Friday, June 23, 2006

ضرورت مبارزه علیه رسوبات ناسیونالیستی
Taghi_roozbeh@yahoo.com.تقی روزبه

درجامعه چندملیتی ما مبارزه همه جانبه علیه رسوبات سنگین ناسیونالیستی ازپیش شرط های مهم دست یابی به دمکراسی وبرابری محسوب می شود.
یکی ازدست آوردهای اعتراضات ملت های تحت ستم درکشورما آنست که به همه شهروندان این جامعه خاطرنشان ساخته است،که حضوروسلطه سنگین ناسیونالیسم یک ملت برترکه بقیمت زیرفشارقراردادن سایرملیت ها صورت می گیرد قابل دوام نیست. دامنه گسترده این اعتراضات هم چنین نشان می دهد که بدون مبارزه روزمره و دایمی علیه این رسوبات ناسیونالیستی درهمه عرصه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ازجمله عرصه فرهنگی،دست یابی به دموکراسی- که پیوند تنگاتنگی با برابری همه ملیت ها دارد- دست یافتنی نیست.
بی شک درپی وارد آمدن شوک ناشی ازخیزش مردم آذربایجان رژیم نیز ناگزیر است تغییراتی دررفتار خود ایجاد کند.اما این تغییررفتارهرچه که باشد باتوجه به سرشت شناخته شده جمهوری اسلامی که حفظ قدرت وموقعیت همواره نخستین هدف آن را تشکیل می دهد،چیزی جزترکیبی ازعوامفریبی و اقدامات نمایشی ازیکسو وگسترش سرکوب درعرصه های گوناگون از دیگرسو نخواهد بود.یعنی همان چیزی که هم اکنون نیز شاهدش هستیم:ازیک سو دریک سری حرکات نمایشی همه کاسه و کوزه ها را برسرچندکاریکاتوریست تحت امرخود می شکند ویا درمجلس فرمایشی خودتصویب قانونی برای ممنوعیت توهین به قوم ها را تدارک می بیند،وازسوی دیگر درمناطق ملی وناآرام عملا حالت فوق العاده برقرارکرده و به بگیر وبند فعالین ترک زبان وروزنامه نگاران می پردازد.بااین وجود ازآن جا که رژیم ولایت فقیه تافته ای است برآمده از مذهب(وفقه) وناسیونالیسم،جزبا تقویت تاروپوداین تافته،فقه وناسیونالیسم،وخلاصه کردن هویت جامعه چندملیتی جامعه درمعجونی بنام هویت دینی-ملی(فارس)،قادربه ادامه حیات خودنیست. سه نمونه زیربرای نشان دادن خطرناسیونالیسم و رسوبات سنگین آن گویاست:
نمونه اول درساختارحاکمیت: دیدار وسخنان اخیراحمدی نژاد با اعضاء فرهنگستان زبان و ادب فارسی-آن هم پس ازوقوع اعتراضات گسترده آذری زبان های آذربایجان بسیارگویا است.براساس آن چه که درروزنامه ها و خبرگزاری های رژیم ازجمله خبرگزاری کارآمده است،اودر دیدارخود این فرهنگستان را بعنوان نهادی معرفی می کند که نبض هویت ما درآنجا زده می شودووظیفه آن نیزصیانت ازاین هویت ما ست.اووظیفه فرهنگستان زبان و ادب فارسی را این گونه تعریف می کند: معادلات فارسی را از دل فرهنگ اصيل اين ملت بيرون می ‌‏كشد،اما بايد با پيش‌‏بينی آينده و معرفی ظرفيت‌‏ها به نسل‌‏ها عقب‌‏ماندگی‌‏هائی را كه تاكنون به ما تحميل شده است، جبران كند.ودراوج یاوه گوئی های شونیستی خود ادعامی می کند که روح جمعی ایرانیان درزبان فارسی متجلی شده ودستورالعملش به فرهنگستان این است که "بايد در جهتی حركت كند تا به نقطه‌‏ای برسيم تا تعصب فارسی به افتخار عمومی تبديل شود"!*1
اگراین سؤال را دربرابرخود قراردهیم که انجام این دیدارواین سخنان دراین مقطع حساس،چه ضرورتی داشته و با کدام عقل سلیم جوردرمی آید، پاسخی جزاذعان به جایگاه ناسیونالیسم ونقش سودمند آن دربافت رژیم برای بقاء خود نخواهیم یافت.آری کمندی است که با افکندن آن بگردن صید شوندگان می توان آن ها را باسهولت بیشتری درخدمت اهداف خود بکارگرفت.
نمونه دوم- اخیرا بخش فارسی رادیو فرانسه گفتگوئی را با آقای جعفرپناهی یکی ازکار گردانان و فیلم سازان مطرح درعرصه سینما به عمل آورد که مکثی برآن درنشان دادن عمق رسوبات ناسیونالیستی گویاست. این گفتگو حول سوژه فیلم آفساید وبه مناسبت به نمایش درآمدن آن درفنلاند و نمایش عنقریب آن درفرانسه صورت گرفت.ازخلال این گفتگو برای شنونده ای که هنوزاین فیلم را ندیده است معلوم می شود که کارگردان دربخشی ازفیلم آفساید که آن را مانیفست رهائی زنان هم می داند، ازسرود چوایران نباشد تن من مباد سود جسته است.او درحکمت بکارگرفتن این سرود والبته در دفاع ازآن،که بنظرمی رسد باتوجه به فضای کنونی جامعه مسأله برانگیز شده ومورد پرسش قرارگرفته است،با افتخارمی گوید این سرود سرودی با عِرق ملی است وربطی به دولت ندارد، وتنها سرودی است که هیچ کلمه بیگانه و غیرفارسی درآن وجود ندارد!.مگرنه آن که یک سرود خالص فارسی می تواند نشانی ازجامعه آرمانی خالص باشد؟!
البته اگراوهویت زن ایرانی را در زن فارس وزبان فارسی خلاصه نمی کرد و برای زنان عرب وبلوچ و کرد و ترک زبان و... نیز ارزش وهویتی همسان زن فارسی قائل می شد،هرگزلازم نمی دید که فیلم آفساید را با سرودی که بقول او تنها سرودی است که ازخلوص فارسی بهره می گیرد وهیچ ربطی هم به جنبش زنان ندارد مزین سازد.
اما بهره گیری رژیم ازرسوبات ناسیونالیستی و هنرمندان حامل آن باین جا ختم نمی شود. بیهوده نیست که خامنه ای اخیرا برای بهره گیری ازعِرق باصطلاح ملی این گونه هنرمندان،عِرقی که با روایت واهداف واپسگرایانه رژیم کوک وتعریف می شود، دیداری با16 تن ازکارگردانان سینما ازجمله مجید مجیدی،تهمینه میلانی،ابراهیم حاتمی کیا و اصلانی و... به عمل می آوردتابتواند ازوجود آنان برای ایجاد آن چه که خود سینما وهنرملی می نامند،سودجوید.و یا چنان که درانتخابات نمایشی دوره نهم ریاست جمهوری شاهدش بودیم خیلِ گسترده ای ازاین گونه هنرمندان بجای همراهی با جنبش تحریم،خود را درکنارعالی جناب سرخ پوش رفسنجانی یافتند.وبازهم بیهوده نیست که آقای جعفرپناهی درهمین مصاحبه خود ازاین منظربه اقدام عوامفریبانه احمدی نژاد درمورد ورود زنان به استادیوم ها انتقاد می کند،که روحانیون را وادارکرد که حرف نهائی خود را سرراست تر بزنند وباین ترتیب با دادن فتوای حرمت مشاهده ساق پای مردان درزمین بازی توسط زنان،امکان عقب نشینی گام به گام رژیم کلامسدودگردید.نتیجه آن که اقدام او فیلم آفساید ومدعی"مانیفست رهائی زن" راهم دررسیدن به هدف خود باناکامی مواجه کرد!
نمونه سوم بیانیه 777 نفره عده ای ازروشنفکران وفعالین سیاسی واجتماعی وفرهنگی درمورد حوادث آذربایجان بود.اگرچه این بیانیه دراعتراض به سرکوب مردم آذربایجان صورت گرفت وازاین جهت اساسا با موارد پیش گفته شده متفاوت است و درحد خود نیز گامی بجلو محسوب می شود.بااین همه تنظیم و امضاء کننده گان این بیانیه فراموش نکرده اند که بهمراه حمایت خود ازمطالبات برحق مردم آذربایجان وانتقاد نسبت به اعمال تبعیضات قومی و ملی،آن را مشروط به اصل تمامیت ارضی کنند.می دانیم که شمشیر"تمامیت ارضی"کشورمقوله دیرآشنائی است که مردم ستمدیده خلق های ایران به خوبی با معنا و مفهوم واقعی آن آشنایند.آن ها همواره با اتهام به خطرانداختن تمامیت کشور،متحمل انواع و اقسام فشارها وسرکوب ها شده اند. و هم اکنون درتبلیغات رژیم هم به همین عنوان وبعنوان عامل دشمن معرفی وسرکوب می شوند. مسأله فقط این نیست که آن ها عموما درواقعیت امرتجزیه طلب نبوده و تنها خواهان حقوق اولیه خویش به عنوان بخشی ازمردم تحت ستم مضاعف درکشورخودبوده اند، وحکومت های مستبد پهلوی و جمهوری اسلامی هم مطالبات اولیه آن ها را با توسل به اصل تمامیت ارضی و اتهام تجزیه طلبی سرکوب کرده می کنند، بلکه فراترازآن مخالفت با این گونه گفتمان اساسا بدان دلیل است که همبستگی مبتنی براراده آزاد و داوطلبانه همه ملیت ها وهمه قوم ها وهمه مردم تنها روشی است که با موازین دموکراسی و ارزش های والای انسانی انطباق داشته و قابل دفاع است.ایجاد ملت واحد ویک دست ازطریق حاکمیت سرنیزه وپاکسازی های قومی وملی،اگرهم شدنی باشد،متعلق به عصربربریت و دوره پیشاتاریخ انسان است،که باوجود آن که هنوزهم ازطریق فرهنگ و مناسبات خود دربرابرانسان عصرکنونی جان سختی می کند،اما باید هرچه زوتربه جایگاهی که سزاوارآن است رانده شود.
واگر خلاصه کنیم یک باردیگرباید گفت،استقراریک جامعه آزاد و واقعا همبسته بدون یک خانه تکانی عظیم ولایروبی جامعه ازناسیونالیسم ورسوبات سنگین آن ناممکن است.هم دربرابرحاکمیت که موجودیت خود را ازِقبل دامن زدن به آن تداوم می بخشد و هم با فرهنگ و باورهای ریشه دوانده دراعماق جبهه مبارزان آزادی و برابری
06.06.23-85.04.02
www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

*1- رویکرد دولت احمدی نژاد به بهره برداری ازناسیونالیسم را می شد درنام گذاری تیم ارسالی به جام جهانی فوتبال باعنوان"ستارگان پارسی" نیزبخوبی مشاهده کرد.البته اتلاق این عنوان به تیمی که خود انعکاسی ازتنوع ملی وزبانی بشمارمی رفت،درفضای برانگیختگی پس ازاعتراضات مردم آذربایجان بقدرکافی هم مضحک و هم نابخردانه بود.وبهمین دلیل مجبورشد که به سرعت عقب نشینی کند.اما این عقب نشینی موردی به معنای آن نبود که پروژه ایجاد"تعصب فارسی" کنارگذاشته شود.پروژه ای که با درنظرگرفتن هویت مذهبی رژیم،می توان پی برد که تاچه حد به مثابه ابزاری برای تحکیم موقعیت متزلزل خود بکارگرفته می شود

Saturday, June 03, 2006

درکجا ایستاده ایم؟

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

شکست اصلاح طلبی درعین حال به معنای شروع یک دوره انتقالی بغرنج وفرساینده برای جنبش های اعتراضی بود که خیلی ها ازسرفقدان بصیرت وندیدن دورنمای آن بدان مهر انفعال می زدند.آن چه که انفعال خوانده می شد، مسیرانتقالی پرپیچ وخم و نفس گیرلایه های گوناگون اجتماعی برای ایجادتشکل ها و نهادهای مستقل به جای نهادهای مشاء و یا وابسته به رژیم واصلاح طلبان بود. ودرست بهمین دلیل تنها گذاشتن اصلاح طلبان دولتی وعبور ازآن ها که درنقش سپرحفاظتی برای رژیم عمل می کردند،گام مهمی دراین سمت گیری بود.تحریم نمایشنامه انتخاباتی رژیم را باید دومین گام عظیم درراه پیمائی فوق بحساب آورد.ازاین پس زمینه مساعد برای برداشتن گام های مشخص تر درعرصه های گوناگون هموارترگردید.جنبش کارگری بویژه درقالب حرکت حماسی کارگران شرکت واحد پژواکی جهانی یافت وعلیرغم همه قلدری های رژیم،درکشاکشی آکنده ازدردورنج واخراج وزندان وپیش روی و پس روی، پرچم تشکل مستقل خود را درمیان معرکه نبرد برافراشت.این نبرد هم چنان ادامه دارد.جنبش دانشجوئی مستقل نیزدرجهت قرارگرفتن درجایگاه طبیعی خود،یعنی دفاع ازدمکراسی و ضدیت با استبداد و تنظیم ضربان خود با نبض مطالبات وجنبش های مردم اعماق،در راستای هویت یابی وبرافراشتن نهادهای مستقل خود،درگیرودارنبردسرنوشت سازی است.جنبش روشنفکران و زنان نیز بدرجاتی همین مسیرخودیابی را طی می کنند.واکنون حرکت مردم آذربایجان ایران،مردمی که حتا ازحق آموزش به زبان مادری خود محرومندرا، باید جلوه دیگری ازاین روند هویت یابی به حساب آورد.بدین سان تلاش برای عرض اندام مستقلانه وبیرون ازتاروپودهای یک رژیم تمامیت گرا که هرگونه حرکت مستقل رادرحکم شلیک به موجودیت خود می داند،جانمایه حرکت مردم را تشکیل می دهد.همان طور که روح و حقیقت تلاش های بی وقفه رژیم رانیزبسط نهاد نمانیدگی ولی فقیه وفراگیرکردن اصل نظارت استصوابی برتمامی سطوح واجزاء جامعه تشکیل می دهد.درشرایطی که قاطبه مردم پی به ماهیت مافوق ارتجاعی ولایت فقیه ونظام حاکم برده وبیقرار ونافرمانند،ولایت فقیه برای بقاء خود راهی جزتکثیرنسوج بدخیم خویش درتاروپود جامعه وتهاجم به بافت های جامعه مدنی نمی بیند.وچنین است که بقاء مردم درگروحذف رژیم و بقاء رژیم درگرو راندن مجددمردم بهدرون شیشه ولایت وساختن امت مطیع و مقلد است.
اما مردم دراین نبرد نفس گیرخود که زیرفشارسنگین رژیم ودر شرایط خطیربحران بین المللی صورت می گیرد،گرچه هنوز به نقطه مطلوبِ به عقب راندن سراسری رژیم نرسیده اند،اما براستی گام های مهمی برداشته اند.مشخصه اصلی این راه پیمائی را یک حرکت مرکب و دووجهی تشکیل می دهد،که حکم قطب نما برای کوشندگان راه آزادی وبرابری رادارد.هم دروجه عمقی وهم دروجه عرضی که بطورهم زمان پیش می روند.حرکت عمقی بیانگرهویت یابی اجتماعی این رویکرد است که قبل ازهرچیزمی توان آن را درچهارمؤلفه شفاف کردن مطالبات،برپاکردن تشکل ها وسامانه های مستقل وپیوند فعالین و پیشروان با پایگان اجتماعی خود ونیزپیوند با جنبش ها و نهادهای کارگری و مترقی بین المللی،توسط هرکدام از بخش ها ولایه های گوناگون این جنبش ها مشاهده کرد.نباید فراموش کنیم که این هویت یابی اجتماعی مهم ترین سنگ بنا های جنبش های نوین را تشکیل می دهد که تلاش برای شکل دادن به یک سیمای مشخص طبقاتی-مطالباتی و نقش آفرینی هرچه بیشتر نیروهای پایه اجتماعی،ازمهم ترین ویژگی های آن است.بدیهی است که این سنگ پایه ها،هرچه بیشترازویژه گی های فوق برخوردار باشند،شالوده وتاروپود نیرومندتری برای برپائی جنبش های اجتماعی و آن چه که"جنبش جبنش ها"می نامیم فراهم می سازد.برآمدنوین جنبش های توده ای با چنین ره توشه های پرارزشی همراه است.مبارزه کارگران شرکت واحد ازجهات زیادی نمونه درخشانی ازاین جهت گیری درهمه وجوه خود محسوب می شود.مشخصه اصلی حرکت عرضی گره خوردن این جنبش ها با یکدیگروبسط آن ها درعرصه سراسری است.چنان که دراین دوره شاهد جوانه زدن آن دراشکال گوناگون نظیرحمایت جنبش دانشجوئی و یاروشنفکری ازحرکات اعتراضی کارگران بوده ایم.معنای پیوندعرضی این جنبش ها ومطالبات آن ها بایکدیگرنه فقط دست یابی به خواست های مشترک رهائی بخش وهمکاسه کردن نبردهای پراکنده درراستای یک نبرد بزرگ وسراسری با دشمن مشترک است،بلکه درعین حال به معنای پلورالیستی بودن این مطالبات وضرورت وجود جنبش هاو تشکل های مستقل درهرحوزه،حول مطالبات اخص خودرکنارخواست های مشترک است.تنها چنین ترکیب پلورالیستی تضمین کننده تحقق مطالبات مشترک به موازات مطالبات اخص هرکدام ازاین جنبش هاست.بنابراین درچنین روندی نمی توان به بهانه عمده کردن خواست مشترک وسراسری، ازجنبش های دیگر-مثلا جنبش زنان و یا اقلیت های ملی-خواست که مطالبات خود ویژه را تا اطلاع ثانوی منجمد نگهدارند.همان گونه که به بهانه مطالبات اخص نیز نمی توان مطالبات فراگیررا منجمد کرد وبه فراموشی سپرد.برعکس رابطه مشروط و متقابل این دووجه است که موجب شکوفائی کل جنبش می گردد.تنها برچنین بستری است که اعمال دمکراسی ازپائین،خودگردانی به معنای واقعی وامکان رفع تبعیضات قومی-ملی-مذهبی وجنسی وبالأخره طی مسیررهائی سیاسی واقتصادی همه جانبه فراهم می گردد.
بی شک به میدان آمدن جنبش مردم ترک زبان ایران علیرغم خودویژگی هایش،جدا ازروند هویت یابی اجتماعی –مطالباتی فوق نیست.
دراین جا نگاه کوتاهی داریم به جایگاه و اهمیت این برآمد و هم چنین نقاط آسیب پذیرجنبش مردم آذربایجان:
الف-قبل ازهرچیزنباید فراموش کرد که درجامعه کثیرالمله ایران ملت ها ویا قوم های غیرفارس تحت فشار وستم مضاعفی قراردارند که مختص آن هاست و عموما برای افراد ملت غالب و یا جذب شده درملت غالب چندان مشهود وملموس نیست وازقضایکی ازدست آوردهای جنبش های تحت ستم ملی،انتقال این آگاهی به درون ناسیونالیسم غالب و بیرون کشیدن آن ها ازبی تفاوتی ومستی مرسوم درمیان"ملت برتر"است.مردم آذربایجان و بیش ازهمه کارگران وزحمتکشان ترک زبان ایران این ستم را درشکل عدم امکان آموزش بزبان مادری وانواع تبعیضات آشکارفرهنگی وسیاسی واقتصادی باگوشت و پوست خود لمس می کنند.ازاین رو برهمه مدافعان دمکراسی و حامیان سوسیالیسم که برای جهانی بدون تبعیض نژادی و قومی و ملی وجنسی وبرای برابری انسان وحق تعیین سرنوشت برابربرای همه ملت ها مبارزه می کنند،حمایت قاطع ازمطالبات بحق مردم تحت ستم ملی و برای کسب حق تعیین سرنوشت ضرورتی بی چون و چرا بشمار می رود. وبی شک دراین رابطه یکی ازافتخارات نیروهای چپ آن بوده که به موازات تبلیغ و ترویج ودفاع از اصل همبستگی داوطلبانه همه ملیت ها وهمه اقوام برپایه حقوق برابر،برای مقابله با هرنوع ناسیونالیسم-فرقی نمی کند ناسیونالیسم ملت غالب باشد یا ناسیونالیسم ملت مغلوب-اصل مزبور را بااصل مکمل دیگری همراه کرده اند:حمایت ازحق تعیین سرنوشت خلق ها تاسرحد جدائی.حق تعیین سرنوشت وحق برابر برای همه ملت ها،ملهم ازیک اندیشه پایه ای است که درآن آزادی همه جانبه فرد شرط تکامل آزاد جامعه بشمارمی آید.بهمین ترتیب جامعه جهانی آزاد و هم بسته و مبتنی برانترناسیونالیسم نیزبدون پذیرش حقوق برابرهمه ملیت ها وتقویت هم بستگی آن ها و لاجرم پژمرده شدن مرزهای جغرافیائی، سیاسی و اقتصادی و نژادی وملی و... ناممکن است.
چپ ها ونیروهای واقعا دمکرات،سالیان سال این موضع خود را درمورد خلق کرد وحمایت فعال ازمطالبات آنان نشان داده اند و اکنون بدیهی است وقت آن رسیده که این رویکرد برنامه ای خود را به روشن ترین وجهی درمورد جنبش آذری زبانان و دیگرجنبش های ملی نظیربلوچ و اعراب و... به نمایش بگذارند.علاوه براین،برنیروها و تشکل ها و ایرانیان ترقی خواه فارس زبان بویژه درجنبش کارگری و دانشجوئی و روشنفکری و زنان و...است که ضمن حمایت فعال ازخواست های بحق جنبش مردم آذربایجان مخالفت قاطع خود را باناسیونالیسم حاکم که جامعه و سرزمین چندین ملیتی ایران را معادل هویت وسلطه فرهنگی و اقتصادی یک ملت ویک زبان می داند،ابراز کنند.هرگزنباید فراموش کنیم که درایران چند ملیتی بدون حمایت فعال ازحقوق ملیت های دیگرهیچ سخنی درادعای حمایت ازدمکراسی برزبان راند.هم چنین نباید فراموش کرد که رهائی واقعی بدون رهائی از ناسیونالیسم ناممکن است و رژیم های استبدادی پهلوی و اسلامی گرچه هیچ وقت نماینده واقعی مردم ایران و ازجمله ملت فارس نبوده اند،اما بخشی ازتوان سرکوب گری خود را ازگرایشات ناسیونالیستی موجود درمیان ملت فارس وتحت عنوان حفظ تمامیت ارضی وتحمیل زبان فارسی به عنوان تنها زبان ملی گرفته اند و باتوسل به آن نه فقط دردیگرمناطق ملی به سرکوب مبادرت کرده اند بلکه حتا خود فارس زبانان راهم به زیرمهمیزتبعیض واستبداد و فلاکت برده اند.
ب-دومین واقعیت مهم آن است که جمهوری اسلامی درهیأت یک حکومت تمامیت گرا،درعین حال معجونی است ازناسیونالیسم وآموزه های فقهی-مذهبی. و همواره درتلاشی بی وقفه برای بوجود آوردن"امت واحد"ازطریق ذوب همه ملیت ها دریکدیگروساختن انسان"طرازنوین مکتبی".جمهوری اسلامی این معجون را باحفظ تبعیض ملی دوران شاه وترکیب آن با تبعیض مذهبی مختص به خود بوجود آورده است.وبدین وسیله با افزودن تبعیض مذهبی برشکاف خلق های ایران،بویژه درمناطق سنی نشین افزوده است. با این همه عوارض دردناک و تبعیض آلودناشی ازترکیب این معجون دوگانه چنان گسترده است که علاوه برخلق های سنی مذهب،آذری های عموماشیعه مذهب رانیزدربرابر خود قرارداده است.وفراترازاین شاهدیم که مخالفت فعال باخود را درمیان اکثریت فارس زبانان نیز بوجود آورده است. واین می رساندکه رژیم نماینده وسخن گوی هیچ ملت برگزیده ای نیست. ونباید همه مردم را درکنارجمهوری اسلامی وحامی شونیسم آن قلمدادکرد.بی شک وجود عینی چنین صف آرائی نافی وجودگرایشات شونیستی درمیان صفوف ملت فارس نیست و حتا می توان مدعی شد درمیان برخی ازمخالفین آن این شونیسم قوی ترازخود رژیم است.اما این واقعیت را نباید به سطح عموم تسری داد.درهرحال اگر قاطبه مردم فارس موافق شونیسم جمهوری اسلامی بودند بعید بود که چنین صف گسترده ای علیه جمهوری اسلامی شکل بگیرد،مگرآن که تصورکنیم که مردم شونیست ترازخود رژیم هستند ورژیم بدلیل کمبود شور شونیستی مورد خشم مردم قرارگرفته است!.بااین همه درمخالفت با افراط گرایانی که به هم ذات پنداری مردم فارس زبان با رژیم باوردارند،نباید بدام تفریط گرائی دیگری افتاد که ازاساس منکروجود تبعیضات ملی،گرایشات ورسوبات فرهنگ ناسیونالیستی درمیان ملت فارس هستند.گرایشاتی که توسط حکومت های استبدادی به انواع و اشکال گوناگون دامن زده شده وپاسداری می گردد.وبهمین دلیل هم مبارزه فرهنگی وسیاسی گسترده علیه همه مظاهرورسوبات آن ازیکسووتأکیدبرشکل یابی مستقل ملل تحت تبعیض برای مبارزه جهت رفع آن وتأکید برساختار غیرمتمرکزوفدرالیستی قدرت مرکزی و درراستای توزیع قدرت درنهادهای متعلق به مردم ازاهمیت زیادی برخورداراست.درهرصورت رژیم به مقتضای ماهیت وجودی خود آمیزه ای است ازتبعیض ملی ومذهبی که درمتن یک استبداد فراگیروتمامیت گرایانه عمل می کند وهمه این ها با یک سیاست اقتصادی بشدت بهره کشانه و فلاکت آوردرهم آمیخته است.درپرتو چنین ماهیتی است که رژیم هیچ موجودیت مستقلی رابرای هیچ انسان وقوم وملتی برسمیت نمی شناسد.ازاین روعلاوه بر تبعیضی که برملل غیرفارس روامی دارد،انواع تبعیض هاوآپارتایدها درحوزه های سیاسی، مذهبی و جنسی واقتصادی را به درجاتی درحق همه شهروندان کشوربه نمایش می گذارد. بنابراین درکنارستم ملی شاهد انواع دیگری از تبعیض ها وستم هائی هستیم که بر همه شهروندان کشورازجمله کارگران وزنان و دانشجویان و جوانان و بهائیان و سنی ها وحتا دراویش شیعه مذهب اعمال می گردد.باین دلیل هرانسان وشهروندی مستقل ازآن که به کدام بخش ازجامعه چندملیتی ایران تعلق داشته باشد، دربرابررژیم حاکم خود را موردتجاوز وتبعیض می بیند. وقتی یک چنین تبعیض فراگیر و گسترده ای همه شهروندان را می آزارد ودرهم می فشرد،بدیهی است برجسته کردن مصنوعی ویک جانبه بخشی ازهمه این تبعیض ها ومسکوت گذاشتن بقیه آن ها وبدترازآن قرار دادن آن دربرابریک دیگر نمی تواند کارگشاباشد.حاصل تسلط چنین سیاستی برجنبش های ضد تبعیض تنها می تواند موجب تشتت درهمبستگی آن ها بایکدیگروتضعیف مبارزه ضد استبدادی شده و لاجرم مواضع رژیم را تقویت کند. وباین ترتیب چنین رویکردی ازهدف اصلی خود که مبارزه علیه ستم ملی است نیزدورمی گردد. ودرست بهمین دلیل است که می گوئیم کارگران و مردم زحمتکش آذربایجان فقط مواجه باستم ملی نیستند،بلکه علاوه برآن،همزمان زیرفشارهای سنگین و طاقت فرسای ناشی ازسرکوب های سیاسی و اقتصادی وجنسی و مذهبی نیز قراردارند.ازاین رو درشرایطی که همه شهروندان کشورباچنین تبعیض های فراگیری دست بگیربانند، تمرکز صرف ویک جانبه حول یک وجه ازتبعیض به تنهائی راه گشا نخواهد بود.ممکن است حتی درشرایطی بتوان برای مدتی بخشی ازمردم راباشعارهای ناسیونالیستی فریفت.اما،مردمی که درواقعیت امر با انواع تبعیضات گسترده تروازجمله ستم اقتصادی مواجهند بزودی علیه فریفتگی وتوهمات خود وعلیه این نوع فراافکنی خواهند شورید.راه رهائی ازاین تبعیضات تنها درترکیب مطالبات ودرپیوند وهم بستگی با دیگر ملیت ها حول مطالبات مشترک بهمراه مبارزه علیه ستم وتبعیض خودویژه درهرعرصه ای است.این تصور باطلی است-حداقل درشرایط بی حقوقی کامل- اگرگمان شود که ملت فارس،درکشوری که ملل واقوام گوناگون آن صدها و بعضا هزاران سال قدمت همزیستی بایکدیگررا داشته اند به یکباره به دشمنان قسم خورده یکدیگرتبدیل شده اند وتصورشودکه مثلا ملت فارس بطوریک پارچه درکنارحکومت های مرکزی قرارداشته وازسرکوب خلق های دیگر دفاع می کند. برعکس واقعیت این است که اکثرمردم فارس زبان خود با حاکمیت موجود وکلیت سیاست های آن درگیرند و در جمهوری اسلامی نمی توان آن ها را پشتیبان رژیم درسرکوب ملل غیرفارس بشمار آورد.اگرچه این واقعیت به معنای انکارونادیده گرفتن وجود گرایشات شونیستی و فرهنگ ملت برتردرمیان آن ها که بوسیله رژیم های خودکامه دامن زده می شود وحتابهره برداری می شودنیست.اما تعمیم وآنتاگونیستی کردن آن تا سرحد یکی دانستن رژیم جمهوری اسلامی و مردم فارس زبان،وجمهوری اسلامی و مجلس شورای اسلامی را نماینده آن انگاشتن نادرست است.چنین انگاره ای می تواند به نیرومند ترشدن صفوف جنبش های ضد تبعیض وازجمله تبعیض ملی آسیب جدی وارد کند.چه بسا اگربادقت بیشتری بنگریم معلوم شود که کارگران وزنان وجوانان آذربایجان با کارگران وزحمتکشان وزنان فارس و کرد و بلوچ وعرب وجه اشتراک بیشتری داشته باشند تا مثلا با بورژوازی ممتازه و سوداگرترک که درطی چندین دهه گذشته پیوندهای نزدیک و تنگاتنگی با طبقه حاکم و بورژوازی فارس داشته و دارد. وبا همین قیاس میزان تضادش با بخش مهی ازروحانیت ترک زبانی که پیوندهای تنگاتنگی با جامعه روحانیت و رژیم حاکم دارد بیشترباشد.واقعیت آنست که دولت جمهوری اسلامی علیرغم خود ویژگی ها وبدوش کسیدن قبای مأموریت آسمانی مثل هر دولت سرمایه داری،پایش برروی زمین وبرحمایت طبقات معین وازجمله بخش هائی ازطبقه اقتصادی مسلط درجوامع تحت ستم قرار دارد.والبته این واقعیت درمورد جامعه آذربایجان که دارای پیوندهای درهم تنیده ترشده ای با جامعه فارس زبان درمقایسه با سایرملیت های های تحت ستم دارد،ملموس تراست.
مسأله اصلی دراینجا آنست که دریابیم ستم ملی با همه اهمیتش وواقعی بودنش وضرورت مبارزه قاطع علیه آن،فقط بخشی ازستمی است که برمردم آذربایجان روا می شود ورفع این ستم نیزبه نوبه خود تنها یکی ازمؤلفه های دمکراسی و یکی ازمطالبات مردم آذربایجان را تشکیل می دهد.ازاین رو پتانسیل جنبش مردم ترک زبان رانه می توان دریک خواست خلاصه کردو نه با چنین فروکاستنی مردم آذربایجان می توانند به دمکراسی و مطالبات خود نائل گردند.مردم آذربایجان مثل مردم همه نقاط ایران باید همزمان حول همه مطالبات بنیادین خودمتشکل شوند وبرای دست یابی به آن ها دراتحاد با دیگرشهروندن ایران دربرابررژیمی که اکثریت قاطع شهروندان راسرکوب می کند و با اتکاء به یک دولت قدر قدرت و متکی بررانت نفتی به کسی حساب پس نمی دهد، قرارگیرند.زنان آذربایجان اگر هم زمان با مبارزه علیه ستم ملی برای مقابله با تبعیض جنسی متحد نشوندو برای آن مبارزه نکنندو کارگران ترک علاوه برمبارزه علیه تبعیض ملی اگرعلیه کارفرمایان وسیاست های فلاکت آور اقتصادی رژیم مبارزه نکنند،ودراین راه با کارگران غیرآذری صف متحد خویش را برنیافراشند،هرگز نخواهند توانست با اتکاء صرف به مبارزه ملی به مطالبات خود دست یابند. دراین رابطه بویژه باید علیه دوگرایش نادرستی که موجب گسست درتعمیق هویت یابی اجتماعی جنبش آذری زبان هامی شود مقابله کرد.نخست با آن گرایشی که گرچه جنبش ترک زبانان را درچهارچوب ایران فدرالی می جوید،اما مطالبات جنبش را فقط درحوزه استیفای حقوق ملی وبرای یک ساختار غیرمتمرکزمرکزی می بیند وبراین باوراست که اگرملیت های ایران سهم لازم را درساختارقدرت بدست بیاورند به رستگاری دنیا وآخرت خواهند رسید.این گرایش حامل این توهم است که عدم حضور درساختارقدرت منشأ اصلی انواع دیگرتبعیض هاست و اگر این معضل حل شود،قدرت خودی شده و سایرتبعیضات هم برطرف می گردد.مشکل اصلی این گرایش دوچیزاست:اولا مؤلفه های دمکراسی را تا سرحد عدم تمرکز ساختار قدرت مرکزی وفدرالیسم که بی شک یکی ازشروط لازم دمکراسی است، تقلیل می دهد. ثانیا ومهم ترازآن،مطالبات انباشته شده،بالفعل وچندوجهی مردم را به یک خواست فرومی کاهد ولاجرم بااین فرافکنی خود به وادی شبه ناسیونالیستی می غلطد.وباین ترتیب چه خود بداندو چه نداند،دربهترین حالت، دارد تنها حضورمؤثرتربورژوازی مناطق ملی درقدرت سیاسی را تئوریزه می کند.اما کارگران وزحمتکشان ترک بدون مبارزه همزمان علیه ستم ملی و سایرمؤلفه های اصلی مبانی دمکراسی وبدون مبارزه علیه ستم طبقاتی و متشکل کردن خود حول چنین مطالباتی هرگزنخواهد توانست ازشرتبعیضات گوناگونی که او را این چنین درچنبره خود گرفته و به خشم و عصیان واداشته است رها سازد.اما گرایش دوم گرایش ناسیونالیستی افراطی جدائی طلبانه ای است که ازطریق دامن زدن به تخاصم ونفرت بین خلق های ایران،بخصوص ترک ها وفارس ها ویا ترک ها و کردها خواهان ادغام با ترک های آنسوی مرزاست.این گرایش نیز چه خود بداند و چه نداند(که البته کارگردانان آن بخوبی می دانند)،دارد خود را با سیاست های نومحافظه کاران امپریالیسم آمریکا درمنطقه و تغییرجغرافیای سیاسی آن انطباق می دهد.
ازاین رو داشتن حساسیت نسبت به نقاط آسیب پذیرفوق و افشاء و خنثا کردن مداخلات امپریالیستی ازجمله ملزومات تعمیق جنبش اجتماعی-مطالباتی مردم آذربایجان بشماررفته وتضمین کننده موفقیت آن بشمار می رود.
ج-بدیهی است که طرفداران برابری اجتماعی وبرابرحقوقی همه ملیت ها،حاکمیت ناسیونالیسم برجنبش را به معنای حاکمیت ایدئولوژی بورژوائی برجنبش برای تأمین سلطه خود برزحمتکشان وخفه کردن مطالبات طبقاتی و تشکل یابی مستقل زحمتکشان وه منزله سم مهلکی می دانند که قبل ازهرچیز نابودی همبستگی طبقاتی کارگران و زحمتکشان وصفوف مستقل آن ها را هدف قرارداده است.بهمین دلیل آن ها ضمن دفاع قاطع ازحق تعیین سرنوشت برای همه ازجمله مردم تحت ستم ملی، وبدون آن که در دام ناسیونالیسم چه ناسیونالیسم غالب وچه مغلوب بغلطند،ازموضع انترناسیونالیستی وهمبستگی طبقاتی وحرکت بسوی یک جامعه انسانی خودگردان به این مسأله نزدیک می شوند.آن ها ضمن مرزبندی قاطع با شونیسم ملت غالب،مبارزه با آن را نه ازطریق علم کردن ویادامن زدن به ناسیونالیسم دیگر،بلکه ازطریق تقویت یک جنبش اجتماعی مبتنی برمطالبات بحق ملی وطبقاتی ودرهمبستگی با سایرمردم ایران وحتی مردم جهان ومنطقه به پیش می برند.ازاین رو آن ها تیزکردن حربه ناسیونالیسم ملت تحت ستم دربرابرناسیونالیسم حاکم را بشدت مردود می شمرند.درنزد آنان مبارزه با ناسیونالیسم حاکم ازموضوع ناسیونالیستی ودامن زدن به آن با روندِساختن جهانی دیگرو مبتنی برآزادی وبرابری میان همه انسان ها درتضاد است.جهانی فارغ ازتمایزات جنسی،قومی ونژادی که باجهان سرشار ازبربریت وجهانی که درآن"انسان گرگ انسان" است، وبحق باید آن راپیش تاریخ بشرنامیدهیچ قرابتی ندارد.ناسیونالیسم مترقی وجود خارجی ندارد وهرنوع ناسیونالیسم را که به تراشید،ایده ملت برترو"ملت خالص من" را درآن خواهید یافت. وبهمین دلیل توسل به هرنوع آن یک رویکرد ارتجاعی محسوب می شود.پرورش این ایدئولوژی درجامعه مشخص خودمان بدلایل مضاعف ومشخصی چون یافت نشدن یک جامعه خالص نژادی ودرجه پراکندگی وتداخل جوامع هرکدام ازاین ملیت ها دریکدیگر،بصورت گریز ناپذیربه معنای پراکندن دامنه دشمنی و نفرت و متضمن خطرپاک سازی های قومی و نژادی است.ازهمین رومقابله سیاسی ونظری باگرایشاتی که بجای تبلیغ همبستگی ملیت های گوناگون،بذرکین ودشمنی می کارند ومشغول تیزکردن ناسیونالیسم قومی برای مقابله با ناسیونالیسم حاکم هستند دارای اهمیت است.

:خلاصه کنیم
مدافعان آزادی،برابری و رهائی اجتماعی؛
زحق برابرهمه ملیت ها دفاع کرده و علیه هرگونه تبعیض ملی مبارزه می کنند. و دراین راه قبل ازهرچیزناسیونالیسم برتر را به چالش می طلبند.اما بزعم آن ها مبارزه علیه ملت برتر با متوسل شدن به ناسیونالیسم ملت تحت ستم و تحریک حس ناسیونالیستی آن ها مردود و واپس گرایانه بوده ونمی تواند موجب تغییراساسی دروضعیت واقعی مردم بسوی رهائی وساختن جامعه ای عاری ازتبعیض ها باشد.این دربهترین حالت می تواند بجای یک ارباب وفرمانروا ویاکارگزار غیرخودی- مثلا یک فارس زبان- یک ارباب خودی-مثلا یک ترک زبان- را به نشاند.اما چنین رویکردی درجامعه مشخص ما پی آمدهای آن بسی ناگوارتری دارد و می تواند زمنیه سازجنگ های داخلی وتصفیه و پاک سازی های قومی گردد
مردم تحت ستم همه جانبه آذربایجان تنها ازطریق ترکیب مبارزه علیه ستم ملی باسایر مطالبات سیاسی –اجتماعی-اقتصادی ازیکسو و تقویت هم بستگی باسایر مردم ایران وباهمه ملیت های دیگر دربرابر نظام بهره کش و واپس گرای جمهوری اسلامی ازسوی دیگر می تواند به آزادی و رهائی دست یابد. بدون این که ناچارگردد قیم جدیدی را بربالای سرخود بگمارد.
مبارزه برای تقویت جنبش های اجتماعیِ دموکراتیک و مطالباتی واتحاد داوطلبانه خلق های ایران درعین حال مستلزم منزوی ساختن و مبارزه سیاسی علیه گرایش های واپس گرایانه ومتکی به قدرت های امپریالیستی است که با دامن زدن به ناسیونالیسم به پراکندن نفرت وکین بین خلق ها وجامعه چند ملیتی ایران می پردازند. چنین گرایشاتی ازیکسو می توانند موجب تقویت مواضع رژیم برای منحرف ساختن جنبش های دمکراتیک-مطالباتیِ وضد تبعیض،ولاجرم سرکوب آن ها شود و ازسوی دیگرباایجاد شکاف های مصنوعی وغیرشفاف کردن مطالبات و صف آرائی های عمومی، دولت های امپریالیستی را که بدقت تحولات کشوررا رصد می کنند،به مداخله هرچه بیشتر برای سوارشدن برموج اعتراضات،مدیریت وجهت دادن به آن ترغیب کند.


06.06.03 -85.03.13 www.taghi-roozbeh.blogspot.com/