Monday, March 20, 2006

نه این صدا،صدای دمکراسی است ونه این زمین ،زمین بازی برای یک دمکرات




Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
چند کلمه درباره متن دفاعیه آقای علی افشاری ازحضور وسخنرانی خود درساختمان کنگره آمریکا ودر مراسمی بنام"افق های دمکراسی وحقوق بشردرایران".
انتقادبه نفس حضورکسی که خود را فعال و مدافع جنبش دانشجوئی می داند،آن هم دربحبوحه تلاش های دولت آمریکا برای سوارشدن برموج جنبش های اجتماعی وشکل دادن به یک اپوزیسیون دست آموز و مطلوب البته ازجهات گوناگونی درخورانتقاد بوده وهست.اما نوشته حاضربیش ازآن، درنگی است برمحتوای نظرات و پیام های ایشان.
تصویرجهان درنزد آقای افشاری
اگرتصویرسازی ایشان ملاک نگاهمان به جهان باشد،جهانی خواهیم داشت بسیارساده و معصوم و درقالب یک مفهوم گنک وکشداربنام "جامعه جهانی"،باسیمائی یک دست. والبته دراین میان پرداختن به تلاش های ابرقدرت آمریکا،با تئوری"قرن جدید آمریکائی"وباسودای تشکیل امپراطوری جهانی وقبل ازهمه البته درکنارچاه های نفت و درمنطقه حساس خاورمیانه،محلی ازاعراب نخواهد داشت.چرا که به گفته ایشان آمریکا هم همچون هرکشوردیگری به دنبال منافع مشروع وملی خویش است. انگارنه انگارکه این منافع "ملی" اکنون معادل قلمرو جهان واعمال سلطه بروجب به وجب آن تعریف شده و دیرزمانی است منازعات سنگین و گاه بس خونینی برای تحمیل اربابی آن و دررقابت با سایرمدعیان ریزودرشت دیگر،برای برقراری نظم نوین آمریکائی بر جهان درذره ذره فراخنای گیتی و ازجمله دراطراف مرزهای کشورمان جاری است. شکاف های طبقاتی و گرسنگی و بیکاری وبیماری حاکم برجهان همه محصول نفرین خدایان آسمانی است و ربطی به خدایان حاکم برزمین ندارد.عمق فاجعه دراین بینش،آن جا به اوج خود می رسد که ایشان موفق به کشف"ظرفیت های دمکراتیک نهفته دردکترین جدید سیاست خارجی آمریکا" می شوند که گویا درانطباق با منافع ملی ما قرارداشته وازآن می توان برای تحقق دمکراسی سود جست!. این کشف را که با"عبورازتئوری های منجمد دوران جنگ سرد" بدست آمده است، باید بایشان تبریک گفت. البته به شرطی که دستاورد شخص خودشان باشد و نقش کسانی چون آقایان اکبرعطری ومحسن سازگارا و... درآن را که اولی اکنون چندی است درآکادمی های فکرسازآمریکائی ها مشغول کارآموزی است و دومی مدتی است مشغول مشاوره دادن به دولت آمریکا، نادیده بگیریم.
درجستجوی تریبون و فرصت؟!
براستی کدام فرصت و کدام تریبون؟! برای چی و برای کی؟ ودراین میان کدامیک واقعیت دارد؟:تریبون شدن یا تریبون بدست آوردن؟. باداشتن چنین تصویری ازنقش آمریکا و ترویج چنین گفتمانی براستی وی می پندارد که تریبونی برای دفاع ازحق حاکمیت مردم وبرای از دفاع منافع ملی و دموکراسی بدست آورده است،یا قبل ازآن که او تریبونی بدست آورده باشد،این صحنه گردانان سمینارهستند که دروجود او تریبون مناسبی برای رله کردن سیاست های دولتشان اززبان یک ایرانی وجیه المله و"دارای سابقه و نفوذ درمیان لایه های ازجمعیت دانشجوئی" یافته اند؟.افشاری ادعا می کند که ازاین تریبون برای افشاء سیاست های رژیم اسلامی و شکنجه و ضرورت تفکیک حساب مردم ازحساب جمهوری اسلامی ازسوی قدرت های جهانی استفاده کرده است.اما اگرموضوع استفاده ازتریبون را تا به این درجه تنزل دهیم،مگررسانه های متعلق به همین قدرت ها،خودشان شب و روزبه همین کارمشغول نیستند؟.آن ها درمورد تجاوز به عراق مگرچیزی بجزاین گونه ادعاها برزبان راندندو یا می رانند؟.سخنان اخیروزیرخارجه انگلیس مگرحاوی پیامی غیرازاین بود که به مردم ایران اطمینان دهد که ازاین پس دیگردرکنارآن ها قرار دارند و نه درکنار رژیم؟ سرکوب های رژیم اسلامی-بخصوص درنزد نماینده گنگره آمریکا-اکنون شهره خاص و عام است وبرای رساندن این پیام ها نیازی به چنین تریبونی نبود.اما همانطور که اشاره شد این واقعیت دارد که آن ها باتوجه سوابق منفی عملکرد خود نیاز به کسانی ازمیان ایرانیان وجیه المله دارند که به درستی ادعاهای آنان درمورد ایران و مردم آن صحه گذاشته و آن را رله کنند.اگر آقای افشاری می خواست ازساختمان کنگره آمریکا به مثابه تریبونی برای منافع مردم ایران و دمکراسی استفاده کند،لازم بود قبل ازهرچیز علاوه برمحکوم کردن جمهوری اسلامی،سیاست دولت آمریکا دربرپائی حمام خون درعراق را نیزافشاء می کرد و درپی آن هرگونه سیاست مداخله اعم ازنظامی و غیرنظامی را درهرگوشه عالم محکوم می ساخت ونقش دول غربی را درتقویت جنبش های بنیاد گرائی و گستراندن انگیزه دست یابی به سلاح های هسته ای به بادانتقاد می گرفت و ازمردم آمریکا و جهان می خواست که به دولت هایشان اجازه ندهند،بفکرتکرارآن فجایع دردیگر کشورها بیفتند.والبته دراین صورت ایشان مجبورمی شد که پیه عدم دست یابی به چنین تریبونی را به تن خود به مالد و طبعا چنین ترینونی هم دیگر دراختیار وی قرار نمی گرفت.اما تریبون شدن چطور؟آن ها اکنون با تمامی امکانات واهرم های خود بویژه درشرایطی که لشکرکشی مستقیم دچارمشکلات جدی شده است،به موازات چانه زنی واعلام آمادگی برای معامله،درتلاشند که برموج جنبش های مردمی،یعنی آن عامل تعیین کننده ای سوارشوند که اکنون همه به اهمیت وامکان نقش آفرینی آن درتغییر اوضاع اذعان دارند.اما تسخیرجنبش و کسب هژمونی آن،با توجه به آگاهی و تجربه مردم ما ارعملکرد آن ها وبویژه درمیان لایه های اثرگذاری چون روشنفکران و دانشجویان،با دشواری هائی مواجه است.و آن ها برای حل این دشواری ها درجستجوی"اسب ترواهای ساده و معصوم" و کسانی که از"فرط سادگی"گاه سخنانشان به بلاهت پهلومی زند،هستند تا باگشودن درب قلعه راه ورودآن ها به درون جنبش مردم و بدرون اندیشه های مردم را بازکنند.والبته برای چنین تابوشکنی چه کسانی بهترازهمراهان دیروزاین جنبش می توان سراغ گرفت.ودرهمین رابطه اکنون مدت هاست که دولت آمریکا برای سفت کردن چاپای خود درمیان اپوزیسیون و سازمان دادن"انقلاب مخملین"،درتکاپوست .و برای اینکار پول ها وامکانات رسانه ای و ارتباطی خویش را بکارگرفته است. رصد کردن آقای علی افشاری هم -اعم ازاین که خود ایشان متوجه شده باشند و یا نه- طی یک پروژه برنامه ریزی شده ای است که اززمان رفراندوم شروع شده و با جذب مهره هائی چون عطری و سازگارا و... پیش رفته است.
دندان قروچه
متأسفانه دفاعیه ایشان فقط درباب کشف تئوری های پسا جنگ سرد نیست. بلکه درهمان حال لازم دیده است که برای توجیه وضعیت جدید خود،دندان قروچه هائی به مخالفان سرمایه داری و مدافعان دمکراسی و جنبش دانشجوئی نشان دهد. دراین جا به دونمونه آن اشاره می کنم:
الف- درجائی ازدفاعیه خود منتقدین را به انفعال و عافیت طلبی متهم می کند.ایشان چنان شیفته هنجارشکنی خود است که انگارگذر"تصادفی" به ساختمان کنگره آمریکا و ایفای نقش اسب تروا برای سیستمی که درآن کنگره مزبور برخلاف ادعا و تصوراو بیش ازخود دولت آمریکا خواهان تشدید فشارهای اقتصادی و سیاسی و فراسیاسی-اقتصادی برمردم ایران است، تنها نشانه فعال بودن تلقی می شود. او می نویسد:
"دراين ميان نگاه ارتودوکسی و مکانيکی اززاويه چپ با اولويت دادن چالش با سرمايه داری در مقابل مبارزه برای ايجاد دموکراسی در داخل، نه تنها نمی تواند تأمين کننده منافع توده های مردم و برقراری عدالت باشد بلکه منجر به تقويت موضع سنت گرايان و حاکميت اقتدارگرا می شود".
اصلاح طلبی وقتی شکست خورد که مردم متوجه شدند اصلاح طلب یعنی آن فردمرفهی که درد مردم و زحمتکشان را ندارد. و درنتیجه حمایت خود راپس گرفتند. رازماندگاری جمهوری اسلامی نیزایجاد شکاف و بازی با شکاف بین دمکراسی وعدالت است. چنان که می بینید فعلا باید به دمکراسی مجرد و مورد پسند غرب چسبید وعرصه اقصاد و نان و عدالت اجتماعی را هم به دست فاشیست ها وشیادانی چون احمدی نژادها سپرد. تنها کسی می تواند این سخن را بگوید که نه از شکست اصلاح طلبی که خود زمانی بدان دخیل بسته بود، درسی گرفته باشد و نه ازدلایل برآمد مجدد اصول گرایان و دولت احمدی نژاد چیزی آموخته باشد.علاوه براین،چنین کسی لازم است حتما بی اعتنا به رنج ها و آلام مردم ونقش آن ها بعنوان عامل تحقق بخش دمکراسی باشد.او برای توجیه استدلال خود ازحمایت کشورهائی چون کوبا وونزوئلا ازجمهوری اسلامی نام می برد.بی شک آن ها خطا می کنند و باید سخت مورد انتقاد وفشارایرانیان ضداستبداد و ضد امپریالیست قرارگیرند.آن ها دراین مورد نیاز به انتقادهای سخت و آموزش ازما ایرانیان دارند.اما خطای هیچ کس نمی تواند توجیه کننده خطای ما باشد.ودراین میان غالبا فراموش می شود وقتی که یک دمکرات بجای انجام وظیفه خود،یعنی تقویت صدای مستقل و دمکراتیک و تقویت جنبشی با ویژگی ضداستبدادی و ضدامپریالیستی(که فقط سوسیالیست ها و مدافعان ضدسرمایه داری را هم شامل نمی شود) به قدرت های خارجی دخیل می بندد،درواقع آب به آسیاب همان منطق مشترکی می ریزد که ظاهرا مورد انتقادش هست: دشمن دشمن من،دوست من است.بله هردو برمنطق واحدی عمل می کنند.با این تفاوت که یکی سجده بردرگاه قدرت برتررا نشانه عقلانیت می داند و دیگری ایستادگی دربرابرآن را.اما درنهایت هردو فقط ازمنظرمنافع تنگ بومی و"ملی"خود وبطوریک طرفه و نه ازمنظرمنافع درمعنای جامع وانترناسیونالیستی اش،به منازعه می نگرند.
پس نابجا نگفته ایم،اگرادعا کنیم که ایشان همان شیوه عمل با دستگاه قدرت را که درزمان اصلاح طلبی بکارگرفت و به کرامات آنان درتحقق دمکراسی دل بست،اکنون نیز بکارمی گیرد. صحنه همان صحنه است، فقط بازیگران عوض شده اند.
ب- واما دندان قروچه دوم وی،با تعریف جدید ازجایگاه و ماهیت جنبش دانشجوئی همراه است. تلاشی که برای تهی کردن جنبش دانشجوئی ازگوهرترقی خواهانه و رزمنده و برای به ابتذال کشیدنش صورت میگیرد.هردانشجوئی می داندکه افتخار جنبش دانشجوئی ایران همواره بردوپایه ضداستبدادی و ضدامپریالیستی استوار بوده وهست.والبته بر بیگانگی آقای افشاری با این دومشخصه عمده نباید چندان خرده گرفت.چرا که فعالیت عمده ایشان متعلق به دوره ای است که درپی یک سرکوب سنگین، دفترتحکیم وحدت بعنوان دستگاه دانشجوئی وابسته به حاکمیت جایگزین جنبش دانشجوئی شد.تشکلی که درگذراز تحولات خود، با دخیل بستن به اصلاح طلبان تبدیل به تسمه نقاله سیاست ها و اهداف آنان شد.بی شک جنبش دانشجوئی وازجمله دفترتحکیم وحدت دراین نقطه متوقف نشده و به تحول خود درراستای دورشدن هرچه بیشترازحاکمیت ادامه داده ومی دهد.اما ایشان،اینک که با رحل اقامت افکندن درخارج کشور از مدارجاذبه و تحولات دانشجوئی فاصله گرفته است، درجستجوی یک"جنبش دانشجوئی"متعلق به دوران پس ازجنگ سرداست که با الزامات جهان پس ازجنگ سرد و یکه تازی های جهان تک قطبی و کشف ظرفیت های دمکراتیک سیاست یک جانبه گری ابرقدرت آمریکا و همسوئی منافع ملی آن با دمکراسی درایران انطباق داشته باشد. درواقع او با دندان قروچه دوم خود نارضائی خود را ازسمت گیری جنبش دانشجوئی نوین که آرام آرام ازدل ویرانه های گذشته برمی خیزد و ازپیشینه خود وازجمله ازآقای افشاری عبورمی کند،ابراز می دارد. مشخصه اصلی این جنبش نوین جزبازگشت جنبش دانشجوئی به اصل خود،یعنی درهماهنگ شدن نبض آن با نبض جنبش های اجتماعی،تقویت پیوند آن ها بایکدیگر،تعمیق آگاهی وسازمانیابی و بازتابانیدن مطالبات آن ها ازیکسو وپیوند با مبارزات جهانی علیه نظم مستقربرجهان ازدیگرسو، نیست.
مختصات دمکراسی و گفتمان مورد نظر آقای افشاری
آقای افشاری دوست دارد که یافته ها واندیشه ها وهم چنین اقدامات خود را گفتمان جدید و تابو شکن درفضای سیاسی بشمار آورد.که در آینده اهمیتش و حقانیت اش روشن تر خواهد شد.چنان که سخنان اخیرخود را درکنگره آمریکا درحکم گشودن گفتمان وباب جدیدی درفضای سیاسی ایران می داند. بنابراین لازم است که اندکی بیشتر این گفتمان را بکاویم:
نگاهی به عملکرد ایشان و جریانی که درآن نقش داشته است نشان می دهد که او ازوقتی که خود را به مثابه یک فعال سیاسی دانشجوئی شناخت،درفازنخست تلاش کرد که ازِقبل اصلاح طلبان وایجاد تغییر تدریجی در ساختارهای انتصابی قدرت درایران به فتح دمکراسی نائل شود.گرچه باشکست اصلاح طلبی این توهم به مروررنگ باخت،اما فاصله گرفتن ازگذشته متأسفانه به دون نقد پایه ای بنیادهای آن صورت گرفت.دررویکرد جدید فقط صورت مساله و جای بازیگران عوض شد وبه جای رجعت به عامل تاریخی تعییر- ترکیب روشنائی ومردم اعماق-دل به مداخله خارجی و یورش آمریکا به افغانستان و عراق داده می شود.تب شدید این دوره هم به تدریج درپی آشکارشدن نتایج فاجعه بارآشغال عراق و افغانستان فرونشست.اما ظاهرا تردید فقط درحددشکل ناهنجار لشکرکشی و فقدان دمکراسی در کوله بار سربازان بروزکرد.گویا اهداف متجاوزین مقدس و پاک بود،اما شیوه هایشان غلط . دمکراسی وارداتی دراشکال باصطلاح مسالمت آمیزو ازنوع باصطلاح نرم افزاری چیزبدی نیست وباید هم چنان درانتظارش بود.تلاش برای موج آفرینی حول پروژه رفراندوم که نگاهش به قدرت های خارجی،شعارهمه باهم وتولید"گفتمان مشترک"ولاجرم تهی ساختن جنبش ضداسبتداد-دمکراتیک از محتوای خود بود را، باید درهمین راستا بشمارآورد.وحالا دخیل بستن به شورای امنیت و قدرت آمریکا برای دست یافتن به دمکراسی را نیزباید جلوه تازه ای ازهمان رویکرد دانست.
یک مرورکلی نشان می دهد که خط پیوسته وعنصرثابت درهمه این تحولات و جابجائی ها،نگاه به بالا و به قدرت ها به مثابه ابزار اصلی دست یابی به دمکراسی است.مردم و جنبش های اجتماعی به عنوان عاملین وفاعلین اصلی این دمکراسی غایب بزرگ دراین بینش است. دربهترین حالت یک طبقه متوسط موهوم و خیالی وجود دارد که درصورت لزوم می توان دانشجویان و کارگران باصطلاح یقه سفید راهم درون آن ریخت واین طبقه راسکانداراصلی دمکراسی نامید(می توان پرسید آیا بعنوان مثال یقه کارگران شرکت واحد هم سفیداست؟بعیداست با دویست سیصدهزارتومان حقوق ماهیانه وکارسخت رانندگی بتوان یقه ها را سفید نگهداشت.باین ترتیب با عروج جنبش زحمتکشان مدافع دمکراسی دیگرازاین تئوری چه باقی می ماند؟).والبته وقتی"طبقه متوسط بی جربزه و بی رمق ما"وظیفه سکانداری ازدمکراسی را بعهده می گیرد،چون زورخودش به تنهائی برای کسب و حفاظت ازآن کفایت نمی کند،نیازمند مداخله و حمایت اربابان قدرتمند خارجی می گردد.وچون این فرایافت، بافرهنگ وآگاهی مردم ما وسنت درخشان خیل روشنفکرانش خوانائی ندارد، پس قبل ازهرچیز باید قبح آنرا شکست و تابوشکنی کرد.
گفتمان دمکراسی و عدالت اجتماعی
اماچه آقای افشاری خوش بدارد و چه نه،درجامعه و نیز درسطح جهان گفتمان دیگری هم درمبارزه علیه استبداد و همه حامیان رنگارنگ اصلاح طلب و غیراصلاح طلب آن وجود دارد.که برخلاف ادعای ایشان نه فقط درکناررژیم نیست که درجنگ همه جانبه با آن است. این گفتمان برآنست:
که اولا استبداد جدا ازمحتوا و برنامه های اقتصادی و اجتماعی وجود خارجی ندارد. بدون ترکیب مطالبات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی نمی توان بیک جنبش اجتماعی پرتوان دست یافت و با آن پیوند برقرارکرد. بدون جنبش های اجتماعی خود بنیاد و خود محور وهمبستگی آن ها با سایرجنبش ها و نیروهای مترقی جهان والبته نه دخیل بستن به دولت های سرکوب کننده این جنبش ها،نمی توان به آزادی و دمکراسی نائل آمد.مشاهده می کنید که دراین گفتمان یک جامعه جهانی یک پارچه وبا سیمای واحد و معصوم و جود خارجی ندارد.بی شک درجهان نیروهای مدافع دمکراسی و آزادی وجود دارند و فراوان هم وجود دارند وآن ها بی شک تکیه گاه مهمی برای تقویت جنبش دموکراسی بشمارمی روند.اما نه درقامت دولت ها و قدرت هائی که ازدیربازخودحامی ونگهدارنده نظام های استبدادی بوده و درانطباق با الزامات دوران جدید،حداکثر درجستجوی دولت های دست نشانده و کارگزارطرازنوینی هستند.
و ثانیا بنیاد گرائی و تداوم حکومت های استبدادی و مرتجعی چون جمهوری اسلامی درعین حال هم محصول نظام حاکم برجهان بوده وهم درستیز با آن قراردارند. بنابراین تعجبی ندارد که بوش ها و بنیادگراهامکمل و تقویت کننده مواضع یکدیگرباشند. ودرست بهمین دلیل دخیل بستن به آن ها برخلاف تصوردخیل بستگان، به تداوم حیات واپسگرایان یاری می رساند. اگر نیروها وجنبش های اجتماعی مدرن بجای پاسخ دادن به معضلات بنیادی نظام مستقر برجهان،درکنار حاکمین قراربگیرند، بی شک این واپسگرائی و بنیادگرائی خواهد بود که ازموضع غیرتاریخی و ماوراء ارتجاعی به پاسخ گوئی خواهد پرداخت. بگذار آقای افشاری این گفتمان را گفتمان انفعال بنامد و نسبت بدان دندان قوروچه کند. اما حتی اکنون خود قدرت های امپریالیستی متوجه شده اند که نبض مبارزه درکجا می زند و برای سوارشدن برموج آن باید سراغ چه کسانی رفت. خیزش های جنبش کارگری و دانشجوئی نوین وجوانه های درحال رویش آن نشان می دهد که شفق ازکدام سو برسینه آسمان نقش می بندد.
آقای افشاری درجائی ادعا کرده که نظرات شخصی خود را بیان کرده است.و مگرکسی حق ندارد نظرات خود را بیان کند؟.گرچه این ادعا با دیگرادعاها واقدامات ایشان خوانائی ندارد،اما بی شک نمی توان درحق بیان و ابرازعقیده ایشان ذره ای تردید رواداشت.اما خود ایشان بهترازهرکس می داند که سرمایه گذاری قدرت ها ولابی ها برروی وی صرفا بخاطر شخص شخیصشان نیست، بلکه بدان سبب است که گمان می برند که ایشان دارای نفوذکلامی درمیان بخشی از جنبش دانشجوئی و روشنفکران بوده وهستند.و درست برای استفاده بی دغدغه ازاین حق،ایشان بایددرانطباق با ادعایشان تبدیل به یک شخص عادی بشود،تاجائی که تنها با جایگاه و منزلت فردی خود موردتوجه قرارگیرد ودیگرداشتن نفوذ وارتباطات ونمایندگی عملی بخشی ازجنبش دانشجوئی، نتواند قدرت های بزرگ را به وسوسه نفوذ درجنبش دانشجوئی بکشاند.
و کلام آخر
بی شک ما ایرانی ها بیش ازهرکسی ازظلم وجوراستبداد مذهبی حاکم برکشورمان دررنجیم و بدیهی است که نخستین وظیفه واولویت امان سرنگونی این رژیم بوده وبرای آن خون ها و زندانی ها و کشته ها داده ایم واگر برای رهائی خود و دست یابی به دموکراسی لازم باشد، بازهم باید بدهیم.اما تجربه بیش ازدودهه مبارزه علیه این رژیم به ما آموخته است که اولا این دولت موجودی نیست که فقط پایش به آسمان وصل باشد.بلکه مثل هردولتی پایش برروی زمین و حول دفاع ازمنافع طبقات معینی قرارداشته ودرهمان حال ازحمایت دولت ها و قدرت های خارجی درعرصه بین المللی سود جسته و می جوید.رژیم فقط آن نوک کوه یخی نیست که عده ای نشانش می دهند.ازاین رو جابجائی این کوه یخ بدون لاروبی پایه های آن ناممکن است. و ثانیا ما ایرانی ها بعنوان بخشی ازمجموعه جهان مجازنیستیم که با تعمیم اولویت های داخلی به عرصه جهانی با دولت های امپریالیستی-یعنی اربابان حاکم برجهان- هم زبان شده و جمهوری اسلامی را بعنوان شراصلی برجهان ومسبب همه تیره گی های حاکم برجهان بشمار آوریم.بی تردید جمهوری اسلامی وعملکرد آن بخشی از همه این تیرگی ها است،که علیه آن باید جنگید و سخت هم جنگید.اما آن چه امپریالیست ها می خواهند آنست که با فراافکنی مشکلاتی که خودمسبب اصلی آن بشمارمی روند،دامن خود را تطهیر کرده و باپاشیدن خاک برچشمان میلیون ها و میلیاردها انسان گرسنه و بیکارو رنج کش این عالم،اهداف جهان خوارانه خود را تحت عنوان مبارزه علیه بنیاد گرائی به پبش ببرند.همراهی با این فراافکنی درحکم پاشیدن خاک به چشم حقیقت بوده ودرعمل هم به منزله خاموش کردن آتش با بنزین است.نگاه به جهان و جغرافیای سیاسی آن ازمنظراولویت داخلی ماایرانیان برای مبارزه علیه رژیم، یک نگاه ناسیونالیستی و بومی به جهان است که اجازه نمی دهد یک استراتژی واقعا دمکراتیک ودرعین حال انترناسیونالیستی را ازطریق ترکیب متوازن و درست و اصولی عوامل داخلی و بین المللی برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه وتغییرات واقعا دمکراتیک بکار بگیریم.آقای علی افشاری چه خود بداند و چه نداند، گوهرپیامشان این است که مردم ایران برای نجات خود ازمخمصه کنونی به یک ناجی خارجی نیازدارند.واین هم بدیهی است که ناجیان،کارگزاران وپاروزن های خودرادرکشتی فتح شده-اگربفرض کشتی سالمی بجا مانده باشد-بکارخواهند گمارد.تراژدی ما ممکن است حتی بدترازاین باشد.چرا که با چنین رویکردی دانسته و ندانسته یاتوان ناخدائی جمهوری اسلامی را تقویت خواهیم کرد و یا اگرزوراین طرف چربید دیگرکشتی درکارنخواهد بود. پس آقای افشاری چه آگاه باشد وچه نه، وچه بهمان اندازه ای که نشان می دهند ساده اندیش باشند و یا نه،باید بداند که حاصل رویکردایشان، ودرهمان حدی که می توانداثر گذار باشد، جز اخلال درسرنگونی رژیم و تضعیف صفوف دمکراسی و لاجرم تضعیف قطب بندی جامعه حول شکل گیری یک دمکراسی اجتماعی-دموکراسی که درآن مردم نقش آفرین اصلی باشند- حاصلی نخواهد داشت.جامعه ما برای خروج ازبحران یعنی پایان دادن به حاکمیت رژیم اسلامی و بهمان اندازه ممانعت ازدست اندازی قدرت های بزرگ برسرنوشت کشورمان، نیازمند بالیدن صدای سوم است.صدای واقعا دمکراتیک،صدائی که نه فقط امرسرنگونی را دردستورکارمقدم خود دارد،بلکه حاضرنیست که به این بهانه درکنارامپریالیست ها قرارگیرد.بی تردید صدای سوم برای درهم شکستن حاکمیت مذهبی ازتمامی امکانات بین المللی بهره خواهد گرفت.اما فقط آن گونه که درخدمت تقویت دمکراسی و حاکمیت مردم باشد و نه هموارکردن رخنه دشمنان مردم برای تسخیرسنگر دموکراسی.با تمام نیروی خود برای بالیدن گفتمان سوم بکوشیم.
2006-03-19-28-12-84