Saturday, January 27, 2007

آوازه گری ازکدام سو؟

تقی روزبه
Taghi_roozbeh@yahoo.com

دو راهبرد اصلی صدای سوم
بحران هسته ای درعینیت خود دارای دوقطب است و محصول تصادم آندو. به طوری که اگربخواهیم آن را به یک قطب تقلیل بدهیم ،اصلا قادر به توضیح رویدادها وتحولاتی که اتقاق افتاده ویادرحال اتفاق افتادن هستند نخواهیم شد. بهمان گونه که بحران عراق و افغانستان راکه درآن ها حتا برحسب ظاهر دیکتاتورهای حاکم براین دوکشور سقوط کردند ولی بحران هم چنان تداوم یافت و وخیم ترهم شد،نخواهیم توانست توضیح دهیم.بنابراین هرگونه تقلیل گرائی برای یک قطبی کردن منشأبحران به معنای دستکاری کردن صورت مسأله ونتیجه گیری های گمراه کننده ازآن خواهد بود.براستی مثلا چگونه می توانیم توضیح دهیم که ملاعمرپس ازسرنگونی دوباره دارد سربلند می کند و برهمین سیاق چه تضمینی وجود داردکه آخوندها ومتحدین آن،حتا اگربفرض ازطریق مداخله امپریالیست ها،سرنگون هم بشوند وکشورهم درامن و امان بماند و چندپاره نشود دوباره سربلندنکنند؟بویژه بادرنظرگرفتن این واقعیت که تجربه و عوام فریبی آخوندها و ادعاها و کلاس آن ها اگر ازملا عمر چندمرتبه بالا ترنباشد کمترنیست. وهمین مساله به ماخاطرنشان می سازدکه اگر آنها نه بدست مردم،بلکه بدست قدرت های خارجی سرنگون شوند،با استناد به تجربه ملاعمر ویا نمونه عراق که شاهد تداوم فعالیت حزب بعث و حضور روزافزون آن درعراق اشغال شده هستیم،در ایران تحت کنترل و یا اشغال شده توسط دولت های بزرگ،چرا نیروهای سرنگون شده نتوانند دوباره سربلند کنند؟.نباید فراموش کنیم که همه اینهاتازه دربهترین فرض است که رژیم سرنگون شود وگرنه با درنظرگرفتن فرض های محمتل تردیگر، ابعاد فاجعه به مراتب بیشتر ازاین ها خواهد بود.حالادیگر آش آنقدرشورشده که خان هم فهمیده!.نمونه آن سخنان معاون جلال طلبانی است که اشغال عراق را(که با همراهی خود آن ها صورت گرفت)فاجعه می خواند!.یا خود البرادعی که گزارش دهنده اصلی وضعیت هسته ای ایران به مجامع وقدرت های جهانی است،این روزها مدام هشدارمی دهد که مداخله نظامی وحتا تحریم اقتصادی ایران به فاجعه می انجامد.البته هرکس ازفاجعه منظور خاص خود را دارد.دراین جا منظور البرادعی بیشتر تکرارحادثه کره شمالی ورانده شدن رژیم ایران به سمت ساخت سلاح هسته ای است.شاید او بنا وظیفه شغلی خود نگران عواقب فاجعه بار جنگ داخلی وانواع مصیب های اشغال کشورنشود. اما هم او مدام هشدارمی دهد که اگر سیاست های کنونی توسط قدرت های جهانی تداوم یابد بروز فاجعه ای به مراتب بدترازعراق اجتناب ناپذیراست. او که نگران قربانی شدن موقعیت خود و نهادتحت سرپرستی خوداست،مدام تأکید می کند که بابا ما درایران نشانی ازسلاح هسته ای ندیدیم،و تلویحا هشدارمی دهد که آمریکا دارد همان شیوه تدارک جنگ عراق را که درآن علیرغم گزارشات آژانس سلاحی یافت نشد،درمورد ایران دنبال می کند.
واقعیت آنست که درکشاکش بحران هسته ای واز جانب هردوسوی مناقشات هسته ای،هدف های واقعی سخت پنهان نگهداشته می شود. که آنهم چیزی جز حفظ قدرت مورد تهدید قرارگرفته ویابدست آوردن قدرت نیست.این مساله درمورد همه طرف های مورد مناقشه صدق می کند. یعنی رژیم برای حفظ وتضمین اقتدارخویش مایل به داشتن سلاح هسته ای ودروهله نخست توان تولید سلاح هسته ای است که البته درحال حاضر بصورت آش نخورده و دهان سوخته درآمده است ،و هم دولت آمریکا که تسلط برکشوراستراتژیک ایران را برای تثبیت موقعیت خود درمنطقه خاورمیانه یک هدف بسیاراساسی می داند. والبته دراین میان جریاناتی ازاپوزیسیون هم که دست یابی به قدرت بهروسیله برای آن هاتبدیل به هویت وجودیشان شده،برآنند تا سوار برموج قدرت های امپریالیستی ازاین نمد برای خود کلاهی بدوزند.دراین رابطه دوجریان مثال زدنی هستند.نمونه اول اخباری است که این روزها درمورد آموزش چریکی گروه کومله مهتدی وشرکاء توسط ارتش آمریکا منتشر می شود.جریانی که درسودای ورود هرچه زودتر ارتش آمریکا،لحظه شماری می کند*1. نمونه دوم سازمان مجاهدین خلق است که تمام تلاش خود را برای جلب اعتماد مجدد امپریالیست ها بهرقیمتی که شده بکاربسته است.مجاهدین درواقع درتلاش برای بازیابی خود،ودرپی ناکامی استراتژی پیشین برای ورود به قدرت ازطریق بستن گاری اشان به ارابه جنگی صدام،حالامجددا بوی کباب شنیده و برای ورود به عرصه قدرت درحال بستن گاری خود به ارابه امپریالیسم است. بیهوده نیست که باهارترین و مرتجع ترین بخش طبقه حاکم آمریکا-نئوکان ها- و با استراتژی جدید آن ها هم آوا شده وآن را فرصتی برای عروج مجدد خود ارزیابی کرده است.کما آن که درآخرین اقدام ازاین گونه تلاش ها، همسو با این سیاست دست بافشای لیست بلند بالائی از کسانی که خود مدعیند مأموران جمهوری اسلامی می باشند زده اند تا ارتش آمریکا راحت تربتواندمطابق دستورالعمل"تیر" بوش ویابقول روزنامه واشنگتن پست سیاست بگیروبکش،جنگ عراق را با بحران ایران پیوند بزند.دراین جا بدلیل فقدان اشراف برآن چه که درپشت پرده می گذرد مانه می توانیم درمورد ماهیت واقعی افراداین لیست قضاوت کنیم و نه آن که برآنیم بگوئیم جمهوری اسلامی درعراق برنامه ها و پروژه های ویژه خود را ندارد.بلکه هدفمان فقط نشان دادن هم آهنگی کاملاتنظیم شده این این جریانات با خواست های امپریالیسم آمریکاو همراهی آن ها با استراتژی جدید بوش است.
امروزه با باوجود به صدادرآمدن طبل رسوائی عراق وافغانستان درچهارگوشه عالم و روشن شدن ابعاد فاجعه عراق و افغانستان درهمسایگی ما، اصراربرخی جریانات و افرادمنتسب به آن ها را نسبت به طی کردن همان مسیرفاجعه چگونه باید تبیین کرد؟.واقعیت آن است که برای هرجریانی که مدعی کسب قدرت بهرقیمت است ودرعین حال فاقد پایگاه های مردمی هم می باشد،مبادرت به این گونه اقدامات را نباید یک امرغیرطبیعی تلقی کرد.چرا که سودای چنگ زدن به قدرت،منطق توسل به هرقدرت قاهری را توجیه پذیر می کند.به عنوان مثال یکی ازآوازه گران مدافع مسیرفاجعه(ایرج مصداقی) دریک پرسش و پاسخ خود بافته، تلاش دارد که به مخالفین خود و به دول غربی که دربین آن ها دغدغه تکرارفاجعه ای به مراتب بدتراز عراق،درصورت حمله به ایران وجود دارد،بگوید نگران نباشید ایران عراق نمی شود!. و ایرادش به رئیس جمهور خودمنتصب هم آنست که چرا بجای تبریک به ملت ایران درباره تصویب قطعنامه شورای امنیت، به آن تسلیت نگفته است! وی درجائی اذغان دارد که تحریم ها گرچه موجب فشاربه مردم هم می شود،اما چاره ای نیست!(ولابد مردم چشمشان کوروقتی که خود لیاقت سرنگونی را ندارند باید افتخارانجام آن را به امپریالیسم بدهند.دست امپریالیسم درد نکند که دارداین کار شاق را برایمان انجام می دهد). او که انواع سؤال و جواب ها را درخلوت خود بهم بافته ازخود نپرسیده است،درشرایطی که اروپا و البرادعی آشکارانگران فراتررفتن دولت آمریکا ازمصوبات سازمان ملل هستند،همانگونه که اکنون شاهد نشانه هایش هستیم، چه تضمینی دارد که ازسوی دولت آمریکا که خود را تنها ابرقدرت حاکم برجهان می داند، اقدامات سازمان ملل و تحریم ها سکوئی برای تاختن به سوی استراتژی اخص درنظرگرفته نشود؟ والبته همه این چرا ها بااستناد به همان هدف اصلی یعنی دست یابی به اکسیرقدرت به هرقیمت و لو با سوارشدن برقلمدوش شیطان قابل درک می شود. هدفی که ازاجزاء جداناپذیر هویت وجودی این جماعت و این نگرش است.
پس اگردرسرنوشت عیرت آموز عراق و افغانستان وچگونگی سرنگونی صدام و ملاعمر وسربرداشتن مجدد آن ها ویا حامیان آنها خیره شویم سرانجام دردناک تبدیل شدن به پیاده نظام امپریالیست ها را بخوبی مشاهده میکنیم. بهمراه این نتیجه که درمسیرطی کردن چنین فاجعه ای،قربانی شدن دمکراسی که جای خود دارد،ما حتا با عقب گرد ازوضعیت موجود مواجهیم و با بربریت و جنگ های بس ویرانگرتری که درآن مثله کردن انسان وتعرض به جان وهستی آن ها ارزانترین کالای موجود می شود.پس اگر براستی ریگی درکفش نداریدو طالب سرنگونی باهدف دست یابی به دمکراسی وارتقاء شأن انسان ها هستید، بسهولت درخواهید یافت که تنها وتنها با ملحق شدن به صدای سوم،یعنی نه به جمهوری اسلامی و نه به امپریالیسم است که قادربه تحقق چنین هدف خواهید بود. صدای سوم چون قلبش برای دمکراسی-حاکمیت مردم -می طپد،مبارزه همزمان برای سرنگونی استبدادحاکم را با مبارزه علیه امپریالیست های مدعی حاکمیت را باهم ترکیب می کند.
دو راهبرد کلیدی صدای سوم
اگربرخی مبارزه برای سرنگونی را ازمبارزه علیه امپریالیسم جدامی کنند،برخی دیگر مبارزه برای دمکراسی وعلیه استبداد(وهم چنین علیه امپریالیرم) را ازمبارزه برای عدالت اجتماعی و علیه ستم ومبارزه طبقاتی هم اکنون موجود و جاری جدامی کنند. وحال آن که درجامعه ما مبارزه علیه استبدادجداازمبارزه علیه ستم طبقاتی و اجتماعی که مضمون اقتصادی واجتماعی این استبداد را تشکیل می دهد واستبداد پاسدارآن است قابل تصورنیست. شکست اصلاحات وشعارتؤسعه سیاسی خاتمی و شکست اخیرباند احمدی نژاد که با شعارنان وعدالت واردصحنه شده بود، با کسب سه درصد آراء،علیرغم مسخ این شعارها وقراردادن آن ها درچهارچوب منافع حاکمیت، وجود نیرومند دوخواست پایه ای نان و آزادی و پیوند ناگسستنی بین آن ها را به نمایش می گذارد. دوخواستی که رژیم سعی می کند با مانورحول آن ها وقراردادنشان دربرابرهم ازپاسخ دادن به ان ها طفره برود.باین دلیل است که تصور چپ بودن که هیچ،حتا دموکرات بودن بدون باور به پیوند این دو باهم ناممکن است. کسانی که این دو راهبرد را نادیده می گیرند،نه فقط قادرنیستند نیروی محرکه دمکراسی یعنی مردم را به میدان بکشندبلکه متاسفانه ناگزیرند حتا دربرابرآنان بایستند.
بنابراین درراستای دمکراسی تعمیق یابنده و برای مقابله با بحران موجود جامعه که گره خوردگی امرسرنگونی با خیز امپریالیست ها وپیاده نظام آن ها برای کسب قدرت همراه است،هیچ راهی جز به میدان آمدن صدای سوم وجود ندارد. این صدا صدای مردم و متکی برجنبش های متعلق به آن است.برای اینکار باید به دوراهبرد صدای سوم یعنی جداناپذیری مبارزه برای سرنگونی و دموکراسی ازمبارزه علیه امپریالیزم و جداناپذیری مبارزه برای دمکراسی ازمطالبات اقتصادی و اجتماعی و بطوراخص علیه نئولییرالیسم تأکیدکرد. تردید نکنیم که درغیرآن سخن گفتن ازچپ ومدعی آن بودن پیش کش!حتا دمکراسی ومدعی دموکرات بودن و سخن گفتن ازاهمیت جنبش های اجتماعی عبارت لغوی بیش نیست. بدون پای بندی باین دو راهبرد، ازگفتمان چپ و دموکراسی چه باقی می ماند؟ هیچ!مگریک روکش سراسرتزویرو ریا وبدون هرگونه محتوا.ودراین حالت چه بخواهیم و چه نخواهیم درعمل،درائتلاف و دستکم درائتلاف منفی باقطب های ارتجاع قرارخواهیم گرفت (به هنگام دعوای دوقطب با یکی ازآن ها و بهنگام آشتی باهردوی آن ها!) . 2007-01-27-85-11-08

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*1-البته غش کردن این جریان وجریان های مشابه آن بسوی خیمه امپریالیست ها امرتازه ای نیست.اما آموزش فوق فرازجدیدی ازاین سرسپردگی و دست آموزی را به نمایش می گذارد.سؤالی که دراینجا مطرح است این است که سکوت سنگین وطولانی مؤتلفین این جریانات یعنی سازمان اکثریت و اتحاد فدائیان خلق ایران را باید به چه چیزی تعبیرکرد؟ احتمالا پایان دادن به این سکوت سنگین به عهده آن دسته از هواداران این جریانات است که دل درگرو صدای سوم دارند.



Tuesday, January 23, 2007

اوج تازه بحران وضرورت نقش آفرینی صدای سوم!

Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

دوقطب مولد بحران
حضورنیرومندصدای سوم دررابطه با سیاست هسته ای رژیم وخطرتحریم و جنگ،علیه دوقطب مولد بحران یعنی حکومت اسلامی وامپریالیزم،با دومشخصه نه به سلاح هسته ای ونه به تحریم و جنگ،می تواند به عنوان یک عامل تعیین کننده وبازدارنده درمقابل بحرانی که وارد مراحل خطرناک خود می شود،عمل کند.ازهمین رو تلاش مضاعف برای به میدان آمدن این صدا درعرصه داخلی و بین المللی یک وظیفه عملی وانسانی مهمی است که اکنون دربرابرهمه بشردوستان ومدافعان آزادی و صلح قراردارد.باهدف جلوگیری ازبه حرکت درآمدن گردونه شوم تحریم و جنگ .
آیا توصیف وضعیت به یک بحران دوقطبی،غلطیدن به نوعی دوالیسم والتقاطی گری است که تلاش دارد دوعنصرناهمگن ومتضاد بحران را با یکدیگرگره بزند؟یا آن که درواقعیت عینی،منطق واحدی آندو را بهم مرتبط می سازد؟بی شک تاکتیک صدای سوم دربرابربحران هسته ای،خودبخشی ازیک تاکتیک عمومی تری است که مطابق آن مبارزه بااستبداد و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی از مبارزه همزمان و فعال علیه اهداف و مداخلات امپریالیستی قدرت های بزرگ جداناپذیرتلقی می شود. این صدا امرسرنگونی استبدادحاکم باجهت گیری رهائی بخش را جدا ازشیوه پیشبرد آن و لاجرم جداازشعارها و آرایش صفوف مرتبط باآن نمی داند.وبهمین دلیل برای آن که سرنگونی درمسیری واقعا دموکراتیک به جریان افتد ونه همچون تجربه یک صدساله اخیر-بویژه انقلاب بهمن- درچرخه باطل ِ عبورازاستبدادی به استبداددیگرومتکی برشعارهمه باهم،دربحبوحه مبارزه هم اکنون جاری برشکل گیری یک صداوجنبش واقعامستقلی که بطورهمزمان با استبداد و امپریالیزم مبارزه کند تأکید ویژه دارد.بادرنظرگرفتن پیوندجداناپذیرامرسرنگونی با هدف سرنگونی که همانا هموارشدن مسیراستقرار دموکراسی سیاسی واجتماعی است،شیوه سرنگونی باندازه خود سرنگونی اهمیت پیدامی کند وازآن جداناپذیرمی گردد.چنان که می دانیم دموکراسی با حاکمیت مردم سروکاردارد ودرهمین رابطه است که منطق مقابله همزمان با دوخطرموجود رژیم و امپریالیزم-دومدعی حاکمیت برمردم- قابل درک می گردد.وبازهم برهمین پایه است که منطق مقابله همزمان بااین دومقوله نه هم چون یک دوالیسم و التقاط عناصر ناهمگون وبی ارتباط باهم بلکه بعنوان مقوله واحدی که درعین جدائی نسبی اشان،بعنوان دوقطب یک بحران هم اکنون موجود وهم چون دودشمن بالفعلی که برای تصاحب دموکراسی(حق حاکمیت مردم) باهم رقابت می کنند مطرح می شود.پس اگرحاکمیت مردم به طورعینی ومستقل ازتمایلات ما همزمان با دودشمن مدعی آن مواجه است،تلاش برای تبدیل صحنه سیاسی به وضعیت بسیط و یک بعدی که درآن فقط یک دشمن وجود خارجی دارد نمی تواند برای رسیدن به دمکراسی راه گشاباشد.و ازآن جا که درنزد حامیان صدای سوم قرارنیست که مبارزه علیه نوعی از قیمومیت با گونه دیگری ازآن تفویض شود،لاجرم راهبردمبارزه همزمان بامدعیان قیمومیت مردم-صرفنظراز اشکال بسیارمتنوع و خودویژه ای که هرکدام ازآن ها،تحت شرایط وتوازن قوای بسیارمشخص وازجمله درسطح ملی وبین المللی بخود می گیرند،خصلت نمای عمومی تاکتیک مقابله با بحران هسته ای را تشکیل می دهد.تنها با عرض اندام نیروی سوم است که می توان به دور وتسلسل مبارزه یک صدساله گذرازیک استبداد به استبداد دیگرپایان داد ودرهمان حال برای ممانعت از بروزفاجعه ای که هم اکنون برفرازکشورما و منطقه درپروازاست همت گماشت. تجربه انقلاب بهمن نشان داد که انگاره "دیو چو بیرون شود فرشته درآید"، بیش ازیک تصور ساده لوحانه ای بیش نبوده وچه بسا ازخلال شبح ِفرشته گونی که خرامان خرامان ازدل لعبت آسمان بیرون می تراود،هیولائی نمایان گردد درفش وزنجیربدست. وهمان گونه که درپی انقلاب بهمن دچارش شدیم و چنگ برگریبانمان افکند و هنوزهم پس ازنزدیک به سه دهه رنج ونکبت، اسیرسحرو جادویش هستیم.مردم ما البته اکنون باپرداختن بهای سنگینی، بخوبی با ماهیت رژیم اسلامی آشناشده ودرآرزوی درهم شکستن کامل شیشه عمراین دیو هستند.اما آنان ازقطب دیگر چه تصوری دارند؟چه کسی است که بامشاهده فجایع عراق که درآن هرروزه صدها نفرانسان مثله می شوند،وحقا که درنده ترین جانوران هم دربرابرآن خود را سرافرازاحساس می کنند،نداندکه حاصل این گونه تهاجمات و مداخلات امپریالیستی چه می تواند باشد؟.فاجعه عراق یک استثناء نیست.نمونه افغانستان که درآن مرتجعی چون ملاعمرحتا پس ازسرنگونی پرسروصدای خود،توانسته است درسایه اشغال کشورمجددا سربرآورد وبیش از50 درصد نواحی افغانستان را تحت سیطره قوانین سیاهِ عهده شبانی خود درآورد، نمونه حتا عبرت آموزتری است که نشان می دهد چگونه امپریالیزم آمریکا که دراین مورد همکاری وحمایت فعال امپریالیست های اروپائی را نیزبا خود همراه دارد، و پارازیت های بنیاد گرای آن،ازبندناف مشترکی تغذیه می کنند. واین که چگونه خوی تجاوز و غارتگرانه امپریالیزم خودمنبع اصلی تولید بنیادگرائی است و این دو علیرغم تخاصم خود،یکدیگررا تقویت و بازتولید می کنند. بهمین دلیل وبه یمن تجربه دردناک کشورهای همسایه ،می توان مدعی شد که صدای سوم-اگرنه هنوزبطوربالفعل-حامل پژواک نیرومندی برای طنین افکندن است.وبا استناد به این تجربه ها می توان مدعی شد آن جریاناتی که تلاش دارند بحران دوقطبی را به یک بحران تک قطبی تقلیل دهند، چه آن ها که درکنارامپریالیزم قرارمی گیرند و برای پنهان کردن چهره واقعی آن آوازه گری می کنند و چه آنان که درکناررژیم تبه کارولایت فقیه قرارمی گیرند ، دارند به چشم مردم وحقیقت خاک می پاشند.
خلأ بزرگ
علیرغم تجربیات خونبار دوکشورهمسایه وبستربالقوه مساعد برای رشد صدای سوم،متأسفانه جامعه ما درمقابله با میزان خطری که بالفعل تهیدش می کند، باخلأ بزرگی مواجه است. بویژه اکنون که با متراکم شدن تدریجی ابرهای سیاه بحران هسته ای خطرتصادم دوسوی بحران با یکدیگرفزونی یافته عواقب فقدان این صدا بیش ازپیش محسوس است.ازاین روگوشت و پوست دادن به آن برای کسانی که نمی خواهند به زیرچترهریک ازدوقطب ارتجاعی بحران بخزند،اهمیت مضاعفی پیدامی کند. روشن است که اگرنیروهای متعلق به این صدا و مدافعان آن هرچه زودترتوانائی های خود را درجهت تقویت این صدا بسیج نکنند، میدان دارکسانی خواهند شد که روبه قبله امپریالیزم ویا رژیم ایستاده اند. اگرچنین شود بهنگامه انفجاربحران فقط کرکس ها به پروازدر خواهند داد. همانگونه که درعراق و افغانستان به پروازدرآمده اند.
عقب ماندگی این صدا ازشتاب رویدادها درشرایطی است که آمریکا توانسته به هدف های خود درمورد ایران مهراجماع جهانی و مشروعیت قانونی بزند واکنون برنامه زمان بندی شده تحریم ها،که ِتک ِتک شمارش معکوس آن، هرروزبیخ گوشمان شنیده می شود دربرابرمان قراردارد.بی شک با پایان گرفتن عنقریب این شمارش منحوس –درصورتی که رژیم جمهوری اسلامی عقب نشینی نکند ویاواداربه عقب نشینی نشود*1-بحران هسته ای گام بزرگی درورود به تونل وحشت وتباهی برخواهد داشت که خود مقدمه ای برای هموارترساختن مسیر گام های بعدی بشمارمی رود.هم چنین شاهدیم که دولت آمریکا همزمان با این گونه اقدامات باصطلاح قانونی، بطورجداگانه وبیرون ازسازمان ملل نیز مشغول پیش برد اقدامات تکمیلی برای اعمال تحریم های اقتصادی و سیاسی و نظامی است که گرچه درظاهر ودرمقام ادعا رژیم را مدنظردارد اما درواقع تاکتیک اصلی اش آتش زدن جنگل برای شکارخرس است که تاوان اصلی آن را مردم زحمتکش و مدافعان راستین دمکراسی می پردازندو خواهند پرداخت. نباید فراموش کرد که هیچ عاملی نمی تواند هم چون صف آرائی جامعه بین دوقطب ارتجاع، صف دمکراسی وآزادی را زیرفشارقرارداده و درهم بریزد. استراتژی جدید بوش مبنی برتمرکزنیروی نظامی بیشتردرمنطقه و گره زدن بحران عراق بابحران ایران،منطقه ای کردن جنگ عراق و ارسال ناوگان عظیم دریائی و استقرارموشک های ضدموشک درکنارهای مرزهای کشور،انتشاراخباری که مطابق آن اسرائیل برای درهم کوبیدن تأسیسات هسته ای ایران آماده استفاده ازبمب های تاکتیکی هسته ای می شود،خبری که صدراعظم آلمان می گوید ازشنیدنش گیج وآشفته شده،ایجاد پایگاه نظامی درمرزهای کردستان عراق و ایران توسط ارتش آمریکا، ودریک کلام فراافکنی بحران انباشته شده عراق و خاورمیانه به نقاط دیگر، که باماجراجوئی ها و دادن بهانه های لازم توسط سردمداران رژیم ایران همراه است،همه وهمه نشان می دهند که دولت آمریکا سرمست ازپیروزی خود درسازمان ملل وبا تصورهموارشدن ونیزهموارکردن راه پیشروی های بعدی، آشکارایک استراتژی چندوجهی سیاسی و اقتصادی و نظامی را دردستورکارخود قرارداده است که البته متناسب با وضعیت وموقعیت های گوناگون، وجهی ازآن را برجسته می کند.درحقیقت هدف اصلی ازاستراتژی نومحافظه کاران وبوش ایجاد یک قدرت مؤثرودست آموز مرکزی درعراق ازیکسو و پیوند بحران عراق با بحران ایران وازجمله بحران هسته ای ازدیگرسواست. درچنین شرایطی هدف اعلام شده برگزاری جشن هسته ای وتلاش برای تکمیل چرخه غنی سازی هسته ای ازسوی رژیم ایران که سودائی جزتضمین بقاء و افزایش قدرت چانی زنی درمعاملات بعدی با قدرت های بزرگ را ندارد، بیش ازپیش به سرابی دست نیافتنی وبه منبع خطری بالفعل تبدیل می شود، که تنها خاصیتش تهدید موجودیت کشورومردم ووخامت بیشتر شرایط زندگی زحمتکشان است. چنین است که وضعیت به مسیری سوق پیدامی کند که درپرتو فشارها و تهدیدات سیاسی واقتصادی و نظامی دولت آمریکا ومتحدین اش رژیم ایران دربرابریک دوراهی قرارمی گیرد که مطابق آن یا باید ازموضع ضعف تن به اولتیماتوم و گفتگوحول خواست های این قدرت ها بدهد ودرحقیقت مبادرت به تغییررادیکال رفتارهای خود نماید و یا آن که آماده اقدامات تنبیهی و پذیرش عواقب تمرد خود باشد.درکشاکش چنین روندی است که شاهدیم مسأله چالشن حول مداخله نظامی در دردرون هیئت حاکمه آمریکا-که زمانی درمورد عراق هم همین مسیرراطی کرد- داغ می شود.جالب است که مطابق این مناقشه ها نکته اصلی نه حول اصل مداخله نظامی بلکه حول شرایط آن است وازجمله این که کدام نهاد وتحت چه شرایطی باید درمورد آن تصمیم بگیرد. مثلا دعوای کنگره آمریکا وبوش دراین مورد به این شکل درمی آید که آیا حمله به ایران باید به تصویب کنگره برسد یا نه؟ و یا آن که دبیرکل تازه سازمان ملل که بسرعت میزان سرسپرده گی اش را به سیاست های واشنگتن به نمایش نهاد، با بی شرمی تمام با صحه نهادن ضمنی به حمله نظامی می گوید چنین تصمیمی را باید شورای امنیت سازمان ملل بگیرد. وچنین است که پرونده هسته ای ایران گام بگام بسوی باتلاق بحران و دینامیسم شتاب دهنده آن روانه می شود:ازآژانس هسته ای به شورای امنیت وسپس گره خوردن با بند41 فصل هفتم که ناظربراعمال فشارهای اقتصادی وسیاسی است ودراین رابطه قرارگرفتن درچنبره اولتیماتوم های زمان بندی شده وروبه تصاعدازنظرشدت و دامنه. بی شک با انتقال ثقل بحران به بند41فصل هفتم ودرپی آن به بند42 نزدیک ترشده ایم واکنون باوجود آن که هنوزدرگام های نخست بند 41 قرارداریم، زمزمه بحث های معطوف به حمله نظامی را برسرزبان ها انداخته اند.تا اگر فشارهای کنونی پاسخ نداد راه برای عبوربه مرحله بعدی هموارترگردد.
ازسوی دیگر به موازات افزایش دامنه تهدیداتی که متوجه کشور ومردم شده است،رژیم که خود به ابعاد شکنندگی وپایگاه مردمی اش وقوف دارد،هم چنان با تمام توان خود تلاش دارد که مردم را ازمیزان خطری که بدلیل سیاست های ویرانگرانه اشان، آن هاو کشوررا تهدید می کند بی اطلاع نگهدارد.درچنین شرایطی عجیب نیست که احمدی نژاد این کارگزارچشم وگوش بفرمان ولی فقیه،که خودنقش مهمی دردامن زدن به بحران داشته است،باباصطلاح شجاعت وخونسردی ابلهانه خود،این گونه تهدیدات را صرفا یک جنگ روانی قلمدادکرده است!همانطورکه قبلا قطعنامه شورای امنیت را کاغذپاره ای فاقد ارزش عنوان کرده بود. آری!آن ها ازتجربه جنگ عراق و عملکرد صدام ودولت آمریکا هیچ درسی نگرفته اند. گویا دیکتاتورها همواره محکوم به آنانند که ازسرگذشت هم پالگی هایشان هم درسی نگیرند.ولو آن که این سرگذشت درهمسایگی ماباشد ودرمقابل چشمان همه امان اتفاق افتاده باشد.
بی عملی اپوزیسیون و مدافعان صدای سوم!
انگار نه انگار که شمارش معکوس تحریم ها شروع شده و اقدامات موازی بیرون ازآن یکی ازپس ازدیگری درحال اجراشدن است ومنطقه وکشورما گام به گام به آستانه یکی ازحساس ترین لحظات حیات وسرنوشت خود نزدیک و نزدیک ترمی شود. انگارنه انگار که سرنوشت همه ما و بخش مهمی از آرمان ها و اهدافمان که دلبستگی به آن ها به ما شرف و هویت انسانی می بخشد، به این بحران وپی آمدهای آن گره خورده است.انگارنه انگارکه بسیاری ازناظران، سیرتکوین بحران را درکلی ترین خطوطش با شرایط دوره قبل ازحمله به عراق مقایسه می کنند و شواهدمتعددی هم این ارزیابی را مورد تأیید قرارمی دهد.
بنظرمی رسد نحوه پخت فرانسوی قورباغه که مطابق آن دیگ آبی که قورباغه درآن قراردارد،بتدریج گرم می شود تا به نقطه جوش برسد بدون آن که خوداین حیوان خونسرد متوجه افزایش دما وقادربه ابرازعکس العملی بشود، درمورد اپوزیسیون رادیکال و متعلق به صدای سوم هم صدق می کند. دمای درجه حرات چنان به تدریج افزایش می یابد و گوش ها وچشم ها چنان از امواج پیاپی صوتی و تصویری حول این خطرها اشباع می شوند، که هرگونه واکنش نقشه مند وحتا فریاد را ازاپوزیسیون ما سلب کرده است.
نگوئیم که کاری ازدستمان برنمی آید که این همان تمکین به پخته شدن به سبک قورباغه است.دست روی دست گذاشتن را به تقدیرگرایان واگذارکنیم.مابرآنیم که تاریخ را-هم درسویه بربریت آن وهم دروجه رهائی بخش اش انسان،انسان بربرشده و بربرانسان گردیده، می سازد و تاریخ رهائی بخش را انسان های زحمتکش و آگاه .ما نه به دیالتیک تقدیربلکه به تقدیردیالتیک باور داریم.دیالتیکی که خود هیچ تقدیرازپیش مقررشده ای را-مگرآن چه را که خود تقدیرمی کنیم- برنمی تابد.گرچه فرصت های مهمی توسط این اپوزیسیون سوزانده شده اند که بازگشت ناپذیراست اماهنوزهم می توان کارهائی کرد. اگرازدرون دیگ آبی که دمایش درحال افزایش است جستی به بیرون بزنیم- واین حداقل واکنش در دفاع ازاصل تداوم حیات است- آنگاه روشن می شود که می توان کارهائی کرد.این که چنین تلاش هائی تاچه حد قادراست جهت رویدادها را دگرگون کند، خود به ابعاد همت ومجموعه عوامل پیش بینی ناپذیری گره می خورد که منطقا جایگاه گمانه زنی را به پس ازشوریدن علیه وضع موجود ارجاع می دهد. مسأله لحظه کنونی ومقدم، فقط و فقط بیرون پریدن ازدیگ آب است.نباید اجازه دهیم-واین حکم برای فردفردما صادق است- که مارا زنده زنده به پزند.مسأله نخست آنست که هرچقدرکم و هرچقدراندک،ولو آن که فقط یک نفرباشیم، درحد توان و امکاناتمان به صدای سوم گوشت و پوست دهیم.آن گاه نوبت دل بستن به اصل امید فرا می رسد که از خرد کلان برمی خیزد وازموج های کوچک گرداب هائی هائل دربرابر دشمنان.اما مسأله عاجل ما اکنون به چرخش درآوردن گردونه های خرداست. انگارجهان خود مائیم وما جهانیم. قبل ازهرچیزخودمان را بحرکت درآوریم و خویشتن را ازآب دیگ بیرون بیافکنیم.
ما البته انسانیم و نسبت به قورباغه،این موجودات خونسرد، این امتیاز را داریم که می توانیم پیش ازپخته شدن وقبل ازرسیدن به دمای جوش وتباهی،صدای آژیررا بشنویم وبخودآئیم.هیچ هم لازم نیست که به انتظاربنشینم و منتظررهنمودکسی ویا پیشاهنگی جریانی باشیم که بما بگوید چه بکنیم وچه نکنیم. هرفردخود می داند وبخوبی می تواند بداند که دربرابرخطربربریت وسرزمین سوخته ودردفاع ازهستی حیات خود وبرای پریدن ازدیگ چه باید بکند وچه اقداماتی را متناسب با موقعیت خود و توانائی های بالفعلش انجام بدهد. اصل تداوم یک زندگی صلح آمیزوانسانی ازآن چنان اهمیتی برخورداراست که بکسی اجازه نمی دهدابراز واکنش دربرابرتهدیدات را مشروط به واکنش دیگری ودیگران بکند. مشروط کردن واکنش به دیگران بویژه درشرایط لختی و ماند، فقط می تواند اپیدمی لختی را فراگیرکند وفرصت های اندک را بسوزاند.راه خروج ازاین ورطه تنها با فعال شدن و به صحنه آمدن بالفعل ها صورت می گیرد. پس اولین نکته آنست که هرفرد درهردیارونقطه ای ازاین جهان درهرشهرو ایالات و کشوری که هست، بعنوان یک فرد وعنصرخود بنیاد نقشه ای برای پوست وگوشت دادن به صدای سوم-اگرکه بدان باورمنداست- دراندیشه خود بپروراند وسپس اقدامات خود را،درهراندازه ای که می تواند، شروع کند.ضرورت چنین اقدامی ازنوع باصطلاح واجب عینی است ونه کفائی تا انجام آن توسط کسی دیگر این وظیفه را ازدوش هرکدام ازما ساقط کند.بنابراین تحت هیچ شرایطی این وظیفه ازدوش هیچ عنصرآگاه ومتعلق به صدای سوم ساقط نمی شود. چرا که چنین اقدامی نیروی محرکه خود را ازافزایش دمای مرگبار دیگ و ازاحترام به حیات وزندگی و ازضرورت مقابله بابربریت وانهدام می گیرد.
اما آیا ما فقط یک تنیم؟ خوشبختانه ما بیش ازیک تنیم و درنقاطی یاران وهم سنگران و هم صدایانی داریم که می توانیم مشترکا فعالیت کنیم وبا صدای بلندتری فریاد بکشیم .بنابراین می توانیم نقشه های عملی مشترکی را بکشیم و میدان عمل فراختری را برای خود فراهم سازیم.اما فراموش نکنیم که این این یک همکاری برای طنین بخشیدن به فریادهرکدام ازماست ونه مشروط کردن اصل فعالیت به این همکاری ها ویا صحنه ای برای تحمیل هژمونی و کسب فرادستی ومصادره حرکت. پس ازبیرون پریدن ازدیگ آب وکنارزدن لختی وبی رمقی دربرابرامواج خطر، درنزدیک ترین نقطه محل اسکان خود درجستجوی همکاران و هم صدایانی برآئیم که چون ما ازدرون دیگ بیرون پریده اند.ازآن پس نوبت گام بعدی یعنی لیست کردن نیروهای دیگردرنقاط دیگرفرامی رسد.ابتدا سراغ بالفعل ترین های متعلق به طیف صدای سوم برویم.سعی کنیم که درقالب اشکال وظروف منعطف و موقتی هم چون کمیته های موقت ومشابه آن اقدامات خود را همکاسه کرده و با تشکل ها وتجمعات متنوع دیگرهم آهنگ کنیم..پس درهرجائی که هستید درداخل ایران،درمنطقه خاورمیانه ای که نبض بحران درآن جا می زند ودرهرکجای جهان که فریادجنگ و صلح جریان دارد، صدای سومی ها را پیداکنید وبدون درنگ وفوت وقت فعالیت خود را شروع کنید.دراین صورت روشن خواهد شد که نه فقط هنوزهم فرصت ها ووظایف گسترده ای برای انجام دادن وجود دارند بلکه معلوم می شود که ما بسیاریم وازبسیاری خویش بی خبر! تنها کافی است صدای خود را درقالب انواع بیشماراقدامات صدجنگ و تحریم وعلیه تلاش برای دست یابی به سلاح هسته ای واردمیدان کنیم و باسایرجنش های موجود درپیوند فعال قرارگیریم وتلاش کنیم که بسهم خود سیکل دوقطبی ومعیوب کنونی بحران را درهم بشکنیم. صدائی که هم بیت رهبری وهم کاخ سفید نتوانند نادیده اش بگیرند.
2007-01-23-85-03-11
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/


1*-البته نباید فراموش کرد که عقب نشینی رژیم جمهوری اسلامی حتا اگرصورت هم بپذیرد تنها درحکم شرط لازم برای کنترل بحران است ونه الزاما شرط کافی. همانطورکه دراین نوشته مورد تأکید قرارگرفته،بحران دارای دوقطب مولد است وطرف امپریالیسم خود نیزدارای توقعات و مطالباتی است که تنها عرض اندازم یک جنبش ضدامپریالیستی وهوادار صلح است که می تواند برامیال آن لگام بزند.


Friday, January 12, 2007




استراتژی جدید بوش: کنترل بحران عراق یا فراافکنی آن؟
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

مارزخم خورده خطرناک تراست!.
استراتژی جدید بوش دررسانه ها ومطبوعات جهان بطورگسترده و اززوایای گوناگون مورد تأویل و تفسیرگسترده مفسران قرارگرفته واکثرا بحق،آن را استراتژی افزایش بحران و جنگ لقب داده اند.درحقیقیت استراتژی جدید بیش ازگذشته برنقش دوکشورهمسایه عراق بویژه ایران در تشدید وخامت اوضاع آن کشورانگشت تأکیده نهاده است.دولت ایران تهدید شده که آمریکا بیکارنخواهد نشست و شبکه های کمک رسانی آن ها را درهم خواهدکوبید.باین ترتیب توگوئی دولت آمریکا هم اکنون خود را درعراق درگیردرجنگ با رژیم ایران می می بیند و برآنست که با گسترش جنگ باین سوی مرزها جنگ داخلی عراق را بسود خود به پایان رساند. والبته همه این ها درحالی است که نیروهای نزدیک به ایران یا حامی آن دررأس "قدرت" عراق قراردارند!باین ترتیب ارسال نیروی نظامی بیشتربه عراق وخط ونشان کشیدن به دولت ایران را باید مهمترین اقدام دولت آمریکا دراستراتژی جدید برای باصطلاح برون رفت ازبحران دانست.وبرای آن که دولت آمریکا این استراتژی را دارای عضله وشیربا یال و اشکم نشان بدهد،ومنظورخود از "بیکارنه نشستن" را باوضوح بیشتری بیان نماید،اعلام استراتژی جدید را باحمله ای به مقردیپلماتیک دولت ایران درشهراربیل ودستگیری شماری ازدیپلمات ها ی آن همزمان کرد.تهاجمی که حتا دوستان و متحدان کرد عراقی دولت آمریکا را از نظرنوع مداخله وبی اعتنائی به توافقات دولت عراق و حکومت کردستانی با رژیم ایران شگفت زده کرد.
درهرحال اعلام سیاست های جدید،یک باردیگرفرصتی برای مشاهده سیاست های جنگ طلبانه دولت آمریکا درمنطقه ونیزماهیت دمکراسی مورد ادعای یگانه ابرقدرت تادندان مسلح جهان را چه درعرصه داخل آمریکا و چه درسطح منطقه دراختیارما قرارمی دهد.ماهم ازفرصت استفاده کرده ونگاه کوتاهی داریم به برخی از جوانب این باصطلاح استراتژی نوین:
دهن کجی آشکاربه افکارعمومی مردم آمریکا
گرچه بوش ازمدتها پیش اعلام داشته بود که قبل ازتصمیم گیری تازه درمورد عراق واعلام استراتژی جدید مایل است همه پیشنهادات وبویژه پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون رامورد مطالعه واستفاده قراردهد.اما او همزمان هشدارداده بود که علاوه برآن پیشنهادات دیگری نیزروی میزاو قراردارند که وی همه آنها را مورد بررسی واستفاده قرارخواهد داد.البته یکی ازاین پیشنهادات اعزام نیروی بیشتربه عراق و گسترش دامنه جنگ برای کنترل آن بود که ازسوی بازها و نئوکان های کاخ سفیدبویژه وزیردفاع سابق،قبل ازبرکناری ازپست وزارت دفاع ارائه شده بودند.باین ترتیب تأخیردرارائه استراتژی جدید وادعای بررسی همه پیشنهادات برای اتخاذ تصمیم نهائی به همراهی استعفای بعدی برخی مهره های سرشناس نئوکان ها،مانوری بود که چندین هدف را باخود داشت:
هم به عقب راندن پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون بشیوه باصطلاح دمکراتیک وهم ادامه خط مشی نئوکان ها درعراق بدون حضورچهره های حساسیت برانگیزآن وهم پاسخی به آن چه که آن را درک افکارعمومی مردم آمریکا می نامید.
چنان که بخاطرداشته باشیم،بوش درپی شکست انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا که موجب ازدست دادن اکثریت حزب جمهوریخواه براین دونهاد گردید،دریک ژست عوامفریبانه اعلام داشت که پیام مردم آمریکا را دریافته و تلاش خواهد کرددرهمکاری با حزب دمکرات برمشکلات بوجود آمده فائق آید. اوحتا برای آرام کردن افکارعمومی به تعویض چند چهره معروف ودخیل دربحران عراق چون رامسفلد و جان بولتون مبادرت کرد. با این وجود مطابق اطلاعات انتشاریافته ازسوی حزب دمکرات،معلوم شده است که او درتدوین استراتژی جدید با آنها هیچ گونه مشورت وهمکاری به عمل نیاورده وتنها به رساندن مفاد استراتژی جدید خود به آنها بسنده کرده است.گرچه تدوین کننده گان پیشنهاد پرسروصدای بیکر-همیلتون بخصوص شخص بیکرقبلا هشداربودند که بسته پیشنهادی آنها یک مجموعه بهم پیوسته ای است که بوش نمی تواند به دلخواه خود وبشیوه گزینشی هم چون یک سالاد با آن برخورد کند. بااین وجود برخورد بوش به این مجموعه هم چون برخورد گزینشی با خوراک سالاد بود.
واقعیت آن است که اعلام استراتژی جدید مبتنی برافزایش تهاجم جنگی درعراق درشرایطی که آشکارا افکارعمومی داخل آمریکا سیاست های بوش را ناکام و شکست خورده می داند وخواهان فاصله گرفتن ازآن و بیرون کشیدن سربازان ازمعرکه جنگ است وحتا خود بوش هم درظاهر به چنین شکستی اذعان دارد،ودرشرایطی که این سیاست با مخالفت حزب رقیب وحتا شمارزیادی ازمهره های کلیدی جمهوری خواهان مواجه است، دهن کجی آشکاری است به افکارعمومی ومردم آمریکا.
بهنگام شروع جنگ عراق دولت آمریکا دهن کجی به افکارعمومی جهان را بروشنی ازخود نشان داده بود.اما نکته مهم آنست که اکنون آن رانسبت به افکارعمومی خود مردم آمریکا نشان می دهد.نباید فراموش کنیم که درآمریکا عمومابروزچنین شکاف های بزرگی بین افکارعمومی وسیاست های حکومت،بنابه پاره ای دلایل وازجمله ازبرکت انحصاررسانه های خبری فراگیر وشستشوی مغزی گسترده کمترازکشورهای اروپائی نمودعلنی پیدامی کند و تنها درمواردی که پای آمریکا چون نمونه های ویتنام وعراق و... درگل فرومی رود، فرصتی برای افکارعمومی فراهم می آید تا بتواندخود را ازتاروپود وحوزه نفوذ اختاپوس انحصارات رسانه ای بیرون بکشد.مثلا هرگزدر مواردی چون سومالی افکارعمومی چنین فرصتی را بدست نمی آورد.اکنون جنگ عراق پس از گذشت چندین سال چنین فرصتی را فراهم ساخته است.وجود چنین شکافی بین افکارعمومی و سیاست های حاکم بردولت،قبل ازهرچیزمعنای دموکراسی مورد ادعای این کشورراکه خود را سرآمد آن درجهان می داند،به عریان ترین وجهی به نمایش می گذاردو نشان می دهد که چگونه قدرت واقعی دراین کشورازمردم مستقل بوده و سرش به جای دیگری،بهمان کارتل ها وتراست هائی که درتداوم جنگ و بحران ذینفعند، بند است.واین که چگونه آرائی که به صندوق های ریخته می شوند فقط برای مشروعیت بخشیدن به این قدرت صورت می گیرد. البته چنین پدیده ای مختص به آمریکا نبوده بلکه قبلا با دامنه حتا مشهودتری درکشورهای سرمایه داری چون انگلیس و اسپانیا و...شاهدش بوده ایم.
چالش های فراروی حزب دمکرات و جمهوریخواه
بوش با بی اعتنائی خود به طبقه سیاسی حاکم آمریکا– ازجمله حزب دموکرات وبه نوعی به لایه های محافظه کارسنتی وپرنفوذ حزب جمهوریخواه آنها را برسردوراهی بزرگ و خطیری قرارداده است.درمورد جمهوریخواهان،ازیکسو آنان نگران افول اعتبارنفوذ سنتی حزبشان درنزدافکارعمومی وشکست های محتمل انتخاباتی آتی هستند وازسوی دیگرنمی توانند چندان درشت علیه رئیس جمهورمتعلق به حزب خود سخن بگویند.بهمین دلیل آن ها به شکوه ها وغرولندهای کم دامنه وهمراهی عملی با رئیس جمهورشان بسنده می کنند.درمورد حزب رقیب دمکرات وضع ازاین هم دشوارتراست. آن ها که درنیمه راه صعودبه سکوی قدرت هستند و خود بخوبی می دانند که عروجشان رامدیون سواربرموج نارضایتی عمومی هستند، ازیکسو نیازدارند که برای پیمودن مابقی راه صعود به قدرت،بویژه درانتخابات پیش روی ریاست جمهوری،هم چنان به ژست مخالفت خوانی خود با سیاست های جنگی باصدای بلندادامه بدهند وعدم تأثیرگذاری خود دراصلاح این سیاست ها را باعدم تصاحب کامل قدرت مدلل کنند. وازسوی دیگر،اگربیش ازاندازه لازم صدای اعتراض خود را بلند کنند،نگران تضعیف افتداردولت آمریکا و منافع طبقه حاکم درمنطقه وجهان هستند و ازاین که ازسوی حریف مبادا انگ مخالفت با تقویت ارتش و منافع ملی را بخورند.وهمین دوگانگی است که آنها را ازیکسو واداربه مخالفت خوانی باسیاست های رسمی رئیس جمهورمی نماید وازسوی دیگرتاآن حد بردبار وخویشتن دار دربرابراقدامات جنگی جنون آمیزدولت آمریکا،که مبادا به تضعیف بیش ازحد اقتدارموقعیت این دولت درنزدجهانیان بیانجامد. آنها برای ایجاد موازنه به بین ایندو،تلاشی دشواردرپیش رو دارند وبرای اینکارباید بتوانند بصورت حرفه ای تر و تردستانه تر موج سواری کنند وگرنه قافیه را خواهند باخت.
ودراین میان افکارعمومی وآن اکثریت بزرگی ازمردم آمریکا قراردارد که دربرابربده وبستان ها وچالش های کنترل شده دوحزب عمده آمریکا،چاره ای ندارند تا نارضایتی خود را ازتداوم وگسترش جنگ عراق،هم چون اعتراض به جنگ ویتنام، ازحوزه دخیل بستن به کرامات صندوق رأی به درون خیابان ها بکشانند.ازهمین رواست که باید تأکید کرد یکی ازعناصراصلی شکست سیاست چکاندن ماشه تفنگ بوش،همین کشانده شدن اعتراضات مردم آمریکا به آوردگاه خیابان ها وبرپائی جنبش های خیابانی است.همانگونه که درتجربه های متعددی نشان داده شده است ،درانتقال اعتراضات مردمی به جنبش های خیابانی، نه فقط نیروهای مدافع صلح وعلیه جنگ وبربریت وهمه نیروهای مدافع برابری و آزادی نقش اصلی را ایفاء می کنند،بلکه نفس تقویت تاکتیک های معطوف به دمکراسی مستقیم و مشارکتی مردم،موجب برآمد این نیروها و افزایش وزن مخصوص آن ها درکل مبارزات طبقاتی و اجتماعی می گردد.تااین جا می توان گفت که زمینه مناسب تری برای اوج گیری این گونه جنبش ها فراهم ترشده است.اما این که تاچه حد برافروخته شدن جنبش های ضدجنگ درآمریکا جنبه عملی پیدامی کند را باید به آینده سپرد.
گره ردن حنگ عراق با ایران
بوش دراستراتژی جدید خود بطورتنگاتنگی بحران عراق را با بحران ایران وبطواخص بابحران هسته ای وتغییررفتارژیم گره زده است.دراین استراتژی رژیم ایران بطورتلویحی علت اصلی بحران تلقی می شود.بی تردید رژیم ایران والبته نه فقط رژیم ایران،دردامن زدن به تنش های جنگ داخلی درعراق بی نقش نیستند.اما دراستراتژی جدید ما با یک فراافکنی عظیمی مواجهیم که برای گریزازپذیرش علت اصلی بحران و پذیرش شکست وعواقب آن، برآن است تابا فراروی به آنسوی مرزهای عراق وبا دخیل دانستن کشورهای همسایه درایجاد بحران،به بحران پاسخ بدهد.البته اتخاذ چنین سیاستی بدون تدارک قبلی نبوده است:چنان که بلردربازدیداخیرخود خود از کشورهای منطقه،با لحنی تهدید آمیزومشابه تهدید بوش پس از11 سپتامبر،بااعلام این که ایران به عنوان مهم ترین خطراستراتژیک منطقه است،خواهان بوجود آمدن بلوکی ازکشورهای میانه روعرب علیه ایران وتلویحا علیه باصطلاح هلال شیعه گردید.همزمان آمریکا تصمیم گرفت که باارسال ناوگان دریائی تازه ای به منطقه برحضورپرقدرت نظامی خوددراین منطقه بیافزاید وباتعویض فرماندهانی که چندان به افزایش نیروی نظامی ولشکرکشی تازه به عراق و منطقه روی خوش نشان نمی دادند، آرایش جنگی خود را تکمیل کند.تصمیم به نصب موشک های پاتریوت دراین منطقه را باید مرحله تازه ای ازروند گسترش میلتاریسم وجنون جنگ به شمارآورد.جوهرسیاست جدید آن است که با ابرازقدرت نمائی مانع ازبهره برداری دشمنان و یا رقباء دولت آمریکا ازخلاء ناشی ازشکست درعراق شده ودراین میان بخصوص ایران،باید نمدمالی بشود تا نه فقط نتواند ازخلأ بوجود آمده سودبجوید،بلکه دروضعیتی قرارگیردتا، یا ازموضع ضعف حاضربه گفتگو وتغییررفتارخودشود و یا راه برای تغییرآن ازطریق فشار قدرت های بزرگ آماده شود.اکنون سؤال کلیدی آن است که آیا دولت بوش وشرکت های فراملیتی نفتی و تولید کننده گان جنگ افزارهای جنگی، خواهند توانست با بی اعتنائی حتا به توصیه های پیش کسوتان حزب خود وازطریق سیاست چکاندن ماشه تفنگ، برای شکست های خود راه مفری بجویند؟ تجربه های مکرر مداخلات امپریالیستی آمریکا نشان داده است که خروج این غول ازباطلاق های جنگ بسادگی ورودش به آن صورت نمی گیرد.اگرچه برای آرام کردن افکارعمومی وعده داده می شود که چنگ ودندان نشان دادن باهدف مهاربحران و هموارکردن زمینه خروج نیروهای آمریکائی ازباطلاق موجود صورت می گیرد-همان توجیهاتی که زمانی درنبردهای ویتنام هم بارها برای ارسال نیرو وتداوم جنگ صورت می گرفت-ولی چه تضمینی وجود دارد که باهمان دستاویزهائی که ارسال نیروهای تازه تبیین می شود، یعنی مقابله با گسترش تروریسم واهمیت بی همتای خاورمیانه نفتی وعواقب شکست درچنین منطقه سوق الجیشی،گسترش مراحل بعدی جنگ توجیه و مدلل نشود؟یاین ترتیب ملاحظه می شود که درهر دوحالت چه با فرض فراافکنی جنگ عراق به یک جنگ منطقه ای واین که "خاورمیانه ای که درانحصارکامل من نباشد بگذاردرآتش جنگ و تباهی بسوزد"،وچه با فرض پیروزی هرچند نامحمتل آمریکا درعراق، این نگرانی وجود داردکه نئوکان ها برای پیشروی درخطوط بعدی استراتژی خاورمیانه ای خود،گام بعدی رابسوی ایران کج کنند.بااین وصف هردو حالت فوق متضمن خطرگسترش جنگ است.
بااین همه باید اضافه کنیم که استراتژی جدید بوش به دو دلیل سترون وناکام خواهد ماند:نخست بدلیل بی اعتنائی آن به ریشه اصلی بحران عراق یعنی سیاست اشغال گری.وباین معنا استراتژی جدید چیزی جزپاشیدن نفت به روی آتش برای خاموش کردن آن نیست.ودوم بدلیل آن که استراتژی جدید درکنه حود چیزی جزحلول مجدد یک جانبه گری-که چندی بخاطر مصلحت اندیشی ها رنگ وبوی آن کم تر شده بود نیست.لاجرم این استراتژی می تواند نیروی وسیعی را دربرابر خود برانگیزاند:نه فقط افکارعمومی مردم جهان ونیز شهروندان آمریکا را، بلکه درهمان حال با پاره کردن رشته های بافته شده بین آمریکا و متحدین اوروپائی اش دردوردوم زمامداری بوش. استراتژی فوق با دوختن بحران هسته ای ایران به جنگ عراق وبا اتخاذ سیاست چکاندن ماشه تفنگ،عملا مصوبات شورای امنیت درموردایران را به جنگ عراق پیوند می زند.اگردولت آمریکادرمورد بهانه شروع جنگ عراق وجود سلاح های کشتارجمعی ورابطه آن با القاعده را دستاویزقرارداد،درمورد ایران علاوه برخطردست یابی به سلاح های هسته ای، نقش عمده آن درگسترش بحران درعراق را عنوان می کند تابدان وسیله دامنه جنگ را منطقه ای کند.درعین حال استراتژی جدید معادل دخالت هرچه بیشتردولت آمریکا درامور داخلی عراق است.مخالفت با برقراری مناسبات عادی دوهمسایه بطورکلی وبی اعتبارکردن موافقتنامه های به عمل آمده فی ما بین جلال طالبانی و دولت ایران درپی دیداراخیرطالبانی ازایران که ازسوی وی صددرصد موفقیت آمیزعنوان شد ،دستگیری دیپلمات ها و نمایندگان رسمی حکومت ایران درعراق وازجمله حادثه اخیراربیل نارضایتی حتا متحدین کرد دولت آمریکا درعراق را علیه چنین مداخلاتی برانگیخته است.براساس استراتژی تازه-برخلاف پیشنهاد کمیسیون بیکر-همیلتون، نه فقط براختیارات دولت عراق افزوده نمی شود،بلکه برنقش کارگزاری آن افزوده هم می شود و دستورالعمل های بیشتری ازسوی واشنگتن برای اجرا به آن ابلاغ می شود.براساس یکی از این نوع دستورالعمل ها دولت عراق –همانند جنگ داخلی در فلسطین –باید خلع سلاح نیروهای جنبش المهدی وسپاه بدررا دردستورکارخود قراردهد وباین ترتیب عملا به گسترش جنگ داخلی درمیان گروه های شیعه مبادرت بکند. واگربراین دشواری ها و چالش ها،مخالفت روسیه و چین را بااین گونه سیاست های یک جانبه گرایانه اضافه کنیم آنگاه معلوم می شود که استراتژی تازه دولت آمریکا، با چه دشواری های منطقه ای و جهانی روبرواست. حتا کشورهائی چون انگلستان و استرالیا و کره جنوبی و ژاپن هم که ازمواضع دولت آمریکا به لحاظ سیاسی حمایت می کنند،اعلام کرده اند که حاضرنیستند نیروهای تازه ای رابه منطقه ارسال کنند. شماری ازاین کشورها حتا اعلام کرده اند که بقیه نیروهای خود را ازمنطقه بیرون خواهندکشید.
بعنوان جمع بندی
چنانکه ملاحظه کردید این نوشته حاوی دوحکم درباره این استراتژی جدید است.ازیکسو آن را استراتژی جنون و جنگ می نامد که می تواند اگربا مقاومت روبرونشود،به گسترش جنگ درمنطقه بطورکلی و ودرکشورما به طوراخص دامن بزند.ازسوی دیگر گفته می شود که این استراتژی شکننده وسترون بوده ونمی تواند به هدف های اعلام شده خود نائل شود.می توان پرسید آیا این دوحکم نفیض ونافی یکدیگر نیستند؟وآیا با مطرح شدن استراتژی فوق خطری منطقه وکشورما را تهدید نمی کند؟
درجواب باید گفت که به گمان من،هم این دوحکم نافی یکدیگرنیستند وهم خطری جدی منطقه وکشورما راتهدید می کند.
برای روشن شدن این مساله لازم است بین دونوع توانائی تمایزقائل شد: توانائی لازم برای موفقیت ودست یابی به هدف های اثباتی و توانائی جهت ویرانگری و تخریب و بربریت. واقعیت آنست که ناتوانی دولت آمریکا برای دست یابی به اهداف اثباتی خود نافی قدرت تخریب بیکران آن به مثابه ابرقدرتی غول آسا و دارای زرادخانه عظیم مالی وتسلیحاتی که تجربه نشان داده ابائی هم ازبکارگیری آنها ندارد-وزمزمه کاربردسلاح های هسته ای تاکتیکی توسط اسرائیل تنها یکی ازآن هاست- نیست. بنابه این واقعیت هرچه که این ابرقدرت درمورداول-داشتن قدرت سازندگی و اهداف اثباتی- کم دارد درمورد دوم-ویران ساختن زیرساختها وفروپاشی اجتماعیِ جوامع همزیست- دست بالا رادارد. همانطورکه نمونه عراق نشان داده است، گرچه این ابرقدرت ازجهات بسیاری قادربه ایجاد نظم مورد نظرخود-نظمی برپایه یکه سالاری قطب آمریکا-نیست اما درویرانگری وآتش افکنی بسیارچیره دست بوده وازهیچ گردبادویرانگرچیزی کم ندارد.بنابراین وقتی ازناتوانی این قدرت امپریالیستی دروجوه اثباتی سخن به میان می آید ،بهیچ وجه نباید به معنای انکارویا دست گرفتن قدرت تخریبی آن تلقی شود.علاوه براین، آن چه که بازهم براحتمال وقوع این خطرمی افزاید ماهیت طرف مخاطب این ابرقدرت یعنی ماهیت بغایت ارتجاعی وماجراجویانه و بحران آفرین جمهوری اسلامی است که انگاروظیفه ای جز فراهم کردن شرایط وبهانه مناسب برای تهاجم این حریف قدرووحشی ندارد.واقعیت دیگر آنست که دولت بوش ورژیم ایران برای خروج وبهتراست بگوئیم فرار ازبن بست و بحرانی که درآن گرفتارآمده اند، هریک به وجود دیگری نیازدارد.
ناتوانی به توان دو
ناتوانی وشکست های موجود و یا آتی امپریالیسم را نباید به حساب توانائی جمهوری اسلامی واریزکرد.گواین که خود رژیم دراین توهم بسرمی برد و سرانجام هم همین توهم کاربدست اش خواهد داد. نظام جمهوری اسلامی سرشاراز ناتوانی تاریخی به توان دواست.هم بعنوان یک نظام سرمایه داری پس مانده وتاریک اندیش که خود حکم پارازیت نظام سرمایه داریِ به بن رسیده حاکم برجهان را دارد وهم به دلیل سرشت دشمنانه آن با آزادی و برابری که بارهائی انسان ازبردگی وقیمومیت سیاسی وستم سرمایه دشمنی آشتی ناپذیردارد.وبهمین دلیل سرنگونی آن به مثابه ضرورتی به توان دو،یک مساله عاجل ومسأله هرلحظه وزمانِ هرانسان آزادیخواه است.امپریالیسم باتظاهربه تحقق همین ضرورت تاریخی ودرعین حال عاجل برآن است تا خود نقش قابلگی زایش نوین را برعهده گیرد که نتیجه اش البته درمحمتل ترین شق، ویرانگری، تکه پاره شدگی وانواع جنگ های قومی و مذهبی وبجاماندن یک(ویاشاید چند) سرزمین سوخته است،ودراحتمال ضعیف تر یک مولود غیرتاریخی وپارازیتی ازنوع دیگرش.
ازهرسو که بنگریم به میدان آمدن نیروی سوم،با شعارنه به ارتجاع حاکم،ونه به قیمومیت امپریالیستی، وبرای آزادی و برابری و صلح ضروری ترین نیازلحظه حاضررا تشکیل می دهد.باهمه توان خود برای گوشت وپوست دادن به این نیازتاریخی بکوشیم.وبا انجام وظیفه تاریخی خود،امپریالیسم را ازوسوسه به عهده گرفتن "نقش قابلگی"،بازداریم. امپریالیسم خود نیزنیازمند قابله است!
2007-01-12-23-10-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com