اهداف
مداخله نظامی
درلیبی
ورویکردهای
مختلف نسبت به
آن
وقوع
بحران
انقلابی
وتکوین
شتابناک آن
درکشورهای
شمال آفریقا
ومنطقه
خاورمیانه،با
اهمیتی
ژئوپولیتک
برای کل نظام
سرمایه داری
وقدرت های
بزرگ، آنها را
سخت
غافلگیرکرد .آنها
اکنون
درگیرودار
تلاش برای حل
یکی ازدشوارترین
بحرانهای چنددهه
اخیردریکی
ازحلقات
ضعیف،آسیب
پذیر ودرعین
حال بس مهم رنجیره
سرمایه داری
هستند. منطقه
ای که بدلیل
تأمین نفت
ارزان برای
بازارجهانی سرمایه
وفروش سالانه
دهها میلیارد
دلار اسلحه
توسط
کنسرنهای
عظیم،وصدورصدها
میلیارد
دلارکالا
وخدمات، دارای
اهمیت بی
همتائی برای
گردش سرمایه
است.بدیهی
است که تأمین
وتضمین مافوق
سودهائی این چنین
گزاف،
بجزازطریق
استقرار
حکومت های مستبد
نه ممکن بود
ونه اکنون
ممکن
است.درچنین شرایطی
اغراق
نیست که
اگروقوع این
انقلابات را یک زلزله
وسونامی عظیم سیاسی-اجتماعی
وبهمان
اندازه زلزله
وسونامی ژاپن
ویرانگربدانیم
که کل
منطقه را
دربرگرفته و
به سواحل امن
وطلائی
سرمایه یورش
برده است.آماج
اصلی این
بیداری بزرگ
علیه استبداد
های حاکم و وابسته
به
بازارجهانی
ودولتهای
بزرگ سرمایه،
وهم چنین علیه
فقروفساد
وبیکاری
گسترده ،علیرغم
ثروت های
افسانه ای این
منطقه
است.ترکیب توأمان
استبداد
وشکاف های
عظیم طبقاتی
نیروی محرکه
این جنبش ها
را تشکیل می
دهد. ازسوی دیگر
وقوع چنین
بحرانی دراین
حلقه
استراتژیک که
خود قدرت های
بزرگ رسما آن
را منطقه
حیاتی برای
خود بشمارمی
آورند،درشرایطی
صورت گرفته
است که کل
جهان سرمایه
وازجمله
کشورهای متروپل
دستخوش یکی
ازوخیم ترین
وهمه جانبه ترین
بحران های
اقتصادی
وسیاسی
چنددهه اخیرخوداست. تهاجم
های اخیر
سرمایه
به کارگران
وزحمتکشان و
به اکثریت بزرگی
ازشهروندان
خود برای
بازپس گیری
بقایای دست
آوردهای قرن
بیستم وتشدید استثمار
وسرشکن
بارسنگین
بحران بردوش
آنها،گسترش
شکاف های
درونی جهان
سرمایه وبهم
خوردن موازنه
قوا،شکل گیری
قطب های
جدیدسرمایه
بخصوص افول
نقش ابرقدرتی
آمریکا وگرفتارشدن
درباتلاق جنگ
های نیمه تمام
عراق وافغانستان،
بحران بزرگ
محیط زیست
ناشی ازماهیت
طبیعت خوارانه
سرمایه(که
گوشه ازآن
درزلزله
وسونامی ژاپن
ازپرده بیرون
افتاد و موجب
برانگیختگی
جهانی
گردید)،وبالأخره
بی اعتباری
اخلاقی سرمایه
که همواره جنگ
وآدم خواری و
ویرانگری را مفری
برای
گریزازبحران
وتأمین فضای
نوینی برای
بازتولید
وبازگستری خودقراداده
است، همه وهمه
دست به دست هم
داده وبشریت
ونظام سرمایه
داری حاکم
برجهان را
واردیکی
ازسخت ترین
بحران های خود
کرده
است.درنتیجه
چنین وضعی نه
فقط شاهد اوج
تازه ای از
بحران
سرکردگی
(هژمونیک) درمیان
بخش ها و قطب
های های
گوناگون
سرمایه هستیم
بلکه هم چنین
شاهد بحران
هژمونی سرمایه
و بی اعتباری
عظیم
وروزافزون آن
برتوده های
مردم هستیم.
می توان به
روشنی بازتاب
این بحران همه
جانبه را هم
درگسترش
اعتراضات
توده ای در
کشورهای
متروپل
نظیریونان
ویا اخیرا درانگلستان
یعنی دریکی
ازباثبات
ترین جزایر امن
سرمایه و
درتظاهرات
صدها
هزارنفری
کارگران
ودانشجویان
وفعالین چپ
آن
مشاهده کرد،
وهم دربروز
بحران
انقلابی در
منطقه خاورمیانه و
درتهاجم
نظامی برای
کنترل آن، وهم
درتشدید
رقابت درونی
جهان سرمایه و
بالأخره
دربحران عظیم
محیط زیستی که
به بارآورده است
. بحران فوق
دراساس
بحران
مناسبات نظم
سرمایه داری
وماحصل
عملکردآن است
که اکنون
ازفازاقتصادی
عبورکرده وبه
عرصه های
سیاسی ومحیط
زیستی ونظائرآن
فرا می
روید،ونه
آنگونه که
سرمایه داران
وتئوریسین
های آن
درتلاشندکه
آن را با نارسائی
ها وخطا ها دراین
یا آن حوزه واین یا
آن سیاست
توجیه ورفع
ورجوع کنند.
بی تردید اگرچنین
بحرانی،با
بحران
آلترناتیو وخلأ
ناشی ازآن
مواجه نبود
بسیاربیش
ازاین آسیب
پذیرمی بود
وچه بسا با
گسستن حلقاتی
استراتژیک
ومهم
اززنجیره
جهانی سرمایه
همراه می بود.
بدیهی
است که درچنین
شرایطی نه فقط
سست شدن حلقاتی
از زنجیره
جهانی
سرمایه
در خاورمیانه
یکی ازنتایج
بحران
فراگیرسرمایه
وبیداری بزرگ
مردم
است ،بلکه
خود متقابلا
درتشدید بحران
درسایرنقاط
جهان
مؤثراست.همانطورکه
اشاره شد
جهان
غرب البته
دربرابر این
بحران
غافگیرشد،به
خصوص باتوجه
به بحران
هژمونی
و گرفتاری
آمریکا
درمناطق دیگر
واکنش سریع نسبت به
آن با تأخیرودشواری
همراه شد.
درگیرودارمقابله
با آن،
امپریالیسم
باصطلاح
تازه نفس "اتحادیه
اروپا "
درهمراهی با
آمریکا،
مسؤلیت
بخش مهمی
ازاقدامات
وواکنش های
لازم را
برعهده
گرفت.باین
ترتیب پس ازوقفه
ای ناشی
ازغافلگیری
وآشفتگی
اولیه،توافق
برروی اولا:
استراتژی
بدست گرفتن
ابتکارعمل
اصلاحات
ازبالا وحفظ
ماشین دولتی
وبویژه ارتش
وارگانهای
سرکوب مستقیم
وجایگزینی
مهره های
سوخته
ورسواشده
باچهره های
جدید واصلاح قانون
اساسی ،وبدست
گرفتن
شعار"دموکراسی"
وثانیا
آمادگی برای
مداخله
نظامی-درصورت
نیاز- برای
مهارانقلاب
درمنطقه صورت
گرفت. ازآن پس
دیگرزدن
مهرسازمان
ملل براهداف واقدامات
خود وبهره
گیری ازفرصت
هائی که نافرمانی
ومبادرت به
"خشونت"
مستبدینی چون
قذافی زمینه
های آن را فراهم
می ساخت،
بااستفاده
ازتجربه عراق
درایجاد
منظقه پروازممنوع
وسرانجام
سرنگونی
صدام،و منفعل وبیطرف ساختن
ویا همراه
کردن چین
وروسیه و... با
این سیاست ها
کاردشواری
نبود. تاکتیک
اصلی همان شگرد
و فرمول شاخته
شده قدیمی
بود:وقتی موج
ها نیرومند
باشند
لازم است
اندکی همراهی کنی
تابتوانی
آنها را تحت
کنترل خود
بگیری.
چرا
مداخله نظامی
لازم آمد
انباشت
مطالبات، جان
سختی مستبدین
دربرابرخواستهای
جنبش وبعضا
کندی ویا
نافرمانی
آنها (مثل
قذافی)
دراجراء
صلاحدید ها
ودستورات
اربابان قدرت
وسرعت
فراگیرشدن
بحران
درمنطقه
وخطررایکالیزه
شدن آن،لزوم
مداخله فعال
تری را برای
مهاربحران اجتناب
ناپذیرساخت.توقف
فرایند
انقلابی بحران
وکانالیزه کردن
آن توسط
جایگزین های
مناسب و
سازگارباشرایط
جدید منطقه،
مستلزم
مداخله نظامی
وبکارگیری
اهرم های
مستقیم زور
بود.واقعه
حمله به لیبی
با شعار
ایجادمنطقه
پروازممنوع
وبا شعارجلوگیری
ازکشتارانسانی،
ودرنقطه
دیگری مداخله
نظامی
عربستان
وامارات
دربحرین دونمونه
برجسته
ازلزوکاربرد
زور درمنطقه
هستند.
دونمونه ای که
دوگانگی
وسیاست یک بام
ودوهوای آنها
را ،هم قلابی
بودن
شعاردموکراسی
مورد ادعای
آنها و هم دروغ
بودن مداخله
به بهانه جلوگیری
ازکشتار را
بخوبی
آشکارساخت(درحقیقت
آنها خود
نیزهم چون همه
موارد مشابه
به کشتارغیرنظامیان
ونابودی
زیربناهای
اقتصادی
مشغول هستند). اتحادیه
اروپا که
بیشتربه
عنوان یک
اتحادیه اقتصادی
شناخته می شد
تا اقتصادی –نظامی
و درسودای
نشاندادن خود
به عنوان یک
ابرقدرت
بود،
وبویژه دولت
فرانسه که دراین
اتحادیه برای
خود
نقش رهبری
نظامی را قائل
است(علیرغم مخالفت
آلمان
ودرتضاد با آن
ودرهمراهی با
آمریکا
وانگلیس) ،با
پافشاری
برمداخله
نظامی فرصت را
برای عرض
اندام خود
مناسب یافت.
بگذریم ازاهداف
داخلی
سارکوزی برای
مستحکم کردن
موقعیت لرزان
خود. گزاف
نیست که
اگربحران
لیبی را که (با
صدور نفت
ارزان
وقرادادهای
تسلیحاتی ونظامی
اش با اروپا ونقش آن
در مقابله با
سیل مهاجرت به
اروپا)
بخشی
ازقلمرو منافع
حیاتی اروپا
را تشکیل می
دهد به عنوان
دستاویزی
برای
نشاندادن
دندان تیزاتحادیه
اروپا
وگامی مهم
درورود آن به
فازنظامی
بدانیم.
جنگ
ابزاری برای
نجات سرمایه
ازبحران
سرمایه
همیشه تلاش
کرده است بحران
های خود را با
فراافکنی
وتوسل به جنگ
چاره کند.
امروزه
جنگهای
امپریالیستی
جهانی بین
قدرتهای بزرگ جای
خود را به جنگ
های موضعی
ودایمی داده
است.اکنون این
جنگها نه فقط حافظ
منافع ممتازه
ومبتنی
براقتصاد
رانتی
منطقه است
بلکه
فراترازآن
وسیله ای است
برای
فراافکنی
بحران درخود کشورهای
متروپل. جنگ
ها با
ویرانگری عظیم
واعمال نظم
جدید
وباصطلاح
"دولت سازی"
همواره راه
حلی بوده اند
درخدمت رفع
بحران بازتولید
سرمایه،تقسیم
مجدد جهان
وتوزیع نقش های
جهانی وتنظیم
ساختارهای
نوین
سرمایه.سرمایه
بویژه دردوره
های بحرانی،
همیشه درمیان
خون
وکشتاروجنگ شیرازه
درحال پاشیدن
خود را
سروسامان
داده است.
دامنه اهداف
آنها
نیزدرعمل
فراترازآنچه
چیزی است که
تصویب شده است
.چنانکه
امروزه حتی سخن
ازپیاده کردن
نیروی زمینی
هم درمیان است
وهرچه که زمان
می گذرد اهداف
واقعی آنها
بیشتروبیشترنمایان
می شود.
امروزه
درآمریکا رسما
ازلزوم
مداخله وورود
به جنگ
درمنطقه
بدلیل حفظ
منافع حیاتی
غرب(لیبی برای
اروپا و
عربستان
وبحرین برای
آمریکا ) سخن
به میان می
آید و معلوم
میشودکه
داستان
دموکراسی
وجلوگیری
ازکشتارغیرنظامیان
صورتکی بیش
برای پنهان
نگهداشتن
اهداف اصلی
نیستند. بی
تردید درچنین
شرایطی گسترش
هرچه
بیشترجنبش
صلح وعلیه جنگ
برای مهارزدن
به سوداهای
سرمایه
درمنطقه
وبرای خاموش
کردن
اعتراضات
درونی
کشورهای
مهاجم
دارای اهمیت
زیادی خواهد
بود
برای
اتخاذ
رویکرددرست
واصولی نسبت
به مداخله
قدرتهای بزرگ
درمنطقه قبل
ازهرچیزباید
به اهداف اصلی
واقعی این
مداخله توجه
کرد.این هدف
های اصلی را
می توان
درمحورهای
زیرخلاصه کرد:
1-هدف
عمده
مهارانقلاب
وهدایت آن به
کانال های
اصلاحی
دردولت های
دوست ووابسته
به قدرتهای
بزرگ است.
2-حفظ
منافع حیاتی
قدرت های بزرگ
امپریالیستی وتأمین
جریان نفت
ارزان
وبازارمصرفی
بزرگ درمنطقه.
3-تغییرویا
تضعیف دولتها
وجریانهای
غیردوست ومزاحم(سوریه،حماس
وحزب الله)
نیزوجه دیگری ازاهداف
منطقه ای است.
دربرخورد
با مداخله
نظامی
دولتهای غربی
درلیبی(ومنظقه)سه
رویکردعمده
موجود است که
درنوشته بعدی
به آن خواهیم
پرداخت..
نگاهی
به رویکردهای
مختلف
آنچه
که بهانه
ودستاویز
لازم برای
مداخله مستقیم
نظامی درلیبی
را(باهدف
مهارانقلاب
منطقه وحفظ
منافع
استراتژیک
قدرت های بزرک
غربی) فراهم
ساخت،اقدامات
خشونت آمیزو
تهدیدهای جنون
آسای قذافی
بود نسبت به
کشتارتک تک
مخالفین.
درکنارآنها
دعوت اتحادیه
عرب وبرخی
کشورهای آفریقائی
که بطورکلی
تحت نفوذ قدرت
های بزرگ قراردارند
وهم چنین
قطعنامه
سازمان
ملل،پوشش
ومشروعیت
لازم را برای
مداخله این
قدرت های بزرگ
با فرارگرفتن
درپشت
شعارجلوگیری
ازکشتارانسانی
وحفاظت ازجان
غیرنظامیان
فراهم ساخت.
مشروعیتی که
درسایه آن هم
چون فرشتگان
نجات با
بالهائی که
اززیرآنها
بمب ها ی اورانیوم
رقیق شده
وموشک هائی با
قدرت تخریب
عظیم برسروروی
تأسیسات
وساختمانها
ونقاط مشکوک
وغیرمشکوک
ریخته می شوند
که درنتیجه آن
انسانهای
بسیاری بدون
روشن شدن
آمارشان کشته
ومجروح می
شوند
وتأسیسات
وزیرساخت های
کشورشخم زد
شده وویران
می گردند.
وضعیت
دوقطبی شده
با طرح ضرورت
حفظ جان غیرنظامیان
ولزوم مداخله
نظامی توسط
قدرت های بزرگ
این سوال را
پیشاروی هرکس
وازجمله
نیروهای
مترقی ومدافع
انقلاب،صلح و
آزادی قرارمی
دهد که که
درچنین
وضعیتی چه
موضعی باید
اتخاذ شود؟
دربرخورد
با آن سه
رویکردمشهود
دیده می شود:
رویکردی
با دفاع
آشکارویاضمنی
ازمداخله نظامی
همراه است*
.رویکرددیگری
دربرابرمداخله
امپریالیستی
به دفاع
ازدیکتاتورها
می پردازد(
موضع گیری
چاوزدرمورد
لیبی وسوریه
ازنمونه های
برجسته آن
است) وبالاخره
رویکردی که با
نه به مداخله
قدرت های
بزرگ ونه به
دیکتاتورها
متمایزمی شود
وهردو آن را
محکوم می کند.
البته
اگردرجهان
نیروی مداخله
کننده بی طرف وبدون
امیال
امپریالیستی
وتحت کنترل
نهادی های
مردمی وجود می
داشتند،ابزارمناسبی
برای مقابله
با اینگونه
جنون های
دیکتاتورها
بودند. اما
دروضعیت
کنونی انجام
آن باتوسل به
ماهیت
اربابان
جهان و امیال
ومطامع
امپریالیستی
اشان هم چون
سپردن حفاظت
گوسفندان
بدست گرگان
است.آنها نه
فقط خود به
کشتارمتقابل
دست می زنند
بلکه به صورت
چماق سرکوب
برای
مهارانقلاب
منطقه
وبرسرکارگماردن
چهره های تازه
ای ازمستبدین
بجای
کارگزاران
سوخته شده
کنونی عمل می
کنند.اشتیاق
عظیم آنها به
مداخله دراین
نوع مناطق
جزبوی مست
کننده نفت
وحفظ وگسترش
منافع عظیم
اشان نیست.هم
چنان که عدم
اشتیاق آنها
به مداخله
درنقاط
دیگر(ازجمله
آفریقا)
درمواردی که
شاهد
کشتارهای
انسانی
گسترده
هستیم بدلیل
نبود منافع
ویژه وپرچرب
وچیل برای
آنها شوقی
برنمی انگیزد.
جنگ
ادامه سیاست
است وسیاست
نیزادامه
منافع طبقات
وقدرت های
حاکم. وهمین
واقعیت تحت عنوان
منافع حیانی
ومنافع ملی
این یا آن
قدرت بزرگ ویا
منافع
مشترکشان دراین
یا آن نقطه
جهان فرموله
می شود.
انقلاب
درهرنقطه
ازجهان بی شک
به حمایت وهمبستگی
سایرگردانهای
ضدسرمایه
داری درنقاط دیگرجهان
نیازمند است
وبدون آن به
سرانجام نمی
رسد. اما اولا
نقش اصلی
ولازم را
درمیان خود جنبش
ها دراین یا
آن نقطه ایفاء
می کنندو نیروهای
دیگربه منزله
نیروی
پشتیبان هم
چون شرط مکمل
عمل می کنند.
دراین رابطه
مشخص
نیزحمایت
جنبش
انترناسیونالیستی
ازخواست
وجنبش مردمان به
پاخاسته
درعرصه های
گوناگون
وازجمله حمایت
سیاسی ونیز
فشاربه
نهادهای رسمی
بین المللی
برای تحمیل
اقداماتی
مثبت درآن
راستا واجد
اهمیت است .هم
چنانکه وجود
چنین نیروی
فعالی برای
افشاء اهداف
واقدامات
قدرت های
امپریالیستی
وحتی عدولشان
ازمصوبات
سازمان ملل
وپای بندی به
ادعای ظاهری
انسان
دوستانه اشان
دارای اهمیت
است.بنابراین
وجود چنین
نیروی فعال وهشیارجهانی
حتی برای
تحمیل برخی
اقدامات مثبت
به سازوکارها
ونهادهای
جهانی موجود
مهم است.
علاوه
براین جنبش ها
ونیروهای
انقلابی وفعالین
وگردانندگان
آنها باوقوف
به اهداف قدرت
های بزرگ
وخطرزائده
شدنشان
درصورت
مداخله،واینکه
درکوله پشتی
نظامیان
کالائی بنام دموکراسی
وآزادی وجود
ندارد(ونمونه
های عراق
وافغانستان
و.. دراین مورد
بسی
گویایند)،نباید
باداشتن
انتظار ویا
درخواست
مداخله نظامی
،جاده صاف کن
آن بشوند.
آنها باید
اشکال
تاکتیکی واستراتژی
مبارزه را
بدون تکیه
برچنین نیروهائی
که خود
مدافعان
دیکتاتورها
بوده اند به پیش
ببرند
وپیشروی وعقب
نشینی خود را
بادرنظرگرفتن
این واقعیت
وتقویت حمایت
همبستگی جهانی
به پیش
برند.آنها
باید بدانند
که گشودن جاده
مداخله قدرت
های بزرگ، حتی
اگربا نیت
خیرصورت
پذیر،جزگشودن
راه جهنم
وسربرآوردن
نیروهای مخرب
وواپسگرا
وحکومت های
دیکتاتورنخواهد
بود. آنها
ممکن است
آغازکننده
باشند اما پایان
آن دیگرنه
اراده
آنها،بلکه به
منافع واراده
قدرت های
بزرگ مربوط
می شود.
واقعیت
این است که
درمورد لیبی
بدلیل وضعیت ویژه
آنجا صفوف
جنبش
ضداستبدادی
بصورت جنبشی
باماهیت
متناقض
درآمده است
که بدلیل شکاف
ماشین دولتی
واختلافات
شبه قبیله ای
هم شامل توده
های مبارزومخالف
استبداد،ومخالف
فقروتباهی
وفلاکت هست
وهم بخشی
ازطبقه حاکمه
وماشین دولتی
را که
تادیروزدرکنارقذافی
قرارداشتند
وامروزبه
صفوف جنبش
پیوسته اند
دربرمی
گیرد.آنها
نقش مهمی
دررهبری
وهدایت جنبش
بدست آورده اند.
همین ها
هستندکه
دررابطه فعال
باقدرت های
خارجی قرارداشته
وخواهان
مداخلات
روزافزونی
ازسوی آنها
هستند.
علاوه
براین
ها،مداخله
نظامی
شمشیردودمی است
که می تواند
با برانگیختن
موجب موج
ناسیونالیستی
ناشی
ازمداخله
واشغال
نظامی،حتی مواضع
مستبدین
موجود را
تقویت کرده و
سبب گسترش
جنگهای داخلی
وکشتارروزافزون
گردد. دراین
مورد بخصوص
نمونه
افغانستان که
درآن پیشروی
مجاهدین علیه
طالبان
درزیرچتربمباران
های سنگین
آمریکا
ومتحدینش
صورت گرفت و حتی
منجربه
سرگونی
طالبان گشت
وسپس به نوبه
خود موجب
برآمد مجدد
طالبان گشت که
امروزه دولت
آمریکا
ناچارشده است
برای کنترل
امور وخلاصی ازجنگ
بی پایان
بفکرمشارکت
دادن آن
درحکومت فاسدی
شود که خود
درافغانستان
بوجود آورده است.بنابراین
ماهیت
وسرنوشت
وثبات
حکومتی که
درزیرچترحمایت
هواپیماها
وتانک های
مداخله گران
شکل می گیرد
بشدت مورد
سوال است.
پدیده قرون
وسطائی
طالبان
وگسترش
بنیادگرائی
دراین منطقه
یکی ازپی
آمدهای مهم
این نوع
مداخلات است
که گرحه
اوباما مدعی
است که
هرگزاشتباه
حمله به صدام
را
تکرارنخواهد
کرد،اما
درصورت ادامه
آن اجتناب
ناپذیراست.
نباید
فراموش کرد که
همواره راه
های بسیاری
برای مهار
سرکوب وجنایت
های مستبدین
وسرکوبگران
وجود دارند که
بااستفاده
از فشارهای
مثبت بین
المللی می توان
بدون توسل
جستن به قدرت
تهاجمی دولت
های بزرگ
وسپردن
ابتکارعمل به
دست
آنها،آنها را
بکارگرفت که
البته با بی
اعتنائی ویا
مخالفت این
قدرت ها با
این گونه
سازوکارها و
دامن زدن به
فرایند
دوقطبی کردن
اوضاع ،امکان
بکارگیری این
نوع اقدامات
با چالش های
مهمی همراه
است که باید
تاآنجاکه
ممکن باشد
خنثی گردند.
امروزه با
قرارگرفتن درمقابل
عمل انجام
شده، تنها
می توان با
سیاست محکوم
کردن هردوسوی
این
قطب-مستبدین ومداخله
گران- که
با اقدامات متقابل
خود مشروعیت
وحقانیت یکدیگررا تقویت
می
کنند،دامنه مخرب
آنها را کم
کرد وبه صلح
وآزادی وانقلابات مردمی
یاری رساند.بخصوص با
توجه به بروز تردیدها
وشکاف هائی
که دراردوی
قدرت های
بزرگ نسبت به
میزان وچگونگی
واهداف این
مداخله شاهد
آن هستیم و بانگرانی ازفرورفتن درباتلاق
جنگ کنترل
نشده ای توسط این
قدرت ها،نقش نیروهای
ضدسرمایه داری،
ضدجنگ ومدافع دموکراسی
راستین، درکاستن ازنقش
مخرب این
مداخله ها وپایان
دادن به آن
ودرعین
حال تقویت
صفوف جنبش ضداستبدادی-مطالباتی وفرایند انقلاب درمنطقه برجسته
ترمی گردد.
No comments:
Post a Comment