Wednesday, May 16, 2007

فرانسه یک بستر ودورؤیا!

تقی روزبه
Taghi_roozbeh@yahoo.com

درفرانسه هنوزنبرد به پایان نرسیده است
تحولات وجهت گیری های عمومی کشور فرانسه وپی آمدهای آن -چه بسوی چپ و چه به سوی راست- بلحاظ تأثیرگذاری درسایرکشورهای اروپا ودیگرنقا ط جهان،همواره دارای اهمیت بوده است.ازهمین رونتیجه رقابت انتخاباتی اخیرفرانسه که بسود جناح راست و نماینده آن سارکوزی تمام شد، به مثابه چرخشی براست واگردقیق تر بگوئیم به راست ترموردتوجه قرارگرفته است. درواقع راست میانه که سال ها قدرت را بدست داشت این باربا چهره ای راست ترواردمیدان رقابت شد و پیروزانتخاباتی گردید که درآن 85 درصد مردم فرانسه شرکت کرده بودند. بوش و بلر، سرشارازپیروزی،ازاولین کسانی بودند که باوتبریک گفتند و کاخ سفید اعلام داشت که درانتظارهمکاری بیشتروسازنده بین آمریکا و فرانسه-یعنی یکی ازموادبرنامه ای سارکوزی دردوره رقابت انتخاباتی- است. درهرحال همواره تحولات فرانسه درمقاطع حساس به مثابه برش مناسبی برای بازبینی روندها و تحولات جهانی وضعف ها ویا نقاط قوت جنبش ها ونیروهای چپ درسطح قاره مغتنم شمرده می شود.وازهمین رو بهره گیری ازچنین فرصت هائی ازسوی طرفداران سوسیالیسم،برای درک دقیق تروضعیت دارای اهمیت است.
درنگاهی به این برش قبل ازهرچیز سه مؤلفه بیش ازعوامل دیگرخود را نشان می دهد:
1-تداوم تعرض نئولیبرالیسم و جناح راست سرمایه داری علیه کارگران و کلیه زحمتکشان علیرغم تشدید بحران های آن.
2-کارکرد نظام انتخاباتی معمول جوامع بورژوائی ومیزان کارآئی آن در کشاندن مردم درمقیاس گسترده به عرصه رأی همگانی و یادموکراسی پارلمانی ِ تحت کنترل بورژوازی.
3-پراکندگی نیروهای چپ ونفوذ اندک آن ها دررأی دهندگان وبویژه درمیان کارگران و زحمتکشان.
بی شک بررسی ونقد جامع محورهای فوق ازمنظرمدافعان برابری اجتماعی وبرپاکننده گان جهانی دیگر،امر دشواری است که تنها می تواند بامشارکت گسترده مدافعان آن بویژه درخود فرانسه صورت گیرد، تا نهایتا بتوان ازآن درس ها وتوشه های لازم را بر گرفت. نوشته حاضرتلاش دارد تاآن جا که درگنجایش یک مقاله وبضاعت نویسنده است،به گوشه هائی ازآن به پردازد. درحالی که بررسی دقیق ترجمع بندی تحولات اخیردرفرانسه هم نیازمند اشراف بیشتربردقایق تحولات وهم مشارکت گسترده ترصاحب نظران است.
درطی سال های گذشته با فروپاشی اردوگاه شرق ویکه تازشدن آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت حاکم برجهان،بویژه با روی کارآمدن نومحافظه کاران ورویکرد یک جانبه گرائی و حمله به عراق، تلاش زیادی توسط امپریالیسم آمریکا برای کنترل بیشتراروپا وتبعیت آن ازسیاست های دولت آمریکا بعمل آمد. دراین میان با توجه به رویکرد دولت های فرانسه و آلمان درمورد جنگ عراق که دراساس،مقابله با یکه تازی ویک جانبه گرائی دولت آمریکا و تقویت مواضع امپریالیسم اروپا بشمارمی رفت،نومحافظه کاران آمریکا،سخن از اروپای پیروجوان به میان آوردند وکوشیدند که با تقویت کفه اروپای باصطلاح جوان اروپای پیررا که ائتلاف آلمان و فرانسه ثقل آن را تشکیل می دادمنزوی سازند.گرچه زمین گیرشدن وشکست آمریکا درعراق که لرزه به اندام امپریالیسم آمریکا به مثابه قدرت هژمونیک وپرمدعای سرمایه داری افکند ودامنه امواجش سبب منزوی شدن بیش ازپیش بلرمتحد وفادارآمریکا دراروپا، وکله پاشدن دولت های پروآمریکائی اسپانیا و ایتالیا وناکامی درپروژه مورد نظرکاخ سفید گردید،بااین همه سیررویدادها ازمسیردیگر،توانست تاحدی ضعف وفتوردولت آمریکا وافت شتابان سرکردگی آن را جبران کند.ازمیان این "سایررویدادها"،صرفنظرازسربلندکردن رقبای جدید وتازه نفسی چون چین و هند درعرصه های اقتصادی و روسیه ازجهت سیاسی ...، می توان به دوعامل هم گراکننده اشاره کرد:نخست عامل مقطعی وبرانگیزاننده سیاست های ارتجاعی جمهوری اسلامی دردست یابی به سلاح هسته ای(درکنارکره شمالی)، که نیازاروپا به دولت آمریکا بعنوان نیروی نگاهبان نظم جهانی را خاطرنشان ساخت ودیگری عامل اساسی تر تحول ساختاری مربوط به جهانی سازی نئولیبرالیستی که ویروس واگیرآن ازمدت ها پیش دامن کشورهای اروپائی راگرفته بود.قبلا این رویداددرآلمان صورت گرفته بود که نتیجه آن بقدرت رسیدن راست دموکرات مسیحی- ودرنتیجه تقویت همگرائی آلمان و آمریکا- بود. پیش ازآن حزب سوسیال دموکرات آلمان که دررأس قوه مجریه قرارداشت تا آنجا که توانست راه پیشروی نئولیبرالیسم را هموارکرد وسپس درنیمه راه قدرت رابه رقیب تازه نفس خود واگذارکرد و بدترازآن دریک ائتلاف شوم تاریخی-شوم برای تاریخ سوسیال دموکراسی- بعنوان متحد جناح راست بورژوازی درتکمیل وظیفه تاریخی زدودن بقایای دولت رفاه، کابینه مشترکی تشکیل داد تا بقیه راه را درهمکاری با یکدیگر به پیمایند. وباین ترتیب میخ تازه ای برتابوب سوسیال دموکراسی کوبیده شد.الگوی سوسیال دموکرات های آلمان،همان الگوی بلربود که با مصادره شعارهای محافظه کاران و نئولیبرال ها وبزک کردن آن ها،توانسته بودیک دهه قبل درانتخابات انگلیس پیروزشود.تقبل وظیفه پیشبردسیاست های جهانی سازی نئولیبرالیستی بوسیله سوسیال دموکرات ها دربرخی کشورها،درشرایطی که عموما حاکمیت مستقیم جناح راست بورژوازی با مقاومت گسترده کارگران وزحمتکشان روبرومی شد،مضمون اصلی الگوی فوق بود. البته سمت گیری فرانسه دراین جهت به گونه ای متفاوت و ازطریق چرخش راست میانه به سمت راستِ افراطی وازنوع تعدیل شده آن صورت می گیرد.مضمون عمده واصلی این تحول،به نوعی پوست اندازی بورژوازی فرانسه درجهت انطباق با روندهای ساختاری سرمایه داری درفازجهانی سازی نولیبرالیستی است. شتاب بخشیدن به نئولیبرالیزه کردن جامعه فرانسه وخداحافظی با بقایای دولت رفاه و افزایش قدرت رقابت فرانسه دربازارجهانی ازاهداف عمده آنست.
تغییرآری، اما بکدام سو؟
درفرانسه تغییرودگرکونی بصورت یک امرضروری ومحسوس برای عموم مردم مطرح شده است.درنزدبورژوازی هدف عاجل همانگونه که اشاره شد، بهبود قدرت رقابتی سرمایه داران فرانسوی دربازارجهانی است که با حضوررقبای تازه وسبقت کردن شتابان نئولیبرالیزه شدن درشماری از کشورهای صنعتی، باخطرنزول نسبی مواجه شده است. اما برای بخش بزرگی ازمردم فرانسه این تغییرحاوی معنای دیگری است:حدود دوسال پیش آن ها به قانون اساسی اروپا-که رسمیت بخشیدن به اروپای نئولیبرال را بشارت می داد- رأی منفی دادند.سال گذشته تراکم بحران،موجب انفجارخشم وشورش گسترده جوانان محلات حاشیه نشین شهرهای بزرگ وازجمله فرانسویان خارجی تبارو شورش های گسترده آنان گردید. پس نیازفرانسه به جراحی وتغییرات ساختاری ازهردوسو احساس می گردد و کشمکش ها و بحران های سالیان اخیررا باید منازعه بین این دو رؤیای متفاوت بشمار آورد.
ازیکسو مبارزه عموما دفاعی اکثریت بزرگی ازکارگران وزحمتکشان وجوانان فرانسوی برای حفظ خاکریزهائی چون 35 ساعت کاردرهفته و بیمه های اجتماعی ویافتن شغل و تضمین آینده است که با دفاع ازمطالبات آزادیخواهانه و سنت های دموکراتیک بجا مانده ازانقلاب فرانسه تقویت می گردد.وازسوی دیگرتعرض بورژوازی فرانسه برای ارزان ترکردن نیروی کار وتقلیل سهم آن ازارزش افزوده که اساسا درقالب شعارهائی چون کاهش مالیات( سرمایه داران) وکاستن ازهزینه های اجتماعی دولت نظیربیمه های اجتماعی وشناورکردن ثبات شغلی وافزایش ساعات کاربیان می شود. سیاستی که دریک کلام به معنای تشدید استثماروکاستن ازساعات فراغت وسرشکن کردن بازهم بیشتر هزینه های عمومی بر دوش کارگران و کلیه مزدوحقوق بگیران وکسبه و تولید کنند گان خرد است.که البته همه این ها باالگوی ئوسعه نئولیبرالیستی نوع آمریکائی-انگلیسی(ریگانی-تاچری) وبا هدف افزایش سهم بورژوازی فرانسه دربازارجهانی پی گرفته می شود.این مضمون آن کشمکشی است که سال هاست فرانسه را دراروپا به کانون اصلی جدال فی مابین دو الگوی تؤسعه –الگوی تؤسعه به شیوه آمریکائی والگوی تؤسعه بسود ارتقاء سطح زندگی مردم زحمتکش وسهیم کردن آنان ازدست آوردهای رشد شتابان تکنولوژی نوین در دهه های اخیروباهدف گسترش ساعات فراغت کارگران، مبدل ساخته است. درواقع سبقت تحولات مشابه درپاره ای ازکشورهای مهم وصنعتی دیگراروپاوجهان،تحت عنوان اصلاحات اقتصادی با هدف انعطاف پذیرکردن نیروی کار،کاستن از هزینه های عمومی وباصطلاح کوچک کردن دولت باحذف پاره ای ازوظایف اجتماعی آن ونیزباانتقال پاره ای دیگر به بخش خصوصی وباین ترتیب کالائی شدن بیش ازپیش خدمات عمومی و نیازهای اجتماعی،کاستن ازمیزان مالیات بورژوازی،درکنارعواملی چون ظهورقدرت اقتصادی چین و هندو.. توان رقابت بورژوازی فرانسه وجایگاه آن را درسطح جهانی مورد تهدید قرارداده است.بورژوازی فرانسه با بهره گرفتن ازچنین وضعیتی وبابکارگیری مهارت و تردستی که درپدیده ای بنام سارکوزی سراغ دارد، تلاش کرده ومی کند که منافع اخص خود را به عنوان منافع عموم مردم فرانسه وانمود کند.باین ترتیب هنرقطب مخالف نیزمی توانست دراین امرخلاصه شود که تاچه حد قادراست نشان دهد،که این منافع اخص بورژوازی است که بنام فرانسه و مردم آن سخن می گوید وچرا هیچ ربطی به منافع عمومی نداشته و دربرابرمردم فرانسه قراردارد. هنری که متأسفانه درسطح لازم وجود نداشت.
مسأله آن است که بورژوازی علیرغم بهره گیری ازناسیونالیسم، بویژه دردوره جهانی سازی"وطن" ندارد.وطن او آن جاست که به سرمایه سود بیشتری می دهد وسود بیشترآنجاست که هم منابع و هم کارارزان وبدون حمایت های اجتماعی وجود دارد.واگربورژوازی فرانسه بخواهد بخشی ازسرمایه های کلان خود را در"وطن" سرمایه گذاری کند واگرقرارباشد فرانسه بخش بیشتری ازسرمایه های بورژواهای دیگرکشورها رابسوی خودجذب کند، این کاررا باید با کاستن ازسطح دستمزدکارگران فرانسوی وافزایش استثمارآن،وبا شعارکاربیشرودستمزدکمتر،به پیش ببرد.آری اگرلعاب های رنگین شعارهای بورژوازی فرانسه را به تراشیم درپشت آن به اهداف روشنی میرسیم که مضمونش چیزی جزکاستن ازمالیات صاحبان درآمدهای بالا،وافکندن بارهم بیشتر بارهزینه های عمومی بردوش کارگران وزحمتکشان ودرنتیجه کاستن ازدستمزد و سهم نیروی کارازارزش افزوده نیست.
دراینجا یک سؤال آزاردهنده وجود دارد که پاسخ می طلبد:اگرمضمون اصلی اصلاحات وعده داده شده جناح راست بورژوازی فرانسه سرکیسه کردن مردم است، بورژوازی چگونه می تواند درفضای آزاد انتخاباتی و درکشوری که مهد دموکراسی بشمارمی رود وباچنان سنت های درخشان انقلابی، نظرمساعد بخش های مهمی از کارگران وزحمتکشانی را که قراراست سرکیسه شوند،بسوی خود جلب کند؟بخصوص اگردرنظربگیریم که انتخابات اخیربا حضورگسترده 85%فرانسویان وباپیروزی جریانی همراه گردید که سال ها درقدرت بوده ولاجرم خود مستقیما مسؤل ومسبب بسیاری ازنارسائی ها وعوامل نارضایتی کنونی مردم است.این پدیده انتحاروسپردن چاقوی سلاخی بدست جلاد را براستی چگونه باید توضیح داد؟ بی شک این سؤال بغرنجی است که اگرنخواهیم پاسخ کلیشه ای وشعاری بدهیم،باید گفت که پاسخ آسان و حاضروآماده ای برای آن وجودندارد. نکات زیرهم نه بقصد پاسخ قطعی،بلکه پیش ازآن راهی برای یافتن پاسخ است.
قبل ازهرپاسخ مشخص به سؤال فوق باید بعنوان مقدمه ای ضروری برآن اشاره کنم که بی شک هیچ وقت سنگرانتخابات( ریاست جمهوری و پارلمان... )،زمین اصلی بازی برای چپ و نیروهای رادیکال نبوده ونیست. چرا که پیروزاین میدان ازقبل تعیین شده است. چپ تنها می تواند درمیدان اصلی خود-میدان مبارزات اجتماعی و طبقاتی که نبض آن عموما بیرون از بساط رسمی میزند بدرخشد. حتاباید اضافه کنیم که چپ تنها با تکیه برآن می تواند درمیدان انتخابات پارلمانی وغیرپارلمانی ِتحت کنترل بورژوازی، بسود اهداف خود وزحمتکشان شرکت کند. بااین وجود طرح حقیقت فوق نافی ضرورت بررسی مشخص دلایل پیروزی بورژوازی راست فرانسه نیست:
جناح راست توانست اولا شعار ضرورت تغییر را مصادره و خود را تنهانیروی قادربه آن معرفی کند و ثانیا با انتقادبه سیاست های راست حاکم-یعنی به بیلان کارتاکنونی خود- خود را به عنوان اپوزیسیون آن جا بزند(واین البته اوج شیادی و فریبکاری بورژوازی را نشان می دهد)و ثالثا با دادن شعارهای انحرافی وبا رنگ ولعاب اغفال کننده،نظیرگسترش توان رقابتی فرانسه و دامنه اشتغال ازطریق جذب وگسترش سرمایه گذاری ویاصدورکالا و نیزشعارهای انحرافی هم چون افزایش امنیت و مقابله با خطر مهاجرین-که گویا فرصت های اشتغال را ازچنگ کارگران فرانسوی می ربایند- به برنامه خود ظاهری فریبنده بدهد.با دادن چنین شعارهائی بود که سارکوزی توانست بخش مهمی ازآراء راست افراطی را(هم درمرحله نخست وهم درمرحله دوم)بسوی خودجلب کند،تا جائی که لوپن مدعی شد حریف، شعارهای اورا دزدیده است!.
عوامل فوق درکنارانحصاررسانه ای وعوامل پایه ای ترمربوط به بسترعمومی پیشروی نئولیبرالیزم درگستره جهانی ونیزضعف وجود بدیل متقابل ازجانب دیگر،توضیح دهنده علل کلی پیروزی جناح راست است.
بنظرمیرسد رازاصلی تعرض وپیروزی جناح راست بورژوازی فرانسه را باید در بهره گیری تردستانه ازشعارتقویت موقعیت فرانسه دربازاررقابت جهانی وپی آمدهای ادعائی مترتب برآن دید.شعاری که برواقعیت هائی هم چون افول سهم فرانسه دررقابت های جهانی وگران ترشدن تولیدات آن درمقایسه با سایرکشورها ونیزتکیه برعقل سلیم که شاهد نتایج وخیم چنین رقابتی بروضعیت خود است، استواراست.درواقع بورژوازی فرانسه دشواری ها وتهدیدهای برآمده ازروند جهانی سازی بشیوه نئولیبرالیستی ورقابت کلان سرمایه داران بایکدیگر برسطح زندگی مردم ومقابله بشیوه نئولیبرالیستی با آن را،یعنی نتیجه عملکردخود را،وسیله ای برای اقناع وتمکین افکارعمومی فرانسویان برای پیشروی شتابان تردرهمان مسیرقرارداده است.بدیهی است درچنین شرایطی مقابله با استراتژی جهانی سرمایه داری،متقابلا نیازمند یک استراتژی جهانی بدیل هست که بدلیل عدم بلوغ آن کفه توازن قوا بسود بورژوازی بهم می خورد.بااین همه تأکید براهمیت یک استراتژی جهانی برای مقابله با نئولیبرالیسم به معنای کم اهمیت انگاشتن نبردها و سنگربندی های دفاعی دراین یا آن کشورنیست.برعکس قرائنی وجود دارد که درفرانسه بدلیل وجود شکاف عمیق اجتماعی وصف آرائی های برآمده ازآن که نتایج رسمی انتخابات با نسبت54-46 درصد نیزمؤید آن است، انتظارمی رودبااجرائی شدن نخستین گام های سیاست های ضدکارگری وضد تضمین های اجتماعی،موج جدیدی ازمقاومت کارگران وجوانان برپاشود.همانطورکه اولین موج این مقاومت درپی اعلام پیروزی سارکوزی خود را نشان داد. گرچه بورژوازی طوق(وزنگوله)راقاپیده اماهنوزآن را بگردن گربه نیفکنده است.بااجرائی شدن سیاست های جناح راست بورژوازی،هیچ اطمینانی نیست که درصحنه واقعی جامعه،جای اکثریت و اقلیت شکننده رسمی وکنونی،جابجا نشود.گرچه بورژوازی راست همواره چماق اکثریت قانونی را برخ مردم ومعترضین خواهد کشید(وشاید هم خواهد کوبید)، اما این ادعا تغییری دراین واقعیت نمی دهد که نبض زندگی دربیرون ازپارلمان و نهادهای رسمی ودرخیابان ها ومحلات می زند.درفرانسه زندگی رسمی وقانونی بازندگی واقعی واجتماعی دوچاردوشقگی شده ودربرابرهم قراگرفته اند.اگرمضمون اصلی سیاست های بورژوازی سرکیسه کردن مردم است،که هست،واگرمردم بیرون ازدنیای پررمزورازو پرپیچ وخم ادعاهای رسمی،نه باچهره بزک کرده پشت تلویزیون ها وتالارهای سخنرانی،بلکه بادندان های تیزونیش های سمی نئولیبرالیسم مواجه می شوند، پس می توان نتیجه گرفت که فتح سنگر حقوقی هنوزبه معنای فتح سنگرهای حقیقی درخیابان ها و کارخانه ها ومحلات نیست.علیرغم ادعای بورژوازی که نتیجه انتخابات را ختم مبارزه اعلام کرده است، نه فقط نبرد هنوز به پایان نرسیده است، بلکه شاید بتوان ادعا کرد که نبردواقعی تازه شروع شده است.
اماباتکیه برکدام دلایل می توان گفت که نبردهنوزبه پایان نرسیده است؟:
الف-می دانیم که بورژوازی راست بخش قابل توجهی ازآراء بدست آمده را مدیون رأی کارگران و زحمتکشان است. این بخش ازکارگران و زحمتکشان که درشرایط آزاد رأی به اردوی دشمن خود داده اند،بعید است که با علم به این که دارند به دشمن خود رأی می دهند به آن رأی داده باشند. پس می توان پذیرفت که آن ها به نوعی دچار پندارهم ذات گرائی شده و براین باوربوده اند که بااین اقدام خود دارند ازمنافع عمومی خود-یعنی همان ادعای بورژوازی - دفاع می کنند.بنابراین می توان انتظارداشت که بخش هائی ازاین جمعیت باشروع اقدامات دولت و مشاهده نتایج عملی وعده های داده شده، ارپندارگرائی خود بیرون آمده وباترک اردوی نئولیبرال ها،به اردوی متقابل به پیوندند.
ب-نمی توان فراموش کرد که علیرغم پیروزی راست(والبته درعین شکننده بودن آن) ،جامعه فرانسه بطوربالفعل دچارشکاف بزرگی است که اکثریت مهمی ازکارگران وروشنفکران ودانشجویان وجوانان عاصی،یعنی بخش مهمی ازجمعیت آن که ازقضا بطورنسبی متشکل تر،آگاه تر ورزمنده تروحامل سنت های انقلابی فرانسه هستند می توانند خواب خوش بورژوازی دراعلام پایان مبارزه را به کابوسی تلخ تبدیل کنند.بی شک بورژوازی جهانی ونئولیبرالیسم بسادگی سنگرمهم بدست آمده درفرانسه را رهانخواهند کرد.اما جاده هم باندازه ای که آن ها ادعامی کند هموارنیست.این که سارکوزی پس ازپیروزی خود اعلام می کند که او رئیس جمهورهمه مردم فرانسه است، نمی تواند شکاف فوق را پوشیده نگهدارد.گرچه وی نهایت تردستی خود را برای پوشاندن این شکاف وبریدن سربا پنبه بکارخواهدگرفت.
ج-عامل سوم درارزیابی فوق را وضعیت خودویژه ای تشکیل می دهد که شکل گذاربه فازنئولیبرالیسم درفرانسه بخود گرفته است.درشماری از کشورهای سرمایه داری طبقه بورژوازی ناچارگردیده که زدودن بقایای دولت رفاه را توسط سوسیال دموکرات ها به پیش برد.نمونه آلمان که درآن نسبت به فرانسه تشکل های کارگری سازمان یافته تروالبته بهمان نسبت بوروکراتیزه شده تری وجود دارد، بهراه وجودیک حزب سوسیال دموکرات براست چرخیده ای که نفوذ زیادی بر تشکل های کارگری دارد،تاحدودی طی کردن مسیرنئولیبرالیزه شدن این کشور-درمقایسه با فرانسه را- آسان ترکرده است. ازاین روشاهد هستیم که دراین گونه کشورها، زدودن بقایای دست آوردهای دولت رفاه وورود به فازجهانی سازی نئولیبرالیستی با مقاومت ها و تنش های کمتری همراه است. اما طی همین فرایند درفرانسه به نحودیگری صورت می گیرد: یکی ازویژگی های کنونی تحولات فرانسه آنست که بورژوازی راست برآن شده تا خود رأسا این وظیفه تاریخی پوست اندازی را به پیش برد.باین اعتبارمی توان مدعی شد که علیرغم شکست انتخاباتی کمپ مخالفین ِتحولات نئولیبرالیستی(مرکب از مخالفین ولرم که انتقادشان معطوف به شیوه وآهنگ این سیاست است تاکلیت آن، و تا مخالفین رادیکال)، قرارگرفتن بورژوازی با چهره اصلی و روتوش نشده دربرابرمردم را باید بعنوان عاملی مثبت درشفاف شدن صفوف مبارزه ورادیکالیزه شدن جنبش مقاومت علیه جهانی سازی نئولیبرالیستی درفرانسه بشمارآورد.همراه شدن پیشبرد سیاست های فلاکت آفرین باحضورمستقیم خود بورژوازی راست درصحنه سیاست،همانطورکه نمونه محافظه کاران انگلستان نشان داد،هیچ وقت برای این بورژوازی خوش یمن نبوده است. این که سوسیال دموکراسی فرانسه(حزب سوسیالیست) نتوانست با چهره ای بقدرکافی رضایت بخش برای طبقه بورژوازی وقادربه پیشبردوظایف موردانتظارآن، وارد صحنه رقابت بشود را، باید به دلیل وجود مقاومت گسترده اکثریت بزرگی ازکارگران ولایه های پائین وجنبش های اجتماعی ازیکسو و خطرازهم پاشیدن پایگاه توده ای این حزب ازسوی دیگردانست،که خود امتیازی است برای جنبش مردمی فرانسه.ازاین روآسیب پذیری که درآلمان بدلیل بوروکراتیزه شدن بیشترتشکل های توده ای-طبقاتی ونفوذ سوسیال دمکراسی براین بوروکراسی دربرابر جنبش مقاومت علیه سیاست های جهانی سازی نئولیبرالیستی وجود دارد، درفرانسه گذاربه دوران پس ازدست آوردهای دولت رفاه را با دشواری ومقاومت بیشتر مواجه ساخته است.
این ویژگی درفرانسه را می توان درنقش بیشترجنبش های اجتماعی و خیابانی وبیرون ازمجاری رسمی و تشکل های بوروکراتیزه شده دانست.نقشی که موجب می شود تا کمتربه باید و نبایدهای نظم رسمی وحقوقی گردن بنهد واین آمادگی را داشته باشد که بجای تمکین کردن به قاعده بازی بورژوازی، قاعده بازی را خود را وارد میدان عمل کند.
چالش های چپ فرانسه
وقتی اززدن نبض جنبش ها واعتراضات درخیابان ها،کارخانه ها وحومه های شهر به موازات روند رسمی و جاری در کانال ها و سازوکارهای تحت کنترل بورژوازی سخن به میان می آید،نباید فراموش کنیم که این پدیده دوگانگی بصورتی دیگردرمورد رابطه نیروهای چپ واین جنبش ها نیزکمابیش صادق است:چپ های سنتی و شناسنامه داروچپ هائی که بیشتربا ایدئولوژی ونظرات رادیکال خودشناخته می شوند تا با پایگاه اجتماعی وپیوندعمیقشان با جنبش های نوین،وجودگسست و شکاف بین چپ واین جنبش ها را به نمایش می گذارند. واقعیت تلخی است که متأسفانه جریانات با نام ونشان چپ ویا جریانات رادیکال چپ درفرانسه نتوانسته اند خود رابا تحولات طبقاتی واجتماعی-ازجمله تغییروتحولات نیروی کاروگسترش حوزه های مبارزه به عرصه ها و به میان لایه های جدید اجتماعی دردودهه اخیرهماهنگ کنند. همانطورکه قبلاهم اشاره شد ضرورت نوسازی و تغییربرای همه جریانات مطرح شده است.
گسست فوق را می توان بطورخلاصه درسه عرصه مشاهده کرد:
الف-درندیدن تحولات ساختاری نیروهای کاروطبقه کارگر.برطبق این تحولات نقش روبه افزون بخش های نوینی ازطبقه کارگرومزدوحقوق بگیر درکنارکاسته شدن ازاهمیت بخش های سنتی وقدیمی آن،گسترش کارگران موقت وغیررسمی و...وتغییرات حاصل شده دراشکال سازمان یابی وعمل اجتماعی، جملگی باعث شده است که پایگاه اجتماعی چپ ها هم چون چرم ساغری خشکیده وخشکیده ترشود و آن هابیش ازپیش ازآن جا رانده و ازاین جا مانده گردند.
ب- درندادن اهمیت لازم به جنبش های اجتماعی چون زنان وجوانان ومحیط زیست وضدجهانی سازی ومهاجرین وایفاء نقش فعال تربرای صلح وعلیه جنگ افروزی امپریالیستی و...
ج-عدم انطباق مشی وساختار خود با الزامات مبارزه علیه جهانی سازی نئولیبرالیستی وبی توجهی به تدوین یک استراتژی اروپائی - جهانی درانطباق باآن وازجمله گسترش همبستگی منطقه ای و جهانی بعنوان یکی ازملزومات اصلی مبارزه علیه نئولیبرالیسم وجهانی سازی سرمایه دارانه.نباید فراموش کرد که درشرایط جهانی سازی شتابان نئولیبرالیستی،نمی توان با تکیه صرف بریک استراتژی بومی ودرسطح ملی به مقابله مؤثر با آن پرداخت.
درهرحال اگرآن ها می توانستند برگسست های خود نسبت به جنبش هائی که نبض آن بیرون ازپارلمان وهم چنین بیرون ازتشکل های سنتی آنان می زند،فائق آیند وبه بخش ارگانیک ورزمنده ای از آن ها تبدیل شوند،واگرمی توانستند باترمیم گسست های موجود ودرنظرگرفتن وجه پلورالیستی جنبش های نوین،به اقدام واتحادعمل مشترک دربرابربورژوازی مبادرت ورزند،و اگردارای یک استراتژی جهانی وهماهنگ شده باکارگران ومزدوحقوق بگیران این دهکده جهانی بودند،بی شک می توانستند نقشی به مراتب مؤثرترازحال درفضای موجود فرانسه داشته باشند.همانطورکه قبلا هم اشاره شدنباید فراموش کرد که چپ اگردرمیدان اصلی مبارزه خود،یعنی صحنه مبارزه طبقاتی گسترده وهم اکنون موجود حضورنداشته باشد واگرنتواند با پایگاه اجتماعی خود پیوندهای گسترده وارگانیک داشته باشد،هرگزنخواهد توانست درصحنه های فرعی نظیرانتخابات پارلمانی هم،حضورمؤثروکارسازی داشته باشد.تنها درچنین شرایطی است که می توان ازفرصت های انتخاباتی برای افشاء تاکتیک ها و برنامه های بورژوازی سود جست واجازه نداد که بورژوازی پارلمان و انتخابات آزاد را به ابزاری برای سیادت و اثبات مشروعیت خود تبدیل کند. واجازه نداد که نه فقط جناح راست بورژوازی بلکه جناح چپ آن نیزبه توهم پراکنی حول آن درمیان کارگران بپردازد.
*****
دریک جمع بندی فشرده می توان گفت که درکازارانتخاباتی فرانسه، دربرابرآلترناتیو جناح راست، نه فقط جناح باصطلاح چپ بورژوازی فاقد بدیل مشخص بود که البته باتوجه به بحران سوسیال دموکراسی وماهیت این جریان امرغیرطبیعی نیست،بلکه جناح چپ ومدافع سوسیالیسم نیز فاقد آن بود.البته بدیل بورژوائی نه فقط درحوزه نظرِبرنامه ای،بلکه هم چنین درحوزه عمل برنامه ای وازهمین امروز.ونه فقط بطورکلی بلکه بطورمشخص درهرحوزه وعرصه ای ازحوزه ها وعرصه های اجتماعی- طبقاتی. هم شکل گیری آلترناتیونهائی وهم برآمد چپ معطوف به جنبش های اجتماعی وطبقاتی تنها می توانند ازدل بیشمارخرده آلترناتیوهای توده ای دراین جا و آن جا و ازدل مبارزات ومطالبات آنان سربرکشند.درشرایطی که نظام بورژوازی درمرحله انحصاری-جهانی همه عرصه های زندگی را تحت سیطره شبکه های خود گرفته وهمه مناسبات اجتماعی را به کالاتبدیل کرده ومی کند،ولاجرم مبارزه علیه سلطه سرمایه را دراشکال بسیارمتنوع درهمه سطوح زندگی جاری ساخته است،بدون گسترش شبکه های مبارزاتی متقابل ازکارخانه ها ومحیط های بلاواسطه استثماری به همه سطوح زندگی اجتماعی وبرپاکردن بدیل درهرحوزه وعرصه ای،نمی توان بدیل نهائی را برپاداشت.بدیل های شبکه وار درعرصه تخریب محیط زیست،دربرابرشیوع بردگی جنسی زنان و کودکان ،علیه بردگی نوین درحوزه کارمزدوری وکارکودکان،ودربرابرهمه انواع تشکل های بوروکراتیک و تحت کنترل بورژوازی،درکارخانه ها و محلات،درآموزش وپرورش،درشبکه های اطلاع رسانی مستقل وتوده ای و ده ها وصدها عرصه دیگر،ودریک کلام درهمه حوزه های سیاسی واقتصادی و فرهنگی وزیست محیطی و... درهمه سطوح آن درهرحدممکن.بدیل هائی که یاخته ها ومصالح واقعی یک بدیل کلان را فراهم می آورند .امروزه بدون و جود چنین بدیل هائی، بدیل هائی که ازشعارجهانی دیگرممکن است سرچشمه می گیرد، استثمارشوندگان، قادرنیستند نه فقط اردستاوردهای تاکنونی خود دربرابرتعرض سرمایه داری دفاع کنند بلکه قادرنیستند به دست آوردهای جدید وبا ثبات دست پیداکند.برافراشتن سنگردربرابر سنگر و خشت دربرابرخشت،باهدف برافراشتن بدیل ِبدیل ها،دربرابربدیل وبدیل های بورژوائی ازسطح خرد تاکلان، ازکارخانه ومدرسه ومحله ودرهرگوشه ای که مبارزه علیه سرمایه داری جاری است،تا سطح ملی وجهانی، ضرورت خویش را ازاین واقعیت سترگ زمان ما می گیرد که بدون برافراشتن بدیل های متقابل وکشاندن مبارزه به همه عرصه های اجتماعی دیگر نمی توان با مبارزه ازدرون سازوکارهای سیستم سرمایه داری، به دست آورد قابل توجهی دست یافت وآن راتثبیت شده انگاشت.خصلت گسترش انگلوارسرمایه داری،بسط نفوذآن تادرونی ترین وجوه همه مناسبات انسانی، واسیرکردن همه تولید کنند گان و مزدوحقوق بگیران،واستثمارجسم وجان زن و کودک و همه بشریت و درهرگوشه ای ازاین جهان،ودریک کلام درونی کردن سلطه خود درحوزه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ودرهمه سطوح اجتماعی،به موازات بحران همه جانبه آن، نیازودرعین حال امکان بدیل سازی درهرسطحی برای خروج از چنبره سیطره آن وتحمیل مطالبات انسانی توسط نیروی گسترده مزدوحقوق بگیران و بیکاران را علیه نظام بورژوائی ضروری می سازد.داشتن چنین نگاهی به بدیل درعین حال ضرورت خویش را ازاین واقعیت تجربه شده می گیرد،که تمامی نهادها و تشکل ها ونهادهاو شبکه های تحت کنترل بورژوازی ومبتنی بر سازوکارها وسلسه مراتب بورژوائی، قادرنیست که خویشتن را ازتاروپود سیطره بورژوازی آزاد کند وحتا دیگر قادر نیست که مطالبات حداقل خود را به بورژوازی تحمیل نماید.درغیاب چنین بدیل هائی است که بورژوازی دراوج بحران های خودساخته قادراست تعرضات وتهاجمات تازه ای را به نیروی کارزوحمت،برای بازپس گیری دست آوردهای قرن بیستم وتبدیل جهان به بربریت نوین به عمل آورد.امروزه چپ دیگرمثل گذشته قادرنیست به عنوان مثال هم چون زمان جنبش مقاومت دربرابرفاشیسم، ویا با تکیه صرف برتشکل های سنتی ودربرگیرنده بخش کوچکی ازطبقه کارگرکه درزمان خود نقش مهمی داشتند،عروج کند.این چپ درفضای جدید تنها می تواند درمیان جنبش های اجتماعی وفعال شدن در عرصه های نوین وبه مراتب گسترده ترمبارزات طبقاتی به بالد.چپ باید درهرحوزه ای ازحوزه اجتماعی-اقتصادی- سیاسی نه فقط درنظر،بلکه هم چنین درعمل ودرتعامل باجنبش ها و درهرحدی که ممکن است حضوربهم رسانیده و به ساختن وارائه آلترناتیومتقابل یاری رساند.برپاکردن آلترناتیو درهرسطح وحوزه ای به معنای اعمال اقتدارمتقابل توده ای و به منازعه طلبیدن بورژوازی درآن حوزه هاست.گسترش مبارزه به سطوح یاخته ای،به موازات ابعادکلان ودرترکیب باآن هم ضرورت و هم ممکن پذیربودن خود را نه فقط مدیون بسط بی سابقه مبارزه طبقاتی به همه حوزه های مناسبات وقلمروبشرامروزی است،بلکه هم چنین مدیون دست آوردهای بشرامروزی وآگاهی انتشاریافته جهانی است.تحقق بخشیدن به اندیشه رهائی بخش خود گردانی و خود حکومتی نیروی کاروزحمت امروزه بیش ازهرزمانی از حیات بشروحیات بورژوازی، زمینه عینی ومناسب تری دارد.پس کندن سنگر دربرابرسنگرنمی تواند فقط یک رؤیای زیبای آسمانی باشد.
همانطورکه ما به جنبش ِجنبش ها،یعنی کلیتی بعنوان یک جنبش مثکثروپلورالیستی نیازمندیم،هم چنین به آلترناتیوِآلترناتیوها نیزنیازمندیم. آلترناتیونهائی دربرابرنظام سرمایه داری،دریک صبح فرخنده وآفتابی وازمغزچند تئوریسین خوش فکربیرون نخواهد تراوید.بلکه ازدل برافراشتن سنگرها وخرده بدیل هائی که ازهمین امروزبرپامی شوندو درمتن جنبش های طبقاتی و اجتماعی درهرحوزه ای می جوشند ومی توانند بجوشند، سربرخواهد آورد.
2007-05-16-27-02-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Sunday, May 13, 2007

بدنبال پاسخ من به مقاله آقای نیکوخراسانی تحت عنوان "پاسخی به یک انتقاد ازپیام همیستگی طبقاتی مهمترین پیام روزجهانی طبقه کارگر"ایشان مطلبی درنقد آن نوشته به امیل من ارسال کرده اند که مطلب ایشان و پاسخ مرا به آن تحت عنوان"بازهم دراهمیت مقابله با گسیختگی طبقاتی" درزیرملاحظه می فرمائید.


نقد مختصر ی در مورد تجدید نظر در مفاهیم بنیانی مارکسیستی
( در رابطه با مقاله ای از آقای تقی روزبه )
نیکو خراسانی

آقای تقی روزبه مقاله ای را تحت عنوان"همبستگی طبقاتی مهمترین پیام روز کارگر" منتشرکرده بودند که از جمله در سایت روشنگری منعکس شده بود و من در قسمت اظهار نظر پائین مقاله انتقاد خود را از محتوای آن نوشته بودم و ایشان در پاسخ به این انتقاد، مقاله ای را تحت عنوان ( پاسخی به یک انتقاد از مقاله" همبستگی طبقاتی مهمترین پیام جهانی کارگر" ) نوشته اند که در سایت روشنگری قرار دارد.
نوشته حاضر در واقع در رابطه با مسائل مطرح شده دراین مقاله نوشته شده .
هر دو مقاله در وبلاگ آقای تقی روزبه قرار دارد.
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/
آقای تقی روزبه
تفاوت دیدگاه مارکسیست لنینیستها (یا بقول شما تمامیت خواه ها وخطی ها و غیر دمکراتها و سنتی ها ) با شما واحتمالا جریان متبوعتان ( به عنوان غیر تمامیت خواه و غیر خطی ودمکرات و نوگرایان ) در رابطه با مقولات ایدئولوژی، حزب ،دولت و سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا و... در واقع بدلیل نداشتن درک واحدی از مفاهیم بنیانی است .
تجدید نظر در مفاهیم مارکسیستی لنینیستی با ادعای سنتی بودن و خطی بودن آن ونفی دست آوردهای تئوری وپراتیک جنبش کارگری و کمونیستی جهانی و تاریخ صد ساله جنبش کارگری وکمونیستی ایران در واقع آنچیزی است که شما را به منصور حکمت شبیه می کند.
برای روشن شدن موضوع ، این دو درک متفاوت را در رابطه با برخی مفاهیم بنیانی با هم مقایسه میکنیم.
تعریف کار:
کار عملی است که محصول آن ارزش مصرف دارد. کار دارای سه شرط اصلی است:
- -نیروی کارگر
- -مواد اولیه
- - وسایل کار
- -بنابراین هر فعالیتی کار نیست . خوردن ، خوابیدن ،رابطه جنسی داشتن ، شطرنج بازی کردن کار محسوب نمی شود.
- -هر محصولی که دارای ارزش مصرف است الزاما" دارای ارزش مبادله نیست. مثل پختن غذا در خانه یا دوخت ودوز ، گلدوزی ، منجوق دوزی خانگی یا کاشتن سبزی خوردن درباغچه خانه ، هر چند تولیدی صورت گرفته و ارزش مصرف دارد ولی دارای ارزش مبادله نیست.
- -محصول هر کاری، کالا نیست. بلکه کالا محصولی است که به وجود آمده تا در بازار مبادله شود. بنابراین هر کالائی می باید هم ارزش مصرف داشته باشد و هم ارزش مبادله .
- - کار عامل شکل گیری و رشد نوع انسان از نظر فیزیولوژیکی و تعالی مادی و معنوی است.
- - کار فی نفسه دارای بار ارزشی مثبت است و جوهره انسان و عامل تکامل اوست.
- -کار سرچشمه آبادی و ترقی و رشد جامعه و مایه خوشبختی و سعادت انسان و موثرترین عاملی است که انسان را به این مرحله از مدنیت و علوم و تکنولوژی رسانده است.

تعریف طبقه
طبقه به گروه های بزرگی از افراد اطلاق می گردد که برحسب جای خود در سیستم تولید اجتماعی دوران تاریخی معین ، بر حسب مناسبات خود با وسایل تولید، بر حسب نقش خود در سازمان اجتماعی کار و بنابراین بر حسب طرق دریافت و میزان آن سهمی که از ثروت اجتماعی در اختیار دارند ، از یکدیگر متمایزند.
- -طبقه یک مقوله اجتماعی تاریخی است . در آغاز ، در دوران کمون اولیه وجود نداشت و در دوران کمونیسم نیز از بین خواهد رفت.
- -تمایز طبقات بر اساس جا ومقام آنها در تولید اجتماعی مشخص میشود.
- -چگونگی رابطه طبقات با وسایل تولید مهمترین عامل تعیین کننده جای این طبقات در تولید اجتماعی است.
- -هر یک از فرماسیونهای اجتماعی منقسم به طبقات دارای ساخت طبقات ویژه خویش است
- جامعه بردگی- بردگان و برده دار
- جامعه فئودالی- اربابان و رعایا
- جامعه سرمایه داری- پرولتاریا و بورژوازی
- در هر یک از این دوران ها علاوه بر طبقات اساسی نامبرده طبقات غیر عمده دیگر وجود دارند. اینها با طبقات جدید در حال زایش ،تکامل وبا طبقات در حال زوال دستخوش قشربندی و تجزیه می شوند.
- با درنظر گرفتن مقهوم علمی طبقه وتعریفی که از آن نمودیم استفاده از اصطلاحاتی نظیر طبقه روشنفکران طبقه کازمندان طبقه زنان طبقه جوانان و طبقه روحانی و غیره صحیح نیست. زیرا هر یک از این دستجات وگروه ها ، قشر یا صنف یا گروه صنفی یا جنسی معینی را نشان میدهند. مثلا" زنان و جوانان و روشنفکران میتوانند وابسته به طبقه پرولتاریا یا سرمایه دار و یا اقشار میانی جامعه باشند و طبعا" منافع طبقاتیشان در تضاد وتقابل بایکدیگر باشد.
تعریف پرولتاریا
این اصطلاح در امپراطوری رم باستان به فقرا و زحمتگشان اطلاق میشده و در زمان ما هر چند در برخی اصطلاحات پرولتاریا به معنای اعم طبقه کاریگر استعمال میشود ولی مفهوم خاص ودقیق این واژه مربوط به جامعه سرمایه داری است و به طبقه کارگر صنعتی مزدبگیر فاقد وسایل تولید که نیروی کار خود را به صاحبان وسائل تولید یعنی سرمایه داران میفروشند گفته میشود.
پرولتاریا که همراه باسایر زحمتکشان، مولد همه نعمات مادی است در جریان تولید علاوه بر ارزش نیروی کار خود ارزش اضافی نیز تولید میکند که از طرف کار فرما به شکل سود تصاحب میشود.
از نظر تاریخی طبقه پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) هم زمان با زایش شیوه تولیدی سرمایه داری یعنی در مرحله تلاشی فئودالیسم شکل گرفته است. پرولتاریا یکی از دو طبقه اساسی فرماسیون اجتماعی اقتصادی سرمایه داری است و طبقه اساسی دیگر این صورتبندی بورژوازی است.
مبارزه طبقه پرولتاریا علیه سرمایه داری در سه بعد سیاسی، اقتصادی وایدئولوژیک است واین مبارزه حتی" در مرحله گذار سوسیالیستی و حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا تا محو کامل طبقات ادامه دارد.
بنابراین طبق تعریف فوق همه مزد و حقوق بگیران یا استثمار شوندگان پرولتر نیستند ونمی توانند باشند. چون در جامعه بردگی و دوران شکوفائی فئودالیسم نیز مزدبگیران و یا استثمار
شوندگان بوده اند.
تعریف لومپن پرولتاریا
از نظر لغوی معنای لومپن پرولتاریا ژنده پوش است ولی مفهوم دقیق علمی آن یعنی قشرهای وازده و طبقه خود را از دست داده است که در جوامع سرمایه داری اغلب در شهرهای بزرگ زندگی می گنند و دچار تباهی وفاقد وابستگی طبقاتی شده اند، بدون شغل و حرفه ای خاص بدون کار مفید برای جامعه بسر می برند واحتمالا" به هر کار ناشایست و ضد انسانی تن در می دهند. دزدان ، چاقوکشان حرفه ای ، اوباش ، ولگردان ، روسپیان وجنایتکاران باجگیر و نظایر اینها از این جمله اند. آنها فاقد علائق ایدئولوژیک مشترک وهمبستگی طبقاتی با زحمتکشان هستند. قاتلین سیاسی وآدم کشانی که به خاطر پول حاضرند هر فعال سیاسی - اجتماعی مترقی را سر به نیست کنند از میان آنها برگزیده میشوند و گانگستر یسم سیاسی از آن ها بهره برداری می کند.
-متحدین طبقه پرولتاریا
تمام زحمتکشان شهر و روستا که محصول کارشان برای بقاء ، ادامه و رشد و تعاملی مادی و معنوی جامعه ضروری و مفید است متحدین طبیعی طبقه ء پرولتاریا هستند.
حال بر این اساس تعاریف و توضیحات فوق، نقطه نظرات آقای تقی روزبه را بررسی می کنیم.
از نظر ایشان " پرولتاریا یعنی همه مزد و حقوق بگیران که برا ی ادامه زندگی خود نیروی کارشان را بفروشند". طبق این تعریف از طرفی تمامی نیروهای انتظامی و سپاه و ارتش و وزارت اطلاعات و قوه قضائیه و شکنجه گران و چماقداران وماموران حراست و خلاصه همهء دستگاه سرکوبگر وحامی رژیم سرمایه داری بدلیل مزد و حقوق بگیر بودن جزء طبقه پرولتاریا هستند و از طرف دیگر چون مزد و حقوق بگیران در دوران برده داری هم بوده اند. بنابر این پرولتاریا از بدو پیدایش طبقات و دولت وجود داشته و محصول دوران زوال فئودالیسم و شکل گیری سرمایه داری نیست.
آقای تقی روزبه در تعریف طبقه پرولتاریا می گویند:
" طبقه مقوله ای بسیار پویا بوده ...اگر در زمان مارکس کارگران صنعتی اکثریت پرولتاریا را تشکیل میدادند. امروز به موازات بخش های خدماتی با کمیت گسترده و همچنان رو به گسترش کارگران خدماتی و بر همین اساس تغییر اهمیت بخش های مختلف طبقه همراه می گردد."
بر خلاف نظر فوق در زمان مارکس و انگلس و لنین هم زحمتکشان شهر و روستا نسبت به طبقه پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) اکثریت داشتند. اساسا مسئله کمیت مطرح نیست بلکه چگونگی رابطه با وسایل تولید و جا و مقام در تولید اجتماعی مطرح است. زحمتکشان بخش خدمات همواره حتی در دوران بردگی و فئودالی هم و جود داشته اند و محصول دوران زوال فئودالیسم و شکل گیری سرمایه داری نیستند.
تاکید بر موقعیت پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) به عنوان پیگیرترین طبقه انقلابی در جامعه سرمایه داری از این نظر است که ارتباط این طبقه با پیشرفته ترین شکل تولید صنایع ماشینی
( در زمان ما با سیستم های پیچیده الکترونیکی و کامپیوتری ) و تولید بزرگ صنعتی که دائما رشد و تکامل می یابد ( که خود خصلت تولید سرمایه داری است ) شرایط مساعد را برای آموزش و اتحاد و تشکل پرولتاریا فراهم می کند و امکان این طبقه را برای سازمان دادن اقدامات آگاهانه توده ای از هر طبقه دیگر بیشتر می سازد. مبارزه پرولتاریا علیه بورژوازی قانون تکامل جامعه سرمایه داری است . پرولتاریا برای نبرد علیه سرمایه داری باید همه زحمتکشان شهر و روستا را بطرف خود جلب کرده و رهبری نماید.
استثمار پرولتاریا از جانب بورژوازی باعث تضاد آشتی ناپذیر منافع طبقاتی آنها و مبارزه طبقاتی آنهاست. در جریان این مبارزه بتدریج با منافع اساسی خود آگاه شده و درک اجتماعیش رشد می یابد و به تدریج از اشکال مبارزه و درجات عالی تر تشکل استفاده می کند و بالاخره این مبارزه علیه همه سیستم سرمایه داری و به منظور استقرار سوسیالیسم متوجه می گردد.
آقای تقی روزبه در تعریف لومپن پرولتاریا می گویند : " نیروئی که هنوز جذب مناسبات کالائی سرمایه دارانه نشده اند... از قضا در بر پا کردن انقلاب بهمن نقش مهمی داشتند و بعد از این هم خواهند داشت . وجود و نقششان در انقلاب و به عنوان متحدین کارگران شاغل ، مستلزم فاصله گرفتن هر چه بیشتر از درک مبتنی بر خلوص طبقه و ارزشی کردن آن است . "
بنا به تعریف و توضیحات فوق چون آقای تقی روزبه و جریان متبوعشان از درک مبتنی بر خلوص طبقه پرولتاریا فاصله گرفته اند ، لومپن پرولتاریا یعنی ( دزدان و ولگردان و چاقو کشان و روسپیان و جنایتکاران حرفه ای و گانگستر های سیاسی ) را نه تنها متحدین پرولتاریا می دانند بلکه از نقش ویژه شان در انقلاب یاد می کنند. ولی واقعیت اینستکه این قشر همواره و در همه جهان عمدتا وسیله ای در دست ارتجاع سرمایه داری بوده است. از جمله در کشور خودمان در کودتای 28 مرداد با پول سازمان جاسوسی آمریکا از عده ای چاقوکش و ارازل و فواحش استفاده شد و قبل از انقلاب توسط ساواک دستجات چماقدار جاوید شاه گو در شهرهای مختلف سازمان یافت و همچنین در قبل و بعد از انقلاب تا به امروز ارتجاع مذهبی بازار و سپس ارتجاع حاکم سرمایه دار گروه های چماقدار فالانژ و باندهای ترور را از میان آنها علیه نیروهای انقلابی کمونیست و دمکرات و علیه کارگران و زنان مترقی و دانشجویان آزادیخواه سازمان دادند که از نمونه های معروف آن در زمان انقلاب در تهران گروه زهرا خانم و دار و دسته سیاه جامگان و گروه شیت در کرمانشاه بود.
آقای تقی روزبه می گویند: " کارگر بودن ، فی نفسه و در ماهیت خود ، نه ارزش که ضد ارزش بوده و چیزی جز بردگی نوین انسان نیست. "
برخلاف نظر ایشان اگر کار را عامل انسان شدن انسان و تمایز آن از حیوانات و عامل تمامی نعمات مادی و معنوی جامعه انسانی بدانیم ، آن وقت ارزش و فضیلت زحمتکشان و رنجبران را ، ارزش و فضیلت کار و تلاش و مبارزه بردگان و دهقانان و کارگران را ، این سازندگان واقعی تاریخ تکامل جامعه انسانی را درک می کنیم و طفیلی بودن و بیکاره بودن و انگل و پارازیت بودن را ضد ارزش می دانیم . پرولتاریا بعنوان تولید کننده همه نعمات مادی جهان برخلاف نظر شما فی نفسه ارزش است. چیزی که فی نفسه ضد ارزش است بهره کشی است چیزی که ضد ارزش است برده دار و برده داری ، فئو دال و فئو دالیسم و سرمایه دار و سرمایه داری است .
آقای تقی روزبه که خود را چپ دمکرات غیر تمامیت خواه و غیر خطی و غیر سنتی و نواندیش می دانند ، چکیده درکشان از طبقه پرولتاریا و متحدین آن در انقلاب آتی چنین است:
((همه مزد و حقوق بگیران ، از جمله فواحش پرولتر هستند، البته کارگر بودن فی نفسه و در ماهیت خود ضد ارزش است و لومپن پرولتاریا متحدین طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی هستند.))
آقای روزبه
انصافا ، صادقانه و صمیمانه کلاه خود را قاضی کنید و پاسخ دهید این است مفهوم غنا بخشیدن و درک خلاق داشتن از مارکسیسم؟
*****

بازهم دراهمیت مقابله با گسیختگی طبقاتی!
در نوشته قبلی خود پرسیده بودم که باچنین تقلیلی درمفهوم طبقه -والبته نه در انکاراهمیت کارگران مولددرمیان کل مزدوحقوق بگیران-پس تکلیف ادعای اصلی همه کمونیست ها درهمه منابع اصلی،مبنی بروجود عینی اکثریت پرولتری که معنای حاکمیت اکثریت عظیم طبقه کارگر درجامعه سرمایه داری را بیان می کند چه می شود؟درپاسخ ایشان صورت مساله را پاک کرده واساسا منکرآن شده ومدعی است مهم اصالت کیفیت است ونه کمیت!. واگراین تزهرآینه با تزدولت ایدئولوژیک هم ترکیب شود، چه خود بدانند و چه ندانند، تحت عنوان دفاع ازدیکتاتوری اقلیت براکثریت ومشروعیت یک دولت ایدئولوژیک،شالوده تئوری ولایت پایه ریزی می شود که این البته هیچ ربطی با نظریه بنیان گذاران سوسیالیسم ندارد.برداشت ایشان ازطبقه درعین حال یک درک اخلاقی و منزه طلبانه است که درنوشته اخیرشان با ستایش ازکار،بی توجه به اینکه درجامعه سرمایه داری،با خصلت مزدورانه خودحکم نوعی بردگی نوین را دارد،به ستایش کلی ازآن وتلویحا نظام بردگی نوین پرداخته اند.تناقضات وپی آمدهای چنین نظریاتی پایان ناپذیراست ومن هم فکرنمی کنم که با بیرون کشیدن تعاریف گردوخاک خورده سالیان گذشته ازکشوها ومجادله حول آنها،که همگی سالیان سال با آن ها شستشوی مغزی شده ایم بتوانیم گره ای ازمشکلات مشخص ما بگشائیم. آنقدرازاین گونه تعاریف به روایت های مختلف درگنجینه مدعیان حمایت از مارکس می توان یافت که هرکس می تواند با آویختن به آنها برای خود حقانیتی بجوید. کما این که من ازتعریف انگلس درپانویس مانیفست کمونیست مثال می آوردم وبازهم ازاین نوع مثال ها می توانم بیاورم و شما هم می توانید روایات موردنظرخود را ازمنابع موردنظرخود ردیف کنید که ازقضا درفرهنگ بجا مانده از تجربه شکست خورده سوسیالیسم اردوگاهی کم هم نیستند..پس مسأله اصلی آویختن به این یا آن روایت هم چون قرائت وتفسیر کتب مقدس نیست. مساله اصلی سرسبزی خود زندگی ونفس گرم جنبش های هم اکنون موجودطبقاتی-اجتماعی است وبابقول مارکس هر گام عملی جنبش بهترازیک دوجین برنامه اهمیت دارد.که انسان ها را نهایتا باهرکلیشه ای که درکله خود دارند، چه بخواهند وچه نخواهند دربرابرحقایق بزرگ غافگیرمی سازد وحتا "آیه های مقدس" وفهم مقدیسین ازاین آیات را دستخوش دگرگونی می کند.اکنون خوشبختانه درفرازی ازتحولات جامعه قرارداریم که بسیاری ازاین پیش فرض های کلیشه ای به منازعه طلبیده شده و آرام آرام دارند دربرابرچشمانمان ذوب می شوند.
مساله اصلی آن است که جداازکلیشه های مقدس خودمان وجدازاینکه طبقه را درذهن خویش چه تعریف بکنیم و چه نکنیم،آیا مدافع پیوند و همبستگی مبارزاتی مزدوحقوق بگیران اعم ازمعلمان وکارگران صنعتی و خدماتی و بیکاران وشاغلین کارخانگی و.... به مثابه مزدودحقوق بگیرانی که دربرابربورژوازی و حاکمیت استبدادی مدافع آن دارای منافع مشترک هستند،هستیم یانه؟ یا آن که هم چنان براین نظریم که مرغ یک پاداشته و پرولتاریا فقط کارگران صنعتی را تشکیل داده وبقیه ازجنس بورژوازی هستند؟.خوشبختانه جامعه جوان وپردینامیک ما ونسل چپ جدید امروز منتظرابرازنظر من و شما نمی ماندو وراه خودش را طی می کند.
همانطورکه رویدادهای جامعه نشان میدهد،علیرغم کلیشه ها،جوانه های امیدبخش فرایند پیونداین جنبش هابا یکدیگربعنوان بخشهای گوناگون مزدوحقوق بگیران،اعم ازکارگران صنعتی وخدماتی نظیرمعلمان وحمل ونقل،پرستاران وبیکاران و... مشهود است که حاکی ازروندشکل گیری آگاهی آنها به منافع مشترکشان به عنوان مزدوحقوق بگیر است.مثلا نگاهی به اطلاعیه کارگران شرکت واحد ودیگرتشکل های وفعالین کارگری وارزیابی آنها از خدمات معلمان بعنوان بخشی ازکارگران-کارگران خدماتی- ونیزتصویرروبه جلوی خود معلمان ازجایگاه خویش و... وفراگیرشدن شعارهائی چون کارگر،معلم،دانشجو اتحاد اتحاد، همگی خبرازتلاش های این جنبش ها وفعالین آنها برای غلبه بر گسست های موجود و دیرینه میدهد.بنابراین نباید چندان نگران نفوذ تخریبی کلیشه ها درشکوفائی این روند شد. والبته مبارزه نظری هم اساسا نه درلابلای منازعات واژگان کلیشه ای، بلکه درمتن مبارزه طبقاتی زنده وهم اکنون موجوددرجریان است. وبه تدریج صف آنها که درجهت تقویت صفوف همبستگی طبقاتی ومنافع عمومی مزدوحقوق بگیران تلاش می کنند با آنها که جزتشتت وشقه شقه کردن صفوف طبقاتی هنری ندارند متمایزو متمایزترخواهد شد.
****
دراینجا جادارد که دوکلمه هم درمورد نظر آقای عیسی صفا که در دوجا* ابرازکرده اند بنویسم که پس ازگذشت 27سال ازعملکردفاجعه آمیزیک دولت ایدئولوژیک ازنوع مذهی تازه فیلشان یاد دفاع ازدولت های ایدئولوژیک البته ازنوع موردنظر خودشان افتاده است. بازهم باید اضافه کرد که خوشبختانه جامعه ما وجهان امتحان دولت های ایدئولوژیک اعم ازمذهبی و غیرمذهبی را پس داده وبرای بسیاری روشن شده است که دولت های ایدئولوژیک با هرایسم وپسوندی چیزی جزحاکمیت استبدادی وبورژوازئی، آن هم از نوع منحط ترین آن نخواهد بود. جالب است که این مساله درشرایطی اتفاق می افتد که اصل جدائی دین ودولت بطوراخص ودولت وهرایدئولوژی بطوراعم به مفاد مطالبه ای و برنامه ای هرمدعی دمکرات تبدیل شده است.بااین همه جای تعجب دارد که ایشان دفاع ازاین بدیهیات وموازین اولیه دموکراتیک را-که بدون آن سوسیالیست بودن پیش کش،حتاازدموکرات بودن هم نمی توان سخنی به میان آورد- متهم به پیروی از مد روز توسط من و یاراه کارگر-که از27سال پیش علیه آن درمبارزه است وآن را دربرنامه خود گنجانده است، ویا دیرزمانی است که به ترویج و تبلیغ معنا واهمیت مقوله مزدوحقوق بگیران ودرک جامع ازمقوله طبقه کارگر پرداخته است، می نماید.البته درپشت این نوع مجادلات علاوه برجان سختی دگم های کلیشه ای نباید دکان داری را هم ازیاد برد.مثلا ایشان که خیلی نگران مدروزشدن امثال من و راه کارگر هستند، معلوم نیست که چراخودشان زودترازهمه به پیروی از"مدروز"- یعنی شکوفائی فروم های اجتماعی-بسرعت بفکرایجاد یک فروم دست ساز وتحت کنترل، درهمکاری با شماری ازعناصر"شورای مقاومت ملی" افتادند؟.البته پاسخ به این گونه سؤالات را جزبا درنظرگرفتن قواعد موج سواری وشگردهای موج سواران نمی توان دریافت.وگرنه هرگز به رازبهره برداری ازاین فروم ها ضمن داشتن بیگانگی کامل با جان مایه آنها وجنبش های نوین اجتماعی وتخطئه کردن پیام های آنها،که یکی ازآنها نفی دولت ایدئولوژیک وایسم های آنچنانی است پی نخواهیم برد.البته درهمین جااضافه کنم که صرفنظرازتلاش های معطوف به دست ساخت کردن فروم،درعین حال تلاش های ایشان وهمکارانش را درانعکاس فعالیت های این جنبش ها مفید ومثبت تلقی می کنم.
*-ایشان درپانویس مقاله من ونقد آن درسایت روشنگری، دردفاع ازدولت ایدئولوژیک(ازجمله مارکسیسم لنیسم) من وراه کارگر را متهم به تبعیت ازتحولات مدروز کرده است. 2007-05- 14-02-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com - Taghi_roozbeh@yahoo.com
***
درادامه دیالوگ فوق دو یادداشت زیرنیزمبادله گردید،که درادامه بحث مربوط به معنا واهمیت همبستگی طبقاتی وروشنی انداختن به آشفتگی های موجود دراین باره درمیان پاره ای ازنیروهای چپ مفیداست.
***
در رابطه با نظر آقای تقی روزبه که در ذیل این مقاله آمده است: آقای تقی روزبه - هدف نقد من به مقاله شما تدقیق مفاهیم بنیانی مارکسیستی بود و نه آنطور که شما مدعی شده اید " تقلیل در مفهوم طبقه " - شما می گوئید : " پس تکلیف ادعای اصلی همه کمونیستها در همه منابع اصلی ، مبنی بر وجود عینی اکثریت پرولتری که معنای حاکمیت اکثریت طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری را بیان می کند چه میشود ؟" همچنانکه در مقاله فوق آمده است ، زحمتکشان شهر و روستا به عنوان متحدین طبیعی پرولتاریا محسوب میشوند. در واقع این تنها پرولتاریا نیست که در نابودی استثمار ذینفع است. طبقات و بخش های دیگر زحمتکشان در جامعه سرمایه داری که از تسلط استثمارگران رنج می برند ، طبقات و اقشاری که منافع حیاتی شان با منافع پرولتاریا انطباق دارد نظیر کشاورزان و پیشه وران و کسبه و زحمتکشان بخشهای خدماتی و روشنفکران ( پزشکان و مهندسین و معلمین و هنرمندان و کارمندان و غیره ) نیز وجود دارند . این اقشار اجتماعی قادر نیستند که به تنهائی خود را از ستم برهانند لیکن بعنوان متحدین پرولتاریا در پیکار دشوار علیه سرمایه داری ذینفع هستند. به همین دلیل است که مارکس و انگلس می گویند : " جنبش پرولتری جنبش مستقل یک اکثریت عظیم بسود اکثریت عظیم است . " بنابراین بحث بر سر ضرورت همبستگی هر چه گسترده تر صفوف طبقه پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) با اقشار زحمتکش شهر و روستا و در پیوند قرار گرفتن مبارزات آنها نیست . بلکه بحث بر سر تدقیق مفهوم طبقه پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) و ضرورت رهبری این طبقه در نبرد علیه بهره کشی سرمایه داری است. شما نمی توانید تحت عنوان نو گرائی و برخورد دمکراتیک با این مفهوم علمی با گنجاندن اقشار و طبقات غیر پرولتری در مفهوم پرولتاریا ، رسالت تاریخی طبقه پرولتاریا را مثلا به معلمان و پرستاران و دانشجویان تفویض کنید. - شما می گوئید :" خوشبختانه جامعه جوان و پر دینامیک ما و نسل چپ جدید امروز منتظر ابراز نظر من و شما نمی ماند و راه خودش را طی می کند. " تقدیس جنبش خود به خودی و غیر سازمان یافته و اظهار خوشبختی کردن از چنین وضعیتی شایسته یک مارکسیست نیست. وظیفه کمونیستها مسلح کردن پرولتاریا به سلاح مارکسیسم لنینیسم و سازماندهی مبارزات سیاسی-اجتماعی آنها و سایر زحمتکشان و اقشار و طبقات آزادیخواه و عدالت پژوه جامعه است.

*****
آقای خراسانی پاسخ آخری شما تناقضات نظرتان رابیشتروبیشترمی کند. شما ازیکسو اززبان مارکس وبدرستی ازجنبش پرولتری به مثابه یک جنبش مستقل یک اکثریت عظیم بسود اکثریت عظیم صحبت می کنید.ازطرف دیگرازرسالت یک اقلیت کوچک پرولترصنعتی که روزبروز هم کمترمی شوند،ونیزازمتحدین گسترده غیرپرولتری اش صحبت می کنید؟ آیا هیچ به این تناقض عظیم که صرفا ازبرداشت شما ناشی می شود فکرکرده اید؟ گفتن این که سایرمزدوحقوق بگیران متحدین طبیعی پرولتریاهستند دردی را دوانمی کند وتناقضات وسوالات جدیدتری را مطرح میسازد.مساله برسراین است که ماهیت طبقاتی این متحدین اگرپرولتری نیست چیست ؟ ودراین صورت چگونه مارکس ازماهیت پرولتری این جنبش اکثریت سخن یه میان می آورد؟! ضمنا این درک که یک گروه کوچک وقلیت بتواند به مثابه موتورکوچک موتوربزرگ را بحرکت درآورد نه با اصل خودرهانی و رهائی بخش سوسیالیسم خوانائی دارد ونه اصلاشدنی است.این نظرپایه حزب ورهبرپیشتاز وبیگانه با سوسیالیسم رهائی بخش را تشکیل میدهد.این نظرتجربه شد و شکست خورد.درهرحال امیدوارم که کسانی که به مارکسسیم به مثابه ایسم جامد آویخته اند درپرتوتجربیات وسرنوشت سوسیالیسم سده گذشته و تحولات جهانی بخود بیایند. وگرنه باردیگرباید آزموده را بیازموئیم
.

Monday, May 07, 2007


پاسخی به یک انتقاد ازمقاله "هم بستگی طبقاتی مهمترين پيام روزجهانی کارگر"
تقی روزبه
Taghi_roozbeh@yahoo.com


دریاداشتی توسط آقای نیکوخراسانی- که شخصا افتخارآشنائی با ایشان را ندارم- برپانوشته من درسایت روشنگری درج گردید که حاوی انتقاداتی به آن نوشته بود. برای آنکه هم بانتقادات ایشان پاسخی بدهم وهم درعین حال به شفاف شدن اصل مطلب کمکی کرده باشم،لازم دیدم که ملاحظات خود را ولوبطور فشرده درمورد انتقادات به عمل آورده بنویسم .چرا که براین تصورم با فعال شدن جنبش های اجتماعی –طبقاتی وبخش های گوناگون مزدوحقوق بگیران،هم چون معلمان وپرستاران و..زنان و دانشجویان و... درکنارکارگران صنعتی ویا بیکاران...واهمیت بی بدیل مقوله اتحاد طبقاتی،تلاش برای شفاف کردن هرچه بیشترمفهوم طبقه ومبارزه طبقاتی برای تقویت صفوف جنبش های اجتماعی وطبقاتی ازاهمیت زیادی برخورداراست. درزیر انتقاد ایشان به مقاله مزبور و پاسخ به آن را ملاحظه می کنید:
نام: نیکو خراسانی
ای-میل: nikokhorasani@yahoo.se
23:51
آقای تقی روزبه بسیار جای تاسف است که فردی ادعای مارکسیست بودن داشته باشد و درکی بغایت اشتباه از مفاهیم پایه ای داشته و تلاش داشته باشد این درک غلط را ترویج هم بنماید. واژه های سیاسی مارکسیستی دارای مفاهیمی مشخص و علمی هستند که هر کسی بنا به میل و علاقه خود و به قصد دمکراتیزه کردن آن نمی تواند در این مفاهیم علمی تجدید نظر کرده یا در واقع آن را تحریف نماید. پرولتاریا(porltariat) به طبقه کارگر مزد بگیر فاقد وسایل تولیدی می گویند که مجبور است نیروی کار خود را به صاحبان وسایل تولید یعنی سرمایه داران به فروشند. این نیروی کار فروخته شده علاوه بر ارزش خود ارزش اضافی نیز تولید می کند که توسط کارفرما به شکل سود تصاحب میشود. ویژگی کار پرولتاریا در واقع همین تولید ارزش اضافی است . حال ممکن است بفرمائید در تعریف غیر تمامیت خواه و دمکراتیک شما از طبقه کارگر چطور فاحشه ها تولید ارزش اضافه میکنند؟ طبق تعریف دمکراتیک شما تمامی لومپن پرولتاریا از جمله توزیع کنندگان مواد مخدر و چاقو کشان حرفه ای و اعضاء باندهای مافیائی و روسپیان و دزدان که در ازای ارائه خدمات مزد دریافت می کنند جزء طبقه کارگرند . واقعا که مرحبا ! از این همه درایت علمی و تاجی که به سر طبقه کارگر زده اید . طبقه کارگر تا دوستانی مثل شما و منصور حکمت متوفی دارد احتیاجی به دشمن ندارد. علامت تساوی گذاشتن بین طبقه کارگر که تولید کننده تمام نعمات مادی است، خلاق است و بالنده و انقلابی و سازنده سوسیالیسم با لومپن پرولتاریا که انگل و پارازیت و آلت دست و نیروی ذخیره و بلقوه سرمایه داران و ارتجاع می باشند، به چه معناست؟ و اما مسئله دیگر ماهیت طبقاتی داشتن دولت در جامعه سوسیالیستی است،که ظاهرا شما منکر آن هستید.

بادرود و تشکراز نوشته آقای نیکو خراسانی درباره مطلب این جانب. واما نکاتی درباره ملاحظات ایشان:
الف-انگلس که خود بهمراه مارکس ازتدوین کنندگان مانیفست کمونیست بود درتوضیح برچاپ انگلیسی مانیفست درسال 1888 درذیل معنای پرولتارچنین می نویسد:
"منظورازبورژوازی،طبفه سرمایه داران معاصراست که مالک وسائل تولید اجتماعی اند وازکاردستمزدی بهره برداری می کنند.منظورازپرولتاریا، طبقه کارگران مزدبگیرمعاصراست که چون ازخودشان وسائل تولیدی ندارند،پس ناچارند نیروی کارشان را بفروشند تابتوانند زندگی کنند.
چنانکه درتوضیح انگلس وتعریف فوق ملاحظه می کنید درنزدانگلس کسانی که ناچارند نیروی کارخود را بفروشند تا بتوانند زندگی کنند پرولتاریا محسوب می شوند.چنانکه مشهوداست دراین تعریف بهیچوجه کارمولد (وکارگرصنعتی)،به عنوان تعریف انحصاری طبقه کارگرنیامده است. برعکس درتعریف انگلس مفاهیم مزدبگیر ومعنای زندگی کردن ازطریق فروش نیروی کار آشکارا مفهوم عام تری ازآنچه که نویسنده درتعریف محدود کارگروطبقه به سوسیالیسم و بنیان گذاران آن نسبت می دهد،وجود دارد. تأکید اصلی درتعریف کارگر،صرفنظرازاشکال خود ویژه ای که بخودمی گیرد استثمارازطریق کاردستمزدی وفروش نیروی کاربرای گذران زندگی است.
ب-طبقه دارای مفهوم ومعانی پیچیده ای است که درآثارمارکس و بسیاری ازمارکسیست ها بحث ها و تفاسیرگوناگونی نسبت به آن ارائه شده است.وبه آن آسانی وبداهتی که یادداشت نویس مدعی است نیست. درآثارمارکس ازکارگرمولد وغیرمولد وازطبقات اصلی وفرعی سخن آمده،وازمصرف مولد وغیرمولد.همانطور که ازبورژوازی مولد و غیرمولد و طبقه اصلی بورژوازی و طبقات فرعی آن سخن به میان آمده است.مثلا بانک داران و بازرگانان و رباخوران و ... بسیاری لایه ها وجود دارند که ازطریق سرمایه غیرمولد و بطور غیرمستقیم سهمی ازارزش افزوده کارگرمولد را بخود تخصیص میدهند و سرمایه های کلانی هم بدست می آورند(ولو آنکه آن را سرمایه غیرصنعتی و غیرمولد بنامیم). واین البته مانع از آن نمی شود که به آنها سرمایه دارنگوئیم وازنقش آنها درنظام سرمایه داری غافل شویم.نقشی که ازقضا با گسترش خصلت انگلی سرمایه داری هرچه بیشترخصلت تعیین کنندگی پیداکرده و روبه افزوده شدن هم هست. همانطورکه درمیان صفوف پرولتاریا نیزکارگرانی هستند که مستقیما تولید مادی ندارنداما ازطریق ارائه خدمات و فروش نیروی کارشان زندگی می کنند وکمیت ونقش اینان هم روبگسترش بوده وهست.درآثارمارکس ازکارگرغیرمولد بارها سخن به میان آمده است*بعنوان مثال اواز کسی که ترانه های خود را برای گذران زندگی خود می فروشد به عنوان کارگر(غیرمولد)یادکرده است(وهمین جا هم باید اشاره کنم که این اصطلاع غیرمولد به معنای غیرارزشی بودن این گونه فعالیت ها و بطورکلی کارهای خدماتی نیست بلکه صرفا برای درک تمایزات وتأکید برویژگی های نیروهای تولیدی و به مثابه ابزار تحلیلی طبقه درجامعه سرمایه داری مورد استفاده قرارگرفته است).چه کسی است که مثلا امروز ازاهمیت صنعت حمل و نقل،و مثلا از خدمات کارگران شرکت واحد بی خبرباشد؟. ویا ازاهمیت آموزش معلمان درنسل جوان وبازتولید نیروهای تولیدی ویا ازنقش مادران وزنان خانه داردررابطه بابازتولید نیروی کار و...
نکته مهم آنست که فرماسیون سرمایه داری علاوه برداشتن وجه اقتصادمولد، دارای وجوه گسترده دیگری ازاقتصاد و نیزبخش های سیاسی و فرهنگی هست که نقش بسیارمهمی درتأمین شرایط وجودی و بقاء کلیت نظام وبازتولید نیروهای مولده به معنای اخص آن برعهده دارد. و ازهمین لحاظ دارندگان ویاکارگزاران این بخش ها، ازطریق اختصاص سهمی ازارزش افزوده تولیدکنندگان مستقیم بخود،بخشی ازطبقه بورژوازی راتشکیل میدهند.همانطورکه درمیان مزدوحقوق بگیران وطبقه کارگرهم بخش ها و لایه هائی وجود دارند که با ارائه خدماتی ازطریق فروش نیروی کاردارای اشتراک منافع بنیادی با کارگران درمعنای اخص و پرولتری هستند.ازاین رو تقلیل وانحصار معنای طبقه به محدوده تنگ وناقص تولیدکنندگان مستقیم مادی ربطی به مارکس وانگلس ندارد و البته آن ها خودبکرات نسبت به تحلیل های خطی و بی ارتباط با تحولات جهان عینی درنسبت دادن چنین نظراتی به آن ها هشدارداده بودند.
ج-نکته دیگرآن که طبقه مقوله ای بسیارپویا بوده ودرشرایط متحول ومتغیرساختاری در نظام سرمایه داری دارای خود ویژگی ها و ترکیب های متفاوتی ازعناصرتشکیل دهنده آن است. اگردرزمان مارکس کارگران صنعتی اکثریت پرولتاریا را تشکیل میدادند-وبطورطبیعی تمرکزمارکس برروی آنها واهمیت بی بدیل آن ها بود- امروز به موازات رشد بخش های خدماتی، با کمیت گسترده وهم چنان روبگسترش کارگران خدماتی وبرهمین اساس تغییر اهمیت بخش های مختلف طبقه همراه می گردد. اگرچنین پویائی دررابطه با ساختارو تحولات طبقه درنظرگرفته نشود نه فقط ازمارکسیسم به مثابه علم چیزی باقی نمی ماند، حتا ازادعای جنبش پرولتری به مثابه جنبش اکثریت عظیم جامعه-که همه حقانیت نظام سوسیالیسم بر شالوده چنین واقعیتی استواراست- چه میماند؟ خوشبختانه نه خود مارکس چنین محدودیتی را درتعاریف خود گنجانده است و نه خود را بی نیاز ازتحیل مشخص درشرایط مشخص و درانطباق با تحولات تاریخی دانسته است.گرچه همواره خیل عظیمی وجود داشته و دارند که خواسته اند بریافته ها و اندیشه های وی رنگ وبوی ایدئولوژیک ومذهب گونه وجاودانگی بدهند.
د- نوشته این دوست محترم نشان میدهد که علیرغم ادعای داشتن برخورد علمی با مفهوم طبقه اما درعمل با آن بصورت ارزشی ولاجرم غیرعلمی برخورد می کند. ایشان بجای آنکه علیه نظام سرمایه داری برآشوبند که با کالائی کردن همه چیزدرجهان،حتا سکس واسثتمارجنسی ، آن را دقیقا به یک کالای پرمنفعت برای سرمایه اندوزی تبدیل کرده است ازسخن این جانب که استثمارجنسی زنان تن فروش را،به مثابه نوعی ازکارمزدوری وفروشندگان نیروی کار برای گذران زندگی ولاجرم به عنوان پدیده ادغام شده درمناسبات سرمایه داری درآورده است برمی آشوبد که گویا توهین به پرولتاریا شده است!چرا که دامنه خلوص پرولتاریای مورد نظرایشان را بهم میریزد.من نمی دانم که اگرایشان میدانست که ازقضا خود بنیان گذاران سوسیالیسم هم چنین تصوری ازاین لایه اجتماعی داشتند،آیاایمانش به بادمیرفت یا نه!؟. درهرحال خوشبختانه چنین تصوری درمورد این لایه ازهمان زمان درنزد بنیان گذاران سوسیالیسم علمی وشخص مارکس وجود داشته است.درمورد لمپن پرولتاریا نیزمسأله اصلی موردتأکید،برجایگاه آنان به مثابه نیروئی است که هنوز جذب مناسبات کالائی سرمایه دارانه نشده اند وبهمین دلیل درمسیرتحول خود می توانند هم بخشا به صفوف پرولتاریا جذب شوند و هم به مثابه چماقی علیه آنها توسط سرمایه بکارگرفته شوند. اما درشرایط حاکمیت بدون چون وچرای سرمایه داری وروند کالائی شدن همه مناسبات اجتماعی، توجه به اهمیت این نوع لایه های گسترده،که رژیم سرمایه داری ضمن خلع یدازآن ها ازنظام کهن،قادرنیست آن ها رادرسیستم خود به مثابه کارگرشاغل جذبشان کند( فراترازنیروی کارذخیره، به صورت اضافه جمعیت نسبی وکلان)، دارای اهمیت زیادی هستند.این ها ازقضا دربرپاکردن انقلاب بهمن نقش مهمی داشتند و بعدازاین هم خواهند داشت.که وجودونقششان درانقلاب و به عنوان متحدین کارگران شاغل، مستلزم فاصله گرفتن هرچه بیشتر ازدرک مبتنی برخلوص طبقه و ارزشی کردن آن است. متورم شدن صفوف ارتش ذخیره کار وپدیده اضافه جمعیت نسبی که پدیده جهانی هم هست و سرمایه داری حتا قادرنیست امتیاز بردگی کار را به آنان تفویض کند، نارسائی درک سنتی وخلوص گرایانه ازطبقه رابیش ازپیش به چالش می طلبد. بخصوص درجامعه ای که مقوله بیکاران ابعاد عظیمی را تشکیل میدهد،دفاع ازچنین خلوص عقب مانده ای-شمول کارگران تنها به کسانی که بطورمستقیم ارزش اضافی مادی تولید می کنندو نیزاطلاق سرمایه داربه کسانی که بطورمستقیم ارزش اضافی را به خود تخصیص می دهند- درعمل به نوعی دفاع ازاشرافیت طبقه کارگر که تنها دربرگیرنده بخش معینی ازمزدوحقوق بگیران است منجرمی شود.ایده ای که با تکیه برآن حتا نمی توان تحولات سرمایه داری درقرن گذشته را تبیین کرد.
صرفنظرازمحدودیت نگرش ایشان که بهیچوجه نه با نظرخود بنیان گذاران سوسیالیسم ونه با تحولات تاریخ جامعه سرمایه داری انطباق دارد،ضعف مهم دیگردراین نگرش،نگاه ارزشی داشتن به پرولتاریا و طبقه کارگراست. واین نگاه همان نکته اصلی درنقد یادداشت ایشان است. نگاهی که واقعیت وجودی طبقه را با مفاهیم ارزشی وپیشداوری های خود مخلوط می کند.دراین نگاه ،انگارنه انگارکه کارگربودن،فی نفسه ودرماهیت خود، نه ارزش که ضدارزش بوده و چیزی جزبردگی نوین انسانی نیست .و بهمین دلیل داعیه اصلی سوسیالیسم هم چیزی جزمبارزه علیه این بردگی نوین وارزش گذاری های بورژوائی نیست.اگرایشان ازاین منظربه مسأله می نگریستند هرگزتا این حد ازقلمدادکردن زنان تن فروشی، بدلیل کالاشدن سکس و گذران زندگی ازاین طریق، بعنوان بخشی ازطبقه بزرگ مزدو حقوق بگیرانی که ازلایه های گوناگونی تشکیل می شود، تا این حد برآشفته نمی شدند. ودرضمن طرح آن را نه به معنای تأیید پدیده ضدانسانی تن فروشی والوده شدن خلوص طبقه، بلکه به معنای اعلام جنگ با این نوع بردگی جنسی به حساب می آوردند.
ه-درپایان آقای خراسانی دریک خط اضافه کرده اند که گویا من-تقی روزبه- منکرماهیت طبقاتی دولت درجامعه سوسیالیستی شده ام.دراین رابطه هم اشاره کوتاهی لازم است.
اساسا ترکیب مقوله دولت وجامعه سوسیالیستی که بنابه تعریف دولت اکثریت اسثمارشده ومتبنی برخودحکومتی است،درذات خود یک مقوله متضاد و پارادوکسیکال بشمارمی رود. چراکه دولت درنزد مارکس ومارکسیست ها محصول منازعه طبقاتی است ودرعین حال ابزاربقاء آن.جامعه سوسیالیستی با برافکندن نظام طبقاتی،به مقوله دولت به مثابه نیروی حاکم برجامعه وبیگانه با سوسیالیسم وبااصل خودحکومتی، بطورکامل پایان می دهد.بنابراین مبارزه سوسیالیستی درعین حال مبارزه برای پژمرده کردن دولت و میراندن کامل آن هم هست.بدیهی است که این کاریک شبه نمی تواند صورت پذیرد اما حهت گیری بدان سمت، روندی است جاری درهرلحظه. فضیلت ساختن ازوجود شری به نام دولت دردوره های ناگزیر انتقالی که ضرورتامی بایست درجهت پژمردگی وتضعیف مداوم باشد ونه درراستای تقویت آن، ربطی به سوسیالیسم ندارد وتیرخلاصی است بدان. پدیده ای که نقض آن توسط تجربه مدعی سوسیالیسم درقرن گذشته یکی ازبارزترین جلوه های انحرافی آن تلقی می شود.بنابراین سوسیالیسم حاکمیت یک طبقه برطبقه دیگرنیست بلکه حذف جامعه طبقاتی و نظام کارمزدی وتمرکزقدرت درسازمانی بنام دولت وبرفرازسرمردم،که خودحکومتی تنها آلترناتیومتصورآن است. بنابراین ازوجود دولت متعلق به اکثریت استثمارشونده در دوره های انتقالی و با سمت گیری به حذف دولت وضرورت نفی خود، نباید فضیلتی درجهت بی محتوا کردن سوسیالیسم ساخت. نباید فراموش کرد که نفی یک پدیده را هرگزنمی توان با تقویت متضاد آن آشتی داد ودرعین حال دم ازسوسیالیسم زد. اصل خودرهائی و آزادکردن ظرفیت های طبقه کارگر دراین راستا اصلی است که ازهمین امروز-حتا دردل نظام سرمایه داری-باید برای آن مبارزه کرد.دردولت های انتقالی به اندازه ای که قدرت به کارگران ومردم واگذارمی شود، وبهمان اندازه که نظام مزدبگیری حذف می شود، دولت پژمرده و پژمرده ترمی شود.
******
ایشان درقسمتی دیگرازنامه خویش می نویسند که طبقه کارگر با داشتن دوستانی مثل من ومنصور حکمت احتیاجی به دشمن ندارد!
این بخش ازیادداشت و قضاوت آن نشان میدهد که اولا تا چه حد نویسیده یادداشت به دریافت های شخصی خویش ازسوسیالیسم که بگمان من هیچ ربطی هم به مارکس و انگلس ندارد،خصلت ایدئولوژیک،ابطال ناپذیرو مطلق میدهد و ثانیا- صرفنظرازاین که کدام نظر درست و نادرست باشد- ایجاد ترادف وتشابه بین نظرات من با نظرات کسی که نمی توان هیچ قرابتی بین آنها یافت ،نشان میدهد که متأسفانه ایشان-بازهم صرفنظرازاین که خود چه نظری داشته باشند- ازکنه آن چه که من گفته ام هیچ دریافتی نداشته اند.واین را می توان از یکسان پنداشتن وهمسان کردن دودرک متفاوت از"سوسیالیسم" دریافت. درکی ازمعنای سوسیالیسم که مبتنی برخودرهانی ودمکراسی مستقیم کارگران و مبارزه با کیش رهبری و نفی سلطه سازمانی برطبقه ودولت است،با نظری که برانگاره های متضادی چون حزب پیشتازوتصرف قدرت بدست آن وکیش رهبری و...استواراست. روشن است که باهیچ نخی نمی توان آن ها را به یکدیگر دوخت. برعکس اگرانصافا دراین میان بتوان قرابتی یافت، همانا قرابتی است که می توان میان درک هائی که علیرغم تفاوتشان از آبشخور مشترکی تغذیه می کنند، پیداکرد:درکی ناب گرایانه ومحدود نگرویکدست ازطبقه.لایه بسیارمحدودو کم شماری ازطبقه که قراراست به نمایندگی ازطبقه کارگرحاکمیت خود را برجامعه وبنام سوسیالیسم حاکم گرداند.والبته درگام های بعدی با تبعات اجتناب ناپذیرش نظیرتنزل این "طبقه تقلیل یافته"،به حاکمیت حزب و سازمان و نهایتا رهبرانی که قراراست، این روح هگلی(دولت مقتدربه مثابه روح ملت) وتمامیت خواهانه ازمفهوم طبقه را نمایندگی کنند. دربرابردرکی از طبقه درمعنای گسترده وپلورالیستی اش که دربرگیرنده همه مزدوحقوق بگیرانی است که برای ادامه زندگی خود نیروی کارشان را بفروش می رسانند وبرآنند تا به برای نخستین باربه اصل خودحکومتی توسط اکثریت عظیم جنبش پرولتری درجامعه سرمایه داری جامعه عمل به پوشانند.تحقق چنین هدفی البته نمی تواند ازدرک طبقه به معنای وسیع و گسترده ومتکثراز پرولترهای زحمتکشی که به تعریف انگلس چون ازخودشان وسائل تولیدی ندارند،پس ناچارند نیروی کارشان را بفروشند تابتوانند زندگی کنند، جداناپذیراست.والبته بدیهی است، تعریفی که خود دربسترتحولات ساختاری سرمایه داری محکوم به تغییروتدقیق مداوم است.
درحالی که درک نخست-خواسته و ناخواسته- می تواند شالوده یک استبداد نوین به اسم سوسیالیسم را بهمراه داشته باشد،درک دوم تلاش دارد که ازدایره تجربه شکست خورده و ناکام والبته درعین حال گران بهای جنبش سوسیالیستی عبورکند.درحالی که اولی تنها برجایگزینی بخشی ازطبقه وسازماندهی آن بجای کل طبقه پای می فشارد وباین اعتبارازضرورت مبرم اتحاد طبقاتی فاصله می گیرد،دومی بر وظیفه اتحاد طبقاتی صفوف پلورالیستی طبقه گسترده مزدوحقوق بگیران را دربرابرخود قرارمی دهد.
2007-05-07
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
*-درمورد طبقه ووجود درک های گوناگون درباره آن درمیان مارکسیست ها،می توانیدبه کتاب مارکس و طبقات چاپ نشربیدار،وازجمله مقاله " طیقات درتئوری مارکس"مراجعه کنید
.

Wednesday, May 02, 2007

اول ماه مه -11-اردیبهشت روزجهانی کارگری بر همه کارگران وزحمتکشان و برهمه مبارزان راه آزادی و برابری اجتماعی درسرتاسرجهان مبارک باد!
هم بستگی طبقاتی مهمترین پیام روزجهانی کارگر!
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

اگربخواهیم درعبارتی موجزوفشرده پیام اصلی ماه مه را ازمیان همه آنچه که تاکنون درمورد روزکارگربیان شده برگیریم، آن عبارت فشرده ای که بیشترین تجانس ماهوی بااین روزخجسته را داشته باشد، چیزی جزهمبستگی طبقاتی نخواهدبود.
گرچه درنزدطرفداران سوسیالیسم، طبقه ومبارزه طبقاتی مفهوم اصلی وپایه ای برای تحیل اساسی ترین روندهای تاریخ بشری بطوراعم و جامعه سرمایه داری بطوراخص بشمارمی رود،اما نباید فراموش کنیم که جداازقلمرو نظری که با مقولات تجریدی وتعمیم یافته سروکاردارند،درعرصه واقعیت ها و هستی اجتماعی، طبقه یک مقوله نسبی ودرحال شدن درزمان و مکان است، که به موازات عوامل پیش برنده و قوام دهنده آن، درعین حال آکنده از عوامل گسست ها وتخلخل هاست.بطوریکه پابپای عوامل قوام دهنده وهمگرا،می توان شاهد عوامل واگراودورکننده بود ،که واقعیت عینی طبقه درهرلحظه محصول برآیند کشاکش آنها بوده و باندازه ای که حاصل آن بسود عوامل قوام دهنده باشد،بهمان نسبت طبقه تعین یافته و نقش آفرین خواهد بود. ودرست بهمین دلیل یاری برای قوام بخشیدن به عینیت طبقه ازدیربازهمواره بزرگترین دغدغه کمونیست ها را تشکیل می داده است. وظیفه ای که پیشبردآن جزازطریق مقابله باعوامل گسست طبقه ازیکسو ودفاع ازمنافع عمومی و مشترک کلیه زحمتکشان ازدیگرسو ناممکن است.باین دلیل هیچ جیزباندازه تقلیل این وظیفه بنیادی به تلاشی فرقه ای دردفاع ازاین یا آن رسته کارگری واین یا آن منافع جزئی واین یا آن گرایش فرعی که حاصلی جزتکه پاره کردن طبقه کارگر-یعنی همان کاری که بورژوازی باهمه نیروی خودبطورمستقیم درحال آنجام آنست ندارد.بهمین دلیل اگرمبارزه برای اتحاد طبقاتی ودست یابی به آگاهی نسبت به منافع مشترکِ آحاد طبقه وتقویت همبستگی طبقاتی رامهمترین کارکرد کمونیست ها بدانیم،هر اقدامی درمغایرت با آن را باید دورشدن ازآن بداینم.البته بورژوازی به مثابه طبقه حاکم و تصاحب کننده ارزش اضافی ِ تولیدکنندگان جامعه،هیچ وقت درهویت بخشیدن خود به مثابه طبقه حاکم کم وکسری نداشته است واگرچنین نبود هرگزنمی توانست سکان هدایت جامعه را به دست گیرد. با این وجود بورژوازی فقط به اتحاد طبقاتی بورژواها متکی نیست بلکه علاوه برآن،موقعیت استوارخویش را مدیون گسست ها و تشتت های همه جانبه وفراگیردرمیان همه استثمارشوندگان نیزهست. پس اگر کمونیست ها اساسا کارکردشان دررابطه با تقویت اتحاد طبقاتی تعریف می شود،خلاف آن را باید راه برده شدن توسط بورژوازی دانست که باتمامی قوا درکار اخلال درروند اتخاد طبقاتی مزدوحقوق بگیران است واین یعنی همان فروغلطیدن به وادی فرقه وسکتی که مارکس وانگلس درمانیفست کمونیست سخت آن را مورد انتقاد قراردادند.
ازهمین رو نظرباهمیت اتحاد طبقاتی و تأکید ویژه برآن درروزجهانی کارگر، شناخت این گسست ها ومقابله با آن ها به مثابه شاخص های واقعی یک فعالیت حقیقتا سوسیالیستی ازاهمیت زیادی برخورداراست.
نگاهی به مبارزه طبقه کارگردرایران نشان می دهد که طبقه کارگربا گسست های بسیارمتعددد وگوناگونی مواجه است:گسست میان واحدهای گوناگون ومنفردکه هرکدام فقط درجستجوی منافع بسیارخود ویژه اشان بوده و برای مطالبات اخص واحد خودمبارزه و تلاش می کنند،گسست میان کارگران صنعتی وکارکنان بخش خدماتی، کارگران خانه گی،بیکاران، ونیزتقسیم کارگران باهدف تشدید استثمار ودستمزد به زن و مرد و یا به ملیت های گوناگون وبه مذاهب گوناگون والبته درسطح جهان به ملت های گوناگون،همه وهمه عوامل مهمی هستند که مانع شکل گیری یک هویت نیرومند ومشترک طبقاتی دربرابربورژوازی است.
بی تردید دامنه گسست هائی که مانع بالیدن کارگران به طبقه به معنای واقعی، باعبوراز"طبقه درخود" به آن چه "طبقه برای خود"نامیده می شود، متعدد و بیشمارهستند و پرداختن تفصیلی به همه آن ها بیرون ازحوصله این نوشته است. دراین جا به مناسبت ماه مه، صرفا اشاره فهرست واری خواهم داشت به شماری از مهمترین این گسست ها که امروزه چالش با آن ها جهت ِ معنا و عینیت بخشیدن به واقعیت طبقاتی داری اهمیت است:
الف-قبل ازهرچیزباید ازدرک های سنتی و آشفته ای که طبقه بزرگ مزدوحقوق بگیران وبخشهای بسیارگسترده ومتنوع آن را تنها به بخش وقشرمعینی ازطبقه تقلیل می دهند فاصله گرفت.کارگران صنعتی وتولیدی،،انبوه کسانی که به کارخانگی(جه درقالب کارخانگی به معنای اخص که عموما توسط زنان صورت می گیرد و چه بصورت خانه های تبدیل شده به کارگاه های واقعی که عموما بااستثمارشدیدنیروی کار زنان وکودکان ...همراه است) ، وکارکنان بخش های بسیار گسترده وبسیارمتنوع خدماتی(هم چون معلمان،پرستاران، وکارمندان ...)وانبوه کارگرانی که دارای شغل موقت هستند و نیزانبوه بیکارانی که درجستجوی کارمی باشند وحتا انبوه کسانی که برای گذران زندگی خود راهی جزتن فروشی نیافته اند و....، همه و همه لایه ها و بخشهائی ازیک طبقه بزرگ واسثمارشونده را تشکیل می دهند.دریک کلام کلیه نیروهائی که ازطریق فروش نیروی کارخود اعم یدی و فکری وازطریق دریافت مزدوحقوق خود گذران می کنند ویا درتلاش برای فروش نیروی کارخود هستند،جملگی مشمول این مفهوم کلیدی وپایه ای هستند. تلاش برای همبستگی همه این قشرهای زحمتکش حول منافع مشترکشان به مثابه یک طبقه،نه فقط به فرایند شکل گیری طبقه معنامی بخشد، بلکه هم چنین تلاش بورژوازی برای کتمان واقعیتِ اکثریت عظیم استثمارشونده وهم سرنوشت درجامعه تحت حاکمیت اقلیت سرمایه دار را برملا می کند.واقعیتی که بورژوازی با بکارگیری انواع طرفندها،ازجمله نام گذاری های کاذب و پرطمطراقی (نظیرطبقه متوسط بربرخی ازآن ها...) به تکه تکه کردن آن ها پرداخته و مانع ازبهم پیوستن بخش های گوناگون آن به مثابه یک کلیت متکثر می شود. بنابراین رازگشائی ازمفهوم و واقعیت هزارتکه شده طبقه یک شرط ضروری برای نفش آفرینی واقعی طبقه است.
ب-علاوه برآن باید به نقش مخرب ودیرپای مذهب وملیت وتبعیض جنسی و... به مثابه عوامل بازدارنده و نیرومند درتکوین وانسجام طبقه اشاره کرد که ازسوی طبقات حاکمه و بورژوازی برای ممانعت ازشفاف شدن واقعیت تقسیم جامعه به طبقات متخاصم ازطریق شقه شقه کردن صفوف طبقاتی زحمتکشان بکارگرفته می شود.معنای مقابله با این عوامل شقاق البته نه به معنای انکارو نفی مکانیکی این پدیده های ریشه دار ودیرپا-رویکردی که متعلق به گفتمان تمامیت خواهانه وغیردموکراتیک است وربطی به سوسیالیسم رهائی بخش و مبتنی برآزادی افراد انسان ندارد-بلکه به معنای مقابله با قرارگرفتن آن ها دربرابرهویت ومنافع مشترک طبقاتی است.بی شک،خانواده ومذهب و ملیت ها و... باید پژمرده شده ونهایتا به موزه تاریخ سپرده شوند.اما این روند تنها می تواند براساس اراده آزاد انسان ها و براساس تغییرشرایط هستی کارگران وزحمتکشان وهمه بشریت ،وتوسط خود آنان صورت گیرد.تلاش اصلی آن است که همه این ها درگام نخست و کلیدی ازجایگاه کاذب و مخرب کنونی، تقسیم کارگران به مسلمان و غیرمسلمان و کردو فارس و ایرانی و افغانی و... به جایگاه طبیعی وبایسته خود به مثابه،تمایزات و گرایشات درون گروهی ودرون فردی تنزل پیداکند،تا بهمان اندازه عامل بنیادی وقوام بخش ِ طبقه یعنی وقوف به منافع مشترک دربرابر استثمار نظام سرمایه داری بتواند به جایگاه واقعی و بلامنازع خود عروج کند. بی گمان تحقق چنین فرایندی خود گام مهمی خواهد بود درمسیر پژمرده ساختن آن ها و گسستن بشر از این بند ناف های اسارت آور ِ "پیش تاریخ خود".
ج-وقتی ازعوامل گسست و بازدارنده درمیان طبقه ومقابله با آن ها سخن به میان می آوریم تنها داریم ازتحقق یک کلیت متکثر- وحدت درکثرتی که بدون هم وجود خارجی نخواهند داشت-سخن می گوئیم.درکی که شالوده درک دموکراتیک ازطبقه را تشکیل می دهد. وگرنه به درون پرتگاهی سقوط خواهیم کرد که یک سویش مطلق کردن تکثرهای بدون کلیت است که منجربه انکارواقعیت سترگ طبقه،یعنی آن چه که بورژوازی باهمه توان خود بدان مشغول است می شود، و سوی دیگرش آن چنان وحدت ناب و یکدستی که نفی کننده خصلت پلورالیستی طبقه و فردیت آزاد انسان.بنابراین نباید هرتنوع وگوناگونی را دربرابرتأکید برنقش قاطع هویت مشترک طبقاتی ودرمعنای منفی وگسست آفرین آن تعبیرکرد.برعکس تأکید براشتراکات پایه ای درمیان صفوف افراد متعلق به یک طبقه به معنای انکار انواع تبعیض های خود ویژه ونامشروع ومبارزه برای رفع آن ها درسطوح و لایه های گوناگون طبقه، نبوده ونیست. اساسا طبقه را بصورت یک عامل یکدست وخالص تصورکردن درکی نادرست وحتا خطرناک بوده ومنجربه نوعی تمامیت گرائی وبرخورد غیردموکراتیک ولاجرم دورشدن ازاین اصل اساسی و راهبردی سوسیالیسم که درآن وجود فردانسان آزاد شرط اصلی جامعه آزاد تلقی می شود،می گردد. بهمین دلیل درنظرگرفتن اصل تنوع و پلورالیسم درجنبش های طبقاتی،به مثابه شالوده یک درک واقعا دمکراتیک ازطبقه نقش مهمی دارد که بدون آن هرگزنخواهیم توانست طبقه به مفهوم واقعی وخودرهان را سازمان دهیم.بنابراین باردیگرباید تأکید کرد آنچه که دراین میان اساسی است نه نفی مکانیکی این گونه تمایزات، بلکه مقابله با قرارگرفتن آن ها به عنوان عامل شقاق درطبقه و دربرابروجه اشتراک وعنصرپایه ای وقوام دهنده آن است.
علاوه براین وقتی ازتعمیم تبعیض و ستم درجامع طبقاتی به ستم های ملی،مذهبی وجنسی و. ونهادینه شدن آن درقالب فرهنگ ها وسنت ها وساختارها و.... سخن به میان می آوریم، نباید فراموش کنیم که موتوراصلی مبارزه علیه این گونه ستم های خودویژه را،مبارزه بلاواسطه خود نیروهای تحت این گونه ستم تشکیل می دهد. وبنابراین هیچ چیزدرمقابله وبه پایان بردن ستم جنسی،ملی ومذهبی و نیزهرنوع ستم خود ویژه ومضاعف دیگر..همانند متشکل شدن خود نیروهای تحت آن گونه ستم ها،مؤثروتضمین کننده نیست. البته بی تردید درتحیل نهائی ستم طبقاتی مادرهمه این ستم ها ومنشاء اصلی همه تبعیض های دیگراست.اما تقلیل رابطه آن ها به یک رابطه خطی و مستقیم وبرخورد مکانیکی با آن سخت گمراه کننده بوده و ازجهان پیچیده واین واقعیت که هرتبعیض خود ویژه به معنای وجود منافع خودویژه برای کسان دیگری است، فاصله می گیرد.پس اولا نفی ستم طبقاتی به معنای واقعی خود،حاصل جمع نهائی همه انواع این نوع مبارزات درعرصه ها و درجویبارهای گوناگون و بهم پیوستن آن ها به یکدیگر خواهد بود و ثانیا به معنای آنست که ازنظرکمونیستها، مبارزه علیه هرنوع ستم خودویژه وهم اکنون موجود نباید،برای درمحاق بردن وغیرشفاف کردن ستم طبقاتی، به مثابه شکاف اصلی جامعه طبقاتی وموتورپیش برنده مبارزه طبقاتی درهمه وجوه گوناگون آن باشد.بنابراین انواع مبارزه علیه انواع ستم های خود ویژه و تبعیض های مضاعف وجود دارندو باید هم وجود داشته باشند ودرهمان حال به نحوی صورت گیرند که همزمان درپیوند با مبارزه طبقاتی و درراستای گشایش آن ومحو ستم طبقاتی و درجهت نفی هرگونه تقسیم انسان ها براساس تبعیضات ملی،مذهبی،جنسی وطبقاتی باشند.
د-وقتی ازاهمیت طبقه وحاکمیت طبقاتی سخن می گوئیم،بدیهی است که غرض ستایش ازنظام طبقاتی و دفاع از تقسیم انسان ها به طبقات نیست.بلکه هدف دقیقا نفی این نوع شکاف های موجود ومبارزه همه جانبه علیه نظامی است که جامعه و انسان را براساس طبقه واستثمارشوندو اسثثمارکننده تقسیم می کند. بنابراین معنا وگوهر مبارزه طبقاتی مبارزه علیه دوشقه شدگی انسان توسط بورژوازی(و نظامات طبقاتی کهن) باهدف قراردادن انسان درجایگاه واقعی وانسانی خوداست. بهمین دلیل تصدیق واقعیت طبقه درعین حال درحکم تصدیق بردگی وبربریت نوین ونفرت انگیزی است که باید به عنوان پایان تاریخ طبقاتی وپیش تاریخ بشری به موزه تاریخ سپرده شود. بهمین دلیل وقتی ازحاکمیت طبقاتی زحمتکشان سخن به میان می آید این حاکمیت نه حاکمیت انسانی برانسان دیگر،که کپیه دیگری ازانسان وجامعه تقلیل یافته به طبقات وحاکمیت طبقاتی است،بلکه فقط به معنای قراردادن مبنای جامعه براساس انسان وخود حکومتی آن است و نه جابجائی قدرت از طبقه ای به طبقه دیگر.مبارزه طبقاتی و مقوله طبقاتی متعلق به جامعه سرمایه داری است وسوسیالیسم دقیقا آلترناتیوی است برای پایان دادن به آن وبه دوشقه شدگی انسان.والبته دراین میان دوران گذاردارای خود ویژه گی هائی است که درهرحال گوهراصلی آن را مبارزه برای نفی تقسیم انسان به طبقات و خودحکومتی تشکیل می دهد.
ه-وقتی از خودحکومتی کارگران و زحمتکشان سخن به میان می آید نباید فراموش کنیم که این حاکمیت ازنوع کیفیتا متفاوتی بوده ودارای اختلاف ماهوی باحاکمیت های طبقاتی است. متعلق به همه انسان های آزادو برابروبه معنای حاکمیت واقعی ومستقیم تمامی افرادطبقه ودرعبارتی دقیق ترهمه احادانسانی است. تقلیل ومسخ خود حکومتی به اندیشه ای ازطراز حاکمیت های طبقاتی وسپردن سکان اداره جامعه به نخبگان ورهبران و اداره کنندگان برگزیده،جزبیگانگی محض با هسته اصلی اندیشه رهائی بخش سوسیالیسم وبنیان گذاران آن نیست. وبهمین دلیل تحقق خود حکومتی نیازمند سازوکارهای کیفیتا متفاوتی با سازوکارهای نظام های طبقاتی است. نظیردموکراسی مستقیم و مشارکتی و آن گونه نهادها و سازمان ها و سازماندهی است که درانطباق با این هدف رهائی بخش باشد .هیچ چیزباسوسیالیسم بیگانه ترازاین نیست که این حاکمیت را به حاکمیت احزاب وپیشروان وحاکمیت یک ایدئولوژی تقلیل دهیم.تمرکزقدرت دربالا وبیرون ازدستان تک تک کارگران و زحمتکشان وببرون ازبدنه آن ها هرگزنمی تواند قرابتی با اندیشه رهائی بخش "خود حکومتی" زحمتکشان داشته باشد.هرگزنباید ازیادببریم که انباشت قدرت دربیرون ازمردم ودربوروکراسی ونهادها و تشکیلات بیرون ازکنترل آن ها، همزادانباشت ارزش اضافی دردستان بورژوازی وبازتولید جامعه طبقاتی است.
***
بی شک مسائل گرهی و پراهمیت دیگری ،نظیر توجه به مطالبات هم اکنون موجود کارگران به مثابه مبنای پیشروی برای فراتررفتن ازوضعیت موجود بسمت وضعیت مطلوب، یعنی درجهت فعلیت بخشیدن به طبقه درمعنای وسیع و همه جانبه اش،ونیزاهمیت داشتن نگاه جنبشی به مبارزه طبقاتی و ازمنظرفعلیت بخشیدن به ظرفیت های بالقوه خودرهان این جنبش ها،وتأکید براهمیت همبستگی بین المللی کارگران-که نمونه اخراج کارگران زحمتکش افغانی توسط رژیم ولزوم همبستگی کارگران ایرانی با آن ها،تنها یکی ازجلوه های بارز آن است- وجود دارند که پرداختن به آن ها خارج ازحوصله این نوشته است.
درهرحال وقتی به اهمیت روزجهانی کارگرمی اندیشیم و به هم بستگی طبقاتی به عنوان مهمترین پیام راهبردی آن، لازم است که بیش ازهرزمانی درتحلیل ها و نقدهای مشخص به شکاف ها وگسست های مهمی که مانع شکوفائی همبستگی می شوند،وبه مؤلفه های اصلی که به موجودیت همه جانبه طبقه واقعیت می بخشند خیره شویم.بی گمان دراین بازبینی نقش نیروهای چپ واین که آیا آن ها بعنوان عنصر قوام دهنده و تقویت کننده فرایند همبستگی طبقاتی ظاهرمی شوند یابه مثابه چرخ پنچم و شکاف افکن،ازاهمیت زیادی برخورداراست. درهرحال شاخص اصلی درارزیابی عملکرد چپ، کارکردش دررابطه با مؤلفه های اصلی همبستگی است.بدیهی است که دراین میان چپ اگرنتواند بطورکامل ازاقلیم مألوفِ ایدئولوژیک-فرقه ای خود بیرون بیاید و به یک چپ رزمنده ومعطوف به جنبشهای طبقاتی-اجتماعی باهدف تبدیل شدن به بخشی ارگانیگ و فعال از این جنبش ها متحول نشود،بیش ازآن که یارشاطرباشد بارخاطر خواهدبود. بااین همه لازم است اشاره کنم که خوشبختانه درسال گذشته شاهد گام های امیدبخشی دراین راستا،ازسوی شمارقابل توجهی از فعالین و محافل چپ بودیم.گواین که هنوزبخش هائی هم درنقش چرخ پنجم عمل می کنند.
دست آوردهای سال گذشته را به سکوئی برای شتاب بخشیدن به حضورنیرومندیک چپ رزمنده و معطوف به جنبش های اجتماعی و طبقاتی، تبدیل کنیم. مبارزات روبگسترش جنبش مزدوحقوق بیگران و وخامت بیش ازپیش بحران حاکم بر جامعه به حضورفعال چنین چپی نیازمبرم دارد.
2007-05-01-86-02-11
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com