Sunday, November 26, 2006

رسالت سرداردرپست جدید!

Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
تولید"شهروند" ولایت پذیر
سردارطلائی که هنوزمرکب استعفایش ازفرماندهی نیروهای انتظامی خشک نشده،درگفتگوئی با ایسنا موجودیت یک تشکل جدید اصول گرا-بقول خودش با حداکثراصول گرائی را- اعلام داشت. چراباید ازاین همه سرعت عمل وی تعجب کرد؟مگرنه این است که اولا درآستانه انتخابات شوراهای اسلامی شهروروستاهستیم.زمان تنگ است و دستگاه ولایت نیازدارد که موقعیت خود را دراین شوراها تثبیت کندواین هم شدنی نیست بجزازطریق کانالیزه کردن رقابت های"انتخاباتی" درچهارچوب باندهای درونی خود.مگراستفاده ازاین گونه شگرد ها درانتخابات ریاست جمهوری کم بهره داد؟ بویژه وقتی که چهره ها وتشکل های پیشین رسوامی شوند وازسکه می افتند،چرا نباید همان کالای بنجل را بابسته بندی جدیدی روانه بازارنکرد؟ وثانیا مگرنظامی ها تربیت نشده اند تا ازجمله درکوتاه ترین زمان ممکن سنگرهای حفاظتی حفرکنند؟خواهید گفت سنگرآری ولی نه دیگرحزب وتشکل؟!. با عرض پوزش،اشتباه شما درهمین جاست!.چرا که درنزددستگاه ولایت این هردو،یعنی هم حزب سیاسی وهم نهادنظامی،ازآبشخورواحدی تعذیه می کنندکه چیزی جز ولایت پذیری محض واین که"درارتش و سیاست چرا وجود"ندارد،نیست.واگرچنین است پس چه کسانی بهترازنظامیانِ وفاداروتربیت شده برای انجام این کار. چنانکه اگر وظیفه ای مانند ایجاد یک حزب سیاسی حتا به سیاستمداران حرفه ای وکهنه کار واگذارگردد ممکن است سالها طول بکشد،درحالی که این ها قادرند بسهولت کندن یک سنگرحفاظتی آن را،اگرنگوئیم درعرض چندساعت،درعرض چندروز بوجود آورند.بی شک این را باید ازبرکات توسل ولایت فقیه به ادغام نهادهای نظامی ونظامیگری بانهادهای سیاسی وسیاست ورزی ازاین طریق بشمارآورد.والبته ازحق هم نباید گذاشت که دستگاه ولایت دراین زمینه حرفه ای و استادانه عمل می کند. خواهید پرسید چرا استادانه؟
ازآن موقع که جناح حاکم و کانون اصلی قدرت-رهبروبیت او- کشف کرد که می توان با چماق قانون حریفان را طناب پیچ کرد وبه ته چاه فرستاد،صاحب یک استراتژی روشن و کارآمد شد وتوانست رقبای اصلاح طلب حکومتی را به سهولت آب خوردن آچمزکند. چرا که قانون درجمهوری اسلامی همان ولایت بود و ولایت هم همان قانون.قدرت، قانون را کشف کرد و قانون، قدرت را. وشدند یک روح دریک بدن.وباین ترتیب با کشف این همانی قدرت و قانون، به دوران برزخی یک روح سرگردان دردوبدن پایان داده شد.عصر اصلاحات سپری شد واصلاح طلبان خلع سلاح شدندو با خفت وخواری ازعرصه قدرت حذف گردیدند.ازآن موقع به بعد رهبرباخود گفت که ازاین پس خودم حکومت می کنم و ازطریق کارگزارانم فرمان می دهم و اصلا نماینده اصلاحات خودم هستم. ودرهمین رابطه بودکه فرمول اصول گرائی اصلاح طلبانه را وضع کرد.والبته چه کسی بهترازنیروهای سپاهی و نظامیِ سرسپرده و آموخته به اطاعت بی چون وچرا،می تواند این نقش کارگزاری را ایفاء کند؟ کشف دوم و بزرگ ولایت فقیه همین قابلیت کارگزاری این نیروها برای شکل دادن به یک "طبقه" سیاسی جدید وموردنیازدرفازتازه بود.ازوقتی روشن شد که قانون یعنی من و من یعنی قانون،مشکل ممنوعیت فعالیت نظامی ها درعرصه سیاسی هم می توانست با تدبیر کوچکی حل گردد: با تغییرلباس نظامی به سیویل وچاشنی کردن آن با یک استعفا. وباین ترتیب دیگر نیازی هم به جنجال وهیاهو نبود.خلق موجودات ذوحیاتین نظامی-سیاسی را باید انصافا ازفرآورده های نبوغ آسای نظام اسلامی بشمارآورد.
برای آن که بفهمیم تاچه حد این کارگزاران برای دم و دستگاه ولایت مفید هستند، کافی است به چندنکته زیرتوجه کنیم:
اولا دستگاه ولایت را لااقل ازتکیه یک جانبه به عوامل اجرائی منتسب به جامعه روحانیت و سیاست مدارانِ وراج وپرمدعا رها می کند. مهره های روحانیت که سوخته وبدنام هم شده اند، بعنوان اهرم های اجرائی تاحدزیادی خدماتشان را انجام داده اند وبهتراست درحوزه ها به موعظه ورساله نویسی وتمرین مرجعیت مشغول شوند.وانگهی آن ها بدرد دوره ای که نیازعمومی آن تمرکزقدرت و مقابله با تهدیدات نظامی وامنیتی درداخل و خارج است، نمی خورند.
ثانیا اگرکنترل روحانیتِ چندمرکزی اجتناب ناپذیر است، دستگاه ولایت نمی تواند براساس تکیه صرف به خودآن ها،روحانیت را تحت کنترل خود درآورد. پس لزوم تکیه براهرمی بیرون ازآن ها برای کنترل وبهره گیری ازآنان به عنوان عواملِ کارگزار اجتناب ناپذیراست.اما پرسیدنی است که آیا درجمهوری اسلامی این ولی فقیه است که باید کارگزارروحانیت باشد و یا برعکس این روحانیت است که باید کارگزارولی فقیه ودرخدمت آن باشد؟.پاسخ هرچه که باشد، ما اکنون شاهد یک پوست اندازی تازه ای هسیتم.این را منازعات مجلس خبرگان هم به ما نشان می دهند. باین ترتیب ولی فقیه نه فقط خود بطورمستقیم وبه نیابت از روحانیت وبنام آن وازطریق دورزدنشان،نقش سرکردگی آنها را برای مقابله با تهدیدهای روزافزونی که متوجه نظام است به عهده می گیرد،بلکه درهمان حال برجاه طلبی های خود به عنوان رهبر بلامنازع دینی و سیاسی هم پاسخ مقتضی می دهد. نباید فراموش کرد که ازمقتضیات شعار یک روح دریک بدن،یک رهبرو خلیفه برای یک کشوروازجمله یک مرجع تقلید اعظم برای جامعه وروحانیت هم هست. باین ترتیب ازبرکت بکارگیری این موجودات ذوحیاتین سیاسی-نظامی یانظامی-سیاسی، با یک تیربه دونشان زده می شود.هم به نیازوضرورت آرایش سیاسی-نظامی پاسخ داده می شود وهم کنترل روحانیت پرمدعا وچندمرکزی و درعین حال بدنام شده وناکارآمد،امکان پذیرمی گردد.وقتی احمدی نژادرفسنجانی را که تعدادقابل توجهی ازروحانیت ازاوحمایت می کنند ذلیل خطاب می کند،وشورای نگهبان سخن گوی"جامعه روحانیت مبارز"را فاقد صلاحیت برای خبرگان تشخیص می دهد، ودرهمان حال رفسنجانی می گوید دربرابراین گونه شرارت ها عقب نخواهد نشست، دارندهمین منازعه را بازتاب می دهند.
حالا پس ازاین مقدمه نگاهی بیافکنیم به سخنان سرداردطلائی دراعلام تشکل جدید:
او درگفتگوی خود باایسنا درمورد علت انتخاب نام اصول گرایان اصلاح طلب می گوید"مبناى انتخاب نام اصولگرايان اصلاح‌طلب فرمايشات مقام معظم رهبرى است كه همان حفظ اصول و اصلاح روش‌ها بر اساس مبانى معرفتى اسلام است".
چنان که ملاحظه می کنید او خیلی خوب گوهرراهبرد ولی فقیه را که همانا مصادره اصلاح طلبی درون حکومتی باشعارایجاد یک روح در یک بدن است،فهمیده وخود اساسا بعنوان بخشی ازبرون دادهای این استراتژی وارد صحنه عمل شده است. صرف گزینش این نام نشان می دهد که بند ناف این سردارتازه نفس و پراشتها به کجا وصل است.
اما بشنوید تعریف شهروندی را درنزد این "نظامی سابق"و سردارسیاسی جدید. او ضمن ردیف کردن یک سری کلمات دهن پرکن و توخالی مثل شهرانسانی،شهرمقاوم،زیبا،پویا، الکترونیک، انسان مدار،سبزوپاک و روان ودلپذیرو....که حکم همان نصب اتیکت تازه برکالای بنجل رادارد، به معنای شهروند این این شهر"زیبا وپاک وانسان مدار"می پردازد: "ما جمعیت داریم و اما جامعه نداریم. ما ساکن داریم اما شهروند نداریم". تا اینجا معلوم می شود که درنزداین سردارسیاسی، جامعه ما فاقد شهروند است واو آمده که تولید "شهروند" بکند. اما چگونه؟:"جامعه ما دارای هویت است وتهران باید هویتش را با محوریت محله ای شکل دهد.هویت محله ای که محوریت آن مسجد باشد".اواضافه می کند:"درحال حاضر371 محله درتهران وبیش ازدوهزارمسجد درقلب محله ها داریم که باید بتوانند هویت محله ای و شهری و داشتن شهروندان معتقد و قانون گرا را بازتعریف کنند".اگراین تراوشات او را درکنارتراوش دیگرش که می گوید "ماباید کاری کنیم که شهروندان ما بشهرشان تعلق داشته وخود را شهروند تهران بدانند"قراردهیم آنگاه به نبوغ دستگاه ولایت دراستفاده ازاین موجودات ذوحیاتین برای ساختن شهروندان مطیع، یعنی "مسجدوندان"ی که ولایت پذیری مهم ترین خصلت آن ها را تشکیل می دهد،بهترپی خواهیم برد.
www.taghi-roozbeh.blogspot.com 2006-11-26-05-
09-85

Tuesday, November 21, 2006

برای درهم شکستن یورش رژیم!
تقی روزبهTaghi_roozbeh@yahoo.com
درروزهای اخیر،درمیان دهها و صدها رویدادی که هرروزوهفته وماه بوقوع می پیوندد، شاهد دورویدادتکان دهنده یعنی قتل یک دانشجو بدست آدم کشان رژیم ودستگیری منصوراسانلوفعال سرشناس سندیکای کارگری هستیم .
این نوشته کوتاه برآن است تا ازخلال همین دورویداد نقبی به وضعیت عمومی جنبش ونقاط قوت و آسیب پذیرآن بزند.
-درآستانه 16 آذر،رژیم یک باردیگردست به جنایتی هولناک زد وبدست یکی ازمزدوران بسیجی خود درسبزواردانشجوی پسری را به بهانه صحبت با یک دختردانشجوی دیگر،به قتل رساند.یک نمود عریان ازماهیت وعملکردروزانه و تبه کارانه رژیم ودرکسوت یک ولی فقیه کوچک وتمام عیاری که درآن هرمزدوروابسته به دستگاه ولایت می توانددرهررده ای همزمان درنقش قاضی،دادستان ومجری ظاهر شود.البته مطابق معمول برای بیرون کشیدن خود از این گونه مخمصه ها،رژیم آن را بحساب اقدام خود سرانه ولی غیرقابل اجتناب یک بسیجی سرشارازغیرت مذهبی و بخشم آمده از توهین به مقدماست مذهبی خواهد گذاشت، تامبادا برای یک لحظه هم شده پاسداران و بسیجی های مزدورخود را دچاردلسردی و تردید نکند.اماهمانطورکه واکنش های سریع واولیه محافل وتشکل های دانشجوئی نشان می دهد،خوشبختانه حنای تزویروریای رژیم بی رنگ است واین گونه ترفندهادراین دیار، دیگرنمی تواندکسی را بفریبد.محکوم کردن رژیم و بطورمشخص نهاد سپاه پاسداران که به مأموریت ازدستگاه ولایت درصدداست تا دانشگاه ها را به پادگان های مطیع وگوش بفرمان خود تبدیل کند،نشان می دهد که افکارعمومی به خوبی به معنا ونقش این گونه"افراد ومحافل خودسر"پی برده است. وبطریق اولی به معنای وعده های مزورانه ای که معمولادرپی بروزاین گونه جنایت ها برای تشکیل هیئت های تحقیق داده می شود،وهدفی هم جزمشمول مرورزمان کردن فاجعه وعقیم ساختن واکنش های مؤثر اعتراضی را دنبال نمی کند.
-دستگیری مجدد اسانلو درفاصله کمی پس ازآزادی مشروط وی بدنبال یک بازداشت طولانی 8 ماهه و درحالی که هنوزباندهای روی چشم جراحی شده خودرا برنگرفته بود،نشان می دهد که تاچه حدرژیم نگران خیزش جنبش های مستقل کارگری ودست یابی آنان به تشکل های مستقل وچهره های شناخته شده ومتعلق به آن است.درجامعه ولایت زده آنها،حقی بنام اپوزیسیون بودن وجودندارد. بلکه دربهترین حالت تنها می توان نقش "اپوزیسیون" را بازی کرد.وایفای این نقش هم فقط می تواند توسط نیروهای خودی که دامنه آن نیزروزبه روزتنگ تروخودی ترمی شود وکسانی که صرفا دارای "سلایق" دیگری هستند،برآید.درچنین نظامی،ولی فقیه تنها می تواند تجسم یک امت صغیروتوده وار باشد.وبنابراین طلوع یک جامعه متکثر و متکی برنهادهای خود بنیاد، درحکم شکستن شیشه عمراین نظام است. اما علیرغم همه این ها، تحقق وپیاده کردن این رؤیا دارد باگذشت هرروز به کابوسی برای رژیم تبدیل می شود.چرا که جامعه، حیات و ممات خود را درگرومبارزه بی وقفه بااین مالیخولیا می بیند،درنبردی مداوم ورویارودرتمامی سطوح ازرأس هرم و دستگاه ولایت گرفته تا قاعده هرم. ازمقاومت به اشکال گوناگون دربرابرفرامین ولی فقیه تا مقاومت دربرابرامرونهی یک بسیجی دون پایه. دردانشگاه و کارخانه و خیابان ودرهرنقطه ای ازکشور،به نمایان ترین وجهی شاهد مبارزه علیه قیمومت طلبی فراگیر ومبارزه برای رهائی و آزادی وبرابری هستیم.
نگاهی به فراسوی این دورویداد،هم چنین چند نکته مهم را دربرابرما قرارمی دهد:
نخست آن که معلوم شده اقدامات معمول مهارکننده شامل تهدید وفشار و"ستاره" دارکردن و یا آویزان کردن شمشیر تهدیدوپرونده سازی وبازداشت برفرازسرفعالین و تهدید به بازداشت مجدد کسانی که باهزاران قیدو بند اززندان آزاد شده اند، فاقد کارآئی لازم است.بعبارتی دیگر حربه سرکوب بروال کنونی در به تمکین واداشتن جنبش مقاومت، با شکست و ناکامی مواجه شده ورژیم برای ایجاد رعب و ترس بیشتر، بیش ازپیش ناچارمی گردد که درقالب کانگستر و آدم دزد و آدم کش وارد میدان عمل بشود.
ازسوی دیگر،اگردرنظربگیریم که هرسرکوبی برای خاموش کردن مقاومتی است که صورت می گیرد،آنگاه به موازات مشاهده سرکوب وگسترش آن،همزادآن یعنی مقاومت وگسترش آن را نیزباید مشاهده کنیم. چراکه مقاومت و سرکوب دوهمزادی هستند که پابه پای هم پبش می روند ووجودیکی مبین وجود آن دیگری است.این گونه نگاه کردن به مسأله البته بشیوه برهان خلف است واستفاده ازبرهان خلف نیز بعنوان یک استدلال مکمل و برای آنانی،که ازقضا کم هم نیستند، وعادت دارند فقط نیمه خالی لیوان را به بینند بی فایده نیست. برای نشان دادن آن که لیوان، نیمه پری هم دارد ولازم است که ما همواره درارزیابی های خود به آن نیز توجه کنیم.اما گذشته از فایده مزبور،این نیزواقعیتی است که اکنون درجامعه خودمان،مقاومت ازسطوح زیرزمینی،ناخوداگاه ونامرئی فراتررفته.بطوری که برای نشان پدیده ای که هرروز وهرلحظه ودرهرکوی وبرزن،درمیان لایه های گوناگون اجتماعی اعم از کارگران،دانشجویان وزنان و ملیت های تحت ستم و هنرمندان واقلیت های مذهبی ودگراندیشان و... جاری است نیازچندانی به متوسل شدن برهان خلف نیست.چراکه پژواک این مقاومت ها، هرساعت وهرروز،درجای جای کشورمان،بصورگوناگون،اعم ازتجمع وفریاداعتراض،طرح مطالبات وانتشار بیانیه ها وانتقال پیام ها،از درون سلولها وزندان های رژیم تا درون کارخانه ها و محلات و خیابانها ودانشگاه ها و...همواره دربرابرگوش ها و چشمانمان جاری است.
بنابراین اولین نکته مهم آنست که نگذاریم مقاومت گسترده موجود درپشت سرکوب و قدرت نمائی رژیم مغفول و پنهان بماند. هدف رژیم ازتیزکردن لبه سرکوب نیزچیزی جزمرعوب و مغفول ساختن این مقاومت جاری وهم اکنون موجود ولاجرم غفلت ازپرداختن به آن و بالیدن آن نیست.
-تیزکردن لبه سرکوب علیرغم این ادعای رژیم که مقابله با بحران هسته ای را بعنوان اولویت نخست خود اعلام می کند،نشان دهنده واقعیت دیگری است.وآن این که سرکوب مردم وفعالین اجتماعی باهدف تثبیت پایه های لرزان استبداد و استثمار،اولویت نخست او را تشکیل می دهد.واین البته جنبه ای از خصلت اغواگرانه وفراافکنانه بحران هسته ای است که رژیم بعنوان یکی ازدوقطب مولد این بحران درتلاش است تا تحت پوشش آن، به هدف خود برسد.چنانکه می دانیم ودیده ایم، درمقطع بحران سفارت نیزهمین سیاست دامن زدن به تضادهای خارجی را بامهارت کامل بعنوان دستمایه ای برای تصفیه حساب های داخلی و سرکوب مطالبات انقلاب بکارگرفت. پس مسأله اصلی ونهائی رژیم، مرتفع ساختن خطرشعله ورشدن جنبش مقاومت توده ای است. جنبش ومقاومتی که خوشبختانه گرچه اصالت وریشه درونی دارد،اما رژیم سخت تمایل دارد که بدان انگ وابستگی به قدرت های بزرگ،که البته شب وروز برای تحت کنترل قرارداد آن درتلاشند، بزند.
- این که رژیم با چنین "جسارتی" بی واهمه ازمجازات خود، به اقداماتی تحریک آمیز چون قتل دانشجو و یا دستگیری یک فعال سرشناس کارگری مبادرت می ورزد،بهیچ وجه تصادفی نیست.بلکه فقط نشان می دهد که رژیم با وقوف به شکاف های هنوزموجود بین دامنه سرکوب ودامنه مقاومت،برآنست که حداکثربهره را ازتوازن موجود برای جلوگیری ازبهم خوردن آن ببرد.
-واقعیت دیگر آن است که جنبش و مقاومتی که ازآن سخن می رانیم،اکنون خود را اساسا درنبردها ومبارزات موضعی بی شمار،گسترده ولی پراکنده نشان می دهد.یعنی درقالب خرده جنبش های بیشماری درسطح دانشجوئی و کارگری و زنان و ... . بنابراین ما شاهد حضور جنبش ها هستیم ولی نه هنوز جنبشِ جنبش ها. بنابراین گسترش وپیوند افقی این جنبش ها بایکدیگر ازیکسوو گسترش هرکدام ازآنها درجهت پایگان اجتماعی خود ازسوی دیگر،مهمترین عاملی است که می تواند توازن قوا را بسود جنبش وبرقراری معادله نتوانستن بالائی ها ونخواستن پائینی ها فراهم کند.
واگردرنظربگیریم که واقعیت یافتن این جنبش های بیشمار به مثابه مصالح اولیه و پایه ای برای بنانهادن یک جنبشِ جنبش ها،جنبشی متکثر ومبین وحدت درکثرت، ازچه اهمیت بنیادینی برخورداراست، آنگاه به اهمیت فراهم آمدن این زیرساخت ها و مصالح پایه ای تشکیل دهنده جنبشِ جنبش ها ازیکسو ومعطوف شدن تلاش ها به این گام دوم راهبردی وکیفی دربهم زدن توازن قوای موجود ازطرف دیگرپی خواهیم برد.البته نیازبه گفتن ندارد که چنین جنبشی یک شبه وبه صرف اراده وآرزوی این یاآن فرد واین یاآن جریان شکل نخواهد گرفت.بااین همه تلاش های هدفمند،مشترک و مداوم همه آگاهین وفعالین مبارزات اجتماعی به سیرتکوین جنبش،درشتاب دادن دادن می تواند نقش کلیدی بازی کند.بشرط آنکه همه پاروها،دراین رودخروشانی که همه درمتن آن قرارگرفته ایم، درجهت همسوئی بکارگرفته شود.
مسأله اصلی آنست که بدانیم جویبارهای بسیارگوناگونی هم اکنون براه افتاده اند ورژیم درفازمسدودکردن مجاری آن ناکام مانده است. وهم اکنون نیز سخت نگران به هم پیوستن آنها و تشکیل شط خروشانی ازپیوستن آنها به یکدیگراست. آماج ومعنای سرکوب های اخیرنیز پراکندن بذر رعب ووحشت باهدف فلج کردن توان فراروی جنبش وازکارانداختن عناصری است که می توانند این جویبارها را بهم متصل کنند.واگرازاین منظربه معنای این رویدادهابنگریم،خواهیم دیدکه علیرغم آن که رژیم خود رادرموقعیت تعرض قرارداده وظاهرا سخت و قدرتمند بنظرمی رسد،اما درمحتوا وگوهرخود،نیروی محرکه این تهاجم را چیزی جزترس ازفروریزی کامل پایه های اقتدار و جلوگیری ازبهم پیوستن این جویبارها،وممانعت ازشکل گیری حلقه دوم مقاومت ولاجرم بهم خوردن توازن قوای موجود،تشکیل نمی دهد.
-والبته قرارگرفتن درچنین شرایط خطیری،وظایف مهمی را دربرابرهمه فعالین مبارزات اجتماعی وسیاسی قرارمی دهد.آن ها باید بتوانند نقش حساس خود را دردرهم شکستن تعرض رژیم وبرقرارکردن حلقه دوم مقاومت بکارگیرند. شکست رژیم درفازنخست و خفه کرتن هرگونه مقاومت، البته اعتمادبنفس لازم واولیه را دربرابر پوشالی بودن اقتدارژیم فراهم می رود، اما این به معنای آسان گرفتن چالش های فازجدید مبارزه نیست.برعکس ازآنجا که شکل گیری حلقه دوم،درعین حال به معنای تنگ ترشدن حلقه طناب به گردن استبداد است،لاجرم با مقاومت و خشونت ولگدپراکنی بیشتری ازجانب آن مواجه می شود. وبهمین دلیل نیازمند فداکاری و تلاش های دوچندان است.
بی شک دردرهم شکستن این یورش رژیم،صرفنظرازمقاومت تعیین کننده جنبش ها وفعالین داخل کشور،نباید نقش مکمل و پشتیبانی کننده نیروهای مدافع زحمتکشان و دموکراسی درخارج کشور رادست کم گرفت.آنها نه فقط بعنوان بخشی ازاین جنبش وظایف معینی بعهده دارند،بلکه هم چنین دارای امکانات بالفعل وبالقوه مهم لجستیکی درعرصه های گوناگون عملی و سیاسی و نظری درپشتیبانی وتقویت جنبش ودرهم شکستن تهاجم رژیم هستند.امکانات و ظرفیت هائی که تاکنون تنها گوشه کوچکی ازآن مورداستفاده قرارگرفته است.
******
درجوامع طبقاتی، دولت ها علیرغم آن که درماهیت خود بیان کننده سلطه طبقاتی هستند،اما دوام وبقاء خود را عمومامدیون ایفای نقشی هستند که بعنوان میانجی وداور درمنازعات طبقاتی واجتماعی ظاهرمی شوند وبه بهانه دفاع از کیان جامعه وحفظ امنیت آن نقش واقعی خود به پیش می برند. به اندازه ای که دولت ها ازاین نقش میانجیگرانه خود،فاصله می گیرند بهمان اندازه ازپوشش توجیه کننده بقاء خود دورشده و شکننده ترمی شوند. تردید نکنیم، دولتی که ناچارمی شود درنقش گانگستروآدم کش ظاهرگردد،نشان دهنده آنست که علیرغم همه هراس افکنی ها وعربده کشی ها،دربنیادهای وجودی خود سخت شکننده ترشده است.درچنین شرایطی است که با آگاهی مدافعان دمکراسی و آزادی و برابری به کنه روندها ومداخله در سمت گیری آن ها بسود اهداف برنامه ای خود، تلاش های سرکوب گرانه وظاهراجسارت آمیزرژیم می تواند ازقضا برخلاف هدف های آن، منجر به تقویت شکل گیری حلقه دوم مقاومت وقوام گرفتن جنبشِ جنبش ها گردد.نباید فراموش کنیم که نبردهای فردا ازدل نبردهای امروزبیرون می آید و عقب نشاندن رژیم درنبردهای امروز است که راه پیروزی نبردهای آینده را هموارمی کند. پس باهمه توان خود برای محکوم کردن آدم کشی و آزادی اسانلو و همه زندانیان وبرای فلج کردن حربه سرکوب وهموارساختن پیروزی های فردا بکوشیم.
2006-11-21 /21-08.85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Tuesday, November 14, 2006

درزیرپوست جامعه چه می گذرد؟(بخش ا)
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

ارزیابی درست ازآن چه که دراعماق جامعه می گذرد برای همه مهم است. چرا که ازمیزان گیج سری و غافلگیرشدن درسرتند پیچ ها می کاهد. این نیازبویژه برای فعالین مبارزات اجتماعی جهت درک درست ازشتاب وسمت گیری رویدادهای اجتماعی اهمیتی دوچندان دارد.والبته درجامعه استبدادی خودمان ودر شرایط سرکوب فراگیرِ نهادهای سیاسی ومدنی واطلاع رسانی مستقل،که تحولات لایه های زیرین عموما درزیرنمایه ای ازثبات کاذب پنهان می گردد، اطلاع یافتن ازکم وکیف تحولات وازپتانسیل اعماق کارچندان ساده ای نیست.بااین وجود درهمین جوامع هم گاه گداروهرازچندی کنترل اوضاع ازچنگ رژیم خارج می شود ورویدادهائی بوقوع می پیوندند که اگربدان ها نیک نگریسته شوند،به مثابه فوران"خرده آتش فشان هائی"هستند که باخود تکه هائی ازمواد گداخته شده اعماق را به بیرون پرتاب می کنند.بی شک چنین گدازه هائی، مواد ارزشمندی هستند برای مشاهده تحولات لایه های زیرین.هم ازنظرانباشت نفرت وخشم وهم ازنظردریافتن نقاط آسیب پذیرآن.
درمیان انبوه رویدادهای ریزودرشت چند ماه اخیریکی ازآن ها، با همه اهمیتش، نتوانست توجه و همبستگی لازم را بسوی خود جلب کند.رویدادموردنظر شورشی بود که مدتی پیش یک روحانی"یاغی" به نام آیت اله بروجردی درگوشه ای ازشهرتهران علیه دستگاه ولایت و روحانیت حامی آن برپاکرد.
واقعه ازآن جا شروع شد که یک روحانی-که دستگاه تبلیغاتی رژیم پس ازقیام عنوان روحانی نما را باو داد- با دادن شعار"اسلام غیرسیاسی"،عَلَم طغیان علیه حکومت مذهبی و"اسلام سیاسی" حاکم برافراشت.این که چنین برآمدی درگوشه ای ازتهرانِ شدیدا تحت کنترل رژیم چگونه امکان وقوع پیداکرد،خود موضوع قابل تأملی است.درواقع تامدتی رژیم ازخطراین آیت اله شورشی که درچهارچوب برپائی مراسم مذهبی وسخن رانی درمیان جوانان برای خود پایگاه نفوذی بهم زده بود وبسرعت هم بردامنه آن افزوده می شد،غافل بود.چه کسی است نداند که دادن شعار"اسلام غیرسیاسی" درشرایطی که جباریت اسلام سیاسی همه را بخودمشغول کرده،خود ازداغ ترین شعارهای سیاسی روزمحسوب می شود! والبته آیت اله مغضوب نیزبخوبی به اعجازاین شعاردر گردآوری مریدان و جوانان بدورخود واقف بود و ازآن نیز بخوبی بهره می گرفت.شاخک های رژیم نسبت به این خطرازلحظه ای حساس شد که روشن گردید دامنه نفوذ او بویژه درمیان جوانان ازسطح مسجد محل گذشته ورو به گسترش هم می رود.بطوریکه جماعت شرکت کننده در مراسمی که او برگزارمی کرد وسخنانی که دراین مراسم ایرادمی کرد سربه هزاران نفر می زند. او خود مدعی بود که تعدادشرکت کننده گان تا صدهزارنفر هم می رسیده است!.جمعیتی که حتا رژیم هم به سادگی قادرنیست حول معرکه گیری های خود گرد بیاورد. القصه، جاسوسان وگزمه های دستگاه ولایت، خبرنزدمقامات بالا بردند که چه نشسته اید که دورازچشمتان یک نفردگراندیش درلباس مقدس روحانیت، آنهم درپایتخت ام القراء اسلامی برای خود بیا وکیائی بهم زده ودیرنیست که عَلَم طغیان برافرازد.بدلایلی که هنوزبدلیل فضای اختناق وسانسور چندوچون آن بدرستی روشن نشده،رژیم نتوانست واکنش مناسب وبه موقع برای خاموش کردن این"آتش فتنه"از خودنشان بدهد.آیا او که خود را ازتبارخاندان آیت اله بروجردی ازمراجع مقتدرزمان شاه عنوان می کرد،ازنوعی مصونیت اولیه برخورداربود؟وبهمین خاطرلازم بود که پیش ازدستگیری و خلع لباس درنزدهم قطاران خود بقدرکافی افشاء ومنزوی گردد؟ آیا ازواکنش وآشوب هواداران کثیرو جوان اونگران بودند؟ یا آن که درمیان دستگاه های متولی سرکوب درباره چگونگی برخورد بااو اختلاف نظر وجود داشت؟آنطورکه سردار طلائی ادعا کرده است، او با شیوه برخورد خشن وتهاجم به مقراومخالف بوده وحاضرنشده حکم مزبور را بانجام رساند. البته اگرچنین باشد می توان تصورکرد که درراستای تقویت روندحکومت نظامی-امنیتی،این سردارزیرک که ازمدت ها قبل همچون برخی ازهم قطاران خود درسودای تعویض لباس و ورود به عرصه پرآب و نان سیاست به سرمی برد، درمقطع کنونی شُگونی درسرکوب یک روحانی شورشی تحت فرماندهی خود نمی یافته است.ازاین رو این فرصت "طلائی"را برای تغییرریل مسؤلیت خویش غنیمت شمرده است.براستی کدامیک ازعوامل فوق در تأخیرسرکوب این شورشی بیشترمؤثربودند؟.گرچه بنظرمی رسد عامل نگرانی ازواکنش های هواداران وی دراین تأخیرنقش کمی نداشته،ولی عوامل دیگر وازجمله اختلاف برسرشیوه وشدت سرکوب هم بی تأثیرنبوده است.
درهرحال پس ازحساس شدن شاخک حسی رژیم ازمیزان خطر،دادگاه روحانیت فرمان خلع لباس وجلب او را صادرکرد. درواکنش به آن،بروجردی سربه تمرد آشکارنهاد وازاطاعت فرمان دادگاه ومعرفی خود سرباززد. وبیش ازآن، شروع کرد به تشکیل گارد حمایت ازخود برای مقابله با اجرای فرمان.ازآن زمان تالحظه یورش به مقروی و دستگیریش بهمراه چندصدنفرمحافظ وحامی، بیش ازدوماه گذشت.دراین فاصله زمانی محل اقامت او وکوچه ها وخیابان های اطراف آن توسط هزاران جوان حامی ومریدش قُرق گردید وتبدیل شد به ستاد مقاومت دربرابرخطرحمله رژیم که درشعاع وسیع تری آن هارا درمحاصره خود قرارداده بود. قبل ازرسیدن بحران به نقطه غلیان،انواع فشارها وطرفندها وازجمله مذاکره بین طرفین ادامه داشت. ودراین مدت جوانان محافظ، رفت و آمدها را کنترل کرده و جاسوسان وخبرچینان وچماقداران حزب اللهی را دستگیروبازجوئی کرده وازمنطقه بیرون می انداختند. آنها هم چنین دوربین های جاسوسی رژیم رادرگوشه وکنارمحل شناسائی و خنثا می کردند. رژیم طرفندهای گوناگونی برای باصطلاح خواباندن غائله و پائین آوردن سید ازخرشیطان با هدف یافتن راهکارباصطلاح غیرنظامی به عمل آورد.اما هیچ کدام سودی دربرنداشت و نتوانست مقاومت بروجردی و حامیانش را درهم بشکند. سیدِ بروجردی ازهمان ستاد خود با خواندن خطابه های غراو تهییجی علیه ولایت فقیه و حکومت دینی ازموضع اسلام غیرسیاسی،به مقاومت خود ادامه داد. تا آن که سرانجام رژیم عزم خود را جزم کرده وفرمان حمله را صادرکرد. هجوم گسترده باخشونت فراوان وازجمله تیراندازی هوائی آغازشد.تعدادی مجروح ومصدوم وتعدادکثیری دستگیروروانه زندان و بازجوئی شدند.وباین ترتیب شورشی که به مدت دوماه دروسط شهرتهران،محله ای را ازکنترل رژیم خارج ساخته بود به پایان خود رسید.
بی شک این رویداد را ازجنبه های مختلفی می توان مورد بررسی قرارداد. ازجمله آن که دامنه نارضایتی و مقاومت حتا بدرون بخش هائی از روحانیت وعناصری ازآن رسیده است. اما آن چه که دراین جا بیش ازهرچیز درمرکزکانون توجه ما قراردارد، همانا پتانسیل نهفته دراعماق ودرمیان جوانان است که فوران گوشه ای ازآن قادرمی شود برای مدت دوماه منطقه ای درتهران را ازکنترل رژیم خارج کند.
درعلل عدم توجه لازم به این رویدادواین که نتوانست فراترازمحدوده معین، همبستگی فراگیری را بوجود بیاورد،صرفنظرازعواملی چون سانسورشدید بررسانه های خبری،می توان ازقرارگرفتن یک عنصرمذهبی-روحانی دررأس این حرکت ودادن زنگ وبوی خاص مذهبی بدان نام برد.عاملی با کارکرد دوگانه ومتناقض:هم بعنوان عاملی مؤثر درشکل دادن به آن( یکی ازدلایل امکان شکل گیری این جنبش علیرغم کنترل سنگین رژیم،همانا رنگ وبوی مذهبی آن وبهره گیری ازامکاناتی بود که ازِقبل آن فراهم شده بود)،و هم بعنوان عاملی بازدارنده دربرانگیختن جلب حمایت سایرلایه های اجتماعی وفراگیرکردن این اعتراض، باتوجه نفرت وسیعی که ازسلطه حکومت مذهبی درسطح جامعه موجوداست. معنای چنین دوگانکی آنست که اواساسا می توانست لایه هائی ازجوانان را بخود جلب کند،که گرچه ازحاکمیت مذهبی فاصله گرفته اند،اما هنوزنتوانسته اند بقدرکافی ازسیطره نفوذو خرافه های مذهبی رهائی یابند. فی الواقع اونماینده درکی ازمذهب بود که بنوبه خود رنگ عوامانه و فاناتیک داشته وعقب ترازتحولاتی بود که دراین زمینه درمیان لایه های روشنفکردینی درجریان است.وبطریق اولی نمی توانست هیچ جاذبه ای برای نیروهای دیگراندیش ولائیک برای کشاندن آنها بزیرپرچم خود داشته باشد. بنابراین اوتنها قادربجذب لایه های معینی ازجامعه بود.
بااین همه چندین نکته را دربرآمد اعتراضی این جریان نباید نادیده گرفت. اول آنکه این روحانی مخالفت با اسلام سیاسی را درسرلوحه شعارهای خود قرارداده بود.دوم آن که اگراین شعاروآن حمایت ومقاومت چندین هزارجوانی که تحت تأثیراین شعارباوپیوسته بودند نبود،چنین شورشی نمی توانست پا بگیرد.سوم آن که اشتباه خواهد بود هرآینه اگربخواهیم علامت تساوی بگذاریم بین مطالبات جوانان بجان آمده وبرانگیخته از فشاربیکاری وفقر که عموما از نقاط دیگرآمده و به تصرف آن محله همت گذاشته بودند،با انگیزه ها ومنافع اخص این روحانی که دراعتراض خود نجات دین وموقعیت اش را دنبال می کرد.چهارم آن که درجامعه ما مبارزه برای سکولاریسم ولائیسیته چنان قوت و ابعادی پیداکرده،که به یک معنا حتا بخشی ازروحانیون وروشنفکران دینی که بهردلیل در بیرون ازکاست قدرت قرارگرفته اند،علیرغم زاویه ها و پیرایه هائی که به مبارزه سکولاریستی می دهند، خود گوشه ای ازروند آن را به نمایش می گذارند.پنجم آنکه جباریت، تمامیت گرائی وانحصارجوئی یک تفسیرمعین ازمذهب درحاکمیت (که البته به نوبه خود منافع سیاسی واقتصادی باندهای معینی را بازتاب می دهد)به چنان درجه ای رسیده است که اکنون نحله های مذهبی گوناگون وگرایشات مختلف، خود را سخت درمعرض تعرض و تجاوزآن احساس می کنند. و همین مسأله است که موجب شورش ها وبرآمدهای جنبش ها وخرده جنبش های مذهبی و تحت فشارقرارگرفته می شود.نمونه دراویش درقم و ودرگناباد و ماجرای اخیرتهران تنها نمونه هائی ازاین رونداست. جنبش هائی که بدلیل داشتن خصلت دوگانه ارتجاعی ازیکسو وضدیت با سلطه یک روایت ازمذهب ازسوی دیگر،تدریجا به ضرورت جدائی دین ازحکومت پی می برند.بی تردید برخورد با چنین پدیده های دوگانه ای که می توانند بخشی ازجوانان وبعضالایه های تهیدست اجتماعی را بسوی خود بکشند، دقت وهوشیاری ویژه ای را می طلبد.
ما طرفداران دمکراسی رادیکال و سوسیالیسم البته نمی توانیم ستایشگریک جانبه وبی چون وچرای هرجنبشی باشیم.درمورد جنبش مورد بحث این نوشته،ضمن دفاع ازحق عقیده وبیان وتشکل ونیزمبارزه برای توقف شکنجه وآزادی بیدرنگ دستگیرشدگان،درعین حال شاهد شکاف بین رهبری وسوداهای آن با مطالبات مردم و جوانانی هستیم که درزیرچترآن گردآمده اند.این مسأله درعین حال نشان دهنده گسست بزرگی است که بین مطالبات این جنبش ها وفقدان تشکل های مستقل ومتعلق به آنها ازیک سو،وشکاف بین این جنبش ها وفعالین و نیروهای آگاه و پیشرو و واقعا دمکرات ازسوی دیگروجود دارد.درهرحال اگرگسست های مزبوربرطرف نشوند واگراین جنبش ها درزیرچم مطالبات وتشکل های خود گردنیایند، درخلاء بین آنها،همواره کسانی وجود خواهند داشت که اززیر شب کلاه خود کبوتری را بیرون کشیده وبه پرواز درآورند.
2006-11-15-24.08.85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Thursday, November 09, 2006

نگاهی به معنا وپی آمدهای دو رویداد

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

این روزها بطورهمزمان شاهد دورویداد پرمعنا هستیم:درآمریکا،همانطورکه نظرسنجی های متعدد نشان می دادند،جمهوری خواهان درانتخابات مجلس نمایندگان شکست سختی را متحمل شدند ودرمجلس سنا نیزکه به میزان کمتری بازتاب دهنده افکارعمومی درآمریکاست، موقعیت قبلی خود را ازدست دادند. درنیکاراگوئه، نیزدانیل اورتگا که شانزده سال پیش دشمن شماره یک دولت آمریکا محسوب می شد وعملا نیزتوسط آن سرنگون شد، مجددا به ریاست جمهوری انتخاب گردید.
بدلایلی انتخابات اخیرآمریکا ازجمله انتخاباتی محسوب می شد که اهمیتی بیش ازحد معمول پیداکرده بود.بطوری که عملا می شد آن را نوعی رفراندوم نسبت به سیاست های بوش ونومحافظه کاران بشمارآورد.بنابراین شکست آن نیزحاوی معنائی بیش ازشکست های معمول یک حزب درآمریکاست.
قبل ازهرچیزاین شکست،شکست یک استراتژی معین ویک دکترین مبتنی برجنگ تهاجمی و پیشگیرانه ای بود که خود را درمعرض آزمون ایجاد نظم نوین درمنطقه خاورمیانه –خاورمیانه بزرگ-نهاده بود که درباتلاق تهاجم به عراق بگل نشست. مدتها بود که طبل شکست به صدا درآمده بود،اما کمترگوش شنوائی درکاخ سفیدمی یافت. تاآن که صدا چنان طنین افکن شد که حتا بوش و نومحافظه کاران هم با همه "ثقل سامعه"اشان مجبورشدند آنرا بشنوند. اعتراف بوش به داشتن شباهت آن با جنگ ویتنام در سال 1968 نقطه عطفی درپذیرش این شکست و ابعاد تأثیرات آن بشمارمی رود. شکستی که برکناری رامسفلد،عقاب نیرومند و سرسخت پنتاگون،ازاولین قربانیان آن درسطوح عالیه هیئت دولت بشمارمی رود.پیش ازآن ریچاردپرل وفوکویاما ازمهمترین نظریه پردازان نئومحافظه کاران، تبری و انزجارخود ازاین سیاست ها را اعلام کرده بودند.
نقاط عطف،زمان تبدیل تغییرات کمی به کیفی هستند. همین چندروز پیش بود، قبل ازبرگزاری انتخابات،که بوش به سختی دربرابراقدام اعتراضی وخواست صاحب منصبان و ژنرال های ارتش آمریکا ونیزسران حزب رقیب، ایستادگی کرده و بشدت با استعفای دونالدرامسفلد مخالفت کرده بود. او البته با وقوف به معنا وعواقب این عقب نشینی ترجیج داد که منتظربماند تا بلکه نتیجه انتخابات او را ازاین مخمصه، نجات بدهد.اما وقتی چنین نشد،استعفای بلافاصله رامسفلد،اولین تاوان پرهزینه این شکست شد.باید اضافه کنیم که علاوه برعراق،آزمایش هسته ای کره شمالی نیزکوبیدن میخی بود برهمین تابوت،که طنین صدای شکست یک استراتژی سیاسی بطوراعم و یک استراتژی امنیتی بطوراخص را که مبتنی برانحصارهسته ای یک باشگاه معین بود به سرکردگی دولت آمریکا، پژواک جهانی داده بود .
شکست جمهوری خواهان به بیش ازیک دهه تسلط انحصاری وتقریبا بی سابقه این حزب برکلیه دستگاه ها واهرم های مهم اقتداردرآمریکا، شامل ریاست جمهوری،مجلس نمایندگان وسنا و فرمانداری ها پایان داد.اقتداری که عملا وآشکارا موجب یکه تازی هیئت حاکمه درعرصه های گوناگون و سوء استفاده ازقدرت شده بود.حالا دمکرات با پیروزی های اخیرخود خیزبلندی را برای تسخیرریاست جمهوری دردوسال آینده برداشته اند.
این انتخابات درعین حال درمورد سرنوشت بحران هسته ای ایران که باتوجه به خصلت بین المللی اش خود بخشی ازچالش نومحافظه کاران را نیز تشکیل می دهد،بی تأثیرنخواهد بود.چرا که انتقاد به سیاست خارجی بوش شامل انتقاد به سیاست او درمورد ایران هم میشود. با این همه نباید درمیزان این اختلافات ولاجرم دامنه تأثیرات آن مبالغه کرد. آن چه که بایران مربوط می شود،این واقعیت دارد که هردو حزب دراینکه دولت جمهوری اسلامی نباید به غنی سازی اتمی و سلاح هسته ای دست یابد،هم نظرند.وبا توجه به پیوندهای تاریخی وهمیشگی حزب دمکرات و اسرائیل،بعیداست که این رویکرد بتواند دستخوش تغییرات عمده ای بشود. با این وصف این دوحزب-درچهارچوب اختلاف درشیوه ها ونه در اصل دفاع از منافع مشترک طبقه حاکمه درآمریکا- درنحوه برخورد با دولت ایران وشیوه مقابله باآن دارای اختلاف معینی هستند. نظرغالب درمیان حزب دمکرات آنست که شیوه گفتگو و فشار برایران بهترازشیوه های تهدید آمیز نظامی ویا تحریم های گسترده نتیجه بخش است. امانباید فراموش کرد که شیوه ها بخودی خود اصالت ندارند و نهایتا این هدف ها ونیزنتیجه آزمون این سیاست ها هستند،که نوع شیوه ها را تعیین میکنند. درشرایط کنونی با توجه به اقتدارواختیارات ریاست جمهوری درآمریکا، قدرت اجرائی هم چنان دردست جمهوری خواهان است.ازاینرو باید دید که ازخلال توازن قوای تازه چه بیرون خواهد تراوید.بوش اعلام داشته است که پیام آمریکائیان را درک کرده وتلاش خواهد کرد که درهمکاری با حزب دموکرات، وازطریق تغییراتی درسیاست های خود(قبل ازهرچیز درمورد عراق) به پیش برود. بنابراین دورازانتظارنخواهد بود که دردورجدید بیش ازپیش شاهد نزدیک شدن سیاست های آمریکا واروپا باشیم والبته بهمان میزان گسترش همکای بین آن ها را.تاجهان بیش ازاین شاهد خلاء هژمونی ناشی ازافول نسبی یک ابرقدرت نشود.
درهمین جا باید به یک نکته دیگر اشاره کنیم وآن این که زیربنای سیاست های اقتصادی هردو حزب، هم چنان برهمان سیاست های نئولیبرالیستی استوار است.وازاین نظربین آنها اختلاف عمده ای دیده نمی شود.بنابراین اشتباه است اگرکه شکست سیاست های هار و یک جانبه گرایانه جناح محافظه کاران را معادل شکست نئولیبرالیسم وعقب نشینی آن تلقی کنیم .هم چنان که آن را نباید به معنای مخالفت آنها دراصل مبارزه با "تروریسم" دانست.
با درنظرگرفتن همه این اشتراکات،البته این نیزواقعیت داردکه نارضایتی اصلی مردم آمریکا دراین دوره بیشترازبحران عراق وشکست سیاست های دولت بوش درآن جاسرچشمه می گرفت. وشعاراصلی دموکرات ها نیزعلیه همین سیاست ها و بهره داری ازاین بحران بود. بنابراین دموکرات ها برای حفظ اعتماد مردم آمریکا نسبت به خود جهت انتخابات آتی وتضمین ادامه پیشروی های خود ناگزیرند به مردم نشان دهند که درحد توان خود برای پایان دادن به بحران عراق ازهیچ گونه تلاشی فروگذاری نکرده اند. واین کارالبته مستلزم آنست که دولت آمریکا برای کنترل بحران عراق باایران وتاحدی سوریه بعنوان دوکشورهم مرزودارای نفوذ(بخصوص ازجانب ایران) وارد گفتگو و معاملاتی بشود.بدیهی است که رژیم ایران، حاضرنخواهد شد باین سادگی ها وبدون گره زدن همکاری خود با سایرچالش های فی مابین خود و دولت آمریکا و دریافت امتیازاتی درآن عرصه ها،حمایت فعال وبی دریغ خود را نثارفروکش بحران کند.
درمورد نیکاراگوئه
قبل ازهرچیز باید به تفاوت آشکاروکیفی دانیل اورتگای کنونی وپلاتفرمش با اورتگای سال های پایانی دهه 80 اشاره کنیم. درآن هنگام آن جنبش و شخص وی حامل پلاتفرمی رادیکال و انقلابی بود که درپی تغییرات ساختاری درنظام حاکم برآمده بود.آن جنبش درتوازن قوای آن زمان، با اعلام جنگ طولانی وفرسایشی ریگان علیه آن عملا ازنفس افتاد.بنابراین اولین نکته آنست که نباید پیروزی اخیر وی را پیروزی یک پلاتفرم رادیکال تلقی کرد. برعکس اورتکا با عملکرد خود درطی این 16 سال چه ازنظرچرخش براست درحوزه برنامه ای وپلاتفرم و چه تصفیه های درون سازمانی ازپیرایه های رادیکالیسم، نشان داده است که فقط به رفرم درچهارچوب نظام حاکم می اندیشد.او حتا درکشاکش رقابت های انتخاباتی، برای جلب اطمینان سرمایه داران و دولت آمریکا، تلاش وسیعی -ازجمله تعهد به حفظ نظام- را به عمل آورد. بنابراین مقایسه اونه باگذشته بلکه حتا با تحولات ونزوئلا ویا بولیوی نیزاشتباه است. بااین همه روی کارآمدن او ازچندین جهت دارای اهمیت است:
نخست آن که این بازگشت، بخاطر فعالیت ها و خدمات اجتماعیِ شایان توجه ساندینست ها درگذشته و زنده بودن خاطرات مربوط به آن دوران، بویژه درفضای چرخش به چپ امروزین درآمریکای لاتین ودرمنطقه ای که دولت آمریکا همواره آن را حیات خلوت خود تلقی می کرده است، ودربستر شکست یک استراتژی جهانی و چالش هائی که سیاست های نئولیبرالیسم بویژه دراین قاره باآن مواجه شده، دارای اهمیت نمادین است.
دوم آنکه انتخاب مجدد او بویژه پس ازتهدید مردم نیکاراگوئه توسط بوش به گرسنگی و قطع کمک ها، یک نوع دهن کجی مردم به چنین تهدیداتی بشمارمی رود. بخصوص ازسوی مردم ولایه هائی که در گذشته ای نه چندان دور،تحت فشارهای همه جانبه این ابرقدرت هم قاره ای وبرای رهائی ازویرانگری جنگ داخلی،نسبت به روی کارآوردن دولت راست وحامی آمریکا سربه تمکین نهاده بودند.
سوم آن که این رویکرد درعین حال نشان دهنده شکست برنامه های پیاده شده وموردنظردولت آمریکا ونهادهای مالی جهانی،توسط دولت عملا برگزیده و وابسته به آمریکا وعلیه این برنامه ها بشمارمی رود. وهمین مساله است که آزمون نیکاراگوئه را با آزمون روندهای کلی آمریکای لاتین پیوند می زند.گواین که همزمان بیان کننده دوگانکی و شکاف بین جنبش ورهبری حاکم برآن هم است. والبته چنین پدیده ای درعین حال مبین وجود یک پتانسیل فشارازپائین است که ممکن است به موازات تحولات عمومی آمریکای لاتین ودرپیوند متقابل با آن،بستری برای گسترش وعرض اندام مجددخویش فراهم کند.
چهارم،آنکه همزمان این تحول با شکست های دیگردولت آمریکا درسایرنقاط جهان می تواند،حامل پیام امید بخشی برای جنبش های ضدامپریالیستی وآزادیخواهانه جهان وازجمله درکشورما باشد. گواینکه شماری ازلیبرال ها واصلاح طلبان جامعه ما میخواهند ازجنبه صوریِ تحولات نیکاراگوئه، الگوی مطلوبی بسازند، برای نشان دادن باصطلاح موفقیت بازی دربساط نظام حاکم برجهان و دربرابر راه های حرکت ازپائین ورادیکال.
******
خلاصه کنیم: دورویداد فوق دربسترتحول گسترده تری صورت می گیرد که شاخص عمومی آن،افت پرشتاب هژمونی دولت آمریکا و تغییراتی درتوازن قطب های سرمایه داری است که به ضررقطب آمریکا صورت می گیرد. وجه دیگراین تحول، برآمد جنبش های ضدامپریالیستی و ضدجهانی سازی نئولیبرالی و علیه نظام سرمایه داری است که ازدل این شکست ها وناکامی ها آرام آرام سربرمی آورد.
آیا همانطور که کیسینجردریکی ازگفتگو های اخیرخود بیان داشته بود،این نشانه به میدان آمدن رقبای جدیدی است که خواهان تقسیم مجدد جهان بین خود هستند؟ آیا این نشانه های محو شدن امید به ایجاد جهان تک قطبی متکی برمحورامپریالیسم آمریکاست که درمستی حاصل ازفروپاشی بلوک شرق با سرود پایان تاریخ همراه گردید ودر باتلاق بحران عراق ازنفس افتاد؟ هرچه که باشد، این پدیده داردبه یکی ازمشخصه های وضعیت جهان امروز تبدیل می شود،اما تنها مشخصه آن نیست.
2006-11-09-18-08-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, November 01, 2006

انتقاد به سکوت دربرابرجنایت یاتعیین نرخ درمیان دعوا!
تقی روربه Taghi_roozbeh@yahoo.com


چندکلمه درمورد مقاله آقای فرج سرکوهی و واکنش هائی که برانگیخته است.
فرج سرکوهی،درمقاله ای که باعنوان "برخورد روشنفکران داخل کشوربا کشتار67..."درسایت گویا و اخبارروزدرج گردید،به انتقاد از واکنش روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار سال ۶۷... وبیان دلائل آن پرداخته است. بی شک پرداختن به این جنبه از فاجعه بزرگ کشتارزندانیان سیاسی 67 نیزدرجای خود دارای اهمیت است و انتقاد وی به سکوت ویااحیانا واکنش کم دامنه برخی ازروشنفکران درآن زمان بخودی خود مثبت است،بویژه وقتی که با انتقاد ازخود وابرازشرمساری هم همراه می گردد.اوبراین نظراست که واکنش روشنفکران داخل کشور درحد ابرازتأسف و همدردی بروزکرده است ونه بیش ازآن.نتوانسته به دوسطح دیگر،یعنی اعتراض سیاسی نسبت به پایمال شدن اولیه ترین حقوق هرانسان ازیکسو وبه عرصه خلاقیت هنری وهمبستگی با قربانیان ازسوی دیگرفرابروید. بزعم وی ورود به مرحله اخیرنیازمند نوعی همذات پنداری ودرونی شدن واقعه بود که بدلایل گوناگون وازجمله مربوط به شکست ایدئولوژی وسیاست چپ واپوزیسیون و تشابهات نظری و عملی آنها با رژیم،برخلاف دوره چریکی و یا کودتای 28 مرداد، نتوانست شکل بگیرد ولاجرم آن گونه که شایسته این فاجعه بزرگ است به عرصه خلاقیت هنری پا بگذارد. گواین که وی هنوزهم امکان ورود آن به عرصه ادبیات وهنر را منتفی نمی داند.
بااین همه نوشته فرج سرکوهی مناقشه برانگیزشده و انتقادهائی را بجا و نابجا برانگیخته است. بگمان من جداازطرح مثبت تم مقاله،مشکل ازآن جا برمی خیزد که اومی خواهد واردتبیین علل این سکوت بشود. درهمین رابطه پس ازطرح مختصر چند علت مقدم نظیراقتدارترس،بی تأثیربودن اعتراض،نحوه پخش خبروگریزازسیاست زدگی به تشریح مفصل علل عدم شکل گیری پدیده همذات پنداری وعدم شکل گیری روحیه اعتراض و همبستگی می پردازد. اما او فقط به طرح عدم شکل گیری همذات پنداری به نحوی که درارتباط مشخص با دلایل این سکوت باشد نمی پردازد، بلکه علاوه برآن درمیانه راه عملا-خواسته یاناخواسته- موضوع مقاله وتم مورد بحث را جابجا کرده به تصفیه حساب ایدئولوژیکی با "چپ سنتی" ونیزغیرچپ ودیدگاه های آن می پردازد ودرهمین رابطه است که گریزی هم به صحرای کربلا زده وهمکاری دوسازمان سنتی چپ ( حزب توده واکثریت) بارژیم جمهوری اسلامی را بعنوان بخشی ازمجموعه چپ سنتی وبعنوان یکی ازعوامل عدم شکل گیری این همذات پنداری مورد بررسی وانتقاد قرارمی دهد.همانطورکه اشاره کردم او البته فقط به نواختن بخش سازشکار"چپ سنتی" بسنده نمی کند،بلکه به نواختن کل چپِ بزعم وی سنتی، و خویشاوندی نظری وعملی این چپ با جمهوری اسلامی می پردازد.ودراین راه چندان پیش می رود که خواننده سرانجام نمی فهمد که بالأخره چپها وغیرچپهای مورد بحث مظهرمقاومت وقربانیِ سرکوب و استبداد هستند یا زمینه سازسرکوب و متهمین به مشارکت درآن؟! پیچاره چپ که گویاهمیشه خدا محکوم است که هم مرغ عزاباشدوهم مرغ عروسی!
بحث برسرآن نیست که همه آن چه که اودراین به صحرای کربلا زدن های خود می گوید نادرست است. مثلا آن چه که او درمورد حمایت دوسازمان سنتی(حزب توده وسازمان اکثریت) ازرژیم و عواقب فاجعه بارآن درتثبیت موقعیت استبداد و تشدید سرکوب وتضعیف موقعیت چپ و اپوزیسیون می گوید،حرف پرتی نیست .حتامتأسفانه آنچه که درمورد همکاری برخی ازافراد این جریانات بادستگاه های امنیتی رژیم بویژه درمورد حزب توده گفته می شود،اگرکه بهمه اعضاء این سازمان ها تسری داده نشود ومقاومت اکثریت بدنه دربرابرآن رهنمودهای فاجعه باررهبری را نادیده نگیرد،نیزواقعیت دارد.بنابراین واکنش هائی ازاین دست به مقاله فرج سرکوهی که بخواهداین "لغزش های" استراتژیک را ولاجرم ضرورت برخورد با ریشه ها و بنیاد های آن گونه رویکردها را بی اهمیت کند، خود نیزبه نوعی تعیین نرخ درمیان دعوا و درحکم فراافکنی متقابل است. و بنابراین ازاین زاویه تهاجم وخشم این دسته ازمنتقدین به نوشته فرج سرکوهی وارد نیست. و بدترازآن تهدیدضمنی او به دادگاهی کردن، حتاخارج ازاستانداردهای رایج اپوزیسیون است.درواکنشی دیگر شاهدیم "راه توده" که هنوزهم با جان سختی ازرژیم وهمان سیاست های گذشته حزب توده دفاع می کند، درپیک نت، چماق تهدید وافشاء را به حرکت درآورده است. ومعلوم نیست که واردکردن کسی که خود درگذشته ای نه چندان دوردرشورای مرکزی انصارحزب اله و اصحاب چماق جای داشته، به این معرکه چه محلی ازاعراب دارد.
بااین همه شیوه برخورد فرج سرکوهی با مسأله کشتارزندانیان سیاسی یک برخورد دوگانه و ابزارگونه است.او درحالی که تم اصلی نوشته خود رامحکوم کردن سکوت روشنفکران دربرابر قربانیان این فاجعه اعلام می کند وبه چرائی آن می پردازد، ناگهان بایک معلق زدن یقه خود قربانیان را می گیرد وعملا خود آن ها را( باورها واهداف آنها را)متهم قلمدادمی کند وبه محاکمه می کشد. اگرمنطق خود نویسنده را درنظربگریم،درنوشته اش می گوید انتظارهمذات پنداری و درونی شدن ابعاد این جنایت،برای بازتابانیدن درعرصه هنری یک امر دستوری نیست و انتظارفوری هم دراین مورد نمی توان داشت.وبهمین دلیل ظاهرا سکوت روشنفکران، صرفنظرازعدم شکل گیری همذات پنداری، مورد انتقاداوست والبته درست هم همین است.یعنی برای محکوم کردن جنایت و دفاع ازحق بیان عقیده وبیان وحیات شهروندان دستگیرویاقربانی شده لازم نیست که الزاماانسان با فرددستگیر ویاقربانی شده هم فکروهم ذات باشد. بااین همه این مسأله اصلی درنوشته وی بصورت حاشیه ای باقی مانده ومکث اصلی او روی دلایل عدم وقوع همذات پنداری است وبا تاخت برروی همین بسترلغزنده است که ازخود موضوع دورمی شود تاجائی که نوشته اوبیش ازآن که ادعانامه ای علیه جنایت 67 باشد،علیه طرفداران سوسیالیسم ،علیه کمونیسم و طرفداران مبارزه طبقاتی وبطورکلی قربانیان فاجعه تبدیل می شود.آن ها متهم باین جرم می شوند که گویا بدنبال آلترناتیوسوسیالیستی، بهشت کارگری وجامعه بی طبقه بوده ومخالف دمکراسی هستد!. ولابدباین دلایل خویشاوند جمهوری اسلامی! باخمرهای سرخ مقایسه می گردند.ورشکستگان به تقصیروحاملین کابوس های هولناک خوانده می شوند.کشتارشده گان شهریور67 میراث بران ناخواسته سازمان های درهم شکسته عنوان می گردند.وباین اعتبار می توان گفت که حتا افشاگری علیه حزب توده و اکثریت هم نه ازحبِ علی بل که ازبغض معاویه و به مثابه ابزاری برای پیشبرد مقصود مورداستفاده قرارمی گیرد.باین ترتیب او فاجعه تابستان 67 و انتقاد به سکوت روشنفکران را به میدان کارزارتصفیه حساب ایدئولوژیک وسیاسی باکسانی وجریاناتی قرارمی دهد که ازقضا خود سوژه این سرکوب هستند ودرزمره قربانیان آن فاجعه. درگرماگرم معرکه او حتا نه بطورضمنی،به تبلیغ و ترویج یک رویکرد معین ایدئولوژیک ونظریات یک گروه معین می پردازد.نگارنده این سطوردراینجا برای پرهیزازسقوط به دامچاله فوق قصد ورود ونقد این رویکرد راندارم. تمرکزم دراین نوشته روی شیوه پرداختن به موضوع است وخاطرنشان می کنم که همین میل مفرط به نرخ گذاری روی کالای خود درمیانه راه است که دفاع ازقربانیان فاجعه راعملا به عنوان ابزاری برای دفاع ازنظرات معین تنزل می دهد.البته بدیهی است که آقای فرج سرکوهی حق دارد ومی تواند نظرات خود را مستقلا وخیلی صریح در زیرتیترمتناسب بااین موضوع مطرح کرده و به نقد همه گرایشات ودسته بندی ها به پردازد.اما قراردادن تصفیه حساب ایدئولوژیکی وسیاسی باجریانات مخالف خود درزیرتیتر دفاع از قربانیان 67 و علیه کسانی که خود قربانی آن فاجعه بشمارمی روند نادرست است.
درنتیجه جابجائی موضوع و نقش دوگانه و متضادی که نویسنده بخود می گیرد، آقای فرج سرکوهی فراموش می کند که همین "نیروهای سنتی"،که درجای خود بسیارهم قابل نقدهستند،همواره علیه رژیم استبداد جنگیده اند وقربانی داده اند.بویژه بخش رزمنده وغیرسازش کارآن وهمه آنها هم بطوریکدست طرفدارحاکمیت تک حزبی ویا بورژوائی انگاشتن دمکراسی نبوده اند.علاوه براین که آن ها درفاجعه مورد بحث درصفوف نخستین قربانیان قرارداشته اند، اززمان وقوع فاجعه تا بامروزهم ،آنها،یعنی همان هائی که او ورشکستگان به تقصیرهمه جانبه می نامد،با تمام نیرو وتوان خود درصف نخست برای درشکستن سکوت سنگین پیرامون آن فاجعه بوده اند(به عنوان شاهدی براین مدعا می توان به کتابهای انتشاریافته دراین مورد و نیزبه تلاش ها وآکسیون های افشاگرانه درطی این سال هانگاه انداخت).همین طورنمی توان منکرشد که درطی این مدت، یکی ازوظایف تعطیل ناپذیرآنها دفاع ازحقوق زندانیان ودگراندیشان بوده است. چنان که به عنوان نمونه درمورد رهائی خود وی ازدهان گرک درزمان رفسنجانی، پس ازانتشارنامه اش درخارج ،نباید فراموش کند که نقش این"نیروهای سنتتی" برای درهم شکستن توطئه سکوت و ناکام ساختن آن نقشه اهریمنی دستگاه اطلاعاتی رژیم کم نبود. پس نقدا واقعیت این است که باهمه اشکالات وارده،همین نیروهای ورشکسته موردنظرایشان،پیگیرترین بخش صفوف دفاع ازدمکراسی وحقوق بشررا به عهده داشته اند.بهمین دلیل قلمِ نقد برای آنکه ازجاده انصاف دورنشود باید همواره این واقعیت ها را درنظرداشته باشد
خلاصه کنیم:دریک کلام نمی توان درموردمناقشه موردبحث هم بصورت وکیل مدافع قربانیان فاجعه ظاهرشد وهم درحکم قاضی برای متهم کردن قربانی وبه محاکمه کشیدن باورهای او. چنین کاری کانونی شدن فاجعه به مثابه یک یک تراژدی ملی راتحت الشعاع خود قرارمی دهد.مسأله کانونی دراینجا دفاع ازحقوق انسانی قربانیان است صرفنظراز باورهای داشته ونداشته اشان. بی آن که بخواهیم حق کسی را برای نقد و حسابرسی کردن از نیروهای سیاسی خدشه دارکنیم .درمورد مسأله مورد بحث-یعنی محکوم کردن آن فاجعه وسکوت برقرارشده حول آن- نکته کانونی آنست که بدانیم لازم نیست برای دفاع ازحقوق دیگران الزاما با آنان همذات شد. برعکس جاانداختن اصل دمکراتیکِ دفاع بی قید وشرط ازحق آزادی بیان واندیشه و.. است که راه را برای قرارگرفتن فاجعه تابستان 67 برتارک یک تحول دمکراتیک وازاین طریق ورود آن به عرصه خلاقیت های هنری وادبی می گشاید.
2006-11-01-85-08-10
www.taghi-roozbeh.blogspot.com