Wednesday, December 20, 2017

پیرامون رابطه "دموکراسی" و گفتمان سوسیالیستی

پیرامون رابطه "دموکراسی" و گفتمان سوسیالیستی
اخیرا سازمان راه کارگر(هیأت اجرائی) با تصویب قطعنامه ای دموکراسی را به شعارهای راهبردی خود، "زنده باد آزادی و سوسیالیسم" افزود*. همین مسأله موجب شد که باردیگر بحث رابطه بین دموکراسی و سوسیالیسم و جداپذیری یا ناپذیری آن ها مطرح شود. گرچه بحث بیشتر روی حواشی و ادعاها و چه بسا حاشاکردن ها استواراست تا مضامین. البته بحث رابطه بین این دو و مجادلات بین گرایش های مربوط به آن قدمتی باندازه قدمت جنبش سوسیالیستی، از مانیفست و انترناسیونال ها و طیف بندی های درونی روسیه قبل از انقلاب اکتبر و تا زمان کنون همواره به اشکال کوناگونی وجودداشته است.

از همین رو رویکردبه تقدم دموکراسی نه فقط مختص این جریان است و نه تازگی دارد و حتی بسیاری از منتقدین هم گرچه با تعابیردیگری از همان منظر به نقد آن می پردازند. در حالی که شرط یک دیالوگ  سازنده می طلبد که آن را بدور از منازعات فرقه ای و علیه این یا آن فرقه پیش برد. بهرحال، تا آن جا که به رابطه بین آن دو و تقدم دمکراسی بر سوسیالیسم برمی گردد جداکردنشان در نزداین رفقا پیشینه درازی دارد و تدقیق آن داستان تازه ای نیست. مباحثات متعددی هم حول آن در مقاطع گوناگون صورت گرفته است. در موردقطعنامه اخیر نیز نکته مهم و روشنگر، پیشینه آن است که حدودهفت سال پیش در کنگره پانزدهم این جداسازی آن ها و تقدم
"دموکراسی" بر سوسیالیسم صراحت تازه ای یافت. در همان زمان این تغییرآشکار سبب شد که سندمصوبه کنگره را در طی چند مقاله و در سه بخش با عنوان کدام گفتمان؟: "دموکراتیک" یا سوسیالیستی *موردنقد و انتقاد قراربدهم. البته در آن هنگام آن ها تمایل داشتند که با چراع خاموش حرکت کنند و به همین خاطر واکنشی هم نشان ندادند. در آن نوشته ها، بخش اول به نقدتقدم گفتمان "دموکراتیک" بر گفتمان سوسیالیستی و بخش دوم به درک فراطبقاتی از مبارزه ضداستبدادی و بخش سوم هم اساسا به نقدسازماندهی هرمی و هم چنین به شکست جنبش اعتراضی سال 88 (با توجه به نتایج به نادرستی که آن ها از دلایل شکست)، متمرکز بود*..
سندسیاسی مصوب کنگره پانزدهم آشکارا حکایت از چرخشی غیرقابل کتمان دررویکرداین رفقا از گفتمان سوسیالیستی به گفتمان "دموکراتیک" داشت، گرچه به موازات آن و در تناقض با آن برخی اشارات کلی و بعضا متضاد هم با رویکردفوق در لابلای آن دیده می شد.

آن ها ظاهرا تحت تأثیرجنبش موسوم به سبز  تا "اطلاع ثانوی" به یک "دموکرات" تبدیل شدند و مبارزه برای "دموکراسی" را به عنوان اولویت نخست خود اعلام کردند (که البته با افول جنبش سبز شاید با شتابی کمتر اما در همان راستا به مسیرخود ادامه دادند). و تحقق پیش شرط هائی چون برابری سیاسی در نظام سرمایه داری، سرنگونی جمهوری اسلامی و تأسیس دموکراسی را شرط گسترش پیکارهای طبقاتی برای سوسیالیسم عنوان کردند. گوئی که مبارزه برای سرنگونی دولتی مستبد و با ماهیت سرمایه داری و در کشوری با مناسبات سرمایه داری ربطی به پیکارهای طبقاتی معطوف به سوسیالیسم ندارد. سند در بنددوم، ضرورت مشارکت فعال در"جنبش ضداستبدادی وحمایت فعال از گفتمان دموکراسی" را باصراحت بیشتری به عنوان وظیفه مقدم و اصلی خود تعریف می کند. بطوری که در همه بندهای ُنه گانه "وظایف ما"می توان ردپای این گفتمان را به وضوح مشاهده کرد. چنان که در همان پایان بنداول وظایف، که  مربوط به هویت و وظایف سوسیالیستی است، به "تأسیس دموکراسی" پس ازسرنگونی جمهوری اسلامی اشاره می کند. هدف اعلام شده فتح "سنگردموکراسی" است تا راه ورودبه سوسیالیسم در مراحل بعدی گشوده شود. باین ترتیب راهبرددیرپای سازمان راه کارگرکه در مبارزه برای سوسیالیسم از همین امروز(هم تاکتیک و هم استراتژی) و ردتئوری مراحل خلاصه می شد و تأکیدبرپیوندجدائی ناپذیردموکراسی و سوسیالیسم از مشخصات آن بوده است، رنگ می بازد و ورطه دوگانگی دموکراسی و سوسیالیسم دهان می گشاید. سوسیالیسم با کوچ کردن به عرصه آرمانی و اصول مجرد، فاقد جنبه کاربردی در مبارزه هم اکنون موجود و لاجرم فاقد
 تاکتیک و استراتژی می گردد، به سوسیال دموکراسی پهلو می زند و تئوری مراحل از پنجره وارد می شود.

در بند ششم باردیگر تلاش برای شکل دادن به یک گفتمان دموکراتیک با قابلیتِ اشتعال و توده گیرشدن را برای مقابله با ارتجاع حاکم، ضرورتی عاجل می داند. و در ادامه هم باردیگر، نخستین دلیل تجمع چپ را تقویت گفتمان "دموکراسی" عنوان می کند. خلاصه از هر طرف که به چرخی همه راهها به رم ختم می شود: تقویت"گفتمان دموکراسی"
در واقع خوداین درک از دموکراسی و رابطه اش با سوسیالیسم معیوب و گسیخته بوده و آبشخوراصلی چنین رویکردی است. ایرادسند این نیست که چرا بر دموکراسی تأکید می کند، بلکه آن است که از منطر نگاه بورژوازی به دموکراسی، به جداکردن دموکراسی و سوسیالیسم از یکدیگر پرداخته و هر دو را مسخ می کند.

فتح "سنگردموکراسی"
دموکراسی بورژوائی یا درک بورژوائی از دموکراسی جای درک سوسیالیستی از دموکراسی را می گیرد و مفهوم دموکراسی به امری فراطبقاتی و قائم به ذات تبدیل می گردد که می تواند فصل مشترک توافق طبقات گوناگون جامعه باشد. وقتی سنگ بنای این دوگانگی گذاشته شد، و وظیفه چپ  حمایت فعال از این "دموکراسی"شد، آنگاه دیگر برداشتن گام بعدی چندان دشوار نخواهد بود: تبدیل شدن به "جناح چپ" بلوک بورژوائی و به مبلغ آشتی طبقاتی. که البته چیزی جز بازگشت به تجربه شکست خورده یکصدسال سوسیال دموکراسی و تجربه چپ رفرمیست وطنی و یا در بهترین حالت چپ رادیکال-دموکرات نیست. رازاستحاله چپ مدعی سوسیالیسم در حوزه نظری-گفتمانی و نهایتا تبدیل شدنش به زائده بورژوازی در این جداسازی نهفته است.  سند برای توجیه فیگورجدید خود به طورضمنی به فتح سنگردموکراسی به عنون گام نخست برای پیشروی به سوی سوسیالیسم- فرمول مانیفست کمونیست - اشاره می کند تا دستاویزموجهی برای بازی در زمین بورژوازی فراهم شود. توسل به چنین احتجاجاتی برای توجیه غلطیدن به صف "دموکراسی" نشان دهنده آن است که اولا تنظیم و هم چنین تصویب کنندگان سند در دوره ماقبل کمون پاریس بسر می برند که مارکس هنوز به چگونگی شکل رهائی سیاسی متناسب با رهائی اقتصادی پی نبرده بود؛ چه تنها در پی تجربه کمون بود که مارکس-تاحدی که تجربه کوتاه کمون نشان می داد- از ایده تصرف دستگاه دولت به اهمیت حیاتی درهم شکستن ماشین دولتی به مثابه شرط لازم برای عبوربه سوسیالیسم پی برد (نکته مهم آن بود که مارکس به نقش جنبش ها در ارائه اشکال بدیع نحوه پیشروی بی توجه نبود). بدیهی است که بین تصرف دستگاه دولت و درهم شکستن ماشین دولتی تفاوتی عظیم وجود دارد، و ثانیا به معنی نادیده گرفتن ضرورت بازخوانی تجارب بزرگ و آموزنده یک قرن و نیم است که پس از مارکس دربرابر نسل های جدید قراردارد. بگذریم از آن که مارکس حتی فتح سنگردمکراسی را در چهارچوب کسب حاکمیت طبقه کارگر مطرح می کرد. مانیفست کمونیست در حقیقت برنامه ای بود برای شرایط مشخص و البته شامل مقدمه و اصولی مشرف برآن. لاجرم قراردادن آن خارج از بسترشرایط زمانی و مکانی خود، آن را به یک کلیشه و کتاب مقدس جاودانی و نسخه پیچی برای همه فصول و قرون تبدیل می کند، تا یک تحلیل مشخص از شرایط مشخص و تجربه ای مبتنی بر آن. و چنان که می دانیم خودوی نیز در حیات خویش ناگزیرشد که با الهام از تجربه کمون در مقدمه ای به آن بر اهمیت درهم شکستن ماشین دولتی تاکید ورزد، بدون آن که بخواهد شاکله آن را هم چون یک سندتاریخی بهم بریزد. 

 به گفته مارکس: "ریزش تئوری زمانی شروع می شود که دیگر نه خود واقعیت، بلکه یک دستگاه تئوریک ترتیب داده شده ازنظرات استاد به نقطه عزیمت تحلیل واقعیت تبدیل می شود، واقعیت به درون تئوری بلعیده می شود وبه این معنا تناقضات بین تئوری و واقعیت با اعمال خشونت بر دومی سرکوب می شود. کاراستاد برای درک تئوریک واقعیت، حالا به عکس خود بدل می شود، یعنی تئوری به نقطه عزیمت تحلیل واقعیت مشخص تبدیل می شود و این به معنای ابتدال و تلاشی یک نظریه است". گوئی که مارکس دارد در مورد سرنوشتی که ممکن است زمانی نصیب نظرات خوداو هم بشود سخن می گوید. چرا، که تئوری های خودمارکس بیش از هرکس دیگری مشمول همین گفته درخشان خودوی شده است!. بتواره شدن"نظراستاد" فقط متوجه متون مذاهب نیست بلکه آفتی است فراگیرتر.
 
انتقاد به بازی در زمین طبقات دیگر به معنی بی اعتنائی به موازین دموکراتیک آن گونه که واقعا توسط جوامع و جنبش ها به آن نحمیل شده، و خرافه تعلق آن به بورژوازی نیست؛ گرچه غالبا توسط بورژوازی مصادره و مسخ شده است، بلکه خلاف آن و به معنی انتقاد به تقلیل آن به دموکراسی بورژوائی ( دموکراسی اخته و نهادینه شده)است.
 تصاحب ارزش اضافی و مازادقدرت یعنی انباشت سرمایه و انباشت قدرت که از هم جداناپذیرند ( که یکی در "بازارآزاد"اقتصادی و دیگری در "بازار آزاد سیاسی" و تحت عنوان برابری صوری در برابرقانون و  در فرایندتفویض قدرت به نمایندگان استحصال می شود ) دو ستون و دو خصیصه اصلی و بنیادینی هستند که اساس نظام و دموکراسی بورژوائی را تشکیل می دهند. بهمین دلیل مبارزه برای دموکراسی سوسیالیستی درعین حال مبارزه علیه این بنیان های دموکراسی بورژوائی نیز هست و هیچ کمونیستی نمی تواند با پذیرش تعریف بورژوازی از دموکراسی خود را خلع سلاح و بی هویت کند. مبارزه برای تعمیق دموکراسی نمی تواند بدون مبارزه علیه این بنیان ها و دست نخورده نگهداشتن آن ها پیش برده شود. دموکراسی رادیکال صرفا گسترش کمی دموکراسی بورژوائی (رفرم) نیست که چپ بتواند آن را نردبان پیشروی خود قراردهد ( تجربه سوسیال دموکراسی)؛ بلکه به معنای قراردادن آن بر روی پاهای خود هست. و دقیقا بهمین دلیل زمین مبارزه برای دموکراسی، برای چپ اجتماعی و رادیکال اساسا بیرون از پارلمان ها و در متن جامعه و هر آنجائی است که نبض مبارزه طبقاتی می زند و نه در حوزه دست به دست شدن قدرت و تصرف ماشین دولتی و برنامه نویسی برای جامعه. چنین گسستی بیانگرنوعی دوگانگی و بحران هویت در این بخش از چپ است. افتادن به دام چاله این ثنویت و جدائی آن چیزی است که متأسفانه در رویکرد سندکنگره و اکنون در قطعنامه تازه این رفقا دیده می شود. در چالش با چنین رویکردی می توان سه سؤال اساسی را پیشاروی آن ها قرارداد: دموکراسی از کدام منظر؟، جدا از سوسیالیسم و یا در پیوندتنگاتنگ با آن؛ مبارزه ضداستبدادی ازکدام سو؟، جدا از مبارزه طبقاتی یا در پیوندتنگاتنک با آن؟، و بالأخره سازمان یابی از کدام نوع؟ از نوع هرمی و سلسه مراتبی برای کنترل و حفظ ستون های اصلی نظام طبقاتی یا سازمان یابی افقی و مشارکتی برای به میدان آمدن بدنه اصلی سازندگان دموکراسی و سوسیالیسم؟.

خلاصه: انباشت سرمایه و انباشت قدرت که در ذات خود چیزی جز رابطه اجتماعی تاریخا معین و متکی براستثمار و تصاحب ارزش اضافی و نیز تصاحب قدرت اجتماعی جامعه نیستند، دو پایه اصلی نظام طبقاتی بورژوازی را تشکیل می دهند که خود را در شکاف های عظیم طبقاتی و تمرکزثروت اجتماعی در دستان یک طبقه و هم چنین تمرکزقدرت اجتماعی در دست همان طبقه  ( و دولت به عنوان اهرم سیادت آن ) نشان می دهند. بر همین اساس مبارزه برای سوسیالیسم جدا از مبارزه علیه دولت و علیه هرگونه انباشت قدرت و حاکمیت مشرف برجامعه نیست. آن ها دوستون اصلی نظام طبقاتی-هرمی را تشکیل می دهند و لاجرم رویکردهای معطوف به حفظ مناسبات سرمایه داری و حفظ مناسبات قدرت ربطی به مبارزه برای سوسیالیسم و کمونیسم که با دو مشخصه بنیادی فوق  و رهائی از قیدو بندهای مناسبات سرمایه داری گره خورده و تعریف می شوند ندارد.
20-12-2017   تقی روزبه
*- در ضرورت تدقیق یکی از  شعارهای سازمان
*- سندسیاسی مصوب کنگره پانزدهم:

کدام گفتمان: "دموکراتیک" یا سوسیالیستی؟ بخش ا و 2 و 3:


No comments: