Tuesday, July 03, 2007

وقتی که دست غیبی ازپرده بیرون می افتد!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
"همایش همبستگی ایران" درچند پرده
"همایش پاریس که به مدت سه روز از15 تا17ژوئن درپاریس برگزارشد،دراصل هدفش صراحت دادن به هویت سیاسی و تشکیلاتی شرکت کننده گان،برای ایفاء نقش یک "نهادملی"جهت هدایت وکنترل جنبش مبارزات مردم ایران وپرکردن خلأ آلترناتیو رژیم بود..پیش ازآن درنشست های متعدد وازجمله درنشست برلین ولندن تلاش هائی به عمل آمده بود که سنگ بنای چنین تشکلی نهاده شود.در همین جا اشاره کنم که گردانندگان این جریان همواره درارتباط باچگونگی شکل گیری وفعالیت های خود دراین زمینه وتعدادوترکیب نیروهای شرکت کننده، ازارائه اطلاعات لازم وبه موقع به افکارعمومی اجتناب کرده اند.بعنوان مثال جریان مزبوردرنشست برلین نه فقط تلاش کرد که باچراغ خاموش حرکت کند وازدادن اطلاعات لازم وبه موقع اجتناب کند،بلکه حتا پس ازانتشاراخباروشایعات متعدد وقتی هم که ناچارازدادن اطلاعیه واطلاعات لازم شد،آنرا جسته وگریخته و بسیارناقص ویک جانبه انجام داد.بطوری که هنوزهم معلوم نیست برای چه رضاپهلوی،علاوه برحضورفعال عوامل مربوط به خود دراین نشست،شخصاهمزمان با برگزاری آن وارد برلین شد وچگونه وبه چه شیوه ای ازمحل اقامت خود این نشست راتحت نظارت خود گرفت و آن را هدایت می کرد؟و بطورمشخص با چه کسانی دیداروملاقات "خصوصی" داشت و دراین ملاقات ها چه مسائل وقول وقرارهائی ردوبدل شدند؟ وبسیاری سؤالات دیگر که دست بکاران این جریان هرگزحاضر به دادن اطلاعات صادقانه ولازم درمورد آن ها نشده اند.لبته دلایل رازداری دراین باره چندین علت مهم دارد:این جریان برای ایفاء نقش باصطلاح ملی وفراگیر خودنمی خواهد میزان واقعی وابسته بودنش به سلطنت وقدرت های بزرگ-بویژه درمراحل آغازین تکوین خود- ازپرده بیرون افتد.چرا که این کار می تواند موجب برانگیخته شدن حساسیت افکارعمومی ولاجرم سبب منزوی شدن ومنزوی ماندن آن گردد. وبالأخره ناکامی های آن دردست یابی به اهداف موردنظررا بایدازجمله رموزاین پنهان کاری وحرکت با چراع خاموش توسط این حضرات دانست. درمورد نشست پاریس نیزکه قراربود به دنبال گام های قبلی گامی مهم بجلوباشد،ماشاهدهمین نوع برخورد ها هستیم.ازهمین رو همانندماجرای نشست برلین باید اخبارواقعی را ازلابلای گزارشات پراکنده شرکت کننده گان بدست آوردونه توسط متولیان برگزاری این همایش وازطریق گزارشات رسمی وبه موقع دست اندرکاران آن.مثلا آقای حسین باقرزاده که ازکارچرخانان اصلی این جریان محسوب می شود،ودرهمایش پاریس نیزیکی ازسه نفر اداره کننده آن بوده است،مثل همیشه قبل ازتشکیل این گونه همایش ها دراهمیت برگزاری آنها مطلب می نویسد،اما پس ازپایان نشست و با وجود گذشت بیش ازدوهفته هنوزکلمه ای هم دراین مورد ننوشته و ترجیح داده که با موضوعات دیگری خود را سرگرم کند.والبته ایشان اگرهم بنویسند روشن است که بنابه ملاحظات معطوف به همان رموزسه گانه،اطلاعاتی ازآن چه که درصحنه وپشت صحنه جریان داشته ویا دارد نخواهدداد .
اجرای این پروژه ازدیربازوازهمان بدوشروع خود باتوجه به ترکیب نیروهای تشکیل دهنده وبینش های حاکم برآن،یک دوگانگی را به نمایش گذاشته است:ازیکسوگرایشی تلاش دارد خودرا به صورت یک سازمان وجریان مداخله گرورهبری کننده تعریف ومطرح کند،و گرایشی دیگر اصراردارد که ازتبدیل شدن به حزب وجریانی دربرابرجریانات واحزاب دیگرخود داری کرده و به مثابه یک چترگسترده وپوشش دهنده برای جریانات دیگرو(باصطلاح جنبشی) عمل کند.این نیروها درخوداین آمادگی رابرای انجام یک فعالیت سازمان یافته وهدفمند ولاجرم پرمسئولیت وپرمشغله نمی بینند.بدلیل وجودچنین دوگانگی جریان فوق درتعریف هویت خویش همواره دچارسرگردانی وبلاتکلیفی بوده وراهی جز معدل گرفتن وبی عملی نداشته است. درعین حال شالوده این جریان هم ازنظرنیروهای تشکیل دهنده و هم ازنظرمنشورهویتی وپروژه ای که بدنبال تحقق آن است،حاوی چندین تناقض مهم است:
ازنظرترکیب اولیه نیروهای تشکیل دهنده ونیز نیروهائی که قراربوده درگام های بعدی به آن به پیوندند،این جریان را باید معجونی دانست درهم از سه نیروی ناهمایند وناچسب یعنی سلطنت طلبان،جمهوری خواهان،و اقلیت های قومی- ملی.که قراراست با الحاق بیکدیگرآلیاژی محکم برای تعبیه یک نهاد ملی به مثابه سکوئی برای تصاحب سکان قدرت سیاسی بوجود آورند. ازنظرمحتوامنشوربا تجزیه کردن مجموعه جداناپذیراصول و مؤلفه های ناظربریک دولت دمکراتیک به عناصرجداازهم، وباچسبیدن صرف بریک اصل کلی وبی بووبی خاصیتی که دردنیای امروز حتا هیچ دیکتاتوری درمقام حرف جرأت انکارآن را ندارد، بخصوص اگراین دیکتاتورهنوز درفازدست یابی به قدرت باشد،هویت خورا تعریف می کند:توافق حول برسمیت شناختن نظام برآمده ازرأی عمومی مردم،صرفنظرازاین که چه نظامی باشد،بعنوان بنیادی ترین اصل دموکراسی(روشن است که درتعریف نظام دموکراتیک، جداکردن اصول ازهم دیگرو ارتقاء یکی از مؤلفه های آن به یک اصل بنیادی من درآوردی، درکنار نادیده گرفتن سایر مؤلفه های دموکراسی،تنها بدردفراهم آوردن یک منطق مبتذل وبی سروته ای خواهد خورد،که مطابق آن باید نتیجه گرفت که هم نظام ولایت فقیه و رأی به جمهوری اسلامی درآغاز انقلاب بهمن 57 رأی به یک نظام دموکراتیک بوده است وهم یک نظام فاشیستی هم چون هیتلر راباید یک نظام دموکراتیک بحساب آورد. وبطریق اولی بازگشت مجدد نظام موروثی و مدفوق شده سلطنت نیزجلوه ای ازیک فرایند دموکراتیک وروبجلو محسوب می شود و... ).هم چنین اصل فوق با مسکوت گذاشتن نوع نظام آینده بعنوان مبنای توافق، ازهم اکنون امر مبارزه برای نظام دموکراتیک وازجمله جمهوری را ازشهروندان آگاه سلب نموده و باخفه کردن جریان آگاهگرانه جامعه رامستعد پذیرای بدترین دیکتاتوری می کند.اصل باصطلاح بنیادی فوق درکناراشاره به حقوق اقوام وتأکید برعدم تمرکزکه همزمان باتأکید برتمامیت ارضی همراه می گردد،دوپایه اصلی پخت نان فطیری بودند که ازتنورنشست برلین ببرون آورده شد.باین ترتیب نقدا"جمهوری"خواهان دل بسته به این معرکه گیری،مبارزه برای نظام جمهوری را برای بایگانی به پس کله های خودارسال کردندو شدند جمهوری خواهان شرمگین و به تدریج سلطنت طلبان جمهوری خواه وآنگاه بفهمی نفهمی سلطنت طلبان شرمگین ِامروز، وخدارا چه دیدی،شاید سلطنت طلبان دریده و کاسه داغ ترازآش فردا،که به رضاپهلوی خرده خواهند گرفت که چرا ازهمین حالا مبارزه قاطعی را برای استیفای حقوق به غارت رفته خود،سلطیت به مثابه ودیعه الهی را، صورت نمی دهد.ازاین روازهمان ابتدا باتوجه به ماهیت منشورارائه شده وعلیرغم همه پنهان کاری ها،نقش این حضرات درصاف کردن جاده سلطنت طلبان،بهمراه زدوبندبا قدرت های بزرگ برهیچ ناظردقیقی پوشیده نبود.بگذارمشاطه گران ِدوگانه سرشت،هم چون باقرزاده ها،طاهری پورها وروستا هاو... به تلاش های مذبوحانه خود برای رنگ ولعاب زدن به این جریان ادامه دهند.
گرچه از مزه نان فطیر،محصول دست پخت سی نفره در برلین تعریف وتمجیدهای بسیارکردند.آوازه گری کردند که آهای مردم بشتابید!که منشورنجات بخش"نهاد ملی"فراهم گردید.اما سیر رویدادها خلاف آن را نشان داد ومعلوم شد چسبی که قراربود این سه رکن متضاد رابهم به چسباند خیلی آبکی و بی رمق بوده است:حتااشاره کلی وبی خاصیت به حقوق اقوام وبه عدم تمرکز توسط منشورنویسان یک ناپرهیزی و یک چپ روی بوده که موجب ترش شدن معده حضرات سلطنت طلب گردیده است.چنین بود که داریوش همایون ازسلطنت طلبان مشروطه خواه به بند 9 آن ایراد گرفت و آن را درحکم چراغ سبزبرای تجزیه کشوربشمارآورد.حتا خود جمشید طاهری پورهم که ازتهیه کننده گان اصلی این منشور به شمارمی رفت به همین نظرمتمایل گردید!. پس تا اینجا خود منشورتوسط تهیه کننده گان آن بزیر سؤال می رود.اما داستان تحرکات و بحران های این جریان را تنها با اراده وگرایشات عناصرگردآمده درخوداین مجموعه نمی توان توضیح داد.و اگرنبینیم آن رشته ای را که برگردنش افکنده دوست ومی کشد هرجا که خاطرخواه اوست!،درتبیین و توضیح تحولات وسمت وسوی این جریان راه بجائی نخواهیم برد.
این که کارگردانان اصلی بخصوص درشروع کارترجیح دادند که درویترین تزئینی خود چندین چپ هویت باخته و استحاله شده را به مثابه استارت زن این جریان به نمایش بگذارند،تغییری درواقعیت فوق نمی دهد.کسانی مثل کامبیزروستا مدعی چپ دیروزوخود فروخته امروز،عناصری مثل جمشید طاهری پورکه همانند کودک نابالغ وذوق زده درهمایش لندن با دست دادن به یک سلطنت طلب وجلوس درکناروی اشک شوق ازچشمانش سرازیرشد،عناصرزواردررفته ای مثل ماشاءاله سلیمی و حشمت اله رئیسی و...وازاین قماش آدم های سرخورده،همواره وجود خواهند داشت. بویژه صفوف سازمان اکثریت2* بنا دلایل روشنی مثل همیشه بهترین محل برای پرورش این گونه عناصرو عضوگیری ازآن ها بشمارمی رود.درهرحال با همه تلاش هائی که درنشست های گوناگون برای وصله پینه کردن ودوختن این سه جریان ناچسب به هم(به دلیل منافع متفاوت و ویژه هرکدام ازآن ها) به عمل آمد وعلیرغم ادعای موفقیت،اما نشست پاریس که قراربودگام عملی مهمی دربه ثمررسیدن هدف فوق باشد، عملا به محل نمایش ِ گسست ها و پاره شدن نخ های این موجود وصله پینه شده تبدیل شد:
برطبق گزارشات انتشاریافته گرچه اقلیت های قومی ازجمله حزب دموکرات کردستان ایران با نمایندگانی چون شاهو حسینی وعبدالرضا کریمی و.. ونیزشاخه منشعب شده آن حزب دمکرات کردستان-ایران(که گویا تنها چشم هم چشمی با رقیب خودمنشأ سیاست ورزی آنها را تشکیل می دهد) ونیز کومله زحمتکشان(که برکسی پوشیده نیست که درسرسپردگی نمره بیست را بخود اختصاص داده است) به نمایندگی ناهید بهمنی وزاگرس خسروی ،وهم چنین نمایندگانی از"کنگره ملیت های ایران فدرال"دراین نشست حضور داشتند.با سخنرانی نمایندگان سازمان های کرد ووبویژه باخوانده شدن پیام کنگره ملیت های ایران فدرال که با تأکید برفدرالیسم همراه بود، فضای حاکم برنشست بهم ریخت و واین امید کارچرخانان که باتصویب مفاد منشورتوسط اقلیت های قومی به آن جنبه رسمی بدهندببادرفت.وباین ترتیب فلسفه موجودی منشوری که با مات و مسکوت گذاشتن حقوق و مطالبات دموکراتیک و مشخص خواهان یک تجمع همه باهم باهدف سربازگیری حول اهداف طراحان این پروژه بود، اعتبارش درهمان آزمون نخست بزیرسؤال رفت.درنتیجه وضعیت پیش آمده،کنگره ملیتهای ایران فدرال،از جمله حزب کردستان ایران وکومله زحمتکشان اعلام نمودند که تا موضعگیری شفاف و غیرمبهم شورای رهبری همایش پاریس درباره چگونگی رفع مسئله ملی در ایران،به هیچگونه پیمانی نمی‌پیوندند و به همین خاطر نیز از نامزدی برای شرکت در شورای رهبری امتناع کردند.درهرحال بابازگشت به نقطه صفر،دعوا برسربند 9 وحقوق اقلیت های قومی ومفهوم خلق وقوم و... درمیان حاضرین بالاگرفت ونشست-علیرغم تشکیل کمیسیونی برای حل وفصل آن- قادرنشد که حول سندهویت سیاسی تصمیم گیری کند.درنهایت قراربرآن می شود که کمیسیون 5 نفره ای برای روشن کردن مفاهیم قوم و خلق وحقوق اقلیت های ملی (قومی) تشکیل شود.وباین ترتیب شورای هماهنگی این جریان بدون حضورسایرملیت های ایرانی و دعوت شده به این نشست،آن هم براساس لیست های ازقبل تعیین شده تشکیل می گردد.واین درحالی است که اصل شرک فردی و یک نفریک رأی نیزتوسط احزاب و گروه های کردی و ملی مورد انتقاد قرارمی گیرد.
باین ترتیب گزاف نخواهد بود،اگرکه نشست برلین را هواکردن فیل منشوربدانیم،همایش پاریس را ترکاندن آن فیل به هواپرتاب شده بنامیم.آری نان فطیربرلین بدجوری درزیردندان شرکت کننده گان"همایش همبستگی ایرانیان درپاریس" قرچ وقروچ می کرد وازحلقوم آنان پائین نمی رفت!*3
******
ازپرده برون افتادن دست غیبی!
گرچه شقه شقه شدن عناصرناچسب رؤیای علم کردن یک آلترناتیومونتاژشده وبهم ریختن مفصل بندی آن راباید یکی ازنتایج مهم نشست پاریس بشمارآورد،اما مشخصه اصلی و خودویژه همایش پاریس را باید درعرصه دیگری جستجوکرد. مسأله اصلی وبرجسته ای که دراین همایش آشکارشد،ازپرده برون افتادن آن دست غیبی بود که هم چون یک قطب مغناطیس بدون درنظرگرفتن نقش آن به مثابه محرک اصلی،طیف بندی موردنظر وقرار گرفتن عناصرناهم خوان درکنارهم وبه عنوان عناصرتشکیل دهنده یک پروژه غیر قابل درک می گردد. درهرصورت،حضور یک هئیت آمریکائی ازسوی بنیاد دمکراسی و وابسته به نومحافظه کاران دراین همایش،درنوع خود درمیان اپوزیسیون ایرانی تازگی دارد.مطابق گزارشات انتشاریافته، آقای تیمرمن به عنوان مسئول این هیئت طی یک سخنرانی25 دقیقه ای( بیشتر ازسایر سخنرانان)ملاحظات ورهنمودهای خود را به این جماعت ارائه کرده است. ازسخنانی که دراین باره منتشرشده معلوم می شود که ایشان برحساسیت اوضاع و شکل گیری سریع این جریان سیاسی و مداخله گراصراروبه نوعی برپیشرفت کارها نظارت داشته اند. درهرصورت وظیفه اصلی نشست پاریس وهئیت مزبور، وصل کردن سراین سه عنصربه یکدیگربوده است که درست درتحقق همین وظیفه خود با ناکامی مواجه می گردند.
البته علنی شدن این اراده غیبی دلایل خود را دارد:ازیکسو اهمیت کشور ایران درمنطقه ودشواری های آمریکا درمداخله مستقیم اوضاع ایران،وسمت گیری تحولات درونی جامعه ایران ،ضرورت وجود یک اپوزیسیون فعال ودست نشانده را برای کنترل اوضاع وجهت دادن به آن بیش ازپیش مبرم ساخته است وازسوی دیگرشکست وناکامی تلاش های قبلی درشکل دادن به چنین اپوزیسیونی،امید به شکل گیری آن بدون چنین مداخلاتی را برباد داده است.ماجرای ناکامی جنبش رفراندوم،تلاش برای جلب اکبر گنجی ها و سازگاراها وافشاری ها درخدمت برپائی چنین معرکه ای ... دعوت آن ها به ضیافت کاخ سفید برای گفتگودراین باره، که با امتناع آن ها مواجه می گردد،تلاش های ناکام دیگری که برای سوارشدن برموج جنبش دانشجوئی و کارگری ونیزمبارزات دموکراسی خواهان ایران به عمل آمد،وبالأخره ناتوانی وفقدان اراده لازم درمیان سه طیف مزبوربرای ایجاد چنین چتری ضرورت مداخله بدین گونه علنی را دردستورکار آمریکا قرارداده است.بااین همه مرئی شدن چنین مداخلاتی درمیان نیروهای ایرانی بدون تنش نبوده ونخواهد بود.درنزد افکارعمومی آن ها هرچه بیشتررسواشده ودرنقش دست نشاندگانی چون احمد چلبی ها جلوه خواهند کرد. والبته این همه موجب خونریزی درونی وازدست دادن هرچه بیشترپایگاه اجتماعی آن ها می شود.علاوه برآن،این که دولت آمریکا ناچارمی شود با تخصیص علنی بودجه و دخالت آشکارمستقیما به مهندسی اپوزیسیون موردنظرخویش همت گمارد،درواقع خودجلوه ای است ازبحرانی که دستگاه حاکمه آمریکا درپیشبرد سیاست های خود درمنطقه و ایران دچارش شده است که درنهایت منجربه پراکنده شدن هرچه بیشترنیروهای وابسته به خودمی گردد.هم چنان که بادادن بهانه لازم وموجه به رژیم اسلامی،موقعیت آن را درزدن بر چسب مداخله قدرت های بزرگ برای سرکوب بیشتر هرجنبش مستقل وآزادیخواه فراهم می کند.حالا آش آنقدرشورشده که حتا کسانی چون محسن سازگارا هم تلاش های فوق رامشکوک اعلام کرده و ازشرکت درهمایش پاریس خود داری می کند! وعناصری چون جمیشد طاهری پورونیلوفربیضائی هم ناچارمی گردندولوبرحسب ظاهرهم که شده،درحد غرولند نسبت به آن واکنش نشان بدهند.
درواقع شرکت درنشستی با حضورآشکارم دست غیبی ،تمکین به آن ویا پیشه کردن سکوت دربرابرآن وحتا بسنده کردن به یک غرولند ساده نسبت به آن را-فارغ ازاوصافی چون رفرمیست وانقلابی وچپ یاراست بودن...- باید پایان یک فصل ازمبارزه سیاسی کسانی چون حسین باقرزاده ها و طاهری پورها و سلیمی ها و روستاها و... و.بشمارآورد که به نوبه خود فصل تازه ای را درزندگی آن ها نه بمثابه یک فعال و مبارزسیاسی، بلکه به مثابه کارچاق کن هائی درخدمت اهداف قدرت های بزرگ می گشاید.
2007-07-03-12-04-86

www.taghi-roozbeh.blogspot.com


*1-به عنوان مثال برای رنگین گردن دکورنشست پاریس گرچه این جریان هرچه درچنته داشت،نظیر یک نامه از طبرزدی وپیام یک وبلاگ نویس درعراق وگردآوری چند چپ هویت باخته وبخشی ازنیروها واحزاب کردستانی و نمایندگانی ازسایراقلیت های ملی نظیربلوچستان وعرب ها ویاترک ها و.....ویک دوجین خبرنگاروگزارش دهنده،با این همه حتا نتوانستند کل کارت سهمیه 250 نفری خود را که گردانندگان درنظرگرفته بودند،آب کنند.تعداد شرکت کننده گان به روایتی 80 نفر وبه روایتی دیگر 120 نفر وحتا گاهی تا 200نفر هم عنوان می شود. که بنظرمی رسد با توجه به تعدد روایت ها حول 80 نفر (مثلا روایت گزارشکران منتسب به جریان کرد ها وبرخی دیگرازشرکت کننده گان) ویا حداکثر 120 نفربه واقعیت نزدیک ترباشد. ودراین میان ترکیب اصلی آن را هم بیشتر سلطنت طلبان تشکیل می داده اند.اگرباین جمعیت اندک،اعتراض نماینده گان اقلیت های ملی حاضردرجلسه را که درقالب اجتناب آن ها ازدادن رأی و پذیرش مسئولیت دراین جریان بروزپیداکرد ونیز کسانی راکه ازروی کنجاوی و برای مشاهده نتایج این نشست ازنزدیک درآن حضور پیداکرده بودندازآن کم کنیم،آنگاه ازادعای پرطمطراق همایش ایرانیان،چه باقی می ماند؟.تنها راهی که برای اثبات چنین ادعائی می ماند،همانا تلاش گردانندگان این جریان برای مقایسه تعداد شرکت کنندگان این همایش باجمعیت 30 نفره برلین است!
*-2.اکثریت ازطریق چندین حلقه به این گونه جریانات مشکوک و مرتجع متصل می شود:
الف-ازطریق حلقه اتحاد وائئلاف مستقیم با بخشی ازنیروهائی چون حزب دمکرات و کومله زحمتکشان و..
ب-ازطریق وجوداعضای دوزیستی،نظیرجمشیدطاهری پورومشابه آن.
ج-ازطریق پیشبردسیاست تشکیل آلترناتیو جمهوری خواهی، به موازات همکاری و ائتلاف باجریانات دیگرو باصطلاح با دموکراسی خواهان(بخوانید سلطنت طلبان)حول حقوق بشرودموکراسی.
د-ازطریق مصوبه افشاء کننده ای که بنابه گزارش فراکسیون کمونیستی این جریان،دراکتبرمورد تصویب قرارگرفته است. مطابق این مصوبه اعلام می شود"ما، حفظ و برقراری ارتباط رفقای خود با ابتکارات و حرکات متعدد در اپوزيسيون پيرامون امر اتحادها را مفيد می‌دانيم؛ هرگاه که، با اطلاع هيئت سياسی ـ اجرايی باشد و در خدمت اشراف و آگاهی ما از اين روندها قرارگیرد".چنان که ملاحظه می کنید مطابق این مصوبه نه فقط نفس این گونه تحرکات مثبت ارزیابی می شود بلکه تلاش می شودکه به نحوی تحت نظارت هیئت اجرائی پیش برده شود.بیهوده نیست که سازمان اکثریت درپاسخ به خبرصدای آمریکا مبنی برشرکت این سازمان درهمایش پاریس با چنان ادبیات بی رمق و آکنده از شرمندگی آن را انکارمی کند،بدون آن که بخواهد سخنی درانتقاد ازچنین شیوه ای و نسبت به انتشاریک خبردروغ وباچنین اهمیتی، برزبان آورد.گوئی که اصلا حیثیت یک سازمان سیاسی با پخش چنین دروغی به بازی گرفته نشده است! وگوئی که اصلا دروغی درمیان نبوده است!
ه-وبالأخره ازطریق تسلط نگاه ریشه داری که همواره دراین جریان وجود داشته وهم چنان دست نخورده باقی مانده است:نگاه به قدرت وبه بالائی ها وتنظیم تاکتیک ها وجهت گیری ها دراین ارتباط.دراین بینش بسته به آن که بادازکدام سوبوزد،می توان بارِ سیاست را دوش به دوش کرد.
د-وبالأخره وجود یک نیروی سنگین وزن ِمیانگین بگیروبین دوصندلی بنشین که آماده است با هرچرخشی دراوضاع بسود این یا آن جریان،چرخشی یک شبه درمواضع بی بوو بی خاصیت خود به عمل آورد.با این همه تب وتاب تحولات داخل کشور وروندرادیکالیزه شدن جنبش های اجتماعی وطبقاتی ونیزافول شتابان بقایای نفوذ این جریان ازیکسو وشکست ورسوائی روزافزون سیاست های امپریالیست ها ونیزجمهوری اسلامی ازدیگرسو، درشرایط کنونی امکان انتخاب آسان وپیوستن قاطع به سوی هرکدام ازسه جهت گیری اصلی را (یعنی بسوی جنبش های اجتماعی-طبقاتی،بسوی جمهوری اسلامی، وبسوی قطب های وابسته به امپریالیسم را) برای این جریان با دشواری مواجه ساخته است.بهمین دلیل است که سیاست گاه به میخ زدن،گاه به نعل کوبیدن وگاه هم درحد فاصل بین آن ها،به عنوان یک سیاست میانگین گرفته شده ومرضی الطرفین برسازمان اکثریت حاکم شده است.
*3-برای نشان دادن گوشه ای ازفضای حاکم برهمایش پاریس وفشارهائی که ازقبل ِآن براقلیت های ملی واردمی گردید کافی است به چند مورد زیرنگاهی بیافکنیم.
نشست با سرود می سازمت وطن وشعری بامایه "مویه برای سرزمین آهورائی من"شروع می شود.فرادستی کمی وکیفی سلطنت طلبان وفرهنگ ناسیونالیسم حاکم برجلسه بشدت محسوس بوده است.برخی اعتراض می کرده اند که چرا رضاپهلوی پیام حمایت ارسال نکرده است.وبرخی دیگرخواهان اجرای سکوت برای بزرگداشت رضاخان بوده اند! نادیده نماند که رضاپهلوی قبل ازبرگزاری نشست فوق درپراک به دیدارجرج پوش شتافت وقرائنی دردست است که برخی محافل امپریالیستی درجهت پروژه خود و درتلاش برای هرچه بیشتررسانه ای کردن سلطنت وعوامل آن هستند.برای مردم کردنزدیک شدن احزاب کردی به سلطنت طلبانی که نه فقط تاریخا مسئولیت کشتارکسانی مثل قاضی محمد وشریف زاده و... را به عهده دارند وهیچ شرم وانتقادی هم ازاین بابت برخود روانمی دارند،بلکه متحد شدن باکسانی که حتا هم اکنون نیز حاضرنیستند موجودیت حداقلی رابرای آنان برسمیت بشناسند وحتا برسرمفاهیم قوم وخلق وعدم تمرکزو...مسأله دارند تاچه رسد به پذیرفتن حقوق آنان به مثابه ملیت های ایران ویااقلیت های ملی،وباانکارستم مضاعف مشغول چانه زدن هستند که اساسا با طرح فرمول یک رأی برای هرشهروند ایرانی،همه مشکلات مربوط به تبعیض حل می گردد ودیگرنیازی هم به اشاره جداگانه به حقوق اقلیت های قومی .نیست.ازهمین رو دراین پروژه نه فقط مدعیان باصطلاح جمهوری خواهی باید ادعای جموری خواهی خود را واگذارند وبهمین دلیل هم فاقد هرنوع پایگاهی درمیان جمهوری خواهان هستند،بلکه حتا کردها ودیگرملیت های دعوت شده به این جریان نیزقادرنیستند با مدافعین ناسیونالیسم حاکم،حول حقوق خود به توافق برسند و اگرحتا آن ها باچوب حراج زدن به مطالبات پایه ای خودهم به توافقی نزدیک شوند، قادرنخواهند شد بدنه توده ای سازمان های خود و مردم کردستان را درهمراهی با دشمنان قاضی محمد و شریف زاده اقناع کنند.وحاصل آن انزوای هرچه بیشترآن ها می شود.والبته سلطنت طلب ها نیزدراین میان به چندشقه تقسیم می شوند.
دراینجا یک سوال کلیدی مطرح می شودو آن اینست که چه نیروی محرکه ای این جریانات ناهمگون و متضاد در منافع خود ویژه را به چنین تلاشی وامی دارد؟ این همان نکته ای است که نویسنده این سطوربرآن است که با استناد صرف به به گرایشات واقدامات قائم بذات نیروهای قرارگرفته درزیرچتراین پروژه نمی توان به آن پاسخ دادوباید به دنبال آن قطب مغناطیسی(دست غیبی) رفت که این براده های واگرا را علیرغم میلشان کنارهم می چیند وبه عبارتی آن ها را واداربکوبیدن آب درهاون می کند!البته که دست غیبی دلش برای یک پارچگی ایران نسوخته،بلکه مطابق تجربه عراق و افغانستان، راه تجزیه وتقسیم-به عنوان یکی ازپروژه ها- ازطریق ائتلاف درمیان نیروهای وفاداربخود وایجاد موازنه قوا دربرابر رژیم حاکم وسپس پیشبرد اهداف دیگربراین بستراست. ودرست برپایه همین دورنماست که دست غیبی ازادامه تلاش برای وصله پینه کردن جریانات فوق کوتاه نخواهد آمد. بااین همه وضعیت حاکم برشرایط ایران بقسمی است که امرسرنگونی هم به معنای واقعی خود وهم به معنای سرنگونی باهدف جایگزین براستی دموکراتیک برای آن، باهمه سنگینی اش،برعهده جنبش های اجتماعی-طبقاتی وفعالین رزمنده ای قرارگرفته است که تمامی تلاش و هم وغم این نهادهای دست ساز قدرت های امپریالیستی آنست که سکان رهبری آن را بدست گیرند
.

Thursday, June 28, 2007

خط قرمزی جزحفظ قدرت وجود ندارد!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

چندتن ازاعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی امیرکبیر( پلی تکنیک)،درادامه اعتراضات خود نسبت به بازداشت و شکنجه 8 تن ازدانشجویان این دانشگاه به اتهام توهین به اسلام ورهبری درنشریه توقیف شده این دانشگاه(که مطابق افشاگری دانشجویان، دراصل جعلی بوده وازطریق سرقت لوگوی این انجمن صورت گرفته است)،ازروز4 تیرتحصن آرام ونامحدودی را درمسجد این دانشگاه تاآزادشدن دانشجویان دستگیرشده به عمل آوردند.
تحصن فوق با تهدیدهای متعدد حراست دانشگاه برای پایان بخشیدن به آن وسپس خاموش کردن مطلق برق مسجد وسرانجام حمله به آن درنیمه های شب توسط 30 تن ازاوباشان حراست وبیرون انداختن دانشجویان ازمسجد و دانشگاه مواجه گردید.انجمن اسلامی دانشجویان دراین رابطه اطلاعیه منتشرکرده است با این عنوان که خط قرمز دولت نهم برای ایجاد جو خفقان و وحشت کجاست؟ که درسایت خبرنامه متعلق به انجمن اسلامی این دانشگاه می توان آن رامشاهده کرد. نوشته حاضر نقدکوتاهی است به این بیانیه:
بی شک اصل دفاع ازدانشجویان زندانی ودرخواست آزادی آن ها ودرهمین رابطه تحصن به مثابه شکلی ازاشکال گوناگون مبارزه توسط نمایندگان منتخب دانشجویان ستایش انگیزبوده وتردیدی درضرورت دفاع ازمطالبات آنان جایز نیست.این هم روشن است که دانشجویان زندانی و سایردانشجویان مبارزدارند تاوان مبارزات درخشان وافتخارآمیزاین دانشگاه، بویژه اعتراضات پرشکوه وبیادماندنی آنان به هنگام ورود احمدی نژاد به صحن این دانشگاه را می پردازند.والبته این هم قابل درک است که شورای مرکزی انجمن اسلامی تلاش دارد تابا کاربردادبیات مذهبی اتهام توهین به مقدسات واسلام و رهبری را که درمقالات جعلی منتسب به آنها آمده خنثی کند.حتا به مجموعه چنین دلایلی این راهم می توان اضافه کرد که دانشجویان نماینده در شورای مرکزی دارند با توسل به این گونه ادبیات ازسنگرتشکل انجمن اسلامی این دانشگاه که مورد تهاجم بی وقفه رژیم است، دفاع می کنند بااین همه نحوه پیشبرداین مبارزه وبهره گیری ازادبیات مذهبی(آنهم باچنین علظتی!) دربیانیه دانشجویان مناقشه برانگیزبوده و سؤالاتی را پیش روی مدافعان آزادی وبرابری قرارمی دهد.
دراین بیانیه دونکته پیش ازهرچیزخود رانمایان می سازد:
نخست بکارگیری ادبیات مذهبی هم چون مسجد به مثابه خانه امن الهی ومقدس ترین مکان دانشگاه،تأکید برمسلمان بودن دانشجویان،همزمانی حمله با وقت نمازصبح(که گویا به آن جنبه تراژیک خاصی می بخشد) ،حمله به ساحت مقدس مسجد وزیرپانهادن حرمت آن به مثابه یک فاجعه ننگ آورو مشابه آن ها.
ونکته دوم طرح این سؤال که براستی خط قرمزدولت نهم برای ایجاد خفقان درکجاست ومسجد مقدس درکجای این خط قرمزقراردارد؟
اگربپذیریم که هدف ازانتشار هربیانیه ازسوی هرنهادمبارزوآزادیخواهی، دادن آگاهی ازماهیت رژیم و جلب همبستگی مردم ودروهله اول دانشجویان مدافع آزادی و برابری دراین دانشگاه وبیرون ازآن ازمبارزات ودرخواست های بحق اشان است،دراین صورت این سؤال مطرح می شود که آیا چنین ادبیات وانگاره هائی درنیل به این هدف کمک می کند؟.هم چنین پرسیدنی است که براستی مخاطبین اصلی این بیاینه را چه کسانی تشکیل می دهند؟ آیا دانشجویان انجمن اسلامی خواسته اند ازاین طریق به نیروهائی درمیان حاکمیت وطرفداران آن پیام دهند که اولا برخلاف ادعای رژیم آن ها مسلمانان معتقدبه شعارهای مذهبی ومراسم ومناسک آن هستند، تاباین ترتیب همددی وحمایت آنان را جلب کنند؟ وبه موازات آن نشان دهند که دولت احمدی نژاد فاقدپایه مذهبی است وبراین باورند که باید پایگاه آن را درمیان مذهبی ها سست کنند؟ بی تردید اگرچنین باشد،این سیاست نه با سنت درخشان مبارزات دانشجویان این دانشگاه علیه استبداد وبرای آزادی وبرابری هم خوانی دارد و نه حتا قادراست نیروی حمایتی فعالی رابسود خود درمبارزه علیه استبداد مذهبی بربیانگیزد.دراین جا این سؤال کلیدی مطرح می شود که آیا درمبارزه علیه یک استبدادمذهبی می توان با توسل جستن به مفاهیم وبنیادهای مذهبی مبارزه ای کارسازوواقعا دموکراتیک را به پیش برد؟ یا آن که چنین شیوه هائی تنها می تواند بربی اعتمادی بدنه دانشجوئی ومبارزین آزادیخواه دامن زده وبرخلاف تصورنویسندگان بیانیه رژیم را درپیشبرد سرکوب یاری رساند؟.بی شک جنبش دانشجوئی به عنوان یکی ازآگاه ترین جنبش های اجتماعی و پیشرودرمبارزه برای آزادی و برابری وبرای دمکراسی تنها با تأکید قاطع برموازین دموکراتیک وقرارگرفتن درسنگرهای واقعی خود است که می تواند به وظیفه مهم خود عمل کند.
درمورد محوردوم
دانشجویان پرسیده اند که آیا برای رژیم خط قرمزی وجود دارد؟ ومسجد مقدس درکجای این خط قرمزقراردارد.البته نفس حمله به مسجد نشان می دهد که چنین خط قرمزی وجود نداشته وندارد.برکسی پوشیده نیست که برای رژیم مساله اصلی همانا حفظ قدرت ومنافع خود بهرقیمت است و دراین رابطه حتا مذهب هم به مثابه اهرمی درخدمت آن قراردارد.اما نیازی به انجام چنین تجربه ای نبود تااین حقیقت بکرات تجربه شده باردیگرموردآزمون قرارگیرد. نمونه های بی شماری روشن کرده است که رژیم حتا ازسرکوب مراجع تقلید مخالف خود هم ابائی ندارد.بنابراین این تصورکه گویا درپناه مسجد وتوسل جستن به مقدسات مذهبی بتوان سنگری برای مبارزه علیه رژیم فراهم آورد، توهمی بیش نیست و اگرهم جدی گرفته شودیک توهم خطرناک است. دانشجویان فقط می توانند درسنگرهای مستقل ومتعلق به خود به مبارزه ادامه دهند وچنین سنگرهائی هم ازهمین امروز باید تلاش شود که آجربه آجربرافراشته شود. بنابراین بباد دادن فرصت های گذرا درپناه سنگرهای مصنوعی و خیالی تنها می تواند به اتلاف وقت دانشجویان درساختن سنگرهای حقیقی وواقعا متعلق به خود خدمت کند. بی شک ساختن سنگرواقعی درزیرسرکوب سنگین و مداوم کارآسانی نیست.اما نباید فراموش کنیم که غالبا سنگرهای واقعا مستقل ورزمنده دربحبوحه مبارزات نفس گیر ساخته می شوند.
درهرحال مبارزبه سبک وسیاق اخیرانجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر بعید است بتواند نه فقط آبی را درمیان مذهبی ها ودرمیان بالائی ها بسود آن ها گرم کند،ونه حتا اگرقادربه آن می شد(همانند دوران اصلاح طلبی) می توانست جلوی سرکوب آنها را بگیرد.برعکس توسل به چنین شیوه هائی تنها می تواند به همبستگی دانشجویان بعنوان مهمترین سرمایه یک تشکل دانشجوئی لطمه بزند.دانشجویان دانشگاه امیرکبیرباید به نقد وبازبینی کاربرداین گونه شیوه ها وتاکتیک های مبارزاتی بپردازندو درعین حال با تقویت نظارت و مداخله بدنه و مجامع عمومی دانشجوئی درجهت دادن به سیاست های نهادهای منتخب خود،ازافتادن آنان بدام مصلحت اندیش های مقطعی وسترون ممانعت به عمل آورند.
هیچ نیرو وسیاستی جزبه میدان آوردن هرچه بیشترنیروی همبسته ومتحد دانشجویان قادرنیست که با تهاجمات رژیم به مقابله برخاسته ودرمبارزه برای تحقق مطالبات دانشجویان مؤثرواقع گردد.
2007-06-29-08.04.86
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Friday, June 15, 2007


یک خبرودو تفسیر
taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

رادیوفرانسه شب گذشته - 14 یونی- درمیان اخبارخود ازمسافرت منصوراسانلو-رئیس هئیت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد- به لندن برای شرکت درکنگره فدراسیون جهانی کارگران حمل ونقل که درروزهای 14 و15 یونی برگزارمی گردد خبرداد، ودرهمین رابطه با ابراهیم مددی نایب رئیس سندیکا نیز گفتگوئی را بانجام رساند.
خبرفوق ازدوجنبه حائزاهمیت است:
قبل ازهمه وصرفنظرازهرنیتی که رژیم داشته باشد، نفس اجازه خروج به رئیس هئیت مدیره یک سندیکای مستقل،آن هم کسی که به تازگی وبه طورموقت اززندان آزادشده است،برای شرکت درکنگره جهانی فدراسیون کارگری را باید یک گام مهم درتثبیت موجودیت سندیکای مستقل شرکت واحدبشمارآورد.امری که به نوبه خود نشان می دهد که حتی دریک نظام استبدادی و تمامیت خواه همچون جمهوری اسلامی هم،می توان تشکل صنفی مستقلی را بوجود آورد وآن را به رژیم تحمیل کرد.البته همانطورکه تجربه روند شکل گیری این سندیکا نشان می دهد،دست یابی به چنین دستاوردی بدون مبارزه پیگیروهمراه با پرداخت هزینه ازسوی کارگران ودرکنارآن جلب حمایت تشکل های جهانی ناممکن است. دست آوردی که حفظ وتداوم آن هشیاری بیشتری درمقایسه با کسب آن،ازسوی کارگران را طلب می کند.
درهرحال،برای دوستداران سازمان یابی کارگران،اینکه یک تشکل سندیکائی مستقل بتواند دراوج سرکوب وبگیروبندهای رژیم به میزانی ازتثبیت موجودیت خویش برسد که به تواند بطوررسمی نماینده ای به خارج ازکشورارسال کند،فی نفسه خبر خوشحال کننده ای است.
اما ای کاش سکه فقط یک روی داشت.اما چنین نیست وصحنه واقعی پیچیده ترازآن است. ازاین روگزاره فوق تنها می تواند بخشی ازحقیقت باشد ونه همه آن.بهمین دلیل اگرتصورکنیم که تمکین رژیم فقط ازسرضعف و بدلیل مزبور صورت گرفته است،درموردتوازن قوا و نیزاهداف رژیم دچاراشتباه محاسبه خواهیم شد و ازانگیزه واقعی،پیچیدگی مانورها ولاجرم ازعواقب محتمل آن غافل خواهیم گردید.اگردرنظربگیریم که رژیم اکنون حتی تاب تحمل رفت و آمد های عادی ایرانیان از خارج وبه خارج را ندارد و تحت عنوان ممانعت ازافتادن شهروندان به دام بیگانگان وتبدیل شدن به عوامل دانسته وندانسته پروژه انقلاب نرم وجاسوسی و... آن ها را گروگان گرفته و تحت انواع فشارها وآزارها قرارمی دهد ودرشرایطی که حتی شماری ازاصلاح طلبان ممنوع الخروج شده اند، وبویژه درشرایطی که شمشیر5 سال زندان را بربالای سراسانلونگهداشته اند،آنگاه خود را ناگزیرمی بینیم که درجستجوی علت دیگری برای گشاده دستی رژیم دردادن اجازه خروج به آقای منصوراسانلو برآئیم:
رژیم خوب می داند که یک فعال داری نفوذ واعتباراجتماعی درمقیاس داخلی و جهانی با خروج اززیستگاه طبیعی خویش، به میزان زیادی کارآئی خود را ازدست خواهد داد.ازاین زاویه اجازه خروج وماندگارشدن درخارج ازکشورازسوی رژیم به عنوان حربه وگزینه ای محسوب می شود که اتاق فکرودستگاه اطلاعاتی حاکمیت برای بی اثرکردن یک فعال کارگری سرشناسی مثل اسانلو درسطح داخل وبین المللی رویش حساب بازکرده است. البته نباید فراموش کرد که رژیم قبل ازرسیدن به چنین نقطه ای ابتدا نهایت سعی خود را می کند که فعالین ورهبران شناخته شده مبارز و مخالف با خود را با تهدید و فشاروزندان و شکنجه و...وبادرهم شکستن روحیه آن ها ومرعوب کردن وکشاندن به مصاحبه و همکاری، ازمیدان بدرکند. اگرکسی ازاین خان ها بسلامت بگذرد و درهمان حال وجهه داخلی و بین المللی پیداکند،با درنظرگرفتن هزینه سنگین نگهداشتن چنین افرادی در زندان و یاحذف آن ها ازطریق ترور،ترجیح می دهد که درصورت امکان آن ها را روانه خارج از کشورکند.نمونه گنجی و اسانلو ازاین موارد است.این که آن ها ممکن است درخارج ازکشوربا فراغ خاطربیشتری فعالیت بکنند،دربرابراهمیت خروج ازمتن اصلی میدان مبارزه وازمیان پایگاه اجتماعی خود وتضعیف احتمالی روحیه کارگران درغیاب وی چندان اهمیتی ندارد.بنابراین تحت شرایط معینی گزینه خروج ازکشوربرای بی اثرکردن نقش اجتماعی سوژه،یکی ازشگرد های شناخته شده رژیم محسوب می شود.بیاد داریم که شخص اسانلو نیزدریکی ازمصاحبه های اخیرخودوپس ازآزادی اززندان،پرده ازتلاش بازجویان برای تشویق وی به مهاجرت خارج ازکشور حتی باپرداخت حقوق ماهیانه ده هزاریوروویا دلار، برداشت.آشکاراست که چنین تلاشی ازسوی دستگاه اطلاعاتی حکومت نشان دهنده نگرانی رژیم ازنقش روبافزون یک شخصیت کارگری است. برهمین اساس است که می توان فرض کرد که قصد اصلی رژیم ازاجازه خروج به وی دراساس تمهیدی است برای ازکارانداختن نقش واهمیت وی. ودرهمین راستا با تکیه براهرم شمشیرداموکلس ِ 5 سال زندان درپی بازگشت مجددبداخل ونیزتلاش احتمالی برای ارسال انواع سیگنال ها،خواهد کوشید که دروهله نخست اقامت او را درخارج ازکشورمشمول مرورزمان کند ودرنهایت وی را ازبرگشتن بداخل کشور منصرف نماید.بدیهی است که اگراسانلو دست به چنین انتحاری نزند واین پوست خربزه ها نتواند وی را بلیزاندکه با قرائن وشواهد موجود احتمالش ضعیف بنظرمی رسد،واگروی بداخل برگردد،آنگاه تلاش خواهد کرد که تا بااستفاده ازانواع اتهامات نظیرملاقات با فلان و بهمان مقام ونماینده این یا آن دولت واتهام دریافت کمک مالی و زدوبند با دولت های خارجی،برحجم پرونده وی بیافزاید.بی شک نحوه عملکرد آقای اسانلووچگونگی واکنش های وی به چنین دعوت هائی، می تواند دست رژیم را درایراد چنین اتهاماتی بسته ویابازترکند.
درهرصورت بادرنظرگرفتن سناریوی فوق، کارگران باید ضمن بهره گیری ازفرصت های به وجودآمده اما درهمان حال با هوشیاری کامل ترفندهای رژیم را با شکست مواجه سازند.
البته دراین میان یک سناریوی دیگررا گرچه با احتمال ضعیف تر،درتفسیراین رویداد نمی توان منتفی دانست.براساس شق مزبور اگربرخی ادعا ها و شایعات درباره انجام مذاکرات پشت پرده بین گردانندگان اصلی سندیکای شرکت واحد با بخشی ازجناح های حکومتی وحصول توافقاتی مابین آن ها واقعیت داشته باشد، آنگاه دادن اجازه خروج ازکشوربقصد شرکت درکنگره فدراسیون جهانی کارگران حمل ونقل را می توان به عنوان بخشی ازسازش مزبورو درحکم پاداشی دربرابرآن وبرای تحکیم آن به شمارآورد. اگر چنین چیزی صحت داشته باشد درواقع باید گفت رژیم توانسته با یک تیرچندین نشان بزند و به بهترین وجه وبا ارزان ترین بهاء و پرداخت کمترین هزینه، دست آورد مبارزات درخشان کارگران شرکت واحد رامصادره کند. بی شک درصورت وقوع چنین حالتی، این طبقه کارگرخواهد بود که سنگین ترین هزینه را پرداخت خواهد کرد.امیدواریم که شق اخیرفقط یک سناریوی فرضی باشد ونادرست ازآب درآید. سناریوئی که سیررویدادها البته بزودی بطلان ویا صحت آن را به ثبوت خواهد رساند. همانطورکه گفتم درچهارچوب اطلاعات وداده های کنونی چنین فرضی را نباید به عنوان شق اصلی وفرض نخست تصورکردونبایدبا مبالغه دراین گونه شایعات به سهولت دردام رژیم برای اشاعه بی اعتمادی وبی اعتبارکردن مبارزات کارگران ورهبران کارگری افتاد.گرچه نباید ازتلاش های رژیم دراین زمینه وخطرات کمین کرده دربرابرکارگران نیزغافل ماند. چراکه رژیم وقتی درمبارزه مستقیم و رودر رو با شکل گیری سندیکای مستقل وبزانودرآوردن کارگران وشخص اسانلوازطریق زندان و شکنجه و تهدید نتوانست موفق بشود،طبیعی است که بفکرراه های دیگری بیفتد و تمامی تلاش خود را برای شکست ازدرون وازطریق تهی کردن دست آوردهای جنبش کارگری بکارگیرد. بنابراین مقابله با این گونه تمهیدات رژیم وخنثی کردن آن، هوشیاری ویژه ای را ازسوی کارگران سندیکای شرکت واحد بطوراخص و سایرکارگران و فعالین چپ بطوراعم، برای حفظ دست آوردهای مبارزه کارگران شرکت واحد که متعلق به همه کارگران است، طلب می کند.
فعال ماندن بدنه سندیکا وکارگران شرکت واحد، کنترل ونظارت برعملکرد رهبران و مشروط کردن اختیارات آن ها درموارداساسی به موافقت مجامع عمومی کارگری ونظرعموم کارگران،صیقل دادن هرچه بیشتربه سیاست های مستقل کارگری دربرابررژیم وهمه جناح ها،افشاء هرگونه زدو بنداحتمالی وشفاف کردن اقدامات و فعالیت مسئولین سندیکا،درکنارافشاء ترفندها و تاکتیک های رژیم اعم ازتهدیدو تطمیع برای بدام انداختن رهبران،دارای اهمیت زیادی است.درکناروبه موازات آن، هوشیاری نسبت به تلاش قدرت های بزرگ وامپریالیستی برای نفوذ سیاسی وغیرسیاسی دراین نوع تشکل ها، دوبازوی دفاع وحفاظت ازدست آوردهای جنش کارگران شرکت واحد وکل جنبش کارگری را تشکیل می دهد.
برفعالین مبارز کارگری و چپ است که کارگران را نسبت به طرفندهای همه جانبه رژیم هوشیارکنند.دراین آگاهی بخشی،هم باید ضعف رژیم درمبارزه رودررو وعقب نشینی وی از "درمقابل" را نشان داد،وهم لزوم داشتن هوشیاری دربرابرتلاش او درورود از"پنجره مجاور" را.این که کارگران بدانندکه درصورت فشردن صفوف خود،علیرغم همه بگیروبه بندها و قدرت نمائی ها، رژیم ناچارازعقب نشینی است، می تواندعزم کارگران را برای شتاب بخشیدن به حرکت خود درجهت دست یابی به تشکل های مستقل و سراسری دوچندان کند.درچنین شرایطی پیشروی به جلو، درگروهوشیاری هرچه بیشترنسبت به ترفندهای رژیم ولزوم تقویت دامنه وانسجام وهمبستگی صفوف کارگری است.ونباید فراموش کنیم که تمامی تلاش های رژیم نیزمعطوف به ایجاد تشتت و آشفتگی درصفوف کارگران وفعالین مبارزاست.
2007-06-15-25-03.86

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Sunday, June 10, 2007

درباره جدال حول چپ کارگری و چپ رادیکال درمیان فعالین داخل کشور

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

اخیرا بحثی مجادله انگیز درمیان شماری از فعالین چپ دانشجوئی درداخل کشورحول مختصات جریان چپ وسمت گیری آن مطرح شده که لب مطلب حول تعریف چپ و وظایف آن درشرایط کنونی دورمی زند.دراین رابطه برخی ازاین فعالین چپ تلاش دارند تا آن را حول دوگرایش چپ رادیکال و چپ کارگری فرمول بندی کنند.گرچه نفس تلاش برای روشن کردن هویت چپ وبویژه تأکید برجهت گیری کارگری آن بطورکلی امری مثبت وحتا ضروری است،اما بنظرمی رسد که شیوه پیشبرد آن دارای اشکالاتی است که اگراصلاح نشود ،می تواندموجب گل آلودشدن زمینه های دیالوگ سازنده ومؤثربین جریانات گوناگون چپ درحهت تقویت زمینه های اقدام مشترک دربرابربورژوازی واستبدادمذهبی حاکم گردد. به گمان من اگرشدت ودامنه چنین بحث هائی کنترل نشود واگربویژه ازنظرمحتوائی و جهت گیری حول راهبردهاو وظایف اصلی و کلان چپ پیش رانده نشود،واگربا فرمول بندی های دقیق همراه نگردد، چنین مجادلاتی می تواند خود به مضمون فعالیت چپ تبدیل شده و درعمل از تأکید برتقویت عملکرداجتماعی چپ بکاهد ولاجرم علیرغم نیات خیرمجادله کنندگان با ایجاد تشتت و تفرقه، بر برآمد وبالندگی چپ درجهت هویت یابی اجتماعی -طبقاتی -که درشرایط کنونی باجوانه های آن مواجهیم- آسیب برساند و چپ رااز تبدیل شدن به درختی برومند وپیمودن راه و انجام وظایف خطیر وتاریخی اش دراین لحظات سرنوشت ساز بازدارد.درحقیقت مشغول شدن بیش ازحدلازم به چنین مجادلاتی وبهمین اندازه مهم پیشبردآن درعرصه های مشخص وبشیوه های اثباتی ونه درلفافه کلیات نامفهوم، امرپوست اندازی و فرایند عبورازچپ ایدئوژیک-فرقه ای به یک چپ اجتماعی-طبقاتی را می تواند دستخوش اختلال بکند.روندی که بنابه طبیعت پیچیده خود درطی یک فرایند تدریجی ونه بصورت ضربتی وفراخوانی قابل حصول است. برای روشن شدن بیشترادعای فوق می توانیم به چندین اشکال ناشی ازکاربرداین ترم به عنوان یک مقوله پایه ای برای تمایزدرمیان چپ ها اشاره کنم:
ازجمله تبعات طرح بحث به شکل کلی و غیردقیق می توانددر تقابل قرارگرفتن واژگان رادیکال و کارگری دربرابرهم باشد وحال آنکه می دانیم یکی ازویژگی های چپ کارگری، رادیکال بودن آن است.بدیهی است درچنین وضعی برای جنبش دانشجوئی و جنبش کارگری وسایرجنبش های اجتماعی بطوردقیق روشن نخواهد شد براستی مضمون اصلی منازعه وآن چه که درپشت این فرمول بندی ها نهفته است چیست.بخصوص اگردرنظربگیریم که درواقعیت تاریخی کاربرد اصطلاح چپ رادیکال، فراگیرترازآن است که بتوان آن را به یک گرایش و نحله معین نسبت داد. نگاهی به ادبیات سیاسی چپ نشان می دهدکه تحت این عنوان گرایشات گوناگون وحتا ازجهاتی متضاد وجود دارند که خود را چپ رادیکال می نامند. درچنین وضعیتی اختصاص این عبارت دارای شمول به شاخصه یک جریان معین برای مبارزه علیه مواضع انحرافی آن، حاصلی جزآشفتگی بیشتر درصفوف هم اکنون آشفته چپ نخواهد داشت.که نتیجه ناخواسته اش دامن زدن به جو بی اعتنائی درمیان صفوف پراکنده چپ و ایجاد تشتت دربدنه اجتماعی ودامن زدن به قطب بندی های زودرس وبرپایه های سطحی می گردد.ازسوی دیگرتقلیل مختصات اساسی سمت گیری برای یافتن هویت اجتماعی-طبقاتی به یک مشخصه می تواند برجامعیت حرکت وبرچندوجهی بودن آن وترکیب متوازن آن ها، لطمه وارد کند. بعنوان مثال،بی شک کارگری شدن چپ بسیارمهم ولازم است ولی هنوز کافی نیست. چرا که می توان کارگری بود ولی رفرمیست هم بود(مثلا حزب کارگرانگلستان ازبدوپیدایش خود).میدانیم که کمونیست ها ضمن آن که بخشی از صفوف طبقه کارگررا تشکیل می دهند،درعین حال با مشخصه دفاع پیگیر ازمنافع عمومی طبقه وهمبستگی صفوف طبقاتی کارگران درمقیاس ملی وجهانی دربرابربورژوازی نیز متمایزمی شوند.بنابراین ضمن بحث و احیانا تأکید ویژه بروجهی ازوجوه چپ باید ازتأکید یک جانبه و مطلق گرایانه برآن اجتناب کرد. چراکه درفرایند شکل گیری می تواند موجب لطمه وارد شدن به پیشبرد مساله اصلی و کلیدی یعنی برقراری پیوندمتقابل وارگانیک فعالین چپ با بدنه جنبش های اجتماعی و طبقاتی که خود را متعلق به آن می دانند ووقفه درگردآوری نیرو حول پیشبرد آماج اصلی برای پایان دادن به چنین گسست مزمن و تباه کننده ای گردد که طبعا مانع ازبروزخلاقیت و اثرگذاری چپ درمقیاس کلان می شود.اگراین پرسش را درمورد درک ازمفهوم طبقه کارگر ودامنه شمول آن-که هنوزدرمیان چپ ها بقدرکافی شفاف نشده و اجماع جاافتاده ای حول آن وجود ندارد-مطرح کنیم آنگاه به کلی بودن این ترم وتقسیم بندی زودرس چپ براین پایه ونه البته طرح آن برای پیشبردگفتگووبحث برای تدقیق عمل اجتماعی خود،بهترپی خواهیم برد. مساله آنست که فرصت مهمی را که اکنون برای برآمد چپ جهت تبدیل شدن به نیروئی اثرگذاردرمقیاس کلان فراهم آمده به نحو احسن مورد استفاده قراردهیم ودراین راه توان و انرژی عمده خودرا برای آن چه که مانیفست حزب کمونیست آن را عملکرد اجتماعی دربرابرکشف وشهود فرقه ای می نامد،بکارگیریم. ودراین راه برای غافل نماندن ازمقصد اصلی از صرف بیش ازحدلازم امکانات و نیروی فکری خود نسبت به جریانات ماندوکارشکن وپرمدعا پرهیزکنیم.آزمونی که حالا دربرابرچپ قرارداردآن است که آیا می تواند گذارازیک چپ ایدئولوژیک-فرقه ای به چپی که تبدیل به بخش لاینفک واثرگذاری ازجنبش های اجتماعی-طبقاتی شده باشد را، به سرانجام برساند یانه؟بی شک انجام چنین وظیفه سترگی آن هم درشرایط سهمگین سرکوب و نیمه تمام ماندن نقد عملکرد چپ درطی چندین دهه درسطح ملی وبین المللی امرآسانی نیست.اکنون آنچه که شرایط حساس کنونی ازچپ ها می طلبد،همانا نشان دادن چنان بلوغی است که با خودآگاهی به روند تکوین خویش همراه باشد وبتواندباهوشیاری وبردباری قادربه پیمودن همه راه پرچم وخمی باشد که تازه شروع شده است.اگربخواهیم ازچندین علامت بالینی چنین بلوغی سخن به میان آوریم باید آن را درچندین مؤلفه جستجوکنیم:
درترکیب رادیکالیسم با اجتماعی شدن،درهنرگردآوری بیشترین نیروحول آماج اصلی،ترکیب اتحاد عمل(بانیروهای همسو) درکنار پیشبرد مبارزه نظری،پیوند مبارزه نظری واولویت بندی آن با نیازهای واقعی جنبش ودربسترپیشبردآن(که خود را بجای مبارزه حول مسائل کلی وتجریدی درطرح مطالبات اثباتی ومشخص وملموس جنبش طبقاتی وپیشروی بربسترآن نشان می دهد) ،درنظرگرفتن خود ویژه گی های کنونی صفوف چپ وشرایطی که درآن قراردارد(ازجمله پراکندگی صفوف آن و لزوم فائق آمدن برآن،تکمیل نقدعملکرد گذشته چپ درسطح ملی و جهانی که خود دربرگیرنده مقولات و عرصه های بسیارمهی است،پیش روی درشرایط سرکوب وخودویژگی های اوضاع سیاسی)،که درنظرگرفتن همه این ها،مستلزم یک حرکت چندوجهی است که البته شالوده آن تحقق پیوند با جبنش های اجتماعی-طبقاتی وقرارگرفتن سایرملزومات برروی آن ودرجهت تقویت آن است.اگربخواهیم ازمیان همه الزامات این گذار بردو نکته کلیدی اشاره کنیم باید به دوعامل ضرورت همسوئی،اتحاد عمل و همکاری(حول تقویت صفوف همبستگی جنبش های طبقاتی-اجتماعی) توسط همه نیروهائی که درزیرچترمبارزات ضداستبدادی،ضدامپریالیستی و آزادی وبرابری می گنجند ازیکسو، ودامن زدن به گفتگوو پلمیک حول مسائل مشخص و مرتبط با آماج فوق ومبارزه علیه گرایشات بازدارنده ازسوی دیگراشاره کنیم.که خود مستلزم پذیرش گوناگونی و پلورالیسم درمیان چپ ها است.بنابراین دریک کلام پذیرش یک جریان چپ متکثر وچندگونه درزیرچتراهداف کلان مشترک،ضمن برقراری مبارزه ودیالوگ نظری-سیاسی مهمترین آزمون چپ دربرابرپیمودن راه خود بسوی هدف است.وداع بااین ضرب المثل عامیانه که دوپادشاه دریک اقلیم نگنجند،رمزپیشروی چپ دراین مسیرخطیراست.
گرچه ما هنوزبا فراهم شدن کامل همه مشخصات بلوغ وخود آگاهی برتکوین چپ فاصله داریم، بااین همه افق چندان هم تاریک نیست ومشاهده شفق هائی درسینه آسمان نویدی برآن است.عوامل پایه ای مربوط به برآمد چپ ونیزبروزجوانه های امیدبخشی از سمت گیری این چپ دریک سال گذشته تأییدی براین ادعاست:
الف-تشدید شتابان قطب بندی طبقاتی واجتماعی درجامعه که خود منبع اصلی، زاینده والهام بخش حیات چپ ومبارزه علیه نظام سرمایه داری است؛(هرگز نباید ازاین سخن عسگراولادی،این نماینده تیپیک بورژوازی ممتازه درحاکمیت، بسادگی گذشت که می گوید: اگرشکاف طبقاتی موجود کنترل نشود، شکست به مراتب سنگین تری ازدوم خردادی ها، درانتظارجناح اصول گرا است)
ب-آمیخته شدن این قطب بندی طبقاتی-اجتماعی با یک نظام سیاسی استبدادی به غایت منحطی که به مثابه چاشنی انفجاری دربهم ریختن صفوف طبقه حاکم عمل می کندو میدان عمل مناسبی را برای تکوین یک فرایند انقلابی فراهم می سازد؛
ج- تحولات مهم جهانی پس ازفروپاشی بلوک شرق ودست آوردهای آن تجربه شکست خورده بهمراه بحران فزاینده نظام سرمایه داری،وازجمله بحران هژمونیک وتشدید خوی آدم خواری آن که موجب برآمد نوینی درجنبش های طبقاتی –اجتماعی جهانی شده است.
د- انباشت تجربیات مثبت ومنفی بیش ازچندین دهه عملکرد جنبش چپ درکشورخودمان که دربرابرمان قراردارد(تجربیات منفی خودمی تواند زاینده اقدامات مثبت وروبجلو باشد)؛
بنابراین زایش نوین چپ را نمی توان یک امرتصادفی وموسمی تلقی کرد.این زایش ازآبشخورگسترده ای نشأت می گیرد. برکشیدن شعله اززیرخاکستر 4دهه پراتیک چپ درایران،انباشت شکاف های طبقاتی-اجتماعی،ورود به مراحل نهائی انحطاط یک استبدادمذهبی وبرآمد جنبش های ضد سرمایه داری جهانی، آن عوامل بنیادینی هستند که به خیزش نوین چپ قوام ودوام می دهند. باتوجه به چنین آبشخورهائی ،می توان ادعا کرد که برآمد نوین چپ ازپتانسیل وپویش نیرومندی برخورداراست. بااین همه فعلیت یافتن همه پتانسیل فوق تضمین شده نیست.چرا که با تلاش متقابل دشمنان طبقاتی نیرومندو بشدت فعال ازیکسو ودرجه تکوین خود آگاهی به روندتکوین خویش ازدیگرسو مشروط است. نقدنیمه تمام تجربیات گذشته برای دست یابی به رویکردها و آلترناتیوهای اثباتی،ولاجرم خطر فروغلطیدن مجدد به گودال فرقه گرائی هنوزمنتفی نیستند .البته انتظار دست یابی یک شبه به هدف نیز وجود ندارد. اما این هم مهم است که چپ بداند نیل به این هدف اجتماعی نه ازطریق مبارزه نظری صرف بلکه ازطریق یک اقدام عملی-اجتماعی-نظری بدست خواهد آمد. درحقیقت درشرایط کنونی مهمترین مسأله تئوریک-سیاسی،همانا یک اقدام عملی وپایداردرجهت تقویت پیوندارگانیک فعالین چپ با بدنه اجتماعی به عنوان پیش شرطی پایه ای برای پیشروی بسوی تحقق سایرشروط است.پیوندی که ضرورتا ازیکسو باید موجب تقویت صفوف همبستگی جنبش بشود و ازسوی دیگرموجب همگرائی صفوف چپ درراستای آماج های کلان و مشترک.در پاسخ واقعی و ازمنظرکمونیستی به انبوه سؤلات پیشاروی جنبش تنها می توان باقرارگرفتن چپ درزیستگاه طبیعی خود نزدیک شد.یعنی دربستر مبارزه طبقاتی- اجتماعی زنده و هم اکنون جاری ازیکسو وگشودن باب دیالوگ بربسترآن وبراساس نیازهای آن ازجانب دیگر.مشروط کردن چگونگی فیصله بخشیدن به منازعات بی پایان نطری وعملی وتعیین تکلیف نهائی با آن ها، وتنظیم دقیق مناسبات بین "فرقه های چپ" را تنها با ارجاع آن ها به متن مبارزه طبقاتی وجنبش های اجتماعی والبته با درنظرداشت اولویت منافع عموم وهمبستگی وپذیرش پلورالیسم درآن می توان تحت کنترل درآورد.وگرنه داستان رنج آوردشمنی ها و تجزیه ها و انشعاب های بی پایان سرنوشت گریزناپذیرمان خواهد بود. تجربه نو را این بارباید بجای تلاش شکست خورده و نافرجام بشیوه فرقه ای،ازبیرون وازبالا برای دست یابی به ایدئولوژی وبرنامه وسازمان ناب وبا دادن فراخوان "به تنها سازمان واقعی طبقه!" به پیوندید،بایدازجائی دیگر،از میان جنبش ها وباهدف تقویت صفوف آن،درهمکاری ازپائین وتقویت منش تحمل پلورالیسم وراه اندازی کارنظری براین مبنا جستجوکرد. اکنون برکسی پوشیده نیست که چپ پس ازیک فترت طولانی درحال زایش نوین ودرحال تجدید سازمان است.این چپ درعین وفاداری به آرمان های پایه ای وهویتی خود اما نمی خواهد باردیگر باهمان سیما و خطاهای گذشته درصحنه ظاهرشود.ازسوی دیگرچپ ضمن کسب دست آوردهائی ازتجربه گذشته خود،اما هنوزبه نقد کامل و همه جانبه آن دست نیافته است. ازاین روست که تااین درجه به اهمیت خود آگاهی بر روندتکوین خویش،جهت به پایان بردن زایش موفقیت آمیزچپ تأکید می کنیم.چپ باوقوف به این معضل باید ازیکسو دست آوردهای تاکنونی خود را پایه پیشروی اش قراردهد و ازسوی دیگربا آگاهی به وضعیت شرایط تکوین خود،آن را فراهم سازد وازافتادن به دام وسوسه هائی که دیگران با دلمشغولی های دیگر، دربرابرش پهن می کنند احترازکند.درحقیقت عزم چپ درپیوندبا جنبش های اجتماعی وطبقاتی باهدف تبدیل شدن به بخش رزمنده ولاینفکی ازاین جنبش ها ودر دفاع ازهمبستگی ومنافع عمومی آن ،عصاره نقدی است که کاربست عملی آن درحکم پاسخ کمونیستی دادن به وضعیت پیشاروی آن است:یعنی پاسخی به تشدید قطب بندی طبقاتی-اجتماعی درجامعه،حل مشکل استبدادمذهبی، وهمسووهمراه شدن با رویکردهای مثبت جهانی درمبارزه علیه نظام حاکم برجهان .این آن شالوده اصلی است که تنها برپایه آن می توان ازمقولاتی چون جایگاه ومعنای حزب و سازمان وبرنامه ...سخن به میان آورد.چنین اقدامی یعنی قراردادن هرم چپ برقاعده اصلی وپایدارخود. چپ نمی تواند بااولویت بخشیدن به دیگروظایف خود نسبت به وظیفه یافتن کالبداجتماعی-طبقاتی،ودرحالی که دربیرون ازجایگاه طبیعی خویش قرارگرفته است،به وظایف تاریخی خود پاسخ بدهد. اگربپذیریم که این وجود اجتماعی است که به شعوراجتماعی شکل می دهد، چپ ناگزیراست دربسترتغییروضعیت کنونی خود،وهویت اجتماعی بخشیدن به خود،به سایروظایف خویش پاسخ مناسب بدهد.ازاین روهرگونه فعالیتی که مبارزه ایدئولوژیک درچهارچوب موقعیت کنونی چپ یعنی وضعیت فرقه راعمده کند،خود می تواند درحکم بازتولید چپ ایدئولوژیکی باشد که قراراست مورد نقد و نفی قرارگیرد. بدیهی است که دراین صورت چنین امری نه فقط پاسخ ِ درخور به بحران نیست بلکه خود نشانه تداوم بحران است. بنابراین نیروهائی که به ضرورت واهمیت پیوندهای اجتماعی وطبقاتی به مثابه مهمترین و حیاتی ترین وظیفه چپ درشرایط کنونی پی برده اند،لازم است که همه توش و توان خود رادراین مسیروالزامات برآمده ازآن بکاربگیرند و نباید نیروی خود را درمنازعه بی ثمرونافرجام باجریاناتی که دغدغه های دیگری دارند بباددهد.آن ها را می توان به نحودیگری به صحنه پیکاراصلی کشاند و درصورت امتناع وکارشکنی البته منزوی ترساخت.دراینجا باید توجه کنیم که اصلا چیزی به مانند موعظه آتش بس دادن درمیان نیست.برعکس مسأله فقط قراردادن این منازعات بربستروظیفه اصلی چپ وپیش بردآن درچهارچوب مبارزه طبقاتی ونیازهای آن واقعی آن است.ازاین روتأکید برنکات فوق هیچ کدام به معنای نفی ضرورت مبارزه با جریانات دیگرمدعی چپ وبارویکردهای دیگرالبته به میزان دامنه نفوذتخریبی آن ها-ازجمله با رویکردهای تمامیت گرایانه ای که مدعی اند "سرقفلی" چپ را درانحصارخود دارند وبدنبال سربازگیری برای تصرف قدرت هستند نیست. هم چنان که به معنای آتش بس با چپ رفرمیستی که سربرآستان بورژوازی وحاکمیت می سایند هم نیست. بلکه به معنای قراردادن مبارزه نظری وعملی با آن ها درجایگاه واقعی خودوبهمین دلیل ازقضا یک مبارزه مؤثرتربا آن هاست.هدف آن است که هم شالوده یعنی امرپیوند با جنبش ها وکانونی کردن این وظیفه سترگ، قربانی تلاش های فرعی دیگرنشود وهم رابطه مشخص ومعناداری بین آن ها و ضرورت پرداختن به مباحثات نظری برقرارگردد.
بدیهی است که مبارزه نظری یا آن چه که معمولا گفته می شود مبارزه ایدئولوژیک بخش لاینفک و مهمی ازمبارزطبقاتی بوده ودارای اهمیت زیادی درتقویت وپیشبرد جنبش پرولتری است.باین اعتبار مبارزه نظری یک مبارزه سیاسی-طبقاتی و بخشی ازآن است.امااگرباین دلیل تصورکنیم که هرمبارزه نظری بخودی خود بخشی ارگانیک ازمبارزه طبقاتی بوده و موجب تقویت جنبش کارگری می شود اشتباه بزرگی را مرتکب شده ایم.چرا که هرمبارزه نظری-طبقاتی الزاما درانطباق با نیازهای مبارزاتی پرولتاریا وبرخاسته ازآن نیست بلکه می تواند نشات گرفته ازنیازهای فرقه ای بوده و آب به آسیاب تقویت فرقه گرائی بریزد.آنگاه درچنین حالتی نه فقط موجب تقویت صفوف طبقاتی وهمبستگی مزدوحقوق بگیران نمی شود بلکه حتامی تواند موجب پراکندگی و شقه شقه شدن آن شود.دراین رابطه اشاره به یک درک نادرست ویک تجربه منفی می تواند مفید باشد:
1-این تصورکه گویا هرکس با ادعای کمونیستی داشتن بخودی خود جوازنمایندگی کارگری را بدست می آورد وازجانب پرولتاریا ازمنظرآن سخن می گوید، هیچ ربطی به جنبش طبقاتی و کمونیستی ندارد. وفراترازآن نشاندهنده اوج بیگانگی با جنبش رهائی بخش پرولتری است. دربطلان این اندیشه همان بس که هرکس وجریانی می تواندبا این تصورومنطق خود رانماینده وسخنگوی پرولتاریابداند.روشن است که توهم خود برگزیدگی درمغایرت کامل با اندیشه مرکزی مارکس وکمونیست ها درامر خودرهانی طبقه قراردارد. چنین ادعائی نه فقط حتا ازسطح ِ مکانیسم بورژوائی نطام نمایندگی که بهرحال با شاخص های چون آزادی انتخابات همراه است عقب تراست،بلکه درگوهرخود شانه به شانه تمامیت گرائی وخود گزینی( وگونه ای ازولایت مداری) برخاسته ازآن می ساید که درتداوم خود،با قراردادن علامت تساوی بین حاکمیتِ طبقه وحزب، حزب و رهبری،ونهایتا تبلورآن دریک شخصیت "نابغه"ودریک کلام زائده سازی طبقه وتبدیل جنبش هابه سیاهی لشکر تحت کنترل حزب ودولت و... تکمیل می شود.همه این اندیشه های اسارت آور، فی الواقع با سوسیالیسم وخودحکومتی پرولتاریا، درمغایرت کامل قراردارند.درنگرش به جنبش پرولتری به مثابه یک جنبش دارای ظرفیت خودرهان،معنای حزب وتشکل ها برخلاف نگرش بورژازی که جادوی سازمان وحزب و تشکل را بعنوان طوقی برای افکندن افسار کنترل جامعه وطبقات زحمتکش ودرخدمت جداکردن قدرت ازتوده ها،بکارمی گیرد،ابزاری است درخدمت رهائی طبقه ازنظام طبقاتی وحاکمیت اکثریت برای اکثریت.و بنابراین مکانیسم اصلی این سازمان ها درجهت تسهیل امرخودرهانی ودموکراسی مستقیم و مشارکتی ولاجرم مبتنی برنفی تقسیم کاراسارت آوربورژوائی استوار بر بدنه ورهبری و جدائی آن ها ازهم وبطورکلی سیستم مبتنی برهیرارشی می باشد.نباید فراموش کنیم که جنبش سوسیالیسم آلترناتیوسرمایه داری درهمه عرصه ها ازجمله اصل نمایندگی وکالتی و ساختارهای سلسه مراتبی متکی بررهبری(مغز) وپیکره(مجری) است.سیستمی که درآن قدرت ازجنبش،طبقه وجامعه مبتنی برافرادآزادوآگاه وقادربه خود رهانی و خودحکومتی جداشده وانباشت قدرتِ همزاد سرمایه وبیگانه با مولدین را بوجود می آورد.که به موازت بیرون کشیدن ارزش اضافی ازدست تولیدکنندگان مستقیم،وظیفه پاسداری ازآن را به عهده دارد. جداکردن محصول اضافی ازتولیدکنندگان به موازات جداکردن قدرت ازآن ها،نهایتا خودرا درایجادابزارهای سازمانی حزب پیشتازومبتنی برهیراررشی رهبری وبدنه وماشین دولتی دربرابرمردم ودربرابرآن ها قرارمی دهد. مارکس در مانیفست حزب کمونیست، درعبارتی موجزدرتوصیف کمونیسم انتقادی-تخیلی می نویسد درنزدآنان، "جای عملکرداجتماعی راکشف وشهودخودشان می گیرد و جای تشکل تدریجی پرولتاریا به صورت طبقه را یک سازمان اجتماعی من درآوردی". این نظریه نطفه ای درمانیفست درپرتوتجربه انقلاب فرانسه مبنی برلزوم درهم شکستن ماشین دولتی بجای تصرف آن(مطرح شده درمبارزه طبقاتی فرانسه) باجهش بزرگی همراه شد که گوهرآن این است که پرولتاریا با بهره گیری ازساختارهای مبتنی برتقسیم کار وسلسه مراتب بورژوائی قادرنیست که امرخودرهانی خود را سازمان دهد. عرصه ای که بیگانگی با آن درنزد چپ اسیرجادوی سازمان ِ فی نفسه(یابهتراست بگوئیم سازمانی فراطبقاتی ومستقل ازهدف ها هم چون آچارفرانسه )وبیگانه با نوع سازماندهی خودرهان،بیدادمی کند. اما کمونیست ها بنابه تعریف، جایگاه خود را درمیان طبقه وبه مثابه بخشی ازآن تنها درتقویت ظرفیت های خود رهان ومتشکل کردن پرولتاریا به مثابه عامل دگرگون کننده شرایط بردگی جستجومی کنند.آن ها شایستگی خود را دربسترمبارزه طبقاتی واقعا موجود ومبارزه برای فراروی ازآن نشان می دهند.
2-نسل گذشته چپ درپی انقلاب 57، درهمان بهارکوتاه مدت آزادی نشان دادکه دارای نفوذوپایگاه قابل توجهی درمیان کارگران و زحمتکشان است.اما متأسفانه بدلیل داشتن دید فرقه ای ودوربودن ازبینش و عملکرد کمونیستی بیلان عملکردش منفی بود.ازهمین رو درنظرگرفتن تجربه منفی نسل گذشته، برای پیش روی بعدی و اجتناب ازاشتباهات گذشته توسط نسل جدید چپ دارای اهمیت زیادی است.درتجربه مقطع انقلاب، چپ با داشتن دید مطرح شده دربندالف نسبت به طبقه که خود را نماینده خدادادی و سخن گو وفراترازآن پیشتازطبقه می پنداشت که باید پس تازان(عوام الناس) بدنبالش روانه گردند، بابردن یک جانبه منازعات فرقه ای به میان طبقه که هیچ ربط مشخص و معناداری هم با مطالبات ومنافع آنها نداشت ، بجای تقویت صفوف آن،عملا آن را به ویترینی شقه شقه شده ازکارگران حول تشکل های رنگارنگی نه برمدارمسائل واقعی کارگری،بلکه حول گرایشات این یا آن چپ وغیرچپ تبدیل کردند. بدیهی است که بیلان چنین عملکردی هم به تضعیف همبستگی طبقه کارگرو بدبینی کارگران به اهداف نیروهای چپ وغیرچپ منجرشد وهم سبب آن شد که رژیم باسهولت هرچه بیشتری نه فقط جنبش طبقه کارگر بلکه چپ را نیزتارومارکند.وتداوم همین بینش درطی بیش ازدودهه هرگونه بسترسازی دراین عرصه را به فراموشی سپرد.درصورتی که اگردرآن زمان با درنظرگرفتن واقعیت گرایشات گوناگون ایدئولوژیک درمیان چپ ومدعیان کارگری ازیکسو وتقویت صفوف اتحاد طبقاتی حول مطالبات مشخص فراگیرکارگران ودرراستای منافع عمومی آن ازدیگرسو،بااقدام به اتحاد عمل واقدام مشترک دربرابربورژوازی و جمهوری اسلامی وعلیه آن بخشی ازمدعیان دروغین چپ که درکنارجمهوری اسلامی قرارداشتند می شد با تقویت صفوف کارگران و چپها دربرابرتعرض ضدانقلاب هار،می توانست سنگرهای مقاومت بیشتری را سازمان بدهد.والبته برهمین بستر ودرچهارچوب آن به مبارزه نظری وایدئولوژیک با نظراتی که آن ها را نادرست و انحرافی می پنداشت به پردازد. و این کار را به نحوی پیش به برد که به طبقه کارگروفعالین آن فرصت بدهد که خود درتجربه عینی وزنده خویش به درستی ویانادرستی این یا آن نظر به قضاوت به نشیند.بنابراین اتحاد عمل کارگری دربرابربوروازی و پیش بردمبارزه نظری دراین جهارچوب ودرجهت تقویت آن راه اصولی بود که البته چپ آن زمان ازچنین بلوغی فرسنگ ها فاصله داشت.
بی شک انباشت مسائل حل نشده وشرایط مناسب برای عروج مجدد چپ می تواند هم بصورت ناقص وفورانی صورت گیرد وهم بصورت سنجیده واگاهانه.شق نخست می تواند موجب تشتت وازدست رفتن فرصت بالقوه طلائی شود وشق دوم موجب تولد یک چپ نیرومند واثرگذاربرسیررویدادها.باید بکوشیم که با تقویت خود آگاهی برقوانین تکوین خویش ازسقط شدن فرصت بوجود آمده جلوگیری کنیم.شرایط حساس ازماکمونیست ها وظایف بس سنگین تری ازدل مشغولی به دعواهای فرقه ای و جاه طلبی های ایدئولوژیک می طلبد.بکوشیم که وفاداران به آرمان عمومی طبقاتی و تقویت همبستگی صفوف طبقاتی باشیم.
اگربپذیریم که مشغله اصلی سوسیالیست ها،مسائل طبقاتی ومبارزه برای نفی عوامل گسست طبقاتی هستند،آنگاه روشن می گردد که قراردادن نظرات اخص خویش به عنوان پیش شرط همکاری جهت تقویت صفوف طبقاتی جزترجیح منافع فرقه ای برمنافع طبقه معنای دیگری ندارد.ونیزاگربپذیریم که درچهارچوب جنگ بی پایان فرقه ها هیچ راهی برای برون رفت ازتجزیه ها ولاجرم بی اثرکردن بیش ازپیش نقش چپ وجود ندارد و تنها راه برون رفت ازجنگ های فرسایشی فرقه گرائی دربسترهمکاری حول تقویت جنبش های طبقاتی-اجتماعی مقدوراست، پس تمام توان خویش را برای تغییرریل چپ بسوی پیوندبا جنبش ها به عمل آوریم .والبته هم چنین نباید فراموش کنیم که جمهوری اسلامی صیاد چیره دستی است که تجریه متراکم سه دهه سرکوب را باخود بهمراه دارد و با گل آلودشدن آب،می تواند ماهی های خود را باسهولت به مراتب بیشتری صید کند.

خلاصه کنیم:
چپ معطوف به جنبش های اجتماعی-طبقاتی باید اساسا عملکرد اجتماعی خویش را درجهت برطرف کردن گسست چپ ازجنبش های اجتماعی-طبقاتی بکارگیرد باهدف تبدیل شدن به بخشی ارگانیک و فعال ازاین جنبش ها درجهت دفاع ازکلیت منافع وهمبستگی طبقه وجنبش ها.هیچ پرنسیپ وپیش شرطی مهم ترازآن برای کمونیست ها ومدافعان طبقه وجود ندارد.تنها باپذیرش پلورالیسم درچهارچوب مبارزه ضداستبدادی،ضدامپریالیستی ومبارزه برای آزادی وبرابری، ایجاد فضای همکاری بهمراه مبارزه نظری-سیاسی وبادرنظرگرفتن اولویت پیوند است که چپ می تواند ازگرداب تفرقه وخونریزی داخلی بدرآید.
ازنظرشیوه برخورد مدافعان سمت گیری کارگری با جریانات عمیقا فرقه گرا یا پوپولیستی،بهتراست بجای آن که این مبارزه بطورمستقیم ناظربر تغییرمواضع آن ها باشد،حول طرح مسائل مشخص صورت گیرد.ارائه پیشنهادات و مبادرت به اقدامات ابتکاری واثباتی معطوف به جهت گیری اجتماعی-طبقاتی(نظیرنمونه های ابتکاری صندوق یاری به کارگران زندانی ویا تشکیل فروم های گفتگو میان فعالین جنبش های اجتماعی – طبقاتی و..) نه فقط به معنای برداشتن گام های عملی بسوی هویت اجتماعی دادن به جنبش چپ است،بلکه می تواند درمنزوی کردن عملی فرقه گرائی و جلب آن ها بسوی هدف پیوند با جنبش کارگری مؤثرترازمبارزه کلی ایدئولوژیک باشد. والبته برهمین بسترمی توان با نظرات عمومی و نادرست آن ها،بدون آنکه برگردآوری نیرو حول آماج اصلی لطمه وارد کند،به مجادله پرداخت.
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, May 16, 2007

فرانسه یک بستر ودورؤیا!

تقی روزبه
Taghi_roozbeh@yahoo.com

درفرانسه هنوزنبرد به پایان نرسیده است
تحولات وجهت گیری های عمومی کشور فرانسه وپی آمدهای آن -چه بسوی چپ و چه به سوی راست- بلحاظ تأثیرگذاری درسایرکشورهای اروپا ودیگرنقا ط جهان،همواره دارای اهمیت بوده است.ازهمین رونتیجه رقابت انتخاباتی اخیرفرانسه که بسود جناح راست و نماینده آن سارکوزی تمام شد، به مثابه چرخشی براست واگردقیق تر بگوئیم به راست ترموردتوجه قرارگرفته است. درواقع راست میانه که سال ها قدرت را بدست داشت این باربا چهره ای راست ترواردمیدان رقابت شد و پیروزانتخاباتی گردید که درآن 85 درصد مردم فرانسه شرکت کرده بودند. بوش و بلر، سرشارازپیروزی،ازاولین کسانی بودند که باوتبریک گفتند و کاخ سفید اعلام داشت که درانتظارهمکاری بیشتروسازنده بین آمریکا و فرانسه-یعنی یکی ازموادبرنامه ای سارکوزی دردوره رقابت انتخاباتی- است. درهرحال همواره تحولات فرانسه درمقاطع حساس به مثابه برش مناسبی برای بازبینی روندها و تحولات جهانی وضعف ها ویا نقاط قوت جنبش ها ونیروهای چپ درسطح قاره مغتنم شمرده می شود.وازهمین رو بهره گیری ازچنین فرصت هائی ازسوی طرفداران سوسیالیسم،برای درک دقیق تروضعیت دارای اهمیت است.
درنگاهی به این برش قبل ازهرچیز سه مؤلفه بیش ازعوامل دیگرخود را نشان می دهد:
1-تداوم تعرض نئولیبرالیسم و جناح راست سرمایه داری علیه کارگران و کلیه زحمتکشان علیرغم تشدید بحران های آن.
2-کارکرد نظام انتخاباتی معمول جوامع بورژوائی ومیزان کارآئی آن در کشاندن مردم درمقیاس گسترده به عرصه رأی همگانی و یادموکراسی پارلمانی ِ تحت کنترل بورژوازی.
3-پراکندگی نیروهای چپ ونفوذ اندک آن ها دررأی دهندگان وبویژه درمیان کارگران و زحمتکشان.
بی شک بررسی ونقد جامع محورهای فوق ازمنظرمدافعان برابری اجتماعی وبرپاکننده گان جهانی دیگر،امر دشواری است که تنها می تواند بامشارکت گسترده مدافعان آن بویژه درخود فرانسه صورت گیرد، تا نهایتا بتوان ازآن درس ها وتوشه های لازم را بر گرفت. نوشته حاضرتلاش دارد تاآن جا که درگنجایش یک مقاله وبضاعت نویسنده است،به گوشه هائی ازآن به پردازد. درحالی که بررسی دقیق ترجمع بندی تحولات اخیردرفرانسه هم نیازمند اشراف بیشتربردقایق تحولات وهم مشارکت گسترده ترصاحب نظران است.
درطی سال های گذشته با فروپاشی اردوگاه شرق ویکه تازشدن آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت حاکم برجهان،بویژه با روی کارآمدن نومحافظه کاران ورویکرد یک جانبه گرائی و حمله به عراق، تلاش زیادی توسط امپریالیسم آمریکا برای کنترل بیشتراروپا وتبعیت آن ازسیاست های دولت آمریکا بعمل آمد. دراین میان با توجه به رویکرد دولت های فرانسه و آلمان درمورد جنگ عراق که دراساس،مقابله با یکه تازی ویک جانبه گرائی دولت آمریکا و تقویت مواضع امپریالیسم اروپا بشمارمی رفت،نومحافظه کاران آمریکا،سخن از اروپای پیروجوان به میان آوردند وکوشیدند که با تقویت کفه اروپای باصطلاح جوان اروپای پیررا که ائتلاف آلمان و فرانسه ثقل آن را تشکیل می دادمنزوی سازند.گرچه زمین گیرشدن وشکست آمریکا درعراق که لرزه به اندام امپریالیسم آمریکا به مثابه قدرت هژمونیک وپرمدعای سرمایه داری افکند ودامنه امواجش سبب منزوی شدن بیش ازپیش بلرمتحد وفادارآمریکا دراروپا، وکله پاشدن دولت های پروآمریکائی اسپانیا و ایتالیا وناکامی درپروژه مورد نظرکاخ سفید گردید،بااین همه سیررویدادها ازمسیردیگر،توانست تاحدی ضعف وفتوردولت آمریکا وافت شتابان سرکردگی آن را جبران کند.ازمیان این "سایررویدادها"،صرفنظرازسربلندکردن رقبای جدید وتازه نفسی چون چین و هند درعرصه های اقتصادی و روسیه ازجهت سیاسی ...، می توان به دوعامل هم گراکننده اشاره کرد:نخست عامل مقطعی وبرانگیزاننده سیاست های ارتجاعی جمهوری اسلامی دردست یابی به سلاح هسته ای(درکنارکره شمالی)، که نیازاروپا به دولت آمریکا بعنوان نیروی نگاهبان نظم جهانی را خاطرنشان ساخت ودیگری عامل اساسی تر تحول ساختاری مربوط به جهانی سازی نئولیبرالیستی که ویروس واگیرآن ازمدت ها پیش دامن کشورهای اروپائی راگرفته بود.قبلا این رویداددرآلمان صورت گرفته بود که نتیجه آن بقدرت رسیدن راست دموکرات مسیحی- ودرنتیجه تقویت همگرائی آلمان و آمریکا- بود. پیش ازآن حزب سوسیال دموکرات آلمان که دررأس قوه مجریه قرارداشت تا آنجا که توانست راه پیشروی نئولیبرالیسم را هموارکرد وسپس درنیمه راه قدرت رابه رقیب تازه نفس خود واگذارکرد و بدترازآن دریک ائتلاف شوم تاریخی-شوم برای تاریخ سوسیال دموکراسی- بعنوان متحد جناح راست بورژوازی درتکمیل وظیفه تاریخی زدودن بقایای دولت رفاه، کابینه مشترکی تشکیل داد تا بقیه راه را درهمکاری با یکدیگر به پیمایند. وباین ترتیب میخ تازه ای برتابوب سوسیال دموکراسی کوبیده شد.الگوی سوسیال دموکرات های آلمان،همان الگوی بلربود که با مصادره شعارهای محافظه کاران و نئولیبرال ها وبزک کردن آن ها،توانسته بودیک دهه قبل درانتخابات انگلیس پیروزشود.تقبل وظیفه پیشبردسیاست های جهانی سازی نئولیبرالیستی بوسیله سوسیال دموکرات ها دربرخی کشورها،درشرایطی که عموما حاکمیت مستقیم جناح راست بورژوازی با مقاومت گسترده کارگران وزحمتکشان روبرومی شد،مضمون اصلی الگوی فوق بود. البته سمت گیری فرانسه دراین جهت به گونه ای متفاوت و ازطریق چرخش راست میانه به سمت راستِ افراطی وازنوع تعدیل شده آن صورت می گیرد.مضمون عمده واصلی این تحول،به نوعی پوست اندازی بورژوازی فرانسه درجهت انطباق با روندهای ساختاری سرمایه داری درفازجهانی سازی نولیبرالیستی است. شتاب بخشیدن به نئولیبرالیزه کردن جامعه فرانسه وخداحافظی با بقایای دولت رفاه و افزایش قدرت رقابت فرانسه دربازارجهانی ازاهداف عمده آنست.
تغییرآری، اما بکدام سو؟
درفرانسه تغییرودگرکونی بصورت یک امرضروری ومحسوس برای عموم مردم مطرح شده است.درنزدبورژوازی هدف عاجل همانگونه که اشاره شد، بهبود قدرت رقابتی سرمایه داران فرانسوی دربازارجهانی است که با حضوررقبای تازه وسبقت کردن شتابان نئولیبرالیزه شدن درشماری از کشورهای صنعتی، باخطرنزول نسبی مواجه شده است. اما برای بخش بزرگی ازمردم فرانسه این تغییرحاوی معنای دیگری است:حدود دوسال پیش آن ها به قانون اساسی اروپا-که رسمیت بخشیدن به اروپای نئولیبرال را بشارت می داد- رأی منفی دادند.سال گذشته تراکم بحران،موجب انفجارخشم وشورش گسترده جوانان محلات حاشیه نشین شهرهای بزرگ وازجمله فرانسویان خارجی تبارو شورش های گسترده آنان گردید. پس نیازفرانسه به جراحی وتغییرات ساختاری ازهردوسو احساس می گردد و کشمکش ها و بحران های سالیان اخیررا باید منازعه بین این دو رؤیای متفاوت بشمار آورد.
ازیکسو مبارزه عموما دفاعی اکثریت بزرگی ازکارگران وزحمتکشان وجوانان فرانسوی برای حفظ خاکریزهائی چون 35 ساعت کاردرهفته و بیمه های اجتماعی ویافتن شغل و تضمین آینده است که با دفاع ازمطالبات آزادیخواهانه و سنت های دموکراتیک بجا مانده ازانقلاب فرانسه تقویت می گردد.وازسوی دیگرتعرض بورژوازی فرانسه برای ارزان ترکردن نیروی کار وتقلیل سهم آن ازارزش افزوده که اساسا درقالب شعارهائی چون کاهش مالیات( سرمایه داران) وکاستن ازهزینه های اجتماعی دولت نظیربیمه های اجتماعی وشناورکردن ثبات شغلی وافزایش ساعات کاربیان می شود. سیاستی که دریک کلام به معنای تشدید استثماروکاستن ازساعات فراغت وسرشکن کردن بازهم بیشتر هزینه های عمومی بر دوش کارگران و کلیه مزدوحقوق بگیران وکسبه و تولید کنند گان خرد است.که البته همه این ها باالگوی ئوسعه نئولیبرالیستی نوع آمریکائی-انگلیسی(ریگانی-تاچری) وبا هدف افزایش سهم بورژوازی فرانسه دربازارجهانی پی گرفته می شود.این مضمون آن کشمکشی است که سال هاست فرانسه را دراروپا به کانون اصلی جدال فی مابین دو الگوی تؤسعه –الگوی تؤسعه به شیوه آمریکائی والگوی تؤسعه بسود ارتقاء سطح زندگی مردم زحمتکش وسهیم کردن آنان ازدست آوردهای رشد شتابان تکنولوژی نوین در دهه های اخیروباهدف گسترش ساعات فراغت کارگران، مبدل ساخته است. درواقع سبقت تحولات مشابه درپاره ای ازکشورهای مهم وصنعتی دیگراروپاوجهان،تحت عنوان اصلاحات اقتصادی با هدف انعطاف پذیرکردن نیروی کار،کاستن از هزینه های عمومی وباصطلاح کوچک کردن دولت باحذف پاره ای ازوظایف اجتماعی آن ونیزباانتقال پاره ای دیگر به بخش خصوصی وباین ترتیب کالائی شدن بیش ازپیش خدمات عمومی و نیازهای اجتماعی،کاستن ازمیزان مالیات بورژوازی،درکنارعواملی چون ظهورقدرت اقتصادی چین و هندو.. توان رقابت بورژوازی فرانسه وجایگاه آن را درسطح جهانی مورد تهدید قرارداده است.بورژوازی فرانسه با بهره گرفتن ازچنین وضعیتی وبابکارگیری مهارت و تردستی که درپدیده ای بنام سارکوزی سراغ دارد، تلاش کرده ومی کند که منافع اخص خود را به عنوان منافع عموم مردم فرانسه وانمود کند.باین ترتیب هنرقطب مخالف نیزمی توانست دراین امرخلاصه شود که تاچه حد قادراست نشان دهد،که این منافع اخص بورژوازی است که بنام فرانسه و مردم آن سخن می گوید وچرا هیچ ربطی به منافع عمومی نداشته و دربرابرمردم فرانسه قراردارد. هنری که متأسفانه درسطح لازم وجود نداشت.
مسأله آن است که بورژوازی علیرغم بهره گیری ازناسیونالیسم، بویژه دردوره جهانی سازی"وطن" ندارد.وطن او آن جاست که به سرمایه سود بیشتری می دهد وسود بیشترآنجاست که هم منابع و هم کارارزان وبدون حمایت های اجتماعی وجود دارد.واگربورژوازی فرانسه بخواهد بخشی ازسرمایه های کلان خود را در"وطن" سرمایه گذاری کند واگرقرارباشد فرانسه بخش بیشتری ازسرمایه های بورژواهای دیگرکشورها رابسوی خودجذب کند، این کاررا باید با کاستن ازسطح دستمزدکارگران فرانسوی وافزایش استثمارآن،وبا شعارکاربیشرودستمزدکمتر،به پیش ببرد.آری اگرلعاب های رنگین شعارهای بورژوازی فرانسه را به تراشیم درپشت آن به اهداف روشنی میرسیم که مضمونش چیزی جزکاستن ازمالیات صاحبان درآمدهای بالا،وافکندن بارهم بیشتر بارهزینه های عمومی بردوش کارگران وزحمتکشان ودرنتیجه کاستن ازدستمزد و سهم نیروی کارازارزش افزوده نیست.
دراینجا یک سؤال آزاردهنده وجود دارد که پاسخ می طلبد:اگرمضمون اصلی اصلاحات وعده داده شده جناح راست بورژوازی فرانسه سرکیسه کردن مردم است، بورژوازی چگونه می تواند درفضای آزاد انتخاباتی و درکشوری که مهد دموکراسی بشمارمی رود وباچنان سنت های درخشان انقلابی، نظرمساعد بخش های مهمی از کارگران وزحمتکشانی را که قراراست سرکیسه شوند،بسوی خود جلب کند؟بخصوص اگردرنظربگیریم که انتخابات اخیربا حضورگسترده 85%فرانسویان وباپیروزی جریانی همراه گردید که سال ها درقدرت بوده ولاجرم خود مستقیما مسؤل ومسبب بسیاری ازنارسائی ها وعوامل نارضایتی کنونی مردم است.این پدیده انتحاروسپردن چاقوی سلاخی بدست جلاد را براستی چگونه باید توضیح داد؟ بی شک این سؤال بغرنجی است که اگرنخواهیم پاسخ کلیشه ای وشعاری بدهیم،باید گفت که پاسخ آسان و حاضروآماده ای برای آن وجودندارد. نکات زیرهم نه بقصد پاسخ قطعی،بلکه پیش ازآن راهی برای یافتن پاسخ است.
قبل ازهرپاسخ مشخص به سؤال فوق باید بعنوان مقدمه ای ضروری برآن اشاره کنم که بی شک هیچ وقت سنگرانتخابات( ریاست جمهوری و پارلمان... )،زمین اصلی بازی برای چپ و نیروهای رادیکال نبوده ونیست. چرا که پیروزاین میدان ازقبل تعیین شده است. چپ تنها می تواند درمیدان اصلی خود-میدان مبارزات اجتماعی و طبقاتی که نبض آن عموما بیرون از بساط رسمی میزند بدرخشد. حتاباید اضافه کنیم که چپ تنها با تکیه برآن می تواند درمیدان انتخابات پارلمانی وغیرپارلمانی ِتحت کنترل بورژوازی، بسود اهداف خود وزحمتکشان شرکت کند. بااین وجود طرح حقیقت فوق نافی ضرورت بررسی مشخص دلایل پیروزی بورژوازی راست فرانسه نیست:
جناح راست توانست اولا شعار ضرورت تغییر را مصادره و خود را تنهانیروی قادربه آن معرفی کند و ثانیا با انتقادبه سیاست های راست حاکم-یعنی به بیلان کارتاکنونی خود- خود را به عنوان اپوزیسیون آن جا بزند(واین البته اوج شیادی و فریبکاری بورژوازی را نشان می دهد)و ثالثا با دادن شعارهای انحرافی وبا رنگ ولعاب اغفال کننده،نظیرگسترش توان رقابتی فرانسه و دامنه اشتغال ازطریق جذب وگسترش سرمایه گذاری ویاصدورکالا و نیزشعارهای انحرافی هم چون افزایش امنیت و مقابله با خطر مهاجرین-که گویا فرصت های اشتغال را ازچنگ کارگران فرانسوی می ربایند- به برنامه خود ظاهری فریبنده بدهد.با دادن چنین شعارهائی بود که سارکوزی توانست بخش مهمی ازآراء راست افراطی را(هم درمرحله نخست وهم درمرحله دوم)بسوی خودجلب کند،تا جائی که لوپن مدعی شد حریف، شعارهای اورا دزدیده است!.
عوامل فوق درکنارانحصاررسانه ای وعوامل پایه ای ترمربوط به بسترعمومی پیشروی نئولیبرالیزم درگستره جهانی ونیزضعف وجود بدیل متقابل ازجانب دیگر،توضیح دهنده علل کلی پیروزی جناح راست است.
بنظرمیرسد رازاصلی تعرض وپیروزی جناح راست بورژوازی فرانسه را باید در بهره گیری تردستانه ازشعارتقویت موقعیت فرانسه دربازاررقابت جهانی وپی آمدهای ادعائی مترتب برآن دید.شعاری که برواقعیت هائی هم چون افول سهم فرانسه دررقابت های جهانی وگران ترشدن تولیدات آن درمقایسه با سایرکشورها ونیزتکیه برعقل سلیم که شاهد نتایج وخیم چنین رقابتی بروضعیت خود است، استواراست.درواقع بورژوازی فرانسه دشواری ها وتهدیدهای برآمده ازروند جهانی سازی بشیوه نئولیبرالیستی ورقابت کلان سرمایه داران بایکدیگر برسطح زندگی مردم ومقابله بشیوه نئولیبرالیستی با آن را،یعنی نتیجه عملکردخود را،وسیله ای برای اقناع وتمکین افکارعمومی فرانسویان برای پیشروی شتابان تردرهمان مسیرقرارداده است.بدیهی است درچنین شرایطی مقابله با استراتژی جهانی سرمایه داری،متقابلا نیازمند یک استراتژی جهانی بدیل هست که بدلیل عدم بلوغ آن کفه توازن قوا بسود بورژوازی بهم می خورد.بااین همه تأکید براهمیت یک استراتژی جهانی برای مقابله با نئولیبرالیسم به معنای کم اهمیت انگاشتن نبردها و سنگربندی های دفاعی دراین یا آن کشورنیست.برعکس قرائنی وجود دارد که درفرانسه بدلیل وجود شکاف عمیق اجتماعی وصف آرائی های برآمده ازآن که نتایج رسمی انتخابات با نسبت54-46 درصد نیزمؤید آن است، انتظارمی رودبااجرائی شدن نخستین گام های سیاست های ضدکارگری وضد تضمین های اجتماعی،موج جدیدی ازمقاومت کارگران وجوانان برپاشود.همانطورکه اولین موج این مقاومت درپی اعلام پیروزی سارکوزی خود را نشان داد. گرچه بورژوازی طوق(وزنگوله)راقاپیده اماهنوزآن را بگردن گربه نیفکنده است.بااجرائی شدن سیاست های جناح راست بورژوازی،هیچ اطمینانی نیست که درصحنه واقعی جامعه،جای اکثریت و اقلیت شکننده رسمی وکنونی،جابجا نشود.گرچه بورژوازی راست همواره چماق اکثریت قانونی را برخ مردم ومعترضین خواهد کشید(وشاید هم خواهد کوبید)، اما این ادعا تغییری دراین واقعیت نمی دهد که نبض زندگی دربیرون ازپارلمان و نهادهای رسمی ودرخیابان ها ومحلات می زند.درفرانسه زندگی رسمی وقانونی بازندگی واقعی واجتماعی دوچاردوشقگی شده ودربرابرهم قراگرفته اند.اگرمضمون اصلی سیاست های بورژوازی سرکیسه کردن مردم است،که هست،واگرمردم بیرون ازدنیای پررمزورازو پرپیچ وخم ادعاهای رسمی،نه باچهره بزک کرده پشت تلویزیون ها وتالارهای سخنرانی،بلکه بادندان های تیزونیش های سمی نئولیبرالیسم مواجه می شوند، پس می توان نتیجه گرفت که فتح سنگر حقوقی هنوزبه معنای فتح سنگرهای حقیقی درخیابان ها و کارخانه ها ومحلات نیست.علیرغم ادعای بورژوازی که نتیجه انتخابات را ختم مبارزه اعلام کرده است، نه فقط نبرد هنوز به پایان نرسیده است، بلکه شاید بتوان ادعا کرد که نبردواقعی تازه شروع شده است.
اماباتکیه برکدام دلایل می توان گفت که نبردهنوزبه پایان نرسیده است؟:
الف-می دانیم که بورژوازی راست بخش قابل توجهی ازآراء بدست آمده را مدیون رأی کارگران و زحمتکشان است. این بخش ازکارگران و زحمتکشان که درشرایط آزاد رأی به اردوی دشمن خود داده اند،بعید است که با علم به این که دارند به دشمن خود رأی می دهند به آن رأی داده باشند. پس می توان پذیرفت که آن ها به نوعی دچار پندارهم ذات گرائی شده و براین باوربوده اند که بااین اقدام خود دارند ازمنافع عمومی خود-یعنی همان ادعای بورژوازی - دفاع می کنند.بنابراین می توان انتظارداشت که بخش هائی ازاین جمعیت باشروع اقدامات دولت و مشاهده نتایج عملی وعده های داده شده، ارپندارگرائی خود بیرون آمده وباترک اردوی نئولیبرال ها،به اردوی متقابل به پیوندند.
ب-نمی توان فراموش کرد که علیرغم پیروزی راست(والبته درعین شکننده بودن آن) ،جامعه فرانسه بطوربالفعل دچارشکاف بزرگی است که اکثریت مهمی ازکارگران وروشنفکران ودانشجویان وجوانان عاصی،یعنی بخش مهمی ازجمعیت آن که ازقضا بطورنسبی متشکل تر،آگاه تر ورزمنده تروحامل سنت های انقلابی فرانسه هستند می توانند خواب خوش بورژوازی دراعلام پایان مبارزه را به کابوسی تلخ تبدیل کنند.بی شک بورژوازی جهانی ونئولیبرالیسم بسادگی سنگرمهم بدست آمده درفرانسه را رهانخواهند کرد.اما جاده هم باندازه ای که آن ها ادعامی کند هموارنیست.این که سارکوزی پس ازپیروزی خود اعلام می کند که او رئیس جمهورهمه مردم فرانسه است، نمی تواند شکاف فوق را پوشیده نگهدارد.گرچه وی نهایت تردستی خود را برای پوشاندن این شکاف وبریدن سربا پنبه بکارخواهدگرفت.
ج-عامل سوم درارزیابی فوق را وضعیت خودویژه ای تشکیل می دهد که شکل گذاربه فازنئولیبرالیسم درفرانسه بخود گرفته است.درشماری از کشورهای سرمایه داری طبقه بورژوازی ناچارگردیده که زدودن بقایای دولت رفاه را توسط سوسیال دموکرات ها به پیش برد.نمونه آلمان که درآن نسبت به فرانسه تشکل های کارگری سازمان یافته تروالبته بهمان نسبت بوروکراتیزه شده تری وجود دارد، بهراه وجودیک حزب سوسیال دموکرات براست چرخیده ای که نفوذ زیادی بر تشکل های کارگری دارد،تاحدودی طی کردن مسیرنئولیبرالیزه شدن این کشور-درمقایسه با فرانسه را- آسان ترکرده است. ازاین روشاهد هستیم که دراین گونه کشورها، زدودن بقایای دست آوردهای دولت رفاه وورود به فازجهانی سازی نئولیبرالیستی با مقاومت ها و تنش های کمتری همراه است. اما طی همین فرایند درفرانسه به نحودیگری صورت می گیرد: یکی ازویژگی های کنونی تحولات فرانسه آنست که بورژوازی راست برآن شده تا خود رأسا این وظیفه تاریخی پوست اندازی را به پیش برد.باین اعتبارمی توان مدعی شد که علیرغم شکست انتخاباتی کمپ مخالفین ِتحولات نئولیبرالیستی(مرکب از مخالفین ولرم که انتقادشان معطوف به شیوه وآهنگ این سیاست است تاکلیت آن، و تا مخالفین رادیکال)، قرارگرفتن بورژوازی با چهره اصلی و روتوش نشده دربرابرمردم را باید بعنوان عاملی مثبت درشفاف شدن صفوف مبارزه ورادیکالیزه شدن جنبش مقاومت علیه جهانی سازی نئولیبرالیستی درفرانسه بشمارآورد.همراه شدن پیشبرد سیاست های فلاکت آفرین باحضورمستقیم خود بورژوازی راست درصحنه سیاست،همانطورکه نمونه محافظه کاران انگلستان نشان داد،هیچ وقت برای این بورژوازی خوش یمن نبوده است. این که سوسیال دموکراسی فرانسه(حزب سوسیالیست) نتوانست با چهره ای بقدرکافی رضایت بخش برای طبقه بورژوازی وقادربه پیشبردوظایف موردانتظارآن، وارد صحنه رقابت بشود را، باید به دلیل وجود مقاومت گسترده اکثریت بزرگی ازکارگران ولایه های پائین وجنبش های اجتماعی ازیکسو و خطرازهم پاشیدن پایگاه توده ای این حزب ازسوی دیگردانست،که خود امتیازی است برای جنبش مردمی فرانسه.ازاین روآسیب پذیری که درآلمان بدلیل بوروکراتیزه شدن بیشترتشکل های توده ای-طبقاتی ونفوذ سوسیال دمکراسی براین بوروکراسی دربرابر جنبش مقاومت علیه سیاست های جهانی سازی نئولیبرالیستی وجود دارد، درفرانسه گذاربه دوران پس ازدست آوردهای دولت رفاه را با دشواری ومقاومت بیشتر مواجه ساخته است.
این ویژگی درفرانسه را می توان درنقش بیشترجنبش های اجتماعی و خیابانی وبیرون ازمجاری رسمی و تشکل های بوروکراتیزه شده دانست.نقشی که موجب می شود تا کمتربه باید و نبایدهای نظم رسمی وحقوقی گردن بنهد واین آمادگی را داشته باشد که بجای تمکین کردن به قاعده بازی بورژوازی، قاعده بازی را خود را وارد میدان عمل کند.
چالش های چپ فرانسه
وقتی اززدن نبض جنبش ها واعتراضات درخیابان ها،کارخانه ها وحومه های شهر به موازات روند رسمی و جاری در کانال ها و سازوکارهای تحت کنترل بورژوازی سخن به میان می آید،نباید فراموش کنیم که این پدیده دوگانگی بصورتی دیگردرمورد رابطه نیروهای چپ واین جنبش ها نیزکمابیش صادق است:چپ های سنتی و شناسنامه داروچپ هائی که بیشتربا ایدئولوژی ونظرات رادیکال خودشناخته می شوند تا با پایگاه اجتماعی وپیوندعمیقشان با جنبش های نوین،وجودگسست و شکاف بین چپ واین جنبش ها را به نمایش می گذارند. واقعیت تلخی است که متأسفانه جریانات با نام ونشان چپ ویا جریانات رادیکال چپ درفرانسه نتوانسته اند خود رابا تحولات طبقاتی واجتماعی-ازجمله تغییروتحولات نیروی کاروگسترش حوزه های مبارزه به عرصه ها و به میان لایه های جدید اجتماعی دردودهه اخیرهماهنگ کنند. همانطورکه قبلاهم اشاره شد ضرورت نوسازی و تغییربرای همه جریانات مطرح شده است.
گسست فوق را می توان بطورخلاصه درسه عرصه مشاهده کرد:
الف-درندیدن تحولات ساختاری نیروهای کاروطبقه کارگر.برطبق این تحولات نقش روبه افزون بخش های نوینی ازطبقه کارگرومزدوحقوق بگیر درکنارکاسته شدن ازاهمیت بخش های سنتی وقدیمی آن،گسترش کارگران موقت وغیررسمی و...وتغییرات حاصل شده دراشکال سازمان یابی وعمل اجتماعی، جملگی باعث شده است که پایگاه اجتماعی چپ ها هم چون چرم ساغری خشکیده وخشکیده ترشود و آن هابیش ازپیش ازآن جا رانده و ازاین جا مانده گردند.
ب- درندادن اهمیت لازم به جنبش های اجتماعی چون زنان وجوانان ومحیط زیست وضدجهانی سازی ومهاجرین وایفاء نقش فعال تربرای صلح وعلیه جنگ افروزی امپریالیستی و...
ج-عدم انطباق مشی وساختار خود با الزامات مبارزه علیه جهانی سازی نئولیبرالیستی وبی توجهی به تدوین یک استراتژی اروپائی - جهانی درانطباق باآن وازجمله گسترش همبستگی منطقه ای و جهانی بعنوان یکی ازملزومات اصلی مبارزه علیه نئولیبرالیسم وجهانی سازی سرمایه دارانه.نباید فراموش کرد که درشرایط جهانی سازی شتابان نئولیبرالیستی،نمی توان با تکیه صرف بریک استراتژی بومی ودرسطح ملی به مقابله مؤثر با آن پرداخت.
درهرحال اگرآن ها می توانستند برگسست های خود نسبت به جنبش هائی که نبض آن بیرون ازپارلمان وهم چنین بیرون ازتشکل های سنتی آنان می زند،فائق آیند وبه بخش ارگانیک ورزمنده ای از آن ها تبدیل شوند،واگرمی توانستند باترمیم گسست های موجود ودرنظرگرفتن وجه پلورالیستی جنبش های نوین،به اقدام واتحادعمل مشترک دربرابربورژوازی مبادرت ورزند،و اگردارای یک استراتژی جهانی وهماهنگ شده باکارگران ومزدوحقوق بگیران این دهکده جهانی بودند،بی شک می توانستند نقشی به مراتب مؤثرترازحال درفضای موجود فرانسه داشته باشند.همانطورکه قبلا هم اشاره شدنباید فراموش کرد که چپ اگردرمیدان اصلی مبارزه خود،یعنی صحنه مبارزه طبقاتی گسترده وهم اکنون موجود حضورنداشته باشد واگرنتواند با پایگاه اجتماعی خود پیوندهای گسترده وارگانیک داشته باشد،هرگزنخواهد توانست درصحنه های فرعی نظیرانتخابات پارلمانی هم،حضورمؤثروکارسازی داشته باشد.تنها درچنین شرایطی است که می توان ازفرصت های انتخاباتی برای افشاء تاکتیک ها و برنامه های بورژوازی سود جست واجازه نداد که بورژوازی پارلمان و انتخابات آزاد را به ابزاری برای سیادت و اثبات مشروعیت خود تبدیل کند. واجازه نداد که نه فقط جناح راست بورژوازی بلکه جناح چپ آن نیزبه توهم پراکنی حول آن درمیان کارگران بپردازد.
*****
دریک جمع بندی فشرده می توان گفت که درکازارانتخاباتی فرانسه، دربرابرآلترناتیو جناح راست، نه فقط جناح باصطلاح چپ بورژوازی فاقد بدیل مشخص بود که البته باتوجه به بحران سوسیال دموکراسی وماهیت این جریان امرغیرطبیعی نیست،بلکه جناح چپ ومدافع سوسیالیسم نیز فاقد آن بود.البته بدیل بورژوائی نه فقط درحوزه نظرِبرنامه ای،بلکه هم چنین درحوزه عمل برنامه ای وازهمین امروز.ونه فقط بطورکلی بلکه بطورمشخص درهرحوزه وعرصه ای ازحوزه ها وعرصه های اجتماعی- طبقاتی. هم شکل گیری آلترناتیونهائی وهم برآمد چپ معطوف به جنبش های اجتماعی وطبقاتی تنها می توانند ازدل بیشمارخرده آلترناتیوهای توده ای دراین جا و آن جا و ازدل مبارزات ومطالبات آنان سربرکشند.درشرایطی که نظام بورژوازی درمرحله انحصاری-جهانی همه عرصه های زندگی را تحت سیطره شبکه های خود گرفته وهمه مناسبات اجتماعی را به کالاتبدیل کرده ومی کند،ولاجرم مبارزه علیه سلطه سرمایه را دراشکال بسیارمتنوع درهمه سطوح زندگی جاری ساخته است،بدون گسترش شبکه های مبارزاتی متقابل ازکارخانه ها ومحیط های بلاواسطه استثماری به همه سطوح زندگی اجتماعی وبرپاکردن بدیل درهرحوزه وعرصه ای،نمی توان بدیل نهائی را برپاداشت.بدیل های شبکه وار درعرصه تخریب محیط زیست،دربرابرشیوع بردگی جنسی زنان و کودکان ،علیه بردگی نوین درحوزه کارمزدوری وکارکودکان،ودربرابرهمه انواع تشکل های بوروکراتیک و تحت کنترل بورژوازی،درکارخانه ها و محلات،درآموزش وپرورش،درشبکه های اطلاع رسانی مستقل وتوده ای و ده ها وصدها عرصه دیگر،ودریک کلام درهمه حوزه های سیاسی واقتصادی و فرهنگی وزیست محیطی و... درهمه سطوح آن درهرحدممکن.بدیل هائی که یاخته ها ومصالح واقعی یک بدیل کلان را فراهم می آورند .امروزه بدون و جود چنین بدیل هائی، بدیل هائی که ازشعارجهانی دیگرممکن است سرچشمه می گیرد، استثمارشوندگان، قادرنیستند نه فقط اردستاوردهای تاکنونی خود دربرابرتعرض سرمایه داری دفاع کنند بلکه قادرنیستند به دست آوردهای جدید وبا ثبات دست پیداکند.برافراشتن سنگردربرابر سنگر و خشت دربرابرخشت،باهدف برافراشتن بدیل ِبدیل ها،دربرابربدیل وبدیل های بورژوائی ازسطح خرد تاکلان، ازکارخانه ومدرسه ومحله ودرهرگوشه ای که مبارزه علیه سرمایه داری جاری است،تا سطح ملی وجهانی، ضرورت خویش را ازاین واقعیت سترگ زمان ما می گیرد که بدون برافراشتن بدیل های متقابل وکشاندن مبارزه به همه عرصه های اجتماعی دیگر نمی توان با مبارزه ازدرون سازوکارهای سیستم سرمایه داری، به دست آورد قابل توجهی دست یافت وآن راتثبیت شده انگاشت.خصلت گسترش انگلوارسرمایه داری،بسط نفوذآن تادرونی ترین وجوه همه مناسبات انسانی، واسیرکردن همه تولید کنند گان و مزدوحقوق بگیران،واستثمارجسم وجان زن و کودک و همه بشریت و درهرگوشه ای ازاین جهان،ودریک کلام درونی کردن سلطه خود درحوزه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ودرهمه سطوح اجتماعی،به موازات بحران همه جانبه آن، نیازودرعین حال امکان بدیل سازی درهرسطحی برای خروج از چنبره سیطره آن وتحمیل مطالبات انسانی توسط نیروی گسترده مزدوحقوق بگیران و بیکاران را علیه نظام بورژوائی ضروری می سازد.داشتن چنین نگاهی به بدیل درعین حال ضرورت خویش را ازاین واقعیت تجربه شده می گیرد،که تمامی نهادها و تشکل ها ونهادهاو شبکه های تحت کنترل بورژوازی ومبتنی بر سازوکارها وسلسه مراتب بورژوائی، قادرنیست که خویشتن را ازتاروپود سیطره بورژوازی آزاد کند وحتا دیگر قادر نیست که مطالبات حداقل خود را به بورژوازی تحمیل نماید.درغیاب چنین بدیل هائی است که بورژوازی دراوج بحران های خودساخته قادراست تعرضات وتهاجمات تازه ای را به نیروی کارزوحمت،برای بازپس گیری دست آوردهای قرن بیستم وتبدیل جهان به بربریت نوین به عمل آورد.امروزه چپ دیگرمثل گذشته قادرنیست به عنوان مثال هم چون زمان جنبش مقاومت دربرابرفاشیسم، ویا با تکیه صرف برتشکل های سنتی ودربرگیرنده بخش کوچکی ازطبقه کارگرکه درزمان خود نقش مهمی داشتند،عروج کند.این چپ درفضای جدید تنها می تواند درمیان جنبش های اجتماعی وفعال شدن در عرصه های نوین وبه مراتب گسترده ترمبارزات طبقاتی به بالد.چپ باید درهرحوزه ای ازحوزه اجتماعی-اقتصادی- سیاسی نه فقط درنظر،بلکه هم چنین درعمل ودرتعامل باجنبش ها و درهرحدی که ممکن است حضوربهم رسانیده و به ساختن وارائه آلترناتیومتقابل یاری رساند.برپاکردن آلترناتیو درهرسطح وحوزه ای به معنای اعمال اقتدارمتقابل توده ای و به منازعه طلبیدن بورژوازی درآن حوزه هاست.گسترش مبارزه به سطوح یاخته ای،به موازات ابعادکلان ودرترکیب باآن هم ضرورت و هم ممکن پذیربودن خود را نه فقط مدیون بسط بی سابقه مبارزه طبقاتی به همه حوزه های مناسبات وقلمروبشرامروزی است،بلکه هم چنین مدیون دست آوردهای بشرامروزی وآگاهی انتشاریافته جهانی است.تحقق بخشیدن به اندیشه رهائی بخش خود گردانی و خود حکومتی نیروی کاروزحمت امروزه بیش ازهرزمانی از حیات بشروحیات بورژوازی، زمینه عینی ومناسب تری دارد.پس کندن سنگر دربرابرسنگرنمی تواند فقط یک رؤیای زیبای آسمانی باشد.
همانطورکه ما به جنبش ِجنبش ها،یعنی کلیتی بعنوان یک جنبش مثکثروپلورالیستی نیازمندیم،هم چنین به آلترناتیوِآلترناتیوها نیزنیازمندیم. آلترناتیونهائی دربرابرنظام سرمایه داری،دریک صبح فرخنده وآفتابی وازمغزچند تئوریسین خوش فکربیرون نخواهد تراوید.بلکه ازدل برافراشتن سنگرها وخرده بدیل هائی که ازهمین امروزبرپامی شوندو درمتن جنبش های طبقاتی و اجتماعی درهرحوزه ای می جوشند ومی توانند بجوشند، سربرخواهد آورد.
2007-05-16-27-02-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Sunday, May 13, 2007

بدنبال پاسخ من به مقاله آقای نیکوخراسانی تحت عنوان "پاسخی به یک انتقاد ازپیام همیستگی طبقاتی مهمترین پیام روزجهانی طبقه کارگر"ایشان مطلبی درنقد آن نوشته به امیل من ارسال کرده اند که مطلب ایشان و پاسخ مرا به آن تحت عنوان"بازهم دراهمیت مقابله با گسیختگی طبقاتی" درزیرملاحظه می فرمائید.


نقد مختصر ی در مورد تجدید نظر در مفاهیم بنیانی مارکسیستی
( در رابطه با مقاله ای از آقای تقی روزبه )
نیکو خراسانی

آقای تقی روزبه مقاله ای را تحت عنوان"همبستگی طبقاتی مهمترین پیام روز کارگر" منتشرکرده بودند که از جمله در سایت روشنگری منعکس شده بود و من در قسمت اظهار نظر پائین مقاله انتقاد خود را از محتوای آن نوشته بودم و ایشان در پاسخ به این انتقاد، مقاله ای را تحت عنوان ( پاسخی به یک انتقاد از مقاله" همبستگی طبقاتی مهمترین پیام جهانی کارگر" ) نوشته اند که در سایت روشنگری قرار دارد.
نوشته حاضر در واقع در رابطه با مسائل مطرح شده دراین مقاله نوشته شده .
هر دو مقاله در وبلاگ آقای تقی روزبه قرار دارد.
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/
آقای تقی روزبه
تفاوت دیدگاه مارکسیست لنینیستها (یا بقول شما تمامیت خواه ها وخطی ها و غیر دمکراتها و سنتی ها ) با شما واحتمالا جریان متبوعتان ( به عنوان غیر تمامیت خواه و غیر خطی ودمکرات و نوگرایان ) در رابطه با مقولات ایدئولوژی، حزب ،دولت و سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا و... در واقع بدلیل نداشتن درک واحدی از مفاهیم بنیانی است .
تجدید نظر در مفاهیم مارکسیستی لنینیستی با ادعای سنتی بودن و خطی بودن آن ونفی دست آوردهای تئوری وپراتیک جنبش کارگری و کمونیستی جهانی و تاریخ صد ساله جنبش کارگری وکمونیستی ایران در واقع آنچیزی است که شما را به منصور حکمت شبیه می کند.
برای روشن شدن موضوع ، این دو درک متفاوت را در رابطه با برخی مفاهیم بنیانی با هم مقایسه میکنیم.
تعریف کار:
کار عملی است که محصول آن ارزش مصرف دارد. کار دارای سه شرط اصلی است:
- -نیروی کارگر
- -مواد اولیه
- - وسایل کار
- -بنابراین هر فعالیتی کار نیست . خوردن ، خوابیدن ،رابطه جنسی داشتن ، شطرنج بازی کردن کار محسوب نمی شود.
- -هر محصولی که دارای ارزش مصرف است الزاما" دارای ارزش مبادله نیست. مثل پختن غذا در خانه یا دوخت ودوز ، گلدوزی ، منجوق دوزی خانگی یا کاشتن سبزی خوردن درباغچه خانه ، هر چند تولیدی صورت گرفته و ارزش مصرف دارد ولی دارای ارزش مبادله نیست.
- -محصول هر کاری، کالا نیست. بلکه کالا محصولی است که به وجود آمده تا در بازار مبادله شود. بنابراین هر کالائی می باید هم ارزش مصرف داشته باشد و هم ارزش مبادله .
- - کار عامل شکل گیری و رشد نوع انسان از نظر فیزیولوژیکی و تعالی مادی و معنوی است.
- - کار فی نفسه دارای بار ارزشی مثبت است و جوهره انسان و عامل تکامل اوست.
- -کار سرچشمه آبادی و ترقی و رشد جامعه و مایه خوشبختی و سعادت انسان و موثرترین عاملی است که انسان را به این مرحله از مدنیت و علوم و تکنولوژی رسانده است.

تعریف طبقه
طبقه به گروه های بزرگی از افراد اطلاق می گردد که برحسب جای خود در سیستم تولید اجتماعی دوران تاریخی معین ، بر حسب مناسبات خود با وسایل تولید، بر حسب نقش خود در سازمان اجتماعی کار و بنابراین بر حسب طرق دریافت و میزان آن سهمی که از ثروت اجتماعی در اختیار دارند ، از یکدیگر متمایزند.
- -طبقه یک مقوله اجتماعی تاریخی است . در آغاز ، در دوران کمون اولیه وجود نداشت و در دوران کمونیسم نیز از بین خواهد رفت.
- -تمایز طبقات بر اساس جا ومقام آنها در تولید اجتماعی مشخص میشود.
- -چگونگی رابطه طبقات با وسایل تولید مهمترین عامل تعیین کننده جای این طبقات در تولید اجتماعی است.
- -هر یک از فرماسیونهای اجتماعی منقسم به طبقات دارای ساخت طبقات ویژه خویش است
- جامعه بردگی- بردگان و برده دار
- جامعه فئودالی- اربابان و رعایا
- جامعه سرمایه داری- پرولتاریا و بورژوازی
- در هر یک از این دوران ها علاوه بر طبقات اساسی نامبرده طبقات غیر عمده دیگر وجود دارند. اینها با طبقات جدید در حال زایش ،تکامل وبا طبقات در حال زوال دستخوش قشربندی و تجزیه می شوند.
- با درنظر گرفتن مقهوم علمی طبقه وتعریفی که از آن نمودیم استفاده از اصطلاحاتی نظیر طبقه روشنفکران طبقه کازمندان طبقه زنان طبقه جوانان و طبقه روحانی و غیره صحیح نیست. زیرا هر یک از این دستجات وگروه ها ، قشر یا صنف یا گروه صنفی یا جنسی معینی را نشان میدهند. مثلا" زنان و جوانان و روشنفکران میتوانند وابسته به طبقه پرولتاریا یا سرمایه دار و یا اقشار میانی جامعه باشند و طبعا" منافع طبقاتیشان در تضاد وتقابل بایکدیگر باشد.
تعریف پرولتاریا
این اصطلاح در امپراطوری رم باستان به فقرا و زحمتگشان اطلاق میشده و در زمان ما هر چند در برخی اصطلاحات پرولتاریا به معنای اعم طبقه کاریگر استعمال میشود ولی مفهوم خاص ودقیق این واژه مربوط به جامعه سرمایه داری است و به طبقه کارگر صنعتی مزدبگیر فاقد وسایل تولید که نیروی کار خود را به صاحبان وسائل تولید یعنی سرمایه داران میفروشند گفته میشود.
پرولتاریا که همراه باسایر زحمتکشان، مولد همه نعمات مادی است در جریان تولید علاوه بر ارزش نیروی کار خود ارزش اضافی نیز تولید میکند که از طرف کار فرما به شکل سود تصاحب میشود.
از نظر تاریخی طبقه پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) هم زمان با زایش شیوه تولیدی سرمایه داری یعنی در مرحله تلاشی فئودالیسم شکل گرفته است. پرولتاریا یکی از دو طبقه اساسی فرماسیون اجتماعی اقتصادی سرمایه داری است و طبقه اساسی دیگر این صورتبندی بورژوازی است.
مبارزه طبقه پرولتاریا علیه سرمایه داری در سه بعد سیاسی، اقتصادی وایدئولوژیک است واین مبارزه حتی" در مرحله گذار سوسیالیستی و حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا تا محو کامل طبقات ادامه دارد.
بنابراین طبق تعریف فوق همه مزد و حقوق بگیران یا استثمار شوندگان پرولتر نیستند ونمی توانند باشند. چون در جامعه بردگی و دوران شکوفائی فئودالیسم نیز مزدبگیران و یا استثمار
شوندگان بوده اند.
تعریف لومپن پرولتاریا
از نظر لغوی معنای لومپن پرولتاریا ژنده پوش است ولی مفهوم دقیق علمی آن یعنی قشرهای وازده و طبقه خود را از دست داده است که در جوامع سرمایه داری اغلب در شهرهای بزرگ زندگی می گنند و دچار تباهی وفاقد وابستگی طبقاتی شده اند، بدون شغل و حرفه ای خاص بدون کار مفید برای جامعه بسر می برند واحتمالا" به هر کار ناشایست و ضد انسانی تن در می دهند. دزدان ، چاقوکشان حرفه ای ، اوباش ، ولگردان ، روسپیان وجنایتکاران باجگیر و نظایر اینها از این جمله اند. آنها فاقد علائق ایدئولوژیک مشترک وهمبستگی طبقاتی با زحمتکشان هستند. قاتلین سیاسی وآدم کشانی که به خاطر پول حاضرند هر فعال سیاسی - اجتماعی مترقی را سر به نیست کنند از میان آنها برگزیده میشوند و گانگستر یسم سیاسی از آن ها بهره برداری می کند.
-متحدین طبقه پرولتاریا
تمام زحمتکشان شهر و روستا که محصول کارشان برای بقاء ، ادامه و رشد و تعاملی مادی و معنوی جامعه ضروری و مفید است متحدین طبیعی طبقه ء پرولتاریا هستند.
حال بر این اساس تعاریف و توضیحات فوق، نقطه نظرات آقای تقی روزبه را بررسی می کنیم.
از نظر ایشان " پرولتاریا یعنی همه مزد و حقوق بگیران که برا ی ادامه زندگی خود نیروی کارشان را بفروشند". طبق این تعریف از طرفی تمامی نیروهای انتظامی و سپاه و ارتش و وزارت اطلاعات و قوه قضائیه و شکنجه گران و چماقداران وماموران حراست و خلاصه همهء دستگاه سرکوبگر وحامی رژیم سرمایه داری بدلیل مزد و حقوق بگیر بودن جزء طبقه پرولتاریا هستند و از طرف دیگر چون مزد و حقوق بگیران در دوران برده داری هم بوده اند. بنابر این پرولتاریا از بدو پیدایش طبقات و دولت وجود داشته و محصول دوران زوال فئودالیسم و شکل گیری سرمایه داری نیست.
آقای تقی روزبه در تعریف طبقه پرولتاریا می گویند:
" طبقه مقوله ای بسیار پویا بوده ...اگر در زمان مارکس کارگران صنعتی اکثریت پرولتاریا را تشکیل میدادند. امروز به موازات بخش های خدماتی با کمیت گسترده و همچنان رو به گسترش کارگران خدماتی و بر همین اساس تغییر اهمیت بخش های مختلف طبقه همراه می گردد."
بر خلاف نظر فوق در زمان مارکس و انگلس و لنین هم زحمتکشان شهر و روستا نسبت به طبقه پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) اکثریت داشتند. اساسا مسئله کمیت مطرح نیست بلکه چگونگی رابطه با وسایل تولید و جا و مقام در تولید اجتماعی مطرح است. زحمتکشان بخش خدمات همواره حتی در دوران بردگی و فئودالی هم و جود داشته اند و محصول دوران زوال فئودالیسم و شکل گیری سرمایه داری نیستند.
تاکید بر موقعیت پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) به عنوان پیگیرترین طبقه انقلابی در جامعه سرمایه داری از این نظر است که ارتباط این طبقه با پیشرفته ترین شکل تولید صنایع ماشینی
( در زمان ما با سیستم های پیچیده الکترونیکی و کامپیوتری ) و تولید بزرگ صنعتی که دائما رشد و تکامل می یابد ( که خود خصلت تولید سرمایه داری است ) شرایط مساعد را برای آموزش و اتحاد و تشکل پرولتاریا فراهم می کند و امکان این طبقه را برای سازمان دادن اقدامات آگاهانه توده ای از هر طبقه دیگر بیشتر می سازد. مبارزه پرولتاریا علیه بورژوازی قانون تکامل جامعه سرمایه داری است . پرولتاریا برای نبرد علیه سرمایه داری باید همه زحمتکشان شهر و روستا را بطرف خود جلب کرده و رهبری نماید.
استثمار پرولتاریا از جانب بورژوازی باعث تضاد آشتی ناپذیر منافع طبقاتی آنها و مبارزه طبقاتی آنهاست. در جریان این مبارزه بتدریج با منافع اساسی خود آگاه شده و درک اجتماعیش رشد می یابد و به تدریج از اشکال مبارزه و درجات عالی تر تشکل استفاده می کند و بالاخره این مبارزه علیه همه سیستم سرمایه داری و به منظور استقرار سوسیالیسم متوجه می گردد.
آقای تقی روزبه در تعریف لومپن پرولتاریا می گویند : " نیروئی که هنوز جذب مناسبات کالائی سرمایه دارانه نشده اند... از قضا در بر پا کردن انقلاب بهمن نقش مهمی داشتند و بعد از این هم خواهند داشت . وجود و نقششان در انقلاب و به عنوان متحدین کارگران شاغل ، مستلزم فاصله گرفتن هر چه بیشتر از درک مبتنی بر خلوص طبقه و ارزشی کردن آن است . "
بنا به تعریف و توضیحات فوق چون آقای تقی روزبه و جریان متبوعشان از درک مبتنی بر خلوص طبقه پرولتاریا فاصله گرفته اند ، لومپن پرولتاریا یعنی ( دزدان و ولگردان و چاقو کشان و روسپیان و جنایتکاران حرفه ای و گانگستر های سیاسی ) را نه تنها متحدین پرولتاریا می دانند بلکه از نقش ویژه شان در انقلاب یاد می کنند. ولی واقعیت اینستکه این قشر همواره و در همه جهان عمدتا وسیله ای در دست ارتجاع سرمایه داری بوده است. از جمله در کشور خودمان در کودتای 28 مرداد با پول سازمان جاسوسی آمریکا از عده ای چاقوکش و ارازل و فواحش استفاده شد و قبل از انقلاب توسط ساواک دستجات چماقدار جاوید شاه گو در شهرهای مختلف سازمان یافت و همچنین در قبل و بعد از انقلاب تا به امروز ارتجاع مذهبی بازار و سپس ارتجاع حاکم سرمایه دار گروه های چماقدار فالانژ و باندهای ترور را از میان آنها علیه نیروهای انقلابی کمونیست و دمکرات و علیه کارگران و زنان مترقی و دانشجویان آزادیخواه سازمان دادند که از نمونه های معروف آن در زمان انقلاب در تهران گروه زهرا خانم و دار و دسته سیاه جامگان و گروه شیت در کرمانشاه بود.
آقای تقی روزبه می گویند: " کارگر بودن ، فی نفسه و در ماهیت خود ، نه ارزش که ضد ارزش بوده و چیزی جز بردگی نوین انسان نیست. "
برخلاف نظر ایشان اگر کار را عامل انسان شدن انسان و تمایز آن از حیوانات و عامل تمامی نعمات مادی و معنوی جامعه انسانی بدانیم ، آن وقت ارزش و فضیلت زحمتکشان و رنجبران را ، ارزش و فضیلت کار و تلاش و مبارزه بردگان و دهقانان و کارگران را ، این سازندگان واقعی تاریخ تکامل جامعه انسانی را درک می کنیم و طفیلی بودن و بیکاره بودن و انگل و پارازیت بودن را ضد ارزش می دانیم . پرولتاریا بعنوان تولید کننده همه نعمات مادی جهان برخلاف نظر شما فی نفسه ارزش است. چیزی که فی نفسه ضد ارزش است بهره کشی است چیزی که ضد ارزش است برده دار و برده داری ، فئو دال و فئو دالیسم و سرمایه دار و سرمایه داری است .
آقای تقی روزبه که خود را چپ دمکرات غیر تمامیت خواه و غیر خطی و غیر سنتی و نواندیش می دانند ، چکیده درکشان از طبقه پرولتاریا و متحدین آن در انقلاب آتی چنین است:
((همه مزد و حقوق بگیران ، از جمله فواحش پرولتر هستند، البته کارگر بودن فی نفسه و در ماهیت خود ضد ارزش است و لومپن پرولتاریا متحدین طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی هستند.))
آقای روزبه
انصافا ، صادقانه و صمیمانه کلاه خود را قاضی کنید و پاسخ دهید این است مفهوم غنا بخشیدن و درک خلاق داشتن از مارکسیسم؟
*****

بازهم دراهمیت مقابله با گسیختگی طبقاتی!
در نوشته قبلی خود پرسیده بودم که باچنین تقلیلی درمفهوم طبقه -والبته نه در انکاراهمیت کارگران مولددرمیان کل مزدوحقوق بگیران-پس تکلیف ادعای اصلی همه کمونیست ها درهمه منابع اصلی،مبنی بروجود عینی اکثریت پرولتری که معنای حاکمیت اکثریت عظیم طبقه کارگر درجامعه سرمایه داری را بیان می کند چه می شود؟درپاسخ ایشان صورت مساله را پاک کرده واساسا منکرآن شده ومدعی است مهم اصالت کیفیت است ونه کمیت!. واگراین تزهرآینه با تزدولت ایدئولوژیک هم ترکیب شود، چه خود بدانند و چه ندانند، تحت عنوان دفاع ازدیکتاتوری اقلیت براکثریت ومشروعیت یک دولت ایدئولوژیک،شالوده تئوری ولایت پایه ریزی می شود که این البته هیچ ربطی با نظریه بنیان گذاران سوسیالیسم ندارد.برداشت ایشان ازطبقه درعین حال یک درک اخلاقی و منزه طلبانه است که درنوشته اخیرشان با ستایش ازکار،بی توجه به اینکه درجامعه سرمایه داری،با خصلت مزدورانه خودحکم نوعی بردگی نوین را دارد،به ستایش کلی ازآن وتلویحا نظام بردگی نوین پرداخته اند.تناقضات وپی آمدهای چنین نظریاتی پایان ناپذیراست ومن هم فکرنمی کنم که با بیرون کشیدن تعاریف گردوخاک خورده سالیان گذشته ازکشوها ومجادله حول آنها،که همگی سالیان سال با آن ها شستشوی مغزی شده ایم بتوانیم گره ای ازمشکلات مشخص ما بگشائیم. آنقدرازاین گونه تعاریف به روایت های مختلف درگنجینه مدعیان حمایت از مارکس می توان یافت که هرکس می تواند با آویختن به آنها برای خود حقانیتی بجوید. کما این که من ازتعریف انگلس درپانویس مانیفست کمونیست مثال می آوردم وبازهم ازاین نوع مثال ها می توانم بیاورم و شما هم می توانید روایات موردنظرخود را ازمنابع موردنظرخود ردیف کنید که ازقضا درفرهنگ بجا مانده از تجربه شکست خورده سوسیالیسم اردوگاهی کم هم نیستند..پس مسأله اصلی آویختن به این یا آن روایت هم چون قرائت وتفسیر کتب مقدس نیست. مساله اصلی سرسبزی خود زندگی ونفس گرم جنبش های هم اکنون موجودطبقاتی-اجتماعی است وبابقول مارکس هر گام عملی جنبش بهترازیک دوجین برنامه اهمیت دارد.که انسان ها را نهایتا باهرکلیشه ای که درکله خود دارند، چه بخواهند وچه نخواهند دربرابرحقایق بزرگ غافگیرمی سازد وحتا "آیه های مقدس" وفهم مقدیسین ازاین آیات را دستخوش دگرگونی می کند.اکنون خوشبختانه درفرازی ازتحولات جامعه قرارداریم که بسیاری ازاین پیش فرض های کلیشه ای به منازعه طلبیده شده و آرام آرام دارند دربرابرچشمانمان ذوب می شوند.
مساله اصلی آن است که جداازکلیشه های مقدس خودمان وجدازاینکه طبقه را درذهن خویش چه تعریف بکنیم و چه نکنیم،آیا مدافع پیوند و همبستگی مبارزاتی مزدوحقوق بگیران اعم ازمعلمان وکارگران صنعتی و خدماتی و بیکاران وشاغلین کارخانگی و.... به مثابه مزدودحقوق بگیرانی که دربرابربورژوازی و حاکمیت استبدادی مدافع آن دارای منافع مشترک هستند،هستیم یانه؟ یا آن که هم چنان براین نظریم که مرغ یک پاداشته و پرولتاریا فقط کارگران صنعتی را تشکیل داده وبقیه ازجنس بورژوازی هستند؟.خوشبختانه جامعه جوان وپردینامیک ما ونسل چپ جدید امروز منتظرابرازنظر من و شما نمی ماندو وراه خودش را طی می کند.
همانطورکه رویدادهای جامعه نشان میدهد،علیرغم کلیشه ها،جوانه های امیدبخش فرایند پیونداین جنبش هابا یکدیگربعنوان بخشهای گوناگون مزدوحقوق بگیران،اعم ازکارگران صنعتی وخدماتی نظیرمعلمان وحمل ونقل،پرستاران وبیکاران و... مشهود است که حاکی ازروندشکل گیری آگاهی آنها به منافع مشترکشان به عنوان مزدوحقوق بگیر است.مثلا نگاهی به اطلاعیه کارگران شرکت واحد ودیگرتشکل های وفعالین کارگری وارزیابی آنها از خدمات معلمان بعنوان بخشی ازکارگران-کارگران خدماتی- ونیزتصویرروبه جلوی خود معلمان ازجایگاه خویش و... وفراگیرشدن شعارهائی چون کارگر،معلم،دانشجو اتحاد اتحاد، همگی خبرازتلاش های این جنبش ها وفعالین آنها برای غلبه بر گسست های موجود و دیرینه میدهد.بنابراین نباید چندان نگران نفوذ تخریبی کلیشه ها درشکوفائی این روند شد. والبته مبارزه نظری هم اساسا نه درلابلای منازعات واژگان کلیشه ای، بلکه درمتن مبارزه طبقاتی زنده وهم اکنون موجوددرجریان است. وبه تدریج صف آنها که درجهت تقویت صفوف همبستگی طبقاتی ومنافع عمومی مزدوحقوق بگیران تلاش می کنند با آنها که جزتشتت وشقه شقه کردن صفوف طبقاتی هنری ندارند متمایزو متمایزترخواهد شد.
****
دراینجا جادارد که دوکلمه هم درمورد نظر آقای عیسی صفا که در دوجا* ابرازکرده اند بنویسم که پس ازگذشت 27سال ازعملکردفاجعه آمیزیک دولت ایدئولوژیک ازنوع مذهی تازه فیلشان یاد دفاع ازدولت های ایدئولوژیک البته ازنوع موردنظر خودشان افتاده است. بازهم باید اضافه کرد که خوشبختانه جامعه ما وجهان امتحان دولت های ایدئولوژیک اعم ازمذهبی و غیرمذهبی را پس داده وبرای بسیاری روشن شده است که دولت های ایدئولوژیک با هرایسم وپسوندی چیزی جزحاکمیت استبدادی وبورژوازئی، آن هم از نوع منحط ترین آن نخواهد بود. جالب است که این مساله درشرایطی اتفاق می افتد که اصل جدائی دین ودولت بطوراخص ودولت وهرایدئولوژی بطوراعم به مفاد مطالبه ای و برنامه ای هرمدعی دمکرات تبدیل شده است.بااین همه جای تعجب دارد که ایشان دفاع ازاین بدیهیات وموازین اولیه دموکراتیک را-که بدون آن سوسیالیست بودن پیش کش،حتاازدموکرات بودن هم نمی توان سخنی به میان آورد- متهم به پیروی از مد روز توسط من و یاراه کارگر-که از27سال پیش علیه آن درمبارزه است وآن را دربرنامه خود گنجانده است، ویا دیرزمانی است که به ترویج و تبلیغ معنا واهمیت مقوله مزدوحقوق بگیران ودرک جامع ازمقوله طبقه کارگر پرداخته است، می نماید.البته درپشت این نوع مجادلات علاوه برجان سختی دگم های کلیشه ای نباید دکان داری را هم ازیاد برد.مثلا ایشان که خیلی نگران مدروزشدن امثال من و راه کارگر هستند، معلوم نیست که چراخودشان زودترازهمه به پیروی از"مدروز"- یعنی شکوفائی فروم های اجتماعی-بسرعت بفکرایجاد یک فروم دست ساز وتحت کنترل، درهمکاری با شماری ازعناصر"شورای مقاومت ملی" افتادند؟.البته پاسخ به این گونه سؤالات را جزبا درنظرگرفتن قواعد موج سواری وشگردهای موج سواران نمی توان دریافت.وگرنه هرگز به رازبهره برداری ازاین فروم ها ضمن داشتن بیگانگی کامل با جان مایه آنها وجنبش های نوین اجتماعی وتخطئه کردن پیام های آنها،که یکی ازآنها نفی دولت ایدئولوژیک وایسم های آنچنانی است پی نخواهیم برد.البته درهمین جااضافه کنم که صرفنظرازتلاش های معطوف به دست ساخت کردن فروم،درعین حال تلاش های ایشان وهمکارانش را درانعکاس فعالیت های این جنبش ها مفید ومثبت تلقی می کنم.
*-ایشان درپانویس مقاله من ونقد آن درسایت روشنگری، دردفاع ازدولت ایدئولوژیک(ازجمله مارکسیسم لنیسم) من وراه کارگر را متهم به تبعیت ازتحولات مدروز کرده است. 2007-05- 14-02-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com - Taghi_roozbeh@yahoo.com
***
درادامه دیالوگ فوق دو یادداشت زیرنیزمبادله گردید،که درادامه بحث مربوط به معنا واهمیت همبستگی طبقاتی وروشنی انداختن به آشفتگی های موجود دراین باره درمیان پاره ای ازنیروهای چپ مفیداست.
***
در رابطه با نظر آقای تقی روزبه که در ذیل این مقاله آمده است: آقای تقی روزبه - هدف نقد من به مقاله شما تدقیق مفاهیم بنیانی مارکسیستی بود و نه آنطور که شما مدعی شده اید " تقلیل در مفهوم طبقه " - شما می گوئید : " پس تکلیف ادعای اصلی همه کمونیستها در همه منابع اصلی ، مبنی بر وجود عینی اکثریت پرولتری که معنای حاکمیت اکثریت طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری را بیان می کند چه میشود ؟" همچنانکه در مقاله فوق آمده است ، زحمتکشان شهر و روستا به عنوان متحدین طبیعی پرولتاریا محسوب میشوند. در واقع این تنها پرولتاریا نیست که در نابودی استثمار ذینفع است. طبقات و بخش های دیگر زحمتکشان در جامعه سرمایه داری که از تسلط استثمارگران رنج می برند ، طبقات و اقشاری که منافع حیاتی شان با منافع پرولتاریا انطباق دارد نظیر کشاورزان و پیشه وران و کسبه و زحمتکشان بخشهای خدماتی و روشنفکران ( پزشکان و مهندسین و معلمین و هنرمندان و کارمندان و غیره ) نیز وجود دارند . این اقشار اجتماعی قادر نیستند که به تنهائی خود را از ستم برهانند لیکن بعنوان متحدین پرولتاریا در پیکار دشوار علیه سرمایه داری ذینفع هستند. به همین دلیل است که مارکس و انگلس می گویند : " جنبش پرولتری جنبش مستقل یک اکثریت عظیم بسود اکثریت عظیم است . " بنابراین بحث بر سر ضرورت همبستگی هر چه گسترده تر صفوف طبقه پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) با اقشار زحمتکش شهر و روستا و در پیوند قرار گرفتن مبارزات آنها نیست . بلکه بحث بر سر تدقیق مفهوم طبقه پرولتاریا ( کارگران صنعتی ) و ضرورت رهبری این طبقه در نبرد علیه بهره کشی سرمایه داری است. شما نمی توانید تحت عنوان نو گرائی و برخورد دمکراتیک با این مفهوم علمی با گنجاندن اقشار و طبقات غیر پرولتری در مفهوم پرولتاریا ، رسالت تاریخی طبقه پرولتاریا را مثلا به معلمان و پرستاران و دانشجویان تفویض کنید. - شما می گوئید :" خوشبختانه جامعه جوان و پر دینامیک ما و نسل چپ جدید امروز منتظر ابراز نظر من و شما نمی ماند و راه خودش را طی می کند. " تقدیس جنبش خود به خودی و غیر سازمان یافته و اظهار خوشبختی کردن از چنین وضعیتی شایسته یک مارکسیست نیست. وظیفه کمونیستها مسلح کردن پرولتاریا به سلاح مارکسیسم لنینیسم و سازماندهی مبارزات سیاسی-اجتماعی آنها و سایر زحمتکشان و اقشار و طبقات آزادیخواه و عدالت پژوه جامعه است.

*****
آقای خراسانی پاسخ آخری شما تناقضات نظرتان رابیشتروبیشترمی کند. شما ازیکسو اززبان مارکس وبدرستی ازجنبش پرولتری به مثابه یک جنبش مستقل یک اکثریت عظیم بسود اکثریت عظیم صحبت می کنید.ازطرف دیگرازرسالت یک اقلیت کوچک پرولترصنعتی که روزبروز هم کمترمی شوند،ونیزازمتحدین گسترده غیرپرولتری اش صحبت می کنید؟ آیا هیچ به این تناقض عظیم که صرفا ازبرداشت شما ناشی می شود فکرکرده اید؟ گفتن این که سایرمزدوحقوق بگیران متحدین طبیعی پرولتریاهستند دردی را دوانمی کند وتناقضات وسوالات جدیدتری را مطرح میسازد.مساله برسراین است که ماهیت طبقاتی این متحدین اگرپرولتری نیست چیست ؟ ودراین صورت چگونه مارکس ازماهیت پرولتری این جنبش اکثریت سخن یه میان می آورد؟! ضمنا این درک که یک گروه کوچک وقلیت بتواند به مثابه موتورکوچک موتوربزرگ را بحرکت درآورد نه با اصل خودرهانی و رهائی بخش سوسیالیسم خوانائی دارد ونه اصلاشدنی است.این نظرپایه حزب ورهبرپیشتاز وبیگانه با سوسیالیسم رهائی بخش را تشکیل میدهد.این نظرتجربه شد و شکست خورد.درهرحال امیدوارم که کسانی که به مارکسسیم به مثابه ایسم جامد آویخته اند درپرتوتجربیات وسرنوشت سوسیالیسم سده گذشته و تحولات جهانی بخود بیایند. وگرنه باردیگرباید آزموده را بیازموئیم
.