Wednesday, September 19, 2007

نقدی برمقاله "تعرض وتدافع درجنبش کارگری"
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

اخیرامطلبی تحت عنوان فوق ودرستون سرمقاله های سایت"سلام دموکرات" با امضای پرچم سرخ درج شد که نگاهی به آن برای مشاهده آنچه که درمیان برخی نیروهای چپ می گذرد،بی فایده نیست
گرچه این مقاله با نقل قولی بجا وگویا ازمانیفست کمونیست شروع شده وای کاش توصیف انتقادی مارکس درموردنظام عقیدتی"سوسیالیست ها وکمونیست های انتقادی-تخیلی"هم که دربخش دیگری ازمانیفست آمده به آن اضافه می شد،تا درمجموع تصویرکامل تری ازوظیفه اصلی وبنیادی کمونیست ها درنزد بنیان گذاران سوسیالیسم علمی وتفاوت ماهوی اش باآنچه که شماری ازمدعیان سوسیالیست وکمونیست انجام می دهند آشکارترمی شد.آنچه مانیفست کمونیست درمورد این نوع سوسیالیست ها ومدعیان کمونیستی می گوید چنین است:"درنزدآنان جای عمکرداجتماعی را باید کشف وشهود خودشان بگیرد، ... وجای تشکل تدریجی پرولتاریا بصورت طبقه را یک سازمان اجتماعی من درآوردی.تاریخ آینده جهان برای اینان،چیزی جزتبلیغ واجرای طرح های اجتماعی شان نیست."
اما چه فایده!بکرات دیده وخوانده ایم که این گونه مدعیان سوسیالیسم با وجود اینکه این سخنان عمیقاانقلابی وساختار شکنانه مانیفست را بارها و بارها خوانده وتکرارکرده و می کنند،هیچ گونه تعمقی درآنها نکرده وبا طرح سرسری وکلیشه وارآن، هم چنان به عملکرد عمیقا فرقه ای خود-که مانیفست درحقیقت ادعانامه ای علیه هرگونه فرقه گرائی( قراردادن،طرح های من درآوردی دربرابرمبارزه وجنبش واقعی وهم اکنون جاری طبقه کارگردرمقابل چشمانمان) است،هم چنان ادامه می دهند.گوئی که نقل های برگرفته شده ازمانیفست که خود مقاله آن را اثری دوران سازمی نامد،فقط بدرد آذین بندی مقالات می خورند واین که درزیرلوای آن،"طرح های اجتماعی" خود ساخته را پیش ببریم.ومعلوم هم نیست چه اصراری داریم که یافته ها وبعضابافته ای خودمان وفرقه امان را- صرفنظرازاین که تاچه اندازه سست وبی بنیاد باشند یا نباشند-بجای طرح مستقل آنها،درزیرتیتراندیشه های مانیفست ومارکس و.. بخواهیم بخورد دیگران بدهیم. بگمان من ادعاهای مطرح شده دراین مقاله هیچ ربطی به مانیفست ندارد،سهل است که دربیگانگی ودرتضاد با آن هم قراردارد.برای نشان دادن شفاف تر چنین تضادی بودکه درادامه نقل قول های مقاله پرچم سرخ،عبارات ذکرشده دربالا را هم به آن اضافه کردم تا درپرتومجموعه آن معلوم شود تاچه اندازه ادعای مقاله نویس درانتساب استنتاجات خود به مانیفست کمونیست،می تواند صحت داشته باشد.
مقاله مزبوربراستی یک نمونه برجسته ای است ازآن گونه شیوه ها که با وجود حک کردن کلام مارکس برپیشانی خودوالبته بصورت یک تعارف صرف،مشحون ازادعاهائی است که آشکارا درمغایرت کامل با جهت گیری مانیفست قراردارد وتاآن حد که بدون اغراق کل نوشته را بصورت یک متن سراپا متناقض وبحالت ناسخ ومنسوخ درآورده است؛ که درآن هربخشی ابطال کننده بخش دیگراست .اینک چندنمونه برای اثبات ادعای فوق:
درهمان ابتدای مقاله اذعان می شود"درنگرش مارکس کمونیست ها بخشی از جنبش طبقه کارگر هستند،آنها منافعی جدااز منافع پرولتاریا ندارند.کمونیست ها بخش پیشرو جنبش کارگری و محرک جنبش به پیش اند،از لحاظ تئوری مزیت کمونیست ها به توده کارگران این است که آنها به شرایط،جریان و نتایج کلی جنبش پرولتری پی برده اند"؛وباوجود آن که درپاراگراف بعدی می خوانیم که "دردیدگاه مارکس کمونیست ها روشنفکرانی نیستند که تئوری انقلابی را به طبقه کارگر انتقال می دهند،آن ها بخشی از جنبش کارگری هستند که در تئوری و پراتیک پیشرو جنبش قرار می گیرند.در واقع برای مارکس تمایز بین روشنفکر تئوریک با کارگر پراتیک اساسا وجود نداشت"؛ ولی مقاله نویس درست درادامه همین بحث دریک حرکت آکروباتیکِ تماشائی و محیرالعقول نتیجه می گیرد" اما پیشرو بودن کمونیست ها در جنبش کارگری صرفا مربوط به تسلط انها به تئوری انقلابی نیست و باید خود را در شکل پراتیک مبارزه طبقاتی اثبات کند.به عبارت دیگر تشکیلات،مطالبات و پراتیک کمونیست ها در جنبش کارگری باید با تشکیلات،مطالبات و پراتیک توده کارگران متفاوت باشد"!
پس باین ترتیب ما یک پراتیک توده طبقه سروکار داریم، ویک پراتیک مختص کمونیستی،وبهمین سیاق مطالبات وتشکیلات جداگانه ای برای هرکدام ازآن ها!
براستی باین نوع نتیجه گیری ازگزاره نقل شده ازمانیفست چه نامی جزشعبده بازی وبیرون کشیدن کبوتر اززیر شب کلاه خود می توان نهاد؟! درچندسطرجلوتر می گوید مارکس تفاوتی بین کمونیست ها وروشفنکران با توده کارگران قائل نبوده و کمونیست ها بخشی ازجنبش کارگری هستند، و...من اضافه می کنم این سخن دیگرمانیفست را که آنها هرگزکشف وشهود خود وسازمان های من درآوردی خود را دربرابرسازمان یابی کارگران به مثابه یک طبقه قرارنمی دهند؛ بااین همه درست درچند خط بعد نتیجه می گیرد که پیشروان وکمونیست هاباید سازمان وتشکل ها ومطالبات جداگانه خود را داشته باشند! وباین ترتیب خواننده را هاج وواج دربرابراین دوگزاره متضاد و مانعته الجمع قرارمی دهد.
بدنبال استنتاج ضرورت این جدائی نظری وسازمانی، نوشته دربخش بعدی خود تلاش می ورزد که برای باصطلاح مدلل کردن ادعایی من درآوردی اش پایه های نظری لازم را فراهم آورد که آنها هم بنوبه خود، هم بلحاظ قوت استدلال سخت سست وبی پایه هستند و هم بدلیل تناقضات آن با سخنانی که ازمانیفست نقل قول کرده است:
درسطوربعدی می خوانیم:"کارگران به دلیل هژمونی ایدئولوژیک سرمایه داری در مبارزه خود انگیخته خود قادر به فرارفتن از آگاهی صنفی-اتحادیه ای که آگاهی خاص مبارزه تدافعی است نمی باشند.مبارزه تدافعی مبارزه ای است که در صورت پیروزی هم چهارچوب های جامعه بورژوایی را در نمی نوردد و در نهایت تنها رفرم هایی را به بورژوازی حاکم تحمیل می کند"(مقاله نویس البته روشن نمی کند که روشنفکرانی تااین درجه انقلابی و تااین درجه از برخوردار ازخلوص ،برخلاف توده کارگران،چگونه ودرکجاتوانسته اند این چنین ازتاروپودایدئولوژی سرمایه داری برهند وازکدامین کره برمانازل گشته اند!).
باین ترتیب معلوم می شود که درنزد کسانی که مقاله بیانگرعقایدآنهاست،حکم پایه ای مارکس درمورد ظرفیت وتوان رهائی بخش طبقه کارگرازبنیاد برآب است ومعلوم می شود طبقه کارگر برای رهائی خود نیازبه منجی ورهاننده دارد.وتمام تلاش های نظری مارکس برای نشان دادن ظرفیت های نهفته در این طبقه به مثابه گورکن نظام سرمایه داری وبه پایان برنده نظام طبقاتی بیهوده است.دربهترین حالت آنها فقط می توانند شاگردان خوبی باشند برای آموختن ازاستادان ورهبران خود. ونه آنطورکه مارکس می پنداشت آموزگارخود نیازبه آموزش دهنده دارد.درکانئاتِ چنین بینشی، فردکمونیست نخبه ای است که درجائی بیرون ازمتن توده طبقه کارگر قراردارد وکسی است که حامل قوه سحرانگیز رهبری ونجات دهندگی است. وکمونیست کسی نیست که عمکرداجتماعی اش دربطن پیکارهای طبقاتی کارگران ودرپیوند با آن معنا ووجود واقعی پیدامی کند.
نوشته دراهمیت بخشیدن به نقش کمونیست ها(که بناگزیرباید اساسا ازجنس روشنفکران انقلابی باشدو برفرازسرطبقه) تنها به اکتشافات فوق بسنده نمی کند وباتازاندن اسب تخیل ودریک کشف بی بدیل، نقش ومبارزه آنها را مبنا و شاخص تعیین کننده برای روشن کردن خصلت تعرضی وتدافعی جنبش عنوان می کند(وحتا برهمین اساس خصلت تعرض وتدافع جنبش اوائل انقلاب بهمن رامورد بررسی قرارمی دهد).مطابق این یافته ها(ویابافته ها؟!)،جنبش توده کارگران بخودی خود همواره خصلت تدافعی دارد مگرآنکه عصای سحرآمیزموسی براین دریا فرودآید وراه گذربه بهشت موعودگشوده شود.براستی معلوم نیست که چگونه مطالبات ومبارزه اخص وجداگانه صدها وحتا هزاران کمونیست متشکل شده درکمیته های مخفی،می توانند به تنهائی خصلت تدافعی و تعرضی یک جنبش را تعیین کنند! واین یافته با کدام یک ازمبانی نظری وعملی تجربه جنبش سوسیالیستی خوانائی دارد؟ گوئی این مشی تئوری موتورکوچک وموتوربزرگ و متعلق به مشی دوران چریکی است که باردیگربه سخن درآمده است، والبته این باربا لباس عاریتی کارگری، وچقدرآشنا !
مقاله دربخش دیگری با یکسان گرفتن سندیکا و سندیکالیسم وتحت لوای آن،به کم اهمیت کردن مبارزات صنفی ومعیشتی-یعنی مبارزات جاری و فراگیرتوده های کارگری-و منتسب کردن آن به رویزیونیسم برنشتاین وکاتوئسکی پرداخته و عملا جنبش معیشتی ومطالباتی کارگران را تخطئه کرده است. درحالی که برهرعقل سلیمی روشن است که کارگران همواره براساس نیازهای عاجل وبیواسط خود به حرکت درمی آیند وبر بسترمبارزه برای تحقق مطالبات بیواسطه واتحادیه ای خود به کسب تجربه وآگاهی پرداخته و توان فراتررفتن ازوضعیت موجود را درخود می پرورانند.وتنها براین بستراست که می توان با جنبش توده ای ارتباط برقرارکرد و برهمین پایه است که می توان سطح مطالبات را ارتقاء داد.تردیدی نیست که کارگران پیشرو وهمه کمونیست ها-وهمه آنهائی که یپکارطبقاتی کارگران درسطوح گوناگون را بعنوان بخشی ازپیکارخودعلیه سرمایه می دانند،درتقویت این مسیروشتاب دادن به روند مبارزه طبقاتی- چه درحوزه نظری وچه عملی- نقش مهمی دارند. دراین معنا نه میهمانی وجود دارد ونه میزبانی.جنبش کارگری ازهمه امکانات خویش وازجمله روشن فکران انقلابی وپیشرومتعلق به خودنیزبهره می گیرد،اما نه بشیوه متداول جامعه طبقاتی وبانهادی کردن سلسه مراتب و شکاف های آن درساختارهای خود. ازقضا روشنفکران "کمونیست"دربیرون ازطبقه همانطورکه تجربه بیش ازسه دهه درکشورخودمان نشان داد،بدون آمیختن با جنبش طبقه کارگرراه بجائی نمی برند.همانطورکه کارگران نیزبی اتکاء به تجربه وآگاهی تاریخی وهمبستگی با پیشروان وعناصرآگاه خود قادرنیستند همه ظرفیت های نهفته درخود را به فعلیت برسانند.بنابراین مسأله نه در جدائی ودرتقابل قراردادن این دو،بلکه دقیقا درضرورت بهم آمیختن آنها،یعنی فائق آمدن برشکافی است که بین فعالین ومدعیان کمونیستی،ومبارزات طبقاتی واقعا موجود، وبین تئوری وپراتیک وجود دارد.شکافی که همواره با انواع و اقسام تئوری های انحرافی والبته ماهیتا بورژوائی،توجیه ولاپوشانی شده ومی شود.اگرزمانی این شکاف درستایش مشی چریکی ونبرد های حماسی روشنفکران جداازتوده کارگران، وجایگزین کردن نقش بی همتای چریک قهرمان توجیه می شد،اکنون می توانددرتئوری متشکل کردن نخبگان روشنفکرو کمونیست درکمیته های مخفی جداگانه، بازتولید شود. نخبگانی که با یدک کشیدن مطالبات انتقالی،و تعرضی بودن مبارزه اشان وانجام مبارزه مخفی(که گوئی فی نفسه دارای فضیلت بوده و مستقل از شرایط وتوازن نیرو دارای ارزش ذاتی است!) وداشتن توان(ایزدی) رهبری و...دیواری به پهنا ودارازی دیوارچین بین آنها و توده بی سروپای کارگران برافراشته شده است! درهرحال با هیچ تئوری ورنگ ولعابی نمی توان به تکه تکه کردن کارگران وازجمله تفکیک جداگانه کارگران به" پیشرو وپس رو" پرداخت. بی تردید،نفی ونقد این جداسری هیچ ربطی به بی توجهی به جایگاه ونقش پراهمیت فعالین و پیشروان آگاه درجنبش کارگری و نیزدرنظرگرفتن اهمیت فعالیت مخفی درکنارفعالیت های علنی ندارد.مسأله اصلی دقیقا درنوع رابطه بین دواست.آن چه که مااکنون بخصوص دروضعیت پراکندگی وگسست های موجود سخت به آن نیازداریم،برطرف ساختن شکاف بین فعالین و توده کارگروگسترش دامنه مقاومت توده ای کارگران وایجاد همکاری بین همه مدعیان کارگری، درکنارپیشبردمبارزه نظری ودیالوگ است.
کمونیست بودن مدالی نیست که کسی بخود ویا بدیگران بدهد. عملکردکمونیستی به معنی واقعی وهمه جانبه خود می تواند تنها درمتن صفوف مبارزاتی کارگران ودرپیوند با مبارزات آنها وتبدیل شدن به بخشی ارگانیک ولاینفک ازآن ها،برقراری پیوند متقابل بین آگاهی ومبارزه عملی و تلاش برای تقویت مبارزه طبقاتی درراستای تحقق خود حکومتی واستقرارجامعه ای آزادوتهی ازطبقات صورت گیرد. قرارگرفتن کمونیست ها بیرون ازمبارزه توده کارگران، درحکم قرارگرفتنشان دربیرون اززیستگاه طبیعی خود ومحکوم شدن به پژمردگی و مرگ است ودفاع ازآن بجزدفاع ازبقایای مقاومت فرقه گرائی وتکه تکه کرد صفوف طبقه کارگرنیست. والبته همه اینها درتحلیل نهائی واکنشی است دربرابرشکوفائی جنبش های اجتماعی وطبقاتی وتلاشی است برای بدست گرفتن کنترل آنها واین درحالی است که وظیفه کمونیست ها فقط تقویت توان خودرهانی این جنبش ها ورهائی آن ها ازهرگونه قیدو بند الگوهای متأثرازسرمایه داری برای ممکن ساختن جهانی دیگراست.تمرکزقدرت دربیرون ازخود کارگران (وازتک تک آن ها)وبرفرازسرآنها،اعم ازآنکه درقالب دولت،حزب وسازمان وشخصیت و....چیزی جزتقلیدازساختارهای سلسه مراتبی جامعه طبقاتی نیست:" بزرگان تنها از آن رو بزرگ بنظر می رسند که ما ( جلو آنها) زانو زده ایم پس بگذار برخیزیم!".پس بگذاراندیشه دموکراسی مستقیم ومشارکتی،اعمال قدرت مستقیم ازپائین(یعنی بپاکردن" نه دولت" ونه به انباشت قدرت بیرون ازتوده ها)توسط تک تک کارگران،ازهم اکنون به راهنمای عمل کمونیستها وهمه کارگران تبدیل شده و شکوفاگردد. بگذارجنبش ها بدون آنکه تحت کنترل این یا آن ساختارحزبی وسازمانی وسلسه مراتب بوروکراتیک قراربگیرند،ولاجرم ازهویت جنبشی خود تهی گردند، بربالندگی خویش بیافزایندبگذارکه کمونیست ها وسازمان ها ونوع سازماندهی ها، بافاصله گرفتن ازکیش هژمونی طلبی، ساختارها واهداف خود را با این هدف رهائی بخش انطباق دهند.بگذاربااین ایده متعلق به جامعه طبقاتی و البته سخت ریشه داردرجنبش های سوسیالیستی دوقرن گذشته وداع کنیم که گویا ابتدا عده ای ارروشنفکران انقلابی و سخت سازمان یافته و معتقد به آرمان کمونیستی،به نیابت ازکارگران، بتداسواربردوش توده ها قدرت رابه چنگ می گیرندوسپس دریک روزفرخنده آن را داوطلبانه تسلیم توده ها می کنند!(همان که امروز نیزدربرابرچشمانمان درونزوئلا صورت می گیرد) وچنان که دیدیم واتفاق افتاد قدرت وقتی ازکف جنبش ربوده شد،ازهمان هنگام ودرست ازهمان لحظه ازگوهرسوسیالیستی خودتهی گشت وتجربه نزدیک دوقرن گذشته هم نشان داد که برنده نهائی چنین داوی کدام طبقه است.آری،تحت هیچ شرایطی،اعم ازاظطراری وغیراظطراری، این قدرت حتا درقالب نمایندگان واقعی (نمایندگان خود مختاروخارج ازکنترل دایمی) نباید ازچنگ توده ها وافراد آزادمتعلق به جوامع سوسیالیستی خارج شود.
کارعظیم مارکس بیش ازهرچیز،درنشان دادن ظرفیت خودرهانی طبقه کارگربود .اونشان داد که تنها آنانندکه توان رهائی خود وبشریت ازچنگال بربریت و مناسبات استثماری وبنای جامعه نوین وبدون طبقه را دارند وبدست خود. شعارهای نه خد ا،نه شاه،نه میهن،یعنی رهائی ازچنگ سه جادوی اسارت آور نظام های طبقاتی،همواره شعارهائی بوده اندعلیه نمادهای قدرت بیرون کشیده شده ازدست مردم وکارگران. بنابراین برخلاف تمامی طبقات دیگرکه نظام ایدئولوژیکی آنها متکی بربدنه بی شعورورهبران باشعور می باشد(وما درکشورخود بخوبی باانواع فرآورده های آن هم چون رمه وچوپان ودربدترین حالت آن ولایت ولی فقیه برافرادصغیرویا امت وامام آشنائیم) والبته ظاهرا باجلوه های دیگر آن دراشکال مدرنترهم چون حزب وکارگران پیشتار وکارگران پس تازکمترآشنائیم ویاکمتربدان حساسیم. اما این فقط براهمیت مبارزه برای تقویت هسته اصلی اندیشه رهائی بخش سوسیالیسم می افزاید.درهرحال مارکس کارگران را درتمامیت خود و درقامت یک طبقه دارای ظرفیت خودرهان وقادربه خود حکومتی توصیف می کند.به محض آنکه این توانائی به گزیدگانی ولوازکارگران اتلاق شود،ازهمان لحظه بورژوازی کمند خودرا برجنبش کارگری افکنده وازهمان زمان آفت ازخود بیگانگی سایه خود را برجنبش کارگری گسترانده است. برهمین اساس بودکه تجربه کمون پاریس،وشکل گیری کمونارهاواعمال قدرت کارگران ازپائین وایده درهم شکستن ماشین دولتی بجای تصرف آن، وجایگزین کردن آن با آنچه که مارکس آن را دولت طرازنوینی ازجنس خود حکومتی ودرحقیقت "نه دولت"می نامید،تااین اندازه مورد توجه وی قرارداشت. ازهمین رو لازم است همواره تأکید کنیم که وظیفه وعملکرد اصلی کمونیست ها وشاخص آن، دقیقا وابسته به نقشی است که آن ها درهرلحظه برای تقویت وفعلیت یافتن توان خودرهانی وخود حکومتی کارگران وبرای تبدیل شدن آنها بصورت یک طبقه و شکوفا ساختن دموکراسی مستقیم و مشارکتی،بعهده می گیرند. واین البته درتضاد ماهوی با منزلت های اقتباس شده ازکائنات نظام بوروژائی وتمکین کردن به ساختارهای سلسه مراتبی آنها، نظیرمقوله رهبری کننده و رهبری شونده وزائده سازی طبقه کارگرتوسط حزب(آنهم یک حزب) وحاکمیت حزب(آنهم یک حزب) بجای حاکمیت طبقه کارگرویا ستایش ازنظم مبتنی بردولت ودولت سالاری تحت عنوان دولت کارگری و.. قراردارد. کمونیست ها نمی توانند برخورداری خویشتن ازنابرابری های اجتماعی وآن چه را که می توان بهره مندی ازمزایای شکاف طبقاتی و اجتماعی و ازجمله تقسیم کارفکری ویدی نامید،بعنوان تاجی برسر،درخدمت شکوفاکردن جنبش سوسیالیستی که علیه چنین امتیازات طبقاتی است قراردهند. برعکس آن ها باندازه ای کمونیست هستند و می توانند کمونیست باشند که ازهم اکنون درمسیرمبارزه علیه کلیه امتیازات طبقاتی وکلیه ارزش های سلسه مراتب بورژوازی باشند.همانطورکه مانیفست تأکیدمی کند،مشخصه اصلی کمونیست ها دردومحورخلاصه می شود:یکی دردفاع آنها ازمنافع مشترک مجموعه پرولترهای ملت های گوناگون و دیگری نمایندگی منافع مجموعه جنبش. ودرست بهمین دلیل اعلام می داردکه کمونیست ها هیچ حزب خاصی دربرابردیگراحزاب کارگری نیستند.آنان منافعی جدازمنافع کل پرولتاریا ندارند و اصول فرقه ای ی خاصی را علم نمی کنند که جنبش پرولتاریائی را مطابق آنها قالب بگیرند.
*****
پس شاخص اصلی فعالیت کمونیستی آن است که آنها هرگزهدف وفعالیت اصلی خود را به سطح این یا آن حزب ومنافع اخص این یا آن بخش ازطبقه واین یا آن گرایش تنزل نمی دهند،بلکه آنها درهمه حال و درهرحزب ووابسته به هرگرایشی که باشند قبل ازهرچیزازمنافع عمومی مجموعه طبقه وتقویت صفوف آن ها حمایت می کنند.آن ها همواره منادیان اتحاد صفوف طبقه ومنافع عمومی مجموعه جنبش پرولتری هستند ونه منادی تجزیه وپراکندگی آن.
دقیقا براساس همین راهبرد است که اکنون ودرشرایط پراکندگی صفوف کارگران،دفاع ازهمکاری گرایشات گوناگون مدافع جنبش پرولتری برای تقویت صفوف هم بسته کارگری حول مطالبات مشخص وبیواسط کارگران نظیر،حق تشکل های مستقل(باپذیرش تنوع آن) ومطالبات معیشتی به مثابه وظیفه کمونیستی تنها راه برون رفت ازوضعیت کنونی است.والبته قرارندادن نطرات و وگرایشات اخص خویش دربرابرمنافع عمومی هرگزبه معنی این نیست که این گرایشات باید نظرات ومنافع اخص خویش را کناربگذارند وبرای آن مبارزه نظری وعملی نکنند.آنچه که طلب می شود همانا اولویت منافع عمومی متعلق به مجموعه طبقه برمنافع اخص متعلق به خویش است.واجتناب ورزیدن ازقرار گرفتن این منافع اخص دربرابرمنافع اعم، وازجمله قرارگرفتن آن به عنوان پیش شرط همکاری ومبارزه مشترک،همه نیروهای مدافع طبقه کارگر.
-2007-09-19 28-06-86
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Monday, September 10, 2007

دغدغه های ابراهیم یزدی درمورد جنبش دانشجوئی

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

ابراهیم یزدی خطاب به گروهی از دانشجویان انجمن های اسلامی و تحکیم وحدت: مراقب نفوذ ورخنه لائیک ها درانجمن های اسلامی باشید!

اگرازکسی که قبلا این خبر ونام گوینده این سخنان را نخوانده ونشنیده باشد،بخواهید حدس بزند که این عبارت راچه کسی گفته است،واگرباوفرصت بدهید که طی 21 سؤال نام گوینده را کشف کند،احتمالا ناموفق خواهد شد.چرا که ذهن اوبرای یافتن پاسخ،بطورطبیعی نخست درچهارچوب کسانی که بیشترین بهره مندی ازوضعیت موجود و وظیفه پاسداری ازآن را برعهده دارند به تکاپو خواهد افتاد:او به ترتیب ازخامنه ای ونمایندگان وی دردانشگاه ها تا احمدی نژاد ومقامات امنیتی سرشناس نام خواهدبرد.سپس سراغ باصطلاح اصول گرایان اصلاح طلب هم چون رفسنجانی و کروبی و... خواهد رفت.پس ازآن بدنبال عناصر واپس گراتردرمیان اصلاح طلبان حکومتی سابق هم چون بهزاد نبوی و محسن میردامادی از مجاهدین انقلاب اسلامی وجبهه مشارکت خواهد رفت و تازه وقتی پس ازپایان 21 امین سؤال باو گفته شود که این عبارت ازتراوشات آقای ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی،این تشکل پرمدعاوبا قدمت 40 ساله ومدعی اپوزیسیون بودن است،بخود خواهد آمد.او بامرور ذهن خود بخاطرخواهد آورد،که ظهورکابوس یک دولت مستبد و مذهبی درکشاکش انقلاب بهمن، که هم چون بختکی گلویمان را به چنگ گرفت وشروع بفشردن کرد،محصول نفرین خدایان آسمانی نبود.بلکه به یک تعبیر تراوشی بود ازآن چه درکوزه وجود داشت و ازجمله ریشه درتلاش های بی وقفه و تخدیرکننده سالیان دراز این جماعت درمیان نسل جوان. کسانی که حتا به باورهای لیبرالی خود رحم نکرده و مدام به آن خیانت کرده اند.تلاش برای بومی کردن لیبرالیسم درکشوروعبوردادن آن ازمنشورباورهای مذهبی،معجونی طرازنوین ازقماش این لیبرال های وطنی-مدافعین 28 ساله یکی ازسیاه ترین حاکمیت استبدادی تاریخ این کشور- بوجود آورده که احتمالا دربزدلی و پشت کردن به موازین اولیه دموکراسی که هیچ،حتا به باورها ومنافع تاریخی طبقه خود،درهیچ کجای دنیا نظیری برایشان پیدانخواهید کرد.باین ترتیب بود که این لیبرال های وطنی بامشارکت خود درزایمان یک حکومت فاشیستی-مذهبی نقش ویژه داشته و باافتخارازمشاوره دادن به خمینی درپاریس تا پذیرش اولین مأموریت تشکیل دولت تحت فرمان ولی فقیه وتاخوش خدمتی های کنونی برای بقاء جمهوری اسلامی به خدمات خود ادامه می دهند.
اصل خبررا روزنامه اعتماد به تفصیل در13شهریور86 نوشت ودرروزنامه اینترنتی میزان هم درج گردید. دراین جا مروری داریم به مهم ترین فرازهای این تراوشات:
جمعی از اعضای شورای مرکزی و عمومی انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه صنعتی شاهرود به همراه تعدادی از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه هنر در ادامه دیدارهای سیاسی خويش با حضور در منزل دکتر ابراهيم یزدی با دبيرکل نهضت آزادی ايران ديدار کردند*.
دراین دیداروی باارائه تصویرواژگونه ای ازتشکل های دانشگاه "علامت صداقت نیروهای غیرمذهبی را رها کردن انجمن ها دانست وادعا کرد به محض ورود نیروهای غیرمذهبی به انجمن های اسلامی، بهانه به مخالفان هرگونه فعاليت دانشجوئی داده می شود که به انجمن ها ضربه بزنند"
دراین جا البته او دست به جعل واقعیت زده است:چرا که این لائیک ها ونیروهای چپ نیستند که گویا درصدد ورود واشغال این انجمن ها هستند.برعکس عموما این انجمن های با اتیکت اسلامی هستند که دربسترفضای عمومی و تحولات اجتناب ناپذیر جامعه ودانشگاه دچارتحول شده وبادورشدن از توهمات مذهبی به خیل لائیک ها پیوسته و به ضرورت اصل جدائی دین وهرگونه ایدئولوژی ازدولت به مثابه یکی ازمؤلفه های بنیادین دموکراسی پی می برند.واقعیتی که خود وی درجای دیگری از افاضاتش، آن جا که می گوید دراین شرایط حفظ دین به مانند نگهداشتن ذغال داغ درکف دست است،به آن اذعان می کند.
دربخش دیگر:"شما- انجمن های اسلامی و تحکیم وحدت-که ازتبارروشنفکردینی هستید،مراقب رخنه نیروهای ضدمذهبی و غیرمذهبی به انجمن ها باشید".
دراین جا آشکارا او نعل وارونه می زند.هرکس که درفضای تحولات دانشجوئی باشد،بخوبی می داند که اکنون مدتهاست که تلاش عمده نیروهای چپ ورادیکال باهرگرایشی،درچهارچوب جنبش فراگیردانشجوئی صرف متمایزکردن صفوف خویش باگرایشات دیگر می گردد. وازقضا آن چه که خواب حضرات لیبرال ازقماش یزدی را آشفته کرده همین روند روبه نضجی است که درسطح جنبش دانشجوئی جریان دارد.
درجائی دیگر ازسخنانش وی باادعای این که زبان توده مردم مذهبی است، اضافه می کند که "در زمان رژيم گذشته ما با یزیدی خواندن شاه از چپ ها که شاه را فاشيست می خواندند، بهتر با جامعه ارتباط برقرار می کردیم."
برکسی پوشیده نیست که این همان استدلال پوسیده ودیرآشنائی است که ازدیربازدرمیان جریانات گوناگون سیاسی-مذهبی(بارویکرد به مذهب به مثابه یک امر ایدئولوژیک وسیاسی)،ازخمینی و شریعتی گرفته تا مجاهدین و نهضت آزادی و .... وجود داشته است.متنها دراین میان متولیان اصلی وتاریخی مذهب یعنی قشر روحانیت و نماینده اش خمینی بدلیل داشتن امتیازات معین ازجمله امکانات و ید طولا درتحمیق توده ها، توانست گوی سبقت را ازاین رقبابرباید. واکنون گرچه حاکمیت سالها است که آن ها را بیرون ازقدرت ودرپشت اتاق انتظارنگهداشته است، اما آنان باوجود گذاشتن پا به سن کهولت،هنوزهم امید خویش را به بازشدن در و نشستن روی یک یا چند صندلی درگوشه ای از سرسرای قدرت ازدست نداده اند.
درجای دیگرمی گوید"درشرایطی که بيشترين فشار ها و برخورد ها با جامعه و دانشجويان تحت لوای دين صورت می گیرد، حفظ عنوان دینی بودن بسيار سخت است و مانند نگه داشتن زغال داغ در کف دست است ، اما با انگيزه الهی می توانید و بايد نام دين را در اين شرايط سخت حفظ کنيد". دراین جا او نه فقط درچهره کاتولیکی مؤمن ترازپاپ وکاسه ای داغ ترازآش ظاهرشده که عرض وطول، وپیچ و خم عمامه اش شانه به شانه آیت اله ها می ساید،بلکه هم چنین درهیأت حریصی پراشتها ظاهرگشته که دردفاع ازیک دستمال- انجمن های اسلامی به مثابه ارثیه پدری- حاضراست قیصریه را به آتش بکشد وکل افتخارات ضداستبدادی چنددهه دانشجویان مبارز رابه ثمن بخس بفروش رساند وچه حقیرانه!
چنان که ملاحظه می کنید ابراهیم یزدی درشرایط حاکمیت یک استبداد بی امان مذهبی-که ازقضا رسالت اخص اش اثبات این سخن تاریخی فرزانه ای است که دین را درحکم افیون جامعه عنوان کرد- مهم ترین دلهره اش بباد رفتن دین ومذهب دانشجویان است(اوبه دین هم چون ابزاری همانند تسمه نقاله نیازدارد.به عنوان سکوئی برای سوارشدن بردوش مردم وپرش بسوی قلمرو قدرت .آن هم درحقیرانه ترین شکلش.یعنی یافتن جائی درگوشه ای ازسرسرای قدرت برای آویختن شال و کلاه خویش). دراین دیدارماهیچ سخنی اززبان دیبرکل این جریان درمورد شرایط خطیر اوضاع سیاسی ووظایف مهمی که بردوش جنبش دانشجوئی سنگینی می کند نمی بینیم.برعکس شاهدیم که مهم ترین دغدغه وی را خطرازدست رفتن خلوص مذهبی انجمن های اسلامی وضرورت حفظ آن تشکیل میدهد.گوئی که نه استبدادبی امان یک دولت مذهبی،بلکه این گسترش لائیسیسم درجامعه وجنبش دانشجوئی است که خطرمبرم کنونی را تشکیل می دهد. باوجود آن که او درجمع دانشجویان ِ دست چین شده و همسو با خود سخن می گوید،اما بااوج گرفتن یاوه گوئی هایش، آش آنقدرشورمی شود که علی قلی زاده سخنگوی انجمن اسلامی دانشگاه شاهرود، که درواقع نگران انزوای تشکل خود است، وارد صحبت شده و می پرسد که آیا با حفظ هويت دینی و مذهبی انجمن ها،ديگر تفکرات به عنوان مهمان تا حدی که به انجمن ها ضربه نزنند،می تواننددر انجمن ها حاضر باشند؟(اودرحیات خلوت خود داردعینا همانگونه عمل می کند که سردمداران جمهوری اسلامی دراوائل بقدرت رسیدن خویش دربرابررقبای خودعمل کردند:هدایت سکان کشتی ازما وپادوگری ازآن شما!).ابراهیم یزدی وقتی متوجه می شود که بند را آب داده ورعایت دستورالعمل های مذهبی-امنیتی اش مستلزم برقراری یک تفتیش عقاید همه جانبه درانجمن هاست، باجمع کردن دست وپایش می گوید، لازم به تفتیش عقاید نیست؛ اما نباید افراد غيردینی را به عنوان شورای مرکزی و پيش نماز انتخاب کرد!.
بدیهی است که دانشجویان دیدارکننده، صرفنظرازاین که دارای اعتقادات مذهبی باشند یا نباشند-اگرمی خواستند به سنت درخشان مبارزات ضداستبدادی دانشجویان درطی چنددهه گذشته و اکنون ِآن وفاداربمانند، می بایست جواب دندان شکنی به یاوه های این کاسه داغ ترازآش می دادند. ولی متأسفانه چنین نشد وآن ها به جنبش دانشجوئی وسنت درخشان دانشجوئی که ازسوی چنین کسی مورداهانت و دستبرد قرارمی گیرد، بدهکارماندند.مشکل بتوان کسی را که مستقیما این یاوه ها را بشنود و دم برنیاورد، مدافع جنبش دانشجوئی به شمارآورد.هیچ مصحلت ومنافعی نمی تواند توجیه کننده چنین سکوتی دربرابرچنین اراجیفی باشد.آیا این بخش ازدانشجویان می خواهندعلیرغم عملکرددردناک سالیان گذشته وآموزه های آن ،هم چنان درنقش تسمه نقاله اصلاح طلبان و این حضرات برای شرکت در مضحکه "انتخابات" و تحقق سودای پایان ناپذیرشان برای سهمیم شدن درقدرت باشند؟! آیاآنان خود را دربرابردوراهی هولناک والبته غیرواقعی یا تمکین به"فرادستی"نیروهای رادیکال ویا پیوستن مجدد به مارش مجدد اصلاح طلبان برای شرکت درمضحکه نمایش انتخاباتی توسط استبداد حاکم وباوساطت دلالانی هم چون یزدی ها قرارداده اند؟!
درپایان این نوشته،این پرسش مهم نیزمطرح است که براستی دلیل چنین تراوشاتی اززبان دبیرکل این جریان دراین مقطع زمانی،یعنی درشرایطی که حکومت دینی دراوج بربریت وخشونت وهم چنین دراوج انزوای خویش بسرمی برد، چیست؟ در پاسخ کوتاه به این پرسش می توان به دوعلت اصلی اشاره کرد:
نخست آن که، با تشدید فضای سرکوب واعمال ولایت مطلقه توسط جناح حاکم،تمامی نیروهائی که گوشه چشمی به قدرت و گرفتن سهمی ولوکوچک از آن دارند، وبهمین دلیل بندنافشان به حاکمیت وصل است، بنا به غریزه فرصت طلبی وعلیرغم وجود روندمعکوس درمیان مردم،برغلظت گفتمان مذهبی خویش افزوده اند.
علت دوم ومهم تررا می توان ازلابلای سخنان ابراهیم یزدی دردیداربا دانشجویان انجمن های اسلامی دریافت.آن جا که برای مستدل کردن هشدارش"به تجربه برگزاری 16 آذرتوسط دفترتحکيم وحدت" اشاره می کند که برطبق ادعای وی نیروهای موسوم به مارکسيست نشان دادند که احترامی برای ديگرعقايد قائل نيستند البته پرداختن به این که چرا ایشان درمیان دعوانرخ تعیین کرده وانجمن های اسلامی رابه عنوان برگزارکننده اصلی مراسم 16 آذرمعرفی می کندواین که چراباوجود پشت کردن مستمروآشکارایشان وحزب متبوعشان به محتواوپیام این رویدادتاریخی، خود راهم چنان متولی انحصاری آن می پندارد،واین که تلاش وی برای انجام دوپینک سیاسی،جهت احیاء مواضع ورشکسته درصفوف جنبش دانشجوئی ازچه عاملی نشأت می گیرد،خارج ازحوصله این نوشته بوده وجملگی بخشی ازوظایف وعملکرد ارتجاعی این جریان ونیروهای همسو با آن را درشرایط کنونی تشکیل می دهد.
باین ترتیب علت اصلی برانگیختگی یزدی را باید دربرآمد"مارکسیست ها"ومدافعان سوسیالیسم درجنبش دانشجوئی دانست که درطی سال های اخیر بویژه درمراسم برگزاری پرشکوه16 آذروطرح شعارهای رادیکال وازجمله آزادی وبرابری اجتماعی برجستگی خاصی پیداکرده است.برآمدی که درآن دانشجویان اجازه ندادند که ابراهیم یزدی تریبون متعلق به آنان را مصادره کرده و درخدمت سوداها و اهداف خود بکارگیرد.ازهمین روست که وی وهم مسلکانش تا این درجه خشم آگین وبرانگیخته به مقابله با جنبش دانشجوئی مستقل،ضداستبدادی وضد امپریالیستی،آزادیخواه وبرابری طلب برخاسته اند. وبرای انجام این مهم،چه باک ازقرارگرفتن درکنارحاکمیت سیاه جمهوری اسلامی!. اما او و هم چنین حامیان دانشجویش به دلیل کوته بین سیاسی و طبقاتی اشان قادربه درک تحولات اتفاق افتاده ویا درشرف وقوع نیستند:بهم پیوستن جویبارهای تشکیل دهنده آن شط خروشانی که با شکست توأمان شعارها و ادعاهای "اصلاح طلبی و عدالت خواهی" خاتمی واحمدی نژاد به عنوان دوبازوی نظام حاکم،درحال فراهم شدن هستند.برچنین بستری نه فقط مبارزه علیه نظام طبقاتی و برای عدالت وبرابری اجتماعی که تاریخا ازخود ویژگی های جریان چپ ورادیکال محسوب می شود،و شخص ایراهیم یزدی نیزدرجای دیگری ازهمین درافشانی های خود بدان اذعان دارد،بلکه هم چنین پیش برد سنت درخشان مبارزه قاطع علیه هرگونه استبداد وازجمله علیه دولت واپسگرا و تاریک اندیش مذهبی حاکم ودریک کلام مبارزه برای دموکراسی همه جانبه و رادیکال نیزاساسا بردوش مدافعان سوسیالیسم-این متحدین ومدافعان طبیعی کارگران وزحمتکشان- قرارگرفته است.
2007-09-10-86-06-19
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*-این دیداریکی ازمجموعه دیدارهای این دانشجویان با افراد و جریانات سیاسی اصلاح طلب ازجمله حجاریان و تاج زاده و هادی قابل و.. بود که شاه بیت سخن همه آنان درمورد شرکت فعال دانشجویان درانتخابات مجلس آینده بود که دراین میان سخنان ابراهیم یزدی درضدیت با نیروهای چپ ازهمه شاخص تربود
.

Thursday, September 06, 2007

درباره قرارگرفتن احتمالی سپاه پاسداران درلیست تروریستی
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

انتشارگزارشاتی برای قراردادن نام سپاه پاسداران درلیست سازمان های تروریستی، ازجمله اخبارمهمی بود که مدتی قبل روزنامه های واشنگتن پست و نیویورک تایمزبه نقل ازمقام های دولتی آن را باصطلاح درزدادند.مطابق این گزارشات،گرچه هنوزچنین سیاستی به مرحله نهائی تصمیم گیری نرسیده ومباحثه حول آن درمیان دولتمداران آمریکا جاری است، اما پرده ازتلاش ها و اقداماتی برمی دارد که دراین راستا درجریان است.بطوری که کاخ سفید ومقامات وزارت خارجه پس ازانتشارچنین خبرحساسی که بارتاب گسترده ای نیز درسطح جهان پیداکرد و موجب واکنش تندی ازجانب رژیم ایران گردید( ازجمله تهدید متقابل آمریکا ازسوی سرتیب صفوی فرمانده سابق سپاه پاسداران)، نه فقط آن را تکذیب نکردند بلکه شروع کردند به شاخ وبرگ دادن و طرح سیستماتیک آن دررسانه های خود وفراترازاین به انتشارگسترده وهمزمان اخباررسمی( به نقل ازارتش آمریکا) درمورد حضورونقش گسترده سپاه پاسداران درعملیات جنگی عراق وکشته شدن سربازان آمریکائی درعراق دراین رابطه.ازجمله دریک مورد مدعی حضور 50 نفرکارشناس سپاه پاسداردرعراق وبرای آموزش چریک ها شدندو براساس برخی گزارشات دیگر،فرماندهان ارتش آمریکا براین نظرند که اکثرسربازان آمریکائی توسط شبه نظامیان شیعه و سلاح های ارسالی رژیم ایران کشته می شوند.
برپایه گزارشات انتشاریافته دامنه مشاجره ومباحثه درمیان هئیت حاکمه آمریکا بیش ازآن که مشاجره درباره اصل قضیه باشد درباره نحوه به اجرادرآوردن و زمان بندی ومرحله بندی این تصمیم است،که به آن باید، تلاش برای آماده سازی افکارعمومی را هم اضافه کرد. بعنوان مثال یکی ازاین گونه مباحثات حول این مسأله دورمی زند که آیا بهتراست گام به گام جلوبرویم(مثلاباشروع ازسپاه قدس) ویا آن که ازهمان ابتدا کل سپاه را هدف قراردهیم؟.
برخی ازمفسران وناظران سیاسی طرح چنین اقدامی را غیرمنتظره دانستند وبرخی هم درصورت تصویب شدن،عملاآن را به طورضمنی ویاحتا آشکارا درحکم اعلام جنگ با جمهوری اسلامی وبعنوان یک پیروزی برای جناح جنگ طلب درهیئت دولت آمریکا عنوان کردند. البته در این ارزیابی رگه هائی ازواقعیت وجود دارد اما چنان که درزیرخواهیم دید نه همه واقعیت:
نگاهی به سیربحران درطی یک سال گذشته نشان دهنده آنست که انتشارچنین خبری را نباید چندان غیرمترقبه دانست به چهار دلیل:
نخست آن که ازمدت ها قبل دولت آمریکا بطورسیستماتیک وروزافزون برادعاهای خود مبنی برنقش رژیم ایران وسپاه پاسداران وازجمله سپاه قدس درناامنی عراق افزوده است که معنایش آن بوده وهست که آمریکا عملا به رژیم وافکارعمومی جهان اعلام می کند که درعراق خود را به نوعی درحال جنگ با سپاه(ودولت ایران) می داند. دوم آن که نگاهی به سیاست های امریکا درشورای امنیت دربرابرسیاست هسته ای ایران و مفاد و روند صدورقطعنامه های تحریم ایران نشان دهنده آن است که که ازهمان گام های اول ردپای فشردن گلوی رژیم ایران در دوعرصه،به مثابه دوشاهرگ حیاتی،مدنظر تنظیم کنندگان قطعنامه هابوده است:درعرصه اقتصادی مساله هدف گرفتن سرمایه گذاری درنفت ومسدوکردن مناسبات مالی با بانک های جهانی به عنوان شریان اصلی اقتصاد ودرعرصه قدرت سیاسی هم سپاه پاسداران به مثابه تکیه گاه وبازوی اصلی اقتدارنظام حاکم.سومین دلیل را باید درواقعیت فراافکنی دولت بوش نسبت به ناکامی عظیم وپردامنه عملکرد خود درعراق وازجمله استراتژی جدیدش درعراق ونیازبه سرشکن کردن آن به عاملی خارجی و فرعی دانست.والبته درکنارآن باید انگیزه مبادرت به افزایش تهدیدهاوانواع واقسام فشارهای سیاسی وروانی راهم درنظرگرفت که مطابق معمول دولت آمریکا درآستانه شروع مذاکرات خود با رژیم برای گرفتن امتیازهای بیشتربه آن متوسل می شود. وبالأخره چهارمین عامل راباید درراستای به بن کشاندن امکان مصالحه رژیم وآژانس دانست. تجربه چندسال گذشته نشان می دهد که هرگاه شانس و امکانی-چه ازکانال آژانس و چه مذاکره کننده گان اروپائی برای کاستن ازدامنه بحران فراهم می شود،دولت آمریکا بلافاصله با ضدحمله خود آن را خنثا می کند. بویژه اگردرنظربگیریم که هدف مانورهای رژیم ایران،ایجاد شکاف بین بلوک 5+1وبین آژانس و شورای امنیت وکانالیزه کردن مجدد پرونده خود به آژانس است و درهمین رابطه توانسته با آژانس به توافقات مهمی دست یابد، به اهمیت اینگونه تلاش های دولت آمریکا،برای ناکام گذاشتن این سیاست پی خواهیم برد.
درمورد نظری که اقدام آمریکا را بطورضمنی به منزله اعلام جنگ به رژیم اسلامی می داند باید گفت، این درست است که مطابق دکترین بوش دولت آمریکا خود را درجنگ با تروریسم می داند و مطابق آن دولت آمریکا منتظرحمله آن نمی ماند و هرجا که دشمن را بیابد حمله پیسدستانه خواهد کردو حتا براساس این دکترین هرکشوری که به تروریست ها پناه بدهد(تاچه برسد که یک سازمان تروریستی اعلام شده بخشی ارگانیک ازوجوددشمن باشد)باندازه خود تروریست ها درمعرض حمله قرارخواهد گرفت.بااین وجود نباید فراموش کنیم که اولا جمهوری اسلامی سال هاست که کلیتش درلیست کشورهای شرو تروریستی قرارداردو بنابراین تأکید بربخشی ازآن نمی تواند فی نفسه نقطه کیفی جدیدی دراین روند محسوب شود،بجز، تأکیدی برای برجسته کردن همان سیاست و ثانیا همان عوامل بازدارنده ومشکلات برخاسته ازبحران یک جانبه گری درعراق وافعانستان که تاکنون مانع ازتهاجم به ایران شده است هم چنان عمل می کند(یکی ازدغدغه های فرماندهان ارتش آمریکا،عواقب ناگوارفرورفتن در باتلاق جنگ های عراق و افغانستان است که زمین گیرشدن آن، بشدت از توان مداخله اش درسایرنقاط بحرانی بالقوه ویابالفعل کاسته است). با درنظرگرفتن چنین ملاحظاتی است که نمی توان صرف تصویب آن را الزاما معادل اعلام جنگ مستقیمی به رژیم بشمارآورد. گرچه بی تردیدباید آن را به عنوان گام مهمی درفراهم کردن بسترجنگ درنظرگرفت.
بااین همه طرح نکات فوق به معنای بی اهمیت انگاشتن سیاست قراردادن سپاه درلیست سیاه- درصورت تصویب شدن- نیست بلکه به معنای آن است که اهمیت آن را باید درجنبه های دیگری جستجوکرد:
تأکید برتمرکزحول سپاه پاسداران به منزله بازوی اصلی اقتداررژیم،وباتوجه باین که درجمهوری اسلامی سپاه دارای نفوذ کلان وروزافزونی درعرصه های نظامی، سیاسی واقتصادی(حتا دست اندازی به پروژه های نفت و گاز) وامنیتی(حتا کنترل پروژه های هسته ای واماکنی که تأسیسات هسته ای درآن ها قراردارند)،و با درنظرگرفتن نقش و قدرت عمل سپاه درمنطقه وبطوراخص درعراق،نشان دهنده آن است که دراستراتژی دولت آمریکا سیاست تغییررژیم هم چنان پا برجا بوده وعطف به سپاه راباید به مثابه یک تاکتیک و گام مهم ومشخصی درراستای این سیاست کلی بشمارآورد. تاکتیکی که درآن تضعیف ونهایتا درهم شکستن سپاه به عنوان بازوی اصلی اقتداررژیم مورد هدف قرارگرفته است. همانطور که درعرصه فشردن شریان اقتصادی رژیم نیزاقدامات وگام های مشخص وملموسی را باهدف ممانعت ازسرمایه گذاری ومراودات مالی وبانکی دربرابرخود قرارداده است. بعبارتی دیگر می توان گفت،که درشرایط کنونی دولت آمریکا درغیاب امکان استفاده از اهرم مداخله نظامی گسترده برای تحقق استراتژی تغییرحکومت، برآن شده تا بشیوه جدید والبته درازمدت تر،آن را دردوعرصه مهم شریان اقتصادی(نفت وگازوشبکه بانکی) ونیروی سپاه به مثابه تکیه گاه اصلی رژیم پیش ببرد. وباین اعتبار می توان آن را تاکتیک جدیدی درارتباط با استراتژی تاکنونی، بشمارمی آورد،که ترکیبی است ازفشارهای روبافزایش سیاسی،اقتصادی ونظامی ونوعی جنگ کم شتاب.دولت آمریکا درهدف خود برای ایجاد اختلال درکارکردسپاه و نهایتاازکارانداختن آن،برمجموعه عواملی چون تشدید فشارهای تحریمی مشخص وکارساز درحوزه های سیاسی واقتصادی وتأمین اسلحه وفشارهای مالی وتنش هائی که درساختارقدرت وطبقه سیاسی واقتصادی حاکم برایران، بدلیل نقش روزافزون وانحصاری سپاه دربافت سیاسی و اقتصادی درحال گسترش است و هم چنین ایجادتنش بین نهاد ارتش و سپاه ونفرت وشکاف روزافزون بین مردم وسپاه بدلیل نقش مشهودو مستقیمش درسرکوب وشکنجه وغارت،حساب بازکرده است.
صرفنظرازاهداف فوق،نتایج عملی سیاست های آمریکا ازمنظردیگری نیزباید مورد توجه قرارگیرد: واقعیت آنست، همانطورکه درمورد عراق شاهد هستیم سیاست های اشغالگرانه آمریکا آشکارا موجب تقویت بنیادگرائ وافزایش نفرت هرچه بیشترمردم منطقه ازمداخلات آمریکا شده است. عروج مجدد طالبان سرنگون شده بربسترمبارزه علیه اشغال کشورنمونه بارزدیگری ازواقعیت فوق است.همین سیاست درجمهوری اسلامی هم با تشدید فضای امنیتی و نظامی موجب تقویت جناح فاشیستی ونظامی شده وبهمان میزان دستاویزی برای افزایش جو سرکوب و تشدید فشاربرنیروهای مستقل وگسترش دامنه فقروفلاکت فراهم ساخته است. درسایه چنین معادله ای است که منازعه و کشمکش هر دوسوی ارتجاعی قطب بحران با تقویت مواضع همدیگر،قطب سوم ومستقل جنبش آزادی،برابری و ضدامپریالیستی را درمنگنه روزافزونی قرارداده ومی دهد. بااین همه درهم شکستن سیکل معیوب فوق ونقش آفرینی قطب مزبور بی تردید،تنها راه رهائی ازگرداب مرگبارفوق است. نباید فراموش کنیم که رودخانه خروشان از بهم پیوستن جویبارها وگره خوردن آن ها باهم پدیدارمی شود:ازآن هزاران رشته مقاومت و مبارزه ای که هرروزوهرساعت درهرگوشه وکنارکشورشاهدش هستیم. 2007-09-06-86-06-15

www.taghi-roozbeh.blogspot.com