Thursday, March 19, 2009



سال نومبارک باد!
کدام نوع سازمان یابی وکدام نوع اتوریته؟
تقی روزبه

مطالب زیر پلمیک های مناظره گونه ای است که بصورت زیرنویس های مقاله من درمورد "نگاهی به چند چالش پیش روی جنبش زنان" به مناسبت 8 مارس*1 صورت گرفت.انتقاداتی است که برخی از دوستان به دفاع من ازجنبش های اجتماعی و بویژه حول دفاع ازسازمان یابی جنبشی –شبکه ای آن صورت گرفت ولی درادامه خود ازآن فراتررفته و حول دوموضوع اصلی چگونگه سازمان یابی وچه گونه اتوریته متمرکزشد.دراین مباحثات صرفنظرازجنبه پلمیکی آن ،بخشی ازنکات مهم و مساله برآنگیز درمیان نیروهای چپ ونقد آن ها،بویژه حول مختصات عمده سازمان یابی معطوف به خودرهانی دربرابر سازمان یابی های ازنوع حزب پیشاهنگ وحزهدایت گر، دربرابراتوریته های معطوف به خود رهانی وازترازآنها است. منبع اصلی این مباحثات نیز درلینک پایانی ضمیمه شده است. آنچه که مهم است محتوا ست وامید آنکه لحن دیالوگ براصل موضع سایه نیاندازد.مقاله حاضر پس ازحذف برخی حواشی قسمتی ازاین مناظره را تشکیل می دهد.
درانتقادات مطرح شده ازهمان لحظه اول دورویکرد روشن و صریح سمت وسوی خود را نشان دادند:نخست رویکرددوستی که درآن صراحتا "تحسین جنبش های اجتماعی ازسوی من را را به باد انتقاد گرفت".بزعم این گرایش بدون حزب پیشاهنگ برای هدایت این جنبش ها این جنبش ها درواقع هیچ اند. مگرخاک رس بدون خشتگرارزشی می تواند داشته باشد؟
واما دریاداشت دوست دیگر بقلم آقای فرامرز ازهمان لحظه نخست وبدون هیچ گونه تعارفی اصل احترام به چندصدائی وپلورالیسم دریک سازمان چپ زیرضرب قراگرفت وبا زدن انگ انحلال طلبی واتلاق "نه سازمان" به مثابه شاه بیت تکراری ایشان دراین مقاله به هرسازمان چپی که درآن نشانه ای ازاحترام به تنوع نظرات و به پلورالیسم دیده شود،صراحتا از ایده "یک سازمان، یک صدا ویک گرایش" دفاع شد.گرچه ازحق نمی توان گذشت که برای خالی نبودن عریضه وازروی "سعه صدر"، درجائی اعتقاد خود به تحمل صدای دیگر اما به شرط چاقو یعنی قرارداشتن دربیرون ازسازمان رابرای دگراندیشان ابرازداشت!. ولی غافل ازآنکه راه طولانی بین سودای "یک سازمان، یک صدا" و"یک جامعه ویک سازمان" وجود ندارد و تنها میزان توانائی و ناتوانی است که می تواند بین آرزو وواقعیت فاصله بیاندازد. درهرحال مخالفت با فرایند جنبش خودرهان وخود بنیاد، چندصدائی و خارج ازاتوریته حزب پیشاهنگ،واساسا با نگاه به طبقه درمفهوم پلورالیستی ونه بصورت خلوص ذهن ساخته این نوع جریانات، رویکردی است که درسرتاسراین یادداشت ها جابجا دنبال میشود.آرزوی کنترل ودست آموزکردن جنبش های "وحشی وخودفرمان" والبته نافرمان به اتوریته های درونی وبیرونی، ازیکسو وجایگاه سازمان پیشاهنگ ورهبر-به منزله سر(فرمانده)برای اندام (فرمانبر)ازسوی دیگر،جان مایه این یاداشت ها را تشکیل می دهد و بقیه احتجاجات نیزهمه وهمه درحکم کشیدن وسمه برابرواست. ودراین میان نویسنده که انقلاب بهمن را با دزدیدن و غیره توسط خمنیی توضیح می دهد حتا یک بار ازخود سوال نمی کند آخرچگونه با پذیرش سراندیشمند وفرمانده و پیکر فاقد شعوروفرمانبرمی خواست و می توانست به جنگ ولایت فقیه وخمینی برود؟ وبدترازآن هنوزهم پس ازگذشت 30 سال با حرارت وتعصب تمام هم چنان ازگونه های مشابه –البته با عناوین وکدهای متفاوتی- سخن می گوید.
اندکی درمورد شیوه برخورد
تمامی تلاش نویسنده آن است که سوال "چگونه سازماندهی" را به "نه سازماندهی" و نفی اصل سازماندهی تبدیل کند. والبته منشأ چنین تلاشی را هم باید دردرک کلیشه ای وبسیارمحدودوی ازسازماندهی جستجوکرد و هم بدرجاتی درشگردهای رسوب کرده دراین نوع پلمیک ها برای دست وپاکردن حقانیت برای خود و به خاک مالیدن کت حریف.
ایشان دریادداشت چهارم پس ازطفره رفتن ازجواب سرراست به سوال من درمورد اینکه آیا اساسا تفاوتی اساسی بین سازماندهی معطوف به سوسیالیسم و سازماندهی های معطوف به جوامع طبقاتی قائل است یا نه؛ برای رهاکردن گریبان خود ازاین سوال تلاش می کند که نفس این پرسش را بزیرسوال ببرد و آن را بلاموضوع کند. وحال آنکه این سوال برآمده از کارنامه وتجربیات ناکام صورت گرفته در بیش ازیک قرن است و بخشی ازنقد فروپاشی اردوگاه وتجربه قرن بیستم وآنچه که برماگذشت و تجربه اخص سازمانهای چپ ورادیکال جوامع مشابه خود مان را تشکیل می دهد.( نظیرجایگزین شدن حزب بجای طبقه ودرادامه جای جایگرینی رهبری وبورکراسی بحای اراده بدنه حزب وسپس هیئت سیاسی و دبیراول بجای آنها .... وفرمالیته شدن شوراها وسایرتشکل های توده ایی .... ونسخه برداری ازاین الگو درنقاط دیگرو...) .با این وجود یادداشت نویس ما به این دورزدن نیاز میرم دارد.اوباید قبل ازهرچیز با تکیه به عقل سلیم ودیرآشنا برای همه، قبح باورهائی چون سلسه مراتب،نیازبه رهبری ومبارزه علیه اقتداربورو،و... را زائل کند ودرهمین رابطه تلاش مبرمی برای باورندان وجود تفاوت بین آنها نظیررهبری خوب ورهبری بد وبوروکراسی خوب وبوروکراسی بد وسلسه مراتب مفید وسلسه مراتب بد و.. وخلاصه تفاوت های درون سیستمی را بجای آماج قراردادن کلیت سیستم جابیاندازد وبا اتکاء به چنین چاپاهای لغزنده وخرده تفاوت ها،بلکه بتواند ازمقولاتی که نمی تواند مورد قبول هیچ انسان آزاده ودموکراتی باشد تاچه رسد به مدافعان ومدعیان رهائی ازانواع ستم های طبقاتی، اعاده حیثیت کند.درتلاشی ازهمین قماش برای زدودن قبح نظام سلسه مراتبی، این نظم برگرفته شده ازارتش وجامعه طبقاتی ومتعلق به تاریخ پیشاانسانی،می کوشد که باکشیدن دیوارچین بین مرحله قبل ازقدرت وپس ازقدرت آن را توجیه پذیر کند ولاجرم منازعه بی پایان برای قدرت وقدرت یابی رقبا راجایگزین مبارزه برای رهائی سازد.غافل ازآنکه قدرت دروجوه کلان خود ودروجه مسلط ازدل همان جامعه و باتکیه برپیش زمینه ها وساختارهای موجود درآن وازجمله با تکیه برهمین "خرده قدرت ها" وتقدیس آنها به عروج میرسد ونه هم چون فرود بلای آسمانی برزمین. هم چنان که درنمونه دیگری خصلت فرایندی مبارزه برای رهائی را که امری بدیهی درنوشته های من است به امری تبدیل می کند که گویا مدعی ام بطوردفعی ویک شبه قابل حصول است!. شیوه تحریف نظرات حریف وتبدیل آنها به یاوه وبرای کسب حقانیت برای یافته های خود عادتی مرسوم دراین گونه پلمیک هاست وجلوه ای ازهمان ولعی است که دست یابی به قدرت ومقهورکردن کنش دیگری را هم چون تلاش تشته ای دربیان فلسفه وجودی تلاش های خود می داند.مثلا ادعای ایشان مبنی براینکه گویا من تقسیم کاررا انکارکرده ام ازهمین قماش است. والبته سرمنشأ آن نیزپیوند ناگسستنی است که بین تقسیم کار وسلسه مراتب درذهن خود ایشان وجود دارد. والا تقسیم کار اگرنهادی وجاودانی نشود واگرستایش نشود الزاما با سلسه مراتب وامتیازخواهی وتبعیض همزادنیست.مبارزه علیه تقسیم اسارت آوروتبعیض آمیزبه معنی مبارزه با تقیسم کارمبتنی برهمیستگی و تقویت بازدهی تولید جمعی نیست.
اندکی درمورد مضمون
متأسفانه با مشاهده جمع بندی یاد داشت چهار معلوم میشود که نویسنده مطلقا وبه نحو شگفت آوری ازمحتوای نظرمن سردرنیاورده است(اگرنخواهیم بگوئیم که عمدا تحریف کرده است).اومی نویسد انتقاد آقای روزبه از:"سازماندهی های از نوع سلسله مراتبی و حافظ جداسازی قدرت از خود توده ها" را در برابر خود بگذاريد. و آن را چند بار بخوانید و پیش خود سبک و سنگین کنید: آيا نادرست تر از اين عبارت هم می توان يافت؟
توضیحات عجیب وغریبی که درادامه عبارت فوق می دهد شکی باقی نمی گذارد،آنچنان آشفته وپرت است که معلوم میشود ایشان اصلا متوجه آنچه که من دراین باره گفته ام نشده و متأسفانه وجود همان منشور غرائزثانوی و شکل گرفته درجامعه طبقاتی را که مانع درک گزاره های مربوط به رهائی میشود را مورد تأیید قرارمیدهد.
اساسا انباشت ثروت وانباشت قدرت دوهمزاد جدانشدنی وبازتولید کننده یکدیگر هستند. جامعه طبقاتی بدون انباشت قدرت ودربیرون ازدسترس وکنترل توده های استثمارشده(درسطوح گوناگون ازکوچکترین سلول های اجتماعی تا ماشین دولتی) قادر به بقاء نیست. چرا که نطام مسلط با سلب محصول فراورده ها وتولید ازچنگ تولیدکنندگان ازهمان لحظه با مقاومت ومبارزه سلب شدگان مواجه است وبرای مقابله با آن به سلب قدرت ازکنشکران وانباشت آن دربیرون ازقلمروکنترل وی ودرسازمان های سرکوب مبادرت می کند. امری که تنها ضامن بقا اوست.قدرت وثروت بیرون آمده ازچنگ زحمتکشان ومسلط وبیگانه با او.بنابراین وقتی نویسنده بکرات شگفتی وعدم درک خویش را ازمفهوم قدرت جداشده ازتوده ها ومسلط برآنها ورازوارگی این قدرت مسلط شده به نمایش می گذارد، درواقع ناخواسته دارد به ستایش ازقدرت درسیمای سلب شده،خونین،متجاوز وسرکوب کننده ای می پردازد که پاسداروضع موجوداست.متأسفانه همه پایه ها ومبانی الهام بخش وراهبردی سوسیالیسم چون خودحکومتی،خودرهانی،دموکراسی مستقیم ومشارکتی،اصل درهم شکستن ماشین دولتی به منزله ابزارجامعه طبقاتی،رابطه زنده بین شکوفائی آزاد فردی با شکوفائی همگان،وناسازه بودن سلسله مراتب وبوروکراسی ورهبری کردن ورهبری شدن با این ارزشها واینکه یک سازمان درخدمت این ارزشها نمی تواند اساسا سنخیتی با سازمانهای همزاد وهم زیست با جامعه طبقاتی داشته باشد،سخت برای یادداشت نویس بیگانه است واساسا ومتأسفانه تامرزنگران کننده ای نشانه ای ازاین ارزشها دراین یادداشت ها دیده نمی شود.مثلا هیچ رابطه معنا داری بین دمکراسی مستقیم وبرخاسته ازآحاد جامعه ویا دمکراسی مشارکتی وچگونگی سازمان یابی وناسازه بودن آن با سلسه مراتب وجود ندارد. درنزدوی گوئی که قدرت امری است قراردادی بین مسندنشیینان و کسانی که دراتاق انتظارقراردارند. وحال آنکه هزاران شاهد مثال همواره خاطرنشان می کنند که قدرت نوردبان دوطرفه نیست و وقتی تفویض شد و ازچنگ مردم خارج شد، توازن بهم خورده ومسند نشنیان مطابق قرارددادهای قبل ازتفویض قدرت عمل نخواهند کرد. بدترین نوع بردگی تفویض قدرت بدست خود وبا رضایت خود وبدست رهبران است.همانطورکه مردم درانقلاب بهمن با نشاندن خمینی برماه وبردوش خود چنین کردند. وهمان گونه که یادداشت نویس ما تحت عنوان رهبران خوب و ...بطور تعصب آمیزی ازآن دفاع می کند دربینش وی سازمان یک ظرف جاودانی ودارای قواعد ثابت ومستقل ازنوع مناسبات اجتماعی موجود و هم چون یک ابزارجادوئی وفراطبقاتی وجود دارد.انگارنه انگارکه سازمان ظرفی است برای تسهیل وتقویت مبارزات طبقاتی زنده وجاری ونه برای قالب گیری آن وروانه کردن روخانه خروشان ومتنوع به کانال های جویبار باریک وتنگ این یا آن گروه. گرچه درنزدمقاله نویس می توان به شیوه مراکزعلمی وآکادمیک جامعه طبقاتی هم چون فنون علمی و امری مجردحول وحوش جزئیات ومعایب ومزایایش به بحث پرداخت اما حاشا که کلیت آن چه را که دایما بگوش ما میخوانند-ازگهواره تاگور-هرگزنمی توان به زیرسوال برد.وحال آنکه سازمان وسازمان یابی ازقضا بدلیل آنکه عمیقا با مناسبات اجتماعی ومساله قدرت سروکاردارد، بیش ازهرمقوله دیگری با نوع مناسابت اجتماعی ارتباط مستقیم وتنگاتنگ دارد.بنابراین مبارزه با رازوارگی وتقدیس سازمان به مثابه سازمان درمبارزه برای رهائی امرکلیدی است.نگاهی که مولد ماشین های کوچک قدرت قبل ازعروج وتسمه نقاله تبدیل به ماشین های هیولائی پس ازقدرت است. مارکس( درمانیفست) تاقبل ازکمون پاریس، که به نوبه خود مولد سازمانهای طرازنوین ودفن گونه هائی از طرازکهن گردید،براین گمان بودکه با تصرف ساختارهای قدرت موجود می توان به هدف رسید ولی دیری نپائید که خیزش کمون پاریس برچنین تصوری نقطه پایان گذاشت.ازآن هنگام بشرتوانسته بازهم درپرتوتجربیات بوجود آمده بردانائی خویش نسبت به این مساله بیفزاید. وعجیب است که بسیاری ازمدعیان چپ ما هنوزدرعصرقبل ازکمون پاریس قراردارند. وحال آنکه با تجربیات ودست آوردهای بیشمارپس ازآن را دربرابرخود دارند.
بهرحال وقتی امروزدرنقطه ای که درآن قرارداریم ازسازمان یابی وازجمله ازنوع سیاسی وحزبی آن سخن به میان می آوریم،ناگزیریم برپایه سه گزاره تعیین کننده زیرودرنظرگرفتن رابطه ارگانیک آنها، که تجربیات ودستاوردهای ازآن زمان تاکنون را بهم پیوندمی زند اندیشه کنیم وگرنه دورازلحظه تاریخی خود بسرمی بریم:
نخست درنظرگرفتن مفهوم گسترده ،متکثر وپلورالیستی طبقه که امروزه درمقایسه با گذشته دچارتغییرات بزرگ وساختاری شده ودربرگیرنده انواع اشکال کار،اعم ازصنعتی،کشاورزی،کارغیرمادی(خدماتی وفکری و.....)، شاغلین،بیکاران وکارهای موقت وپاره وقت و... که امروزه دارد به سیمای مسلط تبدیل می شود،کاربامزد وکاربی مزد وازجمله تمامی کارهائی که درخدمت بازتولید کل نیروی کار قراردارد وازجمله کارزنانه بی دستمزد و... دروجه دیگردرنظرگرفتن انواع واقسام تمایزات جنسیتی ،ملی وقومی ومکان جغرافیائی و... .وخلاصه دریک کلام کلیه مزدوحقوق بگیران رسمی و غیررسمی و که کاربدون مزد و کلیتی بنام اکثریت عظیمی جامعه را می سازند ونسبت های متغیربخش های گوناگون طبقه که درطی این سالیان صورت گرفته است.طبقه دروجه اشتراکات ودرنظرگرفتن اختلافات وبه مثابه یک مقوله فرارونده ودرحال گسترش ،یک مقوله یک پارچه نیست اما این تکثرتکثردرون طبقه ای ودرچهارچوب استثمارآنها توسط سرمایه دراشکال مستقیم وغیرمستقیم است. باین ترتیب روشن است که بحث تکثروپلورالیسم درون طبقاتی را که درخدمت بالندگی مبارزه طبقاتی درکلیت خویش است نمی توان با مبارزه بین طبقات –که ازقضا برای دامن زدن به آن است-قاطی کرد وپیش خودفرض نمودکه ضربه ناک اوت کننده ای هم به حریف وارد شده است. واین گونه برپاکردن گردوخاک چیزی است که متأسفانه خصلت نمای دیالوگ دوست عزیمان فرامرز را تشکیل می دهد.
گزاره دوم درنظرگرفتن کارکردو وظیفه کمونیستی است که دریک کلمه دربرگیرنده دفاع ازمنافع عمومی وکلی طبقه صرفنظرازاین یا آن لایه واین یا آن کشوراست.* بنابراین قراردادن این بخشها دربرابرهم وتکه وتقسیم کردن طبقه مطلقا دربرابراین کارکرد قراردارد. والبته نمی توان انکارکرد که داشتن نگاهی این گونه به طبقه متکثروگسترده،بالکل با نتایج وپی آمدهای متفاوتی ازنگاه تنگ ویک گرایشی به طبقه همراه است.دراین نگاه کمونیست ها فقط بخشی ازجنبش طبقه هستند و نقش خود را درخود سازمان یابی و خود رهانی کلیت طبقه می جویند ونه درآرایش این دسته یا آن دسته دربرابرهم.مارکس می گفت فرقه حقانیت وجودی وحیثیت خویش را نه دروجه مشترک اش با جنبش طبقه بلکه درعقیده پوسیده وخاصی می بیند که او را ازجنبش متمایزمی کند. گرچه استناد به مارکس نویسنده را خشمگین می سازد ومرا ازاستناد به مارکس منع کرده است،ولی من اگرمارکس وهرکس دیگررا ازبسترتاریخی خود خارج نکنیم وبه بت و اسطوره و رهبرکبیر ومرجع تقلید لازم الاتباع تبدل نکنیم،نه ازگفته های او بلکه هم چنین نوشیدن هرجرعه ای ازاین روخانه جاری وعظیم ،حتا اگرگفته یک کارگرساده باشد،لذت می برم.
گزاره سوم اشکال وظرف های سازمان یابی است که بتواند به منزله بستر رودخانه ای باشد برای پیوستن این جویبارها بهم دیگر وجاری شدن آن که بیان کننده تنوعات و کثرت درعین وحدت حول منافع یایه ای ومشترک است.
بنابراین ازهرکجای این سه پایه اگرشما به مساله نگاه کنید، چه ازبعد واقعیت انکارناپذیر تنوع وتکثرطبقه وچه وظیفه کمونیست ها که معرف دفاع ازکلیت منافع آنها وتقویت همبستگی طبقاتی وخود حکومتی آن می باشد و چه به مثابه بسترردوخانه ای که باید ظرفی باشد که این شاخه ها وجوبیارها بتوانند به آن به پیوندند،آنگاه معلوم میشود که تقلیل خودبه یک صدا ویک گرایش ازطبقه – که تازه برای فرقه های ما آرزوی دست نیافتنی است-خود چیزی جزفرقه گرائی نیست. والبته مبین یک درک تمامیت گرا وغیردموکراتیک ازطبقه است. یعنی هم دامن زدن به شقه شقه کردن طبقه وهم دیدگاه تمامیت خواهانه وسرکوبگرانه ای است که دربطن این نوع مدعیان چپ وطبقه قویا وجود دارد. درگذشته ها طبقه کارگرعملا هم معادل کارگران صنعتی بود، هم معادل مرد بود وهم برپایه سرکردگی این بخش کارگران برسایربخش های طبقه ویا زحمتکشان بود ومعنای حزب هم به نمایندگی ازآن (ودرعمل جایگرین طبقه) برتک حزبی وفرادستی یک صدا دردرون آن استواربود.ولی امروزه با تحولاتی که ورود به آن خارج ازحوصله این نوشته است این منظومه وتصویر ازکانئات پاک به هم ریخته است.ولی بسیاری درهمان لحظه های تاریخی منجمد شده وهم چون سربازان ژاپنی مخفی درپناهگاه ها ودرتصورادامه جنگ، بسرمی برند ودرواقع درپیله درونی وبی خبرازدگرگونی شرایط زیستی به نوعی "بنیادگرائی" را نمایندگی می کنند. این بنیاد گرائی بویژه ازآن رومضحک می نماید که بدلیل همان تغدیه ازکلیشه های دست نخورده، امروزه حتا آن مابازاء تاریخی رانداشته وبصورت ادعای خودخوانده نمایندگی تاریخی ازجانب پرولتاریا مورد دفاع قرارمی گیرد. ودرست بهمین دلیل والبته با تأسف وقتی وارد صحنه واقعی اجتماعی می شود می تواند با روند فرارونده خود جنبش ها نیزرودر رو شود. ومارکس درست با فهم همین مساله –نیروی ماند فرقه گرائی-بود که بدرستی خاطرنشان ساخته بود که یک گام عملی جنبش بهترازیک دوحین برنامه است(ومرادش برنامه های برآمده ازبیرون ازمتن جنبش بود).

بنابراین بطورخلاصه مساله نه برسرنفی سازمان یابی که برسرچگونگی سازمان یابی واصول حاکم برآن است. مساله اصلی مبارزه علیه سلسه مراتب ،مبارزه علیه بوروکراسی، ودرتلاشی معکوس برای دست یابی تاسرحد ممکن به دمکراسی مشارکتی و مستقیم وتعمیق آن –آنهم با عنایت به دستاوردهای ارتباطی جهان امروزاست که بسترهای انقلابی برای مشارکت هرچه بیشتربوجود آورده است. برسمیت شناختن وتثبیت پلورالیسم برپایه بنیادهای مشترک علیه پایه های اصلی نظم طبقاتی موجود،تاکید براشتراکات وکنش های جمعی واقتدارحاصل ازآن،قدرت ناشی شده ازهمبستگی انسانی دردرون یک جمع وسازمانی که خود را سوسیالیستی می داند، بجای فرادستی واقتدار این یا آن گرایش واین یا آن بخش که منبع بی پایان روند طرد و حذف وتجزیه وتقسیم وتولید فرقه است.فاصله گرفتن ازمدلهای مبتنی بربدیهی انگاشتن وجود سرفرمانده وبدنه فرمانبر، ازبدیهیات این نوع سازماندهی است که اساسا خودرا بااهداف وارزشهای والائی هم چون چون خودحکومتی وخودرهانی هماهنگ می سازد. مقولاتی که برخلاف خشم نویسنده ازآنها، خود گویا بوده وهیچ نیازی به تفسیراضافی ندارد. شعارخود رهانی وخودحکومتی همواره ورد کلام کمونیست ها بوده وهیچ نیست جزناظر به سوژه شدن ونقش آفرینی مستقیم تک تک کارگران واستثمارشوندگان، وحقیقتا به معنای حکومت مردم برخود،امری که بورژوازی آن را درلفظ وبطورصوری می پذیرد تا درعمل آن را بلاموضوع کند.دموکراسی مستقیم ومشارکتی هیچ چیزپیچیده ورازآلودی نیست که کسی بخواهد رازگشائی کند.همه برآن واقفند وهمه ابهام تراشی ها و رازورزی ها برای پنهان کردن سیمای آن است.نه فقط دردوره های انقلابی بلکه هم چنین درهرلحظه وهرمکانی وقتی کنش ها ازحوزه فردی خارج میشود وبه یک جمع دونفر به بالا پیوندمی خورد وجود دارد و به عنوان گزینه ای دربرابرگزینه های دیگرمطرح میشود.
بنابراین بهتراست که کیش رهبری وسلسه مراتب را به آن جامعه و کسانی واگذاریم که برای تداوم حیات نکبت بارخود به آن نیازدارند. مارکس می گوید درجامعه سرمایه داری گوئی مردگان (سرمایه ثابت) برزندگان (سرمایه متغیر) حکم می رانند.وبه آن باید افزود منتاظربا آن اندیشه و باورها درقالب احکام وکلیشه شدن ها وطبقه بندی ها و مفصل بندی ها درقالب سلسله مراتب و آمریت که جملگی برپادارنده نظم سرمایه داری است.

البته من بسهم خود تصدیق می کنم که خطوط نظرات مطرح شده درلابلای یادداشت نویس ما برای همه ما خیلی آشنا است. آنقدرآشنا که انگارازهمان بدوگشودن چشمان خودبه این جهان با آنها متولدشده ایم. ازهمان آغوش خانواده ومدرسه ومحله ودانشگاه ومحل کار،شهروده ....ودرهمه جا، نظام سلسه مراتبی وآقابالا سر(ازپدرخانواده تارئیس محله ومدیرمدرسه وژاندارم دهکده و....وتا دولت ...)باما ووجودما محشوربوده است.با آن زاده شده ایم وبه نوبه خود با پذیرش ومجری بودن آنرا بازتولید کرده ایم.یک سیکل معیوب و مرگبار! بنابراین کمترین شکی در بداهت ونیرومندی این سلسه مراتب ونظم مبتنی بر آقابالاسر ،درون شدگی وتبدیل آنها به غرائزثانوی روانیست.... ولی "افسوس" که جنبش پیش رونده طبقات دون پایه، وپرده برداری مارکس ازآن و انقلاب کپرنیکی او وادامه دهندگانش چرتمان را پاره کرده و باورمان به نقدس وغیرقابل تغییربودن ارثیه رسیده ازپدران ومادرانمان را به منازعه طلبیده و مسیردیگری را دربرابرمان گشوده است:مسیرخود رهائی و خود حکومتی.نسل های گوناگونی تلاش کردند که بنوبه خود این مسیررا هموارترسازند و راه را بسازند.آنها بامسولیت خویش گامهای برداشتند و البته گاهی حتا به عقب . ظاهرانسل ما-والبته بخشی ازآن- نیزدرپی یک نقد بی رمق واولیه درپی زمین لرزه بزرگی که اتفاق افتادوواکاوی تجربه شکست خورده برای گشودن راه پیشروی وپی گرفتن ،متأسفانه دچارسرخوردگی شده و عزم بازگشت به عقب را کرده است. آیا برای این نسل سرخورده که ماباشیم بهترنیست که یک باردیگربا نگاهی به پشت سرحداقل ازتکرارمواردمنفی حذرکنیم. توصیه من یاین نسل آنست که لازم است یک باردیگرماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی را ازنومرورکند!
*****
بالأخره بخش پنچم نوشته آقای فرامرز،به نقد مقاله ای که بهانه شده بود برای چهاریادداشت بی ارتباط با آن، رسید.اما مطالب مطرح شده درآن اوج اشفتگی نویسنده را هم بلحاظ مضمونی وهم بلحاظ شیوه برخورد به نمایش می گذارد. آنطورکه خودنوشته نشان میدهد همزمانی این یادداشت ها با گفتگوی رادیوی همیستگی بایکی ازفعالین زن که درآن ازساختارهای جنبشی-شبکه ای دفاع شده بود،این آشتفتگی را به اوج خود رساند ونویسنده را وادارکرد حداقل درنوشته خود کوچه ای برای مخالفان سلسه مراتب ومدافع روابط افقی بازکند والبته چنین کاری کلیت ویک دستی نظریه را کاملا بهم ریخت و نویسنده را وادارکرد که با فراربجلو وگرفتن دست پیش هم چنان خود را طلبکارومدعی قلمدادکندو برای اینکارالبته ناچارگردید تاوان سنگینی را که همانا تحریف آشکارهمه وقایع ورویدادهاست، بدهد. بصورت تلگرافی به آنها اشاره می کنم:
الف-می گوید که من بالاخره درزیراین آسمان کبود یک نمونه را که کمپین باشد نشان داده ام تا مثالی باشد برای سازماندهی افقی. ولی مقاله من هیچ ربطی به کمپین ندارد وحتا یک بارهم نامی ازآن درمقاله نیامده است و عنوان آن هم نگاهی به برخی چالش های پیشا روی جنبش زنان دریک سال گذشته است.
ب-گفته است که اصطلاح شبکه –جنبشی و (یا توصیفی مشابه آن ) را عینا ازکمپین گرفته ام. گرچه اگرچنین هم بود هیچ مشکلی نبود ولی واقعیت آن است که کاربرد این اصطلاح درنوشته های من ربطی به این کمپین مشخص ندارد وازسالها پیش درنوشته های من مطرح شده وخود هم نمی دانم ازکجا آمده وازکجا گرفته ام.ولی آنچه که بدورازاین یا آن نام ومعطوف به محتواست اولا این نوع سازماندی فقط مختص به کمپین نیست بلکه درمیان جنبش زنان مطرح است ولی همانطورکه درنوشته من هم آمده این گرایش نوپابوده وهنوزتثبیت نشده ویا تنها گرایش نیست.وثانیا به جنبش زنان فقط ایران مربوط نیست بلکه پیش ازآن درسطح جهانی مطرح بوده است .ثالثاگرچه بدلایلی خارج ازاین درجنبش زنان نفوذ و بردبیشتری دارد،اما اختصاص به آن نداشته و سایرجنبش های جهانی نیزسالهاست که ازآن استفاده می کنندو رابعا فقط به سالهای اخیرمربوط نمی شود و لااقل قدمت آن به جنبش مه 1968 ودست آوردهای آن میرسد. بنابراین اگرآقای فرامرزباشنیدن گفتگوی همبستگی با یکی ازفعالان زن غافلگیرشده است بخودش مربوط است وبهتراست آن را مبنای مباحثاتی که جنبه عمومی و فراموردی دارد ونوشته های من هم صرفا با استناد به این گونه موارد اخص تنظیم نشده است قرارندهد. گرچه بعنوان نمونه ای وتجربه ای ازاین نوع جنبش ها مورد توجه است.
ج-درفراری بجلو نویسنده مرا متهم کرده است که یک الگوی سازماندهی معینی را به کل جنبش زنان تسری داده ام. این هم برخلاف واقعیت است ونوشته من با وجود فشردگی وحجم کم،درکناردفاع ازسازماندهی افقی درمقابل هرمی، اما درهمان حال ازپلورالیسم وچندصدائی وگرایشات گوناگون درجنبش زنان و یافتن اشتراکات درکناردیالوگ سخن گفته است،امری که دراکثرنوشته های من برجستگی دارد، وتمامانشان دهنده بطلان این ادعاهاست.
ودقیقا این خود نویسنده است که با مطلق کردن سازماندهی عمودی جائی برای سازماندهی افقی باقی نگذاشته وحالا با غافلگیری خود برآن است که توپ را باصطلاح به زمین حریف بیاندازد.اگرنویسنده درکنارطرح تشکل های عمودی،برای تشکل های افقی هم جائی بازمی کرد وآن را انحلال طلبی و"نه تشکیلات" نمی نامید،این مباحثات باین صورت اصلا مبنا و ضرورتی پیدانمی کرد.وباید به نویسنده خاطرنشان کنم که درنظرگرفتن واقعیت پلورالیستی وازجمله جمله درسازمان یابی یکی ازپایه های اساسی جنبش های نوین است.
د-یادداشت نویس برای نجات خود تلاش کرده است که اولا مورد پیش آمده را به مثابه استثنائی برقاعده در جنبش زنان عنوان کند،که البته نه درداخل کشور و نه در جنبش های زنان درسطح جهان چنین ادعائی چندان مبنائی ندارد و ثانیا با طرح مبارزه طبقاتی ازیکسو و غیرطبقاتی تلقی کردن جنبش زنان ازسوی دیگر برای تشکل های مورد نظرخویش یعنی تشکل های سلسه مراتبی و تک صدائی مبنائی طبقاتی بیاید.البته من در بخش های قبلی تاحدی که حوصله این مقاله اجازه می داد آن را مورد نقد قرارداده ام و گفته ام که اساسا خود طبقه متکثروپلورالیستی است و دارای گرایشات و اشکال گوناگون ونیزبا توجه به هدف اصلی وفلسفه بودی کمونیست ها نشان داده ام که ازپلورالیسم وچندصدائی گریزی نیست. والبته در این تلاش نویسنده می خواهد ظرفیت ها ونوع سازماندهی جنبشی-شبکه ای را درانطباق ومناسب با وجود طبقات گوناگون درکناریکدیگر بکند که الزاما چنین نیست.چنین ادعائی هم چنین همراه است با تلاشی برای مخلوط کردن تفاوت ها و پلورالیسم درون طبقه ای با پلورالیسم وتنوعات بین طبقه ای که نه ازنظرتئوریک و نه ازنظرتجربه مدافعان جهان دیگرومدافعان مبارزه برای سوسیالیسم خوانائی دارد.جنبش های اجتماعی وخود سوسیالیسم اصالتا بابیشترین تنوع ودموکراسی همراه وهمزاداست. اساسا رهاشدن زنجیرها ازدست وپای انسان و عروج هریک نفربه مثابه یک فردآزاد وهمبسته، بهمراه خود کهکشانی ازتنوع را می آفریند.ولی تنوعاتی که نه دربرابرهم ونافی هم دیگر، که آفریننده رنگین کمان زیبای جامعه طرازنوین است. بنابراین متأسفانه تمامی تلاش های نویسنده برای یافتن محمل نظری برای مشروعیت بخشیدن به تئوری حذف وطرد وتجزیه دائم تاسرحد اوج فرقه گرائی یعنی فردیت جدامانده ازجمع،فرایندی که خوره تجمعات بزرگ وهمبسته وپلورالیستی بشمارمی آید،ناکام است.
این نوشته را با اشاره به دوتصورنادرست نویسنده یادداشتها به پایان می برم:اینکه نویسنده فکرمی کند با تشکل های عمودی بهتروانقلابی ترمی توان مبارزه کرد تا افقی وجنبشی، اصلا واقعیت ندارد وتوهمی بیش نیست.نمونه اش هم کمپین یک میلون امضاء درداخل کشوراست درمقایسه با جریانات مشابه اش. کجاهستند آن تشکل های عمودی مورد نطر وی. ازقضا درشرایط سرکوب نشان داده شده است که این نوع سازماندهی هم ازنظرادامه کاری ومقابله با سرکوب وهم قدرت بسیج توده ای وگستره فعالیت کارآئی بیشتری دارد.همان عدد بزرگ! درسطح جهانی هم بیلان فعالیت آن ها همین طوراست. وثانیا فکرمی کند اگربیرون آلوده است ونمی شود جلوی این روند را گرفت ولی سازمان اخص کمونیست ها جای چنین "آلودگی هائی" نیست وباید پاک بماند.دراین تفکرسازمان کمونیستی تافته ای جدابافته است و جائی نیست که بایدحداکثرتلاش ممکن صورت گیرد تا بهترین وعالی ترین مناسبات وکنش های برابرانسانی و اقتدار جمعی ومشارکتی،پلورالیسم وگره زدن شکوفائی فردی وبا شکوفائی جمعی و دموکراسی مستقیم ومشارکتی وتأمین آزادی بی قیدوشرط اندیشه بیان و.. را درمتن خود جاری کند. گوئی که کمونیست ها خود به عملی کردن برنامه هائی که مدعی آن هستند نیازی ندارند.گوئی آنجا-خانه اشان- سربازخانه است و مبتنی برنظام رهبری ورهبری شونده و سربازی وفرماندهی عالی ونیازی به این ارزشها نیست. وحال آنکه میدانیم که کمونیست ها بیش ازهرکس دیگری مثل نیاز پیکرزنده به اکسیژن به آنها نیازدارند و علی القاعده خود باید نماینده ارزشهای متعالی باشند که مروج اش هستند وآن را درلحظه لحظه زندگی خود ومناسبات فی مابین خود بکار گیرند.بی شک امرساده ای نیست ولی تلاش مستمری باید دراین جهت صورت گیرد و نه تقدیس مناسبات سربازخانه ای. البته آنها فقط درپیوند با جنبش ها وآمیختن با آنها می توانند ییافریند و آفریده شوند.بیاموزند و بیاموزانند.

*1- www.roshangari.net/as/sitedata/20090307101811/20090307101811.html

* دفاع ازکلیت منافع تاریخی ومشترک اقشاربسیارگسترده نیروی کار درمفهوم گسترده ووسیع اش را نباید به معنی نادیده گرفتن مطالبات خودویژه هرکدام ازاین بخش دانست. برعکس تلاش برای مبارزه هرکدام ازآنها درکنارتلاش برای مبارزه حول منافع مشترک است که مبارزه طبقاتی را درگسترده ترین شکل خویش و با درنظرداشت وجه پلورالیستی آن معنا می بخشد(توضیح جدیدی است که بصورت پاورقی آمده است).
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/


No comments: