!انتخابات اروپا و نیاز چپ به رویکرد و فیگوری متفاوت
نظام سرمایه داری چنان دستخوش بحران های عدیده است که بدلیل نارضایتی گسترده و بی اعتبارشدن نظام سیاسی سیستم، خواست های ساختارشکنانه درسطح وسیع و جدی مطرح شده است. در آمریکا هم چنین بود و بالاآمدن ترامپ محصول سوارشدن بر این موج نارضایتی بود. در اروپا و مشخصا اکنون در فرانسه هم از مهمترین ویژگی های بحران بی اعتبارشدن احزاب سنتی و متعارف و اصلی چون حزب سوسیالیست و جمهوری خواهان راست است که بطورسنتی و به تناوب عرصه
سیاست فرانسه را در اختیارخودداشته اند
سیاست فرانسه را در اختیارخودداشته اند
در چنین فضائی است که کاندیداهای گرایش های مختلف از
راست و راست افراطی و یا میانه و چپ .. هرکدام به نحوخاصی می کوشند که خود را به
عنوان نمادگسست از وضعیت موجود وانمودسازند، گر چه برخی از ان ها در برنامه و
رویکرد و وابستگی طبقاتی اشان حتی حامل گرایش های راست روانه تری هستند و یا چون
راست افراطی در مخالفت با اتحادیه اروپا و یا مهاجرت و ... بازگرداندن فرانسه به
فرانسویان ... موج سواری کنند. در این میان مطالبات جبهه چپ با نامزدی ملانشون
شاخص است، چنان که نامزد گرایش چپ سوسیالیست های شقه شقه شده تحت الشعاع حضوراو
قرارگرفته است. او با شعارفرانسه نافرمان و وعده هایی چون جمهوری ششم و تغییرقانون
اساسی در جهت کاهش اقتدارنظام ریاستی و خروج ا ز ناتو و مشروط کردن حضورفرانسه در
اتحادیه اروپا و نیز گسترش خدمات رفاهی و اجتماعی و دستمزدها و کاهش بیکاری ... به
میدان آمده است و توانسته با حضورموفق در مناظرات و کمپین های تبلیغاتی خود را به
عنوان یکی از چهارکاندیدمطرح -حدود۲۰٪- ارتقاء دهد. گر چه احتمالش قوی نیست، اما
اگر به بتواند به دوردوم برود گفته می شود قادر خواهد بود که نماینده راست افراطی
خانم لوپن را شکست دهد....(البته باید با این نظرمحتاطانه برخورد کرد. در چنین
حالت فرضی بعیداست که قاطبه راست ها به او رای بدهند و بسیاری از آن ها چه بسا
ترجیح دهند که با خانم لوپن کنار بیایند، مگر آن که بلانشون از برنامه و خواست های
خود کوتا بیایند و به سازشی با آن ها تن دهد). در گزارش ضمیمه هم آمده که هرکدام
از کاندیدها سعی می کنند خود را نماینده گسست از وضعیت موجود نشان دهند و حتی از
کاربردواژه «انقلاب» - البته با رویاها و مضامین متفاوت-هم ابائی ندارند. گزارش
مزبور به نقل از یک فیلسوف فقیدفرانسوی توصیف زیبائی از ان اراپه می دهد: به نظر
می رسد که منظور از انقلاب در گفتارهای سیاسی نامزدهای انتخاباتی فرانسه
"تسخیر واژه ها و از این رهگذر تسخیر انسان ها، بدون تسخیر واقعیت ها"
است.
بهرحال با توجه به اهمیت انتخابات فرانسه و تاثیرات
فراکشوری آن بخصوص درسرنوشت اتحادیه اروپای پس از برگزیت و چه بسا خطرتکرارآن تحت
عنوان فرگزیت توجه زیادی را به انتخابات فرانسه و نتیجه آن جلب کرده است.
و اما چندنکته فشرده پیرامون نحوه برخورد و حضو چپ
در انتخابات:
الف- گرچه عموما در رسانه های فرانسه و بیرون از آن از جبهه چپ و ملانشون به
عنوان چپ رادیکال یا افراطی نام برده می شود؛ اما نگاهی به برنامه و سخنان و
مطالبات و وعده های داده شده ملانشون نشان می دهد که با وجودجنبه های ترقی
خواهانه، جملگی در چهارچوب اصلاح همین سیستم قراردارند.
ب- نکته ویا سوال دوم آن است که آیا ملانشون با رفتن به کاخ الیزه، و نشستن
برسکان قدرت می تواند وعده های خود را متحقق کند؟. یا مشابه تجربه تاکنون صورت
گرفته و آخرین آن ها سیریزا، امیدهای برانگیخته شده را می تواند به باددهد و به
سرنوشت احزاب سوسیال دموکرات تاکنونی دچارشود. همانطور که حزب سوسیالیست در قدرت
امروزه این گونه دچارتشتت و تجزیه شده و و به کم فروغ ترین نقطه تاریخی خودرسیده
است. در این گونه لحظات تنها کافی است از اغواگری لحظه های سرمست کننده فاصله گرفت
و با نکاهی کلان و برگرفته از تجارب به سیررویدادها و معنانی تحولات نگریست. نقدا
همین تجریه سیریزا و یا سندرز در آمریکا که امیدها و موج های بزرگی را برانگیخته
بودند جلوی ماست. یعنی این نیروها وقتی واردبازی های قدرت و مشارکت در ماشین دولتی
می شوند و تبدیل به بخشی از پازل و مهره ها و برندهای مکانیزم های سیستم شده و به
بازیگری در آن می پردازند، با چرخش های ناگزیری مواجه می شوند که نهایتا جز دامن
زدن به تشتت و انفعال در صفوف چپ و کارگران و زحمتکشان حاصلی به بارنمی آورند.
آآن ها در صورتی که به شکل نیروی فشاربه سیستم و نه به این یا آن حناح، به شکل حمایت از برخی مطالباتی که خصلت ترقی خواهانه دارند در
بیرون از قدرت و مشارکت در آن عمل کنند، آیا راندمان بهتری برای چپ و جنبش نخواهند
داشت و بجای پراکندن صفوف چپ و کارگران و زحمتکشان در خدمت تقویت صفوف آن ها
قرارنخواهند گرفت؟ آن چه که متاسفانه در خلال این گونه
مشارکت جوئی ها و سپس چرخش های ناگزیر از بین می رود همانا فرصت های طلاپی است که
در اوایل قرن بیستم و یکم با اصرارغیرمسئولانه برهمان سیاست های شکست خورده
تاکنونی بازی در بساط بورژوازی و کنشگری درون سستمی، یکی یکی در جلوی چشمانمان
بباد می رود. واقعیت آن است که سرمایه داری در بزنگاه یکی از بزرگترین بحران بزرگ
و از جمله در اوج بی اعتباری سیستم سیاسی خود بسربرده و فی الواقع درگیر بحران
بزرگ دموکراسی لیبرال و سازوکارهای انتخاباتی خود است که با هزاران ترفند می کوشد
که موقعیت های انتخاباتی را به ابزاری برای جلب مجدداعتماد از دست رفته و بازسازی
سیستم آسیب دیده خود تبدیل نماید. بی تردید پاسخ بحران دموکراسی لیبرال نه شیرجه
رفتن در قعرآن که فراروی از آن و سمت گیری به سوی یک دموکراسی رادیکال تر و عمیق
تراست. و چپ اگر چپ باشد باید بجای گرم کردن معرکه نطام سیاسی غرق در بحران سیستم
بی اعتبارشده و تشویق و کشاندن کارگران و زحمتکشان به بازی در بساط آن و مشارکت در
بازترمیم ترک ها و شکاف های سیستم در اوج بحران به رویکردضدسیستمی خود همت گمارد.
روشن است که حاصل نهائی بازی در این بساط، پیروزی یکی از فراکسیون های بورژوائی و
تداوم همان سیاست ها با برندها و چهره های جدیداست. البته دستاویزبورژوازی برای
داغ کردن کارزارانتخاباتی خود و کشاندن مردم و چپ، مثل همیشه دو گانه سازی های بد
و بدتر است. و این بارهم جدال های درونی بوژرواژی مثل همیشه تاریخی چپ را بیش از
پیش متشتت کرده و بخش هائی از چپ را بدرون مغاک درونی خود کشانده و با هویت زدائی
از برنامه ها و آرمان های رهائی بخش چپ، آن را سندی نماید براین ادعای خود که
بدیلی جزخودسرمایه داری وجودندارد.
ج- آن چه که در این میان مهم است البته نه انکاراین تضادها و شکاف ها و بهره
برداری از آن ها از جانب چپ معطوف به ریشه ها و علیه سیستم، که نحوه مواجهه اصولی
با این شکاف ها در جهت تقویت واقعی قطب چپ و استقلال سیاسی- طبقاتی جنش کارگرن و
زحمتکشان است. چنین کاری البته مستلزم آن است که چپ روی پای واقعی خودایستاده باشد
و مناقشات و دسته بندی های موجود را به نحودرستی صورت بندی کند که خود مستلزم
وارونه کردن هرم و بت واره گی سازوکارسیستم است. آن ها را همانطور که واقعا هستند به
عنوان مشاجرات گرایش های درون صفوف بورژواپی و درون سیستمی به شمارآورد و از همذات
پنداری و هم هویت انگاری با آن ها احتناب کرد. البته اگر واقعا هویتی متمایز وجود
داشته باشد و گرنه نمی توان ایرادی به این چپ و رویکردش گرفت. و با ایستادن بر
هویت خود و برنامه ضدسیستمی و سوسیالیستی و پراتیک کردن آن و پیش بردن برنامه خود،
و به موازات آن، به مشاجرات کمپ بورژوازی نگریست. یعنی چپ واقعا رادیکال و معطوف
به ریشه ها بجای منحل کردن خود در وضعیت و همذات پنداری با آن که معنائی جز بی
هویت کردن و بلاموضوع شدن کردن خودندارد و به عنوان یک کنشگرواقعا مستقل، باید از
منظربرنامه و کنش معطوف به آن و تقویت کردن روندها و مبارزه ضدسیستمی جاری واقعا موجود در متن جامعه به مشاجرات فوق بنگرد.
د- وقتی این چپ معطوف به ریشه ها روی پای خودایستاد و با فاصله لازم به تحولات
صحنه سیاست انتخاباتی نگریست، هم چون شرط لازم، آنگاه است که قادر خواهد بود که
به کنش گری از نوع از نوع دیگر و انتخابی فراتر از آن چه که بورژوازی در مقابلش
قرار می دهد مبادرت نماید. تا بتواند در مقابله با بت وارگی سیستم که می کوشد با
هزاران ترفند اراده سرمایه و صاحبان ثروت را بسان اراده مردم با مهر و امضای مردم
مزین کند و سیاست های خود را به عنوان بازنمائی تصمیم مردم جابزند، چپ نقش شایسته
خود را ایفاء کند نه آن که سوارچنین موج هاپی بشود
با کنارزدن همذات پنداری می توان راه دیگری را گشود
و بابهتراست بگوئیم راه دیگر که همانا تقویت روندای ضدسیستمی است گشوده می شود.
اگر یک تجربه مسلم و هزاربار آزموده شده را بدور از مستی لحظه های سکرآور در
نظربگیریم، آنگاه روشن خواهدشد که همین آقای ملانشون و البته هر «فرشته دیگری» هم،
به محض آن که پایش را به وادی قدرت گذاشت از همان فردایش زیرفشارهای بسیارسنگین و
بسیارپیچیده و حتی پیدا و ناپیدای ماشین قدرت شروع به عقب عقب رفتن و سازش و رقیق
و سپس کنارگذاشتن همان مطالبات و رفرم های وعده داده شده می کند. این مسیری است
بدون بازگشت و بدون تردید در دالان تنگ و یک طرفه قدرت. اگر زمین قدرت جاذبه خود
را ازدست داد، آنگاه می توان پذیرفت که ماشین قدرت هم کشش نیرومندخود را از دست
خواهدداد!. بهرحال با در نظرگرفتن این واقعیت مسلم و قریب به یقین، آنهم با توازن
قوای موجودجهانی، پس کارگران و زحمتکشان و چپ ها در وفاداری به همان رفرم ها و
رایی که بابت آن ها به صندوق ریخته اند و پیگیری همان رفرم های وعده داده شده و
خنثی کردن فشارسنگین بورژوازی و مقابله با خطرجدی سازش پس از کسب یا مشارکت در
قدرت توسط نماینده یا نمایندگان این جریان هم شده باشد، باید ضرورتا ازهمان لحظه
ورودبه قدرت آرایش خود را به شکل نیروی فشار برای پیشبردمطالبات وعده داده شده
تغییردهند. چرا که حمایت از مطالبات بربرندها و جریان های مدعی آن اولویت داشته چه
بسا و عموما ، مستلزم عبور از آن ها و اعمال فشارمستر به برندها جهت جلوگیری و یا تعویق حدالامکان سازش است. بدون
چنین فشاری سیستماتیک، مسخ شدن مطالبات و موج جدیدی از یاس و سرخوردگی اجتناب ناپذیر
خواهد بود. در این جا حمایت از مطالبات و تحمیل آن به سیستم یعنی فشاراجتماعی از
بیرون. اعمال نیرومندچنین فشاری همانطور که گفته شد مستلزم هرگونه توهم همذات
پنداری با برندهای اتتخاباتی به عنوان پیش
شرط اعمال فشاراجتماعی است.
تبدیل شدن به یک نیروی فشارواقعی و در بیرون
از سیستم برای حمایت از خواست های اصلاحی و مترقی وعده داده شده فیگورمتفاوتی از
آن چه که تا بحال در تجربه های مکرر قرن بیستم و یا تجربه سیریزا و امثال آن صورت
گرفته است را می طلبد.
22-04-21017
تقی روزبه
No comments:
Post a Comment