواقعی و مردمی نیرومند و دضدسیستم گره خورده و تنها با شکل
گیری آن است که جامعه می تواند از حالت تعلیق و تباهی کنونی خود بیرون آید. البته برای
اصلاح طلبان و شبه اپوزیسیون خاتمه دادن به کنشگری درون سیستمی به معنی پایان
سیاست و بی هویت شدن است، اما برای مردم تشکیل قطب ضدسیستم به معنای هویت یافتن
است. پایان سیاست، پایان یک سیاست شکست خورده و درون سیستمی است، و آغازی است برای
سیاست در معنای دگر: بازگشت به جامعه و
مبارزه واقعی علیه سیستم و "قدرت مطلقه اش".
نه تحریم، نه
شرکت؛ انتخابات مساله ما نیست!
No comments:
Post a Comment