ایستاده در ملتقای سلطنت و جمهوریت در قابی با هنرمندان، به چه معناست؟!
بیانیه ای با عنوان «نه» به جمهوری اسلامی با امضاء رضاپهلوی به همراه اسامی عده ای از سلطنت طلبان و شماری از طیف جمهوری خواهانِ ( بی یال و دم اشکم؟)، در فیگوری با هنرمندانی ایستاده در یمین و یسار، و نیز محتوای فایل صوتی مبنی بر ترجیح شخصی جمهوری خواهی به نظام سلطنتی، گرچه طرح آن فی نفسه بی سابقه نبود، اما آن چه که این بار به آن ویژگی خاصی بخشیده است، همانا بسته بندی و فرم تازه آن در بازارمکاره سیاست است. پیام اصلی آن است بیائید به رقابت های دو باشگاه سلطنت و جمهوری پایان دهیم و تیم مشترک و نیرومند و تازه نفسی بسازیم تا شاید از این طریق بتوان به دروازه دشمن گل زد. گذرزمان نشان خواهد داد که آیا یک تیمه شدن این دو«باشگاه» به معنی حل و فصل منازعات دیرینه پیرامون نوع حکومت داری است یا آن که صرفا صورت مسأله را حذف و دعواها را به درون تیم انتقال داده است. البته تشکیل یک تیم واحد به معنای آن است که هویت ها و محتواها، چنان به یکدیگرنزدیک شده باشد که دیگر دعواها را فاقدموضوعیت کرده باشد و دعواها صرفا برسرنام و شکل و باصطلاح بر سرلحاف ملا باشد. تا جائی که اکنون رضاپهلوی هم ظاهرا تفاوتی بین این گزینه ها قائل نیست و حتی می توان گفت که سودای تعویض زین و اگر بتوان گفت «مصادره جمهوری خواهی»، او را کاتولیک تر از پاپ کرده است!
بهرحال، بگذریم از این طنز که گویا رضاپهلوی از سلطنت چندین دهه ای اش بر سلطنت طلبان خسته شده و اینک هوس پادشاه «جمهوری» خواهان شدن هم به کله اش زده است!. هوس پادشاه جمهوری خواهان شدن!؟. گرچه می دانیم شوخی کردن با وقایع مهم و «تاریخی» مکروه است و حتی ناپسند! ولی مگر با توسل به چنین تمثیلی داریم شوخی می کنیم؟!. یا آن که از این طریق می توان نقبی به حقیقت پنهان مانده زد و درکی از آن چه که در پساپشت این گونه پوست اندازی ها و دگرگونی های «هویتی و هستی شناسانه» سیاسی جریان دارد بدست آورد؟. قبل از هرچیز باید همین جا تأکیدکنم که شوخی ی در کارنیست. چرا که اصلا به نوعی جامعه ایران چندین دهه است با وارونگی و سروته شدن تاریخی دست بگریبان است. چنان که از جمع آمداضداد و تناقض ها در اتمسفرسیاسی و اجتماعی جامعه بحران زده ایران پس از فردای انقلاب بهمن نباید دچارشگفتی شد: وقتی اسلام و نهاددینی، آن هم با ارتجاعی ترین قرائت یعنی ولایت مطلقه فقیه با لباس مبدل و تن پوش جمهوری روی صحنه ظاهرمی شود، چرا رقیب بمراتب کهن ترش-سلطنت- نتواند؟ راه دور نرویم، مگر بررسی تبار شناسانه این نوع وقایع به ما نمی گوید رضاخان جمهوری خواه (و رضاشاه سلطنت طلب) ابتداء با ترفندجمهوری واردصحنه سیاست شد؟. نزدیک تربیائیم: حتی در خودحکومت ولایت فقیه مگر هم اکنون شاهدرجزخوانی و رژه رفتن و پیش فنگ و پس فنگ کردن «رضاخان های حزب اللهی»* یا همان سرداران خبردارایستاده نظام برای ورود و قرق کردن عرصه سیاست، با هدف تضمین عبور به دهه سرنوشت پساخامنه ای و کهولت زدگی نظام و گسست ژرف و اززشی بینانسلی نیستیم؟. بنابراین در فضای سیاسی گرگ و میش ایران نباید از جابجائی و تعویض نقش ها و تن پوش های حکمرانی دچارتعجب شد! با عنایت به این نوع وارونگی ها، دیگر غش و ریسه رفتن سلطنت طلبان و «جمهوری خواهان » به سوی همدیگر قاعدتا نباید امری غیرمترقبه تلقی شود. از قدیم گفته اند وقتی در یک مملکت هیچ چیز سرجای خودش نباشد، همه چیز، حتی آب، به شکلی وارونه به حرکت در می آید. این نوع وارونگی ها درون جامعه به ویژه وقتی به سطح بازنمائی ها و نمایشی جریانات بی ریشه و بیگانه با روندهای درونمان و پیشروئی که به موازات روندهای واپسگرا و مرتبط به گذشته در اعماق جامعه روانند می رسند، می توانند به اوج طنز برسند. تصور نشود که دارم یک وضعیت و رخدادخیلی خیلی جدی را به طنز تبدیل می کنم، اصلا و ابدا! در حقیقت این خودرویدادها و بازیگران آن هستند که بدین شکل طنزآمیز و مضحک روی صحنه ظاهر می شوند و نقش آفرینی می کنند و اگر در اوج جدی بودن خود، رنگ و بوئی این چنین مضحک پیدامی کنند، بدان دلیل است که خود رویدادها چنین اند. با این همه، این واقعیت سبب نمی شود که ما خیلی جدی از خودمان نپرسیم که هدف و فلسفه این گونه اغواگری های تاریخ و بازیگران و تعویض تن پوش ها و فیگور گرفتن ها چیست؟ و آن ها دنبال چه هستند و چه عواملی آنان را به این سو رانده است؟. آیا صرفا با نمایش و مانورهای سیاسی و زودگذری مواجهیم که هم چون ریزش رگباری به زمین خشک و ملتهب بیابان به سرعت تبخیر می شود و دیگرهیچ؟. از آن نوع حباب های سیاسی که هر از چندی به صحنه آمده و چندصباحی جلوه گری و آنگاه غیب شدن؟ و یا این بار واقعا وضعیت فرق می کند و ما با نوعی پوست اندازی و دگرگونی هویتی و هستی شناسانه سیاسی در نماد و نهادسلطنت و به نوعی دیگر در صفوف «جمهوری خواهی» مواجهیم؟.
البته پاسخ های قطعی
و شسته و رفته به این نوع سؤالات خیلی جدی نمی توان داد و شاید هم هنوز اطلاعات
لازم از همه عوامل دخیل در این رویداد و
حدوحدود توافق ها و رایزنی های پشت پرده آن نداشته باشیم. با این همه بهتراست فعلا
با قیداحتیاط به همان اندازه ای که رخ نموده و در اختیارداریم رضایت دهیم تا زمانی
که اطلاعات لازم و کافی دقایق دیگری را بمیان آورد. فعلا در این حد احتیاط کنیم که
جمهوری خواهان بی یال و دم و اشکم را معادل همه جمهوری خواهان نگریم و همه سلطنت
طلبان را نیز معادل آنانی که امضاءکرده و لبیک گفته اند ندانیم. چرا که جدال
قرائت ها و تأویل ها و بازتفسیر ها تازه شروع شده و هرکس به ظن خود می راند. در
ادامه این مقدمه لازم است به دونکته دیگرهم اشاره کنم: رضاپهلوی که بازیگر و
کاردگردان اصلی این صحنه نمایش بشمار می رود، لابد برای خود قلمروهای شخصی و فردی
هم دارد، اما، خواهی نخواهی و شاید حتی بدون آن که بخواهد، در واقعیت یک نماداست و
دارای پایگاه و سرمایه اجتماعی معین و لاجرم نقش وعملکرداو نهایتا و بطوراجتناب
ناپذیر از تمایلات شخصی اش فراتر می رود و همین وجهه و عملکرداجتماعی اوست که
مدنظر این نوشته است و نه الزاما تمایلات و گرایشات و علقه های شخصی و یا درونی
اش. بنابراین حقوق ایشان در آن حوزه ها محفوظ است و کسی نگران آن نباشد! همانطور
که در فایل صوتی انتشاریافته خود به حامیانش هشدار می دهد که مبادا با تحمیل همه
آن چه که می خواهند براو و خانواده اش، حقوق بشر را نقض کنند!. نکته دیگر آن که
زیرذره بین قرارگرفتن سلطنت طلبان و جمهوری خواهان شرمگین، به معنی آن نیست که
گویا منتقدین و یا نیروها و طیف های چپ، از این گونه وارونگی ها و طنزمایه های تاریخی در تناسب با
بیلان و عملکردشان مبرا هستند. برعکس، خلأوجودی و اجتماعی آن ها و فروغلطیدنشان درلاک
فرقه هایشان و البته بیش از همه گفتمان زنگ زده و روزآمد نکردن آن ها، خود بیان
کننده یکی از فاکتورهای وارونگی جامعه ماست. از همین رو نقدی از خود و عیوب و ضعف
های خویش در آینه نقددیگران هم هست.
صورت بندی مطالبات و
مبارزات مردم در قالب صرفا سلبی
امضاء کنندگان و
حامیان کمپین «نه» مدعی اند که این کمپین و شعارآن ریشه در داخل دارد و از آن جا
سرچشمه گرفته است و ما بازتاب صدای آن هستیم. بی تردید یکی از ویژگی های مبارزه
مردم در طی این سالیان دراز، با همین «نه»
به نظام و حاکمیت صورت بندی می شود و جزاین هم نمی توانست باشد. اما تمام مسأله و
کانون چالش آن جاست که از این واقعیت بدیهی و عریان چه نتیجه ای می خواهیم به دست
آوریم؟ آیا بیان نیمه جویده بخشی از حقیقت برای پنهان سازی بخش بزرگترآن نیست؟. در این نوع صورت بندی های دستکاری شده از جنبش
مردم ایران دو نکته بنیادی عامدانه انکار و حذف می شود: نخست آن که «نه» در نزد
مردم، نه فقط به همه حوزه های زیست و اقتصادی- سیاسی تسری یافته است و بنابراین
نباید با آن گزینشی برخوردکرد، بلکه اگر واقعا داریم نه از «مردم» انتزاعی و
برساخته با اهدافی خاص، بلکه مردم واقعی در کوچه و خیابان و کارخانه و دانشگاه و
مدرسه و جای جای ایران صحبت می کنیم، فی الواقع «نه » و خواست سلبی بالقوه و بالفعل در سطوح
گوناگون خود همراه است با ایجاب و خواستی مشخص. تنها کافی است به شعارها و
پلاکاردهای متنوع تجمعات اعتراضی و خیزش ها وغیره نظر افکنیم. چنان که در خیزش های
۹۶ و ۹۸ مساله نان و کار و مسکن و کلا فلاکت بویژه برای نسل های جدید نقش مهمی
داشتند. صرفنظر از کم و کیف و درجه صیقل یافتگی مطالبات، که در روندمبارزات تعمیق
می یابند، هستی شناسی این جنبش ها را نمی توان صرفا با «نه» صورت بندی کرد. چنان
که این جنبش هاهیچگاه صرفا به گفتن نه بسنده نمی کنند. مثلا آیا شعارنه اصلاح طلب
و نه اصول گرا را می توان به یک «نه» تقلیل دارد یا چیزی فراتر از «نه»، آن ها از
طریق عمل و کنشگریشان، پایان تاریخ مصرف آن ها را اعلام کردند. در اینجا ما با واقعیت
های انضمامی مواجهیم. از این رو مسخ یک مبارزه انضمامی از طریق منتزع کردن وجهی از
آن، بجای شکوفاکردنش، برساختی است از جنبش ها به شکل هدفمند که معنائی جز
انکارواقعیت مبارزاتی مردم و تک بعدی کردن
یک واقعیت انضمامی و چندبعدی و لاجرم سترون کردن مبارزه نیست. چنان که سال هاست که
بطور مستمر شاهد طرح مطالبات ایجابی مهمی چون لغوخصوصی سازی ها، آموزش رایگان و
مخالفت با کالائی کردن آموزش و مدرسه و دانشگاه و.... یا جدائی دین از دولت و
لغوتبعیض های جنسی و دینی و قومی و ملی و آزادی زندانیان سیاسی ... و در سطحی
انتزاعی تر ولی در پیوند و برگرفته از این
واقعیت ها، علیه اتحادمقدس حاکمیت و نئولیبرالیسم و ... هستیم. بنابراین تهی کردن
این نوع خواست ها از جنبه های ایجابی که همواره باید تعمیق پیداکنند و انتزاعی
سازی معیوب و هدفمند، چیزی جز دستکاری عامدانه و جهت مند در محتوای واقعیت های
جاری در مبارزه مردم نیست. برخلاف گفته مشهوری که شیطان در جزئیات کمین می کند،
باید گفت که از قضا شیطان در انتزاع و کلی سازی های گسسته از واقعیت های انضمامی
کمین می کند!. برسازندگان«نه» بدون استثنا از طریق این نوع انتزاع سازی ها، با نفی
ایجاب های واقعی جنبش ها، بجای غنابخشیدن به آن ها، در حقیقت نه نفی ایجاب
بطورکلی، که قابل نفی کردن هم نیست، بلکه بدنبال منجمدکردن اخگرسوزان خواست های
مردم از یکسو و بازکردن راه برای ورودکالای قاچاق یعنی خواست های ایجابی مدنظرخود
و تحمیل آن ها به مردم از سوی دیگراست. این دقیقا تراژدی انقلاب بهمن هم هست و نیز
تراژدی همه انقلاب ها و جنبش های شکست خورده. دومین نکته هم آن است که در ذیل «نه»
به «جمهوری» اسلامی، انکارواقعیت وجودی گفتمان ها و رویکردهای متضاد و متفاوت در صفوف
جنبش ضداستبدادی-مطالباتی جاسازی شده است، آن هم در عصری که متکثر و رنگین کمان شدن
جوامع از یکسو و شکاف های بنیادی و فزاینده سرمایه داری جهانی از سوی دیگر، از
وویژگی های بارز آن است. و حال آن که اولین کلام آزادی و دموکراسی، اگر که واقعا
باوری به آن ها وجودداشته باشد، پذیرش واقعیت گرایش ها و گفتمان های دیگراست.
بدیهی است که سخن گفتن از هرنوع اتحاد و همکاری و همسوئی وغیره در برابردشمن مسلط
و در این یا آن حوزه، می تواند در ذیل به رسمیت شناختن وجود گفتمان ها مطرح شود. چنین
رویکردی در موجزترین بیان خود در سخن گفتن به نام همه و نه بنام خود تجلی پیدامی
کند.
عوامل دخیل در شکل
گیری کمپین «نه» به جمهوری اسلامی:
۱-
قبل از هرچیز رویکرداخیررضاپهلوی را باید منتجه
چهار عامل زیر دانست: الف- شکست یا بن بست
حرکت های قبلی در شکل دادن به یک بلوک اپوزیسیون مدعی بدیل با محوریت نمادسلطنت و
در همین رابطه ایجادتشکیلات فرشگرد و ققنوس از جوانان و شماری از پژوهشگران و
کارشناسان علاقمند به این پروژه که بجائی نرسید. در حالی که حول عَلم کردن آن ها،
مدت ها و عمدتا به شکل رسانه ای فیل هواکردند. اما چون نه برنامه و نه تشکیلات
متناسب با آن، و بخصوصد در فقدان پیوند با جنبش ها و مطالبات واقعی جامعه ایران و
در سوخت و سازبا آن، بتدریج از نفس افتاد. ب- شکست ترامپ هم در انتخابات آمریکا که
او و حامیانش به آن دخیل بسته بودند با آمدن جوبایدن و تیم اوباما، به مصداق کشتی
بان را سیاستی دگر آمد، که به هرحال در قیاس با دست فرمانی که ترامپ در جاده
فشارحداکثری می راند با سوگیری به سمت دیپلماسی متفاوت بود، که ضرورت تغییرفیگوراین
جماعت را دوچندان می ساخت. و بالأخره باید به تشدیدبحران و نارضایتی در داخل ایران
و فرسایش قدرت و تشدید بحران بازتولیدان در رژیم اشاره کرد. مجموعه این عوامل،
رضاپهلوی و مشاورانش را در بکارگیری ابتکارات جدیدی برای خروج از بن بست ترغیب می کرد.
۲-
یکی از دلایل ناکامی در ایجادیک بلوک
ائتلافی کارساز زیرچترنمادنظام موروثی، تناقض و کشاکشی بود که بین ایفاء همزمان
دونقش وجود داشت: حمل نمادسلطنت با همه الزامات ناگزیرش از یکسو و سودای داشتن نقش
رهبری سیاسی در دوره گذار از سوی دیگر. در طول زمان، او بیش از پیش پی می برد که
نهایتا همه چیز در دوره انتقال قدرت، از طریق ایفاء نقش رهبری سیاسی رقم می خورد و
تعیین تکلیف می شود. کسی در ایام فترت
قدرت، برای یک شخص و لو دارای سرمایه نمادین، تره ای خرد نخواهدکرد. بهمین دلیل
اگر قصدتحرک دادن به نقش خود و فعالیت سیاسی در میان می بود او می بایست به این
دوگانگی پایان می داد، و سخنان و بیانیه اخیر هم، اگر نه کاملا، گامی بود مهم در
همین راستا. وقتی او حاضر شد نه
از فراز بلکه بدون بکاربردن عنوانش اسم خود را در کناردیگرنام ها قراردهد، در
حقیقت برخلاف وضعیت معلق تاکنونی، نشانه ای بود از اولویت دادن به نقش سوژگی سیاسی
(رهبری سیاسی) و قراردادن نمادسلطنتی تا اطلاع ثانوی در ذیل آن. در حقیقت مهم ترین
ویژگی برآمداخیراو راه دادن به حضورش در صحنه به عنوان یک رهبرسیاسی و به قصدهدایت
بلوکی است که اگر همه چیز به خیروخوبی پیش برود و اگر اسفندبرایش دودکنند، و اگر
او بتواند در آزمون جدیدش موفق شود و در زیرفشارحامیان سلطنت طلبش اعم از مشروطه خواهان
طرفدارنظام موروثی و تندروان سلطنت طلب و آن دیگری درونش تاب آورد، و از سوی دیگر
با چالش های مهمی از جانب طیف جمهوری خواهان مواجه نشود، آن گاه او به عنوان
رهبریک بلوک تعین زدائی شده، می تواند جایگاه بلامنازعی پیداکند. کما این که در طی
همین چندروزپس ازاعلام کمپین، این نام اوست که بر فرازکمپین و حول و حوش آن در
پروازاست. با این همه نباید فراموش کرد که همه چیز به آن اگرهای چالش برانگیز گره
خورده است. البته تأکید بر وجه رهبری سیاسی، برخلاف تصرف برخی جمهوری خواهان
بسیارخوش بین، که آن را تیرخلاص به نظام موروثی تلقی می کنند نیست و نباید الزاما
چنین فهمیده شود. چنان که او در سخنانش بطورکلی وجه نمادین خود را نفی نکرده است و
صرفا از ترجیح شخص خود و جمهوریتی با اشکال گوناگون سخن به میان آورده است و اساسا
هم مسأله تکلیف سرنوشت نهادسلطنت درایران را نمی توان صرفا به فاکتورنظرشخصی او،
گرچه در جای خودمهم است، تقلیل داد. به عبارت دیگر، نقش جدیدی که می خواهد به عهده
بگیرد مثل خودروهای یگانه سوز نیست بلکه بیشتر مشابه ماشین های هیبریدی و دوگانه
سوز است. حتی در صورت پایبندی به آن چه که ادعامی کند و تاب آوری در زیرفشارحامیان
سلطنت طلبش، بهرحال نمادسلطنت بودن بخشی از سرمایه اجتماعی و لاینفک وی است و
حامیان سلطنت طلبش هرخرده ای هم که براو بگیرند این سرمایه را از دست نخواهند داد.
همه امضاء کنندگان هم می دانند و حتی اگر به روی خود هم نیاورند که او فقط یک نام
مشابه در میان نام ها نیست و خواهی نخواهی حامل رانت و اعتباری است که خیل امضاءکنندگان
با آن خود را گرم کرده اند [به عنوان مثال شاهین نجفی- هم چون برخی دیگر هم سلکانش
که از چپ آوازه افکند و از راست سربرآورد- ضمن آن که ادعا می کند این کمپین به هیچ
فردی و جریان خاصی تعلق ندارد، اما از میان همه امضاء کنندگان تنها با اوست که
درقابی با داریوش در نقش ساقدوش و سل دوش رضاپهلوی جای گرفته اند!ّ]. او نه فقط
نمادی از سلطنت است و باین اعتبار خواهی نخواهی دارای پایگاه اجتماعی خاص خود است،
بلکه فراتر از آن، او هم چنین نمادیک پلاتفرم و برنامه هم است حتی اگر کلامی بر
زبان نیاورده باشد!. ولو آن که در آخرین فایل صوتی اش نمی گفت اگر هرکس تجزیه طلب
باشد ایرانی نیست ( و اخراج از همین حالا) و یا اگر نمی گفت که به نیروهای نظامی
رژیم و کشور برای حفظ مرزهای مملکت باور و امیددارد.
در هرحال اگر تا لحطه
کنونی او شاهزاده- سیاستمداربود، از این به بعد او را سیاستمدار- شاهزاده صداکنید
که البته تداومش وابسته به آن اگرها دارد که پیشتر اشاره شد. او در گذشته هم گاه
گداری از تمایلات خفیه اش پیرامون جمهوری خواهی پرده بر می داشت، اما نه با آن
چنان غلظتی که در عمل خلاف آن پیش نرود. یا چنان که او حتی در فایل صوتی اخیرش به
صورگوناگونی آمادگی اش را برای برتن کردن ردای پادشاه نمادین در فردای پیروزی، اگر
که مردم خواهان آن باشند را مطرح ساخته است [بگذریم از این که در فرهنگ بازمانده
از استبدادآسیائی اعتبارسوگندوفاداری به عدم دخالت در سیاست و امورکشوری، چنان که
در قانون مشروطیت وجودداشت، درست مثل سوگندگربه گرسنه است در برابرگوشت لخمی که در
برابرش قراردارد!. خامنه ای هم به هنگام انتخابش در مجلس خبرگان گفته بود وای به حال
ملتی که من رهبرش باشم، باید خون گریست!
در جدال او با
مخاطبانش و حامیانش و تلاشش برای شیرفهم کردن آن ها نسبت به وضعیت تازه و ضرورت فیگورجدیدش،
که در اساس چیزی جز روزآمد کردن، رفرم و ارائه نظام موروثی دربسته بندی جدیدی در تناسب
با شرایط امروزکشور و جهان نبود، وقتی با صلبیت و مقاومت حامیان موروثی مواجه می
شود در خواستش برای رعایت حقوق بشر در حق خود و خانواده اش شنیدنی است. البته او
می توانست آن ها را با تمثیل ماشین هیبریدی و ضرورت دوگانه سوزشدن سلطنت برای خروج
از بن بست کنونی و گشودن مسیر کسب هژمونی، شیرفهم کند. او فقط باید نشان می داد که
اگر شانسی و راهی برای کسب هژمونی و تأسیس
مجدد سلطنت وجودداشته باشد، آن شانس و تنها در مصادره شعارجمهوری و زدون اندکی از
زنگارنظام موروثی ممکن خواهد بود. حتی خمینی برخاسته از گورتاریخ که هم چون زامبی
ها ( و مردگان قاتل و متحرک) به عصرجدید ورودکرده بود، ناگزیر بود که ولایت مطلقه
اش را ممهوربه «جمهوری» و «انتخابات» کند.
۳-سودای تأسیس دوره سوم نظام
پادشاهی؟: پس از گذشتن چندین دهه از سرنگونی نظام سلطنت و تغییرروحیه نسل های جدید
در ایران که هیچگاه آن نظام را ندیده و علاقه و احساس خاصی به آن ندارند، و البته
با در نظرگرفتن اوضاع و احوال جهان امروزی، اگر امیدی ولو ناچیز به بازگشت سلطنت
مانده باشد، چنین بازگشتی جز از طریق یک همه پرسی ممکن نخواهدبود. یعنی تأسیس دوره
سوم سلطنت (شامل رضاشاه و پدرش و خودش) به ناگزیر باید ممهوربه خواست مردم باشد.
حتی اگر نه الزاما با عنوان و تیتر سلطنت بلکه به گفته وی حتی با معادل هائی هم
چون میهن بان! خلاصه کلام آن که چه خود و چه مشاوران نزدیکش از
خلال چندین دهه تجربه ناکام دریافتند که اگر امیدی و کورسوئی برای بازگشت سلطنت
وجودداشته باشد، همانا از کانال ایفاء رهبری سیاسی در دوره انتقال است. در چنین
مقطعی بسته به این که چه کسی و جریانی هژمونی این انتقال را داشته باشد، می توان
نان مطلوب خود را از تنور- مجلس مؤسسان و یا همه پرسی و نظایرآن- بیرون آورد!.
۴- یکی دیگر از ویژگی
های کمپین جدید و اصالت فرم نسبت به محتوا، که او و مشاورانش و نیز دیگر مذاکره
کنندکان پشت پرده، ترجیح دادند که لااقل در گام های مقدماتی بجای توافق با نیروهای
سیاسی و فعالین سازمان یافته جمهوری خواهی که همواره با دشواری و دست اندازهای
بیشتری همراه است، با افرادغیرتشکیلاتی و چهره های غیرسیاسی یا کتمرسیاسی به ویژه با
هنرمندان و باصطلاح جماعت سلبریتی ها شروع کنند. چنان که در پوسترکمپین، درچپ و راست، دو تن از هنرمندان در کنارش
بودند. خودچنین پوستر و لیستی بیش از
هرچیز در تناسب با اولویت فرم و نمایش است برای در سایه قراردادن فقدان وجه ایجابی.
ارائه چنین فرمی از جهاتی تازگی داشته و کلا یکجا چندین ویژگی مهم را در خودداشت: اولویت
بخشیدن به سوژه گی و وجهه رهبری -سیاسی شخص رضاپهلوی بر وجهه نمادسلطنتی، بهره
گیری از هنرمندان به عنوان اسب تروا برای فتح دل های رمیده، اولویت نمایش و وجه
سلبی بر وجه ایجابی و بالأخره کنارزدن دوگانه سلطنت و جمهوری برای گشودن مسیریک
ائتلاف وسیع تری که بتوان در بازاره مکاره سیاست با سرمایه بیشتری دست به معامله
زد.
۵- معنا و پی آمدمنفیت
بدون ایجاب
از دیرباز نسبت به
مسأله اتحاد و همکاری و ائتلاف نیروهای اپوزیسیون دو رویکرداساسا متضاد وجود داشته
است: وحدت و یکی شدن ها از طریق حذف یا کمرنگ کردن تمایزات و اختلافات هویت زدائی
تا حدممکن از طریق واحد/کثیر (کثرتی از یکی شدن ها). و دیگری همگرائی و ایجادطنین
کمابیش همسو علیه نظام و استبدادمسلط از طریق ترکیب نت ها، تکثرها حول امورمشترک. بیان
و تعریف خود از طریق نفی غیرخود (غیریت) و در این جا رژیم هم چون دشمنی که باید
برافکنده شود، حاصلی جزکپی کردن و بازتولیداشکالی کمابش مشابه در بنیادها و خصلت
بندی های اصلی از نظام حاکم درخود و در صفوف خود ندارد. مردم ایران در انقلاب بهمن
با تصور«دیو چوبیرون رود فرشته در آید»، به درون چاه ویل جمکران سقوط کردند و
هنوزهم پس از چهاردهه درگیرودارچگونگی خروج از آن هستند و هستیم! علاوه براین، آن
سوی سکه گردآمدن حول «نه» به رژیم، درعین حال مستلزم انجمادمطالبات مردم و «نه» به
آن هست. و حال آن که همکاری و یا همسوئی حول امرمشترک، در تمایزماهوی با انکارمطالبات
و یا فرقه ای کردن این مطالبات همچون دو روی یک سکه واحد است. مبنای عینی و واقعا
موجود برای تنظیم مناسبات و روابط پدیده های متکثر با یکدیگر در اساس چیزی جز
امورمشترک زندگی (مثل سلطه سرمایه و کالائی کردن اقتصاد، ویرانی محیط زیست،
مناسبات قدرت و دموکراسی مرتبط با آن، نیاز به آزادی، برابری و عدالت اجتماعی و...
) نیست. مبارزه علیه حکومت استبدادی و فلاکت آفرین اگر که با تعویق مطالبات مردم
به آینده ای نامعلوم و ناکجاآبادی همراه
باشد و نه با آری گوئی به خواست های مردم، با تکیه بر چه نیروئی می خواهد رژیم
جنایتکاری چون حکومت اسلامی را برافکند؟ در حقیقت چنین رویکردی (ربا داشتن حفره بزرگ
حول عدالت و آزادی) پیشاپیش قافیه را به رژیمی که خوب می داند با «عدالت و برابری»
و قراردادن آن ها در مقابل هم مانورکند و هردو را هم ضایع و مسخ کند، باخته است.
همانطور که تا کنون هم آن را باخته است. آیا مطالباتی چون عدالت اجتماعی و آزادی و
رفع تبعیض جنسی و جنسیتی و مبارزه علیه اتحادمقدس رژیم و نئولیبرالیسم و غارتگران
و سوداگران، فقر و فلاکت و بحران محیط زیست و انواع آسیب های فراگیراجتماعی و یا خواست
جامعه چندفرهنگی و متکثر و رنگین کمان، آزادی زندانیان سیاسی و دهها مطالبه دیگر، امورمشترکی
نیستند که جامعه ایران از رنج فقدان آن ها اشباع شده است؟ آیا فریادچنین مطالباتی
هر روز و هرساعت در خیابان و کارخانه ها و زندان ها و جای جای ایران و در رسانه ها
و شبکه های مختلف، اگر که خود را به کری نزنیم، به گوش نمی رسد؟ آیا روشن نیست که
آن ها را را باید شکوفا ساخت و نه منجمد؟!.مگر پی آمدهای مدل سازی این گونه همگون
سازی ها و تشکیل صف های واحد تعین زدائی شده از طریق صرفا «نه» در انقلاب بهمن
آزموده نشد؟. در برابرآن مدل همکاری و همگرائی گرایش ها و تکثرها بر بسترامورمشترک
زندگی قراردارد. ناگفته نماند که در واقعیت امر، همان گونه که اشاره شد،
خودرضاپهلوی و هم سلکان ایشان یک پلاتفرم هستند که در این گونه صف آرائی ها مانند یک
کالای قاچاق به شکل غیر صریحی حمل می شود. در انقلاب بهمن هم خودخمینی و روحانیت یک پلاتفرم بود که سعی می کرد
تا زمانی که لازم است از صنعت ایهام درسخن گفتن و توهم افکنی که بخش لاینفکی از
این نوع کنشگری ها و دوگانه سوزی هاست بهره بگیرد. بنام همه و نه بنام خود سخن
گفتن از جمله ویژگی های این نوع گفتمان است. انکاردیگرگفتمان ها و گرایش ها با
بیان سلبی و همه باهم، سنگ بنای همان استبدادی
را می گذارد که کسانی چون آرامش دوستدار و امثال وی که نامشان هم در این لیست
قراردارد، مدعی اند که عمری را صرف غوروبررسی ریشه های استبدادایرانی کرده اند!.
خلاصه کلام آن که امرمشترک
و مطالبات مشترک و فراگیرزندگی و جامعه، بسترعینی آن میانجی های واقعی هستند که می
توان حول آن ها به برپائی یک جنبش بزرگ ضداستبدادی و مطالباتی رنگین کمان همت
گماشت. در همراهی و هم طنین شدن با مطالبات عینی و واقعا موجودمردم ساکن ایران، با
آن چه که کارگران و معلمان و بازنشستگان و زنان و دانشجویان، طردشدگان به حاشیه ها
و مردمان تحت تبعیض های مضاعف. باین ترتیب در برابرخمیرمایه گفتمان یکسان سازی
مبتنی بر هویت اسلامی شکست خورده کنونی، و یکسان سازی مبتنی بر گفتمان هویت ایرانی
مبتنی بر باستانگرانی و یکدست سازی ملی که خودگفتمان اسلامی برپایه شکست آن عروج
پیداکرد* که اینک با شکست گفتمان حاکم و بحران آلترناتیو سودای بازگشت خود را ولو
در اشکالی نوین و استتارشده دارد. هردو گفتمان چنان که آزموده شده اند تن پوشی هستند
برای حفظ و تقویت مناسبات مبتنی بر غارت و استثمار. گفتمان ایرانی با هویت
پلورالیستی و رنگین کمان مردمان ساکن آن به عنوان یکی از دلایت های گفتمان نوین در
برابر هر دوگفتمان فوق قراردارد که طبیعتا آزادی و برابری اجتماعی و بری از تبعیض
های اقتصادی و نژادی و جنسی و مذهبی و قومی-ملی، سکولاریسم همه جانبه و برقراری
مناسبات مبتنی بر همبستگی و صلح و منافع مشترک و متقابل و خالی از یکه سالاری با
مردمان منطقه و جهان از دیگردلالت های مهم این گفتمان است.
با انجمادمطالبات
کلان مردم و تقلیل صورت بندی آن ها به «نه»، گفتمانی داریم با ماهیت فرافکنانه که درونمایه اصلی اش
علاوه بر انتزاع سازی و مثله کردن واقعیت های انضمامی مطالبات جنبش های اعتراضی، در تناظربا آن در عرصه هویت سازی برساختی است
مبتنی بر اصالت مقوله های انتزاعی چون «هویت ایرانی و ملی و امثال آن»، تا از این
طریق بتوان خصلت انضمامی و مشخص مطالبات مردم را تخطئه کرد. در چنین گفتمانی همانطور
که این کارگران و زحمتکشان و قاطبه مردمان ساکن ایران نیستند که به مطالباتی چون
عدالت و آزادی و قدرت و توزیع آن معنا می بخشند، در عرصه هویت تراشی نیز چنین است.
آن ها باید در انتزاعی ناب و مبهم و مستقل از خودساکنان و شهروندان مقیم فلات
ایران، تعریف شوند تا توسط لایه ها و طبقات بهره مند قابل مصادره و تفسیر باشند و
خودمردم و جنبش آن ها نتوانند به وطن و سرزمین و ملت و ملی گرائی معانی در خورآن
را بدهند. برعکس در این گفتمان این واژه های انتزاعی جادو و تقدیس شده هستند که هم
چون یک نیروی بیگانه شده و سرکوب کننده جامعه و زحمتکشان ظاهر می شوند، آن گونه که
بیانیه کمپین، تحت عنوان «هموطنان» موردمخاطب قرارداده است. گوئی که رژیم ایران از
«وطن» و ملت و ایجادامنیت و... برای سرکوب
و گسترش انقیاد و یا نفوذمنطقه ای بهره نمی گیرد. بهمین دلیل درسی که از فاجعه
شکست انقلاب بهمن و عروج حکومت اسلامی برآمده از آن گرفته ایم از این قراست: از یکسو
مطالبات و گفتمانمان را در کشاکش معرکه مبارزه برای سرنگونی نظام استبدادی مسلط
بیش از پیش صیقل دهیم و از سوی دیگر همزمان با آن، از طریق مبارزه ضدهژمونیک در درون
صفوف جنبش ضداستبدادی علیه گفتمان های واپسگرا و ارتجاعی، در قالب یک کنشگری
انضمامی، بدون آن که سرمست «وعده های پیروزی و ناکجاآبادی» شویم و صفوف خود را
متشتت کنیم، به پیش رویم. در آستانه ورودبه قرن جدید شمسی، بیرون آمدن از سیکل
معیوب واپسگرائی تاریخی، هم نظام مذهبی و هم نظام موروثی که یکدیگر را بازتولید و
تقویت می کنند، در شرایطی که کشور بیش از پیش غرق در بحران می شود اهمیتی مضاعف
پیدا می کند.
شعار«نه» به جمهوری
اسلامی بدون «آری» گوئی به مطالبات ضدسرمایه داری و برابری اجتماعی و خودگردانی و
آزادی های بی قید وشرط سیاسی، ایرانی باهویت پلورالیستی و برابرحقوقی همه ساکنانش
و عاری از هرنوع تبعیضات قومی و ملی، بخودی خود شعاری است سترون و در خدمت
بازتولیداستبداد و غارت و سرکوب!. بنابراین تنها از طریق ترکیب آن با شعارهای
ایجابی جوشیده از متن جنبش ها، می توان آن را درخدمت سرنگونی نظام و تعییر واقعی
شرایط زیست و زندگی جامعه ایران قرارداد.
تقی
روزبه- ۱۹ مارس ۲۰۲۱
تغییرقانون
اساسی به شکل خزنده و پراگماتیستی
*- http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2020/12/blog-post_21.htm l
*- «هویت ایرانی» به مثابه برابرنهاد«هویت دینی»
به چه معناست؟
http://www.lajvar.se/1397/12/03/78524
No comments:
Post a Comment