نقدی
برتجربه
گذشته:
پیرامون
نوارمذاکرات حمید
اشرف وتقی
شهرام(درج شده
درنشریه آرش 105-106)
انتشار نوار
مذاکرات
سازمان
چریک های
فدائی خلق
ومجاهدین خلق(
م-ل)، ازاین
نظرکه بخشی
ازاسناد
تاریخی چپ
بخصوص دردهه 50محسوب
می شود، بویژه
برای
علاقمندان
نسل جدید
وپژوهشگران دراین
حوزه جهت
آشنائی ملموس
تر با مواضع
وعملکرد بخش مهمی
ازچپ های آن
دوره
واجداهمیت
است.چراکه
آنها،چه خوب
وچه
بد،درهرحال
بخشی
ازتاریخچه،پراتیک
و واقعیت
وجودی
نیروهای چپ
هستند.
بی شک بازخوانی تاریخ اگربا نقدریشه ها همراه باشد،برای امروزهم حاوی نکات و درسهای مفیدی خواهد بود. ازقضا صرفنظرازمصادیق واشکال خود ویژه ای که رویدادها به خود می گیرند،بخشی از نارسائی های امروزی چپ ریشه در باورها ومیراث گذشته دارد. فقط کافی است ازپدیده ها بااشکال وشمایل معین فاصله گرفت،ازسطح به رژفا وماهیت مشترک پدیده ها رفت، تا معلوم شود بازخوانی تاریخ گذشته نه فقط بازخوانی دیروزما بلکه هم چنین بازخوانی امروزمان نیز هست.پویائی امروز می تواند برنقد گذشته وآن چه تجربه شده استوارباشد وگرنه جزحاکمیت گذشته برذهن زندگان نخواهد بود.ما ازبیرون به نقد نمی نشینیم بلکه بانقد گذشته خودمان را نیز نقد می کنیم ومورد انتقادقرارمی دهیم،برای فراتررفتن ازآنچه که بوده ایم وهستیم.ازاین منظرهرنقدواقعی به معنای تلاشی برای تغییرو بهنگام کردن خود باواقعیت های تاریخی روبه جلو و درحال تحول است.سنت ما را تعریف نمی کند بلکه این ما هستیم،یعنی زندگی،گرایش ها و واقعیت های نوین که سنت را نقد می کند برای گشودن راهی به جلو.
بی شک بازخوانی تاریخ اگربا نقدریشه ها همراه باشد،برای امروزهم حاوی نکات و درسهای مفیدی خواهد بود. ازقضا صرفنظرازمصادیق واشکال خود ویژه ای که رویدادها به خود می گیرند،بخشی از نارسائی های امروزی چپ ریشه در باورها ومیراث گذشته دارد. فقط کافی است ازپدیده ها بااشکال وشمایل معین فاصله گرفت،ازسطح به رژفا وماهیت مشترک پدیده ها رفت، تا معلوم شود بازخوانی تاریخ گذشته نه فقط بازخوانی دیروزما بلکه هم چنین بازخوانی امروزمان نیز هست.پویائی امروز می تواند برنقد گذشته وآن چه تجربه شده استوارباشد وگرنه جزحاکمیت گذشته برذهن زندگان نخواهد بود.ما ازبیرون به نقد نمی نشینیم بلکه بانقد گذشته خودمان را نیز نقد می کنیم ومورد انتقادقرارمی دهیم،برای فراتررفتن ازآنچه که بوده ایم وهستیم.ازاین منظرهرنقدواقعی به معنای تلاشی برای تغییرو بهنگام کردن خود باواقعیت های تاریخی روبه جلو و درحال تحول است.سنت ما را تعریف نمی کند بلکه این ما هستیم،یعنی زندگی،گرایش ها و واقعیت های نوین که سنت را نقد می کند برای گشودن راهی به جلو.
موضوع
اخص این نوشته
ارزیابی از
محتوای
نواراست
دربسترنگاهی
به وضعیت عمومی
چپ درآن دوره
ودرحاشیه آن
بیان تجربه
شخصی ام ازرویدادهای
فوق.باین
ترتیب مجموعا
شامل دوبخش
است: بخش اصلی به
نقدوبررسی
برخی از مواضع
ورویکرد های چپ
مدافع مشی
مبارزه
مسلحانه دردهه
قبل ازانقلاب
بهمن57 اختصاص
دارد،وبخش فرعی
تربه گوشه
هائی از
مشاهدات وتجربه
های شخصی خودم
مربوط می شود
دربرخورد با
تحولات یکی
ازاین دوجریان
درآن مقطع
معین (تحولات
مجاهدین م.ل).
بخش
اول:
محتوای
نوارهای انتشاریافته
شامل حوزه ها
وزوایای
گوناگونی از
مسائل
مبتلابه
ریزودرشت
مربوط به بخش
مهمی از چپ
درآن دوره
زمانی است.
ازجمله مهم
ترین آنها می
توان به چالش
های مربوط به
همکاری
دوسازمان
ومناسبات
کمابیش
آمیخته با
رقابت و کسب
هژمونی،جبهه
متحدتوده ای
ضداستبدادی-ضدامپریالیستی
ورویکرد طرفین
به آن،مشی
چریکی ونقش ووزن
مبارزه
مسلحانه، چگونگی
برخورد درون
تشکیلاتی
بامخالفان
اتوریته
ومواضع حاکم
وبویژه تصفیه
های
سیاسی-ایدئولوژیک
و خشونت آمیز
مجاهدین خلق
مارکسیست
شده،جایگاه موازین
دموکراسی
درمناسبات
درونی این
سازمانها،
نظرسازمان
فدائی نسبت
به
تحول
ایدئولوژیک
وپی آمدهای آن
دردرون
سازمان
مجاهدین،وهم
چنین درک خود
مجاهدین چپ
نسبت به این
تحولات،درک
ازطبقه
ونمایندگی آن
وجایگاه
مبارزه طبقاتی
درنگرش
آنها،نگاه
جبرباورانه
نسبت به تاریخ
وتحولات
آن،ومهمترازهمه
درک آنها ازسمت
وسوی تحولات وواقعیت
های درحال
عروج جامعه و
ازماهیت این تحولات(اینکه
کدام گفتمان
وپایگاه
اجتماعی متعلق
به آن درحال
عروج بود
ودارای چه
ماهیتی بود وچه
تاکتیک
وسیاستی
دربرابرآن وجود داشت).
شاید بتوان به
این لیست نکات دیگری
را هم اضافه
کرد.اما بدیهی
است که برخورد
به همه آنها
دریک نوشته
بهرحال محدود
ممکن نیست
وتنها می توان
حول پاره ای
ازمسائل وگره
گاه های مهم
آن مکث کرد.
ناگفته نماند که
نوارها دارای
اشکالات فنی
نیزهستند وکیفیت
صدا وفهم دقیق
آن درمواردی
دشوارمی گردد
و گفتگوها
نیزدارای
روال طبیعی
نیست و تداخل
های بیش ازحد
دارد. بااین
همه تلاش می
کنم که
بطورفشرده
نگاهی به
مهمترین
مسائل مطرح
شده درآن
داشته باشم:
علیرغم
آنکه هردوجریان
درحال مبارزه
جانفشانانه علیه
استبدادحاکم
بودند،وعلیرغم
آنکه هردوی
آنها به
استراتژیک
بودن مبارزه مسلحانه
تأکید
داشتند،وهردوزیرفشارشدید
دشمن مشترک قرارداشتند
وضربات
سنگینی هم
درمقاطع گوناگون
خورده
بودند،وبیش
ازپیش نیازبه
همکاری مؤثرتربا
یکدیگر داشتند،وحتی
علیرغم آنکه
هردو(دراین
زمان) خود را
چپ می دانستند
و مدافع
مارکسیسم-
لنینیسم
بودند، بااین
همه بدلیل
برخی سوء
تفاهمات انباشته
شده وحل
نشده،که
موارد متعددی
ازاین گونه
سوء تفاهمات
تقریبا
درسرتاسرنوارها
مشهوداست،وجود
برخی
اختلافات
ونیزرقابت
پیرامون نقش
وهژمونی
هرکدام
ازآنها درپیشتاز
بودن
ودرمناسبات
فی
مابین،رویهمرفته
همکاری دوجریان
درسطح مطلوبی
نبود.انتقاد
وشکایت طرفین
نسبت به عدم
همکاری لازم
نظیرمبادله نظر
ویا مبادله
کتب واسناد
مورد نیاز ویا
تنظیم یک
جانبه
اطلاعیه های
عملیاتی ویا
بعضا سرقرارنیامدن
ها و.... علیرغم
وجود برخی همکاری
های موردی،ازجمله
آنهاست. دراین
مورد تقی
شهرام سازمان فدائیان
را
موردانتقاد
قرارمی دهد که
چرا نتوانسته
است سمت وسوی
تحولات درونی
سازمان مجاهدین
بسوی چپ
ومارکسیست
شدن را علیرغم-به
ادعای او-
درجریان قرارداشتن
فدائی ها
درچندوچون
تحولات دریابند
واینکه چرا
نتوانسته اند
نقش مثبتی ازموضع
مارکسیستی در
تقویت چنین
روندی
داشته
باشند.درحالی
که حمید اشرف
بطورکلی چنین
ادعائی را ردمی
کند وپاسخ به
برخی
مواردمشخص
ازاین نوع انتقادها
را به مراجعه
به فاکتهای
مشخص، موکول
می کند.این
مسأله درمورد
طرف دیگرهم
نسبت به برخی
انتقادهای
متقابل نیز
صادق است.بی
اعتمادی
واختلاف
دراین حوزه ها
چنان است که
حتی تقی شهرام
می گوید که ما
بامشاهده
چنین نمونه
هائی نسبت به
شما(حسن نیت
شما) دچاربی
اعتمادی شده
بودیم ومدعی
میشودکه گویاسازمان
فدائی از سمت
وسوی تحولات
درونی ما به
سمت چپ، چندان
هم خشنودنیست.
حمید اشرف
وفدائیان
نیزمتقابلا
مدعی هستندکه
درجریان چندوچون
وقایع نبوده
اندوعلاوه
براین نسبت به
شیوه برخورد
مجاهدین م- ل با
مجاهدین
مذهبی(چنانکه
درسطوربعدی خواهد
آمد) انتقاد
داشته وبراین
نظربوده اند
که به
مناسبات(طبیعی)
چپ ها وخرده
بورژوازی
ضربه زده است.
البته این نیزواقعیت
داردکه
تحولات
سازمان
مجاهدین وسمت
وسوی چپ شدن
آنها،صرفنظر از
انتقاداتی که
به چگونگی آن
وارد است،رابطه کلاسیک
بین خرده
بورژوازی
وطبقه کارگر
ونگاه جاافتاده
فدائیان خلق
پیرامون
مناسبات
درونی صفوف
خلق را بهم
ریخته بود.طبق
این نگاه
سازمان
مجاهدین درسیمای
مذهبی خود
نماینده خرده
بورژوازی(سنتی)
محسوب می شد
که البته چنین
رویکردی
هیچگاه مورد
قبول مجاهدین
مذهبی نبود و
چه بسا موجب
حساسیت آنها
نیز می گردید. چرا
که آنها
کمترازفدائیان
خلق خود را
نماینده طبقه
کارگر به
عنوان بخشی
ازخلق نمی
دانستند.حمید
اشرف برای
اثبات این
ادعای خود
درمورد
مجاهدین،علاوه
برخود جهان
بینی آنها، به
شواهدی هم چون
وابستگی مادی
آنها به خرده بورژوازی
سنتی وبازار
وعضوگیریشان
ازآنها وحتی
نوع عملیات
نظامی آنها
نظایرحمله به
بانکها(ازجمله
بانک عمران)
وترورطاهری
وشعبان بی مخ
و... اشاره می
کند. اواین
نوع عملیات را
درانطباق با
روانشناسی و
خوش آیند طبع
خرده بورژوازی
سنتی می داند
ودرعین حال
مدعی می شود
که عملیات
چریک های فدائی
علیه سرمایه
بزرگ
وکمپرادور،به
گونه ای است
که
طبقه کارگر
آن را حس کند
ودرانطباق با
روانشناسی آن
است.
-جبهه
متحدتوده ای
ازجمله
پیشنهادات
مجاهدین م-ل
دراین
مذاکرات است
که
توسط تقی
شهرام مطرح می
شود که به
نوبه خود چالش
برانگیزاست:
اولا ادعاهای
مطرح شده درآن
که شامل
نیروهای
دموکرات ونیروهای
مذهبی و.. هم
است،دوگانگی
داشته و با
عمل و شیوه
برخورد شان با
مذهبی های
درون سازمان
خوانائی
نداشته است. ثانیا
شامل نیروهای
باصطلاح
سیاسی کار
نیزبودکه
مورد قبول طرف
فدائی نبود.
ازنظرفدائی ها
جبهه
ضداستبدادی ودیکتاتوری
باید شامل
نیروهای
موافق وحامی مبارزه
مسلحانه
ودرافشاء حزب
توده می بود.
بی جهت نیست
که
درنوارشاهدیم
که ازیکسو
مجاهدین را
موردپرسش
قرارمی دهد که
مگر درمورد
مشی مسلحانه
تردید دارید؟وازسوی
دیگرآنها را
تشویق می کندکه
علیه حزب توده
که نسبت به
تغییرایدئولوژی
مجاهدین
نظرمثبت
ابراز داشته ودرموردمشی
چریکی نیزابرازامیدواری
کرده اند که چنین
تحولی صورت
پذیرد،موضع
قاطعی
بگیرند.توضیحات
تقی شهرام
مبنی براینکه
آنها
دربیانیه خود
با حزب توده
مرزبندی کرده
اند، برای
آنها کافی
نبود.
بنظرمن
علیرغم چنین
رویکردی به
حزب توده،بخشی
ازپیش زمینه
ها و دلائل گیج
سری و آچمزشدن
اکثریت بزرگی
ازسازمان
فدائی
وبطورکلی بخش
مهمی ازچپ ها
پس ازانقلاب
بهمن را که با
تغییرشرایط
سیاسی وصف
آرائی های
پیشین صحنه
سیاسی همراه
بود، می توان
دراین
گفتگوها
بخوبی مشاهده
کرد که عبارتنداز:
حمید
اشرف درارزیابی
ازمجاهدین
آنها را
نماینده خرده
بورژوازی
سنتی می
داند.ازنظراودرایران
برخلاف خرده
بورژوازی
جدید که گویا بدلیل
وابسته بودن
به بورژوازی
کمپرادور،اصلا
مبارز(وانقلابی)
نیست،این
خرده بورژوازی
سنتی است که
انقلابی
است(حمیداشرف:خرده
بورژوای
انقلابی
درایران خرده
بورژوازی
سنتی است.خرده
بورژوازی
جدیدوابسته
است واصلا
مبارزنیست). واقعیت
آن است که ایده
انقلابی بودن
خرده
بورژوازی
سنتی بی توجه
به اینکه آنها
ازموضع
ارتجاعی علیه
امپریالیسم
ویا سرمایه
داری[کمپرادور]
ودست آوردهای
جوامع نوین
مبارزه می
کنند،مورد بی
اعتنائی چپ آن
زمان
بود.بدیهی است
که باتوجه به
برآمد
نیروهای سنتی
درجامعه وغفلت
ازخطرعروج
آنها،این
نگرش تاچه
اندازه می
توانست
وچنانکه
دیدیم
توانست، چپ را
دربرابراین
جریان مافوق
ارتجاعی آن
زمان که درحال
تدارک برای
کسب هژمونی
جنبش وکنترل
آن درچهارچوب
بینش ومنافع
واپسگرایانه
خود بود خلع
سلاح
کند.درمبارزه
یک وجهی علیه
"بورژوازی
کمپرادور"، خطربروزیک
استبداد
مذهبی بجای
استبداد سلطنتی
بسیاردست کم
گرفته می شد. درواقع
دراین جا
معیاروملاک اتحاد
وخلقی دانستن،
صرفا ضدیت
ظاهری
با"امپریالیسم
وسرمایه بزرگ"و
همخوانی
بیشتر
باتاکتیک یا
استراتژی
مبارزه
مسلحانه است،بی
توجه به آنکه
چنین چالشی
ازکدام
منظرتاریخی صورت
می گیرد.بدیهی
است که باچنین
رویکرد
وذهنیتی، پس
ازسرنگونی
رژیم شاه
و"پیروزی
انقلاب" که
همراه بود با
فرادستی
وتسلط
روحانیت و
حمایت فعال
خرده بورژوازی
وسایرلایه
های سنتی ازآن،
وباتوجه به
تداوم
ستیزآنها با
استکبار(امپریالیسم)
ولیبرالها
ازهمان مواضع
واپسگرایانه،
وباعنایت به
این که مبارزه
مسلحانه
درشرایط جدید دیگرآن
نقش گذشته خود
راهم ازدست
داده بود،عملا
آن شاخصه ها
ومرزبندی های
گذشته
دربرابرنظام
استبدادی
سلطنتی که با
صف آرائی های
جدید مترادف
باحاکمیت
استبدادمذهبی
بود،کاملا بی
خاصیت شده
بود.بدیهی است
که برپایه آن مقولات
ومفاهیم
شالوده،ممکن
نبودتالحظه
سرنگونی
همراه
وهمسوباجریانی
واپسگرا وسنتی
به عنوان یک
جریان خلقی
ومتحدکارگران
قرارگرفت و پس
ازپیروزی
بلافاصله علیه
آن به مبارزه
قاطع پرداخت. شتربحران
هویت که سالها
بود پشت
درخوابیده بود،با
پیروزی قیام
به پاخواست
وامکان کنشگری
دقیق وبه موقع
راسلب
کرد.درحقیقت
لازم بودکه
پیش ازانقلاب
مبارزه علیه
استبداد و امپریالیسم
بطورتنگاتنگی
با مبارزه
طبقاتی و
مبارزه برای
آزادی بی قید
وشرط گره می
خورد،وباحفظ
تمرکز اصلی
مبارزه علیه
استبدادحاکم (سلطنت)،
همزمان علیه
آن جنبه های
ارتجاعی و
نیرومند
اقشارولایه
های سنتی
ومذهبی موجود
درصف
اپوزیسیون وعلیه
مصادیق
ارتجاعی مشخص
آن (ازجمله
تلفیق دین
ودولت ومدینه
فاضله آن) به
سیاست
افشاگری و
منزوی کردن
پرداخته می شد
وازنظرپایگاه
اجتماعی هم به
سازمان یابی
وگسترش آگاهی طبقه
کارگروزحمتکشان
اهمیت لازم
داده می شد، ودرکنارآن
توجه لازم را
به همکاری با
سایر لایه ها
وجریانات ودموکرات
های مبارزحول
اشتراکات درعرصه
های سیاسی
واجتماعی (که
لااقل مستلزم
مطلق نکردن مبارزه
مسلحانه بود) می
داد. وگرنه به
همان اندازه
شاهد رسوخ
هژمونی
گفتمان لایه
های سنتی درسپهر
جامعه وحتی صفوف
انقلابیون چپ
ورادیکال می
بودیم(مثل
انقلابی و...
معرفی کردن
آن).درعین حال
چنین رویکردی
به معنی بذل
توجه به اقشارموسوم
به خرده
بورژوازی
جدید بود (که
البته مفهومی
است کشدار و
درنگاه سنتی
شامل مزدبگیران
وکارگران غیریدی
وباصطلاح یقه
سفید
وباصطلاح
طبقه متوسط
نیزمی شد).همانطورکه
ملاحظه می
شوداین یک
استراتژی وجهت
گیری کاملا
متفاوتی می
بود بانتایج
متفاوت
ازآنچه که
صورت گرفت. بنظرمن
نطفه ها
وعناصر
رویکرد درست
درآن دوره هم
(چه درلابلای
مواضع خود این
جریانات وچه
دربیرون از
آنها) وجود
داشت که تحت
الشعاع فضای
دوقطبی خلق
وامپریالیسم
ویک وجهی شدن
مبارزه علیه
استبدادحاکم
قرارگرفت.
ناگفته
نماند که
درانتقادبه
نقدازگذشته،گاهی
ایرادگرفته
می شودکه باید
شرایط آن زمان
را درنظرگرفت.
چنین ایرادی نادرست
است.چراکه
اولا نقد اساسا
با به پرسش
گرفتن واقعیت
های تجربه شده
شروع می شود و
درپرتوتجارب
ونتایج حاصل
ازپراتیک،ازآنچه
که هست فراتر می
رود وگرنه نه
نقد که توصیف
وقایع خواهد
بود(که البته
توصیف هم جای
خود را دارد)ودراین
صورت حاصلش
نیزجزحقیقت
پنداشتن واقعیت
واجتناب
ناپذیری آن چه
که اتفاق
افتاده
نخواهد بود.
وثانیا به
معنی نادیده
گرفتن همه
جنبه های
واقعیت
وازجمله برخی
گرایشهای
دیگری است که
گرچه وجه غالب
نبودند،اما
بهرحال وجود
داشتند
وباتوجه به پی
آمدهای
پراتیک جنبش
مسلحانه می
توانستند
نیرومندتربشوند.
گرایش هائی که
ضمن مرزبندی
قاطع بامواضع
وعملکرد سازشکارانه
حزب توده و وابستگی
آن،یعنی
دراشتراک با
دونقطه قوت
جنبش چپ
مسلحانه،
درعین حال پای
بندی خودرا به
مبارزه
وسازمان یابی
جنبش طبقاتی
واهمیت آزادی
های کامل
سیاسی به
نمایش می
گذاشتند.
نکته
دیگرآن که
علائق "خرده بورژوازی
جدید"(ومن آن
را مسامحتا
بکارمی گیرم)
وکشش آن به
مدرنیسم
وجامعه مدنی
ودموکراسی و... به
معنی
مبارزنبودن
آن نبود.بلکه
حداکثر به
معنی زاویه
داشتن با نوع
معینی
ازمبارزه(مسلحانه)
ودرتمایزباعلائق
خرده
بورژوازی و
بورژوازی سنتی
در مقابله با
استبداد
سلطنتی ودورنمای
ناکجاآباد آن
بود.هم چنان
که علائق بخش
های پیشرفته
تر پرولتاریا
نیزدرهمین
راستا بود.بگذریم
ازاینکه چنین
تصوری حتی قادربه
تبیین واقعیت
وجودی این
گروه ها
وپایگاه
اجتماعی
آنها(درحدی که
وجود داشت)
نبود: ازقضا
پایگاه
اجتماعی
بالفعل سازمانهای
چپ چریکی وبطورمشخص
سازمان فدائی
اکثرا درهمان
لایه های
باصطلاح جدید
وغیرسنتی(موسوم
به خرده بورژوازی
جدید) ریشه
داشتند.تعبیر
پایگاه
اجتماعی
سازمان
مجاهدین
مذهبی آن زمان
به خرده
بورژوازی
سنتی،
نیزچندان دقیق نیست.چراکه
این جریان چه
بدلایل
خاستگاه و
ریشه های
پیدائی خود که
ازدرون جنبش
ملی و نهضت
آزادی نشأت می
گرفت و چه به
لحاظ بافت
ایدئولوژیک
وجهان بینی
التقاطی
وقرائت شان
ازقران
وسایرمتون
مذهبی،چندان
قرابتی با
ایدئولوژی بسته
وواپسگرای
خرده
بورژوازی
سنتی نداشت
وازنظر عضوگیری
هم اساسا
ازآنها تغذیه
نمی کرد.گرچه
درآن زمان
بدلیل فضای
سرکوب وضعف
گردش
اطلاعات،نفس
رنگ وبوی
مذهبی
مجاهدین، تصورات
وتوهماتی را درمیان
اقشارسنتی
وبرخی
روحانیون برانگیخت،اما
میدانیم که حتی
درهمان زمان خمینی
حاضرنشد
ازآنها حمایت
رسمی بکند وبدبینی
خود را نسبت به
آنها
ابرازداشت.
پدیده
مجاهدین
مذهبی همواره
برای لایه ها
واقشارسنتی- مذهبی
مسأله
برانگیزبود
وبه محض
برخورد و
آشنائی بیشترجاذبه
خود را ازدست
می داد.گرچه
بحران وتغییر
ایدئولوژیک و
برخورد
آنچنانی باعناصرمذهبی
درآن مقطع به
این حساسیت ها
وفاصله گیری
ها شتاب
بخشید،اما
تنها عامل آن
نبود. خلاصه
آنکه اساسا بین
مذهب به روایت سنتی
ومذهب به
روایت
مجاهدین (که
رژیم سلطنتی
آنها را
مارکسیسم
اسلامی می نامید)
تفاوت اشکاری
وجود داشت که
اقشارخرده بورژوازی
سنتی با
مشاهده آن روی
ترش می کردند.بگذریم
ازاین نکته
نیز که نفس
این گونه
گذارازیک سازمان
مذهبی به
سازمان
مارکسیستی خود
بی اشکال نبود.
چرا که بیشترمبین
حرکت
درسپهرایدئولوژی
توسط یک سازمان
است بجای آنکه
به مثابه یک
جنبش
سیاسی-طبقاتی
بابرنامه
وتاکتیک
وسازمان یابی
طبقاتی متولدشود.گوئی
ایدئولوژی
مذهبی را برمی
داریم وجایش
ایدئولوژی
مارکسیستی را می
گذاریم.اما
کمونیسم
درماهیت خود
ایدئولوژی
نیست بلکه یک
جنبش
طبقاتی-سیاسی
است. بسیاری
ازعملکردهای
نادرست
مجاهدین م-ل
وازجمله تلاش
برای
تسخیروکنترل
کامل سازمانی
با پیشینه
مذهبی وتصفیه
ها ونظایرآن،
ریشه درهمین
نوع دگردیسی
دارد.
گرچه
حمید اشرف
دراین
گفتگوها
بطورمشخص تری
نسبت به خرده
بورژوازی
سنتی وانقلابی
بودن آن
موضعگیری می
کند،اما
واقعیت آن است
که مواضع تقی
شهرام نیزدراین
مورد
دچارتناقض
ودوگانگی
است.او ازیکسو
خرده
بورژوازی
وازجمله
نیروهای
مذهبی را
مترقی
وانقلابی و
خلقی عنوان
کرده ومدعی
است که باید
با آنها دریک
جبهه
استراتژیک همکاری
کرد
وتقویتشان
نمود(اساسا
مذهب
مبارز-اسلام
سیاسی-باوربه
تشیع انقلابی وعنصرترقی
خواهانه
ومراسم وسنن
مذهبی از باورهای
آن دوره این
جریان است)،وازجانب
دیگردرهمین
گفتگوها اوتحول
ایدئولوژیک
سازمان را
نشانه تجزیه
وتلاشی آن می
شمردکه کمر
خرده
بورژوازی را
شکسته و دیگرآینده
ای برایش
متصور نیست!خرده
بورژوازی
چنان ضعیف
وپراکنده شده که
دیگرفاقد
شرایط عینی
است که بتواندخودش
را تحمیل کند(دراین
رویکرد
هردوجریان
اشتراک
نظردارند.چنانکه
حمید اشرف هم
می گوید:خرده
بورژوازی درحال
تجزیه
واضمحلال است
وشرایط عینی
که مبارزه را
رهبری کند
ندارد.)،که
مبین
قراردادن
اصول ومواضع تئوریک
عمومی بجای
واقعیت ها
وتحلیل مشخص
است.
صرفنظرازنادرستی
چنین نظری
دربرابرواقعیت
عروج گفتمان
واپسگرایانه
وارتجاعی
متعلق به این
لایه های
سنتی(که ریشه
درشیوه
آمرانه
وسرکوبگرانه پیش
بردسرمایه
داری ازیکسو
وخلاء حضوراجتماعی
چپ ازسوی دیگرداشت)،
وامروزه
بانگاه به پشت
سر تردیدی
درمورد ماهیت
ارتجاعی
گفتمان آن
نمانده،چنین
رویکردی
بازتاب دهنده
نوعی نگاه جبرباورانه نسبت به
تاریخ و روند
خطی آن نیزهست.
بینشی که خود
را دربرقراری
رابطه خطی بین
طبقه(خلق)
وسازمان واین
که گویا حامل
اراده تاریخی
آن است و مبعوث
شده تاباجان
فشانی
وفداکردن خود،
طبقه وخلق را
بیدارکند و
اراده تاریخی
آنها را متحقق
کند،نیزنمایان
می شود. دراین
رویکرد خود
طبقه به مثابه
کنشگراصلی وجود
ندارد، بلکه
این اراده
تاریخی وحلول
کرده دراین یا
آن سازمان واین
یا آن رهبررسالت
زده است که به
نیابت ازآن
سخن می گوید،ودرشناخت
شناسی نیزمتناظر
بانشاندن "اصول
واحکام" به
جای تحلیل
مشخص
ازواقعیت های
مشخص است.ریشه
بسیاری از برخوردهای
تمامیت
گرایانه
وآمرانه را باید درهمین
نوع رسالت
زدگی ها دانست.
-این
واقعیت دارد
ونوارها
نیزمؤیدآنست که
تاچه حد مبارزه
ضداستبدای-ضدامپریالیستی
صرفنظر ازتفاسیر
مختلف، درون
مایه ووجه
مشترک نیروها
وسازمانهای
رزمنده
آن زمان، برغم
ایدئولوژی
های مختلف را تشکیل
می داده است وآنها
اساسا با این
مشخصات قابل
تعریف بوده
اند.تضاد
کاروسرمایه
تحت الشعاع سرمایه
وابسته به
امپریالیسم(سرمایه
کمپرادور)
قرارداشت ودرقالب
تضادبین خلق
ونئو
کلونیالیزم
درنظرگرفته
می شد ونه
درمناسبات
فراگیر
سرمایه داری. گوئی
که سرمایه ملی
وناوابسته هم
وجود داشت.گسست
بین مبارزه
ضداستبدادی
ازمبارزه
طبقاتی
ومعطوف به
سوسیالیسم
وگسست بین نان
وآزادی،آشکارا
وجود داشت.مقوله
کلیدی
درهردوجریان
کمابیش کلمه"خلق"
بود ونه طبقات
ومبارزه
طبقاتی.امپریالیسم
واستبداد بیش
ازآنکه
تبلورسرمایه
باشند، فراطبقاتی
تصورمی شدند.
البته تأکید
به مبارزه طبقاتی
ومطالبات
مشخص،جداناپذیری
نان وآزادی،
به معنی نفی
همسوئی وحتی
همکاری های
ممکن و لازم
درحوزه های
مشترک ومشخص
معطوف به
مطالبات
آزادی
خواهانه ومطالبات
معیشتی دربرابردشمن
مشترک نیست.اما
این مرزیندی
ها ویا همکاری
های مشخص با چک
سفیددادن تحت
عنوان خلقی
بودن و اتحاد
خلق ها
ونیروهای
انقلابی
بالکل متفاوت
است.رویکردی
است که هویت
ها واهداف
متفاوت(ویا
حتی متضاد) را
درسایه نمی
بردوجهت گیری
های
استراتژیک و متفاوت
را درتبلیغ
وترویج مستمر
کمرنگ نمی کند
و مچ نیروهای
ضددموکراتیک
را درعمل وتجربه
مشخص برای
آزادی وعلیه
سرمایه داری
وامپریالیسم بازمی
کند.اماخلقی
گرائی مانع
شفاف شدن
سیمای واقعی درسپهرسیاست
می شود.بیهوده
نبود
هردوسازمان
پسوند خلق را
درعناوین خود داشتند
که حاکی از
فداشدن ویا
مجاهدت آنها
برای خلق بود.گوئی
که "خلق" نباید
بدست خود و با
مبارزه وآگاهی
خود، رهائی
خویش را بدست
بیاورد و اینکه
سازمان ها نمی
توانند
ونباید
جایگزین آن
بشوند، چه با
فداکردن خود وچه
درتصمیم گیری
به نیابت از
آن ها. وحال
آنکه نقش
سازمان ها و
نیروهای
پیشرووآگاه
ترمی توانست(ومی
تواند) در
دامن زدن به
بیداری
ویافتن افق
های روشن
وتقویت توان سازمان
یابی وخود
رهائی آنها باشد.واکنون
خوب می دانیم
درشرایطی که
تئوری مافوق
ارتجاعی
ولایت فقیه و صغیرانگاری
مردم درحال
تکوین برای خیزش
آتی بود،چنین
رویکردی
درمقابله با
فاجعه درحال
تکوین، برای
تقویت روح
خودباوری
وخوداتکائی
وتوهم زدائی
درجامعه تاچه
حد دارای
اهمیت بود.چنان
رویکردی حتی
اگربرای نسلی
که
درگیرآزمون
وخطای خودهستند
قابل درک باشد،برای
آنها که پس
ازاین تجارب
به گذشته می
نگرنداصلا
قابل درک
نیست. بهرحال
باچنان ذهنیت
وپراتیکی عجیب
نیست که
باسرنگونی
استبداد سلطنتی
وتداوم
مبارزه
"ضدامپریالیستی"
با فرادستی
روحانیت
وبنیادگرایان،
این چپ-علیرغم
داشتن
حضورونفوذدرمیان
جوانان ولایه
های ازجامعه
عملا مات شده
بود و چیزی
برای گفتن
نداشت وحتی نمی
توانست،
دادگاه های فرمایشی
واعدام ها را قاطعانه
محکوم کند ویا
ازمقاومت زنان
علیه حجاب
تحمیلی وحق پوشش
آزاد و... حمایت
فعال نماید. لاجرم
بخشی ازچپ
وسازمان
فدائی دنباله
روی ارتجاع
حاکم و حزب
توده شدند و
بخش دیگرآن
درصفوف
پراکنده تنها
به مدد
احساسات
وسرشت انقلابی
وباالهام ازسنت
رزمندگی
دربرابروضعیت
جدید پایداری
کردند،اما
بدون داشتن
افق وتاکتیک
واستراتژی
متناسب با وضعیت.ودراین
میان مبارزات
ماجراجویانه
وسکتاریستی
مجاهدین خلق
مذهبی پس
ازانقلاب از جمله
بدلیل ارزیابی
نادرست
ازتوازن نیرو
رویکردسکتاریستی،
بامبادرت به
نبرد مسلحانه(آنهم
ازبدترین نوع
آن)،بیش ازپیش
زمینه یکه
تازی حاکمیت
ضدانقلابی
جدید را
هموارساخ.بگذریم
ازاین که
خودنیز درکوران
این تنازع
بقاء بیش
ازپیش مسخ شد
وتبدیل به
المثنای
حاکمیت گردید.
درک
نادرست ازتحولات
دهه 50 وازآنچه
که درزیرپوست
جامعه می گذشت
درک
جبرگرایانه
وخطی ازتاریخ به
شکل
گریزناپذیرجائی
برای
درنظرگرفتن
خطرصعود
نیروهای نابهنگام
وغیرتاریخی،که
می تواندتحت
شرایط معینی
صورت پذیرد،
باقی نمی
گذاشت.
بطورکلی چپ وسایرنیروهای
مترقی علیرغم
رخداد شورش 15
خرداد
42(رخدادی که به
روشنی می شد
درآن نقش ووزن
روحانیون
واقشارسنتی
را که نادیده
گرفتنش توسط
نیروهای
بالنده
تاریخی،نقش
مهمی در فاجعه
شکست انقلاب
بهمن 57 را درپی
داشت،ردیابی
کرد)،نتوانست برانگیختگی
لایه های سنتی
بورژوازی
وخرده
بورژوازی و
نقش مراجع
و"حزب سراسری
روحانیت" وعمق
مواضع
ارتجاعی آن را-که
برخلاف سایرگروه
های
اپوزیسیون
ازقضا
ازسرکوب
گزنده استبدادسلطنتی
کمابیش
درامان بودند-
دریابد وسؤال
تاریخی و
راهگشای
مبارزه
ضداستبدادی(وضدامپریالیستی)
ازکدام سو را
برای خود
ودرسطح جامعه
مطرح نماید.نتوانست
بدلیل تمرکزمطلق
ویک جانبه اش علیه
استبدادحاکم
افشاگری های لازم
علیه گفتمان
وماهیت این
نیروهای
واپسگرا
وحاضردرصفوف
جنبش وهژمونی
طلب وتمامیت
خواه را دردستورکارخود
قراردهد. بی
تردید ندیدن
چنین روندی یک
خطای مهم و
استراتژیکی
محسوب شود.
آنچه هم
که مجاهدین م-ل
درجریان تغییرایدئولوژی
وتصفیه های
درونی انجام
دادند،صرفنظرازتوجیه
وتفساسیر خود
آنان، عملا
جزریختن نفت
به روی آتش
وتقویت مواضع
ارتجاعی
موجود درصفوف
جنبش نبود.
- درنگاه
حاکم برهردوجریان،
پیرامون نقش
استراتژیک
وتعیین کننده
مبارزه
مسلحانه
دررهائی
وآگاهی وگشودن
راه ورود خلق
به متن مبارزه،اشتراک
نظر وحتی
فراترازآن
رقابت وجود
داشت. مبارزه
مسلحانه
درتئوری به
عنوان یک
استراتژی
براساس داده
ها وتجارب تاریخی،
وبدورازارزش
گذاری های ذات
گرایانه اعم
از مثبت
ومنفی، تنها
یک شکل از
مبارزه بوده
است که
تحت شرایطی که راه
های دیگربسته
می شد و آگاهی
و تجربه
ملموس
کارگران
وزحمتکشان
و(یادهقانان)
زمینه توده ای
شدن آن را
فراهم می ساخت
وتعادل قوا
اجازه می داد،دردستورکارجنبش
های رهائی بخش
قرارمی گرفت.ازهمین
روهیچگاه نمی
توانست
جایگزین نقش
بی بدیل
کارگران
وزحمتکشان، اشکال
سیاسی مبارزه
وبطریق اولی مبارزه
طبقاتی
بشود،گرچه می
توانست تحت
شرایط
معینی(وبه
گمان من باهدف
دفع خشونت حاکم
ونهادی شده
وبدورازکیش
تقدیس خشونت)درپیوند
ارگانیک
باسایراشکال
قرارگرفته
وبخشی
ازمبارزه
طبقاتی
باشد.چرا که
مبارزه طبقاتی
اساسا یک
مبارزه
چندوجهی
درهمه سطوح
اقتصادی،سیاسی
وفرهنگی ومبتنی
برآگاهی
طبقاتی
وسازمان یابی
طبقاتی است
واشکال
گوناگون
مبارزاتی نیزدرخدمت
بالیدن آن
است.نفس مشی
مسلحانه توسط
شماری ازروشنفکران
انقلابی، صرفنظرازبرانگیختن
احساس همدردی
و تحسین ازخود
گذشتگی،
نمیتوانست
برسازمان
یابی وآگاهی
طبقاتی کارگران
وجنبش
انقلابی درطی
این سالهای آکنده
از جانفشانی (اگراز
تأثیرمنفی آن
برتشدید فضای
خفقان و سرکوب
سخن نگوئیم)تأثیرشتاب
دهنده
بگذارد.ودرمقابل
موجب ازدست
دادن شمار کثیری
از نیروهای
ارزنده
وانقلابی
وباتجربه
وآگاه درمصافی
نابرابرمی
گشت(همان
عمرشش ماهه ای
که برای یک چریک
درنظرگرفته
میشد!).این سخن
حمید اشرف
درنوار که
مدعی است جنبش
مسلحانه
تثبیت شده
است،چندان سخن
دقیقی
نیست.چراکه
شواهدی
ازتوده ای شدن
آن درمیان
صفوف کارگران
وزحمتکشان(ونه
عناصری منفک
ازآنها) وجود
نداشت. مشکل
آن بودکه برای
مدافعان
دوآتشه، مشی
مسلحانه فی نفسه
تبدیل به یک ارزش
انقلابی شده
بود
واستراتژی
مبارزه سیاسی-طبقاتی
مترادف با
تسلیم طلبی
وهم سنخ شدن
با حزب توده
بود وهمین
مسأله راه نقد
رادیکال آن
حتی پی آمدهای
تجربه مستقیم
خود را
مسدودمی ساخت(گرچه
درسخنان تقی
شهرام واسناد
مجاهدین م-ل
کورسوها و
نشانه هائی دراهمیت
قائل شدن به
وجوده
دیگرمبارزه
نیزوجود
داشت، اما روح
عملکرد عمومی
برای مدت
طولانی همان
بود).البته
عجیب هم
نبودکه این چپ
پس ازسرنگونی
استبداد
سلطنتی
ودربرابرتغییر اساسی
شرایط سیاسی
وصف آرائی ها
که درآن اشکال
مبارزه بالکل
تغییرپیداکرده
بود،غافلگیرگشت
و ازنفس
افتاد. بخش
مهمی
ازسرگشتگی
وآشفتگی
سازمان
فدائیان به
مثابه
مهمترین
نیروی چپ و
غلبه
اپورتونیسم
راست برآن،
ازاین
سرگشتگی
تغذیه می کرد.
بذرهائی که طی
یک دهه با
آنهمه
جانفشانی
وفداکاری
پاشیده شده
بود،محصول
لازم ومورد
نظررا
ببارنیاورده
بود.البته این
ارزیابی نافی
رشد
وحضورقابل
توجه چپ
وسازمان فدائی(ونیزمجاهدین)
درجامعه آن
روز وبخصوص پس
از پیروزی
انقلاب نبود.بی
شک چنین نفوذی
وجود
داشت،اما
شکننده بود.سخن
ازیک چپ
اجتماعی-طبقاتی
وسنگرگرفته
درپایگاه
اجتماعی معین
ودارای
استراتژی
وجهت گیری مشخص
است.
- البته
بررسی عملکرد
چپ انقلابی
ایران
واستراتژی(
ویاتاکتیک)
مبارزه
مسلحانه درآن
زمان رانمی
توان صرفا
براساس
شرایط
داخلی وبه
عنوان واکنشی
نسبت به فضا
وشرایط پس
ازکودتای 28
مرداد32
وازجمله به
عملکرد حزب
توده به عنوان
مهمترین
نیروی چپ وحتی
نیرومندترین
حزب کشوردرآن
دوره تبیین
کرد. بلکه
درعین حال درمقیاس
بین المللی
ودردوره جنگ
سرد متأثراز "پارادایم"
استراتژی
مبارزه
مسلحانه
بویژه
درکشورهای
آمریکای
لاتین نیزبود
که ورود به این
خرده
پارادایم
ازحوصله این
نوشته خارج است.
برقراری
رابطه خطی بین
سازمان با
تحولات جامعه
بی شک
سازمان
وتحولات
جامعه بی
ارتباط باهم نیستند،
اما برقراری
یک رابطه
مستقیم وخطی
جزدرک مکانیکی
میان طبقه
وسازمان ویا
سیاست واقتصاد
نیست.این
رویکرد
بدرجات
متفاوتی
دردیدگاه
رفقای
هردوطرف
موجوداست اما
بویژه
درمواضع تقی
شهرام ملموس
تراست.او دربخشی
ازنوارها،تحولات
درونی خودشان
وشیوه رفتار
با مخالفین را(که
به تصدیق خودش
ونیزسندبیانیه
تغییرایدلوژی
با تصفیه 50
درصدی همراه
بود) عینا
بازتاب غلیان
جامعه و برآمد
پرولتاریا،اضمحلال
وشقه شقه شدن
خرده
بورژوازی می
بیند.حتی
درجائی اسب
توهم را
تازانده ودرپاسخ
انتقاد حمید
اشرف نسبت به
استفاده
ازامکانات
خرده
بورژوازی می
گوید،ما خرده
بورژازی را خلع
مالکیت می
کنیم، پول و
خونه را... می
گیریم و(آنها)
رالات وآش
وپاس می کنیم.درجائی
دیگردرهمین
رابطه می گوید"منافع
خرده
بورژوازی را
خدشه
دارکردیم. رفیق!پدرخرده
بورژوازی
درآمده، ضربه
خورده کمرنمی
تواند راست
کند!مشخصا ازنظرایدئولوژیک
داغون شده
وطرف الآن نمی
تونه متشکل
بشه
ازنظرایدئولوژیک،
(تا)بخواهد
ازموضع
انحرافی
درجنبش ادامه
بدهد".واقعیت
این است که
همه این فلسفه
بافی ها
درتوجیه
ودفاع
ازتصفیه
ایدئولوژیکی،توجیه
ترورو خذف فیزیکی
و اساسا حفظ
منافع فرقه ای
وکسب فرادستی
صورت می گیرد.آنچه
هم که درحال
پوست اندازی
بود،تولد
فرقه جدیدی
بود بدون
درنظرگرفتن منافع
عمومی جنبش.او
درپاسخ به
انتقادات
حمید اشرف
نسبت به آن می
افزاید "میخواستیم
نشان بدهیم که
مارکسیسم
حقانیت دارد
ودرجریان
انقلابی خودش
را تحمیل می
کند.مامنافع
طبقه اشان را
خدشه دارکردیم.".
بی تردید
بیرون کشیدن
حقانیت
تاریخی
مارکسیسم
ازدل چنین
پراتیکی-اگربتوان
اسمش را
پراتیک نهاد-
متأسفانه چیزی
جزآسیب زدن به
همان حقانیت و
تجلی تنگ ترین
منافع فرقه ای
که می کوشد
لباس اصول
ورسالت تاریخی
برتن کند نیست.
- بنظرمن
یکی از
مهمترین
پروبلماتیک
های آن
زمان که به
نام چپ هم
صورت گرفت،
همانا نحوه
برخورد جریان
م-ل با جریان
مذهبی ومبادرت
به تصفیه های
ایدئولوژیکی
وفیزیکی بود
که باید
درکانون توجه
ونقد همه
نیروهای چپ
وهمه
دموکراتها
قرارمی گرفت که
آنچنان که
باید قرار
نگرفت. انتقاد
به چنین
فاجعه ای باید
بیش ازاین ها،
برجسته می
شدوبشدت
محکوم می
گردید،ریشه
یابی می شد
وحتی به بحث
ایدئولوژیک
علنی گذاشته
می شد.بی شک
اگرچنین میشد
چپ را درنقد منش
های
تمامیت
خواهانه
وآمرانه یک گام
مهم به
جلومی برد. ای
کاش مباحثات
درونی سازمان
فدائی دراین
رابطه باهمه
کاستی ها یش علنی
می شد. البته
دربرخورد با
این فاجعه
ازحق نباید
گذشت که
فدائیان
وحمید اشرف،
همانطورکه
درهمین
نوارگفتگوها
نیزدیده می
شود، موضعی
کمابیش
انتقادی(اما
درونی) دارند.
چنانکه مطرح می
کند که رفقای
آنها دربحث
درون سازمانی
پیرامون آن
موضع انتقادی
دارند واین
سؤال برایشان
مطرح است که
آیا این حرکت جدید،
بنیادا اصولی
است
وآیا طرق بهتری
برای اعلام
مواضع وجود
نداشت؟ودرپاسخ
پرسش تقی
شهرام که
چطور؟، می
گوید که جناح
م-ل، سازمان
جدیدی را
اعلام می داشت
و به قطع پیوند
خویش با گذشته
غیرمارکسیستی
اش می پرداخت
که انتقادهای
بسیاری بهش
وارد بود.تقی
شهرام درپاسخ
می گوید حفظ
همان اسم
حقانیتی می
شود برای نقطه
نظر
مارکسیستی که
بجزاین، مطلوب
همان
عناصرخرده
بورژوائی می
شد که
منکرنارسائی
وتناقضات
تاریخی خودش
است.بزعم وی
تأثیرتاریخی
تغییرمواضع
،بدون نشان
دادن پوست
اندازی خوداین
سازمان به سمت
گیری
مارکسیستی
ناممکن بود.ومهم
هم نبودکه این
تحول چه گونه
وبه چه قیمتی
صورت می گیرد
واینکه50%
ویابیش ازآن
با مخالفند(اودرجائی
ازنوارمی
گوید:تصفیه ها
عمدتا روی خصلت
های
ابدئولوژیکشان
بود،روی خصلت
های منفی
اشان، یعنی
نتوانستند
مارکسیست
بشوند.همین
دلیل برای
تصفیه
ونیزصدورحکم
اعدام دوتن
دربیانیه
آنها نیزآمده
است). باچنین باوری
برای
نشان دادن
حقانیت
تاریخی
مارکسیسم است
که او،باشنیدن
نظر فدائیان
برانگیخته
شده و آن را لوث شدن
حقانیت
مارکسسیم می
داند ومی گوید
شماهمان حرفی
را می زنید که
عاصرخرده
بورژوازی
بازارمی زنند.
پاسخ
حمید به وی
که آنها حق
دارند رفیق!قاعدتا
باید او را
شوکه کرده
باشد.
دراینجا
ماشاهد این
نگرش هستیم که
چگونه یک
جریان کوچک
بطورخود
خوانده،عملکرد
خود را معادل پراتیک
طبقه
کارگروبازتاب
اراده تاریخی و
نماینده
مطلق(وتام
الاختیار)آن
می پندارد
وبخود اجازه
می دهد درمتن
یک بینش
جبرگرایانه،آئینی
وایدئولوژیک
ازسوسیالیسم،
حقانیت
مارکسیسم را
باثبات
برساند وکمرخرده
بورژوازی رادرهم
بشکند.درچنین
نگرشی
اگرهرکس
ایدئولوژی
مارکسیستی،
آن هم به
روایت وی را
نپذیرفت بخاطر
ضعف های خصلتی
است(ونه حتی
باورو تعلق اش
به طبقه ای
دیگر) ولاجرم
ضدانقلابی
وخائن است.واین
درحالی است که
براساس همان
پیش فرضهای
خوداین چپ، خرده
بورژوازی جزو
نیروهای خلق
محسوب می شد
وتضادهای
درونی خلق را
نمی توان
ونباید به شیوه
قهرآمیزحل
وفصل کرد.اما
دروراء این حجاب
ایدئولوژیک
واقعیت ها به
نحو دیگری
درجریان بود:
نه فقط
کمرخرده
بورژوازی
نشکسته بودبلکه
موجب تقویت آن
هم شده بود.
دراینجا ما با
نمونه برجسته
ای ازعملکرد
بینشی
مواجهیم که گرایش
تمامیت
خواهانه خود
را بنام
مارکسیسم ودرلفافه
آن بیان می
کند وآزادی نظروآزادی
گرایش را تحمل
نمی کند.
والبته نشان
دادن حقانیت
مارکسیسم با
توسل به شیوه
های
استالینیستی،
سترون و
ناممکن بود.
تصورش
دشوارنیست که
پی آمدهای این
رویکرد
درصورت وجود
آب بیشتربرای
شناکردن،فاجعه
بارترمی شد
وچه خوب که
چنین آبی نصیب
امان نشد!
گرچه همانطورکه
اشاره کردم
مواضع حمید
اشرف وسازمان
فدائی نسبت به
فاجعه صورت
گرفته، انتقادآمیزوتاحدی
محکوم کننده
است،اما
متاسفانه
آنگونه که لازمه
برخورد با
چنین فاجعه ای
بود
نیست.دلایل آن
را بشرح زیرمی
توان برشمرد:
اولا
صرفنظراز پی
آمدهای
اجتناب
ناپذیراستراتژی
مسلحانه وپیش
بردآن توسط
گروه های کوچک
وسازمان های بسته
که اعمال
خشونت و انضباط
سربازخانه ای
واطاعت
آمیزرا بناگزیرتحمیل
می کرد و خارج
ازبحث این
نوشته است،ووجود
برخی مواضع
نظری-تئوریک
توجیه کننده
آن، بطورمشخص
تصفیه
فیزیکی،اگرنه
الزاما بخاطر
نظرمخالف
بلکه به
دلایلی همچون
خطرلودادن
ویانفوذ
پلیسی و... امری
فراگیرترازیک
سازمان بود و
متأسفانه خود
جریان فدائی
هم به
درجاتی آغشته
به آن بوده
است. وثانیا
این انتقاد نه
ازمنظردفاع
ازدمکراسی و
سوسیالیسمی
که دموکراسی
ازعناصر ذاتی
آن است، ودرآن
حق گرایش
وآزادی
نظروبیان
سرکوب نمی شود
ودرصورت
بروزاختلافات
پایه ای هم
موازین
دموکراتیک مبنای
جدائی متمدنانه
قرارمی گیرد،
صورت نمی
گیرد. بلکه
اساسا خدشه
دارنشدن
مناسبات فی ما
بین خرده
بورژوازی
وپرولتاریا
درمدنظراست
وسؤال حمید
اشرف هم
برهمین اساس
مطرح می شود(چنانکه
او درنوارمی
گوید:همکاری
خرده بورژوازی
بانیروهای
مارکسیستی را
برعلیه دشمن
مشترک دچار
اختلال می
کند).وسومین
دلیل هم که
حتی دامن چپ های
دیگر وچپ های
زندان را هم
دربرمی گرفت، بیم
از سوء
استفاده رژیم درصورت
انتقاد علنی
وقاطع به این
تصفیه ها بود.درهرحال
گفتن ندارد که
هیچ کدام
ازاین دلایل نمی توانستند
توجیه کننده بی
اعتنائی به
موازین پایه
ای دموکراسی
باشند.موازینی
که
درسازمانهای
آن دوره-ونه
فقط آن دوره-
جایگاه لازم
را نداشته است.
گرچه
انکارنمی
توان کردکه
انتقاد به این
گونه تصفیه ها
وبطوراخص
تصفیه های
درونی مجاهدین
خلق م-ل توسط
چپها ویا برخی
نیروهای
غیرچپ درخارج
کشور وبعدها
درداخل
کشورتوسط
برخی افراد و
گروه ها
وازجمله پس
ازتبدیل
سازمان
مجاهدین به
سازمان
پیکارتوسط
خود این جریان
صورت
گرفت،اما
بهرحال به
موقع و
درتناسب
باعمق فاجعه
وآنگونه که لازمه
برخورد با تک
تک همه موارد
آن و ریشه های
آن باشد، نبوده
وهنوزهم نیست.
نظرحمید
اشرف(درنوار)مبنی
براینکه
سازمان
مجاهدین
مذهبی چون نماینده
خرده
بورژوازی (سنتی)
است،نمی
تواند به یک
سازمان
پرولتری تبدیل
شود نیزچندان
دقیق ودرست
نیست وآن روی
سکه ای است که
باکشیدن خط
مستقیم بین
طبقه
و"سازمان"(آنهم
سازمان های
کوچک ومحدود بابافت
روشنفکری
ودرشرایط
سرکوب
و...وبااستناد
مثلا به چند
سمپات ویاعضو
بازاری ) نافی
استقلال نسبی
ورابطه
پیچیده"سازمان"
وطبقه
است.واین
آنسوی سکه
ومنطقی است
که تقی
شهرام برهمان
اساس خود
وهمراهانش را
نماینده
تاریخی طبقه
کارگرومبین
حقانیت آن
میداند، گوئی که
تحولات یک
جزعینا همان
تحولات کل
است. به نظر من
مسأله اصلی نه ساده
سازی رابطه
طبقه وسازمان
و نه
انکارامکان
تحولات درونی
این نوع
سازمانها
ازمذهب بقول
نوار به مارکسیسم-لنینیسم ویا
هرایسم
دیگری، که
درموردمجاهدین
آن زمان
احتمال وقوعش
به دلیل
التقاط نظری وجود
داشت،بلکه
نکته اصلی نقد
مناسبات درونی
و فقدان
مناسبات
مبتنی برموازین
دموکراتیک وعدم
برسمیت
شناختن حق
گرایش
ونظروحق تشکل بود.
کسی نمی تواند
ازتحول فکری و
ایدئولوژیک دردرون
این یا آن
سازمان
جلوگیری کند.
ناف یک سازمان
را برای همیشه
با یک طبقه
پیوند نزده
اند بخصوص
اگرالتقاطی
هم باشد وبخصوص
اگرکوچک ودرفضای
سرکوب هم باشد
وهیچ قرابتی
با یک سازمان
جایگیردرطبقه
نداشته باشد
وصرفا با استناد
به مواضع ایدئولوژیک
خود را تعریف
نماید. بجای
نقد وانتقاد
به تصفیه ها
بااستناد تعلق
سازمان به این
یا آن طبقه،
درست ترآن بود
که این نقد
براساس نقض
موازین
دموکراتیک
وبکارگیری
شیوه های
متمدنانه
وقتی که انشعاب
بهردلیل
اجتناب
ناپذیرگردد،وتقسیم
امکانات وتوافق
مشترک حول نام
ونظایرآن
صورت می گرفت.درعین
حال که پیشنهاد
مشخص حمید
اشرف مبنی بر
ترک سازمانی
که با پیشینه
مذهبی شناخته
می شد وایجاد
سازمانی
جداگانه
وجدید نیز
امرنادرستی
نبود.
گرچه
من
درسطوربالا
ازویژگی
روحیه رزمنده
وانقلابی چپ
درمبارزه
بااستبداد
وامپریالیسم
سخن گفتم، اما
نباید پنداشت
که بین چپ
انقلابی پیش
ازانقلاب
بهمن وسازش
بخش مهی ازآن
پس ازسرنگونی
سلطنت
وپیروزی قیام،
دیوارچینی
وجود داشت.
درواقع همانطورکه
اشاره شد گسل
ها وحفره ها
دراندیشه
ورویکرد(ازجمله
درمورد ماهیت
"سوسیالیسم
موجود" ومواضع
شوروی وماهیت
مرزبندی با آن
که درهمین نوارهم
مطرح شده ) همواره
وجود
داشتند.اما در
فضای دوقطبی
واستبدادی
قبل
ازانقلاب، گسل
های مزبورفعال
نبودند.باتغییرشرایط
پس ازانقلاب
وتوهم سنگینی
که نسبت به
خمینی
وروحانیت وماهیت
نظام جدید
وجود داشت
زمینه مناسبی
برای فعال شدن
آن فراهم گشت.
دراین زمان
این چپ بجای
ایفای نقش
روشنگرانه،اسیرامواج
توهم توده ای
وسلطه
مقولاتی چون
تضاد خلق و
امپریالیسم وکم بها
دادن به
دموکراسی و
آزادی وافسون
حزب توده
گردید.لاجرم خلقی
گرائی و
پوپولیسم
انقلابی پس
ازانقلاب
بهمن 57، به پیروی
ازتوهم خلقی
رنگ باخت
وتدریجا
سرگشته و شقه
شقه شد وازرمق
افتاد.
خصوصیت ها
ضعف ها
واحیانا
خیانت های
افراد نیزباید
دربسترچنان
فرایندی
موردتوجه
قرارگیرد.تحلیل
تحولات مهم را
-چه پیش
ازانقلاب وچه
پس ازآن - نمی
توان صرفا به
خصوصیات مثبت
ومنفی افراد
نسبت داد.
گرچه نمی توان
انکارکرد که
این خصلت ها و
رویکردها
نیزبسهم خود
مهم اند
وبویژه
درشرایط فقدان
دموکراسی
درجامعه و در درون
سازمان ها
وفقدان
ابزارهای
نظارتی ویا بدلیل
خلأهای ناشی
ازسرکوب
وجابحائی
هائی که
بطوراجتناب
ناپذیر
دررهبری این
گونه جریانات-درمقطع
استبداد- صورت
می
گرفت،تأثیرات
وپی آمدهای
ناشی از ویژگی
ها ویا ضعف های
فردی بازهم
بیشترمی شد. بنابراین
بدون آنکه نقش
مثبت یا منفی
هرکس را
متناسب با
جایگاه
ومسؤلیتش
نادیده
بگیریم،همیشه
این سؤال مطرح
است که پس نقش
دیگران چه؟
وچه عوامل
سیستمی موجب
می شودکه مشخصات
ورویکرد یک
فرد(که
درهرحال
هموارچنین
افرادی وجود خواهند
داشت)تااین حد
تعیین کننده
شود؟ برای
یافتن ریشه
نهائی باید
ازافراد
فراتررفت وبه
مشخصات شرایط
تاریخی و مناسبات
حاکم
برافرادیک
سازمان ونقش سیستم
پرداخت که چه بسا
یکدیگررا
بازتولید می
کنند. ازاین
رو درنقد عملکرد
چپ (ازجمله
دراین دوره
مشخص)،هم باید
شرایط داخلی
وبین المللی
گفتمان آن
دوره را
درمدنظرداشت
وهم گسست های
موجوددرمواضع
نظری-تئوریکی،
وهم مختصات
سیستم و
مناسبات درون سیستمی
را و هم البته
دراین بسترنقش
افراد وخصلت
های مثبت
ومنفی آنها را
درتناسب با
مسؤلیت ها
یشان درنظرگرفت.
به عنوان مثال
اگرسیستمی
براطاعت محض
بدنه
وتشکیلات
ازرهبری
استوارباشد(نظم
سربازخانه ای)،وچنین
اطاعتی را
ارزش بداند
وتقدیس کند، آنهم
درشرایطی که
ابزارهای
کنترل نظارتی
و مجامع عمومی
تصمیم گیری
بهردلیل وجود
نداشته باشند،طبعا
نقش آفرینی
ویژگی های فردی
رهبران
بیشترمی
گردد.دراین
گونه سیستم ها
رهبری وتبعیت
کردن مکمل
وبازتولید
کننده
یکدیگرهستند. اما
ازآنجاکه رهبران
خطاناپذیروجود
خارجی
ندارند،درعمل
سرنوشت یک
سازمان وبسیاری
امیدهای
بیرون
ازسازمان به
آن گره می
خورد.آنها که
ازتبعیت بدنه
ازرهبری سخن
می گویند، درواقع
پیشفرض خود را
برامرموهومی
بنام رهبران
خطاناپذیر و ذاتا
انقلابی می
گذارند.بدیهی
است درچنین سیستمی،
سازمان هم چون
ماشینی خواهد
بودکه برسرنشینان
خودمسلط است
ونه عکس آن.سازمان
خود به هدف
تبدیل می گردد
وطبعاهرکسی
ولو انسانهای
شریف وخوب
وقتی
بررأس چنین
ماشینی
قرارگیرند به
تدریج به همان
رهبران
خطاناپذیر
تبدیل می گردند.فقط
فریاد اعتراض
است که می
تواند آنها را
بخود بیاورد و
این که درآن
زمان فریادبلند
اعتراض ازسوی
قاطبه نیروهای
چپ صورت
نگرفت،وآن
مقدارهم که
صورت گرفت
بازتاب وسیعی
پیدانکرد،مسأله
درخورتأملی است.
به
گمان من یکی
ازدرسهای
مهم
دربررسی گذشته
آن است که
ماهمواره به
دنبال نوعی
ازروابط جمعی
وهمکاری
باشیم که تحت
هیچ شرایطی
کنش آزاد و
آگاهانه را
ازاعضاء خود
نگیرد
وسازمان هم
چون نیرو و
اراده ای
بیرون ازآنها
وبرفرازآنها
عمل نکند.تبعیت
واطاعت
آگاهانه
مفهومی
متناقض
است.اگرآگاهانه
باشد
دیگراطاعت
نیست وممکن
است حتی "نه
اطاعت"
باشد.مهم آن
است که به
جستجوی
مناسباتی
باشیم که درآن
هیچ کس نتواند
به نام اراده
جمع،بدون
آنکه چنین
اراده ای
واقعا بیان
شده باشد،سخن
بگوید.
بخش
دوم
سابقه
آشنائی من با
تقی شهرام
فازاول-آشنائی
من باوی
ازطریق
قرارگرفتن
دریک حوزه مشترک
بود.هردوازعضوهای
سال 1348مجاهدین بودیم.هم
چنین
گاهی درکوه
پیمائی های
هفتگی باهم همراه
می شدیم.
اودرهمان موج
اول ضربات سال 50
دستگیرشد و به
اوین وسپس به
زندان قصرشماره
3انتقال
یافت.من درموج
بعدی دستگیرشده
ودرسال 51 پس
ازیک بازجوئی
ازکمیته
مشترک به
زندان
قصرمنتقل شدم
که تقی شهرام
هم درآنجابود.درآن
زمان تقرییا
اکثریت
بسیاربزرگی
ازاعضاء باقی
مانده
هردوسازمان فدائی
ومجاهدین از
کمیته مرکزی
وکادرها واعضاء
وسمپات ها
ومحافل نردیک
به آنها
درزندان
قصرجمع شده
بودند و زندان
ازکثرت جمعیت
درحال ترکیدن
بود.البته این
وضع
پایدارنماند
و پس ازمدتی آنها
را عمدتا
درزندان
شیرازومشهد
ودرسطح
محدودتری در
شهرهای
کوچکتر تقسیم
کردند. تقی
شهرام به
زندان ساری
منتقل شد
وتعدادی هم درتهران
ماندگارشدند.
تازمانی که
درقصربودیم
درادامه همان
آشنائی قبلی
باهم
حشرونشرداشتیم.
درکل تقی
شهرام فردی
بود علاقمند
به بحث وگفتگو
واهل ورق زدن
کتاب (درآن
زمان ورق زدن
هم خود نعمتی
بود،چون درآن فضای
پرهیجان ومتراکم،مجال
وحوصله
خواندن کامل
ودقیق یک کتاب
کمترنصیب کسی
می شد).تبیین
ضربات وعلل
ناکامی
سازمان ها
وبروزبرخی
ضعف ها
دربازجوئی ها
وگسترش ضربات(باتوجه
به جمع شدن
دریک جا
وامکان
مبادله
بیشتراطلاعات
ونظرات) مسأله
روزبود وذهن
همه را
بخودمشغول می
کرد.بدیهی است
که تبیین ها
نیزمتفاوت
بودند.دراین
میان تقی
شهرام تلاش می
کرد که درعلت
یابی ضربات
وارده به
سازمان
ونارسائی
هایش،ریشه
وعلت اصلی را
درنفوذ
ایدئولوژی
وبافت خرده
بورژوائی آن
توضیح دهد
وتبیین های
دیگر را
نیزبهمین
دلیل مورد
انتقاد
قراردهد(البته
نفس مذهبی
بودن سازمان را درآن
زمان
موردانتقاد
قرارنمی داد).
او درمحیط
خانوادگی غیرمذهبی
بزرگ شده
بودودرنتیجه
مذهب دروی
چندان ریشه
عمیقی نداشت
وازاین حیث با
تیپ هائی که
ازسنین کوچکی
مذهبی
بارآمده
بودند تفاوت
داشت. البته
این تیپ اعضاء
درمجاهدین کم
نبودند.می توان
گفت که درنزد
او وزن
عنصرطبقاتی (صرفنظرازدرک
وی ازطبقه
وسازمان)نسبت
به عنصر
خلق-واژه
کلیدی آن
دوره- وزن بیشتری
داشت. اینکه
چرا چنین
افرادی مجذوب
یک سازمان
مذهبی می شدند
را باید
درشرایط
عمومی آن زمان
جستجوکرد.درواقع
تقی شهرام مثل
بسیاری ازفعالین
آن زمان ضمن
داشتن انگیزه
های قوی
مبارزاتی، بهنگام
عضوگیری
فاقدآگاهی
واطلاعات
تئوریک اولیه
بود.فقرآگاهی
وتئوریک
درنسل تازه به
میدان آمده
(منظور نسل
مبارزه است
ونه الزاما
نسل سنی) وسیع
بود.درشرایط
سرکوب
ودیکتاتوری
بین نسل پیشین
مبارزان(وازجمله
چپ) ونسل جدید گسست
وجود
داشت.درآن فضای
سرکوب
واختناق،
کمتر امکان
انتخاب وجود
نداشت.ازسوی
دیگرسازمان
مجاهدین درآن
زمان یک
سازمان مذهبی
سنتی وفاناتیک
وباآموزه های
یک جانبه
مذهبی
نبود.بلکه بیش
ازآن به لحاظ
عملی ونظری
ازمطالب
وادبیات
مارکسیستی وتجربه
مبارزاتی
آنها تغذیه می
کرد ومتون
مذهبی را نیز درهمان
راستاها
تأویل وتفسیروتألیف
می نمود وطبعا
خواندن همین
کتب
مارکسیستی
وپیوند باتجارب
پیشین
درشرایطی که
امکان دسترسی
آسان به آنها
وجود نداشت،
برای بسیاری
جذاب و ارضاء
کننده بود.می
توان گفت برای
این تیپ ها،دلیل
اصلی جذب شدن
بیشترانگیزه
های مبارزاتی
وسیاسی
بود تامذهبی.
درهرحال
ازنظرمن تقی
شهرام فردی
بود پویا و خوش
استعداد
وعلاقمند به
مباحث
نظری والبته
مثل بسیاری
ازاعضاء
جوانترمجاهدین
ازنظرآگاهی
مبتدی بود و
دارای انگیزه
قوی مبارزاتی
وعلاقمند به
تحلیل رویدادها
ازمنظرطبقاتی
ویابهتراست
بگوئیم ازوجه
ایدئولوژیک
تا طبقاتی. رگه
هائی ازدرک
خطی ازمبارزه
طبقاتی و
رابطه فردو
طبقه،
وسازمان
وطبقه (بزعم
من
رویکردمکانیکی
به آن)
ازهمان زمان
دروی وجود
داشت.این رویکرد
وی را می توان به
لحاظی هم نقطه
قوت وهم نقطه
ضعفش دانست.تأکید
نسبی برعنصرطبقاتی
درمقابل عنصر
تمام خلقی مثبت
بود،اما
درهمان حال
برقراری
رابطه خطی ومکانیکی
می توانست به
بیراهه
ونتیجه گیری
های نادرست
منجرشود.مثلا
گاهی تلاش می
کرد که کیفیت
و میزان
مقاومت افراد
دربازجوئی ها
را نیز براساس
پایگاه ویا
ایدئولوژی
طبقاتی توضیح
دهد،اما
توضیح وتبیین
وی درمورد
اینکه چرا فلانی
بهترمقاومت
کرده است
وبهمانی
نه(علیرغم آنکه
ممکن بود
پایگاه
طبقاتیشان یک
سان باشد
ویاحتی
پایگاه
بهمانی
کارگری تر
باشد)،نمی
توانست قانع
کننده باشد.
با این
وجودباید
اضافه کنم که
بین وجود یک
گرایش نظری، وتصورپیش
برد یک اراده
ورسالت تاریخی
، فاصله
بلندی
وجود دارد که
قاعدتا باید
با حلقات
دیگری پرشود
وگرنه بخودی
خود هرنظری به
توهم داشتن
رسالت تاریخی
تبدیل نمی
شود.
درباراول
دستگیری، من
به سه سال
زندان محکوم شدم
که
درقیاس با
معیارهای آن
زمان کم
بود.البته
کابوس
برملاشدن
اطلاعات
رونشده مثل
بمب
منفجرنشده ای
همواره با من
بود.بهرحال
بدون این که
این بمب
منفجرشده
باشد
درپایانه سال
53 اززندان
آزادشدم.
فازدوم
پس
ازرهائی
اززندان:
این
مقطع چنانکه
اشاره خواهم
یکی
ازدشوارترین
لحظات زندگی
من بود.چراکه
می بایست
درشرایطی سخت
وپیچیده
ودرحالی که
زمان تنگ می
شد،باید
تصمیم مهم
ونهائی خود را
نسبت به
پیوستن یانه
پیوستن به
سازمان ومخفی
شدن می
گرفتم.این
درحالی بودکه روند
رویدادها
براساس تصورات
قبلی پیش
نرفته بود ودراین
فاصله
رویدادهای
مهمی در
سازمان اتفاق
افتاده بود.
تصوربدیهی
واولیه
درمیان رفقای
زندان آن
بودکه من باکوله
باری ازتجربه
تماس با صدها
عضو و کادر سازمان
ها وآشنا به
چم وخم
بازجوئی وچندسال
کاردرون
تشکیلاتی
درزندان
وباسابقه
آشنائی
بارفقای
بیرون،ازجهت
پیوستن مشکلی
درپیش نخواهم
داشت. تشکیلات
بیرون هم
زودترازآنچه
تصورش می رفت وباعجله تماسش
را بامن
برقرارکردوخواهان
مخفی شدن سریعم
شد.چرا که
خطرلورفتن ودستگیری
مجدد را
درفضای آن
موقع جدی می
دانست. آنچه
که این روند
طبیعی را مختل
کرد چه بود؟البته
درآن زمان
تغییرمواضع
ابدئولوژیکی
دیگر فی نفسه
برای من مسأله
ای
نبود،چراکه
درزندان هم
کمابیش محتوای
چنین روندی
ولو با شکل
وآهنگی متفاوت،درجریان
بود.درمورد
مشی مسلحانه
هم گرچه
سؤالات وابهامات
و انتقاداتی
جدی مطرح
بودند، اما می
شد آن ها را به
بحث وگفتگوی پس
ازپیوستن موکول
کرد.اما آنچه
عامل اصلی و
بازدارنده
محسوب می شد وحکم
پیش شرط را
پیدامی کرد،
همراه شدن
تغییرایدئولوژی
با تصفیه ها
وخشونت های
درونی ودرآن
زمان بطورمشخص
ترورشریف
واقفی
وصمدیه
لباف بودکه
ازقضا درست
درهمان مقطع،یعنی
پس ازبیرون
آمدن من
اززندان و
برقراری تماس
های اولیه،
بوقوع پیوسته
بود
ودرروزنامه
ها ورسانه های آن زمان
هم با
آب وتاب منعکس
گشته بود.
واقعه ای که
بسیاری وازجمله
مرا که دارای
پیوند هائی با
این جریان
بودم بهت زده
وخشمگین ساخت.
برآن شدم که
قبل ازهرگونه
قضاوت نهائی
چندوچون
واقعه را
اززبان خود
رفقا
بشنوم.رابط
اصلی بهرام
بود.اطلاع
ازنظرمحمد
اکبری
آهنگران هم
باتوجه به
اینکه تپپ
مذهبی بود و
زودترازمن
،ازهمان
زندان شیراز
آزادشدبودوباآنها
ارتباط داشت
وضمنا روابط
نزدیک وصمیمی
باهم داشتیم،
وفردی
بسیارپرشور
وخالص بود،نیز
برایم مهم
بود.توضیحات
مستقیم
ومبسوطی که
دراین رابطه
بویژه توسط بهرام
آرام داده
شد،وقوع
حادثه
را(وبزعم من
فاجعه را)
مورد تأیید
قرارمی داد.والبته
می کوشید که
با ارائه توضیحات
وذکردلایل
اجتناب
ناپذیرشدن
آن، به سؤالات
وانتقادهای
من جواب بدهد
ومرا اقناع
نماید. بارها
وساعت های
طولانی به
گفتگو
نشستیم.اما
آنچه که گفته
شد نه فقط
برایم قانع
کننده
نبود،بلکه
حتی
برانتقاداتم
هم افزود.دراین
گفتگوها
بهرام تلاش می
کردکه علت اصلی
را فعالیت
تؤطئه گرانه
آنها (سازماندهی
روابط
ودرواقع
ایجاد یک
سازمان مخفی
ازچشم آنها،مصادره
امکانات
وسلاح و...) و ضعف
های خصلتی
آنهاعنوان
کند ونه
دلایلی چون نپذیرفتن
مارکسیسم.اومدعی
بودکه مسأله
اصلی شریف
واقفی تغییرایدئولوژی
سازمان نبوده
وانگیزه های
دیگری درکاراست
وحتی به ادعای
او دراوائل با
این تحولات
همراهی
نیزکرده است.
او حتی
برقراری
رابطه ومناسبات
حسنه با محمد
آهنگران به
عنوان یک
فردمذهبی که
مشغول جمع
آوری ومتشکل
کردن
افرادمذهبی
باهمکاری خود
سازمان( م.ل)
است وسازمان
ازهرنوع کمک به
آنها دریغ نمی
ورزد را مورد
استناد قرار
می داد.
تصورشان این
بود که شکل
گیری
یک جریان
مذهبی توسط
مجید وصمدیه
لباف و... باچنان
انگیزه هائی،درضدیت
ودشمنی با بخش
چپ مجاهدین
خواهد بود که مورد
سوء استفاده
رژیم
قرارگرفته
ودارای عواقب
پلیسی
وامنیتی
وخیمی نظیردرزاطلاعات
ونظایرآن
خواهد بود.
آنها به
موازات این
تصفیه
ها،درعین حال
درتلاش برای ایجاد
یک جریان
مذهبی وهمسو
باخودشان نیز
بودند.
ناگفته
نماند که قبل
ازشروع
گفتگوها،تمایل
داشتند که
ارائه
توضیحات خود
را به پس از
مخفی شدن من
موکول
نمایند.اما با
امتناع من واینکه
قبل ازپیوستن
خود نیازبه
تصمیم گیری و
حل وفصل این
موضوع دارم،این
گفتگوها
(وبدیهی است
بادرنظرگرفتن
یک سری ضوابط
امنیتی) ادامه
یافت. درخلال
آن بهرام
بارها به
تلویح ویا تصریح
پیشنهاد
دیدار با تقی
شهرام را
نیزمطرح ساخت.من
که بطورکامل
درجریان
ماوقع قرارگرفته
وابهامی
درمورد آن ها نداشتم،این
دیدار وهم
چنین پیوستن
خود راغیرضروری
دانسته ومشروط
به پذیرش
انتقاد ازخود
سازمان کردم.
اما
ازسوی
دیگرباید
مخفی می
شدم!درآن فضای
سرکوب
وبگیروبه
بند،شمارش
معکوس برای
دستگیری من
وبرخی
زندانیان
آزادشده،
شروع شده
بود.زمان به
سرعت درحال
سپری شدن بود
وروشن بود که
آزادی من(وامثال
من) دیگرمدت
درازی نمی
پاید. شاه حتی
تحمل احزاب
فرمایشی خودساخته
را نداشت
وآنها رامنحل
اعلام کرد
ودرنطقی
تهدید
آمیزنسبت به
مخالفان
ومبارزان، ایجادحزب
واحد
رستاخیزرا
اعلام
داشت.معلوم بودکه
دوره ای یخ
بندان
وسرشارازسرکوب
درپیش رو داریم.درفروردین
همان سال 9
نفراززندانیان
قدیمی وجدید
را به جرم
فراراززندان
تیرباران
کردند.با بسیاری
ازآنها
درزندان
شیرازآشنا بودم
وبابیژن جزنی
هم ازنزدیک،به
هنگام احضارم
اززندان
شیرازبه
کمیته مشترک
در تهران
واقامت
نسبتاکوتاهی که
درزندان قصر
پیش ازبازگشت
به شیراز داشتم،آشناشده
بودم. پیرامون
کشمکش ها
وبعضا درگیری
نیروی رژیم با
زندانیان قصر
که آن موقع
جریان داشت،
وهم چنین
درباره
درگیری معروف زندان
شیراز-تاحدی
که درجریان آن
بودم- گفتگو
داشتیم
ودربازگشت هم
بیژن نوشته
ریزشده
وجاسازی شده
ای برای رفقای
فدائی در
شیراز را به من
داد.
دونفرازآن 9
تن ازمجاهدین
بودند.کاظم ذوالانوار
ومصطفی
خوشدل.مصطفی
ازدوستان دیرین،هم
دانشکده ای
وبسیارنزدیک
بهم
بودیم وتا
هنگام
دستگیری هم
ارتباط
داشتیم و او بخانه
امن من نیزرفت
وآمدداشت(ودرواقع
اتاق سکونت من
ازامکانات وی
بود). خبرهائی
ازآزادنشدن
برخی از
زندانیانی که
زندانشان
تمام شده بود
به گوش می
رسید وپدیده "ملی
کشی" مطرح شده
بود.هم چنین
جسته گریخته
خبرهائی ازدستگیری
وبازداشت
مجدد زندانیان
آزادشده
شنیده می
شد.خطرروشدن
اطلاعات
برملانشده من
هرلحظه می
رفت(هم چنانکه
درمورد کاظم
ذوالانوار و
مصطفی خوشدل چنین
شد).روشن
بودکه
خطردستگیری
مجدد بالاست
ورفقا
نیزدایما آن
را گوشزد می
کردند.باید
هرچه زودترمخفی
می شدم. ولی
تناقض پیش شرط
انتقاد ازخود
ومخفی شدن
چگونه باید حل
می شد؟.البته
درحوزه تجرید
بین مخفی شدن
وپیوستن می شد
تفاوت گذاشت.
اما
آنقدرتجربه
داشتم که بدانم
پیوستن به یک سازمان
زیرزمینی
مورد انتقاد
بامحدودیتها
وتنگناها
والزامات
واجبارهای
شاخته شده
آن،بابسته بودن
گردش اطلاعات
ودیدارها وده
ها عوامل
محدودکننده
دیگر،عملا به
معنی مسدود
شدن گزینه
انتخاب بود وچه
بساموجب
انطباق فرد با
جریان حاکم
وحل شدن
تدریجی درسیستم
می
گردید.سرانجام
باطرح این
معضل(ضرورت
مخفی شدن وپیش
شرط انتقاد
ازخود) با
محمدآهنگران،ضمن
آنکه اومی
دانست با
گرایش وجمع او
هم نظرنیستم،
راهی یافته
شد.او باطیب
خاطر(وحتما پس
ازصحبت با
بهرام)پذیرفت
که امکانات
مخفی شدنم را
درارتباط فردی
خودش-تاهرزمانی
که مایل باشم-
برایم فراهم
کند.باین
ترتیب
ولوبرای مدتی
تناقض بین
مخفی شدن
وپیوستن حل
شده بود،تامن
بتوانم
درشرایط جدید
و آسوده
ازدستگیری به ادامه
گفتگو وطرح
انتقادات
وتصمیم گیری نهائی-ونه
شتاب زده- ادامه
دهم.
دستگیری
مجدد
گرچه
مدتی پس
ازمخفی شدنم،
مأموران
ساواک باتدارک
گسترده ای
برای دستگیری
به درمنزل
خانوادگی به
سراغم رفتند
ومن ازاینکه
به موقع
ازچنگشان
دررفته بودم
مسروربودم،اما
بدبختانه
دیری نپائید درحالی
که گفتگوهای
انتقادی
بهمراه
اسنادکتبی
ومطالعه آنها
توسط من ادامه
داشت، محل امن
من که درواقع
یک اتاق کوچک،
یک آلونک
واقعی دریکی
ازگودهای
جنوب شهرآن
زمان تهران
بود، بدلایلی
که دقیقا روشن
نشد لورفت ومن
دستگیرشدم
وخوشبختانه
بخاطر وجود
علامت سلامتی
فرد دیگری
دیگرلونرفت.گرچه
گریزوتیراندازی
درحول وحوش آن
صورت گرفت که
کسی
دستگیرنشد.
اما
آنچه که این
باردرکمیته
مشترک رژیم
درانتظارم
بود بک جهنم
واقعی بود که
بازجوئی های
دفعه
قبل
دربرابرآن
شاهانه بود.
آن چه را که
سالها چون
کابوسی مرا
همراهی می کرد،اینک
به واقعیت
پیوسته
بود.آنچه
ناگفتنی بود
تماما توسط
وحید افراخته
ودرخلال
بازجوئی
افرادی که درهمین
بازه زمانی صورت
گرفته بود،برملا
شدند.وباحتمال
قوی ریختن به
منزل
خانوادگی
باچنان تدارک
وسیعی هم
بخاطرهمین
بازجوئی ها
بوده باشد.
این
باربازجویان
(که شماری
آزآنها همان
بازجویان
پیشین بودند) به
کمترازآدرس
شهرام وبهرام
و... و کروکی
تشکیلات راضی نبودند
وگوششان هم به
هیچ چیزی
بدهکارنبود.می
گفتند دوتا
بازجوئی باید
پس بدهی.بازجوئی
دفعه قبل همه
اش باطل شده
است،که باید
آن را هم ازنو
پس بدهی!.کینه
ها وخشم وجنون
درزدن وکشتن
در بیرون
وشکنجه در
زندان دراوج
بود.وحید
افراخته هم(که
من حضورا او
را نمی
شناختم) سعی
می کرد ازطریق
مورس به من
پیام بدهدکه
همه چیزروشده ومقاومت
بی فایده است!
ازاینجا به
بعد خود داستان
درازی دارد که
ربط مستقیمی
به
تغییرایدئولوژی
وتصفیه ها،به جزبرخ
کشیدن دایمی
آنها برای
درهم شکستن
روحیه، ندارد.درخلاصه
ترین کلام
آنکه،می
گفتندهمه
چیزرا می
دانیم ولی
خودت باید
اقرارکنی
وبابرخ کشیدن
سرنوشت آن 9 تن،تکرارمی
کردند این بار
فکرزنده رفتن
ازاین جا را
ازمغزت بیرون
کن.تاکتیک این
دفعه فشارفرسایشی
ودرازمدت بود،برخلاف
فشار فشرده دفعه
قبل.
درآن
زمان رژیم وساواک،
درسودای تهیه
لیست ترورهای
تازه ای ازمیان
زندانیان به
خیال بیمه
کردن عمراستبداد
بودند واین را
بارها من بهمراه
برخی از اسامی
آنها می شنیدم.اما
غافل ازآن که "موش
کور" تاریخ
دورازچشم
شکنجه گران
ومستبدین
حاکم،ریشه
های پوسیده
استبداد را می
جوید ونقب می
زد. بقیه
داستان راهمه
می دانیم. مسأله
حقوق بشروگشوده
شدن درِ زندان
ها به روی بازرسان
صلیب سرخ جهانی
وسرانجام،رعدی
که درآسمان
غرید ورهائی
زندانیان
باقی مانده وقیام و بهارکوتاه
وخاطره
فراموش نشدنی
یارانی که چه
دراستبداد
سلطنتی
درزندانها
وشکنجه گاه ها
ودرنبردهای
نابرابرخیابانی
ازجان شیفته
وعزیز خود
گذشتند وچه پس
ازسرنگونی آن که
با داسِ مرگِ
هیولای
استبدادمذهبی
برآمده ازیک
انقلاب شکست
خورده،ازتقی
شهرام و آن
صدها و هزاران
رزمنده ای که
دلیرانه یک به
یک دروشدند. آشتی
ناپذیری
ومقاومت اشان
را ستایش می
کنیم وبانقد
تجربیات،خطاهایشان
وخطاهایمان
آرمانهای
مشترکمان را
زنده نگه می داریم.
راستی
آیا"موش کور"تاریخ
هم چنان مشغول
نقب زدن است؟!ازکجا،چگونه
وتاکجا؟، وماکجای
کاریم؟!
2011-01-24
04-11-89
تقی
روزبه
No comments:
Post a Comment